
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,972 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,531,759 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,283,424 |
تحلیل و تبیین دامنه و رویکردهای مختلف در تاریخ شفاهی | ||||
پژوهش های تاریخی | ||||
مقاله 2، دوره 13، شماره 3 - شماره پیاپی 51، مهر 1400، صفحه 1-20 اصل مقاله (1.63 M) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2020.126066.2103 | ||||
نویسندگان | ||||
محسن کاظمی1؛ مرتضی نورائی* 2؛ رضا شعبانی صمغآبادی3 | ||||
1دانشجوی دکتری تاریخ، دانشکده علوم انسانی و اجتماعی، واحـد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران | ||||
2استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | ||||
3استاد گروه تاریخ، دانشکده علوم انسانی و اجتماعی، واحـد علوم و تحقیقات، دانشگاه آزاد اسلامی، تهران، ایران | ||||
چکیده | ||||
در ایران، تاریخ شفاهی دورﺓ شکوفایی کمّی خود را طی میکند. این شکوفاییِ کموبیش، با مباحث نظری و روششناسی موازی نیست. این روند ممکن است در آینده اعتبارمندی تاریخ شفاهی و جایگاه آن را تهدید کند. غفلت از مباحث نظری و روشی و تولید بیروﻳﮥ آثاری با نام تاریخ شفاهی در ایران، کلیت این مقوله را به خطر خواهد انداخت. ﻣﺴﺌﻠﮥ دامنه و رویکرد تاریخ شفاهی ازجمله مباحثی است که شفاهیکاران به آن بیتوجه یا دستکم، کمتوجهاند. در این مقاله، شناخت تعریف تاریخ شفاهی و تفاوتهای آن با خاطرات و سنت شفاهی فرض گرفته شده و از تکرار آن پرهیز شده است؛ همچنین دو موضوع بررسی شده است که توجه به آن ممکن است برای پژوهشگران رهیافتهای مؤثری داشته باشد و بهلحاظ معنایی و دانشی، آنها را در حیطۀ تاریخ شفاهی قدرتمند ظاهر کند. در این نوشتار به این پرسش پاسخ داده خواهد شد: داﻣﻨﮥ تاریخ شفاهی تا کجا امتداد دارد و چه کسان و موضوعاتی را شامل میشود؟ سپس دربارﺓ سه رویکرد تأملبرانگیز تاریخ شفاهی، در مقام نظری، بحث خواهد شد. تاریخ شفاهی همچون بیشتر علوم انسانی در وضعیت بینارشتهای قرار دارد؛ بنابراین در مواجهه با این مکاتب، قادر است رویکردهای مختلفی داشته باشد. در این پژوهش، رویکردهای مطرح و انطباقپذیر با تاریخ شفاهی بررسی و ارزیابی خواهد شد. | ||||
کلیدواژهها | ||||
تاریخ شفاهی؛ روششناسی؛ کارکردگرایی؛ ساختارگرایی؛ رئالیسم انتقادی | ||||
اصل مقاله | ||||
مقدمهتاریخ شفاهی در جایگاه پدیدﺓ نوین تاریخنگاری، بیش از هفت دهه است که راهی پر پیچوخم را پیموده تا به وضع کنونی رسیده است. تاریخ شفاهی در افتوخیزهایی که داشته، از برخی مواضع عدول کرده و برخی دیگر را متعین کرده و از دامنهای به دامنۀ دیگر غلتیده و قلمروهای بسیاری را درنوردیده است. مهم است پژوهشگر حوزﺓ تاریخ بداند بُرد زمانی و مکانی و موضوعی تاریخ شفاهی تا کدام افق امتداد دارد. وقتی از گفتار و مسائل شفاهی سخن به میان میآید، چه بخواهیم و چه نخواهیم، پای برخی علوم مانند زبانشناسی و انسانشناسی و روانشناسی نیز به میان کشیده میشود. تاریخ شفاهی در مواجهه با علوم مختلف و نظریههای پیشینی و کنونی، موقعیتهای گوناگونی مییاید. اطلاع و آگاهی از زمینههای نظری و دانش بنیادی علوم، در هر برههای، الهامبخش این موضوع است که تاریخ شفاهی قادر است با بسیاری از این نظریهها ارتباط و قرابت یابد و شأن بگیرد و شأن ببخشد؛ البته تاریخ شفاهی قادر نیست با تمام نظریهها ارتباط برقرار کند و گاه از آنها بُعد میگیرد و برائت میجوید و به معنا بخشیدن خود در آن قادر نیست. شکل ارتجالی تاریخ شفاهی، امکان وزنکشی آن را میان نظریههای مختلف فراهم کرده است. جالب است گاه در چند نظریۀ مقابل و متضاد، تاریخ شفاهی میتواند وجهی از وجوه گوناگون خود را تعریف کند و شأن بیابد. در همه حال، رسش تاریخ شفاهی بر رسش تاریخی (گذشتهای) استوار است؛ یعنی موضوع آن به گذشته مربوط است؛ هرچند آن گذشته بیواسطه یا نزدیک باشد یا در گذشته شروع شده و تا زمان حال امتداد یافته باشد. این رسش بهدنبال کسانی است که در این گذشته حضور داشته و اکنون نیز در دسترساند تا مشاهدهها و یادها و خاطرههای خود را از آن واگویند. تاریخ شفاهی و نظام پرسشی آن تعیین میکند در کدام مکتب نظری کدام راهبرد و رویکرد و روش را طی کند و کدام موقعیت را کسب کند. در این پژوهش به روش تبیینی و توصیفی گفته خواهد شد دامنۀ تاریخ شفاهی چه گسترهای دارد؛ همچنین سه رویکرد اجتماعی و فلسفی کارکردگرایی، ساختارگرایی و رئالیسم انتقادی در مواجهه با تاریخ شفاهی چگونه عمل میکند. دامنۀ تاریخ شفاهیهر دانشی برای خود دامنه و قلمرویی دارد: قلمرو عمومی و قلمرو اختصاصی. در قلمروهای عمومی راه برای ورود و ارتباط با دیگر دانشها باز است؛ اما در قلمرو خصوصی، جز به زبان تخصصی و دادههای کارشناسی، راهجستن به آن ممکن نیست. قلمرو خصوصی از وضعیت و مأموریت ذاتی هر دانش در حق همان دانش برخاسته است؛ اما قلمرو عمومی، ابزار و زبانی است برای ارتباط بین رشتههای دانشی مختلف. دانش تاریخ شفاهی نیز در مجموعۀ دانش تاریخ قرار دارد و مأموریت اصلی آن، در حوزﺓ تاریخ و مطالعههای تاریخی تعریف میشود؛ اما در قلمرو عمومی، منطق بینارشتهای دارد که بر آن روشها و مهارتهایی مترتب است که میتواند میان رشتههای مختلف پل ارتباطی ایجاد کند. آیا تاریخ شفاهی چون در قلمرو تاریخ است، موضوع آن به گذشته باز میگردد؟ تاریخ شفاهی با ذهن و حافظه، رویدادها و وقایع را بازیابی میکند؛ بنابراین موضوع آن بهلحاظ زمانی تا جایی ارجاع مییابد که برای ذهن تاریک نیست؛ اما در همین دامنۀ زمانی، موضوعها ممکن است نامحدود باشند. پرسش مهم این است: برای نگارش تاریخ، ماده و اسناد و شواهد تاریخی در دست چه کسانی است؟ منابع و شواهد تاریخی تا چه حد در دسترساند؟ استنفورد (Stanford) پاسخ میدهد وقتی فنون نو کامل شدند، منابع نویی هم ایجاد میشوند. در پژوهشهای تاریخی، کسانی که به علت کمسوادی قادر نبودند تاریخ خود را ثبت و تحریر کنند، حال با این روشها و فنون، به طرز گستردهای چنین امکانی مییابند. او میافزاید آنها در حافظه و از برداشتن خاطرهها توانمندند و میتوان از آنها در ثبت تاریخ استفاده کرد. حتی در بین ملتهای باسواد، افراد بسیاری بهواسطۀ پیری یا نبود آموزش نمیتوانند خاطرههای خود را بنویسند؛ اما در طول عمر شصت یا هفتاد یا هشتادسالۀ خود، تجربههای مهمی دارند که نقل کنند. بدینسان، بخشهای تازهای از حوزﺓ تاریخی، بهویژه در تاریخ اجتماعی، به روی مطالعۀ مورخ باز میشود. به این ترتیب، استنفورد درصدد است بگوید تاریخنگاری برای همگان امری ممکن شده است و دامنۀ آن تمام لایههای اجتماعی، از بیسواد تا سالخوردگان را دربرمیگیرد. او تأکید میکند تمامی حکومتها، نه فقط خودکامگان، از در اختیار گذاردن آرشیوها و منابع خود به دست مورخ اکراه دارند؛ بنابراین ممکن است وقایع و رخدادهای مهمی از دید همگان پنهان