تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,659 |
تعداد مقالات | 13,579 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,262,219 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,312,529 |
بررسی مقوله های نمود و زمانِ فارسی در قالب هندسۀ مشخصه ها | ||||||||||||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||||||||||||
مقاله 7، دوره 11، شماره 2 - شماره پیاپی 21، مهر 1398، صفحه 97-118 اصل مقاله (870 K) | ||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jrl.2019.115166.1305 | ||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||
علی درزی* 1؛ سمیرا جعفری2 | ||||||||||||
1استاد گروه زبانشناسی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ایران | ||||||||||||
2دانشجوی دکتری زبانشناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ایران | ||||||||||||
چکیده | ||||||||||||
هندسۀ مشخصهها، انگارهای کاربردی برای مطالعۀ فرایندهای صرفی- نحوی به شمار میرود. در این مقاله، به معرّفی این انگاره و کاربرد آن در مطالعۀ نظام تصریف فعل در زبان فارسی میپردازیم. در هندسۀ مشخصهها، نظامِ تصریف فعل از سه بخش نمود، زمان دستوری و وجه تشکیل میشود و هر یک دارای مشخصههای نسبتاً جهانی هستند که در مواردی توسط تکواژهای صرفیِ آشکار بازنمون میشوند. تعامل مشخصههای موجود در این سه حوزه، خصوصیات قلمروی تصریف فعل در زبانهای مختلف را تعیین میکند. نمود در زبان فارسی دارای مشخصههای [رویداد] و [غیراتمی] است که نشان میدهد ارزش پیشفرض آن در این زبان، نمود تام است و نمود ناقص بهصورت نشاندار و با واحد واژگاهی (می-) بازنمون میشود. به این ترتیب، هستۀ نمود اتمی در فارسی فقط در سطح تصریف فعّال است و تمایز نمود دستوری ناقص و تام را بازنمایی میکند. هستۀ نمود کمیّت در فارسی، هم در سطح ریشه و هم در سطح محمول فعّال است و نمود واژگانی و خصوصیات نمودیِ محمول را تعیین میکند. در موردِ زمان، فارسی دارای مشخصۀ [تقدّم] است که بوسیلۀ واحد واژگاهی (–د/-ت) بازنمون میشود و زمانِ موضوع را قبل از لنگرگاهِ زمانی جمله قرار میدهد. واحد واژگاهی (–ده / -ته) در فارسی که به همراه فعل کمکی، ساخت کامل را میسازند، کارکرد متفاوتی با نمود و زمان دستوری در هندسۀ مشخصهها دارد و به دلیل ارزش تقابلی که در فارسی ایجاد میکند، در هستۀ نحوی مستقلی ادغام میشود و مشخصۀ [کامل] را بازنمون میکند. | ||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||
هندسۀ مشخصهها؛ تصریفِ فعل؛ ارزش تقابلی؛ نمود واژگانی و دستوری؛ زمان دستوری؛ ساخت کامل | ||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||
. مقدمه نظام تصریف و خصوصیات متفاوت آن در زبانهای مختلف توجه بسیاری از زبانشناسان را به خود جلب کرده است. مرز مشترک بین نحو و صرف جایگاه مناسبی برای مطالعۀ قلمروی تصریف به شمار میرود در این مقاله، در قالب انگارۀ هندسۀ مشخصهها[1] به مطالعه و بررسی نظام تصریف فعل در زبان فارسی خواهیم پرداخت. کاربرد هندسۀ مشخصهها در مطالعۀ تصریف فعل در کوپر[2] (1999؛ 2003 ؛ 2005) مطرح و در آن به قیاس از کارکردِ مشخصهها در واجشناسی، از چندین مشخصۀ جهانی برای تعریف قلمروی تصریف استفاده شده است. البته استفاده از مشخصهها در دیگر بخشهای نحو- صرفنیز معمول است، به عنوان مثال، مطالعۀ گروههای اسمی، ضمیرها و تطابق به ترتیب در آثار کوپر و هال[3] (2002 ؛ 2012)، هارلی و ریتر[4] (2002 الف و ب) و بحار[5] (2003). این انگاره بر پایۀ نظریۀ کمینهگرای چامسکی (1998 ؛ 2000) و صرف توزیعی[6] هله و مرنتز[7] (1993) و امبیک و نویر[8] (2007) استوار است. براساس هندسۀ مشخصهها، قلمروی تصریفِ فعل به حوزههای نمود[9]، زمان دستوری[10] و وجه[11] تقسیم میشود که هر کدام شامل مجموعهای از مشخصههای جهانی هستند و در هر زبان، تعدادی از این مشخصهها توسط تکواژهای صرفی بازنمون[12] میشوند. تعامل این مشخصهها تعیینکنندۀ الگوهای تصریفیِ موجود در زبانهاست . نمودار (1) نمای کلّی مشخصههای زبان انگلیسی در مدلِ اولیۀ کوپر(2003؛ 2005) را نشان میدهد. ارتباط مشخصهها به این صورت است که اگر مشخصۀ (ب) تحت تسلط مشخصۀ (الف) باشد، آنگاه حضور (ب) وابسته به حضور (الف) است. بدون حضور (الف) در ساختار، حضور (ب) ناممکن خواهد بود.
مشخصههای [رویداد][13] و [بازه][14] مربوط به بخش نمود هستند. [رویداد] بیانگر تمایز بین محمولهای رویدادی و حالتی است و [بازه] تقابل معنایی و نحوی بین نمود دستوری ناقص[15] و تام[16] را بیان میکند. در بخش زمان دستوری، مشخصۀ [تقدّم][17] بیانگر تقابل گذشته/غیرگذشته در این زبان است. در بخش وجه، مشخصۀ [گزاره][18] به تقابل معنایی و نحوی بین جملههای گزارهای و غیرگزارهای اشاره دارد. مشخصۀ [خودایستا][19] مشخصهای کاملاً نحوی است که به چگونگی تطابق فعل و حالتدهی در محمولها مربوط میشود. مشخصۀ [نمایۀ زمانی][20] به نحوۀ تعیین لنگرگاهِ زمانی[21] در جملهها هندسۀ مشخصه ها براساس «اصل تقابل»[24] بنا نهاده شده است. بر این اساس، نبود مشخصهای در ساختی از یک زبان منجر میشودکه آن ساخت با ارزش پیشفرض تفسیر شود. پس ارزش تقابلی اهمیت ویژهای در تفسیر مشخصهها از نظر نحوی و معنایی دارد. مشخصۀ دارای ارزش تقابلی در ساخت نحوی دارای فرافکن مجزایی است و حضور مشخصهها در جایگاههای ساختاریِ مختلف بر تفسیر آن تاثیرگذار است. مشخصههای صرفی نحوی میتوانند هم بهعنوان هستۀ نحویِ مستقل و هم بهعنوان توصیفگر ریشه[25] در ساخت نحوی حضور یابند و همین تفاوت جایگاه نشان میدهد که آیا غیاب یک مشخصه میتواند تقابلی باشد یا خیر. پس، جایگاه ساختاری مشخصهها با ارزشِ تقابلی آنها در ساخت ارتباط دارد. اگر مشخصهای هستۀ یک فرافکن نحوی باشد و یا وابستۀ صرفی نحوی هسته باشد، آنگاه غیبت آن مشخصه حائز اهمیت است و ارزش تقابلی ایجاد میکند. به این ترتیب، قلمروی تصریف، قلمروی بسط یافتهای متشکل از مجموعهای از هستههای نقشی است. همانطور که گفته شد، نظام تصریف فعل در هندسۀ مشخصهها به سه حوزۀ نمود، زمان دستوری و وجه تقسیم میشود که هر یک دارای مشخصههای جهانی هستند. به این ترتیب، در این مقاله به دنبال یافتنِ پاسخ برای پرسشهای زیر هستیم: الف- کدام مشخصههای مربوط به نمود و زمان در زبان فارسی فعّال هستند و تعامل آنها با یکدیگر چگونه است؟ ب-کدام مشخصهها در فارسی، توسط تکواژهای آشکار بازنمون میشوند و نمودار هندسۀ مشخصههای فارسی چگونه است؟ ج- تکواژ (–ده/-ته) در زبان فارسی چه مشخصهای را بازنمون میکند و جایگاه ساختاری آن کجاست؟ لازم به ذکر است، مقالۀ حاضر فقط به بررسی حوزههای نمود و زمانِ فارسی در قالب هندسۀ مشخصهها اختصاص دارد و بررسی مشخصههای مربوط به حوزۀ وجه در فارسی و تعامل آن با دیگر حوزهها، موضوعِ مطالعات بعدی خواهد بود. در بخش بعد، چند نمونه از مطالعات موجود در قالب هندسۀ مشخصهها را معرفی خواهیم کرد. در بخش سوم، به ملاحظات نظری خواهیم پرداخت. در بخش چهارم به مطالعۀ حوزۀ نمود میپردازیم و در بخش پنجم، زمان دستوری فارسی و جایگاه ساخت کامل فارسی را در قالب هندسۀ مشخصهها بررسی خواهیم کرد. در بخش ششم به بیان نتایجِ پژوهش خواهیم پرداخت.
