تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,677 |
تعداد مقالات | 13,681 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,721,542 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,535,307 |
بررسی و نقد علیِّت از پایین به بالا در تفسیر اراده آزاد با تکیه بر رویکرد غیرتقلیلگرایی | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقالات آماده انتشار، پذیرفته شده، انتشار آنلاین از تاریخ 30 مهر 1403 اصل مقاله (636.62 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/coth.2024.142146.1918 | ||
نویسندگان | ||
طیبه غلامی* 1؛ زهرا خزاعی2 | ||
1دانش آموخته دکتری فلسفه تطبیقی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه قم، قم، ایران | ||
2استاد گروه فلسفه وکلام، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، دانشگاه قم، قم، ایران | ||
چکیده | ||
در تصویر تقلیلگرایان، انسان موجودی کاملاً فیزیکی در نظر گرفته میشود و به همین دلیل، رفتارهای او باید تابع قوانین طبیعت باشند؛ ازاینرو، این نگرش به این نتیجه میرسد که انسان نمیتواند آزاد، مختار و اخلاقاً مسئول باشد. مسئله اراده آزاد در تفسیر تقلیلگرایان عمدتاً مبتنی بر زیستشناسی اعصاب است و نگرش آنها بر پایه علیت از پایین به بالا شکل میگیرد؛ اما آیا واقعاً رفتارهای انسان کاملاً متعین به قوانین فیزیک یا زیستشناسی اعصاباند. در این مقاله، تلاش شده است با نگاهی توصیفیتحلیلی و از منظر رویکرد غیر تقلیلگرایانه، به بررسی و نقد علیت از پایین به بالا در تفسیر اراده آزاد پرداخته شود. هدف از این بررسی، نشاندادن ناکافیبودن این نظریه در تبیین اراده آزاد و همچنین، ارائه راهی برای اثبات اراده آزاد انسان ازطریق دیدگاه کلگرایانه نسبت به انسان، علیت نزولی و نوخاستهگرایی خودفرمانی است. با این رویکرد، میتوان استدلال کرد انسان بهعنوان موجودی پیچیده و دارای ابعاد مختلف، قادر به انتخاب و عمل آزادانه است و این آزادی به سادگی به قوانین فیزیک و زیستشناسی تقلیلپذیر نیست. | ||
کلیدواژهها | ||
غیرتقلیلگرایی؛ اراده آزاد؛ تقلیلگرایی؛ علیّت از پایین به بالا؛ علیّت از بالا به پایین؛ نوخاستهگرایی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه نخستین نمونههای تقلیلگرایی در یونان باستان و فیلسوفان پیش سقراطی دیده میشود. تقلیلگرایی در دیدگاههای لئوکیپوس[1] و دموکریتوس[2] نقش پررنگی دارد. آنها معتقد بودند اتمها ذرات تجزیهناپذیری هستند که با گردهمآیی و ترکیب، جهان را شکل میدهند. این ذرات ریز، با حرکت در خلأ و تعامل با یکدیگر، انواع رویدادهای طبیعی را ایجاد میکنند. سنت اتم گرایی ازطریق اپیکوروس[3] به فیلسوفان دورههای بعدی منتقل شد.[4] همچنین، تحویلگرایی را در هلیومورفیسم[5] ارسطویی دیده میشود؛ نظریهای که اشیا را مرکب از دو جزء ماده و صورت میداند؛ ماده یا خمیرمایه یکشی و صورت که قالب و ساختار آن شیء است؛ و به آن شیء تعین میبخشد (Murphy, 2008, p. 3). ترکیبی از این دو سنت، بهویژه اتمگرایی، توسط فیزیکدانان مدرن اولیه پذیرفته شد و بهنوعی از تحویلگرایی علمی انجامید. هرچند این نظریه در حوزۀ فیزیک موفقیتهای چشمگیری داشت، پیامدهای آن برای نظریات مربوط به سرشت انسان، چالشهای فراوانی ایجاد کرد. واضحترین تأثیر آن در حوزۀ فلسفۀ ذهن است؛ جایی که تقلیلگرایان تلاش میکنند نشان دهند وجود انسانی درنهایت به جوهری فیزیکی بر میگردد و تقدم هستیشناختی با ویژگیهای فیزیکی است. بر این اساس، تقلیلگرایان مدعیاند که تمام حالات ذهنی انسان، ازجمله باورها، امیال، احساسات و اراده، به فرآیندهای بدنی تحویلشدنی است. آنها قوانین علّی را که از فیزیک مدرن اولیه الهام گرفته میشود، مبنای نظریههای خود در نظر میگیرند. بدین ترتیب تقلیلگرایی علّی[6] بر این فرض استوار است که رفتار اجزای یک موجود، تعیینکننده رفتار کل است؛ زیرا اجزای یک موجود نشاندهندۀ سطح زیرین پیچیدگی و ترکیب است. این را علیت از پایین یا علیت صعودی[7] نامیدند (Murphy & Brown, 2007, p. 47). درمقابل، اراده آزاد به فاعل مختار اجازه میدهد بر جهان جبری تأثیر بگذارد. فاعل مختار با تأمل بر شقوق مختلف[8] یا امکانهای بدیلی[9] توان انتخاب دارد. هرچند به لحاظ معناشناختی درباره معنای اراده آزاد اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد؛ اما وجود اراده آزاد از دو حالت خارج نیست؛ یا اختیار وجود دارد یا ندارد. ارادۀ آزاد با فلسفۀ ذهن، فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ عمل در ارتباط است و براساس دو شرط تعریف میشود: نخست، فاعل باید توان انتخاب میان دو بدیل را داشته باشد و دوم، خود او علت افعال خود باشد. تصمیمگیری دربارۀ اینکه فاعل علت افعال خود است یا نه، به موضع ما در فلسفۀ ذهن و تفسیر ما از انسان بستگی دارد. فیزیکالیستهای تقلیلگرا که علیت صعودی را میپذیرند، طبیعتاً منکر ارادۀ آزاد هستند و از جبرگرایی دفاع میکنند. درمقابل، فلاسفهای که از علیت نزولی دفاع میکنند، برای انسان در انتخاب و انجام فعل، نقش علّی قائلاند و درنتیجه، ارادۀ آزاد را نیز میپذیرند. دو گروه اصلی از فلاسفه که به علیت نزولی و نوخاستهگرایی خودفرمانی اعتقاد دارند، عبارتاند از: فیزیکالیستهای غیر تقلیلگرا و دوگانهانگاران. مقالۀ حاضر بر دیدگاه فیزیکالیستهای غیر تقلیلگرا تمرکز دارد و تلاش میکند دیدگاههای تقلیلگرایان دربارۀ ارادۀ آزاد را نقد کند. فیزیکالیستهای تقلیلگرای جبرگرایی همچون سم هریس معتقدند اگر ارادۀ آزاد وجود داشته باشد، نمیتوان آن را با قوانین علّی طبیعی جمع کرد؛ زیرا اراده و خواستههای انسان نتیجۀ علل پیشینیای است که بر آنها کنترل آگاهانهای ندارد (Harris, 2012). برخلاف سم هریس، فیزیکالیست تقلیلگرای دیگری همچون دنیل دنت، با وجود استفاده از رویکرد نئوداروینیستی برای تبیین تمام پدیدههای فیزیکی و ذهنی انسان براساس نظریه تحول، در مسئله اراده آزاد سازگارگرا است و به سازگاری میان جبر علّی و اراده آزاد پرداخته است. او معتقد است میتوان اراده آزاد را با نظریههای علمی تلفیق کرد.