تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,330 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,909,183 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,961,293 |
کاربست نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونو لاتور در خوانش مفهوم «فضا»1 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
برنامه ریزی فضایی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 13، شماره 3 - شماره پیاپی 50، آذر 1402، صفحه 79-106 اصل مقاله (2.18 M) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/sppl.2023.137926.1730 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حسین حاتمی نژاد* 1؛ احمد پوراحمد2؛ سعید زنگنه شهرکی3؛ رضا کانونی4 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1دانشیار گروه جغرافیا و برنامهریزی شهری، دانشکدۀ جغرافیا، دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2استاد، گروه جغرافیا و برنامهریزی شهری، دانشکدۀ جغرافیا، دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
3دانشیار، گروه جغرافیا و برنامهریزی شهری، دانشکدۀ جغرافیا، دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
4دانشجوی دکتری جغرافیا و برنامهریزی شهری، دانشکدۀ جغرافیا، دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فضا همیشه در رشتههای مختلف علمی ازجمله جغرافیا محل اندیشهورزیها و نظریهپردازیها بوده است و اندیشمندان و صاحبنظران هریک از منظری به فضا نگریستهاند. در پژوهش حاضر سعی بر آن شده است تا خوانش مفهوم فضا ازمنظر نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونولاتور نگریسته شود تا بتوان خوانشی نوین از مفهوم فضا را به دست آورد. هدف از این پژوهش شناسایی کاربستهای نظریۀ کنشگر-شبکه در خوانش مفهوم فضا و نیز گسترش افقهای نوین با استفاده از نظریههای فکری–فلسفی جدید در نگاه به فضاست. پژوهش حاضر جزء پژوهشهای بنیادی است که براساس شیوۀ تحلیلی انجام شده است. مأخذ این پژوهش برای کشف کاربستها، نظریۀ کنشگر–شبکۀ برونو لاتور است. در این مطالعه اطلاعات بهصورت رجوع به متون دست اول (لاتور، لاو و کالن) و دست دوم (مقالهها، پایاننامهها و کتابهایی که در سالهای اخیر دربارۀ نظریۀ کنشگر-شبکه نوشته شده است) و نیز با نمونهگیری از متن بهصورت هدفمند گردآوری شد. نظریۀ کنشگر-شبکه با رد ذاتگرایی و دوگانۀ طبیعت / جامعه از عاملیت کنشگران غیرانسانی به همراه انسان دفاع میکند و معقتد است که کنشگران انسانی بر کنشگران غیرانسانی برتری ندارند و تمامیت در دست هیچ کدام از آنها نیست. کاربست نظریۀ کنشگر-شبکه در خوانش مفهوم فضا منتج به نتایجی چون پذیرش اصل تعلیق در شناخت فضا، فضا بهمثابۀ سینتگم، تولید جمعیبودن فضا، فازیشدن فضا، چندرگهبودن فضا، فضا بهمثابۀ شبکه و فضا بهمثابه جعبۀ سیاه را به دست داده است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کنشگر-شبکه؛ برونو لاتور؛ فضا؛ بنیادی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه فضا همیشه در جغرافیا بستر اندیشهورزیها و بحثهای زیادی بوده است و اندیشمندان و صاحبنظران هریک ازمنظری به این مقولۀ مهم و کلیدی در جغرافیا پرداختهاند. نخستین اندیشه دربارۀ فضا، فضای مطلق (Absolute) یا قائم به ذات (Substantive) است. ازنظر نیوتن فضای مطلق در ذات خود، بدون ارتباط با هیچ چیز خارجی، مشابه غیرقابل حرکت باقی میماند (Werlen, 2003: 1). اینگونه فضا بهمنزلۀ سامانۀ هندسی (با ابعاد X, Y, Z) است (Kitchin, 2009: 268). به عبارت دیگر، نگاه به فضا در پندار فضای مطلق نگاهی هندسی و ریاضیاتی است. استدلال جوهرگریان این است که برای تبیین برخی پدیدههای دینامیکی باید فرض وجود فضای مطلق را بپذیریم (منصوری، 1393: 64). دومین گونۀ فضااندیشی مربوط به فضای ربطی (Relative) یا نسبی است. رابطهگرایان برخلاف جوهرگرایان فضا و زمان را جواهر یا اشیا مادی مستقلی نمیدانند (منصوری، 1393: 6). «لایبنیتس: من فضا را دارای نظم همزیستی میدانم. فضا بدون اجسام اصلاً چیزی نیست، بلکه امکان قراردادن آنهاست» (Werlen, 2003: 1). در این نگاه Leibniz فضا را برساختی منطقی میداند که برآمده از نسبت میان اشیاست (توفیق و خراسانی، 1393: 16). اینکه میگوییم فضا مفهوم نسبی است، بدان معناست که باید آن را چون رابطه بین اشیا درک کنیم؛ یعنی فضا وجود دارد، به این علت که اشیا وجود دارند و با یکدیگر در ارتباط هستند (هاروی، 1395: 25). در این دیدگاه فضای فیزیکی جایگزین فضای ریاضیاتی میشود. سومین گونه از فضا، فضای معرفتشناسی (Epistemological) است که Kant آن را مطرح کرد. Kant معتقد است فضا یک مفهوم تجربی نیست که از تجربۀ بیرونی انتزاع شده باشد. فضا یک نمایش ضروری و درنتیجۀ پیشینی است Werlen, 2003: 2). ازدید Kant، فضا و زمان نه آنگونه که مطلقگرایان معتقدند وجودی جوهری دارد و نه آنگونه که ارسطو بدان باور داشت، وجودی بالعرض است. فضا معرفتی پیشینی و مقولهای ذهنی است که شناخت را امکانپذیر میکند (افروغ، 1376: 23). Kant با استدلالکردن به اینکه فضا و زمان بهطور مستقل وجود ندارد و تنها وجوهی از ادارک ما، بازنمایی ظاهرهاست که نمیتواند به خودی خود وجود داشته باشد، بلکه در ما وجود دارد، فضا و زمان را نسبیتر کرد (بهروز و همکاران، 1393: 35). فضای شناختی (Cognitive) بهعنوان چهارمین گونه از فضا متشکل از ساخت انتزاعی فضاست که از مشخصکردن فضا بهعنوان یک شیء برای تأمل و تلاش ازجهت بسط نظریههایی دربارۀ آن نشئت گرفته است. فضای شناختی فضای یکنواخت و همگن با ارزش مساوی در همهجا و در تمامی جهتها، به یک شکل و خنثی، یک بُعد، همراه با فضای هندسه و نقشهها و نظریههای سازمان فضایی است (رلف، 1390: 28-27). گونۀ پنجم، فضای روابطی (Relational) است. در اینگونه، فضا حاصل روابط اجتماعی است. فضا فرآورده و ساختهشدۀ همپیوندیهاست (Elden, 2009: 264-265). فضا بهعنوان چیزی موجود در اشیا درنظر گرفته شده است؛ بدین معنا که فقط هنگامی میتوان گفت شیء وجود دارد که حاوی مناسبتهایی با دیگر اشیا باشد و سپس آن را بروز دهد (هاروی، 1395: 26). بهجای فضا بهمثابۀ «یک ظرف که سلسله رویدادهای جهان درون آن جاری میشود»، انگارۀ رابطهای فضا آن را «یک هم-فرآورده از این سلسله رویدادها میداند» (Thrift, 2003). فضا نه جدا از فرآیندها که درواقع، بخش پیوستهای از فرآیندهای اجتماعی است: «صور فضایی انتزاعی به خودی خود نمیتوانند چیزی دربارۀ محتوای روابط اجتماعی، سیاسی یا اخلاقی که آن فرم را ساختهاند، تضمین کنند» (Massey, 2005). فضا یک ظرف ثابت نیست، بلکه چیزی است که انسانها آن را پیدرپی تولید و بر سر آن مذاکره میکنند (اصغری زمانی و همکاران، 1401: 37). «فرآیندها در فضا رخ نمیدهند، بلکه چهارچوب فضایی خود را تعریف میکنند» (Harvey, 2004). فضاهای اجتماعی تولیدشده بهطور فضایی، راکد و ایستا نیست، بلکه ترکیبکنندۀ روابط اجتماعی است (منوچهری میاندوآب و رهنمایی، 1398: 86). فضا به مانند بدن (نگاه روابطی–زیستی)، فضا به مانند ماشین (نگاه روابطی-مکانیکی)، فضا به مانند شبکه (نگاه روابطی-جریانی) و فضا به مانند متن (نگاه روابطی-متنی) در فضای روابطی مطرح است. پنج گونۀ مطرحشده دربارۀ فضا به نوعی شاید مهمترین پندارهای فضایی بودند؛ اما بهمرور صاحبنظران و اندیشمندان مختلف ازمنظرهای متفاوت به فضا نگاه و تعریفها و رویکردهای نوینی را مطرح کردهاند؛ ازجمله: کارل مارکس، فضامندی ضمنی ماترئالیسم تاریخی؛ گئورگ زیمل، فضای جامعهشناسی صوری (ژلنیتس، 1399)؛ هانری لوفور، تولید فضا–تریالکتیک فضا (لوفور، 1395)؛ دیوید هاروی، اقتصاد سیاسی فضا (ژلنیتس، 1399)؛ میشل فوکو، فضا، دانش و قدرت (;Ploger, 2008 ;Foucault, 2007 شورچه،1393). فضا ازنظرگاه علوم مختلف ازجمله معماری، روانشناسی، جامعهشناسی، علوم سیاسی، شهرسازی، اقتصاد، فلسفه، فیزیک و برخی رشتههای دیگر تعریفهای مختلفی دارد و هر رشته ازمنظر خاصی به مقولۀ فضا نگریسته است. تمام صاحبنظران و اندیشمندان درپی پاسخ به این سؤال که فضا چیست؟ اندیشهورزیها و نظریههای مختلفی را ارائه کردهاند؛ ولی باز بهدلیل پیچیدگی ماهیت فضا همچنان بر سر تعریف فضا جدالها فراوان است. در پژوهش حاضر سعی بر آن است تا به کاربست نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونو لاتور[1] در خوانش مفهوم فضا پرداخته شود. ازجمله هدفهای پژوهش حاضر این است که پاسخ لاتور به سؤال فضا چیست؟ و چه تفاوتهای هستیشناختی بین نظریۀ کنشگر-شبکۀ لاتور در تبیین مفهوم فضا و سایر نظریهها دربارۀ فضا وجود دارد. به بیان دیگر، هدف پژوهش حاضر دستیابی به این پاسخ است که فضا چیست؟ و فضا را چگونه میتوان شناخت؟ که در آن از نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونو لاتور استفاده شده است تا از این راه بتوان در مواجهه با موضوع فضا پژوهشگران را مجهز به رویکرد نوینی کرد که کنشگر-شبکۀ میتواند در اختیار آنها قرار دهد. نظریۀ کنشگر-شبکه که به نوعی همواره کوشیده تا راه خود را از مکاتب و رویکردهای مختلف جدا کند (البته این بهمعنای قطع کامل با سایر نظریهها و مکاتب نیست و تفاوتهای هستیشناسی و معرفتشناسی زیادی با آنها دارد) میتواند نگرش نوینی از مفهوم فضا را در اختیار ما قرار دهد. تاکنون باتوجه به مطالب ذکرشده، تلقیهایی که از مفهوم فضا ارائه شده است از فضای مطلق نیوتنی تا تریالکتیک فضایی لوفور نشاندهندۀ پراکندگی رویکردها و نظرگاههای مربوط به فضاست. کاربست نظریه بهعنوان یک محصول دانش بشری درمعرض بهرهبرداری و به کارگیری آن است. در محیطهای دانشگاهی و نهادهای اجتماعی دنیا و ایران نیز مراجعه به نظریه و بهرهگیری از آن در تحلیلها و مطالعات مربوط به رشتههای علمی مختلف رایج و جا افتاده است. به بیان دیگر، نظریههای حوزۀ علوم اجتماعی و فلسفه چشمانداز خاصی را در نگاه به موضوعهای علمی و اجتماعی برای پژوهشگران رشتههای مرتبط پدید میآورد و اکنون در این پژوهش کوشش شده است تا مشاهده شود که برونو لاتور در کجای این مسیر قرار گرفته است و چه تفاوتها و تشابههایی با مهمترین رویکردها و نظریههای مربوط به فضا دارد. بهطور قطع، استفاده از رویکردهای نوین و کاربست آنها در رشتههای تخصصی میتواند نقطۀ آغاز تغییرات بسیاری در مسیر برنامهریزیهای فضایی و موضوعهای وابسته و زیرمجموعۀ آن باشد.
