| تعداد نشریات | 43 |
| تعداد شمارهها | 1,793 |
| تعداد مقالات | 14,638 |
| تعداد مشاهده مقاله | 39,067,905 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 15,185,909 |
تشیع و گرایشهای شیعی در بین عارفان شیرازِ سدههای هفتم تا نهم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| دوره 18، شماره 2 - شماره پیاپی 53، اسفند 1403، صفحه 1-38 اصل مقاله (1.13 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2025.143191.1866 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| محمد هادی خالق زاده* 1؛ مهدی فاموری2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| 1دانشیار زبان و ادبیات فارسی، واحد یاسوج، دانشگاه آزاد اسلامی، یاسوج، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| 2استادیار زبان و ادبیات فارسی، واحد یاسوج، دانشگاه آزاد اسلامی، یاسوج، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| بررسی و سنجشِ حضور و نمودِ مذاهب و دبستانهایِ گوناگونِ فکری، از بایستههای پژوهشهای تاریخی در هر عهد و روزگار است. مذهب اثرگذار تشیع نیز از شمول این قاعده مستثنا نیست. از دیگر سو، شیراز و فارس در سدههای هفتم تا نهم، از مراکز اصلی فرهنگ ایرانی و اسلامی بودهاند. بدینترتیب، ضرورت کاوش دربارۀ تشیع و گرایشهای شیعی، بهویژه از نوعِ باطنیِ آن، در این سرزمین آشکار است؛ لیکن تاکنون اثری که نگاهی فراگیر به این موضوع داشته باشد، نگاشته نشده است. در این گفتار، با کاوش کتابخانهای و تحلیل مقولهای، ضمن معرفی جوانب شیعی اندیشۀ 33 چهرة ادبی و فرهنگی، برخی از وجوه این موضوع نیز بررسی شده است. میتوان گفت تشیع در این دیار، در سدۀ هفتم، «حضور»؛ در سدۀ هشتم، «قدرتی نسبی» و در سدۀ نهم، «قدرتی غالب» دارد. جریان اصلی تشیع در این ادوار، «تشیعِ باطنی» است و مهمترین حامیان آن، صوفیان و متصوفاناند. تشیعِ غالینامیده نیز در این دوره حضور دارد. توجه به آیینهای شیعی مانند تعزیۀ امام حسین(ع) از قرن هفتم تا رسمیتیافتن فقه شیعی در کنار چهار مذهب فقهی اهل سنت در قرن نهم نیز از سویههای دیدنی رشد تشیع در مقطع مدّ نظر است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| تشیع؛ شیراز؛ فارس؛ سدۀ هفتم؛ سدۀ هشتم؛ سدۀ نهم | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
1. مقدمه و بیان مسئله سرزمین کهن فارس، در سدههای هفتم و هشتم، به گوناگونی مذاهب در اصول و فروع در محل توجه بوده است. انواع گوناگون تشیع (از کلامی تا عرفانی) نیز در این دوران در فارس با شتابی بیسابقه در حال گسترش میبودهاند. نگارندگان در این مقاله کوشیدهاند جوانب حضور و بالیدن تشیع را، با تأکید بر تشیع باطنی، در اندیشۀ 33 چهرۀ ادبی و فرهنگی فارس بسنجند و نشان دهند. 1-1 روش پژوهش روش گردآوری دادهها کتابخانهای و روش پژوهش کیفی از گونۀ تحلیل مقولهای تاریخی است. 2-1 پیشینة پژوهش دربارۀ تشیع و گرایشهای شیعی در فارس پژوهشهای چندانی سامان نیافته است. ازجملۀ کوششهای پراکندهای که در این زمینه انجام شده، میتوان به این موارد اشاره کرد: سید امیرمحمود انوار و نسیم عربی درمقالۀ «انعکاس تشیع در آثار عربی ادبا و علمای استان فارس در عصر فترت» (1385)، به گرایشهای شیعی قطبالدین محمود کازرونی، شاهداعی شیرازی و جلالالدین دوانیِ متأخر اشاره کردهاند (انوار و عربی، 1385، ص. 13، 11-10). سلیمان حیدری در مقالۀ «بررسی چگونگی ورود و گسترش تشیع در فارس از آغاز تا پایان حکومت آلاینجو» (1395)، به ساخت قبه بر مزار حضرت احمد بن موسی(ع) و وقف میمند و شبانکاره بر آن در دورۀ اتابکان اشاره کرده است (حیدری، 1395، ص. 92-91). فیروز مهجور و زهرا عیدیپور در مقالۀ «بررسی مستند پیشینۀ تشیع در استان فارس براساس کتیبههای آثار چوبی دوران اسلامی» (1396)، سه اثر چوبی قرن هشتم را نیز شناساندهاند. این سه اثر که در اقلید، آباده و شیراز یافته شدهاند، آشکارا بر «مضامین شیعی دوازده امامی» تأکید میکنند (مهجور، 1396، ص. 174-167). مهدی فاموری در کتیبۀ شکسته (1398)، با معرفی بزرگان و نامداران شیراز و فارس در سدههای هفتم و هشتم هجری، به تشیع برخی شخصیتها اشاره کرده است. این نوشتارهای ارجمند، به حیطۀ زمانی و موضوعی گفتارِ حاضر، جز در حد اشاراتی نپرداخته و فاقد تفصیلِ این مقاله است.
2-1 مُراد از تشیع پیش از هرچیز باید مراد خود از تشیع را معلوم بداریم. از بزرگترین و شایعترین خطاهای روشی در تاریخ هر مذهب آن است که باورمندان بدان مذهب، شکلِ مُعتقَدِ خویش را تنها صورتِ رسمی و معتبرِ آن میدانند و هر صورتِ دیگر را چونان گروههایی کماعتبار در شمار میآورند. تشیع دوازدهامامی هم از این قاعده مستثنا نیست و باورمندان بهشکلِ رسمی و تثبیتشدۀ آن گمان میبرند که اَشکالِ دیگری از این مذهب ناممکن است و در درازنایِ تاریخ در میان نبوده است. در بررسیهای تاریخی، این خطایی روشن است که هیچ برهانی بر آن مگر «خودمرکزانگاری» و «استبدادِ فکری» وجود ندارد. خودمرکزانگاری در روزگار ما بهویژه از سوی فقیهان و متکلّمان تقویت و استوار شده است. در گذر از این سطحیت، به سادگی میتوان تشیع را اینگونه تعریف کرد: «مجموعهای از گرایشهای اسلامی که در آنها شخصیت مرکزی دین، پس از پیامبر(ص)، امام علی ابن ابیطالب(ع) (و فرزندان او) دانسته میشوند. این نقش مرکزی در درجۀ نخست معنوی است و در درجات سپسین میتواند اجتماعی و سیاسی نیز باشد (بهترتیب در حول سه محور ولایت، امامت و خلافت سیاسی). در این گرایشها، امام علی(ع) جانشین و نایب معنوی حضرت رسول(ص) و احیاناً جانشین و نایب اجتماعی و سیاسی او شمرده میشود. این رشتۀ سیادت معنوی که از راه «وصایت» تأیید شده، در اغلب این گرایشها، پس از وی، در فرزندان او جاری دانسته و خاصه در اِشکالِ غایی آن، به یازدهمین فرزند وی، مهدیِ موعود(عج)، میپیوندد». برای دریافتِ درستتر و باریکترِ این تعریف، بایسته است به سه «مفهوم» مهم در فرهنگ شیعی نگریست. نکته آنکه اهمیت این سه مفهوم بههیچروی در یک اندازه نیست و اگرچه هر سه را گه در ذیل عنوان عمومی «امامت» قرار میدهند، امامت در معنای خاص، فقط یکی از سطوح آن است.
با شناخت این سه لایه اینک میتوانیم دریابیم که درک گروهها و اشخاص گوناگون شیعی از مذهب خویش، گوناگون و بسیار دیگرگون تواند بود، هم از آنگونه که در عمل و واقع نیز دیگرگون بوده است: برخی از گروههای شیعه، خودآگاه یا نیاگاه، علی(ع) را صرفاً جانشین سیاسی (خلیفه) میشناسند. بسیاری از شیعیان، خودآگاه یا نیاگاه، وی را خلیفه و امام میشناسند. برخی دیگر، ولایت خاص و جانشینی معنوی امام علی را شأن اصلی ایشان دانسته و برای ایشان قائلاند: قاطبۀ عارفان و صوفیان شیعی از این زمرهاند. اینان را میتوان «شیعیان باطنی» نام نهاد (در برابر «شیعیانِ کلامی»). در میان آنها برخی خلافت را هم از حقوق و شؤون ایشان میدانند و برخی نه. و برخی دیگر از شیعیان، خودآگاه یا نیاگاه، هر سه مرتبه را برای او باور دارند. (میافزاییم که در بررسی حضور تشیع در این مقاله، بههیچروی تأکید ما بر مفهوم «محبت و ارادت» به حضرت علی(ع) و اهل بیت ایشان(ع) نیست؛ بلکه بر مفاهیم «ولایت»، «وصایت» و «افضلیت» تأکید شده است تا جای ابهامی باقی نگذارد). 2-2 مسئلۀ افضلیت جانشینان پیامبر اسلام(ص) در کنار موضوع پیشین، باید نکتۀ کلامی دیگری را نیز در نظر داشت و آن موضوع «افضلیت جانشینان حضرت محمد(ص)» است. در شیعه این اصلی بنیادین است که علی(ع) افضلِ صحابه است. در کلام اهل سنت، به روایتی که از حدود سدۀ چهارم بر جهان اهل سنت غلبه مییابد، «افضلیت» با «ترتیب خلافت» پیوند مییابد. ابوالحسن اشعری (324 –260ق.) بر آن بود که: «همانا افضل امت پس از پیامبر، ابوبکر است و او امام بعد از رسول است و مختص به این نام است که «خلیفۀ رسول خدا» است ... و افضل صحابه پس از ابوبکر، عمر بن خطّاب است ... و افضل ایشان پس از عمر، عثمان است ... و افضل آنها پس از عثمان، علی ابن ابیطالب(ع) است» (ابنفَورَک، 2005م.، ص. 193). عبدالقاهر بغدادی (د. 429ق.) نیز در «الفرق بین الفرق» در بیان «اصولی که اهل سنّت و جماعت بر آن فراهم آمدهاند»، «پانزده» رکن میشمرد و در رکن دوازدهم میآورد: «قائل به فضیلت ابوبکر و عمر بر ائمۀ پس از آن دو شدند و در برتری میان علی و عثمان اختلاف کردند» (بغدادی، 1388، ص. 254). نیز به حدیثی از عبدالله بن عباس میآویزند که بر طبق آن، «هرکس به این مسائل یقین کند، سنّی است» و «اول آنکه تفضیل دهد ابوبکر را بر عمر و او را بر عثمان و او را بر علی و او را بر دیگر صحابه» (حاشیه بر: تورانپشتی، 1388، ص. 12). بنابراین، اگر کسی باورمند به افضلیت امام علی(ع) باشد، میتوان او را واجد گونهای از تشیع دانست. 2-3 تعدّدِ مذاهبِ اهلِ سنت در اصول و فروع ازآنجاکه در بین اغلب شیعیان در طول تاریخ (و خاصه شیعیان امروز) مکتب فقهی کمابیش متمایزی وجود داشته، یعنی «شیعیان کلامی» هم در کلام و هم در فقه از اهل سنت متمایز بودهاند، این شائبه در اذهان بسیاری از ایشان پیش آمده که اهل سنت نیز چنیناند؛ حال آنکه این از ابتداییترین آگاهیهای تاریخ اندیشۀ اسلامی است که علم کلام و فقه در نزد ایشان همبستگی ندارد؛ یعنی مکاتب فقهی از مکاتب کلامی متمایزند. نمونه را ممکن است کسی در فقه شافعی و در کلام معتزلی یا اشعری یا ماتریدی باشد. برای نشاندادن این تفاوتها، چونان شاهدی از صدها نمونه، میتوان به این بند از کتاب تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام (نگاشتۀ 630 ق.)، اشاره کرد. نویسنده پس از تقسیم اصحاب شافعى به شش فرقت، از محل سکونت برخی از آنها اطلاعاتی میدهد که برخی از این آگاهیها مربوط به فارس است: «فرقت اول از اصحاب شافعى، مُشبّهى باشند و در تشبیه غلوّ کنند مثل اهل همدان و کره و بروجرد و اصفهان و یزد و هرات و سلماس و شیراز و غیر آن. فرقت دوم که ایشان خود را سلفی خوانند... فرقت سوم خوارج باشند... فرقت چهارم از اصحاب شافعى معتزلى باشند... و در قدیم اهل ارّجان از بلاد پارس جمله معتزلى بودند شافعى مذهب و بعضى از اهل پسا. و هنوز درین زمان در شیراز کاروانسرایى هست خراب که وقف عدلیان پسا بوده است. فرقت پنجم از اصحاب شافعی، اشعری باشند... فرقت ششم از اصحاب شافعی، یزیدیاند...». (حسنی رازی، 1383، ص. 99-98). بدینترتیب، شخص میتواند در فروع، شافعی و در اصولِ کلامی، اشعری، معتزلی، مشبّهی و غیره باشد. حال چه استبعادی دارد که تشیع را نیز به این مجموعه افزود و احتمال داد و پذیرفت که کسی بتواند در فروع مثلاً شافعی و در اصولِ کلامی، شیعه باشد؟ برای صوفیان، بهجز فقه و کلام، این وجه سومی نیز مییابد و آن «معارف باطنی و طریقتی» است. به زبان دیگر، با نگریستن به آنچه آمد، دستکم دربارۀ صوفیان میتوان به نتیجۀ دیگری نیز رسید: با نظر به مَشربِ صوفیان و نوع تقسیمبندی سویههای دین در میان ایشان (شریعت، طریقت و حقیقت)، چهبسا صوفیی در فقه، کلام و معارف باطنی شیعی باشد و بسا صوفیی در فقه یا کلام، غیرشیعی، اما در معارف باطنی، شیعی باشد. بسیاری از صوفیان بزرگ بدین نکتۀ بنیادین تفطن داشتهاند. در اینجا به چند نمونه اشاره میشود (اگر آهنگِ نقلِ جامعِ شواهد باشد، باید به تألیفی دراز دامن دست یازید). الف) جنید بغدادی (297–220ق.)، صوفی دورانساز، میگوید: «شیخنا فی الاصول و البلاء علیّ المرتضی» (هجویری، 1374، ص. 90). چنانکه مشخص است او به «اصول» اشاره دارد و متعرض «فروع»، یعنی «فقه» نمیشود. مراد از اصول هم، اصول معارف و طریقت [تصوّف] است «یعنی اندر علم و معاملت، امام این «طریقت»، علی است رضیاللهعنه؛ از آنکه علم این طریقت را، اهل این [یعنی صوفیان]، اصول گویند» (هجویری، 1374، ص. 90). ب) میرسیدعلی همدانی (786–714ق.)، صوفی بزرگ، نیز اگرچه در فروع شافعی بود، در اصول شیعه بود: ««خُلقتُ أنا و علی من نور واحد، علی منّى و أنا منه» و از امتزاج اَحکام شرایع مصطفوی و اَعلام حقایق مرتضوی، نجوم مشارب اذواق اعیان اولیاء علیهمالسلام ظاهر گشت، و آنکه سید انبیاء در حق مهتر اصفیاء فرمود: «أنا وأنت أبوا هذه الأمة» اشارت بدین معنی است... چون این سِرّ بر تو مکشوف شود، بدانی که طوالع انوار حقایق هر ولی، مقتبس از مشکوة ولایت علی است و باوجود امام هادی، متابعت غیر از احولی است» (همدانی، 1384، ص. 53-52). ج) مولانا جلالالدین محمد بلخی (672-642ق.)، اگرچه در فروع حنفی بود، واجد گونهای غلیظ از تشیع بود. او در اواخر دفتر اول مثنوی، ابیاتی پرشور در ستایش امام علی(ع) دارد که همانندش را جز از شیعیان غالینامیده نمیتوان دید. در اینجا چند بیت از آن را میآوریم:
مولانا در بیت آخر، امام را مهبط سورۀ توحید و آیۀ «ما له کفواً احد» دانسته است. این بههیچروی با مدایح وی از سه خلیفۀ دیگر نمیماند.[1] 2-4 گوناگونیِ مذاهب در فارسِ سدههای هفتم و هشتم حمدالله مستوفی (750 – 680 ق.) در نزهة القلوب دربارۀ شیراز نوشته است: «مردم آنجا اکثر لاغر و اسمر و سنّی شافعیمذهباند و اندک حنفی و شیعی نیز باشند و درو سادات بزرگ صحیحالنسباند و آثار رسول دارند و اثری نکو دارد و اهل آنجا درویشنهاد و پاکاعتقاد باشند» (مستوفی، 1336، ص. 138). در میان حنفیان شیراز، برخی ماتریدی بودهاند (نک. جلالی، 1398، ص. 93). عزیزالدین نَسَفی، عارف سدۀ هفتم هجری، که برای روزگاری ساکن شیراز و اَبرقو بوده، دربارۀ تعدّد مذاهب فارس سخنی درخور توجه دارد: «دانایى مىگوید که من در ولایت فارس صد مذهب یافتم که آن صد مذهب به این هفتاد و سه مذهب هیچ تعلّق ندارد و بههیچوجه به این نماند و این صد مذهب حالى موجود است و جمله از قرآن و احادیث مىگویند و هریک این چنین مىگویند که: از اوّل قرآن تا به آخر قرآن بیان مذهب ماست اما مردم فهم نمىکنند» (نسفی، 1391الف، ص. 23). خود وی نیز در وقت نگارش کشف الحقایق در فارس بوده و در این کتاب چون به بررسی سخن متکلمان میپردازد، به اشعری، ماتریدی و ابوجعفر طوسی نظر میکند (نسفی، 1391الف، ص. 16)؛ یعنی امامیه را چونان یکی از سه دستۀ درخور نگریستن، مذکور میدارد. چنین رویکردی، تا آن روزگار، کمسابقه است و نشانگرِ آن است که اندیشه و احتمالا شمارِ شیعیانِ عصر برای وی توجهبرانگیز بوده است. نکتۀ دیگر، شمار سادات در شیراز آن روزگار است (مستوفی هم بدان اشاره کرده بود). در رحلۀ ابنبطوطه آمده: «شیراز ازجمله شهرهایى است که سیّد در آن بس زیاد است و من از اشخاص موثّق شنیدم که عدّۀ سادات شیراز، آنها که مستمرى دارند از کوچک و بزرگ، هزار و چهارصد و کسرى است و نقیب آنان عضدالدین حسینى نام دارد. این جمعیت چون در بقعه گرد مىآیند، به ختم قرآن مىپردازند» (ابنبطوطه، 1376، ج. 1/ 261). اگرچه هماره برخی از سادات از اهل سنّت بودهاند، حضور آنها معمولاً از عوامل گسترش انواع تشیع در ایران و جهان اسلام بوده است. چندی بعد، قاضی نوراله شوشتری (1019–956ق.)، در یادکرد از شهرها و سرزمینهای شیعی، از شیراز هم یاد میکند: «نهال فطرت اصلی شیراز همیشه از نسیم محبّت و ولای اهل بیت در اهتزاز بوده... ازجمله اهالی آنجا سادات رفیع الدرجات خصوصاً سادات اینجو به قدم تشیع مشهورند و همچنین طایفۀ خاکیه و مانند ایشان از خاندانهای قدیم در سلک اهل ایمان مذکورند و بالجمله خاک آن دیار فایضالانوار از محبّت اهلالبیت بینصیب نیست... و اهالی آن حوالی از معتقدان خاندان نبوّت خالی نیستند» (شوشتری، 1354، ج. 1/90). 5-2 قرینهای دیگر بر رشد تشیّع در شیراز سدههای هفتم و هشتم در بررسیهای تاریخی، همانقدر که سنجش حضور پیروان یک مذهب در جغرافیایی خاص مهم است، سنجش واکنشهای مخالفان به این حضور نیز مهم است. درخور توجه است که در سدۀ هفتم هجری با واکنش تند یکی از مشاهیر علمای شهر در برابر گسترش تشیع در شیراز مواجهیم. سید اصیلالدین عبداله علوی، از محدّثان و صوفیان در سدۀ هفتم هجری است. تبار وی به امیرالمؤمنین(ع) و پسرش محمد حنفیه میرسیده است (فصیح خوافی، 1386، ج. 2/852). نام وی در زمرۀ استادان کمالالدین عبدالرزاق کاشی (د. 736ق.) آمده است (کاشانی، 1380، ص. 76–74). مراد از «یکی از اکابر سادات و اشراف» که با سعدی مجادلهای داشت و از جهت شرع چندان رعایت کلمات شیخ نمیکرد، همین اصیلالدین است (عیسی بن جنید، 1364، ص. 477). نوشتهاند که حضرت رسول به خواب وی آمد و او را عتاب کرد و وی از سعدی استمالت کرد و عذر خواست (عیسی بن جنید، 1364، ص. 477). وفات وی به سال 685ق. (عیسی بن جنید، 1364، ص. 329) و به روایت مجمل فصیحی به سال 690ق. رخ داد (فصیح خوافی، 1386، ج. 2/852). با آنکه او از مکرّمان سادات شیراز بوده، در تسنّن تعصّبی داشته و در مخالفت با نشر آثار معتزله و مبتدعۀ شیعه میکوشیده است، تا آنجا که: «نوبتى از جهت دفع شرّ معتزله بار بست و عزم سفر کرد و گفت در شهرى که عبارات مبطلۀ معتزله کنند آنجا ساکن نمىباید شد. پس خبر به اتابک [گویا: اتابک ابوبکر] رسید و منع آن کرد و خلق را امر میکرد که کتاب اهل سنّت بخوانید و کتاب شیعه را بگذارید و گرد آن مگردید» (عیسی بن جنید، 1364، ص. 368؛ نیز نک. جنید شیرازی، 1328، ص. 329). جلالالدین یحیی حسینی، پسرِ تاجالدین محمّد بن حیدر حسینی، از دانشمندان سدۀ هشتم هجری است. همچون پدر سالک و به واعظی شهره بوده است. دستکم تا سال 764ق. زنده بود (جنید شیرازی، 1328، ص. 329). جلالالدین همچون داییِ جدش اصیلالدین عبداله علوی، از مخالفان شیعه بوده است و «تشنیع بسیار به رافضه میزد و انکار متمردان اکابر شیعه میکرد و بر جمیع صحابه و تابعین ثنا مىگفت» (عیسی بن جنید، 1364، ص. 345؛ نیز نک. جنید شیرازی، 1328، ص. 302). 2-6 دو قیام مهدوی در سدۀ هفتم هجری مهدویت از اختصاصات تشیع نیست؛ اما در تشیع از اعتقادات اصلی است، حال آنکه در تسنن، مگر بهندرت، از باورهای بنیادین نبوده است. بایسته است بدانیم در زمان حکومت مغولان بر فارس، دو بار با خیزشهای مردمی موعودگرایانه برمیخوریم. شاید نخستین اتفاق مهم در زمان حکومت ابشخاتون، قیام سید شرفالدین ابراهیم باشد. وی از سادات مشهور فارس بود که «مدّتی در خراسان عصای اقامت انداخته بود» (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 104). سید به قصد قیام از خراسان حرکت کرده، به شبانکاره درآمد (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 104). در راه بر سیل مریدان او افزود و به ناگاه آوازه دادند که وی همان مهدی آخرالزمان است (فضلالله همدانی، 1389، ص. 29). سید، پس از طی راه و برگذشتن از برخی موانع، بهسوی شیراز حرکت کرد. در نزدیکی پل فسا، سپاه وی و سپاه مغول به هم برخوردند. در این پیکار گروهی بیشمار از یاران سید و خود وی «که نقیۀ سیادت و نقابت و نقاوۀ سجاحت و نقیبت بود» (فضلالله همدانی، 1389، ص. 30) کشته شدند. این واقعه در رجب سال 663ق. رخ داد (فضلالله همدانی، 1389، ص. 30). قیام دوم، خیزش شمسالدین عمر مشهدی است که مقارن (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 104) و به احتمال قویتر، دو سه سالی پس از خیزش شرفالدین رخ داده است. در اعتبار او همین بس که زرکوب او را «امام عالم» میخواند (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 104). «واعظی فصیح بود که در روزگار قاضی رکنالدین یحیی به شیراز آمد و خلقی بزرگ از خاص و عام بر او گرد آمدند. آنگاه مردی از یاران وی برآمد و آوازه میداد که وی مهدی موعود است. شمسالدین عمر مشهدی را بدان تهمت کشتند و قاتل او را نیز کشتند و نیز آن داعی را هم» (جنید شیرازی، 1328، ص. 271؛ نیز نک. عیسی بن جنید شیرازی، 1364، ص. 315). این واقعه به سال 663ق. و به قولی 666ق. (زرکوب شیرازی، 1390، ص. 104) رخ داد. نکتۀ مهم آن است که به گفتۀ شیرازنامه، «جوقی از اعلام علما» با او متفق شده بودند (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 104). هر دوی این خیزشها نشانۀ رشد فزایندۀ گرایشهای موعودگرایانه است که خواهناخواه مسیر را برای باور به موعودگرایی شیعی نیز میگشود. 3 . شیعیان و متشیّعان شیراز و فارس در سدههای هفتم تا نهم هجری اینکه نگارندگان از دو تعبیر شیعی و متشیع استفاده کردهاند (یعنی کوشیدهاند جانب احتیاط را فرونگذارند)، ازآنروست که آگاهیهای ما دربارۀ برخی از این چهرهها اندک و مبهم است. ازاینرو این افراد، به فشردگی و بهترتیب تقریبی معرفی میشوند. 1-3 خاندان روزبهان بقلی فسایی خاندان روزبهان بقلی در کل دارای گرایش شیعی بودند. خود روزبهان بقلی (606–522ق.) اگرچه در فروع مذهب شافعی است و در اصول کلامی، به اشاعره گرایش دارد و مانند اغلب عرفای بزرگ دارای مشربی شخصی و مجموعهآرا ویژۀ خود است. در اصول باطنی نیز وی مانند بسیاری از صوفیان بزرگ همعصر خویش، از گرایش به تشیع خالی نیست. در نوشتههای کلامی، او اغلب در چارچوب عقاید اهلسنت سخن میگوید؛ اما در آثار عرفانی خویش که نمودار بخش اصلی شخصیت وی است، نگاهی کمابیش دیگرگون دارد. در این آثار، گرایشها و ستایشهای او از امام علی(ع) رنگی دیگر دارد. وی در کشفالاسرار، در گزارش اوائل حالات خویش، پس از ذکر مکاشفهای که در آن، تالی امام علی(ع) شمرده میشود، میگوید پس از آن بود که در طی طریق، باب فیوضات حق بر او گشوده شد: «چون به کوه رسیدم، گفتند: «از این دریا جز علی ابن ابیطالب(ع) گذر نکرده است و اینک تو بعدِ اویی». پس از این، درهای دانشهای لدنی در حقائق و دقائق و دانشهای ناشناختهای که فهمهای دانشوران در آن خیره میگردد، بر من گشوده شد» (روزبهان بقلی شیرازی، 1393، ص. 93). از همین روست که میگفت: «آنچه یافتم به برکت امیرالمؤمنین علىکرم اللّه وجهه یافتم» (شرفالدین ابراهیم، 1347، ص. 33). وی در شرح شطحیات، به خطبۀ شقشقیه اشاره دارد (روزبهانبقلی شیرازی، 1372، ص. 90) و امام را «شیر بیابان قدم»، «سایهدار لوای کرم»، «برادر مصطفی» (روزبهانبقلی شیرازی، 1372، ص. 60)، «ضرغام بیشۀ علم لدنی» (روزبهانبقلی شیرازی، 1372، ص. 255)، «ولی رحمان» (روزبهانبقلی شیرازی، 1372، ص. 393) و از همه مهمتر، «وصی رئیس» (روزبهانبقلی شیرازی، 1372، ص. 397) مینامد. در عرائسالحدیث، آنگونه که مصحح کتاب اشاره میکند، شماری از احادیث منحصراً در منابع اهلسنت نقل شده و شماری منحصراً در منابع شیعی (روزبهانبقلی شیرازی، 1378، ص. 37). این نشان میدهد که وی با منابع حدیث شیعی آشنا بوده است. نکتهای ناگفته اما بسیار مهم که دراینباره باید افزود، شاگردی روزبهان در نزد شیخ جاگیر کُردی (د. 590ق.) در عراق است (نک. جامی، 1386، ص. 536). دانستنی است که این شیخ جاگیر از بزرگان علوی (اهل حق، یارسان) شمرده میشود. در سنت ایشان، هفتتن (هفت مقدس اصلی) در دورۀ ظهور شاهخوشین (جامۀ علی(ع) در سدۀ پنجم هجری) بهسوی جاگیر میروند. در نامۀ سرانجام، نامۀ آسمانی یارسان، دراینباره آمده است: «[هفتتن] همگی [با هم] خانۀ شیخ جَگیر را خراب کردند و با نیروی حقانی آن را منهدم ساختند و برابر عهد و پیمان ازلی، مظهر و جامۀ او را دوختند. یاران دراینباره نباید شک و تردید داشته باشند» (نامۀ سرانجام، 1375، ص. 135). مسلماً برخی از گرایشهای تشبیهی روزبهان برآمده از تأثیر این شیخ علوی بر وی است. گویا باید همین گرایشهای متشیعانۀ روزبهان باشد که درنهایت به گرایش روشنتر نوادگان او، روزبهان ثانی و فرزندانش، میانجامد تا آنجا که میتوان ایشان را از عوامل مؤثر در ترویج معارف اهلبیت در شیراز روزگار دانست. 1-1-3 صدرالدین روزبهان ثانی نوۀ روزبهان بقلی و فرزند فخرالدّین احمد است. در شرعیات شاگرد مجدالدّین اسماعیل فالی و صفیالدین ابوالخیر بوده است (شرفالدین ابراهیم، 1347، ص. 133). ساکن تربت روزبهان بود و سهشنبهها در خانقاه مینشست (شرفالدین ابراهیم، 1347، ص. 148). نوشتهاند در اطراف بلاد چند هزار مرید داشت. هشتاد سال بزیست و در سال 685 ق درگذشت و درکنار پدر و جدش در خاک شد (جنید شیرازی، 1328، ص. 249؛ نیز نک. عیسی بن جنید، 1364، ص. 294). روزبهان ثانی، «بهتخصیص، در ولاء اهلبیت» و امر به «محبت اهلبیت» و برگزاری مراسم «روز عاشورا» و منقبتگوییِ «آلیاسین» اهتمام داشت (شرفالدین ابراهیم، 1347، ص. 139). از اوست:
فرزندان وی، عبداللطیف و شرفالدین هم گرایشهای قوی شیعی داشتند. 2-1-3 صدرالدین روزبهان ثالث نبیرۀ روزبهان بقلی و فرزند شیخ شرفالدین ابراهیم است. وی صوفی و واعظ بود و از شیخ سراجالدین عمر قزوینی حدیث شنیده و اجازۀ روایت داشت. به مروّت و ایثار شهره بود. در برگزاری آیینهایی همچون وفات حضرت رسول(ص) و «تعزیت امیرالمؤمنین حسین(ع)» کوشش داشت. (عیسی بن جنید، 1364، ص. 297؛ نیز نک. جنید شیرازی، 1328، ص. 251). 3-1-3 عزالدین مسعود بن ابراهیم بن روزبهان ثانی شیخ عزالدین مسعود بن ابراهیم بن صدرالدین روزبهان دوم، از خاندان روزبهان بقلی، صوفی و واعظ در سدۀ هفتم هجری است. به تعمیر و تکمیل بقعههاى شریفه میپرداخت. در روز وفات رسول(ص) (عُرسِ رسول) و عاشورا، وعظ و تعزیت میکرد. (عیسی بن جنید، 1364، ص. 297؛ نیز نک: جنید شیرازی، 1328، ص. 253) 2-3 امامالدین داوود بن محمد بن روزبهان (فریدی) شیرازی از خاندانِ معروفِ فرید روزبهان (درگذشته به سال 618ق.) (جنید شیرازی، 1328، ص. 394) و نوۀ او بوده است. این خاندان روزبهان را نباید با خاندان روزبهان بقلی فسایی (د. 606ق.) اشتباه کرد. او از استادان فراوانی استماع حدیث کرده و در محضر نجم کبری (د. 618ق.) و تاجالدین اشنهی (د. پس از 589ق.) آموزش دیده است. خرقه از دست پدر خود و او از شیخ شهابالدین سهروردی (د.632ق.) گرفته است (جنید شیرازی، 1328، ص. 352؛ نیز نک. عیسی بن جنید، 1364، ص. 384). اتابک ابوبکر از غایت اعتقاد بدو «امامت خاصه و احتساب محروسۀ شیراز» را بدو مفوض کرده و وی مدتی مدید متصدی این منصب بود (زرکوب شیرازی، 1390، ص. 179) و بنابراین دستکم در فقه و کلام از اهل سنت بوده است؛ اما گرایشهای شیعی در او از سویههایی دیگر پیداست: در مجمع الآداب از او نام برده و از شیوخ صدرالدین ابراهیم بن محمد حمویی جوینی (722-644ق.) معرفی شده است (ابنفوطی، 1374، ج. 3/242). در کتاب فرائد السمطین (کتابی در حدیث شیعی از همین ابراهیم بن محمد حمویی جوینی) آمده که وی یعنی فریدالدین داوود بن محمد بن روزبهان ابواحمد شیرازی از پدر مؤلف یعنی سعدالدین محمد حمویی (649–586ق.) و وی از نجم کبری (618–540ق.) روایت حدیث کرده است (حمویی جوینی، 1978م.، ج. 2/14). یکی از آن احادیث معروف به «حدیث ثوبان» است که بر طبق آن، حضرت رسول(ص) با جمعکردن حسنین(ع)، فاطمۀ زهرا(س) و امام علی(ع) میگوید «اللهم إن هولاء اهل بیتی» (حمویی جوینی، 1978م. ج. 2/15). خود سعدالدین حمویی نیز از «شیعیان باطنی» بوده است که بر آن بوده نام ولی در دین محمد(ص) جز بر دوازده کس که آخرین آنها «مهدی و صاحب الزمان» است، قرار نگیرد (نسفی، 1391ب، ص. 321-320). نسفی میگوید: «شیخ سعدالدین در حق این صاحبزمان کتابها ساخته است و مدح وی بسیار گفته است» (نسفی، 1391ب، ص. 321). درگذشت امامالدین داوود به سال 671ق. رخ داده است (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 179). 3-3 شاه شیخ ابواسحاق و رواداری او شاه شیخ ابواسحاق (758–721ق.)، شاه عهدشکن، خوشگذران و فرهنگپرور سدۀ هشتم، فرمانروای محبوب حافظ (791–729ق.) و برخی دیگر از بزرگان شیراز و فارس، در امر مذهب، دستکم تاحدّی، روادار میبود. به احتمال، همین را باید یکی از دلایل محبوبیت او دانست که برخلاف خلفش، امیر مبارزالدین مظفری (765–718ق.)، هم خود اهل شادخواری بود و هم در مذهب، پیروان مذاهب را در درگاه خویش میپرورید. سکۀ او نیز وضعی متفاوت با سلاطین سنّیمذهب دارد (برخلاف مبارزالدین مظفر، فاقد نام چهار خلیفه است) و گویا گرایش شیعی وی را تأیید میکند (نک. سامی، 1363، ص. 497). در درگاه او چند شخصیت مهم شیعی حضور داشتند که اینک برخی از آنها را نام میبریم: 4-3 عمادالدین محمود کرمانی وزیر شاه شیخ ابواسحاق اینجو (د. 758ق.). چون شاه شیخ ابواسحاق از میبد به یزد بازگشت، سید صدرالدین مجتبى و خواجه عمادالدین محمود را «که بهوفور استعداد موصوف بود» برای مصالحه با مبارزالدین به کرمان فرستاد (کتبی، 1364، ص. 55). مبارزالدین اگرچه از پیمانشکنیهای متعدد ابواسحاق رنجیده بود، تن به صلح داد و به کمک عمادالدین معاهدهای تنطیم و استوار شد (کتبی، 1364، ص. 55). در سال 755ق. و پس از سقوط شیراز بهدست مبارزالدین، پس از کشوقوسهای فراوان و جنگ و مقاومتی چند (نک. همان: 66؛ نیز حافظ ابرو، 1378، ج. 2/213)، و پس از نومیدی از عاقبت کار آلاینجو از مناطق جنوبی بدر میرود. در سال 759ق. او در آذربایجان بوده و منصب وزارت اخیجوق از لشکریان طاغی ملکاشرف را عهدهدار بوده است (غنی، 1386، ص. 182-181). از سرانجام وی اطلاعی یافت نشد و تنها درخور ذکر است که سنگ قبری معروف در تنگ اللهاکبر شیراز، کمی بالاتر از قبر خواجو، بر صفۀ مشرقی به نام عمادالدین محمود کرمانی قرار دارد. علینقی بهروزی (1362-1284) آن را خوانده: «هذا المشهد المعطر و المرقد المنور المولی و المرتضی الاعظم، مجمع المعارف و العوارف، حائز الحسب و النسب السالک الناسک، مقبول الملوک و الملائک، السید عماد الحق و الدین محمود بن المرتضی الاعظم السید مجدالدولة و الدین اسماعیل الحسنی الحسینی فی یوم الجمعة سابع عشر شهر شوال سنة ثمان و عشرون و ثمانمائة [828ق.]» (بهروزی، 1347، ص. 102) درهرحال، اگر این قبر از آنِ عمادالدین باشد، روشن میشود که وی عمری بلند داشته، سالهای پایانی زندگی را در شیراز گذرانده و بر مذهب شیعه بوده است. حافظ او را مدح کرده است (حافظ، 1362، ص. 412). 5-3 عمادالدین یحیی بن احمد کاشانی از دانشمندان سدۀ هشتم هجری است و در کاشان، در خاندانی شیعی که دانشمندانی بزرگ از آن برخاستهاند، زاده شد. شاید مدتی در اصفهان قاضی بود. با نصیرالدین علی کاشی حلی مصاحب بود. حسین بن کمالالدین علی لیثی واسطی، عالم شیعی ذوفنون در شیراز شاگرد او بوده است. آثاری در ریاضیات، موسیقی و ادب از او باقی است.: «یکی از نکات جالبتوجه در همین زمینه و نیز آموزش فلسفی او مربوط است به ارتباط او با نصیرالدین علی بن محمد القاشی الحلی (د. دهم رجب ۷۵۵ق. در نجف)، متکلّم و دانشمند برجستۀ امامی مذهب. القاشی الحلی کتابی دارد با عنوان کتاب النکات در تعدادی از مسائل کلام و منطق که از آن دستکم یک نسخة خطی موجود است. این کتاب را القاشی الحلی برای «عماد الملة والدین یحیی بن احمد الکاشی» و به درخواست او قلمی کرده است. ... نکتۀ دیگر ... تحصیل یکی از عالمان شیعی است نزد او در شیراز؛ آنگاه که عماد کاشی در شیراز و در تحت حمایت ابواسحاق اینجو زندگی میکرده است. این دانشمند، الشیخ حسین ابن الشیخ کمالالدین أبیالحسن ... اللیثی الواسطی (زنده در ۷۵۶ق.)، عالم شیعی ذوالفنون و ادیب و فقیه دانشمند و از خاندانی اهل علم و شناخته است. این دانشمند مدتی ساکن شیراز بوده... او علاوهبر عمادالدین کاشی از معاصرش شمسالدین آملی، صاحب نفائس الفنون نیز، ... در همان شیراز بهره علمی برده بوده است. ... حسین بن علی ابن حماد اشاره میکند که در شیراز در سال ۷۵۰ق. از شمسالدین آملی و عمادالدین الکاشی اجازه روایت دریافت کرده بوده است... فرزند او یعنی تاجالدین ابوسعید که در این اجازات، فخرالمحققین بدو اجازۀ روایت داده، نزد استاد یعنی فخرالمحققین چند کتاب فقهی و حدیثی شیعی و ازجمله تبصرۀ علامه را فراگرفته بوده و به بحث و تحقیق آموخته بوده است» (انصاری قمی، 1396، ص. 107-97). 6-3 شمسالدین محمد آمُلی علامه شمسالدین محمد بن محمود آملی، دانشمند سدۀ هفتم و هشتم هجری است. از آمل طبرستان بود. برای تحصیل به شهرهای مختلف رفت و استادان پرشمار دید. سپس در عهد اولجایتو محمد خدابنده (م. ۷۱۶ق.) و سلطان ابوسعید (م. ۷۳۶ق.) مدرس مدرسۀ سلطانیه شد (نک. صفا، 1369، ج. 2/1274). بعد از مرگ ایلخانِ اخیر چندی در سیاحت گذرانید تا به روزگار فرمانروایی شاه شیخ ابواسحق به شیراز آمد و به تدریس و تألیف پرداخت (صفا، 1369، ج. 2/1274). عمدۀ شهرتش بهواسطۀ کتاب نفائس الفنون فی عرائس العیون در شرح موضوعات علوم است. گویا وفاتش بعد از سال ۷۵۳ق. که سال تألیف شرح کلیات قانون ابنسینا است، اتفاق افتاده و بعضی همان سال را تاریخ وفات او شمردهاند (صفا، 1369، ج. 2/1274). وی مختصر الاصولِ ابن حاجب (د. 646ق.) را «به مذاق شیعه شرح نوشته» (نفیسی، 1344، ص. 183). تشیع وی در بخشهایی مهم از نفائس الفنون نیز آشکار است. در «علم حروف» گوید: «و این علم را نیز علم جَفر خوانند و گویند رموز این علم در صحیفۀ آهو ثبت بود و در کوه حرا مدفون. جبرئیل پیغمبر را از آن خبر داد. پیغمبر آن صحیفه را برداشت و سِرّ او از جبرئیل پرسید. او گفت مرا بدانچه در اوست، اطلاع نیست و اسرار او جز به وصول تام و حصول مقام اکرام منکشف نگردد. پس خاطر مبارک رسول پیوسته متعلق استکشاف او گردیده، مترصد آن استعطاف بود، تا شب أسری چون به مقام «أو أدنی» رسید، به حکم «فأوحى إلى عبده ما أوحى»، آنها برو مکشوف شد. و رسول(ص)، على(ع) را بر اسرار آن واقف نمود و آن صحیفه را بدو داد فرمود :«ما فتح الله علىَّ باباً مِن العلم إلا و أمرنی أن افتحه علیک». و بعد از او به اولاد طیبین و طاهرین او منتقل شد و از ایشان به آنهایی که ایشان مصلحت دیدند» (آملی، 1377ق.، ص. 93). در همین موضع نیز وی بر «استحقاق امامت و شرف و کرامت اهل بیت» اشاره میکند (آملی، 1377ق.، ص. 93). 7-3 اصیلالدین بلیانی اصیلالدین (اوحدالدین) عبدالله بلیانی از صوفیان سدۀ هفتم است. در سال 613ق. در کازرون زاده شد. تبار او به شیخ ابوعلى دقّاق نیشابوری، صوفی نامدار سدۀ چهارم (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 183؛ محمود بن عثمان، 1380، ص. 45)، و از او، به امام موسى کاظم(ع) مىرسد. در اوایل حال به انزوا میزیست چندانکه «یازده سال» در کوه به سر برد. پس از آن «به صحبت زاهد ابوبکر همدانی» رسید (جامی، 1386، ص. 264). شیخ خرقۀ او، اصیلالدین شیرازی است (اصیلالدین از شاگردان رکنالدین سجاسی، استادِ شمس تبریزی، بوده است) (جامی، 1386، ص. 264؛ نیز: محمود بن عثمان، 1380، ص. 59). گویند با سعدی مصاحبت داشت (محمودبن عثمان، 1380، ص. 59؛ نیز نک. اوحدی بلیانی، 1388، ص. 1731). وفاتش در سال 683ق. (زرکوبشیرازی، 1390، ص. 183) و به قولی 686ق. (اوحدی بلیانی، 1388، ص. 385) رخ داد. گرایش شیعی وی از برخی اشعار پراکندهاش که صبغۀ غلیظ تشبیه دارد، روشن میشود. قول به اینگونه تشبیه از خصوصیات برخی نحلههای عرفانی کرّامی و شیعی بوده است. عبدالقاهر بغدادی (د. 429ق.) در الفرق بین الفرق دربارۀ حلولیان مینویسد: «بیشتر این دستهها از میان غلات و گزافهگویان رافضی پیدا شدهاند» (بغدادی، 1388، ص. 185). (تشخیص اینکه کدامیک از انواع تشبیه، همان باور به حلول است، کاری باریک و دشوار است و گاه بر خود قائلان نیز روشن نیست. مخالفان تصوف و تشیع، بیشتر از سر غرض، این دو را یکسره یکی میگرفتهاند. درهرحال، تشبیه بر انواعی است و قول به «مظهریت ذات»، «مظهریت صفات» و «حلول» را در بر میگیرد و همۀ اینها در انواعی از تصوف و خاصه تصوف شیعی دیده میشود).
(هدایت، 1381، ص. 1241؛ نیز نک. اوحدی بلیانی، 1388، ص. 387؛ نیز نک. واله داغستانی، 1384، ص. 141؛ نیز نک. حسینی فسایی، 1388، ص. 1438). این شعر بههیچروی ناظر به اندیشههای اشعریانه نتواند بود؛ زیرا اشاعره قائل به دیدار خدا در دنیا نیستند و دیدار او را در آخرت موعود میدانند؛ بلکه برآمده از این باور است که خداوند، یا به «ظهور ذات» یا به «حلول» در دنیا نمایان میشود و اولیای کامل الهی او را توانند دید. این اندیشهای است که در نزد شیعیان غالینامیده (نصیریه و...) از قدما و یارسان و خاکسار و نصیریههای امروزی رایج است. 8-3 خواجوی کرمانی خواجو، شاعر بزرگ سدۀ هشتم هجری، آنگونه که خود میگوید، در سال 689ق. در کرمان زاده شد. علوم دینی و ادبی را در کرمان آموخت. به حجاز، اصفهان، بغداد و بلاد بسیار دیگر رفت (صفا، 1369، ص. 889). در سال 732ق. مثنوی همای و همایون را به نام این سلطان منظوم کرد و به تبریز برد تا بدو تقدیم کند (خواجوی کرمانی، 1370، ص. 269)؛ اما مرگ ابوسعید مانع کامیابی او شد. آنگاه در حدود سال 740ق. به شیراز آمد و به دستگاه شاه شیخ ابواسحاق اینجو پیوست (خواجوی کرمانی، 1369، ص. 95، 114 و...). در کازرون به محضر امینالدین بلیانی رسید و دست ارادت به وی داد و او را ستود (خواجوی کرمانی، 1369، ص. 74). وفاتش را گاه به سال 742ق. نوشتهاند که نادرست است و قول رایجتر و استوارتر 753ق. است. مزارش در تنگ اللهاکبر شیراز است. حافظ به احتمال چندی در شیراز همنشین و مصاحب او بوده و آشکارا از وی متاثر است. اگرچه در ابیاتی خلفای سهگانه را نیز ستوده است (خواجوی کرمانی، 1369، ص. 130-129)، در تشیع او تردید نیست. وی ابیاتی در «خلوص العقیده و مناقب الائمة الاثناعشر» دارد (خواجوی کرمانی، 1369، ص. 571 و 614) و علی(ع) را وصی پیامبر میخواند.
