
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,735 |
تعداد مقالات | 14,190 |
تعداد مشاهده مقاله | 34,840,910 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,912,896 |
خاندانهای علمی در ایرانِ عصرِ سلجوقی (590 ـ 431ق) و منبع قدرت آنان: سرمایۀ فرهنگی 1 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهش های تاریخی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 16، شماره 4 - شماره پیاپی 64، دی 1403، صفحه 25-44 اصل مقاله (1.15 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2025.144477.2758 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ستاره غفاری بیجار1؛ ذکرالله محمدی* 2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری رشته تاریخ، گروه تاریخ، دانشکده ادبیات، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار، گروه تاریخ، دانشکده ادبیات، دانشگاه الزهرا، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در تاریخ ایران در دورۀ میانه اسلامی همواره خاندانهایی وجود داشتند که به امور مختلف دیوانی، شرعی و علمی میپرداختند. خاندانهای علمی در عصر سلجوقی نقشهای بسیاری در عرصهها یا میدانهای گوناگون اجتماعی بازی میکردند. این خاندانها میتوانستند برای چند نسل، علماندوزی را در خاندان خود تداوم بخشند و اینگونه خاندانی علمی را تشکیل دهند. پژوهش حاضر با رویکردی توصیفیـتحلیلی در پی بیان تعریفی دقیقتر از خاندانهای علمی در عصر سلجوقی، چگونگی پراکندگی آنان در سرزمین ایران و یافتن منبع قدرت این خاندانهای علمی در میدانهای اجتماعی است؛ ازاینرو به نظر میرسد ازآنجاییکه مهمترین سرمایۀ این خاندانها، سرمایۀ فرهنگی آنان است؛ در نتیجه با تلاش برای حفظ این سرمایه درون خاندان و ایجاد تمایز میان خاندانهای علمی با سایرین، آنان میتوانستند در سه میدان آموزشی، قضایی و ریاست به قدرت برسند. این قدرت همواره به معنی سلطه و یا قدرت سیاسی نبود؛ بلکه زمانی است که یک خاندان از بیشترین توان سرمایۀ فرهنگی خود استفاده میکند و میتواند آن را به سرمایۀ فرهنگی نهادینهشدهای تبدیل کند. برخی از افراد این خاندانها، بهویژه آنان که به منصب ریاست بر شهرها میرسیدند، به دخالت در امور سیاسی تمایل داشتند؛ اما فعالیت سیاسی این خاندانها میتوانست گاهی برای آنان پیامدهای خونباری به همراه داشته باشد و چه بسا موجب کاهش سرمایۀ فرهنگی ایشان شود. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سلجوقیان؛ خاندانهای علمی؛ میدان آموزشی؛ سرمایۀ فرهنگی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه در تاریخ میانۀ ایرانِ بعد از اسلام، همواره خاندانهایی به امور مختلفی از قبیل دیوانی، شرعی و علمی مشغول بودند. در دورۀ سلجوقیان (590ـ431ق) با مهاجرت قبایل ترک به داخل فلات ایران و عبور آنان بهسوی آذربایجان و سپس آناتولی ترکیب جمعیتی دستخوش تغییراتی شد و ازسویدیگر موجب دگرگونی ماهیت حکومت به حکومتی ایلی با سنن کوچنشینی شد؛ اما همچنان سنّت جامعۀ ایرانی مبنیبر حفظ و اهمیت دادن به خاندانها ادامه یافت. دستهای از خاندانهای برجسته در این عصر، خاندانهای علمی بودند؛ خاندانهای علمی، آن دسته از خاندانهایی هستند که برای چند نسل به تحصیلات عالیه، تدریس و تألیف میپرداختند. حضور این خاندانها در دورههای قبل نیز دیده میشود؛ اما خاندانهای علمی در عصر سلجوقی، چه ازنظر تداوم نسلهای یک خاندان و چه فراوانی کل خاندانها در شهرهای مختلف، حضور چشمگیری داشتند. این خاندانها در عرصههای گوناگون اجتماعی یا میدانها به کنشگری میپرداختند. مهمترین عرصۀ فعالیت خاندانهای علمی تدریس، قضاوت و ریاست (بر شهرها) بود. در این جستار سعی خواهد شد تا تعریفی دقیقتر از خاندانهای علمی ارائه شود. پراکندگی جغرافیایی زادگاه و محل زیست آنان در فلات ایران و دلیل تمایز این خاندانها نسبت به سایر خاندانهای حاضر در عصر سلجوقی بررسی میشود و در نهایت هدف اصلی این مقاله پاسخ به این پرسش خواهد بود که منبع قدرت خاندانهای علمی در هر یک از میدانهای فعالیتشان چه بوده است؟ برای پاسخ به این پرسش و دغدغههای پژوهش از مفاهیم مهم عادتواره، میدان و سرمایۀ فرهنگی در نظریههای بوردیو (Bourdieu) استفاده شده است؛ ازاینرو به نظر میرسد خاندانهای علمی با انباشت سرمایههای فرهنگی در دو قالب درونیشده و نهادینهشده توانستهاند در هریک از میدانهای آموزشی، قضایی و ریاست صاحب قدرت (در تعریف بوردیو) و حتی در میدان بالادستی، یعنی میدان سیاسی صاحب نفوذ شوند؛ ازاینرو میتوان خاندانها را براساس نوع سرمایۀ فرهنگیشان به دو دستۀ اصلی تقسیم کرد: نخست، کسانی که سرمایه درونیشده داشتند (در اینجا)، یعنی تسلط بر علم بودند؛ دستۀ دوم، علاوهبر داشتن سرمایۀ فرهنگی درونیشده به سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده نیز دست مییافتند. به این معنا که صاحب کرسی آموزشی در مدارس بودند یا به مناصب قضاوت و ریاست بر شهر دست مییافتند. پیشینۀ تحقیق تحقیقاتی بهعنوان پیشینۀ این جستار در قالب کتاب و مقاله منتشر شده است که در اینجا به آنها اشاره میشود: بولیت (1395) در کتاب اعیان نیشابور، از نخستین آثار با موضوع خاندانها در تاریخ ایران اسلامی، ضمن توجه به مسائل اجتماعی، سیاسی، دینی، فرهنگی و نیز آموزشی این خاندانها، به معرفی و بررسی خاندانهای مهم و اشرافی نیشابور در قرنهای سوم تا ششم هجری میپردازد؛ البته ضعف اصلی آن، اتکا به دو منبع، یعنی تاریخ نیشابور الحاکم و سیاق تاریخ نیشابور عبدالغافر فارسی است. کجباف (1389) در کتاب اصفهان در دوره سلجوقیان ضمن شرححال برخی افراد مهم این خاندانها، به چگونگی حضور و نقش سیاسیـاجتماعی خاندان آل خجند و آل صاعد در اصفهان پرداخته و بر اهمیت این خاندانها در گسترش علم و ادب تأکید کرده است. دوراندـگدی (Durand-Guedy, 2010) در کتاب نخبگان ایرانی و فرمانروایان ترک: تاریخ اصفهان در دوره سلجوقی با بررسی تاریخ اصفهان در دوره سلجوقیان در جستجوی پاسخ به سؤالاتی همچون چگونگی برخورد نخبگان شهری با ظهور و سقوط سلجوقیان و چگونگی ماهیت قدرت نخبگان و عملکرد آنان در منطقه است. دوراندـگدی قدرت نخبگان ایرانی را با بحرانهای قرون پنجم و ششم هجری در اصفهان مرتبط میداند. این پژوهش از جنبۀ نقش سیاسی خاندانهای مهم شهر اصفهان حائز اهمیت است. دوراندـگدی با تأکید بر منابع کمتر شناختهشدهای مانند المختارات من الرسائل در تلاش برای نشان دادن نقش واسطهای خاندانها را میان مردم محلی و شاهزادگان سلجوقی است. همچنین، دوراندـگدی (Durand-Guedy, 2011) در مقالهای با عنوان «خاندانی نمادین از دورۀ سلجوقیان ایران: خجندیان اصفهان» به بررسی نقشهای سیاسی خجندیان در حکومت سلجوقیان میپردازد و تصویری از شبکۀ نخبگان را با محوریت خجندیان ارائه میدهد. وی خجندیان را نمادی از نخبگان شهری میداند که تأثیر بسیاری در صحنۀ سیاستهای محلی داشتند. پورجوادی (1396) نیز در مقالۀ «نقش فرهنگی خاندانها در جامعۀ قدیم» عقیده دارد که در جوامع پیشامدرن مسئولیت امور فرهنگی بر عهدۀ خاندانهای معتبر و اشرافی بوده و در واقع رشد فرهنگی و ادبی وابسته به توانایی مادی و معنوی و فعالیتهای این خاندانها بوده است. به نظر پورجوادی (1396) فعالترین خاندانها ازلحاظ فرهنگی، خاندانهای دینی و مذهبی بودند. دلایلی که مقالۀ حاضر را از تحقیقات پیشین متفاوت میکند عبارت است از: 1. تفاوت در رویکرد مقاله، یعنی رویکردی کاملاً کلگرایانه و محدود نشدن به یک شهر یا منطقه؛ 2. ارائۀ تعریفی مشخص از خاندانهای مدنظر و نامگذاری ایشان به خاندانهای علمی؛ 3. ترسیم راهی برای شناسایی آنان از سایر خاندانها، به تعبیر بولیت «اعیان» و به تعبیر دوراندـگدی «نخبگان»؛ 4. استفاده از سه مفهوم میدان، عادتواره و سرمایۀ فرهنگی برای شناسایی و تبیین منبع قدرت خاندانهای علمی. اینها عاملی مهم در تفاوت این مقاله با پژوهشهای