[10] درنتیجه، بدون حذف نقش علّیت فیزیکی در اعمال انسان، دنت با تبیین مفاهیم کنترل و تأمل سعی میکند اراده آزاد را اثبات کند. آنچه او را به پذیرش اراده آزاد وا میدارد، دفاع از مسئولیت اخلاقی است؛ زیرا بدون اراده آزاد، مسئولیت اخلاقی ممکن نیست. لازمۀ اراده آزاد، برخورداری از تأمل، آزادی انتخاب و عاملیت فاعل در مقام عمل است؛ ازاینرو، دنت از اراده آزادی دفاع میکند که به گفتۀ خودش، ارزش خواستن را دارد (Dennett, 1984). بنابراین، بر مبنای نظریه داروینیسم، تقلیلگراهایی همچون دنت یا بر مبنای عصبشناسی، عصبشناسانی مانند هریس، دو رویکرد مختلف درباره اراده آزاد اتخاذ میکنند؛ یکی رویکرد جبرگرایی و دیگری سازگارگرایی. در مقابل این دو دسته، گروهی دیگر از فلاسفه مانند رابرت کین [11] (2007)و پیتر ون اینواگن[12] (1983) رویکرد ناسازگاری میان جبر و اختیار را انتخاب کردهاند. آنها با انکار هر نوع علت پیشینی برای عمل، عاملیت انسان را نتیجۀ داشتن اراده آزاد میدانند و به ناسازگارگرایان اختیارگرا معروف شدهاند. کین و ون اینواگن، هر یک تعاریف خاص خود از اراده آزاد را ارائه دادهاند. بحث و بررسی مباحث آنان و انتقادات واردشده بر آنها از حیطۀ این مقاله خارج است. در این مقاله تلاش شده است دیدگاه تقلیلگرایان درباره اراده آزاد تحلیل شود و سپس نقدهای غیر تقلیلگرایان بر این دیدگاهها بررسی شوند. نقطه مقابل رویکرد تقلیلگرایی، غیر تقلیلگرایی است. غیر تقلیلگرایانی همچون وارن برون،[13] آلیسیاخوئارِرو،[14] رابرت ون گولیک،[15] دانلد کمبل هستند که باوجود اینکه تفسیری فیزیکالیستی از شخص انسانی ارائه میدهند، براهینی را علیه تقلیلگرایی علی ارائه میدهند. آنان با تکیه بر علیت نزولی سعی بر آن دارند تا استعدادهای عالی انسانی نظیر اراده آزاد، اخلاقیات، مسئولیت و ... را به نحو دیگری تبیین کنند. این استعدادها تا حدی بر حسب کارکردهای مغزی تبیین میشوند؛ اما برای تبیین کامل آنها باید به روابط اجتماعی انسان، عوامل فرهنگی و مهمتر از همه به ارتباط با خدا توجه کرد. ننسی مورفی و همکارانش به الهیات و فلسفه و همچنین، به علوم عصبشناختی و فیزیولوژیکی توجه دارند تا میان این دو حوزه سازگاری ایجاد کنند. این تلاشها را میتوان در کتابهایی چون چیستی سرشت انسان: نگاهی از منظر علم، فلسفه و الهیات مسیحی، آیا اعصاب من علت رفتار من بودند و علیت نزولی و عصبشناسی اراده آزاد مشاهده کرد. ننسی مورفی (خزاعی و همکاران، 1399، ص. 28) در هر سه کتاب ذکرشده و بهویژه در کتاب دوم که با همکاری وارن براون نوشته است و کتاب سوم که ویراستاری آن را بههمراه چند تن از همکارانش برعهده داشته، به بررسی ارتباط میان رویکرد فیزیکالیستی به انسان، اراده آزاد و مسئولیت اخلاقی پرداخته است. او با استفاده از نظریۀ نوخاستهگرایی، خودفرمانی و علیت از بالا، به مقابلۀ جدی با تقلیلگرایان میپردازد و توضیح میدهد چرا تقلیلگرایی نادرست است.علاوه بر این، یک سیستم عصبی جبری و متعین چگونه میتواند موجب پدیدآمدن عملی باشد که به لحاظ اخلاقی مسئولیتآور است و پیش شرط آن ارادة آزاد نیز وجود دارد. در این مقاله، ابتدا مفهوم علیت صعودی بررسی میشود که تقلیلگراها بر آن تأکید دارند. براساس این دیدگاه، تمامی پدیدههای پیچیده، ازجمله رفتارهای انسانی، بهطور کامل ازطریق اجزای سطح پایینتر مانند فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی که در سلولها و سیستمهای زیستی رخ میدهد، تبیین میشوند. به بیان دیگر، در علیت صعودی، تمامی ویژگیها و رفتارهای موجودات زنده از پایین به بالا، یعنی از اجزای ساده به کل، توضیح داده میشود. پس از تبیین این دیدگاه، به نقدهای غیر تقلیلگراها پرداخته میشود. غیر تقلیلگراها با تمایز میان ماشینها، سادهترین موجودات زنده و موجودات پیچیدهتر مانند انسان، نقد خود را مطرح میکنند. آنها معتقدند با افزایش پیچیدگی موجودات زنده، ظرفیتهای جدیدی برای خودمختاری پدید میآید که نمیتوان آنها را با علیت صعودی توضیح داد. بهویژه در انسانها، این خودمختاری به حدی میرسد که سیستمهای بالاتر، مانند ذهن و آگاهی، میتوانند بر اجزای زیرین (مانند سیستم عصبی) کنترل علّی اعمال کنند. این نوع کنترل علّی که به علیت نزولی معروف است، یکی از مبانی اصلی نقد غیر تقلیلگراها بر تقلیلگرایی است. غیر تقلیلگراها همچنین، به مفهوم نوخاستهگرایی اشاره میکنند. در این دیدگاه، موجودات پیچیده مانند انسان دارای ویژگیها و ظرفیتهایی هستند که نوخاستهاند و از ترکیب اجزای سادهتر پدیدار میشوند؛ اما نمیتوان آنها را صرفاً به ویژگیهای سطح پایینتر فرو کاست. در ادامه مقاله، این مباحث و نقدها بهتفصیل بررسی شدهاند و نشان داده شده است چرا تکیه بر علیت صعودی برای تبیین اراده آزاد انسان ناکافی است. درنهایت، بحث به این سمت برده شده است که چگونه علیت نزولی و نوخاستهگرایی میتوانند تبیینی جامعتر از اراده و خودمختاری انسان ارائه دهند. به این ترتیب، دیدگاه غیر تقلیلگراها نهتنها به نقد تقلیلگرایی میپردازد، چارچوبی را پیشنهاد میکند که ظرفیتهای انسانی و اراده آزاد را بهتر درک کنیم.
پیشرفتهای مهم در حوزههای فیزیک و علوم اعصاب، نقش کلیدی در تغییر نگرش انسان نسبت به چیستی و ماهیت خودش ایفا کرد. یکی از دیدگاههای متافیزیکی که زیربنای این جهانبینی مدرن شد، نظریة اتمیستی[17] است که اساس فیزیک مدرن را تشکیل میدهد. این دیدگاه بهسرعت به دیگر رشتهها نیز نفوذ کرد و مبنای اصلی آنها قرار گرفت. به همین دلیل، علوم در قالب یک زنجیره سلسلهمراتبی طبقهبندی شدند که در آن فیزیک در پایینترین بخش این زنجیره جای دارد؛ زیرا اتم بهعنوان بنیادیترین و کوچکترین جزء هر چیزی در نظر گرفته میشود و فیزیک به مطالعه آن میپردازد. پس از فیزیک، شیمی و زیستشناسی قرار دارند و درنهایت روانشناسی و جامعهشناسی در بالاترین بخش این سلسلهمراتب جای میگیرند. به این ترتیب، مجموعهای از علوم شکل میگیرد که هر کدام به مطالعه سیستمهای پیچیدهای میپردازند که اجزای آنها از موجودات و اشیای سطح پایینتر تشکیل شدهاند(Murphy & Brown, 2007, pp. 20-21; Murphy & Stoeger, 2007, p. 46) همچنین، براساس تفکر اتمیستی، اجزای یک شیء تعیینکننده رفتار کل آن هستند و تمام فعالیتها در سطح پایینتر رخ میدهند؛ بنابراین، موجودات در این سلسلهمراتب براساس جایگاه وجودشناختی اولیهشان، یعنی اتمها، ارزیابی میشوند. اگر این دو فرض با این ایده که قوانین طبیعت جبری و تعیینکننده هستند، ترکیب شود، نتیجهای که به دست میآید این است که رفتار هر موجود پیچیدهای بهوسیله قوانین حاکم بر رفتار اجزای آن تعیین میشود و درنهایت، این رفتار به قوانین فیزیک وابسته است. بهطور خلاصه میتوان گفت:
با توجه به آنچه گفته شد، نتیجه این است که یک سلسله علوم وجود دارند که در پایینترین مرتبه آن، علم فیزیک قرار دارد و این علم منشأ پیدایش دیدگاه علیّت تقلیلگرایانه است. براساس این دیدگاه، علیت از پایین به بالا عمل میکند؛ یعنی موجودات سطح بالا از اجزای سطح پایین تشکیل شدهاند و خود فاقد قدرت علّی مستقل هستند. در این میان، اتمها نقش اصلی را ایفا و تمامی فرآیندها را براساس قوانین فیزیک تعیین و برنامهریزی میکنند. این ساختار بهعنوان علیت از پایین به بالا شناخته میشود. با توجه به ساختاری که تقلیلگراها در بیان علیت از پایین به بالا مطرح میکنند، نتیجه این است که رفتارهای انسانی نیز کاملاً تابع قوانین فیزیک یا عصبشناسی خواهد بود. رفتار اتمها، پیوندهای فیزیکی را تعیین میکند و رخدادهای زیستشناختی و فیزیکی بر رفتار انسان اثر میگذارند. اگر رفتار انسان کاملاً به شیمی و شیمی به فیزیک تقلیل پیدا کند، نتیجهاش این خواهد بود که قوانین فیزیک تعیینکننده همه افعال انسان است و اختیار و اراده او توهمی بیش نیست. بر این اساس، تقلیلگرایانی مانند سم هریس و درک پربوم (Pereboom, 2006, p. 16) که اراده آزاد را توهمی