تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,962,239 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,991,566 |
نگاهی تطبیقی به داستان قرآنی «موسی و خضر» و داستان «پسرخوانده» از لِف تالستوی | ||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||
دوره 15، شماره 2 - شماره پیاپی 47، اسفند 1400، صفحه 211-226 اصل مقاله (1.04 M) | ||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2022.128931.1620 | ||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||
سیده مهنا سیدآقایی رضایی* 1؛ فرزاد بالو2 | ||||||||||||||||||||||
1استادیار گروه زبان روسی، دانشکدة ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه مازندران، بابلسر، | ||||||||||||||||||||||
2دانشیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدة ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، دانشگاه مازندران، بابلسر، ایران | ||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||
بیان مسئله: لِف تالستوی، فیلسوف، متفکر دینی و نویسندۀ روسی، از چهرههای برجسته در ادبیات داستانی جهان است. او در آفرینش آثار خود از دستاوردهای فرهنگی ملل مختلف، بهویژه مشرقزمین و آموزههای اسلامی بهره گرفته است. دستاوردهای پژوهش نشان میدهد تالستوی در خلق داستان معروف «پسرخوانده»، از داستان قرآنی «موسی و خضر» تأثیر پذیرفته است. روش: نویسندگان در این پژوهش میکوشند با روش توصیفی ـ تطبیقی، تأثیرپذیری تالستوی را در آفرینش داستان «پسرخوانده» از داستان قرآنی «موسی و خضر» بررسی کنند. یافتهها و نتایج: میان این دو داستان یادشده، چه ازنظر ساختاری و چه محتوایی شباهتهای عمدهای دیده میشود: در هر دو داستان شخصیتهای اصلی نمادین هستند و در نقش مرشد (پدرخوانده، تارک دنیا/ خدا، خضر) و مرید (پسرخوانده/ موسی) ظاهر میشوند؛ خواننده شاهد درآمدی تمثیلی بر متن اصلی داستانها و رویدادهای سهگانهای است که در ظاهر ناعادلانه و غیراخلاقی است و اعتراض پسرخوانده/ موسی را به همراه دارد؛ اما با رمزگشایی پدرخوانده/ خضر حقیقت نهفته در ورای این رویدادها آشکار میشود و اینچنین به مخاطبین خود میآموزند که انسان به مقدرات الهی آگاه نیست؛ بنابراین نباید در جایگاه خدایی بنشیند و قضاوت کند و در جریان طبیعی حوادث دست برد؛ بلکه باید به خدا توکل کند و تسلیم تقدیر الهی باشد. | ||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||
تالستوی؛ پسرخوانده؛ موسی و خضر؛ قرآن | ||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||
ـ مقدمه و بیان مسئله شرق، مهد تمدن بشری، از سالهای چهل قرن نوزدهم در آثار اندیشمندان و ادیبان روسی جلوۀ بیشتری یافت. نام لِف نیکالایِویچ تالستوی نیز با فرهنگ و فلسفۀ شرق پیوند خورده و تأثیر فلسفۀ مشرق زمین بر شکلگیری جهانبینی وی بس سترگ است. او سبک و شیوة زندگیِ شرقی، صلحجویی و سختکوشی مردمانش و میراث فرهنگی مشرقزمین را ناجی بشریّت میدانست. آشنایی تالستوی با فرهنگ و حکمت شرقی به سالهای نوجوانیاش برمیگردد؛ زمانی که در سیزده سالگی به قازان، شهری باستانی و مسلماننشین در کرانۀ رود ولگا کوچید تا برای ورود به دانشکدۀ فلسفه، بخش زبانهای عربی ـ ترکی دانشگاه قازان، خود را آماده کند. کُنت جوان زبانهای عربی و ترکی را زیر نظر دانشمند بزرگْ میرزا کاظمبیک، یکی از نخستین بنیانگذاران شرقشناسی در روسیه، آموخت. او با مطالعۀ آثار میرزا کاظمبیک (ادبیات فارسی، حماسۀ ایرانی، اسطورهشناسی ایرانی از نظرگاه فردوسی) با فردوسی، مولوی، سعدی، حافظ، جامی و دیگر بزرگان شعر و ادب پارسی آشنا شد (Самадова, 1999: 9). تالستوی جوان با خدمت در قفقاز و شرکت در جنگ کریمه، با اسلام و فرهنگ شرقی و خلقوخوی تاتارهای مسلمان کریمه بیشتر آشنا شد و تا پایان عمر از شناخت و تأمل بیشتر و خوشهچینی از مذاهب و حکمتهای شرقی دست نکشید؛ بدین ترتیب، میتوان گفت آیینها و مذاهب شرقی، بهویژه اسلام و عرفان اسلامی در شکلگیری آبشخورهای فکری و جهانبینی نویسنده نقش بسیار پررنگی داشته است. تالستوی، نویسندة بزرگ روسی، به نقش ادبی زبان در تعلیم و تربیت بهخوبی آگاه بود. او برای تشریح مسائل اخلاقی، دینی، فلسفی و تأثیرگذاری کلام خود، از ادبیات بهره گرفت و آثاری آفرید که جنبههای تعلیمی آن همانند جنبههای ادبیشان، پرمایه و قوی هستند. تالستوی با خلق داستانهای تمثیلی برای مخاطبانی که غالباً