تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,658 |
تعداد مقالات | 13,556 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,116,022 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,262,951 |
همزیستی صداها در خوانشی از یک داستان مثنوی | |||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | |||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 4، دوره 13، شماره 1 - شماره پیاپی 40، خرداد 1398، صفحه 65-84 اصل مقاله (809.49 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jpll.2019.82884.0 | |||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||
مریم رامین نیا* | |||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گنبد کاووس، گلستان، ایران | |||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||
«داستان شخصی که در عهد داوود (ع) شب و روز دعا میکرد که مرا روزی حلال ده بیرنج»درظاهر، داستانی نمادین است که مولوی در پایان داستان، از رمزها پرده برمیدارد و سخن آخر را مانند یک راوی مؤلفمحور بیان میکند. کیفیت گفتوگوها و روند منطقی آنها و نیز لایههای درونی و بیرونی بخشهای داستان گویای آن است که در پس این داستان نمادین، هدف دیگری نیز نهفته است که آن را باید از متن بیرون کشید. پرسش اصلی پژوهش این است که اگر هدف مولوی از این داستانْ رسیدن به یک نتیجۀ اخلاقی مشخص (کشتن نفس) است، پس آن گفتوگوهای درازدامن در باب «جهد و توکل» برای چه بود. پاسخ احتمالی ممکن است این باشد که این داستانِ بهظاهر یکپارچه دو بخش دارد که در بخش اول، مسئلة جهد و توکل مطرح میشود و بیآنکه به نتیجۀ مشخصی برسد پایان مییابد؛ این امر گویای همنشینی مفاهیم جهد و توکل در بافت داستان است. در بخش دوم، موضوع نفس و مبارزه با آن مطرح میشود تا به این آموزۀ اخلاقی برسد که «گاو نفس را باید کشت». | |||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||
مثنوی؛ روایت؛ جهد و توکل؛ همزیستی؛ صدا | |||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||
1ـ مقدمه داستان «شخصی که در عهد داوود (ع) شب و روز دعا میکرد که مرا روزی حلال ده بیرنج»، در دفتر سوم مثنوی آمده است. این داستان روایتی گفتوگومحور برپایۀ مسئلة برتری جهد و توکل است؛ مولوی گفتوگوهای درازدامنی را در باب مزیت جهد یا توکل ازسوی گفتوگوگران ارائه کرده است. هریک از این گفتوگوگران با استدلالهای قوی و استناد به شیوه و سیرة پیامبر و امامان میکوشند تا برتری صدای خود را به رخ کشند. گفتوگوی گفتوگوگران (صاحب گاو و فرد دعاکننده/ کشندۀ گاو) به جایی نمیرسد و طرفین میپذیرند که حضرت داوود میان آنها داوری کند. در این نوشتار صاحب گاو و کشندة گاو و حضرت داوود هرکدام نمایندة یک صدا ـ ایده هستند که از گفتمانِ برآمده از یک ایدئولوژی خاص جانبداری میکنند و تحلیل گفتوگوی آنان نشان خواهد داد که نتیجة داستان بر کدام جانب گرایش بیشتری دارد. یادآوری این نکته ضروری است که تفسیر این داستان تنها براساس «متن بهمثابة متن» و بدون در نظر گرفتن بافت تاریخی و عرفانی و عهد ذهنی خواننده نسبتبه حضرت داوود و دیگر شخصیتها در نمود تمثیلی و عرفانی صورت گرفته است؛ وگرنه براساس رمزگشایی مولوی، که «گاو» را نمادی از نفس معرفی میکند، کشتن گاو امری واجب مینماید که راه را بر گمانهزنیهای دیگر میبندد و تکلیف داستان مشخص است. درواقع این مقاله خوانشی است که میکوشد پیشفرضهای عرفانی را در رمزگشایی از شخصیتها کنار زند و براساس روابط دیالوگیک و گفتوگوهای متن، افقی دیگر بگشاید. 1ـ1 روش پژوهش در این نوشتار، روش تحلیل داستان بر دادههای متن استوار است که برای خوانش خواننده نیز سهمی در نظر میگیرد. در تحلیل صداهای برآمده از گفتوگوها، نظریة چندآوایی باختین نیز مدّنظر بوده است. بر این اساس روش پژوهش تلفیقی از نظریة باختین و نظریههای روایت درباب متن و راوی و خواننده است و البته در قالب و فرمولی خاص محصور نشده است. تحلیل داستان پس از ارائة چکیدة داستان، گامبهگام با متن پیش میرود که در هر گام، گفتوگوها صدای راوی و دیگر صداها بررسی میشود. 