روششناسی پژوهش پژوهش حاضر جزء پژوهشهای بنیادی است که براساس شیوۀ تحلیلی-نظری انجام شده است و محققان آن درصدد هستند تا نحوۀ مفهومسازی مفاهیم کلیدی فضا را در نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونو لاتور تحلیل کنند تا بتوانند از فضا براساس مفاهیم اصلی نظریۀ مذکور خوانش نوینی را ارائه کنند. در پژوهش حاضر اطلاعات بهصورت رجوع به متون دست اول (لاتور، لاو و کالن) و دست دوم (مقالهها، پایاننامهها و کتابهایی که در سالهای اخیر دربارۀ نظریۀ کنشگر-شبکه نگارش شده است) و نیز با نمونهگیری از متن بهصورت هدفمند (هدف از نمونهگیری در اینجا تعمیمپذیری آماری نبود، بلکه هدف آن بود که متنهایی انتخاب شود که به تئوریزهکردن کاربستها کمک کند) گردآوری شد. در این پژوهش برای رسیدن به غنای نظری چندین بار به متون و منابع رجوع شد تا نکات کلیدی که در نظریه وجود دارد، استخراج شود. همچنین، سعی شد تفاوتها و تشابههایی که بین مفهوم فضا ازدیدگاه نظریۀ کنشگر-شبکه و سایر رویکردها و نظریهها دربارۀ مفهوم فضا وجود دارد، تجزیهوتحلیل و بررسی شود. مدل مفهومی پژوهش براساس دادههای بهدستآمده از متون مربوط به نظریۀ کنشگر-شبکه ترسیم و در شکل 1 سازههایی که پژوهش حاضر حول محور آنها شکل گرفته، ارائه شده است. 7 مفهوم مهم که پایههای نظریۀ کنشگر-شبکه را شکل میدهد، سازههایی است که پژوهش حاضر با استفاده از آنها اقدام به کاربست این نظریه در خوانش مفهوم فضا کرده است.
شکل 1: مدل مفهومی پژوهش (منبع: نگارندگان 1402) Figure 1: Conceptual model of the research
یافتههای پژوهش و تجزیهوتحلیل نظریۀ کنشگر-شبکه رویکردی در جامعهشناسی است که ریشه در مطالعات جامعهشناسی علم و فناوری دارد (Bosco, 2006: 136). این نظریه در کاوش فرآیندهای چگونگی تولید یک مجموعۀ علمی از دانش (Chen & Wu, 2021: 3) و بیشتر با کارهای Bruno Latour، john Law، Michel Callon شناخته شده است که برخی آن را نظریۀ پذیرش یا عضوگیری و جامعهشناسی ترجمه (Sociology of translation) و تحویل نیز نامیدهاند. این نظریه بیشترین آوازۀ خود را با حمایت از یک رویکرد اجتماعی–فلسفی که در آن عوامل انسانی و غیرانسانی (مادی) در یک دیدگاه تحلیلی یکسان گردهم میآید، به دست آورده است (Callon, 1986; Latour, 1999). نظریۀ کنشگر-شبکه خاستگاهی بهطور کامل، اروپایی دارد و برپایۀ آثار Bruno Latour وMichel Callon، پژوهشگران مطالعات علم و تکنولوژی فرانسه و john Law، مردمشناسی بریتانیایی در اواسط دهۀ 1980 میلادی بسط و گسترش یافته است. این نظریه، نظریهای اجتماعی با محوریت علم و فناوری است که در آن فرض بر مشارکت افراد (عوامل انسانی)، اشیا و فضاها (عوامل غیر انسانی) در متن تکثرزا با چندگونگی تعاملی و تأثیر متقابل این تکثر بر بازتولید عوامل انسانی و غیرانسانی است. کنشگر شبکه بهدنبال درک این است که چگونه عناصر اجتماعی و مادی که بهطور متقابل، کنشگر نامیده میشوند، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند تا دانش علمی ما را از جهان با فرآیندهای متقابل ساخت اجتماعی و مقاومت مادی تولید کنند (Rydin, 2013: 24). درادامه، باتوجه به روش پژوهش حاضر اقدام به جمعآوری منابع دست اول و دست دوم مرتبط با موضوع مقاله (نظریۀ کنشگر-شبکه) شد و سپس نمونهگیری هدفمند از آنها که هدف، تعمیمپذیری آماری نیست، بلکه تئوریزهکردن کاربستهاست، انجام شد. پس از انجامدادن موارد گفتهشده کاربست نظریۀ کنشگر-شبکه در خوانش مفهوم فضا انجام شد که این نظریه میتواند افقهای نوینی را در مفهوم فضا پیش روی محققان و پژوهشگران رشتههای مختلف علمی قرار دهد. شناخت فضا با پذیرش اصل تعلیق ازجمله مفاهیمی که خاستگاه فلسفی دارد و وارد علوم دیگر شده است، مفاهیم فضا و مکان است (برغمدی و مشکینی، 1400: 90). همانگونه که David Harvey معتقد است که سؤال فضا چیست؟ یک سؤال فلسفی است که هیچ پاسخ فلسفی ندارد و بهجای آن باید این پرسش مطرح شود که چگونه اَعمال مختلف انسانی مفاهیم متفاوتی از فضا (فضاهای متفاوتی) را شکل میدهد؟ (حاتمینژاد و شورچه، 1393: 48). میتوان گفت جغرافیدان کنشگر-شبکه در وهلۀ اول باید اقدام به تعلیق کند و سپس برای شناخت جهان ازمنظر رویکردی که کنشگر-شبکه در اختیار ما قرار میدهد، باید مفاهیم و تمایزهای مبنایی را تعلیق کند و اجازه دهد که پدیدهها و موجودات خود را بر ما عرضه کنند. به عبارت دیگر، در مطالعۀ پراکتیسها به حرفها بسنده نمیشود، بلکه به کنشها و عملها توجه میشود (شریفزاده، 1397: 46-45). جغرافیدانان در شروع پژوهش نباید تصمیم بگیرند که فضا متشکل از چیست؟ بلکه این خود فضاست که تعیین میکند از چه چیزهایی تشکیل شده است. در نظر لاتور: «هیچ مؤلفۀ تثبیتشدهای که بتواند در مقام یک نقطۀ شروع غیرقابل مناقشه مورد استفاده قرارگیرد، وجود ندارد» (Latour, 2005: 25) نظریۀ کنشگر-شبکه تلاش دارد تا مفروضات پیشینی را بر بازیگران و ظرفیت های جهانساز آنها تحمیل نکند (Jensen & Sandstrom, 2019: 2).
فضا بهمثابه سینتگم (وابسته به پیوند کنشگران) سینتگم (Syntagm) یک واحد زبانی است که شامل مجموعهای از اشکال زبانشناسی مانند حروف، واجها یا کلمات است که در پیوند متوالی با یکدیگر قرار دارند. نحو نیز بهعنوان زنجیرهای از دالهاست. رابطۀ درون یک نحو بهعنوان رابطۀ نحوی است. رابطۀ نحوی شامل دنبالهای از علائم است که بهطور کلی معنا را ایجاد میکند. کلماتی که جمله را تشکیل میدهد، جملههایی که پاراگرافها را تشکیل میدهد، پاراگرافهایی که فصلها را تشکیل میدهد، نمونههایی از نحو و روابط نحوی است. کلمات موجود در یک جمله را میتوان بهعنوان نحو درنظر گرفت؛ زیرا آنها یک رابطۀ نحوی ایجاد میکنند که باعث ایجاد معنا میشوند. تغییر ترتیب نحو در جمله میتواند منجر به تغییر معنی شود (Broden, 2006: 173-174). بهعبارت دیگر، ترکیب سینتگمها و ایجاد یک پیوند جدید، معنای تمام سینتگمهای یک پیوند را تغییر میدهد. این مسئله را میتوانیم نسبت معنایی سینتگمها بنامیم (شریفزاده، 1397: 60). آنچه میتوان از نسبت معنایی سینتگمها دربارۀ فضا استنباط کرد، عبارت است از: - معنای یک فضا در خود فضا متمرکز نیست، بلکه در تمام روابط نحوی (در معنای نشانهشناختی آن) داخل پیوند توزیع شده است. یک فضا بهتنهایی معنای متعینی ندارد؛ [2] - برای آنکه بدانیم یک فضا به چه معناست، باید به پیوندهایی که در آن حضور دارد، مراجعه کنیم؛ - داشتن یک معنای ثابت و مشخص، تنها بهمعنای داشتن پیوندهای مشخص و ثابت است. فضایی که هر روز وارد پیوند جدیدی میشود، معنای متغیری دارد و فضایی که وارد پیوندهای جدیدی نمیشود، معنایش ثابت و مشخص است. [3] لاتور رابطۀ میان سینتگمها را به رابطۀ میان کنشگران تعمیم میدهد. نسبیت معنایی سینتگمها تبدیل به نسبیت وجودی (relative existence) یا نسبیت ماهوی کنشگران در جایی که کنش وجود دارد، میشود. «در متافیزیک تاریخی که من میخواهم جانشین بدیل سنتی آن کنم، میتوانیم بهآسانی از وجود نسبی سخن بگوییم» ( Latour, 2000:156 به نقل از شریفزاده، 1394: 59). ماهیت یا تعریف یک کنشگر و وجود آن بهطور کامل، وابسته به پیوندی است که کنشگر در آن حضور دارد. مطابق سه نتیجهای که در بحث فوق گرفت شد در اینجا نیز سه نتیجۀ مهم مشاهده میشود: - ماهیت و وجود یک فضا در خود فضا نیست، بلکه در پیوندی است که در آن حضور دارد. بدون پیوند، هیچ فضایی ماهیت و وجودی ندارد. این به نحوی نتیجۀ اصل مذاکره است. هر چیزی محصول مذاکره است. پس یک فضا خود محصول مذاکره است و از آنجا که مذاکره برای ایجاد پیوند است، قبل پیوندها فضایی وجود ندارد؛ برای مثال ماهیت یک انسان محصول پیوندهایی است که از لحظۀ جنینی تا مرگ وارد آنها میشود. انسان بریده از تمام پیوندها، انسان معلق ابنسینا،[4] وجود عینی یا بیرونی ندارد. این اصل برای ما این نتیجۀ مهم را دارد که ماهیت یک فضا محدود به مرزهای کالبدی آن نیست. - برای آن که بدانیم یک فضا چیست باید به پیوندهایی که آن فضا در آن وجود دارد، نگاه کنیم. این نتیجه برخلاف نمونۀ قبلی که یک نتیجۀ هستی شناختی بود، نتیجهای معرفتشناختی است. برای تعریف یک موجود نباید دنبال ماهیت یا مطابقت با یک وضع امر باشیم، بلکه باید بهدنبال فهرست تمام سینتگمها یا پیوندهایی باشیم که یک عامل (فضا) وارد آنها میشود. - مورد سوم (مهمتر از موردهای قبلی است) این است که داشتن یک ماهیت ثابت و مشخص، فقط بهمعنای داشتن پیوندهای ثابت و مشخص است. فضایی که وارد پیوندهای جدید میشود، ماهیت متغیری دارد و فضایی که در پیوندهای بادوام و ثابتی است، هویت ثابتی دارد؛ البته دقت کنیم که هیچ ماهیت بهطور کامل ثابتی وجود ندارد، بلکه میتوان از ثبات نسبی سخن گفت که مبتنی بر پیوندهای باثبات و مستحکم است (شریفزاده، 1397؛ شریفزاده، 1394).
