تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,330 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,902,785 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,959,583 |
مطالعۀ کیفی دلایل و زمینههای مشارکتنکردن زنان سرپرست خانوار در برنامههای توانمندسازی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهش های راهبردی مسائل اجتماعی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 8، شماره 2 - شماره پیاپی 25، تیر 1398، صفحه 65-86 اصل مقاله (812.88 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/srspi.2019.115072.1358 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سیدرضا جوادیان* 1؛ هادی میرزایی فتح آباد2؛ حسین افراسیابی2 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1گروه جامعه شناسی/دانشکده علوم اجتماعی/ دانشگاه یزد، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
2گروه جامعه شناسی، دانشکده علوم اجتماعی، دانشگاه یزد، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بسیاری از سازمانهای مددکاری اجتماعی برای کمک به زنان سرپرست خانوار، برنامههای توانمندسازی در نظر میگیرند؛ اما زنان همیشه از این برنامههای اجتماعی و اقتصادی استقبال نمیکنند؛ بر این اساس، پژوهش حاضر با هدف مطالعۀ دلایل و زمینههای مشارکتنکردن زنان در برنامههای توانمندسازی انجام شده است. برای انجام این کار کیفی از روش نظریۀ زمینهای بهره گرفته شده است و زمینۀ مدنظر مطالعه، زنان سرپرست خانواری هستند که در ادارۀ بهزیستی شهر یزد پروندۀ خدمات حمایتی دارند؛ به همین دلیل، با 30 نفر از این زنان تحت پوشش ادارۀ بهزیستی این شهر، با روش نمونهگیری هدفمند مصاحبه شده است. اطلاعات بهدستآمده، با شیوۀ کدگذاری نظری شامل کدگذاری باز، کدگذاری محوری و کدگذاری گزینشی تجزیهوتحلیل شدهاند و یافتهها درخصوص دلایل مشارکتنکردن زنان، 7 مقولۀ اصلی و 1 مقولۀ مرکزی (دلسردی از وضعیت موجود) را نشان میدهند. این مقولات، شامل احساس بینیازی، رنجوری، اجبار به خانهنشینی، الزام به کار، فراز و نشیب وام، هزینۀ مسافت و ترس از شکست است. بهطور کلی میشود چنین استنتاج کرد که موفقیت در اجرای برنامههای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، نیازمند توجه به وضعیت جسمی، روانی، خانوادگی و تواناییهای زنان و آموزش آنان برای حضور و مشارکت در این برنامهها است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زنان سرپرست خانوار؛ توانمندسازی؛ مشارکت؛ دلسردی؛ مددکاری اجتماعی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه و بیان مسئله توانمندسازی در بیش از یک قرن اخیر با حرفۀ مددکاری اجتماعی همگام بوده است؛ هرچند امروزه به واژهای پرکاربرد تبدیل شده است که گروهها و نهادهای مختلف، آن را در زمینههای گوناگون به کار میبرند. امروزه، نگرانی ویژۀ موجود درزمینۀ مددکاری اجتماعی افزایش حجم جمعیتهایی است که بهطور سنتی ضعیفترین اقشارند یا کمترین منابع اجتماعی را در اختیار داشتهاند. زنان و بهویژه زنان سرپرست، یکی از این گروههای اجتماعی هستند که ازنظر اجتماعی وظایف متعددی دارند و توانمندی آنها به قدرتمندی سایر افراد و حتی اعضای خانواده منجر میشود. زنان به شکل نیمی از پیکرۀ هر جامعهای به تناسب نقش خود، نقشهای مهمی را در زندگی اجتماعی ایفا کردهاند. آنها از مهمترین مخاطبان و گروههای اجتماعی مؤثر در فرایند توسعه به شمار میروند و در هر جامعهای عامل مؤثری در پیشبرد اهداف توسعهاند. در بسیاری از جوامع، مداخلات سیاسی برای بهبود رفاه کودکان و زنان و بهویژه، نقش زنان در مراقبت از کودکان انجام میشود که بیشتر این اقدامات، به بهبودی پایگاه زنان و نابرابری جنسیتی منجر میشود. در این میان، توانمندسازی زنان بهصورت یک راهبرد، نقش مهمی در دستیابی به اهداف مربوط به کاهش فقر، ریشهکن کردن گرسنگی و بهبود امنیت غذایی بازی میکند نخستین اصطلاح توانمندسازی زنان، در جنبش حمایت از حقوق زنان استفاده شده که در یک گفتمان مربوط به فمینیسم، درخصوص تأثیر آموزشوپرورش بر نقش افراد در سیاست متمرکز شده بوده است. در میانۀ دهۀ 1980، توانمندسازی زنان بخش مهمی از مباحث مربوط به جنسیت و توسعه بوده که بر تفکر توسعه بسیار تأثیرگذاشته است. این مفهوم، بیشتر بهوسیلۀ نقدهای فمینیستی توسعه یافته است و ضمن مرتبطبودن با رویکرد جنسیت و توسعه، راههایی را به چالش میکشد که زنان در فرایند توسعۀ مسئولیت خود افزایش میدهند. بسیاری از سازمانها واژۀ توانمندسازی را به مسائل جنسیتی منحصر کردهاند؛ اما روشن است توانمندسازی یک مسئلۀ جنسیتی نیست؛ بلکه به طیف وسیعی از سایر تفاوتهای اجتماعی مانند طبقه، ناتوانی و قومیت نیز مربوط میشود (Luttrell et al., 2009: 2-4). در این فرایند، افراد یک جامعه ضمن برخورداری از نوعی خوداعتمادی قادر به ارزیابی درست و شناخت واقعی خویش هستند؛ بهطوریکه از تـواناییها و قابلیتهای خویش، برای رسیدن به هدفهای خود آگاه میشوند و به این صورت، احتمالاً با افزایش توانمندی خود، به هدفهای مدنظر دست مییابند. سه عنصر زمینۀ توانمندسازی را در یک محیط به وجود میآورند که عبارتاند از: نگرشها، روابط و ساختار سازمانی. هریک از این عناصر هم باید تغییر کنند تا افراد توانمند شوند؛ در غیر این صورت، تلاشها به هدر خواهند رفت (نیازی و کارکناننصرآبادی، 1388: 22). توانمندسازی انواع مختلفی دارد که برخی از آنها عبارتاند از: توانمندسازی روانشناختی، توانمندسازی اجتماعی، توانمندسازی سیاسی، توانمندسازی اقتصادی و توانمندسازی شغلی. تعیین انواع توانمندسازی به معنای مرزبندی مشخص هریک از اینها نیست؛ زیرا در عمل، تمامی این ابعاد با یکدیگر مرتبط هستند و این تقسیمبندی برای درک و شناخت بهتر است (کریمیوکیل و همکاران، 1396: 25). امروزه، در مجامع بینالمللی مربوط به مباحث توسعه، بر حضور زنان در فرآیند تدوین سیاستها و اجرای آنها بسیار تأکید میشود و مسلماً زنانی قادرند در آنها مشارکت داشته باشند که ظرفیت، قابلیت و توانمندی لازم را داشته باشند. همچنین، افزایش مشارکت زنان در امر توسعه، به همان اندازه که موضوعی اجتماعی است، موضوعی اقتصادی نیز قلمداد میشود؛ زیرا شاید در صورت شناخت تمام منافع این امر، بشود ادعا کرد سرمایهگذاری در آموزش زنان، پربازدهترین سرمایهگذاری در جهان درحالتوسعه به شمار میرود (Luttrell et al., 2009: 4). پژوهشها نشان میدهد قواعد و منابع دسترسی زنان به خدمات اجتماعی و اقتصادی کافی نبوده است و آنان را در معرض آسیب قرار میدهد که بهویژه این آسیبپذیری در سیستم خانواده، وضعیت شغلی زنان و سیستمهای حمایتی بیشتر است. کمبود این منابع، بهجز در معرض آسیب قراردادن سیستم خانواده، به تبعیض شغلی هم میانجامد و تبعیض شغلی نیز از عواملی است کـه زنان را از رفاه اجتماعی محروم میکند و به ناکارآمدی آنان منجر میشود (Grube-Farrell, 2002: 342). زنان ممکن است به هر دلیلی متولی امور خانواده باشند که بهجز این مسئولیت، برخی باورهای نامناسب فرهنگی و مسائل اقتصادی هم، زندگی آنان را با چالشهای جدیدی روبهرو میکند. زنان سرپرست خانوار، باوجود همۀ این مشکلات میکوشند چون چتری حمایتی بر سر خانواده و تکیهگاه فرزندانشان باشند؛ اما در این راه، لطمههای روحی، جسمی و اجتماعی متعددی آنها را تهدید میکند و به همین دلیل، پایگاه عاطفی و حمایتی آنان سست شده است. معمولاً عواملی چون طلاق، فوت، بیماری، غیبت، ازکارافتادگی و اعتیاد شوهر، زمینۀ آسیبپذیری زنان سرپرست خانوار را فراهم میکند. این زنان، باید بهجز نقش سرپرستی خانوار (که گاه ناخواسته به آنها تحمیل شده است) نقش مادری و زن خانواده را نیز بر عهده بگیرند و درصورت برنیامدن از عهدۀ نقشهای خود، ممکن است آسیبهای متعددی به خانواده وارد شود. این افراد به دلیل فقر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در تعاملات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی حضور ندارند و برای همین، به توجه جدی نیاز دارند. نارضایتی از زندگی، ضعف اعتماد اجتماعی، ضعف حمایت اجتماعی و داشتن مسئولیتهای زیاد در زندگی به افزایش فشارهای زندگی زنان سرپرست خانوار منجر میشود. این زنان، به میزان کافی از زندگیشان رضایت ندارند و اعتمادشان نسبت به اطرافیان و اجتماع، کم است. گذشته از آن، آنها چندان از طرف اطرافیان و اجتماع حمایت نمیشوند و نقشهای متعددی در زندگیشان ایفا میکنند؛ به این ترتیب، فشارهای زیادی را در زندگی خود احساس و تحمل میکنند (باباییفرد، 1393: 111). به عبارتی تمامی این مشکلات مانند حلقههای زنجیر همدیگر را تقویت و فشار مضاعفی را بر زنان وارد میکنند (عسکری و جوادیان، 1396: 427). همچنین، بیشتر زنان سرپرست خانوار، خانهدارند و استقلال و تمکن مالی ندارند؛ بنابراین، بعد از پذیرش سرپرستی خانواده، درزمینۀ کسب شغل مناسب و درآمد مکفی موفق نمیشوند و درنتیجه،گذشته از راهیابی به بخش مشاغل غیررسمی، ساده و کمارزش، درآمد بسیار کمتری نسبت به مردان همردیف خود دریافت میکنند. درنهایت، کمبودن میزان درآمد خانوار در این خانوادهها در مقابل زیادبودن