2. مطالعات پیشین نظام تصریفِ فعل در قالب هندسۀ مشخصهها در زبانهای مختلفی بررسی شده است. مقالۀ حاضر، اولین تلاش برای مطالعۀ زبان فارسی در قالب این انگاره است. با مطالعۀ آثار موجود در این زمینه به این نکته پی میبریم که در هندسۀ مشخصهها، تفاوت ظاهری بین نظامهای تصریفیِ مختلف، به تفاوت در بازنمایی تعداد کمی مشخصه تقلیل پیدا میکند و از این جهت میتواند تحلیل یکپارچهای از پدیدههای صرفی-نحوی فراهم کند. در ادامه، به مطالعات کریاکاکی[26] و کلارک[27] در زبانهای یونانی، انگلیسی و ژاپنی خواهیم پرداخت. کریاکاکی (2006)، حوزههای نمود، زمان و وجه در زبان یونانی را در قالب هندسۀ مشخصهها مورد مطالعه قرار داده است. به گفتۀ او، تمایز زمان دستوری در یونانی مانند انگلیسی از نوع گذشته/غیرگذشته است و مشخصۀ [تقدّم] در حوزۀ زمانِ دستوری فعّال است. مشخصۀ [رویداد] نیز در یونانی، مانند انگلیسی فعّال است و محمولهای یونانی به طور نشاندار، رویدادی هستند. او علتِ تمایز بین رفتارهای نمودی یونانی و انگلیسی را نشاندار بودنِ مشخصۀ [لحظه][28] در یونانی میداند. در واقع، دو مشخصۀ [بازه] و [لحظه]، مشخصههای وابسته به [رویداد] هستند. اگر زبانی از مشخصۀ [لحظه] به عنوان وابستۀ [رویداد] استفاده کند، آنگاه ریشۀ فعلی بهطور بینشان بیانگر رویدادی با نمود ناقص است و فقط زمانی نمود تام دارد که در آن تکواژ نمود تام تظاهر آشکار داشته باشد. پس نمودِ پیشفرض در یونانی برخلاف انگلیسی و فارسی، نمود ناقص است. اهمیت کارِ کریاکاکی(2006) در این است که با معرفی مشخصۀ [لحظه] در زبان یونانی، تمایز بین زبانهایی که بهطور پیشفرض خوانش نمود ناقص یا تام دارند را روشن ساخت و مسیر را برای مطالعۀ تمایزهای ردهشناختی در قالب هندسۀ مشخصهها هموار کرد. به این ترتیب، براساس تعامل مشخصهها میتوان انتظار داشت زبانی وجود داشته باشد که تمایز در نمود دستوری را به طور صرفی بیان نکند و مشخصهای وابسته به [رویداد] نداشته باشد. بهگفته ملارا[29] (2014 ؛ 2016) ، اسپانیایی زبانی است که فقط تمایز بین محمول رویدادی و حالتی را نشان میدهد و نمود دستوری در این زبان تقابل صرفی ایجاد نمیکند. کلارک (2013)، در قالب هندسۀ مشخصهها به مطالعۀ نمود دستوری[30] و واژگانی[31] در زبانهای انگلیسی و ژاپنی پرداخته است. به عقیدۀ او، نمود واژگانی و دستوری، هر دو حاصل فعالیتِ هستههای نقشی فعاّل در سه سطح از ساخت نحوی هستند: سطح ریشه، سطح محمول (vP) و سطح جمله (IP). به این ترتیب، یک مشخصۀ نمودیِ یکسان میتواند با توجه به سطح نحوی که در آن فعّال است و تقابلهایی که در آن شرکت میکند، منجر به تولید نمودهای متفاوت شود. وی معتقد است تقابل نمود ناقص/تام را نمیتوان با استفاده از مشخصۀ [بازه] در تعریف کوپر (2005) تبیین کرد، زیرا جملهای با نمود دستوری تام نیز مانند جملهای با نمود ناقص میتواند رویدادی را توصیف کند که در بازۀ زمانی طولانیتری رخ داده است. به همین دلیل، او مشخصۀ [غیراتمی] را به جای [بازه] به کار میگیرد. به گفتۀ او، خصوصیات نمودی در زبانها بوسیلۀ دو هستۀ نقشی تعیین میشود: هستۀ نمودی اتمی[32] و هستۀ نمودیِ کمیّت[33]. هستۀ نمودیِ اتمی، بیانگر «اتمی بودن» رویداد است. اتمی بودن معیاری است برای تمایز بین نمود دستوری تام و ناقص. به این ترتیب، رویداد با نمودِ تام را یک کلِّ اتمی در نظر میگیریم که دسترسی به ساخت درونی آن ممکن نیست و برعکس، رویدادِ ناقص را دارای ساخت درونی قابل دسترس و ارزیابی میدانیم. هستۀ نمودی کمیّت، بیانگر وضعیت کرانمندیِ[34] محمول است. بسیاری از خصوصیات مربوط به نمود واژگانی و ساختار موضوعی در هستۀ نمودِ کمیّت تعیین میشود و همانطور که گفتیم، این هستهها میتوانند در سه سطح از ساخت نحوی فعّال باشند: سطح ریشه، سطح محمول (vP) و سطح جمله (IP). نمودار (2)، جایگاه هستههای نقشی تعیینکنندۀ نمود دستوری و واژگانی در زبان انگلیسی را نشان میدهد.
همانطور که در نمودار (2) مشاهده میشود هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف و هستۀ نمود کمیّت در سطح محمول ادغام میشوند. لازم به ذکر است، هستۀ نمود اتمی در انگلیسی در سطح واژگانی نیز فعّال است و به برخی ریشهها ارزشِ اتمی میدهد و علّتِ ناسازگاری برخی ریشههای انگلیسی با ساخت استمراری و غیراتمی هم این است که هستههای نمود اتمی و نمود کمیّت میتوانند در سطوح ساختاریِ متفاوتی فعّال باشند؛ اما نمیتوانند دو بار در ساخت یک جملۀ واحد ادغام شوند . در نمودار (3)، وقوع نمود اتمی، یک بار با ارزش مثبت در جایگاه توصیفگرِ ریشه و یک بار با ارزش منفی به عنوان هستۀ مستقل در سطح تصریف، منجر به ناسازگاری ریشه با ساخت غیراتمی شده است[35]. (1) # John is noticing the painting.
