تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,758 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,158,060 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,733,468 |
ساختار واقعیت و نظریۀ محاکات | ||
متافیزیک | ||
مقاله 7، دوره 15، شماره 35 - شماره پیاپی 1، فروردین 1402، صفحه 89-103 اصل مقاله (1.54 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2023.134254.1427 | ||
نویسنده | ||
مسعود آلگونه جونقانی* | ||
دانشیار زیان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان | ||
چکیده | ||
صورتبندی نخستین نظریۀ محاکات بر این فرض استوار است که هنر و ادبیات بازنماییِ جهان واقع، یا طبیعت است. در تحلیلهای بعدی، با اینکه دامنۀ موضوع محاکات بسط مییابد و مشتمل بر امر عام، طبیعت زیبا، کنش انسانی، و امر ایدئال میشود، همچنان این فرض باقی میماند که بازنمایی ادبی در حالت واقعنمایانه متوجه مصادیق خارجی یا وضعِ امور است. بهاینترتیب، آنچه نظریۀ محاکات به دست میدهد، علیرغم تنوع و تکثری که در دامنۀ موضوع محاکات قائل است، درنهایت، مستلزم غفلت از دو موضوع بنیادی است؛ یعنی نادیدهگرفتن ساختار واقعیت و نیز تأثیر ساخت معرفتی سوژه بر کیفیت بازنمایی؛ بههمینسبب، در این پژوهش، ضمن پذیرش مفروضات بنیادی نظریۀ محاکات، نخست حدود و ثغور مفهوم تصویر ذهنی روشن میشود. سپس به این موضوع پرداخته میشود که ذهن، امکان بازنمایی یک واقعیت ابتدایی را ازطریق تصویرهایی دارد که گاه ازاساس با وضع امور بیگانهاند. در پایان، با تأکید بر تفکیک واقعیت نهادی و ابتدایی نزد سرل، ضمن جرحوتعدیل دیدگاه وی، اهمیت کاربست این تفکیک در نظریۀ محاکات روشن میشود و تبیین میشود زبان چگونه در تقویمِ ساختارِ واقعیت دخیل است. | ||
کلیدواژهها | ||
ساختار واقعیت؛ نظریۀ محاکات؛ بازنمایی؛ نگاشت؛ واقعیت ابتدایی؛ واقعیت نهادی | ||
اصل مقاله | ||
- درآمد سخن وقتی از منظر «چشم معصوم»[1] یا نگاه بیطرف به جهان و اعیان هستی مینگریم، به نظر میرسد بازنمایی ذهنی معادلِ بیکموکاستِ مصادیق خارجی یا وضعِ امور است. گویی از این منظر، ساختار معرفتی سوژه در بازنمایی جهان واقع دخیل نیست و تأثیری در نحوۀ اخذ تصاویر، بازنمایی امور یا فهم و تفسیر آنها ندارد. بهبیان سادهتر، اگر فرض کنیم «وضع امور»[2] در جهان خارج ذیل عنوان کلی «الف» و بازنمایی تصویری آن ذیل عنوان «ب» قرار بگیرد، تصویری که ذهن از وضعیت مذکور به دست میدهد، بنابه «نظریۀ تطابق صدق»[i]، حاصل نوعی بازنمایی است که درنهایت موجب شکلگیری تصویری ذهنی میشود که با وضع مذکور مطابق است. بهموجب چنین تحلیل سادهانگارانهای، تصویر ذهنی «ب»، بدون درنظرگرفتن ساختار معرفتی سوژه یا ملاحظۀ هرگونه امکان کژنگری، تصویری بیکموکاست مطابق و متناظر با «الف» به شمار میرود. بهاینترتیب، اگر «الف» وضعیتی در جهان خارج باشد، «ب» تصویری ذهنی است که از دریچۀ چشم معصوم از جهان اخذ شده است؛ بنابراین، درصورت نیاز به برقراری یک رابطۀ بینافردی، تمهیداتی لازم است که تصویر بازنماییشدۀ ذهنی بهواسطۀ آن قابلانتقال به دیگری باشد. خصیصۀ اصلی این واسطه یا رسانۀ «ج»، خواه تصویری، نمادین، یا ایمایی باشد، نیز آن است که عموماً و نه الزاماً قراردادی عمل میکند و بنابراین، ذیل عنوان کلی زبان قرار میگیرد. به این منوال، اگر تمامی انواع و اقسام تمهیدات یا وسایط بازنمایی را ذیل عنوان عام و فراگیر زبان قرار دهیم، دراینصورت، با زبانهایی مانند زبان آیین، زبان رویا، زبان نمایش، زبان اسطوره، زبان موسیقی، زبان شعر و سایر اقسام زبان روبهرو خواهیم شد. به همین منوال، در بازنماییهای هنری کافی است تمهیدات ویژهای داشته باشیم که بهواسطۀ آنها این تصاویر یا بازنماییهای ذهنی را در بستر یکی از هنرهای کلامی یا غیرکلامی ازطریق وسایطی چون رمزگان، رنگ و صوت بازنمایی کنیم. البته همانطور که اشاره شد، وسایطی که در بازنمایی زبانی ـدر معنای عامِ آنـ به کار میروند، ممکن است الف) قراردادی باشند، ب) بهمیزان چشمگیری انگیخته باشند، یا حتی ج) رابطهای مبتنی بر شباهت با موضوع بازنماییشده داشته باشند. بهاینترتیب، در مصنوعات هنری و آثار خلاقانۀ هنری ـاعم از هنرهای کلامی یا غیرکلامیـ میزان شمایلوارگی، یعنی میزان شباهت بین «نشانه» و مصداق خارجی یا تصویر ذهنی، مُدَرَّج است. بهبیانی سادهتر، موضوع بازنمایی یا «موضوع محاکات» چنانچه واقعیتی عینی یا ذهنی باشد، درصورتیکه بهواسطۀ رمزگان ویژهای در سطح زبانی ویژه بازنمایی شود، رابطۀ بین رمزگان و موضوع بازنمایی ممکن است بهمیزان قابلتوجهی مبتنی بر شباهت باشد (مانند تصویر یا بهتعبیر پرس[3]، شمایل) یا صرفاً رابطهای کاملاً قراردادی و دلبخواهی بین رمزگان و موضوع بازنمایی برقرار باشد (مانند نشانههای قراردادی زبان)؛ بنابراین، در رمزگانی مانند شمایل، نمایه و نماد، بهمثابۀ وسایط و تمهیداتی برای بازنمایی زبانی، میزان شباهت بین نشانه و مصداق خارجی یا تصویر ذهنی بهتدریج کمتر میشود. یعنی شمایل مبتنی بر حداکثر شباهت و نماد مبتنی بر حداکثر قراردادیبودن است. البته لازم است به یاد داشته باشیم رمزگانهای زبانی، در معنای عام آن، عموماً بهصورت محض عمل نمیکنند و بهطور همزمان میزانی از قراردادیبودن نیز در فهم آنها دخیل است؛ گو اینکه صرفاً شمایلهایی تصویری باشند. براساس آنچه گفته شد، میتوان انتظار داشت آنچه ذیل عنوانِ هنر محاکاتی بدان پرداخته میشود، صرفنظر از اینکه رمزگانهای هنری در آن تا چه میزان با وضع امور یا تصویر ذهنی تطابق و تناظر دارد، وابستگی روشن و آشکاری با درجۀ شمایلوارگی داشته باشد. یعنی تمهیدات بازنمایی، بسته به اینکه انگیخته یا قراردادی عمل کنند، خود میتوانند در فرجام کار به یک بازنماییِ تصویریِ متناظر با جهان واقع یا نوعی بازنمایی انتزاعی، نامتناظر یا خودبسنده