
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,688 |
تعداد مقالات | 13,864 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,931,066 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,035,792 |
نگرش نوئل کرول دربارۀ معنا و ذهنیت هنرمند | ||
متافیزیک | ||
مقاله 7، دوره 10، شماره 25، اردیبهشت 1397، صفحه 93-106 اصل مقاله (678.05 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/mph.2018.107593.1062 | ||
نویسندگان | ||
مهدی شمس1؛ محمد مشکات* 2 | ||
1دانشجوی دکترای فلسفه، دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | ||
2دانشیار گروه فلسفه دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
در بحث تفسیر هنری در فلسفۀ تحلیلی، موضعی هست به نام «قصدگرایی واقعی معتدل». این، نامی است که نوئل کرول برای موضع خود در قبال معنای آثار ادبی انتخاب کرده بود. فیلسوف قصدگرای واقعی معتدل، معتقد است که معنای اثر با تحقّق قصدهای مؤلف در متن متعیّن میشود؛ یعنی اگر مؤلف معنایی را قصد کند و بتواند آن معنا را با موفقیت در اثر خود متحقق سازد، آنگاه معنای موردنظر، متعیّن شده است. بهتازگی، کرول موضع جدیدی اختیار کرده است که آن را «ذهنیتگرایی واقعی معتدل» مینامد. تفاوت موضع جدید او با موضع پیشین چیست؟ او در دورۀ اول، گزارش واضحی از قوام معنا ارائه نمیکند؛ اما به نظر میرسد که تحت تأثیر پل گرایس چارچوبی را پذیرفته که بر قصدهای انعکاسی تکیه دارد. در این پژوهش استدلال میشود که این چارچوب همیشه برای توضیح معنا در آثار هنری مناسب نیست. آثار هنری استلزامهایی دارند که نویسندگان آنها را قصد نکردهاند و بعضی از قصدگرایان، مانند کرول، تمایل دارند این استلزامهای قصدناشده را خارج از معنای اثر بدانند. دو راهبرد اصلی آنها این است که یا این استلزامها را در زمرۀ دلالت اثر قرار دهند، یا اینکه آنها را با مقاصد ناخودآگاه مؤلف پیوند بزنند. استدلال خواهد شد که راهبرد اول گاهی شهود ستیز میشود؛ زیرا استلزامهای قصدناشده را صرفاً به واکنشهای مخاطبان فرو میکاهد و راهبرد دوم،در چارچوب گرایسی، توجیهنشده باقی میماند. این مشکلات بنیادی در قصدگرایی، کرول را به سوی ذهنیتگرایی سوق داده است که در مقابل ایرادها و مثالهای نقض، مقاومتر است | ||
کلیدواژهها | ||
نوئل کرول؛ استلزام؛ دلالت؛ معنا؛ قصدگرایی؛ ذهنیتگرایی | ||
اصل مقاله | ||
. طرح مسئله «نوئل کرول»[i] از فیلسوفان تحلیلی هنر است که تا چندی پیش خود را «قصدگرای واقعی معتدل»[1] مینامید. فعلاً، در توضیح قصدگرایی واقعی معتدل به این مقدار بسنده میکنیم که طبق آن، قصدهای مؤلف واقعی هنگام تألیف اثر هنری میتوانند در تعیین معنای آن نقش داشته باشند. قید «واقعی» در این ترکیب بیانگر این است که برای کرول، مقاصد مؤلف واقعی اهمیت دارند. او با اضافهکردن این قید، موضع خود را از دیگر فیلسوفان قصدگرا که معتقد به مؤلف «مفروض»[2] هستند جدا میکند. فیلسوفان معتقد به «قصدگرایی فرضی»[3] مانند جرالد لوینسون و آلکساندر نهاماس، نیازی نمیبینند که در امر تفسیر فقط به قصدهای مؤلف واقعی رجوع کنند؛ بلکه از نظر آنها باید یک مؤلف مفروض در نظر گرفته شود و اثر هنری با توجه به قصدهای او تفسیر شود.