| تعداد نشریات | 43 |
| تعداد شمارهها | 1,791 |
| تعداد مقالات | 14,613 |
| تعداد مشاهده مقاله | 38,774,936 |
| تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 15,097,174 |
فرگه و مفاهیم وجهی | ||
| متافیزیک | ||
| مقاله 2، دوره 17، شماره 40 - شماره پیاپی 2، مهر 1404، صفحه 1-12 اصل مقاله (453.66 K) | ||
| نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
| شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2025.141373.1560 | ||
| نویسنده | ||
| فرشته نباتی* | ||
| دانشیار گروه فلسفه، دانشکده ادبیات و زبان های خارجی، دانشگاه علامه طباطبایی، تهران، ایران | ||
| چکیده | ||
| فرگه در مفهومنگاشت میگوید مفاهیم وجهی درون منطق جایی ندارند. البته او تعاریفی برای این مفاهیم ارائه میدهد تا نحوۀ بهکارگیری آنها در زبان را تبیین کند؛ ولی تعاریف او با دو مشکل روبهرو هستند: اول آنکه ارتباطات معمول بین مفاهیم ضرورت و امکان را حفظ نمیکنند و دوم اینکه تفاوتشان با مفاهیم پیشینی/پسینی و تحلیلی/ترکیبی روشن نیست. در اینجا، تقریری از موضع فرگه دربارۀ مفاهیم وجهی ارائه میکنیم که اولاً با این مشکلات مواجه نیست و ثانیاً با سایر ایدهها و نظرات او همخوانی دارد. فرگه مفاهیم وجهی را بر اشیاء یا گزارهها حمل نمیکند، بلکه آنها را وصف رابطه استنتاجی میداند. مفاهیم وجهی بیانگر ویژگی و خصوصیتی از رابطۀ استنتاجی هستند؛ ولی همچنانکه نمیتوان در منطق از رابطۀ استنتاجی سخن گفت، سخن گفتن از ویژگیهای آن هم در منطق جایی ندارد. این خوانش از نظرگاه فرگه، هم ارتباط سنتی میان مفاهیم ضرورت و امکان را حفظ میکند هم تفاوت این مفاهیم را با مفاهیم پیشینی/پسینی و تحلیلی/ترکیبی نشان میدهد. | ||
| کلیدواژهها | ||
| فرگه؛ مفاهیم وجهی؛ ضرورت؛ امکان | ||
| اصل مقاله | ||
1- مقدمهمفاهیم وجهی و مباحث موجهاتی در طی تاریخ همواره مورد توجه و عنایت ویژۀ منطقدانان بودهاند. بحثهای موجهاتی علاوه بر اینکه خودشان دارای اهمیت فکری - فلسفی بودهاند، به سبب نقش عمدهشان در مسائل فلسفی - الهیاتی، مسائلی مانند دترمینیسم، اختیار انسان، علم پیشین الهی و... مورد عنایت بودهاند. ارسطو بعد از تأسیس نظام قیاسی خود سعی کرد جایگاه مفاهیم وجهی را در نظامش نشان دهد. او در ارگانون، پس از آنکه دربارۀ گزارههای مطلقه[1] صحبت میکند، گزارههای موجهه را مطرح میکند و پس از طرح قیاسهای مطلقه، قیاسهاس موجهه را بررسی میکند. اگرچه برخلاف نظام قیاسهای مطلقه، نظام موجهاتی ارسطو همواره مورد بحث و نقد بوده است، این امر نمیتواند اهتمام او نسبت به موجهات را بیاهمیت جلوه دهد. حتی در منطق رواقی - مگاری، فیلسوفانی که نگاه دترمینیستی داشتهاند و قاعدتاً همۀ امور از نظر آنها به وصف ضرورت رخ دادهاند و امکان در نظام فکری آنها جایی ندارد، باز هم دغدغۀ بحث از مفاهیم موجهاتی را داشتهاند. شاهبرهان[2] دئودوروس شاهدی بر این مدعا است. در برهههای تاریخی دیگر هم همواره هرجا بحثهای منطقی وجود داشتهاند، بحث از موجهات هم حاضر بوده است. در منطق دورۀ اسلامی، «موجهات» بخش مهمی از منطق را به خود اختصاص داده است. در منطق قرون وسطی هم شاهد همین امر هستیم. اما در ابتدای شکلگیری منطق جدید یا منطق فرگهای - راسلی، منطق موجهات کاملاً غایب است و نه فقط عنایتی به آن وجود ندارد، بلکه دافعهای نسبت به آن دیده میشود که اجازۀ شکلگیری منطق موجهات را نمیدهد. شاید به نظر برسد عامل این دافعه پوزیتیویستهای منطقی بودهاند؛ زیرا آنها به سبب تجربهگرایی و نظریۀ معناداری خاص خود نمیتوانستند مفاهیم وجهی را در نظام فکریشان پذیرا باشند؛ ولی واقع امر این است که خود بنیانگذاران منطق جدید، یعنی فرگه و راسل، نسبت به ورود مفاهیم وجهی در نظام منطقی نگاهی منفی داشتهاند و بسیار کم در این باره صحبت کردهاند. فرگه فقط یک جا دربارۀ مفاهیم وجهی سخن گفته است، یعنی در بند 4 کتاب مفهومنگاشت و فقط یک متن از راسل وجود دارد که در آن به طور مستقیم و صریح مبحث موجهات را مطرح است و آن هم مربوط به یک سخنرانی در سال 1905 تحت عنوان «ضرورت و امکان»[3] است[4]. اگرچه در دیگر آثار راسل هم میتوان مطالبی دربارۀ مفاهیم وجهی یافت، به نظر میرسد آنچه او در این مقاله آورده چیزی است که در آثار بعدی خود هم به آن پایبند بوده است. البته در همان زمانی که فرگه و راسل مشغول نگارش آثار اولیۀ خود بودند، منطقدانانی وجود داشتند که به مفاهیم وجهی و حضور آنها در منطق توجه نشان میدادند. مککول[5] از سال 1880 (یعنی حتی قبل از نگارش پرینکیپیا[6]ی راسل و وایتهد) در سلسله مقالاتی