هزینههای زندگی آنان را به ورطة فقر میکشاند (قلیپور و رحیمیان، 1390: 47)؛ بنابراین، طرحهای توانمندسازی درزمینۀ کاهش مشکل اصلی این خانوادهها، یعنی تأمین معاش، کمککننده است. اگر برای این زنان امکانات و برنامههای هدفمندی درخصوص توانمندسازی آنان فراهم نشود، روزبهروز بر دردها و پیچیدگیهای این افراد در تمامی ابعاد زندگی اعم از اقتصادی، اجتماعی و روانی افزوده میشود. به تعبیر گیلیانو[2] (2014)، زنان برای اینکه به نقشها و وظایف خود عمل کنند، باید توانمند بشوند؛ زیرا یک زن ازطریق توانمندی قادر است نقشهای عاطفی، عقلانی، اجتماعی و اقتصادی خود را ایفا کند (گیلیانو، 2014، به نقل ازکریمیوکیل و همکاران، 1396: 32). توانمندسازی زنان شامل تغییر تفکرات و اقدامات شخصی، بین شخصی و فرهنگی است که رویهمرفته، به افزایش قدرت فردی و سیاسی زنان منجر میشود (گوتیرز و همکاران، 1396: 64). توانمندسازی زنان، مستلزم برداشتن موانع و تحول در نهادهایی است که زنان را در استفاده از توانمندیهای خود آزاد میگذارند؛ درحالیکه قابلیتها و ویژگیهای زمینهای و عاملیت زنان، اعم از تحصیلات، اشتغال و فرهنگ، در فرآیند توانمندسازی نقش بسزایی ایفا میکند. همچنین، رفع تبعیض در بازار کار، دسترسی به منابع مالی، برخورداری از حق مالکیت قانونی، مشارکت احتمالی نهادهای دیگر در نگهداری از کودکان، تقسیم کار در منزل و سلامت زنان برای ایفای نقش خویش در مقام مادر و مدیر خانه، ازجمله عواملی هستند که در توانمندسازی زنان مؤثرند (کتابی و همکاران، 1384: 7)؛ بر این اساس، نهادهای (مثل سازمان بهزیستی) متولی برنامههایی برای توانمندسازی زنان، باید هنگام ارائۀ برنامههای توانمندسازی وضعیت این افراد را در نظر بگیرند تا این طرحها بیشترین بازدهی را داشته باشند. بهطورکلی برای توانمندسازی زنان باید وضعیتی فراهم کنند که در آنان، احساس اعتماد و امنیت ایجاد شود. این احساس توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، یعنی رهایی از ترس، خطر و احساس دوری از هرگونه تعهد، یکی از نیازهای اصلی و اساسی انسانها از آغاز زندگی بوده است. درواقع، درصورت در امان بودن جان، مال و سلامتی زنان سرپرست خانوار در جامعه و تعاملات اجتماعی میشود گفت آنان احساس امنیتی دارند که ازطریق اعتماد به دیگران تأمین میشود؛ بنابراین، درجۀ اعتمادورزی به دیگران، باعث شده است این زنان، قادر شوند با اطمینان خاطر بیشتری در برنامههای توانمندسازی شرکت کنند. وقتی زنان توانمند میشوند، احساس خوداثربخشی یا به عبارتی احساس میکنند توانایی و مهارت لازم را برای انجامدادن موفق یک فعالیت دارند. زنان توانمندشده، ضمن احساس برتری باور دارند که برای رویارویی با چالشهای تازه آمادهاند و قدرت رشد دارند (فلاحقنبری، 1393: 7). اجرای برنامههای توانمندسازی برای زنان سرپرست خانوار نیز، به اشتغال، افزایش میزان درآمد و ارتقای پایگاه اجتماعی اقتصادی، منجر و با آموزش شغلی از وابستگی آنها به سازمانهای حمایتی نیز کاسته میشود (کیمیایی، 1390: 63). زنان سرپرست خانوار بهصورت فردی و جمعی در وضعیت تبعیضآمیز و بیقدرتی زندگی میکنند؛ بنابراین، توانمندسازی آنان بخشی لازم و ضروری در بینش، عمل مددکاری اجتماعی و تلاش برای عدالت اجتماعی است. توانمندسازی زنان، ابعاد سرمایۀ اجتماعی چون حس همکاری و همیاری، اعتمادبهنفس، خودباوری، روابط پایدار و نهادیشده و مشارکتهای گروهی آنان را تقویت میکند (عباسزاده و همکاران، 1393: 112). به این ترتیب، سرمایهگذاری دولت در عرصۀ تعاونیهای تولیدی و خدمات ویژۀ زنان سرپرست خانوار، به تقویت ابعاد سرمایۀ اجتماعی و به دنبال آن، حضور زنان توانمند در عرصۀ اجتماعی میانجامد (پارسایدولق و همکاران، 1394: 7523). طرح جامع توانمندسازی این زنان، در برنامۀ ششم توسعۀ کشور هم گنجانده شده است و اهدافی مانند این مسائل دارد: حمایت همهجانبۀ فردی، اجتماعی و اقتصادی از زنان سرپرست خانوار، همافزایی بین دستگاهها و یکپارچهسازی حمایتها در قالب یک فرآیند منسجم و کامل، جلب بیشترین مشارکت سازمانهای مردمنهاد، تسهیل فرآیند توانمندسازی، اشتغال، تولید و عرضۀ محصولات و ایجاد امنیت شغلی و پایداری وضعیت مطلوب زنان سرپرست خانوار. براساس این مطالب، در کشور ما بسیاری از مؤسسات مددکاری اجتماعی با نظارت سازمان بهزیستی مسئولیت ارائۀ خدمات و برنامههای توانمندسازی زنان را به عهده دارند. برنامههایی که از طرف ادارۀ بهزیستی و با همکاری مؤسسات مددکاری اجتماعی برای این افراد در نظرگرفته شده است، بیشتر ابعاد اقتصادی زندگی آنان را پوشش میدهد و کمتر به ابعاد جسمی، روانی و اجتماعی زنان توجه میکند. این برنامهها شامل وام قالیبافی، وام خرید خودرو برای کار در آژانسهای مسافربری، کاریابی در مؤسسات خدماتی برای نگهداری از سالمند، کار در مراکز تولیدی، کلاسهای مهارت آموزی مانند چرمدوزی، خیاطی، گلسازی و مواردی از این قبیل هستند. یکی از وظایف مهم مؤسسات مددکاری اجتماعی، شناسایی زنان سرپرست خانواری است که قدرت توانمندشدن دارند؛ اما در برخی موارد، آنان باوجود داشتن وضعیت اولیۀ بازتوانی به دلایل نامعلومی از برنامههای توانمندسازی استقبال نمیکنند و به مشارکت در آن برنامهها تمایل ندارند. باتوجه به همین موضوع، نویسنده برای پاسخگویی به این سؤال، مقالۀ حاضر را با هدف مطالعۀ دلایل و زمینههای مشارکتنکردن زنان در برنامههای توانمندسازی ادارۀ بهزیستی انجام داده است.
بررسی پیشینه مطابق مرور پژوهشهای قبلی تعداد کمتری از مطالعات در حوزۀ توانمندسازی زنان، توانمندسازی زنان سرپرست خانوار را بررسی کردهاند. در ایران، بیشتر این مطالعات، عوامل مرتبط با توانمندسازی زنان سرپرست خانوار را مطالعه و سایر آنها جنبههای دیگری از زندگی این زنان را بررسی کردهاند. در این زمینه، اکبریترکمانی و همکاران (1397) با هدف توانمندسازی زنان سرپرست خانوار تحت پوشش یکی از مراکز بهزیستی شهر اصفهان، پژوهشی انجام دادهاند. درحقیقت، یازده نفر از زنان سرپرست خانوار، با استفاده از تکنیک گروه متمرکز و مصاحبههای نیمهساختیافته سنجیده شدهاند. نتایج مطالعه نشان میدهد فقر اقتصادی، مشکلات جسمی و روانی، ناامنی محیط کار و حمایتنکردن اجتماعی اطرافیان، از موانع توانمندسازی این زنان است. کریمیوکیل و همکاران (1396) مقالهای با نام «اثربخشی برنامۀ آموزشی توانمندسازی روانشناختی بر درماندگی آموخته شدۀ زنان سرپرست خانوار» نوشتهاند که طبق نتیجۀ آن، برنامۀ آموزشی توانمندسازی روانشناختی بر کاهش درماندگی آموختهشدۀ زنان سرپرست خانوار تأثیر دارد. احمدنیا و قالیباف (1396) با هدف مطالعه تجربیات، چالشها و ظرفیتهای زنان سرپرست خانوار در شهر تهران، پژوهشی کیفی انجام دادهاند. مطابق نتایج حاصلشده، قرارگرفتن در جایگاه مسئول خانواده، میزان استرس و اضطراب این زنان را در زندگی افزایش داده است؛ اما همچنین، با پذیرش مسئولیت زندگی اعتمادبهنفس آنها نیز روندی صعودی پیدا کرده است؛ چنانکه این زنان، بهتدریج، نگاه مثبتتری به خود و تواناییهایشان پیدا کردهاند. گذشته از آن، براساس یافتههای این پژوهشگران، اشتغال منقطع، الگوی رایج در میان زنان سرپرست خانوار متعلق به طبقۀ پایین بوده است و اشتغال دائم یا بیکاری الگوی رایج در زنان سرپرست در طبقۀ متوسط و بالاست. رفعتجاه و ربیعی (1395) تجربۀ ایفای همزمان نقش شغلی خانوادگی در زنان سرپرست خانوار را با روش کیفی ارزیابی کردهاند. براساس نتایج بهدستآمده، این زنان ازنظر اختلالات روانی مثل اضطراب، خستگی و افسردگی نسبت به سایر زنان در وضعیت نامطلوبی قرار دارند؛ اما در مقابل، با عنایت به نظریۀ اعتلای نقش، اشتغال بهصورت یک نقش جدید، موجب افزایش عزت نفس، استقلال مالی و کسب حمایت اجتماعی گستردهتری شده است. همچنین، اشتغال با ایجاد حس مفیدبودن، بخشی از نیازهای روانی زنان سرپرست خانوار را تأمین کرده و گسترش عاملیت، توانمندی و خودباوری این زنان را در پی داشته است. رجبی و همکاران (1395) نیز در مطالعۀ خود به این نتیجه رسیدهاند که میان اضطراب اجتماعی و خودباوری زنان سرپرست خانوار تحت حمایت کمیتۀ امداد ارومیه، رابطۀ منفی معناداری وجود دارد؛ اما بین خودباوری و کارآفرینی این زنان، رابطۀ مثبت معناداری مشاهده شده است. کریمزاده و همکاران (1395) با هدف بررسی موانع مشارکت زنان بلوچ در فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی در استان سیستان و بلوچستان، مطالعهای انجام دادهاند. طبق نتایج این پژوهش، ساختار فرهنگی و اجتماعی، موانع اقتصادی، موانع قانونی و موانع آموزشی در کمبودن مشارکت زنان بلوچ نقش دارند. نوابخش و همکاران (1394) نیز درک بومی از توانمندی اجتماعی و اقتصادی زنان آسیبپذیر شهر تهران را با روش ترکیبی بررسی کردهاند. براساس نتیجۀ پژوهش کیفی آنان، اشتغال، متوازنسازی درآمد و هزینه، پسانداز و کارآفرینی در تداومبخشی و پایدارسازی توانمندی اقتصادی افراد، نقش تعیینکننده و بسزایی دارند. همچنین، زندگی چند خویشاوند در کنار هم، خانوادهگرایی، سرمایۀ اجتماعی، همیاری، همبستگی اجتماعی و حمایت از یکدیگر، ازجمله عوامل مؤثر در رشد توانمندی این زنان است. مطابق نتایج