
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,972 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,588,915 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,318,832 |
بُرده پیامبر(ص) و روایتهای گوناگون آن | ||
پژوهش های تاریخی | ||
دوره 16، شماره 2 - شماره پیاپی 62، تیر 1403، صفحه 77-94 اصل مقاله (1.41 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2025.143635.2736 | ||
نویسندگان | ||
مرضیه رمضانی مبارکه1؛ یزدان فرخی* 2؛ مجتبی سلطانی احمدی3؛ مهدی عبادی4 | ||
1دانشجوی دکترای تاریخ اسلام، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||
2دانشیار گروه تاریخ، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||
3احمدی، دانشیار گروه تاریخ و تمدن اسلامی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||
4دانشیار گروه تاریخ و تمدن اسلامی، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
درباره «بُرده» یا «ردای» منسوب به پیامبر(ص) بهعنوان یکی از نشانههای خلفای اموی و عباسی، در هنگام بیعت یا مناسبتهای دیگر، ادعاشده که از طریق کعب بن زهیر به دست معاویه و دیگر خلفای اموی و سپس خلفای عباسی رسیده و تا پایان خلافت عباسی در بغداد و سپس در مصر و ازآنپس در میان عثمانیها و تا به امروز برجایمانده است. اگرچه درباره شهرت و اهمیت بُرده اتفاقنظر وجود دارد، اما در خصوص خاستگاه و سرگذشت آن در دورههای مختلف، اختلاف و پرسشهای فراوانی مطرحشده است. بااینهمه شماری از متون تاریخی و بهتبع از آن شماری از پژوهشهای معاصر، روایت یادشده را بهعنوان گزاره تاریخی پذیرفتنی تلقی کردهاند. بنابراین در این مقاله، به شیوه توصیفی و تحلیلی و مبتنی بر گردآوری دادههای متون تاریخی به روش اسنادی و رویکرد انتقادی به پژوهشهای مرتبط انجامشده و به این پرسش میپردازد که گزاره تاریخی یادشده درباره بُرده منسوب به پیامبر(ص) با در نظر گرفتن محتوای متون تاریخی تا چه اندازه معتبر و مورد وثوق است؟ این پژوهش نشان میدهد که روایت یادشده در متون تاریخی متقدم نیامده و پیاپی درباره خاستگاه و در دسترس بودن آن، اختلافنظر مطرحشده است اما به دلیل نیاز ضروری دستگاه خلافت به آن، همواره خبر در دسترس بودن و اصیل بودن آن رواج یافته و ازاینرو بازتاب آن در متون تاریخی دیده میشود و در پی آن، پژوهشگران معاصر نیز بدون تأمل درباره آن، روایت یادشده را پذیرفتهاند. | ||
کلیدواژهها | ||
بُرده پیامبر(ص)؛ کعب بن زهیر؛ اهل ایله؛ روایتهای تاریخی؛ حاکمان مسلمان | ||
اصل مقاله | ||
. مقدمه در دورۀ خلافت عباسی از رسوم و آیینهای مشهور میتوان به بردوشافکندن بُرده (ردا)، بهدستگرفتن قضیب (عصا) و سیف اشاره کرد که بهویژه در هنگام بیعت در جایگاه «خلیفه» انجام میشد. دربارۀ لوازم یادشده گفته میشد که آنها میراث پیامبر (ص) در دست خلیفه است و بهویژه از مندرجات کتاب رسوم دارالخلافه میتوان به اهمیت آنها بهروشنی پی برد (صابی، 1406ق، ص. 90-91).[1] معنای این کار، بیش از هرچیز آن بود که خلفا با بهرهبرداری از طرح این نشانههای برجایمانده از سوی پیامبر (ص)، این امکان را به دست آورند تا در نظر عموم مسلمانان، خلیفه[2] یا جانشینی برحق و معتبر جلوه کنند. ضرورت این نشانهها برای جلوس بر جایگاه خلافت تا به حدی بود که بههمراهداشتن این لوازم و نشانهها برای خلیفۀ جدید، امری ضروری بود. نمونهای از آن ضرورت را در بهخلافتنشستن هادی (خلافت 169 تا 170ق) میتوان مشاهده کرد. هنگامیکه، «مهدی» خلیفه عباسی (خلافت 158 تا 169ق)، درگذشت، هادی، ولیعهد وی، در گرگان به سر میبرد و مطابق رسم معمول برای بیعت باید به بغداد باز میگشت (دینوری، 1373، ص. 386). در این میان «هارون»، برادر خلیفۀ تازه، بیدرنگ، با هادی در جایگاه خلیفۀ جدید مکاتبه کرد. او همراه با «برید» برای او «خاتم و القضیب و البُرده» فرستاد. ثعالبی در میان اخبار مشهورات در تاریخ جهان اسلام در سدۀ چهارم قمری و در زیر نام «خلیفهای که با برید به مرکز خلافت آمد» به سه نشانۀ یادشده، بهگونهای اشاره کرده که گویی فقط کسی میتواند خلیفه خوانده شود که نشانههای یادشده را به همراه داشته باشد (ثعالبی، 1867م، ص. 79؛ ثعالبی، 1368، ص. 184) یا اینکه نشانههای یادشده بهضرورت باید در دست خلیفۀ جدید باشد. از کارکردهای دیگر این بُرده، آن بود که اشخاص سرشناس مانند عمیدالملک، وزیر آلب ارسلان، در هنگام مرگ وصیت کرده بود تا قطعهای از بُردۀ هدیهشده از سوی خلیفه «قائم» (خلافت 422 تا 467ق) را به همراه کفن او دفن کنند (نخجوانی، 1313، ص. 265- 266) تا گویا بدینترتیب به آن تبرک جویند و مشمول رحمت الهی شوند. با لحاظ این اهمیت تاریخی و اعتباربخشی آن، باید پرسید که این نشانهها از چه زمانی و به چه شیوهای به دست خلفا افتاده بود؟ این نشانهها بهویژه بُرده که به آن افتخار میشد و بخشی از اعتبار و مشروعیت خلفا از آن به دست میآمد، نهتنها به دست پیامبر (ص) به ایشان داده نشده بود، بلکه دربارۀ شیوۀ رسیدن آن به خلفا سخن فراوان است و سر برآوردن آن در میان رسوم ثابت و ضروری خلافت بحثبرانگیز میکند. بههرروی، در دانشنامۀ مفاتیح العلوم، نوشتۀ ابوعبدالله خوارزمی که حدود سالهای 367 تا 372ق و در دربار سامانیان (نوح بن منصور 365 تا 387ق) و مقارن با خلافت «طائع» (خلافت363 تا 381ق) نوشتهشده، روایتی یگانه درباره بُرده درجشده و در آن گفته شده: «جامه یا بردی است که رسول خدا(ص) به تن کعب بن زهیر شاعر کرد و معاویه آن را از کعب خرید و ازآنپس خلفا وارث آن میشدند» (خوارزمی، 1428ق، ص. 116). چنانکه ملاحظه میشود «خوارزمی» بهگونهای سخن گفته است که تنها یک بُرده در دسترس بوده و آن، همانی بوده که پیامبر (ص) به کعب داده و از طریق او به معاویه و سپس به دست سفاح و عباسیان افتاده است. دیدگاه یادشده و شیوۀ روایی آن، در روزگار معاصر نیز طرفدارانی پیدا کرده است؛ برای نمونه: جرجی زیدان (حدود 1902 تا 1906م) همان نوشتۀ خوارزمی را پذیرفته است و مطابق آن، بُرده مشهور بهمنزلۀ هدیه به «کعب بن زهیر» داده شد[3]و معاویه آن را از فرزندان کعب خریداری کرد. بدینترتیب، در خزانۀ خلفای اموی و سپس عباسی نگهداری شد تا اینکه هلاکوخان پس از تسخیر بغداد، آن را از دست خلیفۀ مسعتصم بیرون آمده و به یغما رفته، اما پس از آن، ادعا شد که «بُرده واقعی» از میان نرفته است، بلکه توسط بازماندگان عباسی به مصر برده شده و در زمان سلطان سلیم از دست ایشان بیرون کشیده و امروزه در «استانبول» نگهداری میشود (زیدان، 1332ق، ج.1/129).