تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,774 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,264,036 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,763,580 |
مقایسة ترتیب قصههای هفت پیکر نظامی با هفت چاکرای یوگا | |||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 8، دوره 13، شماره 4 - شماره پیاپی 37، دی 1400، صفحه 107-124 اصل مقاله (719.35 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2022.130160.2050 | |||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||
سمانه جعفری* | |||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه فرهنگیان، تهران، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||
هفت پیکر ازجمله آثار نمادینی است که چینش و گزینش عناصر و اشخاص داستانی در آن از نظم و ترتیبی نمادین و استعلایی پیروی میکند. از بخشهای مهم این اثر، هفت داستانی است که هفت شب برای بهرام گور تعریف میشود. با نگاهی نو به خط سیر استعلایی این داستانها در حرکت از سیاهی به سپیدی و از پایین به بالا، این پژوهش بهصورت کتابخانهای و بهروش توصیفیتحلیلی به بررسی ژرفساخت داستانهای هفتگانه در هفت پیکر و مقایسة آن با هفت چاکرای یوگا پرداخته است. نتایج بهدستآمده نشاندهندۀ وجوه اشتراک برجستهای است که در برخی از داستانها بیشتر و در برخی کمتر است. وجود موارد مشابه، به معنی الگوگیری آگاهانة نظامی از چاکراها نیست؛ بلکه این مسئله در فطرت واحد بشر ریشه دارد که میل و گرایشی ناخودآگاه به سوی کمال و دستیابی به بهشت گمشده و بازگشت به اصل خویش دارد. علاوه بر موارد مشابه، تفاوتهایی نیز وجود دارد که برجستهترین آن در رنگ گنبدها و چاکراها دیده میشود. | |||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||
نظامی گنجوی؛ هفت پیکر؛ یوگا؛ هفت چاکرا | |||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه هفتپیکر چهارمین منظومة نظامی است که شاعر آن را در شرح پادشاهی بهرام گور و حوادث عجیب زندگی او و به درخواست سلطان علاءالدین کرپ ارسلان آقسنقری سروده است (جعفری لنگرودی، 1370: 58). این اثر را باید اوج هنر شاعری نظامی دانست. وی در آن از بسیاری از دانشها ازجمله نجوم، ریاضی، معماری و... بهره برده و شاهنامه و مأخذ آن، تاریخ طبری و تاریخ بخاری اثر ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بخاری از مهمترین منابع وی در سرایش این اثر ارزشمند ادبی است (احمدنژاد، 1375: 37-36). یکی از بخشهای مبسوط و مهم منظومة هفتپیکر، داستانهایی است که هفت شاهبانوی گنبدنشین برای بهرام گور تعریف میکنند؛ داستانهایی با ساختاری کاملاً نمادین و سرشار از بنمایهها و عناصر نمادین که فضایی غریب و رازآلود را پیش روی مخاطب میگذارد و او را با بیان و قلمی از گونة قلم سحرانگیز نظامی مبهوت و متحیر میسازد. بنابر نظم و انسجامی که در ساختار و محتوای هفتپیکر وجود دارد و باتوجه به درهمتنیدگی نظاممند و دوری موجود در این اثر، پذیرش این مسئله که بنابر نظر برخی از نظامیپژوهان و ناقدان ادبی، چینش و گزینش داستانهای هفت شاهبانو بدون نظم و ترتیب خاصی باشد، چندان قابل پذیرش نیست و باید در زیرساخت و درونمایة آنها به دنبال کشف ارتباط زنجیرهوار آنها بود. بنابر این مقدمه، مسئلة پژوهشی مطرح در این مقاله این است که آیا داستانهای هفتگانه در این داستان، دانههای پراکندهای هستند که بدون نظم و ترتیب و ارتباط خاصی به رشتة نظم کشیده شدهاند یا اینکه میتوان پیوندی میان آنها یافت؟ این مقاله در پاسخ به این پرسش به مقایسة هفت داستان مورد اشاره با چاکراها هفتگانة یوگا پرداخته و تناسبهای قابل توجه و نیز تفاوتهای میان آنها را تا حد امکان بررسی کرده است. در بررسی هفتپیکر نظامی، برخی بر گزینش تصادفی داستانها اتفاق نظر داشته و بر این اعتقادند که داستانهای هفتپیکر از نظر ساختار، دارای ضعفها و کاستیهایی است؛ ازجمله اینکه فاقد وحدت درونی بوده و انسجام ضروری در توالی حوادث ندارند و تعدادی قصههای پراکنده هستند که بر گرد محور وجود بهرام گور دور میزند (زرینکوب، 1372: 45). بنابر این مقدمات، پژوهش حاضر با فرض نظاممندی داستانهای هفتگانة این اثر به بررسی درونمایه و ژرفساخت آن در مقایسه با هفت چاکرا در یوگا پرداخته و در پی پاسخ به سؤالات پژوهشی زیر است:
پیشینة تحقیق ازجمله آثاری که مقایسهای تطبیقی میان آیین هندو و عرفان اسلامی انجام داده، کتاب مجمعالبحرین، نوشتة داراشکوه پسر شاه جهان، امپراتور گورکانی هند، است که در سال ۱۰۲۴ (۱۶۱۵ه.ق) به دنیا آمده. کتاب آیین هندو و عرفان اسلامی(بر اساس مجمع البحرین داراشکوه)، نوشتة شایگان (1382) نیز شرح انتقادی رسالة مجمع البحرین یا تز فلسفی ـ مذهبی دارالشکوه و سیری در عرصة دو فرهنگ هندو و اسلام است که طی آن کلیة مفاهیم و مسائل اساسی دینی و عرفانی این دو سنت بزرگ معنوی بررسی میشود. انصاری (1389) نیز در مقالهای تحت عنوان «تصوف و یوگا» با تأکید بر مقایسهای بودن پژوهش خود، ذکر در اسلام را با ذکر از نظر بودائیان تیرة زِن و تصوف ایرانی و بعضی از آداب یوگا مقایسه کرده و به بیان اختلافها و تشابهات بین ذکر در تصوف ایرانی و یوگا که ناشی از افق دید مختلف سنن دینی است، پرداخته است. مقالۀ A comparative Study of the Eye of the Heart in Islamic Sufism and the Third Eye in Yoga از نگارنده (2020) نیز در پیوند با این موضوع است. افزون بر این موارد کتاب هفتپیکر از جمله آثاری است که بهدلیل نمادین بودن، بارها بررسی شده و از دیدگاههای مختلف بهویژه نقد اساطیری و کهنالگویی، نمادگشایی و رمزیابی شده است. «تحلیل استعلایی هفتپیکر» مقالهای از علیاکبری و حجازی (1388) است. واعظ و کاردل ایلواری (1394) در مقالهای با عنوان «نقد اسطورهشناختی گنبد سیاه هفتپیکر نظامی»، درونمایه و مضمون این داستان را از دیدگاه نقد اساطیری بررسی کردهاند. موسوی (1395) نیز در «ساختار اسطورهای در گنبد سیاه هفتپیکر»، داستان گنبد سیاه و شهر سیاهپوشان را رمزگشایی و تحلیل اساطیری کرده است. بنابر پیشینة مذکور، این پژوهش، هم از نظر تطبیق یوگا با یک متن ادبی و هم از نظر نوع نگرشی که به داستانهای هفتپیکر و ارتباط محتوایی آنها با یکدیگر دارد، پژوهشی تازه است و این موضوع میتواند بستر مناسبی برای پژوهشهای نوین و راهگشای مطالعات عمیقتر و جامعتری در این زمینه باشد. روش تحقیق مقالة حاضر، پژوهشی مقایسهای است که بهصورت کتابخانهای و بهروش توصیفی ـ تحلیلی به بررسی ساختار منسجم داستانهای هفتگانة هفتپیکر و تطبیق آن با چاکراهای هفتگانة یوگا میپردازد. بدین منظور پس از مطالعة پیرامونی در علم یوگا، ابتدا متن هفتپیکر بررسی و توالی ساختاری داستانهای آن استخراج شد. سپس هریک از داستانها با چاکرای معادل آن در یوگا مقایسه شد و ضمن بررسی دقیق شباهتهای موجود، بهمنظور دریافت بهتر آن شباهتها، جدولهایی در هر بخش تنظیم و ارائه شد تا درک نتایج تطبیق، در یک نگاه اجمالی ممکن شود.