1ـ2 پیشینه و ضرورت پژوهش براساس جستجوی نگارنده، این داستان مثنوی بهطور جداگانه و از منظری که این پژوهش بدان نگریسته، پژوهش نشده است. شرح و تفسیرهای مثنوی نیز جانب رمزگشایی فرجامین داستان را گرفته و نکتة دیگری بر آن نیفزودهاند. درحقیقت همۀ آنها براساس بخش پایانی داستان، خوانش کمابیش یکسانی ارائه دادهاند. نگارنده بر آن است که مولوی در طرح این داستان با شگردهای روایی، باب مسئلة جهد و توکل را گشوده گذارده است و این نکتهای است که مفسران مثنوی کمتر بدان پرداخته یا اصلاً توجهی بدان نکردهاند. حال آنکه بعید است تصور شود که آن همه گفتوگوهای طولانی جنبةنمایشی داشته و هدف مولوی از بیان این داستانفقط تأکید بر لزومسرکوب نفس بوده است. ازاینرو، خوانش این داستان برای کشف لایههای درونی آن، ضروری مینماید تا نشان دهد مولوی برای سر باززدن از نتیجهگیری قطعی درباب گفتوگوهای مطرحشده، زیرکانه بخش نمادین داستان را به بخش گفتوگویی آن پیوند زده است. 1ـ3 چکیدة داستان در زمان داوود نبی، شخصی شب و روز دعا میکرد که ای خدا تو مرا کاهل آفریدی؛ بنابراین ثروتی بیرنج و زحمت، روزی من کن. آن شخص مدتهای بسیار چنین دعا میکرد و مردم بر او ریشخند میزدند که حتی داوود نبی که پیامبر خداست، برای کسب روزی زحمت میکشد. آن مرد بیتوجه به سخنان مردم، همچنان به دعای خود ادامه میداد تا اینکه روزی گاوی به درون خانهاش میجهد. مرد بیدرنگ دست و پای گاو را میبندد و گلویش را میبرد. صاحب گاو که درپیِ گاو به خانة آن مرد میرسد، گاو خود را کشته میبیند و با کشندة گاو به مجادله برمیخیزد. کشندة گاو در توجیه کار خود میگوید همه میدانند من شب و روز به درگاه خداوند دعا میکردم که روزی بیرنج نصیبم کند و این گاو پاسخ دعاهای من بود. صاحب گاو با شنیدن این سخنان خشمگین میشود و او را به نزد داوود پیامبر میبرد تا میان آنها داوری کند. حضرت داوود پس از شنیدن سخنان هر دو طرف، به کشندة گاو میگوید: «تا نکاری دخل نبود زآن تو». کشندة گاو به سجده میافتد و هایهای گریه سر میدهد و همان سخنان را تکرار میکند. حضرت داوود از این حالتِ کشندة گاو متأثر میشود و از صاحب گاو میخواهد مهلتی دهد تا در خلوت نماز و راز و نیاز با خداوند چیستی و حقیقت ماجرا را دریابد. پس از آنکه حضرت داوود از خلوت بیرون میآید، بیان میکند که این مرد (صاحب گاو) سالها پیش، خواجة خود را کشته و او را در بن درخت تناوری دفن کرده است. آنگاه اموال او را تصاحب کرده و از آن پس از زن و فرزند خواجه خود یادی نکرده است. حال، این کشندة گاو فرزندِ همان خواجه است. حضرت داوود برای تأیید سخنان خود با مردم بهسوی آن درخت میرود و خاک آن را میکند. در بن خاک استخوان سر خواجه و چاقویی را که اسم صاحب گاو بر آن حک شده بود، مییابند. با روشنشدن جنایت صاحب گاو، حضرت داوود به قصاص حکم میدهد.
2ـ بحث و بررسی این داستان را براساس مسئلة جهد و توکل و سرکوب نفس، در دو بخش میتوان بررسی کرد. بخش اول نیز به دو بخش کوچکتر تقسیم میشود. 2ـ1 بخش اول: توکلِ بدون جهد در قسمت اول، شخصی که برای روزی بیرنج دعا میکرد، صدای توکلِ بدون جهد را دارد. در اینجا، منظور از صدا، فراتر از صدا یا گفتوگوی فیزیکی شخصیتها (voice) است و تقریباً همان voix off (صدای پنهان) است. البته نزد عالمان بلاغت و معانی بیان سنتی، بیشتر به صدای فیزیکی سخنران در خطابه اشاره دارد و ارسطو آن را «سخن مجابکنندة بلاغی» (Speech of Persuasive rhetoric) میداند. این واژه در نقد ادبی به صدای ورای صداهای ظاهری و ساختگی پرسوناژها که در یک اثر گفته و شنیده میشود اشاره دارد که حتی ممکن است در ورای راوی اول شخص نیز باشد 1 (آبرامز، 1985: 156). براساس گفتههای باختین چنین استنباط میشود که هر صدا در یک اثر ادبی نمایندة یک اندیشه، آگاهی، ایدئولوژی و جهانبینی است که با چندصدایی شکوفا میشود و گسترش مییابد؛ اندیشهها و جهاننگریهایی که در زبان شخصیتها و راوی/ مؤلف به فعلیت درآمده است. مشخصکردن هر صدا در اثر ادبی بهمنزلة ترسیم عقاید، اندیشهها و جهان فکری گویندگان سخن است که از ورای سخنها و گفتوگوهای آنها شنیده و دریافت میشود که یا بهطور ضمنی و تلویحی و یا بهطور آشکار، خالق اثر ادبی آن را ترسیم کرده است. در این داستان، دو صدا/ مفهوم شنیده میشود. صدای توکلِ بدون جهد و صدای جهد. مرد دعاگو صدای خود را چنین بیان میکند:
2ـ1ـ1 جماعت: صدای جهد جماعتی که به مرد دعاگو ریشخند میزنند و او را بهسبب توقع روزیِ بدون زحمت، سرزنش میکنند، نمایندة اندیشه و صدایی هستند که کسب روزی را با جهد میسر میبینند. آنان در مخالفت با آوای مرد دعاگو، شیوة زندگی حضرت داوود را مثال میآورند که با زنبیلبافی امرار معاش میکند:
2ـ1ـ2 راوی: صدای جهد در این بخش، راوی در بیان درستی و نادرستی صدای مرد دعاگو، بهطور آشکار مداخله نمیکند؛ اما با توجه به نوع گفتمان جماعت، بهویژه در مصرع «بر طمع خامی و بر پیکار او» که سخنان خود اوست، به نظر میرسد که صدای او با جماعت همسو باشد. در پایان این بخش، ابیات بیانشدة راوی بهروشنی گفتمان مخالف او را با صدای شخص دعاگو نشان میدهد و او را بهسوی یک راوی مداخلهگر پیش میبرد:
شکل 1: صداهای قسمت اول بخش اول
صدای شخص دعاگو و صدای جماعت از صداهای متضاد این بخش است که در جهت مخالف هم حرکت میکند. در این بخش بهسبب جانبداری آشکار راوی در بیتهای پایانی و آمیختگی گفتمان وی با جماعت، صدای جماعت/ جهد بر صدای شخص دعاگو/ توکل برتری دارد. بر این اساس، منطق گفتوگویی باختینی میان آواها برقرار نمیشود؛ زیرا منظور از گفتوگو فهم سخن یکدیگر است. تنها در این معناست که منطق مکالمه به گفتوگو حاکم میشود و آن را از یک فرم تزئینی برای ایجاد مبادلة کلامی صرف خارج میکند؛ در این صورت است که شایستة عنوان دیالوگ میشود. گفتوگو ممکن است میان دو یا چند نفر و یا حتی فرد با خود صورت گیرد؛ «بنابراین، در هر گفتوگویی (دیالوگ) چه درونی و چه بیرونی، وجود دیگری یا مستتر میباشد ـ یعنی مخاطب [allocutaire] بهصورت ذهنی، خیالی و درونی است ـ و یا بهصورت بیرونی و واقعی در گفتوگو شرکت میکند» (اسداللهی، 1379: 3). در هر دوی این گفتوگوها، دیگری/ مخاطبْ صدای متعلق به خود را داراست. اگر گفتوگو برپایة همرتبگی 2 مشارکین گفتوگو بنا شده باشد، هرکدام به یک میزان در فرایند گفتوگو نقش خواهند داشت و در اندیشة چیرگی و حاکمکردن اندیشه و صدای خود نخواهند بود. در این حالت، «گفتوگو بر تلاش برای دانایی بیشتر استوار است که در آن، طرفین گفتوگو پذیرفته باشند که حق بهطور کامل با آنها نیست و بخشی از حقیقت در اختیار طرف مقابل است» (احمدی، 1375: 411)؛ بنابراین، زمانی گفتوگوی اصیل و واقعی شکل میگیرد که گفتوگو برای تثبیت یک صدا یا اندیشه نباشد؛ بلکه بازتابی از صداها و اندیشههای گوناگون باشد. 2ـ2 قسمت دوم: جهد یا توکل؟ در این قسمت، صدای صاحب گاو به میان میآید که بر کشتن گاو معترض است و ادعای کشندة گاو را نمیپذیرد:
کشندة گاو آوای پیشین خود را (قسمت اول) دارد:
صاحب گاو در پاسخ به ادعاهای کشندة گاو، بر جهد تأکید میکند. صدای او با کشندة گاو در تضاد است:
2ـ2ـ1 جماعت: صدای همسو با صاحب گاو: جهد در پایان سخنان صاحب گاو، صدای جماعت به میان میآید که با صدای صاحب گاو همسو و در تأیید آن است:
کشندة گاو، دیگر بار بر آوای خود پا میفشارد که این دعاکردن به درگاه خداوند ازسوی خداوند به دل او افکنده شده است و حال خود را به حضرت یوسف همانند میکند که بر خوابهای خود اعتماد داشت:
ممکن است این تصور پیش آید که کشندة گاو متعلق به طبقة اجتماعی فرودست است؛ در شیوة تولید یا چرخة تولید سهمی ندارد و این وضعیت اجتماعی سبب شده است که به توکل متمایل شود و برداشت او از مفهوم توکلِ بدون جهد، چیزی باشد که آن را بر خود شایسته و محق بداند. باید توجه داشت که با توجه به متن، کشندة گاو فردی معرفی شده است که برای به دست آوردن روزی، بسیار سست و کاهل است و جهد نمیکند. او حاضر نیست برای کسب روزی رنج را بر خود هموار کند و مانند کسی نیست که براساس طبقة اجتماعی و نابرابریهای اجتماعی به نیروهای فراطبیعی متوسل شده است. از همین روست که راوی و جماعتْ صدای او را نمیتوانند بپذیرند. 2ـ2ـ2 ادامة گفتوگوها و فرایند تأخیر و دیرش ازنظر ژنت هرگاه زمانِ مربوط به حادثه یا روایتی از داستان حجم بسیاری را در بر گیرد، مسئلة تداوم در زمان پیش میآید. گفتوگوی میان صاحب گاو و کشندۀ گاو نیز به درازا میکشد و تأخیری در داستان رخ میدهد. «تأخیر از ندادن اطلاعات متن طبق موعد مقرر و کشدادن اطلاعات تا مراحل بعدی داستان ناشی میشود و تعلیقی است که معطوف آینده است» (ریمون ـ کنان، 1387: 170). کشیافتن گفتوگوی صاحب گاو و کشندۀ گاو تأکید راوی بر کشمکش جهد و توکل را میرساند و گویای آن است که مجادله بر سر برتری این دو صدا، بهراحتی به یک پاسخ قطعی و مشخص نخواهد رسید. در ادامة گفتوگو، کشندة گاو همچنان بر ادعای خود پا میفشارد که کورکورانه دعا نمیکرده است و فقط از خالق خود درخواست و تکدی داشته است. صاحب گاو دگربار آوای او را رد میکند. تا اینکه حضرت داوود به صحنه میآید و سخنان هر دو را میشنود. 2ـ2ـ3 حضرت داوود: میانجی صداهای جهد و توکل حضرت داوود با شنیدن حجتهای شخص کشندة گاو، صدای او را نمیپذیرد:
بدین ترتیب، آوای حضرت داوود در جهت صدای صاحب گاو و جماعت قرار میگیرد و با آنها همصدا میشود. به سخن دیگر، صدای حضرت داوود جهد و تلاش برای کسب روزی است که با صدای کشندة گاو در تعارض است. اینکه داوود صدای کشندة گاو را نپذیرفت، همراه با سفارش استوار او به کار و کوشش برای کسب روزی و باطل و خلاف شرع دانستن ادعای کشندة گاو، این انتظار را پیش میآورد که حضرت داوود به خطای کشندة گاو حکم دهد؛ اما اینگونه نمیشود. با تضرع و لابة شخص کشندة گاو، حضرت داوود دلش به رحم میآید و از مدعی گاو مهلت میخواهد تا در نماز چگونگی این ماجرا را از «دانای راز» جویا شود. درنگ حضرت داوود در دادن رأیِ قطعی، توسل او به نماز و یافتن حقیقت از دانای راز، پرسش زیر را پیش میآورد: آیا آوای مبتنی بر توکل و بسندهکردن به دعا برای کسب روزی میتواند پذیرفتنی باشد که حضرت داوود در رد آن دچار تردید شده است؟ پس از تأکید بر جهد و باطلدانستن ادعای کشندة گاو، آیا تنها به صرف گریه و زاریِ آن مرد است که در رأی به آنچه آن را موجه میداند، مردد میشود؟ برای پاسخ به پرسشهای فوق باید بخش پایانی داستان را بررسی کرد و سیر چالش آواهای مطرحشده را در آن بازجست. براساس پیشفرضهای عرفانی شاید گفته شود که گریة آن شخص دالی است که داوود را به مدلولی ممکن و محتمل سوق میدهد. به بیان دیگر، گریه برای داوود مانند نشانهای است که او را به حقیقتی نامکشوف ارجاع میدهد تا از اختیار پیامبری و دانش غیبی 3 خود استفاده کند. در پاسخ باید گفت این نظر درواقع خوانش داستان را به تفسیر عرفانی میکشاند و بر افق عرفانی ـ اسلامیِ ذهن خواننده مبتنی است که در تأویل داستان تحمیل یا القا میشود؛ یعنی برپایة دادههای متنی قرار نگرفته است. هدف این مقاله پژوهش مبتنی بر دادههای متن و گفتوگوهاست؛ به همین سبب دخالت امور غیبی و فراداستانی بهمنزلة لغزش از ساز و کار گفتوگویی صداهای متنی است و بر این اساس صداهای غیبی و الهی بهمثابة صدای فرامتنی نمیتواند در چرخةگفتوگویی و صداهای متن بررسی شود. 2ـ2ـ4 نمودار صداهای جهد و توکل در قسمت دومِ بخش اول در پایان بخش اول، صدای کشندة گاو با وجود تعارض با صدای صاحب گاو و جماعت و حضرت داوود و همچنین بهسبب درنگ حضرت داوود در تعیین صدای برتر، همچنان در بستر داستان باقی میماند. نمودار صداهای بخش دوم نشاندهندة شناوربودن دو صدای جهد و توکل و همزیستی و همنشینی آنها در بستر متن است: شکل 2: نمودار صداهای جهد و توکل در قسمت دومِ بخش اول
در این نمودار، صدای جماعت و صاحب گاو و حضرت داوود در یک جهت و نمایندة یک رأی است. صدای کشندة گاو در سمت دیگر قرار دارد که آن هم رأی خود را دارد؛ اما با سخنان حضرت داوود و نپذیرفتن ادعاهای او، مسیر صداها به تکآوایی جهد گرایش مییابد. با این حال، در لحظة آخر با گریستن کشندة گاو و موکولشدن تصمیم نهایی به خلوت رازناک حضرت داوود، دگربار در جهت خود حرکت میکند. 2ـ3 بخش دوم: فرایند گذر از بحران به حل بحران در بخش دوم، حضرت داوود بهسوی محراب میرود و در نماز، حقیقت ماجرا بر او آشکار میشود. پس از آن حضرت داوود بر صاحب گاو حکم میکند که کشندة گاو را ببخشد. حکم بعدی حضرت داوود بخشیدن اموال صاحب گاو به کشندة گاو است. دگرگونی و تغییر جهتِ موضع حضرت داوود بهمنزلة واگرایی صدای داوود از صدای صاحب گاو و جماعت ندادهندة جهد و همصدایی با کشندة گاو (مبنی بر بسندگی دعای صرف برای کسب روزی) نیست؛ بلکه این موضوع بهسبب تغییر موضوعی داستان در لحظههای مکاشفه است. حضرت داوود در مکاشفة خود دریافته است که صاحب گاو، قاتل پدر کشندة گاو است و گاو مقتول بخش کوچکی از حقی است که صاحب گاو با کشتن پدر او و تصاحب اموالش از او دریغ کرده است. مولوی/ راوی در این بخش، دیگر به چالش آوایی جهد و توکل نمیپردازد و آن را رها میکند. نتیجة صدای مولوی در مقام راوی داستان، نه بهطور کامل بیطرفانه است و نه سوگیرانه؛ «یک صدا/ یک آوا ممکن است متعلق به فلسفه، یک گروه و خط فکری بحثبرانگیز باشد؛ اما نیازی نمیبیند که خود را با آنها یکپارچه سازد» (بلوا، 2010: 71). شاید بتوان گفت مولوی در پرهیز از بیان آشکار صدای خود، به راوی/ مؤلف مستتر نزدیک میشود. بوث در کتاب بلاغت داستان، مفهوم مؤلف مستتر (Implied author) را معرفی میکند. مؤلف مستتر منظور بوث که فراتر از موضعگیری متنی (Textual Stance) است، موجودی انسانگونه است که اغلب به چهره و شخص ثانویة مؤلف ظاهر میشود. بر این اساس، مؤلف مستتر ذهنیت حاکم بر کل اثر، یعنی سرچشمه