[4] دیدگاه یادشده در دانشنامۀ اسلام ویرایش دوم [5] نیز ملاحظه میشود (Basset, 1986, p. 1314-1315). در یکی از منابع درسی-دانشگاهی در پیوند با رشتههای «تاریخ» و «علوم سیاسی» به نام نظام سیاسی و دولت در اسلام هم گزارۀ تاریخی یادشده دربارۀ بُرده پیامبر (ص) پذیرفته شده است؛ بااینافزوده که پس از واژگونی خلافت عباسی بغداد، نخست به «مصر» و سپس با فتح مصر به دست سلطان سلیم به استانبول برده شد و اکنون نیز در آنجا نگهداری میشود (فیرحی، 1382، ص. 91-92). چنانکه نشان داده خواهد شد، این دیدگاه با مندرجات متون تاریخی و موازین مقرر علمی تاریخ مطابقت ندارد و طرح آنها بهمنزلۀ «گزارهای تاریخی» پرسشبرانگیز است. [6] در این پژوهش به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که گزارشهای تاریخی درباره بُردهای که خلفا ادعا میکردند منسوب به پیامبر است ازنظر اسناد تاریخی تا چه اندازه معتبر است. با عنایت به پرسش یادشده، چنین فرضیهای در نظر گرفتهشده: نظر به اینکه در متون متقدم، روایت بُردۀ کعب بن زهیر تائید نشده و نیز با طرح روایتهای دیگر، تلویحاً به آن تردید وارد شده و سرانجام ازآنجاییکه بُرده از لوازم مشروعیت بخش خلافت بوده است، ازاینرو، برای کسب مشروعیت درهرحال تلاش میشد تا وجود چنین «جامهای» نزد ایشان تائید شود. در خصوص پیشینۀ تحقیق حاضر، مهمتر از همه، «احمد تیمور پاشا» دیدگاههایی را در این زمینه مطرح کرده است. وی در ضمن معرفی «آثار برجایمانده از پیامبر (ص)» بخشی را به «البُرده» اختصاص داده و براساس برخی منابع عمدتاً عربی سدههای نخستین اسلامی و تعدادی از منابع متأخر، قلمرو مملوکان و سپس عثمانی تلاش کرده تا تاریخچهای از بُرده مطرح کند، اما وی به برخی از منابع متقدم عربی (برای نمونه کتاب «الزهد») و فارسی سدههای میانه عنایتی نداشته است (تیمور، 1951م، ص. 7-21). البته پیش از آن، دیدگاههای وی در مقالهای با عنوان «الآثارالنبویه» نیز پرداخته شده بود (تیمور، 1348ق، ص. 343-355). همچنین شماری از پژوهشگران عرب، در آثار خود به موضوع «برده» و بهویژه روایت کعب اشارهکردهاند اما به اختلافنظرها عنایت نداشتهاند (زیدان، 1332ق، ج. 1/129؛ حسینی، 1416ق، ص. 614-615). در مدخل دانشنامهای با عنوان «خرقه سعادت» در اسلام انسیکلوپدیسی،[7] چاپ استانبول نیز موضوع مناقشه برانگیز بودن «برده» مطرحشده است. در اینجا باوجود تلاش و شیوه ارزنده برای بازگویی سابقه اجمالی درباره بُرده پیامبر (ص)، تنها به برخی از متون و منابع مراجعه شده و صرفاً دو روایت اول و دوم بیان شده است و بههرروی، هدف نویسندۀ مدخل بیشتر، نشاندادن سابقه بُردۀ موجود در «موزه توپ قاپی سرای»[8]استانبول بوده است. در این راه، از تأمل در روایتهای کهن بازمانده و سرانجام در بیان مطالب، بیشتر بر دورۀ عثمانی و دورۀ معاصر متمرکز شده است (Atasoy,1998, P. 374-377). دیگر اشارههای اجمالی در مدخلهای «کعب بن زهیر» (بنائیان اصفهانی، 1390، ص. 115-116) و «بانت سُعاد» (مشایخ فریدنی، 1371، ص. 77-78) در دایره المعارف تشیع نیز دیده میشود که بهویژه در مدخل اخیر، چند استناد معدود دربارۀ سرنوشت بُرده آمده است و در خصوص ادعاهای حکومت عثمانی درباره بُرده نیز صرفاً گفته شده که «فاقد اسناد تاریخی است» (مشایخ فریدنی، 1371، ص. 78). بههرروی، در مدخل یادشده، مدعای خود را بهصورت علمی با پژوهشی استنادی بیان نکرده و بهیکباره نتیجهگیری کرده است.
همانگونه که پیشتر اشاره شد، در روایت نخست، چنین عنوان شده که بُرده ادعاشدۀ خلفای اموی و عباسی، هدیۀ پیامبر (ص) به «کعب بن زهیر» بود که او حاضر نشد به معاویه بدهد و سپس از طریق فرزندانش به معاویه فروخته شد و بدین ترتیب به دست خلفای بنیامیه افتاد. پس از آن، به دست خلفای بنیعباس رسید تا اینکه پس از سقوط خلافت بنیعباس و مطابق با روایتی به دست خاندان بنیعباس به مصر برده شده و در زمان سلطان سلیم عثمانی از دست بنیعباس مصر به درآمده و بدینترتیب، اینک در استانبول در «موزۀ توپ قاپی سرای» موجود است. چنانکه دقت در متون تاریخی نشان میدهد، این روایت با اینکه آوازۀ زیادی به دست آورده، درواقع در میان متون تاریخی متقدم، به آن اشارهای نشده است. گویا کهنترین منبع تاریخی که از بُردۀ هدیهشده به کعب یاد میکند، کتاب الشعر و الشعراء، نوشتۀ محمد بن مسلم بن قتیبه دینوری (213 تا 276ق)، در حدود نیمۀ دوم سدۀ سوم قمری به بعد بوده است. نویسنده ضمن شرححال «کعب بن زهیر» طی عبارتی کوتاه، اشاره میکند که «کساءالنبی» یا بُردۀ تقدیمشده به کعب را معاویه خریداری کرده و آن پوشاکی است که خلفا در عید قربان و فطر بر تن میکنند و این روایت از سوی «اَبان فرزند عثمان بن عفان» آورده شده است (دینوری، 1423ق، ج.1/142). از قرار معلوم، روایت دینوری تا حدود دو سده پس از آن، در متون تاریخی اقبال و توجهی نیافته است. تنها در سالهای نخستین سدۀ پنجم قمری (حدود 410ق) و در کتاب ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، نوشتۀ ابومنصور ثعالبی (متوفی429ق) است که به این روایت عنایت میشود. چنانکه ملاحظه میشود، این کتاب ثعالبی از جنس کتابهای تاریخنگاری و حدیثی نیست. نویسنده تلاش کرده تا به اصطلاح «مشهورات» زمانۀ خود را گردآوری و عرضه کند. ثعالبی ضمن شرح ضربالمثل رایج[10] درباره «بُردهالنبی» که بر کهنگی دلالت داشته است،[11] اشاره میکند این بُرده همان پاداش قصیده که پیامبر (ص) در ازای قصیده ستایشگرانۀ کعب در حق ایشان به وی هدیه کرده، بعدها معاویه آن را خریده و اکنون در میان «خلفا دستبهدست میگردد» (ثعالبی، 1376، ص. 67-68؛ ثعالبی، 1428ق، ص.57). شایان ذکر است که نگارش کتاب یادشده با دوره خلافت «القادر» (خلافت 381 تا 422ق)، مقارن و همزمان بوده است.[12] با توجه به مطالب یاد شده، باید گفت صرفنظر از «ابن قتیبه دینوری»، تا حدود دهۀ اول سدۀ پنجم، سخنی روایت «بُردۀ کعب» و معاویه، در متون تاریخنگاری و بهطورکلی در متون تاریخی رواج گستردهای پیدا نکرده است. گویا در واکنش به روایتهایی مانند آنچه «ثعالبی» آورده، قاضی «ابوالحسن ماوردی» (364 تا 450ق)، صاحبمنصب دستگاه خلیفه القادر (خلافت 381 تا 422ق) و القائم (خلافت 422 تا 467ق)، از وجود اختلاف درباره سرمنشأ و خاستگاه البُرده نزد اهالی روزگار خویش[13] سخن به میان میآورد. او ضمن روایت کعب و معاویه (همان روایت پیشگفته)، روایتی دیگر در میان میآورد که مطابق آن، البُرده جامهای بوده که پیامبر (ص) در جریان غزوۀ تبوک و اماندادن و نوشتن مصالحهنامه برای اهل ایله در شام، به سرپرست ایشان هدیه کرده بود. از روایت یادشده چنین برداشت میشود که به باور گروهی از اهل زمانۀ ماوردی، روایت نخست نادرست و در مقابل، روایت دوم صحیح و معتبر است. معنی روایت دوم آن است که بُردۀ خلفای عباسی، در میان خلفای نخستین بنیامیه موجود نبوده تا اینکه در روزگار آخرین خلیفۀ ایشان یعنی «مروان بن محمد» (خلافت 127تا 132ق)، یکی از حاکمان وی آن را به دست میآورد و برای مروان میفرستد و در خزانه او بوده تا اینکه کشته میشود؛ سپس خلیفۀ نخست عباسی، «سفاح»، آن را از شخصی خریداری کرده که نامش در میان نیامده است. ماوردی دربارۀ وجود بُرده در زمانۀ خویش سخنی به میان نمیآورد اما تلویحاً چنین برداشت میشود که وی به وجود آن در دست خلفای معاصر خویش اذعان داشته است (ماوردی، 1427ق، ص. 257). در احکامالسلطانیه، نوشتۀ ابی یعلی محمد بن الفرّاء (متوفی 458ق)، نیز دو روایت یادشده آمده است؛ با این تفاوت که ابن فرّاء از عبارت وجود «اختلاف در میان مردمان» زمانۀ خود سخنی به میان نمیآورد و بهجز آن، در همۀ نمونهها حتی جملهبندیها نزدیکی زیادی به هم دارند (ابن فرّاء، 1421ق، ص. 202). بنابراین برای نخستین بار، موضوع روایت «بُردۀ کعب» و معاویه مطرح از سوی نویسندهای صاحبمنصب در دستگاه خلافت بنیعباس به تردید کشیده شده و البته ابن فراء نیز چنان اندیشیده است و درعینحال، برای «روایت دیگر» دستکم به همان اندازۀ «روایت نخست» اعتباری قائل شده است (نک به مطالب بعدی). بههرروی، روایت کعب و معاویه باوجود تردیدهای واردشدۀ ماوردی و ابن فرّاء، همچنان از سوی نویسندگان و مورخان سدههای ششم تا هفتم قمری، بهمنزلۀ «یگانه» روایت پذیرششده در این زمینه باز روایت شده است؛ ازجمله در کتاب صفوهالتصوف (ابن قیسرانی، 1427ق، ص. 126)، نوشتۀ محمد بن طاهر مقدسی مشهور به ابن القیسرانی (448 تا 507 ق)، تاریخ طبرستان (در حدود سال 613ق) (ابن اسفندیار، 1366، ص. 166)، عوارف المعارف شهابالدین ابوحفص سهروردی(متوفی623ق) (سهروردی، 1427، ج. 1/222)،[14] الکامل فی التاریخ (ابن اثیر،[15]1385ق، ج. 2/276) و منارات السائرین إلی حضرة الله جل جلاله و مقامات الطائرین نوشتۀ نجمالدین رازی (متوفی 654ق) (رازی، 1425ق، ص. 221-222)، دیده میشود.