[ii] به عبارت دیگر، برای قصدگرای واقعی مهم این است که یک مؤلف خاص (معرفه) چه معنایی را قصد کرده است؛ اما برای قصدگرای فرضی، امکان اینکه مؤلفی (نکره) معنا را قصد کرده باشد، مهم است. افزون بر این، قید «معتدل» در ترکیب ذکرشده نشاندهندۀ تمایز میان موضع کرول و دیگر قصدگرایانی است که قصد مؤلف را برای شکلگیری معنای اثر کافی میدانند.[iii] این موضع را اغلب قصدگرایی واقعی «تندرو»[4] یا «افراطی»[5] نامیدهاند. کرول در مقالات اخیرش نام موضع خود را به «ذهینتگرایی واقعی معتدل» تغییر داده و ادعا کرده است که هر نظریهای دربارۀ تفسیر ادبی باید بتواند به دو پرسش اصلی پاسخ بدهد؛ پرسش معرفتی و پرسش از قوام معنا. اولی میپرسد چه نوع از شواهد را مجازیم در تفسیر یک قطعۀ ادبی به کار ببریم؟ دومی با قوام معنای اثر سروکار دارد؛ یعنی اینکه معنا چگونه شکل میگیرد یا به قول کرول «متعیّن»[6] میشود. از نظر او مخالفان قصدگرایی پاسخی برای پرسش دوم پیش ننهادهاند. او اعلام میکند با تغییر نام موضع خود به ذهینتگرایی، به جای اینکه فقط مقاصد مؤلف واقعی را در تفسیر و در قوام معنا مؤثر بداند، حالات ذهنی او اعم از باورها و مفروضات او را تأثیرگذار میداند (`Carroll, 2013). بنابراین در تفکر کرول، دو پرسش متمایز و همچنین دو دورۀ متفاوت دیده میشود: 1. درمورد پرسش معرفتی، کرول در دورۀ اول معتقد است که قصدهای مؤلف به تفسیر مربوط هستند و تفاسیر درست باید با قصدهای مؤلف سازگار باشند. از نظر او تفاسیر ما از اثر باید محدود به زمینۀ اثر باشند و این زمینه علاوه بر هویت تاریخی اثر، شامل زندگینامۀ مؤلف و بهترین فرضیۀ ما دربارۀ قصدهای او نیز میشود. او در دورۀ دوم به جای واژۀ قصد از واژۀ ذهنیت استفاده میکند که به لحاظ مفهومی وسیعتر است و به این ترتیب موضع قبلی خود را اصلاح میکند. بنابراین بهطور عام از نظر کرول، درمورد پرسش معرفتی، قصدهای (ذهنیت) مؤلف واقعی و زندگینامۀ او به تفسیر اثر مربوط هستند.[iv] 2. درمورد پرسش دوم یعنی پرسش از قوام معنا، پاسخ کرول در دورۀ «ذهنیتگرایی»[7] با پاسخ او در دورۀ قصدگرایی متفاوت است. در دورۀ اول، پاسخ کرول به پرسش از قوام معنا چندان سرراست و مشخص نبوده است و در دورۀ دوم معتقد است معنا را ذهنیت مؤلف متعیّن میکند؛ به جز برخی موارد استثنا که پس از این به پرداخته میشود. اگرچه کرول تا پیش از اینکه خود را ذهنیتگرا بنامد بهطور مستقیم با پرسش از قوام معنا روبهرو نمیشود، اما دو نکته از عبارات او در دورهای که خود را قصدگرا مینامد، یعنی دورۀ اول، استنتاج میشود. اول اینکه کرول در این دوره همزبان با برخی قصدگرایان معتدل[v]، نظریۀ معنای گرایس را حامی قصدگرایی خود میدانست. او با تأکید بر نبودِ تفاوت ماهوی میان کاربرد محاورهای زبان و کاربرد ادبی آن، به نظریۀ گرایس در حمایت از قصدگرایی خود استناد میکند (Carroll, 1992). گرایس که از فیلسوفان علاقهمند به تحلیل زبان روزمره بود، «مقاصد ارتباطی»[8] را لازمۀ فهم معنای اظهارهای زبانی میدانست. او از اصطلاح M-intentions برای مقاصد ارتباطی استفاده میکرد که حرف M در این ترکیب اشاره به معنا[9] دارد و در مقالۀ حاضر از عبارت «قصدهای انعکاسی» برای آن استفاده شده است. این قصدها با یک نوع رفت و برگشت میان اظهارکننده و مخاطب شکل میگیرند. گرایس انتقال معنا را اینگونه توضیح میدهد: «A قصد میکند تا با اظهار x تأثیری را در مخاطب ایجاد کند که (آن تأثیر) بهواسطۀ شناسایی این قصد (توسط مخاطب)، حاصل میشود» (Grice, 1991: 221). نکتۀ دوم دربارۀ کرول دورۀ اول