تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,677 |
تعداد مقالات | 13,681 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,731,694 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,540,394 |
پیبستهای ضمیری در زبان فارسی از نگاه صرف توزیعی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 9، دوره 16، شماره 1 - شماره پیاپی 30، فروردین 1403، صفحه 139-158 اصل مقاله (1.43 M) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2024.138959.1795 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
هانا حسینی1؛ شجاع تفکری رضایی* 2؛ عامر قیطوری2 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشجوی دکتری زبانشناسی، گروه زبان انگلیسی و زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی،دانشگاه رازی، کرمانشاه، | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار گروه زبان انگلیسی و زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
به باور شقاقی (1394) گونة آزاد پیبست ضمیری، یعنی ضمایر منفصل، میتوانند در جایگاه هستة گروه اسمی قرار بگیرند؛ اما گونة واژهبستی آنها چنین قابلیتی ندارد. این در حالی است که اگر میزبان حرف اضافه باشد، ضمیر میتواند در جایگاه هستة گروه اسمی قرار گیرد. با توجه به این مسئله، پژوهش حاضر میکوشد تا با استفاده از نظریة صرف توزیعی، به تحلیل فرایند شکلگیری ضمایر منفصل و متصل و ماهیت ضمایر متصل به اسم، حرف اضافه و فعل بپردازد، تا در پرتو آن بتواند دلیل وجود چنین رفتار دوگانهای را بیابد. این پژوهش به شیوة توصیفی-تحلیلی انجام میگیرد و فرضیههای آن با استفاده از استدلالهای نظری و شواهد زبانی به بوتة آزمایش قرار داده میشود. فرضیة اصلی این پژوهش آن است که رفتار متفاوت ضمایر متصل، ریشه در ماهیت و جایگاه ساختاری ویژة آنها دارد؛ در این زمینه همچنین فرضیة وجود نشانة «M» نیز مطرح میگردد؛ این نشانه که حاصل ادغام صرفی میان تکواژ پایه و ضمیر است بر روی هستة ضمیر متصل هویدا میگردد. یافتههای این پژوهش ضمن اثبات وجود نشانة «M»، تمایز ساختاری و ماهیتی ضمایر متصل به میزبانهای مختلف را تأیید میکند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ضمیر؛ صرف توزیعی؛ واژهبست؛ مطابقة مفعولی؛ ادغام صرفی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
به باور زبانشناسان عناصر موسوم به پیبست ضمیری یا ضمایر متصل قادرند به میزبانهای متعددی همچون فعل، حرف اضافه و اسم متصل شوند؛ این ویژگی یکی از مهمترین عواملی بود که سبب شد تا زبانشناسان زبان فارسی، این عناصر متصل را در دستة واژهبستها جای دهند. شقاقی (1394) به وجود استثناء در رفتار پیبست ضمیری اشاره میکند؛ وی اظهار میدارد که گونة آزاد پیبست ضمیری میتوانند در جایگاه هستة گروه اسمی قرار بگیرند، این در حالیست که گونة واژهبستی آنها چنین قابلیتی ندارند؛ اما در شرایطی که پیبست ضمیری به میزبانی از نوع حرف اضافه متصل شود، میتواند در جایگاه هستة گروه اسمی قرار گیرد. با توجه به این مسئله، در ادامه با استفاده از رویکرد صرف توزیعی، نگاهی دقیق به فرایند شکلگیری ضمایر منفصل و متصل کردیم تا در پرتو آن بتوانیم دلیل وجود چنین رفتار متفاوتی را در عملکرد واژهبستها بیابیم. این نظریة غیرواژگانگرا با حذف فرایندهای واژهسازی از بخش واژگان و درنظرگرفتن واحدی فرانحوی که بخش زیادی از وظایف واژهسازی را بر عهده دارد این امکان را فراهم میسازد تا بتوان نگاهی دقیق به نحوة شکلگیری سازههای زبانی داشت. فرضیة این پژوهش در قبال پرسش شقاقی آن است که رفتار ویژة واژهبستهای متصل به حرف اضافه میتواند: الف: به شباهت ساختاری و محتوایی ضمایر متصل به حرف اضافه و ضمایر منفصل از یک سو و ب: به ساختار و ماهیت متفاوت ضمایر متصل به حرف اضافه در مقایسه با ضمایر متصل به اسم مرتبط باشد. در این پژوهش علاوهبر بررسی واژهبستهای متصل به حرف اضافه به تحلیل وضعیت و ماهیت واژهبستهای متصل به اسم و فعل نیز پرداخته میشود. براساس این پژوهش به نظر میرسد آنچه پیشتر تحت عنوان پیبستهای ضمیری مطرح میگردید در واقع عناصری مجزا با جایگاه ساختاری، محتوای مشخصهای و فرافکنهای بیشینة متفاوت هستند. بدین ترتیب یکی از مهمترین ویژگیهای درنظرگرفتهشده برای این واژهبستها یعنی «قابلیت اتصالشان به میزبانهای متفاوت» حال با ابهامی اساسی مواجه است. پژوهش پیش رو در زمرة مطالعات نظری قرار دارد، بدین ترتیب روش پژوهش آن نیز بر تحلیل دادههای زبانی و بیان استدلالهای نظری استوار است. دادههای زبانی در این تحقیق از پیکرههای گفتاری استخراج گردیدهاند و براساس شم زبانی گویشوران بومی راستیآزمایی شدهاند. ساختار این پژوهش بدین ترتیب است که در بخش دوم به بیان پیشینة مطالعاتی حوزة واژهبست میپردازیم و سپس در بخش سوم مبانی نظری صرف توزیعی مورد بحث قرار میگیرد. در بخش چهارم ابتدا به بررسی ساختار ضمایر منفصل و سپس به تبیین ساختار ضمایر متصل به حرف اضافه و اسم میپردازیم؛ در این راستا فرضیة حضور نشانة «M» را مطرح و به بوتة آزمایش قرار میدهیم. پیامد این رهیافت نه تنها میتواند تفاوت ساختاری میان ضمایر متصل به حرف اضافه و اسم را حل کند بلکه در تبیین ساختار ضمایر انعکاسی و صورتهای اسمی در گروه شاخص نیز راهگشا است. در ادامه به تبیین مسئلة نمایههای مفعولی متصل به فعل در قالب صرف توزیعی میپردازیم. بخش پنجم این پژوهش به نتیجهگیری اختصاص یافته است.
1 -2. رویکردهای مختلف در تحلیل واژهبستها در این بخش دو رویکرد عمدة صرفی و نحوی در تحلیل واژهبستها را مورد بررسی قرار میدهیم، رویکرد نخست به بررسی صرفی واژهبستها میپردازد؛ در سال ۱۹۸۳، زوییکی[1] و پلوم[2] به توصیف واژهبستها و مقایسة آنها با وندها پرداختند. مرزبندی میان وندها و واژهبستها با معرفی معیارهای مختلف صرفی صورت گرفت. این معیارها و پیامدهایشان به نقطة عطفی در پژوهشهای حوزة واژهبستها تبدیل شد و بعدها مورد توجه و استفادة پژوهشگرانی همچون موناچسی[3] (1999)، فرانکس[4] و کینگ[5] (2000) قرار گرفت. موناچسی در سال ۱۹۹۹ با استفاده از این معیارها به بررسی خوشههای واژهبستی[6] در زبان ایتالیایی پرداخت؛ وی معتقد است علیرغم وجود برخی تفاوتها در رفتار خوشههای واژهبستی و وندها در زبان ایتالیایی میتوان گفت که عملکرد این دو عنصر در بسیاری جهات مشابه هم است. در واقع، محدودیت باهمآیی و وجود تکواژگونه در واژهبستها، گویای نزدیکی وندها به واژهبستها در زبان ایتالیایی است. پژوهشهای مشابهای در زبانهای صربی[7] و اسلاوی[8] انجام گرفته است. فرانکس و کینگ (2000) با استفاده از معیارهای صرفی رفتار عنصر واژهبستی در زبان اسلاوی را مورد بررسی قرار دادهاند. آنها وجود ویژگیهایی همچون رفتار گزینشی در انتخاب میزبان و تکیهبربودن را دال بر همگونی واژهبستها و وندها در زبان اسلاوی میدانند. علاوهبر این معیارها، زبانشناسان به بررسی معیارهای دیگری پرداختند تا به واسطة آن بتوانند میان واژهبست و وند تمایز قائل شوند که یکی از مهمترین آنها بررسی گسترة عملکرد وندها و واژهبستها است. وندها، در مقایسه با سایر واژههای نقشی، گسترة عملکردی محدودتری[9] دارند. برای نمونه در دادة «خانهها و ماشین» به سبب آن که نشانة جمع تنها به یکی از ساختارهای متصل گردیده و با توجه به گسترة محدود عملکرد وندها، نمیتوان مفهوم جمع را به واژة دوم تعمیم داد؛ برای آنکه هر دو واژة «خانه» و «ماشین» دارای مفهوم جمع باشند، لاجرم باید وند تصریفی را به هر دو واژه افزود. این ویژگی میتوانست به عنوان ابزاری متفاوت برای ایجاد تمایز میان وند و واژهبست مورد استفاده قرار بگیرد، زیرا باور زبانشناسان بر این بود که برخلاف وندها، واژهبستها دارای گسترة عملکرد وسیعی[10] هستند. اما پژوهشها نشان داد در زبانهایی همچون پرتغالی و ترکی، این واژهبستها هستند که گسترة عملکرد محدودی دارند (Kabak, 2007)؛ بدین ترتیب به نظر میرسد این معیار نمیتواند شاخص مهمی در راستای تفکیک وند و واژهبست باشد. در ادامه به بررسی پژوهشهای نحوی در حوزة واژهبست میپردازیم. این پژوهشها غالبا به رابطة میان واژهبست و نشانة مطابقه و شباهت میان آنها میپردازد. یکی از فرایندهایی که سبب شباهت میان واژهبست و مطابقه است، مضاعفسازی[11] نام دارد. در فرایند مضاعفسازی رونوشتی[12] از فاعل، مفعول مستقیم یا غیر مستقیم حرکت کرده و به فعل میپیوندد؛ این رونوشت، در واقع ضمیری از طبقة واژهبستها است که اغلب به فعل موجود در همان بند متصل میشود. فرایند مضاعفسازی از جهات مختلف مشابه مطابقه است، نخست آنکه، ضمیر واژهبستی که به فعل میپیوندد، همچون شناسهها، دارای مشخصههای یکسان با مرجع خود است. همچنین، مضاعفسازی همچون مطابقه تنها محدود به فاعل نمیشوند، این فرایند قادر است به موضوعات مختلف جمله اعمال گردد؛ گرچه به باور اغلب زبانشناسان عمدهترین تفاوت میان مطابقه و مضاعفسازی در آن است که فرایند مضاعفسازی همیشه امری اختیاری است. در ادامة این بخش به بررسی الگوهای متنوع مطابقه و مضاعفسازی در زبانهای مختلف میپردازیم.
