تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,402 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,200,655 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,073,766 |
اشتقاق نحوی یکسان در بندهای موصولی و قیدی فارسی | ||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||
دوره 17، شماره 1 - شماره پیاپی 32، فروردین 1404، صفحه 143-158 اصل مقاله (1.36 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2024.140668.1831 | ||
نویسنده | ||
مونا ولی پور* | ||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید بهشتی، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
بند قیدی یکی از انواع بندهای پیرو در جملات مرکب است که برخلاف بندهای پیرو متممی و موصولی کمتر مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. تشابه رفتار نحوی بندهای موصولی و قیدی در زبان انگلیسی، باعث شده پژوهشگران هر دو بند را محصول فرایند حرکت یک عملگر بدانند. در فارسی اگرچه رفتار نحوی بندهای موصولی و قیدی مشابه است، اما هیچکدام محصول فرایند حرکت نیستند چراکه محدودیتهای موضعی ناظر بر حرکت و مداخله در آنها دیده نمیشود. بندهای موصولی فارسی، محصول تولید درجا هستند، یعنی موصوف از ابتدا در شاخص گروه حرفتعریف، «-ی» در هسته، عملگر موصولی در شاخص گروه متممساز، و همچنین یک عنصر همنمایه با موصوف و عملگر (از جنس شکاف یا ضمیر سایه) در بند تولید میشود. مسئله پژوهش حاضر، امکان کاربست تحلیل مشابهی برای بندهای قیدی است. چالشهای پیشِ رو یکی مسئله نبود «-ی» در هسته گروه حرف تعریف بعضی از بندهای قیدی و دیگری مسئله نبود شکاف یا ضمیر سایه در هیچکدام از بندهای قیدی است. این در حالی است که براساس سلسلهمراتب حضور ضمیر سایه، اتفاقا هنگام موصولیسازی در مراتب پایینتر (از جمله افزودهها) درج ضمیر سایه اجباری است. نتایج این پژوهش نشان میدهد که دلیل نبود این ضمیر در بعضی بندهای قیدی زمانی و شرطی، این است که موصولیسازی درون این بندها از داخل گروههای حرفاضافهای انجام میشود و در صورتی که شرایط خاصی برقرار باشد، کل گروه حرفاضافهای درون بند به قرینه گروه حرفاضافهای بیرونی حذف میشود. در مورد سایر بندهای قیدی که موصوف بند موصولی آنها «این» است، با بندهای موصولی غیرتحدیدیای سروکار داریم که موصوفشان با عنصری درون بند که یک موضوع رویدادی است، همنمایه است. از آنجایی که این عنصر در یکی از فرافکنهای نقشی قرار دارد، ظاهر امر چنین است که این بندها فاقد شکاف یا ضمیر سایه هستند. اتفاقا در همین دسته از بندهای قیدی است که هسته گروه حرف تعریف تهی است. دلیل این امر معرفگی موصوف و غیرتحدیدی بودن بند موصولی است. بخش آخر این پژوهش نشان میدهد که دادههای زبان فارسی این فرضیه را تأیید میکنند که تمامی بندهای قیدی گروههای حرفاضافهای هستند. برخلاف انگلیسی، زبان فارسی این حرفاضافه و عنصر اسمی همراه آن را معمولا آشکارا ظاهر میکند. عنصر اسمی مذکور به بیانی دقیقتر همان گروه حرفتعریفی است که موصوف بند موصولی در شاخص آن قرار دارد و هستهی آن یک بند موصولی را بهعنوان متمم خود میپذیرد. | ||
کلیدواژهها | ||
بند قیدی؛ بند موصولی؛ گروه حرفاضافهای؛ قید؛ پیوند؛ حرف ربط | ||
اصل مقاله | ||
۱. مقدمه جملات مرکب[1] ناهمپایه دستکم از یک بند پایه[2] و یک بند پیرو[3] تشکیل میشوند. بندهای پیرو یا متممی[4]اند، یا موصولی[5]اند و یا قیدی.[6] بعضی از فعلها در ظرفیت خود میتوانند یک بند متممی بپذیرند و وجود این بندها برای تکمیل ظرفیت و معنای فعل، لازم و اجباری است (مثال ۱). بندهای موصولی در ساختمان گروههای اسمی مرکب (و به بیان دقیقتر در ساختمان گروههای حرف تعریف) به کار میروند و بسته به نوعشان ممکن است تحدیدی باشند، یعنی دامنۀ مصادیق موصوف نکرهی خود را محدود کنند (مثال ۲الف)؛ یا غیرتحدیدی باشند، یعنی با موصوفی معرفه همراه شوند و صرفاً توضیحی دربارۀ آن بدهند (مثال ۲ب). این بندها اجباری نیستند.
ب. مریم که بهترین دانشجوی کلاس است، در مراسم اهدای جوایز شرکت نکرده بود. به طور کلی، در مورد بندهای متممی و موصولی فارسی چه از نظر نحوی و چه از نظر معناشناختی مطالعات نسبتاً قابلتوجهی صورت گرفته است. اما بندهای قیدی مغفول ماندهاند. این بندها بسیار متنوعاند و از نظر معنایی به انواع مختلفی نظیر بندهای زمان، هدف، افزایش، تقابل، علت، سلب، جانشینی، شرط و... تقسیم میشوند. این بندها نیز افزوده و غیراجباریاند (مثالهای ۳).
ب. غذاهای زیادی آماده کردهام تا به مهمانها خوش بگذرد. (هدف) ج. علاوه بر اینکه غذاهای زیادی آماده کردهام، چندین نوع دسر هم سفارش دادهام. (افزایش) رابطۀ بند قیدی با بند اصلی، وضعیت فعل از نظر زماننمودوجه در بند قیدی، چگونگی اشتقاق نحوی این بندها، ویژگیهای معناشناختی این بندها بسته به نوعشان و تعامل این ویژگیها با ویژگیهای نحوی، ماهیت پیوند/حرفربطی[7] که عمدتاً در آغاز این بندها قرار میگیرد و به طور کلی نقشی که این بندها در جمله ایفا میکنند، مسائلی است که تاکنون بدانها پرداخته نشده است. در پژوهش حاضر برآنیم که ماهیت این بندها و چگونگی شکلگیری آنها از نظر نحوی و به طور کلی نقش آنها در جمله را بررسی کنیم. در این بررسی، بسیار به پژوهش هگمن[8] (2012) که بندهای قیدی را به مثابۀ بندهای موصولی در نظر میگیرد، وامداریم. و در نظر داریم فرضیۀ او را دربارۀ نحوۀ شکلگیری بندهای قیدی، در زبان فارسی بسنجیم. همچنین نشان میدهیم که آیا مطابق با نظر دمیردشه[9] و اوریبهاتسباریا[10] (2004) بندهای قیدی زمانی را میتوان گروههای حرفاضافهای در نظر گرفت و آیا میتوان این تحلیل را به بندهای قیدی غیرزمانی نیز تعمیم داد یا خیر. از طرف دیگر، اگر قائل به بند موصولی در دل این گروههای حرفاضافهای باشیم، این بند از چه نوعی است؟ تحدیدی است یا غیرتحدیدی؟ چگونه میتوان بعضاً نبود پسوند «-ی» و همچنین نبود شکاف یا ضمیر سایه را در این بندهای ظاهراً موصولی، توجیه نمود؟ در بخش بعدی، به بررسی پیشینۀ پژوهشهایی میپردازیم که دربارۀ بندهای قیدی در زبان فارسی صورت گرفته است. در بخش سوم، ملاحظات نظری مرتبط با پژوهش را براساس آرای هگمن (2012) و دمیردشه و اوریبهاتسباریا (2004) اجمالاً معرفی میکنیم و در بخش چهارم نیز به تحلیل بندهای قیدی در زبان فارسی میپردازیم. در نهایت نیز به جمعبندی و نتیجهگیری خواهیم پرداخت. ۲. پیشینه پژوهشخانلری (۱۳۷۷)[11] بندهای پیرو را برحسب اینکه به کدام یک از قسمتهای اصلی جمله مربوط باشند، به دو دسته تقسیم میکند: پیرو نهاد و پیرو گزاره. و یکی از بندهای پیرو گزاره را بندی میداند که «زمان یا مکان یا حالت و چگونگی وقوع فعل پایه را بیان کند و در این حال جانشین قید و متمم فعل یا وابسته به یکی از آن دو شمرده میشود» (۱۳۷۷: ۲۵۸). او این بندها را بیانگر معانی زمان، وضع و حالت، علت، غرض، تطابق یا تضاد، نتیجه، مقایسه و تشبیه، الحاق، استثنا و شرط میداند. به اعتقاد ارژنگ (۱۳۷۴)، هر جملۀ پیرو نسبت به جملۀ پایۀ خود عهدهدار نقشی است؛ اما گاهی این نقش، اصلی (بندهای متممی) و گاهی غیراصلی است. ارژنگ با ذکر مثالهایی از بندهای قیدی، نقش آنها را متمم اختیاری در نظر گرفته و آنها را قابلحذف دانسته است. از طرف دیگر، اگرچه صراحتاً اشاره نکرده است، به نظر میرسد که بعضی از بندهای قیدی را بند موصولی میداند. برای نمونه، هنگام اشاره به کاربردهای وجه التزامی در جمله به این موارد اشاره کرده است: «... ۳. پیروهایی که نقش متمم اختیاری هدف و نتیجه را برعهده دارند، پیرو موصولی هستند. ۴. بعضی از پیروهایی که بعد از قید زمان و مکان با زمان آینده، به صورت موصولی میآیند...» (۱۳۷۴: ۱۹۶-۱۹۸، ۲۱۷). با این همه او دربارۀ این تحلیل خود توضیح روشنی نداده است. نجفی (۱۳۷۴) در مقالهاش با عنوان «کاربرد 'که' در فارسی گفتاری» تلاش کرده تمامی کاربردهای حرف «که» را استخراج کند. او درباره نقش «که» یا درباره نقش بندهایی که این حرف در آنها به کار میرود، صحبتی نکرده و تمایز نحوی میان کاربردهای تاکیدی و کاربرد این حرف در بندهای موصولی و متممی و قیدی را در نظر نگرفته و صرفا از نظر معنایی کاربردهای «که» را احصا و طبقهبندی کرده است. با وجود این، پژوهش او به دلیل احصای نسبتا کامل کاربردهای این حرف، درخور توجه است. البرزی ورکی (۱۳۷۹) ابتدا با اشاره به تعریف و انواع جملات مرکب، بندهای قیدی را واجد نقش قید میداند و جایگاه بند قیدی را در جملات مرکب، مشابه جایگاه قید در جملات ساده در نظر میگیرد. به گفتۀ وی، بند وابستۀ قیدی جایگزین سازهای در بند پایه میشود که بیانگر زمان، مکان، علت، شرط و دیگر ویژگیهای قیدی باشد. البرزی ورکی با انتقاد از رویکرد دستورنویسان سنتی، تلاش میکند که بندهای قیدی را به مثابۀ بندهای موصولی بررسی کند. به گفتۀ او از آنجایی که هستۀ اسمی این بندها دارای عنصر «که» است و همچنین از آنجایی که ممکن است این هسته دارای پسوند «-ی» نیز باشد، این بندها باید به صورت بند موصولی تحدیدی بررسی شوند (۱۳۷۹: ۲۳۲). او «وقتی» را در «وقتی که...» یک گروه اسمی در مقام هستۀ یک بند موصولی تحدیدی میداند و «در صورت» را در «در صورتی که» گروهی حرفاضافهای درنظرمیگیرد که به عنوان هستۀ یک بند موصولی تحدیدی به کار میرود. البرزی ورکی همچنین به نبود شکاف یا ضمیر سایه در چنین بندهای موصولیای (گرچه به نحوی نارسا) اشاره کرده است: «اگر یک هستۀ اسمی نقش قید را در بند پایه داشته باشد (مانند وقت، در صورت و...) نقشش همانند نقش فاعل در بند موصولی تکرار نمیشود. برای نمونه، در جملۀ مرکب ۴الف نقش "وقت" در بند موصولی اشغال نشده است؛ اما برعکس در جملۀ مرکب ۴ب نقش "مرد" در بند موصولی بهوسیلۀ "از او" اشغال شده است؛ یا در جملۀ مرکب ۴ج نقش "مرد" در بند موصولی بهوسیلۀ پسوند ملکی "ش" اشغال شده است» (۱۳۷۹: ۲۳۹-۲۴۰).
ب. این همان مردیست [که اسبی از او خریدم]. ج. مردی [که برادرش استاد دانشگاه بود] به عضویت شورای شهر انتخاب گردید. گفتنی است که در سلسلهمراتب موصولیسازی هرچه از مرتبۀ فاعل به سمت مراتب پایینتر حرکت کنیم، امکان بازیابی عنصر همنمایه با ارجاع ذهنی به موصوف دشوارتر میشود. به همین دلیل است که در جایگاه فاعل استفاده از شکاف اجباری است اما در جایگاه مفعول صریح استفاده از شکاف و ضمیر سایه هر دو ممکن است و در مراتب پایینتر استفاده از ضمیر سایه اجباری میشود. اما ادعای البرزی ورکی این است که موصولیسازی از عناصری که به گفتۀ او نقش قیدی دارند، الزاماً با شکافی درون بند موصولی همراه است همانطور که در جایگاه فاعل استفاده از شکاف الزامی است. این ادعا ظاهراً در تناقض با سلسلهمراتب پیشگفته است. از طرف دیگر، به فرض درستی ادعای مذکور، این پژوهشگر مشخص نکرده که چرا قیدها که افزوده و از نوع عناصر غیراجباری جمله هستند باید رفتاری شبیه فاعل که از عناصر اجباری جمله است، داشته باشد. نکتۀ مهمی که البرزی ورکی به آن توجهی نمیکند این است که نوع این بهاصطلاح «شکاف» در این دو حالت از اساس متفاوت است و اتفاقاً اگر بعضی از پیوندها مثل «در صورتی که» را گروه حرفاضافهای در نظر بگیریم، باید به حذف کل گروه حرفاضافهای درون بند موصولی قائل شویم. در پژوهش حاضر تلاش میکنیم پاسخ موجهی به مسئله مذکور بدهیم. طبیبزاده (۱۳۹۱) بندهای قیدی را در چارچوب دستور وابستگی تحلیل کرده است و پیوندهای موجود در این بندها را قید و هستۀ بند قیدی در نظر گرفته است. بدین ترتیب، بند قیدی بهنوعی به پیوند وابسته میگردد. راسخمهند (۱۳۹۶) به نقل از دیسل[12] (2001) ابتدا ملاکهایی را برای تشخیص بند قیدی از بند اصلی ارائه میدهد. این ملاکها عبارتاند از ۱. بندهای قیدی افزودهاند و آنها را میتوان از جمله حذف کرد بدون اینکه جمله بدساخت گردد. ۲. بندهای قیدی را معمولاً میتوان با یک قید جایگزین کرد. ۳. بندهای قیدی را معمولاً میتوان با پرسشواژههای مناسبی جایگزین کرد. ۴. بندهای اصلی را میتوان با یک بند اصلی دیگر همپایه کرد اما همپایه کردن بند قیدی با یک بند اصلی موجب نادستوری شدن جمله میشود. این پژوهشگر سپس به بررسی توزیع ردهشناختی بندهای قیدی میپردازد. براساس تقسیمبندی ششگانۀ دیسل (2001) زبان فارسی از این نظر جزء زبانهای انعطافپذیری است که بندهای قیدی در آن میتوانند پیش یا پس از بند پایه قرار بگیرند؛ اما غلبه با جایگاه آغازین است. نوع بندی قیدی (شرط، هدف و...) در تعیین جایگاه بینشان آن مؤثر است.
۳. ملاحظات نظریهادلستون[13] (1984) تمامی بندهای پیرو را به دو دسته کلی تقسیم میکند: درونهای[14] و غیردرونهای. اگر بند پیرو سازهای از بند بالاترش باشد، درونگی اتفاق افتاده است. درونگی مستلزم آمیختگی و چفتشدگی بیشتر بند پیرو با بند اصلی است. بند موصولی و متممی و دستهای از بندهای قیدی، پیرو درونهای هستند؛ اما دستهای دیگر از بندهای قیدی که رابطهشان با بند اصلی، حداقلی و صرفاً در سطح معنایی و گفتمانی است، پیرو غیردرونهای حساب میشوند. هگمن (2012) برای تمایز این بندها ملاکهایی معرفی کرده و نشان داده است که بندهای قیدی درونهای به vP و TP مربوطاند اما بندهای قیدی غیردرونهای خارج از TP هستند. هگمن این بندها را بهترتیب مرکزی و حاشیهای نامیده است. یکی از ملاکهای تشخیص این دو نوع بند «پدیدههای بند اصلی»[15] است که به کار تعیین نحوه اشتقاق بندهای قیدی در انگلیسی میآید. پدیدههای بند اصلی یک اصطلاح پوششی است برای طیفی از پدیدههای زبانی مرتبط با بند اصلی؛ یعنی پدیدههایی که علیالقاعده با بند اصلی سازگارند. این پدیدهها علاوه بر بندهای اصلی، با معدود بندهای پیرویی که ویژگیهایی نزدیک به بندهای اصلی دارند یعنی بندهای قیدی حاشیهای نیز سازگاری دارند. این پدیدهها عمدتاً با پیشایندسازی[16] مرتبطاند و چنانکه انتظار میرود با اکثر بندهای قیدی که هگمن آنها را بندهای قیدی مرکزی مینامد، ناسازگارند (مثال 5b).
در تلاش برای تبیین این ناسازگاری، هگمن به نحوۀ اشتقاق بندهای قیدی مرکزی پی میبرد: این بندها از رهگذر فرایند حرکت یک عملگر شکل میگیرند. بدین ترتیب، محدودیتهای توزیع پدیدههای بند اصلی در این بندها ناشی از محدودیتهای موضعی ناظر بر حرکت، و مداخله است. از آنجایی که بندهای موصولی نیز در زبان انگلیسی از رهگذر همین فرایند شکل میگیرند، ادعای همسانی بندهای قیدی با بندهای موصولی پیش کشیده میشود. در توجیه این همسانی، هگمن نشان میدهد که امکان فروخوانش[17] چه در بندهای موصولی (مثال 6b) و چه در بندهای قیدی زمانی (مثال 7b)، با درج جزیرههای نحوی از بین میرود؛ چراکه این جزیرهها حرکت بلند سازۀ دارای مشخصۀ استفهامی (مثل ضمیر موصولی) را مسدود میکنند. از بین رفتن امکان فروخوانش، اشتقاق هر دوی این بندها از رهگذر فرایند حرکت و همسانی آنها از این نظر را اثبات میکند (واضح است که در نبود جزیرههای نحوی دو خوانش از جملات مذکور امکانپذیر است: ۱. فراخوانش:[18] یعنی ضمیر موصولی توصیفکنندۀ زمان فرابند (بند اصلی) موجود در بند موصولی باشد؛ ۲. فروخوانش یعنی ضمیر موصولی توصیفکنندۀ زمان فروبند (بند پیرو) موجود در بند موصولی باشد).
the year [CP wheni [TP he made the claim [CP that [TP he was a child soldier]] ti]]
*the year [CP wheni [TP he made the claim [CP ti that [TP he was a child soldier ti]]]] (Haegeman, 2012: 201 (24))
علاوه بر آن، یکسانی عنصر دارای مشخصۀ استفهامی (when) بهعنوان پیوند در بندهای قیدی زمانی و بهعنوان ضمیر موصولی در بندهای موصولی، میتواند مؤید همسانی این بندها باشند. در هر صورت، این فرضیه که بندهای زمانی همچون بندهای موصولی با حرکت یک عملگر به حاشیۀ چپ شکل گرفتهاند، سابقهای طولانی در پیشینۀ مطالعات زایشی دارد. گیز[19] (1970 & 1975) نخستینبار به چنین فرضیهای اشاره کرد و در پی او، پژوهشگران متعددی با تفصیلی کمتر یا بیشتر همین موضع را در مورد زبانهای مختلف اتخاذ کردند (Haegeman, 2012:199). در واقع، مثالهایی نظیر مثال ۸ این ظن را ایجاد میکنند که این بندهای زمانی، نوعی بند موصولی آزادند.[20]
دلایل پیشگفته در راستای اثبات ادعای همسانی بندهای موصولی و قیدی مطرح شدند. به همین دلیل، در زبان انگلیسی، برای بندهای قیدی مُصَدّر به when و همچنین مصدر به حرفاضافه (مثل before, after) به یک عنصر اسمی پنهان قائل میشوند و اساساً این بندها را نوعی بند موصولی آزاد در نظر میگیرند. اما دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004) بندهای قیدی زمانی و به طور کلی تمامی قیدهای زمان را (چه بند باشند و چه غیربند) گروههای حرفاضافهای در نظر میگیرند. هستۀ گروه یعنی حرفاضافه ممکن است پنهان باشد و ما ظاهراً با یک گروه حرف تعریف مواجه باشیم که نقش قیدی دارد؛ مانند «این هفته» و «امسال». در واقع، متمم حرفاضافه، یک گروه حرف تعریف است که معنای زمانی دارد. دمیردشه و اوریبه-اتسباریا به این متمم، برچسب ZeitP میدهند. بدین ترتیب در عبارت «قبل از کریسمس»، حرفاضافۀ زمانی «قبل از» یک ZeitP (یعنی گروه حرف تعریف «کریسمس») را به عنوان متمم خود میپذیرد. بندهای زمانی نیز به زعم آنان گروههای حرفاضافهای هستند که هستۀ آنها یک ZeitP را برمیگزیند. بندهای زمانیای که با after، before، until و since شروع میشوند، دارای حرفاضافۀ آشکار هستند. اما ZeitP دارای یک هستۀ انتزاعی است (یک عنصر اسمی ناآشکار که دلالت بر زمان میکند). اما بندهای زمانیای که با when آغاز میشوند نیز بنا بر تحلیل دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004) گروههای حرفاضافهای با یک حرفاضافۀ پنهان (null P) و یک عنصر اسمی پنهان (null ZeitP) هستند. در واقع، جملۀ 9a از نظر زیرساختی به همان ترتیبی تحلیل میشود که جملۀ 9b.
[PP ϕ[ZeitP ϕ[CP when Zooey arrived]]]
[PP at [ZeitP the time [CP when Zooey arrived]]] (Demirdache and Uribe-Etxebarria, 2004: 170) با پذیرش فرضیات پیشگفته از هگمن (2012) و دمیردشه و اوریبهاتسباریا (2004)، بندهای قیدی زمانی را باید اساساً گروههای حرفاضافهای در نظر گرفت که در بردارندۀ یک بند موصولیاند.[21] در این پژوهش، ضمن بررسی امکان کاربست چنین فرضیاتی در زبان فارسی، در پی پاسخ به این پرسش هستیم که آیا چنین تحلیلی را میتوان به بندهای قیدی غیرزمانی نیز تسری داد یا خیر. در این راه با چالشهای مختلفی روبهرو میشویم که تلاش خواهیم کرد برای هر کدام راهحلی بجوییم.