بماند. جایی که چنین تلاشهایی ناموفق بودهاند، جایی است که خاطرهها و پژوهشهای شفاهی و نه اسناد کتبی، آنها را شناساندهاند (استنفورد، 1388: 257). تاریخ شفاهی در مقام تاریخنگاریِ ممکن برای همگان و نوعی جدید از تاریخنگاری اجتماعی، در سه حوزﺓ زمانی و مکانی و موضوعی، یعنی رویداد و حادثه و پدیده، درخور مطالعه است. دامنۀ تاریخ شفاهی به علت پایانپذیری عمر انسان و محدودیتهای ذهن و حافظه، از گذشتۀ نزدیک شروع میشود و اکنون را درمینوردد و به آینده میرسد. عمر و ذهن انسان اجازه نمیدهد تاریخ شفاهی به بیش از سه نسل بازگردد، نهایت تا جدّ و جدّه. در افق تاریخ شفاهی، آخرین تیغهای که از کوه خاطر و یاد شاهدان درخور رؤیت است، حدود 160 سال نمیتواند ارتفاع داشته باشد که 80 سال آن در مه و ابر است؛ چون فقط تا حد شنیدهها بُرد دارد. با این سخن، دامنۀ تاریخ شفاهی از دیدهها تا شنیدهها کشیده میشود. حرکت طولیاعتباری یک روایت شنیده تا دیده به این شکل است: به علت تلون و تفاوت در پژوهشهای تاریخ شفاهی، عنصر شناخت در آن ضوابطی نامعین دارد. از صورتی نامنظم تا نظاممند و مرتب، گاه عینی و گاه ذهنی که از دامنۀ به طور کامل علمی تا شهودی در سیلان است. دامنۀ موضوعهای تاریخ شفاهی نیز نامحدود است. در اینجا، موضوع بحث انسان و جهان پیرامون اوست: انسان و محیط. هر آنچه پیرامون زندگی انسان روی داده است و روی میدهد، میتواند موضوع بحث تاریخ شفاهی باشد. از آثار مادی گرفته تا آثار ذهنی. تاریخ شفاهی را نمیتوان به دل اعصار دور برد؛ اما اگر از آن عصر، اثری مادی برجای مانده باشد، تاریخ شفاهی قادر است با آن پیوند بیابد. حتی آثار باستانی و باستانشناسان این قابلیت را دارند که موضوع خوبی برای پژوهش تاریخ شفاهی باشند. هر اثر باستانی علائم و نشانههایی دارد که به توضیح و تفسیر نیاز دارند که در مصاحبۀ هدفمند تاریخ شفاهی با باستانشناسان دستیاب میشود؛ همچنین باستانشناسان از کاووشها و پژوهشهای خود، خاطرهها و آموختهها و تجربههای ارزشمندی دارند که تاریخ شفاهی قادر است در ضبط و ثبت و نشر آنها نقش مهمی ایفا کند.(1) وقتی گفته میشود تاریخ شفاهی حوزههای گوناگونی از علوم و وقایع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی را دربرمیگیرد، نباید تاریخزدگی شفاهی القا شود؛ همچنین نباید این تصور پدید آید که مشکل و مسائل تاریخمند دیگر علوم، با تاریخ شفاهی حلشدنی است و میتوان تمام تحولات میان آنها را با تاریخ شفاهی مطالعه کرد. چنین گزارهای منطقی به نظر نمیرسد و علمی و صحیح نیست. قرار نیست تمام تحولات علوم فقط با نگاه تاریخی مداقه شوند. این مطالعه فقط مطالعات و تحولات زمانی را شامل میشود نه تحولات ذاتی و تخصصی علوم را؛ یعنی تحولاتی را واکاوی میکند که زمانمندند. در این صورت، مورخ شفاهی باید نیک بداند ورودش به هریک از رشتهها فقط ورود زمانمند است. عمده کار تاریخ شفاهی در انتخاب موضوعات مختلف، ثبت و ضبط تحولات زمانی پدیدههاست؛ البته دیگر علوم میتوانند از تکنیک و تاکتیک تاریخ شفاهی، به علت ماهیت میانرشتهای، برای تحولات و تغییرات غیرزمانی استفاده کنند. «رویکرد میانرشتهای معتقد است که نمیتوان یک چشمانداز معرفتی، روش و علایق خاصی را به یک رشته قائل بود و بهجای تکبعدیبودن، باید به تعامل چندین رشته روی آورد» (پورکریمی، 1393: 139). از این روست که جنس مصاحبۀ یک مردمشناس و جامعهشناس و اقتصاددان، از تحولات جمعی و رفتارهای جمعی و تغییرات اقتصادی، ممکن است به مانند شکل مصاحبههای تاریخ شفاهی، ثبت و ضبط نظر یا پذیرش و رد آن، تنها با همان روشهای تاریخ شفاهی همراه باشد. اکنون در ایران، دامنۀ پژوهشهای تاریخ شفاهی گسترده است و مرکزها و سازمانهای دولتی و بودجهبگیر موظف شدهاند تاریخچۀ سازمان متبوع خود را به شکل تاریخ شفاهی به ثبت برسانند. از این میان باید به تاریخ شفاهی سازمان هلالاحمر، تاریخ شفاهی آموزشوپروش، تاریخ شفاهی آموزش عالی و تاریخ شفاهی وزارت ارتباطات اشاره کرد. تعدادی از دانشگاهها نیز به نگارش تاریخچۀ خود برخاستهاند؛ ازجمله دانشگاه علوم پزشکی ایران، دانشگاه شهید چمران اهواز، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه آزد اسلامی. (2) افزون بر این، در همین راستا کارهای درخوری نیز در تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، تاریخ شفاهی ایرانشناسان ایتالیایی، تاریخ شفاهی دوبله، تاریخ شفاهی معماری ایران، تاریخ شفاهی موسیقی ایران، تاریخ شفاهی شهرها، تاریخ شفاهی زنان و تاریخ شفاهی سینما صورت گرفته است. (3) برخلاف پژوهشهای تاریخی چشمگیری که پس از سقوط سلسلۀ پهلوی در ایران انجام شده است، رهیافت مجموعههای تاریخ شفاهی در ایران، با هدف جبران کمبود محسوس انتشارات تاریخی، بهویژه تاریخ اقتصادی، بوده است. هدف از این اقدام آن است که ابعاد سیاسی رویدادهای تاریخی را که به آن بسیار توجه شده است، کناری گذارد و تحولات اساسی اجتماعی و اقتصادی آن دوره را واکاوی کند (سعیدی، 1385: 162). بهلحاظ دامنۀ مکانی، پر پیداست که تاریخ شفاهی روایتها و مشاهدههایی را شامل میشود که در مکانهای زیست و جدال راوی قرار دارند. انباشت خاطرهها در ذهنها بدون در نظر گرفتن مکان آنها ممکن نیست. راویی که هیچگاه ینگه دنیا را ندیده و تجربه نکرده است، نمیتواند خاطره و یادی از آن داشته باشد. مکان ظرف حادثه است. مظروف حوادث و رویدادها فقط در مکان است که شکل میگیرد (نورائی، ۱۳۸۷: 49و۵۰). هیچ حادثه و واقعهای در خلاء رخ نمیدهد. این امر ممکن نیست که راوی در بیان یاد و خاطره و مشاهدههای خود، به مکان اتکا نکند و دربارﺓ آن سخن نگوید. حواس مورخ شفاهی نباید از این مؤلفه پرت باشد؛ پس بهتبع دانش تاریخی، موضوع بحث در تاریخ شفاهی هم زمانمند است و هم مکانمند (نورائی، ۱۳۸۷: 48و49). مکان، عنصری هویتی به شمار میرود. انسان به مکان حس تعلق دارد و بسیاری از جنگها و تحولهای بزرگ، به علت دستخوردگی در این عنصر شکل گرفته است. در هر یاد و خاطری، زادگاه رایحۀ خوشی میپراکند و آرامگاه در روح و روان، حس غم و اندوه میدمد. مرزهای جغرافیایی موفق شدهاند مرزهای فرهنگی مختص خود را ایجاد و تقویت کنند. در این وضع، حس به مکان، حس به خصلتهای غیرمادی مکان است. پس لازم است مورخ شفاهی با حساسیت بسیار، مقولۀ مکان را در یادآوریهای راوی در پیش رو داشته باشد. تاریخ شفاهی با ارتباطی که بهلحاظ نظری و کارکردی با دیگر رشتههای علوم انسانی برقرار میکند، میتواند دامنه و قلمرو خود را گسترش دهد و برای جامعه، اعتلای فرهنگی و انسانی به ارمغان آورد. کارکردگرایی (functionalism) و تاریخ شفاهیکارکردگرایی یکی از نظریههای مهم در جامعهشناسی است. فارغ از چگونگی، کارآمدی و ناکارآمدی این رویکرد و برقراری نسبتی بین این رویکرد با تاریخ شفاهی جای تأمل دارد. این رویکرد تأمینکنندﺓ منافع چه کسان و جوامعی است؟ برخی برآنند که زادگاه فرهنگی چنین مبحثی متفاوت بوده است؛ بنابراین کاربست آن در جغرافیای دیگر، محل تردید است: «کارکردگرایی محصول علم مدرن بوده و متناسب با فرهنگ سودمندگرایی طبقۀ بورژوا در آمریکا شکل گرفته و در ابتدا تأمینکنندﺓ منافع آن طبقه بوده است. این رویکرد نظری دارای پیشفرضهای هستیشناسی، معرفتشناسی، انسانشناسی و روششناسی مختص به خود است. به دلیل تغایر این پیشفرضها با فرهنگ جامعۀ اسلامی، کارکردگرایی معهود نمیتواند مسائل این سنخ جوامع را بهخوبی تبیین نماید؛ مگر اینکه بنیانهای فرهنگی آن جوامع را با خود همسو نماید و آن را بومی سازد» (فصیحی، 1389: 109). نخستین وجهاشتراک کارکردگرایی با تاریخ شفاهی در خاستگاه آنهاست. متن و بستر شکلگیری هر دو جهان غرب است و باتوجه به زمینههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، پا به عرصۀ نظر و عمل گذاشتهاند. در جامعۀ ایران، هر دوی اینها به طرز چشمگیری طرفدار یافته است. کارکردگرایی بیشتر در دانشگاه اقبال یافته است و آموزش داده میشود و تاریخ شفاهی، در نهادها و سازمانها و مرکزهای مطالعاتی خارج از دانشگاه و بهطور عمده با ماهیت حاکمیتی، علاقهمندانی را در پی خود میکشد. بنابراین هر دو این دانش (نظریه و رویکرد) و روش، واقعیتی موجود در ایراناند و لازم است به نسبت واقع بین هر دو توجه شود. در منطق کارکردگرایی و بهلحاظ مفهومی، معنای کارکرد اثر یا پیامدی در پدیدهای است که در نظامی اجتماعی ثبات و بقاء و انسجام دارد. این معنا از همان دو معنای ریاضی (تابع) و زیستی (فعالیت و منشأ اقدامیبودن) مشتق شده است و حاوی مفاهیم کل و جزء و رابطه است (فصیحی، 1389: 110و111). در مکتب کارکردگرایی، مسائل و روابط اجتماعی بسان موجود زنده دیده شده است که میتواند تابع انداموارگی و نظریۀ سیستمی باشد. کلی که دارای اجزایی هماهنگ است و حرکت و حالتی همپوشان دارند. در این مجموعه، عناصر و اجزا نمیتوانند مسیری جدای از پیکره کل بپیمایند. حیات و نمود و بود این مجموعه، به همراهی و همنوایی کل با اجزاء و اجزاء با کل بستگی دارد. چنین است که در کارکردگرایی، هدف از رابطۀ کلیت و اجزا زنده نگهداشتن سیستم است (نوابخش، 1395: 38). در نظر کارکردگرایان، تصویر جهان چگونه تصویری است؟ تصویری انتزاعی یا واقعی؟ گولدنر (Gouldner) آن را واقعگرایانه میداند. کارکردگرایان بر این نظرند که «ما» جهان اجتماعی را شکل میدهیم. بدون شناخت «ما»، این جهان بسان موجودات تجربی همسان با جهان طبیعی با ساختارهایی انعطافناپذیر و ناملموساند که فرد در آن متولد میشود و میزید و میمیرد، بدون اینکه تأثیری بر آن داشته باشد (گولدنر، 1383: 10و14و44). نگاه کارکردگرایی بر انسان، ابزاری است. انسانی که روابطش درخور اندازهگیری است. «از حیث روش، کارکردگرایی معتقد است انسان مانند شیء و پدیدههای اجتماعی مثل پدیدههای طبیعی دارای وجود مستقل و قانونمندند. کار دانشمند اجتماعی، کشف قوانین حاکم بر آن است» (اخوان نبوی، 1392: 32). در کارکردگرایی، نسبت میان عناصر اجزا و کل طرح است. اینکه جزء در پی کل است و این اجزاند که در شکلی نظاممند، کل را شکل میدهند. تعامل درست جزء با کل، تعادل سیستم را ایجاد میکند. رابطۀ تعریفشدﺓ میان جزء و کل، میتواند از کنشی متقابل برآمده باشد که بر هم تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میگیرند؛ البته اگر رجحانی پیش آید، این جزء است که باید به نفع کل کنار بکشد یا از بین برود (نوابخش، 1395: 39و40). در مسیر کشف روابط بین پدیدههای اجتماعی جهان کارکردگرایان، در خواهیم یافت وقتی انسان بسان ابزار، امکان اندازهگیری دارد و سویهای در جهت جمع دارد، آنگاه پیشفرض جبرانگاری پیش رو قرار میگیرد که «جامعه نسبت به انسان برتری دارد و انسانی که وظایف محوله از سوی جامعه را انجام دهد، «انسان خوب» است. انسانی که به طور ذاتی ارضاناپذیر است. شرایط این انسان از ساختها، نقشها و پایگاههای اجتماعی فراتر نمیرود» (فصیحی، 1389: 113). این نگاه چون فطرت الهی و خصلتهای ذاتی و نیز ویژگیهای روانی و حقایق روحانی انسان را در نظر نمیگیرد، در فرهنگ اسلامی دچار اِشکال میشود. تاریخ شفاهی نیز در موضوع مطالعۀ خود، یعنی انسان، فاقد این خصلتها و ویژگیها نیست. در تاریخ شفاهی، نمیتوان بدون در نظر گرفتن خصلتهای روحی و روانی و فطری راویان، به تاریخگری شفاهی روی آورد. بهلحاظ معرفتشناسی، کارکردگرایی معتقد است حس، تنها راه شناخت است؛ در حالی که حس یکی از راههای شناخت عالم هستی، در کنار ابزارهای دیگر همچون عقل است. درواقع، کارکردگرایی با تأکید صرف بر حواس و دانش اثباتی خود، دچار وهم شده است (آیتی، 1398: 98). موضوع تاریخ شفاهی انسان و جهان پیرامون اوست و در مسیر شناخت انسان و پدیدههای اجتماعی حاکم بر جهان او، تمام مناسباتش را در نظر میگیرد. انسان موضوع مطالعۀ تاریخ شفاهی، واجد روح و احساس و روان است که اندازهگیرناپذیر است. این انسان خود، تاریخساز است و در فرجام جامعه نقش دارد و وجودش فرع از جمع نیست. در تاریخ شفاهی، رابطۀ میان انسان و جامعه دو سویه مطالعه میشود. انسان از بافت و زمینههای فرهنگی و اجتماعی تأثر میگیرد و با تأثیرپذیری از منش و روش متعارف و نامتعارف جمع، تاریخ خود را میسازد. در نگاه جبرگرایانۀ کارکردگرایان، انسان محصول اجتماع است که از خود هیچگونه اراده و استقلالی ندارد و همواره از جامعه تأثیر میپذیرد. «کارکردگرایان، ضمن اعتراف به دوگانگی ساختاری فطرت انسان و با اصالتدادن به اجتماع، روح به معنای متافیزیکی آن را انکار کرده، جامعه را به منزلۀ روح انسان تلقی میکنند که ماهیت انسان و اعمال و رفتار او را شکل میدهد» (اسداللهزاده، 1394: 19). حال باید دید رویکرد کارکردگرایانه در تاریخ شفاهی چه دلالتی دارد و قادر است کدام سنگ بنا را پی افکند یا سست کند. تاریخ شفاهی در مواجهه با کارکردگرایی قابلیت تعریف و تفسیر دارد. از آنجا که این مکتب بر بنیان نخستین نظریههای سیستمی استوار است و به شباهت جامعه با موجودات زنده اعتقاد دارد، میتواند در تاریخ شفاهی، تعیین خاصی بیابد. جامعه موجود زنده انگاشته شده است؛ چون هستی و ساخت و روابط درون آن تابعی است از انسان. همین انسان و جامعهای که در آن رابطهها و ساختها شکل گرفته است، موضوع تاریخ شفاهی است. تاریخ شفاهی برساختۀ انسان است و در معادلههای زیست و اندیشۀ او محاسبهکردنی است. بنا بر نظریۀ انداموارگی، ساخت تاریخ شفاهی باید با جامعه هماهنگ باشد. جامعهای که انسان را فرع و مجبور در هماهنگی با دیگر اجزا میداند؛ اما چنین نیست؛ چون تاریخ شفاهی روایت انسان است و روایت زمانی حادث میشود که نقصانی وجود داشته باشد و نقصان برهمزنندﺓ تعادل سیستمی است. این نمایی واقعی از کارکردگرایی در تاریخ شفاهی است. انسان مجبور در کارکردگرایی، پاسخگوی انسان مخیر تاریخ شفاهی نیست. انسان تاریخ شفاهی برای ساخت جامعهای که در آن زندگی میکند، دست به انتخاب میزند و کاربردیترین راه ساخت و اصلاح و تعالی جامعه را پیش میگیرد؛ اما در قاموس کارکردگرایی، انسان فقط تابعی است از اوضاع جامعه. انسان و محیط و روابط بین این دو، موضوع تاریخ شفاهی است. انسان دارای حالتهای مجموعهای یا سیستمی است. تاریخ شفاهی اگر تاریخ حال نبود، ممکن نبود از حال و حالت صحبت کند یا تغییرات آن را بررسی کند. برای مطالعۀ حالتهای مجموعهای لازم است هر جزء و عنصر را در جای خود قرار داد و تغییرات آن را بررسی کرد. بنابراین در کارکردگرایی، برآیند تاریخ شفاهی بهخودیخود جزئی از کلیتی با ساختهای مختلفی است که در پی ایجاد تعادل انداموار است. برای کارکردگرایان، حالتهای ذهنی پذیرفتنی است؛ اما بدون در نظر گرفتن رفتار و حالتهای مغزی و فیزیکی. «کارکردگرایان ذهن را کارکرد میدانند که رابطۀ علّی با درونداد، برونداد و سایر حالات ذهنی دارد و با این کار نقش خاصی را ایفا میکند» (صفری کندسری، 1392: 71). این رویکرد، کارکردگرایی، در اثباتگرایی ریشه دارد و مدعی است هر پدیدة اجتماعی باید در پرتو نقش و وظیفة عینی بررسی شود که در هر نظام وجود دارد (اخوان نبوی، 1392: 21). بنابراین از این نظر، با تاریخ شفاهی زاویه دید مییابد. بنا بر همین مفهوم، میتوان تاریخ شفاهی را در جایگاه یک پدیده، در مقایسه با نقشی بررسی کرد که در هر نظام اجتماعی دارد. تاریخ شفاهی روش احصای دادهها و بازیابی ذهنی رویدادها در فرایندی بینالاذهانی است. در وظایف تاریخ شفاهی، عینیت وجود ندارد و بررسی آن در حکم پدیدهای ملموس امکانپذیر نیست. نگاه کارکردگرایی در اصل دانستنِ جمع نسبت به انسان، با تاریخ شفاهی تفاوت دارد. در تاریخ شفاهی هیچیک کدام برتری ندارد. اگر برتری هم باشد، باید آن را در موضوع و مفهوم جست و اصالت را به موضوع داد. در تاریخ کلاسیک، مطالعهها خطی است و بیشتر، نگاه تقلیلگرایی بر آن حاکم است؛ اما رویکرد تاریخ شفاهی، به طور عمده غیر خطی است و بهتبع نگرشهای پسامدرن تاریخی، شبکهمحور است و نمایشی از جریانهای موازی و تودرتو، با تعامل منطقی، و حتی جریانهای رویاروی و تخاصمی را نیز مد نظر قرار میدهد (میرجعفری، ۱۳۸۸: 105تا108). نگاه کارکردگرایی با اصلشمردن جمع یا برتری جامعه بر انسان، میتواند بنیانهای تاریخ شفاهی را درهم بریزد. اصالت در تاریخ شفاهی، شواهد بهدست آمده از بازیابی ذهنی است. ذهنی که فردی است. جامعه بهخودیخود فاقد حافظۀ جمعی است و این حافظه از یکانیکان افراد جامعه شکل میگیرد؛ اما میتواند از نظم انداموارهای پیروی کند و برای تعالی فرهنگ جامعه پیش برود. کارکردگرایی با ریشهها و منشأ تاریخ شفاهی کاری ندارد و توجه خود را به کارکردهای آن معطوف میکند؛ به عبارتی، کارکردگرایی در تاریخ شفاهی، کارکردهایی همچون انسجامبخشی، جامعهپذیری، ارائۀ نظم و تقویت ساختها را تأیید میکند؛ در حالی که تاریخ شفاهی، به علت ذهنیبودن محصولش، قادر است انسجامی را بگسلد و اعتباری را بیاعتبار کند. در همه حال، کارکردهای تاریخ شفاهی خلاقانه است و نمیتواند در بند اصالت این یا آن بماند. کارکردهای تاریخ شفاهی رویهای عملی است و هر آن ممکن است موضوعی که راوی روی آن متمرکز است، چرخش جهت دهد؛ چنانکه آبرامز (Abramz) میگوید: «باید بدانید که احتمال تغییر اهمیت موضوع برای راوی در طول زمان همیشه وجود دارد و چیستی و چگونگی یادآوری را نیز تغییر میدهد» (آبرامز، 1397: 254). ساختارگرایی (structuralism) در تاریخ شفاهیانسانشناسی ساختارگرا با روابط خویشاوندی و تبار سروکار دارد؛ اینکه جامعۀ پدرسالار و مادرسالار چه ویژگیهایی دارند. ساختارگرایی تاریخ یعنی، در جامعه یک سری ساختارها وجود دارند که قواعد و نظام اجتماعی آن را تعریف میکند. در برابر نگاه ساختارگرا، نگاه سازمندگرا وجود دارد. در ساختارگرایی، حرکت از واقعیت به متن است و در سازمندگرایی (organizationalism) از متن به واقعیت. سازمند یا اندامواره مبین نوعی رابطۀ منظم و سیستمی است. سازمندگرایی از هماهنگی بین تمام اجزا و اعضا حکایت دارد. در سازمندگرایی، حرکت هماهنگ ارگانیک اجزا و اعضا حرکت و تغییر ساختها و بسترهای فرهنگی و اجتماعی را موجب میشود؛ در حالی که در ساختارگرایی، این انگارهها و ساختهای موجود جامعهاند که با قوانین، روابط، الگوها و پارادایمهای خود موجب حرکت و تغییرات یکیک اجزا و اعضا میشوند و درواقع، پدیدآور رویدادها میشوند. برای مثال در بحث فرم در عرصۀ ادبیات، فرم سازمند فرمی برگرفتـه از ماهیـت موضـوع مـد نظـر نویسنده است و در مقابل فرم مکانیکی قرار میگیرد که از قوانین و قراردادهای تحمیـلشده بر ماهیت موضوع پیروی میکند. «این نظریه مولـود توجـه از فیزیـک نیـوتنی و تفسیر آن از جهان بهگونهای کاملاً مکانیکی به زیستشناسـی اسـت» (رضایی جمکرانی، 1397: 30). برخی ساختارگرایی را جریانی فکری و نظری میدانند؛ چنانکه در سیر جایابی خود، در گرایشهای متنوع علوم انسانی گفته میشود: «ابتدا در حوزههای زبانشناسی و سپس در حوزﺓ نقد ادبی و مطالعههای ادبی و پس از آن در حوزﺓ مردمشناسی رشد پیدا کرد و از حوزههای مردمشناس بهتدریج وارد حوزههای جامعهشناسی شد. به طوری که ساختارگرایی در جامعهشناسی بهعنوان یک رویکرد روانشناسانه مطرح شد. بیشترین محل بالندگی و اعتبار و رشدی که برای ساختارگرایی مد نظر است، در سه حوزﺓ اساسی است: اول در حوزﺓ زبانشناسی بعد در حوزﺓ مردمشناسی و سپس در حوزﺓ جامعهشناسی» (نوذری، 1393: 354). نوابخش نیز ساختارگرایی را نگرشی زبانشناسانه میداند که در مقابل نگرشهای اومانیستی قرار گرفت. «عمل، امتیاز و آگاهی انسان را بهعنوان سوژه نفی میکند و در جستوجوی ساختارهای پنهان و ناخودآگاهی است که وجوه مختلف زندگی بازتولید آن به شمار میرود.» به عبارتی، برای درک پدیدهها نیاز است به ساختارهای ذهنی و فرهنگی نهفته و مسلط رجوع کرد. میتوان در پس هر فراوردﺓ فرهنگی، عناصری یافت که با یکدیگر رابطهای شبکهوار دارند. همین روابط، ساختاری کلی را شکل میدهند و در مرکز پدیدﺓ فرهنگی جای میگیرند. وقتی این ساختار کشف شود، تمام اجزا را میتوان در حکم بازتولید، برحسب آن ساختار توضیح داد (نوابخش، 1395: 49). بنا بر این نگره، تاریخ شفاهی ناتوان از بهرهمندی است؛ چون در تاریخ شفاهی، عمل و امتیاز و آگاهیِ انسان، محور پژوهش است و در پرتو همین امر، دسترسی به ساختارهای پنهان فرهنگی و اجتماعی ممکن میشود. در حالی که در این نگرش، اصالت را به روابط میان ساختارهای ذهنی و فرهنگی میدهد که پس از آن، اجزا خود را با آن تطبیق میدهند. تاریخ شفاهی منکر تأثیر روابط ساختارها بر اجزا و اعضا نیست؛ اما در عمل نشان داده با آگاهی و عمل اجزا، موفق شده است روی ساختارها تأثیر گذارد. در مصاحبههای تاریخ شفاهی، راوی در مقام عضو جامعه، با بهرهمندی از آگاهی و امتیاز عمل خود، گذشته را بازسازی میکند. بدیهی است او در پیش و پس روایت خود، خواهناخواه از ساختارهای حاکم بر پیرامون خود تأثیر