پیشین است. تعریف مفاهیم این پژوهش چهارچوب نظری ندارد؛ اما قصد دارد با کمک برخی مفاهیم موجود در نظریۀ میدان بوردیو، به سؤال تحقیق پاسخ دهد. بنابر تعریف بوردیو (Bourdieu, 1993)، میدان عرصهای اجتماعی است که مبارزهها بر سر منابع و منافع معین و دسترسی به آنان در آن صورت میپذیرد. هر میدان شیوۀ مبارزۀ خاص خود را دارد و هر میدان خود را در مقابل میدانهای دیگر تعریف میکند. در ساختار هر میدان حالتی از روابط قدرت وجود دارد (p. 72). در اینجا منظور از قدرت، قدرت سیاسی یا توانایی سلطۀ صِرف نیست؛ بلکه میزان سرمایه و نفوذی است که خاندانها در هر میدان میتوانند کسب کنند؛ ازاینرو میدانها با اقلامی تعریف و مشخص میشوند که محل منازعه و مبارزهاند. هر میدان را میتوان همچون بازاری قلمداد کرد که عاملان در آن همانند بازیکنان رفتار میکنند (بونویتز، 1391، ص. 73. این کالاهای مورد نزاع را میتوان به چهار نوع تقسیم کرد: 1. سرمایۀ اقتصادی؛ 2. سرمایۀ اجتماعی؛ 3. سرمایۀ فرهنگی؛ 4. سرمایۀ نمادین. سرمایۀ فرهنگی مدنظر در این مقاله با مجموعهای از داشتههای فکری همراه است و با نظام آموزشی ساخته میشود یا ازطریق خانواده انتقال مییابد. سرمایۀ فرهنگی، بدون کوشش شخص کسب نمیشود؛ بلکه ازجانب کنشگر، کار طولانی، مداوم و یادگیری را میطلبد. این سرمایه میتواند به سه شکل وجود داشته باشد:
مفهوم دیگر که از نظریههای بوردیو وام گرفته شد، مفهوم عادتواره است. عادتواره Habitus)) در لفظ حاکی از وضعیت، حالت یا ریخت ظاهری معمول و عادت شده است، بهویژه دربارۀ بدن، اما عادتواره در مفهوم، یعنی «نظام اکتسابی شاکلههای زایندهای است که بهصورت عینی با اوضاع و شرایط خاصی که در آن شکل میگیرد، سازگار میشود» (جنکینز، 1385، ص. 120-121). کارکرد اصلی مفهوم عادتواره این است که اسلوب وحدتبخشی را نشان میدهد که کنشها و اموال کنشگر اجتماعی یا طبقهای از کنشگران اجتماعی را همسان میکند. این اسلوبها ترجیحهای فرد در زندگی و انتخابها را تعیین میکنند(بوردیو، 1401، ص. 35). خاندانهای علمی در عصر سلجوقی در تعریفی اولیه، خاندان علمی یعنی خاندانی که منسوب به علم و دانشاند. در این پژوهش معنای خاندانهای دانشآموخته و باسواد مدنظر است که به سطحی عالی از تحصیلات و کسب علم نائل آمده بودند. در این مقاله به خانوادههایی که برای دو نسل و یا بیشتر، به امور علمی (تدریس و تألیف کتب) میپرداختند، خاندان علمی اطلاق شده است. یکی دیگر از اصلیترین راههای شناسایی خاندانهای علمی پیگیری وجود میراث علمی در این خاندانهاست، اشارۀ مستقیم منابع عصر سلجوقی مانند التحبیر و الانساب سمعانی، سیاق تاریخ نیشابور عبدالغافر فارسی و تاریخ بیهق و...، استفاده از عباراتی مانند «من بیت العلم» و یا «من بیت العلم و الحدیث» است. این عبارت آشکارا مطابق با تعریفی است که این پژوهش از خاندان علمی ارائه میکند. در اینجا میتوان از مفهوم عادتواره در نظریۀ بوردیو بهره برد. بدین معنا که علماندوزی تبدیل به عادتوارۀ این خاندانها شده است؛ یعنی علماندوزی انتخاب اصلی و سلیقۀ اعضای این خاندانها در زندگی است. این موضوع باعث تداوم علماندوزی برای چند نسل در یک خاندان میشود. عادتوارۀ علماندوزی در میان خاندانهای علمی، ایشان را از مردم عادی جامعه و حتی سایر خاندانها متمایز کرده است. این تمایز سبب شده است محققان گاهی آنان را در نقش اعیانِ شهر معرفی کنند. اعیان بهطور صریح معادل طبقۀ مرفه اجتماعی است که از هویت و علایق محلی تشکیل مییافت. به نظر بولیت منزلت اشرافی بیش از آنکه ازطریق تحصیل به دست آید، بهوسیله آن تأیید میشود (بولیت، 1395، ص. 18)؛ اما فقط این اشراف و اعیان نبودند که میتوانستند خاندان علمی تشکیل دهند؛ برای مثال، خاندان صابونی در نیشابور صابونساز بودهاند؛ اما در عصر سلجوقی به تدریس فقه مشغول شدند و جایگاهی والا یافتند (سمعانی، 1984م، ج. 8/5). در مقابل نظر پیشین، دوراندـگدی این خاندانهای مهم را نخبگان (Elites) مینامد. توجه اصلی دوراندـگدی به تقسیمبندی طبقات اجتماعی در ایرانِ عصر سلجوقی است. او با الهام گرفتن از وجود مفاهیمی چون «اکابر» در برابر «رعایا» و «خانههای بزرگ» و «خانههای قدیمی» در متون معاصر این زمانه، کلمۀ نخبه را برای خاندانهای پرنفوذ شهری برگزیده است؛ البته این کلمه در تعریف دوراندـگدی شامل همۀ خاندانهای بزرگ چه علمی و غیرعلمی میشود (Durand-Guedy, 2010, p.27-32)؛ ازاینرو برای حفظ تمایز این خاندانها در اینجا، آنان خاندانهای علمی نامیده شدهاند که فقط نشاندهندۀ اختلاف طبقاتی ایشان با مردم عادی نیست، بلکه نشاندهندۀ عادتوارۀ اصلی این خاندانها، یعنی علماندوزی است. تقسیمبندی اصلی علوم در قرون میانه عبارت است از: نخست علوم عقلی یعنی طبیعیات، ریاضی، حکمت و فلسفه؛ دوم علوم نقلی یعنی علوم قرآنی و حدیث، فقه، تاریخ و ادبیات. صفا (1369) علوم این قرون را به سه دستۀ 1. علوم شرعی شامل قرائت، تفسیر، حدیث، فقه و کلام؛ 2. علوم عقلی شامل فلسفه، ریاضیات و طب؛ 3. علوم ادبی شامل لغت، صرف و نحو و علوم بلاغی تقسیمبندی میکند (ص. 253). در این میان باید علوم عرفانی و تصوف را نیز جای داد، بهویژه در نیمۀ پایانی عصر سلجوقی، گرایش به عرفان بین عالمان افزایش پیدا میکند. آنچه مسلّم خواهد بود در این دوره بهدلیل وضعیت حاکم بر جامعۀ فکری ممالک اسلامی، تمایل بهسوی علوم نقلی بیشتر شد. استفاده از این عبارت که علوم عقلی در این عصر تعطیل شد، بهکلی نادرست است؛ اما نمیتوان منکر کمفروغ شدن علوم عقلی در این عصر شد.[1] با بررسی تحصیلات خاندانها روشن میشود که همگی آنان ابتدا قرآن و علم حدیث را بهعنوان علم پایه میآموختند. سپس در مدارج عالی، بعضی از آنان فقه و کلام نیز میخواندند؛ اما باید اذعان کرد که تعداد کمی از افراد این خاندانها به علوم عقلی، بهویژه فلسفه و ریاضیات و طب علاقه نشان دادهاند. در نمونهای تغییر رشتۀ علمی در یک خاندان را میتوان مشاهده کرد؛ مانند خاندان فَلَکی در همدان. این خاندان منسوباند به ابوبکر احمد بن حسن حاسب فلکی (384ق) عالم به ادب، نحو، عروض و حدیث. تبحر اصلی وی در حساب و صور فلکی بود؛ ازاینرو به لقب حاسب فلکی شهرت داشت؛ اما فرزندان و نوادگانش در قرن بعدی به نظر میرسد تنها اهل حدیث بودند. نوۀ او ابوالفضل علی بن حسین بن احمد فلکی ملقّب به حافظ، از حافظان بارز حدیث بود و در نگارش و جمعآوری احادیث میکوشید. از کتابهای مهم او معرفة ألقاب المحدثّین و منتهی الکمال فی معرفة الرجال را میتوان نام برد (سمعانی، 1984م، ج. 9/330). بهاینترتیب میتوان روند تغییر سلیقۀ علمی این خاندانها را دید. پراکندگی خاندانهای علمی پژوهشگران در این مقاله کوشیدهاند خاندانهای علمی را براساس مناطق و شهرهای مهم ایران در عصر سلجوقی شناسایی کنند. به نظر میرسد خاندانهای علمی در شرق بهویژه در خراسان علاوهبر فراوانی چند برابری نسبت به سایر ایالات، تداوم و ماندگاری بیشتری نیز داشتهاند[2] (نمودار1)؛ اما علت این پراکندگی نامتوازن چیست؟ برای پاسخ باید گفت با حملات سلجوقیان و ورود قبایل اغوز به داخل سرزمین ایران و ازآنجاییکه مناطق غربی بهویژه آذربایجان مکان مناسبی برای دامداری بود، این قبایل برای استفاده از مراتع سرسبز غرب ایران و کوهپایهها در این نواحی ساکن شدند. هرچند باید اشاره شود حملات ترکمانان موسوم به «ترکمانان عراقی» به مناطق غربی و شمال غربی ایران پیشاز استقرار رسمی سلجوقیان آغاز شد. حملۀ ترکان به مراغه با فساد، قتل و غارت در سال 429ق، اعمال زشت و غارت در همدان در سال 430ق و حملات دیگر ایشان به تبریز و دیگر نقاط آذربایجان و ارمنستان تا سال 432ق ادامه داشت (ابناثیر، 1371، ج. 22/92ـ100)، این گزارشها گوشهای از عملکرد ایشان در این مناطق را نشان میدهد. حضور روزافزون ترکان در این مناطق تهدیدی همیشگی برای شهرهای اطراف بود؛ زیرا آنان توجهی به کشاورزی منطقه نداشتند و به شهرها آسیب وارد میکردند.