این است که به نظر میرسد وقتی بحث از معنای اثر ادبی (در مقابل معنای اثر هنری) میشود، او پاسخ هرش به پرسش از قوام معنا را پذیرفته و به کار گرفته است. هرش معتقد بود که همیشه چندین معنای ممکن از متن قابل برداشت هستند. از نظر او معنای هر متنی، بدون قصد مؤلف، نامتعیّن و مبهم است و درنهایت عامل تعیّنبخش به معنا قصد مؤلف است (Hirsch, 1967: 224-226). برای نمونه، کرول عباراتی از این دست را به کار برده که حاکی از پذیرش نگاه هرش به تعیّن معنا در آثار ادبی هستند: «قصدگرای معتدل آن قصدهایی از مؤلف را جدی میگیرد که واحد زبانی/ادبی مربوطه بتواند (در پرتو قراردادهای زبان و ادبیات) از آنها پشتیبانی کند. اما اگر آن واحد زبانی بتواند بیش از یک معنای ممکن را پشتیبانی کند، قصدگرای میانهرو اصل را بر آن میگذارد که تفسیر درست همان است که با قصد مؤلف واقعی سازگار باشد که البته قصد نیز باید توسط متن قابل پشتیبانی باشد»(Carroll, 2003, p. 198). کرول پس از مطرحکردن ذهینتگرایی، یعنی در دورۀ دوم، با الهام از «ریچارد وولهایم»[10]، فیلسوف انگلیسی متقدم از او، رویکرد جدیدی دربارۀ تعیّن معنا اختیار میکند که میتوان آن را اصلاحشدۀ نظریۀ هرش در نظر گرفت. او در این دوره به جای تأکید بر قصدها که فقط بخشی از ذهنیت مؤلف را در بر میگیرند، معنا را متعیّنشده توسط کلیت ذهنی مؤلف میداند که شامل قصدها نیز میشود؛ اما محدود به آنها نیست (Carroll, 2011). اگرچه کرول دلایل صورتبندی جدید خود را بهوضوح توضیح نداده است، اما به نظر میرسد که حداقل یکی از دلایل این تغییر موضع این بوده که موضع دوم یک دستۀ بزرگ از معانی قصدناشده را پوشش میدهد؛ اما موضع اول از این امر ناتوان است. در این مقاله تلاش میشود تا نشان داده شود که ناتوانی در پوشش بعضی از معانی قصدناشده نقص اصلی موضع اول، یعنی قصدگرایی معتدل، بوده است و کرول سعی کرده تا با موضع دوم، یعنی ذهنیتگرایی، این نقص را برطرف کند. به جز این بخش، که در آن مسئله و زمینۀ آن توضیح داده شد، مقالۀ حاضر سه بخش دیگر را نیز شامل میشود. در بخش 2 با تکیه بر مقالۀ «قصد و هرمنوتیک بدگمانی»[vi] به پاسخ کرول به پرسش از قوام معنا در دورۀ اول و مشکل معانی قصدناشده پرداخته خواهد شد. کرول در این دوره میپذیرد که کشف معانی موردنظر مؤلف با تکیه بر متن، تنها یکی از اهداف تفسیری ماست و متن میتواند «استلزام»[11]هایی داشته باشد که مؤلف آنها را مراد نکرده است؛ اما او هرگز چنین استلزامهایی را با کلمۀ «معنا» برچسب نمیزند و تلویحاً آنها را در مقولۀ دلالتهای متن قرار میدهد. چنین رویکردی ناگزیر از پذیرش یک تفکیک سنتی در میان قصدگرایان است؛ یعنی تفکیک میان معنا و دلالت. در بخش 3 این راهبرد محبوب قصدگرایان، یعنی تفکیک میان دلالت و معنا، تشریح و نقد میشود. قصدگرایان بهصورت تاریخی برای مواجهه با معانی ناخواسته و قصدناشده، همواره از دو راهبرد اصلی استفاده کردهاند؛ اول، تفکیک میان دلالت و معنا؛ دوم، قصدهایی که مؤلف به آنها التفات و آگاهی ندارد و بهاصطلاح قصدهای ناخودآگاه نامیده میشوند. در بخش 4 راهبرد دیگر قصدگرایان، یعنی توسل به قصدهای ناخودآگاه برای توجیه معانی قصدناشده، تشریح و نقد خواهد شد. در همینجا پاسخ اخیر کرول به پرسش مذکور بررسی میشود و مزایای موضع جدید او، یعنی ذهنیتگرایی، دربارۀ معانی قصدناشده توضیح داده میشود. 