[16] برخلاف همۀ تأییدهای یادشده، شاید آنچه بهزعم «ماوردی» باعث شده تا دربارۀ آن «در میان مردم اختلاف به وجود آید»، یکی آن باشد که در منابع متقدم، به بُردۀ هدیهشده به کعب روایت و رسیدن آن به دست معاویه، اشارهای در کار نیست. این برداشت دستکم از چند منبع متقدم به دست میآید. در همین زمینه میتوان گفت گویا کهنترین منبع تاریخی که از وجود «جامه» منسوب به پیامبر (ص) نزد «خلفای عباسی» یاد میکند، کتاب الزهد نوشته عبدالله بن مبارک مروزی (118 تا 181ق) است. نویسنده در آن، ضمن وصف ویژگیهای «ثوب رسولالله» مینویسد که «نزد خلفا بوده» و «کهنه و مندرس» شده است. در این گزارش، سخنی از کعب و به طریق اولی معاویه به میان نمیآید و حتی به واژه «البُرده» هم اشاره نمیشود؛ بنابراین نویسنده چگونگی دستیابی خلفا به آن را بیان نکرده است.[17] پس از آن، ابن هشام (متوفی 213 یا 218ق) در «سیره النبویه»، باوجوداینکه به ماجرای مسلمانشدن کعب بن زهیر اشارهکرده، از وجود هرگونه هدیهای که پیامبر (ص) به وی داده باشد و ازجمله بُردۀ مدنظر، سخن به میان نیاورده است. قصیدۀ او با بهجای آنچه بعدها «قصیده بُرده» نامیده شد، «قصیدۀ لامیه» نامیده شده است (ابن هشام، 1410ق، ج. 4/143-144؛ ابن هشام، 1392، ج. 3/406-416). سپس محمد بن عمر واقدی (168 تا 230ق) در بخش «لباس رسولالله» و توصیف انواع آنها به «رداء حضرمی»، اشاره میکند که منظور همان «بُرده یمانی» است.[18] وی در اینجا ضمن توصیف ابعاد آن[19] و اشاره به این نکته که در هنگام ملاقات با «وفود» یا نمایندگان قبایل یا دیدارهای رسمی بر تن میکرده است، بر این باور است که این همان جامهای است در زمانه و روزگار وی در دست «خلفا» قرار دارد و «کهنهشده» آن را «آسترکشی» کردهاند و در مراسم «عید قربان و فطر» بر تن میکنند[20](ابن سعد، 1410ق، ج. 1/355؛ ابن سعد، 1374، ج. 1/433) و اما اشارهای نکرده که این جامه را به کعب بن زهیر بخشیده است. بهغیراز این چند منبع حدیثی متقدم، متون تاریخنگاری مانند تاریخ یعقوبی هم به موضوع یادشده هیچ اشارهای ندارند.
همانگونه که اشاره شد، ماوردی در روزگار خود از روایت دومی یاد میکند که گروهی از اهالی آن روزگار، آن را به روایت کعب بن زهیر و معاویه، ترجیح دادهاند. مطابق این روایت، دستکم تا روزگار خلافت مروان بن محمد، واپسین خلیفۀ اموی در دمشق، بُردۀ پیامبر (ص) در دسترس خلفا نبوده است. در روزگار مروان، سعید بن خالد که حاکم وی در میان اهل ایله بود، آن را گرفته و برای خلیفه فرستاده است. بدینترتیب، بُرده به دست خلفا میافتد و پس از سقوط بنیامیه به دست «ابوالعباس سفاح»، نخستین خلیفه عباسی، میرسد و اینگونه تا زمان ماوردی در میان خلفای عباسی دستبهدست میشده است، اما این روایت دارای چه پیشینهای است؟ میتوان گفت اگرچه کل روایت ماوردی نیز در متون کهن روایت نشده، دستکم اصل وجود بُردهای که به اهل ایله در شام هدیه شده باشد، در متن متقدمی چون طبقات کبری آمده است. ابن سعد مقارن با غزوۀ تبوک، درباره اهل ایله روایتی میآورد که در اصل از مسیحیان محسوب میشدند.[21] پیامبر (ص) ضمن نوشتن مصالحهنامه با ایشان، جامۀ خویش را که از آن بهمنزلۀ «بُرد یمانی»[22] یاد میشود، به پیشکسوت آنها با نام «یحنه بن رویه»، هدیه کرده است (ابن سعد، 1410ق، ج. 1/221). میتوان گفت این روایت، ریشۀ همان روایتی است که ماوردی بهمثابۀ روایت دوم آورده است. بعدها در سدۀ هفتم و هشتم قمری بهمثابۀ روایت پذیرفتهشده بهجای روایت نخست کعب و معاویه مطرح شده است. شمسالدین ذهبی (673 تا 748ق) در کتاب تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام روایت بُردۀ کعب را کنار نهاده است. او صرفاً روایت رسیدن بُرده از طریق مردم «ایله» در غزوۀ تبوک و رسیدن آن به ابوالعباس سفاح را پذیرفته و روایت کرده است (ذهبی، 1409ق، ج. 1/590).[23] این روایت را عیناً ابن کثیر دمشقی (701 تا 774ق) نیز در کتاب السیره النبویه آورده است (ابنکثیر، 2006م، ص. 9/178).[24] هردو نویسنده در مقایسه با روایت نخست، نام مروان بن محمد و بنابراین بنیامیه را هم از این «گزاره تاریخی» از قلم انداختهاند. پس از آنها، شهابالدین قلقشندی (756تا 821ق) که در قاهره و در قلمرو مملوکان پرورشیافته و مشغول به کار بود، در صبح الاعشی فی صناعه الانشاء، به استناد احکام سلطانیه ماوردی و ذکر هردو روایت منبع یادشده، ترجیحی میان دو روایت نداده است (قلقشندی، 1418ق، ج. 3/290). به سخنی دیگر، قلقشندی برخلاف ذهبی و ابن کثیر، دلیلی ندیده تا روایت اخیر را ترجیح دهد و درواقع با آوردن عبارت «دربارۀ رسیدن آن به خلفا اختلافنظر وجود دارد»، هیچیک را بر دیگری ترجیح نداده است. ازجمله مشکلاتی که پذیرش روایت اخیر را دستخوش دشواری میکند، روایتی است که نشان میدهد ادعای دیگری درباره «بُرده اهل ایله» در میان آمده است؛ چنانکه یاقوت بن عبدالله حموی (متوفی 626ق) مینویسد؛ اهالی «ایله» در سالهای آغازین سدۀ هفتم قمری، بُردهای در دست دارند که معتقدند همان است که پیامبر (ص) در هنگام نوشتن مصالحهنامه برای ایشان، به آنها هدیه کرده است: «گویند: برد پیامبر (ص) که به یوحنّا پسر رؤبه بخشید، هنوز در آن شهر هست و این هدیه پیامبر (ص) در هنگامى روی داد که یوحنا در تبوک نزد وی رفته بود» (یاقوت حموی، 1995م، ج.1/292؛ یاقوت حموی، 1380، ج.1/374). میتوان گفت تناقضگویی و ادعاهای گوناگون موجود دربارۀ بُرده، نویسندۀ متأخر و مشهوری چون حافظ جلالالدین سیوطی (849 تا 911ق) را بر آن داشت تا توجیهی برای درک روایتهای متناقض به دست آورد. ازاینرو، ضمن استناد به ذهبی و درج هردو روایت «بُردۀ کعب» و «بُردۀ اهل ایله» برای توجیه آن، چنین دیدگاهی را پیش آورد که مطابق آن «بُردۀ کعب» با انقراض امویان از میان رفته و گم شده است، اما از قرار معلوم و بررسی متون نشان میدهد که این برای نخستین بار نیست که خبر گمشدن و یا دستکم بیاطلاعی نویسندگان از وجود بُرده مطرح شده است. ازاینرو لازم است برای شناخت ماهیت «بُردۀ پیامبر(ص)» با بهتر است گفته شود بُردههای ادعاشده یا بُردههای منسوب به پیامبر (ص) به خبر و گزارشهای متون دربارۀ گمشدن و ازمیانرفتن این بُردهها نیز عنایت ویژهای شود. نخست و پیش از پرداختن به آن گزارشها باید توجه شود که «روایت سوم» از «بُردۀ پیامبر(ص)» در دست است که از سوی بیشتر مورخان و نویسندگان مغفول مانده است.