نتیجۀ این اعمال، کاهش شهرنشینی در مناطق غربی ایران بود. برعکس در مناطق شرقی یعنی خراسان و ماوراءالنهر شهرها توانسته بودند که میزان اهمیت و رونق خود را حفظ کنند و چه بسا شهرهایی مانند مرو بهدلیل دارالملک شدن اهمیت بسیار یافتند. میزان رونق علمی در مرو را میتوان در فراوانی سکونت خاندانهای علمی در این شهر و روستاهای اطراف آن در عصر سلجوقی دید (جدول 1). یکی از خاندانهای علمی مهم در مرو خاندان سمعانی بود. آنان برای نسلهای متمادی از وجوه و افاضل این شهر بودند. یکی از افراد بسیار مشهور این خاندان امام ابوالمظفر سمعانی (489ق) است. وی صاحب شاگردان و تصانیف بسیار در علم حدیث بود؛ ازجمله منهاج اهل سنت و الانتصار (سمعانی، 1984م، ج. 3/323). وی پساز اینکه از مذهب حنفی خارج شد و به شافعی پیوست، ازسوی نظامالملک ارج نهاده شد. او از این به بعد در مدرسۀ شافعیان مرو به تدریس پرداخت (فارسی، 1384، ص. 377).
جدول شماره 1 منبع (سمعانی، 1984م)
اما دلیل دوم رونق نداشتن علم در نقاط دیگر را باید در سیاستهای سلجوقیان جستجو کرد؛ چراکه نبود توازن پراکندگی مدرسهسازی در سطح سرزمین ایران بهکلی مشهود است؛ برای نمونه هیچیک از سلاطین و وزرای سلجوقی برای ساخت مدرسه یا مرکز علمی در آذربایجان کوشش نکردند و تمام تمرکز ایشان بر اصفهان، بغداد و شهرهای خراسان بود. با توجه به فهرست نظامیههای ساختهشده میتوان این خلأ را درک کرد. سبکی (1964م) ضمن اشاره به وجود مدارس قبلاز تأسیس نظامیهها این فهرست را ارائه میدهد: بغداد، بلخ، نیشابور، هرات، اصفهان، بصره، مرو، آمل طبرستان و موصل (ص. 313ـ314)؛ نشانههایی از تأسیس نظامیه در شهرهای دیگری هم وجود دارد (ر.ک: کسائی، 1363، ص. 70ـ71)؛ اما اثری از ساخت این مدارس در منطقۀ پهناور آذربایجان دیده نمیشود. در این میان نباید وجود اهداف سیاسی و مذهبی را از نظر دور داشت. در زمانی که نظامیهها تأسیس شد، نوعی انحصارگرایی برای بهکارگیری دبیران دیوان توسط نظامالملک شکل گرفت. او آشکارا تأکید میکند حکومت باید از دیوانیان خراسانی حنفی/ شافعی در مناصب بهره ببرد و از اعطای مقام به دبیران عراقی بپرهیزد. به گمان نظامالملک دبیران عراقی، «رافضی» و هوادار دیلمیاناند و همواره مترصد همکاری با شورشیان در عراق بودند؛ سیاستی که آلبارسلان نیز با آن همراهی میکرد[3] (نظامالملک، 1344، ص. 179ـ 180). شاید وجود چنین ملاحظههای سبب شد تا توجه اصلی سلجوقیان در موضوع مدرسهسازی بهسوی خراسان جلب شود. این کمبودها باعث شد جویندگان علم در مناطق غربی و شمال غربی ایران برای تحصیل اغلب به بغداد مهاجرت کنند. این مهاجرت، خود سبب جدایی فرد با وطنش میشد. اگرچه تنی چند از آنان به خانه بازمیگشتند، نمیتوانستند جایگاه علمی مهمی کسب کنند؛ زیرا مرکز علمی و مدرسهای بزرگ وجود نداشت و شاگردان آنان نیز برای ادامه تحصیل به بغداد میرفتند. برخی از این علما در بغداد ماندگار میشدند و حتی برای چند نسل، خاندان علمی مهمی را نیز تشکیل میدادند؛ مانند خاندان میانجی در بغداد. نسل اول ایشان متعلق به میانه در آذربایجان بود؛ اما ابوالحسن علی بن حسن میانجی (471ق) برای تحصیل به بغداد رفت و نسل وی در آن شهر ادامه یافت. ابوالحسن میانجی در بغداد در محضر درس قاضی ابیطیب طبری به درجۀ فقاهت رسید و بعدها بهاندازهای در علم و فضل متبحر شد که شریک درس ابواسحاق شیرازی گردید، ضمن اینکه ابوالحسن و فرزند وی ابوبکر بهصورت متوالی قاضی همدان نیز بودند (سمعانی، 1984م، ج. 11/556ـ557). نکتۀ دیگر بازمیگردد به کسادی بازار علم و فضل در آذربایجان. در نامهای بازمانده از دوران اتابکان، امام نجمالدین ابوالمکارم قزوینی از این عصر جهالت شکایت میکند. وی مینویسد در آذربایجان همدمی برای عالمان وجود ندارد و این رکود علمی برای او بسیار آزاردهنده است، ضمن اینکه داعیان علم نیز در آن دیار از علوم واقعی و فضل بیبهرهاند. قزوینی در قسمتی از نامه بهصراحت اعلام میکند که این بیرونقی علم از قبل هم بوده است و اشاره میکند به قاضی کل آذربایجان به نام محییالدین خواجه امام اسعد و دراینباره مینویسد: «چه در آنوقت که محییالدین خواجه امام اسعد را قضای کلی آذربیجان بدادند مدت سهچهار ماه این جایگاه بود. چون با عراق رجوع کرد ائمۀ بغداد خواستند که اقتباسی کنند، گفت مرا یک ماه ریاضت میباید کرد تا کدورت اهویۀ آذربیجان از طبیعت برخیزد، آنگاه آغاز درس کنیم» (المختارات، 1398، ص. 270)؛ ازاینرو نویسندۀ نامه معتقد است «که طبیعت انسانی از مجاورت اکتساب کند و قریحۀ صافی و خاطر روشن از تبلّد جهّال و مجالست اراذل کند گردد» (المختارات، 1398). این روایت نشاندهندۀ افول جایگاه علم و دانشآموختگی در سرزمینهای غربی ایران است. سرمایۀ فرهنگی در خاندانهای علمی در نظریههای بوردیو سرمایۀ فرهنگی درونیشده ارتباط مستقیمی با تحصیلات و میزان علماندوزی دارد. این سرمایه میتواند در صورت کوشش اعضای خانواده از نسلی به نسل دیگر منتقل شود و یک دلیل اصلی شکلگیری خاندانهای علمی همین انباشت سرمایۀ فرهنگی درونیشده بهصورت پیوسته در چند نسل از یک خاندان است. سرمایۀ فرهنگی از نوع درونیشده، مهمترین سرمایۀ خاندانهای علمی است. این خاندانها بخش کوچکی از این سرمایه را داشتند. بیشینۀ انباشت سرمایۀ فرهنگی درونیشده موجب قدرتمند شدن خاندانهای علمی در میدان فرهنگی و زیرمجموعۀ آن، میدان آموزشی میشود. علاوهبر میدان آموزشی، نهاد قضا و ریاست بر شهرها نیز جزء مهمترین میدانهای فعالیت خاندانهای علمی بود. در اینجا مرز باریکی میان سرمایۀ فرهنگی درونیشده و سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده شکل میگیرد. زمانی که شخصی در نهادی صاحب عنوان میشود، او به سرمایهای فرهنگی نهادینهشده دست یافته است. این سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده به کمک ضوابط اجتماعی و نمادین برای افراد موفقیت کسب میکند؛ مانند مدارک تحصیلی، حرفه و مشاغل (مؤید حکمت، 1393، ص. 37). خاندانهای بسیاری را میتوان نام برد که سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده داشتند. بهویژه آنانی که در میدان آموزشی مشغول بودند. در این دوره سه مکان اصلی برای تدریس و تعلیموتربیت وجود داشت: نخست خانههای علما، در این حالت آموزش از شکل نهادی خارج میشود؛ اما در دو مکان مسجد و مدرسه، آموزش بهصورت نهادی برپا بود. ضمن اینکه افراد این خاندانها عنوانهای متنوعی را کسب میکردند: شیخ، امام، فقیه، صدر، خطیب، واعظ و... . هرکدام از این عنوانها با توجه به کنشگری و جایگاه فرد متفاوت بود؛ مانند شیخالاسلام که مرتبۀ بسیار بالاتری از شیخ داشت یا امامالرئیس که نشاندهندۀ عنوان فرد در میدان ریاست بر شهر بود. این خاندانها صاحب جایگاه و قدرت در میدان آموزشی بودند، بهویژه زمانی که صاحب شاگردان بسیاری میشدند و نقلقولهای بسیاری از آنان روایت میشد. این قدرت در میدان آموزشی موجب افزایش منزلت اجتماعی ایشان نیز میشد.
