
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,846 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,752,083 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,948,204 |
خاندان فقیه حکومتکنندۀ عزفیان در سبته: فرازوفرود قدرت سیاسی و اقتدار علمیدینی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 5، دوره 13، شماره 1 - شماره پیاپی 49، فروردین 1400، صفحه 55-68 اصل مقاله (1.28 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2021.129622.2227 | ||
نویسنده | ||
الهام امینی کاشانی* | ||
استادیار گروه مطالعات غرب جهان اسلام، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
در طول سدههای هفتم و هشتم قمری، عزفیان از خاندانهای مشهور فقیه و عالم در شهر سبته بودند. آنها در مقام حکومتکننده، موفق شدند بیشتر بهصورت نیمهمستقل بر این شهر و در برهههایی بر چند شهر دیگر نیز حاکمیت داشته باشند. آنها به علت جایگاه علمی و مذهبی خود، در کانون توجه و احترام مردم بودند و در تاریخ اجتماعی مغرب و اندلس تأثیرگذار بودند؛ چنانکه ابوالعباس عزفی، جد بزرگ این خاندان، با تألیف کتاب مشهور الدُّرالمُنظّم فی مولدالنبی المُعظّم در برگزاری جشن میلاد حضرت رسول اکرم(ص) در این منطقه، تأثیر بسزایی برجای گذاشت. از این خاندان تنها پنج نفر به حکومت رسیدند و سایر اعضا در مقام عالم و شاعر، در زمانۀ خود مشهور شدند. در این مقاله، نگارنده برآن است براساس پژوهش کتابخانهای و توصیف و تحلیل مطالب موجود در منابع، ضمن شناسایی اعضای این خاندان، به این پرسشها پاسخ دهد: چه عواملی در رسیدن این فقیهان به حکومت و نیز حذف نهایی ایشان از قدرت مؤثر بود؟ آنها از چه جایگاه علمی و اجتماعی برخوردار بودند؟ به نظر میرسد جایگاه علمی دینی و نفوذ عزفیان در اوضاع نابسامان سیاسی آن دوره در مغرب و اندلس، علت به حکومت رسیدن آنها شد؛ اما همین نابسامانی قدرت و نیز رقابتهای خاندانی، آنها را از صحنۀ قدرت حذف کرد. | ||
کلیدواژهها | ||
عزفیان؛ سبته؛ موحدون؛ بنیمرین؛ بنیاحمر | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه همزمان با آغاز فتوحات مسلمانان در اندلس، در حدود سال 91ق/709م، شهر سبته1 در حاکمیت شخصی به نام ژولیان (Julian) یا همان یولیان (yulian) بود. این یولیان همان کسی است که به علت اختلافش با رودریک (Roderic)، پادشاه اسپانیا، طارقبنزیاد و سپاهیانش را در ورود به اندلس و فتح این سرزمین تشویق و همراهی کرد. در دورۀ حکومت مسلمانان، شهر سبته شهری بزرگ و مستحکم با قصرها، ساختمانها، بازار و مسجد جامع بود و به علت موقعیت جغرافیاییاش در نزدیکی به اندلس از راه دریا، معبر کشتیهای امیران مغربی به شمار میآمد که از آنجا برای لشکرکشی به جنوب اندلس استفاده میکردند. سبته در حدود هشت قرن در حاکمیت مسلمانان بود تا اینکه در سال 818ق/1415م، پرتغالیها این شهر را اشغال کردند؛ پس از گذشت بیش از یک سده، در سال 988ق/1580م به طور رسمی در حاکمیت کشور اسپانیا قرار گرفت و برای همیشه از حاکمیت مسلمانان خارج شد (برای اطلاع بیشتر از شهر سبته در دورههای مختلف اسلامی نک: رودگر، 1396: 22/965تا968). نام امروزی سَبته، سئوتا (Ceuta) است و شهری است بندری که در شمال کشور مراکش بر کرانۀ جنوبی تنگۀ جبلالطارق قرار دارد. این شهر با توجه به موقعیت جغرافیایی، بخشی از کشور اسپانیا به شمار میرود و کشور مراکش باوجود دعاوی بسیار، بهویژه پس از استقلال در سال 1335ش/1956م، هنوز به بازپسگیری این شهر موفق نشده است (The Times .Comprehensive atlas of the World, 2014: 87) شکست چهارمین خلیفۀ موحدی، محمدناصر، در سال 608ق/1211م در نبرد عِقاب در برابر پادشاه قشتاله، آلفونسوی هشتم (Alfonso VIII of Castile)، از دورههای مهم و تأثیرگذار در تاریخ مغرب و اندلس بود. پس از این شکست، موحدون دیگر قدرت پیشین خود را در مغرب و اندلس بازنیافتند. علاوه بر تأثیرات منفی این شکست در روحیۀ مسلمانان، عوامل دیگری همچون درگیری و رقابت بر سر رسیدن به حکومت و دوری از اهداف و عقاید