تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,658 |
تعداد مقالات | 13,566 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,224,176 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,301,976 |
نمودهای دانش «خواص عناصر» در داستانهای اساطیری و تمثیلی فارسی (با تکیه بر نزهتنامۀ علایی، عجایبالمخلوقات، جواهرنامه و الأبنیه عن حقایقالأدویه) | ||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 2، دوره 15، شماره 2 - شماره پیاپی 58، تیر 1402، صفحه 1-16 اصل مقاله (1.13 M) | ||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/rpll.2023.136744.2199 | ||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||
معصومه سام خانیانی1؛ جمیله اخیانی* 2 | ||||||||||||||||||||||||||||
1دانشآموختة دکتری، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة علوم انسانی، دانشگاه زنجان، زنجان، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||
2دانشیار زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة علوم انسانی، دانشگاه زنجان، زنجان، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||
باور به خواص پنهان و مرموز عناصر هستی، در پزشکی و جادوگریِ روزگاران کهن، نقش ویژهای داشته است. باورمندان به این دانش، خواص عناصر هستی (از اعضای بدن جانوران گرفته تا حروف و اعداد) و تأثیر آنها را بر پدیدهها و موجودات جهان شناسایی میکردند و از این یافتهها در کارهای گوناگونی مانند پزشکی، طالعبینی، تعبیر خواب، هواشناسی، کیمیاگری، جادو، طلسمات و... بهره میبردند. این باورها بر جهانبینی و زندگی معمول مردم نیز چیرگی داشته است؛ بهگونهای که نشانههای آن را میتوان در تاروپود داستانهای برجایمانده از آن دوران دید. رازوارگی برخی از داستانهای اساطیری پارسی نیز در دل برخی از این باورها نهفته است. ماجراهایی مانند سیمرغ و اعمال جادویی و درمانی او، نبرد رستم با دیو سپید، کنشهای جادویی کیخسرو و... در شاهنامه ازجمله داستانهای اساطیری است که باورهای مربوطبه این دانش در آنها بازتاب چشمگیری داشته است. در مقالۀ حاضر با رویکردی تازه و براساس متنهای موازیِ داستانهای اساطیری و تمثیلی، چند داستان و روایت اسطورهای و تمثیلی در دو بخش پزشکی عامه و جادوگری بررسی میشود؛ این متنها عبارت است از: نزهتنامۀ علایی، عجایبالمخلوقات، جواهرنامۀ نظامی و الأبنیه عن حقایقالأدویه که دربارۀ خواص پنهان اشیا اطلاعاتی دارند. در این آثار، مسائل پزشکی عامه و جادوگری با توجه به این باورها در چهار گروه «جانداران»، «گیاهان»، «سنگها/ فلزات» و «صدا/ آواز» بررسی و تحلیل میشود و ریشۀ برخی از این باورها نشان داده خواهد شد. | ||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||
دانش خواص؛ اسطوره؛ تمثیل؛ جادو؛ پزشکی عامه؛ متن موازی | ||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||
1ـ مقدمه قدما بعضی از تأثیرهای مرموز اشیا بر یکدیگر را که هیچگونه دلیل منطقی برای چرایی آن نمییافتند، «خواص» نامیدهاند: «چیزی که مجهولالسبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را» (دهخدا، 1337، ذیل خواص). پییر لری (1384: 56) نیز «خواص» را «ویژگیهای پنهان اشیا» میداند. از آنجایی که دانشمندان و محققان علوم طبیعی، ریاضی، شیمی و... آثاری دربارۀ خواص نوشتهاند، به نظر میرسد که در گذشته «خواص» نوعی دانش به شمار میرفته است. مؤلف عجایبالمخلوقات آشکارا آن را «علم خواص» مینامد (طوسی، 1391: 459، نیز رک. مهری، 1395: 773‑778). خاصیت و رابطۀ مرموز اشیا را در چنین آثاری به هشت بخش تقسیم میکردهاند: تعلیق؛ نظر؛ مسامت؛ سماع؛ شم؛ موافقت؛ مصادمت؛ اتفاقی آسمانی (رک. طوسی، 1391: 458 و شهمردان، 1362: 31‑32). باور به خواص پنهان اشیا در تفکر بشر دیرین نقش مهمی داشته است: در پزشکی عامه، دامپزشکی، کشاورزی، رنگرزی، شیشهگری و اعمالی مانند طلسم، جادوگری، و کارهای مشابه آنها. سیر تاریخی آثار مربوطبه خاصیت، معناداربودن و تأثیرگذاربودن عناصر هستی، از بلیناس حکیم و کتاب خواص او آغاز میشود؛ ارسطو با آثاری مثل خواصالحیوان و پلینی با تاریخ طبیعی تأثیری ژرف بر محققان دوران اسلامی داشتهاند. الحیوان جاحظ و منافعالحیوان ابنبختیشوع به پیروی از این سه حکیم نگاشته شده است. در آثار دیگری مانند رسایل اخوانالصفا و فن طبیعیات شفای ابنسینا و... نیز مطالبی در این باره وجود دارد. جابر بن حیان متأثر از بلیناس، خواص موازین را در همین موضوع نوشته است. نزهتنامۀ علایی نوشتۀ شهمردان بن ابیالخیر، در اواخر قرن پنجم هجری یا ابتدای قرن ششم نخستین کتاب مستقل فارسی دربارۀ خواص است که مؤلف آن متأثر از خواص موازین بوده است (سامخانیانی و همکاران، 1399: 177). در کتابهای پزشکی و دارویی نیز طبیعتاً مطالب فروانی دربارۀ خواص وجود دارد. همچنین عجایبنامهها در خواص شگفت موجودات داستانهایی خواندنی دارند. سرگذشت جمعی و قومی بشر و باورهایش در داستانهای اسطورهای باقی مانده است. اسطوره «حکایت» و «بازگویی» از بینش، پنداشتها و ماجراهای بشر باستانی است و در روند خود معمولاً به روایت حماسی درمیآید. حماسه داستان قهرمانیهای قومی است که به مرحلۀ خردورزی و نظم ذهنی رسیده است (رک. آیدنلو، 1388: 23‑25). انسان دوران اساطیری که بسیاری از باورهایش را در دل روایتهای اسطورهای حفظ کرده بود، هرچه به دورۀ تاریخی نزدیکتر شد، جامهای خردمندانهتر بر آن پوشاند؛ گاه با حذف برخی از باورها و داستانهای شگفتانگیز (مانند حذف چگونگی رویینتنشدن اسفندیار در شاهنامه) و گاه با تعبیر و تفسیر باورپذیر با توجه به زمانۀ خود (مانند تفسیر فردوسی از دیو به مردم بد). در ادامة همین روند، در دوران تعقل، تفسیرهایی از برخی رمزهای داستانی دیده میشود که اگر ریشۀ آنها را به ذهن اسطورهباور برسانیم، درمییابیم که تفسیر متأخر شکل دیگری از همان پدیدههاست. در تاروپود برخی از آثار داستانی فارسی، باورهای رایج دربارۀ خواص موجودات به ظرافت هرچهتمامتر تنیده شده است. در مقالۀ حاضر چند داستان اساطیری و تمثیلی از متنهایی مانند شاهنامه، مرزباننامه، کلیلهودمنه و هفتپیکر با برخی از آثار مربوط به خواص پنهان اشیا مطابقت داده شده است؛ درواقع این آثار، متون موازی مهمی در درک درست آثار ادبی هستند. اطلاعات مربوطبه این داستانها در دو بخش «پزشکی عامه» و «جادوگری» و ذیل چهار دستۀ خاصیت «جاندران»، «گیاهان»، «سنگها/ فلزات» و «صدا/ آواز» تحلیل شده است. 1ـ1 پیشینۀ پژوهش بررسی داستانها با چنین رویکرد ویژهای سابقه نداشته است؛ اما در مقالاتی مانند «جادوپزشکی در شاهنامه» (دماوندی، 1379)، «اسفندیار، ایزدی گیاهی؟» (آیدنلو، 1393) و «تحلیل انسانشناختی شخصیت کیخسرو در شاهنامۀ فردوسی بر مبنای نظریۀ عمومی جادو» (فاتح دولتآبادی و همکاران، 1401) سابقۀ چنین مباحثی را، البته با رویکردی دیگر، میتوان یافت. همچنین این نوع مطابقتها بهصورت پراکنده و نه در قالب نظریهای مشخص و واحد در پژوهشهای علی بلوکباشی، همچون مردمشناسی دانش پزشکی در فرهنگ ایران (1399) دیده میشود. 