مبانی تحقیق بررسی و تحقیق دربارة انسان و ارتباط وی با خدا و جهان هستی، یکی از سه محور اندیشة بشر (خدا، جهان و انسان) در همة اعصار حیات عقلانی او بوده است. یوگا که یکی از نظامهای مهم فلسفی و عرفانی هند بوده است، توجه ویژهای به این مقوله داشته و انسان و انسانشناسی را در کانون تعالیم و اندیشههای خود قرار داده است. یوگا دارای قدمتی بلند است و معمولاً آن را به «پتنجلی» نسبت میدهند. وی با بنیان نهادن این مکتب، قدمی مهم برای شکوفایی و نمایان ساختن وجود روح به عنوان حقیقتی مستقل و منزه از همة محدودیتها و قیدهای جسمی، حسی و ذهنی برداشت؛ به همین دلیل، این مکتب را بهنام منظومهای که پتنجلی به نام «یوگا ـ سوترا» نوشت، یوگا نام دادهاند. البته وی مبدع یوگا نیست، بلکه فقط نظامبخش آیین و سنتهای عملی و نظری آن است و درواقع یوگا در بازکاوی تاریخی، بسیار پیش از وی در میان مرتاضان هند، بهصورت یک راز حفظ و بدان عمل میشده است (چاندرا چاترجی، 1386: 545). به عقیدة پتنجلی، یوگا عبارت است از حذف و قطع مراتب انسانی و ذهنی و عقلانی. کریشنا نیز معتقد است که هرکس از مراتب خیال و ذهن آزاد نشود، هرگز نمیتواند یوگی شود. از این دیدگاه، یوگاهای سهگانه (کارما، دیانا و بهاکتی) نوعی مقام وصال به یک حقیقت در ورای همة کثرتها را برای یوگی ممکن میسازد (شایگان، 1362: ج 2/ 636 و ج 1/ 306-307). «نتیجة روش عملی و تزکیه در یوگا دستیابی به معرفت خاصی است که به انسان میآموزد ماهیت نفس از همة چیزهای دیگر جهان متمایز و غیر از عالم ماده، از جمله بدن، ذهن و انانیت است. با یوگا انسان به تجربة روح متعالی و معنوی دست مییابد و پی میبرد که نفس از مجموعة ذهن ـ بدن، حواس، عقل و یا لذت و رنجی که انانیت فرد با آن مواجه میشود، متعالیتر است» (کریمی، 1389: 27). در یوگا از هفت چاکرا سخن گفته میشود و هدف تمامی تمرینات مقدماتی و پیشرفتة آن، پاکسازی و بازگشایی این هفت است. «در متون آیین تانتریک که در قرن چهارم میلادی پیدا شده و در قرن ششم در کلیة شئون فلسفی، عبادی و اخلاقیات و هنر رخنه کرده، دربارة چاکراها مطالب بسیار زیادی نوشته شده و توضیحات و تکنیکهایی برای بیدار کردن آنها ارائه شده است» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1370: 1). چاکرا در زبان سانسکریت به معنای چرخ است. هفت چاکرای اصلی در بدن وجود دارد که هر چاکرا نماد کانالهای انرژی است که از طریق آن در بدن جریان مییابد. هفت چاکرای اصلی و چهل چاکرای فرعی در بدن وجود دارد. انرژی در چاکراها بهطور مرتب در حال چرخش است. هر چاکرا با موارد احساسی و معنوی ویژهای در رابطه با رشد معنوی انسان سر و کار دارد و نیروهای خاصی در آن جریان دارد (شارامون، 1400: 37-39). حرکت از چاکرای اول و عبور از سایر چاکراها تا رسیدن به چاکرای هفتم، روایت دیگری از سیر صعودی انسان از پایینترین مراتب نفسانی تا بالاترین مراتب تعالی روح است؛ همان داستان مکرر هبوط انسان از بهشت و تلاشش برای بازگشت به آن؛ که در بیشتر فرهنگها و تمدنها در تمامی اعصار، معمولاً در قالب هفت مرحله به دست میآید و سرشار از موتیفها و نمادها و نشانههای مشابه و آشناست. با این نگرش و باتوجه به حرکت استعلایی مستتر در چاکراهای هفتگانه، در این پژوهش مفاهیم و موتیفها و نمادهای مطرح در آنها با هفت داستان مطرح در هفتپیکر، مقایسه شده است. ممکن است در نگاه نخست، این پیوند اتفاقی و نااستوار به نظر برسد، اما باید توجه داشت که یوگا را پیوند فرهنگ آریایی و هندو دانستهاند که تعیین تاریخ دقیق پیدایش آن امری ناممکن است. یوگا که ظاهراً بهواسطۀ اقوام آریایی مهاجم به شمال هند، به آن مناطق برده شده، اتحاد جسم و جان است و اگر رابطة جسم و روان (پنگالا و آیدا) تحقق پیدا کند، نوشداروی دردها و بیماریها میشود؛ ازاینرو گفته شده که یوگا پیام خرد و بشریت وارث این پیام است (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: پ و ث). البته حتی با نادیده گرفتن این مسئله نیز مشابهتهای موجود را نمیتوان ضعیف و قابل انکار دانست؛ زیرا چنانکه پیش از این نیز گفته شد، هردو مورد مقایسه، در ارتباطی برجسته با فطرت و ناخودآگاه انسان پدید آمده و مربوط به بُعد روحانی و متعالی وجود انسان است که بهطور ناخودآگاه او را به سوی کمال و بازگشت به بهشت از دسترفته سوق میدهد و ازاینرو وجود الگوی واحد و نمادهای مشابه در آن امری واضح است. بررسی درونمایه و ژرفساخت هفتپیکر نشان میدهد که این اثر، دارای ساختاری نمادین و منسجم است؛ بهگونهای که تمامی عناصر و اشخاص و حوادث داستانی بر مبنای آن نظم یافته و دارای طرحی سه بخشی است که نقطة اوج هر بخش با هفتگنبد گره خورده و در هریک از بخشهای سهگانه، حوادث داستان اوج میگیرد و در آخرین نقطه به هفتگنبد ختم میشود. مرحلة اول که ترسیمگر سیری دوری است، از خودآگاهی آغاز و به آن ختم میشود. در آغاز این مرحله، بهرام که از ساحت خودآگاهی روان روایت رانده شده است، پس از سپریکردن دوران رشد و بلوغ و فعلیتیافتگی، درحالی که غافلانه در عیش و نوش و شکار عمر میگذراند، دوبار فراخوان میشود و با رویارویی با سایه و نابود کردن آن، به گنجی خسروی که همان خویشتن درونیاش است، دست مییابد و بدین ترتیب، مجوز ورود به اتاق دربسته را به دست میآورد. در مرحلة دوم از زندگی بهرام نیز مانند