از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و یا بهرۀ اندکی از دانش داشتند، نظام نشانهشناسی جدیدی تعریف کرد. او درپی آن بود تا مفاهیم دینی و اخلاقی را با زبان روایی، ساده و روشن به تودۀ مردم، بهویژه کودکان بیاموزد. در این مقاله با تکیه بر روش توصیفی ـ تطبیقی، به بررسی داستانی از تالستوی با عنوان «پسرخوانده» و داستان «موسی و خضر» در سورة کهف از قرآن کریم پرداخته میشود. با جستوجو در عناصر ساختاری و محتوایی این دو داستان، به شباهتهای تأملبرانگیزی دست مییابیم که نمیتوان آنها را چندان تصادفی دانست. در این پژوهش میکوشیم به این پرسشها پاسخ دهیم: آیا میتوان این شباهتها را دلیلی بر تأثیرپذیری تالستوی از اسلام و قرآن دانست؟ این شباهتها که ازپِی قرنها فاصلۀ زمانی و تفاوتها فرهنگی میآید، گویای کدام حقیقت است؟ آیا میتوان به این نتیجه رسید که روح حقیقت امری ثابت است و تنها در نزد هر ملت، شکل و زبانی متفاوت یافته است؟ 1ـ1 پیشینۀ پژوهش نویسندگان با بررسیهای انجامشده پی بردند پژوهشی با محوریّت مقالۀ حاضر انجام نشده؛ اما در آثار زیر موضوع تأثیرپذیری تالستوی از مشرقزمین، اسلام، آموزهها و عرفان اسلامی و قرآن بررسی شده است: 1) مقالهای با عنوان «بررسی داستان پسر تعمیدی اثر لف تالستوی از منظر آموزههای عرفانی ـ اسلامی» به قلم جاناله کریمی، مرضیه یحییپور و رؤیا غلامعلی شاهی. نویسندگان در این مقاله کوشیدهاند با مقایسۀ داستان «پسر تعمیدی» با ادبیات و عرفان ایرانی ـ اسلامی وجوه مشترکی بیابند و تأثیرپذیری تالستوی از داستانهای قرآنی و آموزههای عرفانی را آشکار کنند. پژوهشگران با بررسی این اثر به این نتیجه رسیدهاند آنچه دغدغۀ نویسندۀ بزرگ روسی بوده، قرنها پیش در آثار ادبی ایران جایگاه والایی داشته و پند بسیاری از شاعران بزرگ فارسیزبان بوده است (کریمی، یحییپور، غلامعلی شاهی، 1396). 2) مقالهای با عنوان «گوشههایی از دیدگاههای لف نیکالایویچ تالستوی دربارۀ اسلام» به قلم مرضیه یحییپور. نویسنده در این پژوهش به بررسی تأثیر قرآن، اسلام و فرهنگ ایرانی بر نویسندگان روسی، بهویژه لف تالستوی پرداخته است (یحییپور، 1378). 3) مقالهای با عنوان «سیمای اسلام و پیامبر اکرم (ص) در آثار نویسندگان بزرگ روس» (1385) به قلم مرضیه یحییپور. محقق در این پژوهش به بررسی مفاهیم قرآنی و سیمای پیامبر اسلام (ص) در آثار نویسندگان برجستهای مانند فیودور داستایفسکی، لف تالستوی و ایوان بونین پرداخته و دلایل علاقۀ این نویسندگان به قرآن و پیامبر را بررسی کرده است. به باور مؤلف، آنچه توجه ادیبان روسی را به اسلام جلب کرد، افزون بر برخی مسافرتها به ممالک اسلامی، آشنایی آنان با قرآن و سخنان پیامبر و مطالب ادبی رایج در قرن نوزده بود. نویسندگان روس بیشتر تحت تأثیر مضامین اخلاقی در قرآن و سخنان پیامبر بودهاند و این حقایق را در آثار و گفتههای خویش منعکس کردهاند (یحییپور، 1385). 4) کتابی با عنوان تأثیر فرهنگ اسلامی بر ادبیات روسیه از مکارم الغمری. در فصل ششم این کتاب و در ذیل عنوان «تأثیر قرآن و احادیث پیامبر (ص) بر اندیشه و آثار تالستوی» در چهار صفحه و بهصورت گذرا، تنها اشارههایی به سخنان حکیمانه پیامبر اسلام شده است؛ اما بهطور مصداقی از تأثیر آموزههای قرآنی در نوشتههای تالستوی سخنی به میان نیامده است (المغری، 1378).
2ـ تأثیر قرآن و آموزههای اسلامی در شکلگیری جهانبینی لِف تالستوی تالستویپژوهان از دو دورۀ فکری در جهانبینی نویسنده سخن میگویند و مرز بین این دو دوره را رمان انس و الفت تالستوی با فرهنگ مشرقزمین، بهویژه اسلام، قرآن و سخنان پیامبر در شکلگیری آبشخورهای فکری و تکوین جهانبینی وی نقش بسزایی داشت؛ برای مثال، خاستگاه یکی از مهمترین تأملات فلسفی ـ معنوی این متفکر بزرگ، یعنی «مقاومت منفی در برابر شرّ» را میتوان در آیات قرآنی نیز دید. خداوند در آیۀ 96 سورۀ مبارکۀ مؤمنون خطاب به پیامبر اسلام میفرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما یَصِفُونَ»؛ بدى را به بهترین روش دفع کن (در مقام انتقام و معاملهبهمثل مباش) ما به آنچه مخالفان توصیف مىکنند، آگاهتریم. همچنین در آیۀ 34 سورۀ فصلت میخوانیم: «وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛ نیکى با بدى یکسان نیست؛ (بدى دیگران را) با شیوۀ بهتر (که نیکى است) دفع کن که این هنگام آن کس که میان تو و او دشمنى است، همچون دوست گرم مىشود (و عداوتش نسبتبه تو تمام مىشود). تالستوی کتابی با عنوان «سخنان حکیمانۀ محمد که در قرآن ذکر نشد؛ به کوشش و گردآوری ل. ن. تالستوی» (Изречения Магомета, не вошедшие в Коран. Избраны Л.