میدانند، بر ساختار علّی از پایین به بالا تکیه میکنند؛ برای مثال، هریس معتقد است اعمال انسان با سیستم عصبی تعیین میشود. این دیدگاه او براساس آزمایشهای عصبشناختی بنجامین لیبت (Libet, 2009, p. 40) درباره اراده آزاد شکل گرفته است؛ بنابراین، هریس معنای اراده آزاد به معنای داشتن امکانهای بدیل و مبدأ بودن عامل را نادرست میداند؛ زیرا تمام رخدادهای ذهنی را به رویدادهای عصبشناختی مغز نسبت میدهد که فرد هیچ شناختی از آنها ندارد(Harris, 2012, p. 11). علاوه بر هریس، دنیل دنت، که بهعنوان تحویلگرای سازگارگرا شناخته میشود و همه پدیدههای انسانی را به ارگانهای زیستی شکلگرفته بر اثر انتخاب طبیعی نسبت میدهد، نیز از همان ساختار علیت از پایین به بالا در تفسیر اراده آزاد بهره میبرد. برخلاف هریس، دنت اراده آزاد را به معنای فاعلیت در مبدأ عمل میپذیرد؛ بدین معنا که انسان آنچه را که به آن تمایل دارد با تأمل انتخاب کرده و توانایی انجام و کنترل آن را در عمل دارد و به همین دلیل انسان مسئول اعمال و رفتارهای خود است؛ با این حال، دنت درنهایت، این مسئولیتها را بهعنوان یک محصول طبیعی زیستشناسی تبیین میکند(Dennett, 1984, p. 169) بنابراین، دنت در تلاش است مؤلفههای اراده آزاد را توضیح دهد؛ اما آن را در همان ساختار علّی قرار میدهد. او بر این باور است که انسان متشکل از مجموعهای از یک تریلیون روبات بیذهن است(Dennett, 2004, p. 2). این همان دیدگاه فیزیکی از پایین به بالا است؛ زیرا انسان به اتمهای سازندهاش تقلیل یافته است. این رویکرد مشکلات زیادی را به همراه دارد که یکی از بارزترین آنها به مسئله اراده آزاد و اختیار انسان مربوط میشود. اگر رفتار انسان بهطور کامل به زیستشناسی و زیستشناسی به فیزیک تقلیل یابد، همانطور که دربارۀ هریس مطرح شد، هرچند دنت نیز اراده آزاد را میپذیرد، تفسیر او از اراده آزاد بر پایه قوانین فیزیک است؛ درنتیجه، فیزیک تعیینکننده تمامی افعال انسان است؛ اما آیا واقعاً فیزیک میتواند رفتارهای انسانی را تعیین کند. این پرسش برای غیر تقلیلگراها مطرح میشود که آیا اراده آزاد نیز براساس تفسیر علّی تقلیلگرایانه به فیزیک تقلیل مییابد. طبق آنچه تقلیلگرایان بیان کردهاند، اتمها تقدم وجودشناختی دارند و این به معنای آن است که تنها اتمها واقعیاند و هر چیز دیگری صرفاً ساخت یا چینش همین اتمهاست؛ بنابراین، اگر قرار باشد اراده آزادی نیز وجود داشته باشد، باید به اتمها تقلیل یابد. به عبارت بهتر، تمامی حالتهای ذهنی، اعم از باورها، اراده، خیال و هر آنچه بهعنوان عملکردهای نفس شناخته میشود، به بدن تقلیل مییابد. این نگاهی از پایین به بالا است که بسیاری از تقلیلگرایان در باب اراده آزاد به آن توجه کردهاند؛ به این معنا که اگر اجزای مادی از اتم تشکیل شدهاند، کل نیز مادی است؛ بنابراین، به گمان تقلیلگرایان، اگر ادعا شود انسان آزاد است، درواقع هیچچیز جز فرایندهایی که در مغز او رخ میدهد، نیست؛ برای مثال، مغز 30 ثانیه قبلتر تشخیص میدهد که او یکی از دو لیوان آب یا قهوه را انتخاب میکند. بنابراین وقتی گفته میشود حسین دارای اراده آزاد است، مؤلفه غیرفیزیکی در این جمله اراده آزاد است که اساساً یک ویژگی ذهنی محسوب میشود؛ اما طبق بیان تقلیلگرایان، حسین در وضعیتی جسمانی است که براساس رخدادهای مغزیاش و کشش برخی از ماهیچههایش یکی از دو لیوان چای یا آب را انتخاب میکند. در این دیدگاه، مغز تمامی انتخابهای انسانی را سامان میدهد و اراده انسان چیزی جز توهمی رازآمیز نیست؛ به همین دلیل، به گمان آنان احساس اینکه ما خود منشا اعمالمان هستیم باید کاذب باشد و این احساس عاملیت توهمی بیش نیست. زیرا دو ویژگی مهم احساس عاملیت یعنی ارادیبودن و آگاهانهبودن، در تفسیر تقلیلگرایان در سایه توهمیبودن تجربه اراده آگاهانه، به چالش کشیده میشود. همچنین، نتایج حاصل از آزمایشهای لیبت که مورد توجه تقلیلگرایانی چون هریس قرار گرفته است، نشان میدهد تجربه عمل همواره ملازم با ارادیبودن عمل نیست؛ زیرا فرآیندهای ذهنی که تجربه عمل را تولید میکنند، همانهایی هستند که عمل را به وجود میآورند؛ به همین دلیل است که گاهی عملی را انجام میدهیم که از آن ناآگاهیم و گاهی نیز فکر میکنیم عملی را انجام دادهایم که درواقع از ما سر نزده است. بنابراین، عامل آگاه درنهایت تصمیم نمیگیرد چه غذایی بخورد، کدام رشته تحصیلی را انتخاب کند، یا کجا زندگی کند و چه دانشگاهی را برگزیده و ... . به نظر میرسد بخشهای کنترلناپذیری در مغز وجود دارند که وظیفه تصمیمگیری به عهده آنهاست. این فرآیندها ناآگاهانه آغاز میشوند و مغز پیش از آنکه شخص بهطور آگاهانه تصمیم بگیرد، عمل میکند. پس به معنای واقعی، این مغز است که تصمیم میگیرد و از میان گزینههای پیشرو یکی را انتخاب میکند، نه خود عامل؛ زیرا نقش عامل با توجه به شرایط پیشینی از بین رفته است و در واقع عاملی وجود ندارد که بتواند با ایفای نقش علی فراتر از رخدادها یک گزینه را انتخاب کند؛ ازاینرو، امکانهای بدیل و اینکه بر مبنای دلایل و استدلالها عمل کنیم و خودمان منشأ عملمان باشیم - که مولفههای مهمی در تفسیر اراده آزاد به شمار میروند - در منظر تقلیلگرایان جایگاهی ندارد. آنچه که در باب علیت ذهنی تقلیلگرایان بیان میشود این است که آنچه واقعاً و حقیقتاً مؤثر است، رویدادهای مرتبه پایین هستند. بنابراین، تبیینهای مرتبه پایینتر، تبیینهای واقعی و علّی محسوب میشوند؛ به این معنا که این تبیینها واقعاً علّی هستند و صرفاً به بنیادهای فیزیکی بر میگردند. این به آن معناست که ما بهعنوان موجودات انسانی دارای ذهن، هیچ تأثیری در جهان نخواهیم داشت.
همانطور که در بخش قبلی ذکر شد تقلیلگرایان بر این باورند که انسان موجودی کاملاً فیزیکی است و انتخابهای او تحت تأثیر قوانین طبیعت قرار دارد؛ بنابراین، نمیتواند آزاد و اخلاقاً مسئول باشد. درمقابل، غیرفروکاهشگرایان تلاش میکنند با نقدهای خود بر نظریات تقلیلگرایان، راهی برای اثبات اراده آزاد در انسان پیدا کنند و نشان دهند نظریات تقلیلگرایان دربارۀ اراده آزاد مخدوش است. نقدهای غیر فروکاهشگرایان عمدتاً مبتنی بر دیدگاه کلگرایانه آنها نسبت به انسان و مفهوم علیت از بالا به پایین و نوخاستهگرایی خودفرمانی است. هدف آنها از طرح بحث اختیار برای انسان، دفاع از مسئولیت اخلاقی است؛ هم به دلیل موضوعات اجتماعی مانند تعیین پاداشها و کیفرها و هم به خاطر پاسخگویی انسان در پیشگاه خداوند. بنابراین، در دیدگاه غیر تقلیلگرایان، رفتارهای انسان نهتنها محکوم به قوانین فیزیک و عصبشناسی نیستند، زیستشناسی پیچیده انسان این توانایی را به او میدهد که رفتارهایش را در جهت دستیابی به اهداف خود تغییر دهد. وقتی انسان به سنی از رشد عقلی و فکری میرسد، میتواند براساس اهداف و اصول مدنظرش عمل کند و بدون دخالتهای غیر ضروری جبر زیستی و اجتماعی، خالق اعمال خود باشد. او قادر است بهسادگی دربارۀ اعمالش نظر دهد، آنها را تغییر دهد و سنجش و ارزیابی کندغ ازاینرو، شخص آزادانه عمل کرده است.