فضا یک تولید جمعی است نظریهپردازان مختلف فضا را یک تولید اجتماعی یا سازۀ اجتماعی میدانند و بهدنبال آن از تولید اجتماعی فضا صحبت میکنند (کاستلز به نقل از گاتدینر، 1399؛ لوفور، 1395؛ زیمل به نقل از ژلنیتس، 1399؛ مریفیلد، 1393؛ ناکس و پینچ، 1397). در راستای همین امر، رویکردی که Bruno Latour در نظریۀ کنشگر-شبکه اتخاذ میکند، متفاوت از رویکردهای قبلی است و این تفاوت درسطح هستیشناسی آنها وجود دارد. برای بسط این موضوع که فضا در نظریۀ کنشگر-شبکه تولیدی جمعی نه اجتماعی است، لازم است مفاهیم اولیۀ این نظریه توضیح داده شود. واژۀ کنشگر[5] به هر دو عاملهای انسانی و غیرانسانی اطلاق میشود (Robson & Bottausci, 2018: 61) لاتور معتقد است که یک کنشگر میتواند بهمعنای واقعی کلمه هر چیزی باشد. مشروط بر اینکه منبع یک عمل باشد (Latour, 1996: 7). اصطلاح کنشگر را میتوان برای اشاره به یک شخص، گیاه، ماشین، سیستم هواشناسی یا میکروب به کار برد (Whittle & Spicer, 2008). لاو معتقد است «یک کنشگر، شبکهای الگودار از روابط ناهمگن یا اثری است که توسط چنین شبکهای تولید میشود» (Law, 1992: 5). تمایز نظریۀ کنشگر-شبکه با سایر نظریههای بررسی اجتماعیِ فناوری در تعریف آن از کنش و نیز عاملیت است. در این نگاه بین عامل انسانی و غیرانسانی تفاوتی وجود ندارد؛ از این رو عوامل حیوانی-ویروس، میکروبها–الکترونها و اشیا فیزیکی بهاندازۀ انسان عاملیت دارند. افراد و اشیا در شبکۀ فناوری کنشگر هستند. همانطور که افراد بر اشیا اثر میگذارند، اشیا نیز به همان اندازه بر افراد تأثیر متقابل میگذارند. در نظریۀ کنشگر-شبکه تمام موجودات و اشیا در یک جایگاه هستیشناختی یکسانی قرار دارند (Muller, 2015). البته نکتۀ مهمتر اینکه عاملیت به شبکهای وابسته است که کنشگر در آن قرار دارد؛ از این رو یک فرد یا یک متن بدون شبکه وجود ندارد. با این نگاه به عاملیت، تعریف کنش نیز عوض میشود. در اینجا، کنش مداخله در جهان، متناسب با برخی مقاصد و نیتهاست و کنشگر نیز عنصری است که فضای پیرامون آن را تغییر میدهد تا سایر عناصر را به خودش وابسته و سپس ارادۀ آنها را به زبان خودش ترجمه کند. در این میان، روابطی نیز که شبکهها را میسازد، موجب کنش میشود؛ زیرا این شبکه روابط است که به کنشگر-انسانی / غیرانسانی- قابلیت کنش / عاملیت میدهد (انواری و کرماللهی، 1397: 39-38). ماهیت یک کنشگر، شبکهای از پیوندها و اتصالهایی است که با دیگر کنشگران دارد (شریفزاده، 1395: 120-119). به عبارت دیگر، مفهوم کنشگر–شبکه نشان میدهد که آنچه به نظر یک کنشگر است درواقع، میتواند یک شبکۀ کامل باشد (Czarniawska, 2006). Latour با طرح مفهوم کنشگر فاصلهای را که از گذشته بین جوهرهای طبیعی (Natural Substance) و گردایههای مصنوعی (Artificial Aggregate) وجود داشته است، ازمیان برداشت. براساس آموزههای Latour نهتنها تفاوتی بین این دو دسته وجود ندارد، همۀ آنها در یک گروه و با عنوان کنشگر خوانده میشوند. پس نگاه ما به جهان در مقام اول معطوف به اشیاست و سپس به تفکیک این اشیا براساس معیارهای دیگر پرداخته میشود. در این نگاه اجزای اشیا در مرتبۀ نخست اولویت ندارد، بلکه ارتباط آنها با دیگر اشیا آنها را میسازد و سرانجام، آنها را نه به اجزا و یا جوهر آنها، بلکه به یک شیء خاص تبدیل میکند (محمدی و مقدم حیدری، 1391: 148-147). کنشگر در نظریۀ کنشگر-شبکه یک اثر رابطهای است؛ از این رو یک دستاورد جمعی است که با اجرای شبکهها ایجاد میشود؛ اما ویژگی ذاتی موضوعهای خاصی مانند انسان را ندارد. این تمایز متعارف بین سوژه و ابژه را از بین میبرد و به جای اینکه سوژه و ابژه را جدا کند، آنها را رابطهای میبینید (Johannesson & Bærenholdt, 2009: 15). Latour بهدنبال این بود که نقش انسان و غیرانسان را در کنار هم در نوآوریها بازشناسی کند. مسئلۀ او این بود که با انسان و غیرانسان بهشکلی متقارن برخورد کند و نقش و عاملیت هیچکدام را حذف نکند یا به دیگری فرونکاهد. Latour میخواهد از مسیر این دو جریان نامتقارن که میتوان آن را واقعگرایی و ساختگرایی اجتماعی نامید، خارج شود تا رویکرد متقارنی اتخاذ کند. Latour نیز یک ساختگراست. وی میگوید که فکتهای علمی ساخته میشود؛ اما فقط با انسانها و عوامل انسانی ساخته نمیشود، بلکه شبکهای ناهمجنس از عوامل انسانی و غیرانسانی آن را میسازد. اگر جامعهشناسی معرفت علمی، ساختگرای اجتماعی (Social) است، رویکرد Latour ساختگرای جمعی (Collective) است (شریفزاده، 1394: 5-4). لاتور میخواهد نشان دهد که واقعیت متنوعتر از آنچه مدرنها تاکنون به ما گفتهاند، است. او معتقد است مدرنها از حالتهای امکانی وجود تنها دو مورد، یعنی ابژه و سوژه را انتخاب کردهاند و نهتنها کوششی برای یافتن حالتهای دیگر وجود، نکردهاند، با همان دو حالت تمام جهان را به دو نیم تقسیم کردهاند و این امر به جایی رسیده که دیگر نمیتوانند پدیدهها را توضیح دهند (Latour, 1993: 3). Latour از ساختگرایی جمعی واقعیت دفاع میکند. توجه به دو نکته در اینجا اهمیت دارد: مورد نخست همین ساخت جمعی درمقابل اجتماعی است؛ مورد دوم که بهاندازۀ اولی مهم است، اینکه Latour از ساخت «معرفت» فراتر میرود و از ساخت فکتها یا واقعیتها (فنی و علمی) سخن میگوید؛ بنابراین رویکرد Latour را میتوان ساخت جمعی واقعیتها نام نهاد (شریفزاده، 1394: 9). Latour میگوید: نظریۀ کنشگر-شبکه تلاشی عامدانه برای پایاندادن به کاربرد واژة «اجتماعی» در نظریۀ اجتماعی و جانشینکردن واژة پیوند (association) است (شریفزاده، 1394: 11). موقعی که در تولید فضا با کمک چند انسان، تکنولوژی، نقشهها، مصنوعات و ... کاری انجام میشود تا هدفی تحقق یابد، واسطهها نهتنها هدفها، کنشها را نیز تغییر میدهند. وقتی با وساطتِ ترجمه، پیوند شکل گرفت، یعنی پیوند هدف اولیۀ مشخصی پیدا کرد، کنشی که واسطهها با یکدیگر برای رسیدن به این هدف انجام میدهند، دیگر کنش خود آنها نیست، بلکه یک کنش وساطتی است. این کنش با واسطهها انجام میشود. کنشی که درمثل، واردکننده در یک پیوند انجام میدهد، کنش خاص وی نیست، بلکه کنش کل پیوند است. اگر وی بهتنهایی میتوانست چنین کنشی داشته باشد، نیازی به پیوند نبود (شریفزاده، 1397: 179). کنش یک راننده فقط کنش وی نیست، بلکه کنش پیوند وی و اتومبیل است. کنش تنها خاصیت انسانی ندارد، بلکه خاصیت پیوند میان کنشگران انسانی و غیرانسانی دارد. بر این اساس، فضا نه یک کنش اجتماعی، بلکه کنشی جمعی است. براساس نظریۀ کنشگر-شبکه، کنشگران انسانی و غیرانسانی در یک شبکهای از پیوندها در تولید (ساخت) فضا نقش دارند. Latour هیچ تفاوتی بین انسان و غیرانسان قائل نمیشود و معتقد است که نقش و ارزش هرکدام بهصورت مساوی است؛ بنابراین از کلمۀ جمع (پیوند) بهجای اجتماع استفاده میکند و به نوعی انسان را از مرکزیت و عاملیت خارج میکند. این تفاوت هستیشناسی نظریۀ کنشگر-شبکه با سایر نظریهها و رویکردها که انسان را عامل میدانند، باعث میشود فضا در نظریۀ کنشگر-شبکه یک تولید (ساخت) جمعی به حساب آید؛ زیرا تفاوتی بین کنشگران انسانی و غیرانسانی وجود ندارد. در تولید یک فضا برنامهریز همانقدر اهمیت دارد که یک نقشه و یا حتی یک کاغذ اهمیت دارد و ازنظر Latour مهم نحوۀ اتصال و پیوند میان کنشگران انسانی و غیرانسانی است که پژوهشگری که ازمنظر کنشگر-شبکه کار پژوهش را انجام میدهد، باید آن را بررسی کند.
فازیشدن فضا یکی از نتایج مهم بحث وجود نسبی این است که باید از مسئلۀ بسیار پیچدۀ مرزهای دقیق خلاص شد. اگر برای فضاها تعریف ثابت و پیشینی درنظر گرفته شود، همواره این سؤال پیش میآید که فضای مطلق چه زمانی به وجود آمد؟ فضای مطلق چه وقت فضای نسبی میشود؟ آیا فضای مطلق در فضای ارتباطی وجود دارد؟ آیا فضای مطلق در یک «آن» به فضای نسبی تبدیل میشود؟ و ... . (این پرسشها باعث فاصلهگرفتن پژوهشگر از بررسی و شناسایی یا به بیان لاتوری باعث ردیابی کنش و پیوندهای کنشگران میشود که اصلیترین وظیفۀ یک پژوهشگر کنشگر-شبکه است) وجود یک ماهیت خاص فقط بهمعنای ثبات پیوندهایی است که کنشگر در آن حضور یافته است. اینکه فضای شهری[6] وجود دارد، محصول پیوند میان ساختمانها، خیابانها، شهروندان، فضای سبز، مدرسه، دادگستری و ... است و هرگاه این پیوند از هم فروبپاشد ماهیت آن موجود نیز تغییر میکند. اینجا یک مسئلۀ مهم وجود دارد که موضع Latour را از موضع ارسطوییان جدا میکند؛ برای مثال، آیا شهر هنگامی که هنوز آخرین آجر ساختمان شهرداری گذاشته نشده است یا آخرین نفر برای رسیدن به جمعیت لازم برای تبدیل روستا به شهر متولد نشده است، شهر است؟ (همین موضوع برای فضا نیز صادق است) به این سؤال نمیتوان پاسخ بله یا خیر داد؛ زیرا شهر در یک «آن» تبدیل به شهر نمیشود. یک پیوند درطول چند روز و چند سال مدام تغییر کرده است که هماکنون صورت تغییر نهایی آن، شهر کامل است. مشروط به اینکه پیوند نهایی حفظ شود، ما میتوانیم به «شهربودن» شدت و ضعف بدهیم. شهر کامل، شهر بسیارکامل، شهر ضعیف، شهر بسیارضعیف و ... . هرکدام از این موارد محصول پیوندهای خود هستند. روشن است که با نظریۀ مطابقتی صدق و منطق دو ارزشی نمیتوان این چنین دربارۀ شهر یا فضا سخن گفت. بحث نسبیت وجودی در هستیشناسی Latour ایجاب میکند که ما به یک منطق و نظریۀ صدق فازی متوسل شویم. صدق در نظر Latour درجههای بیشمار دارد: بهطور کامل صادق، بسیارصادق، خیلیصادق، نیمهصادق، کاذب، بسیارکاذب و ... . نسبیت وجودی و ماهوی برونو لاتور کمک میکند که از دوگانگیهای همیشه-هیچوقت، همهجا-هیچجا بیرون بیاییم. آیا فضایی که من در آن قرار دارم، همیشه وجود داشته است؟ خیر؛ زیرا این فضا (میان من و فضا) یک پیوند جدید است و این پیوند پیشتر وجود نداشته است. آیا از این میتوان نتیجه گرفت که آن فضا پیشتر وجود نداشته است؟ خیر؛ زیرا وجود فضا نسبی است. فضای کنونی بهطور کامل وجود دارد؛ ولی زمانی که هنوز ساخته یا کشف نشده بود، بهطور تقریبی وجود داشته است (شریفزاده، 1394). Georg Simmel معتقد است که استفادۀ عملی و تجربی ما در داخل مرزهای مختلف فضایی همچون واحدهای مجزا شکبل میگیرد. آنچه Simmel در اینجا مطرح میکند این است که مرز با تعیین شکل و آرایش فضاییاش، هدف دوگانهای را دنبال میکند: اول اینکه ابژهها و کنشها میتوانند مطابق با یک برنامه یا پیشنیازهایی کارکردی مبتنی بر برخی ارزشها، اصول یا هدفهای فراگیر سازمان یابند و تنظیم شوند. دوم اینکه مرز در راستای ساختاربخشی به روابط فضایی و اجتماعی عمل میکند که میتواند میان ابژهها و کنشهای انسانی رخ دهد (ژلنیتس، 1399: 103). ازدیدگاه نظریۀ کنشگر-شبکه تحلیل Simmel را بهصورت زیر میتوان نقد قرار کرد. Simmel در تحلیل خود به نقش کنشگران غیرانسانی اشاره نمیکند و زمین را (که یک کنشگر غیرانسانی است) از ابعاد بنیادی فضا درنظر میگیرد. تفاوت دیدگاه Simmel و Latour در اجتماعیخواندن فضاست که در این تحلیلِ Simmel نیز به آن تأکید شده است؛ درحالی که کنشگر-شبکه فضا را جمعی میخواند. طبق متن فوق موضع Latour دوگانگی ارسطویی را رد میکند. تحلیل Simmel مبتی برای مرزبندیها و دوگانگیهای ابژه و سوژه است که در نظریۀ Bruno Latour نقد شده است. فازیشدن فضا این پیام را برای ما دارد که کشف، ابداع یا شناسایی فضاهای جدید نتیجه و محصول مذاکره بین کنشگران و پیوندهای بین آنهاست. نگاهی به سیر تاریخی تحول در مفهوم و تعریفهای فضا (در مقدمه مطرح شد) گویای همین امر است؛ برای مثال، زمانی که دیوید هاروی (Harvey, 2000: 196-199) مفهوم «فضاهای امید» را ابداع کرد تا «یک شهرسازی فضایی-زمانی یا دیالکتیکی را گرد هم آورد که منجر به گفتوگو دربارۀ گزینهها و احتمالات بر سرمایهداری جهانی شود» آیا قبل از سرمایهداری هم میتوان از فضاهای امید صحبت کرد؟ بهقطع، پاسخ منفی است و همین موضوع نشان میدهد که فضاها نیز براساس پیوندهای جدید دچار تغییرات ماهوی میشوند و خاصیت فازی نیز دارند. [7]