هنجارهای موجود در اثر به شمار میآید. درواقع مؤلف مستتر برساختی است که خواننده آن را از درون تمام مؤلفههای متن استنباط و سرهمبندی میکند (ریمون-کنان، 1387: 119-120). بوث صدای مؤلف مستتر را صدای مؤلفی (Authorial Voice) مینامد و و بر این باور است که «هنگامیکه این دو مقوله یعنی مؤلف و صدای مؤلفی از یکدیگر متمایز شدند، راه برای تحلیل صورتهای متعدد و گوناگون روایی که متن را پدید میآورند، گشوده میشود. ازجمله میراثهای ارزشمند بوث، تفکیک راویان «مؤثق» و «غیرمؤثق» است. راوی مؤثق (Reliable Narrator) معمولاً سومشخص است که به ارزشهای «مؤلف مستتر» نزدیک میشود. راوی موثق شخصی است که خواننده، برداشت و اظهار نظر او را دربارة داستان، گزارشی موثق در نظر میگیرد و راوی غیرمؤثق (Unreliable Narrator) غالباً یکی از شخصیتهای داستان است که از این ارزشها فاصله میگیرد» (سلدون، 1377: 36). راوی در این بخش بر این موضوع اصرار میورزد که حقیقت هیچگاه تا پایان در پرده نمیماند و سرانجام حق به حقدار میرسد؛ که این امر با قصاص صاحب گاو محقق میشود. فرجام بخش پایانی آشکار است و هیچ ابهامی برای مخاطب باقی نمیگذارد؛ اما مسئلة برتری جهد و توکل بر دعا برای کسب روزی همچنان گشوده میماند. نمیتوان تصور کرد که بحثهای درازدامن میان شخص دعاکننده (مبنی بر روزی بیرنج) و صاحب گاو (بر لزوم جهد برای کسب روزی درمیگیرد که تأیید جماعت و حضرت داوود را به همراه دارد) فقط و فقط تمهیدی بر ایجاد تعلیق و هیجانافکنی و گمراهکردن ذهن مخاطب بر ناتوانی در پیشبینی پایان داستان و فرجام صدایی آن است و یا اینکه هدف مولوی از آنها تنها پردازش گفتوگوهای نمایشی بوده است که سرانجام در یک مسئلة دینی و عرفانی (پیکار با نفس) یا رأی قطعی متمرکز شوند. البته در مهارت و درایت مولانا در داستانپردازی تردیدی نیست. با وجود این، اگر گمان شود که گفتوگوها و مباحثههای طولانی و متعدد بخش اول و دوم فقط تمهید و زمینهچینی برای بخش فرجامین یا وجه نمادین داستان است و مقصود اصلی از بیان داستان رسیدن به نکتة اخلاقی است که در بخش پایانی آمده است، هدف مولوی از ترتیبدادن بحثهای جهد و توکل تأمین نخواهد شد. ضمن اینکه این امر به ساز و کار آوایی بخشهای اول و دوم و خود متن، وفادار نیست و آنها را نادیده گرفته است؛ زیرا در این صورت چنین تصور میشود که آوای جهد مغلوب شده، آوای توکل صرف شخص دعاگو پذیرفته شده است که این هم با توجه به ابراز نظر حضرت داوود درباب ادعاهای شخص دعاگو/ کشندة گاو که توکل بیجهد را نمیپذیرد و آن را باطل مینامد، همخوانی ندارد. در عین حال اگر بخش نمادین داستان را در نظر نیاوریم، سؤالی پیش میآید و آن اینکه آیا فردی به صرف توکل و دعا و زاری شبانهروزی مجاز است از آنچه بهگونة بادآورده و تصادفی در اختیارش قرار گرفته است، بهره بردارد؟ مگر جهد و رنج در راه کسب روزی شیوه و سیرة همه پیامبران و امامان نبوده است؟ واقعیت امر این است که مولوی در پایان داستان، جهت معنایی آواها را دگرگون میکند و با به دست دادن تعبیرهای نمادین از صاحب گاو، کشندة گاو، گاو و روزی بیرنج، جهت داستان را به سویی دیگر هدایت میکند. در تحلیل روایی، کنش فوق یک دگردیسی منطبق با «دگردیسی نمود» است. «دگردیسی نمود، کنشی از داستان است که موجد خبر اولیه نیستند، بلکه باعث ضمیمهشدن یک کنش مشتق به کنش نخست میشوند: ناظر بر جایگزینی یک خبر توسط خبر دیگرند و این خبر جایگزینشده میتواند خبر نخست تلقی شود بیآنکه واقعاً خود آن باشد» (تودوروف، 1388: 165). در این بُعد از داستان: گاو، نفس/ تن مادی؛ مدعی گاو، نفس؛ کشندة گاو، عقل؛ روزی بیرنج، قوت ارواح و ارزاق نبی معنا میشود:
در تأویل نمادین این داستان است که صاحب جواهرالاسرار مینویسد: طالب روزی حلال بیرنج کسب و اشتغال، عقل است که همیشه از حضرت ذوالجلال استغاثه انواع کمال میکند و قوت روحانی از تجلیات سبحانی مسألت مینماید. چون در دعای آن طالب، صدق و اخلاص بود عاقبت تیر دعا بر هدف اجابت آمد (خوارزمی، 1384: 1563 و 1547). ابیاتی که در تأویل رمزهای داستان آمده است، ازنظر صدایی، با ساختار اصلی داستان و صداهای آن متفاوت است. آشکار است که جهد و توکلی که در آغاز داستان مطرح میشود، همان معنای متعارف خود را دارد؛ معنایی که پیش از آن در داستان شیر و نخچیران آمده بود و در این داستان بهگونة بینامتنی دگربار به بحث گذاشته میشود. با دقت و تأمل در این دو داستان دانسته میشود که صاحب گاو و جماعت و