2-1-دفاع از علیّت از بالا [18] همانطور که در بخش قبل بیان شد از دیدگاه غیر تقلیلگراها، تبیینهایی که صرفاً علّیت از پایین به بالا را در نظر میگیرند، تبیینهای کاملی نیستند؛ زیرا علاوه بر آن، باید به ویژگیهای کلگرایانه و تأثیرات علّی از بالا به پایین نیز توجه شود. در اینجا این پرسش به ذهن میرسد که اگر رفتار موجودات سطح پایین از پیش تعیین شده باشد، آیا جایی برای دیگر تأثیرات علّی از بالا باقی میماند؛ برای مثال، در زیستشناسی اعصاب، اگر هر رخدادی در مغز تابع قوانین عصبی باشد، تأثیرات علّی از بالا چه جایگاهی دارند. درنهایت، توضیح و دفاع از مفهوم علیت از بالا به پایین (علیت نزولی) به شکست جبر زیستی وابسته است. علیت نزولی به رابطه علّی اشاره دارد که از سطوح بالاتر یک سیستم به قسمتهای سطح پایینتر آن سیستم اعمال میشود؛ برای مثال، رخدادهای ذهنی میتوانند علّت رخدادهای فیزیکی باشند. ابتدا دانلد کمبل[19]، فیلسوف علم و دانشمند علوم اجتماعی، این اصطلاح را ابداع کرد. کمبل توضیحی جامع دربارۀ چگونگی تأثیرگذاری سیستمهای بزرگتر ازطریق انتخاب بر موجودات سطح پایینتر ارائه کرده است. نمونهای از علیت نزولی، نقش انتخاب طبیعی در شکلگیری ساختار مؤثر فکهای[20] موریانهها و مورچههای کارگر است. ساختار فک هر مورچه بهطور فردی تا حد زیادی به صورت ژنتیکی و از سطوح پایین تعیین میشود؛ اما این سؤال مطرح میشود که چگونه مورچهها به این مجموعه اطلاعات ژنتیکی مفید و کارآمد دست یافتهاند. پاسخ در انتخاب طبیعی نهفته است. کمبل بیان میکند تکامل زیستی در تلاش برای فهم مسائل بخشهای مختلف جهان با قوانینی مواجه میشود که مانند سیستمهای انتخابی عمل میکنند. این قوانین، برخلاف قوانین فیزیک و شیمی غیرآلی، توصیفپذیر نیستند و حتی در تغییرات و تحولات آینده، همچنان خارج از چارچوب توصیفهای فیزیکی و شیمیایی غیرآلی باقی میمانند. علیت نزولی در شرایطی که انتخاب طبیعی ازطریق زندگی و مرگ در موجودات زنده سطح بالا عمل میکند، به این معناست که قوانین سیستمی سطح بالا تا حدی توزیع رخدادها و مواد در سطح پایین را تعیین میکنند. توصیف و تبیین یک پدیده در سطح میانی را نمیتوان تنها با بررسی امکان و تحقق آن در سطوح پایینتر بهطور کامل انجام داد. حضور، رواج، یا توزیع آن پدیده – که برای توضیح کامل فرایندهای زیستی ضروری هستند – اغلب نیازمند مراجعه به قوانین در سطح بالاتر از سیستم میباشند. به عبارت دیگر، تمام فرایندهای سطوح پایینتر در سلسلهمراتب، توسط قوانین سطح بالاتر کنترل و هدایت میشوند (Campbell, 1974, p. 180). آستین فرر[21] نیز در سخنرانیهای خود در سال 1957 از مفهومی مشابه استفاده میکند. به گمان او، الگوهای سطح بالای عمل ممکن است تأثیر واقعی داشته باشند و بنابراین، نمیتوان آنها را به تأثیرات تجمعی اجزای سطح پایین تقلیل داد؛ برای مثال، او میگوید: «اجزای سلولی در ساختارهای سلولی واقعاً تحت تأثیر الگوهای بزرگتر عمل میکنند و گویی در آنها جذب میشوند» (Farrer, 1958, p. 57). ازاینرو، پرسش اساسی این است که آیا میتوان تفسیری از علیت نزولی ارائه داد، بدون اینکه این تفسیر به سلطه قوانین سطح پایین بیانجامد. مورفی معتقد است ارائه تفسیر از علیت نزولی امکانپذیر است، به شرط آنکه به پیچیدگیهای روابط علّی، حتی در سطح فیزیک، توجه شود. او به تمایز میان قوانین و شرایط آغازین یا مرزی[22]؛ به این معنا که تبیین پدیدههای فیزیکی نیازمند شناسایی هم قوانین حاکم بر انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر و هم قوانین مرتبط با وضعیتهای پیشین یک سیستم (برای مثال، سیستم الف) است(Murphy, 2018, p. 20) مورفی برای اشاره به شرایط آغازی یا مرزی از تغییر وضعیتهای ساختاری[23] و زمانی که از حالات و اوضاع محیطی صحبت میکند، از اصطلاح تغییر وضعیتهای محیطی[24] استفاده میکند. برای روشنترکردن این بحث، او مثالی از تفاوت میان جسمی که سقوط میکند و جسمی که از یک سطح شیبدار میغلتد، ارائه میکند: «در حالت اول، شرایط محیطی نظیر چگالی هوا یا اوضاع ساختاری مانند شکل جسم اهمیت چندانی ندارد؛ اما در حالت دوم، شرایط محیطی مانند درجه شیب و صافبودن سطح به همان اندازه شکل جسم اهمیت دارند(Murphy, 2006, p. 80). به عبارت دیگر، مورفی بیان میکند سیستمهای پیچیده، مانند موجودات زنده، به شرایط محیطی و ساختاری واکنش نشان میدهند. درنهایت، تبیینهای علّی این شرایط و اوضاع به اندازه بررسی قوانین حاکم بر فرایندهای داخلی موجودات زنده اهمیت دارند (Murphy & Ellis, 1996, p. 32) علاوه بر مورفی، فرد درتسک[25] نیز برای درک رابطة میان اوضاع ساختاری و قوانین علّی و همچنین، تمایز میان علل فاعلی[26] و علل ساختاری، از مثالی استفاده میکند: «یک تروریست بمبی را در ماشین یک ژنرال کار میگذارد. بمب روزها در آنجا میماند تا اینکه ژنرال سوار ماشین خود شود و کلید را بچرخاند. بمب منفجر میشود و فرمانده کشته میشود(Dretske, 1993, pp. 71-85)». هر دو مثال مورفی و درتسک به تمایز میان علل ساختاری و محیطی اشاره دارند؛ اما مورفی به این نکته توجه دارد که توالی علّی صرفاً مجموعهای از حوادث به ترتیب (الف1--- الف2---الف3) نیست؛ بلکه باید به حوادثی که منجر به ایجاد معلول میشوند و همچنین، به شرایط و اوضاعی که تحت آنها یک عامل میتواند معلول را ایجاد کند نیز توجه داشت .(Murphy, 2006, p. 81) ون گولیک[27] نیز مانند دیگر همکارانش در دفاع از علیت از بالا، برهانی مبتنی بر سلسلهمراتب علوم ارائه میدهد. از دیدگاه او، تقلیلگرها ادعا میکنند تمامی نقشهای علّی و کارکردهای موجود در طبقهبندی علوم خاص از نقش و کارکرد علّی اصلیترین اجزای فیزیکی اشیا یا رویدادهایی ناشی میشود که این علوم انتخاب میکنند. او در پاسخ بیان میکند اگرچه رویدادها و اشیائی که علوم خاص بررسی میکنند، ترکیبی از اجزای سازنده فیزیکی هستند، قوای علّی این اشیا تنها بهوسیلۀ خصوصیات فیزیکی ترکیبات آنها و قوانین فیزیک تعیین نمیشوند؛ بلکه علاوه بر آن، سازمان و ساختار این اجزای ترکیبی در درون پدیده مرکب نیز نقش مهمی ایفا میکند و گزارههای علوم خاص واقعاً این الگوهای سازمانی را انتخاب و بررسی میکنند. پیامدهای فیزیکی توسط قوانین فیزیک به همراه شرایط آغازین و مرزی تعیین میشوند؛ بنابراین، ون گولیک نتیجه میگیرد: «قدرت علّی یک شیء مرکب یا یک رخداد تا حدودی بهوسیلۀ خصوصیات مرتبه بالاتر آن (علوم خاص) تعیین میشود و نهتنها بهدلیل ویژگیهای فیزیکی ترکیبات آن و قوانین فیزیک است» (Van Gulick, 2007, p. 251). مورفی به تأیید این نکته میپردازد که ون گولیک به این نتیجه رسیده است که الگوهای شرایط مرزی که توسط علوم خاص انتخاب میشوند، تأثیرات علّی از