تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,658 |
تعداد مقالات | 13,566 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,223,750 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,301,857 |
کاربست الگوی فصاحت کلمه در فرایند واژهگزینی در نگارش | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فنون ادبی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 2، دوره 10، شماره 3 - شماره پیاپی 24، مهر 1397، صفحه 1-16 اصل مقاله (581.68 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2018.110403.1361 | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
الهام سیدان* | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نگارش ابزاری برای انتقال مفاهیم، اطلاعات و یافتههاست که در هر زبانی تابع قواعد و اصولی است. توجه به اصول نگارش و پرهیز از کاربست خطاهای نگارشی نیازمند تدوین دقیق و نظاممند اصول نگارش است. یکی از اصول نگارش، توجه به کوچکترین واحد معنایی در نگارش یعنی واژه است. ن است. شناخت واژه و کاربرد صحیح آن مقدمة نگارش صحیح محسوب میشود. ارائة الگویی کارآمد برای گزینش واژگان به نگارش صحیح یاری میرساند. به نظر میرسد در علوم ادبی مباحثی مطرح است که میتواند الگویی برای گزینش واژگان باشد که ازجملة آنها بحث فصاحت و بلاغت و شرایط دستیابی به آن است. صرفنظر از کاستیهای بحث و نقدهایی که بدان وارد است، با بهرهگیری از این چارچوب و رفع کاستیها و مشکلات آن میتوان الگوی کارآمدی برای فرایند واژهگزینی در نگارش ارائه کرد؛ بنابراین در این پژوهش این الگو در فرایند واژهگزینی بهکار برده میشود. نتایج نشان میدهد شرایطی که در کتابهای بلاغی برای فصاحت کلمه در نظر گرفته میشود، با اندکی تغییر و بسط، در حوزة نگارش مفید خواهد بود؛ ازجمله اینکه غرابت استعمال، همنشینی نامناسب حروف در نظام نوشتاری زبان را نیز دربرمیگیرد؛ همچنین اگرچه در علم معانی غرابت استعمال برای واژههای مهجور و متروک به کار میرود، این اصطلاح میتواند با توسع معنایی برای الفاظی که روایی و کاربرد لازم را در زبان فارسی معیار ندارند نیز بهکار رود. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فصاحت؛ فصاحت کلمه؛ علم معانی؛ نگارش؛ واژهگزینی | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- مقدمه واژهگزینی یکی از اصول مهم در نگارش است. واژه کوچکترین جزء در نگارش محسوب میشود که نقش مؤثری در شکلدهی متن دارد. ارتباط منسجم و اصولی واژگان اهمیت بسزایی در نگارش دارد. اگر واژه بهدرستی انتخاب نشود، مرحلة بعد ـ که همان نگارش منسجم است ـ بهخوبی میسر نمیشود؛ بنابراین نگارش صحیح درگروِ انتخاب و کاربرد دقیق و بجای واژههاست. در کتابهای نگارش بحث از واژه در دو بخش ویرایش صوری و زبانی بهصورت پراکنده مطرح میشود. در ویرایش صوری از شیوة املای واژهها و جدانویسی و سرهمنویسی کلمات بحث میشود. این بحث صرفاً به ظاهر کلمات و شیوة نگارش آنها مربوط میشود. در ویرایش زبانی نیز به برخی ساختارهای غلط در نگارش واژهها توجه میشود؛ برای مثال در بحث از اقسام گرتهبرداری، کلیشهنویسی، درازنویسی و ... از کلمات بحث میشود؛ اما بحث مستقلی در باب اصول واژهگزینی در این کتابها مطرح نیست. نظر به اهمیت واژهگزینی و تأکید بر آن در علم معانی، بهرهگیری از این علم و البته تکمیل مباحث آن میتواند زمینة مناسبی برای تبیین اصول واژهگزینی در زبان فارسی باشد. مباحثی در علم معانی مطرح میشود که ارتباط معناداری با دستور زبان و آیین نگارش دارد؛ برخی محققان به ارتباط دستور زبان و معانی و تفاوتهای آنها اشاره کردهاند: «دستور بیشتر بحث تشخصها و بایدهاست؛ اما معانی بیشتر بحث کاربردهای هنری و مؤثرتر و شایدهاست. ... همچنین در معانی بحث ناظر بر معناست و میتوان به لحاظی معانی را بحث معنوی مسائل دستوری دانست» (شمیسا، 1393: 31)؛ اما بحث از پیوند علم معانی و نگارش از جمله موضوعاتی است که تاکنون به آن توجه نشده است. از جمله مباحثی که در علم معانی ارتباط نزدیکی با آیین نگارش دارد، بحث از فصاحت و بلاغت کلام است. فصاحت در کتابهای بلاغی در سه سطح فصاحت کلمه، کلام و متکلم مطرح میشود. در بحث از فصاحت کلمه بر معانی کلمات، بایدهای و نبایدهای دستوری، خوشاهنگی و گوشنوازی کلمات و نیز کاربرد آنها تکیه میشود و این موضوعات ارتباط نزدیکی با آیین نگارش بهویژه فرایند واژهگزینی دارد. درواقع آنچه در علم معانی با عنوان «فصاحت» مطرح میشود، بحث از بایدها و نبایدهای نگارشی است. برخی محققان معتقدند این بخش از علم معانی در حوزة دستور زبان قرار میگیرد (←وفایی و آقابابایی، 1394: 46). اگرچه موضوع فصاحت و اقسام آن در برخی مباحث (مانندِ مخالفت قیاس) زیرساخت دستوری دارد، بهطور کامل منطبق با قواعد دستوری نیست و در بسیاری موارد با آیین نگارش پیوند میخورد. نظر به اهمیت واژه در نگارش و تأکید بر شرایط گزینش واژة فصیح در علم معانی در این پژوهش با بهرهگیری از الگوی فصاحت کلمه شرایطی برای واژهگزینی در زبان فارسی در نظر گرفته میشود. البته شرایطی که برای فصاحت کلمه در علم معانی ذکر میشود جنبة سلبی دارد و به این موضوع نقدهایی وارد شده است؛ اما همین صفات سلبی ما را به الگوی مطلوب گزینش واژهها رهنمون میشود. با این وصف پرسش اصلی این پژوهش آن است که آیا میتوان با استفاده از الگوی فصاحت کلمه در علم معانی الگوی کارآمدی در واژهگزینی ارائه کرد؟ بنابراین هدف از این مقاله بررسی و تحلیل الگوی فصاحت کلمه در علم معانی و کاربست آن در گزینش واژههاست.
2- پیشینة بحث الگوی فصاحت و بهطور خاص فصاحت کلمه در مقالاتی نقد و بررسی شده است. آقاحسینی و میرباقری فرد (1387) در مقالهای با عنوان «نقد و تحلیل مقدمه کتابهای بلاغی: فصاحت کلمه» ضمن بررسی شواهدی که برای فصاحت کلمه در کتابهای بلاغی فارسی و عربی مطرح میشود، به نقد چهارچوب نظری بحث و طرح کاستیهای آن میپردازند. سارلی نیز در مقالهای با عنوان «بازاندیشی چارچوب نظری فصاحت» (1390) ضمن توصیف مجمل دیدگاههای سنتی دربابِ فصاحت به کمک یافتههای زبانشناسی اجتماعی چارچوب جدیدی برای فصاحت پیشنهاد میکند. تأمل در پژوهشهای انجامشده نشان میدهد تاکنون تحقیقی دربابِ پیوند نگارش و معانی صورت نگرفته است و این موضوع با بهرهگیری از الگوی فصاحت کلمه برای واژهگزینی برای نخستین بار در مقاله پیشِ رو انجام میشود.