چندرگهبودن فضا یکی از ریشههای فکری نظریۀ کنشگر-شبکه به دیدگاههای David Bloor برمیگردد که دربردارندۀ اصل تقارن هستیشناسی است. وی برای بررسی یک پدیده، درنظرگرفتن کلیۀ عناصر مربوط به آن را در یک مجموعه و شبکهای از عناصر نامتجانس لازم میداند. این اصل بیشتر در نقد نظریههای «جبرگرایی تکنولوژیک» و «شکلدهی اجتماعی تکنولوژی» بیان میشود. جبرگرایی تکنولوژیک بر تعیّن تکنولوژیک و شکلدهی اجتماعی تکنولوژی بر تعیّن اجتماعی تأکید داشت. نظریۀ کنشگر-شبکه همۀ عناصر را با یکدیگر ترکیب میکند. این نظریه روابطی را که فقط اجتماعی یا فنی است، انکار میکند و معتقد است: جهان، پر از هویتهای مختلط و چندرگه / هیبریدی است؛ از این رو مفهوم «هویتهای نامتجانس» پرسش در این باره را که آیا این رویداد، اجتماعی یا تکنیکی است؟ منتفی کرده است و بهجای آن، این سؤال را مطرح میکند که آیا این پیوند از آن یکی قویتر یا ضعیفتر است؟ (Latour, 2005: 27). آمیختگی یا چندرگهبودن انسان و غیرانسانی با اصل شبکهایبودن ماهیت کنشگران هماهنگ است. برای نظریۀ کنشگر-شبکه، ماهیت هر کنشگر شبکهای از دیگر کنشگران است. هر کنشگر یک شبکه یا یک «کنشگر-شبکه» است. ماهیت من فقط محدود به ساختار فیزیکیام یا وجود یک ویژگی ذاتی در من نیست، بلکه پدر، مادر، کشور، دین، دانشگاه، مصنوعات، رشته، فلان کتابهای چاپشده، فلان مقاله و ... همگی با یکدیگر ماهیت من را میسازند. مرزهای ماهیت یک کنشگر شبکۀ نامشخص، نامتعین و پویاست که از مرزهای بدن فراتر میرود. Latour بهتبع Alfred North Whitehead یک نسبتگراست (Relationist) (شریفزاده، 1395: 120-119). فضا بسیار متنوعتر و چندوجهیتر از آن است که بتوان بهسادگی آن را به انسان، مصنوعات و اشیا تفکیک کرد و سپس از آن یک فضای خالص انسانی ساخت. چنین فضایی هیچگاه وجود نداشته است. جداسازی تصنعی مصنوعات فنی از فضا اثری از مصنوعات و انسان باقی نمیگذارد. همانگونه که نمیتوان بدون اتومبیلها، جادهها، ساختمانها، پارکها، کتابها، نقشهها و ... از انسان و فضا و پیوندهای بین آنها سخن گفت. «وجود اکثر ویژگیهایی که از نظم اجتماعی مدنظر ماست، مانند مقیاس، عدم تقارن، دوام، قدرت، سلسلهمراتب و توزیع نقشها، حتی بدون بهکارگیری غیرانسانهای اجتماعیشده [یعنی به عضویت جامعه درآمده] غیرممکن است» (Latour, 1994: 53). چندرگهبودن دراصل مسئلۀ ذات را منتفی میکند؛ بهطوری که دیگر نمیتوان از ذات یا ماهیت فضا سخن گفت. پس زمانی که از فضا صحبت میکنیم در اصل آن را وصف میکنیم و دربارۀ ذات آن صحبت نمیکنیم (شریفزاده، 1397).
فضا بهمثابۀ شبکه در نظریۀ کنشگر-شبکه فرقی بین اجزای انسانی و غیرانسانی نظامهای تکنولوژیک گذاشته نمیشود، بلکه هر جزء، کنشگری است که خواست و ارادۀ خود را با ترجمهکردن به منافع کنشگران دیگر به پیش میبرد. کنشگران این کار را با شبکهسازی و غلبه بر مقاومت سایر کنشگران و شبکۀ آنها به پیش میبرند. کنشگران میتوانند به سهم خود قدرتی باشند که یا سیطره مییابند و بقیه را به خدمت میگیرند و یا بدون انگیزه و خواستی هستند که منفعلانه زیر اراده و قدرت کنشگران دیگر قرار میگیرند. هدف از نظریۀ کنشگر-شبکۀ Bruno Latour این است که زندگی انسانها، اشیا و فضاهای اطراف درهم تنیده است. بدون این اشیا و فضاها، انسانی وجود ندارد و بدون انسان هیچ فضایی معنا ندارد. اشیای اطراف انسان نیمی از وجود او را شکل میدهد و اگر جامعهشناسی قصد دارد انسان را مطالعه کند، موظف است نیمی از او را فراموش نکند. Latour در بیان انتقاد از علم دکارتی که مدام میخواهد قطبسازی کند میگوید که قطبسازی میان فرهنگ / طبیعت، سوژه / ابژه و ... ما را از کسب شناخت صحیح از انسان و حالتهای زندگی او در جهان دور میکند (حاجی شیرزی، 1390: 63-62). اساس نظریۀ کنشگر-شبکه بر چارچوبی استوار است که در آن کنشگران یک شبکه را نه فقط انسانها، ترکیبی نامتجانس از انسان و غیر آن (اعم از فناوری، اسناد، هنجارها، ابزار و سایر اشیا) تشکیل میدهد (شریفزاده، 1397: 198). مفهوم شبکه به ما کمک میکند که از شر دوگانگیهای فیزیکی و توپولوژیکی مانند دوری-نزدیکی، بزرگی-کوچکی، و درونی-بیرونی رها شویم. در یک شبکه، دوری و نزدیکی فیزیکی (مسافت) اهمیتی ندارد. وقتی من در درون شبکۀ تلفن با دوستم سخن میگویم، اهمیتی ندارد که وی در خانۀ همسایه و یا در قارهای دیگر باشد، هر دو به یک اندازه به یکدیگر نزدیک یا دور هستیم. همچنین، وقتی من با دوستم که در قارهای دیگر است، تلفنی صحبت میکنم، وی از کسی که خارج از شبکه از کوچه میگذرد به من نزدیکتر است. بهصورت خلاصه میتوان گفت که اتصال به شبکه بهمعنای نزدیکی و قطع اتصال بهمعنای دوری است؛ بنابراین در اینجا دوری و بُعد مسافت اهمیتی ندارد[8]. شبکهها بزرگتر یا کوچکتر از یکدیگر نیستند. آنچه مهم است قدرت و استحکام اتصالهاست. یک شبکه هرگز از دیگر شبکهها بزرگتر نیست، بلکه براساس شدت اتصال بین کنشگران وسیع و گسترده میشود. بزرگی و کوچکی وصف شبکهها نیست، بلکه قدرتمندی یا ضعف وصف آنهاست. شبکه گروهی از روابط نامعلوم میان کنشگران است که بهصورت طبیعی وجود ندارد (Erlhoff & Marshall, 2008: 63-65). شبکه سطح نیست که داخل و خارج داشته باشد، شبکه اتصالهای متعدّدی است که در جهتهای متفاوت، همچون ریزوم دلوز در مسیرهای گوناگونی پیش رفته است. تنها چیزی که دربارۀ شبکهها میتوان گفت این است که آنچه متصل است، داخل و آنچه متصل نیست، خارج است. داخل و خارج توپولوژیکی معنا ندارد. اضافهشدن بازیگر یا کنشگر به شبکه، معنای شبکه را تعدیل و به ما کمک میکند تا به ماهیت پویا، متغیر، چندوجهی و گستردۀ کنشگران توجه کنیم. نظریۀ کنشگر-شبکه از برخی از ویژگیهای شبکهها استفاده میکند و سپس بازیگرانی را که کنش دارند به شبکه اضافه میکند (شریفزاده، 1394: 76-75). کنشگر-شبکه، یعنی اینکه ماهیت یک کنشگر خود شبکه است نه اینکه کنشگری با ماهیتی مشخص در درون شبکهای حضور داشته باشد. شبکه عبارت است از تمام پیوندهایی که کنشگر در آن حضور دارد و هر لحظه وارد آن میشود و کنشگر شامل تمام این پیوندهاست. بنابر این شبکه همان کنشگر است. بر این اساس، هر کنشگر یا بازیگری یک کنشگر شبکه یا بازیگر شبکه است. معلم، دانشآموز، مدرسه، ملت، مار، کوه، رودخانه، سنگ و ... همگی کنشگر شبکه هستند. کنشگر شبکهها همواره از کنشگر شبکههای دیگری ساخته شدهاند. اگر ما به همین شکل به عقب برگردیم، بهلحاظ نظری به وضعیتی میرسیم که مونادهای ایزوله باهم کنشگر شبکهها را میساختند؛ اما درعمل، چنین وضعیتی نمیتواند پیش آید؛ زیرا ازطرفی، کنشگر ایزوله وجود ندارد و از طرف دیگر، وجود در پیوند ارتباط (نه در انزاوا) است. اهمیت مفهوم کنشگر شبکه همان ماهیت شبکهای کنشگران است. ماهیت یک کنشگر متمرکز و جمعشده در وجود فیزیکیاش نیست، بلکه پراکنده در پیوندهایی است که در آن حضور دارد. چنانکه گفته شد شبکه سطح نیست که محدود به مرزهای فیزیکی باشد. ماهیت یک کنشگر شبکه به گستردگی خود شبکه است. اگر ما بخواهیم فردی را تعریف کنیم تنها تمام پیوندهایی چون متعلق به فلان گونۀ زیستی، پدر فلانی، همسر فلانی، استاد فلان دانشگاه، اهل فلان جا، تابعیت فلان و بهمان کشور، داشتن فلان دین و مذهب و... را فهرست خواهیم کرد. در اینجا تعریفکردن تنها توصیف اتصالها و پیوندهاست (شریفزاده، 1397: 85-84). مکانهای شبکهای نیز تعبیری است که کاترین ویلیس در کتابی با عنوان فضا-شبکه (Willis, 2017) برای بازخوانی روابط فضایی شهر که به درون شبکه کشیده شده است، استفاده کرده است. این مفهوم نزدیک به مفهومی است که Latour بیان کرده است؛ اما فضا-شبکهای که Willis بیان میکند به نوعی فضا را مجزا از شبکه میداند؛ درحالی خود فضا شبکه است و با تعریفی که Latour از شبکه ارائه میکند، همخوانی ندارد. زمانی که ما از فضا صحبت میکنیم، دراصل از شبکه نیز صحبت میکنیم؛ بنابراین لزومی به تفکیک یا تأکید شبکه از فضا نیست که البته در اینجا Willis فضا و شبکه را دو مفهوم جدا از هم درنظر گرفته است که براساس مبانی نظریۀ کنشگر-شبکه که ارائه شد، ابهام دارد. فضا محدود به مرزهای فیزیکی آن نیست، بلکه پراکنده در پیوندهایی است که در آن امکان یافته است. تعریف فضا بستگی به کنشگران داخل در آن دارد و آنچنان که پیشتر نیز گفته شد ما در اینجا به وصف فضا و نه به ذات آن (ذات گرایی در نظریۀ کنشگر-شبکه رد میشود) میپردازیم. وصف فضا، یعنی توصیف اتصالها و پیوندهای کنشگران که هر کنشگر خود به گستردگی شبکه است؛ فضا بهمعنای شبکه است؛ چون ماهیت فضا شامل تمام شبکه است، نه اینکه فضا (مدنظر) در آن شبکه حضور داشته باشد. مفهوم فاصله که در جغرافیا از مفاهیم بنیادین و اساسی است در نظریۀ کنشگر-شبکه بهصورت مسافت معنادار نیست و درعمل، شبکهای که Latour توصیف میکند، فاصلۀ فیزیکی و اقلیدسی ندارد. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت جایی برای طرح و بررسی ندارد؛ بنابراین فاصله بهمعنای اتصال و داخل شبکه و یا خارج از شبکهبودن است؛ بنابراین در تحلیلهای فضایی که مبتنی بر فاصلۀ اقلیدسی است نمیتواند نتایج قابل اعتنایی داشته باشد؛ چون بسیاری از کنشگرهایی که داخل شبکه هستند، بهمعنای نزدیکی فیزیکی مورد غفلت قرار میگیرند؛ بنابراین نتایج بهدستآمده میتواند سوگیری زیادی داشته باشد. پس درنهایت، در تحلیل فضا شناسایی کنشگران داخل در شبکه، نحوۀ اتصال و پیوندهای آن و شناسایی شدت و ضعف این پیوندها اصل اساسی در نظریۀ کنشگر-شبکه است.