کوپر (2003 ؛ 2005) در انگارۀ اولیۀ هندسۀ مشخصهها سازوکاری برای تحلیل نمود واژگانی در نظر نگرفته بود. درحالیکه معرفیِ هستههای نقشیِ جدید توسط کلارک (2013)، تعامل نمود دستوری و واژگانی برای تعیین نمود کلّیِ جمله را به روشنی تبیین میکند. در بخشهای بعد، این هستههای نقشی را به منظور مطالعۀ مقولۀ نمود در زبان فارسی به کار خواهیم برد. 3. ملاحظات نظری هندسۀ مشخصهها بر پایۀ نظریۀ کمینهگرای چامسکی (2000) و نظریۀ غیرواژگانگرای[36] صرف توزیعی هله و مرنتز (1993) استوار است. در صرف توزیعی، بار اشتقاق بر عهدۀ بخش نحو قرار دارد و تمام سطوح ساخت صرفی نحوی در نحو تولید میشود. دروندادِ نحو مجموعهای از مشخصههای صوری و انتزاعی است و نقطۀ شروعِ اشتقاقهای صرفی، بروندادهای بخش نحو است. بعد از نحو و قبل از درج واژه[37]، فرایندهای مختلفی برای تولید ساختهای صرفی عمل میکنند. مهمترینِ آنها، ادغام صرفی[38] است که از نوع اتصال است و دو هستۀ مجاور را بدون نیاز به فرایند نحویِ حرکت هسته، به هم متصل میکند. در این انگاره، ریشهها[39] با نماد (√) فقط دارای محتوای واجی هستند که با معنای دایرهالمعارفی جفت شدهاند و فاقد هرگونه محتوای نحوی هستند. حتی مقولۀ ریشهها هم تعیینشده نیست و تنها زمانی مقولهشان مشخص میشود که با هستههای تعیینکنندۀ مقوله (v,n,a) ترکیب شوند. واحدهای واژگاهی[40] که عناصر عینی و دارای بازنمون آوایی هستند، بعد از محاسبۀ نحوی صرفی در سطح آوایی و در گرههای پایانی درج میشوند. زبانها در فهرست واحدهای واژگاهی با هم تفاوت آشکاری دارند؛ اما مجموعۀ مشخصههای صوریِ تشکیلدهندۀ نحو در بین زبانها تمایز کمتری دارد. این مشخصهها از طریق فرایند درج واژه به واحدهای واژگاهی تبدیل میشوند. در این مرحله اصلِ فرومشخصشدگی[41] حاکم است و واحدِ واژگاهی میتواند برای زیرمجموعهای از مشخصههای صوری درج شود[42]. در ادامه، با در نظر گرفتن این مفاهیم و کاربرد آنها در هندسۀ مشخصهها به مطالعۀ حوزههای نمود و زمان در زبان فارسی خواهیم پرداخت.
4. نمود 4-1. نمود دستوری و واژگانی از زمانیکه در مطالعات زبانشناسی، نمود به عنوان یک مقولۀ مستقل از زمان دستوری مطرح شد، مطالعات متنوعی در این زمینه صورت گرفت. مقولۀ نمود را میتوان در دو بخش نمود دستوری و نمود واژگانی مطالعه کرد. نمود واژگانی، خصوصیت ذاتیِ فعل را از نظر شروع، پایان، دیرش، تکرار و ... ، و نمود دستوری ساختار درونی جمله را از نظر غیر/ قابل دسترس بودن بیان میکند و تمایز نمود دستوری ناقص و تام را نشان میدهد. تفسیر نمودی جمله از تعامل خصوصیات نمود واژگانی و دستوری حاصل میشود. به طور سنتی، نمود دستوری را خصوصیت مربوط به جمله و نمود واژگانی را خصوصیت ذاتیِ فعل در نظر گرفتهاند. وندلر[43] (1957)، رایجترین طبقهبندی افعال براساس خصوصیات ذاتیِ آنها را ارائه داده است. او با استفاده از سه ویژگیِ معنایی پویایی، دیرش و کرانمندی، چهار گروه فعلی (ایستا[44]، کنشی[45]، پویا[46] و لحظهای[47]) را معرّفی میکند که هریک خصوصیات خاص خود را دارند. ایستاها و کنشیها هر دو بیکران[48] و مدتدار هستند و فقط در خصوصیتِ پویایی تفاوت دارند. ایستاها غیرپویا و کنشیها پویا هستند. پایاها و لحظهایها هر دو پویا و کرانمند[49] هستند اما در خصوصیت دیرش متفاوتند. لحظهایها برخلاف پایاها دیرش ندارند. نمود واژگانی یا نوع رویداد، خصوصیت ذاتی فعل محسوب میشود و تنها فعل در تعیینِ آن دخیل است. ما ورکویل[50] (1993 )، برای اولین بار به تأثیر عوامل دیگری غیر از فعل در تعیین نمود واژگانی و نوع رویداد اشاره میکند. در مثالهای زیر، کرانمندیِ فعل پایای build با توجه به شرایطِ مفعول مستقیم تغییر کرده است. (2) Mary built two houses *for an hour/ in an hour. (3) Mary built houses for a week/*in a week.
این فعل در تقسیم بندی وندلر (1957)، کرانمند محسوب میشود و با عبارت قیدیِ «در X زمان» که نشانگر کرانمندی است جملهای خوش ساخت است (جملۀ 2)، اما وقتی مفعول مستقیم اسم جمع یا اسم عام باشد، تبدیل به محمول بیکران میشود و با عبارت قیدیِ کرانمند زنجیرهای بدساخت بدست میدهد (جملۀ 3).
4-2. هندسۀ مشخصههای نمود در فارسی پرسش اصلی در این بخش این است که کدام مشخصههای صرفی- نحوی در محاسبۀ نمود دستوری و واژگانی شرکت دارند و در کجا تعیین و نشانهگذاری میشوند؟ در هندسۀ مشخصهها، هرگاه یک تمایز صرفیِ مشخّص در زبانی وجود داشته باشد، به این معناست که هستۀ نقشی مرتبط با آن در نحو فعّال است. در زبان فارسی، مانند انگلیسی، واحد واژگاهی مستقلی برای بازنمایی رویداد وجود ندارد. اما براساس کوپر (2005) رویدادها ساختار زمانی درونیِ دارند که حالتیها فاقد آن هستند. از طرف دیگر، رویدادها تمایز نمود دستوری ناقص و تام را نشان میدهند. به این ترتیب، مشخصهای که عامل تمایز نمود دستوری است وابسته به مشخصۀ رویداد است. براساس کریاکاکی ( 2006 )، زبانها از نظرِ انتخابِ مشخصۀ وابسته به رویداد، تفاوت پارامتریک با هم دارند. به عنوان مثال، یونانی زبانی است که بهطور پیشفرض تفسیر نمود ناقص دارد. در این زبان، نمود تام نشاندار است و با تکواژ صرفی آشکار بازنمون میشود. از همین رو، در نظام تصریف فعلِ یونانی، مشخصۀ لحظه، وابسته به رویداد است. براساس طالقانی (2008)، تکواژ (می-) در فارسی، نشانگر نمود ناقص است. این واحد واژگاهی در انگارۀ مورد نظر ما، مشخصۀ [غیراتمی] را بازنمون میکند. پس، در حوزۀ نمود دستوریِ زبان فارسی، مشخصههای ]رویداد[ و ]غیراتمی] فعّال هستند و نشان میدهند که اول اینکه، در این زبان محمول رویدادی نسبت به حالتی نشاندار است و دوم اینکه، زبان فارسی به طور پیشفرض نمود دستوری تام دارد و نمود ناقص از نظر صرفی، نشاندار و تقابلی است. تنها موردی که سلسلهمراتبِ رویداد و غیراتمی در هندسۀ مشخصههای فارسی را به چالش میکشد، عدم وجود تقابل نمودی در زمان دستوریِ حال است. این تمایز در زبان فارسیِ معاصر فقط در زمان دستوری گذشته وجود دارد، یعنی تقابل نمودی بین * «خورم» و «میخورم» وجود ندارد و این تقابل نمودی فقط در زمان گذشته به صورت «خوردم» و «میخوردم» آشکار است. این مورد میتواند به روشنی، تعاملِ موجود بین مشخصههای حوزههای مختلفِ هندسۀ تصریف فعل را نشان دهد. در زبان فارسی، برخلاف زبانهایی که تاکنون در قالب هندسۀ مشخصهها بررسی شدهاند، مشخصههای [رویداد] و [غیراتمی] در غیابِ ]تقدّم[، بهصورتِ یک خوشۀ مشخصهای[51] عمل میکنند (نمودار 4ب) و در حضور مشخصۀ ]تقدّم] که بیانگر زمان دستوری گذشته است، مشخصۀ [رویداد] بر ]غیراتمی[ تسلّط دارد (نمودار 4 الف). به همین دلیل، زمان دستوریِ حال ساده در فارسی، همواره به همراهِ نشانگر نمود ناقص بازنمون میشود.