خاندانهای علمی بسیاری بهعنوان مدرس در این عصر میزیستند و اصلیترین شغل این خاندانها تدریس بود. این خاندانهای علمی گاهی بهدلیل نشان دادن توانایی علمی خود میتوانستند مقام قضاوت و حتی ریاست شهری را کسب کنند؛ اما نکته اصلی آن است که این مناصب در این خاندانها همیشه موروثی نبود؛ مانند خاندان کُشانی در سمرقند. ابوالمعالی مسعود بن حسن کشانی (540ق)؛ اگرچه امامی فاضل بود و متولی خطابت در سمرقند و مدتی نیز در مدرسۀ قُشَم تدریس میکرد؛ پسرش ابوالفتح (552ق) زمانی که قاضی بخارا شد، سیرتی ناستوده از خود نشان داد. شاید به همین علت دیگر مقام قضاوت به این خاندان تعلق نگرفت؛ بااینحال یک عضو دیگر این خاندان یعنی ابوالحسن علی بن موجود بن حسن کشانی (557ق) متولی تدریس در مدرسۀ خاقانیۀ مرو بود (سمعانی، 1984م، ج. 10/433ـ432). از دیگر خاندانهای مدرس، شجاعیها بودند. افراد بسیاری از خاندان شجاعی به تدریس حدیث و فقه مشغول بودند؛ ازجمله ابوحامد احمد بن محمد شجاعی، فقیهی مشهور و صاحب شاگردان بسیار بود. برادرزادهاش ابونصر شجاعی (534ق) معروف به «سرهمرد» از فقیهان مهم مذهب شافعی بود و در راه مذهب خود سعی بلیغ میکرد. او با محمد بن منصور سمعانی دوستی و رابطۀ صمیمانه داشت. ابونصر خود صاحب مدرسهای در سرخس نیز بود (سمعانی، 1984م، ج. 7/292). این موضوع نشاندهندۀ نهادینه شدن سرمایۀ فرهنگی در خاندان شجاعی بود. خاندانهای دیگری نیز بهویژه در نیشابور صاحب مدرسه بودند؛ مانند خاندان صابونی. خاندان صابونی منتسب به فقیه استاد امام شیخالاسلام ابوعثمان اسماعیل بن عبدالرحمان صابونی (449ق) بود (فارسی، 1384، ص. 433). ابوعثمان حدود بیست سال بر منبر مسجد جامع نیشابور خطابت کرد و به تدریس حدیث پرداخت. شاگردان وی بسیار بودند، بهویژه در خراسان و به گفتۀ سمعانی در مناطق گوناگونی چون هند، طبرستان، آذربایجان تا حرّان، شام و بیتالمقدس شاگردان او پراکنده بودند و به نقل از او میپرداختند (سمعانی، 1984م، ج. 3/517). ابوعثمان صابونی تصنیفات بسیاری نیز داشت؛ ازجمله: عقیدةالسلف، الاربعون حدیثاً، المائتین و الانتصار (صابونی، 2007م، ص. 10ـ11). یکی از خطبههای بسیار مهم که ابوعثمان صابونی بر منبر نیشابور خواند خطبۀ حکومت طغرل سلجوقی بهجای سلطان مسعود است. این خطبه در حضور ابراهیم ینال و سالار بوژگان قرار بود «دزدیده» خوانده شود؛ اما پساز آوردن نام طغرل «غریوی سخت هول از خلق برآمد و بیم فتنه بود تا تسکین کردند و نماز بگزاردند و بازگشتند» (بیهقی، 1374، ج. 3/884). این خاندان علاوهبر مدرسه، صاحب کتابخانه نیز بودند؛ اما به نظر میرسد کتابخانۀ ایشان در سال 545ق در حملات غزها به خراسان نابود شده است (جرفاذقانی، 1374، ص. 214). عبدالله بن اسماعیل ابونصر صابونی بزرگترین پسر ابوعثمان بود. او گاهی به نیابت پدر خطابت را بر عهده داشت. بهدلیل مقام والایش بهعنوان سفیر ازسوی سلاطین فرستاده میشد (فارسی، 1384، ص. 176). فرزند دیگر عبدالرحمان بن اسماعیل ابوبکر صابونی از پدر، عمو و مشایخ عصر، حدیث شنیده بود. او جانشین پدر در محافل و مجالس علمی شد. پساز مدتی تذکیر را رها کرده، نزد نظامالملک شتافت. نتیجۀ این دیدار اعطای قاضیالقضاتی آذربایجان به وی بود. او بعدها در بازگشت به نیشابور مجلس املای خویش را برقرار کرد (فارسی، 1384، ص. 211). انباشت سرمایۀ فرهنگی سبب شد یک عضو از این خاندان با یک دیدار با نظامالملک، بهراحتی عنوان قاضیالقضاتی را دریافت کند. همۀ این روایات نشاندهندۀ ارتقا جایگاه این خاندان در عصر سلجوقی است. علاوهبر پسران و نوادگان، دختران شیخالاسلام صابونی نیز به تحصیل حدیث پرداختند؛ فاطمه صابونی (فارسی، 1384، ص. 83) و ستیّک صابونی (490ق) کسی که اموالش را برای فقرا و صوفیان خرج کرد (فارسی، 1384، ص. 115). داشتن مدرسه و مدرسان فراوان در این خاندان نشاندهندۀ حفظ سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده و قدرت در میدان آموزشی در خاندان صابونی برای دهههاست. خاندان جوینی، خاندان علمی دیگری است که در این عصر به شهرت، توجه و احترام بسیاری رسید. ایشان علاوهبر حدیث و فقه، در ادبیات و سرودن شعر تبحر داشتند. پدربزرگ امامالحرمین به نام یوسف ادیب، شهره بود و در جوین به تدریس ادبیات میپرداخت. پسران یوسف، ابومحمد عبدالله و ابوالحسن علی معروف به شیخ حجاز (463ق)، هر دو از مشایخ مهم عصر بودند. ابومحمد عبدالله پدر امامالحرمین (438ق) نزد علی بن ابیطیب صعلوکی[4] تحصیل فقه کرد و بعدها کتابهایی تصنیف کرد (سمعانی، 1984م، ج. 3/385). باخرزی که مدتی شاگرد ابومحمد بوده، وی را شیخ امام رکنالاسلام میخواند و نمونه اشعار او را میافزاید[5] (باخرزی، 1993م، ج. 2/999). فرزند ابومحمد، امام ابوالمعالی عبدالملک بن عبدالله جوینی (478ق) معروف به امامالحرمین بود. به قول باخرزی «امامٌ کلّ امام» بود؛ مفتی، فقیه شافعیمذهب و اشعریکلام (باخرزی، 1993م، ج. 2/1000). پساز دورهای وقفه و مهاجرت اعتراضی به مکه، در اعتراض به دستور طغرل به درخواست عمیدالملک کندری مبنیبر لعن شافعیان، اشاعره و شیعیان بر منابر خراسان، جوینی همراه امام ابوالقاسم قشیری و تنی چند از امامان، نیشابور را ترک کرد. پساز چهار سال با قتل و عزل کندری و آغاز وزارت نظامالملک دورۀ تدریس جوینی در نظامیۀ نیشابور (تازهتأسیسشده) آغاز شد (ابناثیر، 1965م، ج. 10/33ـ32). این بازگشت قدرتمندانۀ جوینی نشان از میزان نفوذ و قدرت سرمایۀ فرهنگی نهادینهشدۀ این خاندان دارد. در این میان، خاندانهایی نیز بودند که کمتر توانستند در نهاد آموزشی بالادستی، یعنی در مدارس و همچنین در میدان قضایی و ریاست نقشی ایفا کنند. دلیل اصلی آن، دغدغههای اصلی این خاندانهاست. توجه صِرف به تعلیموتربیت و گسترش علم و گاهی تمایلات صوفیانه و عارفانۀ برخی از این خاندانها مانع از فعالیت ایشان در میدانهای غیرآموزشی میشد. آنان تدریسهای خصوصی را به فعالیت در نهادهای آموزشی ترجیح میدادند؛ مانند خاندان میهنی در هرات. این خاندان منسوب به شیخ ابوسعید ابوالخیر (440ق) عارف بزرگ است. نسل ابوسعید در میهنه و هرات در عصر سلجوقیان ادامه داشت. فرزندان و نوادگان او به تحصیل حدیث پرداختند و در جمع صوفیان نیز مشهور بودند؛ ازجملۀ ایشان ابوسعد بن سعید بن ابیسعید ابیالخیر میهنی صوفی (507ق)، وی نزد پدر و پدربزرگ و ابوالقاسم قشیری حدیث شنیده بود و در جمعآوری احادیث راغب بود (سمعانی، 1975م، ج. 1/117ـ118). ابوالروح میهنی (541ق) از نوادگان ابوسعید نیز شیخی محدث و محبوب بود (سمعانی، 1975م، ج. 2/47ـ46). دو تن از اعضای این خاندان در واقعۀ غز در 549ق در خراسان کشته شدند. ابوبکر میهنی از احفاد ابوسعید، کسی که به گفتۀ سمعانی بیشترین شباهت را به پدربزرگ خود داشت و به رسوم تصوف مسلط بود (سمعانی، 1975م، ج. 2/31) و دیگری ابوالمظفر میهنی از نوادگان دختری ابوسعید نیز شیخی محدث بود (سمعانی، 1975م، ج. 1/299). گزارشی بهجز این موضوع، از فعالیت آنان در هیچیک از نهادها دیده نمیشود. خاندان بقلی در شیراز، خاندان دیگری از عارفان بزرگ در پایان قرن شش هجری است. این خاندان منسوباند به شیخ ابومحمد روزبهان بقلی (606ق). او که «سلطان عارفان و برهان عالمان» لقب گرفته، در انواع علوم تفسیر