منتهی شود. برایناساس، به نظر میرسد موضوع تطابق و تناظر با موضوع محاکات، نهتنها مسئلهای مربوط به ساختار معرفتشناختی ذهن است، بلکه ارتباط مستقیمی با تمهیدات بازنمایی دارد. این بدان معناست که ساختار واقعیت، حتی اگر واقعیتی ابتدایی، صلب و ایستا باشد، مانند وضعیت استقرار صخرهای در ساحل، بازنمایی آن درنهایت بیطرفانه نیست. یعنی ازسویی، ساختار معرفتی سوژه و ازسویدیگر، تمهیدات خاص بازنمایی، همین واقعیت ملموس، انضمامی و عینی را بهشکلهای متفاوتی بازنمایی میکنند؛ چه رسد به آن دسته از واقعیتهایی مانند «واقعیات نهادی[4]» که ذیل «واقعیات ابتدایی[5]» نمیگنجند و در اساس از ساختار متفاوتی برخوردارند. منظور از واقعیت نهادی یا امور واقع نهادی «آن دسته از واقعیاتی است که وجودشان وابسته به نهادهای بشری است» (سرل، 1400: 18)، درحالیکه واقعیتهای ابتدایی مشتمل بر آن دسته از «امور واقعی است که به نظر یا عقیدۀ هیچ انسانی مطلقاً وابسته نیست» (همانجا) و درواقع، واقعیت ابتدایی معطوف به خصوصیات ذاتی واقعیاتی است که مستقل از همۀ حالات ذهنی وجود دارد (همان: 30). بههرترتیب، چنانچه بازنمایی متوجه وضع امور باشد، صرفنظر از ساختار معرفتی سوژه و با تأکید بر منظر چشم معصوم میتوان پیشفرضهای زیر را بدیهی انگاشت: الف) تصویرِ ذهنی، بازتابِ بیکموکاست وضع امور در جهان واقع است. ب) زبان هنر ازطریق تمهیدات قراردادی یا انگیخته، وضع امور یا تصویر ذهنی را بازنمایی میکند. این مفروضات مبتنی بر این است که ساختار معرفتی سوژه و تمهیدات بازنمایی در کیفیت محاکات دخیل نیست؛ اما برخلاف چنین تصوری، به نظر میرسد مسئلۀ اصلی در محاکات در گام نخست متوجه تبیین جایگاه و نحوۀ عملکرد این دو مؤلفه است. برایناساس، به نظر میرسد اکنون وقت آن است که با تدقیق و امعاننظر در اصول مذکور، نظریۀ محاکاتی را بهگونهای جرحوتعدیل کنیم که روشن شود اولاً آیا منظور از اخذ تصویر صرفاً محدود به تصاویر بصری است، دوم اینکه ساختار معرفتی سوژه بهواسطۀ برخورداری از توانایی نگاشت بین حوزههای متفاوت تصویری، چگونه این امکان را فراهم میآورد که بازنمایی تصویری الزاماً به تناظر با وضع امور محدود نباشد و سوم اینکه بازنمایی واقعیت، بسته به اینکه از نوع ابتدایی یا نهادی باشد، به چه میزان به وجود تطابقِ بین وضع امور و بازنمایی زبانی یا هنری است. به نظر میرسد چنین پژوهشی این امکان را فراهم میآورد که نظریۀ محاکاتی توان تبیینی بیشتری بهخصوص در فلسفۀ هنر و در مراحل آتی در نقد و نظریۀ ادبی داشته باشد؛ چراکه یک نظریه ضمن دارابودن انسجام درونی، باید جامع و مانع نیز باشد و بتواند ضمن پذیرش تمام انواع و ژانرهای هنری ذیل یک تعریف واحد، از ورود هرگونه ژانرِ غیرهنری در دایرۀ انواع هنری، ممانعت به عمل آورد. برایناساس، تعیین حدود و ثغور بازنمایی و وابستگی آن به وضع امور، واقعیتهای ابتدایی و واقعیتهای نهادی این امکان را فراهم میآورد که بتوانیم آن دسته از آثار ادبی یا هنری را که به محاکاتِ جهان واقع پایبند نیستند، همچنان ذیل مفهوم آثار خلاقانۀ ادبی یا هنری بگنجانیم. کوشش نگارنده در سطرهای آتی معطوف این هدف است که روشن سازد چنانچه در محاکات هنری سه وجه داشته باشیم، یعنی الف) سوژۀ محاکاتکننده، ب) ابژۀ محاکاتشده و ج) تهمیداتِ یا وسایطِ محاکات، دراینصورت نخست، بازنماییِ موضوع محاکاتشده در اثر ادبی به چه میزان متأثر از وضعیت خام و ابتدایی واقعیات است، دوم اینکه ساختارِ معرفتی سوژه در بازنمایی موضوع محاکات چگونه عمل میکند و سوم اینکه بازنماییِ واقعیات نهادی که وابسته به چشماندازِ سوژه و درنهایت توافق اجتماعی و زبانی سوژه درباب واقعیت است، بهمثابۀ واقعیتی اجتماعی و نه «واقعیتی مستقل از اجتماع» (همان: 18) چگونه صورت میپذیرد. 2- پیشینۀ پژوهش در حد جستوجوی نگارنده، پژوهشی یافت نشد که به ارتباط ساختار واقعیت و نظریۀ محاکات پرداخته شده باشد. بااینهمه، به برخی از پژوهشها که بهلحاظ نتایج و نه اهداف محل تأملاند، اشاره میشود. این پژوهشها عموماً حامل این نتیجهاند که زبان در شکلگیری واقعیات دخیل است. این قبیل واقعیتها که نهادی به شمار میآیند، اساساً «برساخته» تلقی میشوند؛ بنابراین، دسترسی به واقعیت عریان همواره میسر نمینماید. درهمینراستا، عبداللهی و جانمحمدی (1389) نشان میدهند که شالودۀ واقعیتهای نهادی، کارکردهای وضعی است. این کارکردها بهواسطۀ حیث التفاتی جمعی توسط انسانها اعتبار میشوند؛ بنابراین، واقعیتهای نهادی بهلحاظ هستیشناختی، سوبژکتیو و بهلحاظ معرفتشناختی، ابژکتیوند. عابدینی و مصباح (1396) ضمن بررسی آرای سرل درباب نقش زبان در شکلگیری جامعه و چگونگی تقوم واقعیتهای اجتماعی دو تقریر سرل را دراینخصوص به دست میدهند. موسیزاده و دیگران (1400) روشن میسازند که رورتی، برخلاف سرل که جایی برای واقعیتهای نهادی میگذارد، با استناد به ویژگیهایی که برای زبان قائل است، معتقد است امکان دسترسی به واقعیت عریان برای ما وجود ندارد و واقعیتی که برای ما دردسترس است، ساختۀ خود ما با همکاری یکدیگر است و ساختاری کاملاً زبانی دارد. بههرترتیب، پژوهش حاضر ضمن تأکید بر تفکیک واقعیت ابتدایی و واقعیت نهادی، در پی آن است تا روشن کند در نظریۀ محاکاتی، کارکرد هنر به بازنمایی جهان واقع و وضع امور محدود میشود و بنابراین، همواره این کاستی وجود دارد که بازنمایی بخش عظیمی از تجربه که مشتمل بر واقعیتهای نهادی است، مغفول نهاده شود. 3- ساختار واقعیت و نظریۀ محاکات بهاختصار اشاره شد که در نظریۀ محاکاتی مفروض است ساختار معرفتی سوژه و تمهیدات بازنمایی در کیفیت بازنمایی دخیل نیستد. بهبیانیدیگر، گویی در این نظریه فرض بر آن است که یک واقعیت مفروض، بهصورت عریان و آشکار، در جهان واقع حضور دارد که بازنمایی ذهنی آن منوط به اخذ تصویر از دریچۀ بینایی و ثبت آن در ذهن