تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,646 |
تعداد مقالات | 13,379 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,114,690 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,062,132 |
در هم تنیدگی متون روایی و اهمیت آن در درک غزلیات شمس | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 17، شماره 2 - شماره پیاپی 51، اسفند 1402، صفحه 1-19 اصل مقاله (865.05 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2023.134338.1714 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
امیر سلطان محمدی* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دکتری رشته زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیات شمس یکی از آثار بیبدیل عرفانی جهان است که به میزان مثنوی، دیگر اثر مولوی به آن توجه نشده است. قیاس شروح و کتبی که در باب این دو اثر نگاشته شده است، نشان از این تبعیض شگرف دارد. بیشک یکی از علل کمتوجهی به کلیات شمس، متن عمیق و زبان خاص آن است که انباشته از ابیات و غزلیاتی است که درک و دریافت آنها را دشوار کرده است. این دشواری یکی بهدلیل فضای خاص روحی مولانا در سرایش این اشعار است و دیگری بهرهگیری وی از روایات متنوع و متعدد (قرآنی-تفسیری، احادیث و تاریخی-عرفانی) در کلیات است که در لایههای رویین، میانی و زیرین غزلیات مندرج است، چنانکه درک و حتی تصحیح برخی از آنها نیاز به آگاهیهایی در چارچوب روایت دارد. این پژوهش با بررسی جوانب برخی از ابیات کلیات شمس در چارچوب روایات، به تشریح و توضیح فضای ابیات پرداخته و با نگرش روایی و دریافت زمینههای روایی به کلیات شمس، اهمیت درک معنایی آن را نمایانتر میسازد. بررسی روایی ابیات انتخابشده در این پژوهش - که مشتی از خروار و اندکی از بسیار است - نشان میدهد که دریافت فضای کلیات شمس با این نگرش، زیرساختهای تصویری و معنایی آن را روشنتر میکند؛ روایاتی که بهصورت آشکار، پنهان، ترکیب و گزینش روایات، در فضای ابیات حضور دارند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیات شمس؛ مولانا؛ متون روایی؛ درک معنایی؛ تصویرهای روایی؛ روایت | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
. مقدمه در ادبیات فارسی یافتن اثری که در بستر منابع روایی نبالیده باشد، بسیار اندک است، چنانکه جستجو در آثار کلاسیک نیز نتیجهای در پی نخواهد داشت. مهمترین سبب بسامد حضور منابع روایی در آثار هنری و به تبع آن شعر، سلطة فضای دینی در تمام بافتهای فردی و اجتماعی انسان ماقبل مدرنیته و فرهنگ ایرانی است. دیگر دلیل علت حضور غنی مبانی روایی بهطور عام در آثار هنری و بهصورت خاص در شعر را میتوان اعتقاد به منشأ وحیگون شعر در بین گذشتگان دانست؛ از همینروی عطار معتقد بود که:
اعتقاد یا تعامل شعرا به مبانی معتقَد موجب حضور عمیق این مبانی در اشعار آنها به شکل پیدا و پنهان بوده است. به این گروه از مبانی که بیشتر در متونی همچون کتابهای مقدس و تفسیر آنها یا منابع احادیثی و تاریخی (سیرهای و گزارشی) و حواشی نگاشتهشدة آنها یافت میشود، منابع روایی میگویند. دریافت فضای شعری شعرا نیاز به تسلط بر منابعی روایی دارد که ایشان در اثر خلاقة خود از آن بهره بردهاند. بهرهگیری از منابع روایی، درک درستی از اثر هنری و جوانب آن را برای مخاطب ممکن میسازد. مولانا جلالالدین بهعنوان بزرگترین شاعر و عارف فارسیزبان، هم بهدلیل بستر بالش و هم بهدلیل ترجمه احوال بیهمتا، بهشدت تحتتأثیر منابع روایی بوده است. این منابع روایی از طریق آموختهها و آمختههای او در ذهن و زبان مولانا رسوخ کرده و آثار او را محمل انعکاس پیدا و پنهان این منابع قرار داده است. درک بازتاب روایات دینی در آثار وی عیان خواهد کرد که چگونه آشکارکردن زیرساختهای این روایات در فهم، ایضاح و حتی تصحیح درست برخی اشعار او تأثیرگذار خواهد بود. برخلاف آنچه بهنظر میرسد، این روایات در کلیات شمس حضوری بسیار پررنگتر و متنوعتر از مثنوی دارند و همین یکی از عوامل دشواری کلیات شده است و درک این اثر را در بسیاری از مواضع در گرو دریافت این منابع روایی قرار داده است. دربارة بررسی متن کلیات شمس با چارچوب روایی، تصحیح فروزانفر با حاشیههای برخی از ابیات فضل تقدم دارد (مولوی، 1378). پایاننامة تجلی آیات و احادیث در غزلیات شمس از مالک شعاعی (1389) و مقالهای برگرفته از آن با نام «بررسى تطبیقى جلوههاى حدیث با دیوان شمس» از دیگر آثار بررسی روایی کلیات شمس است. پایاننامة تأویل آیات و احادیث و قصص در غزلیات شمس از امیرحسین مدنی (1381) در مقیاس بسیار کوچکی برخی از زیرساختهای روایی کلیات شمس را کاویده است. داستان پیامبران در کلیات شمس از پورنامداریان (1394) نیز از آثاری است که با جستجوی منابع داستان پیامبران و شکل تفسیری آنها در کلیات شمس، دایرة کوچکی از منابع روایی را ارائه داده است. کتاب در سایة آفتاب وی نیز منابعی بهشکل پراکنده در این زمینه دارد (پورنامداریان، 1380). برخی از شروح مثل شرح شفیعی کدکنی نیز گاه نگاهی روایی به ابیات داشتهاند. «بینامتنیت آیات و احادیث در غزلیات شمس» از سلامت باویل (1397) مقالهای است که به بررسی کلی اشکال تأثیرپذیری غزلیات از قرآن پرداخته است. حیدری (1378) نیز در مقالهای با نام «کلام خداوند در غزلیات خداوندگار مولانا»، جلوههایی از تأثیر قرآن را در غزلیات شمس تفحص کرده است. «تلقّی هنری مولوی از قرآن و حدیث در کلیات شمس» از قوامی (1391) نیز از دیگر آثار شاخص در اینباره است. آثار یادشده بیشتر به بررسی روساختی و بیان جلوههای آشکار و اشارهگونة روایات مشهور پرداختهاند و چندان رابطة روایات با شرح بیت را عیان نکردهاند. ضمن اینکه روایات بررسیشده روایات مشهور هستند، حال آنکه مولانا بهدلیل غور در مبانی روایی گاه از روایاتی بهره برده است که چندان مشهور نیست. این جستار با پرداختن به ابیاتی که زمینههای روایی در درک همهجانبة آن اهمیت دارد، ضرورت نگرش به کلیات شمس در چارچوب منابع روایی را آشکار میکند. ازاینرو نگارنده در مرتبة نخست به تحلیل روایاتی میپردازد که گرههای معنایی موجود در بیت را میگشاید یا جوانب مبهمی از بیت را روشن میکند. گاه در باب برخی روایات، تفاسیر و برداشتهای متفاوت و متعددی وجود دارد که بررسی آنها نظر مولانا را نیز در باب آراء آشکار میکند و به این واسطه میتوان مشرب روایی او را نیز تحلیل کرد. نگارنده در مرتبه دوم با اثبات تلقین این نگرش میکوشد تا ضرورت تهیة فرهنگی تصویری-روایی را برای کلیات شمس به اثبات رساند. 1