قرآن، فقه و تصوف تبحر داشت و صاحب تصانیف بسیاری بود (شیرازی، 1364، ص. 290). وی در محلۀ خودش رباطی بنا کرد و در آنجا به تربیت مریدان مشغول بود (شیرازی، 1364، ص. 292). اتابک سعد بن زنگی و پسرش ابوبکر از سلسلۀ سلغریان فارس (686ـ543ق) «به معاشرت و مجاورت آن حضرت مستبشر و مفتخر بودندی» (زرکوب شیرازی، 1350، ص. 160)؛ این موضوع نشاندهندۀ قدرت روزبهان در میدان فرهنگی و منزلت اجتماعی اوست؛ اما هیچیک از افراد این خاندان به منصبی در میدانهای آموزشی، قضایی و ریاست دست نیافتند. فرزندان و نوادگان روزبهان راه پدر را ادامه دادند و انواع علوم را کسب کردند؛ ازجمله شیخ شهابالدین بقلی، شیخ فخرالدین احمد بقلی و نیز نوادۀ او شیخ صدرالدین روزبهان ثانی همگی در طی قرن هفتم هجری به فعالیت پرداختهاند (شیرازی، 1364، ص. 285ـ295). خاندان گرگانجی اهل گرگانج در خوارزم و خاندان صالحانی در اصفهان از آن دسته خاندانهایی هستند که تنها در میدان آموزشی بهغیر از مدارس مشغول بودند. ابوحامد محمد مقری گرگانجی (481ق)، کسی که در طلب علوم قرآنی سرزمینهای شام، حجاز و عراق را پیمود و ائمۀ بسیاری را درک کرد. وی صاحب تصانیف نیز بود (سمعانی، 1984م، ج. 10/398). فرزندش ابومحمد عبدالرحمان، ازجمله شاگردان مخصوص ابوالمظفر منصور سمعانی پدربزرگ ابوسعد سمعانی صاحب الانساب بود. او بعدها محدثی فاضل شد. ابوبکر محمد بن عبدالرحمان نیز شیخی صالح و اهل حدیث و معاصر ابوسعد سمعانی میزیست (سمعانی، 1984م، ج. 10/398ـ399)؛ بهجز این، گزارشی از کنشگری خاندان گرگانجی در دسترس نیست. این مطلب نشان میدهد تحصیلات به سرمایهای فرهنگی درونیشده در این خاندان تبدیل شده؛ اما هیچگاه نتوانستند به سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده بالادستی دست یابند. خاندان صالحانی با وجود آنکه در علم حدیث و ادبیات در اصفهان شهره بودند؛ اما نتوانستند سرمایۀ فرهنگی نهادینهشدهای کسب کنند و گمان میرود فعالیت ایشان در دایرۀ تدریس حدیث در مساجد محدود ماند. این خاندان از اواسط قرن پنجم تا اواسط قرن ششم هجری از محدثان مشهور بودند. ابوذر محمد بن ابراهیم صالحانی (440ق) از محدثان بسیاری حدیث نقل میکرد و به وعظ در روستاهای اصفهان مشغول بود (سمعانی، 1984م، ج. 8/13). فرزندان و نوادگان وی همگی اهل حدیث بودند و توانستند این سرمایۀ فرهنگی را در خانواده حفظ کنند؛ ازجمله مهمترین آنان، ابوالخیر سعید صالحانی (531ق)، نتیجۀ ابوذر، علاوهبر نقل حدیث، ادیب و عارف به علم لغت بود. سمعانی تأکید میکند که بیشتر فضلای اصفهان در ادبیات مدتی شاگرد وی بودند (سمعانی، 1975م، ج. 1/304). ضمن اینکه دختران این خاندان نیز به تحصیل و تدریس حدیث میپرداختند؛ مانند خجسته بنت علی بن ابوذر صالحانی. بهطوری که از احفاد نظامالملک، یعنی داوود بن سلیمان بن احمد بن نظامالملک در بغداد از وی حدیث نقل کرده است (ابننقطه، 1987م، ج. 2/400).
این گروه از خاندانها شامل فقیهانی میشود که عنوان اصلی آنان قاضی بود. نکتۀ مهم در اینجا دربارۀ موروثی شدن منصب قضا در این خاندانهاست. اصلیترین علت این موضوع نیز تداوم انباشت سرمایۀ فرهنگی در آن خاندانهاست؛ زیرا تمام افراد و اعضای این خاندانها کوشیدهاند به درجۀ بالای علمی در فقاهت برسند. مهمترین خاندان قاضی ـ فقیهان در عصر سلجوقی آل صاعد یا صاعدیاناند. این خاندان بزرگ بهعنوان فقیهان حنفی که از قرن چهارم تا نهم هجری حضور فعالی در میدان فرهنگی ایران داشتند، دو شاخۀ اصلی در نیشابور و اصفهان داشتند. نیای بزرگ و مشهورترین فرد این خاندان، قاضی ابوالعلاء صاعد بن محمد بن احمد استوائی[6] (432ق) است (سمعانی، 1984م، ج. 1/221). وی قضاوت نیشابور را به عهده داشت و نقش نصیحتگر را در حوادث منجر به تغییر حکومت از غزنویان به سلجوقیان در خراسان ایفا کرد (بیهقی، 1374، ج. 3/880ـ885). شاخۀ اصفهان ایشان منسوباند به ابوالعلاء صاعد بن محمد بن عبدالرحمن بخاری اصفهانی (502ق) که جایگاه والایی نزد نظامالملک داشت (لکنوی، بیتا، ص. 83). نمونۀ دیگر از این دسته در غرب ممالک اسلامی شکل گرفت: خاندان شهرزوری؛[7] این خاندان بزرگ که همگی آنان در بغداد به تحصیل حدیث و فقه پرداختند و منصب قضاوت در شهرهای مختلف جزیره و شام را بر عهده داشتند. ایشان منسوباند به ابواحمد قاسم بن مظفر شهرزوری (489ق). وی برای مدتی حکومت سنجار و اربیل را بر عهده داشت (سمعانی، 1984م، ج. 7/419). سه فرزند او یعنی مرتضی ابیمحمد عبدالله (511ق) قاضی موصل و فرستادۀ حاکم موصل نزد خلیفه بود و حضور او در بغداد با احترام و اکرام ازسوی خلیفه همراه شد (سبط بن ابنجوزی، 2001م، ج. 21/367)، ابیمنصور مظفر (457ق) قاضی سنجار بود و ابوبکر محمد (538ق) نزد ابواسحاق شیرازی فقه خواند و در شهرهای مختلف شام و جزیره به قضاوت پرداخت؛ ازاینرو به «قاضیالخافقین» مشهور بود (سمعانی، 1984م، ج. 7/19)؛ ازجمله نوادگان مهم شهرزوری، کمالالدین محمد بن عبدالله (572ق) و پسرش محیالدین (586ق) هر دو بهصورت پیاپی قاضی دمشق بودند (ابنخلکان، 1364، ج. 4/241ـ244). برخی از فعالیت این خاندان در منطقۀ شام و خارج از ایران محسوب میشود؛ اما خاستگاه ایشان شهرزور در ایران بوده است. مهمترین آثار این خاندان در موصل، نخست رباط ابنشهرزوری که دستکم تا سال 619ق در حال استفاده بوده و دیگری مدرسۀ کمالالدین شهرزوری است (ابنخلکان، 1364، ج. 7/87؛ 2/239). کمالالدین شهرزوری مورد مدح شاعرانی چون بهاء سنجاری[8] (622ق) نیز قرار گرفته است (ابنخلکان، 1364، ج. 1/214). اما بهجز خاندانهایی که شهرتی سراسری داشتند، خاندانهایی نیز در حاشیۀ سرزمینهای اسلامی در عصر سلجوقی میزیستند که شهرتشان بهپای خاندانهایی مثل صاعدی نمیرسید؛ اما توانسته بودند در سطح محلی و منطقۀ خود نقش تأثیرگذاری ایفا کنند و بتوانند بهصورت پیوسته سرمایۀ فرهنگی درونیشده خاندان خویش را حفظ کنند و آن را به سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده تبدیل کنند. یکی از این خاندانها، خاندان نوحی در نسف واقع در ماوراءالنهر است. این خاندان منسوب به ابواسحاق ابراهیم بن نوح (425ق) از روستای نوقد در نزدیکی نسف است. نسفی او را با لقب امامرئیس میخواند. وی برای مدتی به سمرقند وارد شد و احادیث را کتابت میکرد (نسفی، 1378، ص. 59)؛ اما سمعانی فقط عنوان فقیه را برای وی ذکر کرده است (سمعانی، 1984م، ج. 12/163). به هر روی نوادگان معروف او چهار نفر بودند: ابوابراهیم اسحاق بن محمد بن ابراهیم (518ق)، فقیه و خطیب نسف بود. همچنین در سمرقند به تدریس حدیث و املا پرداخته است (سمعانی، 1984م، ج. 12/51). برادرش ابومحمد اسماعیل (481ق) قاضی، امام و خطیب در منبر سمرقند بود. برادر سوم ابواسحاق ابراهیم (511ق) نیز در شهر خود نسف محدث بود و برادر چهارم ابویوسف یعقوب (523ق)، سمعانی او را قاضیالرئیس میخواند، کسی که به تدریس حدیث نیز میپرداخت (سمعانی، 1984م، ج. 12/151ـ152). انباشت سرمایۀ فرهنگی در خاندانهایی مانند خاندان نوحی به بالا رفتن جایگاه ایشان و کسب قدرت در میدان آموزشی و سپس میدان قضایی منجر شد. خانوادهای معمولی بدون هیچ پیشینهای در مناصب، از روستایی در اطراف نسف توانستند بر مقامهای خطابت و قضاوت در نسف و سمرقند مسلط شوند.