بالا دارند. این تأثیرات به این دلیل است که میتوانند بر فعالسازی قوای علّی عناصر سازنده آنها تأثیر بگذارند. به عبارت دیگر، ون گولیک همان نکتهای را مطرح میکند که کمبل بیان کرده است: علیّت نزولی به معنای سیطره نیست؛ بلکه به معنای فعّالسازی انتخابی فرآیندهای علّی سطح پایین است(Murphy, 2006, p. 82). مورفی همچنین، به تأثیرات محیط بر مغز در حال رشد توجه ویژهای دارد و آن را از بهترین نمونههای علیّت از بالا میداند. بسیاری از تئوریهای مربوط به عملکرد مغز به نوعی بر داروینیسم عصبی[28] متّکی هستند. به عبارت دیگر، پاسخ به این سؤال که شبکههای عصبی یا مجموعههای سلولی چگونه شکل میگیرند، ازطریق فرآیند رشد تصادفی دندریتها و پیوندهای سیناپسی و تقویت انتخابی اتصالاتی است که مفید واقع میشوند (Murphy, 2002, p. 20) به نظر میرسد بهترین نظریه این است که وجود همزمان دو تحریک برای دو نورون یا گروهی از نورونها منجر به فعالشدن همزمان گیرندههای خاص آنها تقویت پیوندهای نورونی میان آن گیرندهها و درنهایت افزایش احتمال تحریک همزمان هر دو سلول یا گروههای سلولی میشود. به این ترتیب، اتصالات مفید تقویت میشوند؛ در حالی که اتصالات استفادهنشده ضعیف میشوند یا از بین میروند. این فرآیند به انتخاب اتصالات عصبی که روابط مختلفی را در جهان مدلسازی میکنند، منجر میشود(Murphy, 2006, p. 82)[29] بهطور کلی، فیلسوفان غیر تقلیلگرا مانند مورفی و ون گولیک تلاش میکنند برخلاف تقلیلگرایان، علّت یک عمل را به یک علّت واحد، مانند چرخاندن سوئیچ و انفجار بمب، محدود نکنند. تقلیلگرایان بر این باورند که تنها چرخاندن سوئیچ عامل انفجار است؛ بنابراین، وقتی دربارۀ فعالیتهای انسانی صحبت میکنند، آنها را ناشی از اتمها یا مجموعهای از اتمهای نورونهای عصبی در مغز میدانند؛ اما مورفی و همکارانش این عوامل را بهعنوان عامل تحریککننده در نظر میگیرند و آنها را بخشی از علّت تامّة یک عمل میدانند. در زندگی واقعی، شرایط و موقعیتهایی به وجود میآید که نتیجة دو یا تعداد بیشتری از دلایل است؛ بنابراین، آنها بر این باورند که نمیتوان گفت چرخاندن سوئیچ تنها علّت و حتی علّت واقعی است؛ بلکه لازم است تصدیق شود دستکم یک دلیل دیگری نیز در پشت این انفجار وجود دارد. در مثالی که بیان شد، سازندة بمب عاملی است که بمب را در ماشین ژنرال قرار میدهد و آن را بهگونهای تنظیم میکند که هنگام چرخاندن سوئیچ، باعث ایجاد اشتعال و انفجار شود؛ بنابراین، دو عامل واقعی در پشت این انفجار وجود داشت:
نکتة اصلی و مهمی که در اینجا لازم است به آن اشاره شود، این است که دلایل زیادی در پشت یک عمل یا نتیجه وجود دارد؛ از اینرو، مورفی و همکارانش سعی کردند برای درک علیّت رفتارهای انسانی از تفکر سیستماتیک استفاده کنند؛ زیرا زندگی انسان بسیار پیچیده و درهمتنیده است و نمیتوان تنها با تفکر نیوتنی برای توصیف و تفسیر آن بهره برد؛ بنابراین، بدون در نظر گرفتن سیستمی کلگرایانه نسبت به اعمال انسانی، غیرممکن است که آنها را بهطور دقیق توصیف کرد. حتی لازم است گفته شود که در برخی موارد، تمام عللهای منجر به عمل قابل مشاهده نیستند؛ اما علل زیادی به وقوع یک رخداد کمک میکنند؛ برای مثال، ترکیبهای ژنتیکی، ساختارهای اجتماعی، تأثیرات فرهنگی و ... به این دلیل است که مورفی و دیگر غیر فروکاهشگراها از نظریههای پیچیدة سیستمی و علیّت از بالا برای پرداختن به بحث ارادة آزاد استفاده میکنند. مورفی و همکارانش تلاش کردهاند تا بیان کنند بهطور کلی میتوان سیستمی را طراحی کرد که از اطلاعات مربوط به شرایط خود و دادههای محیطش، در راستای اهدافی که دارد، استفاده کند و رفتار خود را تغییر دهد. او برای توضیح بهتر این مطلب از مثالی استفاده میکند. وی میگوید که یک هواپیمای جت هنگام پرواز بهصورت خودفرمان هدایت میشود. رفتار آن توسط هواپیما تعیین میشود و در راستای هدفش هدایت میشود؛ البته این وضعیت اصلاً با اختیار انسان مقایسهپذیر نیست؛ زیرا هدف، جت را بهطور پیشین توسط عاملی خارج از خود دستگاه تعیین کرده است. هدف مورفی در اینجا تنها توجه به این امر است که میتوان سیستمی را طراحی کرد که از اطلاعات مربوط به حالات خود و دادههای محیط خود بهگونهای استفاده کند که در راستای هدفش، رفتار خود را تغییر دهد (Murphy, 2006, p. 84) با به وجود آمدن چنین دستگاههایی، نظم و قواعد جدیدی نیز به وجود میآید که در این نمونهها، نهتنها قوانین فیزیک نقض نمیشود، درواقع با توجه به کارکردهایی که قوانین فیزیک دارند، طراحی و عملکرد چنین دستگاههایی را امکانپذیر میکند؛ درنتیجه، میتوان گفت قوانین سطح بالایی وجود دارند که تأثیرگذارند و ضمن اینکه قسمتی از فیزیک تلقی میشوند، نوخاستهاند؛[30] بدین معنا که پیش از آنکه چیزهایی وجود داشته باشند، چنین نظم و قاعدهای وجود نداشته است(Murphy, 2006, p. 78). مورفی از نوخاستهگرایی خودفرمانی برای نقد فروکاهشگرایی استفاده میکند که در ادامه به آن پرداخته میشود. 3-3-نوخاستهگرایی خودفرمانی همانطور که در بخش گذشته خواندید مورفی و همکارانش نقد خود را بر همقطاران فیزیکالیست خود، یعنی فیزیکالیستهای تحویلگرا آغاز کردند. آنها تلاش کردند تا علیت از پایین به بالای تقلیلگراها را به چالش بکشند و درمقابل، از علیت از بالا به پایین دفاع کنند. در قرن بیستم، دانشمندان کوشیدند نظریاتی در فلسفه زیستشناسی ارائه دهند که جایگزینی برای تقلیلگرایی مکانیستی باشد. یکی از نظریاتی که در این زمینه مطرح شد و به نقد تقلیلگرایی علّی کمک کرد، نظریه نوخاستهگرایی بود. براساس این دیدگاه، اندیشمندان توانستند در سلسلهمراتب سیستمهای پیچیده موجوداتی را شناسایی کنند که نهتنها به سطوح پایینتر تقلیلپذیر نبودند، دارای توانمندیها و نقشهای علّی نیز بودند و میتوانستند بر سطوح پایینتر تأثیر بگذارند؛ بنابراین، نتیجهگیری شد که میان نوخاستهگرایی و غیر تقلیلگرایی پیوندی ناگسستنی وجود دارد و نوخاستهگرایی در تضاد با تقلیلگرایی علّی قرار میگیرد و آن را رد میکند. اصطلاحی که امروزه در جوامع علمی به جای نوخاستهگرایی به کار میرود و مورفی و همکارانش نیز از آن استفاده میکنند، فیزیکالیسم غیر تقلیلگرایی[31] است(Murphy & Brown, 2007, p. 136). مورفی تلاش میکند با بررسی موجودات زنده – بهویژه با توجه به تواناییهایی که دربارۀ هواپیمای جت ذکر کرده، که دارای درجهای از خودفرمانی است – پیچیدگیهای علّی آنها را تکمیل کند. او سپس بیان میکند تمام موجودات زنده بهطور ذاتی فعال هستند و با توجه به اهدافی مانند تولیدمثل و بقا، هدفمند عمل میکنند. اهداف یک جت توسط عاملی بیرونی طراحی میشوند و اهداف گونههای ابتدایی زندگی نیز از پیش تعیین شدهاند؛ اما اینجا انتخاب طبیعی