ابنتومرت (متوفی524ق/1129م)، رهبر معنوی و سیاسی موحدون که عامل اصلی شکلگیری حکومت آنها به شمار میآمد، دیگر فرصتی برای جبران این شکست به آنها نداد. در کمتر از بیست سال پس از این رخداد، کار به جایی رسید که مأمونبنمنصور موحدی (حک: 624تا630ق/1227تا1232م) برای رسیدن به قدرت با دشمن خود، یعنی پادشاه قشتاله، پیمان بست که در عوض بخشیدن ده دژ در منطقۀ وادیالکبیر، او را در رسیدن به حکومت یاری کند؛ همچنین او امامت و عصمت ابنتومرت را باطل اعلام کرد. به این ترتیب با زیر سؤال بردن اصلیترین عامل اتحاد قبایل مصموده در شکلدادن و حفظ حکومت موحدون، چنان خدشهای بر پیکر نیمهجان موحدان افتاد که درنهایت، به سقوط موحدون در سال 668ق/1269م و سربرافراشتن سه حکومت از دل آن انجامید. سه حکومت سربرافراشته عبارت بودند از: حفصیان در آفریقیه (حک: 627تا982ق/1229تا1574م) و عبدالوادیان و بنوزیان در مغرب اوسط (حک: 633تا962ق/1236تا1555م) و مرینیان در مغرب اقصی (حک:614تا869ق/1217تا1465م). در این میان برخی شهرهای مغرب، همچون سبته که به علت موقعیت سوقالجیشی خود همچون معبری بین مغرب و جنوب اندلس بود، در معرض حملات مسیحیان و رقابت و کشمکش بین حاکمان مغرب و اندلس قرار گرفت؛ از این رو برآن شدند برای حفظ امنیت خود، جایگزین بهتری را برجای موحدون بپذیرند. ابنخلاص بلنسی، والی سبته، در سال 643ق/1245م گروهی را به رهبری پسرش برای اعلام اطاعت و فرمانبرداری از حفصیان، نزد امیر ابیزکریا یحیی فرستاد؛ ولی کشتی آنها در دریا غرق شد. امیر ابیزکریا با شنیدن این خبر، ابنابیخالد بلنسی و ابنشهید هنتانی را از طرف خود برای ولایت بر شهر سبته برگزید و اینگونه دورهای جدید برای سبته آغاز شد (ابنعذاری، 1406ق: 378؛ برای اطلاع بیشتر از این دوره نک: ابنتاویت، 1402: 106تا110). از میان پژوهشگران معاصر، جان درک لاثام (John Derek Latham) از نخستین پژوهشگرهاست که دربارۀ خاندان عزفیان به تألیف مقاله دست زده است. تألیف مقالۀ «بنو عزفی» (Azafi, Banu in) در ویرایش دوم دایرهالمعارف اسلام (Encyclopaedia of islam) کار نخست او در این باره است؛ همچنین از او دو مقالۀ دیگر با نامهای «ظهور عزفیان در سبته» (the rise of the Azafids of Ceuta in: Israel oriental studies, : Israel , 1972) و «عزفیان بعدی» (The later 'Azafids in: Revue de l'Occident musulman et de la Mditerrane, Mélanges Le Tourneau 1973) به چاپ رسیده است. او در هر سه مقاله با قلمی متفاوت، خاندان عزفی را معرفی کرده و چگونگی به حکومت رسیدن آنها را در سبته تا دورۀ سقوطشان بررسی کرده است. بهعلاوه برخی مقالههای دائرهالمعارفی، ازجمله مدخل «العزفیون» در معلمهالمغرب، دربارۀ عزفیان چاپ شده است. دیگر پژوهشگرها، از عربزبان یا فارسیزبان، در آثار خود ضمن بحث از تاریخ سیاسی شهر سبته یا توضیح دربارۀ کتاب مشهور الدُّرالمُنظّم فی مولد النبیالمُعظّم، اثر ابوالعباس عزفی، به این خاندان نیز اشاره کردهاند. از مهمترین این آثار باید به تاریخ سبته، اثر محمدبنتاویت، اشاره کرد. در سال 2017م/1396م نیز عامر ایمان در این زمینه پایاننامهای با نام آلالعزفی حکام سبته و دورهم فی دعمالحرکه العمیه کار کرد و در آن بیشتر، تاریخ علمی این خاندان را بررسی کرد. تألیف آثاری از این دست، همگی از اهمیت و نقش خاندان عزفی در سبته نشان دارد. خاندانی که در معدود منابع تاریخی و جغرافیایی دورۀ اسلامی از آنها نام برده شده است. تاکنون به زبان فارسی اثری جامع در این زمینه نوشته نشده است و همان گونه که ذکر شد، بیشترِ آثار تألیفشده تنها به بخشی از تاریخ سیاسی یا علمی این خاندان توجه کردهاند؛ بنابراین تألیف اثری در این زمینه، با اشاره به دو جنبۀ سیاسی و علمی خاندان عزفیان، آن هم برای پژوهشگرهای فارسیزبان ضروری مینماید. در این اثر، نویسنده برآن است با شناسایی افراد مشهور این خاندان که در منابع به آنها اشاره شده است، چگونگی شکلگیری و علت فروپاشی حکومت عزفیان را در سبته بررسی کند و نیز جایگاه سیاسی و علمی این خاندان را در تاریخ مغرب و اندلس واکاوی کند.