فضا بهمثابۀ جعبهسیاه یکی از مفاهیم خلاقانۀ Latour جعبۀ سیاه (Black-box) است. هر چیزی میتواند یک جعبۀ سیاه باشد. از یک تکنولوژی و ابزار تکنولوژی مثل گوشی تلفن همراه تا یک نظریۀ علمی. هر جعبۀ سیاهی محصول مذاکرهها و پیوندهای بسیاری مابین کنشگران نامتجانس است و زمانی که شکل میگیرد، محتوای آن بیاهمیت میشود و گویی دیگر هیچ احتیاجی به تجدیدنظر دربارۀ آن نیست. در کنشگر شبکه، شناخت روندهای شکلگیری این جعبههای سیاه که تنوع بسیار دارد، بسیار بااهمیت است؛ بهطوری که باید جعبههای سیاه باز شود و سپس مذاکرهها و ترجمههایی که برای شکلگیری آن جعبههای سیاه ساخته و برای همگان پذیرفته شده است، ردیابی شود (زهرانی و همکاران، 1400: 101). یک شبکۀ پایدار زمانی به دست میآید که شیوههای پروبلماتیزهکردن، علاقهمندی، عضوگیری و اتحاد کنشگران ابتدا با موفقیت انجام و سپس تمام شده باشد. این همان چیزی است که Latour از آن بهعنوان «جعبۀ سیاه» یاد میکند که «... حاوی چیزی است که دیگر نیازی به بررسی نیست. چیزهایی که محتوای آنها به موضوع بیتفاوتی تبدیل شده است» (Toennesena et al., 2006). جعبۀ سیاه درواقع، همان محصول نهایی یک پیوند است. این محصول نهایی میتواند یک شیء، ماشین، نظریه و یا یک رویداد باشد. Latour میگوید واسطهها با یکدیگر جعبۀ سیاه را میسازند؛ یعنی پیوند آنها درنهایت، منجر به ظهور یک موجود واحد (شیء، رویداد، ماشین، انسان، حیوان، نظریه، و ...) میشود. پیوند واسطهها در هر لحظه ازنظر تعداد واسطهها متغیر است. بدین صورت که در مرحلۀ نهایی یک واسطه بیش نیستند. این درحالی است که در مرحلههای قبلی تعداد واسطهها بسیار زیاد بوده است. یک واسطه خود متشکل از تعداد بسیار زیادی واسطه است. این واسطهها هرکدام موقعیت زمانی و مکانی متفاوتی دارند. تمام این موقعیتهای زمانی و مکانی در محصول نهایی جعبۀ سیاه تجمع یافته و «اکنون» و «این جای» جعبۀ سیاه را ساخته است. به عبارتی دیگر، اینکه یک جعبۀ سیاه درمثل، یک پروژکتور موجود در کلاس و اکنون روی میز است، محصول مکانها، زمانها و کنشگران بسیار زیادی است، بدین صورت که زمانی پروژکتور فقط طرح اولیهای در اتاق کار یک مهندس بوده که سپس به جمع دوستان، کارخانه و ... منتقل شده و اکنون در اینجا روی میز است. نقطۀ زمانی-مکانی فعلی پایان فرآیندی است که Latour به آن جعبۀ سیاهسازی میگوید. این فرآیند بازگشتپذیر است. کافی است جعبۀ سیاه از کار بیفتد تا اول مشخص شود که چند واسطه درون وجود داشته و چند انسان (تعمیر کارها) دور آن جمع شده و درنهایت، به کجاها رسیده است (تعیمرگاه، کارخانه و ...). شکل 1 گویای این فرآیند برگشتپذیر است.
جدول 1: فرآیند برگشتپذیر جعبۀ سیاهسازی Table 1: Reversible process of black box
منبع: شریفزاده، 1397: 182
مرحلۀ اول فرآیند برگشتپذیری جعبۀ سیاهسازی وقتی است که هنوز واسطهها (کنشگر شبکهها) با یکدیگر متحد نشده است. مرحلههای دوم و سوم، همان مرحلههای وساطتهای ترجمه و تشکیل است که پیوند در این دو مرحله شکل گرفته است. پیوند در مرحلۀ چهارم چنان قوی میشود که واردشدهها نمیتوانند از پیوند خارج شوند؛ زیرا آنها احساس میکنند که B یک گذرگاه ضروری برای آنهاست. در مرحلۀ پنجم پیوند یک دست میشود؛ یعنی دیگر مرز میان واردکننده و واردشده ازمیان برداشته میشود. در مرحلۀ ششم تمام واسطهها در درون یک جعبۀ سیاه قرار میگیرد و در مرحلۀ بعدی کسی اجزای درونی جعبه سیاه را نمیبیند. در مرحلۀ آخر جعبۀ سیاه همچون یک موجود واحد جهت مکانی-زمانی خود را دارد. این فرآیند وقتی که جعبۀ سیاه از کار میافتد یا باز میشود، به عقب برمیگردد (شریفزاده، 1397: 183-182). فضا بهمثابۀ جعبۀ سیاه در نظریۀ کنشگر-شبکه بیانگر این مطلب است که کار پژوهشگر کنشگر-شبکه این نیست که خود فضا را مطالعه کند،[9] بلکه مسیر تبدیلشدن آن به جعبۀ سیاه را مطالعه میکند. در اینجا لازم است که دربارۀ مفهوم ردیابی (retrace) بحث شود. پژوهشگر کنشگر-شبکه به نقطۀ آغازین مسیر ساخت برمیگردد و زمانی که هنوز هیچ تمایزی میان محتوا و زمینه وجود نداشته باشد، کار خود را از نقطۀ آغازین مسیر شروع خواهد کرد. وقتی به نقطۀ آغازین مسیر برگردد، یعنی آن لحظه که ایدۀ ساخت مترو به ذهن مهندس طراح خطور کند، پژوهشگر نگاه میکند که کنشگران داخل مسیر با ترجمههایی که انجام میدهند، چه اثرهایی از خود برجای میگذارند. کنشگرانی که در متنها با یکدیگر در منازعه و مذاکرهاند تا پیوندهایی ایجاد کنند، (دراصل با کنشگران باید همراه بود) اثرها یا ردهایی از خود به جای میگذارند. این اثرها در متنها خود را نشان میدهد یا به عبارت دیگر، ثبت میشود. کار تحلیلگر متون این است که فعالیت کنشگران را دنبال و این اثرها را ردیابی کند. وی بهطور کامل با این اثرها سروکار دارد. این اثرها همان اطلاعات و دادههای اوست. پژوهشگر کنشگر-شبکه باید درطول مطالعۀ مسیر توجه کند که وی در یک مسیر ثابت با یک کنشگر شبکۀ ثابت حرکت نمیکند، بلکه ترجمهها، مسیر کنشگر شبکهها و ماهیت آنها را بازتعریف میکند. وی باید همراه با کنشگر شبکه مدام مسیر خود را تغییر دهد و مسیر بعدی را ردیابی کند. پژوهشگر باید به میزان تغییرها و وساطتها توجه کند (شریفزاده، 1394: 126). براساس نظریۀ کنشگر-شبکه زمانی که پژوهشگری اقدام به مطالعۀ شبکۀ حملونقل شهر تهران میکند، به دنبال این است که مسیر ساخت آن، مذاکرههای میان مهندسان، کارگران، سیاستمداران، برنامهریزان شهری، پیمانکاران، صاحبان مِلک، جنس زمین، شیب زمین، ماشینآلات و... را مطالعه کند که برای مثال، چگونه وساطت صاحبان مِلک در یک محله یا منطقهای باعث شده است که پروژۀ مکانیابی مسیر شبکۀ حملونقل تغییر یابد یا حتی چگونه در جایی جنس زمین یا شیب زمین باعث تغییر مسیر شبکۀ حملونقل شهری شده است؟ اگر شبکۀ حملونقل شهر تهران بهعنوان یک جعبۀ سیاه درنظر گرفته شود، زمانی که هیچ مشکل و مسئلهای در شبکۀ حملونقل شهر تهران پیش نیاید، هیچکسی دربارۀ کارکرد و وجود آن شک و تردیدی نخواهد داشت؛ اما زمانی که برای مثال، بهمدت چند روز شبکۀ مترو شهر تهران (یکی از قطارها یا واگنها) دچار آسیب شود، کنش جمعی نیز بیدرنگ تغییر خواهد یافت. وقتی جعبهسیاهها خراب میشود تازه درمییابیم که ما تنها نبودهایم و کنش فقط متعلق به ما نبوده است. در اینجاست که جعبهسیاه باید باز شود و تمام کنشگران، اتصالات و پیوندها بررسی شود تا با شناسایی مشکل و نیز با تغییر وساطتها و وسیلهها و نوع اتصالات بتوان دوباره جعبۀ سیاه را به کار انداخت. همین امر در فضا هم وجود دارد. در بررسیهای مختلفی که در انواع فضاها اتفاق میافتد، بهدلیل بروز مسئله و مشکل باید اقدام به ردیابی (براساس مطالبی که پیشتر ارائه شد) کرد تا بتوان به ساماندهی و حل مشکل پرداخت. در غیر این صورت راهکارهای ارائهشده تنها نظرهای شخصی پژوهشگر خواهد بود که در این صورت اصل تعلیق فراموش میشود.
شکل 2: فرآیند جعبهسیاهسازی و اجزای آن (منبع: نگارندگان 1402) Figure 2: Black box process and its components
نتیجهگیری در نظریه کنشگر-شبکه میتوان برای هر کنشگر یک علاقه، هدف، کنش و یا یک کار درنظر گرفت. هدف کنشگر آن چیزی است که کنشگر با کنش بهدنبال آن است؛ بنابراین لازم نیست که بهطور قطع، از کنشگران غیرانسانی نیز تفسیری انسانی کرد. در نظریه کنشگر-شبکه ممکن است هدف، بقا یا قدرت باشد و بقا نیز میتواند غیرفیزیکی (بقای موقعیت اجتماعی و بقای شغلی) و قدرت نیز بهالزام قدرت فیزیکی و نظامی نیست. قدرت میتواند قدرت علمی، فکری و معنوی باشد. بهصورت خودسرانه و پیشینی نباید هدفهای خاصی را به کنشگران غیرانسانی نسبت داد، بلکه باید به کنشگران اجازه داده شود که در جریان پیوندها و مذاکرهها، هدفها و کنشهای خود را نشان دهند تا بتوان با آنها همراه شد. کنشگران برای رسیدن به هدفشان نیاز به دیگر کنشگران دارند. آنها مونادهای[10] ایزولهشدۀ لایب نیتسی نیستند که هیچ کاری به کار هم نداشته باشند. آنها بهطور دائم، با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و در تلاش هستند تا کنترل یکدیگر را به دست بگیرند؛ اما وقتی کنشگری میخواهد کنشگر دیگری را در کار آورد تا به کمک آن به هدفش برسد، یعنی بخواهد کنترل کنش وی را به دست خود بگیرد با مقاومت آن کنشگر مواجه خواهد شد که ازنظر Latour مقاومت معیار و نشانۀ وجود و واقعیت است؛ یعنی مقاومت باعث میشود ما بفهمیم که کنشگر الف به غیر از کنشگر ب است و مستقل از آن وجود دارد. در جایی که مقاومت وجود ندارد، وجودی نیز نمیتوان برای آن متصور شد و در اینجاست که مقاومت بهمعنای وجودداشتن است.[11] مقاومت میتواند فیزیکی، علمی، معنوی، اجتماعی، اقتصادی و حتی یک کلمه یا یک ساختمان، یک درخت و یا یک دانشمند باشد (فضا جولانگاه قدرتنماییهاست). پژوهشگر کنشگر-شبکه در خوانش فضا باید این مقاومتها را تشخیص دهد و درصورت تشخیص این مقاومت ازسوی کنشگران است که میتواند دامنۀ شناسایی شبکۀ خود را گسترش دهد و سپس دادههای زیادی را به دست آورد؛ برای مثال، یادمانهای تاریخی در فضاهای شهری که هنوز باقی است، مقاومت بیشتری را از خود دربرابر تخریب، تغییر یا حذف از خود نشان میدهند که این مقاومت نیز با اتصال و پیوند با کنشگران دیگر در یک شبکۀ ناهمجنس به وجود میآید. هرچه این پیوند قویتر باشد، (توسیع بیشتری داشته باشد) مقاومت نیز بیشتر خواهد بود.
