تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,646 |
تعداد مقالات | 13,378 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,107,763 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,059,684 |
بازشناسی تحلیلی تأویل آیۀ «ألست» در زبان صوفیانه و معنای آن در گسترۀ تفسیر | |||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||
مقاله 8، دوره 14، شماره 2 - شماره پیاپی 45، مهر 1399، صفحه 117-134 اصل مقاله (1.68 M) | |||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2021.124822.1528 | |||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||
سعید اکبری1؛ ابراهیم رحیمی زنگنه* 2؛ غلامرضا سالمیان3 | |||||||||||||||||||||||||
1گروه زبان و ادبیات فارسی، گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران | |||||||||||||||||||||||||
2گروه زبان و ادبیّات پارسی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه رازی، کرمانشاه. ایران | |||||||||||||||||||||||||
3گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه رازی، کرمانشاه، ایران | |||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||
با دیدگاهی تحلیلی میتوان ژرفساخت هنری زبان قرآن و خلاقیّت ذهن و زبان صوفیانه را در رویارویی با آیۀ 172 سورۀ اعراف ـ که به جریان «عهد ألست» میانجامد ـ و نیز مناقشههای تفسیری و کلامی مفسّران بررسی کرد. با این دیدگاه روشن میشود که ذهن و زبان صوفیانه در رویارویی با این آیه چه نقشی دارد و چه عواملی باعث شده است تا این آیه چنین نمودهایی داشته باشد. همچنین به این پرسش نیز پاسخ داده میشود: آیا جلوۀ این آیه در زبان صوفیانه، متناسب با حقیقت است یا از کنشگری و خلاقیّت ذهن و زبان صوفیانه در خوانش قرآن برخاسته است؟ یافتههای این پژوهش نشان میدهد که جلوۀ آیۀ 172 سورۀ اعراف در زبان صوفیانه، دستاورد ذهن کنشگر صوفی و زبان زایندۀ اوست و با حقیقت این آیه همخوانی ندارد؛ یعنی ذهن کنشگر صوفی از واژۀ «ذُرّیَّتَهُم» و «ألست»، اشتقاق مطلوب خود را به دست آورده و با استعاره، ترکیبهای «عالم ذر» و «عهد ألست» را ساخته است. این ترکیبهای استعاری نیز زمینۀ تأویل را فراهم آورده و این آیه را به مرتبهای فراتر از تمثیل رمزی رسانده است. در گسترۀ تفسیر نیز مفسّران، بدون در نظر گرفتن ارتباط محتوایی آیۀ یادشده با آیات پیشوپس آن و نیز تقدّم روایتمداری بر رجوع به آیات قرآن و ارتباط درونی آنها، ناگزیر شدهاند به جریانی مانند «عالم ذر» و «عهد ألست» قائل شوند یا سرانجام، قول به مجاز و تمثیل را بپذیرند. این پژوهش به روش توصیفی ـ تحلیلی و با تکیه بر مطالعات کتابخانهای و اسنادی تنظیم شده است. در این پژوهش، هدف آن است که روشن شود زبان صوفیانه چگونه با قابلیّت شعری و توانایی هرمنوتیکی، حقیقتهای قرآنی را به مجاز تبدیل میکند و در برخورد با این منبع میتواند کنشگر باشد. همچنین آشکار شود که چرا در گسترۀ تفسیر، عکس این قضیّه صادق است؛ به دیگر سخن، چرا ذهن صوفی در رویارویی با این آیه، کنشگر و ذهن مفسّر، کنشپذیر است؟ | |||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||
قرآن؛ تأویل؛ اعراف؛ ألست؛ عالم ذر | |||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||
1ـ مقدمه شناسایی منابع تأثیرگذار بر متنهای ادبی و شکافتن آنها در بوتۀ نقد، دستاوردهای جالبی به بار میآورد. اهمیّت این امر در دنیای ادبیات بسیار است؛ زیرا «ادبیات، وجه ناپیدای واقعیّت را برای خواننده آشکار میکند و با این کار، بصیرت جدیدی به او میدهد» (پاینده، 1390: 83). در پژوهشهای چنینی، نگاه ژرفشناختی به چگونگی مسئلۀ تأثیرپذیری و تأثیرگذاری، کارکردهای عناصر پنهان سازندۀ متنهای ادبی را بازمیشناساند. چنین دیدگاهی پیوسته دو رویکرد را در جایگاه سودمندترین ابزارهای خود دنبال میکند که عبارت است از: 1) رودیکرد ذهن کنشگر در رویارویی با منبع تأثیرگذار؛ 2) رویکرد کنشگرِ منبع تأثیرگذار در رویارویی با ذهن تأثیرپذیر. در محور نخست، این پرسش بنیادین مطرح است: آیا ذهن، منبع تأثیرگذار را فعّالانه میخواند و در رویارویی با آن کنشگر است؟ در محور دوم، این پرسش رخ مینماید: آیا این منبعِ تأثیرگذار است که در رویارویی با ذهن، فعّال است و کنشگرانه عمل میکند؟ به عبارت سادهتر، آیا این ذهن است که منبع تأثیرگذار را فعّالانه میخواند و از آن، تأثیر متناسب با خوانش خود را میپذیرد یا این منبع تأثیرگذار است که ذهن را برپایۀ ویژگیهای ذاتی خود میخواند و با بهره از انفعال ذهن، بر آن تأثیر مینهد؟ با این دیدگاه، در بحث رابطۀ تأثیر و تأثّر قرآن و زبان صوفیانه، این پرسشها به ذهن میآید: آیا ذهن صوفی، خوانش آزادانهای از قرآن دارد یا قرآن بر ذهن صوفی تأثیر مینهد و او را وامیدارد تا در حوزۀ زبان، چیزی را بگوید که موازی با اهداف تربیتی ـ الهی آن پیش میرود؟ آیۀ 172 سورۀ اعراف در مسئلۀ بهرهجویی صوفیان از قرآن کریم، بسیار نقش داشته است. این آیه اگر نگوییم سرچشمۀ همۀ اطوارهای صوفیانه است، بیشک الهامبخش گسترۀ توجهبرانگیزی از آن و یکی از مهمترین عناصر ژرفساختی آموزههای صوفیانه به شمار میرود. آیة یادشده «در تفسیر صوفیّه، آیۀ عهد متقابل میان آفریدگان و آفریدگار است» (نیکلسون، 1358: 36) و چنان منطق گفتوگویی میان خدا و صوفی آفریده که زیربنای بسیاری از شیوههای سلوک صوفیانه شده است. البته این آیه در زبان تفسیر نیز محل مناقشۀ مفسّران واقع شده و تا امروز کسی نتوانسته است از آن بهگونهای گرهگشایی کند که به اختلافهای معنایی و روایتیاش پایان دهد. مضمون این آیه و ذهن و زبان کنشگر و خلّاق صوفیانه و جریان تأویلهایی که حتی در زبان مفسّران در این باره ایجاد شده است، پژوهش جداگانهای میطلبد تا زمینۀ دستیابی به پاسخ شایستهای فراهم آید؛ چهبسا به یاری آن بتوان زوایای تاریک و نامکشوف این قضیِۀ زبانی را روشن کرد و افزونبر شناخت دقیقتری از زبان قرآن، سهم بنیادین کارکردهای زبان صوفیانه در بهرهگیری از این آیه را نیز بازشناخت. 