این روایت را میتوان گزارش شیعی از تاریخ بُردۀ پیامبر (ص) به شمار آورد؛ زیرا عمدتاً در متون حدیثی شیعه امامی آمده است. در متن احادیث آشکارا اشاره نمیشود که پیامبر (ص) به دست خویش آن را به علی (ع) هدیه کرده باشد یا اینکه از طریق خلفای پیشین به او رسیده باشد. بههرروی، مضمون این گزارش، یکی دربارۀ وصف حضرت علی (ع) در هنگام بیعت برای خلافت و نخستین سخنرانی ایشان که برای نمونه در کتاب الامالی شیخ صدوق (متوفی 381ق) درخور ملاحظه است (ابنبابویه، 1430ق، ص. 355؛ ابنبابویه، 1376ق، ص. 341). نمونۀ دیگر، گزارشی خارقالعاده و بهاصطلاح فراتاریخی است اما به این دلیل درخور اعتنا است که حاوی اشارهای به وجود بُرده در دست علی (ع) میشود. مطابق باور شیعیان امامیه، حضرت علی (ع) ظاهراً با بهرهگیری از «بُرْدَةُ رَسُولِالله» به شیوهای کرامتگونه، شخصی که چندین سال از مرگ او گذشته بود و از «بنی مخزوم» بود، در گور زنده کرده و به سخن گفتن درآورده است (صفار، 1404ق، ص. 273؛ کلینی، 1378، ج.2/486؛ کلینی، 1375، ج.3/316-317؛ خصیبی، 1419ق، ص. 159).[25] بههرروی، «صفار»، «کلینی» و محدثانی مانند ایشان روشن نکردهاند که آن بُردهای که نزد حضرت بود، چه سرنوشتی پیدا کرد و یا آیا آن بُرده همانی است که خلفای بعدی به آن دست پیدا کرده بودند؟
ظاهراً مروج الذهب ابوالحسن مسعودی (280 تا 345ق)، کهنترین منبعی است که به گمشدن بُرده خلفا، با هر خاستگاه و انتسابی (اعم از بُردۀ کعب، «اهل ایله»، «حضرت علی (ع)» و غیر آن) اشاره داشته است. وی بدون اینکه در خصوص «بُردۀ کعب» و یا «اهل ایله» سخن گفته باشد، بر این باور است که برخلاف تلاش مروان بن محمد برای جلوگیری از دستیابی خلافت عباسی به بُردۀ پیامبر (ص)، جامۀ مذکور به دست ابوالعباس سفاح افتاده است.[26] بااینحال، در روزگار «مقتدر» (295 تا 320ق) و در هنگامیکه وی در نبرد کشته شد، آن بُرده سرنوشت نامعلومی پیدا کرده است. وی مینویسد در سال 332ق که در حال نگارش کتاب مروجالذهب بوده است، نمیداند آیا آن «بُرده»، همچنان در دسترس بوده است؟ و آیا خلفای عباسی آن را همچنان در اختیار دارند یا خیر؟ وی مینویسد: «گفته میشود روزى که مقتدر کشته شد،[27] بُرده بر دوش وى بود و نمیدانم این چیزها در این هنگام که سال سیصدوسیودو است آیا نزد المتقى بالله که در رقه مقام دارد، در دسترس است یا اینکه از میان رفته است؟» (مسعودی، 1409ق، ج. 3/246-247). بنابراین از قرار معلوم از هنگام مرگ مقتدر و در دورههای قاهر (320 تا322ق) و راضی (322 تا 329ق) و تا زمان خلافت متقی(خلافت 329 تا 333ق)، کسی مانند مسعودی، مورخ معاصر، دربارۀ دردسترسبودن آن در دستگاه خلافت اطلاعی نداشته است و این تردید درخوراعتنا برای اعلام دردسترسبودن آن بُرده پیامبر(ص) محسوب میشود. روایتی دیگر نیز در دست است که خبر فقدان موقت «بُرده و قضیب» خلفا را در هنگام نبرد میان «مسترشد» (512 تا 529ق) و سلجوقیان به دست میدهد. مطابق آن، سلطان سلجوقی برای مدتی «بُرده و قضیب» را از دست «خلیفه» به درآورده، نزد خود نگهداری کرده و چندی پس از آن، به خلیفۀ «مقتفی» (530 تا 555ق) عودت داده است. ازاینرو، مطابق آن، خلیفۀ «مستظهر» (529 تا 530ق) بدون دو نشانۀ مشهور خلافت کرده است (قلقشندی، 1418ق، ج. 3/291). این گزارش را «مصطفی جواد»[28] تائید کرده است (1975، 16) اما در متون تاریخی دورۀ سلجوقی دیده نمیشود و در اصل سلطان سلجوقی که با خلیفه مسترشد نبرد کرده و او را اسیر کرد، مسعود فرزند محمد بن ملکشاه سلجوقی (حک 529 تا 547ق) بود. البته این محتوا در گزارشهای دورۀ سلجوقی (ظهیری نیشابوری، 1400، ص. 62) و حتی متون پس از آن دیده نمیشود (ابن اثیر، 1385ق، ج. 11/1652؛ همدانی، 1392، ج. 2/1483-1484). بااینهمه ماهیت خبر میتواند در ذهن این پرسش را متبادر کند که آن بُرده،[29] چگونه پس از این حوادث و سالها و حتی سدههای پس از آن، امکان داشته همچنان در اختیار خلفای عباسی بغداد و مصر و پس از آن سلاطین عثمانی و سپس موزۀ «توپ قاپی سرای» باشد؟ [30] همانگونه که پیشتر اشاره شد، در متون تاریخی پس از آن، دستکم تا سدۀ هفتم قمری، همواره به حضور بُرده اشاره شده است؛ بااینهمه، با حملۀ مغول و تسخیر بغداد روایتهای مربوط به بُردۀ پیامبر (ص) گوناگونی مطرح میشود که آنها نیز همگی تأکید میکنند که بُردۀ خلفای عباسی از میان رفته است. شاید بتوان گفت در میان متون تاریخی سدۀ هفتم قمری، متون فارسی در اظهارنظر دربارۀ خبر گمشدن بُرده، پیشگام هستند و دراینمیان، منظومۀ همایون نامه که بهاحتمالزیاد، «حکیم زجاجی» آن را در حدود سالهای 666 تا 676ق سروده است، درباره سرنوشت بُرده، روایتی منحصربهفرد به میان آورده است. به نظر وی، هنگامیکه خلافت عباسی به پایان رسید و «چو دور خلافت ازیشان بگشت»، کسی درباره اینکه آن بُرده به دست چه کسی افتاد آگاهی به دست نیاورد؛ مگر اینکه گروهی گفتند شخصی که نام وی مشخص نشده، آن را در «خانهای» پنهان و شاید به تعبیری دفن کرده است (حکیم زجاجی، 1390، ج. 2/873). پسازآن، در قلمروی مملوکان، مورخانی چون «ذهبی» و «ابن کثیر»، هرچند به تاریخ و خاستگاه بُرده اشاره کردهاند (نک مطالب پیشین)، از آثار ایشان اطلاعی از سرنوشت بُرده به دست نمیآید. چنین میتوان برداشت کرد که دستکم تا سدۀ هشتم قمری همانند آنچه «حکیم زجاجی» گفته بود، کسی از احوال آن خبری نداشته و یا به اعتبار و یا وثاقت آن روایتهای اعتمادی نداشتهاند. این مطلب را از نوشتۀ دیگری در اوایل سدۀ هشتم قمری در ایران نیز میتوان برداشت کرد. هندوشاه بن سنجر نخجوانی در تجارب السلف (در سال 714 قمری)، ضمن بیان خلافت ظاهر (خلافت 622 تا 623ق)، گزارشی به دست میدهد که مطابق آن، بُردۀ هدیه شده پیامبر (ص) به کعب، از طریق معاویه به بنیامیه و سپس به بنیعباس رسیده و تا زمان مستعصم در دست ایشان بوده تااینکه پس از چیرگی مغول سرنوشت مبهمی پیداکرده به تعبیر وی «بعدازآن احوال آن معلوم نشد». در ضمن، روایت محتملی را هم آورده که بر پایۀ آن، بُرده به دست «رابعه خاتون» دختر مستعصم و همسر «هارون» فرزند شمسالدین جوینی رسیده است. نخجوانی حدس میزند که «ممکن است» از طریق مادر آن دختر (یعنی همسر سابق خلیفه مستعصم) که بعدها به ازدواج «عطاملک جوینی» درآمد، به دست دخترش افتاده است (نخجوانی، 1313، ص. 344-346).[31] بااینهمه، باز هم دانسته نشده که در سال 714ق که آن کتاب نوشته شده، بُرده چه سرنوشتی پیدا کرده است. پس از دو سده سکوت در میان منابع مملوک، بهیکباره متون آن سرزمین ادعا میکنند که بُردهای در دست است که اینک در دست خلفای عباسی مصر نگهداری میشود. چنانکه شمسالدین ابن زیات (متوفی 814ق) در کتابی که در ذکر فضایل مصر و صحابهای که به مصر رفتهاند و در نیمه نخست سدۀ نهم قمری نوشته شده و در بخشی با نام تربه الشیخ ابی الفضل الجوهری به قبری اشاره میکند که به «صاحب البُرده» شهرت داشته است؛ یعنی کسی از اصحاب پیامبر که صاحب بُردۀ هدیهشده از سوی پیامبر باشد. ابن زیات با این دیدگاه رایج در مصر روزگار خود موافق نیست و دربارۀ ماهیت چنین شخصی تردید دارد و بلکه احتمال داده که او یکی از «صالحان» بوده باشد. همچنین اشاره میکند که «بُردهای» بهجز آنچه در نزد خلفای عباسی بوده در دسترس نیست، اما مینویسد که آن بُرده همچنان در دست خلفای بنیعباس مصر است: «البردة التى فى أیدى بنى العباس و هى موجودة عندهم الى الآن» (ابن زیات، 2009م، ص. 150). این نشان میدهد که در روزگار وی که خلفای عباسی خلافت خود را در مصر ادامه میدادند (خلافت 659 تا 923ق)، بُردهای داشتند که ادعا میشد همان بُرده است که در