شکل 3: فرآیند تبدیل فضا به جعبهسیاه (منبع: نگارندگان 1402) Figure 3: The process of turning space into a black box Latour معتقد به تمایز سوژه و ابژه نیست و همیشه سعی در رد دوگانگیهایی دارد که بیشتر مدرنها و پستمدرنها دنبال آن هستند. Latour راهی میانه را بین ساختارگراها و پساساختاگراها انتخاب میکند. Latour تا حدودی با هوسرل همسوست؛ زیرا مهمترین جنبۀ نظریۀ کنشگر-شبکه مقولۀ «بازگشت به خود اشیا[12]» است که هوسرل آن را مطرح کرده بود. زمانی که دربارۀ فضا پژوهش میشود باید با کنشگران همراه و به آنها رجوع شود. Latour معتقد است برای ما نظریۀ کنشگر-شبکه بهسادگیِ روش دیگری از وفاداربودن به بینشهای روششناسی مردمگرایانه است. بازیگران میدانند چه میکنند و ما نهتنها باید از آنها آنچه را انجام میدهند، بلکه اینکه چگونه و چرا آن را انجام میدهند، یاد بگیریم (Latour, 1999: 19). کار پژوهشگر کنشگر-شبکه استفاده از مقولههای پیشینی و طبقهبندیکردن فضا نیست، بلکه این کار کنشگران است که درطول مناقشهها و نزاعها فضاها را طبقهبندی میکنند. این درحالی است که کار پژوهشگر کنشگر-شبکه دنبالکردن و مطالعۀ فرآیند این مناقشههاست. همچنین، برای شناخت فضا نیز نباید از نظریه یا هر امر تثبیتشدهای ازجهت آغاز کار استفاده کرد، بلکه باید از خود کنشگر شبکهها شروع کرد تا به شناخت فضا درقالب آن پیوندها و مسیر ساخت آن دست پیدا کنیم. در اینجا Latour به نوعی دربارۀ روششناسی، مواجهه با فضا را نیز بیان میکند که بیشتر با استفاده از روشهای کیفی ازجمله مردمشناسی، پدیدارشناسی و نشانهشناسی است. محققان در پژوهش حاضر تقسیمبندی دربارۀ فضا را ارائه نمیکنند؛ چون نظریۀ کنشگر-شبکه با تقسیمبندی و مرزبندی موافق نیست؛ بنابراین اگر تقسیمبندی هم اتفاق بیفتد، باید آن تقسیمبندیها براساس بررسیهایی باشد که پژوهشگران براساس آموزههای نظریۀ کنشگر-شبکه در فضا انجام میدهند. همچنین، در این زمینه پژوهش نیز باید دربارۀ فضایی خاص باشد تا بتوانند نتایج آن را ارائه و سپس اقدام به ارائۀ کنشگران آن فضا، اتصالات و پیوندهای آن و درنهایت، فضای مدنظر را وصف کنند؛ بنابراین به نوعی میتوان گفت که نظریۀ کنشگر-شبکه خط بطلانی بر سؤالهایی ازقبیل فضا چیست؟ تعریفی از فضا و سؤالهایی از این نوع میکشد. براساس نظریۀ کنشگر-شبکه یک پیوند یکباره و از عدم خلق نمیشود. ما همواره با تغییرات و تبدیلها روبهرو هستیم و یا بهعبارتی، با یک مسیر مواجهایم. مسیری که تحولات، تغییرات و تبدیلهای زیادی در آن رخ میدهد. بسته به اینکه با چه پراکتیسی مواجه باشیم، میتوان مسیرها را نامگذاری کرد. مسیر ساخت یک ساختمان، مسیر ساخت یک پارک شهری، مسیر ساخت یک خط حملونقل و ... که مسیر ساخت در تمامی آنها بهطور کامل نامتعیّن است. فضا نیز براساس مفاهیم نظریۀ کنشگر-شبکه جوهر ثابتی نیست که درطول مسیر ساخت اعراض مختلفی به خود بگیرد، بلکه با ورود کنشگران جدید یا از دست دادن برخی کنشگران پیوندهای جدیدی شکل میگیرد و بدین نحو است که فضاهایی درقالب پیوندهای مشخص ایجاد میشود؛ بنابراین خود فضا را بدین نحو نمیتوان شناخت، بلکه در مسیر ساخت فضا و براساس تحولات، تغییرات و تبدیلهایی که در اثر وجود کنشگران و مذاکرۀ بین آنها و ایجاد پیوندهاست میتوان آن را شناخت. دراصل ماهیت هر فضا همان پیوندهایی است که در آن حضور دارد. براساس نظریۀ کنشگر-شبکه اینگونه نیست که ما با یک تعریف پیشفرض دربارۀ فضا به سراغ آن برویم، بلکه پژوهشگر باید با پذیرش اصل تعلیق بدون هیچ پیشفرضی به سراغ فضا برود و سپس با کنشگران آن همراه شود؛ زیرا این کنشگران و پیوندهای میان آنهاست که فضا را وصف خواهند کرد. شاید این بحث به ذهن خوانندگان برسد این روشی که Latourبیان میکند، همان روش پدیدارشناسی است. در اینجا گفتنی است که Latourتا حدودی با پدیدارشناسی Husserl همسوست؛ اما در خیلی از موارد نیز پدیدارشناسی Husserl را نقد میکند (لاتور مخالف صریح انسان قصدمند و شکاف بین نومن و فنومن است) و میخواهد که راه خود را از آن جدا کند.[13] Latour با اثباتگرایان و مکتب هرمنوتیک شکافهای عظیمی در هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی دارد؛ برای مثال، اثباتگرایان معتقد به سوژگی انسانی هستند. در این میان Latour هرگونه فاعلیت و قصدیت انسان را رد میکند. همچنین، دربارۀ مبحث فضا نیز که اثباتگرایان معتقد به قوانین علمی و اجتماعی فراگیر هستند، Latour هرگونه جهانشمولی و فراروایتها را نقد میکند. همچنین، اصول مکتب هرمنوتیک که انسان را اسیر گفتمانها میداند و واقعیت پدیدهها را نفی میکند با نظر Latour دربارۀ وجود و ماهیت، ارتباط کنشگران، عاملیت و قصدیت و دوگانگی طبیعت/جامعه (اعتقاد به دوگانگی طبیعت و جامعه در فضا) نقد میشود (لشگری تفرشی، 1397: 48). حبیبی و جمشیدی (1398) که در پژوهش خود معتقدند فضا بهعنوان پدیدهای ازمنظر دوگانههای ذهنیت-عینیت، عاملیت-ساختار، محتوا-فرم، انتزاع-انضمام مورد توجه سنتهای نظری است، در نظریۀ کنشگر-شبکه جایگاهی برای این دوگانگیها وجود ندارد؛ زیرا Latour همیشه بهدنبال رهایی از دوگانگیها و رد آنها بوده است.[14] اشمید در توضیح مفهوم تولید فضای Lefebvre معتقد است که فضای اجتماعی، تولیدی اجتماعی است. برای درک این تز بنیادین لازم است تا قبل از هر چیزی از فهم رایج فضا بهمثابۀ واقعیت مادیای که بهخودی خود موجود است، دست کشید. Lefebvre در تقابل با چنین دیدگاهی و با استفاده از مفهوم تولید فضا، نظریهای بنیاد مینهد که در آن فضا را بهطور بنیادین همبستۀ واقعیت اجتماعی میداند؛ این بدان معناست که فضا به خودی خود نمیتواند نقطۀ معرفتشناختی آغازین باشد. فضا به خودی خود وجود ندارد، بلکه فضا تولید میشود (Schmid, 2008). تمایز دیدگاه Latourو Lefebvre را باتوجه به تفسیر Schmid از نظریۀ تولید فضای Lefebvre میتوان اینگونه بیان کرد که 1- فضا تولید اجتماعی نیست، بلکه تولید جمعی است که در مطالب قبلی بیان شده است؛ 2- اینگونه نیست که فضا به خودی خود وجود نداشته باشد و یکباره تولید شود. به عبارت دیگر، یک پیوند (فضا) یکباره و از عدم خلق نمیشود، بلکه فضا براساس نظریۀ Latour فازی است[15]. نظر Latour شاید با تعریف مَسی از فضا که معتقد است «فضا همیشه در دست ساخت است. هرگز تمام نمیشود و هرگز بسته نمیشود» (Massey, 2005: 9) بیشتر همخوانی داشته باشد. کراسلی و رابرتز دربارۀ تجربۀ فضایی معتقدند که حضور سوژه در فضا و تجربۀ فضایی فرد مستلزم ارتباطی درگیرانه، جسممند و مکالمهای با دیگری و جهانی است که در فضا جریان دارد (Crossley & Roberts, 2004: 94). ازمنظر Crossley & Roberts میتوان گفت که در طرح تجربۀ فضایی نیز همچنان مرکزیت با سوژه است؛ درحالی که Latour مخالف دوگانگی سوژه و ابژه و نیز قصدیت انسان است؛ اما دربارۀ اینکه تجربه باید ارتباطی درگیرانه، جسممند و مکالمهای (مذاکره در بیان لاتوری) با دیگری داشته باشد، میتوان گفت تا حدودی با نظریۀ Crossley & Roberts همسوست. همچنین، لوفور نیز معتقد است که ضرب آهنگهایی که با حضورِ فرد در فضا و روابط میان فردی شکل میگیرد، آنها را وارد جهانِ پهناور و بیاندازه پیچیدۀ تجربه و زمان میکند (Lefebvre, 2004: 82-83). مهمترین نقد به این گفتۀ Lefebvre ازمنظر نظریۀ کنشگر-شبکه میتواند این باشد که Lefebvre تجربه و حضور فرد را در فضا منوط به روابط میانفردی میکند که ازمنظر Latour (باتوجه به مباحث مطرحشده دربارۀ کنشگران انسانی و غیرانسانی و رویکرد جمعی به فضا) پذیرفتنی نیست. آنچه میتوان بهطور کلی از نظریۀ کنشگر-شبکۀ Latourدر خوانش مفهوم فضا برداشت کرد، این است که Latour با هرگونه پیشفرضی نسبت به فضا و در مواجهه با فضا مخالف است (اصل تعلیق). به جای اینکه با یک پیشفرض ثابت به مواجهه با فضا برویم و بخواهیم دنبال نشانههایی برای اثبات پیشفرض خود از فضا باشیم که پذیرفتهشدۀ نظریۀ کنشگر-شبکه نیست، Latour پیشنهاد میکند که باید اجازه داد تا کنشگران خود را بروز کنند تا از این طریق بتوانیم فضا را وصف کنیم. براساس آموزههای نظریۀ کنشگر-شبکه نباید دنبال پاسخ قطعی به این سؤال که فضا چیست؟ باشیم. همچنین، بهدلیل ماهیت فلسفی این سؤال نباید آن را تبدیل به یک مناقشۀ پایانناپذیر کنیم، بلکه بهتر است ازطرفی، دنبال راهی برای مواجهۀ مطلوب با وصف فضا باشیم تا از این طریق بتوانیم کنشگران، پیوندها، اتصالات و مذاکراتی را که در فضا رخ داده است، شناسایی کنیم و از طرف دیگر، دنبال عدم پیوندها و اتصالات داخل شبکه باشیم. همانگونه که Latour معتقد است «پراکتیس روزمره نیاز به هیچ نظریهپردازی ندارد تا ساختار زیربنایی آن را آشکار کند. پراکتیس چیزی کم ندارد» (Latour, 1993: 179). فضا نیز چیزی کم ندارد؛ بنابراین نیاز به هیچ نظریهپردازی دربارۀ آن[16] نیست. این امر بهمعنای آن است که نیازی به تحمیل یک مدل بیرون از فضا به فضا نیست. کار پژوهشگر کنشگر-شبکه این نیست که کنشگران فضا چگونه «باید» استدلال کنند یا کنش داشته باشند، بلکه کار پژوهشگر کنشگر-شبکه این است که درک کند آنها (کنشگران) «چگونه» استدلال میکنند یا چگونه کنش میورزند. درکهای مختلف از استعارههای فضایی در نظریۀ کنشگر-شبکه به چشماندازهای متفاوت و بینظیر متقابل، گسسته و موجود در کنار هم ختم میشود. آموزۀ نظریۀ کنشگر-شبکه درسطح هستیشناختی فضا این است که «چه نوع فضاهایی وجود دارد و چگونه به وجود میآیند» و همچنین، «چگونه همزیستی کنشگران بهشکلهای مختلف درمیآید و شکلهای متفاوتی به خود میگیرد». نظریه کنشگر-شبکه راهی برای بازکردن پنجرهای روبه فضا نیست، بلکه راهی برای مداخله در آن است. کنشگر-شبکه میتواند به درک اینکه چرا بخشهایی از فضا رها میشود، آرام میشود یا پایان مییابد، کمک کند که در این مسیر بیشتر پژوهشگر را بهسمت استفاده از روشهای کیفی سوق میدهد تا پژوهشگر بتواند بهصورت عمقی به مسئله بپردازد. شاید بتوان گفت که این نگاه جزء حلقههای مفقودۀ ما در تحلیلهای فضایی است. این روششناسی ترکیبی از روششناسی مردمی گارفینکل (دنبالکردن کنش ِخود کنشگران و حرکتکردن با آنها)، نشانهشناسی (توجه به پیوند کنشگران صرف نظر از اینکه آنها انسان یا غیرانسان هستند؛ همچون بازیگران یک داستان که واقعیت درون داستان را میسازند) و پدیدارشناسی (اجازهدادن به اینکه کنشگران خود را بروز دهند نه اینکه با یک سری پیشفرض آنها را متعیّن کنیم) است. جغرافیدانان میتوانند ایدههایی را از عواملی چون نظریۀ کنشگر-شبکه برای بازاندیشی فضا، مقیاس بهعنوان یک اثر رابطهای، درک تولید (بهجای اینکه فقط اشیا منفعل باشند) واقعیتهای اجتماعی-مادی ازسوی اشیا و کشف چگونگی ظهور، تثبیت، دگرگونی بازیگران قدرتمند، موجودیتها و یا ادعاهای دانش دریافت کنند.