به طور مفصل دربارۀ تفاوت گزارههای حاکی از امر واقعِ بالفعل و گزارههای ضروری، تفاوت استلزام مادی و (به قول خودش) استلزام اصیل[7] و افراد موجود بالفعل و افراد ممکن صحبت کرده بود. راسل کاملاً در جریان این مطالب قرار داشته و مکاتباتی هم با او داشته است (Rescher, 2006, pp. 162-163). راسل همۀ اینها را نتیجۀ بدفهمی مککول میدانست و در مقالهای با عنوان ««اگر» و «استلزام» پاسخی به آقای مککول»[8]، موضع خود نسبت به نظرات مککول را بیان کرده است. مککول در سال 1906 در کتابی با عنوان منطق نمادین و کاربردهای آن[9] همین مطالب را آورده و جالب است که راسل در همان سال در مقالهای کتاب مککول را مرور کرده است[10]. لوئیس[11] دیگر منطقدانی است که اگرچه دغدغۀ اصلی او مسألۀ شرطیات و استلزام مادی بود، از این رهگذر وارد وادی موجهات شد. او در سال 1918 کتاب بررسی منطق نمادین[12] را به چاپ رساند و اولین نظام اصل موضوعی منطق موجهات را ارائه کرد. ولی جالب است که نه راسل در آثاری که پس از مطالب مککول و لوئیس منتشر کرده است، از جمله در چاپ دوم پرینکیپیا (1927-1925)، و نه فرگه در آثار بعد از مفهومنگاشت، هیچ اشارهای به این مطالب ندارند و همچنان موضع منفی خود نسبت به موجهات را حفظ کردهاند. رشر میگوید موضع منفی راسل در مقابل موجهات باعث شد تا گسترش منطق موجهات برای یک نسل به تعویق بیفتد (Rescher, 2006, p. 169). تمرکز ما در اینجا بررسی نظرات فرگه است و بنابراین، نظرات راسل را بررسی نمیکنیم. فقط به طور خلاصه میتوان گفت او در سخنرانی 1905 خود سعی میکند احساس ما از ضرورت را تبیین کند. او برای انجام این کار، نخست نظرات رایج دربارۀ معنای «ضرورت» را بیان و سپس آنها را ارزیابی و نقد میکند و در نهایت، نظر خود را ارائه میدهد. او میگوید «ضرورت» وصف توابع گزارهای است و نه وصف گزارهها. برای مثال، زمانی که میگوییم «اگر سقراط انسان باشد فانی است» یا «سقراط یا انسان است یا انسان نیست» ضروری هستند، به این معناست که اینها نمونههایی هستند از توابع گزارهای «اگر x انسان باشد آنگاه x فانی است» و «x یا انسان است یا انسان نیست» و این توابع بهازای تمام مقادیر صادق هستند. در این مقاله قصد داریم موضع و نگاه فرگه به مسألۀ موجهات را بررسی کنیم و ببینیم او چه تبیینی از مفاهیم وجهی دارد و آیا تبیین او با سایر نظراتش همخوانی دارد یا خیر. 2- تبیین فرگه از مفاهیم وجهیتنها جایی که فرگه صریحاً دربارۀ مفاهیم ضرورت و امکان صحبت کرده، بند 4 کتاب مفهومنگاشت است. برای روشن شدن نوع نگاه فرگه به مفاهیم وجهی و نوع ورود او به مسأله، با او همراه میشویم و نگاهی اجمالی به بندهای ابتدایی مفهومنگاری خواهیم داشت. فرگه بند اول را با توضیحاتی دربارۀ نمادهایی که در این کتاب به کار گرفته شدهاند شروع میکند و نمادهای متعین و نامتعین را از هم جدا میکند. در بند دوم دربارۀ حکم[13] صحبت میکند و نمادهایی را معرفی میکند که در استنتاجها برای اشاره به محتوای حکمپذیر (̶ ) و حکم و تصدیق آن محتوا (|) به کار میروند. اگر A را بهجای «قطبهای مغناطیسیِ ناهمنام همدیگر را جذب میکنند» بگذاریم، ̶A” “ هیچ حکمی را بیان نمیکند، بلکه «فقط تصور جذب قطبهای مغناطیسی ناهمنام را در خواننده برمیانگیزاند»؛ اما آوردن خط عمودی در کنار خط افقی (⊢A) ما را به این حکم رهنمون میشود (فرگه، 1398، صص. 35-37). در بند سوم تأکید بر این است که در مفهومنگاشت آنچه مهم است «محتوای مفهومی[14]» است و بنابراین، تمایز موضوع و محمول هیچ جایی ندارد. «محتوای دو حکم میتواند به دو طریق متمایز باشد ... دو گزارۀ «در پلاته یونانیان پارسیان را شکست دادند» و «در پلاته پارسیان از یونانیان شکست خوردند» ... حتی اگر هنوز بتوان اختلاف معنایی اندکی را تشخیص داد، با این همه مطابقت معنا غالب است... حال من آن جزئی از محتوا را که در هر دو یکسان است محتوای مفهومی مینامم» (فرگه، 1398، ص. 37). در این موارد، «نتایجی که از یکی از آن دو حکم در پیوند با احکام مشخص دیگری برمیآیند، همواره از حکم دوم نیز با همان احکام دیگر منتج میشوند» (همان). فرگه سایر مشخصات جمله را مهم نمیداند و میگوید: «تمام آن خصوصیات زبانی که فقط محصول تعامل گویندگان و شنوندگان هستند (آنجا که برای مثال گوینده انتظارات شنونده را در نظر میگیرد و تلاش میکند آنها را پیش از اظهار یک گزاره در مسیر درست قرار دهد) هیچ متناظری برای آنها در زبان فرمولی من وجود ندارد؛ زیرا ما در اینجا فقط به آن چیزی در یک حکم توجه داریم که بر نتایج ممکن[15] تأثیر داشته باشد.» (فرگه، 1398، ص. 38). اما میرسیم