بهدستآمده از مطالعۀ کمی نیز دو عامل آموزش و اشتغال، ازجمله مهمترین عوامل تأثیرگذار بر توانمندسازی زنان آسیبپذیر هستند. ذوقیگنجعلیخانی (1394) در پژوهشی با عنوان «تأثیر مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بر زندگی زنان سرپرست خانوار» به این نتیجه رسیدهاند که این زنان، با مشکلات و موانع عدیدۀ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی روبهرو هستند و باتوجهبه گسترۀ مشکلات، تسهیلات فراهمشده توسط سازمانهای دولتی قادر نیست نیاز آنان را برآورده سازد. پارسایدولق و همکاران (1394) با هدف بررسی عوامل مؤثر بر توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، با تأکید بر مدیریت مشارکتهای همگانی به روش اسنادی و کتابخانهای مطالعهای را انجام دادهاند. آنان با استفاده از نظریههای توانمندسازی و رفاه و با تأکید بر نقش مدیریت سرمایۀ اجتماعی نتیجه گرفتهاند که با تقویت شاخصهای تعاون، همکاری، اعتماد و هنجارهای غیررسمی در میان زنان، میشود افزایش مشارکت گروهی و توانمندی آنان با سرمایۀ اجتماعی زیاد را مشاهده کرد. باباییفرد (1393) در پژوهش خود با هدف بررسی عوامل اجتماعی مؤثر بر فشارهای زندگی زنان در شهرهای کاشان و آران و بیدگل، نشان داده است به موازات افزایش رضایت از زندگی، اعتماد اجتماعی و حمایت اجتماعی فشارهای زندگی زنان سرپرست خانوار کمتر و در مقابل، با افزایش مسئولیتپذیری و تعداد افراد تحت سرپرستی، فشارهای زندگی آنها نیز بیشتر میشود. کرمانی و همکاران (1391) پژوهشی با موضوع عوامل مؤثر بر توانمندی زنان سرپرست خانوار انجام دادهاند. براساس یافتههای آنان، توانمندی اقتصادی (که ناظر بر انگیزۀ پیشرفت، خودمختاری، مهارتهای فنی، اشتغال و درآمدزایی است) بر توانمندسازی زنان سرپرست خانوار بهصورت قوی تأثیر میگذارد. در بین متغیرهای زمینهای نیز درخصوص متغیر توانمندی زنان، سن، اثر منفی و مدت سرپرستی اثر مثبت داشته است. همچنین، درمجموع، میزان توانمندی زنان مطلقه نسبت به سایر زنان بیشتر بوده است. مطابق پژوهش قادری و همکاران (1391) با عنوان «میزان توانمندی زنان متأهل و عوامل مرتبط با آن» عواملی چون نابرابری در دسترسی به آموزش، اشتغال و غیرممکن بودن کسب مهارتهای حرفهای، تبعیض جنسی و تصورات قالبی جنسیتی ازجمله موانع توانمندی زنان محسوب میشوند. کیمیایی (1390) نیز در پژوهشی با موضوع شیوههای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، نتیجه گرفته که اجرای برنامۀ توانمندسازی سبب شده است زنان سرپرست خانوار در حوزههای مختلف روانشناختی مانند این موارد، توانمند شود: عزت نفس و خودارزشمندی، خودکارآمدی، کنترل زندگی، قدرت تصمیمگیری و حل مسئله و افزایش سازگاری. قلیپور و رحیمیان (1390) مقالهای با موضوع «رابطۀ عوامل اقتصادی، فرهنگی و آموزشی با توانمندسازی زنان سرپرست خانوار» نوشتهاند. طبق نتایج آنها بین آموزشهای عمومی، مهارتآموزی، درآمدزایی، وامهای کمبهره، کمکهای غیرنقدی و مالکیت، رابطة معنادار و مثبتی وجود دارد. گذشته از آن، آنان نشان دادهاند پرداخت وام، آموزش عمومی، طرحهای درآمدزایی، کمکهای غیرنقدی، سهام عدالت و مهارتآموزی به ترتیب از مهمترین عوامل مؤثر بر توانمندسازی زنان سرپرست خانوار هستند. کتابی و همکاران (1384) در پژوهش خود با عنوان «پیششرطها و موانع توانمندسازی زنان؛ مطالعۀ موردی زنان شهر اصفهان» به این نتیجه رسیدهاند که افزایش تحصیلات و سلامتی، اعطای حق مالکیت قانونی، افزایش توان مالی، رفع تبعیض در بازار کار و حذف موانع سنتی در توانمندسازی زنان مؤثر است. نتایج دیگر این تحقیق نشان میدهد باورهای سنتی مانع مهمی بر سر راه گسترش و تقویت توانمندسازی زنان است. سل و مینوت[3] (2018) پژوهشی با موضوع «عوامل مؤثر بر توانمندسازی زنان روستایی کشور اوگاندا» انجام دادهاندکه براساس آن، بین توانمندسازی زنان با عواملی چون سن، تحصیلات و نزدیکی به جادۀ آسفالت برای فروش محصولات، رابطۀ معناداری وجود دارد؛ اما در این میان، همبستگی سن و تحصیلات با توانمندسازی قویتر بوده است. مطابق مقالۀ داس و دوتا[4] (2016) با عنوان «رابطۀ توانمندسازی مادران با آموزش کودکان در منطقۀ کریمگنج کشور هند» بین توانمندسازی مادران با مسئلهای مانند آموزش فرزندانشان و همچنین، با دستاوردهای آموزشی کودکان رابطۀ معناداری دیده میشود. اسماعیل[5] و همکاران (2016) پژوهشی با هدف مطالعۀ نقش میل و انگیزه در موفقیت کارآفرینی مادران سرپرست خانوار انجام دادهاند که طبق نتایج آن، بین ریسکپذیری و تحمل ابهام، با میل به کارآفرینی همبستگی زیادی دیده میشود. همچنین، میل به کارآفرینی نیز با موفقیت در کارآفرینی ارتباط معناداری دارد. آنها به این نتیجه نیز رسیدهاند که تحمل ابهام و ریسکپذیری مادران باعث میشود آنان برای انجام فعالیتهای کارآفرینانه، تمایل داشته باشند. مقالۀ دلا کامپوس[6](2015) با موضوع «توانمندسازی زنان روستایی ازطریق حمایت اجتماعی» بهوسیلۀ سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو) در شهر روم ایتالیا منتشر شده است و براساس نتیجۀ آن، کاهش فقر و حمایت اجتماعی نیز در ارتقاء توانمندسازی اقتصادی زنان و کاهش نابرابری جنسیتی نقش مهمی دارد. همچنین، طرحهای حمایت اجتماعی ممکن است دسترسی زنان را به منابع تسهیل کند. مطابق سایر نتایج، درخصوص طرحهای توانمندسازی اقتصادی زنان،عواملی مانند ظرفیتها، نیازها و تمایلات و همچنین، توسعۀ مهارتهای آنان تأثیرگذار است. درنهایت، برنامههای توانمندسازی زنان باید با سایر برنامههای معیشتی و خدمات اجتماعی آنان هماهنگ باشد. سایگال و ساراوات[7] (2013) در مقالهای با عنوان «توانمندسازی زنان در هند» نشان دادهاند توانمندسازی زنان، به متغیرهای مختلفی ازجمله موقعیت جغرافیایی، وضعیت تحصیلی، پایگاه اجتماعی، فرصتهای اقتصادی و مشارکت وابسته است. بانرجی و گاش[8] (2012) نیز مطالعهای را با نام «عواملی که در توانمندسازی مؤثر است؛ مطالعۀ اعضای خوداشتغالی هند» با هدف عوامل مؤثر بر شاخصهای مختلف توانمندسازی در میان زنان 26سالۀ مبتلا به سل انجام دادهاند. نتایج کار آنان نشان میدهد آموزش بهطور معناداری بر ابعاد مختلف توانمندسازی تأثیر میگذارد و اعضای گروه آموزشدیده نیز، بیشتر به شکل توانمند و کارآموز در جامعه دیده میشوند.
چارچوب مفهومی پژوهش توانمندسازی ازجمله مباحثی محسوب میشود که در دهههای اخیر، در حوزههای مختلف اقتصاد، مدیریت، توسعۀ اجتماعی، سیاست، حقوق، بهداشت و سلامت مطرح و به کار گرفته شده است. در حوزۀ علوم اجتماعی و انسانی نیز از توانمندسازی برای گسترش و اجرای مددکاری اجتماعی و همچنین، بهصورت جنبهای از مددکاری اجتماعی انتقادی و ضدتبعیض استقبال شده است؛ برای مثال، به اعتقاد سیمون، توانمندسازی در مددکاری اجتماعی هدف مطلوب و دیرپایی محسوب میشود (سیمون، 1995، به نقل از پین، 1391: 545). باتوجهبه این مسائل، در مطالعۀ حاضر تلاش شده است نظریهها و دیدگاههای مربوط به توانمندسازی در مددکاری اجتماعی با تأکید بر توانمندسازی زنان (و بهویژه زنان سرپرست خانوار) مرور و از آنها استفاده شود. مالوکسیو[9] (1981) توانمندسازی در مددکاری اجتماعی را با نظریۀ سیستمهای بومشناختی مرتبط میداند؛ زیرا برای توانمندسازی باید توانایی افراد بهمنظور قدرت تعامل مؤثر با محیط، تقویت شود. به عبارتی دیدگاه توانمندیها انسانمحور یا ساختارگرا است؛ زیرا بر توانایی خود افراد در تعریف تعاملاتشان با محیط تأکید دارد. در هر حال، توانمندسازی به تفاوتها در قدرت، ستم، محرومیت و طبقه بسیار اهمیت میدهد و آنها را جنبههایی از جامعه میداند که مانع خودشکوفایی افراد شدهاند؛ بهطوریکه لازم است به شیوهای عملی بر این موانع غلبه کنند (مالوکسیو، 1981، به نقل از پین، 1391: 546). نظریههای توانمندسازی زنان نیز بر مبنای تألیفات فمینیستها و با تکیه بر تجارب کشورهای جهان سوم شکل گرفتهاند. این نظریهها خواستار قدرتدادن به زنان، نه به معنای برتری یک فرد بر فرد دیگر، بلکه به معنای افزایش توان آنها برای اتکاء به خود و گسترش حق انتخاب در زندگی هستند. اصولاً توانمندسازی زنان از دو طریق میسر میشود: نخست، حذف عواملی که مانع فعالیت زنان میشود و دوم، افزایش توانایی و قابلیت آنان. در این زمینه، ازنظر سارا لانگه، یکی از نظریهپردازان امور زنان، برای توانمندسازی زنان، باید پنج مرحله را طی کرد که آنها به ترتیب شامل رفاه، دسترسی، آگاهی، مشارکت و کنترل هستند (کتابی و همکاران، 1382: 11). به اعتقاد گوتیزر و همکاران (1396)، توانمندسازی زنان متضمن آزادسازی نیرو و انرژی زنان است. ازنظر آنان، توانمندسازی زنان عبارت است از بیان حقیقت زندگی با صدای خود و کار جمعی برای ایجاد امکان بالقوه برای همه. گوتیرز، یک الگوی سهبخشی توانمندسازی زنان را مطرح میکند که شامل افزایش آگاهی از خود به شکل یک زن، کاهش شرمساری و خودملامتگری و سوم، پذیرش مسئولیت شخصی برای تغییر خود و جامعه است. به نظر او مجموعهای از ترسها ممکن است فرایند توانمندسازی و رشد آگاهی زنان را متوقف کند و این ترسها این موارد را در بر میگیرند: ترس از تجاوز، ترس از دست دادن فرزندان، ترسهای