Н. Толстым) دارد؛ در مقدمهاش ذکر شده است که احادیث گردآمده در این اثر برگرفته از کتابی با نام احادیث محمد (The sayings of Mahomet)، نوشتۀ عبدالله سهروردی است. عبدالله سهروردی، فیلسوف و حقوقدان اهل کلکته و ناشر مجلۀ نور جهان بود. سهروردی و تالستوی با یکدیگر مکاتبه و تبادل نظر میکردند و او در تاریخ 31 اکتبر 1907 رسالۀ احادیث محمد را ضمیمۀ نامهاش کرد؛ تالستوی در تاریخ 11 نوامبر در دفترچۀ یادداشت خود از مطالعۀ این «کتاب جالب» سخن گفت و در 20 نوامبر در پاسخ به نامۀ سهروردی نوشت: «کتاب را از نظر گذراندم و از آن در چاپ دوم کتابم «محفلی برای خواندن» (Круг чтения) استفاده میکنم؛ کتابی که در آن بسیاری از احادیث عمیق و معنوی پیامبر شما را گنجاندهام...». نوزده حدیث از کتاب سهروردی در کتابِ برای هر روز (На каждый день) گنجانده و احادیث دیگر را س. د. نیکالایف (Николаев С. Д.) از انگلیسی به روسی ترجمه کرد و در نهایت با عنوان «سخنان حکیمانۀ محمد که در قرآن ذکر نشد؛ به کوشش و گردآوری ل. ن. تالستوی» در 1910 در مسکو منتشر شد. متأسفانه این کتاب چه در دوران تزاری و چه در دوران شوروی تجدید چاپ نشد. 1 اِشرافِ تالستوی بر آموزههای اسلامی و سخنان پیامبر تا آنجا بود که در نگاهی اجتهادی چنین میگوید: «تعدادی از احادیث در ترمینولوژی اسلامی جای ندارند و براساس منطق و تفکر نمیتوانند صحیح باشند» (تولستوی، 1388: 30). چنین اظهارنظری بیانگر آن است که تالستوی با اسلام و کتاب دینی مسلمانان بهخوبی آشنا بوده است؛ در غیر این صورت چگونه میتوانست احادیث غیرمستند را تشخیص دهد. حتی در پارهای از نوشتهها به گرایش تالستوی به یکی از فرقههای صوفیه (طریقت نقشبندیه) نیز سخن رفته است (همان).
3ـ از داستان «پسرخواندة» تالستوی تا داستان «موسی و خضر» در قرآن کریم آثار تالستوی در ژانرهای مختلف، اعم از رمان، داستانهای بلند و کوتاه و قصههای عامیانه و... آفریده شدهاند. مخاطبان آثار این نویسنده و متفکر سرشناس، قشرهای مختلف جامعه بودند؛ از کودکان و نوجوانان گرفته تا بزرگسالان، از افراد عامی، تا تحصیلکردهها و روشنفکران. چنانکه بیان شد، تالستوی در سالهای هفتاد قرن بیستم دچار بحران روحی شد؛ بحرانی که سرانجام به شکلگیری جهانبینی جدیدی در زندگی و آثار نویسنده انجامید و مذهب و معنویّتْ نقطۀ ثقل آثارش شد: او به خلق داستانهای کوتاه اخلاقی و پندآموز با زبانی ساده روی آورد و کوشید آثاری برای خوانندگان عامی بیافریند. تالستوی در مرتبة معلم در مدرسۀ یاسنایا پالیانا بهطور مستقیم با کودکان سروکار داشت و به تعلیم و تربیتشان بسیار اهمیت میداد. او معتقد بود آموزش با کمک داستانهای حماسی و تاریخی، داستانهای تمثیلی و داستانهای برگرفته از افسانهها و فرهنگ عامه، ترانهها و قصهها، بهمراتب کارآمدتر از آموزش با کمک منابع علمی رایج است. همچنین بر این باور بود که برای آموزش عوام نیاز به کتابهای پرمحتوایی است که زبانی ساده داشته باشند و آثار ادبی فاخر به قشر تحصیلکردۀ جامعه تعلق دارد و برای مردمان عامی کارایی ندارد (Пововкин, 1957: 11). گفتنی است ظهور این دست از آثار تالستوی تنها بهمنظور خلق ادبیاتی با زبان ساده و فهمیدنی برای عوام نبود؛ بلکه او میخواست از این طریق جهانبینی و باورهایش را منتقل کند و از معنای زندگی برای مردم بگوید. او معتقد بود مهمترین وظیفۀ یک نویسنده، آموزش راه درست زندگی است. داستانهای عامیانۀ تالستوی در فاصلۀ زمانی 1890‑1880 آفریده شدند. این داستانهای کوتاه دینی ـ فلسفی داستان «پسرخوانده» (Крестник) را میتوان در ذیل داستانهای عامیانه و در ژانر حکایات پندآموز تمثیلی طبقهبندی کرد. تالستوی این داستان را در 1886 به رشتۀ تحریر درآورد؛ اما ممیزی اجازۀ چاپ این اثر را بهصورت کتابی مستقل صادر نکرد و در نامهای به ناشر، از آن به عنوان «ضدخداییترین اثر» نام برد. درنهایت انتشارات «واسطه» (Посредник) در سال 1906 م. موفق به دریافت مجوز برای نشر این اثر شد. انسان از دیرباز دوستدار قصه بوده و با آن خو گرفته است؛ قصهسرایان بزرگ با کمک قصهها، حکایتها، روایتها، متلها و... حکمتها و اندرزهای بسیاری به انسانها آموختهاند. قرآن نیز در جایگاه کتاب دینی و راهنمای راستین بشر، دربردارندۀ قصص و حکایات پندآموز بسیاری است. ماجرای «موسی و خضر» یکی از داستانهای شگفتانگیز و رازناک قرآن