در انگارۀ هندسۀ مشخصهها، هرگاه یک تمایز صرفیِ مشخّص در زبانی وجود داشته باشد، به این معناست که هستۀ نقشی مرتبط با آن در نحو فعّال است. از طرفی، براساس یورکمان[52] (2014)، الزامی وجود ندارد که هر دو قطبِ تمایز با تکواژهای مجزّا تظاهر یابند. یعنی زبان میتواند فقط یک عضو از تمایز را بازنمون کند و عضو دیگر در غیابِ اولی، ارزش تقابلی کسب کند. به این ترتیب، واحد واژگاهی (می-) در فارسی نشانگر نمود ناقص در جمله است و نمود تام به طور تقابلی، در غیابِ آن و به طور پیشفرض وجود دارد.
4-3. هستههای نقشی معرّفِ نمود در فارسی براساس رویکرد مشخصه- بنیان به نمود که در این مطالعه مدّ نظر ماست و به پیروی از کلارک (2013)، معتقدیم که در فارسی، نمود دستوری و نمود واژگانی هر دو با حضور هستههای نقشی تولید میشوند که میتوانند در سه سطحِ ریشه، سطح محمول و سطح جمله در ساخت نحوی فعّال باشند. به این ترتیب، یک مشخصۀ نمودی یکسان، با توجه به سطحی که در آن فعّال است و نوع تقابلی که در زبان ایجاد میکند، بهطور متفاوتی تفسیر میشود و تعداد محدودی مشخصۀ نحوی صرفی میتوانند تفاوتها و شباهتهای موجود بین نظامهای نمودی زبانهای مختلف را تبیین کنند. در ادامه مشاهده خواهیم کرد که مقولۀ نمود در فارسی توسط دو هستۀ نقشی تعیین میشود: هستۀ نمودِ کمیّت که ناظر بر «کرانمندیِ» رویداد است و هستۀ نمودِ اتمی که خصوصیت «اتمی بودن» یا نمود دستوری را در جمله تعیین میکند. با تکیه بر اصل تقابل در هندسۀ مشخصهها، میتوان گفت اگر این مشخصهها، هستۀ فرافکن نحوی مستقل باشند آنگاه ارزش تقابلی دارند و اگر به عنوان توصیفگرِ ریشه درج شوند، مشخصههای غیرتقابلی هستند. هستۀ نقشی نمود اتمی در سطح تصریف، تمایز بین نمود دستوری تام و ناقص را بیان میکند. فارسی به عنوان زبانی که به طور پیشفرض، نمود دستوری تام دارد، مشخصۀ ]غیراتمی] را به عنوان مشخصۀ نشاندار در نظر میگیرد که با نشانگر نمود ناقص
این هسته در فارسی، برخلاف انگلیسی، نمیتواند در سطح واژگانی، به ریشه، ارزشِ نمودی بدهد. پس، هستۀ نمود اتمی در فارسی مسئولیت تعیین نمود دستوری ناقص و تام را بر عهده دارد و فقط در سطح تصریف فعّال است. هستۀ نقشی دیگری که نمود را در جمله تعیین میکند، هستۀ نمود کمیّت است که به خصوصیتِ کرانمندی محمول اشاره دارد و تعامل آن با هستۀ نمود اتمی برای تعیین نمود کلّیِ جمله حائز اهمیت است. ظاهراً در زبان فارسی، نمود کمیّت، هم در سطح ریشه و هم در سطح محمول (vP) فعّال است. برای تعیین کرانمندی از آزمون سازگاری با عبارات قیدی استفاده میشود که براساس آن، عبارت قیدی «در عرض X زمان» نشانگر محمول کرانمند و عبارت قیدی «به مدتX زمان» بیانگر محمول بیکران است. برخی محمولهای فارسی در این آزمون، تمایز مهمی را آشکار میکنند. محمول جملۀ (4)، کنشی و بیکران است. در حالیکه، همان فعل در جملۀ (5)، به واسطۀ وجود مفعول معیّن، به محمول کرانمند و پایا تبدیل شده است.. (4) رضا به مدت یک ساعت/ *در یک ساعت (بدون توقّف) نوشت. (5) رضا *به مدت یک ساعت/ در یک ساعت نامه را نوشت.
در نمودار (6)، میبینیم که وجودِ مفعول معیّن باعث میشود هستۀ نمود کمیّت و گروه اسمیِ مفعول در رابطۀ شاخص- هسته قرار بگیرند. اگر مفعول معیّن در جمله وجود نداشته باشد، هستۀ نمود کمیّت فرافکن نمیشود و طبق اصل تقابل، عدم وجودِ این فرافکن، ارزش تقابلی ایجاد میکند، یعنی در نبودِ این فرافکن، محمول به طور پیشفرض تفسیر بیکران پیدا میکند، پس در مثال (4)، محمول به طور تقابلی فاقد هستۀ نمود کمیّت است.
نمودار 6) جایگاه هستۀ نمود کمیت در سطح محمول و به عنوان یک هستۀ نحوی مستقل
از طرفی، در فارسی هستۀ نمود کمیّت، در سطح ریشه نیز فعّال است. در مثالهای (6) و (7) میبینیم که افعال لحظهای در فارسی، خوانش کرانمند دارند و این خوانش به وجود مفعول معیّن یا هر عامل محدودکنندۀ بیرونیِ دیگری در جمله، بستگی ندارد. میتوان گفت، افعال لحظهای فارسی، در سطح واژگانی، ارزش نمودیِ کمیّت دریافت میکنند. همانطور که گفته شد، سطح واژگانی جایگاه توصیفگرِ ریشه است. این جایگاه، ارزش تقابلی ایجاد نمیکند، یعنی در نبودِ این هسته، محمول بهطور پیشفرض خوانش بیکران پیدا نمیکند. پس، نمیتوان گفت ریشهای که در سطح واژگانی با نمود کمیّت ادغام نشده لزوماً یک محمول بیکران است؛ بلکه فقط ارزش کرانمندی آن هنوز تعیین نشده است.
(6) الف) رضا *به مدت یک ساعت / یک ساعته بُرد. ب) رضا *به مدت یک ساعت / یک ساعته مسابقه را بُرد. (7) الف) کوهنورد *به مدت یک ساعت/ یک ساعته رسید. ب) کوهنورد *به مدت یک ساعت/ یک ساعته به قلّه رسید.
نمودار (7) که مربوط به جملۀ (6 ب) است، نشان میدهد نمود کمیّت در محمولهای لحظهای فارسی، در جایگاه شاخصِ ریشه قرار میگیرد.
نمودار 7) مشخصۀ نمود کمیّت در جایگاه شاخصِ ریشه در محمولهای لحظهای
براساس این تحلیل، تفاوت رفتاری بین محمولهای پایا و لحظهای، از معیار دیرش ناشی نمیشود. بلکه جایگاه متفاوت هستۀ نمود کمیّت مسئول این تمایز است. اگر نمود اتمی بهعنوان هستۀ نحوی مستقل ادغام شود و بواسطۀ مفعول معیّن فرافکن شود، محمول پایا است و برعکس، اگر کرانمندی در سطح واژگانی تعیین شود و نمود کمیت، توصیفگر ریشه باشد، آنگاه محمول، لحظهای خواهد بود. محمولهای کنشی و ایستا نیز اساساً فاقد این هستۀ نمودی هستند. در این بخش، مشخصههای فعّال در حوزۀ نمود فارسی در قالب هندسۀ مشخصهها معرّفی شد و تحلیل یکپارچهای از نمود دستوری و واژگانی در فارسی ارائه شد. در افعال لحظهای فارسی ، هستۀ نمود کمیّت، در جایگاه توصیفگر ریشه فعّال است. در حالیکه هستۀ نمود کمیّت در افعال پایا، در سطح محمول ادغام میشود و ارزش تقابلی ایجاد میکند. افعال ایستا و کنشی فاقد مشخصۀ نمود کمیّت هستند و تمایزشان با مشخصۀ [رویداد] بیان میشود. هستۀ نمود اتمی هم که تعیینکنندۀ نمود دستوری است فقط در سطح تصریف فعّال است و تمایز نمود ناقص و تام را بازنمایی میکند. در بخش بعد، به بررسی حوزۀ زمان دستوری در قالب هندسۀ مشخصهها میپردازیم که با نمود دستوری ارتباط تنگاتنگی دارد.