9-3 ابنِ نَصوح شیرازی کمالالدین فضلالله بن نصوح، متخلص به ابنِ نصوح، شاعر در سدۀ هفتم و هشتم هجری است. «از بزرگزادگان فارس بوده» (دولتشاه سمرقندی، 1382، ص. 225) و «پدر وی ازجمله اکابر و اجلۀ آنجا بوده» است (کاشانی، بیتا، ص. 250). در جوانی از شیراز به عراق و از آنجا به تبریز رفت و بیشتر عمر را در آن دیار گذراند. در صوفیآباد نزد شیخ رکنالدین علاءالدوله سمنانی کسب طریقت کرد و از استاد، تکریم بسیار دید (کاشانی، بیتا، ص. 250). در زمان سلطان ابوسعید بهادر، با خواجه غیاثالدین محمد وزیر، پسر رشیدالدین روابط داشت (دولتشاه سمرقندی، 1382، ص. 225). درگذشتش را به تبریز در سال 793ق. نوشتهاند. ابننصوح در شاعری توانا بود. دهنامۀ او باقی است. چند شعر باقیماندهاش در منقبت امام علی(ع)، دارای رنگ غلیظ شیعی است و در آنها بر ازلیبودن نور امام و مرکزیت معنوی وی تأکید دارد:
در قصیدهای از او میخوانیم:
3 . 10 . جلالالدین ابوالمفاخر مسعود بن مظفر باغنوی جلالالدین ابوالمفاخر مسعود بن مظفر باغنوی شیرازی، از مشایخ سدۀ هفتم و هشتم هجری است. در مسجد سنقر، وعظ و در روضۀ شیخ کبیر، درس «حکمت» میگفته است. از آثار او مفتاح الروایات و مصباح الحکایات است در چهار جلد. کتابی در فضائل اهل بیت(ع) در «دوازده باب» داشته است. در سال 725ق. درگذشت و در بقعۀ خانوادگی پشت سر پدرش، حوالی آرامگاه شیخ کبیر دفن شد (نک. جنید شیرازی، 1328، ص. 89 ؛ عیسی بن جنید، 1364، ص. 132-131). 11-3 بابا رکنای شیرازی بابا رکنالدین مسعود بن عبداله بیضاوی شیرازی معروف به بابا رکنا، صوفی قرن هشتم است. در طریقت از شاگردان کمالالدین عبدالرزاق کاشانی (د. 736ق.) و داود قیصری (د. 751ق.) بود (رکنالدین شیرازی، 1359، ص. 4). وی را «شیخ المشایخ» خوانده است (رکنالدین شیرازی، 1359، ص. 222). در شیراز در روضۀ ابنخفیف به سلوک میپرداخته و از مصاحبان بهاءالدین تبریزی بوده است (رکنالدین شیرازی، 1359، ص. 40). شاه نعمتاله ولی (834–730ق.) از شاگردان او بوده است (معصومعلیشاه شیرازی، 1382، ج. 3/ 3). مهمترین اثر او شرحی است فارسی بر فصوصالحکم به نام نصوص الخصوص فی ترجمة الفصوص که از بهترین شروح فارسی آن کتاب است. وی بخش مهم زندگی خود را در اصفهان گذراند و در همانجا در سال ۷۶۹ق. درگذشت (شمس، 1380، ص. 747). از روشنترین مواضع شیعیانۀ وی را میتوان در تفسیر مفهوم «نسبت» با رسول (و مآلا «وراثت» از او) دید. بابارکنا در شرح مفهوم «آل» نوشته است: «و آل او نزدیکان او باشند و نزدیکی و نسبت به حضرت نبوت، یا من حیث الصورة فقط باشد و آن سادات و شرفااند؛ یا من حیث المعنی فقط و آن اولیاءاند و حدیث «سلمانُ منّا» «کلُّ تقیّ آلی» اشارت بدین نسبت است؛ یا من حیث الصورة و المعنی باشد و آن خلفا و ائمۀ قائمه به حقاند، خواه انبیاء پیشین و خواه خلفا و اقطاب بازپسین» (رکنالدین شیرازی، 1359، ص. 29). این همان سخنی است که عارف دورانساز شیعی، سید حیدر آملی (787 -720ق.)، در تفسیر دو مفهوم «وراثت» و «ختمیت» تبیین میکند. توضیح آنکه یکی از مهمترین مفاهیم فرهنگ ابنعربی «ختم ولایت» است. سخنان ابنعربی دربارۀ این خاتمیت پراکنده مینماید و مثلا گاه عیسی(ع) را خاتم ولایت مطلقه میخواند. شارحان شیعی او کوشیدهاند این مفهوم را مطابق با اندیشۀ شیعی توضیح دهند. سید حیدر آملی در نقد دیدگاه ابن عربی مینویسد: «فنقول: خصوصیة عیسى- علیه السلام- بهذا المقام أی مقام الختمیة المطلقة لا یخلو من وجهین: امّا أن یکون من حیث نسبته المعنویة مع النبىّ-صلّىاللَّه علیه و آله و سلّم- أو من حیث نسبته الصوریة معه؛ و على کلا التقدیرین علىّ-علیهالسلام- أولى به و أنسب، لانّ نسبته المعنویة مع النبىّ معلومة لکلّ واحد، و معلوم أنّها أکثر من عیسى-علیه السلام-. و کذلک نسبته الصوریة. و مع ذلک، فنحن نستدلّ علیهما بکلام النبىّ-صلّىاللَّه علیه و آله و سلّم- و کلام الشیخ (نفسه) و غیر ذلک، لیعرف بالتحقیق أنّه کذلک. أمّا نسبته المعنویة، فقد ورد عنه -صلّىاللَّه علیه و آله و سلّم- أنّه قال «انّ اللَّه تعالى خلق روحى و روح علىّ قبل أن یخلق الخلق بما شاء... و ذکر أیضا فی الفصل المذکور فقال «قال رسولاللَّه -صلّىاللَّه علیه و آله و سلّم-: کنت، أنا و علىّ، نورا بین یدی اللَّه تعالى من قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام... فعلىّ منّى و أنا منه، لحمه لحمى، و دمه دمى. فمن أحبّه فبحبّى أحبّه، و من أبغضه فببغضی أبغضه.- الحدیث»... و أمّا النسبة الصوریة، فهی أیضا أظهر من الشمس، و قد یعرف تحقیقها من الاخبار المذکورة و الإشارات المنقولة، بعد تحقیقها من حیث النسب و القرابة، و أنّه ابن عمّه و صهره؛ و من حیث الحسب و الفضیلة، و أنّه وارث علمه، و خازن سرّه، و خلیفته على أمره، و امامه فی امّته. و کذلک أولاده المعصومون -علیهمالسلام- لانّ کلّ واحد منهم امام منصوص من قبله و قبلاللَّه تعالى، معصوم بنفسه، کما تقرّر قبل ذلک فی الأصل الاوّل عقلا و نقلا» (آملی، 1347، ص. 413-408). همانگونه که پیداست، سخن سید حیدر تفصیل سخن بابارکناست و آنچه را بابارکنا به اجمال و سربسته گفته، سید حیدر گسترانده و آشکار گفته است. در اینجاست که دریافته میشود مراد بابا از «خلفا» در بخش اخیر بند یادشده: «و آن خلفا و ائمۀ قائمه به حقاند، خواه انبیاء پیشین و خواه خلفا و اقطاب بازپسین»، امامان معصوم است؛ زیرا خلفای سهگانه، با پیامبر اکرم(ص) نسبت صوری نداشتهاند که بتوان احتمال داد خواستِ بابا ایشان را نیز در بر میگرفته است. و این سخنی است که وی به رمز آن را بازگفته است. 12-3 روحالدین عطار از شاعران قرن هشتم است. آنگونه که از اشعارش برمیآید، زادگاه و بالیدنگاهش شیراز بوده است. به احتمال، مدتی را هم در عراق سپری کرده است. در شعر، روح عطار، روح و روحی عطار تخلص میکرد. از احوال وی آگاهی خاصی در دست نیست. دیوان کوچک شعرش شامل نزدیک به دوهزار بیت غزل، مثنوی، قطعه و رباعی موجود است. در شعر نخست دیوانش، پنج بیت در مدح سه خلیفۀ اول دارد (روح عطار، 1400، ص. 300) اما ستایش او از امام علی(ع) رنگی دیگر دارد:
(برای آگاهی از رأی غالب اهل سنت دربارۀ آیۀ مباهله (که حدیث یادشده در بیت پایانی، در متون شیعه برای تفسیر آن به کار میرود)، بنگرید به المواقف، از متکلم بزرگ همان روزگار در شیراز و فارس، عضدالدین ایجی (د. 756ق.)، که میکوشد نشان دهد تفسیر شیعیان وافی به مقصود نیست (نک. ایجی، بیتا، ص. 409). 13-3 ابنعماد خراسانی از معاریف شاعران فارسی در سدۀ هشتم هجری است. تا مدّتها از شاعران بزرگ فارسیگو شمرده میشد. اصل او از خراسان بود (دولتشاه سمرقندی، 1382، ص. 316). گفتهاند «در جمیع فنون سخن قادر و ماهر بوده و در هیچ قسمی از سخن خود را معاف نداشته» (اوحدی بلیانی، 1388، ص. 423). درگذشت ابنعماد را به سال 800ق. نوشتهاند (ابنعماد، 1314، ص. 5 (مقدمۀ مصحّح) اما وی دستکم تا سال 803ق. زنده بوده و این از انجامۀ کتاب اداء التنزیل وی برمیآید (ابنعماد، 1014ق.، ص. 284). دهنامهای به نام روضة المحبین از وی باقی است که در آن، پس از تحمیدیه و نعت نبی(ص) سه خلیفه را هم به کوتاهی میستاید، هرچند برخی نسخ فاقد این ابیات و بیت پس از آناند که این شاید حاصل تصرف عقیدتی کاتبان باشد.
تشیع او از آنجا روشن است که سمرقندی کار وی را منقبت اهل بیت میخواند: «در شیراز بودی و منقبت ائمۀ معصومین(ع) گفتی» (دولتشاه سمرقندی، 1382، ص. 316). 14-3 خطیب فارسی شاعر و صوفی در سدۀ هشتم هجری است. صاحب منظومهای بهنام سیرت جمالالدین ساوجی که به قلندرنامۀ خطیب فارسی مشهور است. این مثنوی نزدیک به ۱۷۷۰ بیت دارد. از احوال خطیب فارسی آگاهیی جز اندکدادههایی که خود در کتابش آورده است، مطلب دیگری یافت نشد: وی اهل شیراز بود، در جوانی در همان شهر به تحصیل پرداخت و پس از کسب مایهای از علم، به تصوف گرایید (خطیب فارسی، 1362، ص. 34). وی پس از سالها، برای یافتن پاسخ پرسشهای خود به سفر میرود تا آنکه در دمشق در مقبرۀ زینب(س) به گروهی از قلندران برمیخورد (خطیب فارسی، 1362، ص. 35). در میان این قلندران، شیخی است «محمد نام، پیری از بخارا» که پرسشهای او را پاسخ میگوید و در ضمن جزوهای بدو میدهد در باب احوال سید جمالالدین ساوی، پیر قلندران و از او میخواهد آن را به نظم آورد (خطیب فارسی، 1362، ص. 36-35). خطیب در همانجا به سال 748ق. نظم کتاب را میآغازد و به پایان میبرد. در این هنگام حدود 51 سال از عمر وی رفته (خطیب فارسی، 1362، ص. 106) و بنابراین، زادش باید به سال 697ق. بوده باشد. دربارۀ گرایش شیعی او چند نکته درخور ذکر است: نخست آنکه او از قلندریان بوده و ایشان در حدود سدههای هفت به بعد، به قرائن و اسنادی که اینک مجال بررسی آنها نیست، اغلب شیعی یا دارای گرایش شیعی بودهاند. دودیگر آنکه وی در ابتدای کتابش پس از نعت پیامبر(ص) در یک بیت به نعت صحابه و اهل بیت بسنده میکند:
این توقف بر اجمال و خودداری از تفصیل، در آن قرون، از شاعران شیعی و متشیعی است که از هنگامهانگیزی پروا دارند و میکوشند به سکوت نسبی از کنار مسئله بگذرند. سهدیگر وصفی است که وی از حال و اعتقاد جمالالدین ساوی میگوید. در بخشی مهم از کتاب که شیخ ابوبکر اصفهانی به نزد جمالالدین میآید تا سر بسپارد، از او میخواهد تا از ابتدای کار و سرّ حال خود بگوید. پاسخ جمالالدین و شرح هدایتش به حقیقت طریق، بهروشنی گزارشی از باور دینی اوست:
15-3 حیدر شیرازی شاعر سدۀ هشتم هجری است. از او دیوان کوچک هزار و شصت بیتی، به نام مونس الارواح و اشعاری پراکنده برجای است. به «حیدر بقال» مشهور بود. چون یکی از قصاید مدحی وی دربارۀ شاه یحیی، مربوط به حکومت او بر شیراز در 790ق. است و بخشی از دیوانش را هم در این تاریخ فراهم کرده است، بیشک تا این تاریخ زنده بوده است و چون وقایع پس از این تاریخ در دیوانش نیست، احتمال دارد که او در حدود همین سال درگذشته باشد (نک: حیدر شیرازی، 1383، ص. 9-16). به احتمال بر مذهب تشیع بوده است. مصحح فاضل مونس الارواح بر آن است که «نام و تخلّص شاعر نیز میتواند نشانهای از تمایل او به مذهب شیعه به حساب آید» (حیدر شیرازی، 1383، ص. 16). حیدر در بیتی مصطفی و مرتضی را گواه مسلمانی خود آورده است:
16-3 سید عضد شاعر شاعر سدۀ هشتم هجری است. او را نباید با سید عضد یزدی، ادیب و سیاستمدار معروف معاصر (د. 740 یا 741ق.) و پدر جلال عضد، اشتباه کرد. از احوال او جز نکاتی پراکنده که از آثارش برمیآید، مطلب دیگری در دست نیست. از سادات طباطبا بوده و سندبادنامۀ منظوم از اوست. در سال سرایش آن، 776ق.، پنجاه و نه سال داشته و پس زادش در سال 716ق. بوده است. سندبادنامه را در دربار شاهشجاع فراهم آورده و بدو تقدیم کرده است (عضد، 1381، ص. 21-22 و 25). آخرین شاهی را که در دیوانش مدح کرده، شاه منصور است و بنابراین تا سال 790ق. یعنی سال بر تخت نشستن وی در قید حیات بوده است. او بر مذهب شیعه بوده است. در قصیدهای به مدح امام علی(ع) میپردازد: پس از رسول خدا بگرو ای برادر من / به ابن عمّ، ولی عهد، وارث و داماد (عضد، 1389، ص. 11). و در آن پس از ستایش یازده امام دیگر، میآورد: که اعتقاد عضد غیر از این که گفتم نیست / که اعتقاد من این است و هرچه بادا باد (عضد، 1389، ص. 11). 17-3 احمد بن علی بن اشرف حسنی از افاضل سادات حسنی شیراز بوده است. در سدۀ هشتم هجری میزیسته و مطالبی از وی در بیاض تاج وزیر، شامل گفتارهایی از امام علی(ع) آمده است: «صلوات خاص بر پیامبر»، «عجایب خلقت طاووس»، «وصف متقین برای همام»، «وصیتنامه به امام حسن و امام حسین» و «نامه به یکی از عاملانش». در پایان چند شعر از شاعران عرب درج شده است (احمد وزیر، 1381، ص. 301-285). 18-3 حیران شیرازی شاعر سدۀ هشتم هجری است. از او منظومهای کوتاه و بینام در بازی شطرنج بهجا مانده که ایرج افشار (1389-1304) آن را با الهام از بیتی از رساله، «گلزار شطرنج» نامیده است (حیران شیرازی، 1390، ص. 194). سرایش آن در رجب 785ق. سامان یافته است (حیران شیرازی، 1390، ص. 221). در اوایل سروده، وی «چهار یار» را مدح گفته. همانگونه که خواهید دید، خلفای سهگانه را با اوصافی محترمانه و کلّی ستوده است (دربارۀ ابوبکر وصف وی غلیظتر است) اما وصفش از امام علی(ع) رنگی ژرفتر، غلیظتر و باطنیتر دارد، او را فراتر از نیابت پیغمبر(ص)، «نایب خداوند عزّ و علا» و «سِرّی از اسرار الهی» خوانده است:
19-3 میر سید شریف گرگانی متکلم، صوفی و دانشمند در سدۀ هشتم هجری است. در سال 740ق. در روستای طاغوی استرآباد زاده شد (نوایی، 1379، ص. 95). در سال 779ق. در در قصر زرد، نزدیک اقلید، به اردوی شاهشجاع رسید و شاه او را بنواخت و با خود به شیراز برد. در آنجا منصب تدریس دارالشفا بدو سپرده شد. سیّد ده سال در شیراز بود تا آنکه امیرتیمور گورکان او را در سال 789ق. به سمرقند برد (نک. میرخواند، 1385، ص. 3537). آنجا به صحبت مشایخ طریقت نقشبندی مانند علاءالدین عطار (جامی، 1386، ص. 394) و نظامالدین خاموش رسید (کاشفی سبزواری، 1356، ص. 187). او پس از مرگ امیرتیمور در سال 807ق.، دوباره روی به شیراز نهاد و تا سال مرگش به سال 816ق. در این شهر بماند. آثار میرسید شریف نشان از گرایشهای توأمانِ اشعری و شیعی دارد و این ویژگی هر اندیشمند اصیل است که از هرجا آنچه را که درست میداند، میپذیرد. برخی به قطع او را شیعه دانستهاند و این شاید حاصل خلط شرححال او با سید شریف، حروفی سدۀ نهم هجری، باشد. در شرح المواقف بهروشنی از اهل سنّت دفاع میکند (نک. فصل «فی اثبات الامامة» در: جرجانی، 1325ق.، ج. 8/374-344). بااینهمه، در گرایش او به تشیع، دستکم در بخشی از عمرش، نباید تردید کرد و آن پیش از هرچیز، از شهادت وی بر نفس خود برمیآید؛ آنجا که درباب زینالدین علی کلا میگوید تا با او مصاحب نشدم، از «رفض» نرستم (جامی، 1386، ص. 394). رفض در زبان مخالفان، به مطلقِ تشیع و در زبان دیگران، بهمعنی تشیعِ منکر و مخالفِ خلفای سهگانه و عمدۀ اصحاب معتَمَدِ اهل سنت و گاه بهمعنی تشیع غالی است. چون زینالدین علی کلا از قلندران بوده و قلندران عموماً دارای گرایشهای باطنی–شیعی بودهاند، رفض در اینجا، به قطع، به معنای مطلقِ تشیع نیست. این سخن میرسید شریف نشان میدهد او در مقطعی مهم از زندگی، از گرایشهای تند شیعی خالی نبوده است. دیگر آنکه سید محمد نوربخش که از شاگردان او بود (شوشتری، 1354، ج. 2/218) وی را «معتقد اهلالله» میخواند (نوربخش، 1397، ص. 177) و ازنظر شیعیان (که نوربخش هم از آنان بوده) «اهل الله» در معنای مرکزیاش همان «آلالله» یعنی «اهل بیت»اند. در قصیدۀ رائیهاش که از امهات قصاید حکمی فارسی است، وی بر تمایل شیعی خود تأکید دارد. مطلع این قصیده که همه بر پرسش بنیاد شده، این است:
در آن گفته:
20-3 شمسالدین ابراهیم ابرقوهی معروف به حاجی ابرقوهی و محتسب ابرقوهی، از صوفیان سدۀ هفتم و هشتم هجری است. نخست در ابـرقوه منصب احـتساب داشـت و پس از آن محل وظیفۀ او از ابرقوه به تستر منتقل شد (ابرقوهی، 1394، ص. 7). وی میگوید شبی از شبها امام عـلی(ع) را در واقعه دیـده و او را گـفته است: «دیباجۀ کتاب به طریقهای که معتقَد ماست، مبدل میباید کرد» (ابرقوهی، 1394، ص. 9). ابرقوهی پس از واقعۀ مذکور، در کتابش تغییر و تحولی داد و در سال 714ق. آن را به پایان رسانید. گویا مراد شمسالدین از بیان این خواب آن بوده که محتوای کتاب را به اصول شیعی نزدیک گرداند؛ امری که خاصه در بخش نخست کتاب هویداست. نیز تاحدی میتوان تأثیر آرا عزیز نسفی را در کتاب او مشاهده کرد؛ عارفی که در اواخر سدۀ هفتم در ابرقو زیست و همانجا درگذشت. 21-3 عابد بیرمی لاری زینالعابدین یا عابد بیرمی لاری مشهور به عابد فارسی، شاه زینالعباد، شاه زنده و شاه زندان، از صوفیان سدۀ هشتم و نهم هجری است. او را نباید با نیای دورش، شاه زندو، اشتباه کرد. از نام و نشان و اشعار پراکندۀ او قرائنی بر تشیع او در دست میبود: نخست تعبیر «شاه» در نام او که تعبیری شیعی است و بر اولیای این مذهب مینهادهاند؛ هرچند تواند بود که این لقب را سپستر بر او گذاشته باشند. دوم آنکه از برخی اشعارش بوی تشبیه میآید و تشبیه از باورهای عرفانی برخی گروههای کرّامی و شیعی بوده است.
