تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,637 |
تعداد مقالات | 13,311 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,864,023 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,942,399 |
نقدی شناختشناسانه بر داستان «پادشاه و وزیر یهودی» در مثنوی معنوی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
دوره 15، شماره 2 - شماره پیاپی 47، اسفند 1400، صفحه 167-184 اصل مقاله (1016.17 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2022.127168.1572 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فرهاد محمدی* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات کردی، دانشکدة زبان و ادبیات ، دانشگاه کردستان، سنندج، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بیان مسئله: داستانِ «پادشاه و وزیر یهودی» در مثنوی معنوی در خوانش نخست، بیانگر روشی در سیاستِ صاحبمنصبان برای تفرقهافکنی میان پیروان یک دین و آیین است. این داستان از دیدگاه معرفتشناختی و اندیشگانی نیز تصوّرات غلط و اشتباههای انسان را در استدلال به نمایش گذاشته است. مولانا در این داستان با نمایش طرح و نقشة وزیر برای نابودی دین مسیحیّت، عملاً نشان داده است که چگونه استدلال نادرست و نیز قضاوت و عمل مبتنی بر آن استدلال باعث فاجعه میشود. روش: در این جُستار چگونگی استدلال و توجیه وزیر و پادشاه یهودی برای کار آنها بهصورت توصیفی ـ تحلیلی نقد و بررسی میشود تا نقصها و ایرادهای ساختار اندیشة آنان پدیدار شود. یافتهها و نتایج: دستاورد پژوهش بر این موضوع دلالت دارد که اشتباه پادشاه و وزیر یهودی منشأ شناختی دارد و به تصوّرات نادرست آنها برمیگردد. آن دو با ذهنیّت بنیادگرایانة دوقطبی، به موضوع (دین مسیحیّت) اندیشیدهاند و برپایة همین ذهنیّت به ارزشگذاری، قضاوت و سرانجام صدور حکم اقدام کردهاند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناختشناسی؛ استدلال؛ بنیادگرایی؛ مولانا؛ پادشاه و وزیر یهودی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ـ مقدمه مولانا در مثنوی افزونبر طرح مسائل الهیاتی، عرفانی، معرفتی و هستیشناختی، به آسیبهای اجتماعیِ حاصل از کجفهمیهای مردم از مفاهیم و مسائل معنوی نیز توجه اندیشمندانهای داشته و به نمایش پیامدهای ناگوار آنها در قالب داستان پرداخته است. یکی از این آسیبهای مهم اجتماعی که در طول تاریخ از فهم نادرست مردم از ماهیّت و حقیقت دین نشأت میگرفته، تنش دینی بین پیروانِ ادیان و مذاهب بوده است. جنگ و خونریزیهایی که در بین ادیان و مذاهب رخ میداد، همواره مایة تأسف و دغدغة خاطر مولانا بود و یافتن علّتها و عوامل آن یکی از موضوعات اندیشة او را تشکیل میداد. داستان «پادشاه و وزیر یهودی» در مثنوی، نمونهای از جنگها و تنشهای دینی ـ مذهبی است که مولانا در آن به تشریح علّتها و عوامل آن پرداخته و پیامدهای ناگوار آن را نیز نشان داده است. مولانا با توجه به اختلافها و جنگهای دینی ـ مذهبی، این داستان را به قصد نشاندادنِ آفاتِ تفرقه و اختلاف و دعوت به فهم حقیقی از دین در سایة وحدتاندیشیِ دینی بیان کرده است؛ گفتنی است این اختلافها و جنگها، هم در دورههای پیشین بسیار اتفاق افتاده بود و هم در عصر مولانا یکی از بحرانهای زندگی اجتماعی به شمار میرفت. با توجه به همین نگرانیها و دغدغههای ذهنی نسبتبه تعصّبات دینی و پیامدهای ناگوارِ آن برای جامعه بود که مولانا موضوعِ دوم از دفتر اول را به این موضوع اختصاص داد (فروزانفر، 1371، ج 1: 153). در بسیاری اوقات، فرد اعمالی انجام میدهد که با وجود نادرستی آن اعمال، برای خود فرد درست و بجا جلوه میکند و تصوّر خوبی از آنها دارد. نادرستی چنین کارها و رفتارهایی گرچه برای خود فرد درکپذیر نیست، برای بینندگان آن اعمال، ملموس است؛ افزونبر این، منشأ اشتباهها و پیشفرضهای نادرستی که بنیان اشتباههای فرد بر آنها گذاشته شده است نیز برای دیگران نمایان میشود. مولانا در داستان «پادشاه و وزیر یهودی» نیز کارهای آنان را در قالب داستان به نمایش گذاشته است تا نشان دهد چگونه کار اشتباه را با تصوّر درستبودن آن انجام دادند و از کار خود نیز راضی بودند. 1ـ1 بیان مسئله مولانا به چگونگی اندیشه و تصوّر انسان اهمیّت بسیاری داده است و این موضوع که تصوّرات انسانها درست باشد، در اندیشة او جایگاه مهمی دارد؛ بنابراین نقد ذهنیّت افراد و چگونگی اندیشههای آنان از موضوعاتی بوده که مولانا بدان توجه داشته است. او این کار را با روایت رفتارها و کارهای اشخاص در قالب داستان انجام داده است تا منشأ و عامل اشتباه افراد را غیرمستقیم به مخاطب نشان دهد. مولانا در داستان «پادشاه و وزیر یهودی» نیز بهگونهای کار پادشاه و وزیر را در ایجاد تفرقه میان مسیحیان نمایش میدهد؛ خواننده در پایان به اشتباه آنان پی میبرد و با تأمل و پیگیری سرمنشأ این اشتباه درمییابد که شیوة استدلال و نتیجة برخاسته از این استدلال باعث شکلگیری تصوّرات نادرست در ذهن پادشاه و وزیر شده است. بسیاری از داستانهای گونة تعلیمی برپایة همین استدلالهای نادرست شکل گرفته است و پیشفرضهای تعصّبآمیز و نتیجهگیریهای نابجا در بسیاری از اینگونه داستانها نمود دارد؛ اما در داستان «پادشاه و وزیر یهودی» چون کار آنها مبنای دینی دارد، بر حوزههای اساسی جامعه مانند اخلاق و سیاست از جنبة ذهنی و عملی تأثیر جمعی گذاشته و پیامدهای آن ناگوارتر بوده است. داستان یادشده از سه بخش تشکیل شده است: کشتار مسیحیان بهدست پادشاه؛ منعِ پادشاه توسط وزیر از کشتار؛ نقشة وزیر برای نابودیِ دین مسیحیّت. هرکدام از این سه بخش دربردارندة مفاهیم مهمی در سیاست و اندیشههای سیاسی ارباب قدرت در گذشته است که با تشریح آنها، نوع تعامل نظام حاکم با پیروان سایر ادیان و سیاستهای اشتباه حاکمان نمایان میشود. افزونبر این سه بخش که در پیکرة داستان، اجزای ملموس و تفکیکپذیری هستند، مسئلة بنیادین در کُلیّتِ داستان به پیشفرضهای پادشاه و وزیر و ساختار اندیشة آنان مربوط میشود که برپایة آن پیشفرضها شکل گرفته است. با ترسیم ساختار استدلالی و استنتاجی در نظام اندیشگانی آنان، شناخت کاملی از شیوة تفکر در این نظام و نقصها و ایرادهای منطقی آن مشخص میشود. انگیزه و هدف غایی پادشاه و وزیر از انجام آن اعمال نیز با توجیهی که برای کار خود در ذهن دارند، مناسبت کامل دارد. روش کار در این پژوهش بدین صورت است که نخست سیاست پادشاه یهودی در قبال مسیحیان تشریح، سپس فرایند چگونگی نفوذ وزیر به میان مسیحیان و روش تفرقهافکنی او تبیین میشود تا خواننده نسبتبه جریان داستان آگاهی یابد و نیز با تفکر در اندیشهها و تصوّراتی که محرّک کار پادشاه و وزیر بوده است، به اشتباه محاسباتی آنها پی ببرد. در ادامه نیز ازنظر شناختی، چگونگی تفسیر و توجیه پادشاه و وزیر از کارشان نقد میشود تا ضعفها و نقصهای تفکر آنها مشخص شود. 1ـ2 پیشینة پژوهش شارحان مثنوی در شرح این داستان مطابق سنّتِ شرح و تفسیر در گذشته، بیتبهبیت به توضیح مفاهیم و اصطلاحاتِ مهم عرفانی، ذکر مآخذ 1 و پیشینة آن در آثارِ قبل از مولانا و همچنین به رمزگشایی اشخاص و عناصر داستان پرداختهاند. آنان ترجیح دادهاند به داستان بیشتر در سطح رمزی توجه کنند تا در سطح واقعی و تاریخی؛ به همین سبب عناصر و اشخاص آن را تأویلِ عرفانی کردهاند؛ برای نمونه نیکلسون (1868‑1945 م.) در شرح داستان بیان کرده است که در دنیای جسمانی، پادشاه رمزِ نفس شهوانی، وزیر رمز توهّمات باطلِ عقل و عیسی، روح و نصارا قوای روحانیاند (نیکلسون، 1378: 75). انقروی نیز درباب نتیجة حکایت نوشته است که هم میتوان آن را نسبتبه آفاق و هم نسبتبه انفس تأویل کرد. به اعتبار آفاق، منظور از شاه جهودان، شیطانِ جنّ، و وزیر، شیطانِ انس است؛ اما به اعتبار انفس، مراد از شاه جهودْ نفس، و وزیرْ قوة واهمه و مراد از عیسی، روح است و نصارا قوای روحانیاند (انقروی، 1380، ج 1: 171‑172). درباب اشارة کلّی به داستان نیز شیخ آدینه محمد خوارزمی، هدف از ذکر داستان را بیانِ حسد و کینة باطلاندیشان و حیله و نیرنگِ آنان نسبتبه حقیقتاندیشان ذکر کرده است (خوارزمی، 1386: 113). چنانکه از گفتارهای این پژوهشگران برمیآید، داستان یادشده بیشتر از دیدگاه عرفانی و بهشیوة نمادین برای بیان مفاهیم معنوی تأویل و تفسیر شده است. البته گاهی نیز در سطح اجتماعی و سیاسی به آن توجه شده؛ مانند آنچه فروزانفر در شرح داستان گفته است: «هدف و مقصود اصلی از این داستان، انتقاد تعصّبات مذهبی است که مردم جاهل در هر عهدی بدان گرفتارند و ریاستطلبان آن را دستموزة آموزههای پلیدِ خود و فریبِ عوام و نیل به ریاست و جمع اموال میکنند» (فروزانفر، 1371، ج 1: 152). افزونبر چنین مطالبی که در شرحهای مثنوی معنوی دربارة این داستان آمده و بهطور مستقیم جزو پیشینة بحثهای مطرحشده دربارة این داستان است، مطالبی نیز دربارة دیدگاه مولانا دربارة خطاهای اندیشه مطرح شده است که بیارتباط با موضوع حاضر نیست؛ مانندِ مقالة «خطاهای اندیشه از دیدگاه فرانسیس بیکن و جستوجوی آن در آرای مولانا» که نویسندگان پس از بیان شباهتهای این دو متفکر دربارة خطاهای اندیشه، وجوه اختلاف آنان را در شیوة برکنارماندن از این خطاها برای دستیابی به حقیقت میدانند (گلیزاده و همکاران، 1389: 127). 1ـ3 مبانی نظری سه موضوعْ مبنای نظری این پژوهش را تشکیل میدهد: ماهیّت شناختشناسی، مسئلة اهمیت درستاندیشی در جهانبینی مولانا و مباحثی در علم منطق، مانند استنتاج و تصوّر. شناختشناسیْ زمینهای در علم فلسفه است که موضوع آن، تشریح چگونگی حصول اندیشهها و نیز بررسی و نقد باورها و نظامهای فکری است تا معیارهای درستی و نادرستی (صدق و کذب) و ارزش آنها را تبیین کند. شناختشناسان غربی شناخت 2 را چنین تعریف کردهاند: باور صادق موجّه. گرچه سه مؤلفه و شرط سازندة تعریف شناخت، یعنی باور و صدق و توجیه همواره محل نقادّی و تفسیرهای گوناگون قرار گرفته است، این سه رکن از زمان افلاطون تاکنون در سرفصلهای شناختشناسی اعتبار و اهمیّت داشته است. برپایة این تعریف، هر نوع تفکری زمانی میتواند ادعای شناخت چیزی را مطرح کند که: 1) آن چیز صادق باشد، نه کاذب؛ 2) باید بدان چیز باور و اعتقاد داشت؛ بدون باور ادعای شناخت محال است؛ 3) باید برای آن چیز دلیل و شاهد آورد، حدس هرچند درست باشد، شناخت به شمار نمیرود؛ بنابر این تعریف معیار، شخص S گزارة P را میشناسد، اگر و تنها اگر: الف) P گزارهای صادق باشد؛ ب) S گزارة P را باور داشته