به بند 4 که موضوع اصلی بحث ما در آن بیان میشود. فرگه در این بند تمایزهایی را میان حکمها مطرح میکند. تمایز اول: او حکمها را به دو دستۀ کلی[16] و جزئی[17] تقسیم میکند. البته این را هم میگوید که این تمایز در واقع میان محتواهاست: «باید بگوییم «حکمی با محتوای کلی» و «حکمی با محتوای جزئی». این صفات حتی هنگامی که یک محتوا نه همچون یک حکم، بلکه همچون یک گزاره [بدون حکم] وضع میشود نیز به آن تعلق میگیرد» (فرگه، 1398، ص. 39). تمایز دوم: تمایز میان حکمهای حملی[18]، شرطی[19] و انفصالی[20]. البته به نظر فرگه این تمایز صرفاً اهمیت دستورزبانی دارد (فرگه، 1398، ص. 40). تمایز سوم: تمایز میان حکمهای ضروری[21]، مطلقه[22] و ممکن[23] است (همان). ضرورت: فرگه میگوید تفاوت یک حکم ضروری با حکم مطلقه در این است که حکم ضروری به وجود حکمهایی کلیتر اشاره [و دلالت][24] میکند که میتوان این گزاره را از آنها استنتاج کرد؛ ولی حکمهای مطلقه فاقد چنین اشاره [و دلالتی] هستند. با ضروری خواندن یک گزاره به آن دلایلی[25] که برای حکم خود دارم اشارهای[26] میکنم؛ اما از آنجا که این امر تأثیری بر محتوای مفهومی حکم ندارد، شکل ضروری[27] یک حکم برای ما فاقد اهمیت است (فرگه، 1398، صص. 40-41). امکان: تببین فرگه از حکمهای ممکن چنین است: «هنگامی که گزارهای به مثابۀ [گزارهای] ممکن وضع میشود یا گوینده با اشاره به اینکه او هیچ قانونی نمیشناسد که نفی آن گزاره از آن منتج شود از حکم کردن خودداری میکند؛ یا اینکه میگوید نفی آن گزاره در کلیتش کاذب است. در حالت دوم حکمی داریم که معمولاً آن را ایجابی جزئی [موجبه جزئی][28] میخوانند» (فرگه، 1398، ص. 41). فرگه برای توضیح معنای امکان مثالهایی هم آورده است: ««ممکن است روزی زمین به یک جسم آسمانی دیگر برخورد کند» نمونهای از حالت اول و «سرماخوردگی ممکن است منجر به مرگ شود» نمونهای از حالت دوم است» (همان). همانطور که میبینیم، فرگه فقط دو پاراگراف و کمتر از یک صفحه دربارۀ مفاهیم وجهی سخن میگوید؛ اما در همین مطالب اندک باید به نکاتی توجه کرد:
اول- گویندۀ جملۀ امکانی از حکم کردن خودداری میکند. او هیچ حکمی نمیکند و میگوید به هیچ قانونی معرفت ندارد که از آن قانون، نقیض گزارۀ حاضر نتیجه شود. دوم- گویندۀ جملۀ امکانی میگوید نفی کلی این جمله کاذب است. در واقع، در اینجا جملۀ امکانی «سرماخوردگی ممکن است منجر به مرگ شود» تحویل میشود به این جملۀ موجبۀ جزییه: «بعضی سرماخوردگیها منجر به مرگ میشوند».
سنفورد شی به نکتهای جالب در این مورد اشاره کرده است. او می گوید فرگه یک جای دیگر هم در مفهومنگاشت از اصطلاح اشاره (hint) استفاده کرده است. او در بند 7 دربارۀ تمایز «و» و «اما» میگوید تمایز میان اینها از آن نوعی است که در این مفهومنگاشت بیان نمیشود. گوینده زمانی از «اما» استفاده میکند که قصد اشاره (hint) به این نکته را داشته باشد که تالی، با آنچه مقدمتاً فرض گرفتهایم تفاوت دارد (فرگه، 1398، ص. 57). شی میگوید به نظر میرسد فرگه از این دو مورد (تمایز میان «و» و «اما» و تمایز گزارۀ «ضروری» و «مطلقه») تبیینی شبیه دلالتهای گرایسی[31] ارائه کرده است (Shieh, 2019, p. 52). فرگه به این ترتیب میگوید اینها به چیزهایی غیر از محتوای مفهومی حکمها دلالت دارند و بنابراین، تصریح میکند این تمایزها از مواردی هستند که در مفهومنگاشت مطرح نمیشوند و به بیانی، میتوان گفت این تمایزها ربطی به منطق ندارند. 3- علل و دلایل نوع نگاه فرگه به موجهاتهمانطور که گفتیم، از زمان ارسطو و در طول تاریخ منطق، معمولاً مباحث موجهاتی درون منطق جای داشتند؛ ولی فرگه این مفاهیم را خارج از حیطه منطق میداند. میتوان برای این مسأله علل و دلایلی را برشمرد:
در ابتدای قرن نوزدهم در آلمان تحت تأثیر کانت، نگاه روانشناختی به گزارههای موجهاتی غالب بود. در انتهای قرن روند رایج این بود که منطقدانان یا تلاش میکردند مفاهیم موجهاتی را به شیوهای عینیتر تعریف کنند یا اصلاً ارتباط موجهات و منطق را نفی کنند (Korte et al., 2009, pp. 551-552). همچنین نگاه کنید به (Shieh, 2019, p. 58; Haaparanta, 1988, p. 253). اتفاقاً یکی از کسانی که چنین تبیینی از موجهات داشته هرمان لوتسه[32]، آموزگار فلسفۀ فرگه در گوتینگن بوده است. تلقی فرگه از موجهات متأثر از چنین نظرات روانشناسیگرایانهای بوده است. او این مفاهیم را مربوط به حالات روانشناختی فردی که این جملات را بیان کرده میدانسته است و فرگه که بخش عمدهای از نوشتههایش مصروف پالایش منطق از روانشناسی بوده، اجازۀ ورود و حضور این مفاهیم در منطق را نمیداده است.