2-2. الگوهای مطابقه اصطلاح ضمیرانداز را چامسکی[13] (1981) مطرح کرد. این اصطلاح برای توصیف زبانهایی بود که به دلیل وجود نشانههای مطابقه بر روی فعل، امکان حذف فاعل در آنها میسر بود. بسیاری از پژوهشگران از اصطلاح فاعل تهی[14] برای نامگذاری این عناصر در ساختار جملات استفاده میکنند. این اصطلاح در واقع به عناصر ناآشکاری[15] اشاره دارد که در جایگاه فاعلی زبانهایی همچون ایتالیایی، اسپانیایی و فارسی قرار میگیرند؛ بدین ترتیب، مشخصههای شخص، شمار و جنسیت فاعل بر روی فعل بازنمود مییابد. از سوی دیگر، نظام مطابقه در زبانهای ناضمیرانداز، حضور یک فاعل آشکار را الزامی میداند. زبانهای انگلیسی و دانمارکی نمونههایی از زبانهای ناضمیرانداز هستند؛ در زبان دانمارکی علیرغم وجود فاعل آشکار، هیچ تصریفی بر روی فعل پدیدار نمیگردد(Lundsker & Holmes, 2010) ضمیرانداز بودن یک زبان به وجود تصریف قوی در ساختار آن زبان مرتبط است؛ در واقع به باور زبانشناسان، زبانهایی که دارای تصریف قوی هستند در زمرة زبانهای ضمیرانداز قرار میگیرند و میتوان فاعل آنها را حذف نمود. البته پژوهشهای صورتگرفته در باب رابطة فاعل و فعل در زبان آلمانی این باور را زیر سوال میبرد. در زبان آلمانی علیرغم وجود وندهای مطابقهای که بازنمودی از مشخصههای فای[16]موجود بر روی فاعل هستند، کماکان حذف فاعل سبب بدساختی جملات میگردد. در برخی دیگر از زبانها گروه اسمی فاعل و نشانة مطابقه با هم در توزیع تکمیلی هستند؛ بدان معنا که نمیتوانند به صورت همزمان در ساختار جمله حاضر شوند. برسلی[17]و دیگران (2007) به این نظام متفاوت مطابقه در زبانهای ایرلندی و برتون[18] اشاره نمودهاند. استامپ[19](1984) از اصطلاح اصل تکمیلی[20] برای نامگذاری این عملکرد استفاده میکند. براساس این اصل در زبان ایرلندی، نشانة مطابقه و ضمیر فاعلی نمیتوانند به صورت همزمان در یک ساختار حاضر شوند.
2-3. الگوهای مضاعفسازی فریدمن[21] (1994) به تحلیل واژهبستهای زبان مقدونیهای[22] استاندارد پرداخته است. به باور وی، فرایند مضاعفسازی مفعول غیرمستقیم در این زبان امری اجباری است. بدین صورت که اگر مفعول مستقیم معرفه باشد، آنگاه لاجرم باید مضاعف گردد. دیبروینه[23] (1995) به الگوی مشابهای در زبان کاستیلی[24] اشاره میکند. کاستیلی یکی از گونههای زبان اسپانیایی است که در برخی مناطق آمریکا جنوبی مورد استفاده قرار میگیرد. در این زبان مضاعفسازی مفعول مستقیم الزامی است؛ در بلغاری[25] نیز مضاعفسازی در برخی شرایط الزامی است. فرانکس و کینگ (2000) معتقدند اگر مفعول مستقیم معرفه باشد و در جایگاه مبتدا قرار گیرد، یک پیبست ضمیری هممرجع آن حرکت کرده و به فعل متصل میشود. در الگوی پیشین مشاهده کردیم که در برخی زبانها حضور واژهبست و ضمیر آن در ساختار جمله الزامی بود، اما در زبان آلبانیایی[26]، مضاعفسازی امری اختیاری است. بوچهولز[27] و فیدلر[28] (1987) دریافتند که حتی اگر مفعول مستقیم از نوع معرفه باشد کماکان الزامی برای مضاعفشدن آنها وجود ندارد. گونة دیگر مضاعفسازی در زبان یاگوا مشهود است. یاگوا یک از زبانهای رایج در شمال پرو است. اورت[29] (1996) به بررسی ساختار واژهبستی و فرایند مضاعفسازی در این زبان پرداختهاند. اورت به الگوی خاص مضاعفسازی در این زبان اشاره میکند که براساس آن حتی اگر گروه اسمی فاعل از ساختار جمله حذف شود حضور پیبست ضمیری بر روی فعل الزامی است. اسپنسر[30] و لوییس[31] (2012) نشان دادند که رابطة میان گروه اسمی و پیبست ضمیری در زبان صربی مشابه الگوی مطابقه در زبان ایرلندی است؛ بدین معنا که در زبان صربی گروه اسمی و پیبست ضمیری با هم در توزیع تکمیلی هستند؛ در واقع با حضور فاعل آشکار، پیبست ضمیری نمیتواند در ساختار جمله حاضر شود و در صورتی که پیبست ضمیری در ساختار حضور داشته باشد آنگاه باید فاعل هممرجع آن را از جمله حذف کرد. همانگونه که مشاهده میشود، یافتههای حاصل از بررسی نظام مطابقه و مضاعفسازی گویای شباهت بسیار الگوهای این دو نظام است. در زبانهای مقدونیهای و کاستیلی همچون آنچه در نظام مطابقهای زبان آلمانی مشاهده شد، حضور اسم مرجع در ساختار اشتقاق و نمایة آن بر روی فعل امری اجباری است. در زبانهای ایتالیایی و یاگو نیز شباهتی از جهت حضور اجباری عنصر همنمایه با اسم مرجع مشاهده میشود. نظام مطابقه و مضاعفسازی در زبانهای ایرلندی، برتون و صربی نیز دارای سازوکار کاملا مشابهی بود؛ از مقایسة این زبانها دریافتیم که میان اسم مرجع و عنصر مطابقهای در زبانهای ایرلندی و برتون رابطة توزیع تکمیلی برقرار است و همین رابطة میان اسم مرجع و نمایة فعلی در زبان صربی نیز مشهود است.