حضرت داوود در بخش اول و دوم، در داستان شیر و نخچیران (دفتر اول) همتای صدای شیر هستند که بر جهد تأکید میورزند. شخص دعاگو نیز همتای نخچیرانی است که به شیر اصرار میکنند با توکل روزی خود را دریافت کند. در داستان شیر و نخچیران، خرگوش و شیر و نخچیرانْ گردش آوایی مییابند و مطابق آن شخصیتی دوگانه دارند؛ 4 در این داستان نیز، در ساختار کلی آن، حضرت داوود چنین وضعیتی مییابد. در این بخش ازنظر صدایی شخصیتها، حضرت داوود چهرهای دوگانه مییابد؛ هم نمایندة جهد (بخش دوم) و هم توکل (آغاز بخش سوم) است. این دوگانگی آوایی با توجه به ساختار کلی داستان و فرجام آوایی آن، ثابت نیست و درهمتنیده است. بر این اساس، جهد و توکل مفاهیم متقابلی است که در صورتبندی صدایی و سطح روایی، همزیستی دارد و هرکدام بهگونهای شناور در لایة درونی داستان حضور دارد. از این نظر، گردش صداهای داستان با عملکرد مفاهیم متقابل در نظریة چندآوایی باختین همسویی دارد. به عقیدة باختین آن نیروهای دوگانه بهطور همزمان (Simultaneous) در یک ساختار وجود دارد؛ نه اینکه جهان بهگونهای منطقی منحصراً به طبقه و مقولههای این یا آن (either/ or) تقسیم شده باشده (هولکوئیست، 1990: 19). «نقطة خوانش روایت برای درک اصطلاحات دوگانهاش، دیدن بازی تفاوتهاست. اینکه چگونه هر اصطلاح درصدد بازنمایاندن اصطلاحات بسیار متفاوت است؛ چنین خوانشی مثل ساختارگرایی و فرمالیسم به تقابلهای دوتایی در روایتگری توجه دارد؛ اما درپی یافتن کیفیات ناپایدار دوتاییهاست و نه بر رد پاهای ساختاری تثبیتکنندهشان» (ام بژه، 1388: 67‑66). باختین وجود آگاهیهای چندگانه و متناقض را مهمترین عامل به وجودآورندة چندآوایی میداند؛ تناقضهایی که صرفاً نشان داده میشود، بیآنکه یکدیگر را حل کند. به عقیدة او مقولة اساسی در چندآوایی، تعامل و همزیستی عناصر مختلف و متباین است. اگر بخش اول را روایتی از جهد و توکل و بخش دوم را روایت مبارزه با نفس در نظر بگیریم، بخش اول داستان بهسبب نبودِ نتیجهگیری قطعی و رهاکردن فرجام برتری آواهای جهد و توکل، داستانی فرجامگشوده (open ended) است که در آن آوای جهد و توکل مرد دعاگو و کشندة گاو در بستر داستان حضور و همزیستی دارد. در تأویل نمادین داستان، آوای شخص دعاگو و صاحب گاو، در انتهای بخش دوم، مدلولهای تازهای به خود میگیرد. به این ترتیب که یکبار مقصود از آنها در قسمت اول و دوم بخش اول، همان معانی متعارف جهد و توکل است که مولوی در چندین داستان و حکایت از مثنوی بدانها پرداخته است، و بار دیگر در معنای عقل (مرد دعاگو) و نفس (مدعی گاو)، به کار میرود. آنچه در گفتوگوی میان صاحب گاو و فرد دعاگو شایان توجه است این است که هرکدام از آنها جهان آوایی خود را دارند و تا پایان قسمت دوم بخش اول داستان استقلال آوایی خود را حفظ میکنند. در این حالت به عقیدة باختین «قهرمانان نهتنها مخاطب گفتمان خالق خود هستند که فاعل گفتمان مستقیم و تعیینکنندة خود نیز به شمار میروند. پس آگاهی شخصیت مانند آگاهی هر شخصیت دیگر معتبر و مستقل است» (باختین، 1984: 6). در انتهای بخش دوم، صاحب گاو که بر جهد تکیه داشت، معنای نفس و کوششهای آن در اسیرکردن عقل را به خود میگیرد و مقصود از توکل و روزی بیرنج که شخص دعاگو/ کشندة گاو منادی و مدافع آن بود، عقل و تمنای آن در بهرهمندی از قوت روحانی و ارزاق نبوی تعبیر میشود. در این چشمانداز، جایی برای بحث نمیماند؛ زیرا داستان هدف ارشادی دارد نه طرح مسئله از چشماندازهای گوناگون. درواقع، این داستان در پوستة خود یکدست به نظر میرسد؛ اما از درون، دو پاره است. به تعبیر دیگر این داستان روساخت و ژرفساختی دارد. «روساخت داستان همنشینی است؛ یعنی اصول علی و زمانی بر آن حاکم است. ژرفساخت بر روابط منطقی میان عناصر جانشینی استوار است» (ریمون ـ کنان، 1387: 21). در پارة اول یا روساخت داستان مباحثات جهد و توکل و در پارة دوم مسئلة نفس و پیکار با آن مطرح میشود که مقدمات آن در بخش دوم ریخته شده است. در این پاره، کشندة گاو نماد عقل و پیکار با نفس و مدعی گاو نماد نفس میشود. بدینترتیب، شخصیتهای داستان، دو نقش متفاوت به خود میگیرند که درظاهر به هم آمیخته است و جداسازی و بازشناسی آن بر عهدة مخاطب است که باید براساس دادههای متن انجام پذیرد. به نظر دریدا «هر چیز مهمی در حاشیه یا ردپاهاست؛ ردپا یک کلید است و آنچه در حکایت مخفی شده در آن هست؛ مثلا ًهر حکایتی از آغاز با یک پایان آغاز نمیشود. حکایت وانمود میکند که