بهعنوان عامل تعیینکننده عمل میکند. درنهایت، ارگانیسمهای پیچیده توانایی اصلاح و تغییر خود را دارند (Murphy, 2006, p.85). مورفی و برون سه مرحله از توسعه و رشد نوخاستهگرایی را در ابتدا به نقل از آشیم استفان[32] توضیح میدهند[33] و سپس به تعریف آن میپردازند. استفان رشد و توسعة نوخاستهگرایی را در سه مرحله طبقهبندی میکند: مرحله نخست در قرن 19 توسط جان استورات میل[34] و جورج هنری لوییس[35] شکل گرفت. میل به پدیدههایی که نتیجة قوانین علّی متقاطع[36] بودند، علاقه داشت و لوئیس برای این پدیدهها از اصطلاح نوخاسته استفاده کرد. مرحلة دوم که شناختهشدهتر است، به فلسفة زیستشناسی دهه 1920 باز میگردد؛ جایی که تکاملگرایی نوخاسته[37] بهعنوان جایگزینی برای دو رویکرد حیاتگرایی[38] و تقلیلگرایی فیزیکی[39] دربارۀ منشأ زندگی مطرح شد. از افراد شاخص این مرحله میتوان به لوید مورگان[40] ساموئل الکساندر،[41] سی. دی. براد [42]در انگلیس اشاره کرد؛ هرچند فیلسوفان برجستة آمریکایی کسانی همچون روی وود سلارز[43] و استفان سیپیر [44]نیز نقش بسزایی در این جریان داشتند. مرحلة سوم در سال 1977م با گفتگوی ماریو بونژه،[45] کارل پوپر[46] و راجر اسپری[47] دربارۀ مشکلات ذهن - بدن گسترش یافت و به بلوغ رسید (Brown, 2007, p. 79). نوخاستهگرایی نظریهای است که طبق آن، پدیدههای نو و پیشبینینشده ازطریق واکنشهای درونی طبیعت پدید میآیند. این ساختارها، ارگانیسمها، ایدهها و افکار نمیتوانند به ساختارهای زیرین خود که مبتنی بر آنها هستند، تقلیل یابند. علاوه بر این، این واقعیات تکاملیافته نقش علّی بر اجزای خود نیز ایفا میکنند(Murphy, 2006). به عبارت دیگر، مورفی تلاش میکند نشان دهد موجودات میتوانند مستقل از سطح علّی اجزای زیرین خود عمل کنند و به این ترتیب توانایی بروز ظرفیتهای علّی سطح بالاتری را دارند؛ بنابراین، جهان تنها از فیزیک بنیادی ساخته نشده است؛ هر موجود زنده، حتی در سادهترین سطح خود، قادر است خود را تغییر دهد یا با محیط سازگار شود. به بیان بهتر، صرفاً اجزای زیرین نمیتوانند تنها علّت موجودات باشند؛ بلکه این موجودات برای رسیدن به اهداف خود، در حال تغییر و تحول هستند. این برخلاف دیدگاه تقلیلگرایی است که بر یک علّت واحد تمرکز دارد و سایر عوامل را نادیده میگیرد. مورفی و برون این ایده را با اشاره به پیدایش موجودات نوخاسته در جهان، حتی در سلولهای ساده و قادر به همانندسازی بیان میکنند. این نشاندهنده آن است که موجودات تا حدی خودفرمان هستند. نخستین موجودات زندة شناختهشده، پروکاریوتهایی[48] مانند باکتریها هستند که در انواع بسیار ساده قادر به انجام فرایندهای متابولیکی هستند. حرکت این موجودات در مراحل ابتدایی تکامل باکتری آغاز میشود؛ جایی که تاژکها با چرخیدن به دور خود، سلول را به جلو هدایت میکنند. این سلولها به تحریکات محیطی پاسخ میدهند؛ بهطوریکه در حضور مواد مغذی به سمت غلظتهای بالاتر، حرکت و از مواد سمی به سمت غلظتهای پایینتر دوری میکنند؛ بنابراین، حتی در سطح موجودات تکسلولی نیز درجهای از خودفرمانی[49] مشاهده میشود. در این مرحله، اولین نشانههای شناخت نیز مشاهده میشود؛ به این معنا که موجود زنده قادر است محیط خود را درک کند و رفتار خود را متناسب با آن تغییر دهد. علاوه بر این، یکی از ویژگیهای ساده این سیستم این است که پروکاریوتها نیز از اطلاعاتی که از محیط دریافت میکنند، برای دستیابی به اهداف خود استفاده و سیستم خود را بهدرستی هدایت میکنند. ویژگی بسیار مهمی که حتی در فعالیتهای بیولوژیکی ابتدایی نیز مشاهده میشود، این است که این فعالیتها بهنوعی سنجش و ارزیابی میشوند؛ به این معنا که یک سیستم زیستی زمانی میتواند بهدرستی وظایف خود را انجام دهد که به واکنشهای محیطی پاسخ دهد و بتواند هماهنگی یا ناهماهنگی میان رفتار عادی خود و اهداف آن را بهخوبی شناسایی کند (Murphy, 2006). مورفی و برون علاوه بر اشاره به سیستمهای ساده، به سیستمهای پیچیدهتری نظیر حشرات نیز توجه میکنند؛ برای مثال، رفتار زنبور حفار[50] از الگویی انعطافناپذیر و ثابت پیروی میکند. رفتار این زنبور با نشانههای خاص محیطی تنظیم شده است و در قالب الگوهای از پیش تعیین شده قرار دارد؛ اما درمقابل، پستانداران در تعامل با محیط خود، انعطافپذیری بیشتری نشان میدهند؛ آنها میتوانند اهدافشان را به خوبی اولویتبندی کنند و حتی در مواقع ضروری آنها را تغییر دهند. حیوانات ازطریق آزمون و خطا و تقلید قادر به یادگیری هستند؛ هرچند در مقایسه با انسانها، انعطافپذیری کمتری دارند (Murphy & Brown, 2007). ترنس دیکن[51] این موضوع را با مقایسه نزدیکترین خویشاوند به انسان، یعنی شامپانزهها، بهخوبی بیان کرده است. دیکن با انجام آزمایشهایی روی شامپانزهها نشان داد آنها در مقایسه با کودکان انسان انعطافپذیری کمتری دارند. در مرحله اول آزمایش، شامپانزهها ابتدا مقدار بیشتری را انتخاب کردند. در مرحله دوم، با وجود اینکه انتخاب آنها به شامپانزه دیگری داده شد و مقدار کمتری برایشان باقی ماند، همچنان انتخابشان را تغییر ندادند. در مرحله سوم، شامپانزهها یاد گرفتند اعداد را با مقدار آبنبات مربوط کنند و متوجه شدند اعداد کمتر با آبنبات بیشتر همخوانی دارند. دیکن نتیجه گرفت بازنمایی نمادی میتواند قدرت تحریک رفتار را کاهش دهد و کودکان این مفاهیم را سریعتر درک میکنند؛ به همین دلیل، با افزایش پیچیدگی بازنمایی نمادها، پاسخها به محرکهای محیطی متنوعتر و انتخابها بیشتر میشود (Deacon, 1997). مورفی و برون نیز تأکید میکنند این قبیل آزمایشها نشان میدهند انسان توانایی ارزیابی و سنجش تمامی جوانب و ابعاد فرآیندهای شناختی خود را دارد؛ درحالیکه دیگر حیوانات فاقد این قابلیت هستند. آنها این توانایی را خود فراروی[52] مینامند. به عبارت دیگر، شامپانزهها فاقد سیستمهای نظارتی سطح بالا هستند؛ زیرا در نخستین مرحله آزمایش نتوانستند رفتار خود و تدابیر شناختیشان را سنجش و ارزیابی کنند. درمقابل، کودکان از همان ابتدا توانایی تشخیص و سنجش را دارند. علاوه بر این، آزمایشهای انجامشده با شامپانزهها میتواند عاملی مهم برای فرار از جبر زیستشناختی محسوب شود (Murphy & Brown, 2007). دیکن در مثال شامپانزهها نشان میدهد این حیوانات نمیتوانند خود را از جاذبه مستقیم آبنباتها جدا کنند؛ درحالیکه کودکان انسان میتوانند بفهمند انتخاب مقدار کمتر آبنبات میتواند منجر به دریافت مقدار بیشتری شود. این توانایی انسانها در درک نمادها و پیشبینی نتایج، نشاندهنده قدرت اراده آزاد و توانایی ارزیابی نمادین موقعیتها است. انسانها میتوانند با استفاده از زبان و نمادها، موقعیتها را در ذهن خود تصور و نتایج را پیشبینی کنند، بدون نیاز به تجربه