4- نسبت بند 4 مفهومنگاشتبا سایر اجزای تفکر فرگهبه نظر میرسد آنچه در بند 4 مفهومنگاشت مطرح شده است با برخی از گفتههای دیگر او در همین کتاب و با برخی از آموزههایش در دیگر آثار او همخوانی ندارد. در اینجا، به بعضی از این موارد اشاره میکنیم:
برای مثال، در بند 5، بعد از توضیح دربارۀ جملههای شرطی مانند B→A میگوید: «اگر رابطهای علّی در میان باشد، آنگاه این را نیز میتوان گفت که «A نتیجۀ ضروری ِB و Г است» یا «اگر وضعیتهای B و Г روی دهند، آنگاه A نیز روی خواهد داد»» (فرگه، 1398، ص. 45). نکتۀ جالب در این فقره آن است که فرگه اولاً به رابطۀ علّی اشاره میکند و ثانیاً میگوید اگر رابطۀ علّی در میان باشد، با رابطهای ضروری روبهرو هستیم. البته در ادامه زمانی که میخواهد بیان دیگری از همان جمله را بگوید، دیگر از «ضرورت» استفاده نمیکند. شاید این نحوۀ بیان مؤیدی بر نظر قبلی او (در بند 4) باشد. در ادامۀ مطالب بالا، باز در توضیح جملۀ (B→A)→Г میگوید «اگر فرض کنیم نسبتی علّی میان A و B وجود دارد، آنگاه میتوانیم آن را چنین ترجمه کنیم: «اگر A نتیجۀ ضروری B باشد، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که Г روی میدهد»» (فرگه، 1398، ص. 46). در بند 14 در توضیح جملۀ (c→(b→a))→((c→b)→(c→a)) میگوید «در وضعیتی که روابط علّی داشته باشیم، این [حکم] را میتوانیم چنین نیز بیان کنیم: «اگر گزارۀ (a) نتیجۀ ضروری دو گزارۀ (b و c) باشد و اگر یکی از اینها (b) نیز به نوبۀ خود نتیجۀ ضروری یکی دیگر (c) باشد، آنگاه گزارۀ (a) نتیجۀ ضروری این گزارۀ آخر (c) بهتنهایی خواهد بود»» (فرگه، 1398، ص. 84). البته در نگاه اول به نظر میرسد تأکید بر ضروری بودن رابطۀ علّی ناقض نظر او دربارۀ ضرورت است؛ ولی مثالی که برای این مورد میآورد منظور او از روابط علّی را روشن میکند. مثال او چنین است «اگر از این گزارهها که در دنبالۀ Z هر عضو پسین بزرگتر از عضو پیشین است و عضو M از عضو L بزرگتر است، بتوان استنتاج کرد عضو N بزرگتر از L است و اگر از این گزاره که در دنبالۀ اعداد Z هر عضو پسین بزرگتر از عضو پیشین است، نتیجه بگیریم M بزرگتر از L است، آنگاه میتوان این گزاره را که N بزرگتر از L است، از این گزاره استنتاج کرد که هر عضو پسین در دنبالۀ اعداد Z بزرگتر از [عضو] پیشین است» (فرگه، 1398، ص. 85). موارد دیگری از استفاده از «ضرورت» در مفهومنگاشت را میتوان نشان داد؛ ولی شاید جالبترین آنها در مقدمۀ این کتاب باشد. فرگه میگوید میتوان زبان فرمولی که در مفهومنگاشت مطرح شده است را به قلمروهای دیگر هم بسط داد: «گذار به سوی نظریۀ محض حرکت [= حرکتشناسی محض] و فراتر از آن به سوی مکانیک و فیزیک میتواند از همین جا صورت بگیرد. در موارد اخیر که علاوه بر ضرورت اندیشه[35]، ضرورت طبیعی[36] نیز مطرح است، بهسادگی میتوان بسط بیشتر شیوۀ نشانهگذاری را در نتیجۀ پیشرفت دانش پیشبینی کرد» (فرگه، 1398، صص. 23-24). البته فرگه هیچ توضیحی نمیدهد که منظورش از ضرورت طبیعی چیست.
رویۀ معمول این است که ما ابتدا به محتوای گزاره دست پیدا کنیم و سپس از راههای صعبالعبورِ دیگر در پی اثبات قاطع میگردیم. تمایز پیشینی و پسینی، تألیفی و تحلیلی به عقیدۀ من نه به محتوای حکم، بلکه به ملاک درستی حکم کردن مربوط میشود. [...] هنگامی که کسی گزارهای را - به معنایی که من مراد میکنم - پسینی یا تحلیلی میخواند، چنین نیست که دربارۀ آن شرایطِ روانشناختی، فیزیولوژیکی و فیزیکی حکم کند که شکلگیری محتوای آن حکم را در آگاهی ممکن کردهاند، و همچنین حکمی دربارۀ این نیست که چگونه کسی دیگر، هرچند شاید بهغلط، به این نتیجه رسیده است که آن گزاره را صادق بداند؛ بلکه حکمی است دربارۀ آن بنیان اساسی که ملاک ما برای صادق انگاشتن گزاره بر آن استوار است. بنابراین، پرسش مذکور از قلمرو روانشناسی گرفته شده است و به قلمرو ریاضیات - اگر موضوع یک حقیقت ریاضیاتی است - داده میشود. حال مسأله پیدا کردن اثبات و پیگیری آن تا حقایق نخستین است. اگر در این مسیر فقط با گزارههای منطق کلی و تعاریف مواجه شویم، آنگاه با حقیقتی تحلیلی روبهرو هستیم [...] اما هنگامی که ارائۀ یک اثبات، بدون بهرهگیری از یک دسته حقایق که ماهیت کلی منطقی ندارند، بلکه متعلق به قلمرو علوم خاصی هستند، ممکن نباشد، آنگاه حکم ما تألیفی خواهد بود. برای آنکه حقیقتی از نوع پسینی باشد، لازم است اقامۀ اثبات آن بدون کمک امور واقع -ی عنی حقایق اثباتناپذیر غیرکلی که شامل اظهاری دربارۀ برابرایستاهایی معین هستند – امکانپذیر نباشد (همان). دربارۀ تمایز پیشینی/پسینی فرگه در مقدمۀ مفهومنگاشت میگوید: «محکمترین شیوۀ اثبات بهروشنی [اثبات] منطقی محض است، که با چشمپوشی از خصایص جزئی اشیاء مبنایش تنها بر قوانین استوار است، [قوانینی] که مبنای تمامی شناخت هستند. از این رو تمام حقایقی را که به استدلال نیاز