باشد؛ ج) S گزارة P را بهگونهای موجه باور داشته باشد (شمس، 1384: 53‑60). ادموند گتیه (Edmund Gettier) در سال 1963 با طرح چند نقض، به تحلیل بالا از شناخت با تردید نگریست و زمینه را برای تحوّلات مهم در شناختشناسی فراهم کرد. دستاورد نقدهای صورتگرفته در این حوزه، شرطهای دیگری را برای تحلیل شناخت لازم دانست که «نبودِ وجود تصادف» در فرایند شناخت، شرط برجستة آن است؛ یعنی قرینههایی که شخص S برای دلیل و شاهد در توجیه صدق قضیة P ذکر میکند، از روی تصادف نباشد و نباید بین دو شرط «توجیه» و «صدق» تقارن تصادفی وجود داشته باشد (گریلینگ و دیگران، 1394: 29‑30). در اندیشة مولانا این موضوع بسیار مهم بوده است که شاید آنچه فرد به گمان خود آن را درست تصوّر میکند، درست نباشد؛ به عبارت دیگر، اندیشه و باوری که فرد تصوّر درستی از آن دارد، واقعاً درست نباشد و بهاشتباه شکل گرفته باشد. وی در مثنوی این مسئله را با تمثیلهای گوناگونی یادآوری کرده است، مانند نمونة زیر:
مولانا به این سبب بر درستاندیشی و پرهیز از خطاهای ادراکی تأکید کرده است که بروز اینگونه خطاها پیامدهای ناگواری را درپی خواهد داشت؛ مانند ارزشگذاری اشتباه، قضاوت نادرست و رفتارهای غلط. مولانا همانند فیلسوفان 3 خطاهای ادراکی را بهصورت مدوّن و با زبان پیچیدة فلسفی بیان نکرده است؛ بلکه در قالب داستانهای همهفهم، نقش کجاندیشی و خطای اندیشه را در انحراف از درک حقیقت و نیز وقوع فاجعههایی مانند جنگ و کشتار نشان داده است که نمونة بارز آن همین داستان «پادشاه و وزیر یهودی» است. در منطق برای تعیین درستی و نادرستی قضایا و استدلالها، از قواعد استنتاج استفاده میشود تا وجود یا نبودِ نقصها در عملیات یک استنتاج نشان داده شود. منظور از استنتاج در منطق این است که از دو جملة بیانکنندة یک مفهوم، بتوان جملة سومی را برای نتیجه به دست آورد؛ به دو جملة نخست، مقدمه و به جملة سوم نتیجه میگویند؛ مانند این نمونه: الف) حسن در تهران است یا در اصفهان؛ ب) حسن در اصفهان نیست؛ ج) پس حسن در تهران است (موحد، 1396: 6). اگر هرکدام از مقدمهها به هر دلیلی نادرست باشد، نتیجه نیز قطعاً نادرست خواهد بود؛ بنابراین پیش از هر چیز باید صدق مقدمهها فرض و اثبات شود تا بتوان به درستیِ نتیجه و بهتبع آن، درستی استنتاج حُکم داد؛ ازاینرو گاهی استنتاج درست است و نتیجه به اعتبار مقدمههای آن درست به دست آمده است؛ اما اطلاعات حاصل از استنتاجْ نادرست است. علت این امر نبودِ تطابق مفادِ استنتاج با واقعیتها و آگاهیهای بیرونی است. در این هنگام، وقتی استنتاج با استناد به مقدمهها درست باشد، برای اینکه درستی اطلاعات نهایی اثبات شود، به دانستهها و واقعیتهای بیرون از مقدمهها استناد میشود؛ مانند استنتاج زیر که ازنظر منطقی درست است و نتیجه بهدرستی از مقدمهها حاصل شده است؛ اما چون مفاد آن مطابق با واقعیت بیرونی نیست، دربردارندة اطلاعات غلطی است: حافظ یا تهرانی است یا تبریزی؛ حافظ تبریزی نیست؛ پس حافظ تهرانی است (همان: 7). قضایای منطقی با هدف نمایش خطاهایی به وجود آمدهاند که ممکن است در فرایند اندیشیدن رخ دهد؛ به همین سبب از چنین قضایایی میتوان برای نقد اندیشگانی در داستانهایی استفاده کرد که مبنای اعتقادی دارند. داستان پادشاه و وزیر یهودی نیز نمونهای از اینگونه داستانهاست که زیربنای آن، تفکر دینی است و میتوان آن را در بوتة قضایای منطقی نقد کرد تا درستی و نادرستی بنیانهای نظام شناختی پادشاه و وزیر در حوزة معرفت دینی نشان داده شود. با نقد و بررسی گزارههای بنیادینِ نهفته در توجیهات پادشاه و وزیر یهودی برای اعمالشان مشخص میشود که در برخی از آنها ایرادهای منطقی وجود دارد و گاهی نیز با وجود صدق منطقی در استنتاج صورتگرفته، پیشفرضها بهسبب مغایرت با واقعیتهای عالم خارج نادرست هستند؛ درنتیجه میتوان دقیقاً تعیین و تبیین کرد که چرا و چگونه پادشاه و وزیر دچار خطای اندیشه شدند و بهسبب اشتباه در شناخت حقایق به قضاوت نادرست دست زدند و مرتکب جنایت شدند. در این پژوهش برای نقد استدلالهای پادشاه و وزیر از میان قاعدههای استنتاج در علم منطق، از قاعدة «قیاس استثنایی منفصل» استفاده شده است. این قاعده در دستور زبان با ساختار نحویای بیان میشود که دارای حرفِ «یا» است. طبق این قاعده ارتباط معنایی دو جزء پیش و پس از حرفِ «یا» مانعةالجمع است؛ یعنی اجتماع آنها محال است؛ بنابراین از اثبات هر جزء نفی دیگری نتیجه میشود، مانندِ این نمونه: «این جسم یا فلز است یا شبهفلز؛ لیکن فلز است؛ پس شبهفلز نیست. «این جسم یا فلز است یا شبهفلز؛ لیکن شبهفلز است؛ پس فلز نیست» (خوانساری، 1386: 336‑337). برپایة ارکان و معیارهایی که شناختشناسان برای شناخت درست از یک پدیده لازم میدانند، شناخت و تعریف پادشاه و وزیر یهودی از دین، ایرادهای بنیادینی دارد که روشنگری دربارة این ایرادها در حوزة بررسی و نقد شناختشناسی قرار میگیرد؛ بنابراین برای تبیین و تشریح ایرادهای ادراکی و استدلالی در نظام تفکری پادشاه و وزیر، از مفاهیم منطقی بهرهگیری شده است تا نادرستی تصوّرات نهفته در پشت کار آنها مشخص شود؛ زیرا چنین نیست که اعمال آنها بدون پشتوانة فکری و بیارتباط با پیشزمینههای اندیشگانی انجام شده باشد.