3- فصاحت کلمه بحث از فصاحت و بلاغت از جمله موضوعاتی است که اهل لغت، متکلمان، قرآنپژوهان و البته بهصورت خاص بلاغیان به آن اهتمام ورزیده و توجه داشتهاند. در علم معانی غالباً از این دو اصطلاح در کنار هم یاد میشود. فصاحت در لغت به معنای ظهور و روشنی است و فصاحت هر چیزی، وضوح آن است؛ برای مثال گفته میشود «أفصح الصبح»، هنگامی که صبح روشن میشود و یا «أفصح اللبن» بهمعنای اینکه کف و ناخالصی شیر کنار زده شد و شیر شفاف و روشن شد (←خفاجی، 1953م: 59؛ عسکری، 1989م: 7). درباب فصاحت و بلاغت، تعریف آن و شرایط دستیابی بدان مباحث مختلفی مطرح است. در غالب کتابها فصاحت مقدمة بلاغت در نظر گرفته شده و به مجموعهای از فضایل و رذایل در این زمینه اشاره و البته غالباً بر عیوب مخل فصاحت تکیه شده است. جرجانی در دو سطح کلمه و کلام از فصاحت سخن میگوید. او در قسم اول به زیباییهای لفظی و صور بیانی اشاره میکند. البته جرجانی همواره مکان کلمه را در نظم درنظر میگیرد. ازنظرِ جرجانی شایسته است که کلمه پیش از واردشدن در تألیف در نظر گرفته شود؛ زیرا واژه بهتنهایی اهمیتی ندارد بلکه همجواری آن با دیگر واژههاست که تأثیر خاص را ایجاد میکند (جرجانی، 1982م: 36-35). ازنظرِ او الفاظ بهصورت مجرد و مفرد بر یکدیگر برتری ندارند؛ بلکه برتریداشتن یا نداشتن الفاظ وابسته به تناسب معنای لفظ با معنایی است که پس از آن میآید. جرجانی با طرح مثالهایی این نکته را تبیین میکند که واژهای ممکن است در موضعی خوشایند باشد و در موضعی دیگر ثقیل و ناخوشایند باشد (همان: 39-38)؛ بنابراین او تعریف خود را از لفظ براساسِ پیوندهای معنایی و دلالت الفاظ استوار میکند. ضیاءالدین بن اثیر فصاحت را امری صرفاً لفظی و بلاغت را به ترکیببندیهای کلام مربوط میداند؛ یعنی بلاغت هم برخاسته از لفظ و هم برخاسته از معناست (به نقل از شوقی ضیف، 1384: 444). در غالب کتابهای متأخر فصاحت صفت کلمه، کلام و متکلم در نظر گرفته شده و شرایطی سلبی برای حصول آن ذکر شده است. به باور غالب بلاغیان بلاغت نیز صفت کلام و متکلم است (←رجایی، 1340: 3؛ مازندرانی، 1376: 30؛ آقاولی، 1373: 13-4). دربابِ فصاحت کلمه ـ که موضوع اصلی این مقاله است ـ نیز دستهبندیهای مختلفی مطرح است. جاحظ از جمله کسانی است که بهصورت پراکنده مباحثی را در این زمینه مطرح میکند. او معتقد است همانگونه که شایسته نیست لفظ عامیانه، مبتذل و بازاری باشد، نباید غریب و نامأنوس باشد؛ مگر آنکه گوینده خود از اعراب بدوی باشد (به نقل از شوقی ضیف، 1384: 61)؛ همچنین او در البیان و التبیین از استواری و فخامت و لطافت، شیرینی لفظ و سادگی و روانی واژهها سخن گفته است (همان: 66). ابنسنان خفاجی از نخستین کسانی است که این موضوع را مبسوط بیان کرده است. جامعترین بحث درباب فصاحت در جهان اسلام را میتوان در سرالفصاحه ابنسنان یافت (←عمارتیمقدم، 1395: 87). از منظر او فصاحت وصف الفاظ است و بلاغت وصف الفاظ بههمراه معانی؛ بنابراین هر کلام بلیغی فصیح است اما هر فصیحی بلیغ نیست (خفاجی، 1953م: 60). خفاجی هشت شرط برای فصاحت کلمه در نظر میگیرد: 1ـ لفظ از حروف بعیدالمخرج ترکیب شده باشد (←همان: 66). 2ـ صرف نظر از بعیدالمخرج بودن حروف، لفظ باید زیبایی و مزیتی در ترکیب حروف داشته باشد؛ همچنانکه بعضی از نغمهها و رنگها نیز خوشآیندتر از دیگری هستند. خفاجی در این زمینه مثالی میزند: کلمات عذب، عذیب و عذبات ازمنظر ترکیب خوشآهنگاند و ضمن بعیدالمخرج بودن حروف شیوة تألیف خاصی دارند؛ بهصورتی که اگر «ذ» یا «ب» مقدم شود این خوشآهنگی از بین میرود (همان: 67). 3ـ الفاظ نباید غریب و نامأنوس و وحشی باشند (همان: 69). 4ـ لفظ نباید مبتذل و عامیانه باشد (همان: 78). 5ـ کلمه در عرف عربی صحیح رایج باشد و دیریاب و غریب نباشد؛ یعنی ازجمله کلماتی باشد که اهل لغت آن را ناپسند نمیدارند و علمای نحو آن را از تصرف نابجا مصون دانستهاند (همان: 83-82). 6ـ واژه کنایه از معنایی زشت و ناپسند نباشد (همان: 92). 7ـ کلمه معتدل باشد و طولانی و دارای حروف پرشمار نباشد (همان: 96). 8ـ هنگامیکه معنا بر قلت، لطافت، خفت و خردی دلالت میکند، لفظ نیز برای اختصار بهصورت مصغر بیاید (همان: 97). فخر رازی کلمة فصیح را واژهای میداند که عربی صحیح و مطابق با قواعد لغت و نحو باشد و در آن غرابتی دیده نشود (به نقل از شوقی ضیف، 1384: 376). ضیاءالدین بن اثیر نیز شروطی را توضیح میدهد که ابنسنان خفاجی برای فصاحت کلمه ذکر کرده است. از منظر او تصغیر (شرط هشتم از شرایط فصاحت) مسئلهای نحوی است و موضوعی بلاغی نیست (همان: 445). دیدگاههای ابنسنان خفاجی در دورههای بعد بهصورت موجز و فشرده مطرح شد؛ مثلاً دیدگاه اول و دوم او در باب بعیدالمخرجبودن و خوشآهنگی کلمات در بحث از تنافر حروف مطرح شد. دیدگاههای سوم تا پنجم میتواند مصداق غرابت استعمال در نظر گرفته شود. ضمن اینکه در دیدگاه پنجم به مخالفت قیاس و اینکه کلمه نباید براساسِ موازین دستوری باشد نیز اشاره شده است. دیدگاه ششم او دربابِ اینکه کلمه دلالت بر معنی زشت نکند، بهنوعی با کراهت در سمع ارتباط دارد. هفتمین بحث او درباب فصاحت کلمه به این موضوع مربوط است که کلمه طولانی و پردندانه نباشد. نظر به اینکه کاربرد کلمات طولانی و پردندانه ضمن اینکه نگارش کلمه را با مشکل مواجه میکند، بر خوانش و خوشآهنگی کلمه نیز تأثیر منفی دارد؛ بنابراین این بحث را نیز میتوان به موضوع تنافر حروف مربوط دانست. دیدگاه شمارة هشت نیز ـ چنانکه ابناثیر نیز مطرح کرده است ـ بحثی دستوری است و به بلاغت مربوط نیست. در مجموع دیدگاههای دیگر بلاغیان نیز عیوب فصاحت در چهار شرط خلاصه شده است. از منظر آنان کلمهای فصیح است که از عیوب زیر خالی باشد: 1ـ تنافر حروف؛ 2ـ غرابت استعمال؛ 3ـ مخالفت قیاس؛ 4ـ کراهت در سمع. البته برخی معاصران نیز تنافر حروف و کراهت در سمع را یکی دانستهاند (←شمیسا، 1393: 65). علاوه براین، در برخی کتابهای بلاغی شرایط فصاحت بهصورت ایجابی تبدیل شده است. دیباجی فصاحت کلمه را درگروِ عذوبت (تنافرنداشتن)، مؤانست (غرابتنداشتن) و موافقت قیاس میداند (1376: 7-3).