۴. اشتقاق بندهای قیدی در زبان فارسیهگمن با نشان دادن رفتار نحوی یکسان بندهای موصولی و قیدی زمانی در انگلیسی (ناممکن بودن پدیدههای بند اصلی) ادعا کرد که نحوه اشتقاق این بندها یکسان است. اما با بهکارگیری سنگمحکهای هگمن در زبان فارسی، اتفاقاً میبینیم که پدیدههای بند اصلی موردنظر هگمن در زبان فارسی با بندهای قیدی سازگارند.[22] برای مثال، پیشایندسازی موضوع در بندهای قیدی زمانی، موجب نادستوری شدن جمله نمیشود (قس 5b و ۱۰)
رفتار بندهای موصولی نیز مشابه است:
اینکه بندهای قیدی فارسی با پیشایندسازی موضوع، سازگارند (مثال ۱۰)، نشانهای از مشابهت این بندها با بندهای موصولی (مثال ۱۱) است. به عبارت دیگر، این دو نوع بند احتمالاً با سازوکاری یکسان مشتق میشوند. اما سازوکار مورداستفاده در زبان فارسی با سازوکار مورداستفاده در زبان انگلیسی متفاوت است. به همین دلیل است که سنگمحکهای هگمن برای دادههای زبان فارسی کارایی ندارد. زیربخش بعدی به بررسی تشابه و احتمالا یکسانی اشتقاق بندهای قیدی و موصولی میپردازد.
۴-۱. بندهای قیدی به مثابهی بندهای موصولیدر زبان انگلیسی بندهای موصولی از رهگذر حرکت عملگر موصولی مشتق میشوند و محدودیتهای توزیع پدیدههای بند اصلی در آنها ناشی از حرکت و محدودیتهای موضعی ناظر بر حرکت و مداخله است (درباره اشتقاق بندهای موصولی نک. Chomsky, 1965 & 1977; Ross, 1967). برونینگ[23] (1987) شاخص گروه متممساز (و نه هستۀ آن را) جایگاه فرود عملگرها و ضمایر موصولی دانست. از طرف دیگر، با مطرح شدن حرف تعریف به عنوان هستۀ اصلی در فرافکنهای اصطلاحاً اسمی، کین[24] (1994) مدعی شد که بندهای موصولی متمم حرف تعریفها هستند و نه متمم عنصر اسمی درون آنها (Cited in Karimi, 2001).
بدین ترتیب، در بعضی از زبانها ازجمله انگلیسی، هستۀ بندهای موصولی درون CP تولید میشود و بعد به شاخص CP حرکت میکند. بهترین تحلیلی که از بندهای موصولی در زبان فارسی ارائه شده، متعلق به کریمی (2001) است. وی با استدلالهای مختلفی نشان میدهد که اشتقاق بندهای موصولی در فارسی را نمیتوان مبتنی بر ارتقا و حرکت دانست؛ از جمله اشاره میکند که به دلیل وجود ضمیر همنمایه (شکاف یا ضمیر سایه) در بندهای موصولی فارسی امکان موصولیسازی از درون جزیرهها ممکن است. این در حالی است که اگر اشتقاق بندهای موصولی در فارسی از رهگذر حرکت بود، حرکت از درون جزیرهها مستلزم نقض اصل مجاورت میبود و موجب نادستوری شدن جمله میگشت. بنابراین، شکافی که در این جملهها دیده میشود، نمیتواند ردپای یک عنصر حرکتکرده باشد. بدین ترتیب، بهترین گزینه این است که پسوند «-ی» را هستۀ ساختهای موصولی در نظر بگیریم. جایگاه «-ی» هستۀ گروه حرف تعریف است که بنا بر پیشنهاد کین (1994) یک گروه متممساز را بهعنوان متمم خود میپذیرد. بر این اساس، بندهای موصولی فارسی چنین ساختی دارند:
این نحوه اشتقاق (تولید درجا[25]) مختص به زبان فارسی نیست. کریمی به نقل از دمیردشه (1991) به زبانهایی اشاره کرده است که ساخت موصولیشان به ساخت موصولی فارسی شبیه است. دمیردشه با بررسی بندهای موصولی تحدیدی در عبری، تحلیل خود را به آلمانی (گویش سوئیسی)، عربی فصیح، عربی مصری، عربی فلسطینی، ایرلندی، ولزی و زبان برتون نیز تعمیم میدهد. به گفتۀ او، ویژگیهای مشترک این زبانها عبارتاند از:
تمام این ویژگیها در بندهای موصولی زبان فارسی نیز برقرار است. بدین ترتیب، در بندهای موصولی فارسی حرکتهایی که مستلزم نقض اصل مجاورت است، موجب نادستوری شدن جمله نمیشود؛ چراکه اساساً حرکتی صورت نمیگیرد. به عبارت دیگر، در فارسی (مانند انگلیسی) بندهای موصولی و قیدی اشتقاقشان یکسان است اما برخلاف انگلیسی این اشتقاق از رهگذر فرایند حرکت نیست. کریمی در توصیف بندهای موصولی، «-ی» را هستۀ گروه حرف تعریف در نظر میگیرد که یک گروه متممساز (بند) را بهعنوان متمم خود میپذیرد. تفاوت اصلی فارسی و انگلیسی در اینجاست که آنچه اصطلاحاً موصوف بند موصولی نامیده میشود، در فارسی از ابتدا در شاخص گروه حرف تعریف تولید میشود («اون کتاب» در مثال ۱۴). در این زبان، درون گروه متممساز (بند) شکافی از جنس ضمیر ناملفوظ یا یک ضمیر سایه وجود دارد که با عملگر موصولی در شاخص این گروه و همچنین با موصوف همنمایه است (مثال ۱۴)[26]. اما در انگلیسی موصوف به همراه ضمیر موصولی درون بند تولید میشود و بعد به شاخص گروه متممساز حرکت میکند. در محل آن نیز، ردی بر جا میماند (Kayne, 1994).
تا اینجا به توضیح نحوه اشتقاق بندهای موصولی فارسی پرداختیم و گفتیم که در این بندها «-ی» هسته DP است و متمم آن یک بند: [D CP]. موصوف نیز بدواً در شاخص DP تولید میشود که با عملگر موصولی و شکاف یا ضمیر سایه در بند همنمایه است. اما هنوز درباره نحوه اشتقاق بندهای قیدی چیزی نگفتهایم جز اینکه احتمال یکسانی نحوه اشتقاق آن را با بندهای موصولی بر اساس یکسانی رفتار آنها در قبال پدیدههای بند اصلی مطرح کرده بودیم. اما در صورتی میتوانیم از اشتقاق یکسان بندهای قیدی و موصولی دفاع کنیم که تحلیل بندهای موصولی را برای بندهای قیدی نیز بتوانیم به کار ببندیم. در بازنماییهای ۱۵ و ۱۶ تلاش کردهایم از تحلیل بندهای موصولی برای بندهای قیدی استفاده کنیم. اما تفاوت این نمونهها با بندهای موصولی در دو مسئله است: اول اینکه در هر دو مثال شکاف یا ضمیر سایه وجود ندارد؛ دوم اینکه در مثال ۱۶ جایگاه هسته گروه حرف تعریف اصلی ظاهراً خالی است.
در ادامه راهحلهایی برای این چالشها ارائه خواهد شد. چالش نخست: نبود شکاف یا ضمیر سایه در بندهای قیدیدر بندهای موصولی، اگر عنصر همنمایه درون بند، فاعلِ (غیرمؤکد) بند باشد، اجباراً به صورت شکاف ظاهر میشود (مثال)[27].