میپذیرد؛ اما قادر است با فراوردﺓ فرهنگی خود، ساختار را نیز متأثر کند. وقتی اجزا در شبکههای مختلف، بسته به آگاهی و عمل خود، سلولی را پر میکنند، بیتردید بر شبکۀ روابط تأثیر میگذارند. اینگونه، ساختارگرایی در حوزﺓ تاریخ نگرشی است که پدیدهها را بهصورت کلی منسجم و به هم پیوسته، متشکل از اجزا و عناصری میبیند که در پیوند متقابل و همبسته با یکدیگرند. پیوند متقابلی که تاثیرگذارانه و تأثیرپذیرانه است. «ساختارگرایی حوزههای مطالعاتی تاریخ یا موضوعات و سوژههای اساسی، مطالعۀ تاریخ را تقلیل میدهد. به این ترتیب، به نوعی رویکرد تقلیلگرایانه تبدیل میشود یا درواقع، به نوعی تقلیلگرایی تن در میدهد؛ چون تاریخ را از شکل وقایع، حوادث و رخدادها به شکل ساختارها کاهش میدهد» (نوذری، 1393: 357و358). بنابراین اگر با نگاه اندیشمندان حوزﺓ تاریخ به تاریخ شفاهی نگریسته شود، باید آن را بهمنزلۀ ساختاری در نظر گرفت که از اجزا و عناصر گوناگون، با مناسباتی اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی، در هر جامعه شکل یافته است. یکیک این ساختارها در کنار هم قادرند از انحنای تاریخ بیرون کشیده شوند و زبان، آیین، شخصیت و هویت جامعه را نمایندگی کنند. در همین قاموس است که تاریخنگاری از پایین به بالا شکل مییابد. مشارکتکنندگان و نگاه ذهنی آنها، این جهانبینی را باتوجه به درک یا معنای پدیده شکل میدهند. مشارکتکنندگان با بیان فهم و برداشت از موضوعی، درواقع از معنای حاصل از راه تعامل اجتماعی با دیگران و تجارب شخصی خود، صحبت میکنند. ممکن است در چنین حالتی، از دیدگاههای افراد به الگوهای گستردهتر و درنهایت، به نظریهای رسید (کرسول، 1390: 25). بحث تقلیلگرایی یکی از نقدهایی است که بسیار جدی به ساختارگرایی وارد شده است؛ چون تاریخ را از شکل وقایع و حوادث و رخدادها، به شکل ساختارها کاهش میدهد. انتقاد دیگر به ساختارگرایی از این روست که ساختارگرایی در ابتدا، جریانی ضد نخبهگرایی نمایانده شد؛ در حالی که سپس خود به جریانی نخبهگرا تبدیل شد. حتی برخی از گرایشها را نادیده میگرفت که در سالهای دهۀ1960م، در قالب جنبشهای اعتراضی، شکل گرفته بود و گاهی به محکومیت آنها برمیخاست (نوذری، 1393: 373). در اصل، تاریخ ساختارگرا هیچگاه واقعه را بررسی نمیکند. تاریخ بهمثابۀ روایت یا تاریخ بهمثابۀ رویداد ازجمله گرایشها و جریانهایی است که ساختارگرایی در نقطۀ مقابل آن میایستد؛ یعنی حادثهای که روی داد و نیز آن واقعه را فقط در صورتی میپذیرد که یک ساختار تلقی شود. بسترها و مناسباتی که وقایع از دل آن بسترها و وقایع سر برمیآوردند، این برای آنها حائز اهمیت است و باید بررسی شود. «رویکردی که استنفورد ارائه میدهد این است که میگوید ساختار عبارت است از یک پیکره و آمیزﺓ سازمانیافته از بخشها و اجزا یا عناصری که در پیوند و رابطۀ متقابل و دوجانبه و ﺗﺄثیرگذار بر هم قرار دارند. پس بنابراین این تعریف کلی در حقیقت مورد اجماع قرار میگیرد. پس هر جریانی که بتواند به صورت یک هویت منسجم و یکپارچه که متشکل از اجزا و عناصر یا بخشهای سازنده و مبین وجود پارهای رابطههای ﺗﺄثیرگذار بین آنها باشد، یک ساختار تلقی میشود» (نوذری، 1393: 372تا375). اگر تاریخ شفاهی گویای رویکرد ساختارگرایانه باشد، باید پذیرفت که عمل و امتیاز و آگاهی انسان از درجۀ اهمیت ساقط میشود و روابط شبکهوار عناصر ساختی، در کانون و هستۀ پدیدههای تاریخی قرار میگیرند؛ بهعبارتی کشف ساختارهای پنهان و ناخودآگاه در تاریخ شفاهی، به عناصر (اجزا) امکان بازسازی وجوه مختلف گذشته را میدهد. با نگاه ساختارگرایی است که تاریخ شفاهی بهدنبال تشخیص و تعیین روابط و انگارههای اجتماعی، یعنی آدابورسوم و آیینهاست. وقتی به سراغ خانواده میرود، روابط میان افراد خانواده و روابط خانواده با دیگر نهادها را دنبال میکند. خاطرههای فرد در هر موضوعی، باید با خاطرههای دیگران در آن موضوع ارتباط بیابد و ساختهای نهانی آن را کشف کند تا موفق شود پدیدهای از تاریخ را بازسازی کند. ساخت تاریخ شفاهی، همچون ساختی اجتماعی، دارای دو نوع ساخت کلان و خُرد است. رویدادها و وقایع در مقاطع و موضوعات گوناگون، هریک ساختهای کلانیاند که بهتنهایی از ساختهای خُرد اثر میپذیرند و از ارتباط بین آنها، ساخت بزرگتری فهم میشود و امکان بازسازی موضوع در کانون پژوهش و مصاحبه را فراهم میکند. در تاریخ شفاهی باید تغییرات عناصر (اجزا) و اثرهای متقابل بین آنها مطالعه شود وگرنه در بازسازی، موفق نمیشود به واقعیت و مفاهیم اصلی نزدیک شود. در صورت ایجاد رابطه بین ساختهای خُرد در یک کلیت و چند کلیت با هم، حتی میتوان به پیشبینی نزدیک شد. رئالیسم انتقادی (critical realism) و تاریخ شفاهیواقعیت چیست؟ آیا واقعیت همان است که در جهان خارج از ذهن وجود دارد؟ جهان خارج از ذهن را پدیدهها، رخدادها، حادثهها، رویدادها، حالتها، احساسها و رفتارها احاطه کردهاند. اینکه کدام واقعی است و کدام ذهنی، همواره موضوع بحث صاحبنظران بوده است. تمایز خبر از واقعیت تاریخی چگونه است؟ کدام رخدادهای خارج از جهان ذهن تاریخاند. دادههای موجود در تاریخ، کدام درستاند کدام غلط؟ این پرسشهای تاریخیگری را میتوان با رویکرد «رئالیسم انتقادی» بررسی کرد. ارزیابی فرایندهای اجتماعی تاریخ، در شمار دغدغههای مهم فیلسوفان و دانشمندان علوم اجتماعی و عالمان علوم طبیعی بوده است. هدف از این اقدام، کشف خصیصه و ماهیت فرایندهای اجتماعی در تاریخ است تا بلکه پیشبینی و تبیین فرایندهای اجتماعی ممکن شود. این رویکرد، نخست در اندیشۀ فیلسوفان یونانی و بهویژه افلاطون ظهور پیدا کرد. رویکردی که تداوم خود را حفظ کرد و فیلسوفانی همچون هگل (Hegel) و مارکس (Marx) نیز تلاش کردند ماهیت این فرایندها را منتزع کنند و بهصورت الگوی مفهومی درآورند (کلاته ساداتی، 1389: 147و148). رئالیسم انتقادی، در فلسفۀ علوم اجتماعی، نگرشی مشهور است که روی باسکار (Roy Bhaskar) مطرح کرد. او ابتدا ضعفها و مشکلهای رئالیسم خام و اثباتگرایی را بیان کرد؛ سپس رئالیسم انتقادی را مطرح کرد. به اعتقاد او، اثباتگرایی در تبیین و توضیح پدیدهها، واقعیت و ذهن را بیش از حد ساده میانگارد. اثباتگرایی در پی تقلیل لایههای متعدد واقعیت به لایۀ قوانین علّی حاکم بر رویدادها (events) و در پی آن، تقلیل لایههای متعدد معرفت به لایۀ معرفت تجربی، از پدیدهها تصویری ناقص و نادرست ارائه کرده است. به باور باسکار، این تقلیلگرایی تلاشی جز یک مغالطۀ معرفتی نیست. باسکار براساس رئالیسم انتقادی، فلسفۀ جدیدی برای علم عرضه کرده است (فتوتیان، 1391: 94). تاریخ شفاهی ماهیتی اجتماعی دارد و از دیدگاه هستیشناسانۀ رئالیسم انتقادی، هر واقعۀ اجتماعی از لایههای تودرتویی شکل یافته است که از برخورد با یکدیگر، واقعیت اجتماعی نویی خلق میکنند. باسکار این فرآیند را «پیدایش» مینامد. فرآیندی که متضمن تغییر و پویایی واقعیت اجتماعی است.