دوباره بازمیگردد و نمایان میشود؛ اما دقیقاً گفتن آغازین را ردگیری یا تکرار نمیکند. یک حکایت ممکن است فقط امکان معنا باشد» (ام بژه، 1388: 292 و 293). راوی در شیوة پردازش آواها و شخصیتها در بستر متن روایی به فراخوانی مخاطب به کشف صداهای متن و بازشناسی نقشهای متفاوت شخصیتها میپردازد. این راوی، بهویژه در پارة نخست، به معیارهای راوی مستتر نزدیک میشود؛ زیرا کشف عقاید او و سوگیری آواییاش یا عدم آن، در بازشناسیِ دقیقِ ساز و کار آواها، پردازش شخصیتها و ساختار داستان است که این کار را مخاطب باید انجام دهد؛ بنابراین، مخاطب این داستان باید در فرایند سیلان و دگردیسی آوایی متن، گامبهگام با متن همراه شود و آن را بازخواند که میتوان او را خوانندة روایتشنو یا تلویحی دانست. «از آنجا که خوانندگان، مشاهدهگران بیرونی روایت و شخصیتها، شرکتکنندگان درونی روایت هستند، خوانندگان باید بر پاسخ شخصیتها بر حالتها و افکار دیگری تمرکز کنند و نحوة بازنمایی اهمیتها و آگاهیها را در مقایسه با دیگری قرار دهند» (لمبورا، 2007: 9). بر این اساس، «نتیجة روایت ازپیشتعیین شده نیست؛ بلکه ادراکشده است و به ادراک مخاطب نیز بستگی دارد» (تولان، 1386: 17). درواقع بخش دوم داستان که در آن، جنایتِ مدعی گاو آشکار و حکم قصاص او صادر میشود، تمثیل و تمهیدی برای بیان موضوع دیگر (لزوم مبارزه با نفس) است که مقدمات آن در کشتن گاو به دست شخص دعاگو فراهم شده بود. بازتاب نظری داورینکردن قطعی حضرت داوود و درنگ او در تعیین صدای برتر و صائب در لایة متنی ـ و نه فرامتنی که ندای غیبی به میان میآید ـ حضور هر دو آوا در بستر گفتمان داستان را رقم میزند. به این معنی که حضور هریک از این دو صدا را نه میتوان نفی کرد و نه میتوان بهتنهایی پذیرفت. درنگ حضرت داوود و تغیر جهت معنایی داستان ازنظر تحلیل آوایی متن تمهید راوی/ مولوی است که برای برونرفت از تکآواییکردن چالش آواهای متقابل داستان و پرهیز از داوری مستقیم دربارة آوایی خاص صورت گرفته است؛ این امر گویای این است که همة حقیقت را نمیتوان بهتمامی به آوای این یا آن بازبست. مولانا با این درنگ، هوشمندانه حقیقت سوم را به تصویر میکشد. حقیقتی که هنرمندانه قطعیتگری را به بازی گرفته است؛ حقیقتی که پیشنهاد آن، نسبیگری در پذیرش صداهای روایتش است. این نسبیگرایی از پذیرش و نفی صرف آواها سر باز میزند و هر دو را در سطحی از پذیرش نگاه میدارد که بسته به موقعیت و شرایط موجود ممکن است به صدایی از جهد و توکل گرایش بیشتری نشان دهد.
3ـ نتیجهگیری داستان «شخصی که در عهد داوود (ع) شب و روز دعا میکرد که مرا روزی حلال ده بیرنج» درظاهر داستانی است که در پیکرة واحد روایی بنا شده است؛ اما ازنظر تحلیل متنی و ساز و کار آوایی متن، در زیرلایة بیرونی داستان، دو روایت مستقل از جهد و توکل و لزوم مبارزه با نفس مطرح شده است؛ بیآنکه ازنظر چالش صدایی یکدیگر را همپوشانی کند. آنچه این دو دایرة روایی را به یکدیگر پیوند میزند، خط روایی بیرونی داستان و تأویل نمادین آن است که از این نظر، برای گفتوگومندی صداها و تحلیل متنی، جایی نمیماند و داستانْ یک روایت تکصدایانة اخلاقی است. از چشمانداز باختینی، ازنظر تحلیل آوایی روایت، این داستان در روایت نخستین خود، فرجامگشوده (open end) است. بازبودن فرجام بیانگر آن است که هر موقعیت و مقامی، چالشی برای صداهای داستان است که آنها را از برتری صرف بازمیدارد و بر عقاید دیگر دربارة آن، راه نمیبندد. ساز و کار صداهای روایت همراه با خلافآمد فرجام موضوعی داستانْ چالش هموارة آنها را مینمایاند که مدام در کار بازسازی یکدیگرند؛ بهگونهای که سویههای گفتمان روایت از جانبی به جانب دیگر میلغزد؛ بیآنکه در یکی از آنها استوار بماند. ازاینرو از چشمانداز صداهای نخستین داستان (جهد و توکل)، بخش فرجامین داستان بخش نتیجهگیری صداها نیست؛ بلکه گریز از نتیجهگیری قطعی است؛ بخشی است که با بخشهای دیگر بهگونهای درونی، پیوند دیالوگیک دارد و از رهگذر آن، همزیستی و حضور آواهای متقابل جهد و توکل در داستان حفظ میشود. این مسئله گویای آن است که مولوی گفتوگوی جهد و توکل بر سر برتری این یا آن را گشوده گذارده است تا از داوری درباب برتری هریک از آنها، دستکم در این روایت، پرهیز کند؛ اما در چشمانداز عرفانی و براساس رمزگشایی مولوی، حقانیت صدای مرد دعاگو و نبودنِ وجود تقابل و همزیستی صداها، نتیجة روایی ماجراست که داستان را به روایت فرجامبسته (close end) بدل میکند.