شکاف مذکور از نوع ضمیر ناملفوظ (pro) و اشتقاق در پایه خواهد بود. استفاده اجباری از ضمیر ناملفوظ احتمالاً به دلیل بالابودن فاعل در سلسلهمراتب دسترسی و بازیافتنیبودن آن است (۱۸).
هرچه در این سلسلهمراتب به سمت پایین حرکت کنیم، موصولیسازی دشوارتر و احتمال و بسامد آن کمتر میشود. در زبانهای مختلف ممکن است موصولیسازی در هر یک از این مراتب متوقف شود. در زبان فارسی، موصولیسازی در پایینترین مرتبه یعنی در حالت اضافی هم صورت میگیرد و بالطبع در مراتب بالاتر نیز کاملاً امکانپذیر است. اما هرچه از مرتبۀ فاعل به سمت مراتب پایینتر حرکت کنیم، امکان بازیابی عنصر همنمایه با ارجاع ذهنی به موصوف دشوارتر میشود. و به همین دلیل است که در جایگاه فاعل میتوان از شکاف استفاده کرد اما در جایگاه مفعول صریح استفاده از شکاف و ضمیر سایه هر دو ممکن است و در مراتب پایینتر استفاده از ضمیر سایه اجباری میشود. در مثال ۱۹الف، عنصر همنمایه با هستۀ بیرونی، در نقش فاعل و اجباراً به صورت شکاف ظاهر شده است. در ۱۹ب، در نقش مفعول صریح و اختیاراً به صورت شکاف یا ضمیر سایه ظاهر شده است. در ۱۹ج و ۱۹د و ۱۹هـ به ترتیب در نقش مفعول غیرصریح و مفعول حرف اضافه و مضافالیه و اجباراً به صورت ضمیر ظاهر شده است (سه مثال نخست به نقل از دبیرمقدم، ۱۳۸۴).
ب. نسرین مردی را که [علی e/ او را به مینا نشان داد] میشناسد. ج. نسرین مردی را که [علی مینا را * e/ به او نشان داد] میشناسد. د. نسرین مردی را که [علی برای * e/ او ماشین خرید] میشناسد. هـ. نسرین مردی را که [علی ماشین * e/ او را دزدید] میشناسد. مسئله اینجاست که اگر بندهای زمانی را نوعی بند موصولی بدانیم، وضعیت شکاف یا ضمیر سایه در این بندها چگونه است. قبل از پرداختن به این مسئله، یادآوری میکنیم که دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004) بندهای زمانی را چه مُصَدّر به حرف اضافه باشند و چه نه، گروه حرفاضافهای در نظر میگرفتند. اکثر پیوندهای زمانی در زبان فارسی، با حرف اضافه شروع میشوند. اما همانطور که when در انگلیسی، ظاهراً بدون حرفاضافه است، در فارسی نیز معادلهای آن مانند «وقتی که»، «هنگامی که» و «زمانی که» ظاهراً بدون حرفاضافهاند. به نظر میرسد آنچنان که دمیردشه و اوریبه-اتسباریا نشان دادهاند، حرفاضافه در این پیوندها نیز حاضر است. از طرف دیگر، از آنجایی که «به هنگامی که» مانند «هنگامی که» در فارسی کاربرد دارد، قائل شدن به وجود حرف اضافه برای «(در) وقتی که» و «(در) زمانی که» نیز، دور از ذهن نیست. بدین ترتیب، مثال ۱۵ را میتوان چنین بازنویسی کرد:
کل سازهی «(در) وقتی که مولانا (در آن [وقت]) شمس را دید» یک گروه حرفاضافهای است که هستهی آن «در» است. یک گروه حرف تعریف که دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004) آن را به دلیل معنای زمانیاش ZeitP نامیدهاند، متمم این حرف اضافه است: «وقتی که...». هسته این گروه حرف تعریف، «-ی» است که یک بند را بهعنوان متمم خود پذیرفته است. موصوف (یعنی «وقت») نیز از ابتدا در شاخص این گروه تولید شده است. اما وضعیت شکاف یا ضمیر سایه در این مثال با مثالهای ۱۹ از این جهات متفاوت است: یکی اینکه هم موصوف درون یک گروه حرفاضافهای است و هم ضمیر سایه. دوم اینکه گروه حرفاضافهای درون بند به طور کلی حذف شده و بند مذکور نه ضمیر سایه دارد و نه شکاف. سوم اینکه نقش هر دو گروه حرفاضافهای قید است و هر دو افزودهاند. به نظر میرسد حرفاضافه درون بند موصولی به قرینه حرف اضافه بیرونی حذف شده باشد. اما این حذف در چه شرایطی امکانپذیر است؟ بیانشه[28] (1999) در تحلیل گویش ونیزی ایتالیایی مدعی شده موصولیسازی برای اسمی که متمم حرف اضافه است، امکان حذف حرفاضافه و اسم را درون بند موصولی فراهم میکند به شرط آنکه اسم درون بند نیز با حرفاضافۀ مشابهی ظاهر شود. مثال ۲۰ ظاهراً مؤید چنین تحلیلی است، اما تحلیل مذکور را میتوان با استناد به مثالهای نقض ۲۱ب تا ۲۳ب مردود دانست:
*ب. به دختری [که دیروز کمک کردم] امروز زنگ زدم.
*ب. به دستاوردی [که با تلاش رسیدهام] افتخار میکنم.
*ب. از مردی [که تمام عمرم پول گرفتهام] نفرت دارم. مثالهای ۲۱ب، ۲۲ب و ۲۳ب نشان میدهند که موصوف شدن متمم حرف اضافه و یکسان بودن حرفاضافه در بند اصلی و در بند موصولی لزوماً به حذف گروه حرفاضافهای درونی به قرینه گروه حرفاضافهای بیرونی مجوز نمیدهد. با مقایسه مثالهای ۲۱-۲۳ با مثال ۲۰ میبینیم که در مثالهای ۲۱-۲۳ گروههای حرفاضافهای متمم فعل و اجباریاند؛ در حالی که در مثال ۲۰ گروههای مذکور افزوده و قید بودند. آیا میتوان با اضافه کردن تبصرهی «لزوم افزوده بودن» به قاعدۀ پیشنهادی بیانشه (1999) آن را نجات داد؟ باز هم مثالهای ۲۴ب و ۲۵ب نقضکنندۀ این گمانهاند.
*ب. برای دختربچهای [که دیروز غذا بردم] امروز گل خریدم.
*ب. به خاطر مردی [که همه عمرم کار کردم] زندان افتادم. اما مثالهای ۲۶ تا ۳۰ نشان میدهد که تنها در صورتی امکان حذف وجود دارد که گروههای حرفاضافهای چه در بند اصلی و چه در بند موصولی در نقش قید زمان یا مکان به کار روند.
بنابراین
الف) موصولیسازی برای متمم حرفاضافه صورت گرفته باشد؛ ب) عنصر همنمایه درون بند موصولی نیز متمم حرفاضافه باشد؛ ج) حرفاضافهها یکسان باشند؛ د) هر دو گروه حرفاضافهای در نقش قید یا افزوده ظاهر شوند؛ هـ) قیدها صرفاً زمانی یا مکانی باشد. با توجه به آنچه گفته شد اعمال قاعدۀ مذکور در بندهای قیدی زمانی نیز موجه است. دلیل این حذف، کلیشهای و قالبیشدن و دسترسی ذهنی آسان به عنصر محذوف است. همین امر بود که توجیهکننده استفاده اجباری از شکاف در موقعیتی بود که عنصر همنمایه نقش فاعلی را در بند بازی میکرد (نک. مثال ۱۹الف). حذف کل گروه حرفاضافهای در بندهای قیدی زمانی، اتفاقی است که در بندهای قیدی شرطی هم میافتد (مثالهای ۳۲ و ۳۳). باز هم دسترسی آسان از نظر شناختی، تکرار گروهحرفاضافهای درون بند را تبدیل به نوعی حشو میکند. به همین دلیل است که حذف آن مرجح است؛ همانطور که در مثالهای ۲۶ تا ۳۰ هم حذف گروه حرفاضافهای درون بند، جمله را طبیعیتر میکند.