مذهبی، ترس از شکست و ترس از دست دادن هویت خود؛ بنابراین، آگاهی از ابعاد سیاسی و اجتماعی تجارب و مسائل زنان، شرمساری، خودملامتگری و ترسهای آنان را کاهش میدهد. گذشته از آن، پذیرش مسئولیت حمایت از خود و دیگران نیز بخش بسیار مهمی از فرایند توانمندسازی زنان محسوب میشود (گوتیرز و همکاران، 1396: 72-65). یک زمینۀ دیگر فعالیت برای توانمندسازی زنان، گسترش گروههای خودیاری و ارتقای آنها است. در این فعالیت، مددکاران از گروههایی از افراد با مشکل مشترک، حمایت و آنان را دور یکدیگر جمع میکنند تا از یکدیگر پشتیبانی کنند. بیشتر راهحلهای تازه برای مشکلات و نظرها و افکار جدید دررابطهبا خدمات لازم و مناسب، از همین گروهها بر میخیزد. این گروهها یا خودشان خدمات را به وجود میآورند یا مؤسسات را تحت فشار قرار میدهند تا فعالیتها و اقداماتشان را تغییر دهند. به نظر جک[10] (1995) گروههای خودیاری باید قدرت به دست آورند؛ زیرا اختیار آنها درخصوص قانونگذاری یا مدیریت خدمات توانمندسازی اندک است. توانمندسازی را نباید با قادرسازی اشتباه گرفت؛ زیرا قادرسازی کاری است که مددکاران، در زمان کمککردن به سازمانها و برای گسترش قدرت این نهادها انجام میدهند (جک، 1995، به نقل از پین، 1391: 544). براساس باور الیور حقوق سیاسی و اجتماعی ناشی از شهروندی باید مبنایی را به وجود آورد تا گروههای افراد ناتوان، قدرت کسب کنند. جنبۀ مهم کارکردن در این زمینه، مشارکتیکردن هرچهبیشتر ادارۀ خدمات است؛ بهطوریکه به مالکیت مشترک خدمات، تناسب و حساسیت فرهنگی منجر شود. جنبش مشتریگرایی برای توجه به این نکات ایجاد شده است. این جنبش بر ارتقای فرصتها برای مشتریان تأکید دارد تا به این شیوه قادر باشند درزمینۀ خدمات نامتناسب با نیازهای خود، انتقاد و اعتراض کنند (الیور، 1966، به نقل از پین، 1391: 544). برسفورد و کرافت (1993) معتقدند مشتریان ازطریق فعالیت و مبارزۀ گروهی باید خدمات موجود را تغییر دهند یا آنها را اصلاح کنند. چنین رویکردهایی دقیقاً هم با حمایت از گروههای خودیاری و هم با توسعۀ اجتماعی همراه هستند (برسفورد و کرافت، 1993، به نقل از پین، 1391: 544). طبق گفته کاتز[11] (1995) در فرایندهای مددکاری اجتماعی مشارکت و توانمندسازی را میشود از راه فراهمکردن امکان دسترسی به اطلاعات، شرکت در فرایند تصمیمگیری و توجه دقیق به دیدگاههای جایگزین ارتقا داد (کاتز، 1995، به نقل از پین، 1391: 544). براساس عقیدۀ کرافت و برسفورد (1992) رویکرد مشارکتی در توانمندسازی خیلی ارزشمند است؛ زیرا به افراد حق میدهد و از آنان میخواهد در تصمیمها و کارهای مربوط به خودشان دخالت داشته باشند. این امر، به افزایش مسئولیت منجر میشود و ضمن کارآمدتر و بسندهتر کردن خدمات، کمک میکند اهداف مددکاری اجتماعی محقق شود. همچنین، این مسئله کمک میکند تبعیض نهادینهشده به چالش کشیده شود (Croft & Beresford, 1992: 37). از دیدگاه شمینگز، رویکرد عملی به فعالیت مشارکتی، شامل ترویج و پرورش تعاون و همکاری، اقدام متقابل، هدایت و حساسیت نسبت به خواستها و نیازهای افراد است. مسئلۀ خودگردانی، مسئولیت فردی و خودشکوفایی زنان سرپرست خانوار، ازطریق توانمندسازی روابطی با رویکردهای شناختی و بهویژه رویکرد انسانمحور دارد؛ زیرا این موضوعات، بر فرایند شناخت و تکیه بر توانایی و شایستگی زنان تأکید دارند (پین، 1391: 546)؛ درحالیکه برخی از برنامههای توانمندسازی سازمانهای حمایتی زنان، بدون توجه به وضعیت این زنان در نظر گرفته میشوند و این موضوع باعث میشود زنان مذکور احساس کنند این برنامهها برای آنان مناسب نیست و درنتیجه، برای شرکت در آن برنامهها تمایل نداشته باشند. بیمیلی زنان در برنامههای توانمندسازی ممکن است مربوط به مبحث دیگری به نام درماندگی آموختهشده نیز باشد. درماندگی آموختهشده[12]، نوعی حالت روانشناختی محسوب میشود که زمان ایجاد آن، وقتی است که فردی انتظار دارد پیامدهای زندگی کنترلناپذیر باشند. درحقیقت، درماندگی آموختهشده، زمانی روی میدهد که افراد انتظار داشته باشند رفتار ارادی آنها بر پیامدهای مدنظر یا اجتنابشدۀ آنها تأثیری نداشته باشد. در این وضعیت، فرد انتظار دارد رویدادهای ناگواری اتفاق بیفتند که برای جلوگیری از وقوع آنها کاری نمیشود کرد. اگر محیط همچنان کنترلناپذیر بماند، افراد سرانجام یاد میگیرند که تمام تلاشها برای کنترلکردن بیهوده است. وقتی کسی درخصوص تأثیر ناچیز یا بیتأثیربودن واکنش مخالف، بر موقعیت کنترلناپذیر متقاعد شود، این موضوع بیارادگی و درماندگی را نشان میدهد (هالجین و ویتبورن، 1392: 274). به اعتقاد سلیگمن[13] (1987) وقتی در شخصی درماندگی آموختهشده شکل میگیرد، راه هرگونه امید و تلاش را سد میکند و در ذهن، نتیجۀ حرکت را به شکستهای مجدد ختم می کند. درماندگی آموخته شده، موجب میشود افراد برای تغییر زندگی خود تلاش نکنند و به وضعیت حاضر خود اکتفا کنند؛ بنابراین، برای توانمندسازی آنها برای ایفای نقشهای خود در جامعه، ابتدا باید آنها را از درماندگی آموختهشده رهانید (Ulusoy & Duy, 2013: 1441). این موضوع، دربارۀ بسیاری از زنان سرپرست خانوار نیز مصداق دارد. در وضعیت درماندگی بسیاری از آنان تصمیم میگیرند به مستمری ناچیز سازمانهای حمایتی بسنده کنند و عملاً برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود تلاش نکنند؛ درنتیجه، آنها برای مشارکت در برنامههای توانمندسازی نیز انگیزهای ندارند؛ زیرا نسبت به بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود ناامیدند.
روششناسی پژوهش پژوهش حاضر مطالعهای کیفی دانسته میشود که به روش نظریۀ زمینهای انجام شده و در آن، از رویکرد برساختی چارمز استفاده شده است. این رویکرد، در مسیر ساخت معنی بر روی ارتباطات بین ذهنی نویسنده و مشارکتکننده معطوف است. پژوهشگر احساسات مشارکتکنندگان را مطابق تجربۀ آنان از هر پدیده یا فرایند، میسنجد یا تشریح و تحلیل میکند (چارمز، 2014 ، به نقل از حسنپورازغدی و همکاران، 1397: 64). زمینۀ مدنظر مطالعه، زنان سرپرست خانواری هستند که تا ابتدای سال 1396 (زمان انجام مقاله) در ادارۀ بهزیستی شهر یزد پروندۀ خدمات حمایتی داشتهاند. اطلاعات لازم، ازطریق انجام 30 مصاحبۀ نیمهساختیافته با زنان گردآوری شده و این افراد، با روش نمونهگیری هدفمند انتخاب شدهاند؛ درنتیجه، برای این پژوهش با افرادی مصاحبه شده است که قادر باشند بیشترین اطلاعات متناسب با سؤالات مدنظر را در اختیار بگذارند. بیشتر این افراد از میان زنانی انتخاب شدهاند که ازطریق ادارۀ بهزیستی و کلینیکهای مددکاری اجتماعی غدیر و هادی (که بیشتر فعالیتهای آنان درخصوص خدمترسانی به زنان سرپرست خانوار است) معرفی شدهاند. مهمترین معیار برای انتخاب، زنانی بودهاند که از لحاظ توانایی جسمی و روانی توانایی بازتوانی داشتهاند. در این پژوهش، نمونهگیری تا سطح اشباع دادهها ادامه یافته است و پس از دستیابی نویسنده به مشابه و تکراری بودن مفاهیم و پاسخها اشباع نظری اتفاق افتاده است. فرایند تجزیهوتحلیل، بهصورت همزمان و مستمر با جمعآوری دادهها انجام شده و ضبط مصاحبهها با رضایت مشارکتکنندگان انجام و قبل از آنها دربارۀ موضوع، هدف مقاله، روند کار، رعایت اصول اخلاقی و ... به افراد نمونه توضیحاتی داده شده است. بهطور متوسط، مدت زمان هر مصاحبه بین 70-40 دقیقه به طول انجامیده و تجزیهوتحلیل دادههای بهدستآمده، با استفاده از روش کدگذاری نظری در 3 مرحلۀ کدگذاری باز (روند جزئیکردن، مقایسهکردن و مقولهبندی دادهها)، کدگذاری محوری (مفاهیم و مقولههای استخراجشده، در ترکیبی جدید به یکدیگر متصل شدند) و کدگذاری گزینشی انجام شده است. در این مطالعه، برای اطمینان از صحت و اعتمادپذیری اطلاعات کیفی حاصلشده، از معیارهای اعتبارپذیری، مطمئنبودن، تأییدپذیری و انتقالپذیری استفاده شده است. برای این کار، درگیری و تماس مداوم پژوهشگر با مشارکتکنندگان و میدان پژوهش، مؤید اعتبارپذیری مقاله و نیز، تأیید مفاهیم و مقولههای استخراجشده از متن مصاحبهها به کمک چند تن از مشارکتکنندگان (راهبرد کنترل به دست اعضا) نشاندهندۀ تأییدپذیری دادهها و نتایج پژوهش بوده است. ضریب اطمینان دادهها ازطریق نسخهنویسی در سریعترین زمان ممکن و ثبت دقیق تمام مراحل پژوهش به دست پژوهشگر مدنظر بوده است. همچنین، در این مطالعه از روش نمونهگیری با بیشترین تنوع نیز بهره گرفته شده که هدف از آن، ذکر شواهد گسترده از متن مصاحبهها بوده و این کار، به افزایش انتقالپذیری نتایج کمک میکرده است. منظور از نمونهگیری با بیشترین تنوع، انتخاب زنانی بوده که دربارۀ موضوع دیدگاههای متفاوت و همچنین، زمینهها، سوابق و تجارب مختلفی داشته باشند.
یافتههای پژوهش برای ارائة تصویری ذهنی از مشارکتکنندگان، خلاصهای از مشخصات زمینهای آنها در جدول 1 ارائه شده است.
جدول 1- مشخصات مشارکتکنندگان در پژوهش
بعد از تجزیهوتحلیل اطلاعات حاصل از مصاحبهها 7 مقولۀ اصلی دررابطهبا دلایل و زمینههای مشارکتنکردن زنان در برنامههای توانمندسازی استخراج شده است که شامل احساس بینیازی، رنجوری، اجبار به خانهنشینی، الزام به کار، فراز و نشیب وام، هزینۀ مسافت و ترس از شکست هستند.