2ـ کاربرد دانش خواص در پزشکی عامه و بررسی آن در داستانهای اساطیری و تمثیلی «پزشکی عامه یا طب عامه همراه با گیاه ـ داروشناسی عامه، اساساً بر نظام ویژهای بنیاد نهاده شده که با ساختار اجتماعی ـ فرهنگی و دینی ـ اعتقادی مردم جامعهای که از آن برآمده، پیوند و هماهنگی دارد» (بلوکباشی، 1399: 39). در کنار دانش رسمی پزشکی دوران کهن، جریانی از پزشکی غیررسمی نیز وجود داشته که بر شنیدهها و تجربههای غیرمستدل، اما مؤثر بر اذهان مردم استوار بوده است. اخوینی این دسته از درمانگران را نادان و مدعی میخواند: «این مردمان که دعوی شکستهبندی کنند بیشتر زنان و کردان و مغان و روستایان همیبوند و کسهای نادان. چون میبنگرم با ایشان هیچچیز نبود از قیاس الا دعوی بسیار بیحقیقت» (1344: 626). با توجه به گفتة وی و نامبردن از مغان و زنان، به نظر میرسد پزشکی عامه بازمانده از آیینهای جادوگری باشد؛ زیرا قدیمیترین پزشکان از میان زنان و جادوگران بودهاند (رک. بلوکباشی، 1399: 65). رد پای این باورها را میتوان در داستانهای اقوام مختلف یافت. 2ـ1 خاصیت جانداران خاصیتهای پنهان اعضای بدن جانداران از مهمترین بخشهای آثار مربوطبه دانش خواص است؛ چنانکه چهار مقاله از دوازده مقالۀ نزهتنامه دربارۀ خواص جانداران مختلف از انسان تا حشرات است. در ادامه برخی از داستانهای معروف با متنهایی از این دست مطابقت داده میشود. 2ـ1ـ1 ضحاک ماردوش؛ سرطان و درمان آن با مغز سر یکی از شخصیتهای معروف شاهنامه، ضحاک است (فردوسی، 1366، د 1: 45‑89). دربارۀ شخصیت تاریخی ضحاک و بنمایههای اساطیری داستان، مطالب فراوانی نگاشته شده است (رک. قائمی، 1394)؛ اما آنچه در اینجا محل بحث ماست بررسی برجستهترین ویژگی ظاهری ضحاک است که «چگونه مردی ماردوش میشود و در گذر زمان، این روایت چه تفسیرهایی را درپی داشته است؟». در پژوهشهایی که تاکنون صورت گرفته است، اژیدهاک اوستا را برآمده از قوم آشور در بینالنهرین میدانند؛ جایی که مردمانش مارها را گرامی میداشتند و نقشهای آن را در نگارههای مختلف در کنار ایزدان میتوان یافت. در روایتهای تاریخی، هوخشتره از قوم ماد که برابر با فریدون اسطورهای انگاشته شده است، بر ضحاک غلبه میکند. ضحاک در نگارههای قوم خود تا مرتبۀ خدایی بالا رفته و با مشخصۀ ماردوشی مقدس انگاشته شده است. در مقابل برای مردم سرزمین ایران که تا مدتها مغلوب آشوریان بودند، شوم و منفور بوده است (رک. مظفری و زارعی، 1392). آنچه در گذر زمان در روایتهای اسطورهای باقی مانده، آمیزش شخصیت تاریخی با نمادهای قومی است. با رسیدن به دورۀ اسطورهزدایی، انسان خردمحور درپی زدودن پردههای ابهام از شخصیت داستانی/ اسطورهای است و بدینترتیب در قرنهای چهارم و پنجم هجری که به بیان شفیعیکدکنی (1374: 5) دورۀ خردگرایی و اومانیسم ایران اسلامی است، به روایت تازهتری از این شخصیت برمیخوریم؛ طبری از مارهای ضحاک میگوید: «انه خرج فی منکبه سلعتان فکانتا تضربان علیه، فیشتدّ علیه الوجع حتی یطلیهما بدماغ انسان، فکان یقتل لذلک فی کل یوم رجلین و یطلی سلعتیه بدماغیهما، فاذا فعل ذلک سکن ما یجد» (1346 ق، ج 1: 196). یکی از معنیهای «سلعت»، ورم و زگیل و بیماری خنازیر (خوک، سرطان) است. در تاریخ بلعمی نیز به پیروی از متن پیشین میخوانیم: «او را ازبهر آن اژدهاق گفتندی که بر هر دو کتف او دو پاره گوشت بود بررسته دراز و بر سر آن برکردار ماری... و هیچکس علاج آن ندانست تا شبی بخواب دید که کسی گفتی این ریش را به مغز سر آدمی علاج کن. دیگر روز مغز سر مردم بر آن بنهاد دردش کمتر شد» (بلعمی، 1378، ج 1: 102). مقدسی (1374: 502) که در اثر خود تا جای امکان جانب خرد را نگاه داشته است، مینویسد: «آن دو ماری که بر دوش وی رسته بود، دو غده بودند که برآمده بودند و ممکن است اثر دو زخم باشد که مغز سر مردمان را بر آنها ضماد میکرده است». آنچه در روایت فردوسی جلوهای فراواقعی دارد، در روایت طبری، بلعمی و مقدسی به مرضی واقعگونه تبدیل میشود؛ اما آیا این تقلیل خارج از بافت و معنای داستان است؟ در روایتی دیگر از قرن پنجم هجری، شهمردان که تاریخ پیروزان را خلاصه کرده است (1362: 342)، چند نمونه از داستانها را با رویکردی عقلانی رمزگشایی کرده و در نزهتنامه گنجانده است: «جهد نمودهام تا هرآنچه عقل نپذیرد دور کردهام و هرآنچه دعوی بود یا رمزی و اشارتی وجه آن بگفتهام» (همان)؛ وی دربارۀ مارهای ضحاک مینویسد: «حال ضحاک و ماران بر دوش او و آن علت سرطان بود و مغز مردم بر آن مینهادند تا درد ساکن گردد» (همان)؛ هرچند در تمام نزهتنامه برای درمان سرطان/ خنازیر/ خوک از این روش یادی نشده است؛ اما در تحلیل شهمردان که دربارۀ خواص موجودات و شیوههای درمانی آگاهی دارد، این نظر پذیرفتنی است. در همین دوران میبینیم که چنین رویکرد خردمدارانه، افزونبر کتابهای تاریخی، فلسفی و دانشنامهها به شعر نیز راه یافته است (رک. ایرانشان بن ابیالخیر، 1377: 302‑304). 2ـ1ـ2 دیو سپید؛ شبکوری و درمان آن با جگر حیوانات از دیگر داستانهای پرفراز و نشیب شاهنامه رفتن رستم به مازندران برای نجات کیکاوس است (فردوسی، 1369، د 2: 12‑45) که در بخشهای مختلف آن میتوان نشانههایی از باور به خواص را یافت. رستم بر دیو سپید غلبه میکند که ایرانیان را دربند و کور کرده است و به راهنمایی کیکاوس که از پزشکی، درمان نابینایی خود را شنیده بود (همان: 39)، جگر دیو را از سینه برمیکند و خون آن را در چشم ایرانیان میچکاند (همان: 44). شهمردان (1362: 343) تحلیل جالبی از این ماجرا دارد: «قصۀ دیو سپید ازبهر آنچه کیکاووس را بگرفت... آن شکاف کوه که ایشانرا آنجا بازداشته بودند... بدان سبب که مدتی آفتاب بریشان نتابیده بود و در تاریکی مانده چشمها تیره شده. پس رستم... چون دیو سپید را بکشت و کیکاووس و بازداشتگان بیرون آمدند آن تیرگی و خیرگی از چشم ایشان زایل شد و آفتاب بدیدند». آنچه شهمردان از نابینایی ایرانیان تعبیر میکند نوعی شبکوری است که از ماندن در جایی تاریک به مدت طولانی حاصل میشود؛ با این تعبیر میتوان روشهای درمانی این مرض را در نزهتنامه یافت؛ همچون استفاده از جگر حیواناتی مانند کفتار: «جگر بسوزانند و خاکستر آن شبکوری را سود دارد» (شهمردان، 1362: 68) و زهرۀ پرندگانی چون کرکس (همان: 134)، کبوتر (همان: 148) و کبک (همان: 151‑152). 