2-1. بازتاب روایات قرآنی و تفاسیر آن حضور منابع روایی در کلیات شمس بسیار غنی، پررنگ و متنوع است. این نمودهای روایی در ابیات مربوط به کلیات شمس گاه از روایات قرآنی-تفسیری و در لایههای رویین و بسیطِ ابیات حضور و بروز دارند، این پیدایی گاه خود راهبر به روایت خواهد بود؛ اما درک برداشت خاص و ملایم با مرام عرفانی مولانا از روایت در ایضاح بیت مهمتر خواهد بود؛ برای مثال در بیت زیر:
«ردوها علیَّ» بخشی از آیات «إِذْ عرض عَلَیْهِ بالْعَشی الصافنات الْجِیَاد * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْت حب الْخَیْر عَن ذکر رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بالحجاب*رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالْأَعْناقِ» (38/31،32،33) است. طبعاً این اشارات (ذکر آیه در حاشیة بیت) برای درک معنای بیت کفایت نمیکند. بررسی تفاسیر مختلف از این بیت، هم معنای آن را هویدا میکند و هم نظر مولانا را در باب تفسیر آیه تبیین میکند. در تفاسیر مربوط به آیات مذکور آمده است که؛ سلیمان مشغول تماشای اسبهایی بود که براساس روایات گوناگون از پدرش بودند یا از غزو دمشق حاصل شده یا از دریا با بالهای منقش خارج شده بودند. برخی گفتهاند که سلیمان در میدان مستدیر خود مشغول مسابقه با خیل اسبان بود که آنان از میدان بیرون رفتند و از چشم او پنهان شدند (توارَت بالحجاب) و سلیمان دستور داد آنان را بازگردانند (ردوا)؛ برخی نقل کردهاند که سلیمان در حال نماز بود که این اسبان را به او عرضه کردند، او با دست اشارت کرد که از دید او پنهان کنند (توارَت بالحجاب) و بعد نماز گفت آنان را بازگردانند؛ برخی نیز اینگونه روایت کردهاند که سلیمان در غروبی مشغول تماشای خیل اسبان بود که نماز او قضا شد و او بعد از غروب آفتاب (توارَت بالحجاب) نماز کرد و دستور داد اسبان را بازگردانند تا آنها را پی کند (ردوها) و در نقلی دیگر مذکور است که وقتی سلیمان مشغول تماشای اسبان بود و غروب شد (توارَت بالحجاب) به امر خدا به فرشتگان موکل خورشید گفت که خورشید را بازگردانند (ردوها) تا او نمازش را بخواند (طبری، 1420ق، ص. 21/192-196؛ بغوی، 1420ق، ص. 4/68؛ فخر رازی، 1420ق، ص. 26/219؛ قرطبی، 1384، ص. 15/193-196). از دو بیت مانحن فیه برمیآید که مولانا از بین تفاسیر، قایل به تفسیر چهارم بوده است و تصویر بیت خود را از تفسیر چهارم برکشیده و از سلیمان زمان خود (ممدوح=شمس) خواسته است که چهرة خورشیدوار خود را دوباره بر عاشق (مولانا) عیان کند تا دنیای وی منور شود. کاری که تنها از او ساخته است و اوست که میتواند مغرب فراق را بدل به روشنایی وصال سازد. گاهی نمودهای روایی قرآنی چندگانه در بیت حضور دارند که برخی آشکارا و برخی ناپیداست و دریافت معنای بیت مستلزم ائتلاف روایتهاست؛ برای نمونه در بیت:
در بیت مذکور روایاتی بیانگر این نکته است که سبع مثانی برگرفته از آیة «وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ» (15/87) است. در تفاسیر سبع مثانی یا به کل قرآن تفسیر شده است یا به سورة حمد یا فاتحةالکتاب؛ ابومنصور ماتریدی نوشته است: «اختلف فی قوله: (سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی): قَالَ بَعْضُهُمْ: (سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی): المثانی: هو القرآن کله … ویحتمل: (سَبْعًا) یعنی فاتحة الکتاب من القرآن؛ أی: آتیناک فاتحة الکتاب من القرآن. وقال قوم: یقولون: سبع المثانی: فاتحة الکتاب، ویروون على ذلک حدیثًا عن رسول اللَّه – صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ – مروی عن أبی هریرة رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قال: قال رسول اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ: الحمدُ لله أم القرآن وأم الکتاب، والسبعُ المثانی…» (ماتریدی،1426ق، ص. 6/425-6؛ بخاری، 1422ق، 6/181؛ نسفی،1419ق، ص2/198؛ بغوی، 1420ق، ص. 4/389-390). مولانا از بین تفاسیر، تفسیر قول اکثریت را پذیرفته است و آن را سورة حمد تفسیر کرده و در گام بعدی با بهرهگیری از روایات فقهی که وجوب تعیینی 2 سورة حمد را برای نمازخواندن تبیین میکند به تصویر بیت پرداخته است. در روایاتی مذکور است که «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب» (بیهقی، 1424ق، ص. 2/56؛ ابنخزیمه، بیتا، ص. 1/385). با این واسطه استمرار تصویر معشوق و شیخ را حتی در نماز واجب میشمارد، چونانکه خواندن فاتحةالکتاب واجب است. البته روایات همیشه در لایههای رویین بیت حضور ندارند، گاه روایت چنان در اعماق بیت مستور است که اگر پیشینة آشنایی با روایت حادث نشده باشد، فضای بیت روشن نخواهد شد. در بیتِ
روایتی مندرج است که دریافت صحیح و کامل از بیت، معطوف به اطلاع از آن روایت است. این روایت نه در آثار فروزانفر که مصحح آثار مولاناست ذکر شده و نه در شروح بدان اشارهای شده و نه پورنامداریان در بخش داستان حضرت عیسی در کتاب داستان پیامبران در کلیات شمس آن را ملحوظ داشته است (پورنامداریان، 1394، ص. 453-524). در نگاه اول روایات مشهور ناظر به روایتی است که در انجیل و قرآن، تفاسیر و روایات اسلامی با شمایلی اندک متفاوت مسطور است و اکثر محققان بهنوعی بدان پرداختهاند؛ در انجیل لوقا دربارة به آسمانرفتن عیسی بعد از مصلوبشدن و برانگیختهشدن اشارتی شده است: «ایشان را برکت میداد از ایشان جدا گشته بهسوی آسمان شد» (انجیل لوقا، باب بیست و چهارم: آیة 52)، در آیات و روایات نیز به رفتن عیسی بر آسمان اشاره شده است. در قرآن نیز به عروج مسیح اشارتی شده است: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» (4/158). البته نکتة عجیب در باب عروج عیسی به آسمان چهارم است که عموماً و مطلقاً تفاسیر بحثی را دربارة آن ذکر نکردهاند (طبری، 1420ق، ص. 6/455-460؛ قشیری، بیتا، ص. 1/388؛ نسفی، 1419ق، ص. 1/414). بیشتر این ابراهیم نبی است که در تفاسیر و روایات در بیت معمور و آسمان چهارم است. در روایات متواتر به جایگاه عیسی تنها در شب معراج اشاره شده است که همراه یحیی نه در آسمان چهارم بلکه در آسمان دوم است. 3 البته سورآبادی مقدم بر مولانا جایگاه عیسی را در داستانی در آسمان چهارم میداند که مشخص نیست منبع وی چه روایتی بودهاست. 4 (سورآبادی، 1347، ص. 47). با پذیرش حضور روایاتی که به هر روی عروج عیسی به آسمان را تأیید میکند، بیت نکتة ظریف روایی دیگری نیز در خود دارد که بدان پرداخته نشده است. این نکته در ترکیب «پر دعا» است. شاید در نگاه اول این ترکیب، اضافة تشبیهی بهنظر بیاید؛ اما دقیقاً ناظر بر روایاتی است که در آن عیسی بهواسطة دعایی که بر پر جبرئیل نوشته شده است و خواندن آن دعا به آسمان عروج میکند: «لَمَّا اجْتَمَعَتِ الْیَهُودُ عَلَى أَخِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ لِیَقْتُلُوهُ بِزَعْمِهِمْ، أَوْحَى اللَّهُ إِلَى جِبْرِیلَ: أَنْ أَدْرِکْ عَبْدِی، فَهَبَطَ جِبْرِیلُ، فَإِذَا هُوَ بِسَطْرٍ فِی جَنَاحِ جِبْرِیلَ فِیهِ مَکْتُوبٌ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، قَالَ: یَا عِیسَى، قُلْ، قَالَ: وَمَا أَقُولُ یَا جِبْرِیلُ؟ قَالَ: قُلِ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْوَاحِدِ الأَحَدِ …» (خطیب بغدادی، 1422ق، ص. 13/308؛ ابنجوزی، 1388ق، ص. 3/170؛ راوندی، بیتا، ص. 1/276). گاه ابیات روایاتی را در بر دارند که فضای جانبی روایت در معنای بیت یاریگر خواهد بود؛ برای نمونه در بیتِ