.[1] برونو لاتور (22 ژوئن 1947، 9 اکتبر 2022) فیلسوف، جامعهشناس و انسانشناس برجستۀ فرانسوی است که درزمینۀ علم، فناوری و سیاست در خط مقدم توسعه و بسط نظریۀ کنشگر-شبکه و ظهور مطالعات علم و فناوری در اروپاست؛ البته علاوهبر اروپا، آثار او در آمریکای شمالی هم تأثیرگذار بوده است و بسیاری از مفاهیم استفادهشدۀ او، کاربردهای فرارشتهای و میانرشتهای یافته است. وی از 1982 تا 2006 استاد مدرسۀ عالی معدن پاریس و سپس از 2006 استاد سیانسپو و استاد فلسفۀ قارهای در مدرسۀ اقتصاد لندن نیز بوده است. شهرت وی برای کتابهای «زندگی آزمایشگاهی»، «ما هرگز مدرن نبودهایم»، «جستاری در شیوههای وجود: مردمشناسی مدرنها»، «بازهمگذاری امر اجتماعی»، «مواجهه با گایا»، «کجا فرود آییم» و «علم در عمل» است. .[2] شاید بتوان گفت همین امر با گفتۀ هاروی دربارۀ فضا چیست؟ که در پارگرافهای قبلی اشاره شد، همخوانی دارد. .[3] از آنجایی که درطول دهههای گذشته همواره تعریفها، تقسیمبندیها و ... دربارۀ فضا متغیر بوده است، همین امر نشان میدهد که فضاها نیز وارد پیوندهای مختلفی میشود و از همین جهت، خیلی از مواقع با تعریف ثابت و مشخصی از فضا روبهرو نیستیم. .[4] در برهان انسان معلق، ابن سینا حالتی را تصویر میکند که قوای ادراکی انسان (حس ظاهر و باطن) بدون فعالیت است. در این حالت نقش در مقام تدبیر بدن قرار ندارد و تنها در مقام فی نفسۀ خویش است که موجود مجرد به شمار میآید (آهنچی و انواری، 1390: 81). [5]. گفتنی است که واژۀ Actant عبارتی است که لاتور بهطور همزمان وارد مجموعۀ واژگان انگلیسی و فرانسوی کرد. این لغت ترکیبی از لغت Action و پسوند –ant است. این واژه را لاتور درمقابل Actor بهمعنای بازیگر یا نقشورز و عاملهای انسانی و غیرانسانی به کار برد. [6]. برای مثال، جهت تقریب موضوع [7]. به همین دلیل Latour از مبحث ردیابی صحبت میکند که برای این موضوع میتواند مهم باشد. [8]. باتوجه به آموزههای Latour، اتصال و قطع اتصال در این مبحث بهصورت مطلق آن مدنظر نیست و بُعد مسافت نیز موضوعیت ندارد؛ چون اتصال و عدم اتصال در نظریۀ کنشگر-شبکه بهمعنای داخل شبکهبودن یا نبودن است. [9]. با درنظرگرفتن این موضوع که فضا به ماهو فضا را میتوان بهعنوان اینکه درحال حاضر فضا یک جعبۀ سیاه است، تلقی کرد؛ ولی دربارۀ انواع فضاهای مختلف و تقسیمبندیهای مختلفی که وجود دارد، نمیتوان گفت که آیا هنوز به جعبهسیاه تبدیل شدند یا خیر؟ و بیشتر محل منازعه و مذاکره هستند و میتوان آنها را جعبهسیاههای درحال ساخت نامید. .[10] لایبنیتس در بیان مقصودش از موناد میگوید: «موناد، جوهری بسیط است که داخل مرکبات میشود و فاقد جزء است». دلیل لایبنیتس بر وجود مونادها چنین است: «از آنجا که مرکبات یافت میشود، جواهر بسیط هم باید وجود داشته باشد؛ زیرا مرکب جزء انبوه یا مجموعهای از بسائط نیست. مونادها فاقد امتداد و شکلاند و تقسیمپذیر نیستند. اینها اتمهای حقیقی طبیعت و عناصر اشیاءاند. مونادها نه حادث میشوند و نه فنا میپذیرند. مگر بهنحو دفعی، یعنی خلق و افناء. مونادها فاقد دریچه یا در و پنجرهاند و لذا چیزی بدانها داخل یا از آنها خارج نمیشود. اعراض نه ممکن است منفک شوند و نه در خارج از جواهر زیست کنند» (لایبنیتس، 1375: 100-95). [11]. فوکو معتقد است که «امکان مقاومت همیشه در هر نوع روابط قدرتی در فضا مفروض است؛ چون در غیر این صورت دیگر روابط قدرت معنا نخواهد داشت. مقاومت بیرون از روابط قدرت وجود ندارد؛ از این رو هیچ فضای منحصربهفردی برای امتناع و سرپیچی وجود ندارد، بلکه همواره در هر فضایی توأمان حضور مناسبات قدرت به واسطۀ نیروهای مختلف کثرتی از مقاومتها نیز حضور دارند» (فوکو، 1400). .[12] ازدیدگاه هوسرل روش مبتنی بر پدیدارشناسی دو مرحلۀ تحویل دارد: مرحلۀ اول تحویل مثالی و مرحلۀ دوم تحویل مبتنی بر پدیدارشناسی است. در تحویل ابتدا به عدول از عادتهای فکری مرسوم و متداول پرداخته میشود. در این حالت، تنها به نفس ماهیت توجه میشود. ازدیدگاه هوسرل مراحل تحویل، مراحل مختلفی از روششناختی و مبتنی بر شهود و مشاهدۀ عقلانی است؛ بنابراین قاعدۀ اصلی پدیدارشناسی را میتوان رویآوردن به خود اشیا دانست که در این میان توجه به خود اشیا مستلزم آن است که تمام اطلاعات و احکام قبلی که دربارۀ شی وجود دارد، حذف شود و تنها به خود متعلق توجه شود. هوسرل این حذف و طرد را اپوخه یا به بیان دیگر، تعلیق میداند و هر نوع حکمی را که دربردارندۀ اعتقاد به تحقق وجود شیء اعم از خارجی و یا نفسانی باشد، تعلیق میکند. همچنین، هر نوع فرضیهای را که مأخوذ از منابع دیگر باشد، کنار مینهد و تنها آن چیزی را درنظر میگیرد که به آگاهی داده شده باشد تا تنها ذات شی تحلیل شود؛ از این رو میتوان گفت که پدیدارشناسی با شهود ذوات و اپوخه و با طرد و حذف وجود خارجی آن میسر میشود (دارابی، 1388: 74). [13]. برای مطالعۀ بیشتر به شریفزاده، 1397 رجوع شود. [14]. لاتور معتقد است انسان و غیرانسان را نه در مقابل هم، بلکه باید در کنار هم دید؛ از این رو او بهنحوی منتقد ابزارگرایی، اختیارگرایی، جبرگرایی و ذاتگرایی است. لاتور میگوید نه میتوان تکنولوژی را بدون انسان و نه انسان را بدون تکنولوژی تعریف کرد. تکنولوژی و انسان درطول تاریخ همدیگر را ساختهاند و میسازند. لاتور به تکنولوژی و انسان، موجوداتی اجتماعی فنی میگوید که اجتماعی اشاره به جنبههای انسانی و فنی اشاره به جنبههای تکنولوژیکی این موجودات دارد (شریفزاده و مقدم حیدری، 1394 الف). به همین دلیل، لاتور دوگانگیهای جامعه / طبیعت، مصنوع / طبیعی و ... را نیز رد میکند. .[15] برای مطالعۀ تکمیلی به تیتر فازیشدن فضا رجوع شود. [16]. منظور فضاست. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع
اصغری زمانی، اکبر، شفیعی ماسوله، سیده سمیرا، روستایی، شهریور، و زالی، نادر (1401). تولید فضاهای حیات شهری باکیفیت (مطالعۀ موردی: کاربران مرکز شهر رشت). برنامهریزی و آمایش فضا، 26 (2)، 33-55.
افروغ، عماد (1376). فضا و نابرابری اجتماعی: مطالعه جداییگزینی فضایی و تمرکز فقر در محلههای مسکونی تهران. حسین شکویی، گروه جامعهشناسی، دانشگاه تربیت مدرس.
انواری، محمدرضا، و کرماللهی، نعمتالله (1397). بررسی انتقادی مبانی معرفتی نظریۀ کنشگر-شبکۀ برونو لاتور. فصلنامۀ معرفت فرهنگی اجتماعی، 9 (3)، 35-54. http://marefatefarhangi.nashriyat.ir/node/348
آهنچی، امید، و انواری، سعید (1390). برهان انسان معلق ابنسینا و بررسی امکان تحقق عملی آن. دو فصلنامۀ علمی-پژوهشی حکمت سینوی، 15 (46)، 79-94. http://ap.isu.ac.ir
برغمدی، مجتبی، و مشکینی، ابوالفضل (1400). انسان، محوریترین وجه افتراق مفاهیم مکان-فضا باتوجه به آرای هایدگر و لوفور. برنامهریزی و آمایش فضا، 25 (2)، 89-120.
بهروز، سیدمحمد، ضرغامی، اسماعیل، و مهدینژاد، جمالالدین (1393). پارادایمهای معاصر هستیشناسی فضا و نسبت آن با شناختشناسی معماری. فصلنامۀ روششناسی علوم انسانی، 20 (81)، 31-52.
توفیق، ابراهیم، و خراسانی، امیر (1393). دوسودایی فضا در زیمل. مطالعات جامعهشناختی، 21 (2)، 9-30.
حاتمینژاد، حسین، و شورچه، محمود (1393). شهر و نظریۀ انتقادی (با تأکید بر آرا و آثار دیوید هاروی). تهران: نشر پرهام نقش، چاپ اول.
حاجی شیرزی، ریحانه (1390). تحلیل نقش فناوری اطلاعات در توسعۀ علوم شناختی در ایران با استفاده از نظریۀ کنشگر-شبکه. سید سپهر قاضی نوری، گروه مدیریت و اقتصاد، دانشگاه تربیت مدرس.
حبیبی، میترا، و جمشیدی، مژده (1398). کاربست سنتهای نظری کنش اجتماعی در خوانش سطوح فضایی با تأکید بر مؤلفههای زندگی روزمره. مطالعات جامعهشناختی شهری، 9 (33)، 27-58.
دارابی، علی (1388). رویکرد پدیدارشناسی در تجزیهوتحلیل پدیدههای سیاسی. فصلنامۀ مطالعات سیاسی، 2 (5)، 61-82.
رلف، ادوارد (1390). مکان و حس لامکانی. ترجمۀ جلال تبریزی، تهران: نشر مترجم.
زهرانی، داود، ربانی خوراسگانی، علی، شریفزاده، رحمان، و قنبری برزیان، علی (1400). عاملیتهای نامتجانس در جامعهشناسی بیش از انسان: واکاویِ چیستی و جایگاه عاملیت در رویکردهای بیش از انسان در جامعهشناسی با تأکید بر نظریۀ کنشگر-شبکه. جامعهپژوهی فرهنگی، 12 (2)، 81-116.
ژلنیتس، آندری (1399). فضا و نظریۀ اجتماعی. ترجمۀ آیدین ترکمه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم.
شریفزاده، رحمان، و مقدم حیدری، غلامحسین (1394 الف). خروج از دوگانگی تکنولوژی خودمختار و تکنولوژی بهمثابۀ وسیلۀ صرف: براساس دیدگاه برونو لاتور. فلسفۀ علم، 5 (1)، 29-51.
شریفزاده، رحمان (1394). نقد و ارزیابی مقومات هستیشناختی و روششناختی نظریۀ کنشگر شبکۀ برونو لاتور. غلامحسین مقدم حیدری، گروه فلسفۀ علم و فناوری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
شریفزاده، رحمان (۱۳۹5). تکنولوژی، عاملیت و تصمیم. فصلنامۀ راهبرد فرهنگ، 9 (34)، 115-136.