اصل و نسب دربارۀ سلسهنسب خاندان عزفی (حک: 647تا720ق/1249تا1320م) اختلاف نظر وجود دارد. ابوالعباساحمد نخستین شخص از این خاندان است که در منابع، اطلاعات تاحدودی کامل دربارۀ او وجود دارد. دربارۀ سلسلهنسب ابوالعباساحمد دو روایت گزارش شده است: رُعَینی (متوفی: 666ق/1267م)، معاصر ابوالعباس، او را احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد لَخمی دانسته و ابوالعباس را ابنابیعَزَفَه نامیده است. او در اثر خود، یعنی برنامج، گواهی داده که ابوالعباس به دستخط خود، نامش را برای رعینی نوشته است (رعینی، 1381ق: 42). احمدبابا تنبکتی نیز در قرن دهم قمری همین روایت را با اندکی اختلاف، در ضبط نام ابنابیعزفه اصل دانسته است (احمدبابا تنبکتی، 2000م: 77). روایت دیگر از مَقّری (متوفی: 1041ق/1631م) است. او ابوالعباس را اینگونه معرفی کرده است: ابوالعباساحمد بن ابیعبدالله محمد بن حسین بن فقیه امام علی بن محمد بن سلیمان بن محمد، مشهور به ابنابیعَزَفَه لخمی (مقری، 1359ق: 2/275). از مقایسۀ روایت متفاوت رعینی و مَقّری چنین برمیآید که:
با این همه، روایت مَقّری کاملتر به نظر میرسد؛ اما اگر ادعای رعینی دربارۀ دستخط ابوالعباس را بپذیریم، روایت او نیز دربارۀ سلسلهنسب عزفیان تأملبرانگیز است. دربارۀ خاستگاه این خاندان نیز چندین روایت وجود دارد. برخی به علت شهرت این خاندان به سبتی که گویا برای سکونت آنها در سبته بوده است، موطن اجدادی آنها را سبته دانستهاند که چندان درست نیست؛ زیرا منابع در این مطلب که آنها مهاجرانی به سبته بودهاند، اتفاق نظر دارند (رک: بامطرف، بیتا: 2/677، 3/37، 4/448). در این میان، مَقّری باتوجه به شهرت لخمی این خاندان بر این عقیده است عزفیان در اصل مهاجرانی از عربهای جنوبی، منسوب به عزفه بطنی از قبیلۀ لخم ازدی و از سلالۀ نعمانبنمنذر بودهاند که بعدها به دلیلی که بر ما پوشیده است، به شمال آفریقا و سبته مهاجرت کردهاند. البته او نظر دیگری را نیز مطرح میکند که براساس آن عزفیان، بربر و از شاخۀ مَجکَسه، از قبایل غُمارهاند که از قیروان به سبته مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدهاند. این نظریه بیشتر بدان علت است که یکی از اجداد عزفیان، یعنی علیبنمحمد، معاصر ابنابیزید (310تا386ق)، فقیه معروف قیروانی، بوده که در قیروان میزیسته است (رعینی، 1381ق: 42، 376؛ نباهی، 1415ق: 168؛ مقری، 1359ق: 2/374؛ نک: توفیقالطیبی، بیتا: 65و66). حتی به علت آنکه عزفیان مدتی به ترک سبته و سکونت در غرناطه مجبور شدهاند، آنها را گاه اندلسی نیز خواندهاند که درست نیست (توفیقالطیبی، بیتا: 65). دربارۀ مذهب خاندان عزفی نیز در منابع اطلاعی وجود ندارد؛ اما باتوجه به نفوذ و گسترش مذهب مالکی از حدود نیمۀ دوم قرن دوم قمری در مغرب و اندلس، این خاندان نیز باید مالکیمذهب بوده باشند؛ پس شاید منابع موجود نیز باتوجه به شایعبودن این مذهب در آن برهۀ زمانی، به این مطلب اشارهای نکردهاند (دربارۀ مذهب مالکی در اندلس رک: الهروس، المدرسه المالکیه الاندلسیه الی نهایت القرن الثالث الحجری نشأت الخصائص).
جایگاه سیاسی عزفیان شکلگیری حکومت عزفیان در سبته پس از اعلام بیعت اهالی سبته با حفصیان، امیر ابوزکریابنابیخالد بلنسی پسر عموی خود، یعنی ابنشهید هنتانی را برای ولایت بر شهر سبته برگزید (ابنعذاری، 1406ق: 378)؛ اما اندکی نگذشته بود که حاکمیت ظالمانۀ ابنابیخالد و بیاعتنایی ابنشهید به رفتارهای توأم با ظلم و ستم او، خشم اهالی سبته را برانگیخت. با مرگ ابوزکریا در سال 647ق/1249م، سبتیان از فرصت استفاده کردند و برای رهایی از ابنابیخالد، دوباره خواستار روی کار آمدن موحدون شدند. آنها به رهبری ابوالقاسممحمد عزفی، از فقهیان مشهور شهر و از اعضای شورای سبته، و داماد او، ابوالعباس حجبون رنداحی که فرمانده ناوگان دریایی سبته بود، در شب 27رمضان به نام المرتضی، خلیفۀ موحدی، شورش کردند و ابنابیخالد را کشتند. باید توجه کرد شورش به نام خلیفۀ موحدی تنها بهانهای برای به دست گرفتن قدرت بود؛ چون پس از پیروزی در شورش، ابوالقاسممحمد ابتدا از خلیفۀ موحدون، المرتضی، درخواست کرد برای سبته والی بفرستد و او نیز ابناشرقی را به مقام والی سبته برگزید؛ اما پس از یکماه، ابوالقاسممحمد به علتهایی که مشخص نیست، از او نزد خلیفه شکایت برد و خود والی سبته شد و با اعلام استقلال، به کمک رنداحى، امور را به دست گرفت. موحدون نیز چون از مقابله با آنها ناتوان بودند، به حاکمیت ابوالقاسممحمد بر سبته تن دادند و اینگونه حکومت عزفیان شکل گرفت (ابنعذاری، 1406ق: 409؛ ابنخلدون، 1408ق: 6/348، 395، 401 و 7/246؛ مقری، 1359ق: 2/374؛ برای اطلاع بیشتر از این شورش نک: ابنتاویت، 1402ق: 110و111). ابوعبداللهبناحمر، امیر غرناطه، با شنیدن خبر به قدرت رسیدن عزفیان در سبته بسیار نگران شد؛ چون سبته در منطقه موقعیت استراتژیکی داشت و استقلال عزفیان و احتمال همپیمانی آنها با یکی از رقیبان خود را منافی قدرتش میدید؛ از این رو در سال 659ق/1260م، کشتیهای جنگی خود را به قصد تصرف سبته اعزام کرد؛ اما آنها در برابر نیروهای رنداحى شکست خوردند و بازگشتند (توفیقالطیبی، بیتا: 425). با پیروزی