4- کاربست الگوی فصاحت کلمه در فرایند واژهگزینی نظر به اینکه در غالب کتابهای متأخر بر چهار عیب (تنافر حروف، غرابت استعمال، مخالفت قیاس و کراهت در سمع) اتفاق نظر شده است و نیز اینکه برخی از عیوبی که با عنوان دیگری مطرح میشوند، میتوانند ذیل یکی از این عیوب جای بگیرند، در این پژوهش بر چهار عیب مذکور و نقش مؤثر آنها در فرایند واژهگزینی تکیه میشود. 4-1 تنافر حروف/ آواستیزی گوشنوازی کلمات، حفظ موسیقی آنها، سهولت تلفظ و زیبایی از جمله اصولی است که باید در انتخاب واژهها مدّنظر قرار گیرد. در شیوهنامة اصول و ضوابط واژهگزینی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی نیز آمده است: «در واژهگزینی باید قواعد آوایی زبان فارسی رعایت شود. همچنین تلفظی از وامواژهها اختیار شود که با قواعد واجآرایی و ساختار هجایی زبان فارسی مطابقت داشته باشد» (اصول و ضوابط واژهگزینی، 1388: 44). بهطور کلی در بحث از زبان معیار و اصول معیارسازی نیز همواره به خوشآهنگی کلمات توجه شده است. اصل زیبایی ازجمله ملاکهای جامعة زبانی معیار است (سارلی، 1387: 117). یکی از مسائل مرتبط با ملاک زیبایی، موسیقی الگوهای زبانی است. برخی الگوهای زبانی از نظر شنوندگان زمختتر و برخی نرمتر و موسیقاییتر است. مردم نیز بهطور عام هنگام روبهروشدن با دو الگوی مشابه، الگوی خوشآهنگتر و گوشنوازتر را برمیگزینند. سادهترشدن الگوهای آوایی زبانها نتیجة همین روند است (همان: 120). البته زیبایی و خوشآهنگی کلمات تا حدی نسبی است و در میان جامعههای زبانی، زمانها و مکانهای مختلف، متفاوت است. بحث از خوشآهنگی و گوشنوازی واژهها در علم معانی ذیل بحث فصاحت کلمه مطرح میشود؛ هرچند که نقدهایی به شیوة طرح بحث در کتابهای بلاغی مطرح است و معیارهایی نیز که در این زمینه مطرح میشود، کاستیهای بسیاری دارد. تنافر حروف یکی از عیوب مخل فصاحت ازمنظرِ بلاغیان است. تنافر حروف ـ که بدان «آواستیزی» نیز میگویند (←طبیبان، 1392: 23) ـ آن است که دراثرِ ترکیب حروف حالتی در کلمه ایجاد شود که بهواسطة آن، کلمه با ثقالت و دشواری تلفظ شود (←رجایی، 1340: 3؛ همایی، 1370: 25؛ مازندرانی، 1376: 30)؛ مانند کلمة «هُعخُع» (نام گیاهی در عربی) که از حروفی تشکیل شده که تلفظ آنها با هم مشکل است؛ زیرا همة حروف آن حلقی است (←همایی، 1370: 25؛ خطیب قزوینی، بیتا: 5). تنافر را به دو قسم شدید و خفیف تقسیم کردهاند (←هاشمی، 1350ق: 6). برخی محققان هم تنافر حروف و کراهت در سمع را یکی دانستهاند (←شمیسا، 1393: 65). در اکثر کتابهای بلاغی ـ صرف نظر از شواهد عربی ـ بیتی از مولانا را برای تنافر حروف ذکر میکنند:
دربابِ علت ایجاد تنافر حروف چهار دیدگاه وجود دارد: 1) گروهی نزدیکبودن مخارج حروف را ملاک تشخیص تنافر حروف میدانند (←مازندرانی، 1376: 32) چنانکه در بحث از فصاحت کلمه به آن اشاره شد. خفاجی نیز معتقد است لفظ باید از حروف بعیدالمخرج ترکیب شده باشد؛ زیرا همنشینی حروف بعیدالمخرج از حروف قریبالمخرج خوشآهنگتر است (1953: 66). نقدهایی به این دیدگاه وارد شده است؛ صعیدی با ذکر مثال این نظر را رد میکند. او واژههای «عَلَم» و «مَلَع» را مثال میزند که هر دو از حروف یکسان ترکیب شدهاند؛ اما تلفظ واژة نخست برای زبان خفیف و موافق ذوق است؛ درحالیکه واژة دوم اینگونه نیست. همچنین گاهی کلمه از حروف قریبالمخرج ترکیب شده اما تلفظ آن ثقیل نیست؛ مانند «ذُقتُه بِفَمی» که حروف «ب» و «ف» و «م» حروف متقارب هستند اما ثقالتی ندارند (صعیدی، 1420: 1/10). 2) گروهی دوربودن مخارج حروف را از همدیگر ملاک و قاعدة تشخیص تنافر میدانند (←رضانژاد، 1367: 18) 3) به باور برخی دیگر از محققان کلمهای خالی از تنافر حروف است که مخارج حروف آن بسیار به هم نزدیک و یا از هم دور نباشد (دیباجی، 1376: 4)؛ مثلاً در کلمة «الهُعخُع» که به معنی نوعی زدن حیوان با شاخة درخت است، تلفظ کلمه با توجه به نزدیکی بیش از حد مخارج حروف به هم، دشوار است یا در بیت زیر نزدیکی مخارج کلمة «ببایَدت» موجب دشواری تلفظ شده است (مرادی و دیگران، 1394: 10):
4) برخی محققان نیز درنظرگرفتن مخارج حروف را درست نمیدانند و معتقدند معیار تشخیص ناخوشآهنگی حروف، ذوق سلیم است (←هاشمی، 1350ق: 6؛ رضانژاد، 1367: 17؛ طبیبیان، 1392: 24) و هیچ قانونی برای شناخت ثقالت و دشواری وجود ندارد جز ذوق سلیمی که با نظر در کلام بلغا و تمرین شیوة آنها به دست آمده است (هاشمی، 1350ق: 6)؛ تشخیص ثقل در کلمات وجدانی است و ذهن سلیم و طبع مستقیم آن را ادراک میکند و نمیتوان قاعدة مشخصی در نظر گرفت که کدام حروف و حرکات و سکنات موجب ثقالت کلام میشود (مازندرانی، 1376: 31). ذوق سلیم معیار دقیق و روشنی برای تشخیص ثقیلبودن یا دشواری تلفظ نیست و سهولت تلفّظ واژه در هر زبانی تابع قواعدی است و علم به این قواعد برای ساختن واژههای خوشآهنگ مفید است؛ به تعبیر زبانشناختی، «تنافر حروف مشتمل بر نادیدهگرفتن قواعد واجی در ساختن کلمات است» (سارلی، 1390: 34). البته شمّ زبانی در تشخیص این دسته از واژهها و پرهیز از کاربرد آنها نقش مؤثری دارد. اهل زبان بهطور ناخودآگاه معمولاً از کاربرد این دسته از کلمات پرهیز میکنند. رواجنیافتن برخی الگوهای نوساخته نتیجة رعایتنکردن بعد زیباییشناختی و موسیقایی است. برای مثال، معادل «چرخبال» برای هلیکوپتر ایرادی مهم دارد که در آن دو واج کمکاربرد و زمخت «چ» و «خ» به کار رفته و واژه دارای دو هجای کشیده است (همان: 43). صرفنظر از قواعد زبانی، عادت اهل زبان نیز در گزینش واژهها و ترکیب واجها مؤثر است. البته بحث از ماهیت آواها و اینکه بر اساسِ چه قواعد