با بررسی تاریخ خاندانهای علمی در ایرانِ عصر سلجوقی این حقیقت روشن میشود که مهمترین مناصبی که این خاندانها میتوانستند بهصورت پیوسته کسب کنند، مقام رئیس بود. این منصب در کنار شحنه و قاضی از مهمترین مقامهای شهر محسوب میشدند. مأموری به نام رئیس، وظایف سلطان را در مقام «چوپان مردم» انجام میداد (لمبتون، 1380، ص. 336). مهمترین وظیفۀ رئیس، رسیدگی به امور مالیاتی و تقسیم مالیاتها بود. در کنار آن، وظیفۀ نظارت بر امور مناصب دیگر همچون شحنه و عامل را نیز داشت (یوسفیفر، 1390، ص. 134). در فرمـانهـای واگذاری مناصب عموماً و منصب رئیس خصوصاً در نامههای عتبۀالکتبه و منشآت لنینگراد بر موروثی بودن مناصب و حفظ وضعیت و احوال خاندانها تأکید شده است (اتابک جوینی، 1384، ص. 22؛ لنینگراد، برگ 118). این تأکید بر موروثی بودن مناصب علاوهبر اینکه یادآور رسوم و سنن پیشاز اسلام در ایران است، عاملی مهم برای حفظ موجودیت یک خاندان در سطح محلی بوده است. همین تأکید حاکمان سبب تداوم سرمایۀ فرهنگی نهادینهشده بهویژه در خاندانهای علمی شده است. خاندان منیعی اصالتاً اهل مرورود بودند؛ اما در نیشابور مدتی ریاست شهر را بر عهده داشتند. مهمترین اعضای این خاندان، ابوعلی منیعی (463ق) معاصر با آلبارسلان و ابوالفتح منیعی معاصر با ملکشاه، ریاست شهر نیشابور را بر عهده داشتند. ابوالفتح (491ق) فقیه، مدرس و مفتی بود. جماعتی از فقها در مجلس درس وی حاضر میشدند. فارسی وی را «شیخالشیوخ» زمانهاش مینامد. این خاندان بهدلیل قرارگیری در منصب ریاست ثروت فراوانی داشتند. خاندان منیعی در مقام رئیس در نیشابور، در امور اجتماعی و عمرانی بسیار کارآمد ظاهر شدند. ابوعلی در دورۀ آلبارسلان، مسجدی بزرگ در این شهر ساخت. او در دیدار با آلبارسلان احترام لازم را به جا نیاورد و سلطان آزردهخاطر شد و گفت: ابوعلی تنها شخصی در این مملکت است که جرئت دارد چنین رفتاری داشته باشد (فارسی، 1384، ص. 251)؛ این موضوع نشان از اعتمادبهنفس و قدرت این خاندان داشت. خاندان منیعی به فقرای شهر بهویژه در هنگامۀ قحطیها و زمستانها کمکهای فراوانی میکردند (فارسی، 1384، ص. 251ـ252). سمعانی، ابوعلی را «رئیسالحاج» و فرزندش ابوالفتح را «امام الرئیس» میخواند (سمعانی، 1984م، ج. 11/509ـ510). ابنفندق که خود در فصولی از کتابهای تاریخ بیهق و لبابالنساب به معرفی خاندانهای مهم بیهق میپردازد، از خاندان مهلّبیان منسوب به مهلّب بن ابیصفره، صحابی پیامبر(ص) یاد میکند. در دورۀ غزنویان و سلجوقیان ریاست بیهق در آن خاندان ماند. جمعی از آنان فقیه و عالم بودند و لقب فخرالعلمایی نیز داشتند. فقیه رئیس محمد بن یحیی مهلّبی و ابنرئیس ابوعلی (493ق) که «آثار کفایت و هدایت او بر صفحات روزگار نگاشته شد»، ازآنجملهاند (بیهقی ابنفندق، 1361، ص. 83ـ95). خاندان دیگر فعال در میدان ریاست، خجندیان بودند. آنان فقیهان شافعیمذهب منتسب به مهلّب بن ابیصفره بودند و توانستند منصب خود را بهعنوان رئیس اصفهان در دورۀ سلجوقیان تا حملات مغولان حفظ کنند (ذهبی، 1989م، ج. 46/322). زمانی که نظامالملک در مرو خطبههای ثابت خجندی را شنید به عمق علم وی پی برد، او را با خود به اصفهان برد و در مدرسۀ، متولی تدریس کرد (فارسی، 1989م، ص. 68ـ69؛ ابناثیر 1965م، ج. 10/366ـ367). این واقعه نقطۀ آغاز فعالیت و ریاست خجندیان در اصفهان بود. لقب ایشان صدرالدین بود و همزمان ریاست شافعیان شهر را نیز بر عهده داشتند (ابندبیثی، 2006م، ج. 1/454). خجندیان بهعنوان خاندانی علمی علاوهبر علوم دینی بهویژه در حوزۀ شعر چه فارسی و چه عربی فعال بودند (قمی، 1363، ص. 213). یک نکتۀ مهم دربارۀ علم خجندیان و بهرهمندی از قدرت سرمایۀ فرهنگی را میتوان در این جملۀ عوفی (1906م) مشاهده کرد: «رشح قلم او در آن اقلیم اثر شمشیر برّان باظهار میرسانید» (ص. 265). دوراندـگدی معتقد است که اساس قدرت و نفوذ سیاسی خجندیان بهعلت نفوذ محلی در اصفهان و ناشی از قدرت در حوزۀ اقتصادی و ثروت ایشان بوده است (Durand-Guedy,2011, p.193). تداوم موروثی منصب ریاست در خاندانها موجب ثروتمند شدن آنان میشد (مانند خاندان منیعی و علویان همدان)؛ اما به نظر میرسد آنچه ابتدا سبب قدرتمند شدن این خاندانها شد، علم و حفظ آن بهعنوان سرمایهای فرهنگی بود. هرچند باید افزود خجندیان به علت تعصبات مذهبی در مواجه با صاعدیان در مقام رهبر حنفیان نقشی منفی و آشوبزا ایفا کردند (ر.ک: کجباف، 1385، ص. 19ـ27). خجندیان در سالهای پایانی حکومت سلجوقیان میل بیشتری به دخالت در امور سیاسی نشان دادند. صدرالدین ابوبکر خجندی (592ق) بهعنوان فردی شناخته میشود که بهجای علم، بیشتر مشغول به امور دنیوی بود (ابندبیثی، 2006م، ج. 1/455)، این موضوع نشاندهندۀ تضعیف و کاهش منبع قدرت اصلی این خاندان یعنی سرمایۀ فرهنگی بود. وی در مواجهه با نیروهای خلافت و خوارزمشاه جانب خلیفه الناصر را گرفت؛ اما دیری نپایید و بهعلت سرپیچی از دستورات، شحنۀ اصفهان فلکالدین سنقر به دستور خلیفه او را کشت (ذهبی، 1989م، ج. 42/105). خاندان مهم دیگرِ ساکن همدان، سادات علویاند؛ خاندان سادات حسنی در مقام رئیس همدان شهرت فراوانی داشتند (فخررازی، 1409م، ص. 46) که این سادات با صاحب بن عبّاد نیز قرابت دارند (بیهقی، 1385، ص. 560). از ثروت بسیار ایشان روایتهایی میشود که ناشی از ریاست طولانیمدت این خاندان بر شهر همدان است. در زمان سلطان محمد بن ملکشاه (498ـ511ق) امیر سید ابوهاشم حسنی بر همدان ریاست میکرد. به دلایلی سلطان بر وی خشم گرفت. او معزول و موظف شد مالی گران به خزانه تحویل دهد. سید ابوهاشم بهراحتی آن مال را معادل «هفتصدهزار دینار زر سرخ غیر از لوازم و توابع که خارج از شماره و اندازه است» پرداخت کرد. پساز رفع کدورت او به مقام خود بازگشت (بنداری، 2536، ص. 111ـ112). پساز وفات سید ابوهاشم (500ق) از خزانۀ وی، بهجز مبلغى که پیشتر پرداخته بود دوباره دویست و پنجاههزار دینار به خزانه سلطان منتقل کردند. این مبلغ در حال خانوادهاش تأثیر نکرد و همچنان در مکنت و ثروت بودند. پساز این سلطان محمد مقام ریاست بر همدان را به پسرش تفویض کرد (کاتب اصفهانی، 2019م، ص. 164). دو تن از محدثان این خاندان، یکی سید ابوتراب حسنی (530ق) است، وی ابتدا نزد پدربزرگش، حسین بن حسن علوی حسنی حدیث آموخت، سپس نزد علمای دیگر، تحصیلات خود درزمینۀ علم حدیث را ادامه داد (سمعانی، 1975م، ج. 2/177) و دیگری سید ابواسماعیل حسنی همدانی (554ق) است، سمعانی دو بار وی را ملاقات کرده و حدیث از او شنیده است (سمعانی، 1975م، ج. 1/288ـ289)؛ ازجمله افراد مهم این خاندان در اواخر عصر سلجوقی فخرالدین علاءالدوله عربشاه رئیس همدان است؛ جایگاه فخرالدین را میتوان در قصایدی که اثیرالدین اخسیکتی (609ق) در مدح وی سروده، یافت.[9] وی در منازعات سیاسی این دورۀ مشوش مدتی همراه طغرل سوم بود و در نهایت به دستور وی در 590ق بهعلت روابط پنهانی و همدستی با قتلغ اینانج کشته شد (راوندی، 1364، ص. 343ـ352). این روایتها نشان میدهد دخالتهای مستقیم خاندانهای علمی در سیاست موجب کاهش و تضعیف منبع قدرت ایشان، یعنی سرمایۀ فرهنگی میشود. نتیجه در این پژوهش، خاندان علمی به خاندانهایی اطلاق شده است که برای بیش از یک نسل به امور علمی چون تدریس و تألیف مشغول بودند. در این خاندانها علماندوزی تبدیل به عادتواره میشود، یعنی آموختن علم در سطوح عالی، انتخاب اصلی و سلیقۀ اعضای این خاندانها در زندگی است. این موضوع باعث تداوم علماندوزی برای چند نسل در یک خاندان میشود. وجود عادتوارۀ علماندوزی در میان خاندانهای علمی، سبب تمایز آنان در جامعه میشد. در عصر سلجوقی علوم قرآنی، حدیث و فقه از مهمترین علومی بودند که این خاندانها در آن تحصیل میکردند. مطالعۀ سیر تحولات خاندانهای علمی در عصر سلجوقی نشان میدهد که آنان با حفظ سرمایۀ فرهنگی خود بهعنوان منبع اصلی قدرتشان میتوانستند در میدانهای آموزشی، قضایی و ریاست نقشهای مهم ایفا کنند. اصلیترین حوزۀ فعالیت خاندانهای علمی میدان آموزشی بود. آنان در این میدان با تلاش در حوزۀ تولیدات علمی و تربیت شاگردان بسیاری، بهویژه دستهای از آنان که در مدارس تدریس میکردند، صاحب قدرت در میدان آموزشی میشدند. فعالیت در میدانهای آموزشی و قضایی سبب ایجاد منزلت اجتماعی و توانایی نفوذ سیاسی در حکومت برای این خاندانها میشد؛ اما خاندانهایی که در این میدانها پُرکار بودند، مستقیم وارد سیاست نمیشدند. ازسویدیگر، خاندانهایی که به ریاست شهرها میرسیدند، میتوانستند در امور سیاسی دخالت کنند. فعالیت سیاسی این خاندانها در زمانۀ تغییرات سیاسی و جابهجایی حکومتها بیشتر به چشم میخورد. در سالهای پایانی حکومت سلجوقی خاندانهایی، مانند خجندیان در اصفهان و علویان در همدان در مسائل و درگیریهای سیاسی نقش مستقیم ایفا میکردند. دخالت مستقیم این خاندانها در سیاست با کاهش سرمایۀ فرهنگی و قتل و شکست آنان همراه میشد. [1] چرایی و چگونگی وضعیت علمی از بحث این جستار خارج است (ر.