1ـ1 بیان مسئله ژرفساخت هنری زبان قرآن و خلاقیّت ذهن و زبان صوفیانه در رویارویی با آیۀ 172سورۀ اعراف که به «عهد ألست» و منطق گفتوگویی عاشقانۀ خدا و صوفی میانجامد و نیز مناقشههای پایانناپذیر تفسیری و کلامی مفسّران، دیدگاهی تحلیلی میطلبد؛ برپایة این دیدگاه میتوان پیبرد ذهن و زبان صوفیانه در رویارویی با این آیه چه نقشی دارد و چه عواملی باعث شده است تا این آیه چنین نمودهایی داشته باشد و آیا جلوۀ این آیه در زبان صوفیانه، جلوهای حقیقی است یا اینکه ناشی از کنشگری و خلاقیّت ذهن و زبان صوفیانه در خوانش قرآن است. 1ـ2 فرضیه، هدف و روش پژوهش فرض بنیادین این پژوهش و پاسخ به پرسشهای یادشده این است که جلوۀ آیۀ 172 سورۀ اعراف در زبان صوفیانه، دستاورد ذهن کنشگر صوفی و زبان زایندۀ اوست و با حقیقت این آیه همخوانی ندارد. همچنین ذات زبان هنری قرآن باعث شده است تا مفسّران نیز نتوانند از حقیقت آن پرده بردارند و این مسئله به کنشگری زبان قرآن بازمیگردد. در این پژوهش، با روش توصیفی ـ تحلیلی و تکیه بر مطالعات کتابخانهای و اسنادی، برآنیم تا نشان دهیم زبان صوفیانه چگونه با قابلیّت شعری و توانایی هرمنوتیکی خود، حقیقتهای قرآنی را به مجاز تبدیل میکند و در رویارویی با این منبع میتواند کنشگر باشد و در گسترۀ تفسیر، چرا عکس این قضیّه صادق است. به دیگر سخن، چرا ذهن صوفی در رویارویی با این آیه، کنشگر و ذهن مفسّر، کنشپذیر است؟ 1ـ3 پیشینۀ پژوهش مهمترین پژوهشهای انجامشده دربارۀ آیۀ مشهور به «ألست» عبارت است از: پورجوادی (1393) که سیر تاریخی تفسیرهای مربوط به این آیه را بررسی کرده و به بیان آرای مفسّران، متکلّمان، عارفان، فلاسفه و شاعران پرداخته است. پزشکی (1383) عالم ذر در مثنوی مولانا را بررسی کرده است. شفق و اورنگ (1389) به بررسی بازتاب این آیه در متون عرفانی قرن هفتم پرداختهاند. سلطانی (1390) مفهوم ألست را از دیدگاه عارفان تا قرن هشتم بررسی کرده است. مصطفایی و کبیر (1394) چگونگی عالم ذر را در آرای مفسّران و متکلمان تا روزگار کنونی بررسیدهاند. بهنامفر و باغبان (1394) به ریشهیابی موضوع معرفت در آیۀ ألست و همانندی آن با نظریۀ یادکرد افلاطون و کیفیّت آن در مثنوی مولانا اقدام کردهاند.
2ـ بحث در پژوهش دربارة زبان قرآن، نخست باید دید سرچشمۀ برداشتهای هنری آن از کجاست و دوم اینکه، اهداف متناسب با این برداشتها چیست و آیا با سرشت الهی و هدایتگری آن سازگاری دارد؟ پیداست سرچشمۀ توجه هنرمندانه و برداشتهای هنری از آیات قرآن، به ذات هنری زبان قرآن بازمیگردد که در بسیاری از آیات، انواع صورخیال را مانند تشبیه، استعاره، کنایه و مجاز به کار برده و چنان هنرمندانه آنها را در ذات این آیات سرشته است که میتوان گفت، حقیقت و مجاز آن، یک واحد معنایی را رقم میزند و در بسیاری موارد، قاطعانه نمیتوان دربارۀ آنها نظر داد. برای نمونه، پس از گذشت قرنها هنوز هم مفسّران نتواستهاند معنای دقیق آیاتی از این قبیل را بهروشنی بیان کنند:
این مایۀ هنری زبان قرآن، راه را برای تلاشهای گستردۀ تأویلگرایانه، بهویژه در مشرب تصوّف، باز کرده است. امروزه نیز بازتاب صدای گرایش به رهیافت هنری برای فهم دقیقتر قرآن از زبان کسانی مانند نویسندۀ معاصر، «امین الخولی» شنیده میشود که بر آن است: «رویکرد ادبی به قرآن، تنها راه نجات روشنفکران مسلمان از شکاف روانی است» (ابوزید، 2015: 83). او مانند دیگر نویسندۀ مصری، سیّد قطب، ادبیبودن قرآن را بهترین راهحل فهم راستین آن میدانست و «بر آن بود که ایمان به رسالت پیامبر، در گوهر خود، پیمانی بلاغی است؛ زیرا انگیزۀ اشتیاق به ایمان، تأثیر ادبی و بلاغی بود که قرآن در جان عربها پدید میآورد» (همان، 2010: 111)؛ بنابراین، به زبان دقیقتر باید گفت وجه هنری زبان قرآن و شریعتْ ذهن صوفی را به ذهنی کنشگر و خلّاق تبدیل میکند تا خوانش هنری خود را از قرآن به نمایش بگذارد. بدیهی است یکی از مهمترین جلوهگاههای نگاه هنری به قرآن، گسترۀ تأویل است؛ دربارة آن گفته میشود که «تأویل، ابزاری است که با آن میتوان ناسازگاری میان کشف و عقل را توجیه کرد» (فعالی، 1378: 338). علت گرایش به تأویل در تصوّف این است که نخست، بسیاری از گزارههای صوفیانه از جهان خارج از اسلام و فرهنگهای دیگر به قلمرو تصوّف وارد شده است و دوم اینکه عقل و استدلال عقلی، جایگاه درخوری در نظرگاه صوفیان ندارد (رک. همان: 337). «برخی نیز برآناند که بیشترین کاربرد تأویل مربوط به آیات متشابه است و وجه متشابه بیشترین کارکرد را در کتاب و سنت دارد» (قاسمپور، 1392: 34)؛ اما دقیقتر، میتوان گفت مهمترین دلایل گرایش به تأویل، عبارت است از:
از این میان، دو مورد آخر اهمیّت بیشتری دارد. قرآن بهروشنیِ تمام، قطعیّت معنای تأویلهای آیاتش را مطرح میکند. 1 دربارۀ تواتر روایتهای دو وجهیبودن یا حتی چندلایگی آیات قرآن، برای نمونه، شیخ روزبهان بقلی «از عبدالله بن مسعود، روایت میکند که پیغمبر فرمود: قرآن هفت حرف است و هر آیهای از آن ظهری و بطنی دارد» (شفیعیکدکنی، 1392: 150) و نیز از امام جعفر صادق (ع) روایت شده است که «إنَّ کِتابَ اللّهِ عَلى أربَعَةِ أشیاءَ: عَلَى العِبارَةِ وَ الإشارَةِ وَ اللَّطائِفِ وَ الحَقائِقِ. فَالعِبارَةُ لِلعَوامِّ وَ الإشارَةُ لِلخَواصِّ وَ اللَّطائِفُ لِلأَولِیاءِ وَ الحَقائِقُ لِلأنبِیاءِ» (فیض کاشانی، 1416: 31)؛ بنابراین مبنای معرفتی گرایش به تأویل، چه در گسترۀ تفسیر و چه در گسترۀ عرفان، همین رهیافت هنریبودن زبان قرآن است. رهیافتی که از همان صدر اسلام، قرآن را متنی میداند که معنـای ظاهـری و باطنـی دارد و معنـای باطنـی آن نیز به فراخـور استعـداد مخاطبانش، مراحـل دیگری دارد. برپایۀ چنین برداشتی، «کلام الهی اگرچه