بر بنیاحمر، ابوالقاسممحمد دیگر خود را بیرقیب میدانست؛ بنابراین با هدف گسترش حاکمیت خود بر منطقه، در سال 663ق/1264م به شهر اصیلا، در نزدیکی طنجه، حمله کرد و علاوهبر تصرف اصیلا، باروی شهر را ویران کرد تا برای دشمنان این امکان فراهم نباشد که با تصرف اصیلا، شهر سبته را تهدید کنند (ابنابیزرع، 1420ق: 532؛ مقری، 1359ق: 2/374). در همین زمان، ابوالعباسمحمد از کشتهشدن ابنامیر، والی طنجه، و روی کار آمدن فرزند او استفاده کرد و پیش از آنکه جانشین ابنامیر قدرت را به دست گیرد، در سال 665ق/1257م به طنجه لشکر کشید. پسر ابنامیر که تاب مقابله نداشت، به تونس گریخت. به این ترتیب، ابوالقاسم عزفی بر طنجه نیز حاکمیت یافت و از سوی خود، عاملی برای این شهر فرستاد (ابنابیزرع، 1420ق: 406و407و534؛ ابنخلدون، 1408ق: 7/246و247)؛ اما حاکمیت بر طنجه پایدار نماند و در سال 672ق/1273م، ابویوسفیعقوب مرینی پس از چند روز محاصره، طنجه را از عزفیان باز پس گرفت (ابنابیزرع، 1420ق: 534). پس از آن فرزند خود، یعنی ابویعقوبیوسف را به سبته فرستاد و آنها شهر را محاصره کردند. درنهایت، کار به صلح انجامید؛ با این شرط که حکومت عزفیان در سبته حفظ شود و آنها به مرینیان مالیات بپردازند (ابنخلدون، 1408ق: 7/247). تابعیت از مرینیان باعث شد در سال 673ق/1274م، ابویوسفیعقوب مرینی در پاسخ به درخواست کمک امیرغرناطه در برابر حملات مسیحیان، ابوالعباس محمد را با بیست کشتی برای کمک به بنیاحمر به اندلس بفرستد (ابنتاویت، 1402ق: 120و121). ابو القاسممحمد نیز چهار سال پس از این واقعه، یعنی در سال 677ق/1278م و در هفتادسالگی، در سبته درگذشت (مقری، 1359ق: 2/374و377). پس از ابوالقاسم، پسرش فقیه ابوحاتماحمد به حکومت رسید. دورۀ یکسالۀ حکومت او بیشتر به کمک و همیاری با ابویوسفیعقوب مرینی برای جهاد با مسیحیان گذشت (ابنخلدون، 1408ق: 7/267). در طول این یک سال، برادر کوچکترش، یعنی ابوطالب عبدالله، همواره او را در حکومت یاری میکرد و کار به جایی رسید که ابوطالب برادرش ابوحاتم را زیر فرمان خود درآورد و به حکومت رسید (ابنخلدون، 1408ق: 7/302؛ مقری، 1359ق: 2/377؛ ابنقاضی، 1974م: 2/432). گزارشی از حمایت آشکار مرینیان در به حکومت رسیدن ابوطالبعبدالله دردست نیست؛ اما باتوجه به اینکه ابوطالبعبدالله بیش از برادرش در اطاعت مرینیان بود، این امر بعید به نظر نمیرسد. ابوطالب در دورۀ حکومت خود همچنان دوستدار مرینیان باقی ماند و به نام ایشان خطبه خواند. فرمانبرداری او چنان بود که از سکونت در امارت سبته سرباز زد و عبداللهبنمخلص، رئیس بیوتات2 را که مرینیان تعیین کرده بودند، در کاخ امارت اسکان داد و ادارۀ امور شهر و ضبط و فرماندهى پادگان شهر را به او سپرد و خود در عمل، نقش مهمی در ادارۀ سبته نداشت. تنها یکبار یحیى، پسر ابوطالب، پدر را واداشت تا از عبداللهبنمخلص حساب خراج را مطالبه کند تا مواجب سپاهیان را بپردازد (ابنخلدون، 1408ق: 7/302). امیران بنیاحمر (حک: 629تا897ق/ 1232تا1492م) که از حاکمیت مرینیان بر سبته ناخشنود بودند، همواره میکوشیدند این وضع را به نفع خود تغییر دهند؛ اما این امر تا حدود بیستوپنج سال میسر نشد. شاید قدرت دو سلطان مرینی، یعنی ابویوسفیعقوب (حک: 656تا685ق/1258تا1286م) و پسرش ابویعقوبیوسف (685تا706ق/ 1286تا1307م)، در مغرب و نفوذشان در اندلس از علتهای این امر بوده است که بنیاحمر را از درگیری مستقیم با آنها بازمیداشت؛ اما زمانیکه محمدالمخلوع (حک: 701تا708ق/1302تا1309م)، از امرای بنیاحمر، روی کار آمد اوضاع مغرب آشفته بود و ابویعقوبیوسف به علت درگیری با وطاسیان، به امور خارج از مغرب چندان توجهی نمیکرد. از طرفی دیگر، به علت پیمان موقت بین امیر غرناطه با پادشاه قشتاله، اوضاع اندلس اندکی آرام بود؛ پس محمدالمخلوع فرصت را برای تصرف سبته غنیمت شمرد. او به فرمانرواى مالقه،3 رئیس4 ابوسعید فرج بن اسماعیل بن محمد بن نصر، پیام داد مردم سبته را تحریک کند که از فرمان سلطان ابویعقوب سرپیچی کنند. رئیس ابوسعید براى انجام این مأموریت، هیچکس را از عبداللهبنمخلص بهتر نیافت؛ پس مخفیانه به او نامهای نوشت و او را با خود همراه کرد. براساس نقشهای که از پیش با عبداللهبنمخلص ریخته بودند، رئیس ابوسعید در 27شوال705ق/1305م با بیستوپنج کشتی جنگی از مالقه به سبته لشکر کشید و پس از رسیدن به سبته، با هماهنگی عبدالله بنمخلص، بدون هیچ جنگ و خونریزی قلعۀ شهر را گرفت و پرچمهای بنیاحمر را بر فراز شهر افراشت. اینگونه سبته در حاکمیت بنیاحمر قرار گرفت. پس از آن رئیس ابوسعید و یارانش براساس برنامۀ از پیش تعیینشده، به سراهاى عزفیان رفتند و آنها و خانوادهها و فرزندانشان را دستگیر کردند و به غرناطه5 نزد ابناحمر بردند. بهمحض ورود عزفیان و به علت جایگاه دینی و علمی این خاندان، ابناحمر و مردم غرناطه به استقبال ایشان رفتند و برای آنها مجلسی بزرگ تشکیل دادند. عزفیان که در آن مجلس چارهای جز بیعت و همپیمانی با ابناحمر نداشتند، تسلیم شدند و بیعت کردند؛ پس اینگونه خاندان عزفی در غرناطه سکونت داده شدند (ابنخلدون، 1408ق: 7/302و303؛ ابنخطیب، 1400ق: 66؛ مقری، 1359ق: 2/377؛ ابنقاضی، 1974م: 2/433).