عملی آنها. دیکن این قابلیت را «بازنمایی نمادی» مینامد که برتری انسانها را نسبت به حیوانات در توانایی ارزیابی و تصمیمگیری عقلانی توضیح میدهد. علاوه بر این، همانطور که در ابتدای این بخش توضیح داده شد، مورفی و همکارانش سعی دارند با نگاهی به موجودات، پیچیدگیهای علّی موجود در آنها را بررسی و سپس برای آنها درجهای از خود هدایتگرایی را در راستای اهدافشان تبیین کنند. آنها به این نتیجه میرسند که موجودات توانایی سنجش و ارزیابی و واکنش نسبت به محیط اطراف خود را دارند و میتوانند بسته به شرایط محیط، تغییرات اساسی را در هدف خود ایجاد کنند. مورفی و برون این سنجش را «خودفراروی» مینامند و با استفاده از این ویژگی جدید، یعنی سیستم ناظر که به ارزیابی و بررسی امور میپردازد، نشان میدهند جریان کلّ امور در یک سیستم پیچیده چگونه است. این سیستم میتواند بهراحتی با محیط خود سازگار شود و اهداف خود را تغییر دهد. مورفی و همکارانش معتقدند باید از الگوهای قدیمی تقلیلگرایی دست کشید و به پارادایم جدیدی در حوزه فیزیکالیسم روی آورد که بتوان از آن برای بیان سیستمهای پیچیده نظیر انسان استفاده کرد؛ به این معنا که انسان تنها ساختة اجزای خود نیست؛ بلکه باید او را در یک محیط فرهنگی و پیچیده تصور کرد که در آن چنین سیستمهایی در سطح بالا، تواناییهای انسان را تحلیل میکنند و انسان با تمام پیچیدگیهای عصبیاش، تمامی استعدادهایش در ارتباط با خدا، فرهنگ و جهان وابسته است. مورفی و برون با استفاده از مثال کلونی[53] نشان میدهند سیستمهای پیچیده چگونه کار میکنند و به شیفت پارادایمی اشاره میکنند. علاوه بر این مثال، نوخاستهگرایی و نگاههای از بالا به پایین به موجودات، به ادعای آنان، روشی روشن برای نقد فروکاهشگرایان فراهم کردهاند. پژوهشها درباره کلونی مورچهها نشان میدهد این حشرات اجتماعی بهطور خودسازمانده و پویا در کلونیها زندگی میکنند و رفتارهای آنها بیشتر برای دوام کلونی است تا برای یک جزء خاص. ازجمله رفتارهای اساسی مورچهها، یافتن راههای کوتاه به سمت غذا و لانه است که با عنوان «هوش گروهی» شناخته میشود. مورچهها وظایف مختلفی مانند تأمین غذا و حفظ و حراست از ملکه را بر عهده دارند و از ماده شیمیایی فرومون برای تعامل و نشانهگذاری مسیرها استفاده میکنند. فرومونهای بیشتر در مسیرها باعث استفاده بیشتر سایر مورچهها از آن مسیر میشود و به این ترتیب، کوتاهترین مسیر به غذا را پیدا میکنند. همچنین، برخی مورچهها به نگهبانی لانه و فراریدادن ملکه در مواقع ضروری میپردازند (Murphy & Brown, 2007). توصیفی که از کلونی مورچهها ارائه میشود، میتواند بهراحتی به جای مفهوم سیستم پیچیده قرار گیرد؛ زیرا این الگو همواره پایدار است و هر تغییری در روند کلونی، در کلّ مجموعه نیز منعکس میشود. کلونی یک مجموعه بههمپیوسته است و تمامی مورچهها مانند یک سازمان عمل میکنند و بهعنوان یک سیستم خودسازمانده فعالیت میکنند. آنها توانایی تولید و حفظ عملکردهای خود را دارند و روابط میان مورچهها به آنها نقشهای مختلفی مانند ملکه، محافظ، کارگر و ... میدهد؛ درحالیکه همه آنها از DNA یکسانی برخوردارند. اگر ازنظر علّی، این سیستم از پایین بررسی شود، هر جزء باید صرفاً کار مخصوص به خود را انجام دهد. درحقیقت، باید فقط یک وظیفه انجام شود؛ درحالیکه در این سیستم، مجموعه رفتارهای مورچهها نسبت به محیط سنجیده میشود؛ برای مثال، میتوان یک مورچه را روی میز گذاشت و برای آن مانع ایجاد کرد. او قطعاً سعی میکند راه عبور خود را بیابد و این تلاش او به دیگر مورچهها در کلونی منتقل میشود و در سطوح بالاتری ادامه مییابد؛ بنابراین، نباید این رفتارها را صرفاً به سیستم عصبی و ژنتیکی مورچهها نسبت داد؛ مورچهها هیچگاه بهطور خودکار راه لانهشان را گم نخواهند کرد (Murphy & Brown, 2007). یک کلونی مورچه بیشتر از خود مورچههای داخل لانه است و به این معنا نیست که تکتک مورچهها جمع شدهاند تا کلونی را تشکیل دهند. درواقع، کلونی مانند یک ذهن هوشمند عمل میکند و مورچهها به گونهای با یکدیگر رفتار میکنند که دیگر نمیتوان آنها را بهعنوان اجزای جداگانه در نظر گرفت. فعالیت تجمّعی کلونی به گونهای نیست که تنها نتیجة خطی فعالیتهای جزئی مورچهها باشد؛ بلکه کلونی توانایی و پیشرفتهگی بیشتری دارد که از تعامل و همافزایی رفتارهای جمعی آنها ناشی میشود. مدل تقلیلگرایانه فرض میکرد مورچهها مانند اتمهایی عمل میکنند که رفتارشان فقط توسط قوانین داخلی تعیین میشود و روابط آنها تحت تأثیر ویژگیهای دیگران قرار نمیگیرد. اگر کسی تمام قوانین و نحوة قرارگیری اولیه مورچهها در محیط فیزیکیشان و بهویژه استفادة آنها از فرومون را بداند، درک عملکرد کلونی برای او بهراحتی امکانپذیر خواهد بود و متوجه میشود کلونی سیستمی پیچیده و در تعامل با محیط است که معنا پیدا میکند. نوخاستهگرایان نشان دادند با بالارفتن از سلسلهمراتب سیستمهای پیچیده، موجوداتی با قدرتهای علّی جدید نمایان میشوند که به اجزای علّی در سطح پایین وابسته نیستند. رفتار موجودات پیچیدهای نظیر انسان نمیتواند با استفاده از علیّت از پایین و تفسیرهای مکانیکی از جهان تبیین شود؛ بلکه باید با استفاده از علیت از بالا و نوخاستهگرایی خودفرمانی آن را تفسیر کرد. علیت از بالا نشان میدهد یک سیستم پیچیده (همچون انسان) میتواند تا حدی مستقل عمل کند؛ به این معنا که ما صرفاً محصول جبر زیستشناسی نیستیم و تا حدی دارای خودمختاری، خودفرمانی و توانایی شکلدهی به شخصیت خود در آینده خواهیم بود. همانطور که در این مقاله خوانده شد مورفی و دیگر غیر تقلیلگراها نقدهای اساسی بر پیکره تقلیلگرایی وارد کردند و با دفاع از علیت از بالا و نوخاستهگرایی خودفرمانی، سعی در اثبات استعدادهای عالی انسان، ازجمله اختیار داشتند. در ادامه، به این استعداد عالی پرداخته شد که لزوم تبیین اختیار از منظر غیر تقلیلگراها به دلیل دفاع از مسئولیت اخلاقی است. این ضرورت هم به دلیل مسائل اجتماعی مانند تعیین پاداشها و مجازاتها و هم به دلیل پاسخگویی انسان در پیشگاه خدا است. علاوه بر این، همانطور که در مقدمه بیان شد آنها سعی کردند میان علم عصبشناسی و مسائل فلسفی و الهیاتی نظیر اراده و مسئولیت اخلاقی سازگاری ایجاد کنند. مورفی و برون ازجمله فیلسوفان مشهور و نامآوری در میان غیر تقلیلگرایان بودند که سعی کردند فهرستی از تواناییهای شناختی انسان را که پیششرط مسئولیت اخلاقی است، تهیه کنند و نشان دهند این تواناییها از سیستم عصبی پیچیدة انسان که با محیط زیستی و اجتماعی در ارتباط هستند، نشأت میگیرد. آنها تلاش میکنند نشان دهند این روش از منظر علوم عصبشناسی میتواند به روشنشدن بخشی از مباحث فلسفی در مسئلة اختیار کمک کند.