ک: صفا، 1369، ص. 253 به بعد؛ آزادبخت، 1395، بیشتر صفحات). [2] منابع اصلی این نمودار الانساب و التحبیر سمعانی است. [3] ایجاد این تمایز میان دبیران خراسانی و عراقی علاوهبر ریشههای مذهبی، بهدلیل کسب منافع سیاسی و قدرت نیز بود. وجود این تمایز سبب ایجاد منازعههای دائمی میان دیوانسالاران خراسانی و عراقی در سراسر عصر سلجوقی شد (رک: طهماسبی، 1382، ص. 158ـ 141؛ مؤمنی، 1393، ص. 155ـ137). [4] عضو خاندان صعلوکی از خاندانهای مهم علمی قرن چهارم هجری در نیشابور و فرزند ابوطیب سهل صعلوکی (387). وی فقیه، مفتی، محدث و ادیب بود، برای مدتی ریاست نیشابور به این خاندان واگذار شد (حاکم نیشابوری، 1427ق، ص. 259ـ260). [5] «رأیت العلم بکّاء حزینا و نادى الفضل وا حزنا و بوسا سألتهما بذاک فقیل: أودى أبو سهل محمد بن موسى» (باخرزی، 1993م، ج. 2/ 999). جوینی این اشعار را در رثای دوست خود سروده است با این معنی: علم را دیدم که با ناراحتی میگریست و فضل ندای غم و ناامیدی سر میداد؛ علت را از آنان پرسیدم، پاسخ دادند: ابوسهل محمد بن موسی درگذشته است. [6] اُستوا، کورهای از نواحی نیشابور، با نود و سه روستا و قصبۀ آن خبوشان بوده است (حموی، 1977م، ج. 1/175). [7] شهری کردنشین مابین همدان و اربیل (حموی، 1977م، ج/375). [8] با این مطلع: «و هواک ما خطر السّلوّ بباله و لأنت أعلم فی الغرام بحاله» (ابن خلکان، 1364، ج. 1/214). [9] دو قصیده با مطلعهای زیر در دیوان اخسیکتی موجود است: «عالی علاء دولت و فرخنده فخر دین تا بود در پناه تو، ملک آرمیده بود» (اخسیکتی، 1337، ص. 428) و مطلع قصیده دوم: «ای به خوبی پایبوس عارضت ماه آمده دست نقص از دامن حسن تو کوتاه آمده» (اخسیکتی، 1337، ص. 463). | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع
آزادبخت، علی (1395). بررسی اوضاع علمی ایران در عصر سلجوقی [پایاننامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه لرستان]. گنج.
ابنخلکان، ابیالعباس (1364). وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان (احسان عباس، مصحح). الشریف الرضی.
ابناثیر، عزالدین (1965م). الکامل فی التاریخ. دار الصادر.
ابناثیر، عزالدین (1371). تاریخ کامل اسلام و ایران (عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، مترجمان). موسسه مطبوعات علمی.
ابندبیثی، محمد بن سعید (2006م). ذیل تاریخ مدینة السلام (بشّار عواد معروف، مصحح). دار الغرب اسلامی.
ابننقطه، محمد بن عبدالغنی (1987م). تکملة الاکمال (عبدالقیوم عبد رب النبی، مصحح). احیاء التراث الاسلامی.
اتابک جوینی، علی بن احمد منتجبالدین بدیع (1384). عتبۀ الکتبه (محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، مصحح). اساطیر.
اخسیکتی، اثیرالدین (1337). دیوان (رکنالدین
همایون فرخ، مصحح). انتشارات کتابفروشی رودکی.
المختارات من الرسائل (1398). (غلامرضا طاهر و ایرج افشار، مصحح). انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار.
باخرزی، علی بن حسن (1993م). دمیۀ القصر و عصرة أهل العصر (محمد تونجی، مصحح). دار الجیل.
بنداری، فتح بن علی (2536). تاریخ سلسلۀ سلجوقی (محمدحسین جلیلی، مترجم). انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
بوردیو، پییر (1401). نظریۀ کنش (مرتضی مردیها، مترجم). نقش و نگار.
بولیت، ریچارد (1395). اعیان نیشابور (حمیدرضا ثنائی و هادی بکائی، مترجم). مرندیز.
بونویتز، پاتریس (1391). درسهایی از جامعهشناسی پییر بوردیو (جهانگیر جهانگیری و حسن پورسفیر، مترجم). آگه.
بیهقی، ابوالفضل (1374). تاریخ بیهقی (خلیل خطیب رهبر، مصحح). مهتاب.
بیهقی ابنفندق، علی بن زید (1385). لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب (مهدی رجایی، مصحح). انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی.
بیهقی ابنفندق، علی بن زید (1361). تاریخ بیهق (احمد بهمنیار، مصحح). فروغی.
پورجوادی، نصرالله (1396). نقش فرهنگی خاندانها در جامعهی قدیم. فصلنامه دریچه، (45)، 19ـ32.
جرفاذقانی، ابوالشرف ناصح (1374). ترجمۀ تاریخ یمینی (جعفر شعار، مصحح). علمی و فرهنگی.
جنکینز، ریچارد (1385). پییر بوردیو (لیلا جوافشانی و حسن جاوشیان، مترجم). نی.
حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (1427ق). تاریخ نیشابور (مازن بن عبدالرحمن بحصلی، مصحح). دار البشائر الاسلامیه.
حموی، یاقوت (1977م). معجم البلدان. دار الصادر.
ذهبی، محمد بن احمد (1989م). تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام (عمر عبدالسلام تدمری، مصحح). دار الکتاب العربی.
راوندی، محمد بن علی سلیمان (1364). راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق (محمد اقبال و مجتبی مینوی، مصحح). امیرکبیر.
زرکوب شیرازی، احمد بن ابیالخیر (1350). شیرازنامه (اسماعیل واعظ جوادی، مصحح). انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
سبط بن جوزی، یوسف بن قزاوغلی (2001م). مرآة الزمان (فهمی سعد، مصحح). عالم الکتب.
سبکی، عبدالوهاب بن علی (1964م). طبقات الشافعیة الکبری (عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، مصحح). دار احیاء الکتب العربیة.
سمعانی، امام ابیسعد عبدالکریم بن محمد (1975م). التحبیر فی المعجم الکبیر (منیره ناجی سالم، مصحح). دیوان الاوقاف.
ـ سمعانی، امام ابیسعد عبدالکریم بن محمد (1984م). الانساب (عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، مصحح). مکتبة ابن تیمیة.
شیرازی، عیسی بن جنید (1364). تذکره هزار مزار (نورانی وصال، مصحح). انتشارات کتابخانه احمدی.
صابونی، اسماعیل بن عبدالرحمن (2007م). عقیدة السلف و أصحاب الحدیث (عبدالرحمن بن عبدالمجید شمیری، مصحح). دار عمر بن الخطاب.
صفا، ذبیحالله (1369). تاریخ ادبیات در ایران. فردوس.
طهماسبی، ساسان (1382). رقابتهای عراقیها و خراسانیها در دیوانسالاری سلجوقی. نامه انجمن، (12)، 141ـ158.
عوفی، محمد (1906م). لباب الالباب (ادوارد براون، مصحح). بریل.
فارسی، امام حافظ ابوالحسن عبدالغافر (1384). المختصر من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور (محمد کاظم المحمودی، مصحح). میراث مکتوب.
ـ فارسی، امام حافظ ابوالحسن عبدالغافر (1989م). المنتخب من السیاق لتاریخ نیسابور (ابراهیم بن محمد صریفینی، تخلیص؛ محمد احمد عبدالعزیز، مصحح). دارالکتب العلمیه.
فخررازی، محمد بن عمر (1409ق). الشجرة المبارکة فی أنساب الطالبیة (مهدی رجایی، مصحح). انتشارات کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی.
قمی، نجمالدین ابوالرجاء (1363). تاریخ الوزراء (محمدتقی دانشپژوه، مصحح). انتشارات مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
کاتب اصفهانی، عمادالدین (2019م). نصرةالفترۀ و عصرة الفطرۀ (عبدالله عبدالرحیم السودانی، مصحح). جامعة الکوفه.
کجباف، علیاکبر (1389). اصفهان در دورۀ سلجوقیان. انتشارات سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان.
ـ کجباف، علیاکبر (1385). نقش خجندیان و صاعدیان در منازعات مذهبی اصفهان. نشریه فرهنگ اصفهان، (31)، 19ـ27.
کسائی، نورالله (1363). مدارس نظامیّه و تأثیرات علمی و اجتماعی آن. امیرکبیر.
لکنوی، محمد عبدالحی (بیتا). الفوائد البهیة فی تراجم الحنفیة (محمد بدرالدین نعمانی، مصحح). دار المعرفة.
لمبتون، آن (1380). زمامداری سنجر بر پایۀ اسناد عتبة الکتبه (یعقوب آژند، مترجم) در کتاب سلجوقیان. مولی.