دارند به دو نوع تقسیم میکنیم، به گونهای که اثبات [حقایق] نوع اول به نحو منطقی محض ممکن است اما [اثبات حقایق] نوع دوم بر واقعیات تجربی متکی است» (فرگه، 1398، ص. 18). هم تمایز تحلیلی/ترکیبی و هم تمایز پیشینی/پسینی مربوط به توجیه حکم هستند، نه محتوای حکم؛ ولی این امر موجب نمیشود فرگه اینها را مربوط به روانشناسی بداند، بلکه همانطور که گفتیم، صراحتاً میگوید اینها مربوط به روانشناسی نیستند؛ در حالی که دربارۀ مفاهیم وجهی میگوید از آنجا که اینها مربوط به زمینههای حکم هستند، پس از منطق خارج میشوند. البته برای برطرف کردن این تعارض و ناهمخوانی راهحلهایی ارائه شدهاند. برای مثال، میتوان گفت همۀ این مفاهیم مربوط به زمینههای حکم هستند، نه مربوط به خود حکم؛ ولی باید گفت مبتنی کردن حکم بر حقایق کلی یک عمل[38] است. با عمل فکر کردن از حقایق کلی استفاده میکنیم. ویژگی ضرورت مربوط به این عمل است که عملی شخصی و پدیدهای روانشناختی است؛ ولی مفهوم پیشینی مربوط است به محتوای عمل فکر کردن (Korte et al., 2009, p. 235). در ادامه، خواهیم دید بر اساس خوانشی خاص از نظر فرگه دربارۀ مفاهیم وجهی میتوان این تعارض را از میان برداشت. 5- تحلیل و بررسی تبیین فرگه از مفاهیم وجهیپیش از بررسی نظر فرگه باید به نکتهای اشاره کنیم: دربارۀ مفاهیم ضرورت و امکان تقریباً اجماعی وجود دارد مبنی بر اینکه اینها مفاهیمی مرتبط با هم هستند و معمولاً با هم تعریف میشوند. به زبان منطق موجهات این ارتباط را میتوان به این شکل بیان کرد: □A=df∼◊∼A ◊A=df∼□∼A ارسطو چنین ارتباطی میان ضرورت و امکان را پذیرفته است. برای مثال، او در متافیزیک IV.1006b 31 میگوید «ضروری بودن به این معناست که ناممکن است که چنین نباشد» (Aristotle, 1991). پس از او هم همواره این ارتباط میان مفاهیم وجهی مورد استناد بوده است. حتی راسل هم در ابتدای مقالۀ «ضرورت و امکان» به این ارتباطها اشاره میکند و میگوید: «گزارۀ ممکن گزارهای است که نقیض آن ضروری نیست» (Russell, 1994, p. 508). اما به نظر میرسد تعاریف فرگه از این مفاهیم ارتباط میان آنها را حفظ نمیکنند. او دربارۀ «ضرورتاً A» میگوید «ضرورتاً» تأثیری بر محتوای مفهومی A ندارد و فقط دلالت بر مطلبی خارج از محتوای مفهومی A دارد؛ یعنی در اینجا یک حکم وجود دارد ولی «ضرورتاً» مربوط به این حکم نیست و تأثیری بر آن ندارد. پس دربارۀ «امکاناً A» هم قاعدتاً «امکاناً» فقط باید وجود آن مبانی را که در جملۀ ضروری به آنها اشاره شده است، نفی کند؛ اما فرگه دو معنا برای امکان میآورد که به نظر میرسد هیچ کدام از آنها ارتباط مفروض با «ضرورت» را حفظ نمیکنند. در معنای اول امکان، فرگه گفت این قید موجهاتی موجب تعلیق حکم میشود. در این صورت، جملۀ مطلقه (که همان محتوای مفهومی جملۀ ضروری را دارد) و جملۀ ممکن کاملاً متفاوت هستند: در جملۀ مطلقه حکم صادر میشود، ولی در جملۀ ممکن حکم تعلیق میشود. پس تبیین فرگه از جملات ضروری و ممکن، تناظر و رابطۀ مفروض میان این دو را حفظ نمیکند. معنای دوم امکان هم این تناظر را حفظ نمیکند؛ زیرا بر اساس این تبیین، ورود امکان بر سر جمله موجب میشود جملۀ امکانی به جملۀ موجبۀ جزییه تبدیل شود. در اینحالت، کارکرد امکان و ضرورت کاملاً با هم متفاوت است. دربارۀ تحلیل دوم از امکان یک مشکل دیگر هم وجود دارد و آن اینکه این معنا نمیتواند جملاتی را که در آنها امکان بر سر موجبۀ جزییه آمده است تبیین کنند و معلوم نیست جملهای مانند «ممکن است بعضی از قارچها سمی باشند» را چطور باید تبیین کرد. آیا میتوان تقریری از تبیین فرگهای مفاهیم موجهاتی ارائه کرد که دچار چنین معضلی نباشد و بتواند ارتباط سنتی میان این مفاهیم را حفظ کند و در ضمن، با سایر آراءیفرگه همخوانی داشتهباشد؟ به نظر میرسد ارائۀ چنین تقریری ممکن است. برای ارائۀ چنین خوانشی از فرگه باید به این نکته توجه کنیم که در واقع فرگه «ضرورت» را وصف رابطۀ استنتاجی میداند. قبل از فرگه هم کسانی همین تلقی از مفاهیم وجهی را مطرح کردهاند. راسل در مقالۀ «ضرورت و امکان» چنین نظری را به برادلی و بوزانکت نسبت داده بود. البته راسل میگوید در رابطه با برادلی معلوم نیست او ضرورت را به نتیجۀ استنتاج نسبت میدهد یا به رابطۀ استنتاجی. به هر حال، راسل در آنجا این موضع را نقد میکند و میگوید ضرورت به این معنا متعلق به روانشناسی یا حداکثر معرفتشناسی است، نه متعلق به منطق (Russell, 1994, p. 512). قبل از بسط تقریر مدنظرمان باید به یک نکتۀ مهم توجه کنیم. در تاریخ منطق زمانی که سخن از استدلال و استنتاج به میان میآید، منظور استدلال همگن[39] و نسخ ناپذیر[40] است؛ یعنی استدلالهایی که در آنها ورود اطلاعات و مقدمات جدید (به شرط صدق مقدمات اولیه) تغییری در نتیجه ایجاد نمیکند. قیاسهای ارسطو استدلالهایی همگن هستند و همۀ استدلالهای نظام منطقی فرگه - راسلی