2ـ1ـ3 جدال رودابه و رستم با مرگ؛ پر پرندگان و درمانگری سیمرغ در شاهنامه ناجی خانوادۀ زال از مرگ است. نجات و پرورش زال درکودکی، نخستین حضور این مرغ مقدس در شاهنامه است (فردوسی، 1366، د 1: 164‑168). نقش کلیدی دیگر وی در داستان زایمان رودابه است (همان: 265‑270) که زال با سوزاندن پری از سیمرغ دست به دامان او میشود. همچنین، سیمرغ در میان تجویزهایش برای نجات رودابه بار دیگر به استفاده از پر خود سفارش میکند (همان: 267). در نبرد رستم و اسفندیار (فردوسی، 1375، د 5: 293‑426) نیز سیمرغ بهطور مستقیم نقش طبیب را ایفا میکند و در این ماجرا باز هم پر سیمرغ خاصیت درمانی دارد (همان: 400، نیز رک. دماوندی، 1379: 145‑148). از نزهتنامه چنین برمیآید که در روند درمان امراض و جراحتها، پر پرندگان بیشتر نوعی ابزار پزشکی بوده است و نه لزوما مادّۀ درمانی: «چون تب چهارم دیر بماند و مدت دراز گردد یک موش در نیمۀ ماه در جایگاهی کنند از آبگینه... و زیت در او ریزند و بگذارند تا اول ماه، آنگاه آن روغن بپر مرغ از گردن تا میان و بر اطراف دستها و پای همیمالند تب بازبرد» (شهمردان، 1362: 119). نیز: «سرشک که بر گل نشیند بامداد بپر مرغ بگیرند و در آبگینه کنند و در چشم کشند روشنایی بیفزاید و بدرد نیاید» (همان: 223). برای درمان شبکوری که پیشتر دربارۀ آن صحبت کردیم، از خون پر کبوتربچه نیز استفاده میکردند: «از پر نوبچه که هنوز سخت نشده باشد خون برآید در چشم کنند که صدمه یا رنجی رسیده باشد و کبود گشته نیک شود و شبکوری را سود دارد» (شهمردان، 1362: 148). گویا پر پرندگان که از ابزارهای پزشکی بوده، در نظر مخاطب غیرمتخصص دارای نوعی خاصیت جادویی تلقی شده است. 2ـ2 خاصیت گیاهان گیاهان همواره نقش مستقیمی در زندگی بشر داشتهاند؛ ازجمله اینکه نخستین مادّۀ غذایی برای انسان بوده؛ خاصیتهای درمانی داشته و در دورهای از حیات بشر مقدس بودهاند. در بندهش پیوند گیاهان با مقدساتی مانند برآمدن دوازده سردۀ گیاه دارویی از گاو یکتاآفریده دیده میشود (دادگی، 1397: 86). در همین کتاب، گیاهان به هفده دسته تقسیم شدهاند که یک دسته از آنها گیاهان دارویی است (همان: 87). یکی از قدیمیترین آثار زبان فارسی که دربارۀ گیاهان و خاصیتهای دارویی آنهاست الأبنیه عن حقایق الأدویه با رویکردی علمی است. در اینجا میکوشیم رمز یک گیاه مرموز در داستانهای ادب فارسی را بگشاییم. 2ـ2ـ1 برگ درختی مجهول و درمان چشمان در داستانی از هفتپیکر و مرزباننامه در قصۀ خیر و شر هفتپیکر نظامی و کورشدن خیر توسط شر، دختر گلهداری خیر را مییابد و دو چشم برکندۀ او را در جای خود مینهد. پدر دختر از درختی در کنار چشمه یاد میکند که دو شاخ دارد؛ برگ یک شاخ برای درمان چشم و برگ شاخ دیگر برای مداوای صرع است. این درخت با صفاتی مانند صندلبوی و خجستهدرخت توصیف میشود (رک. نظامی، 1387: 269‑291). در نگاه اول به نظر میرسد که این گیاه دارویی باید صندل باشد، هرچند هیچجا مستقیماً به این نام خوانده نمیشود و در کتابهای داروشناسی و خواص گیاهان، این دو خاصیت مهم برای صندل نوشته نشده است؛ اما در همین منابع، گیاهی میبینیم که در درمان چشم، حتی چشم ازجایبرآمده، به کار میرود: «خطاف... اگر چشم وی برکنند، گیاهی بیارند کی آن را عینالشمس گویند و بدان بمالد نیک شود» (طوسی، 1391: 543، نیز شهمردان، 1362: 159). درحقیقت این گیاه از ولایت عینالشمس مصر آورده میشده است که به نظر میرسد «بلسان» باشد (رک. دهخدا، 1337: ذیل بلسان). در میان انواع خواص بلسان در الأبنیه، دو خاصیت درمانگری صرع و قوتبخشیدن به نور دیده نیز برشمرده شده است (رک. موفقالدین ابومنصور هروی، 1346: 61). در داستان هفتپیکر نیز خیر پس از شفا و به هنگام کوچ از برگهای این درخت مرموز میچیند و برای درمان صرع دختر پادشاه و چشمان آبلهزدۀ دختر وزیر از آن بهره میبرد. از دیگر ویژگیهای معروف بلسان، خوشبویبودن آن است: «در روزگار قدیم بلسان بهترین و گرانبهاترین اطیاب (مواد خوشبوی) گیاهی به شمار میآمد» (اعلم، 1393: مدخل بلسان) و همین ویژگی را از زبان یکی از شخصیتهای داستان نیز میشنویم:
همچنین در داستان پادشاه بابل و شاهزادۀ مرزباننامه، عموی بدسرشت شاهزاده که جانشین موقت برادر خود است «به دست خویش هر دو چشم جهانبین او برکند و از آنجا بازگشت» (وراوینی، 1388: 140) و شهزادۀ چشمبرکنده شبهنگام بهناچار بر فراز درختی پناه میبرد که ازقضا جایگاه پریان جنگل است و هرشب در آنجا به نقل اخبار روزانه جمع میشوند. آن شب حکایت شهزاده بازگو میشود و مهتر پریان با شنیدن داستان میگوید: «اگر آن پادشاهزاده بداند و از خاصیت برگ این درخت آگاه شود، لختی از آن بر چشم مالد، بینا گردد» (همان). به این ترتیب بلسان که گیاهی است برای درمان صرع و بیماریهای چشم، برای گذشتگان گیاهی خاص و جادویی تلقی شده است که حتی نام آن را نمیدانستهاند و تنها در داستانها وصف آن را میشنیدهاند. 2ـ3 خاصیت سنگها/ فلزات برای سنگها نیز در گذشته خواص درمانی شگفتآوری قائل بودهاند. کتاب سیوهفتم پلینی دربارۀ سنگها و جواهرات از قدیمیترین آثار برجایمانده در این موضوع است. بیرونی (1374: 177‑182) بسیاری از خواص شگفتانگیز این سنگها را آزموده و برخی از باورهای غریب دربارة آنها را رد کرده است. ابیالبرکات (ششم ق.) در جواهرنامه (1383) ترجمهگونهای از اثر بیرونی فراهم آورده است. مقالۀ ششم نزهتنامه نیز دربارۀ سنگها و مواد معدنی و خواص ویژۀ آنهاست؛ مثلاً دربارۀ خواص مروارید نوشته شده است: «جستن دل و اندوه را سود دارد چون بسایند و بخورند» (شهمردان، 1362: 259). باور به خاصیت اشیا و بهکارگیری آنها در درمانگری، گاهی در پزشکی رسمی دوران کهن نیز دیده میشود. درواقع، منشأ برخی بیماریها در موجود یا عاملی فراطبیعی و شیطانی انگاشته میشده که به جسم بیمار نفوذ کرده است؛ بنابراین برای درمان این بیماری و دفع منشأ آن از روشهایی ماورایی استفاده میشده است (رک. بلوکباشی، 1399: 65‑66). استفاده از خاصیتهای جادویی اشیا مثلاً به همراه داشتن سنگهای خاص، پوشیدن/ نپوشیدن لباسهایی با رنگهای ویژه، خواندن اوراد مخصوص در زمانهای خاص و... از نمونه اعمال جادودرمانگران است. در ادامه به بررسی یکی از داستانهای شاهنامه در ارتباط با خواص درمانی سنگ میپردازیم. 2ـ3ـ1 سنگ کیخسرو و درمان گستهم در شاهنامه، کیخسرو، گستهم را که در نبرد دوازدهرخ زخم برداشته است و هیچ پزشکی قادر به مداوای او نیست با سنگی جادویی و دعا خواندن (وردخوانی که نوعی خاصیت جادویی صداست و در بخش بعدی به تفصیل توضیح داده خواهد شد) درمان میکند. گویی این سنگ/ مهرۀ جادویی ضامن بقا و سلامتی دارندۀ آن و امید مجروحان برای درمان بوده است:
در تفسیر این موضوع باید گفت برای برخی سنگها نظیر یشم و مروارید خواص جادویی و درمانی قائل بودهاند؛ چنانکه این موضوع در داستانهایی از حمزهنامه و هزار و یک شب نیز دیده میشود (رک. دماوندی، 1379: 148‑151). با توجه به ویژگیهای جادویی سنگها، یکی از کنشهای جادویی کیخسرو نیز همین داستان است (رک. فاتح دولتآبادی و همکاران، 1401: 215). در این باره میتوان گفت، ویژگیهای درمانی برخی سنگها در نزهتنامه است؛ ازجمله «بسد»: «هرکه بپوشد و در گردن و دست و پای دارد صرع ازو بگردد... چون در گردن فکنند بهجای قلاده چنانکه تا بطحال برسد فایدت کند و درد سپرز را ببرد» (شهمردان، 1362: 264)؛ «کهربا»: «اگر زن آبستن بر میان بندد بچه را نگاه دارد» (همان)؛ «پادزهر»: «بر جایگاه زخم مار و کژدم و ذراریح نهند ساکن گرداند و درد و زخم از همۀ اندام ببرد» (همان: 263). 3ـ کاربرد دانش خواص در جادوگری و بررسی آن در داستانها «جادو، یا سِحر، مجموعۀ باورها، اعمال، فنون و روشهایی است که بهکارگیری آنها برای کنترل یا دگرگونکردن شرایط فراطبیعی، طبیعی و محیط زیست، و رسیدن به مقاصد و اهداف نیک یا بد، مؤثر و سودمند پنداشته میشده است. در این امر، جادوگر یا از توان روحی و ارادۀ شخصی خود و یا از برخی ابزارها، وسایل، اوراد، افسونها، طلسمات و تعویذات برای رام و مهارکردن نیروهای فراطبیعی بهره میگرفته تا طبع، منش و میل آنها را مطابق با خواستها و نیازها بگرداند و بر پدیدههای طبیعی، اندیشه، احساس و فرجام انسان، نیز امور جاری زندگی او تأثیر بگذارد» (رضایی و بلوکباشی، 1398). بنابر این تعریف، دو عنصر مهم در جادو باور و اعمال خاصی است که از دو روش اساسی به بار مینشیند: یکی قدرت و نیروی شخصی و دیگری استفاده از نیروهای کمکی خارج از وجود جادوگر. ابنسینا در اشارات از سه منشأ حوادث عجیب یاد میکند: هیئت نفسانی، استفاده از خواص اجسام عنصری و استفاده از قوای سماوی (1392، ج 1: 490) که نتیجۀ هریک از آنها را میتوان در معجزات و کرامات، سحر، نیرنجات و طلسمات دید. 3ـ1 خاصیت جانداران افزونبر خاصیتهای پزشکی اندامهای جانداران، میتوان خواص جادوییشان را هم در داستانها شناسایی و تحلیل کرد. 3ـ1ـ1 خواص جادویی پر پرندگان در بخش پیشین استفادۀ ابزاری و پزشکی از پر پرندگان بیان شد، همچنین از پر در برخی اعمال جادویی استفاده میکردهاند؛ شهمردان ذیل خواص خطاف مینویسد: «بال راست و پر نخستین که آن را شهپر خوانند در شیشهای کنند و روغن بر زبر آن ریزند و یک ماه بگذارند و بعد از آن روغن بر پیشانی کسی مالند مردم او را دشمن گیرند سخت» (شهمردان، 1362: 160). نیز در جای دیگر که دربارۀ طلسم «دشمنیافکندن» سخن گفته، به همین خاصیت پر پرستو اشاره کرده است: «اگر پر راست خطاف یا شاهپره با روغن در شیشه کن 1 و یک ماه بگذار، هرکه آن روغن بر روی مالد مردم او را دشمن گیرند» (همان: 539). ریشۀ این خاصیت جادویی را میتوان در بهرامیشت اوستا دید که زرتشت از اهورهمزدا میپرسد: «اگر من از جادویی مردمان بسیار بدخواه آزرده شوم، چارۀ آن چیست؟ آنگاه اهورهمزدا گفت: پری از مرغ وارغنی بزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بپساو و بدان پر، [جادویی] دشمن را ناچیز کن. کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را ازجای بدر نتواند برد و نتواند کشت... آن کس که این پر با اوست همگان از او هراسانند» (1396، ج 1: 438، کردههای 34‑38). در اساطیر ایرانی، استفاده از پر در اعمال پزشکی و جادویی، در داستانهای سیمرغ عینیت یافته است که به آن اشاره شد. 3ـ1ـ2 خاصیت جادویی چشمان کلاغ و جغد داستان دشمنی کلاغ و جغد از روزگاران دور بر سر زبانها بوده است و یکی از معروفترین حکایتهای کلیلهودمنه، ماجرای این دشمنی است (رک. ابوالمعالی، 1384: 191‑237). شهمردان (1362: 140) چشم کلاغ و جغد را موجب دشمنیافکندن بین دیگران دانسته است: «دو چشم کلاغ و دو چشم جغد پیش دو تن بر آتش نهند و بوی آن بدیشان رسد هر دو یکدیگر را دشمن گیرند و دوستی میان ایشان بریده گردد و به صلاح بازنیاید». نیز: «دو چشم کلاغ و دو چشم جغد خشک کنند و خرد بسایند و از پیش دو تن به آتش فکنند چون دود به ایشان رسد یکدیگر را دشمن گیرند» (همان: 539). 3ـ2 خاصیت گیاهان یکیانگاری حیوان و گیاه در افسانۀ پیدایش تخمۀ آدمی از گیاه مشی و مشیانه (رک. دادگی، 1397: 81؛ بلعمی، 1341: 12) و پیوند گیاهان با مقدسات مانند برآمدن دوازده سردۀ گیاه دارویی از گاو یکتاآفریده (دادگی، 1397: 86) و ارتباط سیمرغ با درخت بستخمه (تخم همة گیاهان در او) که محل زندگی این مرغ مقدس است و برگرفتن تخمههای این درخت توسط تیشتر و پراکندن آن در گیتی و قرارگرفتن درخت هوم سپید درمانبخش پاکیزه در نزدیکی آنها (همان: 87) نشانة اهمیت، تقدس و نقش کلیدی گیاهان در زندگی و باور ایرانیان باستان است. گویا رمز بسیاری از داستانهای بازمانده از روزگاران دیرین در باورهای مذهبی به گیاهان ریشه داشته باشد. نقش حیاتی گیاه در زندگی انسان در بخش پزشکی نشان داده شد؛ در اینجا کاربردهای آن در اعمال جادویی و طلسمات بیان میشود. 