2-4. پژوهشهای زبان فارسی شقاقی (1376) به بررسی و دستهبندی واژهبستهای زبان فارسی پرداخته است. وی در این دستهبندی از معیارهای پیشنهادی زوییکی و پلوم (1983) بهره گرفته است. براساس این بررسی، زبان فارسی مجموعاً شامل نُه واژهبست است که در دو طبقة ساده و ویژه جای میگیرند. به باور شقاقی (1376) مواردی همچون کسرة اضافه، یای نکره، یای تخصیص، ضمایر متصل شخصی، صورت مخفف نشانة همپایگی (صورت مخفف «و») و صورت مخفف نشانة همپایگی «و» همگی از جمله واژهبستهای زبان فارسی هستند. دستهبندی شقاقی یکی از اولین بررسیهای نظاممند در زبان فارسی است که مبنای بسیاری از پژوهشهای پس از خود بود. نغزگوی کهن (1389) به بررسی تکواژهای «می»، « ب »، «ن» و شناسههای فعلی میپردازد. به باور وی این عناصر در قرون اولیة هجری ویژگی واژهبستها را داشتهاند، سپس در طول تاریخ تا به امروز ویژگیهای خود را از دست داده و به وند تصریفی تبدیل شدهاند. صراحی و علینژاد (1392) با استفاده از الگوی صرفی به بررسی واژهبستهای زبان فارسی میپردازند. آنها در این پژوهش وضعیت کسرة اضافه، یای نکره، حرف ندا، ضمایر متصل شخصی، صورت مخفف نشانة همپایگی «و» و افعال ربطی «بودن» و «است» مورد بررسی قرار میدهند. در ادامه به بررسی واژهبستهای فعلی در زبان فارسی و پژوهشهای مرتبط به آن میپردازیم. انوشه (1400) نیز به تحلیل ساختارهای دارای واژهبستها میپردازد؛ به باور وی ساختارهای اسمی دارای واژهبست در شاخص گروه مالکیت و ذیل یک گروه حرف تعریف قرار میگیرد. توصیف انوشه از وضعیت ساختارهای اسمی دارای واژهبست با توجه به الزامات کمینهگرایی واژگانگرا مطرح میگردد، بدین ترتیب وی برای تبیین نحوة اتصال واژهبست به اسم به وجود یک فرافکن بیشینة شمار در بالای گروه مالکیت قائل میشود و اظهار میدارد که هستة گروه اسمی برای بازبینی مشخصة شمار ارتقا یافته و به هستة شمار منضم میگردد و در نهایت واژهبست به ساختار اسم ملحق میشود.
2-4-1. واژهبستهای متصل به فعل یکی از مباحث در حوزة واژهبستها، شباهت میان ضمایر واژهبستی متصل به فعل یا نمایههای بر روی فعل و شناسههای فعلی است. راسخ مهند (1384) با ارائة شواهد و استدلالهایی تلاش مینماید ثابت کند که نمایههای مفعولی بر روی فعل در واقع شناسههای مفعولی هستند. وی در این راستا به استدلالهای متعددی همچون عملکرد نظریة مرجعگزینی[32] و وضعیت تکیه اشاره میکند. راسخ مهند (1389) در رویکردی کاملاً متفاوت با پژوهش پیشین خود، آنچه به عنوان شناسة مفعولی مطرح نموده بود را پیبستهای ضمیری خواند که طی فرایند مضاعفسازی حرکت کرده و به فعل متصل شده است. نخستین استدلال وی در این زمینه به اختیاریبودن این عناصر مرتبط است. به باور وی حضور نمایة مفعولی بر روی فعل امری مقید به بافت است در صورتی که حضور شناسة فعلی اجباری است. وی همچنین با ارائة دادههایی از زبان فارسی چنین عنوان میکند که پیبستهای ضمیری میتوانند به میزبانهای متفاوتی متصل شوند. از سوی دیگر بهرامی و رضایی (1393) با اشاره به برخی ویژگیهای نمایة مفعولی در زبان فارسی به نقد دیدگاه راسخ مهند (1389) پرداخته و چنین اظهار میدارند که واژهبستها در مسیر تبدیلشدن به نشانة مطابقه هستند. به عقیدة آنها در کنار شباهتهای متعدد، برخی موارد نیز وجود دارند که نمایة مفعولی موجود بر روی فعل را به واژهبستها نزدیک میکنند، که مهمترین آنها حضور اختیاری نمایة مفعولی در جمله است.
صرف توزیعی چارچوبی کمینهگرا و فرانحوی است که توسط هله[33] و مارانتز[34] (1993) توصیف و گسترش یافت. نکتة حائز اهمیت در این رویکرد نگاه متمایز و نوین به هستههای نحوی است. هسته، در صرف توزیعی، فاقد مشخصة آوایی و تنها دارای مشخصههای صرفینحوی و معنایی است. حضور هستهها در بخش نحوی و انجامگرفتن عملیاتهای این بخش به معنای پایان فرایندهای نظام محاسباتی نیست بلکه برونداد بخش نحوی مستقیما وارد واحدی جدید به نام بخش صرف میشود. بخش صرف، که پیشتر درون واژگان زایا واقع شده بود، حال با حذف بخش واژگان زایا، به عنوان واحدی جداگانه و فرانحوی مطرح میگردد. حذف واژگان زایا پیامدهای نظری متعددی در پی دارد. بخش واژگانی که در نظریة صرف توزیعی جایگزین واژگان زایا گردیده تنها ذخیرهگاهی برای مشخصههای صرفینحوی و معنایی است و هیچ فرایندی در آن اعمال نمیگردد، این بدان معناست که از این پس واژگان تاثیری در امر واژهسازی ندارد. مجموع این تغییرات در نهایت به ارائة تحلیلی یکسان از ساختارهای نحوی و صرفی میانجامد. همانگونه که اشاره شد واژگان در نظریة صرف توزیعی فاقد ساختارهای صرفی، مشخصة واجی و افزون بر اینها مشخصة معنایی غیرترکیبی[35] است. مارانتز (1995) از دو ذخیرهگاه دیگر به نامهای: واژهنامه[36]و دانشنامه[37] برای ذخیرة مشخصههای واجی و مفهومی یا مشخصههای معنایی غیرترکیبی نام میبرد. براساس معماری نظریة صرف توزیعی، مشخصهها از دورن نخستین ذخیرهگاه، واژگان، انتخاب شده و وارد نظام محاسباتی میشوند و در طی عملیاتهای نحوی دستخوش برخی تغییرات میگردند؛ در ادامه، اشتقاق حاصل از نظام محاسباتی وارد بخش پسانحوی به نام صرف میشود و در تحت فرایندهای صرفی همچون انواع ادغامها، همجوشی،[38] شکافت[39] و غیره قرار میگیرد. ادغام صرفی[40] یک از فرایندهای بخش صرف است که در طی آن دو هستة نحوی، در جایگاههای هسته-شاخص، با یکدیگر ادغام شده و هستهای مرکب[41] را شکل میدهند (Marantz, 1988). بوبالیک[42] (1994) معتقد است که ادغام صرفی فرایندی مشابه افزودگی[43] است؛ به باور وی، در این فرایند، هستة ادغامشده میتواند به صورت آزادانه در سمت راست یا چپ تکواژ پایه قرار گیرد. امبیک[44] و نویر[45] (2001) ادغامهای صرفی را به دو دستة پایینآمدن[46] و جابهجایی موضعی[47] تقسیم کردهاند. بر این اساس، اگر ادغام پیش از عملیات درج صورت بگیرد، فرایند مذکور پایینآمدن است و در صورتی که حرکت، پس از درج یا در میانة آن صورت بگیرد آن را جابهجایی موضعی مینامند. ادغام صرفی سبب شکلگیری ساختارهای مرکب و اشتقاقی میگردد، گرچه در برخی موارد اتصال میان دو یا چند عنصر فراتر از عملیات ترکیب و وندافزایی است به گونهای که گاه محتوای مشخصهای دو یا چند هسته با یکدیگر پیوند خورده و هستهای ساده میسازد. این عملیات همجوشی هستهها نام دارد (Marantz, 1995). شکافت، فرایندی صرفی و در سوی مخالف همجوشی است. در طی فرایند شکافت، یک هسته به دو یا چند هسته تقسیم میشود؛ پیامد این فرایند، درج بازنمایی آوایی مجزا برای مشخصههای موجود در هستة اولیه یا مادر است. یکی دیگر از عملیاتهای صرفی در نظریة صرف توزیعی، فرایند تضعیف[48] مشخصه است که در آن با حذف یا تغییر ارزش[49] یک یا چند مشخصه، فرایند درج دستخوش تغییراتی میگردد. نحوة عملکرد این فرایند مشابه فرایندهای واجی است، بدان معنا که در صورت فراهمبودن شرایط محیط،[50] فرایند تضعیف اعمال میگردد. به باور شیفر[51] و آناگونستوپولو[52] (2022) در نظریة مرجعگزینی و برنامة کمینهگرایی، اعطای حالت فاعلی[53] و مطابقه با یکدیگر رابطة مستقیمی دارند؛ به عبارتی دیگر، اعطای حالت فاعلی به گروه حرف تعریف منوط به برقراری رابطة مطابقه میان این گروه و گروه فعلی زماندار یا خودایستا بود؛ این در حالیست که در زبانی همچون ایسلندی،[54] حتی در صورت حضور گروه حرف تعریف در ساختارهای مصدری، این گروه کماکان حالت فاعلی دریافت مینماید. شواهدی از این دست سبب شد تا زیگورتسون[55] (2006) و بوبالیک (2008) به پیروی از مارانتز (1991) و هله و مارانتز (1993) حالت و مطابقه را فرایندهای فرانحوی معرفی کنند. به باور این پژوهشگران با خروج اشتقاق جمله از درون نظام محاسباتی، زمان آن فرا میرسد تا هستة مطابقة فاعلی به ساختار جمله افزوده گردد:
در نمودار(2) شاهد آن هستیم که هستة مطابقة فاعلی به گروه زمان اضافه شده است. در این مرحله بالاترین گروه حرف تعریفی که تحت تسلط گروه زمان قرار دارد وظیفة کنترل[56] محتوای مشخصهای هستة مطابقة فاعلی را برعهده دارد؛ به عبارتی دیگر، مشخصههای فای این هسته در هستة گروه مطابقه رونویسی[57] میگردد و اصطلاحا مطابقه میان فعل و فاعل نمود مییابد. در این نظریه، سطح آوایی مستقیما به دانشنامه متصل میگردد؛ به باور فاو (2009) تعیین تعبیر معنایی یک عنصر منوط به آن است که ابتدا واحد واژگاهی مناسب برای آن عنصر درج شود؛ در حقیقت تکواژها برای آنکه به سطح مفهومی و دانشنامه دسترسی بیابند ابتدا باید از مرحلة درج گذر کنند. در طی فرایند درج، واحدهای واژگانی طی فرایندی رقابتی انتخاب شده و به هستههای متناظرشان متصل میگردند. رقابت برای درج یک واحد واژگاهی بر اساس اصلی به نام اصل زیر مجموعه[58] انجام میشود. براساس این اصل برای آنکه یک واحد واژگاهی مجوز درج در یک هسته را بیابد باید مشخصههای آن با مشخصههای هستة هدف مطابقت داشته باشد یا آنکه زیرمجموعهای از مشخصههای آن هسته باشد. به باور هله اگر دو واحد واژگاهی شرایط لازم برای درج در هستة هدف را داشته باشند آنگاه از میان آنها واحد واژگاهی انتخاب میشود که بیشترین شباهت را با هستة هدف داشته باشد (Pfau, 2009).