دارای مفهوم عامّی است که هرکس آن را میشنود، بهسبب سابقۀ ذهنی که هنگام شنیدنش دارد، میفهمد؛ ولی نسبتبه هر طایفۀ معینی از موحّدان و محقّقان و علمای ظاهر، دارای مفهوماتی خاص و وجوه بسیار و معانی متعدد است» (قیصری، 1387: 310). به همین سبب، در طول تاریخ اسلام، هر گروه و فرقهای توانسته است از ظنّ خود، یار آیات قرآن شود و به برداشتهای دلخواه خود از آنها دست یازد. البته این مایۀ هنری، تنها خاص زبان قرآن نیست. بهطور کلی، زبان همۀ ادیان، زبان یکدست و تکساحتی نیست؛ بلکه زبانی گاه مستقیم و آشکار و گاه مبهم و دشواریاب است و در بسیاری موارد نیز بسیار خردگریز مینماید؛ بنابراین میتوان تاریخ تمام دعواهای فرقهای دروندینی و نیز علّت بنیادین مخالفان و منکران دین را در مسئلۀ زبان آن خلاصه کرد. در همۀ این ستیزها و ناسازگاریها، دعوا بر سر فهم جامع از زبان و تسخیر زبان وحی و دین است؛ زیرا «زبان و تفکر یک چیزند» (ریچاردز، 1382: 24) و تسخیر زبان، به معنی تسخیر بنیانهای فکری دین و دستیابی به شناخت مطمئنی از آن است. در جهانبینی عرفانی نیز «صوفی ازلحاظ قرائت و تأویل، از ظاهر متن به باطن آن عبور میکند و چون شریعت براساس ظاهر، پایدار است از آن نیز برای رسیدن به حقیقت عبور میکند. بدین وسیله، صوفی، متن قرآن را تأویل و فضایی میآفریند که دربرگیرندۀ تجربۀ شخصی او باشد. بدینسان، از بازبودن متن و فنا و سرشاری درونی آن، پرده برمیدارد» (احمد سعید، 1385: 200)؛ بنابراین میتوان گفت «در متون دینی، معنا مبهم است؛ اما مؤمنان ناگزیرند معنا را دریابند و تأویل متون از این رهگذر گریزناپذیر است» (احمدی، 1389: 529). برای درک بهتر چگونگی روند دگرگونی تغییر مقولۀ حقیقت قرآنی به مقولۀ مجازی در زبان صوفیانه، بایسته است به بررسی فرایند معنایی «آیۀ ألست» در گسترۀ تفسیر بپردازیم. البته پیشتر ضروری است تا به بازتاب این آیه در تفسیرهای صوفیانه نیز اشارهای کنیم. یادآوری این نکته نیز ضروری است که آیۀ ألست در تفسیرهای صوفیانه، بازتاب یکسانی دارد و اشاره به نمونههایی از برجستهترین تفسیرهای صوفیانه بسنده است. 2 2ـ1 آیۀ ألست در تأویلهای صوفیانه 2ـ1ـ1 تفسیر بیان السّعاده «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ بدان که آدم گاهی بر آدم ابوالبشر گفته میشود و گاهی بر آن معنی میشود که در هر بشری موجود است (جوهر آدمی یا آدمیّت) و گاهی بر معنایی اعم از آن دو اطلاق میشود و به همین معنی گفته میشود آدم ملکی، آدم ملکوتی، آدم جبروتی، آدم لاهوتی. و همین معنی در یکی از خطبههای مولای ما امیرالمؤمنین وارد شده است که من اول آدم هستم و این بدان جهت است که هر چیزی که در عالم طبع و عالم کثرت است، برای آن، صورت و مثال است بهنحو کثرت و تفصیل در عالم مثال؛ بهطوری که اگر بینندهای آن را ببیند گوید که آن همان است و هیچ فرقی ندارد، و در عالم عقول عرضی و ارباب انواع، برای آن، حقیقتی است و نیز برای آن حقایقی در عوالم طولی است که تمامتر و بازتر از آن چیزی است که در این عالم است و از آنچه در آن عالم است به عالم ذر تعبیر میشود. دربارۀ گواهیدادن ذرّۀ وجودی، همانطور که گفته شد، همۀ اشیاء، بهخصوص مافوق عالم طبع، نسبتبه خدای تعالی دارای دانش و آگاهی و شنوایی و بینایی و گویایی است. اکنون دیگر تأمّل و شکی نمیماند که گواهیدادن و شنیدن و اقرار، همهاش طبع حقایق معنوی درست است، بلکه در مافوق عالم طبع، سزاوارتر به حقایق لغوی است» (گنابادی، 1378، ج 5: 471‑474). 2ـ1ـ2 تفسیر کشف الأسرار و عدّة الابرار قوله عالی «"و اذ اخذ ربّک من بنی آدم... الآیه" از روی فهم بر لسـان حقیقت این آیت رمـزی دیگـر دارد و ذوقی دیگـر. اشارت است به بدایت احـوال دوستان و بستن پیمان عهـد و دوستی با ایشان روز اول در عهـد ازل که حق بود حاضر و حقیقت حاصل... فرمان آمد که یا سیّد ذکّرهم بایّام الله، این بندگان ما که عهد ما فراموشکردند و به غیری مشغول گشته، با یاد ایشان ده آن روز که روح پاک ایشان با ما عهد دوستی میبست و دیدۀ اشتیاق ایشان را این توتیا میکشیدیم که "الست بربکم". ای مسکین، یاد کن آن روز که ارواح و اشخاص دوستان در مجلس انس از جام محبّت، شراب عشق ما میآشامیدند و مقرّبان ملأ أعلی میگفتند: اینت عالی همّت قومی که ایشاناند! ما باری هرگز از این شراب نچشیدهایم و نه شمّهای یافتهایم و هایوهوی این گدایان بر عیّوق افتاده که "هل من مزید"... «"الست بربّکم قالوا بلی" فرقهم فرقتین: فرقة ردّهم الی الهیبة فهاموا و فرقة لأطفهم بالقربة فاستقاموا. و قیل: تجلّی لقوب قوم فتولّی تعریفهم. فقالوا بلی عن صدق یقین و تعزّز علی آخرین. فأثبتهم فی اوطان الجحد فقالوا بلی عن ظنٍ و تخمین. روز میثاق به جلال عزّ خود و کمال لطف خود بر دلها متجلّی شد؛ قومی را به نعت عزّت و سیاست و قومی را از روی لطف و کرامت. آنها که اهل سیاست بودند در دریای هیبت به موج دهشت غرق شدند و این داغ حرمان بر ایشان نهادند که "اولئک کالانعام بل هم اضل" و ایشان که سزای نواخت و کرامت بودند به تضاعیف قربت و تخاصیص محبت مخصوص گشتند و این توقیع کرم بر منشور ایمان ایشان زدند که "اولئک هم الرّاشدون"» (میبدی، 1376، ج 3: 793‑795). 2ـ1ـ3 تفسیر عرائس البیان «(خدای تعالی) ارواح را از نهانگاه غیب به صفت ایجاد بیرون آورد و دیدار تجلّی فعل عام را به آنها بخشید و به نور فعل خاص، آنها را پوشانید و چشمههای محبّت و ارادت را برای آنها مهیّا کرد و از چشمۀ محبّت، شراب عشق و از چشمۀ ارادت، شراب توحید به آنان نوشانید؛ پس آن ارواح از شراب محبّت بر سر اشتیاق آمدند و از این عشق مست شدند و شادمانه بهسوی معدن صفت رفتند و با بالهای توحید در آسمان انوار صفات پر گشودند... "ألستُ بربّکم" خطاب مهربانی به اهل لطف است و برای اهل قهر، خطاب به تعظیم است. عارفان را به تعریف مشاهدات و جاهلان را به قهر و سختی خطاب کرد؛ پس همگی خشنود و ناخشنود به توحید او اقرار کردند؛ اهل عرفان به خشنودی اقرار کردند و اهل کوری و طغیان به ناخشنودی» (روزبهان بقلی، 2008: 492‑ 493). 