بندهای قیدی شرطی (مثالهای ۳۲ و ۳۳) شاید این شائبه را ایجاد کنند که ناقض شرط هـ از قاعده ۳۱ هستند. در پاسخ باید گفت که بندهای شرطی نوعی قید مکانیاند. به همین دلیل است که از حرفاضافه مکانی «در» برای آنها استفاده میشود و به همین دلیل است که در تحلیل این بندها معمولا از نظریهی جهانهای ممکن سود میجویند. در واقع بندهای شرطی وقوع رخدادی را در جهانهای ممکنی به تصویر میکشند که میتواند به جهان واقع دور یا نزدیک باشد. به بیانی دیگر، شرایط وقوع رویداد با بسط استعاری نوعی مکان در نظر گرفته میشود. بدین ترتیب، مسئله نبود ضمیر سایه در بعضی بندهای قیدی زمانی و شرطی تبیین میشود. اما در مورد سایر بندهای قیدی مثل بندهای علت، سلب، هدف، جانشینی و تقابل (مثالهای ۳۴ تا ۳۸) یا بندهای زمانیای که با «به محض اینکه، قبل از اینکه و...» آغاز میشوند، چه میتوان گفت؟ پر پیداست که قائل شدن به هرگونه عنصر همنمایهای موجب نادستوری شدن جمله میشود. در واقع، برخلاف مثالهای ۲۰ تا ۲۵ تکرار گروهحرفاضافهای نهتنها لازم نیست بلکه برخلاف مثالهای ۲۶ تا ۳۰ و ۳۲ و ۳۳ قائل شدن به حضور مقدر آن نیز بهکلی ناممکن است. بدین ترتیب این مسئله پیش میآید که اگر بندهای قیدی علت و شرط و... را بند موصولی در نظر بگیریم مسئله نبود شکاف یا ضمیر سایه در این بندها را چگونه باید تبیین کرد.
با در نظر گرفتن بندهای آغازشده با «که» بهعنوان بند موصولی، موصوف این بندها ضمیر اشاره «این» خواهد بود. در واقع نقطهی مشترک تمامی این بندها، همین است. مرجع این ضمیر بهجای اینکه مقدم بر آن باشد، مؤخر است. در واقع، مرجع «این» رویدادی است که درون بند به آن اشاره شده است. این وضعیت دقیقاً مشابه وضعیت بندهای موسوم به «بند متممی اسم»[29] است که تفاوت اصلیشان با بندهای موصولی در بود و نبود عنصر همنمایه با موصوف است. ولیپور و درزی (۱۳۹۹) همراستا با پژوهش نیکولز[30] (2003)، آرسنجویک[31] (2009) و کین (2005) نشان دادهاند که بندهای بهاصطلاح متممی اسم در واقع نوعی بند موصولی غیرتحدیدی هستند که موصوفشان با عنصری درون بند که یک موضوع رویدادی[32] است همنمایه است. از آنجا که این عنصر در یکی از فرافکنهای نقشی (مطابق با تحلیل آرسنجویک در فرافکن نقشی نیرو) قرار دارد، چنین به نظر میرسد که بندهای متممی اسم فاقد شکاف یا ضمیر سایه هستند. بدین ترتیب چنانکه در بازنمایی ۳۹ (مربوط به مثال ۳۴) دیده میشود، موصوف علاوه بر عملگر موصولی با عنصری درون بند (در شاخص نیرو) نیز همنمایه است.
با توجه به آنچه گفته شد، عنصر همنمایه در این بندها نیز حاضر است و بدین ترتیب میتوان از موصولی بودن سایر بندهای قیدی که دربردارنده ضمیر اشاره «این» هستند نیز دفاع کرد. این بندها نوعی از بندهای موصولی غیرتحدیدیاند؛ در حالی که بندهای قیدی زمانی و شرطی پیشگفته از نوع بندهای موصولی تحدیدی هستند.
چالش دوم: خالی بودن هسته گروه حرف تعریف در بعضی از بندهای قیدییکی دیگر از تفاوتهای بندهای مذکور با بندهای موصولی تحدیدی فقدان «-ی» بهعنوان هسته گروه حرف تعریف اصلی است. چنانکه در بازنمایی ۳۹ نشان داده شده است، هسته گروه حرف تعریف در مواقعی که موصوف معرفه است، تهی است؛ چراکه زبان فارسی نوشتاری فاقد حرف تعریف معرفه آشکار است. بنابراین تنها زمانی «-ی» در جایگاه هسته گروه حرف تعریف مینشیند که با بندهای موصولی تحدیدی سروکار داشته باشیم که موصوف آنها فاقد مشخصه معرفگی است. بنابراین مشخصه معرفگی موصوف در تعیین تحدیدی یا غیرتحدیدی بودن بند و همچنین در تعیین اینکه چه چیزی در جایگاه هسته گروه تعریف بنشیند، مؤثر است.
۴-۲. بندهای قیدی به مثابه گروههای حرفاضافهایبنا به فرضیۀ دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004) قیدهای زمانی (چه بند باشند و چه غیربند) گروههای حرفاضافهای هستند. هستۀ گروه یعنی حرفاضافه ممکن است پنهان باشد و ما ظاهراً با گروهی اسمی مواجه باشیم که نقش قیدی دارد؛ مانند «امروز». متمم هستۀ این گروه، یک گروه حرف تعریف است که معنای زمانی دارد. دمیردشه و اوریبه-اتسباریا به این متمم، برچسب ZeitP میدهند. چالش نخست غائب بودن گروه تعریف مسمی به ZeitP و چالش دوم غائب بودن حرف اضافه در هنگام تحلیل بندهای قیدی زمانی به مثابه گروههای حرفاضافهای است. گفتیم که بندهای زمانی نیز به زعم آنان گروههای حرفاضافهای هستند. بندهای زمانیای که با after، before، until و since شروع میشوند، دارای حرفاضافۀ آشکار هستند. اما هیچ گروه حرفتعریفی بعد از آنها نیامده که برچسب ZeitP بدان بدهیم. به عقیده این پژوهشگران ZeitP در اینجا دارای یک هستۀ انتزاعی است؛ یعنی عنصر اسمی ناآشکاری که دلالت بر زمان میکند. ضرورت قائل شدن به این گروه از محدودیت *[P CP] ناشی میشود؛ بدین معنا که بند نمیتواند متمم حرفاضافه واقع شود و بنابراین قائل شدن به یک گروه حرفتعریف پنهان ناگزیر است. علاوه بر این، همانطور که پیش از این گفتیم در تحلیلهای مربوط به زبان انگلیسی بندهای قیدی زمانی را بند موصولی آزاد در نظر میگرفتند، به این معنا که موصوف آنها محذوف است. در واقع مثالهایی نظیر ۸ (تکرارشده در ۴۰) این ظن را ایجاد میکنند که بندهای زمانیِ دارای when، نوعِ آزادِ بندهای موصولیای هستند که در مثال ۴۰ نمونهای از آنها مذکور است.