همانگونه که اشاره شد پیبستهای ضمیری قادرند به میزبانهای متعددی همچون فعل، حرف اضافه و اسم متصل شوند؛ شقاقی (1394) معتقد است ضمایر منفصل که گونة آزاد پیبستهای ضمیری هستند، میتوانند در جایگاه هستة گروه اسمی قرار بگیرند، این در حالیست که گونههای واژهبستی آنها چنین قابلیتی ندارند، مگر آنکه میزبان آنها از نوع حرف اضافه متصل باشد، در آن صورت، پیبست ضمیری میتوانند همچون ضمایر منفصل در جایگاه هستة گروه اسمی قرار گیرند. حال در این بخش با استفاده از نظریة صرف توزیعی، فرایند شکلگیری ضمایر متصل و منفصل را بررسی خواهیم کرد تا بتوانیم دلیل وجود چنین استثنائاتی را در عملکرد عناصر موسوم به پیبست ضمیری بیابیم. در بررسی عملکرد ضمایر متصل به اسم و حرف اضافه به نظر میرسد هریک از این عناصر نقش متفاوتی در سطح جمله ایفا میکنند. چنانکه مشهود است در دادههای (3الف) و (3پ) ضمیر متصل «-شون» و «-م» جایگزین کسرة اضافه (مالکیت) و ضمیر منفصل شدهاند ولی در دادهای (3ب) و (3ت) ضمایر متصل به حرف اضافه، تنها جایگزین ضمیر منفصل «اونا» و «ما» شده است: 3) الف. رضا گاری اونا (آنها) رو برداشت = رضا گاریشون رو برداشت. ب. مینا کتاب رو از اونا (آنها) گرفت = مینا کتاب رو ازِشون گرفت. پ. آیدین خودکارِ من رو پس داد = آیدین خودکارم رو پس داد. ت. آیدین آدرس مدرسه رو از ما پرسید = آیدین آدرس مدرسه رو ازَمون پرسید. بدین ترتیب میتوان گفت که بسته به نوع واژة میزبان، ضمایر متصل بیانگر نقشهای متفاوتی خواهند بود؛ که این امر در ارتباط با سایر ضمایر متصل و منفصل نیز صادق است. این تفاوت در نقشها را میتوان در راستای مسئلة مطرحشده توسط شقاقی قرار داد اما پیش از پرداختن به این مسئله، ابتدا به بررسی ماهیت مشخصهای ضمایر منفصل در فارسی میپردازیم و سپس نحوة عملکرد صورتهای متصل آنها را مورد تحلیل قرار میدهیم. یکی از مهمترین ویژگی صرف توزیعی آن است که تکواژها را نیز همچون جمله و گروه، عناصری ساختارمند میداند و امکان تجزیه و تحلیل ساختار درونی آنها را در سطح نظام محاسباتی و فرانحو میسر میسازد.[59] به مدد این ویژگی، در بخش پیش رو به بررسی ساختار ضمایر متصل و منفصل میپردازیم.[60] در دادة پایین، برای نمونه، محتوای مشخصهای ضمیر منفصل «تو» پس از ادغام صرفی و همجوشی به تصویر کشیده شده است: 4). آیدین کتاب را از تو گرفت. تو= [SG, 2nd, Pro]
در این ساختار، هستههای ضمیر، شخص و شمار با یکدیگر ادغام صرفی شدهاند و یک هستة مرکب یا پیچیده میسازند؛ این هستهها در نهایت طی فرایند همجوشی، با یکدیگر پیوند خورده و هستة سادهای با محتوای مشخصههای [SG, 2nd, Pro] را شکل میدهد. همین ساختار و محتوای مشخصهای را میتوان برای توصیف ضمیر متصل در عبارت «ازت» نیز بکار برد؛ در دادة (5) نیز همچون (4)، پس از ادغام صرفی میان هستههای شمار، شخص و ضمیر، هستة پیچیدهای شکل میگیرد اما چون تمامی این مشخصهها در زبان فارسی توسط یک واحد واژگاهی [61] بازنمود مییابند پس لازم است تا فرایند دیگری بر این هستههای پیچیده اعمال گردد تا آنها را به یک هستة ساده تبدیل کند؛ این فرایند که همجوشی نام دارد هستههای شمار، شخص و ضمیر، که در طی ادغام صرفی به صورت وند به یکدیگر متصل شده بودند را به هم پیوند خواهد داد و یک هستة ساده با محتوای مشخصههای [SG, 2nd, Pro] میسازد. 5). آیدین کتاب رو ازت گرفت.