در برخی آیات تعریضی به سخنان مشرکان که فرشتگان را مؤنث و دختران خدا برشمردهاند، مشهود است؛ برای مثال «أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَهُمْ شاهِدُونَ» (37/150) این استفهام توبیخی به تعبیر مفسرین در معنای رد جنسیت مؤنث ملائکه است. در آیة «أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ» (37/149) نیز جنسیت مذکر آنها تلویحاً رد شده است که تفاسیر نیز بهتفصیل به آنها پرداختهاند (طبری، 1420ق، ص. 21/118؛ زمخشری، 1407ق، ص. 4/63؛ قرطبی، 1384، ص. 15/133؛ بغوی، 1420ق، ص. 7/62). طبعاً بیماده و بینر بودن ملائکه وجهی است که بهلحاظ روایی عیان و مشخص است و روایات در باب آن بسیار؛ اما در باب مخاطب بیت چگونه مصداق پیدا میکند. بیشک تفسیر مولانا از بیماده و بینر بودن در معنای گذر از صفات جسمانی است؛ اما این یک پیششرط برای محرمشدن صفتهای دیگر ملائکه و مُحَلّیشدن به آن صفتهاست که مولانا آن را آشکارا بیان نکرده و باید در روایات بهدنبال آنها بود. در سورة تحریم یکی از ویژگیهای مهم مذکور در باب ملائکه به این شکل آمده است: «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» (66/6). فخر رازی در این باب مینویسد: «وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ یَدُلُّ عَلَى اشْتِدَادِهِمْ لِمَکَانِ الْأَمْرِ، لَا تَأْخُذُهُمْ رَأْفَةٌ فِی تَنْفِیذِ أَوَامِرِ اللَّهِ تَعَالَى وَالِانْتِقَامِ مِنْ أَعْدَائِهِ، وَفِیهِ إِشَارَةٌ إِلَى أَنَّ الْمَلَائِکَةَ مُکَلَّفُونَ فِی الْآخِرَةِ بِمَا أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ وَبِمَا یَنْهَاهُمْ عَنْهُ وَالْعِصْیَانُ منهم مخالفة للأمر والنهی» (فخر رازی، 1420ق، ص. 30/572؛ زمخشری، 1407ق، ص. 4/568) که بیانگر عدم کوچکترین تخطی از سوی ملائکه در برابر امر و نهی خداست. همچنین در جای دیگر (سورة انبیا) ضمن نهی این نکته که اینان فرزندان خدا نیستند، از بندگان مکرم خدا یاد شده و ویژگیهای دیگری از ایشان برشمرده شده است که دلالت بر پاکی، نهایت عبودیت و ادب در پیشگاه خدا و تسلیم آنها در برابر امر خدا دارد: «وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُکْرَمُونَ* لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ*یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا یَشْفَعُونَ إِلا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» که طبری در اینباره نوشته است: «قالت الیهود: إن الله تبارک وتعالى صاهر الجنّ، فکانت منهم الملائکة، قال الله تبارک وتعالى تکذیبا لهم وردّا علیهم، وإن الملائکة لیس کما قالوا، إنما هم عباد أکرمهم الله بعبادته…لا یتکلمون إلا بما یأمرهم به ربهم، ولا یعملون عملا إلا به» (طبری، 1420ق، ص. 18/428). اوصاف دیگری نیز چون تسبیح و تقدیس نیز در آیات و روایات هست که معطوف به ملائکه است. با این اوصاف مولانا در این بیت با ذکر یک ویژگی از ملائکه یعنی بیماده و نر بودن (گذر از اوصاف بشری) را شرط دستیابی به عبودیت کامل، فرمانبری از خدا، ادب و تسلیم در برابر وی میداند که روایات آن را بر مخاطب آشکار میکنند. روایات در کلیات شمس نهتنها در دریافت معنای بیت به مخاطب یاری میرسانند، که گاه راهبر به تصحیح بیت نیز هستند؛ چنانکه در بیت زیر
فضای مبهمی از جوانب گوناگون حاکم است که صرفاً روایات باعث روشنشدن آن میشود. همچنین باید گفت که ترکیب جان اخوان در ابیات بالا معنای محصلی نمیدهد. گزارش فروزانفر نشاندهندة آن است که در برخی از نسخ معتبر طبق (نسخة قونیه با علامت اختصاری «فذ» و نسخة چسترسیتی با علامت اختصاری «چت») بهجای اخوان، وجه «اخون» آمده است که در معنای نعت تفضیلی از خیانت است. آنگونه که از ابیات بالا برمیآید، جان اخون همان جان شهوانی است. در سورة یوسف آیاتی آمده است که در روشنشدن بخشی از فضای بیت یاریگر است: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ* وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» (10/52،53). طبق این دو آیه، یوسف در برابر میل شهوانی زلیخا، خود را از خیانت (قس با اخون) دور میدارد و جان خود را بدل به جان خیانتکار (جان اخون) که شهوتطلب (جان شهوت) است نمیکند. در آیة دوم این نکته عیان میشود که نفس اماره جان را خیانتکار میکند؛ از اینرو میتوان نفس اماره را همان جان خیانتخو (اخون) دانست. بخش دیگر از بیت اول که ابهامی را ایجاد کرده است، جداکردن دو نیکوکار است. نخست این مضمون یک وجه را قیاساً بهجای «اخون» به ذهن متبادر میکند و آن وجه «احول» است. از قضا مولانا نیز در مثنوی فضایی شبیه به این بیت را دارد و در آنجا نیز شهوت باعث احولی و جداکردن دو نیکوکار (موسی و عیسی) است:
با این اوصاف و در فضایی نزدیک به همان فضای مثنوی، دو نیکوکار (عیسی و موسی) را که جان آنها در اتحاد است یهودان احول (اخون ؟) بهعلت دوبینی از هم جدا کردهاند. وجه روایی دیگری که میتواند بیت را تفسیر کند این است که دو نیکوکار را موسی و هارون بپنداریم که در منابع یهودی بین آن دو اختلافات و گاه تعارضاتی وجود دارد، بهشکلی که در گوسالهپرستیِ قوم موسی نقش سامری در متون اسلامی را هارون در متون یهودی بازی میکند؛ یعنی این هارون است که در میقات موسی قوم بنیاسرائیل را گوسالهپرست میکند و سخن از قصد او در رسوایی بنیاسرائیل است (عهد عتیق،1380، سفر خروج: فصل سی و دویم) این در حالی است که در آیات، تفاسیر و روایات اسلامی آشکارا سامری است که سازندة گوساله است. در قرآن وقتی موسی خطاب به سامری برای ساختهشدن گوساله توضیح خواست، از زبان موسی ذکر شده است: «قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سَامِرِیُّ» (20/95) در تفسیر رازی نیز آمده است: «إِنَّ السَّامِرِیَّ أَلْقَى إِلَى الْقَوْمِ أَنَّ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ إِنَّمَا قَدَرَ عَلَى مَا أَتَى بِهِ لِأَنَّهُ کَانَ یَتَّخِذُ طَلْسَمَاتٍ عَلَى قُوَى فَلَکِیَّةٍ وَکَانَ یَقْدِرُ بِوَاسِطَتِهَا عَلَى هَذِهِ الْمُعْجِزَاتِ، فَقَالَ السَّامِرِیُّ لِلْقَوْمِ: وَأَنَا أَتَّخِذُ لَکُمْ طَلْسَمًا مِثْلَ طَلْسَمِهِ وَرَوَّحَ عَلَیْهِمْ ذَلِکَ بِأَنْ جَعْلَهُ بِحَیْثُ خَرَجَ مِنْهُ صَوْتٌ عَجِیبٌ فَأَطْمَعَهُمْ فِی أَنْ یَصِیرُوا مِثْلَ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی الْإِتْیَانِ بِالْخَوَارِقِ، أَوْ لَعَلَّ الْقَوْمَ کَانُوا مُجَسِّمَةً وَحُلُولِیَّةً فَجَوَّزُوا حُلُولَ الْإِلَهِ فِی بَعْضِ الْأَجْسَامِ فَلِذَلِکَ وَقَعُوا فِی تِلْکَ الشُّبْهَةِ» (فخر رازی، 1420ق، ص. 3/512؛ بغوی، 1420ق، ص. 1/94). با این اوصاف مولانا در مقام طعن و تعریض به یهود قرار دارد که موسی و هارون را از هم جدا کرده است؛ در حالیکه هر دو از یک نورند و علت را جان اخون (شاید احول) دانسته است. بنابراین فضای بیت سخن از جهود است که نیکوان را که بهتعبیر مولانا در اتحاد و یکی هستند، 5 جدا از هم و احولسان میبیند. فضای بیت بعد نیز دقیقاً در همین سِفر خروج است و بهواسطة روایات این بخش حل خواهد شد. موسی پس از بازگشت از میقات بهدلیل تکلم با خداوند، صورتی نورانی و درخشان یافته بود، چنانکه قوم بنیاسرائیل از او میترسیدند و نزدیک او نمیشدند، ازاینرو موسی برای تکلم با آنها مجبور شد پوستی را بهعنوان نقاب بر روی صورت خود بکشد، تا آنان از نور صورت خدا نترسند. (عهد عتیق،1380، سفر خروج: آیات 25 به بعد). مولانا در تعریض به یهود که قدرت درک نور خدا و تفاوت آن را با نار نداشتند، توبیخ میکند و در اینجا نیز علت را همان جان اخون (یا احول) میداند. این نکته البته در روایات اسلامی و تفاسیر نیز بازتاب یافته است: «کَلَّمَ اللهُ عز وجل مُوسَى صَلَّى اللهُِ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی أَلْفِ مَقَامٍ، کُلَّمَا کَلَّمَهُ فِی مِقَامِ تَغَشَّاهُ نُورٌ غَیْرُ نُورِ اْلمَقَاِم الَّذِی قَبْلَهُ، فَمَکَثَ أَرْبَعِیَن یَوْمٌاً مُتَبَرْقِعاً لَوْ رَآهُ أَحدٌ لَمَاتَ مِنْ عِظَمِ نُورِ اْلعِزَّةِ الَّذِی تَغَشَّى وَجْهَهُ»: 6 (ابنابیالحاتم، 1419ق، ص. 5/1558؛ سلفی اصفهانی، 1425ق، ص. 3/1037). نکتة دیگر در بهرهگیری مولانا از روایات در غزلیات، بهرهگیریهای یکسان از روایات ناهمگون تفسیری است؛ یعنی گاه مولانا در روایاتی که با یکدیگر اختلاف داشتهاند، به یک شکل بهره برده و بهنوعی یک آشتی در اختلاف روایات حاصل کرده است و طبعاً این ناشی از وسعت مشرب و شیوة غیر سختگیرانة او در این موارد برای بهرة معنایی از آن روایت است؛ در دو بیت زیر:
در باب اینکه کدامیک از فرزندان ابراهیم نبی برای قربانیشدن به قربانگاه رفت، روایات به دو شکل مسطور است؛ در تورات قربانی اسحاق ذکر شده است (عهد عتیق،1380، سفر تکوین: فصل 22)، اما جالب اینکه در روایت اسلامی نیز فضای روایات به هر دو شکل تأیید شده است. طبری در تاریخ خود مینویسد: «وقتی جبرائیل نزد ابراهیم آمده ساره استطلاع کرد و جبرائیل از ابراهیم خواست که نذری را که کرده است، ادا کند و نذر ابراهیم را اینگونه به وی یادآوری میکند: «إِنْ رَزَقَکَ اللَّهُ غُلامًا مِنْ سَارَّةَ أَنْ تَذْبَحَهُ». از آنجا که پسر ساره اسحاق است و در همین روایت مسطور است، ابراهیم از اسحاق میخواهد که آمادة قربانیشدن باشد» (طبری، 1387ق، ص. 1/273). طبری در ادامه، روایات دیگری مربوط به اسماعیل ذکر میکند و داستان سنگزدن به شیطان را که در مسیر قربانیکردن به قصد منصرفکردن است به اسماعیل نسبت میدهد (همان، ص. 374). طبری در تفسیر آیة «قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» (102/37) نیز به سیرة تاریخش ابتدا اسحاق و بعد اسماعیل را ذبیح میداند (طبری، 1420ق، ص. 21/74). جالب اینکه در چندین منبع از قول امام علی (ع) تأکید بر اسحاق بهعنوان ذبیحشده است که از نامهای از یعقوب به یوسف در معرفی خود استنباط شده است: «وعن على بن أبى طالب وابن مسعود والعباس وعطاء وعکرمة وجماعة من التابعین: أنه إسحاق. والحجة فیه أن الله تعالى أخبر عن خلیله إبراهیم حین هاجر إلى الشام بأنه استوهبه ولدا، ثم أتبع ذلک البشارة بغلام حلیم، ثم ذکر رؤیاه بذبح ذلک الغلام المبشر به. ویدل علیه کتاب یعقوب إلى یوسف: من یعقوب إسرائیل الله بن إسحاق ذبیح الله ابن ابراهیم خلیل الله» (زمخشری، 1407ق، ص. 4/57؛ نسفی، 1419ق، ص. 3/132؛ فخر رازی، 1420ق، ص. 26/348). در همة منابع یادشده اسماعیل بهعنوان قربانی یاد شده است که هریک سلسله روات خود را دارد. جالب اینکه مولانا در جایی تمام روایات را در یک بیت کنار هم آورده و گویی به این دوگانگی آراء اینگونه وحدت بخشیده است:
2-2. بازتاب روایات مربوط به احادیث و سیرهها: گاه روایات، مربوط به فضای سیرهها و احادیث است و جلوههای قرآنی ندارد. گاه این نوع روایات در غزلیات شمس تحقق مابعدی مییابند و با تفسیر مولانا در زمانة وی معنا مییابند. در بیت زیر که مضمون آن باز هم در کلیات تکرار شده است: 7
فروزانفر بخشی از حدیث منقول از پیامبر (واشوقاه الی لقاء اخوانی) را در حواشی آورده است که به هیچوجه فضای بیت را روشن نمیکند و مقصود مولانا مبهم میماند. اصل حدیث در منابع به این شکل است: «واشوقاه إلى إخوانی الذین یجیئون من بعدی یؤمنون بی ولا یرونی» (کیاهراسی، 1405ق، ص. 2/444؛ قرطبی، 1384ق، ص. 5/163؛ نسفی، 1419ق، ص. 3/155)؛ بنابراین حدیث، جان پیامبر در اشتیاق دیدار برادران جانی اوست که بعد از او میآیند و ایشان نمیتواند آنها را ببیند. ازاینرو تأکید حدیث بر روی کسانی است که بعد از پیامبر هستند نه الزاماً برادران ایشان، چنانکه در حدیث منقول از فروزانفر آمده است. با این اوصاف مولانا، شمس تبریزی را برادر جانی پیامبر مفروض داشته که پیامبر شوق دیدار وی را داشته است و با حالتی ایهامگون خود نیز از آنجا که محمد نام است، خود را در اشتیاق شمس نشان داده است؛ اما بخشی از بیت مولانا در روایتی که ابوطالب مکی آورده است مسطور است و آن با نم بودن چشم است که در روایات دیگر نیست. ضمن اینکه در روایت ابوطالب مکی ویژگیهایی از این برادران عنوان شده است که در ذهنیت مولانا برای شمس لابد حضور داشته است: «واشوقاه إلى رؤیتهم یعنی الربانیین من العلماء وقد ذکرنا هذا الحدیث بطوله فی الباب الذی قبل هذا، فهؤلاء الذین بکى علیهم شوقاً هم الذین اشتاق رسول الله صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إلیهم قبله فقال: واشواقاه إلى لقاء إخوانی ووددت أنی قد رأیت إخوانی، ثم قال: هم قوم یجیئون بعدکم، ثم وصفهم فإنما کانوا إخوانه لأن قلوبهم على قلوب الأنبیاء