مرحلة پیشین «غفلت» سبب برهم خوردن تعادل میشود و بهرام را به نبردی دوباره با نیروهای سایه میکشاند. پس از این نبرد بهرام دختران هفتاقلیم را گرد میآورد و هفت گنبد را میسازد و حوادث کلیدی داستان را رقم میزند. پایان گذر از هفت خان گنبدان هفتگانه، پایان مرحلۀ نخست فردیت بهرامی است. مرحلة سوم از سرگذشت نمادین بهرام درحالی آغاز میشود که وی در آستانۀ شصتسالگی است. در این بخش، بهرام به مبارزه علیه نیروهای اهریمنی سایه میپردازد و خاقان چین و وزیر ظالم را مجازات میکند و این پیروزی، مجوز یگانگی وی با خویشتن درونیاش است. بهرام در این مرحله بهگونهای نمادین، هفتگنبد را به آتشکده تبدیل میکند و آن را به دست هفت موبد که نماینده کهنالگوی خود هستند، میدهد و با رفتن به درون غاری نمادین با خویشتن خود به اتحاد و یگانگی میرسد. پایان این مرحله از زندگی بهرام، پایان دور دوم از فرایند فردیت است و بهرام گور ساسانی، بر خلاف خسروپرویز که این فصل از رشد روانی خود را با دادن پاسخ منفی به فراخوانی عقیم گذاشت، با پذیرفتن فراخوانی، آن را به طور کامل به پایان میبرد و نهایت کمال را تجربه میکند» (جعفری، 1391: 232-233). به تعبیری دیگر هفت پیکر را بیانی روایی از فعال شدن کهنالگوی تمامیت و کمال دانستهاند که به صورت طرحهای ماندالایی در زیرساخت و روساخت منظومه نمود یافته است و بر پایة شمارة هفت و شکل دایره و آمیزههای سر برکشیده از آن و با تکیه بر پیوند این نمادها با ساختار روان، نمونهای درخشان به دست میدهد. بدون شک باوجود چنین درونمایه و ساختار پیوسته و منسجمی، چینش و گزینش داستانهای هفتگنبد نمیتواند اتفاقی و پراکنده باشد و باید به دنبال کشف الگوی پیوندی متناسب با محتوا و ژرفساخت منظومه در آنها بود. دستیابی به این مهم میتواند از طریق رویکردهای مختلف به دست آید. یکی از رویکردها بررسی محتوا و نمادها و نشانههای موجود در داستانها در مقایسه با سایر دیدگاهها و مکاتب و متون استعلایی است که این مقاله هفت چاکرای مطرح در یوگا را برای این امر برگزیده است. علت اصلی این گزینش رویکرد یکسان استعلایی و باطنی است و علت دیگر نیز قدمت یوگا و پیوند دو قوم هند و ایرانی در گذشته است که سبب تناسب و تشابه بنمایههای فکری و فلسفی در میان آنها شده است. البته باز هم تأکید بر این نکته ضروری است که این مسئله به معنای اعتقاد و ادعایی بر آگاهی نظامی بر دانش چاکراها و الگوگیری آگاهانه از آنها نیست؛ بلکه احتمال تناسبی ناخودآگاه را مطرح میکند که میتواند رویکردی تازه برای خوانش متون نمادین بهویژه هفتپیکر در شمار آید. یافتههای پژوهش قصة اول بنابر روایت نظامی، بهرام در روز شنبه درحالی که لباس سیاه بر تن کرده است، وارد گنبد سیاه میشود و خیمه در سواد عباسی میزند و شبهنگام، از شاهبانوی فورکنام مقیم گنبد، درخواست افسانه میکند. قصة گنبد اول، قصة شهر مدهوشان است که مردم آن همگی سرتاپای سیاه بر تن دارند و شنوندة قصه وسوسه میشود تا راز این سیاهپوشی را دریابد و ازاینروی راهی شهر مدهوشان میشود. در آنجا وی به دستیاری قصابی به خرابهای میرود و آنجا سوار بر سبدی میشود که از طنابی آویزان است و ناگهان خود را معلق میان زمین و آسمان در حال صعود به مقصدی نامشخص مییابد. بنابر روایت نظامی، وقتی که طناب به «میل برآوریده به ماه» میرسد، متوقف میشود و ناگهان مرغی بزرگ و مهیب آمده و بر سبد مینشیند و به خواب میرود. وقتی بیدار میشود و آهنگ رفتن میکند، شاه ناچار پای او را میگیرد تا از آن مهلکه نجات یابد. مرغ او را با خود به چمنزاری میبرد و شاه، پای مرغ را رها کرده و روی سبزهها میافتد. شبهنگام، تعداد زیادی حوران بهشتی به آنجا میآیند و تخت شاهانهای را آنجا مینهند که مربوط به بانویی بسیار زیباست. وی متوجه حضور شاه میشود و او را نزد خود میخواند. اقامت شاه و عیش و عشرت شبانه و بهرهجویی او از کنیزکان، سی روز ادامه مییابد تا اینکه در روز آخر به علت اصرار بیش از حد وی به کامجویی از شاه حوران، وی به فریب زیباروی، چشمان خود را میبندد و چون چشم میگشاید، خود را در همان سبد و در مخروبه مییابد (نظامی، 1384: 164-132). بهرام سیر نمادین خود را از روز شنبه آغاز میکند که بنابر نجوم قدیم، منتسب به زحل است و رنگ آن سیاه و متعلق به اقلیم هند است که شاهبانوی آن سرزمین، یعنی «فورک»، مقیم آن است. رنگ سیاه، رنگ ساحت جمعی ناخودآگاهی، باهمه پیچیدگی و رازوارگی و ناشناختگی اش است. بهرام، سیر نمادین خود را از سیاه آغاز میکند و در سفیدی به پایان میرساند؛ سفری از ظلمت جهان غریزی به روشنایی جهان حکمت و دانش و این مفهوم نمادین آغاز از گنبد سیاه است. در روایت بالا چندین مورد برجسته وجود دارد که جزو بدنة اصلی روایت محسوب میشود و مشترک با ویژگیهای نخستین چاکرا (چرخ: مرکز انرژی آگاهانه) در یوگاست. «چاکرای اول که «مولاداهارا» نام دارد، اولین چاکراست و ریشه و بن چاکراهای شناختهشده است. این چاکرا نشاندهندة آگاهیهای سطح پایین و حیوانی یا غریزی است که در انسان خفته و پنهان است؛ اما در حیوان، بیدار و فعال است. بهطور سمبلیک، مولاداهارا در یک گل نیلوفر(لوتوس) که دارای چهار گلبرگ به رنگ قرمز است، تصور شده است. در مرکز این چاکرا یک مربع زردرنگ با بیجا مانترای «لام» قرار دارد و در مرکز مربع، یک مثلث قرمزرنگ وجود دارد. در مرکز