مشاهده شد که محتوای مشخصهای هستة ضمیر متصل و منفصل در دادههای (4) و (5) یکسان است، این اتفاق سبب میشود تا فرایند درج با مشکلاتی مواجه شود. در مثالهایی همچون «آبمیوه» و «آبِ میوه» تکواژهای «آب» و «میوه» دارای بازنمود آوایی یکسانی هستند و درج آنها در ساختارهای ادغامشده و غیرادغامی تفاوتی ندارد، اما در سازههای فوق بازنمود ضمیر به صورت «تو» و «-ت» است در واقع آنها دارای دو بازنمود واجی متفاوت هستند و مسئلة اساسی این است که چگونه میتوان این دو واحد واژگاهی را در جایگاههای مناسب خود درج کرد. در این رابطه چند فرضیه مطرح میگردد. نخست آنکه فرض شود فرایند درج با توجه به شرایط محیطی رخ دهد. این سازوکار پیشتر مطرح گردیده است و به نام «نمود ثانویه[62]» شهرت دارد؛ در این سازوکار، درج یک واحد واژگاهی منوطبر مجوزدهی[63] گرههای سازهفرمانیکننده است؛ در واقع مشخصة موجود در این گرهها، واحد واژگاهی مناسب برای درج در هسته را تعیین میکنند(Noyer, 1997 ). افزون بر اینها، فرایند مجوزدهی گاه میتواند با استفاده از قواعد ترمیمی[64] صورت یک تکواژ غیرنشاندار را تغییر داده و به یکی از تکواژگونههایش تبدیل کند. بدین ترتیب شاید بتوان گفت که در دادة «ازت»، پس از اتمام فرایند ادغام صرفی و همجوشی میان هستههای شخص، شمار و ضمیر، هستة سادة ضمیر و هستة حرف اضافه با یکدیگر ادغام صرفی میشوند؛ پس از درج واحد واژگاهی غیرنشاندار «تو» در هستة ضمیر، با توجه به هستة سازهفرمانیکنندة حرف اضافه، قواعد ترمیمی بر ضمیر «تو» اعمال شده و صورت «-ت» را شکل میدهد. اما این فرضیه با ایرادات مهمی مواجه است؛ به باور پژوهشگرانی همچون نویر (1997) و امیبک و نویر (2001)، محدودة عملکرد قواعد ترمیمی تنها در تکواژهای ریشهدار است که این امر شامل وضعیت ضمایر فوق نمیگردد؛ آنها معتقدندکه در هستههای بدون ریشه، در کنار رقابت، نمود ثانویه یا به عبارتی نوع مشخصة گره سازهفرمانیکننده میتواند واحد واژگاهی مناسب را تعیین کند، اما این رویکرد نیز نمیتواند مشخص کند که چرا در (5) واحد واژگاهی «-ت» درج شده و واحد واژگاهی «تو» در هستة ضمیر (4) قرار گرفته است، زیرا در حقیقت با وجود ادغام صرفی میان ضمیر و هستة حرف اضافه، در (5)، کماکان وضعیت سازهفرمانی در هر دو ساختار (4) و (5) یکسان است، بدان معنی که در هر دو ساختار هستة حرف اضافه بر ضمیر سازهفرمانی دارد. در نهایت اینکه صدیقی (2009) ضمن ارائة استدلالهایی در باب ناکارآمدی سازوکارهایی همچون مجوزدهی و قواعد ترمیمی- اظهار میدارد که بکارگیری این سازوکارها سبب اعمال فشار اضافی بر نظام محاسباتی است. بررسی مجدد دادههای (4) و (5) نشان میدهد که تمایز اساسی میان آنها، تنها اعمال فرایند ادغام صرفی میان ضمیر متصل و حرف اضافه در (5) است. به نظر میرسد وقوع این فرایند تاثیر مستقیمی بر فرایند درج و انتخاب واحد واژگاهی دارد. راهحل پیشنهادی در این مسئله قائلشدن به نمایه یا نشانة «M »[65] است که همزمان با اعمال ادغام صرفی، برروی هستهای پدید میآید که به پایه افزوده شده، در شرایطی که هر دو تحت تسلط یک هستة نقشی قرار دارند. در حقیقت، این نشانه حاصل افزودهشدن بلافصل یک عنصر به عنصر دیگر، پیش از شروع عملیات درج است، پس بدیهی است که با اعمال یک فرایند صرفی ثانویه، به جز ادغام، همچون همجوشی یا شکافت این نشانه حذف گردد. نشانة «M» بر روی بازنمود آوایی برخی عناصر نیز وجود دارند؛ برای نمونه به بررسی مجدد ضمایر متصل و منفصل در دادة (4) و (5) میپردازیم. اما پیش از ادامة این بحث لازم به ذکر است که آنچه در این رابطه مطرح میگردد امری در راستای سنتهای مرسوم در صرف توزیعی است به گونهای که: الف) جرح و تعدیل در ماهیت و کیفیت عناصر موجود در هسته پیشتر در پژوهش فاو (2009) نیز اعمال گردیده است. ب) در صرف توزیعی تغییر و حتی تضعیف محتویات هستهها، پس از نحو، در بخش صرف و ضمن وقوع عملیاتهای صرفی بلامانع است. پ) حضور برخی نشانهها، عناصری به جز مشخصههای صوری، در محتوای مشخصهای هسته برای کارآمدترکردن فرایندهای صرف توزیعی امری بدیهی بوده که پیشتر توسط پژوهشگرانی همچون صدیقی (2009) نیز اعمال گردیده است. ت) تأثیر عوامل محیطی، عواملی وراء محتویات هستهها، بر فرایند درج یکی از اصول مرسوم در صرف توزیعی محسوب میگردد گرچه در سازوکارهایی که مطرحشده به تاثیر مشخصههای موجود در محیط اشاره گردیده اما در این فرضیه ما به تاثیر ادغام صرفی بر هستة عناصر و فرایند درج آنها پرداختهایم. در دادههای (4) و (5) محتوای مشخصهای هستههای هدفِ آمادة درج به گونة ذیل هستند:
اشاره شد که نشانة «M» بر روی هستههایی که تحت ادغام صرفی به واژة پایه متصل میشوند پدید میآید، این فرض چند پیامد به همراه دارد: نخست اینکه انتظار میرود که مشخصههای شخص و شمار و ضمیر در هر دو اشتقاق (4) و (5) این نشانه را داشته باشد اما پیشتر اشاره شد که این فرضیه به تأثیر فرایند ادغام صرفی که پیش از درج و به صورت بلافصل انجام میگیرد اشاره دارد لذا در ساختارهایی که پس از ادغام، هسته یا هستهها تحت عملیات دیگری قرار میگیرند این نشانه بیاثر خواهد شد. در حقیقت این نشانه تنها در آخرین ادغام صرفی پیش از درج پدید میآید. در دادة (4)، پس از ادغام صرفی هستههای ضمیر، شخص و شمار- فرایند همجوشی اعمال میگردد که در طی آن تمامی مشخصهها ذیل یک هستة ساده قرار میگیرند و بازنمود آوایی آن به صورت تکواژ «تو» خواهد بود؛ در این ساختار آخرین فرایند پیش از عملیات درج، فرایند همجوشی است پس نشانة «M» بر روی هیچ یک از هستهها وجود نخواهد داشت. در فرایند شکلگیری ضمیر متصل در (5) نیز پس از ادغام صرفی هستههای ضمیر، شخص و شمار عملیات همجوشی اعمال میگردد اما تفاوت اساسی سازة (5) و (4) این است که در ساختار «ازت»، پس از شکلگیری هستة سادة ضمیر ، فرایند ادغامی صرفی میان هستة سادة ضمیر و حرف اضافه صورت میگیرد و به واسطة آن، نشانة «M» بر روی هستة ضمیر قرار میگیرد. این نشانه سبب انتخاب واحد واژگاهی «-ت» میگردد زیرا برخلاف واحد واژگاهی «تو»، بازنمود آوایی «-ت» حاوی نشانة «M» است. مسئلة دیگر این است که فرضیة جدید در قبال سازههایی همچون «آبمیوه» و «آبِ میوه» چه عملکردی خواهد داشت؟ در سازة «آبمیوه» دو اسم «آب» و «میوه» تحت فرایند ادغام صرفی به یکدیگر متصل میشوند؛ براساس آنچه پیشتر گفته شد، با انجام این فرایند هستة «میوه» که به پایه افزوده شده نشانة «M» را دریافت خواهند نمود:
از سوی دیگر در سازة «آب میوه» به واسطة آنکه ادغام صرفی در میان هستهها رخ نداده است لذا نشانة «M» نیز به آنها اضافه نگردیده است. بدین ترتیب محتوای مشخصهای آنها به گونة ذیل است:
واحد واژگاهی که برای بازنمود «میوه» در بخش آوایی ذخیره شده است تنها دارای یک صورت است؛ در حقیقت در زبان فارسی تکواژ «میوه» در ساختارهای ترکیبی و اشتقاقی تکواژگونهای ندارد. به همین دلیل انتظار میرود واحد واژگاهی آن به صورت (n - ) باشد. از آنجا که در دادههای فوق، نشانة «M» عنصری تمایزدهنده نیست،[66] درج این واحد واژگاهی در هر دو هسته بلامانع است. حوزة عملکرد فرضیة این پژوهش تنها به ساختار ضمایر محدود نمیگردد؛ بررسی دادههای زیر نشان میدهد که در برخی ساختارها تنها یکی از تکواژگونهها یک تکواژ امکان درج در هستة مذکور را خواهد داشت: 6) الف. استاد احمد ب. اوساحمد 7) الف. میزرا جعفر ب. میزجعفر 8) الف. کاکه رضا ب. کارضا تفاوت میان صورتهای (الف) و (ب) در دادههای فوق را میتوان با استفاده از مفهوم ادغام صرفی تبیین کرد. صورتهای (الف) در واقع گروههای اسمی متشکل از یک وابستة پیشین (شاخص) و یک اسم هستند؛ از سوی دیگر در صورتهای (ب) همان عناصر با یکدیگر ادغام شده و یک واژة غیربسیط میسازند. محتوای مشخصهای عناصر در صورتهای متناظر (الف) و (ب) یکسان است و آنچه سبب میشود که در دادهای همچون (6) واحد واژگاهی «اوس-» مجوز درج در (6ب) را داشته باشد این است که با اعمال فرایند ادغام صرفی میان دو هسته با محتوای [ ، n] و [ ، n] نشانة «M» بر روی محتوای مشخصهای هستة تکواژِ افزودهشده یعنی هستة [ ، n] ظاهر میگردد و بدین ترتیب تنها واحد واژگاهی «اوس-» که خود دارای نشانة «M» است اجازة درج در هسته را خواهد داشت؛ از سوی دیگر همین امر سبب میشود که تکواژ «اوس-» نتواند در ساختار گروه اسمی (6الف) درج شود، زیرا با توجه به اینکه تکواژهای «استاد» و «احمد» تحت فرایند ادغام صرفی قرار نگرفتهاند، نشانة «M» نیز در هیچ یک از آنها تجلی نیافته و در نتیجه واحد واژگاهی «اوس-» نیز اجازة درج ندارد. علت بدساختی اشتقاق (9ب) را نیز میتوان با همین رهیافت تبیین کرد: 9) الف. استاد آمد. ب. *اوس آمد. در سازة فوق ادغام صرفی در تکواژ«استاد» صورت نگرفته و این هسته دارای محتوای مشخصهای [ ، n] است. بدین ترتیب، هستة آمادة درج با دو واحد واژگاهی ، برای بازنمود آوایی خود مواجه است: نخست، «اوس-» که دارای یا نشانة «M» است و دیگری، بازنمود «استاد» که فاقد نشانه است. در صرف توزیعی اگر واحد واژگاهی مشخصهای، اضافه یا در تضاد با محتوای هستة هدف داشته باشد، آنگاه نمیتواند در آن هسته درج شود. بدساختی (9ب) به دلیل آن است که واحد واژگاهی «اوس-» با نشانة «M» در هستة هدف، «استاد»، درج شده است. همانگونه که اشاره کردیم، ضمیر متصل به اسم- دارای مفهوم مالکیت و ضمیر است؛ این پدیده در رویکرد صرف توزیعی گویای آن است که هستة مذکور در واقع متشکل از دو هسته با محتوای مشخصهای متمایز از ضمایر متصل به حرف اضافه است. نمودار زیر، بازنمایی غیرواژگانگرا از «کتابِت» را به تصویر میکشد. به باور صحرایی (1389) جایگاه شاخص حرف تعریف در زبان فارسی خالی است؛ وی همچنین معتقد است که هستة حرف تعریف میتواند متممها و وابستههای متعددی همچون گروه اسمی، گروه مالکیت و گروه کمیتنما را دریافت کند. بدین ترتیب در ساختار ذیل گروه مالکیت به عنوان وابستة هستة حرف تعریف مطرح میگردد. در این ساختار هستههای مالکیت، ضمیر، شخص و شمار طی عملیاتهای ادغام صرفی به یکدیگر متصل میشوند و در مرحلة بعد هستههای مالکیت، ضمیر، شخص و شمار با یکدیگر همجوشی یافته و هستة سادهای محتوی مشخصههای [Poss, Pro, SG, 2st] میسازد. در مرحلة بعد، تکواژ حاصل از همجوشی هستههای مالکیت و ضمیر با اسم ادغام میشوند که پیامد آن، الصاق نشانة «M» به هستة مالکیت-ضمیر است. 10). کتابت
واحد واژگاهی که قرار است در هستة مالکیت-ضمیر درج شود با بازنمود آوایی ضمیر متصل یکسان است؛ این امر بیانگر آن است که واحدهای واژگانی ضمایر متصل دارای مشخصهای مالکیت نیستند زیرا در این صورت براساس اصل فرومشخصبودگی، این واحدهای واژگانی به سبب داشتن یک مشخصة اضافه، مشخصة مالکیت، قادر به درج در هستة ضمایر متصل به حرف اضافه[67] نبودند. علیرغم یکسانبودن بازنمایی واجی ضمایر متصل به حرف اضافه و اسم، این هستههای دارای ماهیت مشخصهای و ساختار دورنی متفاوتی هستند که بازتاب آن در رفتار متمایز این دو عنصر منعکس میگردد. در بخش مبانی نظری اشاره کردیم که جابهجایی موضعی یکی از انواع ادغامها محسوب میشود، اگر فرضیة مطرحشده در این جستار کارآمد باشد انتظار میرود که در ساختارهای دارای جابهجایی موضعی نیز شاهد آن باشیم که اعمال نشانة «M» بلامانع است. بدین ترتیب در ادامة این بخش به معرفی عملکرد نشانة «M» در جابهجایی موضعی میپردازیم و از این طریق صحت و کارآمدی این فرضیه را به بوتة آزمایش خواهیم نهاد.
4-1. فرایند جابهجایی موضعی در این بخش با رجوع به پژوهش حسینی و همکاران (1402) در باب فرایند جابهجایی موضعی در زبان فارسی به بررسی عملکرد نشانة «M» در این ساختارها میپردازیم. براساس معیارهای زوییکی و پلوم (1983) و واژگانگرایانی همچون اسپنسر و لوییس (2012) پیبست ضمیری در بیرونیترین لایة یک ساختار غیربسیط قرار میگیرد؛ بدین ترتیب در ساختارهایی همچون «کتابهامون»، وندهای تصریفی و اشتقاقی نمیتوانند پس از واژهبست قرار بگیرند. اما در ساختار واژة «خودشونیها» ابتدا ضمیر به پایه افزوده شده، سپس وندهای اشتقاقی و تصریفی به ساختار اضافه شدهاند. این پدیده در ساختارهای «خودمونیها» و «خودتونیها» نیز مشهود است. به باور حسینی و همکاران (1402) فرایند جابهجایی موضعی در صرف توزیعی یکی از راهکارهای محتمل برای تبیین این رفتارها به شمار میرود. با توجه به پرتکراربودن ساختارهای مشابه «کتابهامون» فرض پژوهش آنها بر آن بود که صورت پایه یا غیرنشاندار در ساختارهای دارای ضمیر متصل، به صورت [[[هسته] وابسته] ضمیر متصل] است. در ساختار غیرنشاندار «خودیهامون»، هستة انعکاسی آغازکنندة فرایند ادغام صرفی است که طی این فرایند هستههای صفت، شمار و هستة ضمیر «مون» که خود حاصل ترکیب هستههای مالکیت، شخص، شمار و ضمیر است با یکدیگر ادغام میشوند، که حاصل آن قرارگرفتن نشانة «M» بر روی هستههای صفت، شمار و ضمیر است. در واقع براساس فرضیة این پژوهش با اعمال عملیات ادغام به عنوان آخرین فرایند صرفی، نشانة «M» برروی عناصر افزودهشده به پایه- الصاق میگردد که در نتیجة آن، از میان واحدهای واژگانی «ما» و «-مون»، بازنمود متصل این تکواژ یعنی «-مون» انتخاب میشود. 11). خودیهامون
در ساختارهای مشابه (11)، اگر عملیات درج برای هستة انعکاسی با مشخصة [REF] انجام بگیرد و واحد واژگاهی «خود» در آن درج شود، آنگاه هستة ضمیر متصل اجازة حرکت از جایگاه اولیة خود را خواهد داشت این فرایند جابهجایی که گونة دیگری از ادغام صرفی است میتواند هستة ضمیر متصل را به صورت بلافصل به پایة متصل کند: 12). خودمونیها
فرایند فوق جابهجایی موضعی نام دارد که در طی آن، عناصر موجود در اشتقاق میتوانند بسته به شرایط محیطی، در میانه یا پس از درج نیز مشمول عملیات ادغام صرفی شوند. بدین ترتیب، با درج واحدواژگانی «خود» در هستة واژة پایه میتوان انتظار داشت که هستة ضمیر متصل مجوز حرکت یافته و به نزدیکترین جایگاه به واژة پایه افزوده شود؛ همانگونه که گفته شد، اعمال فرایندهای صرفی ثانویه، به جز ادغام، سبب حذف نشانة «M» از روی هستهها میگردد، در نتیجه میتوان پیشبینی کرد که در اشتقاق فوق، نشانة «M» از روی هستة ضمیرِ حرکتکرده حذف شود و در نتیجه واحد واژگاهی «ما» در هستة مذکور درج میگردد؛ اما در حقیقت، فرایند جابهجایی موضعی خود نوعی ادغام صرفی است بدین ترتیب لزومی بر حذف نشانة «M»، که پیشتر بر روی هستة ضمیر قرار گرفته، وجود ندارد. در ادامه این بخش به بررسی ساختار پیبستهای ضمیری متصل به فعل میپردازیم. آنچه در این بخش مورد بررسی قرار میگیرد نمایة مفعولی است که به فعل متصل شده و عملکردی بسیار مشابه با نشانة مطابقه دارد.