علیهم السلام وأخلاقهم بمعانی صفات الإیمان وهم أبدال هذه الأمة جاء فی وصفهم ما یجل عن الوصف هم على ثلاث طبقات: صدیقون، وشهداء، وصالحون» (مکی، 1426ق، ص. 1/247). نکتة دیگری که حضور ذهنی مولانا را در سرایش بیت مذکور از روایت و تفسیر ابوطالب مکی عیان میکند، بحث مصرع دوم است. در مصرع دوم «سر ارسلنا» بازتاب آیاتی است که رسالت پیامبر اکرم (ص) را از سوی خدا عنوان کردهاند؛ چنانکه در آیة «إنا أرسلناک شاهدا و مبشرا ونذیرا» (33/45) که خطاب به پیامبر است. در روایت ابوطالب مکی دربارة برادران پیامبر که بعد از او میآیند، آمده است که «قلوبهم علی قلوبالانبیاء»؛ این یعنی اسرار ایشان و اسرار انبیاء یکی است و محل اسرار که قلوب است، مطابق قلوب انبیاء است و این دقیقاً معادلی است برای «سر ارسلنا» که مولانا در این بیت آن را عنوان کرده است. نکتة دیگر اشارتی است به موی شمس که گویا به سنت پیامبر آن را بلند میگذاشته و در اشعار دیگر مولانا نیز بازتاب دارد و این نکته خود یادآور سنتی از پیامبر است. در روایات از انس در باب گیسوان پیامبر نقل شده است: «أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ کَانَ یَضْرِبُ شَعَرُهُ مَنْکِبَیْهِ» (احمد بن حنبل، 1421ق، ص. 21/335). گاه نیز مولانا از الفاظ روایات در فضای بیت بهره برده است و بیت را بهلحاظ لفظی آمیخته به روایت کرده است؛ برای نمونه در بیت زیر:
اهوال روز قیامت از مدخلهای روایی در باب قیامت است که مولانا از آن عیناً بهره برده است؛ ابنجوزی به نقل از پیامبر آورده است: «رُوِیَ عَن رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم أَنه قَالَ (خوفنی جِبْرِیل عَلَیْهِ السَّلَام من أهوال یَوْم الْقِیَامَة حَتَّى أبکانی فَقلت لَهُ حَبِیبِی جِبْرِیل أَلَیْسَ قد غفر الله لی مَا تقدم من ذَنبی وَمَا تَأَخّر فَقَالَ یَا مُحَمَّد لتشاهدن من الْأَهْوَال یَوْم الْقِیَامَة مَا ینسیک الْمَغْفِرَة فَبکى رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم حَتَّى بلت دُمُوعه لحیته فَإِذا کَانَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم یبکی من هول یَوْم الْحساب…» (ابنجوزی، 1419ق، ص. 36). گاه در روایات هول و حال قیامت کنار هم آمده و این باعث شده است که جناس آنها در ذهن مولانا بیت را بهلحاظ لفظی بیاراید؛ برای نمونه در تفسیر رازی آمده است: «عَادَ بَعْدَهُ إِلَى التَّهْوِیلِ بِأَحْوَالِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ… وَاذْکُرْ لَهُمْ یَا مُحَمَّدُ أَحْوَالَهُمْ وَأَحْوَالَ آلِهَتِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَة» (فخر رازی، 1420ق، ص. 21/427). گاه روایات مربوط به جنبههایی است که توصیههای عملی دارد؛ نمونههایی مربوط به مناسک و عبادات مثل نماز، روزه و شب قدر و… . در بیت زیر نیز به همین بعد از روایت توجه شده است که البته لفظ واژة روایی در زبان فارسی اندکی تغییر کرده است. از همینرو درک معنایی آن در مواضع توضیح داده شده؛ اما آنگونه که باید اتفاق نیفتاده است:
فروزانفر در فهرست فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات و مصطلاحات از برات یادی نکرده است. برات در حقیقت همان «لیلة البراءة» است که در روایات به شب نیمه شعبان گفته میشود که در آن توصیه به اعمالی از جمله شبزندهداری شده است؛ در حدیثی که به اشکال گوناگون نقلشده، آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اذا کَانَتْ لَیْلَةُ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ، فَقُومُوا لَیْلَهَا وَصُومُوا نَهَارَهَا، فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ یَنْزِلُ فِیهَا لِغُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا، فَیَقُولُ: أَلَا مُسْتَغْفِرٌ فَأَغْفِرَ لَهُ؟ أَلَا مُسْتَرْزِقٌ فَأَرْزُقَهُ؟ أَلَا مُبْتَلًى فَأُعَافِیَهُ؟ أَلَا کَذَا، حَتَّى یَطْلُعَ الْفَجْرُ» (فاکهی، 1414ق، ص. 3/66؛ بیهقی، 1423ق، ص. 5/354). در برخی از تفاسیر در باب آیة سوم سورة دخان (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ) لیلة المبارکة را همین شب نیمة شعبان ذکر کرده و آن را شب صک (چک یا برائت) نامیدهاند که معادل آن برات است و در آن خدا برای بندگان مؤمن خود،گواهی یا برات پاکی مینویسد: «واللیلة المبارکة: لیلة القدر. وقیل لیلة النصف من شعبان، ولها أربعة أسماء: اللیلة المبارکة، ولیلة البراءة، ولیلة الصکّ، ولیلة الرحمة وقیل: بینها وبین لیلة القدر أربعون لیلة. وقیل فی تسمیتها: لیلة البراءة. والصکّ: أن البندار إذا استوفى الخراج من أهله کتب لهم البراءة، کذلک الله عز وجل یکتب لعباده المؤمنین البراءة فی هذه اللیلة» (زمخشری، 1407ق، ص. 4/269). رازی نیز مینویسد: «عَنِ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ یُقَدِّرُ الْمَقَادِیرَ فِی لَیْلَةِ الْبَرَاءَةِ، فَإِذَا کَانَ لَیْلَةُ الْقَدْرِ یُسَلِّمُهَا إِلَى أَرْبَابِهَا» (فخر رازی، 1420ق، ص. 32/235). مولانا حضور معشوق را چونان شب برات، شبی با برکت که خدا در آن به انسان نزدیک میشود و رحمتش وسعت مییابد، میداند. 2-3. بازتاب روایات تاریخی و عرفانی روایاتی که در کلیات شمس حضور دارند الزاماً روایات دینی نیستند. گاه روایاتی تاریخی هستندکه درک معنای ابیات مستلزم دریافت آن روایات است. در بیت زیر که بهظاهر خالی از مبنای روایی است، روایتی تاریخی درج شده است که فضای بیت و مبنای روایی آن را آشکارتر میکند:
ذکر ترکیب کنایی «خون نخسبد»، اول بار در متون تاریخی آمده است که بنابر روایات گوناگون منسوب به قصیر بن سعد بنده، مشاور و پسر عموی جذیمه است. جذیمه در عهد قبل از میلاد مسیح و در حیره حکومت میکرده است و یکی از مردان افسانهای عرب بهشمار میرود. او در نبردی موفق به شکست و کشتن ملیح بن براء یا عمرو بن ظرب میشود. از ملیح یا عمرو دختری به نام زباء بهجای میماند. وی بعد از شکست پدر با شجاعت و سخاوت مردانی را در سرزمین پدر گرد میآورد و به جنگ جذیمه میرود. بعد از جنگ بین زباء و جذیمه مراسلهای اتفاق میافتد. بهگفتة برخی از منابع، زباء که عذرا بود پیشنهاد ازدواج به جذیمه داد و بهگفتة برخی دیگر جذیمه این پیشنهاد را به زباء داد. در این اثناء جذیمه یاران خود را برای مشاوره به دور خویش جمع کرد و پس از استعلام، قصیر به او گفت نزد تو از او خونی است (تو کشندة پدر او هستی) و خون نمیخوابد: 8 «وَکَانَ بَینهَا وَبَین جذیمة بعد الْحَرْب مهادنة فَحدث جذیمة نَفسه بخطبتها فَجمع خاصته فشاورهم فِی ذَلِک وَکَانَ لَهُ عبد یُقَال لَهُ قصیر بن سعد وَکَانَ عَاقِلا لبیباً وَکَانَ خازنه