2ـ سیاست غلطِ پادشاه در برخورد با نصارا در گذشته، یکی از عوامل مهمِ تعارض و تنش بین حکومتها و مردم ناشی از اختلافِ دین آنها با یکدیگر بوده است. بهندرت میتوان نمونهای در تاریخ یافت که با وجود اختلافِ دین میان حکومت و مردم، صلح و آشتی در مملکت برقرار بوده باشد. این قضیه باعث شده بود اختیار دینِ دیگر که متفاوت از دینِ حکومت باشد، جرم و بیقانونی به شمار رود؛ درنتیجه کسی حقّ چنین کاری را نداشت. سیسرو در کتابِ قوانین دربارة این مسئله مینویسد: «هیچکس نباید خدای انفرادی خود یا بیگانه را نیایش کند، مگر آنکه این خدا توسط دولت به رسمیّت شناخته شده باشد» (پرون، 1381: 138)؛ بنابراین سیاستِ حاکمان در گذشته این بود که مردمِ تحت حاکمیت آنها دینِ یکسانی داشته باشند تا از این جنبه، عصیان و شورشی در جامعه رخ ندهد. چنانچه بین نظام حاکم و مردم تفاوتِ دینی وجود میداشت، سیاستِ غالب چنین بود که با روشها و راهکارهایی دینِ مردم را تغییر دهند و با دینِ خود یکسان سازند. شیوة برجستهای که همواره حکومتها برای یکسانسازیِ دین مردم با دین خود در دستور کارِ داشتند و در این داستان نیز نمایان شده، رویکرد سرکوبگرایانه بوده است تا ازطریق آن مردم بهسبب ترس از جان، از دین خود دست بردارند. در این داستان نیز بهسبب تفاوتِ دین پادشاه با دین مردم، بین آنان جنگ و نزاع برقرار است. پادشاه یهود بهسبب اینکه با گسترشِ مسیحیّت، قدرت و حاکمیّتِ خود را در خطر میبیند، برای حفظ آن به کشتارِ نصارا دست میزند. مردم نیز برای در امان ماندن از آزار و اذیّت و حفظِ جان، دین و عقیدة خود را پنهان میکردند:
در داستان یادشده، قدرت پادشاه و مشروعیّت او وابسته به دین یهود بود. اکنون با گسترش دین مسیحیّت و افزایش پیروان آن، هم قدرتِ حاکمیت و هم مشروعیّتِ وی به خطر افتاده است؛ بنابراین پادشاه برای جلوگیری از گسترش مسیحیّت و حفظ جایگاه خود به نسلکشیِ نصارا دست میزند؛ اما وزیر وی سیاستِ کشتار را برای مقابله با مسیحیّت و پیروان آن ناکارآمد میداند. 2ـ1 ناکارآیی سیاست کشتار و طرح سیاست تفرقهافکنانه قدرت و حاکمیّت پادشاه یهود در این داستان وابسته به دین است؛ بنابراین مردمِ تحت حاکمیّتِ وی چون تغییرِ دین دادهاند و دینی را برگزیدهاند که متفاوت با دینِ اوست، بدان معناست که پادشاه در میان مردم مشروعیّتِ خود را از دست داده است و دیگر شایستگی نشستن بر مسندِ قدرت را ندارد. در چنین وضعیتی پادشاه برای حفظ جایگاه خود سیاست کشتار را در پیش میگیرد. برعکسِ پادشاه، از نظر وزیر برای جلوگیری از قدرتِ ناشی از گسترش مسیحیّت که برای پادشاه و نظام حاکم خطرساز است، سیاست کشتار، کارساز نیست؛ ازاینرو خطاب به پادشاه میگوید:
وزیر به این مسئله آگاه است که سیاستِ کشتار توجه اکثر جامعه را بهسوی مظلوم معطوف میکند و احساس نفرت انسانها را از ظالم درپی دارد؛ درنتیجه بیشتر به پایداری و مقاومتِ طرف مظلوم میانجامد (زرینکوب، 1382: 78). در این نوع سیاست طرفِ مظلوم به این مسئله پی میبرد که وجود آنها برای ظالم نوعی خطر است؛ بنابراین بیشتر به تقویت و پایداری خود میپردازد؛ زیرا «خودِ مظلومیت عامل نیرومندی عقاید و سبب توجه و دلبستگیِ اکثریّت مظلوم بدانهاست» (فروزانفر، 1371: 154). وزیر یهودی پس از اینکه به ناکارآمدی سیاست کشتار پی میبرد، به فکر اتخاذ سیاست دیگری میافتد. او برای تحقّق این سیاست و رسیدن به اهداف مدّنظر، نیازمند مقدماتی است که بدون آنها هدف اصلی، یعنی نابودی دین مسیحی و ایجاد اختلاف بین پیروان آن میسّر نمیشود. او کاملاً به این موضوع آگاه است که نصارا برای اینکه گفتارهای او را بپذیرند، باید در میان آنها شخصیّتی برجسته بیابد که به او رجوع میکنند؛ بنابراین درپی آن است که خود را در بین مسیحیان طوری معرفی کند که برای آنها به الگو و رهبری تردیدناپذیر تبدیل شود. وی برای تبدیلشدن به الگو، نخست از پادشاه میخواهد گوش و بینیِ او را به جُرم نصرانیبودن ببُرد تا خود را ایثارگر و قربانیشدة دینِ مسیح معرفی کند:
وزیر برای نفوذ به درون تشکیلاتِ نصارا و دستیابی به مقام الگوشدگی از سیاستِ همشکلی با دین و آیین مردم استفاده میکند که صفت بارزِ شخصیّتهای ماکیاولی 4 است؛ یعنی مطابق باور و اعتقاد مردم رفتارکردن؛ زیرا بهترین روشی که میتوان مردم را تحت کنترل خود درآورد، گفتنِ چیزی است که آنها را خشنود میکند (نقل از: حجازی، 1387: 14). وزیر درپی آن نیست که در میان نصرانیان فرد عادی باشد؛ بلکه میخواهد به مقام رهبر دینی نصارا برسد و زمامِ دینی آنها را در دست بگیرد تا با استفاده از قدرتِ حاصل از مفاد اصلِ «النّاسُ علی دینِ ملوکهم» 5 بتواند آنها را تابع احکامی کند که او میخواهد و با بدعتگذاری در مسیحیّت به تحریفِ ارزشها و حقایق اصیل آن بپردازد؛ درواقع او بهدنبال کسب جایگاهی است که قدرتِ تأثیرگذاری داشته باشد و «مورد رجوع دائم و پرسشهای نیازمندانهی آنها قرار» بگیرد (زرینکوب، 1382: 75)؛ بنابراین خود را عالم دین مسیح و نایبِ او معرفی میکند و رسالت خود را نشر علم در میان پیروان دین مسیح میخواند:
با فراهمشدنِ شرایط الگوشدگی، گفتارها، رفتارها و از همه مهمتر افکار و اندیشههای وزیر برای مسیحیان تبدیل به خطّمشی شد؛ آنان دل و اندیشه و دینِ خود را به او سپردند و هرچه او میگفت، میپذیرفتند و انجام میدادند:
این عوامل سبب شد وزیر قدرت تأثیرگذاری بر ذهن و روان مردم، شایستگی وضع احکام و قانون و نیز صلاحیّت و قدرت تعیین جانشین را به دست بگیرد؛ درنتیجه به بدعتگذاری و تخلیط و تناقضسازی در احکام و اصولِ دین مسیحیّت دست میزند و به هرکدام از امیرانِ قبایل طوماری میدهد؛ محتوای هریک از طومارها با بقیّه متناقض است:
بلایی که وزیر یهودی بر سرِ نصارا درآورد، مصداق اصلِ «نافِق، تَسُد» است؛ یعنی تفرقه بینداز و حکومت کن (جعفری، 1361، ج 1: 229). وزیر جدا از تحریف و تخلیط در احکام دین مسیحیّت، در میان گروهها و امیران نیز جنگ قدرت راه میاندازد. او به هرکدام از امیران میگوید بعد از مرگ من، تو نایب و جانشین خواهی بود؛ به شرطِ آنکه تا بعد از مرگِ من این موضوع را مخفی نگه دارید. او با این سیاست امیران را به جان هم میاندازد تا بعداً هریک از آنها ادعای حاکمیّت کند و خود را نایب حضرت عیسی (ع) و وزیر بداند. با ایجاد چنین وضعیتی، بین گروهها کینه و دشمنی به وجود میآید و جنگ و خونریزی اتفاق میافتد که نمونههای آن در تاریخ ادیان و مذاهب کم نبوده است. با وجود همة توطئههای وزیر، حاذقانِ نصارا به سیاست او پی برده بودند. برجستهترین نشانهای که آنها با آن به نیرنگ وزیر پی بردند، وجود تناقضاتی در گفتارهای او بود:
حاذقانِ نصارا به وزیر و دسیسة او مشکوک شدند؛ اما چون نسبتبه عوام تعداد ناچیزی بودند، در مقابل قدرتِ اطمینان و اعتقاد عوام به وزیر نمیتوانستند کاری بکنند؛ زیرا «مردم عامی همیشه بندة ظاهرند و سرانجام کار و جهان آکنده از مردم عامی و آن اندک شماری را که از زمرة عوام نیستند، چه جای گفتار آنجا که انبوه مردم هواخواه... باشند» (ماکیاولی، 1366: 88). اگر حاذقان اعتراض میکردند به ضد دین و ضدِ ارزش متهم میشدند؛ زیرا «وقتی هرچیزی با تقدّس همراه شود، طبیعی است که قدرت بلامنازع شود؛ با تقدس، دفعِ هر سخن و انتقادی ممکن است» (مالمیر، 1386: 103)؛ بنابراین سکوت اختیار کردند و واکنشی نشان ندادند؛ حداقل در داستان به انتقاد و واکنشی از آنها اشارهای نشده است. 2ـ2 تفسیر و توجیه پادشاه و وزیر از کار خویش قطعاً پادشاه و وزیر پیش از اقدام به کشتار مسیحیان و اختلافافکنی در آیین مسیحیّت، توجیهات و استدلالیهایی در ذهن خود داشتهاند که بر مبنای آن به چنین اعمالی دست زدهاند؛ بنابراین مهمترین مسئلة تأملبرانگیز در این داستان، تفسیر و توجیهی است که پادشاه و وزیر برای کار خود در نظر داشتهاند. وقتی افرادی مانند پادشاه و وزیر در ذهن و اندیشة خود چنان باور و ایمانی پیدا کردهاند که پیروان ادیان دیگر، بیدین، کافر و ناحقّ هستند، نابودکردنِ آنها را، به هر قیمت و وسیلهای، نوعی عملِ متعالی و خداپسندانه میدانند. چنین افرادی در باور خود، انسانهایی را نابود میکنند که سزاوارِ نابودشدن هستند. در این داستان نیز وزیر و پادشاه به هیچ وجه اعمال خود را خیانت و گناه تلقّی نمیکنند؛ بلکه آن را کمک به دین الهیِ موسی و عملی نیکو میدانند:
پادشاه و وزیر با این نیّت و تصوّر که دشمنانِ خدا و دین را نابود میکنند، به چنین اعمالی دست میزدند و در ذهنشان اعمالِ خود را ثواب مینامند؛ بنابراین برای کار خود توجیه اخلاقی، دینی و قانونی داشتند. چنین تفکری که خود را برحق بدانی و غیر خود را ناحق تصور کنی، مبتنی بر ساختار مطلقانگاری و جزماندیشانة دو قطبی است. تعصّب، نفرت و کینه نسبتبه پیروان ادیان غیریهودی در نهاد پادشاه و وزیر به ایمان تبدیل شده است و تصوّر میکنند که اگر چنین احساس و موضعی در قبال مسیحیّت نداشته باشند، ایمانشان ضعیف است. وقتی چنین مسئلهای یک اصل و قاعدۀ بنیادین و مبنا قرار میگیرد و تصوّرات و ذهنیّات دیگری براساس آن ایجاد میشود، این فرایندها بروز رفتارها و اتفاقات مخربی را در جامعه بهدنبال دارد. ذهن و فکرِ پادشاه و وزیر طوری شکل گرفته است که مسیحیان را کافر و دشمن خدا میپندارند؛ به همین سبب است که کشتن و خیانت به آنها را برای خود جایز میشمارند. آنان این حق را برای خود قائل هستند که چنین بلاهایی را بر سر مسیحیان درآورند و آنها را سزاوار این بلاها میدانند. واضح است که چنین تفکری از آنجا نشأت میگیرد که پادشاه و وزیر یهودی خود را برحق و دیگری را ناحق میدانند؛ درحالیکه همة آن توجیهات مانند سرچشمة آنها به تصوّرات غلط برمیگردد و نادرست است؛ درواقع هرکسی داستان را با رویکرد آسیبشناسی معرفتشناسی بخواند، درک میکند که پادشاه و وزیر یهودی ازنظر شناختی دچار اشتباه شدهاند؛ بنابراین عامل اصلیِ همة اعمال پادشاه و وزیر یهودی نیز تصوراتِ غلط نسبتبه دیگر ادیان و فهمِ نادرست از حقیقت دین بوده است.