از برکناری تا بازگشت دوباره به قدرت ابوطالب عبدالله و سایر عزفیان به مدت چهار سال در غرناطه بودند؛ تا اینکه در سال 709ق/1309م، در پی شورشی که در غرناطه رخ داد و محمدالمخلوع عزل شد، به ابوطالبعبدالله و دیگر عزفیان اجازه دادند اندلس را ترک کنند. عزفیان نیز مغرب را انتخاب کردند و در سایۀ حمایت همپیمانهای قدیمی خود، یعنی مرینیان، به مدت یکسال در فاس6 ساکن شدند (ابنخلدون، 1408ق: 7/326؛ ابنخطیب، 1395ق: 3/385؛ برای اطلاع بیشتر از این دوره نک: ایمان، 2016و2017م: 16و17). در طول مدتی که عزفیان در فاس بودند، ابوعمرویحیى از پسران ابوطالبعبدالله که او را فقیهی فاضل و عالم به علم اصول، منطق، ادبیات عرب و حدیث دانستهاند، از فرصت شرکت در مجالس فقیه بزرگ جامع قیروان، شیخابوالحسنالصغیر (زنده در اوایل قرن هشتم قمری)، استفاده کرد. او ضمن نزدیکشدن به شیخ و قرارگرفتن در زمرۀ ملازمان او، با سلطان ابوسعیدعثمان، برادر سلطان مرینی که او نیز به جامع قیروان رفتوآمد میکرد و در مجالس شیخ ابوالحسنالصغیر حاضر میشد، طرح دوستی ریخت. این دوستی زمینهای شد تا به محض اینکه ابوسعید به حکومت نشست، عزفیان را به امارت سبته بازگرداند (مقری، 1359ق: 2/378؛ ابنخلدون، 1408ق: 7/326)؛ چون مرینیان در همین زمان از درگیری داخلی بنیاحمر استفاده کردند و با اعلام نارضایتی اهالی سبته از حاکمیت بنیاحمر، در سال 709یا710ق/1309یا1310م با لشکرکشی به سبته، دوباره آن را پس گرفتند (ابنخطیب، 1400ق: 72). براساس گزارش ابنخلدون، سلطان ابوسعید به میل خود عزفیان را به سبته بازگرداند (ابنخلدون، 1408ق: 7/326)؛ اما در اصل، بهدرستی دانسته نیست این درخواست ابوعمرویحیى از دوست سلطانش بوده یا اینکه او به میل خود آنها را بازگردانیده است (Latham, 1973: 117). به هر روی، ابوعمرویحیى در سال 710ق/1310م همراه سایر عزفیان به سبته بازگشت و مرینیان او را به حکومت سبته برگزیدند (مقری، 1359ق: 2/377). از بین عزفیان، ابوعمرویحیی بیش از همه به امور نظامی علاقهمند بود و همیشه نیزه و شمشیر همراه داشت و تلاش میکرد برای حفظ قدرت خود در سبته سپاهی تشکیل دهد. او برای این کار از دو برادرش کمک گرفت. ابازیدعبدالرحمن را به فرماندهی ناوگان دریایی برگزید و برادر دیگرش اباالحسن را نیز به ریاست دارالصناعه منصوب کرد (ابنمرزوق، 1401ق: 119؛ مقری، 1359ق: 2/377و378).
فرجام حکومت عزفیان دورۀ نخست امارت یحیی بر سبته تنها یک سال و شش ماه به طول انجامید؛ چون ابوعلىعمر، فرزند سلطان ابوسعید مرینی، بر پدر شورش کرد و مدتی حکومت را از او گرفت. در این مدت، یحیی را که به علت دوستی با پدر در زمرۀ یاران او میدید و از نافرمانی احتمالی او میترسید، از امارت سبته عزل کرد و به فاس فراخواند. یحیى همراه پدر خود ابوطالب و عموی خود ابوحاتم به فاس آمد و در همین دوره، ابوطالب در فاس درگذشت. یحیی باوجود حضور اجباری در فاس، به اطاعت از ابوعلیعمر حاضر نشد و دیری نپایید که درنهایت، در کشاکش قدرت بین سلطان ابوسعید و پسرش ابوعلیعمر، سلطان ابوسعید حکومت را از پسرش باز پس گرفت. ابوسعید نیز بهپاس وفاداری ابوعمرویحیی، در سال 714ق/1314م امارت سبته را به او بازگرداند. نکتۀ درخور تأمل در این امارتِ دوباره این است که سلطان ابوسعید پسر ابوعمرویحیی، یعنی محمد را در حکم گروگان در فاس نگه داشت. شاید این تصمیم بدان علت بود که اوضاع داخلی دربار مرینیان و مدعیان قدرت، ازجمله فرزند خود سلطان، این نگرانی را ایجاد میکرد که عزفیان از این فرصت که از نزدیک شاهدش بودند، برای اعلام استقلال بهره ببرند. به هر حال، ابوعمرویحیی همراه عموی خود ابوحاتم و دیگر عزفیان به سبته بازگشت و ابوحاتم، عموی او، اندکی پس از بازگشت در سبته درگذشت (ابنخلدون، 1408ق: 7/326؛ ابنابیزرع، 1420ق: 528؛ مقری، 1359ق: 2/377). نگرانی سلطان ابوسعید پس از دو سال به واقعیت پیوست و ابوعمرویحیی باوجود گروگانبودن پسرش، در سال 716ق/1316م سر از اطاعت سلطان ابوسعید بیرون آورد. او اعلام کرد میخواهد سبته را بدون دخالت و حمایت مرینیان، همچون گذشتگانش به روش شورایی اداره کند. سلطان ابوسعید با شنیدن این خبر خشمگین شد و وزیر خود، ابراهیمبنعیسی را با لشکری به سبته فرستاد و آنها شهر را محاصره کردند. ابوعمرویحیی نیز برآن شد برای مقابله با او حامی قدرتمندی پیدا کند؛ از همین رو، به