است. تصویری که همارز با وضع امور واقع است و صدقوکذب آن برپایۀ نظریۀ تطابق صدق منوط به مطابقت تصویر با مصداق یا وضع امور است. به همین منوال، بازنمایی زبانی یا ادبی این وضعیت در سطح زبانی منتهی به شکلگیری گزارههایی میشود که صدقوکذب آنها همچنان در گروِ پایبندی به نظریۀ تطابق صدق است. باوجودِاین، سرل با تفکیک واقعیتها، به واقعیتهای نهادی و ابتدایی، نشان میدهد که یک واقعیت در سطح وجودی، خود ممکن است ابژکتیو یا سوبژکتیو باشد و دیگر اینکه یک واقعیت وجودیِ ابژکتیو، برای مثال، در سطح معرفتی ممکن است همچنان ابژکتیو یا سوبژکتیو باشد. این تفکیک بدینمعناست که علیرغم اذعان به ابژکتیوبودن یک واقعیت در سطح وجودی، همواره امکان آن هست که تعبیری سوبژکتیو از آن به دست داد. تعبیری که برایناساس شکل میگیرد، التزام خود را به اصل تطابق از دست میدهد و بنابراین، واقعیتی خودبسنده و متکی به زبان تلقی خواهد شد. بهبیان خودِ سرل: خصوصیات وابسته به ناظر در چیزها را همیشه پدیدههای ذهنی کاربران و ناظران این چیزها به وجود میآورد. این پدیدههای ذهنی مانند همۀ پدیدههای ذهنی ازنظر هستیشناختی سوبژکتیو یا ذهنی است و خصوصیات وابسته به ناظر نیز همین ذهنیبودن هستیشناختی را به ارث میبرد؛ اما این ذهنیبودن هستیشناختی مانع از آن نمیشود که ادعاها دربارۀ خصوصیات وابسته به ناظر بهلحاظ معرفتشناختی عینی باشد (همان: 31). در ادامه، نخست با بررسی حدود و ثغور مفهوم تصویر ذهنی، روشن میشود که ذهن بهواسطۀ ویژگی معرفتی خاص خود، یعنی قابلیت نگاشت تصاویر، امکان بازنمایی یک واقعیت ابتدایی را ازطریق تصویر یا تصویرهایی دارد که از اساس با وضع امور بیگانه است، گو اینکه تدقیق در ساختار انتزاعی تصویر بازنماییشده در درجۀ اول بیانگر نوعی همسانی یا همولوژی باشد. در پایان، با تأکید بر تفکیک واقعیت نهادی و ابتدایی نزد سرل، خوانش سادهانگارانۀ او نقد میشود و سعی بر این است که ضمن جرحوتعدیل دیدگاه وی، اهمیت کاربست این تفکیک در نظریۀ محاکات روشن شود و تبیین شود زبان چگونه در تقویمِ ساختارِ واقعیت دخیل است.
1-3- حدود و ثغور مفهوم تصویر ذهنی مادامی که از تصویر سخن به میان میآید، چنین به نظر میرسد که ادراکات حسی ما درباب جهان خارج مستلزم شکلگیری تصاویری ذهنی است که بهواسطه قوۀ باصره یا بینایی از جهان اخذ میشود. فتوحی (۱۳۸۵) ذیل بحث درباب اقسام تصویر به چنین نگرشی ملتزم است. او دراینباره مینویسد: «نویسندهای که زبان واقعی و قاموسی را بهمنظور انتقال تصویر بصری (یک عکسِ طبیعی از اشیا) به ذهن خواننده به کار ببرد به تصویرپردازی پرداخته است» (فتوحی، 1385: 46). ازاینمنظر تصویر، محدود به تصاویر بصری است و شگردی که برای انتقال آن به مخاطب به کار میرود همانا تصویرپردازی است؛ اما نزد فلاسفه، تصویر یعنی حاصلشدن صورتی از شیء در نزد عقل و اصلاً منظور از تصویر، تصویر بصری نیست. یعنی برای خوانندگان اهل فلسفه این روشن است که تصویر ذهنی تنها ازطریق بینایی حاصل نمیشود. برایناساس، به نظر میرسد بسط مفهوم تصویر ذهنی مستلزم آن است که سایر قوای بشری یعنی سامعه، شامه، ذائقه و لامسه را از قلم نیندازیم. این بدانمعناست که سوژۀ انسانی بهواسطۀ بهرهمندی از قوای پنجگانۀ حسی توان اخذ کیفیاتی را دارد که الزاماً ذیل ویژگیهای تصویری، آوایی، بویایی، چشایی و بساوایی اُبژه قرار میگیرند. در ساحت نظریۀ ادبی نیز ولک و وارن به چنین دیدگاهی درباب تصویر قائل هستند. آنها تصریح میکنند که «تصویر فقط دیداری نیست... و نهتنها تصاویر گوارشی و شامهای وجود دارد، بلکه تصویرهای حرارتی و لمسی نیز هست» (ولک و وارن، 1382: 208). بهاینترتیب، آنچه ما بدان تصویر میگوییم، محدود به تصاویر بصری نیست و میتواند به سایر ویژگیهای مذکور نیز اطلاق شود؛ بنابراین، در ادامه وقتی از تصویر سخن به میان میآوریم، آن دسته از ادراکات حسی را مدنظر داریم که ازطریق یکی از دریچههای معرفتی پنجگانۀ بشری قابل اخذ و ثبت باشد. به این منوال، وقتی حافظ میگوید: «دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان، حافظ!» تصویر ذهنی اخذشده از جهان خارج، در مرتبۀ نخست، تصویری صوتی است که سوژه یا فاعل صرفاً ازطریق قوۀ سامعه قدرت ادراک آن را داراست؛ یعنی «قهقهۀ کبک خرامان» ـصرفنظر از تلویحات معناییِ ویژۀ آن در یک خوانشِ تفسیریـ اساساً کیفیتی صوتی است که با فعل شنیدن مقترن است، گو اینکه شاعر ازطریق صنعت حسآمیزی فعل دیدن را در این مورد به کار بسته است و از قضا تأکید ما را بر تصویرینامیدن این قبیل ادراکاتِ غیربصری موجه ساخته است. بههرترتیب، تا به اینجا روشن شد منظور نگارنده از تصویر ذهنی، بههیچروی، محدود به انطباعات نفسی یا ذهنیِ حاصل از ادراکات بصری نیست. تصویر میتواند بهواسطۀ کانال یا دریچۀ معرفتی ویژهای چون سامعه، ذائقه، لامسه، شامّه نیز از جهان خارج اخذ شود و الزاماً با کاربردِ خاص تصویر بهیکمعنا نباشد. در فلسفه به این صورتها صورتهای بدیهی گفته میشود. صورتهای نظری هم برای انسان قابلحصول هستند. در ادامه خواهیم دید که تصویر ذهنی، بهمعنایی که از آن اراده میکنیم، ممکن است بهواسطۀ نگاشت استعاری روی دهد و بنابراین، موضوع تطابق بین تصویر و موضوع منتفی شود. گویی چنین تصویری حاصل انتقال از یک تصویر به تصویری همارز بهلحاظ ساختاری است که درنهایت، منتهی به شکلگیری تصویری نامتناظر، بهلحاظ مادّی، و متناظر، بهلحاظ ساختاری، با وضع امور میشود. شکلگیری چنین تصویرهایی از یک چشمانداز مستلزم نوعی «کژنگری» است. اصطلاحی که از ژیژک اخذ کردهایم، اما در اینجا به ملاحظات نظری وی پایبند نیستیم. در ادامه، روشن میشود چنانچه نظریۀ محاکاتی متعهد باشد که تبیینی روشن و دقیق درباب فرض نخست به دست دهد، یعنی اینکه قصد آن را داشته باشد که روشن سازد تصویر ذهنی چه نوع رابطهای با وضع امور دارد، ناگزیر است منظر چشمِ معصوم را به کناری نهاده و دراینباره ملاحظات دیگری را مدنظر قرار دهد. 3-2- نگاشت و بازنمایی واقعیتهای ابتدایی اکنون برای بحث دقیقتر دربارۀ تصاویر ذهنی و بهمنظور روشنشدن موضوع، نخست برداشتی نسبتاً آزاد از یک تمثیل (ر.