2ـ1ـ4 تفسیر المحیط الأعظم سیّد حیدر آملی ضمن آنکه خدای تعالی را معلم حقیقی و نخستین استاد و شیخ اعظم و اکمل میداند، آدم ابوالبشر را آدم حقیقی و انسان کبیر آفاقی مینامد که خداوند او را تعلیم داده و مظهر صفت «الرّحمن» شده است. از این نظر، به آدم ابوالبشر، لقب «الرّحمن ثانی» میدهد که البته خلیفۀ اول است و پس از تعلیمیافتن از خدای تعالی، یعنی گذر از مرحلۀ «و علّم الآدم الاسماء کلّها»، در عالم ذر، از راه ابداع و امانت، دانش فطری جمعی توحید را در سرشت ذریّهاش مینهد و جریان عهد الست و عالم ذر را تحقق میبخشد (رک. آملی، 1385، ج 5: 360). چکیدۀ آنچه سیّد حیدر آملی در تأویل آیۀ 172 سورۀ اعراف نوشته، این است: «بدان که خدای تعالی چون فرزندان آدم را به هیئت ذُر از پشت او برگرفت و دانش یادشده را بالقوّه در سرشت و فطرت آنان نهاد، به ایشان گفت: "ألستُ بربّکم"؟... "قالوا بلی"، و مراد از بلی، پاسخی تقدیری و فرضی است که اگر ایشان موجود حقیقی میبودند و میتوانستند سخن بگویند، میگفتند: "بلی"؛ نیز میتواند پاسخی حقیقی و وجودی به این معنی باشد که ایشان به زبان عقل، یا نفس یا روح گفتند: "بلی"؛ همچنانکه مراد از "ظَهر"، صلب آدم نیست ـ اگرچه این نیز میتواند باشد ـ بلکه مراد از «ظَهر»، عالم جبروت مسمّی به عقل و عالم کلّی و عالم لطیف است» (همان: 362). 2ـ2 آیۀ ألست در گسترۀ تفسیر بهطور کلی در گسترۀ تفسیر، دو دیدگاه دربارۀ «آیۀ ألست» دیده میشود: «دیدگاه نخست مربوط به کسانی است که این عهد و پیمان را مربوط به عالمی قبل از عالم دنیا میدانند و اعتقاد دارند که آنان قبل از آفرینش در این دنیا، در عالمی به نام عالم ذر یا عالم ألست آفریده شدهاند... این عقیده، عقیدۀ رایج عامۀ اهل سنّت و برخی شیعیان است. «دومین دیدگاه از آنِ کسانی است که عهد و پیمان را مربوط به این دنیا میدانند و معتقدند عهد و میثاق خداوند، در خلال زندگی دنیوی اتفاق میافتد و مقصود از پیمان، همین سنّتهای رایج آفرینش است. مهمترین نظریهپرداز این گروه ابوحامد محمد غزّالی است» (سلطانی، 1389: 94). در این باره، دو نکتۀ مهم هست: نخست، مسئلۀ عهد و میثاق خداوند با انسان؛ دوم، اعتقاد به «عالم ذر». ریشهیابی این دو اعتقاد، ضروری است؛ وگرنه نمیتوان به شناخت درستی دربارۀ این آیه رسید. آنچه از ظاهر آیه دربارۀ عهد و میثاق خداوند با انسان برداشت میشود، این مسئله را تأیید میکند؛ اما دربارة اعتقاد به «عالم ذر»، باید گفت که ریشۀ باور به این موضوع، در صنعت اشتقاق نهفته است؛ اشتقاقی هنرمندانه که بافت هنری آیه موجب پدیدآمدن آن است و میتوان آن را «جادوی مجاورت» نامید. «تأثیر هنر جادوی مجاورت در شاهکارهای ادبی جهان و در کتب مقدّس عالم، و در صدر همۀ آنها قرآن کریم، امری است که هیچکس از آشنایان در آن، تردید ندارد» (شفیعیکدکنی، 1377: 17). «جادوی مجاورت، گاه چنان عمل نموده که ما را وادار به پذیرفتن اجتماع نقیضین یا ارتفاع ضدّین کرده است و ما برای توجیه این تناقضها و تضادها در طول تاریخ، ناچار به انواع تلاشها شدهایم و بسیاری از چیزهایی را که خرد آدمی، نمیتواند بپذیرد، جزو عقاید اجتماعی خویش، ساختهایم و در عمل، آن تناقضها و تضادها را پذیرفتهایم» (همان: 21). دربارة ظاهر آیه، بحث عهد و میثاقگرفتن خداوند از انسان، به آنجا بازمیگردد که مخاطبان پیامبر اسلام، بر آیین پدارن خویش، تکیۀ کامل داشتند. آنان پیامبر را کسی میدانستند که میخواهد با دشمنی، رسمهای اجدادی ایشان را در پرستش مشرکانه نفی کند. عمدۀ این مخاطبان که از قبایل عرب بودند، پیوسته چنین دلیل میآوردند که آیا ما باید به آیین اجدادی خود بیاعتقاد شویم و آنان را نادان و گمراه بدانیم؟ این مسئله که در همهجای قرآن، بدان اشارت رفته، یکی از مهمترین زمینههای درگیری عقیدتی سران قبایل عرب با پیامبر اسلام است. کلیدداری کعبه و ترویج آیین بتپرستی که در طول قرنهای پیاپی، برای آنان، ثروت و شرف به بار آورده بود، آنان را وامیداشت تا در برابر پیام توحیدی قرآن که منافع آنان را به خطر میانداخت، اینگونه جبهه بگیرند. آیۀ 172 سورۀ اعراف، یکی از مهمترین آیاتی است که پاسخ جامعی به این اعتقاد عمیق مشرکان میدهد. این آیه با توجهدادن مخاطبانش به گذشتۀ تاریخ آفرینش انسان در نسلهای نخستین، این مسئله را مطرح میکند که نسلهای نخستین بشری، بهخوبی از یگانگی خداوند آگاه بودهاند؛ اما در این آیه، دلیل این آگاهی که همان ظهور پیامبران و مقبولیّت آنها ازسوی نسلهای نخستین فرزندان آدم بوده، ذکر نشده است؛ زیرا علاوه بر اینکه «سبک روایت قرآن بهشدّت، اشاری است و بسیاری جزئیات، توضیح داده نمیشود» (توکلی، 1389: 570)، زمینۀ بحث نیز برای مخاطبان زمان پیامبر روشن بوده است؛ بنابراین قرآن با ایشان اینگونه احتجاج میکند که شما به گذشتۀ پرستش اجدادی خود، بهسختی اعتقاد دارید، پس باید بدانید که خداوند نخستین نسلهای بشر را هدایت کرده و بهواسطۀ پیامبران، آنها را بر خود گواه گرفته است تا به یگانگی او اقرار کنند تا همۀ نسلهای بشر بدانند در این باره، غفلتی صورت نگرفته است. برای روشنشدن این معنا بهتر است به ساختار خود آیه دقّت کنیم: چنانچه با دقّت به ساختار لفظی آیه بنگریم، زمینۀ تأیید این گفتهها فراهم میآید. نخستین دلیل، کاربرد تعبیر «إذ أخذ» است که بیانگر وجه زمانمندبودن این آیه است؛ یعنی مسئلۀ عهد و پیمانگرفتن، در ظرف زمان رخ داده و زمان، جزو جداییناپذیر دنیا و جزو ناپذیرفتنی عالم آخرت و رؤیاست. دوم، تعبیر «بنیآدم» (فرزندان آدم) است. سومین تعبیر که جسمانیّت این فرزندان را تأیید میکند، تعبیر «من ظهورهم» است؛ یعنی از پشت ایشان (از صلب ایشان). چهارمین تعبیر، «ذُریّتهم» و «علی أنفسهم» است که این خلقت دنیایی و زاد و ولد انسانی را تأیید میکند؛ یعنی خداوند انسانهای ذیشعوری را بر خودشان گواه گرفته است؛ انسانهایی که قابلیّت همۀ شرایط عهد و پیمان را، ازنظر وجودی و عقلی، دارند؛ بنابراین همۀ آنچه در ساختار این آیه به کار رفته است، زمینۀ مادّی دارد. همچنین آیا خردمندانه است که برای منکران توحید و معاد، خداوند به یک جریان رؤیایی و پیشاآفرینش استناد کند تا آنگونه که مفسّران و سپس عارفان گفتهاند، به «عالم ذر» و «عهد ألست» قائل شویم؟! زیرا «اصل امتناع راهیابی خطا به قرآن که مبنای عدول از ظاهر به تأویل است، نزد قرآنناباوران، مفروض و مقبول نیست تا ذهن ایشان برپایۀ آن اصل، از ظواهر آیات به تأویل عبور کند» (نجفی، 1394: 693). ساختـار این آیـه با محتـوای آن و نیز با سـایر آیـاتی که در قـرآن دربارة اعتقـاد بیچـونوچرای مشرکان به آیین پرستش شرکآمیز اجدادیشان است، بهطورکامل همخوانی دارد و به هیچوجه، با عالمی رؤیایی و پیشاآفرینشی سازگار نیست. اگر به چند آیۀ پیشین بازگردیم، میبینیم که پس از اشاره به داستان موسی و قوم او، به ملّتهای دیگری اشاره میشود که گرفتار عذاب خداوند شدهاند، سپس از آیۀ 168‑171 به این مسئله پرداخته میشود که خداوند، أمّتهای گوناگونی را یکی پس از دیگری آورده است که در میان آنها، صالحان و مشرکان بودهاند. این بحث ادامه مییابد تا سرانجام به آیۀ 171 میرسد که با بیانی کنایی، ماجرای تجلّی خداوند بر «کوه طور» و لرزش کوه مطرح میشود؛ پس از این آیه برای تأیید آنچه خداوند به قوم موسی گفته است، مسئلۀ هدایت نخستین نسلهای فرزندان آدم مطرح میشود تا به مشرکان اثبات شود نخستین نسلهای بشریّت، یکتاپرست بودهاند و چنانکه ایشان میپندارند، مشرک نبودهاند. بهراستی، جای بسی شگفتی است که مفسّران، آیۀ 172 را بدون در نظرگرفتن ارتباط محتوایی آن با آیات پیشوپس آن و نیز بدون توجه به ارتباط معنایی این آیه دربارة احتجاج مشرکان به رسوم و آیین مشرکانۀ پدرانشان تفسیر کردهاند و آیه را چنان در نظر گرفتهاند که گویی یک واحد معنایی جداگانه است و هیچ ارتباطی به آیات پیشوپس از خود ندارد؛ درنتیجه با پرداختن به روایتهای گوناگون وادار شدهاند درنهایت، به جریانی مانند «عالم ذر» و «عهد ألست» قائل شوند. مسئلۀ پیمانگرفتن خداوند از بندگان نیز پیچیدگی و ابهامی ندارد؛ زیرا در آیۀ 169 همین سوره، بهروشنی آمده است که خداوند پس از فرستادن پیامبران، از بندگانش پیمان گرفته است. 2ـ2ـ1 آیۀ ألست در تفسیر المیزان و تفسیر ابوالفتوح رازی از میان مفسّران امروزی، برخی مانند صاحب تفسیر المیزان به مسئلۀ مادّیبودن خطاب آیۀ 172 سورۀ اعراف رسیدهاند؛ اما زمینههای روایات و احادیث دربارۀ این آیه، مانع از آن شده است تا با سنجش محتوای این آیه با پیام توحیدی قرآن و نیز آیات پیش از آن، به معنای روشن آن دست یابند. نمونۀ برجستۀ دیگر این زمینه، أبوالفتوح رازی است. او به معنای راستین این آیه پرداخته است؛ اما بهدلیل نداشتن درک درست محتوایی این آیه با آیات پیشین آن، بهسرعت از آیه میگذرد. نکتة مهم در کار او این است که وی نیز جریان «عالم ذر» و میثاق آن را ترهّات میشمارد؛ اما نتوانسته دریافت عقلی درست خود را از معنای راستینی که از آیه فهمیده است، بهگونهای قاطع به اثبات برساند؛ بنابراین در کنار فهم معنای روشن آیه، وجه دیگری را نیز مطرح میکند: «اگر گویند چون تأویل مخالفان و اخباریان باطل بکردی، تأویل صحیح چیست آیت را به نزدیک شما؟ گوییم: ما را در تأویل آیت، دو وجه است: یکی اینکه مراد به این، جماعتیاند از فرزندان آدم که خدای تعالی ایشان را بیافرید و کمال عقل داد و کمالات و تمکین و تکلیف کرد ایشان را و بر زبان پیغامبران با ایشان تقریر کرد که: :ألست بِرَبِّکُم:، ایشان از پس نظر در ادلّه و تحصیل علم و معرفت به خدای تعالی گفتند: بلی؛ و ایشان را بر یکدیگر گواه کرد تا فردای قیامت نگویند که ما از این غافل بودیم یا تعلیل کنند به شرک پدران، و گویند: ما را پدران مشرک بودند و ما نیز به آن شرک آوردیم که ما اطفال بودیم و به ایشان اقدا کردیم... و وجه دوم در تأویل آیت، آن است که چون خدای تعالی ایشان را به بدیع فطرت و کمال صنعت چنان آفرید و ترکیب عجیب و آیات و دلایل و عبر در خلق ایشان که دلیل کند بر آنکه ایشان را خالقی است قادر، عالم، حی، موجود، حکیم، سمیع، بصیر، مرید، کاره مدرک. حاصل بر صفات کمال در این خلق به منزلت کسی بود که گواه بر ایشان گیرد تا انکار نتوانندکردن که جمله را خالقی و آفریدگاری و مقدّری و مدبّری باید و ایشان در این باب، به منزلت معترفی باشند و اگرچه آنجا اعترافی و اشهادی حقیقی نباشد؛ چنانکه خدای تعالی گفت: ثُمَّ استَوَی إلَی السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلأرضِ إئتیا طَوعَاً أو کَرهَاً قَالتَا أَتینا طائِعین، و برحقیقت، نه از خدای تعالی قولی بود و نه از آسمان و زمین» (رازی، 1371، ج 9: 5‑9). علامه طباطبایی نیز که تاحدی به زمینۀ خطاب زمانی و مادّی آیۀ 172 سورۀ اعراف نزدیک شده است، در این باره مینویسد: «بنابه مضمون این روایات، حال از دو بیرون نیست: یا اینکه ذرّیه که خداوند از صلب آدم استخراج کرده، به آنان عقل داده و سپس مورد خطاب خودشان قرار داده است، یا اینکه عقل نداده، و اگر عقل نداده پس چگونه مسئلۀ توحید را درک نموده و خطاب خداوند را فهمیدهاند؟» (طباطبایی، 1367: 405). همچنین پس از نقل روایتی مینویسد: «این روایت دلالت دارد بر اینکه سؤال و جواب مزبور گفتوگوی حقیقی بوده، نه صرف زبان حال» (همان: 422). ایشان پیش از بازگویی این روایت، در ادامۀ بحث مفصّلی که از «عالم ذر» دارد، نتیجه میگیرد که «این جهات اشکالی بود که بر عالم ذر و وجود ذرّی که آقایان از آن روایات فهمیدهاند، وارد میشود و هیچ بحث علمی قادر به حل آنها نیست و به هیچ وجه، نمیتوان آیه و روایات را بر آن حمل کرد» (همان: 414). درنهایت، با قائلشدن به نشئهای پیش از نشئۀ دنیا برای روح در مشاهدۀ صفت ربوبیّت پروردگار، نظر خود را بیان میکند: «انسان بهخاطر توجه به تمتّعات مادّی و لذائذ حسی، از پروردگار خود، محجوب شده، همۀ این احوال متفرّع بر وجه دیگر زندگی است که گفتیم سابق بر این زندگی، و این زندگی متأخّر از آن است و موقعیّت این نشأت در تفرّعش بر آن نشأت، موقعیّت "یَکُون" و "کُن" در جملۀ "إن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُون" را دارد. به این بیان، روشن گردید این نشأت دنیوی انسان، مسبوق است به نشأت انسانی دیگری که عین این نشأت است، جز آنکه آحاد موجودات در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند و در آن نشأت، وحدانیّت پروردگار را مشاهده میکنند و این مشاهده ازطریق مشاهدۀ نفس خودشان است، نه ازطریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند و لحظهای او را غایب نمیبینند و لذا به وجود او و هر حقّی که از طرف او باشد، اعتراف دارند» (همان: 418). البته علامه طباطبایی منظور دقیق خود را از این «نشئۀ سابق بر دنیا» روشن نمیکند؛ اما با توجه به روحیۀ عرفانی و مشرب فلسفی وی، منظور او را در بحث «تزکیۀ روح» و باور به «خزانۀ ارواح» ـ که قدمتی به درازنای تاریخ دین و فلسفه دارد و به آرای افلاطون بازمیگردد ـ میتوان جستوجو کرد. دقّت در آنچه علامه طباطبایی بیان کرده، یادآور این بیتهای خاقانی و مولاناست:
2ـ2ـ2 آیۀ ألست در تفسیرهای کهن و معاصر اینگونه ناهماهنگی برای معنای روشن آیة 172 سورۀ اعـراف و تفسیرهـایی که از آن شــده است، در لابهلای آرای دیگـر مفسّران نیز دیده میشود و کار به جایی میرسد که سرانجام، بسیاری از مفسّران کهن مانند «بلخی، رمّانی، سیّد مرتضی، شیخ مفید، زمخشری، محقّق دامّاد و از معاصران، سیّد شرفالدین جبل عاملی و آیتالله مکارم شیرازی در مقام تفسیر آیۀ میثاق، قول به مجاز و تمثیل را پذیرفتهاند» (مصطفایی و کبیر، 1394: 60)؛ نمونۀ بسیار موجز آن را در تفسیر جلالین میتوان دید: «و یاد کن هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّۀ آنان را برگرفت بدانگونه که بعضی را از پشت بعضی مانند ذرّه از پشت بنیآدم برگرفت، نسلاً بعد نسل به صورت زاد و ولد در جایی به نام نعمان در کنار عرفات در روز عرفه، و دلایل ربوبیّتش به آنان نشان داد و عقل و کلام را در آنها ترکیب کرد و آنان را برخودشان گواه ساخت. گفت: آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا تو پروردگار مایی. گواهی دادیم به آن تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر بیخبر بودیم و کافران بگویند توحید را نمیشناسیم. این رأی سلف است. رأی خلف بر آن است این آیه از باب مجاز و تمثیل است. مراد از این گواهگرفتن، خلقت فطری آنها بر توحید و یگانهپرستی است» (محلّی و سیوطی، 1385: 173). 2ـ2ـ3 جلوۀ تأویلی آیۀ ألست در گسترۀ تفسیر بنابراین در گسترۀ تفسیر نیز میبینیم که آرای مفسّران، رنگ تأویل به خود میگیرد. مهمترین علت این امر، این است که «ذهن تأویلکننده در آغاز تأویل، پاک و خالی نیست. مجموعهای است از پیشداوریها، فرضهای آغازین و خواستهایی استوار به افق معنایی امروز» (احمدی، 1389: 574). «به دیگر سخن، هر تأویلی وابسته به دانش پیشین تأویلکننده و ظرفیّتهای پنهان در متن است» (میرزایی و نوروزپور، 1397: 326). مفسّران نیز با انبوهی از پیشفرضهای احادیث و روایات، و ظرفیّت ابهام هنری این آیه، به تفسیر پرداختهاند و توجهی به ساختار و محتوای این آیه با مفهوم کلی توحید و دعواهای لجوجانۀ مشرکان با پیامبر بر سر پایبندی به آیینهای مشرکانۀ اجدادیشان نداشتهاند؛ وگرنه چنانکه قرآن نیز یادآور میشود، مشکلات پیشآمده در کار دین را نخست باید به سخن خداوند، حواله دهیم؛ در این صورت روشن میشود که معنای این آیه، پیچیدگی و ابهام ناگشودنی ندارد که بخواهیم به چنین تأویلهای دور و بیقاعدهای دست بزنیم؛ بنابراین علت این انباشتگی ذهنی مفسّران در گسترۀ «روایتمداری» ایشان تبیینپذیر است؛ درحالیکه قرآن تأکید دارد نخست باید به سخن الهی توجه داشت و سخن پیامبر در مرحلۀ دوم قرار دارد. پس میبینیم که تقدّم روایتمداری بر رجوع به آیات قرآن نیز ازجمله علتهای پراکندهگویی دربارة آیۀ 172 سورۀ اعراف است. به هر حال، نمیتوان انکار کرد که «این مفهوم انتزاعی و نادرست، به عللی نامعلوم و شاید درنتیجۀ نفوذ مذاهب و ادیان دیگر و ازطریق جعل و ترویج احادیثی چند که مفاد آنها با روح دین اسلام منافات دارد، بدون توجه به معنای قرآنی، در سنّت عاشقانه و عرفانی ما به کار رفته است» (علمی و تسلیمی پاک، 1389: 137) و این جریان «به همّت صوفیانی چند، جنبۀ ماوراء تاریخی و آن جهانی به خود گرفت و تبدیل به زمینهای شد برای تبیین بحث معرفت و ایمـان بهعنوان امـری ماقبل تاریخی و متافیزیکی که البتـه با مـذاق نوافلاطونی عرفا و صوفیـان، سازگاری داشت» (پورجوادی، 1393: 18)؛ بنابراین کاوشی در ذهن و زبان کنشگر صوفیانه، راهگشای ادامۀ این بحث است. 2ـ3 ریشهیابی تأویلهای «عالم ذر» و «عهد ألست» گفته شد که ریشهیابی تأویلهای «عالم ذر» و «عهد ألست» در دو محور توجه به ظاهر آیه و صنعت اشتقاق، امکانپذیر است. دربارة توجه به ظاهر آیه، بررسی لازم صورت گرفت و اینک به محور صنعت اشتقاق، پرداخته خواهد شد. بدیهی است ذهن کنشگر صوفی از واژۀ «ذُرّیَّتَهُم» و «ألست»، اشتقاق مطلوب خود را به دست آورده و با استعاره، ترکیبهای «عالم ذر» و «عهد ألست» را ساخته است. «نگرش گوینده نسبتبه موضوع سخنش یا شنوندگانش، سبب کاربرد استعاره بهعنوان یکی از وسایل بیانی میشود» (ریچاردز، 1388: 212). نگرش عاشقانه ـ عارفانۀ سازندۀ این ترکیبهای استعاری نیز بهخوبی ذهن مخاطب موحّد را برای پذیرش کیفیّت این رخداد، با رنگ عاشقانه ـ عارفانه، اقناع میکند؛ زیرا «استعاره نموداری عالی است که به کمک آن، اشیای متفاوتی که تاکنون باهم پیوندی نداشتهاند... بهخاطر تأثیر بر نگرش و انگیزهای