جدول 2- مفاهیم و مقولههای استخراجشده
احساس بینیازی: وضعیت سخت زندگی و فشار اقتصادی آدمی را به طرف تلاش برای اشتغال سوق میدهد. زنان سرپرست خانوار، به دلیل بر دوش کشیدن بار حمایت اقتصادی خانواده، از همان ابتدا تلاش خود را برای کارکردن و کسب درآمد آغاز میکنند. به دلیل اینکه بیشتر این افراد تحصیلات دانشگاهی و معمولاً تخصص و مهارتی هم ندارند، هر شغل پیشنهادشده را میپذیرند؛ زیرا کسب درآمد برای آنها اولویت دارد. همچنین، به دلیل فشارهای زندگی و نیازهای مالی برخی از زنان برای اشتغال و کسب درآمد، منتظر کمکهای سازمانهای حمایتی چون بهزیستی نمیمانند و خود برای اشتغال تلاش میکنند و در زمان صحبت با آنها دربارۀ مشاغل پیشنهادشدۀ ادارۀ بهزیستی روند خدمات اشتغالیابی آن اداره را کند ارزیابی میکردهاند. در مواردی دیگر، مشاغلی که به آنان پیشنهاد میشده، ازلحاظ اقتصادی تأمینکنندۀ تمام هزینههای زندگی آنان نبوده است؛ به همین دلیل سعی کردهاند خودشان متناسب با علائق و خواستههایشان شغلی پیدا کنند. به دلیل وضعیت سخت مالی و اقتصادی برخی از زنان فرصت کافی ندارند تا ادارۀ بهزیستی ازطریق توانمندسازی برای آنان شغل با درآمد مناسب و مکفی فراهم کند؛ بنابراین، برخی از زنان مدنظر مطالعه، احساس میکردند به برنامههای توانمندسازی نیازی ندارند و این برنامهها برای کمککردن به بهبود زندگی فعلی آنان ناکارآمد هستند. برخی دیگر نیز خود تلاش کرده و با کمک اطرافیان شغل مناسبی پیدا کرده اند. دراینخصوص، یکی از مصاحبهشوندگان چنین بیان می کند: «وقتی اومدم بهزیستی، چون اولای طلاقم بود و هم ازلحاظ روحی و هم اقتصادی نیاز به کار داشتم، بهشون سپردم برام کار پیدا کنند؛ ولی بعد از مدتی خواهرم تو کار مزون عروس بود و چون باردار بود و نمیتونست دیگه اونجا رو بچرخونه، دیگه سپرد به من. دیگه منم شروع به کار کردم» (32ساله، دیپلم، مطلقه و شاغل در مزون لباس). یکی دیگر از زنان سرپرست خانوار درزمینۀ بینیازی به اشتغال چنین میگوید: «یه باری رفتم بهزیستی؛ دیدم کارای خوبی پیشنهاد نمیدهند، دیگه منم خودم رفتم دنبال کار. داداشم دوستش مسئول یه شرکت خدماتی بود که دیگه برا کارای خدماتی توی یه ارگانی انتخاب شدم و با اینکه سختی کارش زیاده، ولی حقوق و بیمهاش خوبه. منم دیگه چند ساله همونجا می رم» (32ساله، سیکل، مطلقه و خدمۀ مهمانسرا). درواقع، زنان بعد از مراجعه به ادارۀ بهزیستی متوجه میشوند بهراحتی نمیتوانند شاغل شوند؛ بنابراین، با کمک اطرافیان خود شغل مناسبی را پیدا و سپس به دلیل شاغلبودن، احساس میکنند دیگر به برنامههای توانمندسازی آن اداره نیاز ندارند. رنجوری: گاهی وضعیت اقتصادی زندگی به صورتی پیش میرود که مادر خانواده باید پابهپای همسر خود، در بیرون از منزل کار کند. این امر، زمانی که زن و شوهر با درک کامل از یکدیگر و همچنین، از مشکلات زندگی، بار این مسئولیت را به دوش بکشند، عمدتاً قابل تحمل است؛ اما وقتی یکی از آنان، بهخصوص مرد یا پدر خانواده، به هر دلیلی از عهدۀ نقشهای خود برنیاید، مادر خانواده مجبور است بهجز ایفای نقش مادری و در کنار آن، نقش پدری فشارها و کمبودهای اقتصادی را نیز متحمل شود. این وضعیت، پس از گذشت زمان باعث تحلیلرفتن قوای جسمی او میشود و گاهی ازنظر روانی نیز مادر را به اختلال دچار میکند. گذشته از آن، این وضع باعث میشود بیشتر این زنان، در همان ابتدای دوران میانسالی توانایی جسمی کمی برای اشتغال داشته باشند و به همین دلیل، از عهدۀ کارهای یدی یا مشاغلی چون خیاطی یا قالیبافی برنیایند. با گذشت زمان، مشکلات جسمی شدیدتر شده و این زنان ناگزیرند به متخصصان و مراکز درمانی مراجعه کنند که این موضوع، خود به افزایش هزینههای زندگیشان منجر می شود. همچنین، ضعف روانی ناشی از فشارهای زندگی نیز برای این افراد باعث میشود کار در محیطهای متشنج، مثل بیمارستان یا مراکز نگهداری از معلولان و سالمندان، برایشان قابل تحمل نباشد؛ بر این اساس، بیشتر آنان ترجیح میدهند برای گذران زندگی به مستمری و کمکهای اندک ادارۀ بهزیستی اکتفا کنند. دراینخصوص، یکی از مشارکتکنندگان اظهار میکند: «از سالهای نخست زندگی شوهرم معتاد بود و بیشتر درآمدش، برای خرید موادش صرف میشد و برای خونه خرجی نمیآورد. اوایل سعی میکردیم با همین خرجی کم زندگی کنیم؛ ولی روزبهروز بچهها که بزرگتر شدند، مخارجم بیشتر شد. خودم مجبور شدم برم سرکار. میرفتم خونۀ مردم؛ کاراشون رو انجام میدادم و کارای اینجوری میکردم؛ تا اینکه الان اصلاً نمیتونم از دست و کمرم کار بکشم. دکتر گفته عمل داری. منم گفتم کار نکنم، خرجم کمتره» (45ساله، تحصیلات ابتدایی، مطلقه و بیکار). همچنین، یکی از زنان سرپرست دیگر دربارۀ مشکل بینایی خود (که باعث شده بود نتواند خیاطی کند) میگوید: «یکم چشم چپم مشکل داره. چشم چپم وقتی زیاد ازش کار میکشم، خودبهخود فکر میکنید دارم گریه میکنم؛ همینطور ازش اشک میاد؛ برای همین، همینجا فعلاً نمیرم سرکار تا یه جای خوب پیدا کنم» (34ساله، سیکل، مطلقه و خیاط). گذشته از آن، به دلیل وضعیت سخت زندگی و فشارهای عاطفی و اجتماعی بیشتر زنان سرپرست، تحمل وضعیت کاری برخی مشاغل برای آنان دشوار است. به گفتۀ بسیاری از این زنان، مشاغل معرفیشده از طرف ادارۀ بهزیستی وضعیت سختی دارند که بههیچوجه با روحیۀ آنان سازگار نیست. این امر، باعث میشود آنان به دلیل رنجوری جسمی و روانی تمایل و توانی برای تصدی آن مشاغل نداشته باشند و برای همین، برخی از زنان ترجیح میدهند خود به دنبال کاری مناسب وضعیت جسمی و روانی خودشان بگردند و برای اشتغال، به ادارۀ بهزیستی دل نبندند. یکی از مشارکتکنندگان درزمینۀ نگهداری از سالمند (که یکی از مشاغل معرفیشده از طرف ادارۀ بهزیستی به زنان است) چنین میگوید: «چند باری به بهزیستی گفتم برام کار پیدا کنند؛ ولی نگهداری از سالمند تو دستشون داشتند. اینم من دلم هم میزنه [حالم بد میشه] خودم مشکلمه. خیلی سخته بخوام اینکار رو بکنم؛ کاملاً عصبی میشم. الان به اندازۀ کافی قرص اعصاب مصرف میکنم؛ دیگه اون موقع بدتر میشم» (38ساله، دیپلم، بیوه و بیکار). بسیاری از زنان، به دلیل مشکلات و محدودیتهای اقتصادی از سالهای نخست زندگی به فعالیتهای درآمدزا مشغول بودهاند و به علت کمبودن میزان تحصیلات، مشاغل پیشنهادشده به آنان، بیشتر جزء مشاغل یدی و سخت بوده است. طبیعی است چنین مشاغلی در مدت زمان کوتاهی به رنجوری جسمی و روانی آنان منجر میشود؛ درنتیجه، به دلیل متناسبنبودن مشاغل پیشنهادشده با وضعیت جسمی و روانی زنان، آنان برای مشارکت در برنامه های توانمندسازی تمایلی ندارند. اجبار به خانهنشینی: گاهی باوجود وضعیت سخت زندگی و فشارهای مالی و اقتصادی اشتغال زنان فرزنددار در خارج از منزل بسیار دشوار است. برای این دسته از زنان سرپرست، مراقبت و تربیت فرزندان اهمیت بسزایی دارد و به همین دلیل، بهراحتی امکان اشتغال در خارج از منزل را ندارند؛ بر این اساس، زمانی که با آنان درخصوص مشارکتنکردن در برخی از برنامهها و کلاسهای توانمندسازی یا حتی مشاغل پیشنهادی مصاحبه میشد، وجود فرزندان و انجام امور منزل را یکی از موانع اصلی مشارکتنکردن خود در برنامههای توانمندسازی میدانستند و خواهان برنامههای توانمندسازی یا مشاغلی بودند که در منزل و باوجود فرزندان، آنها را انجام دهند. این زنان، برای سپردن فرزند خود به مهد کودک، توانایی مالی کافی ندارند و همچنین، تمایلی نیز برای نگهداری فرزندان در نزد نزدیکان ندارند؛ به همین دلیل، بیشتر مشاغل خانگی را ترجیح میدهند. یکی از مشارکتکنندگان به دلیل داشتن کودکی با ضریب هوشی کم و نگهداری از او اشتغال در منزل را ترجیح میدهد تا به فرزند خود رسیدگی کند. او در این باره بیان میکند: «دخترم معلول جسمی حرکتی 90 درصده. وضعیتش طوری یه که کسی نمیتونه بهش هیچی بده؛ هیشکی جز خودم؛ یعنی اگه دو روزم تو خونه باشه، خدایی هیشکی نمیتونه بهش چیزی بده، جز خودم. از دست خودم، به هزار مکافات غذا میخوره؛ طوری که بخوابونمش و با یه مکافاتی بهش یه چیز آبکی بدم بخوره» (32ساله، تحصیلات ابتدایی، معلولیت شوهر و بیکار). گاهی مشکلات و وضعیت سخت زندگی روی فرزندان نیز تأثیر میگذارد. به دنبال این وضع بسیاری از فرزندان، بدخلقی میکنند و رفتاری پرخاشگرانه دارند که این مسئله باعث میشود این زنان، بیکاری یا اشتغال در منزل را به سایر موارد ترجیح دهند. در این زمینه، یکی از مصاحبهشوندگان اینطور میگوید: «پسر دومیم خیلی اذیت میکنه. باباش رو دیده تو زندان و وضعیت این مدت روش تأثیر گذاشته و عصبیش کرده. بهونه میگیره؛ خواهرش رو میزنه یا اون یکی داداشش رو میزنه و خیلی اذیت میکنه؛ برا همین، مجبورم تو خونه کنارشون باشم که ازش غافل نشم بره اونا رو بزنه یا جیغ بزنه یا خودش رو بزنه» (30ساله، سیکل و بیکار). باتوجهبه این مطالب، از نگاه زنان سرپرست، انجام وظایف خانهداری و مراقبت و تربیت فرزندان، ازجمله موانع و چالشهای مهم مشارکتنکردن آنان در فرایند توانمندسازی است. این زنان، به دلیل نگرانی برای وضعیت فرزندان خود، ترجیح میدهند مراقبت از فرزندان را در اولویت قرار دهند. الزام به کار: در برخی موارد، فشارهای مالی و اقتصادی، زنان را به پذیرش هر شغلی مجبور میکند؛ بدون اینکه به وضعیت