3ـ نقد شناختشناسانة تصوّرات پادشاه و وزیر هر انسانی برای باورها و تصوّراتِ خود نظام منطقی و استدلالی دارد و با پذیرش درونیِ آن نظام و با در نظر گرفتنِ آن استدلالها به اعمالی دست میزند که شاید در نظر دیگران و مطابق نظامهای اعتقادیِ آنها اعمال نادرست و به دور از موازینِ انسانی و اخلاقی به شمار رود. آرمانها و مرزبندیِ مثبت و منفیِ هر انسانی از مسائل نیز برگرفته از همین نظام منطقسازیِ باورها و اعتقادات اوست. اعمالِ پادشاه و وزیر یهودی نیز مصداق عینیِ این موضوع است. آنها با توجه به نظام اندیشگانی و استدلالهای اعتقادی خویش اعمالِ خود را در جهت تحقّقِ آرمانهای دینی تفسیر و توجیه میکنند و آن را کاملاً اخلاقی میدانند؛ درنتیجه تلقّی مثبت و ارزشمندی از اعمال خود دارند. آنها به گمان خود با اقداماتشان به دین موسی (ع) و ارزشهایِ دین الهی خدمت میکنند؛ اما مولانا و نیز خوانندگان چون با دیدگاه متفاوتتر و از جوانب گوناگون، اعمال پادشاه و وزیر را تفسیر و توجیه میکنند و ارزشهای دیگری را مدّنظر قرار میدهند، کارهای آنها را ناشایست و خیانت میدانند و آن را ضد ارزشهای انسانی و اصول اخلاقی میخوانند؛ درواقع آنچه آنها برای خود دین و ایمان میپندارند، در نظر خوانندگان گمراهی و جنایت است. هدف مولانا در این داستان نیز نمایش همین تصوّر غلط پادشاه و وزیر یهودی است که چگونه بر مبنای یک باور و تصوّر اشتباه به اعمالی دست میزنند که به گمان خود کاملاً درست و عینِ حقیقت است. در اینجا آنچه اهمیّت دارد، تبیین نقصها و ایرادهای اندیشة پادشاه و وزیر است تا پدیدار شود که اشتباه آنها از کجا نشأت گرفته است. وقتی عیب و ایرادهای نظام فکری آنها نشان داده شود، نقش فهم نادرست و اشتباه شناختی در قضاوت، ارزشگذاری و صدور حکم بهتر آشکار میشود. با توجه به اینکه هر استدلالی پیشفرضهایی دارد که برپایة آنها شکل میگیرد، اگر پیشفرضها نادرست باشد، استدلال نیز نادرست خواهد بود. وقتی استدلال نیز اشتباه باشد، تصوّرات و باورهایی که مبتنی بر آن استدلال است، اشتباه شکل خواهد گرفت؛ ازاینرو قضاوت، ارزشگذاری، صدور حکم و مرحلة اجرا و عمل نیز بهتبع آنها در مسیر اشتباه صورت میگیرد. پیشفرضهای اولیة پادشاه و وزیر نیز که براساس آنها به استدلال پرداختهاند، چنین بوده است: «تنها دین الهی که مبتنی بر حق است، دین یهودی است؛ غیر از آن بقیة دینها باطل است و هرکس بدانها بگرود، دشمن خداست و کافر و بیدین شمرده میشود». وقتی پادشاه و وزیر بر مبنای چنین پیشفرضهایی نظام فکری و اعتقادی خود را ساختهاند، طبیعی است که معیارها و ارزشها را متناسب با همین نظام در نظر بگیرند و مطابق با آن به عمل دست زنند؛ اما مولانا و خوانندگان به این مسئله آگاهی دارند که کار آن دو نادرست و جنایت بوده است و منشأ این اشتباه شناختی را نیز درک میکنند؛ زیرا به همة جوانب مسئله اشراف دارند و به نقصهای نظام استدلالی پادشاه و وزیر آگاه هستند که چگونه و چرا پیشفرضهای آنان نادرست است. پادشاه و وزیر تفکر جزماندیشانهای دارند. در این نوع تفکر دوقطبی، سوژه (شناساگر) همواره در جهت حقانیّت خود و بطلان طرف مقابل میاندیشد. ازنظر آسیبشناسی شناختی، الگوی ساختاری در کاری که پادشاه و وزیر یهودی انجام دادند، بدین صورت است: پیشفرضهای اشتباه ← شکلگیری تصوّرات غلط ← قضاوت و ارزشگذاری نادرست ← صدور حکم باطل ← اقدام و کار مخرّب و جنایتکارانه نگرش پادشاه و وزیر یکجانبه و سطحی بوده است و تعریفشان از دین، انحصارگرایانه و مشروط به پیششرطی اثباتشده در ذهن خود بوده است؛ زیرا حق و حقیقت را در دین خود (یهودیّت) منحصر میدانستند و بر مبنای همین قاعدة خودساخته به قضایای دیگری میاندیشیدند و قضاوت میکردند؛ اما خواننده چون از بیرون و از همة جوانب به کار آنها مینگرد و با رویکردی آسیبشناسانه، شیوة تفکر آنها را نقد و بررسی میکند، کاملاً به عیب و ایرادهای نظام شناختی آنها پی میبرد. 3ـ1 تبیین ایرادهای شناختی پادشاه و وزیر از دیدگاه منطق رفتار پادشاه و وزیر یهودی در قبال مسیحیان، مصداق عینی و نمود عملیِ مبحث تصوّر و تصدیق در علم منطق است. وقتی تصوّرات آنها بر این مبنا شکل گرفته است که هرکس دینی غیر از یهودیّت داشته باشد، دین وی باطل است و خود آن فرد نیز دشمن خداوند است و باید نابود شود، طبیعی است که مقدمات چنین تصوّری بهگونهای چیده شده است تا نتیجة دلخواه حاصل شود. قطعاً اگر پیشفرضها و گزارههای مقدماتی پادشاه و وزیر به این شکل نمیبود، چنین کارهایی را انجام نمیدادند. با بهرهگیری از قواعد علم منطق میتوان ایرادهای موجود در استدلالها و استنتاجهای پادشاه و وزیر را نشان داد. با توجه به اینکه مولانا در داستان اشاره کرده است که پادشاه و وزیر با این تصوّر به چنین کاری دست زدند که از دین الهی موسی (ع) پشتیبانی میکنند، میتوان این گزارهها و حکمهای کلی را از تصوّرات ذهنی آنها استنباط کرد که هریک وابسته به دیگری است: 1) خداوند تنها دین یهودیّت را حق میداند و اگر کسی دین دیگری را انتخاب کند، خدا از وی نمیپذیرد؛ 2) هر دینی غیر از یهودیّت باطل است؛ 3) هرکسی دین دیگری غیر از یهودیّت داشته باشد، دشمن خداست و باید نابود شود؛ 4) اگر دشمن خداوند را نابود کنید، کار ثوابی انجام دادهاید. در منطق مقدمههایی که استدلال بر آنها استوار است، تأثیری مستقیم در نتیجه دارد. منظور از مقدمه همان فرضیههایی است که پایة استدلال را تشکیل میدهد. اگر مقدمهها صادق تصوّر شوند، نتیجة استنتاج از آنها نیز صادق خواهد بود. به عبارت دیگر «اگر نتیجه براساس قاعدههای استنتاج از مقدمهها به دست آمده باشد، میتوان ثابت کرد که محال است مقدمهها صادق باشند، ولی نتیجه کاذب باشد» (موحد، 1396: 7). گزارة اول ـ با توجه به عملیات استنتاج که در آن، نتیجه به اعتبار مقدمهها به دست آمده است ـ در ظاهر چنین مینماید که دارای صدق