4-2. نمایة مفعولی بر روی فعل در بخش پیشینة پژوهش به شباهت چشمگیر میان الگوهای مطابقه و مضاعفسازی اشاره شد. این شباهت میان وندهای مطابقه و آنچه به عنوان نمایة مفعولی متصل به فعل معرفی میشود آنچنان زیاد است که بهرامی و رضایی (1393) این نمایة مفعولی را در مسیر تبدیلشدن به مطابقة مفعولی میدانند. اما یکی از مهمترین مسائلی که در پژوهش بهرامی و رضایی (1393) بدان پاسخی داده نشد، مسئلة اجباریبودن مطابقه در مقایسه با حضور آزادانة نمایه مفعولی است. در نظریات واژگانگرا حرکت مفعول به شاخص گروه مطابقة مفعولی منوط به آن است که هستة مفعول دارای مشخصههای صوری ویژهای باشد (Bentley, 1994). این سازوکار عملا امکان اختیاریبودن فرایند مطابقه را سلب میکند. همانگونه که اشاره شد به باور مارانتز (1991) و هله و مارانتز (1993) در رویکرد غیرواژگانگرای صرف توزیعی، هسته یا گره مطابقه پس از بازنمون برروی برونداد بخش نحو افزون میگردد. این رویکرد، فرایند مطابقه را از عملیاتی صرفا نحوی به فرایندی پسانحوی تغییر میدهد. پژوهشگرانی همچون بوبالیک (2008)، بر این باورند که هستة مطابقة فاعلی به هستة گروه زمان افزوده میگردد و مشخصة فای از گروه اسمی کنترلکننده یا برقرارکنندة مطابقه، که در دسترسترین گروه اسمی برای گره مطابقة فاعلی است، بر روی این گره رونویسی میگردد. بدین ترتیب هستة مطابقة مفعولی نیز بر گروه فعلی بزرگ افزوده میشود و رونویسی مشخصة فای[68] نزدیکترین گروه اسمی یعنی مفعول میتواند مطابقة مفعولی را نیز برقرار نماید[69]. (13) الف. کتابها رو آیدین بردشون. ب. آیدین کتابها رو برد. در دادة (13ب) به نظر میرسد که رونویسی مفعول مستقیم بر روی گره مطابقة مفعولی رخ نداده است که این امر با مشکلاتی همراه است. در توصیف وضعیت دادههای فوق میتوان گفت که مطابقة مفعولی در هر دو جمله روی داده است، اما در دادة (13ب) اعمالشدن فرایندی ثانویه منجر به حذف بازنمود آوایی نمایة مفعولی گردیده است.[70] برای ارائة توصیفی دقیق و غیرواژگانگرا از آنچه در دادههای فوق رخ میدهد لازم است تا ابتدا میان دو ابزار صرفی مشخصهزدایی و تضعیف مشخصه یکی جهت اعمال در این فرایند انتخاب شود. در دو فرایند مشخصهزدایی و تضعیف مشخصه، تغییراتی در محتوای مشخصهای هسته ایجاد خواهد شد که در طی آن هستة مذکور بازنمود آوایی آشکاری نخواهد داشت. علیرغم شباهت بسیار میان این دو ابزار صرفی، هریک از آنها عملکرد خاص خود را در سطح صرف دارند. آرگی[71] و نوینس (2007) اظهار میدارند که در طی فرایند مشخصهزدایی، محتوای مشخصهای یک هسته به گونهای تخلیه میگردد که هستة مذکور به طور کامل از درون اشتقاق حذف میشود. اما در فرایند تضعیف مشخصه، تغییرات در محتوای مشخصهای هسته تنها سبب تغییر در نوع بازنمود آوایی آن میشود؛ در واقع، هسته کماکان در اشتقاق حاضر است و تنها بازنمود آن تهی خواهد بود. آنچه در سازوکار پیشین کمینهگرایی مطرح شده[72] همسویی بیشتری با فرایند تضعیف مشخصه دارد. از سوی دیگر فرایند تضعیف مشخصه عملیاتی است که میتواند به دلایل کلامی و زبانی نیز اعمال گردد؛ بنابراین میتوان گفت که، در زبان فارسی، عملیات مطابقة مفعول در پسانحو انجام میپذیرد؛ اما پس از آن، مشروط به بافت و شرایط کلامی، فرایند تضعیف مشخصه روی داده و بدین ترتیب نمایة مفعولی بازنمود آشکاری نخواهد داشت. دادة (13ب) براساس قاعدة ذیل شکل میگیرد:
در این پژوهش به تحلیل ساختار و مشخصههای ضمایر متصل و منفصل پرداختیم. یافتهها نشان داد که ضمایر متصل به حرف اضافه و ضمایر منفصل از جایگاه ساختاری و محتوای مشخصهای یکسانی برخوردار بودند و تنها عامل تمایز میان آنها وجود نمایة «M» بر روی هستة ضمیر متصل است که حاصل ادغام صرفی میان تکواژ پایه و ضمیر محسوب میگردد. حضور این نشانه در مرحلة درج، کار انتخاب کاندیدای مناسب برای هسته را آسان مینماید. حضور این عنصر که محصول ثانویة فرایند ادغام صرفی است نه تنها در حوزة ضمایر متصل بلکه در تبیین ساختارهای حاصل از فرایند جابهجایی موضعی و ساختارهایی همچون «استاد احمد/ اوساحمد» نیز کارآمد بود. در ادامه به تحلیل ساختار ضمایر متصل به اسم پرداختیم؛ در این بررسیها نشان دادیم که هستة این عنصر در واقع حاصل پیوند مشخصههای شخص، شمار، ضمیر و مالکیت است و این امر گویای تمایز اساسی در جایگاه و ماهیت ضمایر متصل به اسم در مقایسه با ضمایر متصل به حرف اضافه بود. در انتهای بخش چهارم نگاهی به ساختار و عملکرد نمایههای متصل به فعل کردیم. علیرغم شباهتهای چشمگیر میان نمایة مفعولی و وند تصریفی، اما حضور اختیاری نمایههای مفعولی در جملهها مهمترین عاملی بود که مانع از جایدادن این نمایهها در جرگة شناسههای فعلی میشد. در این پژوهش با استفاده از رویکرد و ابزارهای صرف توزیعی پیشنهاد کردیم که فرایند مطابقة مفعولی در زبان فارسی رخ میدهد اما بسته به شرایط کلامی و بافتی، فرایند تضعیف مشخصه با اعمال تغییراتی مانع بازنمود آوایی نمایة مفعولی میگردد. یافتههای این پژوهش مسئلة مهمی را هویدا میسازد: آنچه پیشتر تحت عنوان «توان اتصال پیبستهای ضمیری به میزبانهای متفاوت» مطرح شده بود حال با ابهامی اساسی مواجه است؛ درواقع، پیشتر گفته میشد که ضمایر متصل نوعی واژهبست هستند و یکی از مهمترین استدلالها در این باب، توانایی اتصال آنها به پایههای مختلف بود، راسخ مهند (1389) نیز از این استدلال برای اثبات واژهبستبودگی نمایههای مفعولی متصل به فعل بهره گرفته بود؛ این در حالیست که بررسیهای این پژوهش نشان داد که پیبستهای متصل به اسم، فعل و حرف اضافه در واقع عناصری مجزا با جایگاههای ساختاری، محتوای مشخصهای و فرافکنهای بیشینة متفاوتی هستند که پیامد این امر در پرسش شقاقی (1394) نیز بازتاب مییابد؛ این ضمایر حتی قادرند تا در برخی ساختارها به نزدیکترین جایگاه تکواژ پایه متصل شوند به گونهای که وندهای اشتقاقی و تصریفی پس از آن قرار میگیرند. در حقیقت، یافتههای این پژوهش شاخصهای واژهبستبودگی این عناصر را با ابهام مواجه میسازد.
[1] A. Zwicky [2] G. Pullum [3] P. Monachesi [4] S. Franks [5] T. King [6] clitic cluster [7] Serbian [8] Slavic [9] narrow scope [10] wide scope [11] doubling [12] copy [13] N. Chomsky [14] null subject [15] non-overt [16] fi features [17] R. Borsley [18] شاخهای از زبانهای سلتی است. [19] G. Stump [20] Complementarity Principle [21] V. Friedman [22] Macedonian [23] J. De Bruyne [24] Castilian [25] Bulgarian [26] Albanian [27] O. Buchholz [28] W. Fiedler [29] D. Everett [30] A. Spencer [31] A. Luis [32] Binding Theory [33] M. Halle [34] A. Marantz [35] non-compositional [36] vocabulary [37] encyclopedia [38] fusion [39] fission [40] Morphological merger [41] complex head [42] D. Bobaljik [43] adjunction [44] D. Embick [45] R. Noyer [46] lowering [47] Local dislocation [48] impoverishment [49] value [50] environment [51] F. Schafer [52] E. Anagnostopoulou [53] nominative [54] Icelandic [55] H. Sigurtsson [56] control [57] copy [58] Subset Principle [59] ر.ک. به صدیقی (2009) و فاو (2009).