آن شغل، علاقه و توانایی خود توجه کنند. برای آنان، وضعیت سخت کار، بیخوابی، خستگی و محیط مردانه یا زنانه شغل، چندان اهمیت ندارد و هدف آنان صرفاً تأمین معاش خانواده و کسب درآمد است. این مقوله، وضعیت سخت زندگی زنان سرپرست را نشان میدهدکه به دلیل فشار اقتصادی مجبور به اشتغال در هر شغلی میشوند، بدون اینکه دربارۀ وضع آن شغل تأملی داشته باشند. در موارد دیگر، این زنان برای افزایش درآمد خود، مجبور به اشتغال در چند شغل میشوند. تمام این مسائل، باعث میشود فرد نه توانی برای حضور در برنامههای توانمندسازی ادارۀ بهزیستی داشته باشد و نه فرصتی که بخواهد در آن برنامهها شرکت کند. دراینخصوص، یکی از مصاحبهشوندگان درزمینۀ اشتغال برای کمک به همسر برای ترک اعتیاد و نیز رفع کمبودهای زندگی بهخصوص فرزندان خود، چنین بیان میکند: «اون موقعها مجبور بودم پنج جا کار کنم. از صبح تا ظهر پیشدبستانی بودم. مدیر مدرسه بودم. عصرا هم ساعتی کار میکردم؛ چون شوهرم کار نمیکرد. مربی قرآن بودم. برای سازمان تبلیغات و سپاه و فرمانداری کلاس میذاشتند. منم اونجا فرمانده سپاه بودم. در کل فعالیتم زیاد بود. برای خانوادم که کمبود نداشته باشند، میرفتم سرکار» (39ساله، فوقدیپلم و چندشغله). همچنین، یکی از خانمهای دیگر سرپرست ، دربارۀ محیط و وضعیت اشتغال خود چنین میگوید: «زمانی تو یه شرکتی کار میکردم. صاحب شرکت، مغازه سوپری زد و به من گفت یکی دو روز بیا وایسا دم مغازه تا یکی رو پیدا کنم. بعد دید خیلی امین هستم براش. دخلش یه میلیون، دو میلیون بود. من هرچی فروش داشتم، براش مینوشتم؛ بعد فروشش خوب شد و دیگه نذاشت من از اونجا بیام. وضعیتش برام سخت بود. از صبح تا ساعت 3 بعدازظهر بهجای شرکت، سوپری بودم. بعضی وقتا یه آشنا که میدیدم، خیلی برام سخت بود» (35ساله، دیپلم، مطلقه و فروشنده). با عنایت به این مطالب، زندگی و بیکفایتی یا ناتوانی همسر در تأمین معاش، باعث میشود مادر خانواده به اشتغال روی آورد تا بتواند نیازهای اولیۀ زندگی را تأمین کند و به کمک اطرافیان برای گذران زندگی نیاز نداشته باشد. این وضع موجب شده است فرد بدون توجه به میزان تحصیلات، وضعیت شغلی و توانایی جسمی برای حفظ آبرو و تأمین نیازهای خود، به اشتغال مداوم روی آورد. فراز و نشیب وام: امروزه، یکی از راهحلهای افراد برای اشتغال و کاهش مشکلات اقتصادی خود، راهکار استفاده از وامهای بانکی است؛ بهویژه افرادی که برایشان اشتغال و زندگی مستقل، بدون دریافت حمایتهای مالی از جانب خانواده و دیگر افراد، مهم باشد. یکی از برنامههای ادارۀ بهزیستی برای بازتوانی، ایجاد اشتغال و کارآفرینی این زنان ، وامهایی است که با عناوین و مقدارهای متفاوت به افراد پیشنهاد میشود. یکی از انواع وام های مناسبتر برای زنان سرپرست خانوار، وام قالیبافی است؛ اما دریافت این وام، مراحل متعددی دارد و تدارک مدارک لازم آن، برای زنان دشوار و غیرممکن است؛ بهطوریکه بسیاری از آنان، در این مرحله به دلیل نداشتن ضامن کارمند و ارائهنکردن مدارک لازم به بانک طرف قرارداد، قادر نیستند از این فرصت استفاده کنند. آن گروه اقلیتی از زنان هم که موفق به ارائۀ مدارک و تکمیل پروندۀ دریافت وام میشوند، به دلیل طولانیبودن زمان دریافت وام، دلسرد میشوند و برای همین، ممکن است مسیر دیگری را برای اشتغال دنبال کنند. گذشته از آن، مسئلۀ بازپرداخت این وامها و توازننداشتن مبلغ اقساط با میزان مستمری و درآمد زنان نیز موضوعی است که در بیمیلی آنان به دریافت وام و مشارکتنکردن در برنامههای توانمندسازی تأثیرگذار بوده است. درخصوص مدارک لازم برای وام و مشکلاتی که زنان در این زمینه با آن مواجهاند، یکی از مشارکتکنندگان چنین اظهار میکند: «شرایط وام دادنشون خیلی سخته. هم فیش حقوقی میخواستن، هم دسته چک. دیگه کم آدمی بود این دوتا رو باهم داشته باشه. آخرشم نتونستم این دوتا رو باهم جور کنم. درنهایتم، دیدم تلاشم بیفایدهست، دیگه قید وام گرفتن رو زدم» (43ساله، ابتدایی، ازکارافتادگی شوهر و قالیباف). یکی از مشارکتکنندگان دیگر نیز دربارۀ نیاز به وام این چنین میگوید: «خونۀ پدر شوهرم خیلی سختمه زندگی کنم. خواهر شوهرم و پسرشم با ما زندگی میکنن که این محرم و نامحرمیش برام سخته؛ برا همین میخواستم خونه رهن کنم و جدا بشم. درخواست وام دادم؛ ولی وقتی از بازپرداختش برام گفتند، دیدم اصلاً نمیتونم قسطش رو بدم و تازه یه مشکلی به مشکلات قبلیم اضافه میشه؛ برا همین دیگه بیخیالش شدم» (38ساله، سیکل، بیوه و شاغل). باوجود مشکلات اقتصادی دریافت وام بانکی شاید شیوۀ مناسبی برای ایجاد اشتغال و تأمین مخارج زندگی باشد؛ اما زنان سرپرست، یا شرایط دریافت وام برایشان بهراحتی فراهم نمیشود یا درصورت دریافت آن، برای بازپرداخت آن توانایی مالی ندارند؛ به همین دلیل، ترجیح میدهند از مبالغ وام بهصورت ابزاری برای توانمندشدن چشمپوشی کنند. هزینۀ مسافت: یکی از عواملی که افراد در انتخاب شغل به آن توجه میکنند، مسافت و شیوۀ تردد افراد از مسیر خانه تا محل کار است. این موضوع برای زنان سرپرست خانوار که تمام مسئولیتهای زندگی و سرپرستی فرزندان خود را برعهده دارند، بیشتر اهمیت دارد؛ بر این اساس، مسیرهای طولانی و نامناسب ممکن است مانعی برای اشتغال و مشارکت زنان در برنامههای توانمندسازی اقتصادی محسوب شود. یکی از مشارکتکنندگان درخصوص مسیر طولانی شغل پیشنهادشدۀ اداره بهزیستی به خود، اینطور بیان میکند: «یه کاری برام پیدا کردند. فاصلش از خونمون زیاد بود. باید سه، چهار تا اتوبوس عوض میکردم تا برسم که خیلی برام پرهزینه بود و صرفم نمیکرد. تقریباً حقوقشم اونقدری نبود که بشه با تاکسی رفت یا ارزش داشته باشه. اینا باعث شد که منم قبول نکنم که برم» (35ساله، دیپلم، بیماری شوهر و بیکار). دربارۀ مسیر طولانی و تحلیلرفتن قوای جسمی مشارکتکننده دیگری چنین میگوید: «این کاری که بهزیستی برام پیدا کرده بود، اینقدر مسیرش طولانی بود که حدود یک ساعت و نیم تو راه بودم. صبح زود باید از خونه میزدم بیرون. اگه هم دیرتر میرفتم، دیگه باید با تاکسی میرفتم که بتونم سر موقع برسم. برا ظهرها که میاومدم خونه، دیگه هیچ توانایی نداشتم. خیلی حالم بد بود. حوصلۀ بچههام نداشتم. همش باهاشون دعوا میکردم؛ برا همین تصمیم گرفتم که دیگه نرم» (45ساله، ابتدایی، بیوه و دستفروش). مسیر طولانی خانه تا محل کار، خستگی جسمی و روانی زنان را در پی دارد و این مسئله، در منزل به کاهش توانایی و حوصلۀ آنان برای برخورد و رفتار مناسب با فرزندان منجر میشود؛ به همین دلیل، بیشتر زنان درصورت پیشنهاد مشاغلی با مسیرهای طولانی به پذیرش این مشاغل تمایل ندارند. ترس از شکست: هر آدمی در زندگی اهدافی دارد و برای رسیدن به آنها برنامهریزی و تلاش میکند و درنهایت، منتظر نتیجه و پیامد تلاش خود است؛ اما تمامی این تلاشها نتیجۀ یکسان و موفقیتآمیزی ندارد و گاهی به دلیل تلاش ناکافی یا برنامهریزی غلط، ممکن است افراد در رسیدن به اهدافشان شکست بخورند. این وضعیت به بیانگیزگی، دلهره و اضطراب افراد میانجامد و در بیشتر زنان سرپرست خانوار نیز مشاهده میشود. اصلیترین فعالیتی که این افراد با آن درگیر میشوند، فعالیت اقتصادی برای تأمین هزینه های زندگی است. بسیاری از آنان تلاش میکنند با تأمین اندک سرمایهای ازطریق وام یا قرضگرفتن، شغلی برای خود دست و پا و با امید به موفقیت، کار را شروع کنند. در این مواقع، برخی از زنان به دلیل در نظر نگرفتن همۀ جوانب اشتغال و نداشتن تجربه و مهارت کافی در آن شغل با شکست مواجه میشوند. در چنین وضعیتی مشکل اقتصادی آنان حل نمیشود وگاهی مشکلات روحی و روانی و احساس سرخوردگی نیز در این زنان به وجود میآید. چنین تجربۀ تلخی باعث میشود زنان به دلیل ترس از شکست مجدد، از هرگونه فعالیت دیگر برای توانمندسازی خویش امتناع کنند. یکی از مشارکتکنندگان درزمینۀ تجربه ورشکستگی، اینطور اقرار میکند: «یه باری با یه سرمایۀ کمی که داشتم، شروع به کار کردم؛ ولی کارم نگرفت و همون اندک سرمایه رو هم از دست دادم که این، باعث شده واقعاً بترسم از این کار و دیگه دنبال کارایی که سرمایه بخواد و توش ریسک باشه نرم. حتی صاحبخونهمونم میگه مغازه بردار، کمکت میکنم یه کاری راه بندازی؛ ولی خیلی میترسم. اصلاً حاضر نیسم این کار رو بکنم» (35ساله، دیپلم، مطلقه و بیکار). همچنین، درخصوص شکست در کار و رویآوردن به کارهایی با میزان حقوق اندک و بدون ریسک، مشارکتکنندۀ دیگری چنین میگوید: «یه بار یه مغازه سوپری زدم؛ اولش خوب بود؛ ولی بعد چند مدتی نمیدونم برا نسیه بود یا اینکه پشتوانۀ مالی قوی نداشتم، ورشکست کردم. از اون روز به خودم گفتم تو برا این کارا ساخته نشدی، همون حقوق کم و کارای جزئی برای تو بهتره. این باعث شده که بهصورت پارهوقت میرم شیرخوارگاه بهزیستی بهجای کسایی که مرخصی میرند و یه جوری خرج زندگیم رو در میارم» (40ساله، ابتدایی، بیوه و شاغل). شکستخوردن این زنان موجب میشود ترس از توانمندنشدن در این افراد ایجاد شود و به دنبال آن، احساس درماندگی کنند؛ بهطوریکه ترجیح میدهند در برنامههای توانمندسازی مشارکت نداشته باشند. درپایان، ناامیدی و ترس از شکست مجدد، باعث میشود فرد به همان مستمری اندک ماهیانۀ ادارۀ بهزیستی بسنده کند.