زبانی با هم ترکیب میشوند و چه ترکیبهای صوتی در یک زبان ممکن است و چه ترکیبهایی ناممکن است، در آواشناسی و واجشناسی بررسی میشود و از چهارچوب این مقاله خارج است. شیوة آرایش حروف و هجاها در واژه در خوشآهنگی آنها نقش مؤثری دارد. البته بهطور ناخودآگاه کلمات خوشآهنگ پذیرش بیشتری بین فارسیزبانان دارند؛ اما در بین کلمات معمول هم برخی خوشآهنگتر از بقیه هستند. درهرحال عوامل بسیاری ممکن است موجب تنافر حروف شود؛ ازجمله: 1ـ طول کلمه یا ترکیب: از شروطی که ابنسنان خفاجی برای فصاحت کلمه برمیشمرد آن است که کلمه معتدل باشد و طولانی و دارای حروف پرشمار نباشد (خفاجی، 1953م: 96). طولانیبودن کلمه یا ترکیب از دو منظر میتواند آسیبزا باشد: الف) موجب ناخوشآهنگی کلمه در تلفظ میشود. البته صرفِ طولانیبودن کلمه موجب تنافر حروف یا ناخوشایندی تلفظ نمیشود. در برخی ترکیبها ضمن اینکه طول ترکیب طولانی است، شیوة آرایش واجهای همنشین نیز موجب ناخوشآهنگی کلمه میشود. البته همیشه این ترکیبها به ترکیب مشابه خوشآهنگتری تبدیل نمیشوند و گاهی لازم است تغییر دیگری در ساختار جمله صورت گیرد؛ مثلاً فعل بهصورت منفی ذکر شود:
در مثالهای مذکور قرارگرفتن دو صامت «ق» در یک ترکیب، کلمه را ناخوشآهنگ کرده است؛ ضمن اینکه این کلمات از سه بخش تشکیل شده و نسبت به ترکیبهای مشابه کوتاه ناخوشآهنگتر است. چنانکه در مثالهای مذکور مشاهده میشود، گاهی این ترکیب میتواند با ترکیب خوشآهنگتر دیگری که از نظر امتداد کوتاهتر است جایگزین شود: غیرقابلاعتماد- نامطمئن. برخی ترکیبها نیز معادل خوشآهنگتری دارند؛ اما ترکیب جایگزین ازنظر طول تفاوت چندانی با ترکیب ناخوشآهنگ ندارد: غیرقابلبرگشت- برگشتناپذیر. در برخی مثالها نیز لازم است با منفیکردن فعل و کوتاهسازی ترکیب، ناخوشآهنگی عبارت را از بین برد. ب) طولانی بودن کلمه یا ترکیب، صرفنظر از دشواری تلفظ، ممکن است به زیبایی خط در نظام نوشتاری زبان آسیب بزند؛ زیرا خط نیز مانند آوا مادهای است که نظامهای زبانی را در خود منعکس میکند و با زبان رابطه دارد. بهعبارت دیگر خط نشانة مادی، محسوس و نوشتاری برای نظام ذهنی زبان است و زبان یک پدیدة ذهنی واحد با دو تظاهر مادی متفاوت یعنی نوشتاری و گفتاری است (حقشناس، 1393: 14)؛ بنابراین شیوة همنشینی حروف در دو حوزة گفتار و نوشتار اهمیت بسزایی دارد. یکی از راهکارهایی که برای حفظ زیبایی کلمه در نگارش کلمات طولانی ذکر میشود آن است که این کلمات با نیمفاصله نگارش شوند. غالباً جدانویسی کلمات طولانی موجب میشود ناخوشایندی کلمه در نظام نوشتاری از بین برود؛ برای مثال واژههای«دوستداشتنی/ دوستداشتنی» و «مصلحتبین/ مصلحتبین» را در دو حالت نوشتاری (با نیمفاصله و بدون فاصله) در نظر بگیرید. سرهمنویسی این واژهها به زیبایی نظام نوشتاری آسیب میزند؛ درحالیکه جداکردن آنها با نیمفاصله ضمن اینکه موجب زیباترشدن شیوة نگارش میشود، سهولت و روانی خوانش را نیز در پی دارد. در غالب تعاریفی که از تنافر حروف در کتابهای بلاغی مطرح است، تنافر حروف به بحث تلفظ مربوط میشود. به نظر میرسد این اصطلاح میتواند همنشینیِ نامناسبِ حروف در نظام نوشتاری زبان را نیز دربگیرد؛ بنابراین نظر به اینکه ناخوشایندی و رمندگی حروف در همنشینی میتواند در نظام نوشتاری یا گفتاری انعکاس یابد، تنافر حروف نهتنها تلفظ که صورت مکتوب و نظام نوشتاری زبان را نیز در میگیرد. 2ـ نوع صامتها و مصوتها و شیوة آرایش آنها: آرایش صامتها و مصوتها نقش مؤثری در ایجاد آهنگ کلام دارد؛ مثلاً قرارگرفتن صامتهای «ش» و «چ» را در کنار هم موجب دشواری تلفظ دانستهاند؛ زیرا «چ» خود مرکب از «ش» و «ت» است؛ بنابراین تلفظ اسم روسی «شچدرین» برای فارسیزبان ثقیل است (←شمیسا، 1393: 65). کلمة «شَچُک» به معنی «سرفة سخت» (←نفیسی، 1355: 3/ ذیل شچک) نیز از همین مقوله است و بهدلیل کنارهم قرارگرفتن دو صامت «ش» و «چ» بهراحتی تلفظ نمیشود. این در حالی است که کلمات «چشیدن»، «چشم» با همان ترکیب صامتها دشواری تلفظ ندارد. در این کلمات صامت «چ» پیش از صامت «ش» قرار گرفته است. ساکن یا متحرکبودن صامتها نیز نقش مؤثری در خوشآهنگی یا ناخوشآهنگی کلام دارد.حتی در واژههایی مثل «ببایدْت» یا «پنهانْسْت» که در غالب کتابهای بلاغی برای تنافر حروف مثال میزنند، «آنچه سبب دشواری تلفظ شده است، قریب و بعیدبودن مخارج حروف نیست؛ بلکه حذف حرکت یک حرف به ضرورت وزن شعر این دشواری را پدید آورده است. در «ببایدت» حذف حرکت «د» و در «پنهانست» حذف حرکت «ن»؛ در حالیکه اگر این کلمات در نثر به کار رود یا بهضرورت وزن ساکن نشود، تلفظ طبیعی خود را حفظ میکند» (آقاحسینی و میرباقری فرد، 1387: 5-6). البته بهطور طبیعی اهل زبان برای آسانکردن تلفظ از فرایندهایی همچون قلب، حذف، اضافه، ابدال و ... بهره میگیرند. در واژههایی نیز که ساکنبودن صامتهایی در کلمه ثقالت کلام را در پی داشته باشد، در فرایند اضافه یک حرکت به کلمه افزوده میشود. «فرایند اضافه تابع قواعد صوتی زبان است؛ به این تعبیر که هرگاه در ترکیب آواها با هم نوعی همنشینی بین واحدهای زبانی بهوجود آید که یا براساسِ طبیعت آوایی زبان ثقیل باشد یا خلاف نظام صوتی زبان محسوب شود، برای رفع این اشکال یک واحد زنجیری به زنجیرة گفتار اضافه میکنند» (حقشناس، 1393: 159). تبدیل واژههایی مثل «یادْگار» و «شهرْیار» و «مهرْبان» به «یادِگار»، «شهرِیار» و «مهرَبان» از همین مقوله است. ترکیبهایی نیز که حروف تکرارشونده یا حروفی دارند که مخارج آنها به یکدیگر نزدیک است، تلفظ آنها با ثقالت همراه است؛ مثال:
در این ترکیبها مکثی میانة ترکیب وجود دارد که خوانش کلمه را ثقیل میکند؛ بهطور مثال قرارگرفتن حروف «ش» و «پ» در ترکیب خوشپز موجب ناخوشآهنگی کلام و دشواری خوانش آن شده است؛ در حالیکه قرارگرفتن این دو حرف در واژة «آشپز» مشکلی ایجاد نکرده است. هرچندکه در برخی کلمات با فرایندهایی همچون حذف یا ادغام و ... تلفظ واژه روانتر میشود، بهتر است تا حد امکان از کاربست کلماتی که ثقالت تلفظ دارند، پرهیز کرد. برای مثال کلمة «تنشزا» بهمراتب از «استرسزا» خوشآهنگتر است. 4-2 غرابت استعمال صراحت، روشنی و زودیاببودن معنی ازجمله ویژگیهایی است که باید در فرایند واژهگزینی مدّ نظر قرار بگیرد. واژهای که معنی آن زودیاب و روشن باشد بر واژهای که معنی دیریاب دارد ترجیح دارد. توجه به زودیاببودن معنی در الگوی فصاحت کلمه با غرابت استعمال ارتباط پیدا میکند. غرابت استعمال یعنی اینکه لفظ غریب و نامأنوس (وحشی) نباشد (←خفاجی، 1953م: 69؛ همایی، 1370: 26) یا کلمه «مأنوسالاستعمال» و «ظاهرالمعنی» باشد (مازندرانی، 1376: 34)؛ در غرابت استعمال شرط است که از بهکاربردن کلمات غریب و دورازذهن و غیرمعمول و مرده پرهیز شود (شمیسا، 1393: 68). شرایطی در کتابهای بلاغی برای غرابت استعمال ذکر شده است؛ ازجمله اینکه درک مفهوم کلمه نیازمند مراجعه به کتابهای لغت و تفحص در آنها باشد (مازندرانی، 1376: 34؛ رجایی، 1340: 6). گاهی نیز غرابت چنان به نهایت میرسد که معنی کلمه از تتبع در کتابهای لغت نیز معلوم نمیشود (مازندرانی، 1376: 34). همایی معتقد است شرط شهرت استعمال کلمه و غرابتنداشتن جز از نظر تعقید نیست و باید آن را مشمول تعقید قرار داد (همایی، 1370: 28). نظر به اینکه این بحث بهطور مستقیم با زیرساختهای دستوری ارتباطی ندارد، بهتر است بهصورت جداگانه بررسی شود. شمیسا معتقد است غرابت استعمال مربوط به سبکشناسی است؛ زیرا در هر دورهای زبان معیار (نُرم) وجود داشته است. از این رو، بسیاری از لغات سبک خراسانی امروزه برای ما غریب مینمایند و دورة خود طبیعی بودهاند (←شمیسا، 1386: 69-68)؛ بنابراین بحث غرابت استعمال موضوعی نسبی است و در پدیدآمدن آن عوامل مختلفی از جمله زمان، مکان و مخاطب نقش دارد و نمیتوان برای شناخت آن معیار روشن و قطعی بهدست داد (آقاحسینی و میرباقری، 1387: 7). برخی بلاغیان معتقدند اگر لفظ غریبالاستعمال باشد، فهم معنای آن نیازمند مراجعه به کتب لغت است؛ اما به نظر میرسد گاهی الفاظی در زبان به کار میروند که فهم معنای آنها بهآسانی صورت میگیرد؛ اما روایی و کاربرد لازم را در زبان فارسی معیار ندارند. به باور برخی بلاغیان نیز معیار روا آن است که اهل زبان آن را به رسمیت شناخته باشند و دستوریان آن را از تصرف نابجا مصون دانسته باشند (خفاجی، 1953م: 83-82). بهطور کلی زبان معیار گونهای از یک زبان است که اکثر افراد جامعة زبانی آن را پذیرفتهاند (سارلی، 1387: 1). درباب ملاکهای زبانِ معیار دیدگاههای مختلفی مطرح است. بهطور کلی پنج ملاک معیار در هر جامعة زبانی مطرح است: خلوص،[1] زیبایی،[2] کارایی،[3] کفایت[4] و قابلیت پذیرش[5] (همان: 117)؛ بنابراین یکی از ملاکهای زبان معیار، قابلیت پذیرش است؛ یعنی الگوی زبانی باید در جامعة زبانی مقبولیت و مطلوبیت داشته باشد؛ این در حالی است که بسیاری از الگوهای زبانی فراگیر نیستند و بهصورت خاص و محدود در صنف خاص، گفتار یا نوشتار بهکار میروند. بنابراین غرابت استعمال میتواند مصداقهای گوناگونی داشته باشد که در کتابهای بلاغی به آنها توجه نشده است. صرفنظر از واژههای نامأنوس و مهجور فارسی، گروهواژههای ذیل میتواند از مصادق غرابت استعمال تلقی شود: 4-2-1 کلیشههای نوشتاری: برای سنجش غرابت کاربرد درنظرگرفتن این نکته ضروری مینماید که کاربرد واژه در زبان نوشتار غریب باشد یا در زبان گفتار. بسیاری از واژهها صرفاً در زبان نوشتاری رواج دارند؛ مثل کلمات «میباشد» و «وی». برخی واژهها نیز خاص گفتار است و در نوشتار غریب مینماید؛ مثل «لایِ (بهمعنای داخلِ)». نظر به اینکه هماهنگی گفتار و نوشتار یکی از ضروریات در الگوی زبانی معیار است، بهکاربردن هر دو دسته از واژگان در زبان صحیح نیست. بنابراین کلیشههای نگارشی را نیز میتوان از جمله مصداقهای غرابت استعمال برشمرد و از کاربست آنها در زبان اجتباب کرد. 4-2-2 لغات بیگانه نامأنوس: بسیاری از شواهدی که برای غرابت استعمال در کتابهای بلاغی ذکر میشود، از جمله الفاظ عربی نامأنوس و نامتداول در زبان فارسی است.هرچند که ارتباط و تعامل بین زبانها موجب غنای زبان میشود و سرهسازی کامل زبان از واژههای بیگانه اساساً مطلوب نیست، باید در نظر داشت که کاربرد افراطی و نابجای واژههای بیگانه ـ بهویژه زمانی که معادل فارسی گویا و رایجی دارد ـ به هیچ وجه جایز نیست. در این میان، کلمات و ترکیبهای عربی غریب و نامأنوس، بیشترین کاربرد را در زبان فارسی دارند که تا حد امکان باید از کاربرد آنها پرهیز کرد؛ مثال:
صرفنظر از لغات عربی، واژههایی نیز از دیگر زبانهای بیگانه مانند انگلیسی و فرانسه وارد زبان فارسی شدهاند و گاهی بدون معادلسازی در زبان فارسی به کار میروند. نظر به اینکه برخی از این واژهها نیز برای همة اهل زبان مأنوس نیست و دریافت معنای آن نیازمند تأمل و تدبر است، مصداق غرابت استعمال است و باید از کاربرد آنها پرهیز کرد؛ مثال:
صرفنظر از این دسته واژهها، طبق اصول فرهنگستان «زبان علم در کشور زبان فارسی است و باید فارسی بماند (اصول و ضوابط واژهگزینی، 1388: 26). بر این اساس معادلیابی واژگان بیگانه در زبان علمی کشور نیز همواره مدّنظر فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی بوده است. 4-2-3 لغات عامیانه نامأنوس: «زبان عامیانه گونة محدود کاربرد زبان شفاهی و روزمره است که متأثر است از گفتار روزمره خانوادگی، خویشاوندی یا متکی بر موقعیتهای رفتاری، اجتماعی، تاریخی و محلی است. زبان عامیانه از فرهنگ عوام مایهور شده است و مشتمل بر پارهای تعابیر و اصطلاحات عوام، ضربالمثلها و گاه کلمات رکیک و ناسزاست» (نیکوبخت، 1395: 28). کاربرد واژههای عامیانه به صورت افسارگسیخته و بیرویه میتواند آسیبهای جدی به زبان وارد کند. واژههای عامیانه در پارهای موارد به دلایل ذیل ممکن است مصداق غرابت استعمال باشند: 1ـ اینگونه واژهها تنها در صورت گفتاری زبان ـ آن هم در قشر محدودی ـ به کار میروند و برای همة اهل زبان مأنوس نیستند؛ 2ـ گاه روشنی و صراحت لازم را ندارند و فهم معنای آنها نیازمند تأمل و تدبر است. در جدول زیر برخی از این واژهها نشان داده شده است:
4-2-4 لغات مربوط به لهجهها و گویشها: بحث از ماهیت لهجهها و گویشها و ارتباط آنها با زبان معیار در چارچوب این مقاله نمیگنجد. بسیاری از واژههایی که در گویشهای مختلف رواج دارد، از جملة واژههای سره و خالص فارسی و بازماندة زبانهای ایران باستان است. این واژهها این قابلیت را دارند که در فرایند واژهگزینی نهادهای نظارتی بررسی و حتی جایگزین برخی واژههای فرنگی شوند. البته یکی از اصول واژهگزینی آن است که در انتخاب معادل فارسی برای واژهها و اصطلاحات بیگانه، واژۀ فارسی باید حتّیالامکان به زبان فارسی معیار امروز، یعنی زبان متداول میان تحصیلکردگان و اهل علم و ادب، و زبان سخنرانیها و نوشتهها نزدیک باشد؛ اما طبق اصول فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، «در معادلگزینی برای الفاظ بیگانه بهعلت کثرت مفاهیم مختلف و وجود تفاوتهای اندک میان مفاهیم گوناگون در علوم، چنانچه نتوان در زبان فارسی امروز الفاظ مناسبی پیدا کرد، میتوان در مرحلة اول از واژههای گویشها و زبانهای زندة ایرانی و در مرحلة بعد از گویشها و زبانهای باستانی بهره برد» (اصول و ضوابط واژهگزینی، 1388: 32). ممکن است بهرهگیری از این واژهها ـ طبق مراتبی که فرهنگستان در نظر میگیرد ـ برای معیارسازی مفید باشد؛ اما در هر حال ورود لغات مربوط به لهجه و گویشها زمانی که به صورت منطقی و هدفمند و با نظارت نهادهای سازمانی وحدتبخش صورت نگیرد، میتواند آسیبهای بسیاری برای زبان معیار داشته باشد. گویشهای مختلف نسبتبه زبان معیار رواج و اهمیت کمتری بدارند و نیازهای محاورهای افراد محدودی را برآورده میکنند. نظر به اینکه این واژهها برای همة جامعة زبانی مفهوم نیستند و در بسیاری موارد غریب مینمایند میتوانند مصداق غرابت استعمال تلقی شوند. در جدول ذیل برای نمونه به برخی از این واژهها اشاره شده است:
4-2-5 اشتراک لفظی: اشتراک لفظی از جمله موضوعاتی است که در فقه، منطق، علم بیان (کنایه و تعریض)، بدیع (ایهام، استخدام) و نیز فقهاللغه بررسی میشود. بحث از اشتراکهای لفظی قرآن کریم و وجوه و نظایر نیز از جمله موضوعاتی است که قرآنپژوهان به آن توجه کردهاند. در برخی کتابهای بلاغی یکی از شرایط غرابت استعمال را اشتراک لفظی دانستهاند؛ به این معنا که لفظی برای دو معنی یا بیشتر مشترک باشد و قرینهای دال بر مراد گوینده در کلام نباشد و شنونده در فهم معنای مقصود متحیر شود (← هاشمی، 1350ق: 8؛ رجایی، 1340: 5). شیوة بهکارگیری واژههایی که اشتراک لفظی دارند در انتقال معنا اهمیت بسزایی دارد. در بسیاری موارد لفظی مشترک در متن به کار میرود و با توجه به قرائن کلام معنا بهراحتی از عبارت برداشت میشود؛ اما مشکل زمانی ایجاد میشود که: 1ـ قرینة صریحی برای فهم معنای واژه وجود نداشته باشد؛ 2ـ در بافت کلام واژة مشترک به دو معنای متفاوت به کار رفته باشد؛ بهصورتیکه مثلاً در دو جملة متوالی هر بار لفظ به یک معنا دلالت کند. در این صورت دریافت معنا با دشواری صورت میگیرد؛ برای مثال به جملة زیر دقت کنید: - عکس مرد عصبانی مرد صبوری مینمود. در اینجا عکس واژهای است که اشتراک لفظی دارد. «عکس» در عربی بهمعنای «متضاد» و در فارسی به معنای «تصویر» به کار میرود. در جملة مذکور از این واژه هر دو معنا برداشت میشود؛ بنابراین کاربرد کلمة عکس در این جمله ازجمله اشتراکهای لفظی است که ازمنظر بلاغیان مصداق غرابت استعمال درنظر گرفته میشود. کاربرد اشتراکهای لفظی ـ همچنانکه در جملة مذکور هم مشاهده میشود ـ گاهی به کژتابی میانجامد و در این صورت باید از کاربست آنها دوری کرد. 4-3 مخالفت قیاس یکی از اصول مهم در فرایند واژهگزینی توجه به اصول و قواعد دستور زبان فصیح و رایج زمان است. در علم معانی نیز به این امر توجه شده است. مخالفت قیاس یکی از شرایطی است که مخل فصاحت کلمه در نظر گرفته شده است. مخالفت قیاس عبارت است از اینکه کلمه بر خلاف قواعد لغوی و صرفی آورده شود؛ مانند کاربرد کلمة اجلل به جای اجلّ در بیت سعدی (←رجایی، 1340: 8؛ همایی، 1370: 29) یا گفتهاند «آن است که کلمه بر خلاف قانونی باشد که از تتبع لغت عرب و صرف مستفاد است» (مازندرانی، 1376: 35). صرف نظر از شواهد عربی، شواهدی از شعر فارسی برای مخالفت قیاس در کتابهای بلاغی ذکر شده است؛ ازجمله کلمات چهچهیدن، بشندی، سخون بهجایِ چهچهزدن، بشنیدی و سخن. نقدهایی به این شواهد وارد شده است؛ ازجمله اینکه «تمام شواهدی که برای مخالفت قیاس درکتابهای بلاغی آمده، صرفاً کلماتی است که در زبان شعر و بهسبب ضرورت وزن مخفف شده یا اندکی تغییر یافته است. چنین واژههایی که در موقعیتهای خاص و بهصورت استثنایی استفاده میشود، نمیتواند حالت طبیعی زبان را آشکار سازد. علاوه بر این، اگر شاعری به ضرورت وزن یا قافیه تغییری