پینوشتها 1. صدا در این معنی میتواند با مفهوم صدای پنهان قرائت داشته باشد. voix off (صدای پنهان) اصطلاحی است که در تئاتر بیانگر صدای شنیدهشده از پشت صحنه است؛ ولی هنرمندِ صاحب صدا دیده نمیشود. تکنیک صدای پنهان بهتناوب در تئاتر معاصر، بهویژه توسط ساموئل بکت (نویسندة ایرلندی)، استفاده شده است. پیش از آن نیز بهندرت در نزد مولیر دیده شده است (رک: فرهنگ توصیفی نقد ادبی (فرانسه ـ فارسی)، 1381: 919). 2. رابطة همرتبگی ناظر به این است که مشارکین گفتوگو از حقوق مساوی برای مطرحکردن آرا و عقاید خود برخوردارند. برعکس آن، گفتوگو براساس رابطة پایگانی است که در آن فردی یا افرادی بر دیگری یا دیگران تسلط دارد و درصدد است که عقیدة خود را حاکم کند (رک: مهاجر و نبوی، 1376: 32). 3. مولوی در چندین مورد به هنگامی که چالش صداها در نقطهای گره میخورد، برای پرهیز از دادن رأی قطعی و تحمیل عقیدة خود بر مخاطب یا پوشاندن آوای خود درباب برتری آواهای متن، به الهام و وحی خداوند تمسک میجوید. در داستان «بیدارکردن ابلیس، معاویه را» زمانی که معاویه از پاسخ به ابلیس درمیماند، از خداوند کمک میگیرد. در داستان «شیر و نخچیران» خرگوش ادعا میکند که از خداوند الهام گرفته است. در این داستان، حضرت داوود با وجود آنکه توکل بدون جهد را قبول ندارد، نمیتواند به حقانیت صاحب گاو و مرد دعا گو حکم کند. ازاینرو به خلوت میرود و از خداوند کمک میگیرد. توسل حضرت داوود به نیروی غیبی برای فایقآمدن بر مسئله گرچه از چشمانداز تفسیر و تأویل نمادین و عرفانی داستان توجیه میشود، ازنظر منازعة عناصر داستانی و آواهایشان توسل به عناصر فراداستانی است؛ چنانکه پژوهشگری در این باره مینویسد: «این تمهید، بعضی از داستانهای یونان قدیم را به خاطر میآورد که هنگامی که به بنبست میرسیدند و قهرمان در وضعی قرار میگرفت که خلاص آن به وجه طبیعی و معقول امکانپذیر نبود، یکی از خدایان وارد صحنه داستان میشد و داستان را از بنبست خارج میکرد و این همان است که در بوطیقا مورد انتقاد ارسطو فرار گرفته است» (انوری، 1356: 74). 4. رک: مقالهای در این باب در جستارهای ادبی، نیز کتاب در سایة آفتاب. | |||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||
فاطمه نعمتی، تهران: سمت، چاپ اول. 7- خوارزمی، کمالالدین حسین بن حسن (1384). جواهرالاسرار و زواهرالانوار، مقدمه و تصحیح محمدجواد شریعت، تهران: اساطیر، چاپ اول. 8- ریمون ـ کنان، شلومیت (1387). روایت داستانی، بوطیقای معاصر، تهران: نیلوفر، چاپ اول. 9- سلدون، رامان؛ ویدوسون، پیتر (1377). راهنمای نظریة ادبی معاصر، ترجمة عباس مخبر، تهران: طرح نو، چاپ دوم. 10- فرهنگ توصیفی نقد ادبی (فرانسه ـ فارسی) (1381). مترجمان: ژاله کهنموییپور، شیریندخت خطاط و علی افخمی، تهران: دانشگاه تهران، چاپ اول. 11- مولوی، جلالالدین محمد (1350). مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، تهران: امیرکبیر. 12- مهاجر، مهران؛ نبوی، محمد (1376). بهسوی زبانشناسی شعر، تهران: مرکز، چاپ اول. 13- Abrams.M.H (1985). A glossary of literary Terms, Harcout Brace College.
14- Bakhtin, Mikhail. (1984). Problems of Dostoevsky's poetics, Translated by Caryl Emerson, Manchester University.
15- Belova,Olga. (2010). polyphony and The Sense of self in flexible Organizations, Scandinavian journal, no.26.
16- Holquist, M. (1990). Dialogism: Bakhtin and his world, Lonndon: Routledge.
17-Lambrou, Maria and Peter Stockwell. (2007). Contemporary Stylistics: Continuum. | |||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 824 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 292 |