مثلث، یک لینگای دودیشکل که یک مار طلایی آن را احاطه کرده و سه دور و نیم به دور آن پیچیده است، واقع است. مثلث بر یک فیل که هفت بدنه دارد، سوار است و این سمبلی برای استحکام و ثبات زمین است. الهههای مقدس این چاکرا «براهما» (خالق هستی) و «داکنی» (نیروی کنترلکننده) برای عنصر پوست بدن هستند. به این مناسبت که مولادهارا در مکان اصلی انرژی کندالینی قرار گرفته، مرکز اصلی نامیده میشود. «واژة کندالینی، مرکب از دو واژة سانسکریت «کندال» و «کندا» است. کندال بهمعنی حالت ارتجاعی داشتن و چنبرهزدن است و کندا بهمعنی حفره و چاه آمده است. در اینجا کندالینی عبارت است از یک مار که در اطراف شیوا لینگام (سمبل خلاقیت) پیچیده شده و در عمق چاکرای مولاداهارا قرار دارد و نشانگر انرژی پتانسیل بشر است» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1377: 73). کندالینی در شکل یک مار خفته در خواب عمیق که به وسیلة «سوایام بهونجان» احاطه شده، ملاحظه میشود. این اساس تمام انرژیهای ناخالص انسان است... هدف یوگا بیداری این انرژی است بهمنظور تهذیب خود و توسعة تمرکز ذهن و هدایت آن به سوی چاکرای بالاتر برای اتصال و پیوستن با خالصترین انرژی یا آگاهی خالص(شیوا)» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 526-524). برجستهترین وجه اشتراک میان گنبد اول و چاکرای اول، مار است. در هفتپیکر، شاه، سوار بر سبدی میشود که بر طنابی اژدهاگون بسته شده و این طناب در اوج آسمان به میلی بسته شده است. در یوگا نیز چاکراهای هفتگانه در امتداد ستون فقرات قرار دارد که از پایینترین قسمت آغاز و به ساهاسرارا که در تاج سر است، ختم میشود و بسیار شبیه مار است. بنابر این مقایسه، سر را میتوان نماد آسمان، طناب را رمزی برای ستون فقرات و شاه نشسته در سبد را نمودی سمبلیک از انرژی کندالینی دانست که پس از رهاشدن بهسرعت به سمت ساهاسرارا صعود میکند. «موقعیت فیزیکی ساهاسرارا در نقطهای در تاج سر است. درواقع ساهاسرارا یک چاکرا نیست؛ اگرچه به عالیترین هوش اشاره دارد که در شکل نیلوفر درخشان یا هزار گلبرگ تجسم شده است... در مرکز این نیلوفر، یک شیوا لینگا با درخشندگی زیاد که رمز هوشیاری خالص است، وجود دارد» (همان: 531). در یوگا «وقتی کندالینی بیدار شود، به سوی ساهاسرارا صعود میکند و به سرچشمة اصلیاش یعنی از آنجا که آمده است، فرو میرود و ماده و انرژی در درون یک آگاهی خالص در یک حالتی از سرور سرمدی فرو میروند. این هدف یوگا است و یوگی باتوجه به سود آن به ماورای تولد و مرگ عروج میکند» (همان). در کنار موارد مشابه مذکور، یکی از برجستهترین تفاوتهای میان چاکرای یک و گنبد اول، رنگ آنهاست. بنابر روایت نظامی، رنگ گنبد اول سیاه است درحالی که ترتیب رنگهای چاکراها متناسب با طیفهای رنگ رنگینکمان است که در این صورت چاکرای اول قرمز است. جدول زیر، نمایندة وجوه اشتراک میان گنبد و چاکرای اول است: جدول شمارة1: وجوه مشترک و تفاوت میان گنبد اول هفتپیکر و چاکرای اول
از دستاوردهای برجسته در گنبد اول که راه را برای ورود به مراحل بعد و گشوده شدن چاکراها و دستیابی به هالههای نور و انرژی باز میکند، گشودهشدن راز است؛ رازی که قهرمان گنبد اول را راهی شهر مدهوشان میکند. «از دیدگاه روانشناسی، رازی که نباید به کسی گفت، دیواری است که دنیای درون را از جهان بیرون جدا میکند. بریدن از دنیای بیرون به تمرکز نیروهای روانی بر درون راه میگشاید که دستاورد آن، رسیدن به سطوح بیشتری از آگاهی است» (یاوری، 1386: 146).
قصة دوم ساختار قصة دوم، دقیقاً ساختار قصة اول است که در پنج حکایت دیگر نیز تکرار میشود. نمودار این ساخت نمادین، منسجم و یکدست را بدین ترتیب میتوان ترسیم کرد: قهرمان در آغاز لباسی همرنگ با گنبد میپوشد← قهرمان از صبح تا شب به شادخواری و بادهنوشی با بانوی مقیم گنبد میپردازد← قهرمان شبهنگام از شاهبانوی گنبد، تقاضای قصه میکند← قهرمان در طول قصه به فردیت میرسد← قهرمان در پایان هر قصه با شاهبانوی آن گنبد به یگانگی میرسد. قصة دومی که شاهبانوی رومی مقیم گنبد زرد برای بهرام تعریف میکند، ماجرای پادشاهی در عراق است که در طالع خود دیده است که زنان با او دشمنی میکنند و به همین علت زن نمیگیرد و گاه کنیزکی میخرد و مدتی را با او میگذراند. در قصر شاه پیرزن ابله و ابلهفریبی هست که آن کنیزکان را با دادن القاب زیاد، گرفتار غرور میکند. سرانجام شاه، کنیزی بسیار زیبا میخرد که دل از او میبرد اما کنیزک، تقاضای خلوت شاه را رد میکند و علت آن را چنین بیان میکند که: در طایفة ما هرکس که باردار شود، موقع زایمان میمیرد و من چون جان خویش را بیشتر دوست دارم، حاضر به ازدواج با کسی نمیشوم در پایان قصه، پادشاه به دستیاری و حیلة پیرزن، کنیزک را بر سر رشک آورده و با او ازدواج میکند (نظامی، 1384: 179-165). در قصة بالا، اشتراکات برجستهای با چاکرای دوم وجود دارد که پیش از بررسی آن ضروری است به این چاکرا پرداخته شود. «دومین چاکرا سوادهیستانا است که از نظر موقعیت فیزیکی در ستون فقرات، بالای شبکة جنسی قرار دارد. سوادهیستانا اصطلاحاً بهمعنای خانة جهل است و در قالب رمزی بهشکل گل نیلوفر نارنجی رنگ که دارای شش گلبرگ است، تصور میشود... الهة لرد شیوا (ظاهرکنندة ماه و حافظ گیتی) و الهة راکینی (کنترلکنندة عنصر خود در بدن) بر این چاکرا