ک. نیچه، 1385: 164) به دست داده میشود و در ادامه، نتایج و عواقب التزام به چنین دیدگاهی در نظریۀ محاکات واکاوی میشود. براساس آنچه درباب قوای پنجگانه و شیوههای اخذ تصویر گفته شد، تصور کنید با فردی ناشنوا روبهرو هستیم که هیچ ادراک بیواسطهای از کیفیت آواییِ نتهای موسیقی، یا اصوات و الحانسازی مانند تار نداشته باشد. برای تقریبِ شناختِ وی به درکی بیواسطه از کیفیت موسیقایی، نخست روی سطح یک سینی فلزی، ماسهای نرم پخش میکنیم و تار را به زیر سینی وصل میکنیم؛ بهصورتی که پس از زدن زخمه به سیمهای تار، ارتعاشات ناشی از زخمهزدن تصویری موجدار در سطح ماسهای ایجاد میکند. همانطور که میبینید، بهواسطۀ این تبدیل و تبدّلها میتوان بهسهولت فقدان حس شنوایی سوژه را ازطریق ادراکات بصری جبران کرد. یعنی، درعوض ارائۀ کیفیت آوایی، الحان و اصوات، بدیلی از آن به دست میدهیم که از نوعی تناظر ویژۀ ساختاری و نه مادی با موضوع برخوردار است. بهبیاندیگر، اگر به دو حوزه یا سطحِ شناختی، مانند سطح آوایی و سطح تصویری قائل باشیم، بهسهولت درمییابیم که سوژه، فاقد امکانات شناختیِ لازم برای ادراک اصوات است و بنابراین، تصور هرگونه انطباع حسی متناظر با ویژگیها و کیفیات آوایی درقالب تصویر صوتی در این مورد خاص برای او محال است. برایناساس، درعوض ارائۀ تصویری صوتی، ازطریق سطح ماسهای، بهمثابۀ تمهیداتی ویژه برای بازنمایی، میکوشیم تصویری بدیل یا جانشین ارائه دهیم که در سطحِ شناختی دیگری، یعنی سطح استعاری، معنادار است، گو اینکه تناسب و تطابق آن با موضوع محاکات انگیخته یا طبیعی نباشد و بنابراین، با موضوع بازنمایی تطابق نداشته باشد. بهبیان خود نیچه همگی بر این باوریم که بههنگام سخنگفتن از درختان، رنگها، برف، گلها چیزی درمورد نفس اشیا میدانیم و با اینها صاحب هیچ نیستیم و اگر استعارههایی برای اشیا استفاده شود که بههیچوجه با پدیدههای اصلی تطابق ندارند، به همان وجهی که صورت همچون طرحی بر ماسه نمایان میشود، آن ناشناختۀ مرموز نهفته در شیء فینفسه نیز نخست چونان تحریک عصبی، سپس بهصورت تصویر و سرانجام در هیئت صوت نمایان شود (ر.ک. نیچه، 1385: 164). بهواقع، در تمثیل مذکور فقدان قوۀ سامعه در سوژه، موجب میشود که صورت استعاریِ مؤلفههای حوزۀ شناختیِ «الف» یعنی حوزۀ شنوایی را نادیده بگیریم و درنهایت، ازطریق کاربست استعارۀ شناختی، مؤلفههایی متناظر با حوزۀ شناختیِ نخست استخدام کنیم که حاصل نگاشت حوزۀ مقصد بر حوزۀ مبدأ است. لیکاف و جانسون منظور خود را از نگاشت حوزۀ مقصد به حوزۀ مبدأ در استعارۀ مفهومی با مثالهایی عینی که مثلاً درمورد رابطة خاصی مانند «ازدواج» مطرح میشود، توضیح میدهند. در این مثال، جملات زیر نخست بهعنوان نمونههایی از نگاشت استعاری مطرح میشوند: (1) توی رابطهمون، هر کس میخواد راه خودش رو بره. (2) این زندگی راه به جایی نمیبره. (3) برای رسیدن به هم، راه سختی در پیش داریم. (4) دیگه راه برگشتی نداریم. (5) رابطهمون به بنبست رسیده. بهزعم لیکاف و جانسون، این جملهها در معنی تحتاللفظیشان به کار نمیروند؛ مثلاً یک رابطه در جهانِ واقع نمیتواند به بنبست برسد؛ بلکه بهبسترسیدن از ویژگیهای یک امر انضمامی مانند سفر تواند بود. به این منوال، آنها به وجود نوعی رابطة مفهومی قراردادی میان حوزة رابطة عاشقانه و حوزة سفر قائلاند. برایناساس، عشق بهعنوان حوزۀ مقصد، یعنی قلمرو یا حوزهای که قرار است توصیف شود، بهواسطة سفر بهعنوان مبدأ، یعنی حوزهای که مقصد را توصیف میکند، ساختبندی و فهم میشود. این رابطة قراردادی که بهموجب آن حوزۀ مقصد که عموماً انتزاعی است، بهواسطۀ مؤلفههای حوزۀ مبدأ فهم میشود، نگاشت نامیده میشود (Lakoff & Johnson, 2003: 246-267). برایناساس، اگر حوزۀ مبدأ اساساً ویژگی سمعی دارد، حوزۀ مقصد ویژگی بصری دارد. فهم حوزۀ مبدأ، دراینصورت، بهسبب فقدان قوۀ سمعی تنها درصورتی میسر است که حوزۀ بصری با تمام امکانات و تمهیدات درونی خود بهلحاظ ساختاری و نه مادّی بر حوزۀ سمعی نگاشته شود. بهواسطۀ چنین استدلالی، در فلسفۀ هنر و نظریۀ ادبی این پرسش مطرح میشود که: چنانچه در نظریۀ محاکات، سوژه ازطریق توجه به جهان خارج، آن هم ازطریق چشم معصوم، تصویری اخذ میکند، تصویر مذکور به چه میزان حاصل نگاشت استعاری است؟ و درنتیجه، تصویر مذکور اساساً تا چه میزان پایبند به تناظر مادّی با وضع امور یا مصادیق است؟، تناظر ساختاری تصویر مذکور با وضع امور چگونه تضمین میشود؟ و درنهایت، تصویر بازنماییشده به چه میزان حقیتنما، حقیقتگریز یا حقیقتستیز است؟ ازسویدیگر، باید بتوان روشن کرد چنانچه بر فرض محال تصویر مذکور صرفاً درنتیجۀ بازتاب یا انعکاس مستقیم وضع امورِ جهان خارج در ذهن مرتسم شده باشد و بنابراین، بازتابی بیکموکاست از وضعیتی مفروض باشد، دراینصورت تمهیدات و وسایطِ بازنمایی، ازقبیل رنگ، صوت و کلام به چه میزان توانِ بازنمایی بیکموکاستِ وضع امور را دارند. برای نمونه، اگر موضوع بازنماییِ کلامی وضعیتی در جهان خارج باشد، پرسش این است که آیا زبان، بهمثابۀ تمهیداتی برای بازنمایی، در راستای ارائۀ تصویری متناظر با جهان واقع، صرفاً نقش واسطه را ایفا میکند یا خود در شکلگیری تصویر دخیل است؟ بهبیانیدیگر، آیا واقعیت اساساً واقعیتی ابتدایی است یا نهادی؟ اگر بتوانیم در پاسخ به این پرسش با جان سرل، بهلحاظ تئوریک همدلی کنیم، به نظر میرسد نکات مهمی درباب فلسفۀ هنر و نظریۀ محاکات روشن خواهد شد. سرل در ساختار واقعیت اجتماعی به تفکیک جالبتوجهی درخصوص واقعیت دست مییازد. درواقع، سرل با توجه به نزاع دو گروه از اندیشمندان که برخی واقعیت را امری صلب و بیرونی میدانند و برخی واقعیت را اساساً امری برساخته تلقی میکنند، موضعی میانه برمیگزیند که بهموجب آن وجود یک واقعیت عینی ازسویی وابسته به توافق بشری است و درنتیجه، زبان نقش مؤثری در تقویم و تشکیل اینگونه امور واقع دارد؛ درحالیکه بهطور همزمان، واقعیاتی نیز وجود دارد که وجودشان هیچگونه وابستگیای به نهادهای بشری ندارد (ر.ک. سرل، 1400: ۲۰-۱۷). او واقعیت دستۀ اول را نهادی و دستۀ دوم را ابتدایی مینامند. اکنون باید دید در پرتو این تفکیک، یعنی قول به وجود دو نوع واقعیت نهادی و ابتدایی، وقتی در آثار ادبی و هنری با موضوع بازنمایی یا محاکات جهان واقع سروکار داریم، کیفیت بازنمایی برای هریک از این دو سطح متفاوت واقعیت چگونه است و آیا اساساً نظریۀ محاکات با التزام به اصل تطابق صدق قادر به تبیین ژانرهای ادبی یا هنریِ ویژهای که در آنها موضوع حقیقتنمایی محل تردید است، خواهد بود. 3-3- تفکیک واقعیت نهادی از واقعیت ابتدایی در نظریۀ محاکات بهموجب تفکیک سرل درباب واقعیت ابتدایی و واقعیت نهادی، در گفتوگو راجع به نظریۀ محاکات، اولین پرسشی که به ذهن میرسد این است که آیا واقعیات عینی، اساساً اموری صلب و ایستا هستند که در جهان خارج صرفاً برای کشفشدن، شناختهشدن، یا بازنمایی استقرار یافتهاند؟ بهبیاندیگر، پرسش این است که آیا واقعیت اساساً بیطرف خنثی و ابژکتیو است؟ سرل با استدلالهای خاص خود، به نتیجۀ متفاوتی میرسد. او تصریح میکند که خصوصیاتی که به اشیا و وضع امور جهان خارج منتسب میکنیم، گاهی ذاتیِ پدیدار هستند و بنابراین، وابسته به ناظر نیستند؛ هرچند تعیین حدود و ثغور خصوصیات ذاتی پدیدارها همواره محل نزاع است (ر.ک. سرل، 1400: ۲۰-۱۷). بااینهمه، بهزعم وی، بدون ورود به این نزاع میتوان پذیرفت که برخی خصایصِ اشیا، پدیدارها یا اوضاعِ امور ذاتی است و الزاماً به چشمانداز یا افق دیدِ ناظر خاصی بستگی ندارد. برای مثال، سرل میگوید این واقعیت که «این چیز سنگ است» بسته به ناظر ویژهای نیست؛ اما ازسویدیگر، گزارهای مانند «این یک قطعه اسکناس پنج دلاری است» جزء آن دسته از گزارههایی است که خصوصیاتی به جهان نسبت میدهند که فقط در نسبت با نگرشها، دیدگاهها، منافع و مقاصد ما وجود دارند و بنابراین، بیانگر امر واقعیِ وابسته به ناظر دربارۀ پدیدارهای جهان هستند؛ چراکه «مثلاً برای اینکه قطعۀ کاغذی، اسکناس پنج دلاری باشد، باید نهاد انسانیِ پول وجود داشته باشد؛ اما وجود امور واقع ابتدایی به هیچ نهاد بشری وابسته نیست» (همان: 18). البته کلیات اظهارنظر سرل درست به نظر میرسد؛ اما بههرروی، موضوع اندکی سادهانگارانه تحلیل شده است. درواقع، وقتی یک گزاره، وضعیتی عینی را بیان میکند که الزاماً وابسته به ناظر نیست، بهطور فینفسه میتواند، بسته به زمینه و زاویۀ دید، اَشکال متکثری داشته باشد (see Evans & Green, 2006: 530-549). برای نمونه، وقتی در یک داستان رئال میخوانیم: «مرد دست چپش را روی دست راستش قرار داده بود»، ازآنجاییکه پدیدار کنشگر[6] در قیاس با پدیدار کنشپذیر[7] عموماً در مرکز توجه شناخت قرار میگیرد، دست چپ، که گویی مستلزم کنشگری یا فاعلیت است، در قیاس با دست راست، که در وضعیت کنشپذیری یا انفعال است، بیشتر در مرکز توجه قرار دارد. برایناساس، در این تصویر دست چپ است که عنصر غالب یا برجسته به شمار میرود. بههمیندلیل است که وقتی کسی با ضربۀ دست روی شکم کسی مشت میزند، تصویر ذهنی براساس پدیدار «الف»، یعنی مشت، پدیدار «ب»، یعنی شکم و کنشِ ضربهزدن شکل میگیرد. بهموجب این تصویر، پدیدار کنشگر، یعنی مشت بهواسطۀ کنش ضربهزدن، پدیدارِ کنشپذیر یعنی شکم را محل اصابت خود قرار میدهد. حال آنکه اگر، بهطنز یا از باب تهکّم و استهزا اظهار کنیم: «فلان کس شکمش را جلوی مشت فلانی گرفت»، عنصر غالب در این گزاره «شکم» است که درواقع پدیدار کنشپذیر بوده است و نیابتاً در موضع کنشگری قرار گرفته است و بههمینسبب موجب خلق فکاهی یا مطایبه شده است. در مثالهایی مانند «رستم با شمشیر بر زره اسفندیار زد» یا «گُردآفرید بلافاصله کلاهخود را از سر برداشت و گیسو عیان کرد» چنانچه توجه کنیم، پدیدارهای کنشگر رستم/شمشیر و گُردآفرید/دست در زمینۀ ارجاعی مذکور، عنصر غالب یا مسلط به شمار میروند و ازآنجاییکه بهموجب ادعای ما اساساً پدیدار کنشگر در مرکز توجه شناخت قرار میگیرد، بیان گزارههای فوق، در نگاه نخست، به نظر میرسد بیان بیواسطۀ وضع امور یا واقعیات عینی است و بنابراین، وابسته به ناظر خارجی نیست؛ درحالیکه اندکی تأمل روشن میکند اگر برخلاف این رویکردِ شناختی، توجه سوژه بهجای تمرکز بر کنشگر، بر عنصر مغلوب یا منفعل معطوف باشد، آنگاه مثلاً خواهیم داشت «زره اسفندیار مورد اصابت قرار گرفت». بدیهی است هر دو گزارۀ مذکور واقعیتِ عینی واحدی را بازنمایی میکنند؛ اما همانطور که تعریف شد، حتی در چنین حالتی نیز پدیدار مذکور فقط در نسبت با نگرشها، دیدگاهها، منافع یا مقاصد ناظر معنادار میشود. بااینهمه، اصلِ تفکیک واقعیت ابتدایی از واقعیت نهادی درخورِتوجه و محل تأمل است. بنیانِ اصلی این تفکیک، الزاماً به موضوع تفکیک خصایص ذاتی و خصایص وابسته به ناظرِ واقعیات عینی مربوط نیست. موضوع بنیادی، در این تفکیک، نقشی است که زبان در معنای عام خود در تقویم و تشکیل اینگونه امور واقع ایفا میکند. در ادامه، ضمن تأکید بر اینکه تفکیک مذکور به خصایص ذاتی یا وابسته به ناظر محدود نمیشود، روشن خواهد شد مادامی که واقعیت یک برساخت زبانی به شمار رود، حتی درصورتیکه سوژه بهطور بیواسطه به پدیدارها یا وضع امور روی بیاورد، در بازنمایی آن همچنان در کمند ساختار زبانی و آن دسته از ملاحظات نشانهشناختی است که بهموجب آن واقعیت عینی مقوّم و معنادار میشود. 