است که در سورۀ کهف آیات 60‑82 به آن اشاره شده است. حکمت بشری نهفته در داستان «موسی و خضر» در باب ظاهر و باطن و مقدّرات این عالم و فلسفة آفرینش با اندیشههای دینی ـ اخلاقی تالستوی همسوست؛ بنابراین، با علم بر اینکه نویسنده با قرآن آشنا و حتی بر آن تسلط کافی داشته، محتمل است که حکایت شگفتانگیز «موسی و خضر» در قرآن یکی از چشمههای الهام نویسنده در خلق این اثر باشد. در ادامه، داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» را ازنظر ساختاری و محتوایی دقیقتر بررسی خواهیم کرد. 4ـ خلاصة داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» پدرخوانده رهگذری ناشناس است که میپذیرد پدر تعمیدی نوزادی تنگدست شود. بعد از مراسم غسل تعمید دیگر کسی او را نمیبیند. پسرخوانده در یازده سالگی به جستوجوی پدرخواندهاش میرود. در راه او را میبیند و نشانی خانهاش را میپرسد. پدرخوانده میگوید بهسوی شرق حرکت کند؛ از جنگل بگذرد؛ در دشت کمی بنشیند و اطراف را نظاره کند؛ خانهاش آن سوی جنگل است؛ عمارتی با سقف طلا. پسرخوانده فرمان پدرخوانده را اطاعت میکند. در دشت ماجرای مادهخرس و تولههایش نظرش را جلب میکند. به عمارت پدرخوانده که میرسد، خود را غرق در تنعم مییابد. سی سال از زندگیاش با خوشی در قصر میگذرد؛ تا اینکه روزی وسوسه میشود و به اتاق ممنوعه میرود؛ روی تختِ میان اتاق مینشیند و عصای سلطنتی را به دست میگیرد. با این کار دیوارهای سرسرا فرومیریزد و او قادر به دیدن تمام عالم میشود: مزرعۀ پدرش، خانۀ مادرخواندهاش و کلبۀ مادرش. او بدون شکیبایی در جریان امور دخالت میکند؛ امری که درنهایت موجب خشم پدرخوانده و راندهشدنش میشود. پدرخوانده به او فرصتی سیساله میدهد تا در دنیا بگردد، بیاموزد و بیاموزاند و برای منزّهکردن روح خود و رهایی از کفارۀ گناهانش، اوامر «تارک دنیا» را بی چونوچرا بپذیرد. در داستان «موسی و خضر»، موسی مأمور شد تا برای فراگرفتن علوم به جستوجوی بندهای از بندگان خدا برآید که به او رحمت و علم الهی ارزانی شده است (بنابه برخی از روایات، آن عبد صالح، خضر است). موسی به همراه یوشع، یکی از یارانش، بهسوی جایگاه خضر به راه افتادند. پس از آنکه دیدار میسر شد، موسی از خضر تقاضا کرد تا او را به مریدی و همراهی بپذیرد؛ اما خضر تقاضایش را رد کرد؛ زیرا در او قابلیّت و شکیبایی لازم را ندید. سرانجام خضر موسی را به شاگردی و مصاحبت خود پذیرفت؛ اما به شرط آنکه دربارة رفتار و اعمالش هیچ نپرسد. حال آنکه موسی بر سر شرط خود نماند و این موجب شد خضر او را از خود براند. 4ـ1 شخصیتها در داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» در داستان «پسرخوانده»، شخصیتهای اصلیْ پسرخوانده، پدرخوانده و تارک دنیا هستند (در تمام طول داستان با همین عنوان از آنها یاد میشود) و پدر و مادرِ پسرخوانده، مادرخوانده، واسیلی کودریشوف، دهقانان، راهزن و... شخصیتهای فرعی داستان به شمار میروند. در داستان «موسی و خضر»، موسی، عبدصالح (خضر) و فتاه (یوشع بن نون) شخصیتهای اصلی و غلام و ساکنان کشتی و... شخصیتهای فرعی داستان هستند. در این دو داستان، تارک دنیا و خضر نماد انبیا و اولیای الهیاند که از تجلیات آفاقی و انفسی خداوندی خبر میدهند و پسرخوانده و موسی نماد انسانهایی هستند که هنوز شایستگی و قابلیت روحی لازم را پیدا نکردهاند؛ با این حال سرِ آن دارند تا از اسرار حاکم بر هستی آگاه شوند و از آن برای سامانبخشیدن به اوضاعِ به گمان خویش ناعادلانۀ دنیا بهره گیرند. 2 در داستان تالستوی، در بخش نخست، پدرخوانده و در بخش دوم، تارک دنیا راهنمایان راستین هستند. تالستوی عمیقاً بر این باور بود که برای وصول به سعادت واقعی باید از مرشد و راهنما پیروی کرد. اشتفان تسوایگ به این دیدگاه تالستوی اشاره میکند: «برای کسب ایمان و عقیده باید به کسی مراجعه کرد که دارای ایمان و عقیدهای راستین باشد» (تسوایگ، 1370: 117). در قرآن و مجموعه تفاسیر آمده است که خضر صاحب علم لدنی و آگاه بر غوامض اسرار الهی بود. منظور از علم لدنی، بنابه تفسیر آیۀ «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» علم غیبی است که دیگران از آن آگاهی ندارند؛ بنابراین، خضر در نقش مراد، و موسی در نقش مرید ظاهر میشود و داستان برپایۀ این رابطه گسترش مییابد. گفتنی است که تفسیر رابطة خضر و موسی برپایة رابطة مراد و مریدی، تفسیری رایج در غالب متون عرفانی است. شخصیتهای اصلی و فرعی در هر دو داستان، تمثیلی و نمادین و