ریاست میکنند. در جسم فیزیکی، سوادهیستانا با ارگانهای دفع و تولید مثل پیوند دارد. ازاینرو تجسم و تمرکز بر این چاکرا ناراحتیهای سیستم دفع و تولید مثل را برطرف و سیستم را اصلاح میکند. ذهن ناآگاه (جهل)، مجموعة آگاهیهای ساماسکارا و باقیماندة یادگارهای اجدادی در عمق این چاکرا قرار دارد. مرکز غریزة حیوانی که از ابتدا در انسان ریشه دوانده نیز در این چاکراست» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 526). باتوجه به مطالب بالا چندین وجه مشترک برجسته میان گنبد دوم و چاکرای دوم میتوان یافت. نخستین وجه مشترک، وجود محتویات سهگانة موجود در چاکرای دوم است که عبارتاند از: ذهن ناآگاه (جهل)، مجموعة آگاهیهای ساماسکارا و باقیماندة یادگارهای اجدادی که در قصة دوم هفتپیکر، بدین ترتیب نمودی مشخص یافته است: 1- ذهن ناآگاه (جهل): نام چاکرای دوم به معنای جهل است و پیرزن قصة دوم هفتپیکر نیز دارای یک مشخصه و به تعبیر نظامی «ابلهِ ابلهگیر» است؛ بدین ترتیب جهل که مشخة ذهن ناآگاه موجود در چاکرای دوم و معنای لغوی نام این چاکرا نیز هست، در قالب صفت خاص پیرزن و کنیزکان کنشگر در قصة دوم هفتپیکر نمود یافته است. 2- ساماسکارا از دیگر محتویات سوادهیستاناست. بنابر دانش یوگا هر تجربهای که ما از زندگی به دست میآوریم، وارد ضمیر ناخودآگاه ما و تبدیل به ساماسکارا میشود؛ به عبارت دیگر هر تجربة خاص، یک ساماسکارای خاص پدید میآورد و وجود همین ساماسکارا سبب یادآوری تجربه میشود. ساماسکارا به عنوان «قدرت باقیمانده» شناخته میشود (شیواناندا، 1394). بنابر روایت نظامی، پادشاه قصة دوم در طالع خویش خوانده است که از زنان، آسیب و گزند خواهد دید و ازاینرو از ازدواج پرهیز داشت. بنابر دیدگاهی تأویلی، طالع را میتوان نماد ذهن ناخودآگاه و آسیب دیدن از زنان را یک ساماسکارا دانست که پادشاه با به خاطر آوردن آن از ازدواج پرهیز میکند تا آسیب و گزندی بدو نرسد. 3- نمود برجستة باقیماندة یادگارهای اجدادی در قصة مورد بررسی، ویژگی موروثی کنیزک زیباروی چینی است که او را از ازدواج بازمیدارد؛ مبادا که به گونة موروثی و همچون مادران خود هنگام وضع حمل از دنیا برود. از دیگر اشتراکات میان قصة گنبد دوم و چاکرای دوم این است که سوادهیستانا با ارگان تولید مثل در ارتباط است که یکی از گرههای اصلی داستان است و در ارتباط با کنیزک چینی و بهصورت پرهیز وی از ازدواج بهدلیل ترس از مرگ هنگام وضع حمل نمود یافته است. تفاوت برجستة گنبد دوم با چاکرای دو نیز همچون گنبد و چاکرای یک در رنگ آنهاست. چنانکه گفته شد رنگ چاکرای دوم نارنجی است؛ درحالی که گنبد دوم هفتپیکر بنابر روایت نظامی به رنگ زرد است. اشتراکات برجسته میان قصة مورد بررسی و چاکرای دوم را بهگونة مختصر در جدول زیر میتوان یافت: جدول شمارة2: وجوه مشترک میان گنبد دوم هفتپیکر و چاکرای دوم
قصة سوم قصة سوم هفتپیکر، داستان مردی نیککردار به نام بشر است. بشر روزی از گذرگاهی رد میشود که بر حسب اتفاق، باد، برقع از چهرة زیبارویی برمیگیرد و آتش عشق بر جان وی میاندازد و پرهیزکاری، او را عازم سفر میکند. در سفر فردی بدطینت که مدعی عالمی و بزرگی است، همراهش میشود و به مناسبتهای مختلف، اطلاعات و دانش خود را به رخ بشر میکشد و او را تحقیر میکند. در طی سفر به مکان خرمی میرسند و مرد تصمیم میگیرد تنی به آب زند و نصیحت بشر را که از او میخواهد، آب را آلوده نکند، نمیپذیرد و غافل از اینکه خم سفالی بر روی چاهی ژرف تعبیه شده است، خود را در آن میافکند و غرق میشود. بشر، اموال و میراث برجای مانده از او را برای همسرش میبرد و از قضا متوجه میشود که همسر مرد بدطینت، همان بانویی است که روزی باد برقع از رخسارش برگرفته بود و بدین ترتیب به وصلت با او میرسد (نظامی، 1384: 180-164). در یوگا، چاکرای سوم که مشترکاتی برجسته با داستان بالا دارد، «مانی پورا» نامیده میشود. «مانی پورا، لغت مرکب و به معنی شهر جواهرات است و علت این نامگذاری این است که این چاکرا مرکز حرارت و نقطة کانونی گَرماست. مثل یک گل نیلوفر از جواهرات درخشنده که دارای قدرت حیاتی و انرژی است. در داخل نیلوفر، یک مثلث قرمز، شامل بیجا مانترای «رام» قرار دارد. در بالای رام، رمز عنصر آتش(حیوان متجاوز) واقع است و الهة رودرا(نیروی تخریبکننده) و الهة لاکشی(نیروی کنترلکنندة جسم) بر آن ریاست مینمایند» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 526). برجستهترین عنصر مشترک میان قصة پیکر سوم و چاکرای سوم، دو نیروی خیر و شر است که در مانی پورا در دو هیئت الهة رودرا که نیروی تخریبکننده است و الهة لاکشی که نیروی کنترلکنندة جسم محسوب میشود، نمود یافته است. نیروی تخریبکنندة قصة نظامی، ملیخای عالم مغروری است که علاوه بر تخریبکنندگی، تجاوز به حریم دیگران نیز از مشخصات بارز شخصیت وی است و همین امر باعث آزار همسفر پرهیزکار وی بشر میشود و در نهایت نیز جان او را میگیرد. در نقطة مقابل این عنصر اهریمنی و منفی، بشر پرهیزکار است که مشخصهای همچون الهة لاکشی دارد و به همین دلیل است که پس از دیدن زیباروی، خواست و شهوت جسمانی و غریزی خود را کنترل میکند و عازم سفر بیتالمقدس میشود. گنبد سوم نیز همچون سایر گنبدها در رنگ با چاکرای مورد مقایسهاش متفاوت است؛ بدین ترتیب که رنگ چاکرای سوم زرد و رنگ گنبد سوم سبز است.