روزگار پیشین در دست نیاکان ایشان از خلفای عباسی بوده است. این روایت در کتاب تحفة الأحباب و بغیة الطلاب، نوشتۀ علی سخاوی (متوفی 889ق) نیز بهطور عینی روایت شده است (سخاوی، 1406ق، ص. 298-269). حسین بن محمد دیاربکری (متوفی ۹۶۶ق/۱۵۵۹م)، قاضی مکه، در کتاب تاریخی خود به نام تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس، اعتقاد دارد که بُردۀ هدیهشدۀ پیامبر (ص) به کعب، از طریق معاویه به خلفای اموی و عباسی و سپس در روزگار وی به «سلاطین» عثمانی به میراث رسیده است: «و هى البردة التی عند السلاطین الى الیوم» (دیاربکری، 1973م، ج. 2/121). بااینحال، شمار دیگری در همان ایام، همچنان اعتقاد داشتند که بُرده در دست خلفا در هنگام تسخیر بغداد به دست مغول از میان رفته یا سرنوشت نامشخصی پیدا کرده است؛ چنانکه، سیوطی که پیشتر به او اشاره شد، در اواخر سدۀ نهم و اوایل سدۀ دهم قمری در مصر، معتقد بود بُرده در «فتنۀ تاتار» گم شده است (سیوطی، 1424ق، ص. 34-35). این تناقض آشکار و مطالب ضد و نقیض در میان مورخان نزدیک به هم در قلمرو عثمانی، نشان میدهد که سرگذشت بُرده روشن نیست و دلایل کافی برای روشنکردن آن نیز مقبول همگان نبوده است. ازاینرو، مورخ متأخر دیگری پس از ایشان در حدود اواخر سدۀ دهم و اوایل سدۀ یازدهم قمری و در قلمرو عثمانی به نام احمد بن یوسف قرمانی در کتاب أخبار الدول و آثار الأول فی التاریخ (متوفی 1019ق)، تلاش کرده تا با جداکردن و تمایز میان دو «البُرده»، تناقضها را تا اندازهای برطرف کند. وی نخست درباره بُردهای که پیامبر (ص) به کعب هدیه کرده و به خلفای بنیامیه و سپس بنیعباس رسیده، چنین عنوان میکند که در هنگام رویارویی مستعصم با هلاکوخان، از دست خلیفه گرفته و در آتش سوزانده شده است. نیز مطابق روایتی دیگر، آن بُرده در زمان زوال بنیامیه از میان رفته و البته مطابق با روایتی دیگر، معاویه با آن کفن شده است. او در ضمن اشاره میکند که بُردهای که اینک در دست سلاطین عثمانی و از جمله سلطان «مراد خان» است و به آن «تبرک» میجویند، همانی است که پیامبر به مردم «ایله» داده است و این روایت آخر را بر اساس تاریخ ذهبی با افزودن روایت «سلاطین عثمانی» بر آن گزارش کرده است (قرمانی، 1412ق، ج. 1/250-251). بنابراین قرمانی ضمن اینکه خبر نسبتاً موثقی را که «بُرده خلفا پس از سقوط بغداد معدوم شده و یا گم شده است» توجیه کرده باشد و به آن بُردهای اعتبار بخشیده باشد که در زمان وی، بازماندگان عباسی در قلمرو عثمانی ادعای آن را داشتند و سپس عثمانیها بدان تمسک میجستند، آن توضیح برای خاستگاه «بُرده» دستوپا کرده است. نتیجهگیری برخلاف آنچه خوارزمی در سده چهارم قمری درباره انتساب بُرده اهدایی پیامبر(ص) به کعب بن زهیر نوشته و نیز گروهی از پژوهشگران معاصر که آن را پذیرفتهاند، آن گزاره تاریخی یکسره پذیرفتنی نیست. منابع کهن حدیث، اگرچه درباره خودِ بُرده سخن گفتهاند اما درباره اهداء بُرده به کعب مطالبی عرضه نمیدارند و کتاب الشعر و الشعرا ابن قتیبه دینوری که از قرار معلوم کهنترین منبع آن است نیز در اصل، اثری درباره «تاریخ ادبیات» است که در قالب «تاریخنگاری» و یا «حدیث»(اعم از معتبر یا غیر آن) نوشتهنشده و پسازآن نیز از سوی مورخان رواج نیافته گسترش پیدا نکرده است و لطائف المعارف نیز که نخستین منبع روایت کننده دینوری، از نظر منبع متقدم و موثقی محسوب نمیشود که مضمون اخبار آن، متاثر از قالب شگفتآور و سرگرمکنندگی آن بوده است. ماوردی و ابن فرّاء ازجمله نخستین کسانی هستند که خبر اختلاف و تردید درباره روایت «برده» را به میان آوردهاند و بیان «اختلاف» در میان اهل زمانه ایشان در زمینه پذیرش «اصیل بودن» روایت «بُرده اهدایی پیامبر(ص) به کعب»، باعث تأمل بیشتر در این زمینه خواهد بود؛ مطابق نظر گروهی در آن روزگار، بُردهای که در دست خلفا قرار داشت، همان است که پیامبر(ص) به «اهل ایله» داده بود و نیز بر اساس آن، خلفای اموی تا روزگار «مروان بن محمد» از داشتن بُرده محروم بودهاند. البته خود روایت «بُرده اهل ایله» هم بیگفتگو نبوده و در سده هفتم قمری یاقوت خبر میدهد که اهل ایله، مدعی هستند، بُرده پیامبر(ص) همچنان در میان ایشان باقی است. افزون بر این میتوان گفت موضوع هنگامی پیچیدهتر میشود که از روایت محدثان شیعه امامیه نیز چنین برداشت میشود که بُردهای از پیامبر(ص) نزد حضرت علی(ع) بوده است که در هنگام بیعت خلافت بر تن پوشیده و یا در مواردی خاصی که نیاز به استعانت از آن بوده، بر تن میپوشیده است. هرچند درباره سرگذشت این بُرده اطلاعی به دست داده نشده است اما صرف اشاره به دستکم سه روایت یعنی «بُردۀ کعب»، «بُرده اهل ایله» و «بُرده حضرت علی(ع)» میتواند در نگاه محقق امروزی، اصالت سخن و ادعای خلفای عباسی را درباره بُرده یگانه «کعب» را به چالش بکشاند. افزون بر آن پیوسته اخباری از سوی مورخان به میان آورده میشود که بُرده در دست خلفای عباسی، گمشده و ازمیانرفته است. ازجمله خبر از دست رفتن موقت بُرده به دست سلجوقیان و یا روایت «مسعودی» درباره گمشدن بُرده پس از کشته شدن «مقتدر» و سرانجام گمشدن و یا نابود شدن آن در هنگام فتح بغداد به دست هلاکوخان قابل اشاره است. در میان روایتهای گوناگونی که برای سرنوشت بُرده مطرحشده است، مورخان ایرانی دستگاه ایلخانی که نزدیکتر به رویداد بودند، بر ناپدید شدن قطعی آن تأکید میکنند و سکوت متون سده هفتم و هشتم در قلمرو مملوکان نیز میتواند مؤید آن باشد. اما مجدداً در سده نهم و دهم از حاضر بودن آن نزد «خلفای عباسی مصر» سخن به میان میآید و سپس در متون معاصر عثمانی ضمن تأیید روایت اخیر، توجیهی برای خبر مشهور از میان رفتن بُرده به دست مغولها مطرح میشود؛ بهاینترتیب که بُرده گمشده را «بُردۀ کعب» دانسته و بُرده نزد خلفای عباسی مصر و سپس سلاطین عثمانی را «بُرده اهل ایله» معرفی کردهاند. [1] همچنین بنگرید به مدخل «خلافت» در دانشنامه جهان اسلام (میرابوالقاسمی، 1393). [2] بنا به قول مشهور ابوبکر را «خلیفه رسولالله» مینامیدند به معنای جانشین پیامبر و چون عمر به خلافت رسید «خلیفه خلیفه رسول الله» گفتند و این دستکم از جهت «تطویل» سخن پسندیده واقع نشد و ازآنپس به خلفا «امیرالمومنین» گفتند (نک: ابن سعد، 1410ق، ج. 3/213؛ طبری، 1387ق، ج. 4/208). [3] در خصوص این هدیه باید گفت نخست، کعب در دورۀ پیش از مسلمانی، سرودۀ هجوآمیزی بر ضد پیامبر (ص) گفته بود و سپس پشیمان، توبه و مسلمان میشود و نزد پیامبر (ص) در حق ایشان قصیدهای مدحآمیز انشاد میکند که به نام «بانت سعاد» شهرت یافته است. چون پیامبر (ص) «بُردۀ یمانی» خود را به او هدیه میکند، این قصیده به «البُرده» هم پرآوازه شده و مطابق یک پژوهش حدود 700 قطعه شهر با مطلع «بانت سعاد» تاکنون سروده شده است (Basset, 1997 ,p. 316). [4] همچنین در اثر معاصر دیگری نیز تقریباً به همان شیوه نگریسته شده است (کتانی، 1391، ص. 105). [5] در «دانشنامه جهان اسلام»، مدخلی برای بُرده در نظر گرفته نشده و در عین حال در مدخل «رداء» که میتوانسته است به «بُرده» هم اشارهای شود و حتی واژه بُرده هم به کار نرفته است (منصوریمقدم، 1393) و ظاهراً در ذیل مدخلهای دیگر هم توضیح داده نشده است. [6] از نمونههایی که میتوان گفت با مسکوت گذاشتهشدن موضوع، نوعی احتیاط در پیشگرفته شده، مدخل بُرده در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی است (آذرنوش، 1381، ص. 690-692). هرچند رویکرد نویسنده، شرح «قصیده بُرده» بوده تا شرح خودِ بُرده، در همان اشارۀ مختصر نیز به جزئیات روایت بررسیشدۀ این مقاله توجهی نشده است. برخی هم