منطقی است؛ اما هم در جملة نخست آن و هم در جملة نتیجه، ایرادهای منطقی وجود دارد. جملة نخست آن ـ «خداوند تنها دین یهودیّت را حق میداند» ـ که یکی از مقدمههای ساختمان استدلال منظور است، صادق فرض شده است؛ درحالیکه صدق این فرضیه اصلاً اثباتشدنی نیست؛ بنابراین وقتی صدقِ فرضیة یک استدلال اثبات نشده باشد، نتیجة مبتنی بر آن نیز کذب خواهد بود. افزونبر این در بخش نتیجة گزارة شمارة دو هم یک احتمال و امکان نادیده گرفته شده است؛ این امکان که خداوند میتواند دین دیگری را از فرد بپذیرد. درمجموع استدلال پادشاه و وزیر ازنظر منطقی ایراد دارد؛ زیرا معیاری حقیقی و ثابتشدهای برای تأیید مقدمات آن وجود ندارد؛ بنابراین تنها در ذهن و تصوّر خود آنها متقَن استنادپذیر است و در نظر دیگران قضایایی بیاساس و باطل است. گزارة دوم نیز که متأثّر از گزارة اول است، ازنظر منطقی یک قضیة ایجابی کلّی است؛ یعنی موجبة کلیّه که سور «هر» در جمله بر کلیّت دلالت دارد و مثبتبودن فعل جمله نیز نشانة ایجابی آن است. در این قضیه بهخوبی ساختار تفکر دوقطبیِ مثبت و منفی در نظام شناختی پادشاه و وزیر پدیدار شده است. فرضیة این قضیه بر تقابل حق و باطل بنیان نهاده شده است؛ بدین صورت که دینها یا حق هستند یا باطل. همانگونه که امکان ندارد دینی همزمان هم حق باشد و هم باطل، ممکن نیست که نه حق باشد نه باطل. استدلال قضیة دوم بر چنین فرضیهای استوار است و قاعدة استنتاجی آن نیز دارای این فرمول است: «یا یهودیّت برحق است یا مسیحیّت؛ یهودیّت برحق است، پس مسیحیّت باطل است». نکتة جالب و تأملبرانگیز در این استنتاج این است که ازنظر منطق چنین استنتاجی صادق است و ایرادی بدان وارد نیست؛ زیرا طبق قاعدههای استنتاج به دست آمده و نتیجه نیز مطابق مقدمهها درست گرفته شده است. با این حال همه درک میکنند که مفاد این استدلال درست نیست. با تأمل در منشأ نادرستی این استدلال میتوان دریافت که مقدمة اول آن کاذب است؛ اما صادق فرض شده و همین امر باعث نادرستی قضیه شده است. در منطق برای توجیه و رفع چنین مشکلی گفته میشود که «منطق مسئول صدق و کذب مقدمهها نیست. کار منطق این است که ببیند اگر مقدمهها صادق فرض شوند، نتیجه به اعتبار آن مقدمهها ـ و نه امری بیرون از آن ـ صادق است یا نه» (موحد، 1396: 7)؛ بنابراین ایراد این قضیه در شیوة استنتاج آن نیست؛ بلکه با استناد به دانستهها و واقعیتهای بیرون از عملیاتِ استنتاج میتوان درک کرد که مقدمة اول کاذب است و صدق آن بهاشتباه در نظر گرفته شده است؛ زیرا این مقدمه بر تناقض یهودیّت و مسیحیّت بنیان گذاشته شده است که یا این باید حق باشد یا آن، و اجتماع آن دو در حقانیّت محال فرض شده است (مانعةالجمع). درحالیکه اگر بر مبنای رابطة طولی نگریسته میشدند و این فرضیه در نظر گرفته میشد که هر دوی آنها میتوانند به اندازة هم برحق باشند، قطعاً مقدمههای استنتاج و بهتبع آن، نتیجه نیز بهگونة دیگری رقم میخورد. براساس شرط صدق در تحلیل شناخت ـ که باید صدق یک قضیه اثبات شود تا بتوان نسبتبه آن ادعای شناخت کرد ـ مشخص میشود که پادشاه و وزیر نسبتبه قضایای «دینِ دیگری غیر از یهودیّت باطل است» و «خدا تنها دین یهودیّت را برحق میداند» صرفاً باور کاذب دارند و نمیتوان بر آن عنوان شناخت اطلاق کرد؛ زیرا باور به موضوعی بهتنهایی آن را جزو شناخت قرار نمیدهد؛ بنابراین باورهای پادشاه و وزیر ازنظر شناختشناسی نمیتواند صادق باشد؛ زیرا بدون معیارهای صدق یک گزاره است. قضیة سوم نیز همانند قضیة دومْ موجبة کلیّه است که بهشکل جملة مرکّب بیان شده است. در این قضیه دو استنتاج صورت گرفته که با هم ادغام شده و در قالب یک حکم درآمده است؛ بدین صورت که جملة دوم نتیجهای برای جملهای اول است و جملة سوم نیز که عطف به جملة دوم است، نتیجهای حاصل از استنتاج اول، یعنی دو جملة پیش است. با تحلیل استنتاجی که قضیة سوم با توجه به آن شکل گرفته است، میتوان به عیب و ایرادهای آن پی برد. قضیة سوم مبتنی بر این استنتاج کلّی بوده است: «غیریهودیّت یا دوست خداست یا دشمن خدا؛ دوست خدا غیر از یهودیّت هیچ دینی را انتخاب نمیکند، پس غیریهودیّت دشمن خداست». این استنتاج نیز همانند استنتاج قضیة دوم صدق منطقی دارد و ازنظر قاعدههای صوری منطق، استنتاجی کاملاً درست است. با وجود این، ایراد آن باز در یکی از مقدمههایی است که درست فرض شدهاند؛ درحالیکه مطابق واقعیتهای بیرونی نادرست است. برعکس استنتاج قضیة دوم که مقدمة اول آن نادرست بود، در این استنتاج مقدمة اول صادق است؛ یعنی این فرضیه که «غیریهودیّت یا دوست خداست یا دشمن خدا» ایراد منطقی ندارد و مطابق واقعیت بیرونی است؛ اما مقدمة دوم با وجود کذببودن، صادق فرض شده که همین امر در نتیجهگیری نادرست تأثیرگذار بوده است. نادرستی این فرضیه که «دوست خدا غیر از یهودیّت هیچ دینی را انتخاب نمیکند» در آن است که دوستخدابودن را در یهودیّت منحصر کرده است؛ درحالیکه غیریهودیّت ذاتاً مانعی برای دوستی با خدا نیست؛ همانگونه که در خود یهودیّت نیز این دو احتمال وجود دارد که دوست خدا و دشمن خدا هر دو وجود داشته باشد؛ بنابراین ابطال فرضیة دوم چنین است که دوست و دشمن خدا صرفاً وابسته به یهودیّت و غیریهودیّت نیست؛ بلکه به مسائل دیگری نیز مربوط میشود. ضعف در توجیه، اصلیترین ایراد در فرایند شناخت پادشاه و وزیر از حقیقت دین است؛ زیرا شواهد و دلایلی را برای صدق باور خود ابراز میکنند که ضعیف و نپذیرفتنی است و توجیههای آنها نیز برای دیگران پذیرفتنی نیست و اعتبار لازم را ندارد. قضیة چهارم نیز که ازنظر دستوری جملهای شرطی است، بر استنتاج زیر پایهگذاری شده است: «نابودی دشمن خدا یا ثواب است یا گناه، نابودی دشمن خدا گناه نیست، پس ثواب است». با توجه به ساختار دوقطبی بنیادگرایانهای که اندیشة پادشاه و وزیر یهودی بر آن مبتنی بوده است، در این استنتاج نیز