3ـ2ـ1 گیاهان و رویینتنی اسفندیار در میان داستانهای اقوام مختلف گاه با افرادی بهظاهر نامیرا مواجه میشویم که هریک از آنها به طریقی رویینتن شدهاند و تنها یک نقطۀ آسیبپذیر دارند که از همان محل نیز ضربه خوردهاند. در اساطیر ایرانی رویینتن مشهور زرتشتیان، اسفندیار است که روایتهای مختلفی دربارۀ چگونگی رویینتنی او وجود دارد؛ سجاد آیدنلو در راز رویینتنی اسفندیار (1399) دربارۀ این روایتها بررسی درخوری دارد. با بررسی روایتهای مربوطبه چگونگی رویینتنشدن اسفندیار (پس از قرن پنجم هجری تا دورۀ معاصر) میتوان عوامل مؤثردانستهشده در این زمینه را در شش دستۀ اصلی گنجاند: فلزات (5 مورد)؛ کارهای جادویی/ مذهبی (5 مورد)؛ گیاهان (2 مورد)؛ جانوران (1 مورد)، علت پزشکی (1 مورد) و سه علت متفرقه. آیدنلو دو عامل گیاهی خوردن انار و مطلاکردن روغن چهلگیاه بر بدن قهرمان داستان را برای رویینتنی او یافته است و افزونبر این بهصورت ضمنی نشان میدهد که در روایتهای شفاهی، عامل گیاهی دیگر، یعنی چوب گز در این امر نقش داشته است (همان: 126‑127). در ادامه تأثیر جادویی دو گیاه انار و گز در کتابهای مربوطبه خواص بررسی شده است. 3ـ2ـ1ـ1 انار در منظومۀ مولود زرتشت (پیش از 667 ق.) یکی از معجزات زرتشت اناری است که بر آن دعا خوانده است و اسفندیار با خوردن آن آسیبناپذیر میشود (رک. کیکاوس پسر کیخسرو، 1384: 67). پس از این منظومه، روایت مذکور در آثاری چون دبستانالمذاهب (قرن یازدهم)، متن پهلوی ورجرکرد دینی (بین قرون 11‑13 ق.)، بستانالسیاحه (قرن 13 ق.) و جاماسپنامۀ منظوم نیز تکرار شده است (رک. آیدنلو، 1399: 118). آیدنلو با استفاده از پژوهش بلوکباشی بهدرستی اشاره میکند که علت انتخاب انار در این روایت، مقدسبودن آن در سنّت زرتشتی و بهکاربردن آن در مناسک دینی است (رک. همان: 118؛ بلوکباشی، 1399: 103‑105) و از آنجا که اسفندیار احتمالاً از ایزدان گیاهی است، ارتباط گیاهان با رویینتنی او امری شگفت نیست (رک. آیدنلو، 1393). انار در متنهای مطالعهشدة نگارندگان این پژوهش رمزی از سلامت و جاودانگی است که بیانگر نفوذ باور به مقدسبودن این گیاه در میان ایرانیان است که خواص درمانی بیشماری را برای آن قائلاند (برای آگاهی از مجموعۀ این خواص رک. بلوکباشی، 1399: 101‑119). سختی و استحکام چوب انار میتواند یکی از دلایل ارتباط این گیاه با ضربهناپذیری شخص رویینتن باشد. از ویژگیهای عجیب مربوطبه سختی انار چنین یاد شده است: «چوب انار اگر بر آدمی زنند هلاک شود» (طوسی، 1391: 313). روییدن درخت انار از دستۀ کلنگ فرهاد (رک. همان: 341) نیز در ارتباط با نهفتهبودن رمز جاودانگی در میوۀ انار است. میتوان این رویکرد را در برخی از اعمال جادویی یافت که از چوب تنۀ انار عصایی میساختند که دارندۀ آن از نوعی قدرت و آسیبناپذیری برخوردار میشد: «عصایی از درخت انار بکنند که بر انار سیاه آرد و میان عصا سوراخی کنند و موی شیر و سخالۀ آهن چندانکه توانند بقوّت درو نهند و سر محکم ببندند از هر دو جانب چون این عصا کسی با خود دارد ازو بهائی و شکوهی و زینتی آید و اگر بر شیر بگذرد هیچ گزندش نرساند و دد و دام همه ازو دور شوند» (شهمردان، 1362: 538). 3ـ2ـ1ـ2 گز/طرف/ طرفا آنچه دربارۀ گز در داستان اسفندیار مشهور است ارتباط این گیاه با مرگ قهرمان زرتشتی ماجراست؛ اما در یکی از روایتهای شفاهی عامیانه، اسفندیار به هنگام ریختهشدن آب مقدس بر سرش چشمانش را میبندد و زرتشت برای رفع آسیبپذیری این نقطه، چشمان اسفندیار را با چوب دوشاخ گز در جنگلهای دوردست طلسم میکند (رک. انجوی شیرازی، 1369، ج 2: 7). گویا این دوردستی و کمیابی راهی برای نتیجهدادن طلسم یادشده باشد. در این روایت میتوان شاهد نوعی وارونگی برای رسیدن به نقطۀ وحدت بود تا احتمالاً بتوان به این پرسش مقدر پاسخ گفت که «چرا اسفندیار تنها با تیر چوب درخت گز کشته میشود؟»؛ مانند داستان دیو سپید و کوری و استفاده از جگرش برای درمان کوری، مردمان در گذر زمان، راز آن را در طلسم و جادو یافتهاند و مخاطبی که نمیداند چرا چشمان روییننشدۀ اسفندیار تنها با تیر گز آسیب میپذیرد، پاسخ معمایی که علت منطقی آن را نمیداند، در امر شگفت و رازآلود جادو و طلسم میجوید. به شهادت طوسی در عجایبالمخلوقات (قرن 6 هجری) گز/ «طرفا» در افغانستان درختی مقدس بوده که درخت برهمن نیز خوانده میشده است (1391: 317). به نظر میرسد با توجه به همسایگی سیستان با افغانستان، این گیاه در روزگاران کهن در زادگاه رستم مقدس بوده و با سرنوشت اسفندیار نیز گره خورده است. در داستانی که رستم تیر گز مخصوص را انتخاب میکند، ترکیب جالب «مردم گزپرست» آمده است (فردوسی، 1375، د 5: 404، نیز نک. توضیحات: آیدنلو، 1393: 21) که میتواند بیانگر تقدس آن باشد. سابقۀ این تقدس را در متون فارسی به پیشتر از زمان شاهنامه و عجایبالمخلوقات نمیتوان رساند. آیدنلو در مثلثی، ارتباط سه اسطورۀ تیشتر، اوزیریس و اسفندیار را با این گیاه مقدسگونه نشان میدهد (رک. همان: 16‑18). در روایت طوسی افزونبر تقدس این گیاه، از شومی آن نیز سخن گفته شده است: «عمار بن تیاه گوید پیش ملک روم رفتم خزاین عرض میکرد. صندوقی مقفل بگشود، چوبی از آن برآورد از طرف، گفتم این چوبی شوم است از آن قوم سبا و در شهر ما بسوزانند. گفت در ولایت ما دخان وی بیماریها را سود دارد» (1391: 322). جالب این است که در داستان رستم و اسفندیار نیز دو روایت کاملاً متضاد دربارۀ تقدس و شومی این گیاه عینیت یافته است؛ میتوان آن را چنین تحلیل کرد که برای قومی که پهلوانشان (رستم) با چوب این درخت نجات مییابد، این گیاه، جنبۀ قدسی دارد و برای قوم دیگر که قهرمانشان (اسفندیار) با تیر چوبین این گیاه میمیرد، شوم است. گز/ طرفا همچون انار نمونهای از استحکام و استقامت است که باز هم با مسئلۀ رویینتنی و ضربهناپذیری در ارتباط است: «هرکه از آن چوبی بشکند یک شبانروز دست وی درد کند» (طوسی، 1391: 317) و همین چوب را «اگر بر حیوان زنند بیمار گردد» (همان). رابطۀ گز با چشم به این داستانها ختم نمیشود. گز در برخی از روایتها، خواصی برای چشم دارد. در اختیارات بدیعی آمده است: «دیسقوریدوس گوید بدل ثمرهالطرفاء در داروی چشم عفص بود» (انصاری، 1371: 282) نقیع (میوۀ خشک) اثل (نوعی گز) که در گلاب خیسانده شده باشد در درمان چشم و افزایش بینایی مؤثر است (تنکابنی، بیتا: 46). بهدلیل پیوند گز با سرنوشت اسفندیار، شگفت نیست اگر ذهن داستانپرداز آدمی را در انتساب خاصیت آن برای چشم دخیل بدانیم. 3ـ3 خاصیت سنگها/ فلزات سنگها افزونبر خاصیت درمانگری در اعمال جادویی نیز کاربرد دارند؛ چنانکه از خواص جادویی سنگ خماهن است: «اگر کسی با خویشتن دارد و در میان دو دوست بنشیند ایشان را با هم خصومت افتد» (شهمردان، 1362: 264). در گذشته از انواع سنگها با حککردن نقشها و حروفی در ساختن خواتیم برای اهدافی خاص بهره میبردند؛ مثلاً طبق گفتۀ بلیناس اگر از سنگ شادنه در روز سهشنبه نگینی سازند با نقش مردی برهنه که بر دست راست وی زنی مویگشاده ایستاده باشد و حروف عَ حَ حَ حَ و بر روی انگشتری از جنس آهن نهد که زبان غواص (نوعی پرنده) در زیر آن باشد همواره محبوب خواهد بود (رک. طوسی، 1391: 148). همچنین این سنگها نقش مهمی در انجام مراسم جادویی چون دخنهسوزاندن دارند که حاجتخواه افزونبر پوشیدن لباس خاص در موقعیت فلکی ویژه و برای حاجت خود باید انگشتری با سنگ و نقش مخصوصی را در دست داشته باشد و در کنار آن نیز ترکیبی از گیاهان مخصوصی را دود دهد (رک. شهمردان، 1362: 383‑385). 