5. زمان دستوری زمانِ دستوری، مقولهای فعلی است که زمان وقوع یک رویداد را نسبت به لنگرگاه زمانیِ جمله میسنجدکه معمولاً معادل با زمان بیانِ پارهگفتار است.[54] در انگارۀ پیشنهادیِ کوپر (2005؛ 2010)، مشخصۀ [تقدّم] باعث میشود رویدادِ فعل قبل از لنگرگاه زمانیِ جمله قرار بگیرد و جملۀ فاقد این مشخصه با لنگرگاه زمانی جمله رابطۀ همزمانی داشته باشد. در زبان فارسی، این مشخصه توسط واحد واژگاهی (- د/ - ت) بازنمون میشود. تمایز زمان در فارسی هم مانند زبانهای هندو اروپایی دیگر، بهصورت تمایز بین گذشته/ غیرگذشته است و زمان آینده با استفاده از فعل کمکی و بهصورت حاشیهای ساخته میشود. در این مقاله، در مورد زمان آینده بحث نخواهیم کرد. رایشنباخ[55] (1947) برای اولین بار سیستم یکپارچهای برای توصیف زمان دستوری ارائه داد. در انگارۀ پیشنهادی او، زمان دستوریِ جمله از توالیِ سه نقطه در زمان حاصل میشود که عبارتند از: زمان رویداد[56]، زمان مرجع[57] و زمان بیان[58]. زمان رویداد، بیانگر زمانی است که رویداد فعل در آن رخ داده است. زمان بیان، زمانی را توصیف میکند که جمله در آن بیان میشود و زمان مرجع ، نقطهای در زمان است که رویداد نسبت به آن ارزیابی میشود. از تعاملِ این نقطههای زمانی، زمانهای دستوری متفاوت در زبانها شکل میگیرند. به این صورت که در زمان دستوری گذشتۀ ساده، زمان رویداد و زمان مرجع بر هم منطبق هستند و هر دو قبل از زمان بیان قرار دارند. در زمان دستوری حال ساده، سه نقطۀ زمانی بر هم منطبقند. در گذشتۀ کامل، زمان مرجع قبل از زمان بیان و بعد از زمان رویداد قرار دارد. در حال کامل، زمان مرجع و زمان بیان بر هم منطبقند و زمان رویداد قبل از آنها قرار دارد و در آینده، زمان مرجع و زمان بیان بر هم منطبقند و زمان رویداد بعد از آنها قرار میگیرد. به نظر میرسد، مفهوم نقطۀ مرجع در رایشنباخ (1947) مبهم است و به سادگی قابل تبیین نیست. همانطور که لارسون[59] (2009 الف و ب) و سوانسون[60] (2017) نیز به این موضوع اشاره کردهاند، هیچ دلیل نحوی و معنایی وجود ندارد که در جملاتی که زمان دستوری ساده دارند، به وجودِ زمان مرجع قائل باشیم. در حالیکه، در انگارۀ رایشنباخ، بر این نکته تأکید شده است که زمان مرجع در تمام جملات ساده و مرکّب حضور دارد. از طرف دیگر، قائل بودن به نقطههای زمانی مشکلاتی برای تبیین زمان در جملات به دنبال دارد. به عنوان مثال، در جملۀ (8)، «به مدتِ یک ساعت»، بازۀ زمانی را توصیف میکند که شامل چندین رویدادِ مستقلِ «معاینه کردن» است. (8) پرستار به مدتِ یک ساعت، هر پنج دقیقه بیمار را معاینه کرد.
این حدّفاصل را نمیتوان با زمان مرجع تعریف کرد. زیرا زمان مرجع در تعریف رایشن باخ (1947)، نقطهای در زمان است که رویداد نسبت به آن ارزیابی میشود. در این جمله، رویداد در بازۀ زمانی رخ داده است که مرز ابتدایی و انتهایی دارد و شامل تعدادی رویداد «معاینه کردن» است. برای تعریف دقیقتر زمان دستوری باید بازۀ زمانی[61] را به جای نقطۀ زمانی در نظر بگیریم. از این پس، سه بازۀ زمانی را برای تعریف کارکردِ زمان دستوری و تعامل آن با نمود دستوری به کار میگیریم که در ادامه به تشریح آنها میپردازیم: الف- زمان پاره گفتار[62]، کوچکترین حدّ فاصل زمانی است که جمله در آن بیان میشود. ب- زمان موضوع[63]، حدّ فاصل زمانی است که جمله «دربارۀ » آن مطرح میشود. زمان موضوع، از طریق قیدهای زمانی، گروههای توصیفی، بافت و جملههای قبلیِ متن، تعیین میشود. نقش زمان دستوری در جمله، تعیین رابطۀ بین زمان موضوع و زمان پاره گفتار است. ج- زمان وقوع[64] ، حدّ فاصل زمان در دنیای واقعی است که محمول در امتدادِ آن رخ می دهد[65]. در واقع، نمود دستوری در جمله، رابطۀ بینِ زمان وقوع و زمان موضوع را تعیین میکند. در مثالهای (9) ، کارکرد سه بازۀ زمانی در امتداد بُردار زمان نشان داده شده است. بازهای که با پرانتز مشخص شده است، زمان موضوع است که جمله دربارۀ آن بیان میشود. بازهای که با علامت + نشان داده شده است، زمان وقوع است و زمان پارهگفتار که کوچکترین بازۀ زمانی است که جمله در آن بیان میشود با عنوان UT نشان داده شده است.
(9) الف. من درس میخوانَم. ————ST++TT)+ UT +(++ → ب. من درس خواندم. ——TT)—ST++++++—(——UT→
در جملۀ (9 الف)، در نبودِ واحد واژگاهی زمان گذشته، زمان دستوریِ جمله بطور پیشفرض حال است که نشان میدهد لنگرگاه زمانی جمله (زمان پارهگفتار) درون زمان موضوع قرار میگیرد و با آن همزمان است. از طرفی، مشخصۀ [غیراتمی] که با تکواژ نمود ناقص (می-) بازنمون شده است، نشان میدهد که زمانِ موضوع درون بازۀ زمان وقوع قرار دارد و در نتیجه، رویداد در جریان است و نقطۀ پایان مشخصی ندارد. برعکس، در جملۀ (9 ب)، واحد واژگاهی عنصر دیگری که در فهرست واحدهای واژگاهی فارسی وجود دارد، تناوب واجی (-ده / -ته) است. در ادامه این واحد واژگاهی را در قالب هندسۀ مشخصهها بررسی خواهیم کرد.