بر نبودِ اجتماع دو موضوع منظور تأکید شده است؛ بدین معنا که اجتماع دو موضوعِ «ثواببودن نابودی دشمن» و «گناهبودنِ آن» محال فرض شده است؛ البته در این گزاره، برخلاف دو گزارة قبلی، این فرضیه درست است؛ زیرا بین دو موضوع یادشده نسبت تناقضی برقرار است. با این حال، ایراد این استنتاج در مقدمهها یا در نتیجه نیست؛ بلکه ایراد اساسی در تعریف دشمن خداست؛ درواقع اشتباه در تعیین دشمن خدا و مصداق آن است که باید به چه کسی و با چه صفاتی اطلاق شود. نسبتدادنِ این عنوان به مسیحیان متأثّر از همة معیارها، پیشفرضها و تعریفهایی است که در نظام شناختی پادشاه و وزیر دربارة مسائل و مفاهیم دین وجود داشته است. بهسبب اینکه در گفتمان دینی این عنوان بار معنایی بسیار منفی دارد، اطلاق آن به طرف مقابل باعث میشود از وی در فرهنگ جمعی سلب ارزش شود و به هویّت دینی وی با تردید نگریسته شود؛ ازاینرو بطلان استنتاج قضیة چهارم در این است که تعریف دشمن خدا و اطلاق آن به مسیحیان، ساده و سطحی لحاظ شده است؛ درحالیکه تعیین حدود آن بسیار دشوار است و نمیتوان بهسادگی این پرسش را نادیده گرفت که از کجا باید دانست که چه کسی دشمن خداست. ازنظر شناختشناسی پادشاه و وزیر یهودی توجیه نقضناپذیری برای قضیة نابودی مسیحیّت ندارند و برای توجیهات آنها نقض وجود دارد. همچنین آنها منبع معتبری برای توجیه باورهایشان ندارند تا در نظر دیگران مستند تلقّی شود. در جهانبینی مولانا نفهمیدن حقیقی از ماهیّتِ دین و شناخت فلسفة وجودیِ آن، پیامدهای ناگواری مانند کینه و دشمنی، تعصّب بیجا و ظلم و تعدّی را درپی دارد. وی با نمایش علّتِ اصلی در عمل نادرست پادشاه و وزیر، یعنی ظاهربینی، داستان را روایت کرده و آن علّت را منشأ اصلی اختلافات و مناقشاتِ دینی دانسته است. ظاهرنگری باعث شده بود تا پادشاه و وزیر دین موسی (ع) و عیسی (ع) را متفاوت از یکدیگر بدانند. غافل از اینکه دین الهی با وجود تعدّدِ اسما و کثرتِ جلوههای ظاهری، حقیقت واحدی بیش نیست:
چنانچه پادشاه و وزیر نسبتبه ادیان الهی وحدتنگر میبودند و با وجود ظاهر متفاوت، آنها را در باطن نشأتگرفته از یک اصل و دارای یک هدف میدانستند، بین هیچیک از ادیان الهی تمایزی نمیگذاشتند؛ اما آنان با نگرش کثرتگرایانة ناشی از ظاهرنگری و «توجه به صور خارجیِ اشیا» (نیکلسون، 1366: 344) به ادیان نگریستند؛ درنتیجه دچار آسیب ارزشگذاریِ دوقطبی (مثبت ـ منفی) شدند؛ دین خود را برحق و دین مسیحیّت را باطل دانستند. حاصل چنین فرایندی نیز تعصّب بیجا بود که به کشتار، خونریزی و طرحِ توطئه و تفرقه انجامید. 4ـ نتیجهگیری مولانا در این داستان شیوة تفرقهافکنی در یک دین را مطرح میکند که چگونه بداندیشان بهسبب کجاندیشی، وحدتِ آن را به اختلاف و فرقهگرایی تبدیل میکنند. مولانا با این داستان میگوید خطای اندیشه در مسائل دینی، بهسبب نگاه کثرتگرایانه، موجب میشود که انسانها صورتها و عنوانهای متفاوت از ادیان را بر اختلاف آنها تأویل کنند؛ درحالیکه ماهیّت و حقیقت دین با وجود صورتهای متفاوت، امری واحد است. مولانا با این داستان تصوّرات نادرست و اشتباه محاسباتی وزیر و پادشاه یهودی را نمونة نوعی از همة انسانها نمایش داده است تا عملاً نقش خطاهای شناختی در وقوع یک فاجعه نمایان شود. پادشاه و وزیر با در مرکز قراردادنِ این پیشفرض که «هرکسی دینی غیر از یهود داشته باشد، دشمن خدا و دین اوست»، به چنان عمل جنایتکارانهای دست زدند و کار خود را با همان پیشفرض چنین توجیه میکردند که دشمنان خدا و دین الهی را نابود میکنند؛ درحالیکه همة آن توجیهات نادرست است؛ زیرا بنیان آن بر فرضیههای باطل گذاشته شده است. رفتار پادشاه و وزیر یهودی مصداق عینی و عملیِ خطاهایی است که در فرایند اندیشیدن و نظام استدلالی آنان رخ داده است. ساختارِ شناختی آنها دربارة دین، بنیادگرایانة دوقطبی است که گزارههایی را برای خود مبنای حقیقت قرار دادهاند و برپایة آن گزارهها به استدلال و توجیه دربارة دین مسیحیّت پرداختهاند؛ درحالیکه آنچه آنها مبنا قرار دادهاند، اشکالات اساسی دارد و نمیتواند صادق باشد. پیشفرضهای نادرستی در گزارههای شناختی پادشاه و وزیر وجود دارد و شناخت آنها دربارة دین بدون شرطهای لازم است. از سه شرط لازم برای شناخت، تنها میتوان مؤلفة باور را در گزارههای اعتقادی پادشاه و وزیر دربارة دین مسیحیّت مشاهده کرد و دو شرط دیگر، یعنی صدق و توجیه اثباتپذیر نیست. پادشاه و وزیر مصداق شخصیتهای تکبُعدنگر و مطلقاندیش هستند. چنین شخصیتهایی در هنگام قدرت، سیاستِ استبدادی را در پیش میگیرند و همواره بهدنبال سرکوب مخالفان و محدودیّتگذاری آنها هستند. اینگونه شخصیتها برخلافِ گزارة اصولی که «هدف وسیله را توجیه نمیکند»، برای تحقّق اهداف خود، به هر کاری دست میزنند. برای آنان، بهسبب اینکه ویژگیهای شخصیّتِ ماکیاولی دارند، «هدف وسیله را توجیه میکند» و برای رسیدن به هدف، همة راهها و وسیلهها را برای خود مُجاز و قانونی میدانند و آنها را برای خود توجیه میکنند. دین و ایمان پادشاه و وزیر، افراطی و تعصبّی است. سیاست و قدرت آنان هم مستبدانه و مطلق است؛ بنابراین ویژگیهای شخصیتی آنها که هرکدام متأثّر از دیگری است، بهصورت زنجیرة زیر ترسیم میشود: ظاهرنگری ← تکبعدی ← مطلقاندیشی ← افراطیگری ← استبدادی پندهایی که مولانا بهطور ضمنی در داستان بیان کرده، چنین است: پرهیز از تقلیدِ کورکورانه؛ ترک تعصّب و دوری از کینه و دشمنیِ دینی ـ مذهبی؛ پرهیز از جهل و نادانی و دعوت به آگاهی در کارِ دین.
یادداشتها
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ــــــــــــــــــــ (1366). مقدمة رومی و تفسیر مثنوی معنوی، ترجمه و تحقیق اوانس اوانسیان، تهران: نشر نی، چاپ دوم. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 799 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 191 |