وَصَاحب أمره وعمید دولته فَسکت الْقَوْم وَتکلم قصیر فَقَالَ أَبیت اللَّعْن أَیهَا الْملک أَن الزباء امْرَأَة قد حرمت الرِّجَال فَهِیَ عذراء لَا ترغب فِی مَال وَلَا جمال وَلها عنْدک ثار وَالدَّم لَا ینَام وَإِنَّمَا هِیَ تارکتک رهبة وحذار دولة الحقد دَفِین فِی سویداء الْقلب لَهُ کمون ککمون النَّار فِی الْحجر إِن اقتدحته أورى وَإِن ترکته توارى» از قضا جذیمه به مشاورة قصیر توجهی نکرد و قربانی هواخواهی خود شد و زباء نیز بهقولی مقتول شد، یا با زهر خودکشی کرد (ابنجوزی، 1412ق، ص. 2/62؛ همو، بیتا، ص. 1/61). بعدها نیز قاضی بهاءالدین ابوالمحاسن یوسف بهنقل از «تاریخ حلب» در نصیحت به ملک ظاهر میگوید: «أوصیک بتقوى الله فإنها رأس کل خیر: وأمرک بما أمرک الله به، فإنه سبب نجاتک. وأحذرک من الدماء والدخول فیها والتقلد لها، فإن الدم لا ینام. وأوصیک بحفظ قلوب الرعیة، والنظر فی أحوالهم، فأنت أمینی وأمین الله علیهم. وأوصیک بحفظ قلوب الأمراء، وأرباب الدولة والأکابر...» (ابنعدیم، 1417ق، ص. 1/427)و از عبارت «خون نخسبد» بهره میبرد. آمدن «خسروا» در بیت مولانا، فضای تاریخی خطاب قصیر به جذیمه را که سلطان و خسرو وقت بوده است را کاملاً تداعی میکند. مولانا نیز با بهرهگیری از همین فضا خود را در جایگاه قصیر نهاده و معشوق و ممدوح را در جایگاه جذیمه و او را از خون ریختنی (اشک خونینی که از چشم عاشق جاری است) که آن معشوق عامل اوست، برحذر میدارد و میگوید ریختن این خون برای ریزندة آن تبعات دارد و بهنوعی معشوق را با لطافت دعوت به وصال و مهر میکند. جالب اینکه این روایت در تصحیح بیت زیر نیز یاریگر است:
بنابرگزارش فروزانفر از نسخها، نسخة موزة قونیه به نشانة «مق» بهجای وجه نامفهوم «چون بخسبد» وجه «خون» را ضبط کرده است. نسخ «چت» و «فذ» وجه «ﯨخسبد» را بدون نقطهگذاری حرف اول ضبط کرده است که متناسب با بیت و روایت مذکور باید «نخسبد» باشد. بدون شک آنچه تصحیح این بیت را تثبیت میکند، روایت مذکور است و نشان میدهد شکل درست بیت از قرار زیر است:
در بیت زیر نیز یک روایت نیمهتاریخی- نیمهدینی هویداست که با دریافت آن روایت و منقولات معطوف به آن، فضای بیت مفهوم میشود:
فروزانفر با ذکر بیت زیر مخاطبان را به تاجالعروس ارجاع داده که در آنجا بیت زیر به چند نفر منسوب (غاوی بن ظالم، ابیذر غفاری و عباس بن مرداس) است:
چنانکه ملحوظ است توضیحات زیبدی کمکی به درک ابیات نمیکند. میدانی در «مجمعالمثال» بیت را با داستانکی منسوب به مردی نکره از عرب (قیل: أصله أن رجلا من العرب) ذکر میکند که وی بتی را میپرستید و باری دید که روباهی بر آن بت بول کرد و وی این بیت را در آنجا سرود (میدانی، بیتا، ص. 2/181). ابوعبید البکری پیش از میدانی در باب «الرجل الذلیل المستضعف» تقریباً همین داستان را با انتساب بیت به ابوذر و عباس بن مرداس ذکر میکند (بکری، 1390ق، ص. 184). ابوبکر دینوری پیش از این دو در «المجالسة و جواهر العلم» نیز به همین کلیت داستان را ذکر کرده است (دینوری، 1419ق، ص. 3/378). ابنمنظور بعدتر داستان را با تفصیل و جزئیات بیشتری نقل میکند که شخصی به نام غاوی بن عبدالعزی دید که دو روباه بر بتی از بنیسلیم بول کردند و از همینرو بیت مذکور را سرود و آن بت را شکست و نزد پیامبر رفت. پیامبر نام او را پرسید، گفت: غاوی بن عبدالعزی هستم. پیامبر گفت: تو «راشد بن عبد ربه» هستی و او ایمان آورد (ابنمنظور، 1402ق، ص. 5/63؛ زمخشری، 1407ق، ص. 1/136). هرچند تا بدینجا بخشی از داستان مربوط به بیت اول عیان میشود؛ هنوز پیوند آن با بیت دوم دقیقاً مشخص نیست. میدانی در جایی دیگر مطلبی را در باب شأن کاربرد این ضربالمثل عنوان میکند که گویا مولانا با توجه به آن مطلب و با الهام از آن، این دو بیت را سروده است. او مینویسد که این مثل گاه برای جایی که شخصی ذلیل واقع میشود مورد استفاده است و گاه برای بیان دوستی بین دو نفر یا دو قبیله مورد استفاده قرار میگیرد و در کنار بیت اول بیت دیگری میآورد که گویا مولانا بدان نظر داشته است و اینک عبارت «مجمعالامثال»: «هذا مثل یضرب للشیء یُستَذَل، کما یقال فی المثل الآخرهدمة الثعلب یعنی جحره المهدوم، ویقال فی الشر یقع بین القوم وقد کانوا على صلح بال بینهم الثعالب و فَسَا بینهم الظَّرِبَانُ و کسر بینهم رُمْح و یَبِسَ بینهم الثَّرَى و خریت بینهم الضبع قال حمید بن ثور:
آنگونه که عیان شد و بررسی روایی نشان داد؛ مولانا در این ابیات از این مثل بهدلیل کدورتی که بین او و کسانی که واقع شده بود، بهره برده و دوستی آنان را بهدلیل ناپایداری و ناخوشی، به طعن و تعریض، آلوده به بول خرگوشان و روباهان دانسته است و این نکتهای است که بیت قبل آن را کاملاً آشکار میکند:
از آنجا که مولانا مشرب و سنتی عرفانی دارد گاه در ابیات او روایات عرفانی جلوهگر شدهاند و در ابیات و اشعار او نمود پیدا کرده و با روایات دیگر پیوند خورده است؛ برای مثال در بیت:
در برابر روایت پیدای بریدهشدن دستهای زنان مصری از جمال یوسف، در بیت دوم یک روایت ناپیدا در مصرع اول بهچشم میخورد و آن تشبیه روی معشوق به برهان روشن است. در روایات مربوط به ترجمه احوال شبلی آوردهاند که وی در شب مرگش مدام این ابیات را میخواند:
امام محمد غزالی داستان را با اندکی تفاوت اینگونه ذکر میکند که در شب وفات شبلی وقتی که نزدیکانش از او خواستند که شهادتین را بگوید، او این ابیات را میخواند 10 (غزالی، 1394ق، ص. 4/483). سراج قاری در «مصارعالعشاق» داستان را بدون ذکر نام شبلی آورده است 11 (سراج قاری، بیتا، ص. 2/220). چنانکه تا بدینجای بحث مشخص است، در ابیاتی که شبلی آنها را خوانده است، چهرة معشوق حجتی روشن است 12 که روزی که مردم اقامة حج میکنند، او نیز آن برهان روشن را ارائه میکند؛ اما نکتة جالب توجه که پیوند دو مصرع را مستحکم میکند، این است که زلیخا نیز از چهرة یوسف بهعنوان حجت و برهانی روشن، بهره برد تا عشق خود به یوسف را موجه نشان دهد. پیوند دیگری که روایت اول را با داستان یوسف عمیقتر میکند، پیوندی است که قشیری در «لطایفالاشارات» بدان پرداخته است و چهرة یوسف را برهانی قاطع و روشن برای یعقوب تفسیر میکند و در نهایت با بیان بیت دومی که شبلی در شب مرگ خواند، میتوان گفت که شاید مولانا از همین فضا الگو گرفته است: «لو ألقى قمیص یوسف على وجه من فى الأرض من العمیان لم یرتد بصرهم، وإنما رجع بصر یعقوب بقمیص یوسف على الخصوص فإنّ بصر یعقوب ذهب لفراق یوسف، ولمّا جاءوا بقمیصه أنطق لسانه، وأوضح برهانه، فقال لهم: «أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» عن حیاة یوسف، وفى معناه أنشدوا:
گاهی مولانا برای تصویرسازی از روایاتی استفاده میکند که اصالت آن مربوط به منابع غیر از دین اسلام است. در بیت زیر:
در تورات در سفر پیدایش (تکوین)، این مار است که با فریفتن حوا و تحریک او برای خوردن درخت ممنوعه عامل راندهشدن آدم و حوا از بهشت میشود و خبری از ابلیس یا شیطان نیست (عهد عتیق، 1380، سفر پیدایش: سفر سوم). در روایات اسلامی اما این شیطان است که با تحریک آدم و حوا آنها را از بهشت میراند. طبق آیة «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ» (طبری، 1420ق، ص. 1/525؛ قرطبی، 1384ق، ص. 1/312؛ نسفی، 1419ق، ص. 1/81) در برخی از روایات اسلامی گویا برای تلفیق و تجمیع دو روایت (اسرائیلی و اسلامی) نقل کردهاند که مار بعد از اخراج شیطان بهواسطة طاووس، شیطان را وارد بهشت کرده است و شیطان از دل مار یا با نهانشدن در دل یک درخت، آدم و حوا را برای خوردن از درخت ممنوعه میفریبد (طبری، 1420ق، ص. 1/526). نمونة زیر نیز از مواردی است که توجه به روایات نهتنها معنای بیت را روشنتر میکند؛ روایت میتواند در تصحیح بیت نیز یاریگر باشد. در بیت زیر:
فروزانفر در حاشیة بیت به ذکر حدیث «اسلم شیطانی علی یدی» و آیة «قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ» اکتفا کرده است و طبعاً حضور ترکیب «بئس قرین» در آیة مذکور، فضای بیت را ایضاح نخواهد کرد. در تفاسیر، افعال بد و شیاطین بیشتر بهعنوان همنشین بد ذکر شده است (بغوی، 1420ق، ص. 7/214؛ سمعانی، 1418ق، ص. 5/103). در نسخ معتبری چون قونیه (قو)، محفوظ در قونیه (مق) و متعلق به کتابخانة گدک احمد پاشا در قره حصار (قح) بهجای وجه مبهم «نقش»، وجه «نفس» آمده است. از قضا در روایات عرفانی بدترین همنشین انسان نفس است و دشمنترین دشمنان انسان نفس معرفی شده است. قشیری که تأثیر او بهواسطة آثار اصیل عرفانی انکار ناشدنی است در تفسیر آیة «وَقَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَما خَلْفَهُمْ» (41/27) قرناء سوء را یکی شیطان و بدتر از آن نفس برمیشمرد و عیناً تعبیر قرین سوء را برای نفس بهکار میبرد: «وإذا کانوا إخوان سوء حملوه على المخالفات، ودعوه إلیها.. ومن ذلک الشیطان فإنه مقیّض مسلّط على الإنسان یوسوس إلیه بالمخالفات.. و شرّ من ذلک النّفس فإنها بئس القرین فهى تدعو العبد- الیوم- إلى ما فیه هلاکه، وتشهد علیه غدا بفعل الزلّة فالنفس و شرّ قرین للمرء نفسه» (قشیری، بیتا، 3/325). با این اوصاف باید گفت که بهجای وجه نقش وجه اصح نفس که روایات نیز آن را تأیید میکند، وجه ارجحی است و مولانا نفسی را که تمام انسانها را از خواستههای خود نوحهگر کرده است، تأدیبشده دانسته و از مقام امارگی به مقام مطمئنی و ملکی رسیده و دیگر نمیتواند، امر به بدی کند از همینرو بدل به نعم قرین شده است.
تأثیر منابع روایی در متون ادبی بهحدی عمیق است که تصور ادبیات متعالی بدون این منابع ممتنع مینماید. مولانا که تجربههای شخصیاش در تمام ابعاد فردی و اجتماعی با منابع روایی درهمتنیدگی داشته، تار و پود آثارش نیز لاجرم مرتزق از همین منابع است. بهرهگیری مولانا از منابع روایی، اشکال و شیوههای متنوع داشته است؛ استفادة مولانا از منابع، گاه از سطوح رویین دریافت میشود که با روایت و رابطة معنایی آن ارتباط مستقیم دارد؛ یعنی با درک روایت، معنای بیت نیز آشکار میشود. گاه بهرهگیری وی از روایتی است که تفاسیر متعددی دارد، آنگونه که درک تفسیر مورد نظر مولانا از بین تفاسیر در درک معنایی بیت اهمیت پیدا میکند. گاه نیز مولانا روایات مختلف را وحدت بخشیده و هر دو را مورد پذیرش قرار داده است. روایت مستعمل گاه در کنار روایتهای دیگر، ترکیبی تصویری را خلق میکند که معنای بیت با آن تلائم ایضاح میشود. گاه روایت بسیار غریب است و درک آن نیاز به فرورفت به ژرفای بیت دارد. دریافت و طرحی که درک تصویری - معنایی بیت را ارتقاء میدهد. ارتباط با منابع روایی چنان تأثیرگذار است که در مواردی شکل صحیح و وجه درست بیت را عیان و آشکار میکند و بهواسطة آن افزونبر اینکه بیت تصحیح میشود، از قِبَل آن معنای بیت نیز آشکار میشود. روایات مورد بهرة مولانا الزاماً روایات معطوف به دین اسلام نیست، وی گاه از منابع روایی دیگر ادیان مثل کتب عهد عتیق و گاه حتی روایات غیردینی نیز بهره برده است که همگی این موارد آشکار میکند که بهرة آگاهی و فضل مولانا تا چهحد گسترده بوده است و چگونه این منابع در ذهن و زبان او جاری شدهاند. و از همینرو بوده که خود را دفترباره معرفی کرده است:
تمامی انواع بهرهگیری و عمق و گستردگی حضور روایات در ابیات کلیات شمس و تأثیر درک این روایات در فهم درست متن و تحلیلهای ثانویه از آن، ضرورت نگاشتن یک فرهنگ روایی - تصویری از کلیات شمس را هویدا میکند. فرهنگی که افزونبر کارکرد معنایی و معنامحور، میتواند گرایش تفسیری و روایی مولانا را از شیوههای برداشت وی از روایات و کمیت انواع روایات در متن آشکار کند و نتایج تحلیلی جالبی از مکتب و فضای فکری او را نمایان سازد.
پینوشتها [1] . نگارنده در ذکر منابع و مصادر همت خود را مصروف بر آن داشته تا در بهرهگیری از منابع، شائبة منبعسازی و آسمان ریسمان بافتن ایجاد نشود. از همینرو در بهرهگیری از منابع نخست از منابع متقدم بر مولانا و سپس منابع معتقَد مولانا که بیشتر منابع روایی اهل سنت و منابع مربوط به متون عرفانی است، استفاده شده است.
4 . نگارنده هیچ منبع دیگری را مبنی بر عروج مسیح به آسمان چهارم نیافت. بعید نیست که تخلیط منابع میترایسم و مسیحیت که در لوازم دیگر چون یلدا نیز رخ داده عامل چنین روایتی باشد. حضور خورشید (قس یا مهر=میثره) طبق هیئت بطلمیوسی در آسمان چهارم و تطابق عیسی با مهر، جایگاه عیسی در آسمان چهارم را معنا داده است. 5 . جان شیران و سگان از هم جداست/متحد جانهای مردان خداست. 6 . روایت مذکور در منابع دیگر به شکلهای دیگری نیز آمده است. ابونعیم اصفهانی روایت را اینگونه نقل کرده است: «إِنَّ اللهَ تَعَالَى کَلَّمَ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی أَلْفِ مَقَامٍ، وَکَانَ إِذَا کَلَّمَهُ رُئِیَ النُّورُ فِی وَجْهِ مُوسَى عَلَیْهِ السَّلَامُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ، وَلَمْ یَمَسَّ مُوسَى امْرَأَةً مُنْذُ کَلَّمَهُ رَبُّهُ عَزَّ وَجَلَّ» (اصفهانی، 1394ق، ص. 4/50). 7 . برای نمونه:
8 . مولانا در حکایت اول مثنوی نیز از این ترکیب بهره برده است که نشانگر حضور عمین این داستان و این مثل در ذهن اوست: آنکه کشتستم پی مادون من… می نداند مینخسبد خون من 9 . به احتمال فراوان ایراد تایپی است نه ایراد تصحیحی، چون واژه باید جواب باشد که مبتداست و جواب در بیت بعد خبر اوست.