مانند «استیلمن» با اشارهای موجز و بدون ورود به جزئیات، آن را بهطورکلی «افسانهای» خوانده است (Stillman, 2003, p.14). [7] İslam Ansiklopedisi [8] Topkapi Palace Museum [9] گویا کتاب العین، نوشتۀ خلیل بن احمد (متوفی 170ق)، کهنترین متنی است که به واژه بُرده اشاره میکند که در آن «بُرد» چنین وصف شده است: «ثوبٌ من بُرود العَصب و الوَشی» (فراهیدی، 1424ق، ج1/128). لغوی یادشده از اطلاعات سیاسی که درباره این واژه نزد خلفا وجود داشته، اطلاعی به دست نداده است. برای توصیف بُرده، ویژگیها و تاریخچۀ آن، اطلاعات مفیدی در پژوهش «دزی» یافت میشود (دزی، 1345، ص. 57-61). در پژوهش یادشده، بههرحال از کعب، «مردم ایله» و پیوند آن با خلافت، سخنی به میان نیامده است. [10] این ضربالمثل را میتوان در سدۀ ششم قمری، در کتاب فرائد الخرائد فی الأمثال، نوشتۀ یوسف بن طاهر خویی (متوفی 549ق) یافت: «أعتق مِن بُرْدَةِ النَّبِیِّ[10]، و من لاهبی و من [برّ] أَعَزُّ مِنَ التِّرْیاق» (خویی، 1420ق، ص. 375). [11] «البُرده النبی: یضرب بها المثل فی البلی و الخلوقه، فقال اعتق من الحنطه و من البُرده النبی». [12] پیش از ثعالبی نیز «حمزه اصفهانی» (270 تا 360ق) در کتاب السوائر الامثال علی افعل، از ضربالمثلشدن جامه به میراث ماندۀ پیامبر (ص) سخن گفته است، اما در آنجا، نه سخنی از در دست بودن آن نزد خلفا و نه توضیحی درباره کعب و معاویه به میان آورده شده است (اصفهانی، 1409ق، ص 144). [13] در ترجمۀ فارسی این اثر در ایران، به جای «الناس» که در متن عربی به کار رفته، «علما» ترجمه شده است (ماوردی، 1383، ص. 344). [14] عبدالله بن اسعد یافعی (698 تا 768ق) در سدۀ هشتم قمری، این روایت را بهطور عینی نقل کرده است (یافعی، 1424ق، ج. 2/570). [15] ابن اثیر در جای دیگر البته به بُردۀ کعب اشاره کرده و روایت سرایش قصیدۀ «بانت السعاد» و هدیه بُرده به وی را بیان می کند، اما بههرروی، به خریداری آن از سوی معاویه سخن نگفته است (ابن اثیر، 1409ق، ج. 4/175-177). [16] در همه نمونههای یادشده، مربوط است پیش از سقوط بغداد به دست هلاکوخان مغول و نویسندگان یادشده در ضمن از وجود آن بُرده نزد خلفای زمان خویش تا واپسین ایشان یعنی «المستعصم» (خلافت 640 تا 656ق) یاد میکنند. [17] این روایت، بهطور عینی در متون سدۀ چهارم قمری روایت شده است؛ مانند: اخلاق النبی و آدابه، نوشتۀ عبدالله بن محمد ابوالشیخ (متوفی 369ق) که تا نیمۀ دوم سدۀ چهارم زنده بود. (ابوشیخ، 1418ق، ج.2/151). [18] پارچهای عاری از لطافت و درواقع خشن که حاشیههایش نیز حتی خشنتر بود؛ چنانکه مراجعهکنندهای که در حضور ایشان، آن برد را کشیده بود، رد آن بر گردن مبارک پیامبر(ص) نقش بسته بود. اندازۀ پارچه حدود چهار ذراع طول (حدود 180سانتیمتر) و دو ذراع عرض (حدود 120 سانتیمتر) میشد. همچنین گفته شده خرقهای راهراه، جامهای سیاهِ مربعی با جزئیات ظریف است (سیوطی، ۱۴۲4ق، ص. ۲۱-۲۰). [19] میتوان نظر سکهشناسان را دربارۀ سکۀ «صله» یا مناسبتی خلیفه متوکل عباسی (خلافت 248 تا 232ق) پذیرفت که معتقدند در تصویر ضربشده از متوکل بر آن سکه، متوکل کسوتی بر دوش دارد که همان بُردۀ پیامبر(ص) است (حمید، 1977-1978م، ص. 26-31). [20] در متن عربی چنین آمده است: «رداءه حضرمی...فهو عند الخلفاء قد خلق و طووه بثوب یلبسونه یوم الاضحی و الفطر». [21] در روایت ابن هشام از صلح پیامبر با «یحنه»، رهبر اهل ایله، به هدیۀ هرگونه لباس اعم از «برد یمانی» و غیر آن اشارهای نشده است (ابن هشام، 1392، ج. 4/432-433). [22] البته این جامه میتواند همانی باشد که مطابق روایتی «اکیدر»، حاکم «دومه الجندل»، برای پیامبر (ص) فرستاد (ابن سعد، 1410ق، ج3، ص333). البته مشخصکردن درستی این مطالب بسیار دشوار است و در پژوهش دیگری میتواند به این مطلب توجه شود. [23] وی همچنین روایتی «مرسل» را نیز افزوده که مطابق آن در هنگام وفات پیامبر(ص) برای ایشان دو بُرده در حال بافتهشدن وجود داشته است، اما وی به اصل آن روایت تردید دارد (ذهبی، 1409ق، ج. 1/590). [24] «قال: وأعطى النبی صلىاللهعلیه وسلم أهل ایْلة بُرْدَه مع کتابه أمانا لهم، قال: فاشتراه بعد ذلک أبو العباس عبد اللّه بن محمد بثلاثمائة دینار». [25] نمونه دیگری از روایت های شیعی که در آن از بُرده پیامبر (ص) نزد حضرت علی (ع) یاد می کند نیز در دست است (عاملی، 1430ق، ج. 12/ 343). [26] به نوشتۀ ابو نصر بن مطهر بن طاهر مقدسی (متوفی 381ق)، در کتاب اَلْبَدْءُ وَالتّاریخ به اقدام مروان اشاره شده اما صرفاً در خصوص «قضیب» و «مخضفه» سخن گفتهشده و به «البُرده» یا پوشاکی مانند آن اشارهای نشده است (مقدسی، بیتا، ج. 6/72؛ مقدسی، 1374، ج. 4-6 /947). [27] گزارش کشتهشدن مقتدر را ذیلنویس طبری، عریب قرطبی (متوفی 370ق) شرح داده است. مطابق آن، مقتدر در هنگام کشتهشدن، بُرده بر تن داشت و در لحظات پایانی عمر خود از تعداد معدود باقیماندۀ سربازان میخواست تا مقاومت کنند و خود او «به نام خدا و پیمبر خدا و بُرده پیمبر وی توسل میکرد و قرآن به چهره میمالید» (قرطبی، بی تا، ج. 11/151؛ قرطبی، 1375، ج. 16/6966) «و سرانجام پس از کشتهشدن، عریان به گوشهای افتاده بود تا مطابق با روایات مختلفی سرانجام به خاک سپرد» (قرطبی، 1387ق، ج. 11/152؛ قرطبی، 1375، ج. 16/6967). [28] وی به منبعی استناد نکرده است اما گمان میرود که مرجع او برای این سخن، همان صبح الاعشی باشد. [29] چنانکه پیشتر به «جبه» ارسالی «اکیدر» اشاره شد، اظهارنظر در این زمینه نیازمند پژوهش دیگری است اما میتوان این گمان را مطرح کرد که بردههای گوناگونی وجود داشته، اما چنانکه ملاحظه میشود روایت «کعب» شهرت یافته است. [30] هرچند در زمان ثعالبی، بُردۀ پیامبر(ص) بسیار کهنه و مندرس شده بود، نمیتوان دربارۀ ازمیانرفتن آن در اثر پوسیدگی و یا ماندگاری به قطع سخن گفت. بههرروی، بررسی مادی این شیء تاریخی از نظر باستانشناسی، بیگمان پژوهشهای دیگری را میطلبد. [31] این روایت در کتاب الفخری درج نشده است که یکی از منابع اصلی کتاب یادشده بوده و به تعبیری، ترجمۀ آزادی از آن به شمار میآمده است (ابن طقطقی، 1367، ص. 441). | ||
مراجع | ||
آذرنوش، آذرتاش (1381). «بُرده». در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی (کاظم موسوی بجنوردی، زیر نظر). بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
ابن اثیر، علی بن محمد (1385ق). الکامل فی التاریخ. دار صادر.
ابن اثیر، علی بن محمد (1409ق). اُسدالغابه فی معرفه الصحابه. دار الفکر.
ابن اسفندیار، محمد بن حسن (1366). تاریخ طبرستان (عباس اقبال آشتیانی،مصحح). پدیده خاور.
ابن بابویه، محمد بن علی(1430ق). الامالی للصدوق (محمدجواد محمودی). بنیاد معارف اسلامی.
ابن بابویه، محمد بن علی(1376). الامالی للصدوق(محمد باقر کمره ای، مترجم). کتابچی.
ابن زیات، محمد بن ناصر (2009م). الکواکب السیارة فی ترتیب الزیارة (احمد تیمور، محقق). دار و مکتبه بیبلون.
ابن سعد، محمد بن سعد (1410ق). طبقاتالکبری (محمد عبد القادر عطا، محقق). دارالکتب العلمیه.
ابن سعد، محمد بن سعد (1374). طبقات (محمود مهدوی دامغانی، مترجم). فرهنگ و اندیشه.
ابن طقطقی، محمد بن علی (1367). تاریخ فخری: در آداب ملک داری و دولت های اسلامی (محمد وحید گلپایگانی، مترجم). علمی فرهنگی.
ابن فرّاء، ابی یعلی محمد بن حسین (1421ق). احکامالسلطانیه (محمد حامد الفیقی، محقق). دارالفکر.
ابن قیسرانی، محمد بن طاهر مقدسی (1427ق). صفوهالتصوف (ابوعلی نظیف، مصحح). دارالکتب علمیه.
ابنکثیر، اسماعیل بن عمر (2006م). السیرة النبویة. دار نوبلیس.