که از نحوۀ تلفیق آنها و از الفتی که ذهن میان آنها برقرار میکند، با یکدیگر پیوند مییابند» (همان). درحقیقت، طرز بیان این آیه با حالتی از ابهام معنایی باعث میشود ذهن مفسّر برای برداشتن این ابهام، از تأویلهای جسورانه پرهیز کند و به یاری روایتهای گوناگون، مشکل را از میان بردارد؛ اما ذهن صوفی که بیپروا و کنشگر است، به متن آیه چنان مینگرد که آن را حتی فراتر از تمثیل رمزی مییابد و بهدقیق، آن را رمز تلقّی میکند؛ زیرا «تمثیل رمزی، مجازی است که به حقیقتی پنهان، دلالت دارد و متن رمزی، حقیقتی است که مجازی در آن، نهفته است. این مجاز در قیاس با عالم عقل و حس، حقیقت است و در قیاس با عالم رؤیا و کشف، مجاز» (پورنامداریان، 1390: 294). برداشت ذهن کنشگر و پویای صوفی نیز چنان است که عالم ذر و عهد ألست را در قیاس با دنیا که عالم عقل و حس است، عین حقیقت میداند و آنها را در برابر دنیای رؤیا و خیال، مجاز به شمار میآورد؛ یعنی به گمان صوفی، عالم ذر و عهد خداوند با همۀ بشریّت پیش از خلقت، حقیقتی است که مجازی به نظر میرسد؛ اما این حقیقت، در عالم مجازیِ رؤیا و خیال نمیتواند وجود داشته باشد و از این نظر، در برابر عالم مجاز، مجازی است. 3 2ـ3ـ1 ذهنیّت صوفیانه در تأویل آیۀ ألست تلاش ذهن و زبان صوفی برای تأویلهایی چنینی، عکسالعملی در برابر مکتب فقهی و تفسیری است که روایتمدار و اخباری است؛ زیرا «از دیدگاه آنان، الفاظ قرآنی اشارات و کنایاتی هستند که اهل حقیقت، معانی آن را درک و فهم میکنند و اهل ظاهر را از آن نصیب و بهرهای نیست» (دهقان، 1383: 111). اما با وجود همۀ سود و سوادهای سیاسی که جهانبینی شهودی در تاریخ کشور ما داشته است، اگر مکتب فقهی و اخباری، در رفع ابهامهای چنینی و مشکلات معرفتی دینی، عملکرد موفّقی میداشت، زبان صوفیانه نمیتوانست چنین قدرتی داشته باشد. مسلّم است که نگاه تأویلگرایانه در تاریخ تفسیر و تصوّف کشور ما، نگاهی نظاممند با قواعد مشخّص نبوده است و بنیانهای کشفی و ذوقی آن، همواره مانع از دستیابی به رهیافتی نظاممند و سودبخش برای دستیابی به فهم درستتری از آیات قرآن میشده است. در این زمینه، چنانچه سیر تاریخی نگاه تأویلگرایانه را از گذشته به حال بازگردانیم، رهیافتهای نظاممنـدی را میتوان یافت که برپایۀ آن، کاستیهای مکتب فقهی و تفسیری و نیز مکتب تصوّف در رویارویی با دستیابی به معنای روشن و دستکم خردناگریز از آیات قرآن جبران میشود. یکی از این رهیافتهای نظاممند، این نظر شلایر ماخر است که برای فهم معنای متن مینویسد: «دو شکل متفاوت از تعیین معنا وجود دارد: جایدادن متن در زمینهای کلّی همچون موقعیّت سخن ادبی دوران. جایدادن متن در زمینهای خاص همچون سخن مؤلّف» (احمدی، 1389: 525). این رهیافت، دستور زبانی برای فهم معنای متن است. با توجه به چنین دستور زبانی، میتوان متن قرآن را در زمینۀ خاص آن، یعنی زمان نزول بر پیامبر و برقرای ارتباط با مخاطبان آن روزگار و نیز در زمینهای کلّیتر، یعنی متنی برای برقراری ارتباط با آینده دانست. به دیگر سخن، میتوان دو رویکرد «همزمانی» و «درزَمانی»برای زبان قرآن در نظر گرفت. رویکرد همزمانی، قرآن را سخن دوران خویش معرفی میکند و رویکرد درزمانی، معرّف هدایتگری ابدی آن خواهد بود. نصر حامد أبوزید نیز با تأکید بر تفاوت بنیادین کارکردهای معناشناختی متن و گفتار، بر آن است که «فرایند تدوین قرآن، باعث این اعتقاد بنیادین در میان مسلمانان شد که قرآن، متن است؛ زیرا میان دو جلد، گردآوری شده است. این اعتقاد، به ناشناختهماندن سرشت راستین قرآن و ماهیّت کاربردشناختی آن بهعنوان گفتارهایی با سیاقهایی متفاوت از یکسو و بیتوجّهی به دریافتکنندگان متعدّد تاریخی آن، ازسوی دیگر شده است» (أبوزید، 2010: 200). وی با پایفشردن بر این باور که قرآن، گفتار است نه متن، تناقضهای احکامی را ـ که فقیهان پیوسته درپی چارهجویی برای آنها هستند ـ بخشی از ساختار گفتار میداند و بر آن است که «از نظر فقیهان، تناقضهای احکام، مشکلی است که باید برای حل آن، چارهجوییکرد. آنان نمیتوانستند بپذیرند که پدیدۀ اختلاف احکام و بسیاری آن، بیش از آنکه نشاندهندۀ تناقض باشد، نمایانگر افقی گشوده پیشروی جامعه است تا به تناسب شرایط و زمینههای تغییرپذیرنده، بهترین حکم را برگزیند» (همان: 209). با توجه به چنین دیدگاههایی، قرآنْ گفتاری است که پیوسته در حال ارتباط با انسان است و در کار ارتباط نیز از همۀ استعدادهای هنری زبان بهره میبرد. پس برای فهم درست زبان قرآن، باید با توجه به دو رویکرد درزمانی و همزمانی و گفتاریبودن آن، این زمینههای هنری ارتباطی را بهخوبی بشناسیم؛ بنابراین بهجای دستیازیدن به تأویلهای کشفی و ذوقی، یا تقدّم روایات و احادیث، با رجوع به خود قرآن میتوان به معنای روشنتر و درستتری از آیاتی دست یافت که ظرفیّت تأویل دارد و ژرفای هنری زبان قرآن نیز بهتر درک میشود. «بر این اساس، کنش خواندن میتواند به فعالیتی پویا و اثرگذار تبدیل شود و گاه حتی در دگرگونی شکل تماس و دریافت زیباییشناسانه و معناشناسانۀ متن، مؤثّر باشد» (امینی و کهنسال، 1384: 22). چنانچه به خود قرآن نیز دقت کنیم، خواهیم دید که تأکید قرآن بر روشنبودن بافت معناییاش، بیشتر از آن چیزی است که دربارة آیات تأویلپذیرش دارد؛ زیرا قرآن بهعنوان گفتاری همزمان با مخاطبان نزولش، درپی هدایت است و نیز بهعنوان گفتاری فعال در درازنای زمان، این وظیفه را دنبال میکند؛ بنابراین نبودِ رهیافتهایی چنین نظاممند در گسترۀ تفسیر، باعث گذشتهنگری و روایتمداری افراطی شده است و «در نگاهها و نگرشهای مفسّرانۀ غیرصوفیانه به متن، گسترۀ فعّالیّتهای ذهنی و ذوقی مفسّر، بهراستی تنگ و در محدودۀ خاصّی منفعل است» (اسپرهم، 1383: 82). در گسترۀ تأویل نیز صوفی با فهم وجوه هنری زبان قرآن، آن را بهمثابۀ متنی فرازمانی و فرامکانی مینمایاند که بسیار خردگریز و خیالی است. آنچه روایتمداری و گذشتهنگری