نتیجه این مقاله تلاش دارد با تکیه بر مبنای غیر تقلیلگرایانه، به نقد و بررسی علیت صعودی در تفسیر اراده آزاد بپردازد. تقلیلگرایان، با استناد به قوانین فیزیکی و عصبی ناشی از دیدگاه تقلیلگرایانه خود، اراده آزاد را بهعنوان توهمی قلمداد کردهاند یا اگر آن را پذیرفتهاند، تنها بهنوعی شبه اراده آزاد قائل شدهاند. در این مقاله، ضمن بررسی دیدگاه آنان، این نتیجه به دست آمد که رویکرد تقلیلگرایی نیاز به بازنگری اساسی دربارۀ اراده آزاد دارد؛ زیرا اگر رویکرد تقلیلگرایی درست باشد، در این صورت اراده آزاد انسان وجود نخواهد داشت و جبرگرایی حاکم است. اگر من یک سیستم فیزیکی باشم، هیچ چیزی در من وجود ندارد که بتواند آزادانه تصمیم بگیرد و کاری انجام دهد. علاوه بر نقدپذیری دیدگاه تقلیلگرایان درباره انسان، نکته مهم درخصوص اراده آزاد این است که نمیتوانیم بدون مفروضگرفتن آن به زندگیمان ادامه دهیم. هرگاه در شرایط تصمیمگیری قرار میگیریم، باید آزادیمان را مفروض بگیریم؛ برای مثال، فرض کنید در رستورانی هستید و میتوانید قهوه یا لیموناد را انتخاب کنید. گارسون از شما میپرسد: «چه میل دارید، قهوه یا لیموناد؟» نمیتوانید بگویید که سفارشم توسط عصبهای مغزم از پیش تعیین شده است و بنابراین، منتظر میمانم تا ببینم چه چیزی سفارش میدهند. این امتناع از دادن سفارش، فقط زمانی برایتان معنادار است که آن را مصداقی از اعمال اراده آزاد خود تلقی کنید. ازاینرو، تقلیلگرایی بهدلیل اعتقاد به اصل بستارعلی، هم به اراده آزاد و هم به استعدادهای عالی دیگر انسان، ازجمله عقلانیت، لطمه میزند. این دیدگاه تنها تبیینی جزئی از چگونگی کار یک مجموعه را نشان میدهد و تبیین کامل چگونگی کارکرد یک سیستم، نیازمند نگاهی کلگرا است که علاوه بر تبیین کارکرد اجزا روابط اجزا با یکدیگر و تعامل آن موجود با محیط را بررسی کند. این نوع علیت از بالا خواهد بود. از این نظر، انسان نیز موجود زندهای است که رفتارش نشاندهنده کنترل علی از بالا بر دستگاههای عصبی خود است و با استفاده از این ظرفیت، فرد تا حدی از اراده آزاد، به دور از جبر محیطی، زیستی و عصبی برخوردار میشود. درنهایت، با توجه به کلنگری و لحاظکردن علیت از بالا و نوخاستهگرایی خودفرمانی، اختیار انسان بهعنوان یک استعداد توجیهپذیر خواهد بود. اگر بپذیریم که تحویلگرایی اشتباه است و ما استعدادهای عالی داریم که نمیتوان آن را صرفاً با تحویل به بدن تبیین کرد، باید قبول کنیم عصبشناسی و فیزیکالیسم بهتنهایی نمیتوانند همهچیز را توضیح دهند. از این نظر، غیر تقلیلگرایی نهتنها اراده آزاد را بهعنوان یکی از استعدادهای عالی انسان توضیح میدهد، با پذیرش اراده آزاد، مسئولیت اخلاقی را نیز توجیه میکند. هرچند بر دیدگاههای غیر تقلیلگرایانه نیز نقدهایی وارد شده است که در این مقاله به آنها نپرداختهایم.
[1] Leucippus [2] Democritus [3] Epicurus [4]. برای مطالعه تفصیلی دربارۀ اتمیان:
Cyril Bailey, (1964), The Greek Atomists and Epicurus,Russell Publishing,pp309-339 [5]Hylomorphism [6] Casual-reductionism [7] Bottom-up causation [8] Open alternatives [9] Alternative possibilities [10]برای مطالعه تفصیلی درباره رویارویی دنیل دنت و سم هریس در مسئله اراده آزاد رجوع شود به مقاله: خزاعی، زهرا، مورفی، ننسی، طیبه غلامی (1399). رویارویی دنیل دنت و سم هریس در مسئله اراده آزاد. فصلنامه پژوهشهای فلسفی – کلامی، 22 (2)، 29-48. Khazaei, zahra, Murphy,Nancey,Gholami, Tayyebe. (2020). Daniel Dennett’s and Sam Harris’ Confrontation on the Problem of Free Will,Jornal of Philosophical Theological research,pp 48-29. درخور ذکر است تا کنون در موضوع علیت از پایین به بالا در تفسیر اراده آزاد با تأکید بر رویکرد غیرتقلیلگرا، هیچ مقالهای به زبان فارسی به نگارش در نیامده است؛ ازاینرو، نویسنده در این بخش از مقدمه، پیشینهای ارائه نکرده است؛ با این حال، برای آشنایی با برخی از جنبههای موضوع؛ برای مثال، اراده آزاد، میتوانید به کتابهای زیر رجوع کنید: علیزاده، بهرام (1401). اراده آزاد و ناتعینگرایی، تهران: پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی. خشکنودهانی، محمود مژده (1400). تحلیل علیت در برخی مباحث فلسفه زیستشناسی. مجله پژوهشهای فلسفی تبریز، سال 15، شماره 37. ساجدی، حامد و ساجدی، ابوالفضل (1397). فیزیکالیسم ناتقلیل گرا؛ بررسی و نقد دیدگاه ننسی مورفی. انسانپژوهی دینی، 15 (40 )، 123-144. کدخداپور،جمال، و زارع، روزبه، (1401). اراده آزاد و چالشهای علمی و فلسفی، تهران: نشر پارسیک. غلامی، طیبه (1401). مسئله اراده آزاد در فیزیکالیسم تقلیلگرا و نقدهای آن. اساتید راهنما: زهرا خزاعی و ننسی مورفی. دانشگاه قم.
[11] Robert Kane [12] Peter van Inwagen [13] Warren Brown [14] Alicia Guerrero [15]-Robert van Gulick [16] Bottom-up causation [17] atomistic metaphysical [18] Top-down or downward casuation. [19] Donald campbell [20] aws [21] Austin farrer [22] laws and initial or boundary conditions [23] structural conditions [24] environmental conditions [25] Fred Drestke [26] Triggring causes [27] Robert Van Gulick [28] Neural Darwinism [29] برای کسب اطلاعات بیشتر دربارة داروینیسم عصبی رجوع شود به کتاب: Edelman, Gerald M. (1992). Bright Air, Brilliant Fire: on the matter of the Mind, New York: Haper Collins. pp.81-98.
[30] Emergent [31] nonreductive physical [32] Achim Stephan [33] در اینجا اصطلاح نوخاسته را در معنای تخصصی و فنی آن به کار نمیبریم، بلکه آن وجه از این اصطلاح مدنظر ماست که با توجه به آن و علیّت از بالا به پایین بتوانیم به نقد تقلیلگرایی در باب ارادة آزاد از منظر غیر تقلیلگراها بپردازیم. [34] J. S. Mill [35] George Lewes [36] intersecting [37] emergent evolutionism [38] vitalism [39] mechanist–reductionist [40] C. Lloyd Morgan [41] Samuel Alexander [42] C. D. Broad [43] Roy Wood Sellars [44] Stephen C. Pepper [45] Mario Bunge [46] Karl R. Popper [47] Roger Sperry [48] prokaryotes [49] self-direction [50] Sphex ichneumoneus [51] Terrence Deacon [52] Self-transcendence [53] colony | ||
مراجع | ||
خزاعی، زهرا، مورفی، ننسی، و غلامی، طیبه (1399). رویارویی دنیل دنت و سم هریس در مسئله اراده آزاد. فصلنامه پژوهشهای فلسفی – کلامی، 22(2)، 29-48.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 133 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 24 |