نمودار ماهیت واقعیت اجتماعی از منظر رئالیسم انتقادی (بنیفاطمه، 1397: 30) در اندیشۀ ماتریالیستی باسکار، آنچه هستیشناسی است همان تأکیدهای عینی است. «باسکار تمایزی بنیادین قائل است بین هستیشناسی و معرفتشناسی. بدین ترتیب، او معرفتشناسی را از شاهنشین خود در مباحث فلسفی به زیر کشیده و آن را در رابطه با یک هستیشناسی عمیق و لایهمند قرار میدهد و ادای سهم واقعیت بیرون از ما را به معرفت انسانی یادآور میشود» (اسدپور، 1397: 6). همان طور که گفته شد، «به عقیدﺓ باسکار پوزیتیویسم بهمثابۀ یکی از نظریات رئالیستی در باب علم و فلسفه علم، موضعی تقلیلگرایانه دارد؛ زیرا هم سطوح متعدد واقعیت را به سطح رویدادهای علّی و هم سطوح متعدد معرفت را به یک سطح (تجربه) تقلیل داد و بنابراین درگیر نوعی فعلیتگرایی (actualism) است. حال آنکه نفس واقعیت بسیار بیشتر از معرفت ما به آن است؛ اما علاوهبر این مسئله، یعنی پیچیدگی و لایهلایهبودن واقعیت، ذهن آدمی نیز، برخلاف تلقی پوزیتیویستها، همچون یک آینه ساده و روشن و به عبارت دیگر، لوحی سفید نیست. بنایراین نمیتوان به تناظر نعلبهنعل مؤلفههای ذهن (و زبان) و واقعیت باور داشت؛ زیرا هم معرفت امری تاریخی است و بنابراین در متن اجتماع متحقق میشود و هم ذهن همچون کشکولی خالی و بدون پیشفرض نیست» (باسکار، 1390: 62). میتوان چنین توضیح داد که گزارههای معرفتی مد نظر باسکار، خصلت فراپدیداری (transphenomenality) و گاه ضدپدیداری (counterphenomenality) دارند؛ چون در مدعای او، شناخت نباید به پدیدهها محدود باشد و باید ساختارهای زیرین پدیدارها را هم دربربگیرد. منظور این است که پدیدار میتواند گول بزند و در تقابل با عینیت و واقعیت زیرین باشد. شناخت میتواند کنشها، رویدادهای تاریخی، شخصیتها یا حتی ژنوم و ساختار مولکولی را شامل شود؛ نیز گاه، شناخت متکی صرف به پدیدهها نیز میتواند خطا باشد؛ چون پدیده ممکن است فریبدهنده باشد و در تقابل با عینیت و واقعیت، زیرین باشد. بنابراین رئالیسم باسکار در برابر فعلیتگرایی است (اسدپور، 1397: 7). رئالیسم با پذیرش وجود عالم مستقل از انسان، عقیده دارد دستکم در پارهای از وجوه، به این عالم معرفت وجود دارد؛ بنابراین براساس رئالیسم، معرفت تصویری از عالم واقع است؛ ولی گرایشهای مختلف رئالیستی در پذیرش جزئیات این ادعا با هم اختلافاتی دارند. گرچه همۀ آنها بر سر این نکته وحدت نظر دارند که عالم خارج مستقل از معرفت بشری وجود دارد که معرفت بشر، توصیفی از آن است. مستقلبودن این عالم از معرفت بشری به این معناست که در هر حال، چه بخواهیم و چه نخواهیم، این عالم وجود دارد. این اصل «استقلال عالم از معرفت بشری» را تمام گرایشهای رئالیستی بهنحوی پذیرفتهاند (قائمینیا، 1382: 27). تا همین جا میتوان گفت در صورت اقبال به رویکرد رئالیسم انتقادی، باید پذیرفت معرفت حاصل از فرآیند تاریخ شفاهی، توصیفی است از عالم مستقل از خارج معرفت بشری. بنابراین مؤلفههای ذهنی و زبانی مشارکتکنندگان چون از پیشفرضها خالی نیست، نمیتواند طابقالنعلبالنعل نفس واقعیت باشد. برای معرفت درست از پدیدﺓ روایتی، باید لایههای زیرین آن پدیده را هم دید و به کنشها و ویژگیهای نفسانی و اخلاقی آنها نیز توجه کرد. انتقاد فقط و فقط زمانی بروز و ظهور دارد که در پس آن معرفت و فکر و اندیشهای باشد. بدون داشتن قدرت تفکر، ارزیابی و انتقاد در ذهن و عمل ممکن نیست. «تفکر انتقادی، یکی از پردازشهای عالی ذهن است که در ضمن آن، فرد به شیوهای فکر خود را سامان میدهد و در همۀ حوزههای زندگی روزمره به ارزیابی شواهد امور میپردازد. انتقادی یعنی اینکه فرد از خودش بپرسد چطور فلان مطلب را دانسته یا به آن اعتقاد پیدا کرده یا چرا فلان کار را انجام داده است. دو نکته در این زمینه عبارتاند از: 1. مقصود از واژﺓ انتقادی، برخوردی منفی و شکایتآمیز نیست که بار هیجانی ناسالمی را به ذهن مخاطب القا کند؛ بلکه منظور نگاه تیزبینانه، هوشمندانه و پرهیز از پذیرش سطحی و سهلانگاری در رویارویی با افکار و نتایج آنهاست. 2. اینکه تفکر انتقادی به حوزﺓ خاصی از اندیشهها اختصاص ندارد بلکه در همۀ بخشهایی که فکر بشر در آن راه دارد، قابل جریان است» (حسینی، 1390: 44). خصیصۀ انتقادی رئالیسم از کجا نشئت میگیرد؟ از جایی که واقعیت مشهود را برای تبیین کافی نمیداند و از ارائۀ «الگوی علّی» (causal model) از واقعیت آن طور انتقاد میکند که در تبیینات اثباتی ارائه میشود. هستیشناسی رئالیسم بر انتقاد جدی از چهرﺓ برداشتهای ذهنی استوار است و معتقد است باید سازوکارهایی را برساخت تا واقعیت را نه براساس روابط علّی که برپایۀ سطح زیرین آن تبیین کند. «وجوه رئالیسم انتقادی، تضاد هستیشناختی را بین وجوه فیزیکی و واقعیت اجتماعی ابلاغ میکند» (کلاته ساداتی، 1389: 150). در میان متفکران، کانت (Kant) فلسفۀ خود را شکلی از ایدئالیسم و در عین حال رئالیسم میداند و «به وجود بودها (در برابر نمودها) و واقعیبودن تجارب حسی و ادراکی اعتقاد دارد و بر این باور است که ما میتوانیم بخشی از جهان را به دلیل دانش ترکیبی قبلیمان بشناسیم؛ اما پرسشهای بزرگی چون سرنوشت انسان را نه با دانش قبلی و نه با دانش تجربی نتوان پاسخ داد و به این اعتبار، شناخت جهان تصوری ایدئالیستی است» (رهادوست، 1385: 169و170). در چنین تفکری، تاریخ شفاهی با چنین جهانی روبهرو است که میتواند با احصای دادههایی از مشارکتکنندگان و تجربهها و دانش ایشان، فقط بخشی از آن جهان را بشناسد و بخش دیگر شناخت این جهان، دانش و برداشت ذهنی افراد است. چنانکه کانت معتقد است ادراک ذهن به دخلوتصرف آغشته است. براساس رئالیسم انتقادی، علم ناشی از تأملهای انتقادی از تجربههای انسان در جهان است که خَلق و ابداع و کشف میشود. واقعگرایی انتقادی بر این ادعاست که تأملها و اندیشهورزی باید در راستای تبیین قوانین علّی نهفته در جهان خارج از ذهن بشری باشد. از این روست که در این کشاکش، ذهن نمیتواند بیطرف و خنثی باشد. حال این پرسش مطرح میشود: به چه علتی استقلال ذهن از جهان را باید پذیرفت؟ معلوم است ذهن همواره بخشی از توانایی خود را از تجربههای پیشینی میگیرد و همواره در معرض فهم نادرست و برداشت غلط از پدیدههاست. در حالی که جهان و پدیدههای واقع در جهان، بیخطا و بیغلط، حامل واقعیتیاند که ذهن فقط ممکن است به بخشی از بود آن دست یابد. در رئالیسم انتقادی، ذهن به چه ترتیبی به درک جهان قادر است؟ ذهن فقط از راه زبان و تفکر و ادراک جهان را میشناسد. با این حال میپذیرد خارج از ذهن و تواناییهای ذهن، جهان مادی عینی و درخور شناختی وجود دارد. «این جهان واقعی سه سطح انتزاعی را که در آنها سازوکارها میتوانند آزمون شوند و به تولید دانش بینجامند، نشان میدهد. در عمیقترین یا انتزاعیترین سطح نیروهای عینی و واقعی، موضوعات قرار دارند. فرایندهایی که از طریق رابطۀ چیزها ممکن شدهاند. در سطح میانی، عوامل وابسته و مشروطتری قرار دارند که خاص شرایط اجتماعی یا تاریخی خود بودهاند و تعیین میکنند که آیا نیروهای عینی درک شدهاند یا خیر؟ در سطح بیرونی یا ظاهری، پدیدههای تجربهشده قرار دارند که از ترکیب نیروهای عینی با عوامل وابسته به زمان و مکان مشخص به وجود میآیند» (محمدپور، 1396: 74تا77). بنابراین رئالیسم انتقادی در باب جهان خارج دو ادعا دارد: اینکه جهان مستقل از ما وجود دارد و دیگر آنکه معرفت به این جهان آن گونه که هست، امکانپذیر است (قائمینیا، 1382: 34و35). تاریخ شفاهی در زمرﺓ تاریخنگاریهای اجتماعی است؛ بنابراین میتوان پذیرفت اطلاع از مفهوم عام و پرکاربرد رئالیسم در آن، به حوزهای از معرفت ارجاع دارد که در آن، شناخت واقعیت با واقعیت محسوس و عینیات، ارتباط جدی ندارد. «تعاریفی که از رئالیسم در حوزﺓ علوم اجتماعی مطرح میشود، مرتبط با سطوح زیرین واقعیت است. مقصود از سطوح زیرین، فضایی است که سازوکارهای مبنایی سطح مشهود در آنجا قرار دارد که باید کشف شود» (کلاته ساداتی، 1389: 149). از منظر رئالیسم انتقادی، تاریخ شفاهی بسان پژوهشهای علوم اجتماعی است که قادر است آگاهی افراد را در برابر جهانی که در آن زندگی میکنند، ارتقا دهد و آنها را برای تغییر پیرامون خود آماده کند. واقعیت عینی، احیای همین آگاهی است که انسان را به راه طیشده و راه پیش رو آگاه کند. رئالیسم تاریخی نیز به وجود قواعد و سازوکارهایی در پس رویدادهای ظاهری تاریخ، معتقد است. بر این اساس، باید از سطوح عینی و گمراهکنندﺓ تاریخ به سطوح زیرین آن وارد شد و در این صورت است که قوانین و قواعد تاریخی کشف خواهند شد. بر اساس آن، میتوان وقایع را تبیین کرد. «یک رئالیست تاریخی کسی است که رئالیسم علمی را دربارﺓ اشیای غیر قابل مشاهده، به علت اینکه در گذشته بودهاند، به کار میگیرد» (کلاته ساداتی، 1389: 150و151). از منظر رئالیسم انتقادی، تاریخ شفاهی باید از سطح عینی روایتها که ممکن است فریبکارانه باشد، به لایۀ زیرین و قواعد و سازوکارهایی دست یازد که در پس هر روایت است. در این صورت، میتواند معرفت تاریخی را کشف کند. در سدﺓ بیستم، مطالعههای علوم انسانی به روش دیگری روی آورد که به «روش انتقادی هنجاری» مصطلح است. این روش را مکتب فرانکفورت نمایندگی میکند و هابرماس (Habermas) سخنگوی آن است. این روش برخلاف دیگر روشهای پیشین است. هدف همۀ روشهای دیگر شناخت جهان، چه جهان طبیعی و چه جهان انسانی است و میخواهند آن را تفسیر کنند؛ اما مکتب فرانکفورت در پی تغییر جهان برآمد؛ «یعنی عالم علوم تاریخی و اجتماعی، کافی نیست تنها تاریخ و اجتماع را بشناسد بلکه باید این علم در خدمت تغییر تاریخ و اجتماع قرار بگیرد. یعنی مورخ نباید تنها ناظر وقایع تاریخی باشد و بلکه باید سازنده و تغییردهندﺓ آن نیز باشد. لذا این متدلوژی، متدلوژی معرفت رهاییبخش است» (آقاجری، 1393: 81و82). بنابراین از منظر «روش انتقادی هنجاری»، دیگر تاریخ شفاهی وارد حوزهای میشود که رهاییبخش است. این روش در پی آن است با آگاهی تودهها، آنها را به نجات برساند. بسیاری از نهضتهای اجتماعی ازجمله بردگان، محرومان، کارگران، خاموشان، مهاجران، فمنیستها و جنبشهای ضد نژادپرستی به تاریخ شفاهی اقبال میکنند تا از این راه موفق شوند صدای فروماندﺓ خود در تاریخ را به گوش جهان برسانند. از منظر واقعگرایی انتقادی، تاریخ شفاهی در پی شناخت جهان، بهواسطۀ ذهن، از راه زبان و تفکر و ادراک است. جهانی که در عمیقترین لایه، با موضوعهای عینی و واقعی مواجه است و در لایۀ دوم آن، عوامل و بستر اجتماعی و تاریخی حضور دارند. در لایۀ بیرونیاش نیز، پدیدههای تجربهشده از جمع نیروهای عینی و بستر اجتماعی و فرهنگی وجود دارند. از این روست که تاریخ شفاهی میتواند تغییرات اجتماعی و تاریخی میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی را در تأثیر و تأثر متقابل بررسی کند. تاریخ شفاهی میتواند با جمعآوری تجربههای حسی از جهان، زمینۀ تأملهای انتقادی را فراهم کند. براساس نظریۀ واقعگرایی انتقادی، میتوان تاریخ شفاهی را محصول معرفت جهان مستقل از مصاحبهکننده و راوی دانست. معرفتی که محصول اجتماع است. تاریخ شفاهی روشی است تا بتوان معرفت جهان خارج را ادراک کرد و انتقال داد. تاریخ شفاهی میتواند فعالیتها و اجزای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، نهادها، هویتها و گفتمانها را کنار یکدیگر ترکیب کند و به معرفت جهان خارج دست یابد. چون تمام پدیدههای اجتماعی و وقایع تاریخی تجدیدپذیر و تجربهپذیر نیستند، تاریخ شفاهی را وارد مقولۀ واقعگرایی انتقادی میکند نه واقعگرایی تجربی. از تجربه اگر صحبت است، از معرفت آنها سخن در میان است نه از اینکه بتوان آنها را در زمان و مکانی معین دوباره تجربه و آزمایش کرد. پس از منظر واقعگرایی انتقادی، تاریخ شفاهی فقط توصیف بیرونی پدیدههای اجتماعی نیست و ترکیبی از آنهاست؛ یعنی درخور اندازهگیری و کمیتسنجی نیستند و به بیان دیگر، اثباتپذیرند. تاریخ شفاهی میتواند تجربهها و معارف و ادراکهای افراد را وارد چرخۀ تفسیر کند. فقدان آگاهی درست را آگاهی کاذب