ابوسعیدعبدالحقبنعثمان که از خاندان مرینی و از مخالفان ابوسعید و ساکن در اندلس بود، نامهای نوشت و او را برای کمک در جنگ با سلطان ابوسعید با خود همراه کرد. ابوسعیدعبدالحقبنعثمان در نتیجۀ این جنگ نقش مهمی داشت؛ چون جاسوسان او خبر آوردند ابراهیم بنعیسی وزیر، محمدبنیحیی را با خود به میدان جنگ آورده است و اینک او در خیمۀ وزیر زندانی است. عبدالحقبنعثمان با اطمینان از درستی این خبر، با سپاهیان خود به خیمۀ وزیر حمله کرد و محمدبنیحیی را ربود و نزد پدر آورد. با گریختن محمدبنیحیی، بزرگان بنیمرین ابراهیمبنعیسی وزیر را مقصر دانستند او را به خیانت به سلطان ابوسعید متهم کردند. همین اختلاف و درگیری باعث شد مرینیان از جنگ دست بکشند و بازگردند (ابنخلدون، 1408ق: 7/326و327، 489؛ ابنابیزرع، 1420ق: 529). پس از رهایی محمد، اندکی نگذشت که در پی حملات مسیحیان و نیز کشمکش با بنیاحمر، ابوعمرویحیی قدرت خود را در منطقه در خطر دید و دوباره دست دوستی سوی سلطان ابوسعید دراز کرد تا اینگونه پشتیبانی قدرتمند در منطقه داشته باشد (ابنخلدون، 1408ق: 7/327؛ مقری، 1359ق: 2/377). سلطان ابوسعید نیز با توجه به موقعیت استراتژیک سبته، برای داشتن پایگاهی نظامی و سیاسی و با هدف لشکرکشی به اندلس و تسلط برآن منطقه، از در آشتی برآمد. او برای اطمینان از همراهی ابوعمرویحیی، در سال 719ق/1319م به طنجه رفت و با او دیدار کرد. ابوعمرویحیی نیز با سلطان ابوسعید پیمان بست که از اطاعت او برنتابد و علاوهبر باجوخراج سالیانه، هر سال هدیهاى گرانبها برای او بفرستد؛ اما اجل مهلت نداد و ابوعمرویحیی با گذشت چندماه، در سال 720ق/1320م در 47سالگی در سبته درگذشت (ابنخلدون، 1408ق: 7/327؛ مقری، 1359ق: 2/377). با مرگ ابوعمرویحیی، ابوالقاسممحمد، پسر او، با نظارت پسر عموی خود، محمدبنعلىبنابیالقاسم که فرمانده ناوگان سبته بود، در سال720ق/1320م زمام امور را به دست گرفت؛ اما ششماه نگذشت که به علت ضعف حاکمیتی عزفیان، بین بزرگان سبته بر سر حکومت اختلاف و آشوب رخ داد و سلطان ابوسعید (حک: 710تا731ق/1310تا1330م) نیز از فرصت استفاده کرد و به سبته لشکر کشید. کار به جنگ نکشید؛ چون در خود شهر آشوب و شورش برپا شده بود و بزرگان سبته به دو دستۀ موافقان و مخالفان عزفیان تقسیم شده بودند. از آنجا که شمار طرفداران عزفیان در برابر مخالفان بسیار کمتر بود، پیروزی با مخالفان بود و آنها در حرکتی هماهنگ، بر ابوالقاسم محمد شورش کردند و او و دیگر عزفیان را دستگیر کردند و به سلطان ابوسعید تسلیم کردند؛ اینگونه حاکمیت عزفیان برای همیشه به پایان رسید (ابنخلدون، 1408ق: 7/327؛ مقری، 1359ق: 2/377). در منابع، دربارۀ علت اختلاف و آشوب در سبته اطلاعی داده نشده است؛ اما به نظر میرسد علت این اختلاف برخی درگیریها و رقابتها بین خاندانهای بزرگ سبته همچون خاندان شریفحسینی، معروف به صقلیون، با عزفیان بوده باشد. خاندان صقلیون را از نسل جعفربنمحمدالصادق یا علیبنموسیالکاظم دانستهاند که از صقلیه اخراج شدند و در مغرب و سپس سبته مستقر شدند. آنها به علت انتساب به خاندان پیامبر(ص) در سبته ارجمند شدند و حتی با عزفیان پیوند زناشویی بستند (نک: ابنخلدون، 1408ق: 7/548). با گذشت زمان، این خاندان در بین مردم از چنان شهرت و نفوذی برخوردار شدند که عزفیان قدرت خود را در خطر دیدند و ابوعمرویحیی آنها را به جزیرۀ الخضرا تبعید کرد. براساس روایتهای موجود، در مسیر، آنها اسیر کشتیهای مسیحیان شدند؛ ولی سلطان ابوسعید به علت رعایت سیادتشان، فدیه داد و از اسارت آزادشان کرد و این خاندان دوباره به سبته بازگشتند. شاید ابوعمرویحیی تنها به علت دستور ابوسعید سلطان به پذیرش این امر مجبور شده باشد. باتوجه به کینهای که از عزفیان در دل داشتند، بازگشت آنها آغاز اختلاف و دشمنی با عزفیان شد؛ اما تا زمانیکه ابوعمرویحیی روی کار بود، کاری از پیش نبردند؛ ولی با روی کار آمدن محمد، آنها فرصت را غنیمت شمردند و بزرگان شهر را برای برکناری خاندان عزفیان با خود همراه کردند و شاید در این راه، حمایت سلطان ابوسعید را نیز داشتهاند؛ چنانکه پس از عزفیان یکی از همین خاندان، یعنی ابوالعباساحمد، به ریاست شورای سبته برگزیده شد (ابنخلدون، 1408ق: 7/548و549؛ نیز نک: مقری، 1388ق: 5/469؛ نیز قس: ابنخلدون، 1408ق: همانجا که صقلیون را حسنی دانسته است که چندان درست به نظر نمیرسد).