قصة چهارم قصة گنبد چهارم، قصة دختر زیباروی و هنرمند و دانای پادشاه است که کسی را برای ازدواج، درخور نمییابد. وی قلعهای در بالای کوه بنا میکند و در راه آن طلسمهائی کشنده تعبیه میکند و شرط ازدواج خود را گشودن آن طلسمها میداند. سرانجام شاهزادهای مسافر به راهدانی پیری دانا موفق به گشودن طلسمها و لایق ازدواج با شاهبانو میشود (نظامی، 1384: 212-196). در قصة بالا چندین عنصر برجسته و کلیدی وجود دارد که سبب مشابهت آن با چهارمین چاکراست و این فرضیه را که چاکرای مورد نظر، الگو و زیرساخت این قصه است، تقویت میکند. چاکرای چهارم در یوگا «آناهاتا» نام دارد که در زبان سانسکریت به معنای «نشکن» است. آناهاتا بهشکل یک لوتوس با 12 گلبرگ تصور شده که در مرکز ششضلعی آن، دو مثلث متقاطع همانند یک ستارة جواهرنشان و بر بالای آن یک بز کوهی سیاهرنگ که نشانة سرعت است، قرار گرفته است (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 528). بنابر نقل بالا آناهاتا بهمعنی نشکن است که استحکام را میرساند. قلعة شاهبانوی حصاری نیز غیرقابل نفوذ و محکم است که این امر یکی از اشتراکات برجستة دو مقولة بررسیشده در این بخش است. نظامی استحکام این قلعه را چنین توصیف کرده است «کآهنین قلعه بُد چو رویین دز» (نظامی، 1384: 198). مفهوم استقامت و استحکام در نمادشناسی فلز مربوط به گنبد چهارم، نمودی برجسته دارد: «آهن معمولاً نماد توانمندی، سختی، استقامت، شدت و حدت و نماد نیرویی تیره، ناخالص و شیطانی است» (شوالیه، 1/1384: 302 و 306) که این مفاهیم، بهطور برجستهای در گنبد چهارم و دژ مستحکم آن نمود یافتهاند. قلعة بانوی حصاری بر روی کوهی ساخته شده است، در تصویر مربوط به چاکرای چهارم نیز یک بز کوهی وجود دارد که این مورد نیز میتواند از اشتراکات میان چاکرای آناهاتا و گنبد چهارم باشد. بنابر متون مربوط به یوگا اختلال در چاکرای چهارم سبب میشود که فرد برای عشق اما و اگر و شرط و قرار تعیین کند (لوبک، 1383: 122)؛ همان کاری که شاهبانوی حصارنشین هفتپیکر انجام میدهد و بدین واسطه عاشقان بسیاری را به کشتن میدهد. موارد مذکور را میتوان در جدول زیر بدین ترتیب خلاصه کرد: جدول شمارة 3: وجوه مشترک میان گنبد چهارم هفتپیکر و چاکرای چهارم
نکتهای که در پایان این بخش باید بدان اشاره کرد این است که گنبد سرخ و چاکرای چهارم، هردو در مرکز قرار دارند و سه گنبد/چاکرا قبل و بعد از آنها قرار گرفته است؛ زیرا قلب با رنگ سرخ خود در مرکز بدن قرار گرفته و این امر از اشتراکات دیگر دو مقولة مورد بررسی است. تفاوت برجستة گنبد و چاکرای چهارم نیز در سرخی رنگ گنبد چهارم و سبزی رنگ چاکرای قلب است.
قصة پنجم قصة گنبد پنجم، روایتگر زیادهخواهی و طمع مردی ماهاننام است که او را بر آن میدارد نیمهشب به طمع تجارتی پرسود با دوستی همراه شود و گرفتار فریب غولان و دیوان شود و پس از دشواری بسیار و رهایی از چنگال اژدها به باغی سرسبز میرسد که متعلق به پیرمردی است. ماهان در آنجا با دیدن 17 زیباروی دلفریب، نقض نهی پیر میکند و از درخت به زیر میآید و در حین عیش و نوش با زیبارویان، خود را در میان عفریتهها و جادوگرانی کریهمنظر مییابد و پس از هوشیاری، خود را در خارستانی مییابد. وی که سرانجام متوجه خطاهای خود شده، توبه و از خدا طلب هدایت میکند. ناگهان شخصی سبزپوش و نورانی که خود را خضر معرفی میکند، ظاهر میشود و به ماهان میگوید که برای نجات وی آمده است، سپس او را به شهرش بازمیگرداند. قصة گنبد کبود هفتپیکر درواقع قصة مراحل نمادینی است که قهرمان آن برای دستیابی به کمال و تزکیة نفس پشت سر میگذارد و درنهایت نیز به سعادت میرسد. «داستان گنبد فیروزهرنگ روز چهارشنبه، قصة روح سرگردانی است که هم ریشه در تعلقات زمینی دارد و هم قصد ترک تعلقات دنیایی. او پس از پشت سرنهادن مراحلی دشوار درنهایت از منیت و نفسپرستی توبه میکند؛ توبهای که به تعبیر نظامی از سر صدق و یکرنگی و از خود بریدن و در حق آویختن است» (مؤذنی و نظری، 1388: 115 و130). بنا به تأویلی، ماهان در این داستان، نماد روح یا نفس ناطقة انسانی است که در اثر فریب دیو آز یا همان شیطان به جهان مادی سقوط کرده است. «نظامی در این داستان، سیر هبوط روح به جهان مادی و داستان خلقت جسمانی انسان از مبدّل شدن نفس نامیه به نفس حیوانی، تولد انسان و دلبستگیهای دنیوی و سرگردانی او را در دنیای مادی به شیوهای نمادین توضیح میدهد» (فرخنیا، 1393: 241-240). بهرام در گنبد پنجم که منسوب به فلز جیوه است، متناسب با مفهوم نمادین این فلز کیمیایی، سرگردان بیابان حرص و طمع خویش با سویه منفی و تاریک روان ناخودآگاهی خود مواجه و به چالش کشیده میشود. «ماهان، قهرمان این گنبد، چندینبار در چندین شب با ابلیسهایی به پیکر نور و راهدانانی گمراهکننده روبرو میشود؛ اضدادی که جای به یکدیگر میسپارند و در هم میآمیزند. اشباح و ساکنان این گنبد، ساکنان شب و یاران سیاهی هستند که روشنایی را تاب نمیآورند و با دمیدن روز(نور آگاهی) ناپدید میشوند» (یاوری، 1386: 150). گنبد پنجم درواقع عرصۀ نبرد اهورامزدا و اهریمن است؛ دانایی که در پایان به سوی خیر و نیکی رهنمون میشود و دیگری که در قطب متضاد، به سیاهی و تباهی و نابودی میخواند و در این میان، ماهان، قهرمانی سرگشته است که به چالش کشیده میشود و دستاویز اغواگری اهریمن میشود؛ تا اینکه سرانجام با تضرع به درگاه خداوند از غفلت و گمراهی رهایی مییابد. بن مایة اصلی داستان گنبد پنجم هفتپیکر، تزکیة نفس است که ارتباطی برجسته با چاکرای پنجم دارد. «ویشودهی»، نام پنجمین چاکرا و به معنای تصفیه و مرکز پاکسازی روانی است. مکان فیزیکی آن در ستون فقرات پشت گردن و مقابل غدة تیروئید و شکل آن یک لوتوس بنفش تیره با 16 گلبرگ تصور شده است. در مرکز لوتوس، یک دایرة سفید قرار دارد که نمودار عنصر اتر و یک فیل سفید نیز در مرکز گردونه است که درست درککردن و تشخیصدادن و توسعة چاکرای ویشودهی است (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 529-528). در مقایسة میان گنبد و چاکرای هفتم، وجه تفاوت، مثل سایر موارد در رنگ است.