نمایندۀ طیفهای مختلفی هستند. تارک دنیا و خضر در نقش دانای کل، راهنمایانی مشفقاند؛ کسانی که راهی به دهی بردهاند و به رمز و راز حاکم بر این عالم دست یازیدهاند؛ پسرخوانده و موسی، نماد انسانهایی هستند که در آغاز راهاند و هنوز در ظواهر امور این عالم سیر میکنند و برای وقوف بر آنچه در ورای پردۀ هستی است، نیازمند به راهنما و مرشداند. از منظر عناصر داستانی، پسرخوانده و موسی در زمرة شخصیتهای پویا قرار میگیرند که خود، عقاید و جهانبینیشان در طول داستان دگرگون میشود (میرصادقی، 1380: 94). پس از آنکه پسرخوانده به تدبیر پدرخوانده از حقایق نهفته در پس رویدادهای سهگانه خبردار شد، به اشتباهات خود پی برد و کفارۀ گناهان خود و راهزن را بی چونوچرا گردن گرفت. راندهشدن از قصر و زندگیِ دلپذیر نتیجۀ سرپیچی از امر خدا، خود را جای خدا نشاندن و بدی را با بدی پاسخدادن بود. حال برای کسب معرفت باید سفری طولانی در مسیر زندگی آغاز میکرد؛ چشم و گوش میگشود؛ میآموخت و میآموزانْد. برای رهایی از بار گناهِ داوریهای ناصوابش، این بار باید مطیع مرشدش، یعنی تارک دنیا میشد. پسرخوانده برای رسیدن به هدف مصمم بود؛ سختیها را به جان خرید و موانع را پشت سر گذاشت. به تارک دنیا و درستی راهش ایمان داشت و تا پایان عمر به اندرز او عمل کرد: هر روز دهانش را با آب رودخانه پر و با آن، سه تکه کُندۀ سوختۀ درخت سیب را آبیاری میکرد تا شکوفا شدند. قهرمان داستان ثابت کرد که هیچکاری غیرممکن نیست و راه رسیدن به رستگاری و معرفت تحمل رنج است و مرگ و پیوستن به خدا نشانۀ بخشودگی و تنزه است. ازسوی دیگر، موسی هم پس از اعتراضها و انتقادهایی که بر احوالات و رفتارهای خضر در خلال سه واقعه وارد کرد، با توضیح و تأویل خضر، از چرایی و ماهیت آن وقایع و رفتارها مطلع شد و به پندار ناصواب خود آگاه شد و اینچنین باب معرفت تازهای بر او گشوده شد؛ اما بهخاطر پایبندنبودن به شرطی که با خضر بسته بود، مصاحبت و همراهی وی را ازدست داد. 4ـ2 درآمدی تمثیلی در داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» در هر دو اثر، پیش از ورود به متن اصلی، با براعتی استهلالگونه روبهرو هستیم که درآمدی بر محتوا و مضمون اصلی داستان است. در داستان تالستوی، پدرخوانده نشانی خانهاش را به پسرخوانده داد و تأکید کرد «به دشت که رسیدی، بنشین. لحظهای استراحت کن و اطراف را بنگر، ببین چه روی میدهد...» (تولستوی، 1383: 256‑258). در اینجا پیش از آنکه وارد بخش اصلی داستان شویم، پسرخوانده شاهد ماجرایی پر رمز و راز و پندآموز است: کُندۀ بلوطی را به وزن تقریبی سه پوت با طناب به شاخۀ کاجی بسته بودند، زیر کُنده تشتی پر از عسل بود. مادهخرسی به همراه تولههایش به تشت نزدیک و مشغول خوردن عسل شدند؛ اما کُندۀ معلّق مزاحم بود. مادهخرس چندباری سعی کرد آن را دور کند؛ اما کُنده هربار با سرعت بیشتری بهجای اولش برگشت و درنهایت موجب آسیب به تولهها و هلاکت مادهخرس شد. پسرخوانده شاهد این ماجرا بود؛ اما خود بهتنهایی نتوانست به حکمت نهفته در ورای ماجرا پی برد و از آن عبرت گیرد؛ بنابراین، خود خطای مادهخرس را تکرار کرد و تنها پس از رمزگشایی پدرخوانده، اصل و حقیقت ماجرا بر او آشکار شد؛ مادهخرس و تولههایش میتوانستند از زندگی و مواهبش بهرهمند شوند، اگر در چیدمان بهظاهر ناصواب طبیعت دست نمیبردند و سازشگر میبودند و بدی را با بدی پاسخ نمیدادند؛ زیرا دفع شرّ و بدی با خشونت و معاملهبهمثل، تنها شرّ و بدی مضاعف میآفریند. چنانکه ذکر آن رفت، پدرخوانده با طرح و انگیزۀ قبلی، پسر را به مشاهده و تأمل در احوال دنیا ترغیب کرد. او میخواست پسرخوانده با تأمل و تعمق در پیرامونش با قانون زندگی آشنا شود و بیاموزد که چگونه میتوان با پارهای از وقایعِ بهظاهر نامتعارف و خصمانۀ این عالم روبهرو شد؛ قضاوت نکرد و اراده و مشیت الهی را زیر سؤال نبرد؛ زیرا هیچ امری بیبهره از مصلحت و حکمت الهی نیست. به قول محمود شبستری:
داستان «موسی و خضر» نیز با این درآمد آغاز میشود: موسی و شاگردش به قصد دیدار خضر به راه افتادند. در محل تلاقی دو دریا، توقف و ماهی صید کردند؛ اما ناگهان دیدندکه ماهی زنده شد؛ راهش را از صخره بهسوی دریا پیش گرفت و خود را به آب رساند. موسی با مشاهدۀ این اتفاق پِی برد که این نقطه محل ملاقات او و خضر خواهد بود (کهف: 60‑64). میبدی در تفسیر کشف الأسرار در قالب حدیثی از ابنعباس به این ماجرا اشاره میکند: «موسى از خداوند پرسید: بارخدایا! از بندگان تو، که داناتر و علم وى تمامتر؟ گفت: آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر به کلمهاى در رسد که وى را در دین سود دارد و او را هدى افزاید. گفت: بارخدایا! اگر از بندگان تو کسى از من داناترست، مرا بر وى رهنمون باش تا از او علم گیرم. گفت: اى موسى مرا بندهای است از تو داناتر در مجمعالبحرین، او را خضر گویند؛ برو علم از وى بیاموز و نشان آن است که ماهى مملح در ساحل بحر آنجا که صخره است، زنده شود؛ آنجا که ماهى زنده شود، او را طلب کن که او را بیابى. پس موسى و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیاى مملح زاد را برداشتند» (میبدی، 1371: 714). میبدی در نوبت دوم، همسو با احادیث اسلامی و تفاسیر موجود، آن بنده را خضر میخواند و دربارۀ هویّت خِضر یا خضِر و لقبش نظریات مختلفی مطرح میکند (همان: 715). اینکه موسی و یوشع، صید خود را بر سر صخره گذاردند، اما صید فراموششده، زنده شد و راه دریا پیش گرفت و بدان پیوست، میتواند متناظر با این واقعیت باشد که موسی در ملاقات با خضر باید آگاهی پیشین خود را فراموش میکرد و آن را به دریا میسپرد؛ زیرا دانش و آگاهی پیشین موسی متوقفِ در ظاهر هستی بود. او باید خود را به بینش و دانش خضر متصل کند (خود را به دریا برساند) و دانش خود را در آمیزش با دانش خضر، در اصطلاح صوفیه، بسط دهد (سجادی، 1370: 353) و خود را از تلقی نابسامانی و تناقض در چینش نظام هستی رها کند؛ چنانکه میبدی دانش خضر را نه شکل متفاوتی از علم شریعت، بلکه ثمرۀ درک و یگانگی حقیقی با آن میدانست (کیلر، 1394: 309). مولوی ماهی را در داستان «موسی و خضر» نماد هدایت معرفی میکند:
زمانی که انسان با فرد دوستداشتنی خود همنشین و مصاحب شود، نشاط و حیات یابد؛ برعکسِ معاشرت با افراد ناهمگن که دلمُردگی زاید؛ چنانکه ماهی بریان نمکسود به محضِ تماس با آب حیات (بهواسطة حضور خضر در آنجا) بهطور معجزهآسایی زنده شد و راه دریا پیش گرفت (زمانی، 1379: 694). در این داستان، چه ماهی را عنصری مادّی به شمار آوریم و چه آن را تعبیری عرفانی و نمادین بدانیم، کلید اسرارآمیز، طلبی عرفانی است که به ملاقات مستقیم با خضر میانجامد (نتون، 1392: 15). 3 4ـ3 رویدادهای بهظاهر ناعادلانه و خلاف اخلاق در داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» در داستان تالستوی، پسرخوانده در قصر پدرخوانده ساکن شد و اجازه داشت از همة مواهب آنجا بهرهمند شود. تنها یک منع وجود داشت: اتاق مهر و موم شده. زندگی در قصر بهقدری شیرین و دلپذیر بود که او گذر زمان را هیچ حس نکرد. سی سال گذر عمر برای پسرخوانده بهمثابۀ سه ساعت بود؛ اما وسوسه او را بهسوی اتاق ممنوعه کشاند. درنهایت او از فرمان پدرخوانده سرپیچی کرد؛ پا در آن اتاق گذارد؛ در جایگاه خدایی نشست و بیآنکه بر اسرار هستی آگاه باشد، در روند سه رویدادِ بهگمان خویش ناصواب دست برد و قصد اصلاح آنها را داشت؛ حال آنکه جز شرّ مضاعف چیزی نیافرید. خود نیز از بهشت برین رانده شد. به دستور پدرخوانده باید دوباره راه مشرق پیش گیرد و سی سال دیگر در دنیا طی طریق کند؛ اوامر تارک دنیا را اجرا کند تا بتواند خود را از بار گناهانش برهاند. در داستان «موسی و خضر» نیز شاهد امری کموبیش مشابه هستیم؛ خضر پذیرفت که موسی در همراهی او باشد؛ با این شرط که هیچ مپرسد و شکیبایی کند تا خود در زمان مناسب از حقایق نهفته در نیّات و اعمالش پرده بردارد. موسی نیز نتوانست به وعدۀ خود متعهد بماند و زمانی که شاهد سه عمل بهظاهر ناپسند و ناعادلانۀ خضر بود، ندای پرسشهای اعتراضآمیزش بلند شد. 4ـ3ـ1 سه رویداد در داستان «پسرخوانده» باری، پس از آنکه پسرخوانده از فرمان پدرخوانده سرپیچی کرد و وارد اتاق ممنوعه شد، همة دنیا را در برابر دیدگان خود دید. با خود گفت: 1) ببینم در خانهمان چه خبر است. محصول امسال خوب بوده است؟ مزرعة پدرش را دید. خواست تعداد بافههای گندم را بشمارد که ناگهان چشمش به واسیلی کودریشوفِ دزد افتاد که قصد دزدی از مزرعۀ پدرش را داشت. پسرخوانده خمشگین فریاد زد: «پدر دارند بافهها را از مزرعه میدزدند». پدرش از خواب پرید و با خود گفت: «خواب دیدم بافهها را میدزدند، بروم ببینم چه خبر است». پدر واسیلی دزد را دید؛ هیاهو کرد و با دیگر روستاییان، مرد را کتک زدند، دست و پایش را بستند و به زندان بردند. 