منشآت دیوان سلاطین ماضی (لنینگراد). نسخۀ خطی. ش 00048ـ5. کتابخانه ملی.
مؤمنی، محسن (1393). وزارت مجدالملک قمی، واکاوی رقابت خراسانی ـ عراقی. جستارهای تاریخی، 5(1)، 137ـ 155.
مؤید حکمت، ناهید (1393). سرمایۀ فرهنگی درآمدی بر رویکرد نظری و روششناختی پییر بوردیو. انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
نظامالملک طوسی، حسن بن علی (1344). سیاستنامه (محمد قزوینی، مصحح). انتشارات کتابفروشی زوار.
نسفی، عمر بن محمد (1378). القند فی ذکر علماء سمرقند (یوسف هادی، مصحح). میراث مکتوب.
یوسفیفر، شهرام، و آزاده، صابره (1390). منصب رئیس در شهرهای دوره سلجوقی و پیوستگیهای محلی و اجتماعی آن. مطالعات تاریخ فرهنگی، 3(9)، 117ـ139.
References Aazarbakht, A. (2016). A study of the scientific situation in Iran during the Seljuk era [Master's thesis, lorestan University]. Ganj. https://ganj.irandoc.ac.ir/#/articles/561e9607e41f7b9265f8b94857614c17 [In Persian]. Bakharzi, A. H. (1993). Damiyamiya al-Qasr and Asra Ahl al-Asr (M. Toonji, Ed.). Dar Eljil. [In Arabic]. Akhsikati, A. (1958). Divan (R. Homayoonfarrokh, Ed.). Rudaki Bookstore. [In Persian]. Almokhtarat Men al-Rasael (2019). (G. Taher & E. Afshar, Eds.). Mahmood Afshar Publication. [In Persian]. Atabak Joveyni, A. (2005). Atabat al-ktabeh (M. Ghazvini & A. Eghbal Eshtiyani, Eds.). Asatir. [In Persian]. Beyhaghi Ibn Fandogh, A. (2006). Lobab al-Aansab Va al-Alaghab Va Ala'oghab (M. Rajayi, Ed.). Ayatollah Marashi Najafi Library Publications. [In Persian]. Beyhaghi Ibn Fandogh, A. (1982). Tarikh Beyhagh (A. Bahmanyar, Ed.). Froruoghi. [In Persian]. Beyhaghi, A. (1995). Tarikh Beyhaghi (K. Khatib Rahbar, Ed.). Mahtab. [In Persian]. Bondari, F. (1977). The history of the Seljuq Dynasty (M. Jalili, Trans.). Iranian Culture Foundation Publications. [In Persian]. Bulliet, R. (2016). The Patricians of Nishapur: A Study in Medieval Islamic Social History (H. Sanai'i & H. Bokai'I, Trans.). Marandiz. [In Persian]. Bonnewitz, P. (2012). Premières leçons sur la sociologie de Pierre Bourdieu (J. Jahangiri & H. Poorsafir, Trans.). Agah. [In Persian]. Bourdieu, P. (2022). Practical Reason: On the Theory of Action (M. Mardiha, Trans.). Naghsh Va Negar. [In Persian]. Bourdieu, P. (1986). The Forms of Capital (J. G. Richardson, Ed.). In Handbook of Theory and Research for the Sociology of Education. Greenwood Press. Bourdieu, P. (1993). Sociology in Question (R. Nice, Trans.). Sage Publications. Fakhre Razi, M. (1988). Al-Shajara al-Mubaraka in Ansab al-Talibiyah (M. Rajayi, Ed.). Ayatollah Marashi Najafi Library Publications. [In Persian]. Farsi, A (2005). The summary of the book Al-Siyaq for the History of Nishapur. (M. Almahmoodi, Ed.). Miras-e Maktob. [In Arabic]. Farsi, A. (1989). Almontakhab Aen Elsiyagh Altarikh Nisaboor (E. Sarifyani, Ed.). Dar Alkotob ale'lmiye. [In Arabic]. Guédy, D. D. (2011). An Emblematic Family of Seljuq Iran: The KhujandI-s of Isfahan (C. Lange & S. Mecit, Eds.). In The Seljuqs Politics, Society and Culture. Edinburgh University Press. Guédy, D. D. (2010). Iranian Elites and Turkish Rulers: A history of Isfahan in the Saljuq Period. Routledge publication. Hakem Neyshaboori, M. (2006). Tarikh-e Neyshaboor (M. Bahsali, Ed.). Dar Al-Bashair Al-Islamiya. [In Arabic]. Homavi, Y. (1977). Mo'jam Albaldan. Dar Al-sadr. [In Arabic]. Ibn-e Asir, A. (1965). Alkaml Fi Altarikh. Dar Al-sadr. [In Arabic]. Ibn-e Asir, A. (1992). The complete history of Islam and Iran (A. Khalili & A. Halat, Trans.). Institute of Scientific Press. [In Persian]. Ibn-e Khalkan, A. (1985). The Deaths of Nobles and Prophets of Ibn al-Zaman (E. abbas, Ed.). Alsharif alrzi. [In Arabic]. Ibn-e noghteh, M. (1987). Takmela al-Akamal (A. Alnabi, Ed.). Ehya Eltoras Islami. [In Arabic]. Ibn-e Dobisi, M. (2006). Zil Tarikh Madin al-salam (B. Ma'roof, Ed.), Dar Aghrb Islami. [In Arabic]. Jenkinz, R. (2006). Pierre Bourdieu (L. Joafshani & H. Chavishiyan, Trans.). Ney. [In Persian]. Jorfazeghani, A. N. (1995). The Translation of Yamini's History (J. Sho'ar, Ed.). Elmi va Farhangi. [In Persian]. Kajbaf, A. A. (2010). Isfahan during the Seljuk period. Publications of the Cultural and Recreational Organization of the Municipality of Isfahan. [In Persian]. Kajbaf, A. A. (2006). The Role of the Khojands and Sa'eds in the Religious Conflicts of Isfahan. Nashrieh Farhang Esfahan, (31), 19-27. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/306648 [In Persian]. Kasai'i, N. (1984). Nezamieh Schools and Their Scientific and Social Impacts. Amirkabir. [In Persian]. Kateb esfahani, E. (2019). Nosrat Alfatreh va Osrat Alfetreh (A. Alsoodani, Ed.). Jameeh Al-Koofe. [In Arabic]. Lakenvey, M. (n.d) Al-Fawad al-Bahiya in Hanafi Translations (M. No'amani, Ed.). Dar Alma'refat. [In Arabic]. Lambton, A. S. (2001). Sanjar's Rule Based on Documents 'Atabt AlEktabeh (Y. Ajhand, Trans.). In saljooqiyan. Mola. [In Persian]. Moayed Hekmat, N. (2014). Cultural Capital. Research Institute of Humanities and Cultural Studies. [In Persian]. Momeni, M. (2014). Majd-al-Mulk Qumi's Ministry: Analysis of Khurasani-Iraqi Rivalry. Jostarha-ye Tarixi) Historical Study), 5(1), 137-155. https://historicalstudy.ihcs.ac.ir/article_1278.html [In Persian]. Monshat Divan Salatin Mazi (leningerad). Manuscript. Esh 5-00048. National Library. [in Persian]. Nasafi, O. (1999). Alghand fi Zekr 'Olma Samarghand (Y. Hadi, Ed.). Miras-e Maktoob. [In Persian]. Oufi, M. (1906). Lobab al-albab (E. Braown, Ed.). Berill. [In Persian]. Poorjavadi, N. (2017). The cultural role of families in ancient society. Daricheh, (45), 19-32. http://darichejournal.ir/number-45 [In Persian]. Qomi, N. (1984). Tarikh al-Vozara (M. T. Daneshpajhooh, Ed.). Cultural Studies and Research Publications. [In Persian]. Ravandi, M. (1985). Rahat al-Sodur va Ayato al-Sorur Dar Tarikh al-Saljoogh (M. Eghbal & M. Minovi, Ed.). Amirkabir. [In Persian]. Sabuni, E. (2007). Aghidat Elsalf va Asehab al-Hadis (A. Shamirei, Ed.). Dar Omar bin Al-Khattab. [In Arabic]. Safa, Z. (1990). History of literature in Iran. Ferdos. [In Persian]. Sama'ni, A. (1975). Al-Tahbir in Al-Mu'jam Al-Kabir (M. Salam, Ed.). Diwan al-Awqaf. [In Arabic]. Sama'ni, A. (1984). Al-Ansab (A. Alyamani, Ed.). Maktebeh ibn Timaieh. [In Arabic]. Sebt bin Joozi, Y. (2001). Merat al-Zaman (F. Sa'd, Ed.). Alam al-Ketab. [in Arabic]. Shirazi, E. (1985). Tazkareh Hezar Mazar (N. Vesal, Ed.). Ahmadi Library publication. [In Persian]. Sobki, A. (1964). Tabaqat al-Shafi'i al-Kubari (A. M. Helve & M. M. Tanahi, Eds.). Dar Ehya al-Ketab al-Arabieh. [In Arabic]. Tahmasebi, S. (2003). Rivalries Between Iraqis and Khorasanis in the Seljuk Bureaucracy. Name ye Anjoman, (12), 141-158. http://noo.rs/rn5ly [In Persian]. Yousefifar, Sh., & Azadeh. S. (2011). The Position of Raies in the Cities of the Seljuk Period and their Local and Social Connections. Motaleat Tarikh Farhangi (Cultural history studies), 3(9), 117-139. https://www.chistorys.ir/article_204981.html [In Persian]. Zahabi, M. (1989). The history of Islam and the Deaths of Celebrities and Scholars (O. Tadmori, Ed.). Dar al-Ketab al-Arabi. [In Arabic]. Zarkoob Shirazi, A. (1971). Shiraznameh (E. Va'ez Javadi, Ed.). Iranian Culture Foundation Publications. [In Persian]. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 233 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 47 |