3-4- نقش زبان در تقویم ساختار واقعیت در گزارههایی که بیانگر واقعیت عینی وابسته به ناظر است، با موضوع «ارزش»[ii] سروکار داریم؛ چراکه در این گزارهها بیش از آنکه متوجه کارکردِ ارجاعی زبان باشیم، کارکرد عاطفی زبان بروز و ظهور پیدا میکند (ر.ک. یاکوبسن، 138۶: ۸۰-۷۱). یاکوبسن درباب کارکرد عاطفی زبان تصریح میکند: «نگرش گوینده دربارۀ آنچه بیان میکند، در کارکرد بهاصطلاح عاطفی یا کارکردی که زبان حال گوینده است، مستقیماً تجلی مییابد. این کارکرد تأثیری از احساس خاص گوینده به وجود میآورد؛ خواه گوینده آن احساس را داشته باشد و خواه وانمود کند که چنین احساسی دارد» (همان: 74). درواقع، زمانی که کارکرد عاطفی بهمثابۀ کارکرد غالب یا مسلط عمل میکند، گزاره درعوضِ ارجاع به جهان خارج و درنتیجه تطابق با امر واقع، که خاص کارکرد ارجاعی زبان است، متوجه ادراک ویژهای است که سوژه درباب موضوع، تجربه میکند. به این منوال، در تحلیل دو گزارۀ زیر یعنی الف) «آسمان ابری است» که کارکرد غالب در آن ارجاعی است و ب) «آسمان دلگیر است» که کارکرد غالب در آن عاطفی است، درمییابیم که تعیین صدقوکذب گزارۀ «الف» ازطریق ارجاع به جهان خارج محقق میشود؛ درحالیکه در گزارۀ دوم صدقوکذب گزاره مستقل از ارجاع عمل میکند و درواقع، ازآنجاکه در گزارۀ دوم وجه عاطفی غالب است، اساساً تعیین صدقوکذب آن منتفی است. شایان ذکر است که نگرش گوینده درباب گزارۀ «ب»، مثلاً اینکه گزارۀ مذکور را صادقانه به زبان آورده است یا خیر، دخلی به صدقوکذب گزاره و درنتیجه تطابق آن با امر واقع ندارد؛ خواه گویندۀ خبر، این گزاره را از سر صدق به زبان آورده باشد، خواه زرق و ریایی در بیان وی مشهود یا نهفته باشد. ازسویدیگر، در گزارۀ نخست، بهتعبیر لاک با «صفات اولیه»[8] سروکار داریم که بهنوعی ذاتیِ پدیدار به شمار میروند (Locke, 1999: 117-125) و عموماً ربطی به نگرش ناظر ندارند؛ گو اینکه درخصوص ذاتیبودن یا نبودن این انتساب بتوان دلایلی اقامه کرد؛ اما در گزارۀ دوم صفات یا خصایصی که به پدیدار مذکور اسناد داده شده، جزء «صفات ثانویه»[9] است. صفات ثانویۀ ذاتی پدیدار به شمار نمیروند؛ بلکه توانِ ایجاد دریافتهای حسی متنوعی را با اتکا به صفات اولیۀ در ما دارند (ibid: 117) و بنابراین، اثبات این قبیل ویژگیها در پدیدار مذکور از اساس به کیفیت ادراکی سوژۀ ناظر بستگی دارد. برای روشنشدن بحث میتوان به تفاوت «ادراک کمّی» و «ادراک کیفی» زمان نزد برگسون مراجعه کرد. بهموجب استدلال برگسون، ادراک سوبژکتیوِ زمان که برگسون ذیل «دیرند»[10] به آن میپردازد، با ادراک اُبژکتیو زمان که اساساً امری کمّی است، متفاوت است. برگسون معتقد است درک و تجربۀ درونی سوژه از زمان، همان تجربۀ دیرند است و دراینخصوص، تصریح میکند: «زمان حقیقی، یا بهتعبیری زمانِ زیسته[11] همین دیرند است که سیلانِ آن مشتمل بر معنای اصیل زمان است» (Bergson, 1934: 11-14). جالب است که در این تلقی برگسون درباب زمان، ادراک سوژۀ ناظر نسبت به زمان، یعنی دیرند، در قیاس با زمان ریاضی و تقویمی که سنجشپذیر و تعقلی است، اصیلتر است. البته ما در اینجا قصد آن را نداریم که همزبان با برگسون ادراک کیفی زمان را اصیلتر به شمار آوریم، بلکه تنها برای تقریب ذهن کوشیدهایم این تفکیک را برجسته کنیم تا در درجۀ اول روشن سازیم واقعیت عینی چنانچه هست، در طی فرایند ادراکِ سوبژکتیو عموماً از خصایص ذاتی خود تُهی میشود، ماهیت شخصی و بنابراین، نسبی پیدا میکند. بهاینترتیب، چنانچه اثر هنری یا ادبی محل ظهور گزارههایی از نوع «الف» باشد که بهموجب آن صفات اولیۀ پدیدارها، یا بهتعبیر سرل (1400: 26-31) «خصایص ذاتی واقعیت»، بازنمایی میشود، صرفنظر از انتقادهایی که به این دیدگاهِ حداقلی وارد است، با نوعی ادبیات ژانر رئالیستی مواجه خواهیم شد که هدف عمده و اصلی آن نوعی واقعنمایی[12] است که بهموجب آن «دیدگاهی غیرشخصی و عینی» (داد، 1385: 257) در بازنمایی پدیدارها به کار میرود؛ درحالیکه گزارههایی از نوع «ب» متوجه صفات ثانویه و بهتعبیر سرل معطوف به خصایص «وابسته به ناظر» (سرل، 1400: 26-31) است. پیدایی یا کاربست چنین گزارههایی در سبک رمانتیستی ادبیات متواتر و مشهود است؛ چراکه رمانتیسم مبتنی بر نوعی «درونبینی مبالغهآمیز» است (سیدحسینی، 1384: 182) که بهموجب آن هنرمند بیش از آنکه پایبند محاکات یا بازنمایی امر واقع باشد، «پایبندِ تصور است» (همانجا). بههرترتیب، همانطور که پیشتر اشاره شد، به نظر میرسد واقعیات نهادی و ابتدایی الزاماً به حدود و ثغور این تفکیک محدود نمیشوند. برای روشنشدن این ادعا نخست یادآور میشویم که مثلاً در ساختار واقعیت اجتماعیِ ما، براساس برداشتهای خاصی که درباب افراد وجود دارد، مصداق واقعی سعدی، بهلحاظ ارجاعی همارز با مصداق نویسندۀ گلستان و یا نویسندۀ بوستان محسوب میشود. به این منوال، وقتی گزارههای زیر را با یکدیگر مقایسه میکنیم الف) نویسندۀ بوستان در قرن هفتم میزیست. ب) نویسندۀ گلستان در قرن هفتم میزیست. در نگاه نخست به نظر میرسد با دو گزاره «همارز»[13] روبهرو هستیم که واقعیت عینی واحدی را بازنمایی میکنند؛ اما تدقیق در ساختار مدلولهای این دالها چیز دیگری را نشان میدهد. درحقیقت، عبارات نویسندۀ گلستان و نویسندۀ بوستان با اینکه هر دو عموماً به مصداق واحدی در جهان خارج ارجاع میدهند، مدلولهای متفاوتی را بازنمایی میکنند. به این منوال، ارزش دلالتی این دو با یکدیگر از اساس متفاوت است؛ چراکه «دلالتِ مفهومی سطح تازهای را میان واژهها و جهان خارج پیش روی ما قرار میدهد که سطح بازنمود ذهنی نامیده میشود» (صفوی، 1392: 68). این موضوع نشان میدهد که این گزارهها بهلحاظ صدقوکذب گزارهای کاملاً متفاوت عمل میکنند؛ چون مصداق واحد عملاً بهمعنای ارزش واحد نیست و آنچه این دو گزاره را متفاوت میسازد نه مصداق متفاوت، که ارزش متفاوت مدلولهاست و ازآنجاییکه «ارزش یک نشانه به