اما اینک با چاپ و نشر سفینۀ روحالله که مجموعهای بس ارجمند از اشعار اوست، به یقین میتوان تشیع وی را دید. در باب اول کتابش، پس از توحید و نعت پیامبر(ص)، فصلی در «منقبت امیرالمؤمنین علی(ع)» دارد و در آن پس از ذکر پانزده جمله (آیه و حدیث) در حق امام(ع) ابیاتی در وصف ایشان میآورد. جملۀ شانزدهم دربارۀ مهدی موعود(ع) است (عابد بیرمی، 1397، ص. 99-93). او نیز اگرچه پس از نعت نبی، به چهار خلیفه اشاره دارد (بیآنکه از آنها نام ببرد)، در ذیل آیۀ ابتهال، بهروشنی به «نص نیکو» استناد میکند (باور به نص یکی از ممیزات تشیع از تسنن است) و آنگاه نام یازده امام پس از وصی را میآورد (عابد بیرمی، 1397، ص. 97). جز علی(ع) فصلی به منقبت هیچیک از خلفا نداده و آشکارا میگوید:
22-3 عزالدین مطهّر حسینی سید عزالدین ابوطاهر مطهّر بن عبدالله بن علی حسنی حسینی شیرازی، شاعر سدۀ هشتم هجری است. در شعر، «مطهّر» تخلص میکرد. چندی در زمرۀ شاعران آذربایجان و «مداح شیخ اویس جلایر بود» و سپس به فارس بازگشت. در فارس مشهور و از مداحان خاص شاه شجاع بود و تا سال 782ق. در آنجا میزیست (نفیسی، 1344، ص. 215). گفتهاند سپس به هندوستان رفت و از شاعران «دربار تاجالدین فیروزشاه بهمنی» شد (نفیسی، 1344، ص. 215)؛ مطلبی درخور تردید که به احتمال، برآمده از اشتباه او با «مطهّر آگرهای» و «مطهّر گجراتی»، شاعران هندوستانی، است. در سال 825ق. درگذشت (نفیسی، 1344، ص. 215). در یتیمة الدرر و کریمةالفقر سه غزل از وی درج است (نک. جمالالدین اصفهانی، 1390، ص. 57-58، 100 و 106). مکتوبی از وی در بیاض تاجالدین احمد وزیر آمده که حاوی سخنانی از حضرت رسول(ص)، امام علی(ع)، امام باقر(ع)، امام صادق(ع)، امام کاظم(ع)، امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام حسن عسکری(ع)، امام مهدی(عج)، «امام معصوم شهید» حسین بن علی و اشعار و حکایاتی پراکنده است (نک. احمد وزیر، 1381، ص. 175). از این مکتوب معلوم میشود که در مذهب شیعه بوده است. 23-3 علاء قزوینی علی بن حسین هلالی معروف به علاء قزوینی و ابن هلال، شاعر، نویسنده و کاتب در سدۀ هشتم هجری است. وی زادۀ سال 726 یا 727ق. است. صاحب کتابی به نام مناهج الطّالبین فی معارف الصّادقین، در تاریخ عمومی جهان که آن را در سه قسم تا زمان خویش، به رشتۀ تألیف کشیده است. تألیف آن از ذیحجۀ 778ق. تـا شـعبان 779ق. طول کشیده و کتاب به شاه شجاع تقدیم شده است. نیز صاحب رسالهای کوتاه به نام داستان نور ماه و آفتاب که در بیاض تاجالدین احمد وزیر درج افتاده و علاء قزوینی آن را در 17 شعبان سال 782ق. نگاشته است (نک. احمد وزیر، 1381، ص. 422–401). موضوعات این رسالۀ منثور عبارت است از: آیات قرآنی درباب خـورشید و ماه، چگونگی برآمدن و فروشدن آنها و تفسیر این آیات، روایتی دربارۀ یک پری به نام عفرا که به محضر رسول(ص) میرسیده و داستان کسی که در بیابان امام زینالعابدین(ع) را دیدار میکند. از توجهی که نویسنده در این متن به پنجتن و امام سجاد(ع) دارد، میشد احتمال داد که شیعه بوده است. این حدس در مناهج الطالبین وی تأیید میشود. دراینباره، در مقدمۀ مصحح کتاب چنین آمده است: «وی از سه خلیفۀ نخست با احترام تمام یاد میکند. همچنین از امیرالمؤمنین علی(ع) نیز دهها بار یاد کرده، در موارد مختلف، به سخنان آن حضرت استناد کرده است. وی امیرالمؤمنین را صاحب «انا مدینة العلم و على بابها» میخواند. در اوایل کتاب بخشهایی از خطبۀ دوم نهج البلاغه را دربارۀ خلقت زمین آورده است... در جایی از کتاب ماجرای «رد الشمس» (بازگرداندن آفتاب) را در شأن امام علی(ع) نقل میکند و میگوید: «و مشهور است که آفتاب را برای سه کس باز آوردند. اول برای یوشع علیهالسلام ... دوم برای سلیمان بن داود علیهماالسلام... سیم برای علی مرتضی کرمالله وجهه در آن وقت که سر مبارک رسول خدا صلىالله علیه و سلّم بر کنار او بود». در باب خلقت آدم گفته است: «چون آدم مسجود ملایکۀ ملکوت شد، عُجبی در وی راه یافت. گفت: خداوندا هیچ خلق دیگر پیش از من آفریدهای که ایشان را دوستتر از من داری؟...آدم گفت بارخدایا ایشان را به من بنمای. پادشاه عالم فرشتگان حجاب را بفرمود تا حجابها برداشتند. آدم نظر کرد پیش عرش مجید، پنج اشباح دید. گفت الهی چه کسانند که به صورت من آفریدهای؟ خطاب رسید که «ای آدم یکی محمد است نبیالرحمة رسول من است؛ و آن دیگر علی است امیرالمؤمنین و پسرعم و وصی پیغمبر من؛ و آن دیگر فاطمۀ زهرا است دختر پیغمبر من؛ و آن دو دیگر حسن و حسیناند پسران علی و فرزندان پیغمبر من. حق تعالی فرمود یا آدم هم ولدک؛ اینها فرزندان تواند. آدم بدان بشارت به غایت خرم و عظیم شادمانه شد. چون از بهشت بیرون آمد و سالیان دراز در آن ندامت تضرع میکرد، میگفت خداوندا بر آدم ببخشای و عذر او بپذیر، تا که باری تعالی او را فرا زبان داد که «الهی بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین که گناه مرا به فضل و کرم خود عفو فرمای و بر من رحمت کن به برکت آل عبا». خدای تبارک و تعالی آدم را به تشریف «ثم اجتبیه ربّه فتاب علیه و هدی» مشرف فرمود و توبه و انابت او را قبول کرد و کلام مجید که «فَتَلَقَّی آدَمُ مِن رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیهِ» اشارت است بدین قضیه. چون آدم را در زمین استقراری پدید آمد بر نگین نوشت که محمد رسولالله و علی امیرالمؤمنین و این حدیث صحیح و معتبر است و در بیشتر کتب احادیث مسطور». همچنین در جاهای متعدد کتاب از ائمۀ اطهار سخنانی آورده است، بهگونهای که از هریک از دوازده امام(ع) دستکم یک بار حدیث یا روایتی نقل کرده است؛ بهویژه از امام ششم شیعیان حضرت جعفر صادق(ع) که اکثراً از وی با عنوان «صادق آلمحمد» یا «صادق آلرسول» یاد میکند، دهها بار نقل قولهایی آورده است... بدینترتیب نشانههای فراوانی مبنیبر تشیّع نویسنده در مناهج الطالبین دیده میشود. استفادة فراوان علاء قزوینی از کتابهایی نظیر کشفالغمه فى معرفة الائمه اثر اربلی و تفسیر روضالجنان و روحالجنان شیخ ابوالفتوح رازی و اشعار مولانا حسن، کاشی از مهمترین شاعران شیعه دوازده امامی در قرن هفتم و هشتم ...، نیز حدس ما را در تشیع علاء قزوینی تقویت میکند» (علاء قزوینی، 1396، ص. ص-ط). 24-3 حافظ شیرازی شاعر، ادیب و عارف نامآور سدۀ هشتم هجری است. به احتمال در حدود سال 720ق. زاده شده و در سال 791 یا 792ق. درگذشته است (نک. فاموری، 1398، ص. 129–124). آوازهاش ما را از پرداختن به دیگر مقدمات دربارۀ زندگی وی بینیاز میکند. دربارۀ مذهب حافظ بسیار سخن گفتهاند که در اینجا قصد و آهنگی برای پایفشاری بر تشیعِ اصطلاحیِ حافظ نیست[3]؛ اما ناچار از گفتن این موضوع که او نیز با معارف و عواطف شیعی پیوندی ژرف دارد. شاهد این موضوع نیز در غزلی با این مطلع آمده است: خستگان را چو طلب باشد و قُوَّت نَبُوَد / گر تو بیداد کنی شرطِ مُروَّت نبوَد در دلِ غزلی انتقادی میآورد: چون طهارت نبُوَد، کعبه و بتخانه یکی است / نبُوَد خیر در آن خانه که عصمت نبُوَد (حافظ شیرازی، 1362، ص. 442). تأکید حافظ در این بیت بر مفاهیم «طهارت»، «خیر» و «عصمت» است. تعبیر «خانه» نیز مهم است. تناسب این کلمات نمیتواند از نظر دور بماند. خاصه با توجه به تناسب «طهارت» و «عصمت» دریافته میشود که مُراد حافظ از «طهارت» اشاره به آیۀ «تطهیر» (احزاب، 33) است که بر طبق آن، خداوند اراده کرده است اهل بیت را پاک و مطهّر بدارد. شیعیان از این آیه برای اثبات طهارت و عصمت اهل بیت یاری میگیرند (نک. طوسی، بیتا، ج. ۸/۳۴۰). بدینترتیب، معنای بیت ابعادی مهم و روشن میگیرد: «بدون طهارت (و اهل طهارت که مصادیق اتم آن، اهل بیتاند) کعبه با بتخانه فرقی ندارد و اسلام و شرک یکی خواهد بود. باری در خانهای که «عصمت» (و معصوم) نیست، خیری نیز نیست». معنای ضمنی مصرع دوم این است که «خیر در خانهای است که عصمت در آن است». «خانه» مفهوم «خاندان» یا «اهل بیت» را متبادر میکند و معنا میشود: «خیر در خاندانی است که معصوماند». نهایت آنکه در کلمۀ «خیر» نیز، از دو سوی، مضمونی متناسب با اجزای دیگر این تناسب نهفته است: نخست آنکه در معارف شیعی، اهل بیت مرکز و منبع همۀ خیرها و نیکیها دانسته میشوند. در «زیارت جامعۀ کبیره» آمده: «اِنْ ذُکِرَ الخَیْرُ، کُنْتُمْ اَوَّلَهُ وَ اَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ و مَعْدِنَهُ و مَأوئهُ وَ مُنْتَهاهُ » (نک. صدوق، 1368، ص. 551). دیگر آنکه «کوثر»، که هم لقب امام علی(ع) و هم لقب فاطمۀ زهرا(س) است، در لغت به معنای «خیر کثیر» است (قرشی، 1353، ص. 94) و در سورۀ یادشده برابر با «خیر عظیمی که خدا به پیامبر داد» (راغب اصفهانی، 1412ق.، ص. 703). حافظ به ایهام تناسب و ایهام تبادر میخواهد بگوید: «کوثر و برکت حقیقی از آنِ این خاندان است». مشخص است که بیت رنگ شیعیانه و باطنی نیرومندی دارد و حافظ در آن، و نیز گویی در کل شعر، درصدد دفاعی تند از تشیع باطنی در برابر منتقدانی چند است؛ نکتهای که در کار شناخت زندگی حافظ به کار خواهد آمد. شگفتآور است که شروح دیوان حافظ، تا آنجا که مشاهده شده است، به این نکتۀ روشن اشاره نکردهاند. برای نمونه بنگرید به «شرح شوق» که در واقع جامع شروح مهم حافظ است در: حمیدیان، 1392، ج. 3/2588). 25-3 نسیمی حروفی سیدعلی نسیمی و به تعبیر کاملتر امیر سیدعمادالدین ابوالفضل علی نسیمی حروفی، صوفی و شاعر در سدۀ هشتم و نهم هجری است. از اعاظم عرفان عصر و از بزرگان طریقت و جنبش شیعی حروفی و از نزدیکان فضلالله حروفی استرآبادی (مقتول در سال 796ق.) مؤسس طریقت حروفی است. یکی از خلفای فضلالله بوده است (نسیمی، 1372، ص. 22 (مقدمۀ مصحح)). به احتمال در حدود سال 770ق. زاده شده است (نسیمی، 1372، ص. 25). دربارۀ زادگاه او، آنگونه که مصحح دانشمند دیوان وی آورده، منابع قدیم ساکتاند (نسیمی، 1372، ص. 26). دو قول مشهورتر ایناناند: در سدۀ یازدهم شذرات الذهب او را تبریزی و عرفاتالعاشقین او را از پیرامون شیراز خواندهاند (نسیمی، 1372، ص. 26-27). قول اخیر در تذکرههای اغلب تذکرهنویسان بعدی پیروی شده است. تصور تبریزیبودن او گویا ازآنرو است که هم شعر فارسی دارد و هم ترکی. درهرحال، همانگونه که مصحح دیوان وی تأکید دارد، «بههیچروی بر جویندۀ زادگاه نسیمی روشن نمیگردد که آخرالامر او از کدامین خطۀ این سرزمین برخاسته بود؟» (نسیمی، 1372، ص. 28). اما باید گفت نگریستن در شماری دیگر از منابع، متعلق به سنت یارسان (اغلب شفاهی)، میتواند پاسخ این پرسش باشد. «اهل حق» میراثداران اصلی سنت حروفیاند و فضلالله استرآبادی را با نام شاهفضل، گرامی و یکی از مظاهر و جلوات اصلی حق و جامۀ علی(ع) میدانند (نامۀ سرانجام، 1375، ص. 152 و 137). در این آیین، نسیمی یکی از «هفت تنِ» شاه فضل و مظهرِ «پیر بنیامین» است (نامۀ سرانجام، 1375، ص. 151). اینان او را شیرازی دانستهاند و چنین مینماید که این مؤیدی قوی بر انتساب وی بدین دیار باشد. نسیمی در جوانی به جنبش فضلالله پیوست. در سنوات متوالی درکنار فضلالله و در زمان قتل او به سال 796ق. در باکو ملازمش بود و آنگاه به وصیت وی، درنهایت به بغداد رفت (نسیمی، 1372، ص. 28 (مقدمۀ مصحح)). از این زمان تا مرگ وی خبری از او در دست نیست. در سال 820 یا 821ق. در حلب به کفر و زندقه متهم، اسیر و کشته شد. قتل نسیمی بهشکلی فجیع رقم خورد: پوست او را کندند و جنازهاش را هفت روز در معرض تماشای عام نهادند و آنگاه او را تکهتکه کردند (نسیمی، 1372، ص. 29). آرامگاه نسیمی در حلب هنوز برجاست. مقبرهای منسوب بدو در زرقان شیراز موجود است که سنگ آن قدیمی و مربوط به همان سدۀ نه یا ده است و نام نسیمی بر آن درج شده است. تواند بود که بخشی از بدن مُثله شدهاش را به فارس فرستاده و در آنجا به خاک کرده باشند. شعر فارسی و ترکی وی در ترویج عقاید شیعی حروفی نقشی مهم داشته و دیوانش برای اهل حق، بکتاشیه و کاکائیه مقدس شمرده میشود. از اوست:
خواست از «چهار علی» در مصرع پایانی، چهار «علیِ» حاضر در دوازده امام است: علیابن ابیطالب(ع)، علیابن حسین زینالعابدین(ع)، علیابن موسی الرضا(ع)، علیابن محمد النقی(ع). 26-3 طالب جاجرمی محمّد طالب جاجرمی (د. 854ق.) از شاعران قرن نهم هجری است. اصل او از جاجرمِ خراسان است، امّا سی سال آخرِ عمر را در شیراز گذراند (طالب جاجرمی، 1399، ص. 21). در دیوانش نشانههایی قطعی از تشیع او میتوان دید:
در بیتی دیگر، به ایهام خود را حسینیمذهبی میخواند:
تأکید وی بر «حسینیمذهب» بودنش در جاهای دیگر هم دیده میشود:
این بیت هم در تأیید گرایش شیعی اوست:
27-3 شاهداعی شیرازی با نام اصلیِ «نظامالدین محمود حسینی»، صوفی بزرگ و از مشایخ طریقت نعمتالهی در سدۀ نهم هجری است. زادۀ 810ق. و درگذشتۀ 870ق. است (نک. مقدمۀ مصحح بر: شاهداعی شیرازی، 1339، ص. ید). از مریدان ابواسحاق بهرانی (یا تهرانی یا بهرامی؟) (د. 851ق.) و شاهنعمتاله ولی (د. 834ق.) بوده است. در شیراز، شناختهشدهترین شیخ طریقت نعمتالهی و از اعیان صوفیان روزگار بوده است. وی نیز اگرچه در فقه، به احتمال، شافعی است، در اصول و طریقت، بیتردید، شیعه است و نشانههای تشیع از بخشهای پرشمار آثار او هویداست. در کشف المراتب آمده است: «سمتِ باطنیتِ نَبی مُخبر است از حقایقِ اسماء و صفات؛ و ولی مَظهر آن حقایق است در صورتِ دقایقِ افعال و آثار... فی الجمله نور نبوت و نور ولایت از نور الهیه به وجهی خلص در ظهورند و چنانکه ظاهر و باطن با هم باشند، این دو نور مُصاحب یکدیگر بودهاند. مظهر نور الهیت نه شخصی باشد... و نه نوعی و نه جنسی و نه اله را حدی عام و جهتی خاص توان گفت... و مظهر نور نبوت و ولایت شخص باشد چنانکه شخص نبی و شخص ولی؛ ولیکن پیش از تعلق آن دو نور به حسب مظهریت،... به تعانق در صدور از نور الوهیت متحقق بوده است؛ چنانکه تلویحی در این باب از حضرت مصطفوی(ص) مشهور است که فرموده: «انا و علی من نور واحد» و همچنین در خبر آمده است که حق تعالی بر ساق عرش نوشته است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، أیّدتُه بعلی» و ملائکه به رسالت و نبوت حضرت مصطفوی و ولایت و تأیید جناب مرتضوی گواهی دادهاند و هنوز آدم موجود نشده... و چون شخصی آدم وجود یافته، آن دو نور در صورت ظهوری واحد از پیشانی او تابان بود و بعد از آنکه از ذریات آدم اشخاص انبیا ظاهر میشدند، هر شخص نبیی آن دو نور با او بودی: نور نبوت مطلقه و نور ولایت مطلقه؛ و به اعتبار اثر ظهور آن دو نور ازو، نبوتی مفیده بدو نسبت مییافتی ... و در فرقه ناجیه شخصی بودی که آن نبی او را صاحب سرّ نبوت خویش کرده بودی... و آن شخص حامل ولایت مقیده بودی از مطلقه. حامل ولایت مقیده را «صالح القوم» خواندندی، خواه که نسبت نبوت نیز بهسوی او کردندی یا نه و بنیاد ظهور نبوتِ مقیده و ولایتِ مقیده از آدم به شیث افتاد و به اعتبار قید نبوت و ولایت، غایتی و نهایتی در هریک از آن مفروض گشت. نبوتِ مقیّده چون به غایت خود رسید، مَظهر آن خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص) آمد و ختم مرتبه کرد. و ولایت مقیده چون به نهایت انجامید، مَظهر آن سیدالاولیاء علی مرتضی(ع) آمد و ختم مرتبه کرد» (شاه داعی شیرازی، 1340، ص. 99-98). او بر آن است: «هر نبی که پیش از محمد مصطفی(ص) ظهور کرده است، آن ظهور، بهحقیقت، بُروزِ علی مرتضی(ع) بوده است و تا قیامت به سرّ ولایت مطلقه، هر ولایتی که ظهور یابد، بُروزِ ولایت علی مرتضی(ع) باشد» (شاه داعی شیرازی، 1340، ص. 102). 28-3 منصور حافظ فارسی شاعر و صوفی سدۀ نهم هجری است. او را باید از شاعران بزرگ منقبتگوی تاریخ ادبیات فارسی دانست. نام و نشانش در تذکرهها نیامده و آنچه از او بهجای مانده، از لابهلای دیوان ارجمند اوست: اهل فارس و گویا شیراز و باشندۀ این شهر است (نک. منصور حافظ، 1378، ص. 51 و 53 و...)، حافظ قرآن (منصور حافظ، 1378، ص. 338) و از مریدان شاهداعی شیرازی است و «حدود شصت بار» وی را یاد و ستایش کرده است (منصور حافظ، 1378، ص. دوازده (مقدمۀ مصحّح)). در دیوانش 940 شعر (مرکب از 935 غزل، یک ترجیعبند کوتاه و چهار قطعه) آمده که تا آنجا که مشاهده و دریافته شد، همه جز یک قطعۀ دوبیتی (که گویا مطلع غزلی ناتمام در پند بوده) در نعت رسول(ص) و پس از ایشان، اهل بیت(ع) است. در آن البته یکی دو بار نیز به «چار یار» اشاره دارد (منصور حافظ، 1378، ص. 308).
29-3 ابنهمام شیرازی شاعر و صوفی سدۀ نهم هجری است. آنگونه که مصحح شهادتنامۀ او استنتاج کرده است، به احتمال در حدود سال 830ق. زاده شده و پس از سال 904ق. از دنیا رفته است. از مریدان سید محمد نوربخش (869–795ق.) بوده است. در تشیع او تردید نیست. در کلیات وی که نسخهای از آن موجود است، مثنویی وجود دارد که «شامل شرح حدیث کمیل، حکایت آل عباء، حکایت حضرت حسین(ع) و شرححال حضرت صادق(ع) و مطالب عرفانی و حکایاتی از عرفا و مشایخ و شرح قسمتی از نهجالبلاغه و جز آن است» (ابنهمام، 1397، ص. 917 (مقدمۀ مصحح)). شهادتنامۀ وی شرح حوادث کربلا و مقتل شهیدان آن است و «میتوان تا یافتشدن اسناد کهنتر، بهعنوان قدیمترین منظومه در این موضوع به شمار آورد» (ابنهمام، 1397، ص. 919 (مقدمۀ مصحح)). در بخشی از آن چنین آمده است:
در ادامه، وی نام امامان معصوم(ع) را تا آخر میآورد و بر آنها سلام میفرستد (ابنهمام، 1397، ص. 986).
30-3 شمسالدین محمد اسیری لاهیجی صوفی و شاعر و صاحب کتاب مهم مفاتیح الاعجاز در شرح گلشن راز است. در شعر «اسیری» تخلص میکرد. زادۀ نیمۀ نخست قرن نهم و درگذشتۀ 912ق. است. در سال 849ق. به حلقۀ مریدان سید محمد نوربخش پیوست. وی پس از درگذشت پیر خود به شیراز آمد و خانقاهی بنا کرد و در آن به سلوک و رهنمایی پرداخت (نک. اسیری لاهیجی، 1357، ص. بد–ج (مقدمۀ مصحح)). دربارۀ تشیع او نمیتوان تردید داشت؛ او از مریدان سید محمّد نوربخش، صوفی مهم شیعی است (نک. اسیری لاهیجی، 1368، ص. 7). در مفاتیح الاعجاز خود، «مبدأ ظهور سرّ ولایت» را «علی مرتضی(ع)» میداند (اسیری لاهیجی، 1374، ص. 280) و ایشان را در محاذات عیسی(ع) که اقرب انبیا به پیامبر اکرم(ص) است، دانسته و مصداق این سخن را هم یکی آن میشمرد که در میان اولیاء به الوهیت هیچکس جز امام علی(ع) قائل نشدهاند (اسیری لاهیجی، 1374، ص. 281). او در دیوانش، از امامان دوازدهگانه یاد و ستایش کرده (اسیری لاهیجی، 1368، ص. 289 و...) و بارها به مدح امام علی(ع) پرداخته و وی را وصی و نایب پیامبر خوانده است:
31-3 پلاسی شیرازی شرفالدین (تاجالدین) حسن بن حمزه بن محمّد پلاسی شیرازی، صوفی بزرگ سدۀ هفتم هجری است. از عارفانی است که در ایران کمتر شناخته شده است؛ اما در بخشی از جهان عرب آوازهای دارد. نُصَیریه او را از بزرگان خویش میدانند و آثارش به کوشش همینان تصحیح و منتشر شده است. در آثارش میتوان نمودِ توأمانِ عرفانِ حقّانیِ شیعی و مکتبِ ابنعربی را دید. از زندگیاش، مگر آنچه خود به کوتاهی و پراکندگی گفته، مطلب دیگری یافت نشد. در جوانی، «بعد از اکتساب علوم دینی و اقتنای معارف یقینی»، به سیاحت صوفیانه، از «مسقط رأس و محل استیناس» خود یعنی شیراز (پلاسی، 1392، ص. 7) به عراق میرود. در الاذکار نقل میکند که در موصل، کسی از مذهب او پرسید و وی در ضمن شعری پاسخ داد که تو را به درک مذهب من راهی نیست و من نه تابعم و نه متبوع (پلاسی، 1986م.، ص. 266). پرسنده، پلاسی را بر این پاسخ تکفیر میکند و این به وقوع گرفتاریهایی برایش میانجامد (پلاسی، 1986م.ب، ص. 266). از استادان او در موصل، یکی «موفقالدین کواشی» (د. 680ق.)، صاحب دو تفسیر صغیر و کبیر بوده است که پلاسی در نزد او «تفسیر صغیر» را میخواند (پلاسی، 1392، ص. 11). گویا از همانجاست که به آذربایجان میآید و به روستای کُججان (کُنججان) و محضر «بابا محمد کججانی» (محمد بن صدیق بن محمد) میشتابد (پلاسی، 1986م.الف، ص. 80؛ نیز پلاسی، 1392، ص. 8). او نُه سال در تحت ارشاد و تصرف کججانی میایستد (پلاسی، 1986م.الف، ص. 81) و آنگاه شیخ، وی را برای رفتن به بغداد و شام رخصت میدهد[4] (پلاسی، 1986م.الف، ص. 80). از تاریخ سکونت وی در آذربایجان همین اندازه دانسته شد که در سال 675ق. در آنجا بوده است (پلاسی، 1392، ص. 65)؛ اما پیدا نیست که این چندمین سال حضور وی در آن دیار بوده است. در سال 683ق. از حجاز به دمشق میآید و در کوه قاسیون ساکن میشود و غاری به نام «ابنالسلام» برمیگزیند و به نیت خلوت در آن مینشیند و سلوک میکند (پلاسی، 1986م.الف، ص. 71). او «سعیدالدین محمد فرغانی» (د. 700ق.) را «سیّد و برادر خود» میخواند و از او نقل میکند (پلاسی، 1986م.الف، ص. 22) و این نیز نشان میدهد از دوستان و شاید مریدان وی بوده است. (فرغانی مدتی در شیراز و «خرقۀ ارادتش» از نجیبالدین بزغش شیرازی (678–594ق.) بوده است (جامی، 1386، ص. 558). ای بسا دوستی پلاسی با وی به همین دوره بازگردد. این میتواند پرتوی بر بخشی از زندگی پلاسی در شیراز بیافکند). اگرچه پلاسی از خلفای سهگانه با احترام یاد میکند، تشیع او آشکار است. او در مقدمۀ تحفة الروح، آنگاه که صحابه را «صاحب مقامات سَنیه» مینامد، خاندان پیامبر را «صاحب مراتب عُلویۀ قُدسیه» میخواند (پلاسی، 1986م.الف، ص. 47). به احادیث ائمۀ شیعه نگاهی جدی دارد و بهویژه در مقدمة التنبیه یکسره به شرح آنها میپردازد و از این احادیث استفادۀ باطنی میکند (برای نمونه، نک: پلاسی، 2010م.، ص. 45). نکته آنکه در همین کتاب به نقل حدیث امام صادق(ع) در «تقیه» میپردازد: «فالتقیة دینی و دین آبائی و اجدادی» (پلاسی، 2010م.، ص. 43) و «کتمان اسرار» را «از شروط لازم روایتشده از ائمۀ اطهار و سادة الابرار» میخواند (پلاسی، 2010م.، ص. 57). تشیع وی، آشکارتر از همهجا، در التنبیه و تحفة الاحرار او نمایان است. در رسالۀ اخیر میخوانیم: «و من عجائب تألیفه إنه یأتی بالنباء الواحد له معنی فی ظاهره و معنی فی باطنه غیره. فجعل الله ظاهره معجزة نبیه محمد(ص) و باطنه کرامة ولیّه و وصیّ رسوله امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب و اولاده الفاطمیین علیهم السلام و لایوجَد الّا عندهم و لایستطیع احدٌ أن یأتی بمثله غیرهم الّا مَن صحَّ نسبه الدینی إلیهم...» (پلاسی، بیتا، ص. 21). آنگاه نام شماری از بزرگان تصوف سدههای نخست تا بعد را میآورد و میگوید اینان همگی علم را از ائمۀ اطهار گرفته و از ایشان متأدب بودهاند (پلاسی، بیتا، ص. 21). برخی آرای او با نگاه اصیلالدین بلیانی (683–613ق.) در رسالة الدائرة همانند است (مانند آنچه دربارۀ توهم انفصال از خدا و مفهوم فنا میگوید) (پلاسی، 1986م.الف، ص. 71) و این بسا نشان دهد که این بخش از اندیشههای وی نیز ریشه در همان سالهای جوانی در شیراز و فارس است. 4 . یادآوری مهم این فهرست را میتوان با افزودن چهرهها و خاندانهایی مانند پورفریدون، تورانشاه بن تهمتن و خاندان شاهی وی، سادات آلاینجو و برخی قلندران ادامه داد. چهرههایی مهم همچون «کمال غیاث» (848ق.)، «مکتبی» (د. بعد از 941–ز. حدود 865ق.)، «بابافغانی» (د. 925ق.) و «اهلی» (942–858ق.) نیز میتوانستند جایی درخشان در این فهرست داشته باشند؛ اما ازآنجاکه تشیع آنها (و دربارۀ مکتبی: گرایش متشیعانۀ وی) مشهور و بخشی مهم از زندگی آنها (مگر کمال غیاث) در سدۀ دهم است، در این مقالۀ کوچک از پرداختن بدانها خودداری شد. 5 . نتیجه گیری این مقاله نشان داد که تشیع در شیراز و فارس سدههای هفتم تا نهم و بنابراین در اندیشهها و آثار بزرگان این عهد، نمودی درخور توجه داشته است. میتوان گفت تشیع در این دیار، در سدۀ هفتم، «حضور»؛ در سدۀ هشتم، «قدرتی نسبی» و در سدۀ نهم، «قدرتی غالب» دارد. جریان اصلی تشیع در این ادوار، تشیعِ باطنی است و مهمترین حامیان آن، صوفیان و متصوفاناند. تشیعِ غالینامیده در این دوره در آثار کسانی همچون پلاسی و نسیمی دیدنی است. از دیگر وجوه گسترش تشیع میتوان به توجه به آیینهای شیعی مانند تعزیۀ امام حسین(ع) از قرن هفتم تا رسمیتیافتن فقه شیعی در کنار چهار مذهب فقهی اهل سنت در قرن نهم اشاره کرد. در قرن نهم، سلاسل نعمتالهی و نوربخشی تأثیری ژرف بر گسترش معارف باطنی شیعی داشتند. بررسی باریکتر هرکدام از این سویهها و جریانها نیازمند نگارش گفتارها و کتبی دیگر است. [1]. به مناسبت یاد مولانا، بد نیست به شمس تبریزی نیز اشاره شود. این صوفی شورانگیز و هنوز ناشناخته، اگرچه در فروع شافعی بود، آنگونه که شیوۀ اوست: در نهان، دارای گرایش شیعی قوی بود. در کتاب اسرار (یا مقالات) وی، با لحنی طعنآمیز میخوانیم: «در عهد رسول(ص) مردی بود [گویا کنایه از ابوذر] مولع به راست گفتن. صحابه(ره) جهت آنک او راستیگوی بود و رسول را(ع) با او عنایت بود، از راستی و راستگویی او میرنجیدند و او را نمیتوانستند چیزی گفتن الا پُر بودند ازو، بر خاطرشان گذشتی که اگر رسول(ع) در نقاب خاک رود، ما ازو انتقام بکشیم... آری یاران رسول، کار به گزاف نکنند [!] و آنک لایق بیرونکردن نیست، بیرون نکنند [!]. لاتجتمع امتی علی الضلاله [!]. نیکو میکنید نَصَرَکم الله» (شمس تبریزی، 1385، ص. 123-122). [2]. از استاد سیدعلی میرافضلی که نسخۀ کتاب خلاصة الاشعار را در اختیار ما نهادند، سپاسگزاریم. [3] . او خود آشکارا تکلیف ستیزههای مذهبی را روشن کرده: جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. [4] . گویی این شیخ محمد کججانی از آن صوفیان شگفتآور تبریزی است که شمس دربارۀ آنها میگوید: «آنجا [در تبریز] کسانی بودهاند که من کمترین ایشانم. که بحر مرا برون انداخته است؛ همچنانکه خاشاک از دریا به گوشهای افتد. چنینم. تا آنها چون باشند؟!» (شمس تبریزی، 1385، ص. 641) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