قصة ششم ماجرای ششمین قصة هفتپیکر، ماجرای کهن خیر و شر است که این بار با یکدیگر همسفر میشوند و جایی که تشنگی امان خیر را برده است، شر در مقابل دو چشم او را میگیرد و بدون دادن جرعهای آب، اسباب و اثاث وی را میرباید و میرود. خیر به دستیاری مردی کرد و دخترش، با مرهمی از برگ درختی که آب آن علاج صرع و برگهایش درمان کوری است، درمان میشود و پس از ازدواج با دختر کرد، درحالی که مقداری از برگهای درخت شفابخش را در بار خود دارد، به سفر میرود. او در شهری با برگهایی که همراه دارد، بیماری صرع دختر پادشاه را درمان میکند و پادشاه نیز طبق قرار، دختر خود را به او میدهد. از قضا دختر وزیر هم به دلیل آبله، دچار کوری چشم شده بود که خیر با مرهم نهادن بر چشمان وی، او را نیز درمان میکند و وزیر نیز دختر زیبای خود را به او میدهد. خیر درنهایت پس از مرگ شاه به جانشینی وی درمیآید. پایان کار شر نیز کشته شدن به دست کرد است (همان: 263-242). قصة بالا نیز همچون سایر داستانهای هفتپیکر، نکات مشترک قابل توجهی با چاکرای همردیف خود دارد. «آجنا» مهمترین چاکرا در یوگا است که به نامهای دیگری چون: چشم سوم، چشم خرد، اتصال بین سه رود، مرکز بین دو ابرو و چشم شیوا نیز شناخته میشود. «آجنا چاکرا معروفترین چاکرا است؛ زیرا مشخصترین نقطة آگاهی و مرکز ظریف هوشیاری در بدن انسان است» (ساتیاناندا ساراسواتی، 1370: 4). در یوگا پرتوجو در عمیقترین حالات مراقبه، راهنماییهای پرتوبخش را از طریق چشم سوم خویش دریافت میکند. این چاکرا در شکل نیلوفر سفید با دو گلبرگ و به رنگ زرد خاکستری توصیف میشود که شکلی شبیه به چشم است. بر روی هریک از گلبرگها حروف «هام» و «کاشام» نقش بسته است که به نیروهای مثبت و منفی «پرانا» که در این مرکز به هم متصل میشوند و نیز به خورشید و ماه اشاره دارد (ساتیاناندا ساراسواتی، 1384: 530-529). میان چاکرای آجنا و قصة خیر و شر هفتپیکر، چند نکتة اشتراک قابلملاحظه وجود دارد. نام دیگر آجنا چاکرا، چشم سوم است که فرد بهواسطة آن میتواند حقایق عالم غیب را ببیند، در قصة مورد بررسی نیز خیر، چشمان خود را از دست میدهد و بهگونهای نمادین، چشم حقیقتبینش به دستیاری مردی کرد و دخترش گشوده میشود؛ درواقع شر، با کور کردن خیر، «نیروی دیدن این جهان را از او میگیرد و چشمانداز دنیای درون را در برابرش میگشاید» (یاوری، 1386: 154). علاوه بر این برخی بر این اعتقادند که ارتباط نزدیکی میان چاکرای ششم و چشمها وجود دارد؛ یعنی عمل درک در آگاهی (لوبک، 1383: 124). وجه مشترک دیگر میان ششمین چاکرا و قصة ششم، عدد سه است. آجنا، محل اتصال سه رود است و سرنوشت خیر نیز محل اتصال سه بانو که عبارتاند از: دختر کرد، دختر شاه و دختر وزیر و ارتباط آشنای رود(آب) و زن نیز این جایگزینی را بهگونهای سمبلیک توجیه میکند. بنابر بسیاری از افسانهها و اساطیر و قصههای عامیانه، زن/پری که تجسم آنیمای درونی است، در کنار چشمهساران بر فرد ظاهر میشود(برای نمونه هفتخان رستم و هفتخان اسفندیار در شاهنامه). به نظر میرسد علت این امر آن است که «ویژگی اصلی پری در دورۀ اساطیری، باروری و برکت است. به همین جهت بنابر نظر قدما پریان در کنار چشمهها و چشمهسارها که منبع و مظهر جوشش و غلیان آب است، زندگی میکنند» (حسینی ،1386: 87). اشتراک دیگر میان دو بخش مورد بررسی، وجود دو شخصیت خیر و شر است. بر روی گلبرگهای نشانگر آجنا، حروف «هام» و «کاشام» نقش بسته است که به نیروهای مثبت و منفی «پرانا» که در این مرکز به هم متصل میشوند، اشاره دارد. با این توضیح، خیر و شر را میتوان صورتی پیکرگردانشده از هام و کاشام آجنا چاکرا در قصة ششم هفتپیکر دانست. موارد مشترک مذکور در جدول زیر آورده شده است: جدول شمارة 4: وجوه مشترک میان گنبد ششم هفتپیکر و چاکرای ششم
بنابر روایت نظامی، گنبد ششم به رنگ صندل است؛ درحالی که چاکرای ششم، آبی ملایم است. این تفاوت رنگ، وجه تمایز میان گنبد و چاکرای ششم است.
قصة هفتم قصة گنبد هفتم، ماجرای جوانی زیباروی است که روزی به باغ خود میرود و متوجه صدای شادی و چنگ از داخل باغ میشود و در غیاب نگهبان از گوشهای وارد باغ میشود. دو نفر زن سیمینتن و زیبا متوجه او شده و او را زده و با طناب میبندند، اما وقتی متوجه میشوند که صاحب باغ است، از او دلجویی میکنند و او را به مجلس بزم زیباترین دختران شهر میبرند که در باغ وی برپا است. مرد پارسا با دیدن زیبارویان، قرار از کف میدهد و از آن دو زن میخواهد که دختر چنگنواز را برای او بیاورند. آنها پس از نقل ماجرا برای وی، او را نزد وی میبرند. زمانی که آنها مشغول عشقبازی میشوند، دیوارهای کهنه و خشتی اتاق فرو میریزد و آنها از ترس رسوایی میگریزند. ماجرای دیدار، بار دیگر تکرار میشود و این بار از سر و صدای گربهای وحشی میگریزند. کنیزان برای سومین مرتبه آن دو را به هم میرسانند که یک موش، بند کدوهای آویزان از سایبان را میبرد و کدوها بر روی یک طبل میافتد و سر وصدای بلندی به وجود میآید و آن دو به بن غاری میخزند که ناگهان گرگی به دنبال چند روباه میدود و خلوت بر هم میخورد. دختر چنگنواز، ماجرا را نه از جانب خود بلکه عنایت خداوند در پیشگیری از فتنه میداند. صاحب باغ نیز توبه میکند و با دختر ازدواج میکند. قصة هفتم، به نوعی تکرار قصة نخست است که در آن قهرمان ناکام، طی چهار مرحله، متوجه اشتباه خود میشود و دست از تمنای نفسانی و نامشروع خود برمیدارد و با زیباروی چنگنواز ازدواج میکند. در این قصه، کنشگر حقیقی و گردانندة حوادث، خداوند است و خواست و ارادة او به شکلهای مختلف، مانع از ارتباط نامشروع صاحب پرهیزکار باغ و دختر چنگنواز میشود. معادل پیکر هفتم، چاکرای «ساهاسرارا» است. این چاکرا محل اتحاد مرموز شاکتی و شیواست؛ اتحادی که در پیکر اول و در داستان شهر سیاهپوشان عقیم ماند تا در پیکر هفتم و پس از اینکه بهرام در هیأت قهرمانان متعدد، هفتخان کمال و فردیت را طی نمود، در گنبد هفتم محقق شود. نقطة اشتراک برجسته در چاکرا و گنبد هفتم، حضور خداوند و نقش برجستة ارادة او در ماجراست