نتیجه در این مقاله، بهطورکلی بر مبنای تحلیل اطلاعات و مرور تجارب مشارکتکنندگان از برنامههای توانمندسازی، دلسردی از وضعیت موجود، بهصورت پدیدۀ مرکزی تعیین شده است. به عبارتی زنان سرپرست خانوار، به دلیل فشارهای زندگی و درماندگی آموختهشده، در وضعیتی قرار داشتند که درمجموع، از وضعیت موجود دلسرد شدهاند و چندان به برنامههای توانمندسازی ادارۀ بهزیستی و درنهایت، بهترشدن وضع زندگی امید نداشتهاند. وقتی با زنان سرپرست، درخصوص مشارکتنکردن در برنامههای توانمندسازی پیشنهادشده از طرف ادارۀ بهزیستی و ارزیابی کم و کیف آنها مصاحبه کردیم، دلایل متعددی را برای حضورنداشتن خود در این برنامهها بیان کردند. درمجموع، دلایل دلسردکنندۀ زنان از وضع موجود برای شرکتنکردن در این جلسات، عبارتاند از: احساس بینیازی (که به دلیل اشتغال فرد در زمان قبل از ارائۀ برنامههای توانمندسازی است)، رنجوری (که ناشی از نداشتن روحیۀ مناسب، مشکلات جسمی، بیعلاقگی، تحملنکردن وضعیت و اشتغال طولانیمدت در مشاغل سخت است)، اجبار به خانهنشینی (به دلیل داشتن فرزندانی با سنین کم یا وضعیت خاص)، الزام به کار (پذیرش هرشغلی به دلیل وضعیت سخت اقتصادی خانواده)، ترس از شکست (به دلیل تجربههای ناموفق قبلی)، فراز و نشیب وام (به دلیل شرایط سختی که بانکها برای وامگیرندگان تعیین میکنند یا اقساط زیادی که ملزم به پرداخت آن هستند) و هزینۀ مسافت (به دلیل مشکلات اقتصادی فرد مجبور به انتخاب شغل در هر نقطه از شهر است که بعد از مدتی برای طولانیبودن مسیر خانه تا محل کار، به انصراف از شغل و بیمیلی مجدد وی به اشتغال منجر میشود). دربارۀ تبیین دلایل شرکتنکردن زنان در برنامههای توانمندسازی میشود به بحث مسئولیتهای همهجانبۀ آنان اشاره کرد. این وضعیت، زمانی شدت مییابد که فرد بهجز نقش سرپرستی باید نقش مادری را نیز ایفا کند. وقتی به دلیل جدایی یا فوت همسر، زنان سرپرست خانواده میشوند، تمام مسئولیتهای اقتصادی، اجتماعی و عاطفی زندگی به آنها واگذار میشود و باید با برنامهریزی به تمام آنها رسیدگی کنند؛ برای همین، در رأس تمامی این مسئولیتها تأمین هزینههای اقتصادی و کسب درآمد، برای آنان بیشتر اهمیت دارد. بیشتر این زنان، به دلیل ازدواج در سنین کم و نداشتن تحصیلات دانشگاهی بعد از ازدواج معمولاً شاغل نیستند و مهارت شغلی ندارند؛ زیرا مسئولیت اشتغال به عهدۀ همسر آنها بوده است. وقتی آنها به دلایلی سرپرست خانوار میشوند، باید این وظیفه را خود بر عهده بگیرند؛ به همین دلیل، بیشتر مشاغلی به آنها پیشنهاد و واگذار میشود که با میزان درآمد کم، ساعات کاری زیاد و توانایی جسمی زیادی میطلبد و این وضعیت کاری بهمرور به ناتوانی و ضعف جسمی زنان منجر میشود. به عبارتی سختی کار و وضعیت غیراستاندارد محیط شغلی بهتدریج، تحلیل قوای جسمی و روانی زنان را به همراه دارد که به دلسردی از وضعیت موجود و شرکتنکردن آنها در برنامههای توانمندسازی میانجامد. همچنین، برخی از این زنان به دلیل داشتن فرزندان خردسال، توانایی حضور مستمر در برنامههای خارج از منزل را ندارند و با مشکل نگهداری فرزند یا فرزندان خود مواجه میشوند؛ براین اساس، به مشاغلی چون خیاطی و قالیبافی (که قادرند آنها را در منزل انجام دهند) بیشتر تمایل نشان میدهند. این نتایج، با یافتههای اکبریترکمانی و همکاران (1397: 7) مطابقت دارد. مطابق مطالعۀ آنان فقر اقتصادی، مشکلات جسمی و روانی، ناامنی محیط کار و حمایتنکردن اجتماعی اطرافیان، ازجمله موانع توانمندسازی زنان سرپرست خانوار هستند. گذشته از آن، آن دسته از زنان هم که برای شرکت در برنامههای توانمندسازی تمایل دارند، در هنگام مواجهه با فرایند تقریباً دشوار توانمندسازی انگیزۀ خود را از دست میدهند؛ برای مثال، پس ازمعرفیشدن به بانک و رویارویی با شرایط سخت دریافت وام یا اقساط سنگین نامتناسب با درآمد یا مستمری خود، از وضعیت موجود و مشارکت در برنامههای توانمندسازی دلسرد میشوند. نتایج مشابه این یافته، از پژوهش قلیپور و رحیمیان (1390) گزارش شده است. آنان در مطالعۀ خود نشان دادهاند وامهای کمبهره، سهام عدالت و کمک های غیرنقدی با توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، رابطۀ علی ندارد. ازنظر این پژوهشگران، شرایط پرداخت وام، شرایطی است که بیشتر این خانوادهها قادر به تأمین آن نیستند. برخی دیگر از این زنان، پس از شروع تجربۀ سرپرستی خانوار، از همان ابتدا تلاش خود را برای کارکردن و کسب درآمد آغاز میژکنند و هر شغل پیشنهادشده را میپذیرند؛ زیرا کسب درآمد برای آنها اولویت دارد. آنها به کمکهای سازمانهای حمایتی چون بهزیستی چشم ندارند و خود برای اشتغال تلاش میکنند؛ بنابراین، بیشتر آنان احساس میکنند به شرکت در برنامههای توانمندسازی نیازی ندارند. ممکن است این مسئله دلیل دیگری نیز داشته باشد؛ چنانکه پژوهش رفعتجاه و ربیعی (1395: 143) چنین تفسیری را بر میتابد. ازنظر آنها اشتغال با ایجاد حس مفیدبودن، بخشی از نیازهای اقتصادی و روانی زنان سرپرست را تأمین میکند و به گسترش عاملیت، توانمندی و خودباوری آنان منجر میشود؛ چنانکه این زنان، بهتدریج با پیدایش نگاه مثبتتری به خود و تواناییهایشان احساس میکنند به برنامههای توانمندسازی نیازی ندارند (احمدنیا و قالیباف، 1396: 104). دراینخصوص، نوابخش و همکاران (1394: 2) نشان دادهاند دو عامل آموزش و اشتغال، ازجمله مهمترین عوامل تأثیرگذار بر توانمندسازی زنان هستند. همچنین، به باور قادری و همکاران (1391) اشتغال و در دسترس نبودن مهارتهای حرفهای هم ازجمله موانع توانمندسازی زنان محسوب میشوند. گذشته از آن، اجبار به اشتغال و بیتوجهی به علایق شغلی موجب میشود این زنان نسبت به محیط کار یا وضعیت آن کمتر رضایت داشته باشند. چنین وضعیتی (الزام به کار) ناشی از فقر و مشکلات اقتصادی خانواده است و بر دلسردی زنان از وضع و مشارکت کمتر آنان در برنامههای توانمندسازی تأثیر میگذارد. ازنظر برخی زنان، به دلیل وجود ساختارهای اجتماعی و فرهنگی، محیط و شرایط کاری اهمیت ویژهای دارند و همین امر، موجب شده است آنان بهراحتی برای فعالیت در هر شغلی، اقدام نکنند. در این زمینه، طبق نتایج مطالعۀ کریمزاده و همکاران (1395: 73) ساختار فرهنگی و موانع اقتصادی در کمبودن مشارکت زنان در فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی نقش دارد. بهجز آن، براساس پژوهش کتابی و همکاران (1384) نیز باورهای سنتی مانع مهمی بر سر راه گسترش و تقویت توانمندسازی زنان هستند. همچنین، طبق نظریۀ درماندگی آموختهشده نیز دلسردی زنان سرپرست خانوار، مسئلهای تأملبرانگیز است. در این نظریه، افراد تصور میکنند هرکاری که انجام دهند، در آن موفقیت نمیشوند. براساس نظر سلیگمن (1976) تجربیات افراد درخصوص وقایع کنترلناپذیر، ممکن است نقایص عاطفی (غمگینی، اضطراب و خصومت) و عزت نفس کم را به دنبال داشته باشد. این مفهوم، بهطورکلی به معنای درک کنترلناپذیربودن رویدادهاست و منفیترین حالت درک از خود را نشان میدهد. بهطور معمول، این واژه زمانی استفاده میشود که احساس کنترل فرد با تهدید مواجه شود. این احساس فقدان کنترل، به کاهش انگیزش و بیمیلی پایدار فعالیت فرد منجر میشود (سلیگمن، 1976، به نقل از قائدی و همکاران، 1395:36). شکلگیری این دیدگاه در زنان سرپرست خانوار، ضمن ایجاد بیانگیزگی، بیمیلی و دلسردی از وضعیت موجود، باعث میشود آنان خود را به دست اتفاقات و وضع پیشآمده بسپارند. همچنین، در برخی از زنان سرپرست نیز درماندگی آموختهشده به دلیل مشکلات متعدد و تلاشهای بیوقفه اما بینتیجه، بوده است؛ به همین دلیل، این زنان با گذشت زمان، برنامههای توانمندسازی مدنظر را همانند تلاشهای ناموفق قبلی خود تصور میکنند و به نوعی رنجوری، بیانگیزگی و دلسردی برای شرکت در برنامهها دچار میشوند. در تأیید این مباحث، اسماعیل و همکاران (2016) به این نتیجه دست یافتهاند که تحمل ابهام و ریسکپذیری مادران، باعث میشود آنان برای انجام فعالیتهای کارآفرینانه، تمایل داشته باشند؛ به این ترتیب، میشود گفت ریسکپذیر نبودن و شکستهای قبلی زنان سرپرست ، زمینه را برای شرکتنکردن آنان در برنامههای توانمندسازی فراهم میکند. در نظریۀ توانمندسازی زیمرمن نیز میشود وضعیت احتمالی ایجادکنندۀ دلسردی و مشارکتنکردن زنان سرپرست را سنجید. یکی از وجوهی که در این نظریه به آن توجه شده، بحث کارآمدی افراد در توانمندشدن است. خودکارآمدی ممکن است برای تعیین میزان تلاش برای رسیدن به اهداف و مدت زمان مواجهه با سختی کاربرد داشته باشد و یکی از جنبههای آن، مربوط به توانمندی شناختی است. توانمندسازی شناختی باورهایی درخصوص صلاحیت فرد، تلاش برای اعمال کنترل و درک درست از محیط اجتماعی و سیاسی را در بر میگیرد و تمام اینها بر توانایی شناسایی قدرت، منابع، ارتباط با موضوعهای مهم زندگی و عوامل تأثیرگذار بر تصمیمگیری تأثیر میگذارند (Zimmerman, 2000: 46-48). در بسیاری از زنان سرپرست، خودکارآمدی ایجادشده بهصورتی است که فرد نسبت به توانایی خود، آگاه نمیشود و براساس آن تلاش نمیکند. شاید فقدان خودکارآمدی ناشی از آن است که این زنان، در زمان عهده داری مسئولیتهای زیادی و مواجهه با مشکلات زیاد، به کسب درآمد به شکل راهحلی برای رفع مشکلات توجه میکنند و برای فکرکردن دربارۀ علایق و توانایی های خود هیچ فرصتی ندارند. مطابق نتایج این مطالعه، به نظر میرسد سیاستگذاری برای طرحهای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، نیازمند در نظر گرفتن وضعیت جسمی، روانی و خانوادگی آنها است. همچنین، به سنجش میزان توانمندی آنان و آموزش زنان برای حضور و شرکت در برنامهها نیز باید توجه کرد. این سنجش و آموزش، باتوجهبه میزان مشارکت اقتصادی و اجتماعی آنان در جامعه، ممکن است به اتخاذ برنامههای توانمندساز موفق منجر شود؛ بنابراین، پیشنهاد میشود در برنامههای توانمندسازی وضعیت جسمی، روانی (مثل میزان علاقه، انگیزه و استعداد، ریسکپذیری و ترس از شکست، امید و خودباوری) و خانوادگی (مثل وجود فرزندان خردسال، میزان حمایت و همراهی خانواده و وقت فراغت) زنان سرپرست در نظر گرفته شود. گذشته از آن، برای موفقیت زنان، برحسب نیازها، وضع جسمی و روانی آنها و نوع برنامههای توانمندسازی آموزشهای مداوم و مناسبی در برنامهها ارائه شود؛ زیرا درزمینۀ توانمندسازی زنان، آموزش و یادگیری مداوم یکی از راهکارهای مفید و بسیار مؤثر است. در ادامه، با در نظر گرفتن مشکلات این زنان درخصوص دریافت وام بانکی پیشنهاد میشود مؤسسات حمایتی زنان (سازمان بهزیستی و کمیتۀ امداد) فرایند دریافت تسهیلات بانکی و حمایتهای مالی را سادهتر کنند و متناسب با وضعیت آنان تغییر دهند. همچنین، لازم است این مؤسسات در توانمندسازی زنان سرپرست، به مشاغل خانگی توجه و بر آنها بیشتر تأکید داشته باشند. درپایان، توصیه میشود متولیان امر حمایت از زنان، در کنار توانمندسازی اقتصادی برای سایر ابعاد توانمندسازی زنان، مثل ابعاد روانی و اجتماعی نیز هدفگذاری و برنامهریزی کنند؛ بهطوریکه زنان هم برای توانمندسازی روانی و اجتماعی اهمیت قائل شوند و در این نوع برنامهها بیشتر شرکت کنند.