هم در همین دسته قرار میگیرند. استدلالهای ناهمگن مانند استقرا و تمثیل معمولاً مورد عنایت منطقدانان نبودهاند و به صورت حاشیهای و بسیار مختصر و اجمالی بررسی شدهاند. با توجه به نکتۀ بالا، برای اینکه بتوان وابستگی میان ضرورت و امکان را حفظ کرد، میتوانیم بگوییم فرگه ضرورت را وصف رابطۀ استنتاجی میداند (یعنی □(Σ⊢C)) و توضیحاتش در بند 4 مفهومنگاشت دربارۀ این مفهوم از ضرورت است. در همۀ استدلالهای همگن و نسخناپذیر، نتیجه ضرورتاً از مقدمات به دست میآید؛ یعنی رابطۀ استنتاجی میان مقدمات و نتیجه ضروری است. به نظر میرسد آنچه فرگه در بند 4 مفهومنگاشت درصدد تبیین آن است نه ضرورت شیئی و نه ضرورت گزارهای، بلکه ضرورت همین رابطۀ استنتاجی همگن است. به یاد بیاورید که فرگه دربارۀ مفاهیم وجهی گفت: «با ضروری خواندن یک گزاره به آن دلایلی که برای حکم خود دارم اشارهای میکنم». در واقع دلایلی که فرگه می گوید همان مقدمات رابطۀ استنتاجی هستند. با چنین خوانشی از تبیین فرگه، ارتباط و وابستگی ضرورت و امکان حفظ میشود؛ به این ترتیب امکان هم که وصف رابطۀ استنتاجی است مساوی است با ◊(Σ⊢C) و این طبق تعریف، معادل است با ∼□∼(Σ⊢C)؛ یعنی چنین نیست که ∼(Σ⊢C) ضروری باشد. با توجه به این پیشفرض که رابطۀ استنتاجی همگن و ضروری است، پس ضروری نبودن ∼(Σ⊢C) یعنی چنین رابطۀ استنتاجیِ همگنی وجود ندارد. پس نمیتوانیم دربارۀ C حکمی صادر کنیم و تعلیق حکم نسبت به C پیش میآید؛ اما در معنای دوم فرگه از امکان، او گفت امکان یک گزاره یعنی نفی آن گزاره در کلیتش کاذب است؛ یعنی اینطور نیست که نفی آن گزاره همواره صادق باشد. به تعبیر دیگر، ما برای نقیض این گزاره استدلالی نداریم (باز با همان فرض همگن و ضروری بودن استدلالهای درست)؛ یعنی ∼□ (Σ⊢∼C). به نظر میرسد تبیین اول از امکان بهتر میتواند رابطه و وابستگی معمولِ ضرورت و امکان را حفظ کند؛ زیرا رابطۀ استنتاجی رابطهای ضروری است و «امکان» کل این رابطه را از میان برمیدارد؛ اما شاید بتوان گفت معنای دوم فرگهای درصدد بیان این مطلب است که اگر کسی از امکان استفاده کند میخواهد بگوید رابطۀ استنتاجی ضروری، غایب است و گزارۀ مدنظر فارغ از زمینۀ مورد بحث گاهی صادق است. به نظرم این خوانش از نظر فرگه با نگاه او به موجهات همخوانی دارد. او ضرورت و امکان را نه شیئی میداند و نه گزارهای، بلکه آن را وصف استدلالها میداند. به تعبیری، فرگه فقط ضرورت منطقی را به رسمیت میشناسد. این خوانش نه فقط ارتباط و وابستگی دو مفهوم ضرورت و امکان را حفظ میکند، بلکه تفاوت آنها با زوجهای تحلیلی/ترکیبی و پیشینی/پسینی را هم روشن میکند. فرگه دربارۀ تمایز تحلیلی/ترکیبی و تمایز پیشینی/پسینی گفت گزارۀ تحلیلی گزارهای است که برای اثبات آن فقط به قوانین کلی منطق نیاز داریم و گزارۀ پیشینی گزارهای است که اثبات آن به نحو منطقی محض ممکن است؛ یعنی «تحلیلی» و «پیشینی» ویژگی گزاره هستند؛ ولی همانطور که گفتیم، «ضرورت» ویژگی رابطۀ استناجی است. اما حالا پرسشی مهم مطرح میشود و آن اینکه، رابطۀ استنتاجی در واقع قلب منطق است اگر «ضرورت» ویژگی رابطۀ استنتاجی است، چطور میتوان گفت این مفهوم وجهی را باید از منطق بیرون کرد؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید مقدماتی را بیان کنیم. 6- تمایز «بیانکردنی[41]» و «نشاندادنی[42]»تمایز معروف «بیانکردنی» و «نشاندادنی» که معمولاً یادآور تراکتاتوس ویتگنشتاین است از تمایزهایی است که هم دارای جذابیت فلسفی است و هم همواره منشأ بحثهایی طولانی بوده است. آخرین جملۀ تراکتاتوس میگوید: «از آنچه نمیتوان سخن گفت باید به سکوت گذشت» و قبل از آن میگوید: «بهراستی چیزهایی هستند که نمیتوان آنها را به قالب کلمات درآورد. آنها خود را مینمایانند. آنها همان امر رازآلودند. روش درست فلسفه در واقع اینگونه است: نگفتن هیچ چیز مگر آنچه میتوان گفت...» (ویتگنشتاین، 1393، ص. 128). ویتگنشتاین میگوید گزارههای خود او در تراکتاتوس هم سخن از چیزهایی هستند که نمیتوان دربارهشان سخن گفت؛ یعنی اینها گزارههایی بیمعنا هستند و فقط به منزلۀ نردبان باید از آنها بالا رفت و پس از آن، نردبان را به کناری نهاد (ویتگنشتاین، 1393، ص. 129، بند 54/6). اما پیش از ویتگنشتاین، فرگه اشاراتی به همین مسأله داشته است و عدهای معتقد هستند ویتگنشتاین این ایده را از فرگه گرفته است. ویتگنشتاین در تراکتاتوس بارها به نظرات فرگه اشاره کرده است. او در مقدمه بهبزرگی از فرگه یاد میکند. «مطالب و موضوعاتی از آثار فرگه در 17 فقره شمارهگذاری شده، مستقیماً نقل شدهاند» (Macbeth, 2002, p. 201). یکی از مواردی که گفته میشود ویتگنشتاین متأثر از فرگه بوده است همین ایدۀ تمایز بیانکردنی/نشاندادنی است. دربارۀ این ایدۀ خاص، پیتر گیچ میگوید یک وقتی فکر میکرده این ایدۀ ویتگنشتاین از آن ایدههایی است که