3ـ3ـ1 سنگ بارانزا و جادوی سرما در داستانهای شاهنامه در چند داستان از شاهنامه اتفاقی شگفت روی میدهد که سبب گرهافتادن در کار شخصیتهای داستان میشود و آن مواجهشدن با برف و سرمای نابهنگام است. یکی در داستان ازدواج پسران فریدون با دختران شاه یمن است که پادشاه، آنان را با جادوی برف و سرما غافلگیر میکند (رک. فردوسی، 1366، د 1: 101) و دیگر در نبرد کیخسرو با لشکریان افراسیاب است که ایرانیان با «بازور» جادوگر و جادوی برف و سرما روبهرو میشوند (همان، 1371، د 3: 127)؛ نیز آخرین سخنان کیخسرو در گفتوگو با لشکریانش، پیشبینی برف و سرمایی ناگهانی است (همان، 1373، د 4: 367). وی پس از این دیدار، ناپدید میشود و طبق پیشگوییاش ایرانیان با برف و سرمایی نابهنگام غافلگیر میشوند که درنتیجه طوس و فریبرز و گیو و بیژن و گستهم در آن میمیرند (همان: 367‑370). رویارویی جادویی دیگر با این پدیدۀ طبیعی، خان ششم اسفندیار است که این قهرمان میبایست برای نجات خواهرانش بر این جادو چیره میشد (همان، 1375، د 5: 249‑250). اکنون پرسش اینجاست که این امر شگفت چگونه رخ میداده است؟ در شاهنامه تنها به فرد یا افرادی اشاره شده است که این جادو را میدانند؛ اما از روش انجام آن سخنی به میان نیامده است. درحالیکه در متنهایی مثل نزهتنامه، جواهرنامه و الجماهر بیرونی از سنگی به نام «سنگ بارانزا» یاد شده است. بیرونی با استدلالهایی آشکارا این خاصیت را رد میکند (رک. بیرونی، 1374: 357‑360)؛ اما به روایت ابیالبرکات، این سنگ که به «بت» معروف است سنگ سیاهی است که به سرخی میزند (1383: 261) و «در عقبۀ ترکستان باشد میانۀ خرلخ و کوه چون مردم گذر کنند سم اسب را نمد و پشم بربندند و نرمنرم روند، هرگاه چون آن سنگها بههم درآید و آواز دهد، تاریکی درپیوندد و باران باریدن گیرد» (شهمردان، 1362: 284؛ نیز رک. ابیالبرکات، 1383: 260). در جواهرنامه نیز در ذیل حجر سنگ باران میخوانیم: «جماعتی گویند که آوردن باران و برف و باد و ابر و تگرگ بهواسطۀ افسونها و عزایمها که جماعتی مخصوصاند از ترکان و بر آن واقفاند و آن حرفت ایشان است و آن سنگها بی آن عزایمها هیچ تأثیر نکند» (ابیالبرکات، 1383: 259). جادوگر این کار را هم «بتجو» مینامند (همان)؛ همچنین برای هر پدیدهای از برف و باران و تگرگ و... سنگ مخصوصی لازم بوده است و بتجویان در نبردها با استفاده از این احجار دشمن را دفع میکردند: «در مصافها آن جماعت را با خود میبرند و بسیارست که بهسبب بتکردن قومی خصم خویش را غلبه میکنند» (همان: 260). گویا بازور جادوگر در داستان نبرد کیخسرو با تورانیان، بتجوی ماجراست. 3ـ3ـ2 فلزات و رویینتنی اسفندیار همانگونه که پیشتر آمد، یکی از علتها یا شیوههای رویینتنی اسفندیار در ارتباط با فلزات است. در این دسته از روایات، جنس پوست اسفندیار از فلزهای آهن و مس و یا تن شستن در چشمهای از روی دانسته شده است. در نهایةالارب تصریح شده است که اعراب پوست اسفندیار را از مس میدانستند (نقل از آیدنلو، 1399: 106‑107)؛ در روایت مجملالتواریخ قالب مجسمۀ اسفندیار از چشمۀ روی جاری حضرت سلیمان ساخته شده است و با دعای آن حضرت، جان در آن دمیده میشود (همان: 107‑111)؛ نیز در روایت ارمنی داستان، سراپای قهرمانِ زخمناپذیر از آهن است (همان: 141). افزونبر آنچه پیشتر گفته شد، باید به رابطۀ هرمسی و جادویی فلزات و سنگها و سیارات ویژۀ هریک نیز نگاهی داشت تا دریافت به مرور زمان و با رخنۀ عمیق باورهای اینچنینی در ذهن بشر، چگونه بین قهرمان مبارز و فلز مخصوص جنگاوری و هرچیزی مرتبط با پایداری، این پیوند ویژه برقرار میشود. از آهن که در ارتباط با مریخ، سیارۀ جنگاوران، است (رک. شهمردان، 1362: 252‑253 نیز ماهیار، 1394: 472) در ساختن انگشتریهایی با رموز خاصی استفاده میشده است و اگر خاتم آن از سنگ حجرالدم میبود، تأثیر جادویی آن سبب افزایش قدرت و جنگاوری و هیبت دارندۀ آن میشد: «از سنگ حجرالدم روز سهشنبه چون قمر در عقرب باشد به اول ساعت صورت مریخ نقش کنند برین مثال مردی ایستاده با زره... در زیر پایش این حرف ه نقش کنند و بر انگشتری آهن نشانند هرکه بپوشد همه کس از او اندیشه کنند و با او مقاومت نتوانند کردن و هیبتش بیفزاید و بر دشمن ظفر یابد» (شهمردان، 1362: 377‑388)؛ نیز همانگونه که در بخش راز جاودانگی و انار نشان داده شد، درون عصایی از چوب انار را با تراشههای آهن پر میکردند و دارندۀ آن از آسیبها مصون میماند (همان: 538). برای مس و انگشتری که از آن ساخته میشود نیز همچون آهن خواصی مشابه آوردهاند: «سنگ لاژورد زهره راست... روز آدینه ابتدا کنند و قمر در برج ثور یا در میزان باشد، و بر او صورت زهره کنند بر صفت زنی برهنه مرّیخ نزدیک او و سلسلهای در گردن دارد و پیش او کودک خرد بر گردن شمشیری نهاده و زیر قدم هر سه این چهار حرف «ح ع ع ع» نقش کرده و نگین بر مس سرخ نشانده و سخالۀ مس در زیر نگین کرده، هرکه این انگشتری دارد بر همه غلبه کند و قوّت او را باشد بر مرد و زن» (همان: 379). 3ـ4 خاصیت صدا/ آواز متفکران دیرین برای صدا نیز خواصی قائل بودند که در بخش سماع/ سمع گنجانده میشود. از بهترین ساحتهای بروز این خاصیت، موسیقی است (رک. علیجانیها، 1392). در مجملالحکمه دربارۀ این خاصیت و تأثیر بر نفوس و انواع آن چنین آمده است: «نوعی هست که در جنگ زیبد و نوعی هست که در صلح زیبد و این بسیارست و پوشیده نیست؛ چنانکه در هیکلها و محرابها سازها زنند تا دعا مستجاب میباشد و مفسدان به راه توبه آیند و در بیمارستانها زنند سبب شفا[ی] بیماران» (1375: 78). شهادت نگارندۀ مجملالحکمه دربارۀ استفاده از موسیقی در مراکز درمانی که سندی تاریخی دربارۀ روشهای درمانی است در پایان حکایتی در عجایبالمخلوقات نیز آمده است: «در بیمارستانها مطرب دارند تا بیماران را تسلی دهند و قوه حیوه» (طوسی، 1391: 391‑392). در متون دیگر جنبۀ کلیتری از خاصیت صدا را میتوان یافت: «خاصیت و تأثیر آواز کاری بزرگست و هندوان بوهم فرابستن آنچه خواهند بجای آرند چنانکه چهل مرد متفق شوند وهم بر چیزی گمارند و جمله خاطر بدان مصروف گردانند و یک قول و یک همت شوند که فلان شخص بیمار است؛ مثلاً در مدت چهل روز و باشد که زودتر هم بر آن موجب تمام شود و مقصود ایشان برآید» (شهمردان، 1362: 526)؛ «چون کنیزکی دوشیزه زنی آبستن را در وقت زادن آواز دهد و گوید "من دختری دوشیزهام بآسانی بزادم، تو هنوز نزادی شرم نداری"، بزودی بار بنهد و بچه بیارد» (همان: 527) و یا برای تهدید درختان بیبر: «درخت خرما و جوز و انجیر چون بر نیارد، خداوندش تبری تیز بردارد و بیاید و نماید که بخواهمفکندن و دیگری دست او بگیرد و گوید من ضامنم که دیگر سال بر آرد سال دیگر بر خوب آرد» (همان). 