جزئی در کلمه ایجاد کند و مثلاً آن را مخفف کند، موضوعی است که استثنابودن آن بر همگان روشن است و در زبان نیز تداول پیدا نمیکند» (آقاحسینی و میرباقریفرد، 1387: 11-10) چند نکته را در مخالفت قیاس باید در نظر داشت: 1) مخالفت قیاس نیز گاهی نیز بنا به مقتضیات زمان تغییر میکند؛ برای مثال برخی مختصات سبکی خراسانی امروزه مصداق مخالفت قیاس شمرده میشوند؛ مانند تشدید مخفف و تخفیف مشدد. نمونههای متعددی نیز از تغییر مصوتهای کوتاه به بلند (مهار/ ماهار) و بلند به کوتاه (خوابانید/ خوابنید) در بحث مختصات آوایی سبک خراسانی در کتابهای سبکشناسی آمده است (←شمیسا، 1393: 66)؛ همچنین بهمرور زمان بسیاری از کلمات دستخوش تغییرات آوایی چون قلب، اضافه، حذف، ابدال و ... میشوند و بررسی این موضوع که آیا این کلمات مصداق مخالفت قیاس است یا نه، باید بهصورت جداگانه و بنا به مقتضیات زمان در نهادهای نظارتی انجام شود؛ زیرا ساختن و بهکاربردن بیحدومرز و بدون قاعدة واژهها بدون هدایت و نظارت نهادهای متولی امر ممکن است آسیبهایی را برای زبان بههمراه داشته باشد؛ از همین مقوله است مثال کاربرد مصادر بسیطی همچون «نوشتیدن»، «غارتیدن»، «سلفیدن» بهجای مصادر مرکب که در شعر نمونههایی دارد و امروزه نیز برخی نویسندگان به کاربرد آنها تمایل دارند. 2) برخی ساختارهای غلط دستوری بهدلیل کثرت استعمال رایج و متعارف شدهاند؛ مثل کلمة مسلمان که در عربی جمع است و در فارسی مفرد تلقی میشود. به همین دلیل برخی محققان معتقدند غرض از قیاس، نرم یعنی هنجارهای معمول و متعارف در زبان است (شمیسا، 1393: 67). برخی نیز معتقدند استثناهایی در این زمینه وجود دارد. اگرچه بنای برخی کلمات بر مخالفت قیاس است، از منظر بلاغیان از جمله کلمات فصیح به شمار میرود (←رجایی، 1340: 9-8)؛ یا اینکه گفتهاند ممکن است کلمه خلاف قاعده باشد اما بهدلیلِ بهکار رفتن در کلام فصحا و بلغا مخل فصاحت نباشد (←مازندرانی، 1376: 35). در برخی کتابهای بلاغی نیز از اصطلاح وضع یاد کردهاند؛ به این معنا که برخی کلمات پرکاربرد هستند و واضع لغت آنها را از قانون مستثنی کرده است؛ بنابراین خروج آنها از قاعده جاری آنها را از فصاحت خارج نمیکند (←رجایی، 1340: 9). وضع و ضرب یا جعل به این معناست که گاهی بزرگان ادب به وضع لغتی میپردازند که ممکن است با ظاهر قوانین دستوری مطابق نباشد اما مطابق روح زبان باشد؛ مانند «بهاریات» در بیت مولانا: «این از آن لطف بهاریات بود/ یا ز پاییزی پرآفات بود» (←شمیسا، 1393: 67). صرفنظر از ویژگیهای سبکی و تغییرات آوایی که بهتناسب زمان در واژه ایجاد میشود، مخالفت قیاس عبارت است از کاربرد واژه به خلاف قواعد دستوری زبان. گروههای ذیل را میتوان ازجمله مصداقهای مخالفت قیاس دانست: 4-3-1 گرتهبرداری ساختاری از زبان عربی و دیگر زبانها: در گرتهبرداری یا وامگیری صورت ترکیبی یا اصطلاحی، نحوی یا معنایی کلمات به اجزای سازندهاش تجزیه و ترجمة لفظبهلفظ یا تعمیم معنایی یا تغییر ساختاری مییابد (←ذوالفقاری، 1395: 203). تقسیمبندیهای مختلفی از گرتهبرداری مطرح شده است؛ ازجمله: گرتهبردای واژگانی، معنوی و نحوی (←نیکوبخت، 1395: 109-106) یا تقسیم آن به گرتهبردای معنایی و نحوی (←ذوالفقاری، 1395: 205-204). هرچندکه گرتهبرداری ازجمله روشهای واژهگزینی است و فواید بسیاری برای زبان دارد، گاهی آسیبهایی نیز به زبان وارد میکند؛ ازجمله اینکه گرتهبرداری فراوان ممکن است موجب تغییر در ساخت واژه یا معناشناسی زبان وامگیرنده شود و در صورتهای صرفی زبان وامگیرنده تأثیر بگذارد؛ برای نمونه به برخی ساختارهای صرفی غلط اشاره میشود؛ این ساختارهادراثرِ گرتهبرداری به زبان فارسی وارد شدهاند:
4-3-2 بیتوجهی به قواعد صرفی و معنایی زبان فارسی: توجه به قواعد صرفی و معنایی زبان در فرایند واژهگزینی اهمیت بسزایی دارد. بیتوجهی به این قواعد مصداق مخالفت قیاس است؛ گاهی بدون درنظر گفتن معنای یک کلمه، معانی دیگری بر آن حمل میشود. بسیاری از کلیشههای نگارشی بدون توجه به بار معنایی واژه و با تکرار بیرویه در زبان بهکار میروند و این تکرارها ضمن کاستن از تنوع واژگان آسیبهای معنایی به زبان وارد میکند. همچنین در فرایند واژهگزینی باید ساخت صرفی زبان فارسی درنظر گرفته شود. بیتوجهی به معنای پیشوندها، پسوندها، حروف و ... و جایگاه آنها در ساخت صرفی زبان فارسی نیز آسیبهایی را در حوزة واژه دربر داشته است که برای نمونه برخی ساختارهای نادرست صرفی و معنایی در جدول ذیل نمایش داده شده است:
4-4 کراهت در سمع بهکاربردن بسیاری از واژهها به دلایل مختلف ناخوشایند است و انسان از شنیدن آن کراهت دارد. در تعریف کراهت در سمع آمده است: «ناگواری کلمه است در گوشها و آن نیز ذوقی است؛ مانند جرشَی که به معنی نفس است در قول متنبی» (مازندرانی، 1376: 36)؛ یا «چنان است که کلمه بر اثرِ وحشیبودن در گوش خوشایند نباشد؛ بهطوریکه طبع از شنیدن آن متنفر شود» (رجایی، 1340: 9؛ ←آقاولی، 1373: 7-6). کلمات «غده»، «دُشپِل» بهمعنای غده، «خوکَک» به معنای نوعی بیماری که در گلو پدید میآید، «خنازیر» به معنای نوعی بیماری، «سَلعه» بهمعنای سرشکستگی را مصداق کراهت در سمع دانستهاند (مرادی و دیگران، 1394: 11). برخی محققان مانند خطیب قزوینی، تفتازانی و از بین معاصران شمیسا کراهت در سمع و تنافر حروف را یکی دانستهاند (←شمیسا، 1393: 65). صعیدی نیز معتقد است کراهت در سمع ناشی از تنافر حروف یا غرابت کلمه است (صعیدی، 1420ق: 1/13). البته غرابت کلمه خود بهتنهایی موجب کراهت در سمع نمیشود. همچنین بهتر است بین کراهت در سمع و تنافر حروف تفاوت گذاشت؛ زیرا تنافر