5-1. ساخت کامل ساخت کامل[66] در زبان فارسی شامل دو جزء صفت مفعولی و فعل کمکی است که براساس زمان دستوریِ فعل کمکی، به دو صورت زمان حال کامل و گذشتۀ کامل ساخته میشود. در توصیف سنتی آمده که ساخت حال کامل برای اشاره به رویداد یا حالتی مورد استفاده قرار میگیرد که در گذشته رخ داده است و اثرات آن تا زمان پارهگفتار (حال) همچنان باقی مانده است. در ادامه، این تعریف را به چالش خواهیم کشید. چهار خوانش متفاوت برای ساخت حال کامل در زبانهای مختلف وجود دارد که در فارسی میتوان هر چهار خوانش را یافت. جملات 10 تا 13، به ترتیب، خوانش تجربی[67]،فراگیر[68]، گذشتۀ اخیر[69] و نتیجهای[70] را در فارسی نشان میدهند. (10) رضا سه بار شاهنامه را خوانده است. (11) او تمام عمرش در پاریس زندگی کرده است. (12) رضا (اخیراً) کشور را ترک کرده است. (13) من عینکم را گم کردهام. پیشتر عنوان شد که زبان فارسی در بخش نمود، مشخصههای ] رویداد [ و ] غیراتمی [و در بخش زمان مشخصۀ [تقدّم] را بازنمایی میکند. مشخصۀ ] غیراتمی [ با واحد واژگاهی نمود ناقص (می-) و مشخصۀ ] تقدّم [ با واحد واژگاهی زمان گذشته (- ت/-د) بازنمون میشوند. اما ظاهراً فارسی شواهد وجود مشخصۀ] لحظه [را هم نشان میدهد[71] که به گفتۀ کریاکاکی (2005) ، بیانگر نمود تام است. همانطور که در انوشه (1394) به این موضوع اشاره شده است، در جملۀ « او غذا خورده بود» صورت «خورده»، را نباید متشکل از (تکواژ ماضی ساز + ه) بدانیم؛ بلکه این صورت از ترکیب ریشۀ ( √خور + تکواژ - ده) ساخته می شود؛ پس (- ده/ - ته) در فارسی وند مجزایی است که نمود تام را بازنمایی میکند و ظاهراً دارای ارزش زمانی هم نیست، زیرا زمان دستوریِ جمله روی فعل کمکی نمود پیدا میکند . اگر تحلیل بالا را در قالب هندسۀ مشخصهها در نظر بگیریم آنگاه در فارسی، با دو مشخصۀ تعیینکنندۀ نمود دستوری مواجه میشویم که با پیشفرضهای موجود در نظریه و اصل تقابل مغایرت دارد. طبق این اصل، تقابلهایی که یک مشخصه در ساختهای مختلف ایجاد میکند حاوی اطلاعات زبانشناختی است . هرگاه در یک زبان ، دو ساخت تقابلی وجود داشته باشند، یک مشخصۀ فعّال، مسئول آن تقابل است و به این ترتیب، اگر مشخصهای در یک زبان، توسط تکواژ تصریفی خاصی بهطور آشکار بازنمون شود، آنگاه در نبودِ آن تکواژ، گرۀ مورد نظر ارزش پیشفرض میگیرد. حال اگر در فارسی به وجود دو مشخصۀ وابسته به]رویداد] قائل باشیم که یکی نمود ناقص و دیگری نمود تام را بازنمون کند، آنگاه در حالت بینشان نیز دو ارزش پیش فرض خواهیم داشت که اصل تقابل در هندسۀ مشخصهها را مورد تردید قرار خواهد داد . از طرفی، اگر به وجود دو نشانگر آشکار نمود دستوری در فارسی قائل شویم، آنگاه تبیین صورتهایی مانند «میخوردهاند »که هر دو تکواژ نمودی را به طور آشکار و همزمان دربردارد، برای نظریه مشکلساز خواهد بود. در مورد تکواژِ سازندۀ صفت مفعولی که در ساخت کامل شرکت دارد، نظرات متفاوتی وجود دارد. برخی مانند کلاین (1992 ؛ 1994) و انوشه (1394) آن را از نظر نحوی و معنایی، بیانگر نمود دستوری میدانند و برخی مانند کوپر (2005 ؛ 2010) معتقدند صفت مفعولی در این ساختها، بیانگر زمان دستوری است و مشخصۀ [تقدّم] را بازنمون میکند. نتیجه این است که در مورد اول، نمود دستوری و در مورد دوم، زمانهای دستوریِ دیگر باید در توزیع تکمیلی با این تکواژ قرار بگیرند. اما در مثالهای (14) میبینیم که اینطور نیست و ساخت مورد نظر میتواند با نمودها و زمانهای مختلف همراه شود. (14) الف. از ماه قبل تا الان، من پنج بار دکتر را دیده ام. ( زمان دستوری حال، نمود تام) ب. من رضا را ماه قبل دیدم. تا آن زمان، او دکتر را پنج بار دیده بود. (زمان دستوریِ گذشته، نمود تام) ج. سال گذشته، هر ماه دکتر را میدیدهام. ( زمان دستوریِ حال، نمود ناقص)
حال پرسش اینست که واحد واژگاهی (–ده/ -ته) در فارسی مسئول بازنمون کردنِ کدام مشخصه(های) نحوی-صرفی است و اساساً ساختِ کامل در هندسۀ مشخصهها چه جایگاهی دارد؟
5-2. زمان نسبی کوپر (2005 و 2010) معتقد است صفت مفعولی و تکواژ (-en) در انگلیسی که در ساخت کامل شرکت دارند، ارزش زمانیِ گذشته دارد و مشخصۀ [تقدّم] را بازنمون میکند و جملههایی مانند «she had eaten lunch »، ساخت دوبندی[72] دارند. زیرا در چارچوب هندسۀ مشخصهها، یک TP نمیتواند دو مشخصۀ [تقدّم] داشته باشد و چون صفت مفعولی و فعل کمکیِ گذشته، هر دو مشخصۀ [تقدّم] دارند پس نیاز به دو گروه زمان داریم. البته این تحلیل با رفتار دادههای زبان انگلیسی سازگار است. در مثالهای (15) و (16) میبینیم که تکواژ منفیساز و عبارات قیدی اجازه دارند بین صفت مفعولی و فعل کمکی قرار بگیرند که نشان میدهد این ساخت دارای دو TP است. در حالیکه در زبان فارسی هیچ سازهای نمیتواند بین این دو عنصر قرار بگیرد و این موضوع، وجود دو گروه زمان در این ساختهایِ فارسی را منتفی میکند. (15) Shehad not written fiction for almost 25 years. (16) We have already eaten everything that we collected from that last harvest.
تا اینجا دیدیم که تنوعات موجود بین زبانها در حوزۀ تصریف فعل، از سه منبع نشات میگیرند: تمایزهای موجود در مورد زمان دستوری، تمایزهای موجود در بخش نمود و تمایزهای مربوط به بخش خودایستایی (وجه). از طرفی، بهنظر میرسد زبانها در نحوۀ استفاده از ساختِ کامل نیز تنوعاتی دارند. مثلاً، زبان ترکی صرف مشخصی برای ساخت کامل ندارد (سوانسن، 2017: 18) و برای بیان رویدادی که در گذشته رخ داده و اثرش تا زمان پارهگفتار باقی مانده است از زمان دستوریِ ساده به همراه عبارات قیدیِ دیرشی[73] استفاده میکند (ارسلان-کچریوتیس[74]، 2006). برعکس، در زبانهای روسی ، فارسی و ... ، ساختِ کامل بهطور مجزّا وجود دارد؛ اما در برخی بافتها میتوان برای بیان مفهومِ ساخت کامل از زمان دستوری ساده هم استفاده کرد. به عنوان مثال، در بافتِ پرسشهای بدون مقدّمه و ناگهانی («غذا خوردی؟» به جایِ «غذا خوردهای؟»). در معادل انگلیسیِ این مثالها، فقط ساخت کامل قابل قبول است و انگلیسی اجازه نمیدهد مفهومِ ساخت کامل با زمان دستوریِ ساده بیان شود. به این ترتیب، نحوۀ بازنمایی ساخت کامل میتواند عاملِ چهارم گوناگونی در قلمروی تصریف فعل در بین زبانها باشد. به پیروی از سوانسن (2017)، ساختِ کامل را نوعی «زمان نسبی»[75] میدانیم و معتقدیم کارکردِ آن با زمانِ دستوری که توسط مشخصۀ [تقدّم] در هندسۀ مشخصهها بازنمون میشود متفاوت است. زمان نسبی دارای مشخصۀ زمانیِ [تقدّم] نیست و در نتیجه، زمان دستوریِ جمله در ساخت کامل، توسط فعل کمکی تعیین میشود. از طرفی، ساختِ کامل در برخی زبانها مانند فارسی دارای ارزش تقابلی است، زیرا در نبودِ آن، زمان به صورت پیشفرض و غیر نسبی، رابطۀ زمان موضوع و زمان پارهگفتار را بیان میکند. پس، واحد واژگاهی (- ده/ - ته) در فارسی، مشخصۀ [کامل] را بازنمون میکند و در فرافکن نحوی مستقل PerfP قرار میگیرد. به گفتۀ یورکمن (2011) جایگاهِ این هستۀ نحوی، بین TP و AspP است. در نمودار (8)، جایگاه ساختاری مشخصهها و تعامل آنها با یکدیگر در جملۀ «مریم یک سیب خورده بود» نشان داده شده است.