2) پسرخوانده نگاهی به شهر انداخت؛ به خانۀ مادرخواندهاش که اکنون همسر بازرگانی بود. زن که خوابید، شوهرش برخاست و به دیدار معشوقهاش رفت. پسرخوانده فریاد زد: «بلند شو، بلند شو. شوهرت گمراه شده و از شیطان پیروی میکند». مادرخوانده از خواب پرید؛ لباس پوشید؛ شوهرش را پیدا کرد؛ معشوقهاش را کتک زد و شوهرش را به خانه بازگرداند. 3) پسرخوانده مادرش را دید. زن در خواب بود که راهزنی وارد کلبهشان شد و سراغ صندوقشان رفت. مادرش از خواب بیدار شد و فریاد کشید. دزد تبر را بالا برد تا زن را بکشد. پسرخوانده بیش از این نتوانست تحمل کند، عصای سلطنتی را بهسوی راهزن پرتاب کرد. عصا به شقیقة مرد خورد و او را به هلاکت رساند (تولستوی، 1383). 4ـ3ـ2 سه رویداد در داستان «موسی و خضر» خضر پذیرفت موسی در سفر پیشِ رو همراهیاش کند؛ البته با این شرط که در هیچ مسئلهای چونوچرا نکند. در طول سفر سه واقعه روی داد: 1) موسی و خضر به راه افتادند و سوار کشتی شدند. خضر کشتی را سوراخ کرد. موسی گفت: «آیا آن را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی؟ بهراستی مرتکب چه عمل بدی شدی» (کهف: 71)؛ 2) در ادامة راه، نوجوانی را دیدند و خضر او را کشت. موسی گفت: «آیا انسان بیگناهی را کشتی بیآنکه قتلی کرده باشد؟! بهراستی کار منکر و زشتی انجام دادی» (همان: 74)؛ 3) سرانجام به روستایی رسیدند و از اهالی آنجا طلب غذا کردند؛ اما روستاییان از آن دو پذیرایی نکردند. با این وجود، خضر مانع از سقوط دیواری در آن روستا شد و بیمزد و اجرت آن را برپا داشت. موسی گفت: «دستِکم در مقابل این کار، اجرتی میگرفتی!» (همان: 77). 4ـ4 حکمتهای نهفته در رویدادهای بهظاهر ناعادلانه و غیراخلاقی در داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» در هر دو داستان با سه رویداد بهظاهر ناعادلانه و نامتعارف روبهرو هستیم که با اعتراض و کارشکنی قهرمانان داستان همراه میشود. در ادامه، پدرخوانده و خضر بر آن میشوند تا از اسرار آن سه رویداد بهظاهر ناعادلانه پرده بردارند. در داستان تالستوی، همین که پسرخوانده راهزن را با پرتاب عصا به قتل رساند، دیوارهای اتاق ممنوعه پدیدار شدند و سرسرا به همان صورت نخستینش درآمد. در باز و پدرخوانده وارد شد و پسرخوانده را توبیخ کرد: «فرمانم را اطاعت نکردی. اولین خطایت: در ممنوعه را باز کردی؛ دومین خطایت: بر تخت نشستی و عصایم را برداشتی؛ و سومین خطایت: به میزان زیادی بر شرارت موجود در دنیا افزودی. اگر یک ساعت بیشتر اینجا بنشینی، نصف بشریّت را به هلاکت میرسانی» (تولستوی، 1383: 261). سپس پسرخوانده، حکمت وقایع را از زبانپدرخوانده شنید: 1) «ببین با پدرت چه کردی! واسیلی یک سال در زندان بود. حالا مرخص شده، اما بدی و جرمی نیست که یاد نگرفته باشد. دیگر درستشدنی نیست. نگاه کن، دو تا از اسبهای پدرت را دزدیده و کاهدانش را آتش زده و تمام این بلاها را تو بر سر پدرت آوردی» (همان)؛ 2) «شوهر ِمادرخواندهات را نگاه کن. یک سالی است که زنش را طلاق داده و چشمش دنبال زنهای مردم است. معشوقۀ سابقش بیش از پیش سقوط کرده و مادرخواندهات هم از غصه معتاد به الکل شده است. این بلایی است که بر سر مادرخواندهات آوردی» (همان)؛ 3) پسرخوانده خانهاش را میبیند و مادرش را که برای گناهانش اشک میریزد و آرزو میکند که ای کاش آن شب راهزن او را کشته بود و گناه هلاکتش بر گردن او سنگینی نمیکرد. پدرخوانده گفت: «این مرد ده نفر را به قتل رسانده بود و میبایست کفارۀ گناهانش را بدهد، اما تو با کشتن او گناهانش را بر گردن گرفتی» (همان). در ادامه، پدرخوانده از ماجرای مادهخرس و تولههایش در جنگل یاد کرد و به پسرخوانده فهماند که او در داستان «موسی و خضر» پس از آنکه موسی سه بار عهدشکنی کرد، خضر اعلام کرد وقت جدایی فرارسیده است: «این [بار دیگر وقت] جدایى میان من و توست. بهزودى تو را از تأویل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت» (کهف: 78)؛ اما خضر پیش از جدایی، حقایق نهفته در پس اعمال سهگانة خود را برای موسی شرح داد: 1) پادشاهی ظالم بود که کشتیهای سالم را بهزور غصب میکرد و من کشتی را معیوب کردم تا به آن توجه نکند؛ زیرا کشتی متعلق به گروهی مستمند و وسیلة ارتزاق و امرار معاش آنان بود (همان: 79)؛ 2) آن نوجوان را کشتم، زیرا بیم آن میرفت، مادر و پدر باایمان خود را به طغیان و کفر وادار کند... . صلاح مادر و پدرش در مرگ وى بود (همان: 80‑81)؛ 3) و اما دیواری که آن را بیمزد و اجرت آباد کردم، ازآنِ دو یتیم و زیر آن گنجى نهفته بود. خدا میخواست که این گنج را برای آنان حفظ کند (همان: 82). 