3ـ4ـ1 وردخوانی و دفع جادوی سرما در چند داستان از شاهنامه وردخوانی یکی از ارکان اصلی مراسم جادوست که با توجه به نمونههایی که پیشتر آورده شد، ریشۀ آن را میتوان در باور به خاصیت صدا و آواز دانست. همانگونه که در بخش جادوافکنی سرما و باران دیده شد، قهرمانان داستان آگاه به دفع این افعال جادوانه بودند و با راز و نیاز کردن از عهدۀ آن برمیآمدند. به نظر میرسد پسران فریدون پس از چشمگشودن در برف و سرما از وردها و روشهای معمول دفع این جادو بهره برده باشند (فردوسی، 1366، د 1: 101). لشکر کیخسرو نیز در نبرد با افراسیابیان که با طوفان برف مواجه میشوند، ابتدا دست به نیایش میگشایند و پس از آن به راهنمایی رهام بر فراز کوه میروند؛ جایی که بازور جادوگر مشغول جادوافکندن است (همان، 1371، د 3: 128‑129). غلبه بر این جادو به قرینۀ داستانهای دیگر، نوعی نیایش و وردخوانی را میطلبد؛ همچنانکه اسفندیار نیز در خان ششم برای چیرگی بر طوفان برف، لشکریان را به نیایش فرامیخواند (همان، 1375، د 5: 249). این اعمال مذهبی در روایت فردوسی بسیار مشابه مراسم «همبستن» هندوان است (شهمردان، 1362: 526) و گویا رفتاری جادویی است که چون در دفع جادوی دیگر به کار میرود، در دستۀ جادوهای سفید قرار میگیرد. 3ـ4ـ2 جادوافکنی با ترانهخوانی با توجه به مطالبی که پیشتر دربارۀ خاصیت صدا و موسیقی آورده شد، میتوان ترغیب کیکاوس برای رفتن به مازندران را فعلی جادویی دانست که نوازندۀ مازندرانی (دیو) با استفاده از تأثیر موسیقی و صدا، هوش از سر پادشاه ایرانی ربود (فردوسی، 1366، د 2: 4‑5). در خان چهارم رستم (همان: 29‑31) و اسفندیار (همان، 1375، د 5: 236‑238)، زن جادو با شنیدن صدای ساز و آواز این دو قهرمان، چهره آراسته، و رخ نمایان میکند. گویی این کنش نیز نوعی جادوست که با تأثیر صدا، فرد غایب را به خود جذب میکند. 3ـ4ـ3 نام اعظم و دفع زن جادو رستم در خان چهارم همانگونه که با استفاده از صدا و خواندن ترانه زن جادوگر را به سمت خود میکشاند، برای برافکندن جادو از رخسارۀ او نیز با بیان نام یزدان میتواند طلسم را باطل کند:
گویا در بن و اساس داستان، رستم به افعال جادوانه آگاه است و خودآگاهانه رفتارهایی بر ضد این کنشهای اهریمنی دارد. 3ـ4ـ4 نیایش و دفع طلسم تشنگی در روایت فردوسی، رستم در خان دوم با نوعی طلسم تشنگی روبهروست و با درماندگی به نیایش یزدان مینشیند که در بافت جادویی، نوعی وردخوانی است. پس از این کنش مذهبی/ جادویی، غرمی در پیش دیدگان قهرمان نمایان میشود که رهنمون او به چشمۀ آب است (همان: 23‑26). گویا رستم گره این خان را با رفتاری جادویی و با استفاده از تأثیر و خاصیت صدا گشوده باشد. 3ـ4ـ5 درمان گستهم با دعاخوانی کیخسرو در بخش نخست نشان داده شد که کیخسرو با استفاده از سنگی جادویی و دعا خواندن، که نوعی وردخوانی است، توانست گستهم را درمان کند (همان، 1373، د 4: 162‑166). 3ـ4ـ6 دعا و رویینتنی اسفندیار در مجموعۀ عوامل مؤثر در رویینتنی اسفندیار، پنج عامل جادویی ـ مذهبی دیده میشود که بهشکل افسون/ دعا/ تعویذخوانی یا به همراه داشتن تعویذ است. دو عدد از این دعا و افسون به همراه عامل گیاهی است: خوردن انار دعاخواندۀ زرتشت (آیدنلو، 1399: 116‑120) و روغن تعویذخواندهشدۀ هزار و یک گیاه (همان: 135‑139). عامل دیگر تنشستن قهرمان در آبی است که زرتشت بر آن افسون خوانده است (همان: 124‑131). دو عامل جادویی دیگر، یکی به همراه داشتن تعویذ زرتشت است که فرض تعویذخواندن هم بر آن وارد است (همان: 112‑116) و دیگری به روایت مؤلف سراج اللغات، دعای یکی از صاحبکمالان عصر علت رویینهشدن اسفندیار است (همان: 139). در همة آنچه گفته شد، میتوان جادو و تأثیر و خاصیت صدا را مؤثر در این موضوع دانست. 4ـ نتیجهگیری براساس دادههای مقالة حاضر، در باور گذشتگان، پدیدههای هستی خواص ویژهای دارند که هرکسی قادر به دانستن و شناختن آنها نیست؛ البته این باور در اعتقادات هرمسی ریشه دارد. کسانی که چنین قابلیتی دارند، افراد قدرتمندی هستند که بر عناصر هستی چیرهاند و از این دانش در پیشبرد اهداف خود یا فرمانروایانشان بهره میبرند؛ به همین دلیل در جامعه شخصیتهایی مرموز و گاهی خوفناک یا مقدس وجود دارند که مجموعهای از جادوگری و درمانگری و حمایتگری را شامل میشوند؛ نمونۀ بارز آن را میتوان در شخصیتهایی مانند زال، کیخسرو، رستم و اسفندیار دید. در این مقاله با استفاده از آثار مربوطبه دانش خواص مانند نزهتنامه، عجایبالمخلوقات، جواهرنامه و الأبنیه چند داستان اساطیری و تمثیلی در دو دستۀ پزشکی و جادوگری بررسی شد. افزونبر این، نشان داده شد که برای داشتن درک درست و جامعتر از متنهای صرفاً ادبی باید بر متون علمی (رسمی و عامه) موازی با این آثار نیز اشراف داشت تا بتوان برخی از پیچیدگیها و ابهامات آنها را برطرف کرد. برای نمونه میتوان فرض جدیدی برای شخصیتهایی مانند رستم و اسفندیار در نظر گرفت که آنها در هفتخانهای خود درواقع با هفت مرحله از جادو مواجه بودهاند و برای غلبه بر آنها میبایست خود با افسون و جادو آشنا میبودند. با توجه به آنچه گفته شد، به نظر میرسد در دانشها و فنون مختلف و همچنین اسطورهها و سرگذشت پیشینیان با نوعی وحدت نگرش روبهرو هستیم که در شکلهای مختلف متکثر شده است. نقطۀ کانونی این نگرش باور به معناداری و خاصیت داشتن هرچیز در هستی است که انعکاس آن را در زوایای مختلف زندگی باورمندان به آن میتوان دید؛ در علوم رسمی و غیررسمی، در داستانها و زندگی روزمره و عادی، در طب و جادو، کیمیاگری و ریاضیات. پینوشت
| ||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||
آیدنلو، سجاد (1388). از اسطوره تا حماسه، تهران: سخن.