ابن هشام، عبدالملک بن ایوب (1410ق). السیره النبویه (عمر عبدالسلام تدمری، محقق). دارالکتاب العربی.
ابن هشام، عبدالملک بن ایوب (1392). سیرت محمد رسول الله: از خندق تا وفات (مسعود انصاری، مترجم). مولی.
ابوالخلف الزغلول، عارف (1393). ثعالبی عبدالملک بن محمد. در دانشنامه جهان اسلام (غلام علی حداد عادل؛ ج. 9).
ابوشیخ، عبدالله بن محمد (1418ق). أخلاق النبی و آدابه (صالح بن محمد ونیان، مصحح). دارالمسلم.
اصفهانی، حمزه بن حسن (1409ق). سوائر الامثال علی افعل (فهمی سعد، محقق). عالمالکتب.
بنائیان اصفهانی، علی (1390). «کعب بن زهیر» در دایرهالمعارف تشیع (زیر نظر احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران). مؤسسۀ حکمت.
تیمور، احمد (1951م). آثار النبویه. دارالکتاب العربی.
تیمور، احمد (1348ق). «الآثار النبویه»، الهدایة الاسلامیة. المجلد الأول، محرم، الجزء 8، ص 343 - 355.
ثعالبی، ابومنصور (1428ق). ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب (محمد ابوالفضل ابراهیم، محقق). مکتبهالعصریه.
ثعالبی، ابومنصور (1376). ثمارالقلوب فی المضاف و المنسوب (رضا انزابینژاد، مترجم). دانشگاه فردوسی.
ثعالبی، ابومنصور (1867م). لطائفالمعارف. بریل.
ثعالبی، ابومنصور (1368). لطائفالمعارف (علیاکبر شهابی، مترجم). آستان قدس رضوی.
حسینی، هاشم معروف (1416ق). سیره المصطفی. دارالتعارف للمطبوعات.
حکیم زجاجی (1390). همایون نامه: تاریخ منظوم (علی پیرنیا، مصحح). میراث مکتوب.
حمید، عبدالعزیز (1977-1978م). «بُرده رسول الله علی مسکوکه المتوکل المصوره». مجله المسکوکات(بغداد)، العددان 8-9، ص 26-31.
جواد، مصطفی(1975م). فی التراث العربی. منشورات وزارت الاعلام.
خصیبی، حسین بن حمدان (1419ق). الهدایة الکبرى. مؤسسة البلاغ.
خوارزمی، ابوعبدالله محمد (1428ق). مفاتیحالعلوم (عبدالامیر اعسم، محقق). دارالمناهل.
خویی، یوسف بن طاهر (1420ق). فرائد الخرائد فی الأمثال (عبدالرزاق حسین، مصحح). دارالنفائس.
دزی، ر.پ.آ (1345). فرهنگ البسه مسلمانان (حسنعلی هروی، مترجم). دانشگاه تهران.
دیاربکری، حسین بن محمد (1973م). تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس. دار صادر.
دینوری، احمد بن داود (1373). اخبار الطوال (تصحیح جمال الدین شیال، تحقیق محمد عبدالمنعم عامر). الشریف الرضی.
دینوری، محمد بن مسلم بن قتیبه (1423ق). الشعر و الشعراء (احمد محمد شاکر، محقق). دارالحدیث.
ذهبی، محمد بن احمد (1409ق). تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام(عمر عبدالسلام تدمری، محقق). دار الکتاب العربی.
رازی، نجم الدین عبدالله بن محمد (1425ق). منارات السائرین إلی حضرة الله جل جلاله و مقامات الطائرین (عاصم ابراهیم کیالی، محقق). دار الکتب العلمیة.
زیدان، جرجی (1332ق). تاریخ التمدن الاسلامی. دار مکتبه الحیات.
سخاوی، علی بن احمد (1406ق). تحفة الأحباب و بغیة الطلاب. مکتبه الکلیات الازهریه.
سهروردی، شهاب الدین ابوحفص (1427ق). عوارف المعارف (احمد عبد الرحیم السایح و توفیق على وهبة، محقق). مکتبة الثقافة الدینیة.
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن (1424ق). تاریخ الخلفا. دار ابن الحزم.
صابی، هلال بن محسن (1406ق). رسوم دارالخلافه (میخائیل عواد، محقق). دارالرائدالعربی.
صفار، محمد بن حسن (1404ق). بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد (ص) (محسن کوچه باغی، مصحح). مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی (ره).
طبری، محمد بن جریر (1387ق). تاریخ الامم و الملوک. محمد ابوالفضل ابراهیم. دارالسویدان
ظهیری نیشابوری، ظهیرالدین (1400). سلجوقنامه (الکساندر مورتن، مصحح). میراث مکتوب.
عاملی، جعفر مرتضی (1430ق). الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی). المرکز الإسلامی للدراسات.
فراهیدی، خلیل بن احمد (1424ق). کتاب العین، عبدالحمید هنداوی. دارالکتب العلیمه.
فیرحی، داود (1382). نظام سیاسی و دولت در اسلام. سمت و مؤسسۀ آموزشی باقرالعلوم (ع).
قلقشندی، احمد بن علی (1418ق). صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء (محمد حسین شمس الدین، مصحح). دار الکتب العلمیة.
قرطبی، عریب بن سعد (1387ق). صله تاریخ طبری (محمد ابوالفضل ابراهیم، محقق). دارالسویدان
قرطبی، عریب بن سعد (1375). دنباله تاریخ طبری (ابوالقاسم پاینده، مترجم). اساطیر.
قرمانی، احمد بن یوسف (1412ق). اخبار الدول و آثار الاول فی التاریخ (فهمی سعد و احمد حطیط، محقق). عالم الکتب.
کتانی، عبدالحی (1391). نظام اداری مسلمانان در صدر اسلام (علیرضا زکاوتی قراگوزلو، مترجم). پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت.
کلینی محمد بن یعقوب (1378). الکافی. مؤسسه علمی و فرهنگی دارالحدیث و سازمان چاپ و نشر.
کلینی، محمد بن یعقوب (1375). اصول کافى (محمد باقر کمرهای، مترجم). اسوه.
ماوردی، علی بن محمد (1427ق). الأحکام السلطانیة (احمد جاد، محقق). دارالحدیث.
ماوردی، علی بن محمد (1383). آیین حکمرانی (حسین صابری، مترجم). علمی فرهنگی.
مسعودی، علی بن حسین (1409ق). مروج الذهب (یوسف اسعد داغر، محقق). مؤسسة دارالهجرة.
مشایخ فریدنی، محمدحسین (1371). «بانت سعاد» در دایرهالمعارف تشیع، زیرنظر احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران، بنیاد خیریه و فرهنگی شط، ج3، ص 77-78.
مقدسی، مطهر بن طاهر (بی تا). البدء و التاریخ. مکتبه الثقافه الدینیه.مقدسی، مطهر بن طاهر (1374). آفرینش و تاریخ (محمدرضا شفیعی کدکنی، مترجم). آگه.
منصوری مقدم، هادی (1393). ردا، دانشنامه جهان اسلام (غلامعلی حداد عادل، زیر نظر). ج. 19.
میرابوالقاسمی، سیده رقیه (1393). «خلافت». دانشنامۀ جهان اسلام، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، ج. 15.
نخجوانی، هندوشاه (1313). تجارب السلف (عباس اقبال آشتیانی، مصحح). طهوری.
همدانی، رشیدالدین فضل الله (1392). جامع التواریخ: تاریخ اسلام و ایران (محمد روشن، مصحح). میراث مکتوب.
یافعی، عفیف الدین عبد الله بن اسعد (1424ق). نشر المحاسن الغالبه فی فضائل مشایخ الصوفیه اصحاب مقامات العالیه (عبد الناصر سعدى و احمد عبدالله، محقق). مکتبة الثقافة الدینیة.
یاقوت حموی، ابن عبدالله (1995م). معجم البلدان. دارالصادر.
یاقوت حموی، ابن عبدالله (1380). معجم البلدان
(علی نقی منزوی، مترجم). سازمان میراث فرهنگی کشور.