قرآن کریم. آملی، سید حیدر (1347). جامع الأسرار و منبع الأنوار (هانری کُربن و عثمان اسماعیل یحیی، مصححان). قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسۀ پژوهشهای علمی. آملی، شمسالدین محمد (1377ق). نفائس الفنون فی عرایس العیون (ابوالحسن شعرانی، مصحح). اسلامیه. ابرقوهی، شمسالدین ابراهیم (1394). مجمع البحرین (نجیب مایل هروی، مصحح). مولی. ابنبطوطه (1376). سفرنامه (محمدعلی موحد، مترجم). آگاه. ابنعماد خراسانی (1014ق.). اداء التنزیل. نسخۀ خطی شمارۀ 87197 کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی. ابنعماد خراسانی (1314). روضة المحبین (دهنامه) (سعید نفیسی، مصحح). مؤسسۀ خاور. ابنفَورَک (2005م.). مقالات الشیخ ابیالحسن الاشعری (به تحقیق احمد عبدالرحیم السایح). مکتبة للثقافة الدینیة. ابنفُوَطی، عبدالرزاق بن احمد (1374). مجمع الآداب فی معجم الالقاب (به تحقیق محمد کاظم). سازمان چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. ابنهمام شیرازی (1397). شهادتنامه (وحید قنبری نَنیز، مصحح در متون ایرانی؛ ج. 4، به کوشش جواد بشری). احمد وزیر، تاجالدین (1381). بیاض تاجالدین احمد وزیر (علی زمانی علویجه، مصحح). مجمع ذخائر اسلامی. اسیری لاهیجی، شمسالدین محمد (1357). دیوان اشعار و رسائل. موسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل با همکاری دانشگاه تهران. اسیری لاهیجی، شمسالدین محمد (1368). اسرار الشهود (سیدعلی آلداوود، مصحح). مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی. اسیری لاهیجی، شمسالدین محمد (1374). مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز (محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، مصححان). زوار. انصاری قمی (1396). یک دانشمند شیعی در عصر شاه شیخ ابواسحاق اینجو. در کتابِ جستارهای تاریخی دربارۀ تشیع (حکمت، صص 107–97).انوار، سید امیرمحمود، و عربی، نسیم (1385). انعکاس تشیع در آثار عربی ادبا و علمای استان فارس در عصر فترت. پژوهش دینی، (14)، 7–24. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/583895 اوحدی بلیانی، تقیالدین محمد (1388). عرفات العاشقین و عرصات العارفین (ذبیحاله صاحبکاری و آمنه فخراحمد، مصححان؛ با نظارت محمد قهرمان). ایجی، عضدالدین عبدالرحمن (بیتا). المواقف فی علم الکلام. عالم الکتاب. بُرسی، حافظ رجب (1427ق.). مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین (سیدعلی عاشور، مصحح). ذوی القربی. بغدادی، عبدالقاهربن طاهر (1388). الفرق بینالفرق (در تاریخ مذاهب اسلام) (محمدجواد مشکور، مترجم). اشراقی. بهروزی، علینقی (1347). بناهای تاریخی و آثار هنری جلگه شیراز. اداره کل فرهنگ و هنر فارس. پلاسی شیرازی (1986م.الف). تحفة الروح و الانس فی معرفة الروح و النفس، در ضمنِ «رسالتان فی الحکمة المتعالیة و الفکر الروحی (به تحقیق و تعلیقِ صالح عضیمة). بینا. پلاسی شیرازی (1986م.ب). الأذکار الموصلة إلی حضرة نور الأنوار، در ضمنِ «رسالتان فی الحکمة المتعالیة و الفکر الروحی (به تحقیق و تعلیقِ صالح عضیمة). بینا. پلاسی شیرازی (بیتا). تحفة الاحرار فی بیان کشف سر الاسرار. نسخۀ خطی شمارۀ 7516 دارالکتب المصریة. پلاسی شیرازی (2010م.). التنبیه (فرائد الفوائد العُلویة فی قواعد العقائد الغُلویة). با شرح آن (به تصحیح و شرح ابوموسی الحریری و شیخ موسی). دار لأجل المعرفة. پلاسی شیرازی (1392). تذکرۀ خواجه محمد بن صدیق کججانی (تحفۀ اهل بدایات و هدیۀ اهل نهایات) (نجمالدین طارمی، مترجم؛ محمد خواجوی، مصحح). مولی. تورانپشتی، شهابالدین (1388). المعتمد فی المعتقد. مکتبة الحقیقة. جامی، نورالدین عبدالرحمن (1386). نفحات الانس من حضرات القدس. (محمود عابدی، مصحح). سخن. جرجانی، سیدشریف (1325ق.). شرح المواقف (سیدمحمد بدرالدین نعسایی، مصحح). (چاپِ افست: الشریف الرضی). جلالی، سید لطفاله (1398). تاریخ و عقاید ماتریدیه. ادیان و مذاهب. جمالالدین اصفهانی، محمد (1390). یتیمةالدرر و کریمةالفقر (مجموعۀ نظم و نثر مسطور از خطوط اکابر شیراز) (با مقدمه و توضیحات بهروز ایمانی). کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی با همکاری کتابخانۀ ملی ملک.جنید شیرازی، ابوالقاسم (1328). شدالازار و حط الاوزار عن زوار المزار. (تصحیح و تحشیۀ محمّد قزوینی و عباس اقبال). چاپخانۀ مجلس. حافظ ابرو، شهابالدین عبدالله خوافی (1378). جغرافیای حافظ ابرو (صادق سجادی، مصحح). میراث مکتوب. حافظ شیرازی، شمسالدین محمد (1362). دیوان (پرویز ناتل خانلری، مصحح). خوارزمی. حسنی رازی، سید مرتضی داعی (1383). تبصرة العوام فی معرفة مقالات الانام (عباس اقبال آشتیانی، مصحح). اساطیر. حسینی فسایی، میرزا حسن (1388). فارسنامۀ ناصری (منصور رستگار، مصحح). امیرکبیر. حمویی جوینی، ابراهیم بن محمد (1978م.). فرائد المسطین فی فضائل المرتضی و البتول والسبطین و الائمه من ذریتهم علیهمالسلام (محمدباقر محمودی، مصحح). مؤسسة المحمودی للطباعة و النشر. حمیدیان، سعید (1392). شرح شوق (شرح و تحلیل اشعار حافظ) (ج. 3). قطره. حیدر شیرازی (1383). دیوان اشعار (مونس الارواح) (علی میرافضلی، مصحح). کازرونیه. حیدری، سلیمان (1395). بررسی چگونگی ورود و گسترش تشیع در فارس از آغاز تا پایان حکومت آلاینجو. پارسه، (27)، 96-75. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1667987 حیران شیرازی (1390). گلزار شطرنج (ایرج افشار، مصحح در ضمنِ «متون ایرانی»؛ ج. 2؛ به کوشش جواد بشری). کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی. خطیب فارسی (1362). قلندرنامه (سیرت جمالالدین ساوجی) (حمید زرینکوب، مصحح). توس. خواجوی کرمانی، کمالالدین (1369). دیوان (احمد سهیلی خوانساری، مصحح). پاژنگ. خواجوی کرمانی، کمالالدین (1370). خمسۀ خواجو (سعید نیاز کرمانی، مصحح). دانشگاه شهید باهنر. دولتشاه سمرقندی (1382). تذکرة الشعرا (ادوارد براون، مصحح). اساطیر. راغب اصفهانی، حسین (1412ق.). مفردات الفاظ القرآن (صفوان عدنان داوودی، مصحح). دارالقلم (با همکاریِ الدار الشامیة). رکنالدین شیرازی (بابا رکنا)، مسعود بن عبداله (1359). نصوص الخصوص فی ترجمة الفصوص (به اهتمام رجبعلی مظلومی). مؤسسۀ مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل شعبۀ تهران با همکاری دانشگاه تهران. روحالدین عطار شیرازی (1400). دیوان (علی رحیمی واریانی، مصحح در ضمنِ «به یاد ایرج افشار»؛ ج. 1؛ به کوشش جواد بشری). بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، با همکاری سخن. روزبهان بقلی شیرازی، ابومحمّد(1372). شرح شطحیات (هانری کربن، مصحح). انجمن ایرانشناسی فرانسه در تهران. روزبهان بقلی شیرازی، ابومحمّد (1378). عرائس الحدیث (علی صدرایی خویی، مصحح). پژوهشکده باقر العلوم(ع). روزبهان بقلی شیرازی، ابومحمّد (1393). کشف الاسرار (مهدی فاموری، مصحح). رَزبار. زرکوب شیرازی، ابوالعباس معینالدین احمد (1390). شیرازنامه (اکبر نحوی، مصحح). دانشنامۀ فارس. سامی، علی (1363). شیراز شهر جاویدان. لوکس (نوید). شاهداعی شیرازی، نظامالدین محمود (1340). شانزده رساله. مؤسسۀ مطبوعاتی علمی. شاهداعی شیرازی، نظامالدین محمود (1339). کلیات اشعار (به کوشش محمد دبیرسیاقی). کانون معرفت. شرفالدین ابراهیم (1347). تحفة العرفان (تحفة اهل العرفان فی مناقب شیخ روزبهان)، در ضمن مجموعۀ روزبهاننامه (محمدتقی دانشپژوه، مصحح). انجمن آثار ملی. شمس تبریزی، شمسالدین محمد (1385). مقالات (محمدعلی موحّد، مصحح). خوارزمی. شمس، محمدجواد (1380). بابا رکنالدین شیرازی. در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی (ج. 10؛ زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، صص 747و 746). مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی. ﺷﻮﺷﺘری، نوراله (1354). ﻣﺠﺎﻟﺲ ﺍﻟﻤﺆﻣنین (ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ سیدﺍﺣﻤﺪ ﺍﻟﻤﻮﺳوی). کتابفرشی اسلامیه. صدوق، ابوجعفر محمد (1368). من لایحضره الفقیه (به تحقیق و ترجمۀ صدر بلاغی). نشر صدوق. صفا، ذبیحاله (1369). تاریخ ادبیات در ایران. فردوس. طالب جاجرمی، محمد (1399). دیوان اشعار (محمّدهادی خالقزاده، مصحح). بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همکاری سخن. طوسی، ابوجعفر محمد (بیتا). التبیان فی تفسیر القرآن (به اهتمام آغابزرگ طهرانی). دار احیاء تراث العربی. عابد بیرمی، شاه زینالعباد (1397). سفینه روحالله (مجموعه اشعار) (محمدباقر وثوقی، مصحح). نگارستان اندیشه. عثمان کرمانی، صفیالدین (1086ق.). الکنز الخفی من اختیارات الصفی. مکتبة الملک عبدالعزیز العامة، المکتبة الرقیمة العربیة. عضد [به اشتباه: عضد یزدی] (1381). سندبادنامۀ منظوم (محمدجعفر محجوب، مصحح). توس. عضد (1389). دیوان عضد (سرایندۀ ناشناختۀ سدۀ هشتم) (علیرضا قوجهزاده، مصحح). کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی. علاء قزوینی، علی بن حسین بن علی هلالی (1396). منهاج الطالبین فی معارف الصادقین (احمد بهنامی، مصحح). کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی. عیسی بن جنید شیرازی، معینالدین ابوالقاسم (1364). هزار مزار (عبدالوّهاب نورانی وصال، مصحح). کتابخانۀ احمدی. غنی، قاسم (1386). تاریخ عصر حافظ (ج. 1). هرمس. فاموری، مهدی (1398). کتیبۀ شکسته (بزرگان و نامداران شیراز و فارس در سدههای هفتم و هشتم هجری). خاموش. فصیح خوافی، احمد بن جلالالدین محمد (1386). مجمل فصیحی (سیدمحسن ناجینصرآبادی، مصحح). اساطیر. فضلالله همدانی، رشیدالدین (1389). جامع التواریخ (بخش تاریخ سلغریان فارس) (محمد روشن، مصحح). مرکز پژوهشی میراث مکتوب. قرشی، سید علیاکبر (1353). قاموس قرآن. دارالکتب الاسلامیة. کاشانی، تقیالدین (1380). خلاصة الأشعار و زبدة الأفکار (بخش شیراز و نواحی آن) (نفیسه ایرانی، مصحح). میراث مکتوب. کاشانی، میرتقیالدین محمد (بیتا). خلاصة الاشعار. نسخۀ خطی کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، شمارۀ 104 ب. کاشفی سبزواری، فخرالدین علی (1356). رشحات عین الحیات (به کوشش علیاصغر معینیان). بینا. کتبی، محمود (1364). تاریخ آلمظفر (عبدالحسین نوایی، مصحح). امیرکبیر. محمود بن عثمان (1380). مفتاح الهدایة و مصباح العنایة (منوچهر مظفریان، مصحح). فرهنگستان زبان و ادب فارسى. مستوفی، حمدالله (1336). نزهة القلوب (محمد دبیرسیاقی، مصحح). طهوری. معصومعلیشاه شیرازی، محمد (1382). طرائق الحقائق (محمدجعفر محجوب، مصحح). سنایی. منصور حافظ شیرازی (1378). دیوان اشعار (سیداحمد بهشتی شیرازی). روزنه. مهجور، فیروز، و عیدیپور، زهرا (1396). بررسی مستند پیشینۀ تشیع در استان فارس براساس کتیبههای آثار چوبی دوران اسلامی. شیعهشناسی، 15(57)، 159–188. https://www.shiitestudies.com/article_30513.html مولوی، جلالالدینمحمد (1378). مثنوی معنوی (رینلد آلن نیکلسون، مصحح). ثالث. میرخواند، محمد بن خاوندشاه (1385). روضة الصفا (جمشید کیانفر، مصحح). اساطیر. نامۀ سرانجام یا کلام خزانه (یکی از متون کهن یارسان) (1375). به تصحیح صدیق صفیزاده. هیرمند. نسفی، عزیز (1391الف). کشف الحقایق (سیدعلی اصغر میرباقریفرد، مصحح). سخن. نسفی، عزیزالدین (1391ب). الانسان الکامل (ماریژان موله، مصحح؛ با پیشگفتار هانری کربن؛ ترجمۀ مقدمه از ضیاءالدین دهشیری). طهوری. نسیمی، عمادالدین (1372). زندگی و آثار (به کوشش یداله جلالی پَندری). نی. نفیسی، سعید (1344). تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی. فروغی. نوایی، عبدالحسین (1379). رجال کتاب حبیب السیر. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. نوربخش، سید محمد (1397). رسائل نوربخشیه (جمشید جلالی شیجانی، مصحح). حقیقت. واله داغستانی، علیقلیخان (1384). ریاضالشعرا (سیدمحسن ناجی نصرآبادی، مصحح). اساطیر. هجویری، علی بن عثمان (1374). کشفالمحجوب (محمدحسین تسبیحی، مصحح). مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان. هدایت، رضاقلیخان (1381). مجمع الفصحا (مظاهر مصفا، مصحح). امیرکبیر. هدایت، رضاقلیخان (1385). ریاض العارفین (ابوالقاسم رادفر و گیتا اشیدری، مصححان). پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. همدانی، میرسیدعلی (1384). مشارب الاذواق (محمد خواجوی، مصحح). مولی. The Holy Quran. Abarquhi, Shams al-Din IbrAhim. (2015). Majma' al-Bahrain (N. Mayel Heravi, Ed.). MowlA. [In Persian]. Abid Beyrami, Sh. Z. (2018). Safina-yi Rouhollah (Collection of Poems)) M. Baqir Vothughi, Ed.). Negaristan Andisheh. [In Persian]. Ahmad Wazir, T. (2002). Bayaz-e Taj al-Din Ahmad Wazir (A. Zamani Alavijeh, Ed.). Majma' Zakhayer Islami. [In Persian]. Ala Qazvini, A. H. A. H. (2019). Minhaj al-Talibin fi Ma'arif al-Sadiqin (A. Behnami, Ed.). Library of the Islamic Consultative Assembly. [In Persian]. Amoli, S. H. (1968). Jami' al-Asrar wa Manba' al-Anwar (H. Corbin & O. Ismail Yahya, Ed.). Iranology Section of the Institute of Iran and France Scientific Research. [In Persian]. Amoli, Sh. M. (1998). Nafaes al-Fonun fi 'Araes al-'oyoun (A. H. Sha'rani, Ed.). Islamiyah. [In Persian]. Ansari Qomi (2017). A Shiite scholar in the era of Shah Sheikh Abu Ishaq Injo. In the book of historical essays on Shiism (Hikmat, pp. 107–97). [In Persian]. Anwar, S. A. M., & Arabi, N. (2006). Reflection of Shiism in the Arabic Works of the Writers and Scholars of Fars Province in the Era of Iftarat. Religious Research, (14), 7–24. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/583895 [In Persian]. Asiri Lahiji, Sh. M. (1978). Diwan Ash'ar wa Rasael. Institute for Islamic Studies at McGill University in collaboration with Tehran University. [In Persian]. Asiri Lahiji, Sh. M. (1989). Asrar al-Shohud (S. A. Al-Dawood, Ed.). Institute for Cultural Studies and Research. [In Persian]. Asiri Lahiji, Sh. M. (1995). Mafatih al-Ijaz fi Sharh Gulshan-e-Raz (M. R. Barzegar Khaleghi & E. Karbasi, Ed.). Zavar. [In Persian]. Azod [mistakenly: Azod Yazdi]. (2002). Sindbadname in Verse (M. J. Mahjoub, Ed.). Toos. [In Persian]. Azod. (2010). Divan of Azod (Unknown Poet of the Eighth Century) (A. R. Qoujazadeh, Ed.). Library of the Islamic Consultative Assembly. [In Persian]. Baghdadi, A. Q. T. (2009). Al-Farq bin al-Farq (in the history of Islamic sects) (M. J. Mashkour, Trans.). Ashraqi. [In Persian]. Behrouzi, A. N. (1968). Historical Monuments and Works of Art of the Shiraz Plain. General Directorate of Culture and Art of Persia. [In Persian]. Bursi, H. R. (1427AH). Mashārīq anwar al-Yaqīn fi ‘Israr amir al-Mu’minīn (S. A. Ashur, Ed.). Dhu al-Qirbi. [In Persian]. Dolatshah Samarqandi. (2003). Tadhkirat al-ShoʿarA' (E. Brown, Ed.). Asatir. [In Persian]. Eji, A. R. (n.d.). Al-Mawqāf fi ‘Ilm al-Kalam. Alam al-Kitab. [In Persian]. Famoori, M. (2019). The Broken Inscription (The Greats and Renowned Figures of Shiraz and Fars in the Seventh and Eighth Centuries AH). Khamoush. [In Persian]. Fasih Khafi, A. J. M. (2007) Mujmal Fasihi (S. M. Najin Nasrabadi, Ed.). Asatir. [In Persian]. Fazlullah Hamadani, R. (1990). Jame’ al-Tawarikh (Section on the History of the Persian Solgharians) (M. Roshan, Ed.). Written Heritage Research Center. [In Persian]. Ghani, Q. (2007). The Era of Hafez (Vol. 1). Hermes. [In Persian]. Ḥafiẓ Abru, Sh. A. Kh. (1999). Jughrafiya-yi Ḥafiẓ Abru (S. Sajadi, Ed.). MirAs Maktub. [In Persian]. Ḥafiẓ Shirazi, Sh. M. (1983) Divan (P. Natel Khanlari, Ed.). Kharazmi. [In Persian]. Hamedani, M. S. A. (2005). Masharib al-Azvaq (M. Khajavi, Ed.). Mowlavi. [In Persian]. Ḥamidiyan, S. (2013). Sharḥ Shawq (Commentary and Analysis of Ḥafiẓ's Poems) (Vol. 3). Qaṭra. [In Persian]. Ḥamou'ei Joveini, I. M. (1978). Edited and annotated by Moḥammad Baqir Maḥmoudi. Mu'assasat al-Maḥmudi li -Ṭabʿe wa-l-Nashr. [In Arabic]. Ḥasani Razi, S. M. (2004). Tabṣerat al-ʿAwAm fi Maʿrifat Maqalat al-anam (A. Iqbal AshtiyAni, Ed.). Asatir. [In Persian]. Hedayat, R. (2003). Majma' al-Fosaha (M. Mosaffa, Ed.). Amir Kabir. [In Persian]. Hedayat, R. (2006). Riyaz al-'Arefin (A. Q. Radfar & G. Ashidari, Ed.). Research Institute for Humanities and Cultural Studies. [In Persian]. Ḥeydar Shirazi. (2004). Divan Ashʿar (Munis al-Arwaḥ) (A. Mirafaẓli, Ed.). Kazerouniyeh. [In Persian]. Ḥeydari, S. (2016). An Investigation into the Entry and Spread of Shi'ism in Fars from the Beginning to the End of the Al Inju Rule. Parseh, (27), 75-96. https://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/1667987 [In Persian]. Heyran Shirazi. (2011). Golzar-i Shatranj (I. Afshar, Ed., included in "Iranian Texts; Vol. 2; compiled by J. Bashari). Majlis Library. [In Persian]. Hojviri, A. O. (1995). Kashf al-Mahjoub (M. H. Tasbihi, Ed.). Center for Persian Research of Iran and Pakistan. [In Persian]. Ḥosayni Fasa'ei, M. Ḥ. (2009). Fars-name-ye Naṣeri (M. Rastgar, Ed.). Amirkabir. [In Persian]. Ibn Batuta. (1997). Rihla (M. A. Mohaghegh, Trans.). Agah. [In Persian]. Ibn Furak. (2005). Maqalat al-Shaykh Abu al-Ḥasan al-Ash'ari (A. Abd al-Rahim al-Sayeh, Ed.). Library for Religious Culture. [In Arabic]. Ibn Fuwati, A. R. A. (1995). Majma' al-Adab fi Mu'jam al-Alqab (M. Kazim, Ed.). Ministry of Culture and Islamic Guidance. [In Arabic]. Ibn Homam Shirazi (2018). Shahadah-e-Nameh (V. Qanbari Naniz, editor in Persian texts; Vol. 4, J. Bashari, Ed.). [In Persian]. Ibn Homam ShirAzi. (2018). Shahadat-name (V. Qanbari Naniz, Ed., In. Iranian Texts; Vol. 6; edited by Javad Bashiri, pp. 987–901). [In Persian]. Ibn 'Imad KhorasAni. (1635). Ada' al-Tanzil. Manuscript No. 87197 of the Islamic Consultative Assembly Library. [In Persian]. Ibn 'Imad Khorasani. (1935). Rawdat al-Mohibbin (Dahname) (S. Nafisi, Ed.). Khavar Institute. [In Persian]. Isa ibn Junaid Shirazi, M. Q. (1985). Hezar Mazar (A. W. Noorani-Wisal, Ed.). Ahmadi Library. [In Persian]. Jalali, S. L. (2019). Tarikh wa ʿAqa'ed Matoridiyya. Adyan wa Mazahib. [In Persian]. Jamal al-Din Isfahani, M. (2011). Yatimat al-Dorar wa Karimat al-Feqar (A Collection of Poetry and Prose from the Great Figures of Shiraz) (with an introduction and explanations by B. Imani). Majlis Library in collaboration with the National Library of Malek. [In Persian]. Jami, N. R. (2007). Nafahat al-Anis min Ḥaḍarat al-Quds (M. Abidi, Ed.). Sokhan. [In Persian]. Jonayd Shirazi, Q. (1949). Shad al-Izar wa Ḥaṭṭ al-Awzar ʿan Zuwwar al-Mazar (M. Qazvini & ʿA. Iqbal, Ed.). Majlis Printing House. [In Persian]. Jurjani, S. Sh. (Ali ibn Moḥammad) (1946). Sharḥ al-Mawaqif (S. M. B. Naʿsa'i, Ed.). (Offset print in Qom: al-Sharif al-Raḍhi). [In Arabic]. Kashani, M. T. M. (n.d.). Kholasat al-Ash'ar. Manuscript from the Central Library of the University of Tehran, No. 104 B. [In Persian]. Kashani, T. (2001). Khulasat al-Ash'ar wa Zubdat al-Afkar (Part Shiraz and its Surroundings) (N. Irani, Ed.). Miras Maktub. [In Persian]. Kashefi Sabzevari, F. A. (1977). Rashahat 'Ayn al-Hayat (A. A. Mo'einiyan, Ed.). No Publisher. [In Persian]. Katbi, M. (1985). History of the Ale-Mozaffar Dynasty (A. H. Navayi, Ed.). AmirKabir. [In Persian]. Khajou-ye Kermani, K. (1990). Divan (A. Suheyli KhansAri, Ed.). Pajang. [In Persian]. Khajou-ye Kermani, K. (1991). Khumsat-i Khaju (S. Niyaz Kermani, Ed.). Shahid Bahunar University. [In Persian]. Khatib Farsi. (1983). QalandarnAme (The Life of JamAl al-Din SAvuji). (Ḥ. Zarin-Kub, Ed.). Tus. [In Persian]. Letter of Conclusion or the Word of the Treasury (One of the Ancient Texts of Yarsan). (1996). Edited by Sadiq Safizadeh. Hirmand. [In Persian]. Mahjour, F., & Eidi-Pour, Z. (2017). Investigating Documented Backgrounds of Shiism in Fars Province Based on Inscriptions of Wooden Works from the Islamic Era. Shi'a Studies, 15(57), 159-188. https://www.shiitestudies.com/article_30513.html [In Persian] Mahmoud ibn Othman. (2001). Miftah al-Hidayah wa Misbah al-Inayah, edited by Manouchehr Mozaffarian. Academy of Persian Language and Literature. [In Persian]. Mansour Hafiz Shirazi. (1999). Divan of Poems (S. A. Beheshti Shirazi). Rowzaneh. [In Persian]. Masum Ali Shah Shirazi, M. (2003). Taraqiq al-Haqaiq (M. J. Mahjoub, Ed.). Sanaei. [In Persian]. Mirkhand, M. Kh. (2006). Rawdat al-Safa (J. Kianfar, Ed.). Asatir. [In Persian]. Mostowfi, H. (1957). Nozhat al-Qolub (M. Dabir Siyaqi, Ed.). Tahouri. [In Persian] Mowlavi, J. M. (1999). Masnavi Ma'navi (R. A. Nicholson, Ed). Talif. [In Persian]. Nafisi, S. (1984). History of Poetry and Prose in Iran and in the Persian Language. Foroughi. [In Persian]. Nasafi, A. (2012a). Kashf al-Haqaeq (S. A. A. Mirbagheri-Fard, Ed.). Sokhan. [In Persian]. Nasafi, A. (2012b). Al-Insan al-Kamil (M. J. Mulierem Ed.; with a preface by H. Corbin; Z. Deheshiri, Trans.). Tahouri. [In Persian]. Nasimi, E. (1993). Life and Works (Compiled by Y. Jalali Pandari). Ney. [In Persian]. Navayi, A. H. (2000). Biographies from the Book Habib al-Siyar. Cultural Heritage and Treasures Association. [In Persian]. Nourbakhsh, S. M. (2018). Risaleh-yi Nourbakhshiya (J. Jalali Shijani, Ed.). Haqiqat. [In Persian]. Othman Kermani, S. (1086AH). Al-Kanz al-Khafy min Ikhtiyarat al-Safi. King Abdulaziz Public Library, Arab Digital Library. [In Persian]. Owadi Balyani, T. M. (2009). Arafat al-Ashqin wa Arsat al-Arifin (Z. Sahibkari & A. Fakhr-Ahmad, Eds.; supervised by M. Qahraman). [In Persian]. Pelasi Shirazi (2010). Al-Tanbih (Fara'id al-Fawa'id) (A. M. al-Ḥariri & Sh. Musa, Lebanon, Ed.). DAr Li-ajl al-Maʿrifa. [In Persian]. Pelasi Shirazi (2013). Tadhkira Khaja Moḥammad ibn Ṣadiq Kojajani (Toḥfe ahl Bidayat wa Hadiyat ahl Nihayat) (N. ṬArami, Trans; M. Khajavi, Ed.). Mowla. [In Persian]. Pelasi Shirazi (n.d.). Toḥfat al-Aḥrar fi Bayan Kashf Sirr al-Asrar. Manuscript No. 7516, Dar al-Kutub al-Miṣriyya. [In Persian]. Pelasi Shirazi. (1986a). Tuḥfat al-Ruḥ wa al-Nas fi Maʿrifat al-Ruḥ wa al-Nafs, included in Two Treatises on Transcendent Wisdom and Spiritual Thought (Ṣ. Aʿẓimah, Ed.). No Publisher. [In Persian] Pelasi Shirazi. (1986b). Al-Adhkar al-Muwṣila ila Ḥaḍrat Nur al-Anwar, included in Two Treatises on Transcendent Wisdom and Spiritual Thought (Ṣ. Aʿẓimah, Ed.). No Publisher. [In Persian]. Qorashi, S. A. A. (1974). Qamous al-Quran. Dar al-Kotob al-Islamiyya. [In Persian]. Ragheb Isfahani, Ḥ. (1932). Mofradat-e Alfaẓ al-Qur'an (Ṣ. A. Dawudi, Ed.). Dar al-Qalam (in collaboration with Beirut: Al-Dar al-Shamiyyah). [In Arabic]. Rokn al-Din Shirazi (Baba Rokna), M. (1980). Noṣuṣ al-Khoṣuṣ fi Tarjamat al-Foṣuṣ (R. A. Maẓlumi, Ed.). Islamic Studies Institute of McGill University Tehran Branch in collaboration with the University of Tehran. [In Persian]. Ruh al-Din ʿAṭṭAr Shirazi. (2021). Divan (A. Raḥimi Variyani, Ed.; included in "In Memory of Iraj Afshar; Vol. 1; compiled by J. Bashari). Foundation for the Endowment of Dr. Maḥmoud Afshar in collaboration with Sokhan, pp. 380-289. [In Persian]. Ruzbihan Baqli Shirazi, M. (1993). Sharḥ-e Shathiyyat (H. Corbin, Ed.). French Iranology Society in Tehran. [In Persian]. Ruzbihan Baqli Shirazi, M. (1999). Ara'is al-Ḥadith (A. Ṣ. Khwoyi, Ed.). Baqir Sciences Research Institute. [In Persian]. Ruzbihan Baqli Shirazi, M. (2014). Kashf al-Asrar (M. Famouri, Ed.). Razbar. [In Persian]. Saduq, J. M. (1989). Man La Yahzoroh al-Faqih (S. Balaghi, Ed.). Saduq Publishing. [In Persian]. Safa, Z. (1990). History of Literature in Iran. Ferdows. [In Persian]. Sami, A. (1984). Shiraz Shahr-e Javidan. Lux (Navid). [In Persian]. Shahda'ei Shirazi, N. M. (1960). Collected Poems (M. Dabir-Siyaqi, Ed.). Knowledge Center. [In Persian]. Shahda'ei Shirazi, N. M. (1961). Sixteen Treatises. Scientific Press Foundation. [In Persian]. Shams Tabrizi, Sh. M. (2006). Articles (M. A. Mowahhed, Ed.). Kharazmi. [In Persian]. Shams, M. J. (2001). Aba Rokn al-Din Shirazi. In. The Great Islamic Encyclopedia (Vol. 10, under the supervision of K. Mousavi Bojnuordi). Center for the Great Islamic Encyclopedia, pp. 746-747. [In Persian]. Sharaf al-Din Ibrahim. (1968). Tohfat al-'Erfan (Gift of the Gnostics on the Virtues of Sheikh Ruzbihan), in the collection of Ruzbihan-nAme (M. T. Danesh-Pajzuh, Ed.). National Heritage Society. [In Persian]. Shoushtari, N. (1975). Majales al-Mo'menin (S. A. Mousavi, Ed.). Islamiyeh Bookstore. [In Persian]. Talib Jajarmi, M. (2020). Divan of Poems (M. H. Khaleghzadeh, Ed.). Foundation of Dr. Mahmoud Afshar's Endowments in collaboration with Sokhan. [In Persian]. Turanposhti, Sh. (2009). Al-Muʿtamid fi al-Muʿtaqid. Maktabat al-Ḥaqiqa. [In Persian]. Tusi, J. M. (n.d.). Al-Tibyan fi Tafsir al-Quran (Agha Bozorg Tehrani, Ed.). Dar Ahya al-Torath al-Arabi. [In Arabic]. Valeh Daghestani, A. Q. (2005). Riyadh al-Sho'ara' (S. M. Najin Nasrabadi, Ed.). Asatir. [In Persian]. Zarkoub Shirazi, A. M. A. (2011). ShirAzname (A. Naḥvi, Ed.). Daneshname-ye Fars. [In Persian]. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 579 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 204 |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||