پر میکند. تاریخ شفاهی از منظر انتقادی، آگاهی در مالکیت صاحب یاد و خاطر را به جهان انتقال میدهد. آگاهی فرد یا افراد وقتی تغییر میکند، مسیر برای تغییر جهان هموار میشود. اگر مشاهدهها و خاطرههای افراد بهصورت تاریخ شفاهی حساب نشود، خطر نشر آگاهی کاذب وجود دارد؛ بنابراین تاریخ شفاهی روشی است تا بتوان با اعتبارسنجی روایتها، فرد صاحب روایت را در فرایند توانمندسازی به سوی دگرگونی جهان پیرامونش سوق داد. تاریخ شفاهی باید در تمام مراحل آن یعنی طرح مسئله، انتخاب سوژه، مصاحبه، پژوهش و تدوین با رویکرد انتقادی صورت بگیرد. در این صورت، میتواند فهم جامعه را از مسئله بهبود بخشد. اگر موضوع تاریخ شفاهی از حیث ابژه درخور مطالعه باشد، آنگاه نوع پرسشها تغییر میکند؛ به عبارتی، پرسشها باید ناظر به تغییرات در ابژه باشد نه زمان؛ اما وقتی از حیث سوژه در کانون توجه باشند، پرسشهای تحولات زمانی را نیز مد نظر دارند. نتیجهبرآیند این نوشتار، در تعیین دامنه و قلمرو تاریخ شفاهی، به سه بُعد است: 1. زمانی، بُرد تا حدود دو نسل، 160سال؛ 2. مکانی، مکانمندی حادثهها و رویداها؛ 3. موضوعات، تا بینهایت و بسته به ظرفیت ذهن، حافظه، شرط حضور و عمل یا شهود در رویداها و رخدادها و پدیدهها. در بررسی رویکرد کارکردگرایی و نسبت آن با تاریخ شفاهی معین شد تاریخ شفاهی دارای نظام میان رشتهای است؛ بنابراین میتواند در مواجهه با برخی رویکردهای دیگر علوم انسانی تأثیر و تأثر متقابلی داشته باشد. کاکردگرایی متوجه نظریۀ سیستمی و انداموارگی است؛ اما دچار وهم اثباتگرایانه است و عقل و ذهن را فقط کارکرد بدنی انسان میپندارد. از این رو، تاریخ شفاهی چون از ذهن و شأن عقلانیت انسان متأثر است، با کارکردگرایی متمایز میشود. دیگر آنکه کارکردگرایی جامعه را برتر از انسان میداند و انسان را تابع جامعه میداند. در حالی که نظام تاریخ شفاهی با عنایت به خصلتهای ذاتی و ویژگیهای روحی و روانی انسان، این برتری را برنمیتابد و انسان و جامعه را همپوشان یکدیگر میپندارد. با تأمل بر آرای حاکم بر ساختارگرایی، میتوان دریافت جامعه از روابط و انگارههای اجتماعی و ساختهای گوناگون متشکل است. ساختارگرایی در حوزﺓ تاریخ دارای نگرشی است که پدیدهها را بهصورت کلی منسجم و بههمپیوسته و در پیوند متقابل با یکدیگر میداند و چون حوزههای مطالعاتی تاریخ را کاهش میدهد، به نوعی رویکرد تقلیلگرایانه تبدیل میشود. بنابراین از این حیث، ساختارگرایی قابلیت نقد دارد. در تاریخ شفاهی با رویکرد ساختارگرایانه، عمل و امتیاز و آگاهی انسان از درجۀ اهمیت ساقط شده است و روابط شبکهوار عناصر ساختی، در مرکز پدیدههای تاریخی جای میگیرند. در هر پژوهش تاریخ شفاهی ساختارگرا، نگرش و تبیین براساس نگاه ذهنی مشارکتکنندگان پدید میآید؛ یعنی بر مبنای درکی که راوی از روابط میان پدیدهها به دست آورده است. پژوهش در چنین وضعی، معلوم است که از پایین به بالا صورت میگیرد. روایت راویان از تجربه و تعامل و روابط میان عناصر جزء یک جامعه ناشی است و در کنار هم قرار گرفتن آنها ممکن است حتی به نظریه ختم شود. با بررسی رویکرد واقعگرایی انتقادی، آن چنان که در این مقاله گذشت، میتوان در نظر گرفت تاریخ شفاهی دریچهای است به روی جهان واقع که میتواند تارهایی برای پودهای ذهنی باشد. برای تأمل در جهان و امر واقع، مواد ادراک نیاز است. این مواد از راه تاریخ شفاهی ممکن است. به نظر، تاریخ شفاهی به طور کامل از منظر واقعگرایی انتقادی تحلیلپذیر باشد. تاریخ شفاهی از منظر واقعگرایی انتقادی، در مسیر شناخت جهان از مسیر ذهن میگذرد و از زبان و تفکر و ادراک بهره میبرد. جهانی که چند لایه است از لایههای عینی پیچیده و درهمتنیده تا لایههایی که مبین عوامل و اوضاع اجتماعی و تاریخی است. تاریخ شفاهی با احصای دادهها و بازیابی تجربههای حسی از جهان، زمینۀ تأملهای انتقادی را ممکن میکند؛ پس واقعگرایی انتقادی، تاریخ شفاهی را به حصول معرفت هستی و تعمیق شناخت جهان و پیرامون نزدیک میکند. پینوشت
. سیدسجادی، سیدمنصور، ( آبان1383)، «تمدن شهر سوخته»، در گفتوگو با دکتر سیدمنصور سیدسجادی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش85، ص7تا20. . ----------------------، (زمستان1390)، «در سپهر فرهنگ ایرانی، گفتوگو با سیدمنصور سیدسجادی»، باستانپژوهی، دو فصلنامه ایرانشناسی (باستانشناسی، میراث فرهنگی و علوم پیوسته)، دوره جدید، س4، ش8و9، ص118تا128.
. پایگاه اطلاعرسانی دانشگاه علوم پزشکی ایران، https://b2n.ir/iums.ac . بخش تاریخ شفاهی کتابخانه و مرکز اسناد دانشگاه شهید چمران اهواز، https://b2n.ir/lib.scu . دبیرخانه دانشگاه آزاد اسلامی واحد هنرهای اسلامی استاد محمود فرشچیان، https://fiiau.iau.ac.ir/crn/fa . تاریخ شفاهی دانشگاه شهید بهشتی، https://b2n.ir/sbu.ac.ir
. مجموعه آثار هاشم اکبریانی در انتشارات ثالث، https://b2n.ir/salesspublic. . تاریخ شفاهی ایرانشناسان ایتالیایی،: mehrnews.com/xSrZD . وفایی، صادق، (1399)، نرمتر از بانگ پرها؛ تاریخ شفاهی دوبله، تهران: نگاه. . هاشمی، سیدهمیترا، (1393)، مقدمهای بر تاریخ شفاهی معماری ایران، تهران: روزنه. . بهمنپور، فروغ، (1383)، چهرههای ماندگار ترانه و موسیقی، تهران: بدرقه جاویدان و نامک. . بیگدلی، حامد، محمد باقری، فرخ اسدی و لیلا زارع، (1397)، «بررسی تاریخ شفاهی شهر سلطانیه»، معماریشناسی، ش5. . مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی زنان ایران، منتشره در سازمان اسناد و کتابخانه ملی. . مجموعه مستند تاریخ شفاهی «سینمای ایران»، کاری از: مرکز مستند سوره، به کارگردانی: شهرام میراب اقدم. | ||||
مراجع | ||||
1. آبرامز، لین، (1397)، نظریه تاریخ شفاهی، ترجمه علی فتحعلیآشتیانی، تهران: سوره مهر.
26. نورائی، مرتضی، (۱۳۸۷)، راهنمای نگارش در تاریخ، مشهد: جهاد دانشگاهی. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,050 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 426 |