جایگاه علمیدینی عزفیان خاندان عزفی پیش از رسیدن به قدرت، از بزرگان و افراد برجستۀ جامعه خود بودند؛ چون بهگفتۀ مقری، از بین اجداد ابوالعباساحمد، علیبنمحمد که از او با نام فقیه و امام یاد کردهاند، فقیهی برجسته و معاصر ابنابیزید، از فقیهان برجستۀ مالکی و از مدرسان جامع قیروان، بوده است. ابوعبداللهمحمد، پدر ابوالعباساحمد، نیز در سبته قاضی و فقیه و محدث برجستهای بود. ابوالعباساحمد نیز در حدود سال 557ق/1161م در سبته به دنیا آمد و در 76سالگی، در 7رمضان633ق/1235م، در سبته درگذشت. او در جوانی، همچون پدر، فقیه و محدثی بزرگ شد و بخشی از عمرش را به تدریس در جامع شهر سبته گذراند (رعینی، 1381ق: 42تا46؛ مقری، 1359ق: 2/375؛ احمدبابا تنبکتی، 2000م: 77و78). تنها اثر باقیمانده از ابوالعباساحمد که باید آن را مهمترین اثرش نیز خواند، الدُّرالمُنظّم فی مولد النبیالمُعظّم است. این کتاب که نسخۀ خطی آن در چندین کتابخانه، ازجمله کتابخانۀ اسکوریال (Escorial) اسپانیا موجود است، با هدف ترغیب مسلمانان اندلس به برگزاری جشن میلاد پیامبر اسلام محمد مصطفی(ص) نوشته شده است؛ چون در دورۀ او، اندلس آمیختهای از مذاهب مختلف همچون اسلام و مسیحیت و یهودیت و قومیتهای گوناگون همچون ایرانی، بربر، اسپانیایی و عرب بود. هرکدام از این اقوام نیز برآن بودند آدابورسوم خود را اجرا کنند؛ برای مثال جشنهای ایرانیان همچون نوروز و مهرگان و برخی جشنهای مسیحیان همچون جشن میلاد حضرت مسیح برگزار میشد و سایر اهالی اندلس نیز با آنها در این شادمانی شرکت میکردند (برای نمونه نک: مقری، 1388: 5/12و70؛ شفا، 1384: 651تا663). با این روند، در ظاهر بهتدریج جشنهای غیرمذهبی بیش از جشنهای مذهبی مسلمانان رونق گرفت و همین امر باعث نگرانی برخی علمای دین، ازجمله ابوالعباساحمد عزفی، شد. او که با برگزاری این جشنها بهشدت مخالف بود، الدُّرالمُنظّم فی مولد النبیالمُعظّم را تألیف کرد و در آن تأکید کرد برگزاری جشنهای مذهبی، بهویژه برگزاری جشن میلاد رسول اکرم، بسیار اهمیت دارد و مسلمانان باید با این کار مقام و منزلت پیامبر خود را ارج نهند؛ چون بسیار جای تأسف داشت که اطلاع مسلمانان از زمان میلاد رسول اکرم و برگزاری جشن برای این مناسبت، از زمان میلاد حضرت مسیح بسیار کمتر باشد. مرگ ابوالعباساحمد اجازۀ تکمیل این اثر را نداد. پس از او پسرش، ابوالقاسممحمد که فقیه، نحوی، محدث، عارف و شاعر برجستهای بود، این کتاب را تکمیل کرد و به خلیفۀ موحدی، المرتضی (حک: 646تا665ق/1248تا1266م)، هدیه کرد (ابوالعباس احمد، 5و6؛ ابنعذاری، 1406ق: 398؛ مقری، 1359ق: 2/374و375و379؛ برای اطلاع بیشت: شریف، 2006م: 190تا193). نخستین جشن میلاد رسول اکرم در سال در 665ق/1257م در سبته برگزار شد. در طول روز میلاد نبی اکرم، مردم به جشن و سرور مشغول بودند. طعامهای مختلف میخوردند و به فقرا انفاق میکردند و از هر کوی و برزن صدای صلوات بر نبی و مدح ایشان و قرآن شنیده میشد (ابنعذاری، 1406ق: 398)؛ اما به طور کلی در ترویج سنت برگزاری باشکوه جشن میلاد پیامبر اسلام در مغرب و اندلس پادشاهان مرینی نقش به سزایی داشتند چنانکه بهگفتۀ مقری، ابوعنان (حک: 749تا759ق/1348تا1358م)، سلطان بزرگ مرینی، در دورۀ خود در فاس، میلاد پیامبر اکرم را باشکوه و جلال برگزار میکرد و این سنتی بود که شیخابوالعباس عزفی آن را مرسوم کرده بود (مقری، 1359ق: 1/39؛ برای اطلاع بیشتر از چگونگی برگزاری این جشن نک: ایمان، 2016و2017م: 34تا39). ابوطالبعبدالله، فرزند ابوالقاسممحمد را نیز شخصی سیاستمدار، دیندار، محدث، قاری قرآن و عالم به علم تاریخ وصف کردهاند (ابنقاضی، 1974م: 2/433). به جز یحیی که در عرصۀ سیاست وارد شد و خود فقیه قابلی بود، فرزندان دیگر ابوطالبعبدالله همچون عبدالرحمن، ملقب به ابوالقاسم (متوفی در فاس: 717ق)، و احمد، ملقب به ابیالعباس (متوفی در غرناطه: 708ق)، از فقها و محدثان و شاعران زمان خود بودهاند. عبدالرحمن در دورۀ حضور عزفیان در غرناطه، به درخواست و در سایۀ حمایت وزیر دولت بنیاحمر، یعنی ابوعبداللهبنحکیم، اثری با نام الاشاده بذکر المشتهرین من المتاخرین