شریفزاده، رحمان (۱۳۹7). مذاکره با اشیا: برونولاتور و نظریۀ کنشگر-شبکه. تهران: نشر نی.
شورچه، محمود (1393). فوکو، فضا و برنامهریزی. تهران: انتشارات مدیران امروز، چاپ اول.
فوکو، میشل (1400). مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمۀ نیکوسرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی، چاپ هجدهم.
گاتدینر، مارک (1399). تولید اجتماعی فضای شهری. ترجمۀ آیدین ترکمه، تهران: انتشارات مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران، چاپ اول.
لایبنیتس، گتفرید ویلهلم (1375). منادولوژی (مقدمه و شرح از بروتو و دیگران). ترجمۀ یحیی مهدوی، تهران: انتشارات خوارزمی، چاپ اول.
لشگری تفرشی، احسان (1397). تبیین مفهوم فضای جغرافیایی در مکاتب روششناسی اثباتگرا و هرمنوتیک. جغرافیا و برنامهریزی محیطی، 29 (2)، 35-54.
لوفور، هانری (1395). تولید فضا. ترجمۀ محمود عبداللهزاده، تهران: انتشارات مرکز مطالعات و برنامهریزی شهر تهران (شهرداری تهران)، چاپ اول.
محمدی، شادی، و مقدم حیدری، غلامحسین (1391). بازسازی و بررسی مقومات متافیزیکی نظریۀ عامل–شبکۀ برونو لاتور. فصلنامۀ ذهن، 52 (4)، 139-172. http://zehn.iict.ac.ir/article_16385.html
مریفیلد، اندرو (1393). مکان و فضا: سازش لوفوری. ترجمۀ آیدین ترکمه، تهران: انتشارات تیسا.
منصوری، علیرضا (1393). بررسی رابطۀ فیزیک و متافیزیک درزمینۀ مسئلۀ واقعیت فضا و زمان. متافیزیک، 50 (18)، 61-76.
منوچهری میاندوآب، ایوب، و رهنمایی، محمد تقی (1398). تحلیلی بر فرآیند تولید فضای سرمایهداری دولتی در ایران (مورد مطالعه: شهر تهران). برنامهریزی و آمایش فضا، 23 (1)، 85-116.
ناکس، پل، و پینچ، استیون (1397). مقدمهای بر جغرافیای اجتماعی شهری. ترجمۀ محمود شورچه، تهران: انتشارات پرهام نقش، چاپ اول.
هاروی، دیوید (1395). عدالت اجتماعی و شهر. ترجمۀ محمدرضا حائری، تهران: انتشارات سازمان فناوری اطلاعات و ارتباطات شهرداری تهران، چاپ اول.
References
Afroogh, E. (1997). Space and social inequality: spatial segregation and poverty concentration in Tehran residential neighbourhoods. PhD Thesis. Tarbiat Modarres University [In Persian].
Ahanchi, O., & Anvari, S. (2012). The argument of suspended Man in Ibn Sina’s Philosophy and the study of its actual realization. Avecinnian Philosophy Journal, 15(46), 79-94. http://ap.isu.ac.ir [In Persian].
Anvari, M., & Karamollahi, N. (2017). A critical review of the epistemological foundations of Bruno Latour's actor-network theory. Ma'rifat-i Farhangī Ejtemaii, 9(3), 35-54. http://marefatefarhangi.nashriyat.ir/node/348 [In Persian].
Asghari Zamani, A., Shafiee-Masuleh, S., Roostaei, S., & Zali, N. (2022). The production of spaces of ‘high-quality urban life’, the case of users of the City Centre of Rasht. The Journal of Spatial Planning, 26(2), 33-55. Doi: 20.1001.1.16059689.1401.26.2.4.8 [In Persian].
Barghamadi, M., & Meshkini, A. (2021). Man, the most basic differentiation of space-place concepts according to Heidegger and Lefebvre’s thoughts. The Journal of Spatial Planning, 25(2), 89-120. Doi: 20.1001.1.16059689.1400.25.2.5.2 [In Persian].
Behrooz, S. M., Zarghami, E., & Mahdinejad, J. (2015). Contemporary paradigms of space ontology and its relation to the epistemology of architecture. Journal of Methodology of Social Sciences and Humanities, 20(81), 31-52. http://method.rihu.ac.ir/article_533.html [In Persian].
Bosco, F. J. (2006). Approaches to Human Geography. Edited by Stuart Aitken and Gill Valentine. SAGE Publications.
Broden, T. F. (2006). Paradigm versus Syntagm. In: Encyclopedia of Language & Linguistics. Second Edition. Elsevier.
Callon, M. (1986). Some elements of a sociology of translation domestication of the Scallops and the Fishermen of St-Brieuc Bay. In Law, J. (Ed.). Power, Action and Belief: A New Sociology of Knowledge?, pp. 196–223. London: Routledge.
Crossley, N., & Roberts, M. (2004). After Habermas: New perspective on the public sphere. Oxford: Blackwell Publishing.
Czarniawska, B. (2006). Book review: Bruno Latour: reassembling the social: an introduction to the actor-network theory. Journal of Organization Studies, 27(10), 1553-1557. Doi: 10.1177/0170840606071164
Darabi, A. (2009). A phenomenological approach to the analysis of political phenomena. Journal of Political Studies, 2(5) 61-82. [In Persian]. https://www.sid.ir/paper/161282/fa
Elden, S. (2009). Space 1. Durham, UK: Durham University Press.
Foucault, M. (2007). Security, Territory, Population. New York: Palgrave Macmillan.
Foucalt, M. (2021). Discipline and punish: The birth of prison. Translated by Nikoo Sarkhosh and Afshin Jahandideh. Tehran: NeyPublication [In Persian].
Gottdiener, M. (2020). The social production of urban space. Translated by Aydin Torkame. First Edition. Tehran: Tehran Urban Planning and Research Center [In Persian].
Habibi, M., & Jamshidi, M. (2020). Pragmatics of theoretical traditions in readings of spatial levels, emphasizing components of “everyday life”. Journal of Urban Sociological Studies, 9(33), Pages 27-58. https://urb.dehaghan.iau.ir/article_673120.html [In Persian].
Haji Shirzai, R. (2011). Using actor-network theory to identify the role of IT on cognitive science in Iran. MA Thesis. Tarbiat Modares University [In Persian].
Harvey, D. (2000). Spaces of hope. Vol. 7. Berkeley & Los Angeles: University of California
Press.
Harvey, D. (2004). Space as a key word. London: Institute of Education.
Harvey, D. (2015). Social Justice and the City. Translated by Mohammad Reza Haeri. First Edition. Tehran: Tehran Municipality Information and Communication Technology Organization Publications [In Persian].
Hataminejad, H., & Shoorcheh, M. (2015). City and critical theory (with an emphasis on the opinions and works of David Harvey). First Edition. Tehran: Parham Naqsh Publication [In Persian].
Kitchin, R. (2009). Space II. Republic of Ireland: NUI Maynooth.
Knox, P., & Pinch, S. (2017). An introduction to urban social geography. Translated by Mahmoud Shurche. First Edition. Tehran: Parham Naqsh Publication [In Persian].
Lashgari Tafreshi, E. (2018). Theoretical-philosophical explanation of geographical space in positivism and hermeneutics methodology schools. Journal of Geography and Environmental Planning, 29(2), 35-54. Doi:10.22108/gep.2018.98061.0 [In Persian].
Latour, B. (1993). The pasteurization of France. Massachusetts: Harvard University Press.
Latour, B. (1994). Pragmatogonies: A mythical account of how humans and nonhumans swap properties. American Behavioral Scientist, 37(6). Doi/10.1177/0002764294037006006
Latour, B. (1996). On actor-network theory: a few clarifications. Soziale Welt, 47(4), 369-381. https://www.jstor.org/stable/40878163
Latour, B. (1999). On Recalling ANT. In: Actor Network Theory and After. pp. 15–26. Oxford: Blackwell/The Sociological Review.
Latour, B. (2000). Pandora’s Hope: Essays on the Reality of Science Studies. Second Edition. Cambridge: Harvard University Press.
Latour, B. (2005). Reassembling the social: An introduction to the actor-network theory. Oxford: Oxford University Press.
Law, J. (1992). Notes on the theory of the actor-network: ordering, strategy and heterogeneity. Systems Practice, 5(4), 379-393. Doi: 10.1007/BF01059830
Lefebvre, H. (2004). Rhythmanalysis: Space, time and everyday life. A&C Black translated by Stuart Elden and Gerald Moore. New York: Continuum.
Lefebvre, H. (2015). Production of space. First Edition. Translated by Mahmoud Abdullahzadeh. Tehran: Tehran City Planning and Studies Center Publications (Tehran Municipality) [In Persian].
Leibniz, G. W. (1996). Monadologie (introduction and commentary by Bruto and others). First Edition. Translated by Yahya Mahdavi. Tehran Kharazmi Publication [In Persian].
Manouchehri, A., & Rahnemaie, M. T. (2019). An analysis of the process of producing the state capitalist space in Iran, Case Study: Tehran City. The Journal of Spatial Planning, 23(1), 85-116. Doi: 20.1001.1.16059689.1398.23.1.5.6 [In Persian].
Mansouri, A. (2015). A study of the relation between physics and metaphysics in the field of space and time's reality. Metaphysics, 6(18), 61-76. Dor: 20.1001.1.20088086.1393.6.18.6.5 [In Persian].
Massey, D. (2005). For Space. London: Sage Publication.
Merrifield, A. (2013). Place and Space: Lefebvre's Compromise. Translated by Aydin Torkame. Tehran: Tisa Publication [In Persian].
Mohammadi, S., & Moghadam Heydari, G. (2012). Reconstruction and review of metaphysical categories of actor-network theory Bruno Latour. Journal of Mind Quarterly, 52, 139-172. [In Persian].http://zehn.iict.ac.ir/article_16385.html
Ploger, J. (2008). Foucault's dispositif and the city. Journal of Planning Theory, 7, 51–70. Doi:/10.1177/1473095207085665
Relph, E. (2011). Place and Placelessness. Translated by Jalal Tabrizi. Tehran: Motarjem Publication [In Persian].
Robson, K., & Bottausci, Ch. (2018). The sociology of translation and accounting inscriptions: Reflections on Latour and Accounting Research. Journal of Critical Perspectives on Accounting, 54, 60-75. https://www.sciencedirect.com/science/article/abs/pii/S104523541730134X?via%3Dihub
Schmid, C. (2008). Henri Lefebvre’s Theory of the production of space; towards a three-dimensional dialectic. London: Routledge.
Sharifzadeh, R. (2015). Review and evaluate the ontological and methodological components of Bruno Latour’s actor-network theory. PhD Thesis. Institute for Humanities and Cultural Studies [In Persian].
Sharifzadeh, R., & Moghadam Heidari, G. (2015). Leaving the dichotomy of autonomous technology and technology as an intermediary based on Latour’s point of view. Journal of Philosophy of Science, 5(9), 29-51. https://philosophy.ihcs.ac.ir/article_1727.html [In Persian].
Sharifzadeh, R. (2016). Technology, agency and decision. Journal of Culture Strategy, 9(34), 115-136. http://www.jsfc.ir/article_34102.html [In Persian].
Sharifzadeh, R. (2018). Negotiating with objects: Bruno Latour and actor-network theory. Tehran: Ney Publication [In Persian].
Shorcheh, M. (2014). Foucault, space and planning. First Edition. Tehran: Modiran Emroz Publication [In Persian].
Thrift, N. (2003). Space: the fundamental stuff of geography. Key Concepts in Geography, 2, 85-96
Toennesen, C., Molloy, E., & Jacobs, C. (2006). Lost in translation: Actor network theory in organization studies. Bergen, Norway: 22nd European Group of Organizational Studies (EGOS) Colloquium.
Tofigh, E., & Khorasani, A. (2015). The ambivalence of space in Simmel. Sociological Review, 21(2) 9-30. https://jsr.ut.ac.ir/article_56303.html [In Persian].
Werlen, B. (2003). Society, Action and Space, An alternative human geography. London: Routledge.
Whittle, A., & Spicer, A. (2008). Is actor network theory critique?, Journal of Organization Studies, 29(4), 611- 629. Doi: 10.1177/0170840607082223
Willis, K. S. (2017). Netspaces: Space and place in a networked world. Ashgate.
Zahrani, D., Rabbanikhorasgani, A., Sharifzadeh, R., & Ghanbaribarzian, A. (2021). Heterogeneous agencies in more-than-human sociology; analysis the place of agency in approaches of more-than-human sociology by focusing on actor-network theory. Journal of Sociological Cultural Studies, 12(2) 81-110. Doi:10.30465/scs.2021.35214.2372 [In Persian].
Zieleniec, A. (2020). Space and Social Theory. Second Edition. Translated by Aydin Torkame. Tehran: Elmi Farhangi Publication [In Persian].
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 449 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 788 |