آیدنلو، سجاد (1393). «اسفندیار، ایزدی گیاهی؟»، پژوهشهای ادبی، ش 45، 9‑46.
آیدنلو، سجاد (1399). راز رویینتنی اسفندیار، تهران: دکتر محمود افشار.
ابنسینا (1392). الاشارات و التنبیهات، ترجمة حسن ملکشاهی، جلد اول، تهران: سروش.
ابوالمعالی نصرالله منشی (1384). کلیلهودمنه، تصحیح مجتبی مینوی، تهران: امیرکبیر.
ابیالبرکات، محمد بن جوهری نیشابوری (1383). جواهرنامۀ نظامی، تصحیح ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، تهران: میراث مکتوب.
اعلم، هوشنگ (1393). «بلسان»، در پایگاه دانشنامۀ جهان اسلام ، دسترسی در 20/ مهر/ 1401.
انجوی شیرازی، سیّد ابوالقاسم (1369). فردوسینامه، جلد 2، تهران: علمی.
انصاری شیرازی، علی بن حسن (1371). اختیارات بدیعی، تصحیح محمدتقی میر، تهران: شرکت پخش دارویی پخش رازی.
اوستا (1396). بهکوشش جلیل دوستخواه، جلد اول و دوم، تهران: مروارید.
ایرانشان بن ابیالخیر (1377). کوشنامه، تصحیح جلال متینی، تهران: علمی.
بلعمی، ابوعلی محمد بن محمد (1341). تاریخ بلعمی، تصحیح محمدتقی بهار و محمد پروینگنابادی، تهران: دانشگاه تهران.
بلوکباشی، علی (1399). مردمشناسی دانش پزشکی در فرهنگ ایران، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار.
بیرونی، ابوریحان (1374/ 1995 م.). الجماهر فی معرفة الجواهر، تحقیق یوسف الهادی، تهران: علمی و فرهنگی.
تنکابنی، محمد مؤمن [بیتا]. تحفۀ حکیم مؤمن، [بیجا]: کتابفروشی محمودی.
دادگی، فرنبغ (1397). بندهش، بهکوشش مهرداد بهار، تهران: توس.
دماوندی، مجتبی (1379). «جادوپزشکی در شاهنامه»، متنپژوهی ادبی، ش 13، 135‑153.
دهخدا، علیاکبر (1337). لغتنامه، تهران: دانشگاه تهران.
رضایی باغبیدی، حسن؛ علی بلوکباشی (1398). «جادو»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (آنلاین)، دسترسی در تاریخ 3/9/1401.
سامخانیانی، معصومه؛ اخیانی، جمیله؛ اسلامی، محرم؛ محبتی، مهدی (1399). «ضرورت تصحیح دوبارۀ نزهتنامۀ علایی»، تاریخ ادبیات فارسی، 13 (2)، 171‑196.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (1374). مقدمه در تاریخ و آفرینش، تهران: آگه.
شهمردان ابن ابیالخیر رازی (1362). نزهتنامۀ علایی، تصحیح فرهنگ جهانپور، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
شهمردان ابن ابیالخیر رازی (ق 12). نزهتنامۀ علائی، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی قم، شمارۀ 6765.
طبری، محمد بن جریر (1346 ق.). تاریخ طبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، جلد اول، بیروت: [بینا].
طوسی، محمد بن محمود بن احمد (1391). عجایبالمخلوقات، بهاهتمام منوچهر ستوده، تهران: علمی و فرهنگی.
علیجانیها، فاطمه (1392). «تدبیر سماع در طب سنتی ایران با تأکید بر دیدگاه ابوزید بلخی»، فصلنامۀ تاریخ پزشکی، 5 (14)، 165‑176.
فاتح دولتآبادی، آرمان؛ فلاح، غلامعلی؛ عبداللهیان، حمید (1401). «تحلیل انسانشناختی شخصیت کیخسرو در شاهنامۀ فردوسی بر مبنای نظریۀ عمومی جادو»، دوفصلنامۀ زبان و ادبیات فارسی، 30 (92)، 191‑223.
فردوسی، ابوالقاسم (1366). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، ج1، نیویورک:Bibliotheca Persica.
فردوسی، ابوالقاسم (1366). شاهنامه، بهکوشش جلال خالقی مطلق، ج 2، کالیفرنیا:Persian Heritage Foundation.
فردوسی، ابوالقاسم (1371). شاهنامه، بهکوشش جلال خالقی مطلق، ج 3، کالیفرنیا: بنیاد میراث ایران.
فردوسی، ابوالقاسم (1373). شاهنامه، بهکوشش جلال خالقی مطلق، ج 4، کالیفرنیا: بنیاد میراث ایران.
فردوسی، ابوالقاسم (1375). شاهنامه، بهکوشش جلال خالقی مطلق، ج 5، کالیفرنیا: مزدا با همکاری بنیاد میراث ایران.
قائمی، فرزاد (1394). «تحلیل تطبیقی اسطورۀ ضحّاک ماردوش (براساس رهیافتهای مبتنی بر سنّت کهن قربانی برای خدایان ماردوش جهان زیرین)»، پژوهشنامۀ ادب حماسی، 11 (19)، 27‑65.
کیکاوس پسر کیخسرو (1384). مولود زرتشت، تصحیح رحیم رضازادۀ ملک، تهران: نامۀ انجمن.
لری، پییر (1384). «کیمیا در آثار جابربنحیان»، تاریخ علم، ش 3، 55‑62.
ماهیار، عباس (1394). نجوم قدیم و بازتاب آن در ادب پارسی، تهران: اطلاعات.
مجملالحکمه (1375). تصحیح محمدتقی دانشپژوه و ایرج افشار، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مظفری، علیرضا؛ زارعی، علیاصغر (1392). «ضحاک و بینالنهرین»، فصلنامۀ ادبیات عرفانی و اسطورهشناسی، 9 (33)، 87‑115.
مقدسی، طاهر (1374). تاریخ و آفرینش، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه.
موفقالدین ابومنصور هروی (1346). الأبنیه عن حقایق الأدویه، تصحیح احمد بهمنیار، تهران: دانشگاه تهران.
مهری، فاطمه (1395). «نزهتنامۀ علائی؛ حلقۀ واسط میان آرای جابر بن حیّان و متون عجایبنامهای»، صادق حیدرینیا و زهرا باصری، در مجموعه مقالات کنفرانس ایرانشناسی در فرانسه؛ تجربۀ دیروز و چشمانداز فردا، تهران: نگارستان اندیشه، 771‑779.
نظامی گنجهای (1387). هفتپیکر، بهتصحیح حسن وحید دستگردی، تهران: قطره.
وراوینی، سعدالدین (1388). مرزباننامه، بهتصحیح خلیل خطیبرهبر، تهران: صفیعلیشاه. | ||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 727 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 332 |