بالافاده/ بالاجاده نوشت و به او تقدیم کرد (مقری، 1359ق: 2/356). این کتاب امروزه در دست نیست؛ اما همان طور که از نام کتاب برمیآید، بهاحتمال اثری در معرفی بزرگان و علما بوده است. از میان مورخان سدههای بعد، مقری که گویا به این کتاب دسترسی داشته، در آثار خود، ازجمله در کتاب ازهارالریاض، بارها بدان ارجاع داده است (مقری، 1359ق: 2/356و357و359و378؛ ابنقاضی، 1974م: 2/397و398). احمد نیز از شعرای بزرگ عصر خود بود. جالب آنکه بیشتر بیتهایی که در منابع از او برجای مانده است، در مدح وزیر دولت بنیاحمر، یعنی ابوعبداللهبنحکیم، است (ابنقاضی، 1974م: 2/398تا401؛ ابنخطیب، 140ق: 65و66؛ مقری، 1359ق: 2/375). خاندان عزفیان حتی پس از شکست در عرصۀ سیاسی، همچنان تا سالها در مقام فقیه و ادیب و عالم، شهرت خود را حفظ کردند؛ چنانکه ابوالقاسم محمد پس از عزل به فاس رفت و تا هنگام مرگ در سال 768ق/1384م، در حکم کاتب دربار مرینیان به خدمت گرفته شد. او فقیهی شاعر بود و اشعاری طنزآمیز با مایههایی از نقد میسرود (مقری، 1359ق: 2/378). پسر ابوالقاسممحمد، یعنی ابایحییمحمد، نیز همچون پدرش در ادبیات و شعر دستی داشت. از او در حکم یکی از شعرای مشهور در دورۀ ابوفارس مرینی (حک: 768تا774ق/1366تا1372م) یاد شده است. اثری از او در دست نیست و تنها شماری از ابیاتش در مدح ابوفارس مرینی، در پیروزی او بر ابوحمّوموسی دوم (حک: 760تا791ق/ 1359تا 1389م) از بنیعبدالواد و فتح تلمسان باقیمانده است (ابنقاضی، 1974م: 2/306تا308). همچنین از میان عزفیان باید از علی بن حمزه بن محمد بن ابراهیم بن احمد بن محمد بن حسین عزفی و پسرش یاد کرد. به گزارش ابنخلدون، ابوالقاسم عزفی برادری داشت با نام ابراهیم که مرد فاسقی بود و گویا قتلی در سبته انجام داد و برادرش قسم یاد کرد او را قصاص کند؛ اما ابراهیم از سبته گریخت و به مشرق رفت و دیگر تا زمان علیبنحمزه در قرن ششم قمری، از او و فرزندانش در منابع اطلاعی یافت نمیشود. این على در ایام حکومت سلطان ابوزکریایحیی سوم حفصی (حک: 684تا694ق/1285 تا1295م) مىزیست. او را که طبیبی بسیار حاذق بود، الحکیم میخواندند. او با معالجۀ سلطان ابوزکریا، در شمار خواص سلطان قرار گرفت و به چنان مقامى رسید که کسی همتاى او نبود. پسرش نیز در قصر سلطان به دنیا آمد و او را ابنالحکیم میخواندند. ابنالحکیم نیز همچون پدر، صاحب اعتبار شد و در همان اوان جوانی از خواص عبدالرحمنیعقوببنعمر، از حاجبان7 مهم حفصیان، به شمار میآمد. او در دورۀ سلطان ابویحیى (حک:711تا717ق/1311تا1317م) نعمت و نفوذ فراوانی داشت و علاوهبر امور دیوانى، در امور نظامی و لشکرکشیها نیز شرکت میکرد. درواقع، ابنالحکیم را باید صاحب شمشیر و قلم دانست (ابنخلدون، 1408ق: 6/501و502). نتیجه موقعیت استراتژیک سبته که معبر مغرب و اندلس به شمار میآمد، حکومتهای قدرتمند منطقه همچون موحدون و بنیمرین و بنیاحمر را برای تصرف این شهر به طمع وامیداشت. در این میان، عزفیان از نفوذ و اعتبار علمی و دینی خود در میان مردم سبته استفاده کردند و در این کشمکشها، قدرت را به دست گرفتند؛ اما همواره در سایۀ قدرت حکومتهای بزرگ منطقه، حاکمیت آنها دستخوش تغییرات میشد و حتی باعث برکناری موقتشان میشد. در این میان عزفیان نیز به اختیار یا به اجبار، برای داشتن حامی قدرتمند یا حفظ قدرت و حکومت خود، در هر دوره با یکی از این حکومتها همراه میشدند. باوجود تمام تلاش حاکمان عزفی برای ماندن در چرخۀ حکومت، درنهایت درگیری و رقابتهای خاندانی در سبته، در سایۀ حمایت سلطان ابوسعید مرینی، به حکومت آنها خاتمه داد؛ اما این پایان کار نبود و نام عزفیان همچنان در عرصۀ شعر، فقه، طب و حتی سیاست تا سالها در مغرب شهره بود. شجرهنامۀ خاندان عزفیان پینوشت
اجب یا همان رئیسالدوله، صاحبمنصبی درباری و نظامی و مسئول هماهنگکردن و سروساماندادن به بارها و ملاقاتهای فرمانروایان با کارگزاران حکومتی و مردم (ابنخلدون، 1408ق: 6/501؛ خضری، 1386، حاجب12/383تا385). | ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 460 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 248 |