که بهطور مشخص در تأثیرات مربوط به ساهاسرارا بدان اشاره شده است: این چاکرا به احساس یگانگی و جدایی مربوط است و ارتباط ما را با زمین و همچنین با پدرمان نشان میدهد. چاکرای هفتم نمایانگر ارتباط با پدر است که ارتباط ما با قدرت و همچنین در نهایت ارتباط ما را با خدا را نشان میدهد؛ به بیان دیگر، «چاکرای تاجی، تجلی آگاهی وحدانی جهانی و وحدت اضداد در همة سطوح است. این چاکرا تا زمانی که شخص یاد بگیرد به اندازة کافی کیفیتهای شش چاکرای پایینی را دوست بدارد و زندگی کند، به شیوهای انفعالی عمل میکند و پس از آن است که شروع به فعال شدن میکند و بدن – ذهن – روح را به تجلی بیواسطة انرژی الهی وامیدارد» (لوبک، 1383: 125). حرکت استعلایی که در گنبد اول بهطور ناگهانی و با رهایی کندالینی آغاز و به دلیل خامی و مبتدی بودن قهرمان، به نقطة شروع خود بازگشته بود، این بار طی شش قصه صعود میکند و با گشودن هر چاکرا وارد چاکرای بعد میشود تا در نهایت در قالب جوان پارسای قصة هفتم، صاحب باغی شود که در پیکر اول آن را در آسمانها یافته و بهدلیل زیادهطلبی از آن بیرون رانده شده بود. درواقع صاحب باغ بودن جوان، تفسیری دیگر از رسیدن او به چاکرای هفتم (تاج سر) است؛ باغی که در قصة اول در آسمان بود و نمادگرایی، آسمان و سر را یک چیز میداند. قصة حرکت قهرمان از گنبد اول به گنبد هفتم یا حرکت از چاکرای اول تا هفتم و بسیاری دیگر از الگوهای استعلایی، روایتهای مختلفی از هبوط آدم از بهشت در مرحله، خان یا گنبد اول و درنهایت بازگشت او به بهشت عدن در مرحلة هفتم است و از این روی با هدف و غایت خلقت انسان که بازگشت به خویشتن است و بسیاری از شعرا و نویسندگان و عرفا و ادیان و نحلههای عرفانی در همة زمانها بدان اشاره کردهاند، ارتباط مییابد و درونمایهای مشترک را بهکمک نمادها و نشانههای مختلف روایت میکند. همین اشتراک درونمایه، این امکان را به وجود میآورد که بتوان بهصورت مقایسهای به بررسی این آثار و روایات معنوی و نمادین پرداخت و به مشترکات قابل توجهی دست یافت. البته در این قبیل پژوهشهای مقایسهای باید به چند نکته اشاره کرد؛ نخست اینکه اشتراکات موجود به معنی الگوگیری این آثار از یکدیگر و در این پژوهش به معنای آشنایی نظامی با یوگا و عرفان هندی نیست؛ بلکه بهدلیل اشتراک درونمایة معنوی میان هفت چاکرا و داستانهای هفت گنبد، این مقایسه صورت گرفته است. نکتة دیگر این که در کنار وجوه تشابه، بدون شک وجوه تمایز و افتراقهایی نیز وجود دارد که متأثر از تفاوت فرهنگها، باورهای دینی و مذهبی، مطالعات و بسیاری موارد دیگر است و آنجا که وجوه تشابهی وجود دارد، ریشه در فطرت واحد و هدف یکسانی است که همة انسانها را با هم پیوندی درونی و معنوی میدهد. «با گذر از هفتمین گنبد، سفر بهرام به دنیای درون که با دیدار سایه و سیاهی آغاز شده بود، با آمیزش او با نور و سپیدی به پایان میرسد. بهرام، درون خود را میشناسد. قلمرو ناخودآگاه آن را به سود سویۀ خودآگاه آن در فرمان میگیرد و به کمال و تمامیتی دست مییابد که مرحلة نخست فرایند خودشناسی (از پریشیدگی روانی تا به یگانگی رسیدن با خود) بر پایه آن شکل میگیرد» (یاوری، 1386: 154). ازدواجی که در گنبد هفتم اتفاق میافتد، در چاکرای هفتم بهصورت ازدواج و اتحاد شاکتی و شیوا روایت میشود و همة این پیوندها پیوندی سمبلیک و رمزی است. «ازدواج، نماد پیوند عاشقانة مرد و زن است. در مفهومی عارفانه، ازدواج به معنی ازدواج مسیح با کلیسا، خدا با مردم و روح با خداوند است. در تحلیل یونگ، در دورههای تفرد یا تجمع شخصیت، ازدواج، نماد آشتی آگاهی یا اصل زنانه با ذاتیه یا اصل مردانه است» (شوالیه، 1388: ج1/122-121). در آیین تانترا نیز به ازدواج مقدس و جوهر عشق اشاره شده است. بنابر این آیین، درنهایت موجودی دوجنسی پدید میآید که «انسان کامل» است؛ با این ویژگی که تمامی مراکز خودآگاهیاش بیدار هستند و این نوعی ازدواج میان من و نفس است (سرانو، 1385: 106-104). از نظر جوزف کمپبل نیز ازدواج مقدس در آخرین مرحله رخ میدهد. به عقیدة وی آخرین آزمون برای قهرمان به دست آوردن موهبت عشق است که عبارت است از لذت بردن از زندگی به عنوان نمونهای کوچک از جاودانگی (کمپبل، 1389: 128). در هفتپیکر نیز قهرمان سیری دوری را طی میکند و به کمالی معیّن دست مییابد که این امر با ازدواج مقدس نمادین شده و با چاکرای ساهاسرارا قابل مقایسه است. رنگ گنبد هفتم سفید و رنگ چاکرای مورد اشاره، بنفش است و این از وجوه برجستة تمایزی است که در مقایسة میان هر هفت گنبد و هفت چاکرا به طور کامل دیده میشود.
نتیجه مقایسۀ داستانها با چاکراهای هفتگانه نشان میدهد که در برخی از داستانها شباهتها بسیار برجسته و در برخی از آنها کمرنگتر است. البته باید توجه داشت که علاوه بر وجوه تشابه، تفاوتهایی نیز میان هفت داستان این اثر و هفت چاکرا وجود دارد که برجستهترین آن در رنگ آنهاست و در مقاله به تفصیل به همۀ موارد تشابه و افتراق پرداخته شده است؛ اما در مجموع باتوجه به موارد بهدستآمده میتوان ارتباط معنایی موجود میان هفت داستان را که روایتگر یک حرکت استعلایی و رو به کمال است، تبیین ساخت. دلیل اصلی این شباهتها این است که هم هفتپیکر نظامی، روایتگر سیر استعلایی درونی شاعر است و هم هدف اصلی یوگا دستیابی فرد به تعالی و کمال درونی است. باتوجه به اینکه میل به کمال، یک میل فطری است که انسانها را خودآگاه یا ناخودآگاه به سوی کمال و تعالی میکشاند، تمامی هنرها، متون، اندیشهها و دیدگاههای فلسفی و عرفانی که بیانگر این میل درونی هستند، دارای عناصر و نشانههای مشابه و مشترکی هستند که ریشه در ناخودآگاه انسان دارد. بنابراین ورای تمامی فرهنگها و گرایشهای دینی و مذهبی و عقیدتی و... میتوان این وجوه مشترک را یافت و در مقایسه با یکدیگر به بررسی آنها پرداخت.
| |||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||
| |||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,596 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 383 |