تشکر و قدردانی به دلیل همکاری لازم و شایسته، از مدیریت، معاونت و نیز کارشناس محترم امور زنان و خانوادۀ ادارۀ کل بهزیستی یزد، مدیران محترم کلینیکهای مددکاری اجتماعی هادی و غدیر و همچنین، شرکتکنندگان همکار در این پژوهش، سپاسگزاری میشود. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
احمدنیا، ش. و قالیبافکامل، آ. (1396). «زنان سرپرست خانوار در تهران: مطالعۀ کیفی تجربهها، چالشها و ظرفیتهای آنها»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، ش 65، ص 136-103. اکبریترکمانی، ن.؛ قاسمی، و. و آقابابایی، ا. (1397). «توانمندسازی زنان سرپرست خانوار منطقۀ 5 شهر اصفهان، با تأکید بر مؤلفۀ اشتغال»، مطالعات اجتماعی روانشناختی زنان، ش 56، ص36-7. باباییفرد، ا. (1393). «عوامل اجتماعی مرتبط در فشارهای زندگی زنان سرپرست خانوار»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، ش 54، ص 145-111. پارسایدولق، ح.؛ جماعتیثمرین، ش.؛ زلالی، ب. و احمدنیا، ی. (۱۳۹۴). «مروری بر مدیریت مشارکتهای اجتماعی و تأثیر آن بر توانمندسازی زنان سرپرست خانوار»، دومین کنفرانس بینالمللی اقتصاد، مدیریت و فرهنگ ایرانی اسلامی، اردبیل: مؤسسۀ پیشگامان فرهیختگان فرهنگ و اندیشۀ ولیعصر، ادارۀ کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان اردبیل، ص 7511-7525. پین، م. (1391). نظریۀ نوین مددکاری اجتماعی، ترجمۀ: طلعت الهیاری و اکبر بخشینیا، تهران: نشر دانژه. حسنپورازغدی، ب.؛ سیمبر، م.؛ ودادهیر، ا.؛ آذین، ع. و امیریفراهانی، ل. (1397). «تحلیل برساختگرایانۀ فرایند مواجهه با ناباروری در زنان ناباور ایرانی»، نشریۀ پرستاری ایران، ش 113، ص 73-62. ذوقیگنجعلیخانی، ز. (1394). «تأثیر مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی بر زندگی زنان سرپرست خانوار»، سومین کنفرانس ملی جامعهشناسی و علوم اجتماعی، تهران: مؤسسۀ اطلاعرسانی نارکیش، ص 21-1. رجبی، م.؛ حسنی، م. و تیما، پ. (1395). «اضطراب اجتماعی، خودباوری و کارآفرینی زنان سرپرست خانوار تحت حمایت کمیتۀ امداد امام خمینی (ره)»، فصلنامۀ فرهنگی تربیتی زنان و خانواده، ش 33، ص 88-65. رفعتجاه، م. و ربیعی، م. (1395). «مطالعۀ تجربۀ ایفای همزمان نقش شغلی خانوادگی در زنان سرپرست خانوار، با تأکید بر زنان دستفروش مترو»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، ش 62، ص 186-143. عباسزاده، م.؛ بوداقی، ع. و اقدسیعلمداری، ف. (1393). «توانمندسازی زنان سرپرست خانوار، با تأکید بر راهکارهای بومی»، مجموعه مقالات برگزیدۀ همایش ملی توانمندسازی، تهران، ص 139-112. عسکریباغمیانی، ا. و جوادیان، ر. (1396). «فشار مضاعف زندگی؛ پیامد اصلی طلاق در زنان: یک مطالعۀ کیفی»، مجلۀ تحقیقات کیفی در علوم سلامت، س 6، ش 4، ص 436-427. فلاحقنبری، ا. (1393). بررسی تأثیر طرحهای توانمندسازی اقتصادی- اجتماعی زنان سرپرست خانوار در کمیتۀ امداد امام خمینی (ره) بر روی بهبود وضعیت معیشت آنها: مطالعۀ موردی کمیتۀ امداد منطقۀ یک کرج، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات. قادری، طا.؛ ودادهیر، ا. و چمنی، س. (1391). «میزان توانمندی زنان متأهل و عوامل مرتبط با آن (مطالعۀ موردی زنان متأهل شهر اردبیل)»، مطالعات جامعهشناختی ایران، ش 4، ص 60-43. قائدی، ف.؛ شبانکاره، ا. و مقدمبرزگر، م. (1395). «تمایزیافتگی و تفکر ارجاعی: نقش واسطهای درماندگی آموختهشده»، مجلۀشناخت اجتماعی، ش 9، ص 49-33. قلیپور، آ. و رحیمیان، ا. (1390). «رابطۀ عوامل اقتصادی، فرهنگی و آموزشی با توانمندسازی زنان سرپرست خانوار»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، ش 40، ص 62-29. کتابی، م.؛ یزدخواستی، ب. و فرخی، ز. (۱۳۸۲). «توانمندسازی زنان برای مشارکت در توسعه»، پژوهش زنان، س ۳، ش ۷، ص 30-5. کتابی، م.؛ یزدخواستی، ب. و فرخی، ز. (۱۳۸4). «پیششرطها و موانع توانمندسازی زنان؛ مطالعۀ موردی زنان شهر اصفهان»، مجلۀ پژوهشی علوم انسانی دانشگاه اصفهان، ش 19، ص 20-1. کرمانی، م.؛ مظلومخراسانی، م.؛ بهروان، ح. و نوغانی، م. (1391). «عوامل مؤثر بر توانمندی زنان سرپرست خانوار؛ مورد مطالعه: زنان شاغل در مراکز کوثر شهرداری تهران در سال 1391»، مجلۀ جامعهشناسی ایران، س 3، ش 14، ص 148-116. کریمزاده، م.؛ فیاضی، م. و میرکازهیریگی، ف. (1395). «موانع مشارکت زنان بلوچ در فعالیتهای اقتصادی و اجتماعی»، فصلنامۀ علمی پژوهشی زن و فرهنگ، ش 30، ص 73-59. کریمیوکیل، ع ر.؛ شفیعآبادی، ع.؛ فرحبخش، ک. و یونسی، ج. (1396). «اثربخشی برنامۀ آموزشی توانمندسازی روانشناختی بر مبنای نظریۀ روانشناسی فردی آدلر بر درماندگی آموختهشدۀ زنان سرپرست خانوار»، فرهنگ مشاوره و روان درمانی، ش 31، ص 51-23. کیمیائی، ع. (1390). «شیوههای توانمندسازی زنان سرپرست خانوار»، فصلنامۀ رفاه اجتماعی، ش 40، ص 92-63. گوتیرز، ل ا.؛ پارسونز، ر ج. و کاکس، ا. (1396). توانمندسازی در مددکاری اجتماعی، ترجمۀ: افشین جاویدنسب و طلعت الهیاری، تهران: نشر دانژه. هالجین، ر پ. و ویتبورن، س. (1392). آسیبشناسی روانی: دیدگاههای بالینی دربارۀ اختلالهای روانی، ترجمۀ: یحیی سیدمحمدی، تهران: نشر روان. نوابخش، م.؛ ازکیا، م.؛ وثوقی، م. و مشیراستخاره، ز. (1394). «ارزیابی عوامل مؤثر بر توانمندی اقتصادی؛ مطالعۀ موردی: زنان آسیبپذیر در شهر تهران»، فصلنامۀ علمی- پژوهشی اقتصاد و مدیریت شهری، س 3، ش 12، ص 20-1. نیازی، م. و کارکناننصرآبادی، م. (1388). «توانمندسازی براساس راهبرد سرمایۀ اجتماعی»، ماهنامۀ تدبیر، س 2، ش 203، ص 26-21. Banerjee, T. & Ghosh, C. (2012) “What Factors Play A Role in Empowering Women? A Study of SHG Members from India”. Gender, Technology and Development, 16(3): 329-355.
Croft, S. & Beresford, P. (1992) “The Politics of Participation”. Critical Social Policy, 12(35): 20-44.
Das, P. & Dutta, S. (2016) “Interrelation Between Mother's Empowerment and Children's Schooling: A Case Study of SC, OBC, and General Households of a Developing Region”. Arthshastra Indian Journal of Economics & Research, 5(2): 39-50.
De La O Campos, A.P. (2015) “Empowering rural women through social protection” Technical Papers Series #2, Food and Agriculture Organization of the United Nations (FAO), Rome, Full text available at: http://www.fao.org/3/a-i4696e.pdf Grube-Farrell, B. (2002) “Women, Work and Occupational Segregation in the Uniformed Services”. Affilia- Journal of Women and Social Work, 17(3): 332-353.
Ismail, I. Husin, N. Rahim, N. A. Kamal, M. H. M. & Mat, R. C. (2016) “Entrepreneurial Success Among Single Mothers: The Role of Motivation and Passion”. Procedia Economics and Finance, 37: 121-128.
Luttrell, C. Quiroz, S. Scrutton, C. Bird, K. (2009) “Understanding and operationalizing empowerment”. Working Paper 308, Overseas Development Institute, London.
Malapit, H. J. & Quisumbing, A. R. (2015) “What Dimensions of Women’s Empowerment in Agriculture Matter for Nutrition-Related Practices and Outcomes In Ghana”. Food Policy, 52: 54-63.
Saigal, G. & Sarawat, K. (2013) “Women's Empowerment in India”. Anveshak, International Journal of Management (AIJM), 2(2): 210-223.
Sell, M. & Minot, N. (2018) “What Factors Explain Women's Empowerment? Decision-Making Among Small-Scale Farmers in Uganda”. Women's Studies International Forum, 71: 46-55.
Ulusoy, Y. & Duy, B. (2013) “Effectiveness of a Psycho-education Program on Learned Helplessness and Irrational Beliefs”. Educational Sciences: Theory & Practice, 13: 1440-1446.
Zimmerman, M. A. (2000) Empowerment theory: Psychological, organizational, and community levels of analysis. In J. Rappaport & E. Seidman (Eds.), Handbook of community psychology, New York: Plenum. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,390 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,116 |