روابط آن با سایر نشانهها بستگی دارد» (Chandler, 2007: 27)، اگر درخصوص مصداق تنها میتوان از دلالت یا معنایی سخن گفت که وابسته به ارجاعِ برونزبانی است، درخصوص مدلول و ارزش روابط درونزبانی و وجه افتراقیِ نشانه است که از اهمیت بیشتری برخوردار است. ارزش، برخلاف معنا، موضوعی وابسته به ارجاع درونزبانی است و بنابراین، همانطور که سوسور تأکید میکند، یک نشانه مستقل از بافت فاقد هرگونه ارزشِ مستقل است (Saussure, 1983, 80). برایناساس، کاربست چنین دیدگاهی در نظریۀ محاکات روشن میکند که حتی اگر ذهن در بازنمایی جهان منفعل باشد و صرفاً تصاویر مأخوذ از جهان واقع را بهمانند یک دوربین عکاسی ثبت و ضبط کند، و حتی اگر بپذیریم که کارکرد زبان صرفاً بهمثابۀ یک ابزار ارتباطی، صورتبندی تجربۀ حسی است، باز هم دراینصورت این احتمال وجود دارد که یک تصویرِ واحد یا وضع امور یکسان پس از بازنماییِ زبانی به صور و اشکال متکثری تبدیل و تبدل یابد. جالب است که اگر چشمانداز سوبژکتیو یا وابسته به ناظر را از بحث خارج کنیم و توجهی به منافع و مقاصد یا دیدگاهها و نگرشهای سوژه نداشته باشیم، باز هم دراینصورت ساخت درونی زبان، شبکۀ متنوع دالها، بار ارزشی دالها و عوامل دیگری که متکی بر منطق درونی زبان است، این امکان را فراهم میآورند که یک رویداد واحد بنا به قابلیتهای متعدد نشانهشناختی و نیز ساختار درونی زبان به طرق و انحای مختلفی بازنمایی کلامی شود. بدیهی است هرگونه بازنماییای ازایندست، درنهایت، حداقلِ کارکرد ارجاعی را محفوظ نگه خواهد داشت؛ ولو اینکه کارکرد عاطفی، ترغیبی، زیباییشناختی و... بهمثابۀ کارکرد مسلط درآید و کارکرد ارجاعی را به تعلیق یا تعویق بیفکند. در این استدلال، نکتۀ شایان توجه این است که ما همچنان به نظریۀ سنتی پیشساختارگرا درباب زبان قائل هستیم و استدلال خود را از این فرض آغاز کردهایم که زبان بهمثابۀ ابزار بازنمایی، متأخر از تجربۀ بلاواسطۀ جهان واقع و نیز متأخر از ادراک تصویری/ مفهومی جهان واقع است و بنابراین، هدف زبان بازنمایی مفاهیم و تجربیاتی است که فینفسه در جهان واقع حی و حاضرند و سوژه ازآنجاییکه به ابزاری برای برقراری ارتباط مجهز است، توان سازماندهی این قبیل تجربههای محض را داراست. هرچند ساختار زبان بهواسطۀ تنوع ساختارهای درونی آن و نیز کثرت شبکههای ارزشی و دلالتی نشانهها این امکان را فراهم میآورد که تجربهای واحد در بازنمایی زبانی، صور متکثری پیدا کند. بهموجب چنین استدلالی، بدیهی است اگر درعوض نظریۀ سنتی درباب زبان به دیدگاه ابرساختارگرایی و پدیدارشناسی هیدگری روی آوریم، موضوع زبان بهمثابۀ ابزار منتفی است. صافیان و کورنگ بهشتی (1394) ضمن پژوهشی درباب «زبان ازنظر افلاطون و هیدگر» ماهیت غیرابزاری زبان را نزدِ هیدگر بدینصورت تبیین میکنند: هیدگر بر نسبت تنگاتنگ میان وجود و زبان تأکید میکند؛ بهطوریکه اندیشیدن دربارة وجود متضمن و مستلزم تأمل درباب ذات زبان میشود و اندیشهای که میکوشد وجود را بیندیشد، باید طریق تأمل درباب زبان را بهعنوان طریق اصلی پی گیرد (Kockelmans, 1984: 63, 148; Richardson, 1974: 171). در چنین رویکردی، زبان بههیچوجه ابزاری نیست که انسان بدان مجهز شده باشد و آن را همچون دیگر ابزارها در اختیار و تصاحب خویش داشته باشد؛ بلکه زبان و فقط زبان است که برای نخستین بار امکان قرارگرفتن در میان گشودگی موجودات را فراهم میکند. بدینترتیب، کلمه یا تشکیل یک نام، موجود را در وجودش گشوده میسازد و آن را در این گشودگی نگاه میدارد. هیدگر خود تصریح میکند: «جهان خود را در زبان مینمایاند و هستیای که میتوان فهمید، زبان است و اصولاً زبان واسطۀ عام همۀ فهمهاست» (Heidegger, 1958: 466). درواقع، بهموجب این دیدگاه، زبان در مرکز شکلبخشیدن به تجربه قرار میگیرد و بنابراین، پیکربندی تجربه تنها درصورتی میسر است که ساختار مفروض زبانی در مرتبۀ نخست در مقولهبندی ابژههای جهان واقع دخیل باشد. بهبیاندیگر، برحسب آرای ابرساختارگرایان، زبان در بازنمایی جهان منفعل نیست؛ بلکه کاملاً پویا و فعال است؛ یعنی اساس تجربه در سایۀ ساختارهای زبانی محصَّل و مفهومشدنی است: ما بهمثابۀ انسان نمیتوانیم فارغ از مقولات زبانی و معناهای اجتماعی زندگی کنیم؛ چراکه این مقولات زبانی و معناهای اجتماعی هستند که از ما انسان میسازند (Harland, 1991: 68). بنابراین، ازآنجاییکه مقولات و مؤلفههای زبانی علاوه بر پایبندی و التزام به دلالتمندی، بهطور همزمان مشتمل بر ارزش نیز میشوند، این موضوع موجب میشود که هر تجربهای از جهانِ واقع، پیشاپیش، در بستر زبان و ازطریق آن میسر شود. برپایۀ این استدلال، مقولات زبانی و معناهای اجتماعی آن واقعیتِ غاییای هستند که پیش از اشیای عینی و ایدههای ذهنی حضور دارند (ibid). با این ملاحظات، وجود چنین تشکیلاتی در ساختار زبان به ادراک واقعیت جهان بهمثابۀ واقعیاتی نهادی منجر میشود؛ واقعیاتی که آنقدر عینی و بدیهی به نظر میرسند که تصور اینکه اساساً نهادی و برساخته هستند، دشوار به نظر میرسد؛ اما با اتکا به استدلالهای فوق میتوان این توجیه را پذیرفت که حتی اگر همانند سرل به وجود واقعیت ابتدایی مستقل از نهاد زبان قائل باشیم، باز هم آن دسته از واقعیات نهادی که صرفاً در پرتو نهادهای بشری قابلفهم هستند، اگرچه واقعیاتی عینی به نظر میرسند، باوجودِاین، صورتبندی تجربۀ و فهمِ متعاقب آنها تنها بهواسطۀ زبان میسر و شدنی است و بنابراین، نظریۀ محاکات، درصورت التزام به دیدگاه سنتی و فرانرفتن از محدودیتهای آن، در تبیین نحوۀ بازنمایی چنین اموری تحلیلی ابتر به دست میدهد. 