4ـ5 پیام داستانها داستانهای «پسرخوانده» و «موسی و خضر» پیامهای پندآموز و نصایح اخلاقی در خود دارند؛ اینکه مقدّرات این عالمْ بیحساب و کتاب نیست و حوادثی که در اطراف ما رخ میدهند، میتوانند صورتی در ظاهر و حقیقتی در باطن داشته باشند؛ ازاینرو، هرگز نباید با بسندهکردن به صورت ظاهری رویدادها عجولانه قضاوت کرد؛ بلکه باید باطن حوادث را نیز در نظر داشت؛ شایسته نیست که بنده در جایگاه خدایی بنشیند و حکم کند؛ نشاید بدی را با بدی پاسخ گفت که شرّ مضاعف تولید میکند و درنهایت، راه توبه همواره باز است. بر این اساس، آگاهی از رمز و رازی که بنابه مصلحتی و حکمتی بر آدمیان پوشیده است، قابلیّت و ظرفیّت ویژهای میطلبد. چنانچه آدمی به آن کمال و پختگی روحی نرسیده باشد، درک پارهای از مسائل برای او دشوار و ناممکن به نظر میرسد. مولانا در اشاره به داستان «موسی و خضر» میگوید:
تالستوی نیز معتقد است: «دربارة چیستی و چرایی و غایت زندگی نمیتوان از علوم بشری چون فیزیولوژی، روانشناسی، زیستشناسی و جامعهشناسی انتظار پاسخ درخوری داشت. هر روز بیشتر پی میبریم که این علوم بس ناقصاند و هیچگاه قادر نخواهند بود برای این مسائل پاسخی داشته باشند... فلسفه نیز نهتنها پاسخی ارائه نمیکند، بلکه پرسشهای دیگری را نیز مطرح ساخته و بر ابهام آن میافزاید» (تولستوی، 1386: 98‑102). به نظر نویسنده، تنها در پرتو ایمان کامل به خداست که ادامة زندگی برای بشر امکانپذیر میشود و او قادر خواهد بود تا با پارهای از مسائل کنار بیاید (همان: 126).
5ـ نتیجهگیری تردیدی نیست که طبع آدمی با تمثیل و قصهپردازی موافقت و سازگاریِ فطری و ذاتی دارد. به همین مناسبت، تمثیل و قصهپردازی یکی از شیوههای تعلیمی و بلاغی در سنت ادبی بسیاری از فرهنگها، بهویژه در سنت عرفانی ما به شمار میرود. لِف تالستوی، نویسنده و فیلسوف شهیر روسی نیز پس از مطالعات و جستوجوهای معنوی بسیار درباب معنای زندگی، راه رستگاری و نجات آدمیان را در باور راستین به پروردگار دید. او درپی انتقال تجارب و دریافتهای خود، در دهههای پایانی عمر خویش تعریف جدیدی از هنر و ادبیات ارائه کرد و آثاری متفاوت آفرید تا بدین طریق رسالت خود را به انجام رساند؛ بنابراین از آنجایی که تالستوی به گرایشِ فطریِ آدمیان به قصه و تمثیل آگاهی و توجه کامل داشت، در بیشتر مسائل باریک و دور از ذهن و فهمِ عامه به این شیوۀ بیانی متوسل میشد و به این ترتیب اهداف و مقاصد پرورشی خود را دنبال میکرد. با نگاهی تطبیقی به داستانهای «پسرخوانده» از تالستوی و «موسی و خضر» در قرآن ازلحاظ ساختاری و محتوایی به شباهتهای تأملبرانگیزی میرسیم؛ وجود محوری راهنما (ابتدا پدرخوانده و بعد تارک دنیا در داستان «پسرخوانده» و پروردگار و خضر در داستان «موسی و خضر»)؛ وجود درآمد تمثیلی (ماجرای خرس و تولههایش در داستان «پسرخوانده» و ماجرای زندهشدن ماهی صیدشده در داستان «موسی و خضر»)؛ رویدادهای سهگانهای که در ظاهر ناعادلانهاند و مرید (پسرخوانده/ موسی) را به عهدشکنی و انجام نهیشدهها وادار میکنند؛ تأویل حکمت آن رویدادها ازسوی مرشد (پدرخوانده/ خضر). پیام مشابهی نیز در دل هر دو داستان نهفته است: مقدّرات این عالم بیحساب و کتاب نیست و آگاهی از رمز و رازی که بنابه مصلحتی و حکمتی بر آدمیان پوشیده است، قابلیّت و ظرفیّت ویژهای میطلبد و دستبردن در آن و برهم ریختن نظم طبیعیاش، تباهی و شکست به همراه دارد. هر دو داستان مخاطبان خود را به شکیبایی، بیعملی، تسلیم و رضا و پیروی بیچونوچرا از مرشد دعوت میکنند؛ بنابراین با کنار هم قراردادن این دو داستان و بررسی آنها به نتایج تقریباً یکسان و مشابهی میرسیم؛ شباهتی که کمک میکند به پرسش مطرحشده در مقدمه با قطعیّت بیشتری پاسخ دهیم؛ تالستوی به احتمال زیاد در خلق این داستان، متأثر از داستان قرآنی «موسی و خضر» بوده است. او از دیگر ادیان و آیینها، بهویژه اسلام بهرهها گرفته و برای شناخت حقیقت پیوسته جستجوگر و پذیرا بوده و از جزماندیشی، تعصب مذهبی و تعلق صرف به یک آیین و فرهنگ دوری میجسته است. با مقایسۀ این دو داستان پی بردیم که حقیقت امری ثابت است و فراتر از مکان و زمان و تعلقات دینی و قومی به حیات خود ادامه میدهد. باید گفت پژوهش حاضر میتواند راهگشای تأملات جدیتر در گسترۀ نگاه تطبیقی به داستانهای پندآموز تالستوی از یکسو و قرآن و تعالیم دینی اسلامی و عرفانی ازسوی دیگر باشد.
یادداشتها
| ||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 701 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 194 |