افراطی را در گسترۀ تفسیر، دچار تزلزل میکند، همان بحث جعل احادیث و روایات است که باز هم بهعلت روشمندنبودن این بخش از تاریخ معرفتی اسلامی و نیز هرجومرجهای سیاسی و سود و زیانهای فرقهای، به تردید در این زمینه دامن میزند. این مسئله چنان وسعتی دارد که گفته میشود در قرنهای گذشته، متشرعان درباری «برای آنکه احکام را قابلانعطاف سازند، متوسّل به حیلههای فقهی میشدند و دربارۀ حیلههای فقهی، کتابهای فراوانی نوشته شده که از مهمترین آنها میتوان کتاب «الحیل و المخارج» «خصّاف» و کتاب «الحیل فیالفقه» أبوحاتم طبری قزوینی را نام برد» (محقّق، 1390: 363). جالبتر اینکه طـه حسین در کتاب فیالشّعر الجاهلی با پافشاری بر اینکه معلّقات سبع ارتباطی به دوران جاهلی ندارد و برساختۀ شاعران دوران اسلامی است، دربارۀ این شعرها اینگونه مینویسد: «این شعرهای ساختگی، هیچ چیزی را اثبات نمیکنند و در هیچ موردی راهگشا نیستند؛ بنابراین، هیچ وسیلهای شایستهتر از دانش قرآن و حدیث برای شناسایی آنها وجود ندارد. درحقیقت، این شعرها در جایی ساخته و پرداخته شدهاند که دانشمندان دینی (برای تفسیر و تأویلهای قرآن و حدیث) نیاز داشتند که به آنها استشهاد کنند»(حسین، 2007: 73). 2ـ3ـ2 زبان صوفیانه در تأویل آیۀ ألست زبان کنشگر و خلّاق صوفی با تأثیرپذیری از وجه هنری زبان قرآن، بر کیفیّت هنریبودن زبان قرآن تأثیر مینهد؛ این زبان با نزدیکشدن به مرحلۀ روایـت (Narrative) ـ که گشتار و تغییر از یک وضعیّت به وضعیّتی تعدیلیافتهتر و «توالی ادراکشدۀ وقایعی است که ارتباط غیراتفاقی دارند» (تولان، 1386: 19) ـ در تأویلهای آیات قرآن، ادراک تعدیلیافتۀ صوفی را بهصورت رمز مینمایاند و در جهانبینی رمزی صوفیانه خلاصه میکند که گاه با حقیقتهای قرآنی همخوانی ندارد. به این ترتیب، «اعتقاد به اینکه کتاب خداوند، دارای باطن و بواطنی است و قبول این اصل که آیات خداوند، در آفاق و در أنفس هم تعبیه شده است... سبب میشود که نهتنها متشابهات قرآن، بلکه کل آن و ازجمله داستانهای پیامبران بهمنزلۀ یک اثر رمزی تلقّی گردد که معقولات را ازطریق محسوسات تفهیم کند» (پورنامداریان، 1389: 207). این ناسازگاری و تضاد جهانبینیِ رمزی صوفیانه، بهویژه دربارۀ آیۀ مشهور به «آیۀ ألست»، بیش از هر برداشت صوفیانۀ دیگری از قرآن، آشکار است؛ درواقع بهجز اندکی پیامدهای ارجمند تربیتی که میتواند در عرض مفاهیم الهی و اخلاقی قرآن برای تزکیۀ نفس حرکت کند، ارزش دیگری ندارد. اگر جهانبینی صوفی اینگونه است که ظاهر قرآن نمیتواند آبشخور دستیابی به حقیقت باشد، یا آنگونه که تفسیرها کوشیدهاند بفهمانند زبان قرآن دشواری و ابهام دارد، میتوان با جان اسپینوزا موافقت کرد که «هرگاه معنای کتاب مقدّس باید موضوع پژوهش دقیق باشد، پس مردم عادی که مجال و دانش چنین کنکاشی را ندارند، از درک آن، بیبهره خواهند ماند و دنبالهروی فیلسوفان و متألّهان خواهند شد» (احمدی، 1389: 509).
3ـ نتیجهگیری مفسّران بدون در نظرگرفتن ارتباط محتوایی آیۀ 172سورۀ اعراف با آیات پیشوپس آن و نیز بدون توجه به ارتباط معنایی این آیه دربارة احتجاج مشرکان به رسوم و آیین مشرکانۀ پدرانشان، این آیه را بهصورت یک واحد معنایی جداگانه در نظر گرفتهاند که هیچ ارتباطی به آیات پیشوپس خود ندارد. آنان با تقدّم روایتمداری بر رجوع به آیات قرآن و ارتباط درونی آنها، وادار شدهاند تا درنهایت به جریانی مانند «عالم ذر» و «عهد ألست» قائل شوند. البته برخی مفسّران همچون صاحب تفسیر المیزان به مسئلۀ مادّیبودن خطاب آیۀ 172 سورۀ اعراف، دست یافتهاند؛ اما زمینههای روایات و احادیث دربارۀ این آیه، مانع از آن شده است تا با سنجش محتوای این آیه با پیام توحیدی قرآن و نیز آیات پیش از آن، به معنای روشن آیه دست یابند. این فهم ناهماهنگ از معنای روشن آیه، در لابهلای آرای دیگر مفسّران نیز دیده میشود و به آنجا میانجامد که بسیاری از ایشان در تفسیر آن، قول به مجاز و تمثیل را پذیرفتهاند. در گسترۀ زبان صوفیانه نیز ذهن کنشگر صوفی از واژۀ «ذُرّیَّتَهُم» و «ألست»، اشتقاق مطلوب خود را به دست آورده و با استعاره، ترکیبهای «عالم ذر» و «عهد ألست» را ساخته است. این ترکیبهای استعاری بهخوبی ذهن مخاطب موحّد را برای پذیرش کیفیّت این رخداد، با رنگ عاشقانه ـ عارفانه، اقناع میکند. درحقیقت، طرز بیان این آیه با حالتی از ابهام معنایی باعث میشود تا ذهن مفسّر برای برداشتن این ابهام، از تأویلهای جسورانه پرهیز کند و به یاری روایتهای گوناگون، مشکل را از میان بردارد؛ اما ذهن صوفی که بیپروا و کنشگر است، به متن آیه چنان مینگرد که آن را حتی فراتر از تمثیل رمزی مییابد و آن را رمز تلقّی میکند؛ این تلقّی رمزی با تأثیرپذیری از وجه هنری زبان قرآن، بر کیفیّت هنریبودن زبان این آیه تأثیر مینهد؛ سپس با نزدیکشدن به مرحلۀ روایـت (Narrative) ـ که گشتار و تغییر از یک وضعیّت به وضعیّتی تعدیلیافتهتر است ـ ادراک تعدیلیافتۀ خود را بهصورت رمز دگرگون میکند و در جهانبینی رمزی صوفیانه که گاه با حقیقتهای قرآنی سازگار نیست، آن را بهمثابۀ متنی فرازمانی و فرامکانی مینمایاند که بسیار خردگریز و خیالی است. این برداشت صوفیانه فقط پیامدهای ارجمند تربیتی دارد که ممکن است به موازات مفاهیم الهی و اخلاقی قرآن برای تزکیۀ نفس حرکت کند؛ درواقع این برداشت صوفیانه با معنای روشن آیه همخوانی ندارد.
پینوشت
الف) شرح جامع تفسیر عرفانی و منظوم قرآن صفی علیشاه (1385، ج 3: 1496‑1497)؛ ب) تفسیر مقاتل بن سلیمان (1423، ج 2: 72‑74)؛ پ) حقائق التفسیر (1421، ج 1: 247‑250).
| |||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||
نیکلسون، رینولد (1358). تصوّف اسلامی و رابطۀ انسان و خدا، ترجمۀ محمدرضا شفیعیکدکنی، تهران: توس. | |||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 838 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 241 |