خودشان، خودشان را از بین میبرند؛ ولی بعد از تأمل در آثار فرگه، درک بهتری از این ایده پیدا کرده است. گیچ میگوید فلسفۀ منطق فرگه او را واداشته است تا بگوید تمایزهایی منطقی وجود دارند که در یک زبان فرمولی بهخوبی خودشان را نشان میدهند؛ ولی نمیتوان بهدرستی آنها را بیان کرد. البته گیچ این نکته را هم یادآور میشود که ویتگنشتاین این ایده را از محدودههایی که فرگه آن را به کار گرفته، فراتر برده و آن را بسط داده است (Geach, 1976, p. 59). موارد متعددی در آثار فرگه وجود دارند که او از اموری یاد میکند که ناگفتنی هستند[43]. در اینجا، فقط به یکی از این موارد اشاره میکنیم. در دوران جدید، دو نگاه متفاوت به منطق وجود داشته است. نگاه اول منطق را به مثابۀ زبان در نظر میگیرد و نگاه دوم آن را به مثابۀ حساب مینگرد. اِیجنوغت در مقالهای مهم این دو نوع نگاه به منطق را بررسی میکند و میگوید نگاه فرگه به منطق نگاه اول یا به قولی نگاه کلیتگرا به منطق[44] است (Heijenoort, 1967). هینتیکا که این تمایز اِیجنوغت میان تلقیهای مختلف از منطق را مهم میداند، میگوید اگر زبان را به مثابۀ زبان یا وسیلۀ ارتباطی در نظر بگیریم در این صورت نمیتوانیم از بیرون به «زبانمان» نگاه کنیم یا نمیتوانیم از بیرون دربارۀ زبانمان چیزی بیان کنیم. پیشفرض چنین نگاهی آن است که روابط سمانتیکی خاصی میان زبان و واقعیت برقرار هستند. این روابط سمانتیکی در همۀ استعمالهای زبانی پیشفرض گرفته شدهاند و نمیتوان آنها را در زبان بیان کرد؛ هر بیانی از آنها منجر به دور و در نتیجه، منجر به بیمعنایی میشود؛ اما اگر زبان را به مثابۀ حساب در نظر بگیریم، میتوانیم دربارۀ رابطۀ بازنمایانۀ زبان و جهان سخن بگوییم (Hintikka, 1979, pp. 716-719). هینتیکا نشان میدهد کسی که به منطق به مثابۀ زبان نگاه میکند نمیتواند دربارۀ مفاهیم سمانتیکی مانند نامیدن، ارجاع دادن و... سخن بگوید. پس این امور نشاندادنی خواهند بود نه بیانکردنی. البته فرگه قائل به چنین دیدگاهی است. حال برگردیم به پرسشی که مطرح کرده بودیم. رابطۀ استنتاجی در واقع قلب منطق است اگر «ضرورت» ویژگی رابطۀ استنتاجی است، چطور میتوان گفت این مفهوم وجهی را باید از منطق بیرون کرد؟ پاسخ این پرسش را میتوان در مفهومنگاشت یافت. فرگه در ابتدای فصل دوم این کتاب میگوید: «برخی از اصول اندیشه را در همان فصل نخست برشمردیم، که باید به قواعدی برای استفاده از نشانههایمان تبدیل شوند. این قواعد و قوانینی را که [این قواعد] تصاویری از آنها هستند، نمیتوان در مفهومنگاشت بیان کرد، زیرا در بنیاد آن قرار دارند (فرگه، 1398، ص. 79). این قوانین و قواعد همانهایی هستند که رابطۀ استنتاجی را نشان میدهند. از نظر فرگه، این رابطه و نسبت، رابطهای است که در بنیاد منطق جای دارد؛ ولی قابل بیان در منطق نیست و البته ویژگیهای این رابطه، از جمله ضرورت و امکان، هم در منطق بیان نمیشوند. 7- سخن آخردیدیم فرگه با توجه به تحلیل و تعریفی که از ضرورت و امکان ارائه میدهد، میگوید وقتی مفاهیم وجهی بر سر جملهای میآیند چیزی دربارۀ محتوای مفهومی حکم نمیگویند، بلکه به زمینههایی اشاره میکنند که حکم یادشده مبتنی بر آنهاست؛ بنابراین، چنین مفاهیمی از حیطۀ منطق خارج میشوند. تمرکز ما در اینجا، بر دو مسأله و مشکلی بود که در مقابل این نظر فرگه قرار دارند. مسألۀ اول دربارۀ تعاریف فرگه از مفاهیم وجهی است. تبیین فرگه از ضرورت و امکان نمیتواند ارتباط میان ضرورت و امکان را حفظ کند؛ در حالی که این ارتباط مورد قبول عموم منطقدانان است. معمولاً امکان یک گزاره را ضروری نبودن نقیض آن گزاره و ضروری بودن گزاره را ممکن نبودن نقیض آن میدانند. این رابطه میان ضرورت و امکان با تعریف فرگهای حفظ نمیشود. مسأله و مشکل دوم از آنجا ناشی میشود که فرگه دربارۀ مفاهیم پیشینی/پسینی و تحلیلی/ترکیبی میگوید اینها هم مربوط به توجیه حکم هستند، نه مربوط به محتوای مفهومی آن؛ ولی فرگه اینها را از حیطۀ منطق بیرون نمیداند و میگوید بحث از اینها بحثی مربوط به منطق است. ظاهراً این نظر با موضع او در مقابل مفاهیم موجهاتی سازگار نیست. مفاهیم موجهاتی هم مانند مفاهیم پیشینی/پسینی و تحلیلی/ترکیبی دربارۀ محتوای حکم نیستند؛ ولی فرگه بحث از آنها را در منطق جایز نمیداند. راهحلی که میتواند تعاریف فرگهای را حفظ کند و با دو مشکل و مسألۀ بالا روبهرو نشود این است که توجه کنیم فرگه ضرورت و امکان را ویژگی جملات نمیداند (برخلاف پیشینی/پسینی و تحلیلی/ترکیبی که ویژگی جملات هستند)، بلکه این مفاهیم را ویژگی رابطۀ استنتاجی میداند و از آنجا که رابطۀ استنتاجی از اموری است که نمیتوان در منطق از آن سخن گفت و بنابراین، بیانی از آنها در منطق وجود ندارد. پس ویژگیهای مربوط به این رابطه هم در منطق جایی ندارند؛ به این ترتیب، میتوان سازگاری میان ایدهها و نظرات فرگه را حفظ کرد.