نمودار 8) جایگاه هستۀ زمان کامل در فارسی
در مثال بالا، فرایند ادغام صرفی پس از بازنمون عمل میکند. این فرایند رو به بالا صورت میگیرد و هستههای مجاور را به ترتیب به هم متصل میکند. به این ترتیب، هستۀ v به ریشۀ انتزاعی ارزش فعلی میدهد و AspQ ارزش کرانمندی محمول را مشخص میکند. در مرحلۀ درج، مشخصۀ [کامل] توسط «-ده» بازنمون میشود و مشخصۀ [تقدّم] موجود در گرۀ زمان، توسط فعل کمکی «بود» تظاهر مییابد که صورت گذشتۀ ریشۀ «√باش» است. هستۀ نمود اتمی (AspA) در نبودِ (می-)، بطور پیشفرض و تقابلی ارزش نمود تام دارد. مشخصههای مربوط به وجه نیزکه بیانگر خودایستایی و مطابقۀ فعل هستند در قلمروی T تعیین میشوند[76]. فاعل جمله در جایگاه شاخص گروه جهت درج میشود و سپس به شاخص گرۀ زمان حرکت میکند تا اصل فرافکن گسترده[77] برآورده شود. به این ترتیب، نمود و زمان دستوری بهطور مستقل فعّال هستند و نقشِ تناوب واجی (-ده/ -ته) ،که زمان نسبی را نشان میدهد با نمود و زمان دستوری متفاوت است. در بخش بعد، بازۀ زمانی ساخت کامل در فارسی را بررسی خواهیم کرد.
5-3. بازۀ زمانی در ساخت کامل در بخش قبل برای توصیف تعاملِ اجزای تشکیل دهندۀ نمود و زمان دستوری از بازههای زمانِ پارهگفتار، زمان وقوع و زمانِ موضوع استفاده کردیم و گفتیم که کارکرد زمان نسبی با کارکرد نمود و زمان دستوری متفاوت است. ساخت کامل، حدفاصل زمانیِ جدیدی را معرفی میکند که به پیروی از ایتریدو و همکاران[78] (2001) و پانچهوا[79] (2013) آن را حدّ فاصل زمان کامل[80] مینامیم. باید توجه داشته باشیم که حدفاصلِ زمانِ کامل معادلِ بازۀ زمانی بین زمان رویداد و زمان مرجع در تعریف رایشنباخ (1947) نیست، بلکه، بازهای است که دارای مرز ابتدایی و انتهایی است. مرز ابتداییِ آن با عبارات قیدی و بافت، قابل تعیین است و در صورتی که این اطلاعات موجود نباشد، شروعِ بازه تعیین نشده باقی از آنجائیکه زمان دستوریِ جمله در ساخت کامل، توسط زمانِ موضوعِ فعل کمکی تعیین میشود، پس میتوان گفت مرز پایانیِ بازۀ زمانی ساخت کامل، معادل است با مرز پایانیِ بازۀ زمانِ موضوع در فعل کمکی. به این ترتیب، ساخت حالِ کامل، حدّ فاصل زمانی را توصیف میکند که از گذشته شروع شده است و تا زمان حال و زمان پارهگفتار گسترده میشود؛ زیرا زمان پارهگفتار و زمان موضوع دارای خوانش همزمانی هستند، پس رویدادی که در ساخت حال کامل بیان میشود میتواند در زمان پارهگفتار همچنان برقرار باشد (مثال 17 الف). برعکس، در ساخت گذشتۀ کامل، مشخصۀ [تقدّم] روی فعل کمکی موجب میشود زمان موضوع قبل از زمان پارهگفتار تفسیر شود و بازۀ زمانی ساخت کامل هم قبل از زمان پارهگفتار به پایان میرسد (مثال 17 ب). (17)
الف. بچه ها از ساعت سه به کتابخانه رفتهاند.
————————[ TT [UT] ]——→
ب. بچه ها از ساعت سه به کتابخانه رفته بودند.
——————[—TT—]—— [UT]——→
از طرفی، مثالهای (18) و (19)، نشان میدهند که در ساخت حالِ کامل فارسی اثراتِ رویداد میتواند تا زمانِ پارهگفتار برقرار نباشد. در جملات زیر، «زندگی کردن در این خانه» و «کار کردن در این کارخانه»، تا زمان پارهگفتار ادامه نیافتهاند و حدّ فاصل زمان کامل قبل از زمان پارهگفتار به اتمام رسیده است. پس در فارسی، اجباری وجود ندارد که زمان پارهگفتار جزئی از بازۀ زمان کامل باشد. در فارسی و زبانهای مشابه آن، برخلاف انگلیسی و سوئدی[81]، حدّ فاصل زمان کامل، به طور اختیاری، تا پایان زمان موضوعِ فعل کمکی ادامه دارد و میتواند قبل از رسیدن به زمان پارهگفتار نیز به اتمام برسد. (18) او تمام عمرش در این خانه زندگی کرده است، اما به تازگی به جای دیگری نقل مکان کرد. (19) آنها همیشه در این کارخانه کار میکردهاند اما اخیراً اخراج شدند.
پس طولِ بازۀ زمانیِ ساخت کامل در زبانها متفاوت است. به عنوان مثال، در انگلیسی، مرز پایانیِ آن هرگز (20) I have always lived in London (*but recently…).
در این بخش، به این پرسش پاسخ داده شد که تناوب واجی (-ده/-ته) در فارسی چه مقولهای دارد و کدام مشخصه را بازنمون میکند. گفتیم که کارکرد زمان نسبی با کارکرد نمود و زمان دستوری در جمله متفاوت است. زیرا نقش زمان دستوری تعیین رابطۀ بین زمان پارهگفتار و زمانِ موضوع است، و نقش نمود دستوری تعیین رابطه بین زمان وقوع و زمان موضوع است اما نقش ساخت کامل، تعیین رابطۀ بین دو زمانِ موضوع است و در واقع، نوعی زمان نسبی است که بازۀ زمانی جدیدی در جمله ایجاد میکند که با کارکرد مشخصۀ [تقدّم] در هندسۀ مشخصهها متفاوت است. به این ترتیب، به ارزش تقابلیِ مشخصۀ [کامل] پی میبریم. در این مقاله، به علت کمبود فضا، به مطالعۀ خوانشهای متفاوت ساخت کامل پرداخته نشد اما زبانهایی وجود دارند که در آنها هر یک از خوانشهای موجود در مثالهای(10-13)، توسط واحد واژگاهی جداگانهای بازنمون
نمودار 9) هندسۀ مشخصههای تصریف فعل در فارسی
6. نتیجهگیری هدف اصلی این مقاله، معرّفیِ هندسۀ مشخصهها و کاربرد آن در مطالعات نحوی صرفی بود. کارکرد این انگاره در مطالعۀ حوزههای مختلفِ فعل و اسم رو به گسترش است و بررسی زبانهای متفاوت از خانوادههای زبانی مختلف
[1] Feature Geometry [2] E.Cowper [3] E. Cowper and D. Hall [4] H. Harley and E. Ritter [5] S. Bejar [6] Distributed Morphology [7] M. Halle & A. Marantz [8] D. Embick & R. Noyer [9] aspect [10] tense [11] mood [12] spell-out [13] [Event] [14] [Interval] [15] imperfective [16] perfective [17] [Precednce] [18] [Proposition] [19] [Finite] [20] [Deixis] [21] temporal anchor [22] [Irrealis] [23] به پیروی از درزی و کواک (2015)، معتقدیم که این مشخصه در التزامیهای فارسی وجود ندارد و به جای آن مشخصۀ [وجهیت] در فارسی فعّال است. [24] contrast principle [25] root modifier [26] M. Kyriakaki [27] S. Clarke [28] [Moment] [29] E. Melara [30] viewpoint aspect [31] lexical aspect [32] AspA[tomic] [33] AspQ[uantization] [34] telicity [35] در نمودارهای (2) و (3)، فاعل کنشگر و فاعل غیر کنشگر به ترتیب در جایگاه شاخص گروه جهت (voiceP) و ApplP نشان داده شدهاند. در اینجا به شرح دلایل این موضوع نمیپردازیم اما به پیروی از هارلی (2009؛ 2013) و الکسیادو و همکاران (2006) معتقدیم هسته ای که در صرف توزیعی، تعیین مقولۀ ریشه را برعهده دارد (vP)، باید با هستهای که معرّف موضوع بیرونی است، متفاوت باشد. [36] anti-lexicalist [37] Lexical insertion [38] Morphological merger [39] root [40] vocabulary item [41] underspecification [42] برای مطالعۀ بیشتر در مورد صرف توزیعی و فرایندهای پسانحوی در آن به انوشه ( 1394و 1397) مراجعه شود. [43] Z.Vendler [44] state [45] activity [46] accomplishment [47] achievement [48] atelic [49] telic [50] H.Verkuyl [51] feature bundle [52] B. Bjorkman [53] هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف فارسی همواره ارزش منفی دارد زیرا در این زبان، نمود تام، ارزش پیش فرض است. در زبان یونانی که نمود ناقص ارزشِ پیشفرض است، هستۀ نمود اتمی در سطح تصریف همواره ارزش مثبت دارد.