8یا بَدیعَ الدّلّ وَالغُنُجِ! ... لکَ سُلطانٌ عَلى المُهَجِ ضمن اینکه وی نام شاعر ابیات را عبدالصمد بن معذل ذکر میکند. 12 . گویا حافظ نیز با بهرهگیری از این روایت، بیت زیر را سروده که در آن چهرة معشوق حجتی موجه یاد شده است: بهرغم مدعیانی که منع عشق کنند //جمال چهرة تو حجت موجه ماست | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
قرآن کریم. ابنابیالحاتم، ابومحمد عبدالرحمن (1419ق). تفسیر القرآن العظیم (أسعد محمد الطیب، محقق). مکتبة نزار مصطفى الباز. ابنجوزی، جمالالدین أبوالفرج (1388ق). الموضوعات (عبد الرحمن محمد عثمان، محقق). المکتبة السلفیة. ابنجوزی، جمالالدین أبوالفرج (1412ق). المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک (محمد عبد القادر عطا، مصطفى عبد القادر عطا، محقق). دار الکتب العلمیة. ابنجوزی، جمالالدین أبوالفرج (1419ق). بستان الواعظین و ریاض السامعین (أیمن البحیری، محقق). مؤسسة الکتب الثقافیة. ابنجوزی، جمالالدین أبوالفرج (بیتا). کتاب الأذکیاء. مکتبة الغزالی. ابنخزیمه، أبوبکر محمد (بیتا). صحیح (محمد مصطفى الأعظمی، محقق). المکتب الإسلامی. ------------------------- ابنعدیم. عمر بن أحمد (1417ق). زبدة الحلب فی تاریخ حلب (خلیل المنصور، حواشی). دار الکتب العلمیة. ابنمنظور، محمد بن مکرم (1402ق). مختصر تاریخ دمشق. دار الفکر. اصفهانی، احمد بن عبدالله ابونعیم (1394ق). حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء. السعادة. احمد بن حنبل، ابوعبدالله (1421ق). مسند الإمام أحمد بن حنبل (شعیب الأرنؤوط، عادل مرشد، و آخرون، محققین). مؤسسه الرساله. بخاری، محمد بن اسماعیل (1422ق). صحیح البخاری (محمد زهیر بن ناصر الناصر، محقق). جامعة الدمشق. بغوی، أبومحمد الحسین (1420ق). معالم التنزیل فی تفسیر القرآن (عبد الرزاق المهدی، محقق). دار إحیاء التراث العربی. بکری، أبوعبید عبدالله (1390م). فصل المقال فی شرح کتاب الأمثال (إحسان عباس، محقق). مؤسسة الرسالة. بیهقی، ابوبکر (1423ق). شعب الإیمان (عبدالعلی عبدالحمید، محقق). مکتبة الرشد. بیهقی، ابوبکر (1424ق). السنن الکبرى (محمد عبدالقادر عطا، محقق). دار الکتب العلمیة. پورنامداریان، تقی (1380). در سایة آفتاب. سخن پورنامداریان، تقی (1394). داستان پیامبران در کلیات شمس. سخن. تجلیل، جلیل، و شعاعی، مالک (1389). بررسی تطبیقی جلوه های حدیث در دیوان شمس. مطالعات ادبیات تطبیقی، 4(۱۶)، 56-74. https://journals.iau.ir/article_629698.html حیدری، حسن (1378). کلام پروردگار در غزلیات خداوندگار مولانا. فصلنامه علمی پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا، (68-69)، 44-23. https://ensani.ir/fa/article/144956 خطیب البغدادی، أبوبکر أحمد (1422ق). تاریخ بغداد (بشار عواد معروف، محقق). دارالغرب الإسلامی. دینوری، أبوبکر أحمد (1419ق). المجالسة و جواهر العلم (أبوعبیدة مشهور بن حسن آل سلمان، محقق). دار ابن حزم. راوندی، قطبالدین (بیتا). قصص الانبیاء (غلامرضا عرفانیان، محقق). مجمع البحوث الاسلامیة. زمخشری، أبوالقاسم محمود. (1408ق). الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل. دارالکتاب العربی. زیبدی، محمّد بن محمّد (بیتا). تاج العروس من جواهر القاموس. دار الهدایة. سراج قاری، جعفر بن أحمد (بیتا). مصارع العشاق. دار صادر. سلامت باویل، لطیفه (1397). بینامتنیت آیات و احادیث در غزلیات شمس. پژوهش دینی، 17(36)، 33-61. https://ensani.ir/fa/article/443509 سلفی اصفهانی، صدرالدین (1425ق). الطیوریات (دسمان یحیى معالی، عباس صخر الحسن، محقق). مکتبة أضواء السلف. سمعانی، ابوالمظفر (1418ق). تفسیر القرآن (یاسر بن إبراهیم و غنیم بن عباس بن غنیم، محقق). دارالوطن. سورآبادی، عتیق بن محمد (1347). قصص قرآن مجید. دانشگاه تهران. شعاعی، مالک (1389). تجلی آیات و احادیث در غزلیات شمس. [پایاننامه دکترای منتشرنشده]. دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات. طبری، ابوجعفر (1387ق). تاریخ الرسل والملوک. دار التراث. طبری، ابوجعفر (1420ق). تفسیر الطبری (أحمد محمد شاکر، محقق). مؤسسة الرسالة. عطار، فریدالدین (1354). دیوان عطار (تفضلی، مصحح). علمی و فرهنگی. عهد عتیق (1380). کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید (فاضل خان همدانی، ویلیام گلن، هنری مرتن، مترجم). اساطیر. غزالی، أبوحامد محمد (1394ق). إحیاء علوم الدین. دار المعرفة. فاکهی، أبوعبدالله محمد (1414ق). اخبار مکه (عبدالملک عبدالله دهیش، محقق). دار خضر. فخر رازی، محمد بن عمر (1420ق). مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر). دارإحیاء التراث العربی. قرطبی، ابوعبدالله محمد (1384ق). الجامع لأحکام القرآن (أحمد البردونی و إبراهیم أطفیش، محقق) قشیری، عبدالکریم بن هوازن (بیتا). لطائف الإشارات (إبراهیم البسیونی، محقق). الهیئة المصریة العامة للکتاب. قوامی، بدریه (1391). تلقی هنری مولوی از قرآن و حدیث در کلیات شمس. زبان و ادب فارسی، 4(12)، 101-120. https://journals.iau.ir/article_536822.html کیاهراسی، علی بن محمد (1405ق). أحکام القرآن (موسى محمد علی، محقق). دار الکتب العلمیة. ماتریدی، أبومنصور (1426ق). تفسیر الماتریدی (مجدی باسلوم، محقق). دار الکتب العلمیة. مدنی، امیرحسین (1381). تأویل آیات و احادیث و قصص در غزلیات شمس [پایان نامه کارشناسی ارشد منتشرنشده]. دانشگاه علامه طباطبایی. مکی، ابوطالب (1426ق). قوت القلوب فی معاملة المحبوب. درا الکتاب العلمیه. مولوی، جلالالدین محمد (1362). مثنوی معنوی (رینولد. ا. نیکلسون، مصحح). امیرکبیر. مولوی، جلالالدین محمد (1378). کلیات شمس، یا، دیوان کبیر: مشتمل بر قصائد و غزلیات و مقطعات فارسی و عربی و ترجیعات و ملمعات ( ج 1، 2،7؛ بدیعالزمان فروزانفر، مصحح). امیرکبیر. میدانی، أبوالفضل أحمد (بیتا). مجمع الأمثال (محمد محیىالدین عبدالحمید، محقق). دار المعرفة. نسفی، أبوالبرکات عبدالله (1419ق). مدارک التنزیل وحقائق التأویل (یوسف علی بدیوی، محقق). دارالکلم الطیب. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 178 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 166 |