ResourcesAbu Shaykh, A. M. (1418 AH), The Morals and Manners of the Prophet (S. Muhammad Vanyan. ed). Dar al-Muslim. [In Arabic]. Abul Khalaf al-Zaghloul, A. (2013). Th`alabi Abd al-Malik bin Muhammad, Daneshnameh Jahan e Islam, (Gh.A Haddad Adel. Supervison), vol. 9. https://rch.ac.ir/article/Details/10117 [In Persian]. Ameli, J. M. (2008). The Authentic Narrations from the Life of Imam Ali (A.S.). Al-makaz eslami lilderasat. [In Arabic]. Atasoy, N. (1998). Hirka-I Saadet. İslam Ansiklopedisi, Türkiye Diyanet Vakfı, C.17: s.374-377.Azarnoosh, A. (2012). Mantle, in Dayertol ma`arife bozorge eslami (K. Mousavi Bojnarodi, Supervison). Great Islamic Encyclopaedia Foundation. [In Persian]. Banaeean e Isfahani, A. (2010). Ka'b bin Zuhair, in Dayerat al-maarefe Tashayo (A. S. Haj Seyyed Javadi and others. Supervison), Hikmat Institute, vol. 14, pp. 115-116. [In Persian]. Basset, R (1986). Burda. Encyclopedia of Islam. Brill, Vol. I, p 1314-1315. Basset, R. (1997). Ka`b b.Zuhayr. Encyclopedia of Islam. Brill, Vol. IV, p. 316. Dinawari, M. M. Q. (2002). Poetry and poets (M. Shakir, Ed.). Dar al-Hadith. [In Persian]. Dhahabi Muhammad bin Ahmad (1988). The history of Islam and the deaths of celebrities and scholars ( O. Tadmari. Ed.). Dar al-Kitab al-Arabi. [In Arabic]. Dozi, R. P. A. (1966). Culture of Muslim clothing (H. A. Heravi, Trans). University of Tehran. [In Persian]. Diyarbakri, H. M. (1973). The History of Thursday: On the Conditions of Noble Souls. Dar Sadir. [In Arabic]. Dinawari, A. D. (1953). The book of the long historical narratives, (J. Shiyal. Ed.), al-Sharif al-Razi.A. [In Arabic]. Farahidi, K. A. (2003). The Book of Al-Ayn, )A. H. Hindawi. Ed.), Dar al-Kitab al-Alimeh. [In Arabic]. Firahi, D. (2003). Political system and government in Islam. Samt & Baqir al-Uloom Educational Institute. [In Persian]. Hamdani, R. F. (2012). Compendium of Chronicles: History of Islam and Iran (M. Roshan, Ed.). Mirath e Maktoob. [In Persian]. Hosseini, H. M. (1995). The Biography of the Prophet. Dar al-Taʼraif lilmatbooaʼt. [In Arabic]. Hakim Zajaji (2011). Homayounnameh: The Versified History (A. Pirnia, E.). Mirath e Maktoob. [In Persian]. Hamid, A. A. (1978-1977).The Mantle of the Messenger of Allah on the Coin of Al-Mutawakkil: An Illustrated Study. Al-Maskukat magazine (Baghdad), (8-9), 26-31. [In Arabic]. Ibn-e Athir, Ali. M. (2006). The Complete History. Dar Sader.[In Arabic] Ibn-e Athir, Ali. M. (1988). The Lions of the Forest in Knowing the Companions. Dar al-Fakr . [In Arabic]. Ibn –e Esfandiar, M. H. (1987). History of Tabaristan (A. Iqbal Ashtiani, Ed.). Padideh Khavar. [In Persian]. Ibn-e Babaweyh, M. A. (2008). The Dictations of Al-Saduq, (M.J. Mahmoudi). Bonyade Maʼarif e Eslami.[In Arabic]. Ibn-e Babaweyh, M. A.(1997). The Dictations of Al-Saduq (M.B.Kamrei. Trans.). Ketabchi.[In Persian]. Ibn-e Zayat, Muhammad. N. (2009). Al-Kawakb al-Siyarah in the order of al-Ziyarah (A. Taimur, researcher). Dar and Maktaba Babylon. [In Arabic]. Ibn Saad, M. S. (1989). The Book of the Major Classes (M. Atta, researcher). Dar al-Kitab al-Alamiya. [In Arabic]. Ibn Saad, Muhammad. S. (1955). The Book of the Major Classes (M. Mahdavi Damghani, Trans.). Culture and thought. [In Persian]. Ibn-e Tiqtiqa, M. A (1988). Al-Fakhri: On the Systems of Government and Islamic States (M. V. Golpayegani. Trans.). Elmi wa Farhangi. [In Persian]. Ibn-e Fara', A. Y. M. .H (2000). The Laws of Islamic Governance (M. H. Al-Fiqi. Ed.). Dar al-Fekr. [In Arabic]. Ibn-e Qaysrani (1427 AH). The Cream of Sufism (A.A. Nazif, Ed.). Dar al-Kotobe Elmiye. [In Arabic]. Isfahani, H. H. (1988). Common Proverbs in the Form of Af'al (F. Saad, Ed.). [In Arabic]. Javad, M. (1975). On Arab Heritage. Manshurat e Wezarate alaʼlam. [In Arabic]. Ketani, A. H. (2012). Administrative system of Muslims at the beginning of Islam (A.R. Zakavati Qaragozlu. Trans.). Pazhuheshgahe Howze wa daneshgah & Samt. [In Persian]. Khasibi, H. H. (1998). The Greater Guidance. Moaseseh Al-Balagh. [In Arabic]. Khwarazmi, A. A. M. (1428 AH). The Keys of the Sciences (A.A. A`Ssam, Ed.). Darul Manahel. [In Arabic]. Kolyini, M. Y. (1999). The Sufficient. Moaseseh ye Elmi & Farhangi Dar al-Hadith &Sazman e Chap wa Nashr. [In Persian]. Koleyni, M. Y. (1996).The Principles of the Sufficient (M.B.Kamrei, Trans.). Oswah. [In Persian]. Mawardi, A. M. (2006). The Laws of Islamic Governance (A. Jad, Ed.). Dar Hadith. [In Persian]. Mawardi, A. M. (2013). The Laws of Islamic Governance (H. Saberi, Trans.). Scientific and cultural. [In Persian] Masoudi, A. H. (1988). The Meadows of Gold (Y.A. Daghar, Ed.). Moaseseye Dar Hijrah. [In Persian]. Mashaikh Faraidni, M. H. (1992). "Bant Sa'ad", In Dayerat al maarif e Tashayo, under the supervision of A. S. Haj Seyyed Javadi and others, Shat Charitable and Cultural Foundation, vol. 3, pp. 77-78. .[In Persian]. Maqdsi, M. T. (n.d.). The beginning and the history. Maktabt al-Thaqafa al-Diniye. [In Arabic]. Maqdsi, M. T. (1995). The beginning and the history (M. Shafiei Kadkani. Trans.). Agah. [In Persian]. Mansouri Moghadam, H. (2013). Rada. Daneshnameh ye Jahan e Islam, (GH.R.Haddad e Adel. Supervison). https://rch.ac.ir/article/Details/13829 [In Persian]. Mir abolQasimi, S. R. (2013). Khilafah, Daneshnameh ye Jahan e Islam (GH. A. Haddad e Adel, under supervision), vol. 15. https://rch.ac.ir/article/Details/8697 [In Persian]. Nakhjavani, H. (1934). Experiences of Former Generations (A. Iqbal Ashtiani. Ed.). Tahori. [In Persian]. Qalqshandi, A. A. (1997). The Dawn of the Blind in the Art of Composition (M. H. Shamsuddin, Ed.). Dar al-Katab al-Elamiya. [In Arabic]. Qurtobi, O. S. (1967). The Continuation of Tarikh al-Tabari (A. Ibrahim, Ed.). Dar al-Sweidan. [In Arabic]. Qurtubi, O. S. (1997). The Continuation of Tarikh al-Tabari (A. Payandeh, Trans.). Asatir . [In Persian]. Qarmani, A. Y. (1992). Akhbar al-Duwal wa Athar al-Uwal fi al-Tarikh (F. Saad & A. Hatit, Eds). Scholar of the Book. [In Arabic]. Razi, N. A. M. (2004). The Lighthouses of the Travelers to the Presence of God, the Exalted, and the Stations of the Soarers (A. E. Ibrahim Kayali, Ed.). Dar al-Katab al-Elamiya. [In Arabic]. Sakhavi, A. A. (1985). The Gift of the Beloved and the Desire of the Seekers. Maktabat al koliate al-azhariye. [In Arabic]. Suhravardi, Sh. (2006). The Knowledge of the Spiritually Learned (A.A.R. Al-Saih and T.A. Wahba, Eds.). Maktabat al-thaqafye al-Diniye. [In Arabic]. Siyuti, J. R. (2003). History of the Caliphs. Dar Ibn al-Hazm. [In Arabic]. Sabi, H. M. (1985). Customs of Dar al-Khilafah (M. ʼAwad, Ed.). Dar al-Raed al-Arabi. [In Arabic]. Safar, M. H. (1983). Insights into the Degrees of the Virtues of the Family of Muhammad (peace be upon him), (M. Koche Baghi, Ed.). Maktab e Ayatollah Azami al-Marashi al-Najafi. [In Arabic]. Stillman, Y.L. (2003). Arab dress: a short history from the dawn of Islam to modern times (N. A. Stillman, Ed.). Brill. Tabari, M. J. (1967). The History of Nations and Kings [Tarikh al-Tabari], (M. Abulfazl Ibrahim, Ed.), Dar al-Suydan. [In Arabic]. Timour, A. (1951). The Prophetic Relics. Darul Kitab al-Arabi. [In Arabic]. Timour, A. (1929). The Prophetic Relics. al-Hidaiya al-Islamiyyah, Volume 1, Muharram, Part 8, pp. 343-355. [In Arabic]. Thaʼalabi, A. M. (2007). The Fruits of Hearts: On Additions and Attributions (M. Abulfazl Ebrahim, Ed.). Al-Asriyah school. [In Arabic]. Thaʼalabi, A. M. (1997). The Fruits of Hearts: On Additions and Attributions (R. Anzabinejad, Trans.). Daneshgah e Feddowsi. [In persian]. Thaʼalabi, A. M. (1867). The Subtleties of Knowledge. Brill. [In Arabic]. Tha'alabi, A. M.(1989). The Subtleties of Knowledge (A.A. Shahabi, Trans.). Astan Quds e Razavi. [In persian]. Yafeʼi, A. A. A. (2003). The Spread of Prevailing Virtues: On the Merits of the Sufi Masters and the Possessors of High Spiritual Stations (A. Saadi & A. Abdullah, Eds). Religious culture library. [In Arabic]. Yaqut Hamavi, A. (1995). The Geographical Dictionary. Dar al-Sadr. [In Arabic]. Yaqut Hamvi, A. (2001). The Geographical Dictionary (A.N. Manzavi. Trans.). Sazmane mirath Farhangi e Keshwar. [In Persian]. Zahiri Neishaburi, Z. (2021). The History of the Seljuks (A. Morten, Ed.). Mirath e Maktoob. [In Persian]. Zidan, G. (1913). The History of Islamic Civilization. Dar Maktaba al-Hayat. [In Arabic]. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 63 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 7 |