به معنای رمندگی است و تنافر حروف به این معنی است که کنار هم قرارگرفتن صامتها و مصوتها با توجه به مخارج ادای آنها دشوار باشد و به تعبیر دیگر حروف از یکدیگر گریزان باشند؛ بهگونهایکه تلفظ کلمه با دشواری انجام پذیرد؛ اما در کراهت در سمع بحث از ناخوشداشتن لفظ است؛ یعنی شخص با شنیدن آن کلمه به دلایل مختلف آن را ناخوش میدارد. در کراهت در سمع بحثی از تلفظ مطرح نیست. در این صورت ممکن است تلفظ کلمه با سختی همراه نباشد اما شنیدن آن ناخوش باشد. گفتنی است که کراهت در سمع نسبی است؛ یعنی ممکن است فردی به دلایل شخصی از شنیدن یک واژه کراهت داشته باشد. به نظر برخی بلاغیان نیز کراهت در سمع عیبی جداگانه محسوب نمیشود و اگر کلمه از غرابت استعمال تهی باشد، از کراهت در سمع نیز تهی خواهد بود (←مازندرانی، 1376: 36؛ طبیبیان، 1392: 25). آقاحسینی و میرباقریفرد به نوع دیگری از کراهت در سمع اشاره میکنند که در کتابهای بلاغی به آن اشاره نشده است و آن، کراهت بهسبب توجه به معنی واژههاست. این نوع کراهت میتواند تأثیر بیشتری بر مخاطبان بگذارد و کاربرد فراوانتری داشته باشد. بنابراین میتوان گفت کراهت در سمع دو گونه است کراهت لفظی 2ـ کراهت معنوی (1387: 14). این تقسیمبندی مبنای بررسی در این مقاله قرار گرفت. کراهت لفظی: مباحثی که دربابِ کراهت در سمع در کتابهای بلاغی مطرح شده است، بیشتر به حوزه کراهت لفظی مربوط است؛ یعنی اینکه انسان از شنیدن لفظ کلمهای کراهت داشته باشد و آن را ناخوشایند بداند. به نظر میرسد کراهت لفظی ـ چنانکه بلاغیون نیز به آن اشاره کردهاند ـ با تنافر حروف همپوشانی دارد؛ بنابراین در این بخش تنها موضوع کراهت معنوی بررسی میشود. کراهت معنوی: کلماتی در زبان هست که لفظ آنها بدون توجه به معنی اثر نامطلوبی بر شنونده ایجاد نمیکند؛ بلکه آنچه سبب کراهت و ناخوشایندی آنها میشود، صرفاً مظروف لفظ است نه ظاهر آن (همان: 14). بخشی از آنچه موجب کراهت معنوی میشود، واژههایی است که با عنوان «واژههای حرام» یا «تابو» (taboo words) از آنها یاد میشود (←نیکوبخت، 1395: 114). کلمات تابو پارهای از کلماتاند که معمولاً در زبان عامیانه رواج دارند و در زبان و صحبت رسمی بر زبان جاری نمیشوند و گویی تحریم شدهاند؛ به همین دلیل کلمات دیگری جایگزین آنها میشود. کلمات جدید نیز پس از شیوع و دلالت صریح بر معنای مورد نظر، بهتدریج تابو میشود و کلمات جدیدتری جای آنها را میگیرد (همان). صرفنظر از کراهتهای معنوی که هر فردی بنا به دلایل شخصی از واژهها برداشت میکند، کاربرد واژههایی که دور از عرف است و با زشتی و رکاکت همراه است در زبان معیار صحیح نیست. نکته درخور توجه آن است که برخی واژهها بهخودی خود دربردارندة معنای رکیک و زشتی هستند و رکاکت آنها برای عامة مردم آشکار است؛ افراد بهصورت ناخودآگاه از کاربرد آنها در زبان پرهیز میکنند؛ اما گاهی بهدلیل ناآگاهی رکاکت برخی واژهها برای افراد آشکار نیست یا برخی واژهها چند معنا دارد و در یک معنا رکیک به حساب میآیند؛ اما افراد بهدلیل ناآگاهی آنها را بهصورت گسترده در زبان بهکار میبرند. این واژهها مصداق کراهت معنوی هستند و باید از کاربرد آنها در زبان پرهیز شود. عبارات «دم کسی را دیدن»، «باحال» و «رویهمرفته» از جملة این واژههاست.
نتیجه تأمل در کتابهای بلاغی نشان میدهد بلاغیان پیشنهادهایی برای گزینش و کاربست صحیح کلمات داشتهاند که میتواند راهکارهای مناسبی برای واژهگزینی باشد. با بررسی الگوی فصاحت کلمه در علم معانی و توجه به آن در فرایند واژهگزینی مشخص شد: - آنچه در علم معانی با عنوان «فصاحت کلمه» مطرح میشود، بهطور کامل بحث نگارشی است که در برخی موارد با بایدها و نبایدهای دستوری نیز درهم آمیخته است. - عوامل بسیاری موجب تنافر حروف و ازبینرفتن خوشآهنگی کلمات میشود که از آن جمله است: طول کلمه یا ترکیب، نوع صامتها و مصوتها و شیوة آرایش آنها. - طولانیبودن کلمه یا ترکیب در نگارش از دو منظر میتواند آسیبهایی را به زبان وارد کند: 1ـ موجب ناخوشآهنگی کلمه در تلفظ شود 2ـ به زیبایی نظام نوشتاری زبان آسیب بزند. بنابراین شیوة همنشینی حروف در حوزة گفتار و نوشتار اهمیت بسزایی دارد؛ در حالیکه در غالب تعاریفی که از تنافر حروف در کتابهای بلاغی مطرح است، تنافر حروف به بحث تلفظ مربوط میشود. به نظر میرسد این اصطلاح میتواند همنشینیِ نامناسبِ حروف در نظام نوشتاری زبان را نیز دربگیرد. - اگرچه دیدگاه در علم معانی غرابت استعمال بیشتر برای واژههای مهجور و متروک به کار میرود، این اصطلاح میتواند با توسع معنایی برای الفاظی که روایی و کاربرد لازم را در زبان فارسی معیار ندارند و اهل زبان آنها را به رسمیت نمیشناسند نیز به کار رود. صرفنظر از واژههای نامأنوس و مهجور، گروهواژههای دیگری نیز میتواند از مصادیق غرابت استعمال تلقی شود؛ از جمله کلیشههای نگارشی، لغات بیگانه نامأنوس، لغات عامیانه نامأنوس و برخی اشتراکهای لفظی. - بحث از مخالفت قیاس در علم معانی کاملاً زیرساخت دستوری دارد و مهمترین مصداقهای آن در حوزة گزینش و کاربرد واژهها شامل دو بخش است: 1ـ گرتهبرداری از زبان عربی و دیگر زبانها؛ 2ـ بیتوجهی به قواعد صرفی و معنایی زبان فارسی. کراهت سمع در حوزة تلفظ با تنافر حروف همپوشانی دارد و در حوزة معنا کاربرد واژگان زشت و رکیک را در برمیگیرد. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
همایی، جلالالدین (1370). دربارة معانی و بیان، بهکوشش ماهدخت بانو همایی، تهران: هما. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,349 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 786 |