[54] در جملات مرکّب، لنگرگاهِ زمانی در بند پیرو با زمان پارهگفتار متفاوت است. [55] H. Reichenbach [56] event time [57] reference time [58] speech time [59] I. Larsson [60] A. Swenson [61] temporal interval [62] utterance time (UT) [63] topic time (TT) [64] situation time (ST) [65] زمان وقوع با زمان رویداد در تعریف رایشنباخ متفاوت است زیرا زمان وقوع، نقش نمود دستوری در جمله را نیز تبیین میکند و دارای مرز شروع و پایان است. زمان موضوع و زمان پارهگفتار اطلاعاتی در مورد نحوۀ امتداد محمول در بازۀ زمانی نمیدهند اما بازۀ زمان وقوع این اجازه را میدهد که رابطۀ نمود و زمان دستوری را به روشنی بیان کنیم و تحلیل یکپارچهای از هر دو پدیده داشته باشیم. [66] perfect [67]experimental [68] universal [69] recent past [70] resultative [71] این مشخصه در تعریف کلارک (2013) معادل با مشخصۀ [اتمی] است و در زبانهایی فعّال است که نمود تام در آنها به طور صرفی، نشاندار است مانند زبان یونانی. [72] bi-clausal [73] durative [74] Z. Arslan- Kechriotis [75] relative tense [76]در این مقاله، به سلسله مراتب مشخصهها در بخش وجه و ارتباط آنها با دیگر بخشها پرداخته نشد و فقط جایگاه آن در ساخت نحوی مدّ نظر ماست. [77] EPP [78] S. Iatridou [79] R. Pancheva [80] The Perfect Time Span (PTS) [81] برای مطالعۀ بیشتر تفاوت میان زبانها از نظر طول بازۀ زمانیِ کامل به روتشاین (2008) و لارسون (2009) مراجعه شود. | ||||||||||||
مراجع | ||||||||||||
انوشه، مزدک (1394). فرافکنهای نمود و زمان در صفتهای فاعلی مرکب بر پایۀ نظریۀ صرف توزیعی، جستارهای زبانی، ش5، صص 49-72. انوشه مزدک (1397). بازنگری در تصریف زمان گذشته در زبان فارسی بر پایۀ نظریۀ صرف توزیعی، جستارهای زبانی. ش ۹، صص۵۷-80 . درزی، علی و انوشه، مزدک (1389). حرکت فعل اصلی در زبان فارسی، رویکردی کمینهگرا، زبانپژوهشی، شمارۀ 2 (3)، صص21-55. Alexiadou, A., E. Anagnostopoulou & F. Schäfer. )2006(. The properties of anticausatives crosslinguistically. In M. Frascarelli (Ed.), Phases of Interpretation. pp. 187-212, Berlin: Mouton.
Arslan-Kechriotis, Z. C. (2006). Perfect in Turkish. Turkic Languages, 10(2):246(271).
Béjar, S. (2003). Phi-syntax: A theory of agreement. Toronto: University of Toronto dissertation.
Bjorkman, B. (2011). BE-ing default: The morphosyntax of auxiliaries. PhD thesis, Massachusett Institute of Technology.
Bjorkman, B. (2014). Verbal inflection and overflow auxiliaries. Ms., University of Toronto.
Chomsky, N. (1998). Minimalist inquiries: The framework. MIT Press.
Chomsky, N. (2000). Minimalist inquiries: The framework. In R. Martib, D. Michaels & J. Uriagereka (Eds.), Step by step, pp.89–155. Cambridge, MA: MIT Press.
Clarke, S. (2013). Aspectual scope and contrast in English and Japanese. Doctoral Dissertation, University of Toronto.
Cowper, E. (1999). Feature geometry and verbal inflection. Toronto Working Papers in Linguistics, 17.79–96.
Cowper, E. (2003). Tense, mood and aspect: A feature-geometric approach. Toronto: University of Toronto, MS. Online: www.chass.utoronto.ca/_cowper/Cowper.TMA2003.pdf
Cowper, E. (2005). The geometry of interpretable features: INFL in English and Spanish. Language, 81:1, 10- 46.
Cowper, E.( 2010). Where auxiliary verbs come from. In Proceedings of the 2010 annual conference of the Canadian Linguistic Association. Concordia University, Montreal.
Cowper, E. & D. C. Hall. (2002). The syntactic manifestation of nominal feature geometry. Presented at the annual meeting of the Canadian Linguistic Association, University of Toronto, May 2002.
Cowper, E, & D. C. Hall. (2012). Aspects of individuation. In D. Massam (Ed.), Count and Mass Across Languages, pp. 27-53New York: Oxford University Press.
Darzi,A, & S. Kwak. (2015). Syntax and semantics of subjunctive clauses in Persian. Lingua, 153: 1-13.
Embick, D. & R. Noyer. (2007). Distributed morphology and the syntax-morphology interface. In G. Ramchand & C. Reis (Eds.), The Oxford Handbook of Linguistic Interfaces, pp: 289-324 Oxford: Oxford University Press.
Halle, M. & A. Marantz. (1993). Distributed Morphology and the Pieces of Inflection. In K. Hale and S.J. Keyser (Eds.), The View from Building 20, pp. 111-176. Cambridge MA: MIT Press.
Harley, H. (2009). Compounding in Distributed Morphology. In R. Lieber and P. Stekauer (Eds.), The Oxford Handbook of Compounding, pp.129-144. New York: Oxford University Press.
Harley, H. & E. Ritter. (2002a). Person and number in pronouns: A feature-geometric analysis. Language, 78 3: 482–526.
Harley, H. & E. Ritter.( 2002b). Structuring the bundle: A universal morphosyntactic feature geometry In H. J. Simon & H. Wiese (Eds.), Pronouns: Grammar and Representation, pp. 23-29 , Amsterdam: John Benjamins.
Harley, H. (2013). External arguments and the Mirror Principle: On the distinctness of Voice and v. Lingua, 125: 34–57.
Iatridou, S., Anagnostopoulou, E., and Izvorski, R. (2001). Observations about the form and meaning of the perfect. Current Studies in Linguistics Series, 36, 189-238.
Klein, W. (1992). The present perfect puzzle. Language 68(3),525-552.
Klein, W. (1994). Time in language. London: Routledge.
Kyriakaki, M. (2006). The geometry of tense, mood and aspect in Greek. M.A. thesis, University of Toronto.
Larsson, I. (2009a). Participles in time: the development of the perfect tense in Swedish. Doctoral dissertation, University of Göteborg, Göteborg .
Larsson, I. )2009b(. Becoming Perfect. Observartions about Icelandic vera búinn að. Íslenskt mál 30:53- 92.
Melara, E. (2014). Embedded Tense and P(ersonal)-deixis. MA thesis. University of Toronto, Toronto.
Melara, E. (2016). On the Modality of the Russian particle by and the markedness of Coincidence. Generals paper, University of Toronto.
Pancheva, R. (2013). Cross-linguistic variation in the perfect from the perspective of the PTS theory. Slides from the Workshop on Aspect at the 10th International Tbilisi Symposium on Language, Logic and Computation.
Reichenbach, H. (1947). Elements of Symbolic Logic. New York: Collier-Macmillan.
Rothstein, B. (2008). The Perfect Time Span: On the Present Perfect in German, Swedish and English. Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins Publishing Company.
Swenson, A. (2017). The Morphosemantic and Morphosyntax of the Malayalam Verb. Doctoral Dissertation, MIT.
Taleghani, A. H. (2008). Modality, Aspect and Negation in Persian. Amsterdam/ Philadelphia: John Benjamins Publishing Company.
Vendler, Z. (1957). Verbs and times. The Philosophical Review 66, 143-60.
Verkuyl, H. (1993). A Theory of Aspectuality: the Interaction between Temporal and Atemporal Structures. Cambridge: Cambridge University Press. | ||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,039 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 431 |