و دقیقاً همانطور که عنصر دارای مشخصۀ استفهامی در بندهای موصولی آزاد ممکن است با ever همراه شود، when را در بندهای قیدی نیز میتوان بعضاً با whenever جایگزین کرد (Declerck, 1997):
اگر به پیروی از کین (1994:154) ever را نوعی حرف تعریف بدانیم، امکان حضور آن در بندهای زمانی به این معنی است که یک عنصر اسمی (پنهان) نیز در این بندها حاضر است. اتفاقاً در زبان فارسی نیز «هر» را بسته به ملاحظات معنایی میتوان به موصوف در بندهای موصولی و به پیوند در بندهای قیدی زمانی اضافه کرد:
ب. هر وقت که / وقتی که سراغ نوشتن این کتاب میام، زمان و زمین رو فراموش میکنم. بدین ترتیب، ضرورت متممهای اسمی برای حرفاضافهها ایجاب میکند که در آنها نیز به یک عنصر اسمی پنهان (زمــــان) قائل شویم:
دادههای تاریخی نیز مؤید این مطلب است؛ چراکه به گفتۀ دکلرک (1997) برای مثال before در بندهای زمانی بازماندۀ عبارتی نظیر before the time that است. اتفاقا این عنصر اسمی در اغلب پیوندهای زمانی فارسی حاضر است. این پیوندها عبارتاند از «هنگامی (که)، وقتی (که)، زمانی که، در حین اینکه، ضمن اینکه، بعد از اینکه، پس از اینکه، قبل از اینکه، پیش از اینکه، تا وقتی که، تا زمانی که، تا هنگامی که، مادامی که، به محض اینکه، به مجرّد اینکه، تا، همینکه، هر وقت (که)، هر زمان (که)، هرگاه (که) و...» و عنصر اسمی آنها مشخص شده است. البته در فارسی نیز این عنصر اسمی زمانی، گاهی پنهان است (۴۴ و ۴۵)
همانطور که گفتیم دمیردشه و اوریبه-اتسباریا تمامی بندهای زمانی را گروههای حرفاضافهای در نظر میگیرند. این در حالی است که بندهای مصدر به when فاقد حرف اضافه آشکارند. بدین ترتیب، در این مورد علاوه بر قائل شدن به یک عنصر اسمی پنهان (null ZeitP) باید به یک حرفاضافه پنهان (null P) نیز قائل بود (نک. مثال ۹). در بعضی پیوندهای زمانی فارسی مثل «هنگامی که، وقتی که، زمانی که، همینکه، هر وقت که، هر زمان که، هرگاه که» نیز باید به حرفاضافه محذوفی قائل بود. تا اینجا دیدیم که طبق نظر هگمن (2012) و دمیردشه و اوریبه-اتسباریا (2004)، بندهای زمانی گروههایی حرفاضافهای هستند که ممکن است دارای null P یا null ZeitP باشند. اتفاقاً در زبان فارسی این دو عنصر در اکثر بندهای قیدی آشکارا حاضرند و بدینترتیب نهتنها میتوان به پشتگرمی دادههای زبان فارسی، نظر دمیردشه و اوریبهاتسباریا را تایید کرد، بلکه میتوان این تحلیل را به بندهای قیدی غیرزمانی نیز تسری داد. چراکه دو عنصر مذکور (یک حرف اضافه و یک عنصر اسمی) در بندهای غیرزمانی فارسی نیز آشکارا حاضرند:
هدف: برای اینکه، به منظور اینکه و...؛ تقابل: با اینکه، هرچند که، به رغم اینکه و...؛ افزایش: علاوه بر اینکه و...؛ استثنا: به غیر از اینکه و...؛ سلب: بدون اینکه؛ جانشینی: به جای اینکه و...؛ شرط: به شرطی که، در صورتی که و... واضح است که در فرایند دستوریشدگی بعضی از پیوندها حرفاضافه خود را (مثل «وقتی که» و «هرچند که») و بعضیها عنصر اسمی خود را (مثل «تا» در معنای به محض اینکه و برای اینکه) و بعضیها هر دو را (مثل «که» در ۴۵) از دست داده یا گاهی پنهان کردهاند؛ برای مثال پیشینهی ریشهشناختی «اگر» حاکی از حضور یک عنصر اسمی در این کلمه در معنای «زمان و بار و مرتبه» است (حسندوست، ۱۳۹۹، ج۱: ۲۵۷). بدین ترتیب آنچه اصطلاحاً پیوند یا حرفربط نامیده میشود، در واقع یک گروه حرفاضافهای متشکل از یک حرفاضافه و یک گروه حرفتعریف در نقش متمم آن است. این گروه حرفتعریف خود دربردارنده یک بند موصولی است.
۵. نتیجهگیریاین پژوهش نشان میدهد که تمامی بندهای قیدی فارسی گروههای حرفاضافهای در نقش قید هستند که مُصَدّر به یک حرفاضافۀ اغلب آشکارند. متمم این حرفاضافه یک گروه حرف تعریف است که دربردارندهی یک بند موصولی است. در زبان فارسی موصوف بند موصولی (همان عنصر اسمی) اغلب آشکار است و به صورت درجا در شاخص گروه حرف تعریف تولید میشود. هسته گروه تعریف درمورد تحدیدیها «-ی» است و در مورد غیرتحدیدیها (تمام پیوندهایی که دربردارندهی «این» هستند) تهی است. متمم این هسته یک گروه متممساز است که در واقع همان بند موصولی است. در شاخص این گروه، عملگر موصولی قرار دارد، هستهی آن اغلب آشکار است (متممساز «که»). و در بند هم یک عنصر همنمایه با موصوف و عملگر موصولی وجود دارد که ماهیت آن علیالقاعده باید شکاف یا ضمیر سایه باشد. در مورد بعضی از بندهای قیدی زمانی و مکانی این شکاف یا ضمیر سایه به همراه کل گروهحرفاضافهای داخل بند موصولی در صورت احراز شرایط خاصی حذف میشود. این شرایط عبارت است از الف) موصولیسازی برای متمم حرفاضافه صورت گرفته باشد؛ ب) عنصر همنمایه درون بند موصولی نیز متمم حرفاضافه باشد؛ ج) حرفاضافهها یکسان باشند؛ د) هر دو گروه حرفاضافهای در نقش قید یا افزوده ظاهر شوند؛ هـ) قیدها صرفاً زمانی یا مکانی باشد. بقیهی بندهای قیدی (یعنی تمام بندهایی که مُصَدّر به پیوندهای دارندۀ «این» هستند) از آنجایی که حاصل موصولیشدن یک عنصر رویدادیاند، عنصر همنمایه در یکی از فرافکنهای نقشی قرار دارد و به نظر میرسد که بند فاقد شکاف یا ضمیر سایه است. اتفاقاً در همین دسته از بندهای قیدی است که هسته گروه حرف تعریف تهی است. دلیل این امر معرفگی موصوف و غیرتحدیدی بودن بند موصولی است.
سپاسگزاریدر طول انجام این پژوهش از سخاوتمندی علمی استاد بزرگوار، جناب آقای دکتر علی درزی، برخوردار بودهام. از ایشان بسیار سپاسگزارم.