[61] واحد واژگاهی «تو» در (4) و واحد واژگاهی «-َت» در (5). [62] secondary exponence [63] licensing [64] readjustment rules [65] این نشانه در واقع یک مشخصه صوری نیست. «M» ابتدای واژة «Merged» به معنای «ادغامشده» است. [66] چون واحد واژگاهی مناسب دیگری با نشانة «M» برای درج در این هسته کاندیدا نشده، واحد واژگاهی «میوه» در هر دو هسته درج میشود. [67] اشاره شد که هستة ضمایر متصل به حرف اضافه فاقد مشخصة مالکیت هستند. [68] . همانگونه که انتظار میرود محتوای مشخصهای این هسته شامل مشخصههایی همچون شخص و شمار بوده اما فاقد مشخصة [Pro] است. [69] . جایگاه گرههای مطابقه با جایگاه ساختاری آنها در چارچوبهای واژگانگرا، در سطخ نظام محاسباتی، همانندی بسیاری دارد. [70] رویکرد این فرضیه با آنچه ولفورد (2001) در باب مطابقة تهی مفعول مطرح میکند همسو است. (Woolford, 2001) [71]K. Arregi | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
انوشه، مزدک. (1400). صرف در نحو از کمینهگرایی تا صرف توزیعی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
صراحی، محمدامین. علینژاد، بتول. (1392). ردهشناسی واژهبست در زبان فارسی. زبانشناسی وگویشهای خراسان 1، 103-130.
شقاقی، ویدا. (1376). واژهبست چیست؟ آیا در زبان فارسی چنین مفهومی کاربرد دارد؟ مجموعه مقالات سومین کنفرانس زبانشناسی. (157-141). تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
شقاقی، ویدا. (1394). فرهنگ توصیفی صرف. تهران: علمی.
راسخمهند، محمد. (1384) نشانه مطابقه مفعولی در فارسی. مجموعه مقالههای نخستین همایش انجمن زبانشناسی ایران (285-275). تهران: انجمن زبانشناسی ایران.
راسخمهند، محمد (1389). واژهبستهای فارسی درکنار فعل. پژوهشهای زبانشناسی 5، 12-22.
نغزگوی کهن، مهرداد. (1389). از واژهبست تا وند تصریفی بررسی تحول تاریخی بعضی واژهبستهای فارسی جدید. دستور 6، 77-99.
صحرایی، رضامراد. (۱۳۸۹). گروه حرف تعریف در زبان فارسی. فصلنامه زبان و ادب پارسی 45، 129-157.
بهرامی، فاطمه. رضایی، والی. (۱۳۹۳). تبیین دستوری نمایهسازی مفعول در زبان فارسی. پژوهشهای زبانشناسی 6، 1-18.
حسینی، هانا. تفکری رضایی، شجاع. قیطوری، عامر. (۱۴۰۲). فرایند جابهجایی موضعی در زبان فارسی. فصلنامه مطالعات زبانها و گویشهای غرب ایران 3، 43-64.
References
Anoushe, M. (2022). Morphology in syntax; from minimalist program to distributed morphology. Tehran: University of Tehran Press. [In Persian].
Arregi, K. & Nevins, A. (2007). Obliteration vs. Impoverishment in the Basque g-/z- Constraint. Proceedings of the 30th Annual Penn Linguistics Colloquium. (pp. 1-14) Pennsylvania: University of Pennsylvania Press.
Bentley, M. (1994). The Syntactic Effects of Animacy in Bantu Languages. Ph.D. Dissertation, Indiana University, Bloomington.
Bobaljik, D. (1994). What does adjacency do? In H. Harley & C. Phillips (Eds.), The morphology-syntax connection (MIT Working Papers in Linguistics 22). (pp. 1-32). Cambridge MA: Department of linguistics, MIT.
Bobaljik, J.D. (2008). Where’s Phi? Agreement as a post-syntactic operation. In D. Adger, D. Harbour & S. Bejar (Eds.), Phi theory: Phi features cross interface and modules (pp. 295-328). Oxford: Oxford University Press.
Borsley, D., Tallerman, M. & Willis, D. (2007). The Syntax of Welsh. Cambridge:Cambridge University Press.
Buchholz, O, & Fiedler, W. (1987). Albanian Grammar. Leipzig: Verla Enzyklopädie.
Chomsky, N. (1981). Lectures on Government and Binding. Dordrecht: Paris.
De Bruyne, J. (1995). A Comprehensive Spanish Grammar. Oxford: Blackwell.
Embick, D & Noyer, R. (2001). Movement operations after syntax. Linguistic Inquiry 32(4), 555-595.
Everett, D. (1996). Why There are No Clitics: An Alternative Perspective on Pronominal Allomorphy. Texas: University of Texas Publication.
Franks, S., & King, T. (2000). A Handbook of Slavic Clitics. Oxford: Oxford University Press.
Friedman, A. (1994). Variation and grammaticalization in the development of Balkanisms. In Papers from the 30th Regional Meeting of the Chicago Linguistic Society. (pp. 95-110). Chicago: University of Chicago Press.
Halle, M. & Marantz, A. (1993). Distributed morphology and the pieces of inflection. Essays in linguistics in honor of Bromberger. Cambridge: MIT Press.
Hosseini, H., Tafakkori Rezaiy, Sh. & Gheitury, A. (2023). Local Dislocation Operation in Farsi. Research in Western Iranian Languages and Dialects 3, 43-64. [In Persian]
Kabak, B. (2007). Turkish suspended affixation. Linguistics 45, 311-27.
Lundskaer, T. & Holmes, P. (2010). Danish: An Essential Grammer. London: Routledge.
Marantz, A. (1988). Clitics, morphological merger, and the mapping to phonological structure. Theoretical morphology. San Diego: Academic.
Marantz, A. (1991). Case and licensing. Proceedings of the Eights Eastern States Conference on Linguistics (ESCOL 8), (pp.234-253). Doi: https://doi.org/10.1075/la.34.04mar
Marantz, A. (1995). A late note on late insertion. In Y. Kim (Ed.), Explorations in generative grammar (pp. 396-413). Seoul: Hankuk Publishing Co.
Matushansky, O. (2006). Head movement in linguistic theory. Linguistic Inquiry 37, 69-109.
Monachesi, P. (1999). A Lexical approach to Italian cliticization. Stanford: CA Publications.
Naghzguy-Kohan, M. (2010). From clitic to inflectional morpheme: A study of the historical evolution of some modern Persian clitics. Dastor 6, 77-99. [In Persian].
Noyer, R. (1997). Features, positions and affixes in autonomous morphological structure. New York: Garland.
Pfau, R. (2009). Grammar as Processor. Amsterdam: John Benjamins Publishing.
Rasekhmahand, M. (2005). Object agreement marker in Persian. In Papers from the first Meeting of the Linguistic society of Iran. (pp. 275-285). Tehran: Linguistic society of Iran.
Rasekhmahand, M. (2010). Persian Clitics beside Verbs. Journal of Researches in Linguistics 5, 12-22. [In Persian]
Bahrami, F. & Rezai, V. (2015). The grammatical explanation of Object Indexation in Persian. Journal of Researches in Linguistics 6, 1-18. [ In Persian].
Sahraee, R. (2010). Determiner phrase in Persian. Literary Text Research (Persian Language And Literature) 45, 129-157. [In Persian]
Schäfer, F., & Anagnostopoulou, E. (2022). Case and agreement in distributed morphology. In A. Alexiadou, R. Krammer, A. Marantz & I. Oltra-Massuet (Eds.), The Cambridge Handbook of Distributed Morphology (pp. 101- 130). Cambridge: Cambridge University Press.
Shaghaghi, V. (1995). What is a clitic? Is such a concept used in Persian? Proceedings of third conferences of linguistics. (141-157). Tehran: Allame Tabataba'i University Press. [In Persian]
Shaghaghi, V. (2015). A descriptive dictionary of Morphology. Tehran: Elmi [In Persian]
Siddiqi, D. (2009). Syntax within the Word. Amsterdam: Benjamins.
Sigur∂sson, A. (2006). Agree in syntax, agreement in signs in agreement systems. In C. Boeckx (Ed.), Agreement systems (pp. 201-237). Amsterdam & Philadelphia: John Beniamins. Doi: https://doi.org/10.1075/la.92.10sig
Sorahi, M. A., & Alinezhad, B. (2013). A typological study of clitics in Persian. Journal of linguistics & Khorasan dialects 1, 103-130. [In Persian]
Spencer, A. & Luis, A. (2012). Clitics: An introduction. Cambridge: Cambridge university Press.
Stump, G. (1984). Agreement vs. incorporation in Breton. Natural Language and Linguistic Theory 2, 289-426.
Woolford, E. (2001). Condition on object agreement in Ruwund (Bantu). The Umass Volume on Indigenous Languages. University of Massachusetts Occasional Paper in linguistics 20, 1-22. Amherst, MA: GLSA.
Zwicky, A. & Pullum, G. (1983). Cliticization vs. inflection. Language (59), (p. 502-13). | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 107 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 107 |