4- نتیجهگیری پژوهش حاضر در مرتبۀ نخست نشان میدهد تصویر ذهنی، بههیچروی، صرفاً به انطباعات حسی ناشی از ادراکات بصری محدود نمیشود و دامنۀ شمول آن گستردهتر از تلقی عام است. درواقع، ازآنجاییکه همّ منتقدان متعهد به نظریۀ محاکاتی مصروف تبیین انحای بازنمایی تصویری است، ضرورت دارد نظریۀ محاکاتی تمهیداتی نظری برای تبیین انواع تصاویر و ارتباط آنها با وضع امور به کار بندد. بدیهی است چنین تمهیداتی، با ملحوظکردن تصاویرِ غیربصری، صرفاً به تبیین رابطۀ شباهت بین موضوع بازنماییشده و وضع امور متکی نخواهند بود؛ چراکه تصویر میتواند بهواسطۀ کانال یا دریچۀ معرفتی ویژهای چون سامعه، ذائقه، لامسه، شامّه از جهان خارج اخذ شود و الزاماً با مفهوم معمول تصویر بهیکمعنا نباشد. در ادامه، این جستار معطوف به تبیین این نکته است که در نظریۀ محاکات، سوژه ازطریق عطف توجه به جهان واقع، تصاویری اخذ میکند که گاهی بهمیزان چشمگیری محصولِ نگاشت استعاری است. برایناساس، تصویر بازنماییشده همواره به تناظر مادّی با وضع امور یا مصادیق متعهد نمیماند؛ بلکه نوعی تناظر ساختاری بین تصویر بازنماییشده و وضع امور ایجاد میشود که بهموجب آن تصویر بازنماییشده اگرچه در نگاه نخست حقیتنما، حقیقتگریز یا حقیقتستیز به نظر میرسد؛ اما درواقع، در مواردی که تصویر مذکور فاقد هرگونه شباهت مادی با وضع امور است، بهلحاظِ صوری و ساختاری بازنماییِ ویژهای از یک وضعیت به شمار میرود که اگرچه مؤلفهها یا آحادِ تصویری آن فاقد شباهت با مصداقها یا وضع امور است، بااینهمه، نوعی همسانی یا همولوژیِ ساختاری بین طرفین بازنمایی برقرار است. در مرتبۀ بعدی، نشان داده شد واقعیات عینی، اساساً اموری صلب و ایستا نیستند که در جهان واقع صرفاً برای کشفشدن، شناختهشدن یا بازنمایی استقرار یافتهاند. درواقع، تفکیک واقعیات نهادی از ابتدایی روشن ساخت واقعیتها همواره آنچنان که ما تصور میکنیم، وضعیتی برونزبانی نیستند؛ بلکه عموماً نهادهای بشری، بهویژه زبان در تقویم یا شکلدهی به آنها دخیل است و بنابراین، ضرورت دارد نظریۀ محاکاتی ضمن بازآرایی قوای خود تمهیداتی به دست دهد که کیفیت بازنمایی این قبیل واقعیات را تبیین کند. در پایان، تصریح شد که چنانچه ذهن در بازنمایی جهان یکسره منفعل باشد و فقط بهمثابۀ یک یک دوربین عکاسی تصاویر مأخوذ از جهان واقع را ثبت کند، و حتی اگر در این فرض تردیدی نداشته باشیم که بپذیریم که زبان صرفاً بهمثابۀ یک ابزار ارتباطی، محدود به صورتبندی تجربۀ حسی است، بااینهمه محتمل است که یک وضع امور مشخص به صور و اشکال متکثر زبانی، ادبی یا هنری بازنمایی شود. [1] Innocent eye [2] State of affairs [3] Charles Sanders Pierce (1839-1914) [4] Institutional facts [5] Brute facts [6] Agent [7] Patient [8] Primary attributes [9] Secondary attributes [10] Duration [11] Lived time [12] Verisimilitude [13] Equivalent [i] Correspondence theory of truth برای بحث مستوفا دراینباره بنگرید به (Hanna & Harrison, 2004: 20-25) [ii] Value مفهوم زبان (لانگ) تقریباً بهطور اجتنابناپذیر به مفهومی میانجامد که سوسور آن را ارزش مینامد. هارلند همین مفهوم را ذیل تمایز بررسی میکند. بهزعم وی، اگر زبان بهمثابۀ نظام دلالتگر به انتخاب یک واحد زبانی از مجموعۀ واحدهای زبانی ممکن بستگی داشته باشد، آنگاه زبان بهمثابۀ نظام دلالتگر نه به خصوصیات قطعی و ویژۀ آنچه بر زبان رانده میشود، بلکه بر تمایز صوری بین آنچه بیان شده و آنچه بیان نشده است، وابسته خواهد بود. (ر.ک. هارلند، 1380: 24). | ||
مراجع | ||
داد، سیما (1385). فرهنگ اصطلاحات ادبی. تهران: مروارید.
سرل، جان ر. (1400). ساختار واقعیت اجتماعی. ترجمۀ محمدمیثم امینی، تهران: فرهنگ نشر نو.
سیدحسینی، رضا (1384). مکتبهای ادبی، دوجلدی، ج1، تهران: نگاه.
صاقیان، محمدجواد و کورنگ بهشتی، رضا (1394). «زبان ازنظر افلاطون و هیدگر: یک بررسی مقایسهای». متافیزیک، 7، 19، ۶۴-۴۱.
صفوی، کوروش (1392). درآمدی بر معنیشناسی. تهران: سورۀ مهر.
عابدینی، جواد و مصباح، مجتبی (1396). «زبان و جامعه در اندیشۀ جان سرل». معرفت فلسفی، 55، ۲۰۷-۱۸۵.
عبداللهی، محمدعلی و جانمحمدی، محمدتقی (1389). «واقعیتهای نهادی در دیدگاه جان سرل». متافیزیک، 5 و 6، ۲۲-۱.
یاکوبسن، رومان (138۶). «زبانشناسی و شعرشناسی»، در زبانشناسی و نقد ادبی. ترجمۀ حسین پاینده. تهران: نی.
موسیزاده، عیسی، اصغری، محمد و عبداللهنژاد، محمدرضا (1400). «ساختار زبانی واقعیت در اندیشۀ ریچارد رورتی». پژوهشهای فلسفی کلامی، زمستان، ۱۱۹-۱۰۵.
نیچه، فردریش ویلهلم (1385). فلسفه، معرفت و حقیقت. ترجمۀ مراد فرهادپور. تهران: هرمس.
ولک، رنه و وارن، آستین (1382). نظریۀ ادبیات. ترجمۀ ضیاء موحد و پرویز مهاجر. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. Bergson, Henry (1934). The Creative Mind: An Introduction to Metaphysics. New York: Wisdom Library. Chandler, Daniel (2007). Semiotics: The Basics. London & New York: Routledge. Evans, V. & Green, M. (2006). Cognitive Linguistics, An introduction. Edinburgh: Edinburgh University Press. Hanna, P. & Harrison, B. (20041). Word and World, Practice and the Foundation of Language. Cambridge: Cambridge University Press. Harland, Richard (1991). Super-structuralism, the Philosophy of Structuralism and Post-structuralism. London & New York: Routledge. Heidegger, Martin (1958). The Question of Being. trans, W. Kluback and J. T.Wild, Twayne. New York. Lakoff, G. & Johnson, M. (2003). Metaphors we Live by. New York: Basic Books. Locke, John (1999). An Essay Concerning Human Understanding. The Pennsylvania State University. Saussure, Ferdinand de (1983). Course in General Linguistics. trans. Roy Harris. London: Duckworth. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 293 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 193 |