[1] در سراسر این متن، واژۀ مطلقه را برای اشاره به گزارهها و استدلالهایی به کار میبریم که در آنها از مفاهیم وجهی استفاده نشده است. [2] Master Argument [3] Necessity and Possibility [4] این سخنرانی پس از فوت او چاپ شد (Russell, 1994). [5] Hugh MacColl [6] Principia [7] genuine [8] Russell, B. (1908). If' And ‘Imply', A Reply To Mr, MacColl. Mind, 17(66), 300-301. [9] Symbolic Logic and Its Applications [10] Russell, B. (1906). Review of Hugh MacColl Symbolic Logic and Its Applications (1906). Mind, 15(58), 255–260. doi:10.1093/mind/XV.58.255 [11] Clarence Irving Lewis [12] A Survey of Symbolic Logic [13] judgment [14] conceptual content [15] possible inferences [16] universal [17] particular [18] categorical [19] hypothetical [20] disjunctive [21] apodictic (necessary) [22] assertoric [23] possible [24] indicate [25] grounds [26] hint [27] مترجم فارسی کتاب در مقابل apodictic از معادل «یقینی» استفاده کردهاند؛ اما من بهجای آن واژۀ «ضروری» را که به نظرم مناسبتر است به کار میبرم. [28] particular affirmative [29] de re [30] de dicto [31] implicature [32] Herman Lotze [33] extensional [34] Intensional معادلی که معمولاً در زبان فارسی برای این واژه استفاده میشود «معنایی» است؛ ولی از آنجا که به نظرم این معادل مناسب نیست، ترجیح دادم از واژۀ «مفهامی» که مانند واژۀ اصلی، واژهای جعلی است استفاده کنم. این معادل پیشنهاد مترجمان محترم کتاب فلسفۀ زبان مدخلی معاصر، یعنی آقایان مهدی اخوان و مهدی رزاقی است. [35] rational necessity- conceptual necessity- necessity of thought [36] empirical necessity- natural necessity- physical necessity [37] sense [38] act [39] monotonic [40] non-defeasible [41] sayable [42] showable [43] مقالات متعددی در این باره بحث کردهاند، از جمله نگاه کنید به (Lowney, 2008) که به پنج مورد از مواضعی اشاره میکند که در آثار فرگه با امور بیاننشدنی روبهرو هستیم. همچنین، نگاه کنید به مقالهای از دکتر موحد (موحد، 1374، ص. 79) که در آنجا ایشان با اشاره به نقد کری از تمایز شئ/مفهوم فرگه دربارۀ پارادوکسی صحبت کردهاند که با جملۀ «مفهوم «اسب» یک مفهوم است» ایجاد میشود. [44] universality of logic | ||
| مراجع | ||
|
منابع
فرگه، گوتلوب (1367). دربارۀ معنی و مصداق. فرهنگ، (2-3)، 263-292.
فرگه، گوتلوب. (1398). مفهومنگاشت یک زبان فرمولی اندیشۀ محض ساختهشده بر اساس الگوی زبان فرمولی علم حساب (نسخۀ دوم؛ طالب جابری، مترجم) تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفۀ ایران.
فرگه، گوتلوب (1395). مبانی علم حساب: پژوهشی منطقی - ریاضیاتی دربارۀ مفهوم عدد (طالب جابری، مترجم) ققنوس.
موحد، ضیا (1374). گوتلوب فرگه و تحلیل منطقی زبان. ارغنون، 2(7-8)، 69-84.
https://www.sid.ir/paper/417553/fa
ویتگنشتاین، لودویگ (1393). رسالۀ منطقی - فلسفی (سروش دباغ، مترجم). هرمس.
References Aristotle. (1991). Complete Works (Aristotle). (J. Barnes, Trans.). Princeton University Press. Frege, G. (1879). Begriffsschrift, eine der arithmetischen nachgebildete Formelsprache des reinen Denkens. Halle a. S.: Louis Nebert. [In Persian] Frege, G. (1884). Die Grundlagen der Arithmetik: eine logisch mathematische Untersuchung über den Begriff der Zahl. Breslau: W. Koebner. [In Persian] Frege, G. (1966). On Sense And Reference. In G. Frege, Translations from the Philosophical Writings of Gottlob Frege (M. B. Peter Geach, Trans.; pp. 56-78). Basil Blackwell. [In Persian] Geach, P. (1976). Saying and Showing in Frege and Wittgenstein. Acta Philosophica Fennica, (28), 54-70. Retrieved from B2n.ir/r45608 Haaparanta, L. (1988). Frege and his German Contemporaries: on Alethic Modalities. In S. Knuuttila (Ed.), Modern modalities: studies of the history of modal theories from medieval nominalismtoLogical Positivism (pp. 239-274). Kluwer Academic Publishers. Heijenoort, J. V. (1967). Logic as Calculus and Logic as Language. Synthese, 17(3), 324-330. doi:10.1007/bf00485036 Hintikka, J. (1979). Frege Hidden Semantics. Revue Internationale de Philosophie, 33(130), 716-722. Retrieved from https://www.jstor.org/stable/23944067 Korte, T., Maunu, A., & Aho, T. (2009). Modal Logic from Kant to Possible Worlds Semantics. In L. Haaparanta (Ed.), The Development of Modern Logic (pp. 516-551). Oxford University Press. Lowney, Ch. (2008). The Tacit in Frege. Polanyiana, 17(1-2), 19-37. Retrieved from B2n.ir/h34794 Macbeth, D. (2002). Frege and Early Wittgenstein on Logic and Language. In E. H. Reck (Ed.), From Frege to Wittgenstein Perspectives on Early Analytic Philosophy. Oxford University Press. Movahed, Z. (1995). Gottlob Frege and Logical Analysis of Language. Organon, 2(7-8), 69-84. [In Persian] Rescher, N. (2006). Nicholas Rescher. Collected Papers. X. De Gruyter. Russell, B. (1994). The Collected Papers of Bertrand Russell (Vol. 4; A. C. Alasdair Urquhart, Ed.). Routledge. Russell, B. (2010 (1903)). The Principles of Mathematics. Routledge. Shieh, S. (2019). Necessity Lost Modality and Logic in Early Analytic. Oxford University Press. Wittgenstein, L. (1961). Tractatus Logico-Philosophicus (D. F. McGuinness, Trans.). New York: Humanities Press. [In Persian] | ||
|
آمار تعداد مشاهده مقاله: 353 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 44 |
||