[1]. complex sentence [2]. subordinate clause [3]. main clause [4]. complement clause [5]. relative clause [6]. adverbial clause [7]. نامیدن «اگر، وقتی که، زمانی که، به شرطی که، در صورتی که، به محض اینکه، برای اینکه، تا اینکه و امثالهم» به صورت پیوند یا حرف ربط، از روی تسامح است. از آنجایی که نقش این کلمات «عبارت است از وابستهکردن بندهای پیرو به بندهای پایه» (صادقی و ارژنگ، ۱۳۵۸: ۸۹)، به آنها پیوند یا حرف ربط گفتهاند. درباره ماهیت واقعی آنها متعاقبا بحث خواهد شد. [8]. L. Haegeman [9]. H. Demirdache [10]. M. Uribe-Etxebarria [11]. این اثر گویا اولین بار به سال ۱۳۵۵ بهوسیلۀ بنیاد فرهنگ ایران منتشر شده است. [12]. H. Diessel [13]. R. Huddleston [14]. embedded [15]. main clause phenomena (MCP) [16]. fronting [17]. low construal [18]. high construal [19]. M. Geis [20]. بند موصولی آزاد نوعی از بند موصولی است که موصوف آشکاری ندارد. برای مثال در جمله «I will eat whatever you cook»، بند «whatever you cook» بند موصولی آزاد است. برخلاف بند «which you make» در جمله «I will eat the food which you make» که در توصیف یک موصوف آشکار (the food) ذکر شده است. [21]. ظاهراً، شواهد بینازبانی نیز از این فرضیه که بندهای زمانی دربردارندۀ بندهای موصولیاند، حمایت میکند. همانند when در انگلیسی، در بسیاری از زبانها عناصر وابستهسازی که در ابتدای بند ظاهر میشود، دقیقاً با عملگر موجود در جملات پرسشی و موصولی همریخت (و در واقع یکسان) هستند (برای اطلاع از دادههای زبانهای مشابه نک. Haegeman, 2012:209-210). [22]. این ادعا به این معنی نیست که بندهای قیدی فارسی از نوع بند اصلی هستند؛ بلکه به این معنی است که ملاکهای معرفیشده توسط هگمن برای تشخیص بندهای اصلی از غیراصلی در فارسی کارایی ندارند. در واقع، آنچه هگمن «پدیدههای بند اصلی» میداند، در فارسی اختصاصی به بند اصلی ندارد. [23]. M. Browning [24]. R. Kayne [25]. base generated [26]. برای اطلاع از زبانهایی که وضعیتی شبیه به فارسی دارند نک. Demirdache, 1991 [27]. در صورت مؤکد شدن فاعل، اجازه داریم ضمیر را آشکار کنیم مانند جمله «هیچکدوم از ما نمیتونیم کمکت کنیم. پس زنی رو انتخاب کن [که دستکم اون بتونه یه کاری برات بکنه]». کریمی (2001) با اشاره به ضمیرانداز بودن زبان فارسی، گفته است که در فارسی فاعل ضمیری فقط در مواضع تأکید میتواند ظاهر شود و از آنجایی که بند موصولی با تأکید سازگاری ندارد، استفاده از ضمیر ناملفوظ الزامی است. مثال مذکور استدلال وی را نقض میکند. [28]. V. Bianchi [29]. clausal complement of noun [30]. L. Nichols [31]. B. Arsenijevic [32]. event argument | ||
مراجع | ||
ارژنگ، غلامرضا. (1374). دستور زبان فارسی امروز. تهران: قطره. البرزی ورکی، پرویز. (1379). بند وابسته قیدی یا موصولی، حرف ربط مرکب یا مجموعهای مرکب از گروه اسمی و حرف ربط. دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (4)44، ۲۲۹-۲۴۳. حسندوست، محمد. (1399). فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی. تهران: ماهریس. خانلری، پرویز. (1377). دستور زبان فارسی. تهران: توس. دبیرمقدم، محمد. (1384). پژوهشهای زبانشناختی فارسی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. راسخمهند، محمد. (1396). نحو زبان فارسی: نگاهی نقشی-ردهشناختی. تهران: آگه. صادقی، علیاشرف و ارژنگ، (1358). دستور سال چهارم. تهران: سازمان کتابهای درسی ایران. طبیبزاده، امید. (1391). دستور زبان فارسی براساس نظریه گروههای خودگردان در دستور وابستگی، تهران: مرکز. نجفی، ابوالحسن. (1374). کاربرد «که» در فارسی گفتاری. نامه فرهنگستان 3، ۷-۱۹. ولیپور، مونا و درزی، علی. (1399). بند متممی اسم در زبان فارسی. پژوهشهای زبانی (2)11، ۲۴۷-۲۶۹.
References Alborzi Verki, P. (2000). Adverbial or Relative clause? Compound Conjunction or a Compound Set of Noun Phrase and Conjunction? The Faculty of Literature and Humanities 44(4), 229-243. [In Persian] Arsenijevic, B. (2009). Clausal Complementation as Relativization. Lingua 119, 39-50 Arzhang, Gh. (1995). Contemporary Persian Grammar. Tehran: Ghatreh. [In Persian] Bianchi, V. (1999). Consequences of Anisymmetry: Headed Relative Clauses. New York: Mouton de Gruyter. Browning, M. (1987). Null Operator Constructions. Ph.D. dissertation. MIT University. Chomsky, N. (1965). Aspects of the Theory of Syntax. Cambridge: The MIT Press. Chomsky, N. (1977). On Wh-movement. In P. Culicover, T. Wasow, and A. Akmajian (Eds.), Formal Syntax (pp. 71-132). New York: Academic Press. Dabir-Moghaddam, M. (2005). Studies in Persian Linguistics: Selected Articles. Tehran: Iran University Press. [In Persian] Declerck, R. (1997). When-clauses and Temporal Structure. London: Routledge. Demirdache, H. & Uribe-Etxebarria, M. (2004). The Syntax of Time Adverbs. In J. Gueron & J. Lecarme (Eds.), The Syntax of Time (pp. 143–180). Cambridge, Mass.: MIT Press. Demirdache, H. (1991). Resumptive Chains in Restrictive Relatives, Appositives, and Dislocation Structures. Ph.D. dissertation., MIT. Diessel, H. (2001). The Ordering Distribution of Main and Adverbial Clauses: A Typological Study. Language 77, 343-365. Geis, M. (1970). Adverbial Subordinate Clauses in English. Ph.D. dissertation. MIT University. Geis, M. (1975). English Time and Place Adverbials. Working Papers in Linguistics 18, 1-11. Haegeman, L. (2012). Adverbial Clauses, Main Clause Phenomena, and Composition of the Left Periphery: The Cartography of Syntactic Structures (Vol. 8). New York: Oxford University Press. Hasandoust, M. (2020). An Etymological Dictionary of Persian. Tehran: Mahris. [In Persian] Huddleston, R. (1984). Introduction to the Grammar of English. Cambridge, UK: Cambridge University Press. Karimi, S. (2001). Persian Complex DPs: How mysterious are they? Canadian Journal of Linguistics 46, 63-96. Kayne, R. (1994). The Antisymmetry of Syntax. Cambridge: The MIT Press Kayne, R. (2005). Movement and Silence. Oxford: Oxford University Press. Keenan, E. & Comrie, B. (1977). Noun Phrase Accessibility and Universal Grammar. Linguistic Inquiry 8(1), 63-89. Khanlari, P. (1998). Persian Grammar. Tehran: Tus. [In Persian] Najafi. A. (1995). Functions of ‘Ke’ in Spoken Persian. Name-ye Farhangestan 3, 7-19. [In Persian] Nichols, L. (2003). Attitude Evaluation in Complex NPs. In A. Carnie & H. Harley & M. Willie (Eds.), Formal Approaches to Function in Grammar (pp. 155-164). Amsterdam/Philadelphia: John Benjamins Publishing Company. Rasekh-Mahand, M. (2017). Persian Syntax: Functionalist-Typological Approach. Tehran: Agah. [In Persian] Ross, J. (1967). Constraints on Variables in Syntax. Ph.D. dissertation. MIT University. Sadeghi, A. & Arzhang, Gh. (1979). Grammar (4th Year). Tehran: Organization of Iranian Textbooks. [In Persian] Tabibzadeh, O. (2012). Persian Grammar Based on the Theory of Autonomous Groups in Dependency Grammar. Tehran: Markaz. [In Persian] Valipour, M. & Darzi. A. (2021). Clausal Complements of Noun in Persian. Language Research 11(2), 247-269. [In Persian] | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 85 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 40 |