2. معانی قصدناشده و قصدگرایی واقعی معتدل همانطور که ذکر شد، کرول به عنوان قصدگرای معتدل معتقد بود که مؤلف گاهی در تحقق مقاصدش در اثر خود موفق نیست؛ در چنین مواردی، بهالطبع، قصد مؤلف نمیتواند قوامبخش معنا باشد؛ اما به جز مواردی که مؤلف در تحقق قصدش موفق نبوده، متن استلزامهای ناخواستهای دارد که نمیتوان آنها را نتیجۀ شکست مؤلف در تحقق قصدهایش دانست. این استلزامها را نه میتوان در دایرۀ قصدهایی که با موفقیت در متن متحقق شدهاند گذاشت، نه در دایرۀ قصدهایی که مؤلف در تحققشان ناکام بوده است. آیا چنین استلزامهایی میتوانند بخشی از معنای اثر ادبی باشند؟ کرول در مقالۀ «قصد و هرمنوتیک بدگمانی» رابطۀ قصدهای مؤلف و بعضی از «نتایج»[12] قصدناشدۀ آنها را توضیح میدهد و تأکید میکند که یک مفسر میتواند بهدرستی، استلزامهایی را از اثر استخراج کند که کاملاً در تضاد با آنچه مؤلف قصد کرده باشند. مثال او «جزیرۀ اسرار آمیز»[13] نوشتۀ «ژول ورن»[14] است. روایت جزیرۀ اسرارآمیز در زمان «جنگ داخلی آمریکا»[vii] اتفاق میافتد و نویسنده حمایت کامل خود را از ایالات شمالی و لغو بردهداری در داستان نشان میدهد. اما مشکل اینجاست که «نب»[15]، شخصیتی آفریقایی-آمریکایی در داستان، طوری تصویر شده که تحقیرآمیز است و شیوۀ توصیف او حاکی از نوعی تبعیض نژادی[viii] و نگاه از بالا به اوست؛ بنابراین ما با استلزامهایی در متن مواجه هستیم که کاملاً در مقابل دانستههای ما از مقاصد مؤلف قرار میگیرند. آیا موقعیتهایی از این دست آشکارکنندۀ نوعی تعارض در قصدگرایی هستند؟ کرول چنین مواردی را ناقض موضع قصدگرایی نمیداند و اینطور توضیح میدهد که ورن قصد داشته تا شخصیت نب را رام و بیآزار ترسیم کند؛ یعنی منظور ورن این بوده که با باورهایی نظیر اینکه «بردهها موجوداتی وحشی و خطرناک هستند» مقابله کند. این قصد ورن در عمل منجر به تخریب شخصیت نب و ترسیم آن بهصورت فردی خرافاتی، سادهدل و هالو شده است. اظهارات ورن منجر به گونهای از تبعیض نژادی در اثر او شده است که ما امروزه بهراحتی آن را تشخیص میدهیم؛ اما در آن زمان نویسنده متوجه آن نبوده است. کرول توجه خواننده را به این نکته جلب میکند که حتی برای فهم و تحلیل اینگونه استلزامهای قصدناشده در اثر ورن، مراجعه به مقاصد او لازم و مفید است. نژادپرستی میتواند بهصورت قصدناشده در «جزیرۀ اسرارآمیز» موجود باشد؛ اما برای پیداکردن موارد نژادپرستی ناخواسته نیز نیاز داریم تا به مقاصد مؤلف مراجعه کنیم. کرول صریحاً اعلام میکند که تفسیر صرفاً در صدد پیگیری مقاصد مؤلف نیست (Carroll, 1993)؛ یعنی او در امر تفسیر وحدتگرا نیست و میتوان گفت به آنچه رابرت استکر «تکثرگرایی نقادانه»[16] نامیده معتقد است. تکثرگرا میپذیرد که تنها هدف تفسیرها رسیدن به معنای موردنظر مؤلف نیست؛ بلکه اهداف مختلفی برای تفسیر وجود دارد و معنای موردنظر مؤلف یکی از آنهاست. بنابراین، میتوانیم تفسیرهای مشروعی داشته باشیم که هیچ ربطی به معنای موردنظر مؤلف نداشته باشند. (Stecker, 1996:133-136). با این حال، به نظر میرسد که کرول از پذیرش «معانی قصدناشده» اکراه دارد و هرگز این اصطلاح را به کار نمیبرد. از نکات مهم در این مقالۀ «قصد و هرمنوتیک بدگمانی» این است که کرول برای نتایج قصدناشدۀ ذکرشده از اصطلاح معنا استفاده نمیکند و به جای آن واژۀ significance را به کار میبرد که میتوان آن را به «دلالت» یا «اهمیت» ترجمه کرد. نگارنده معادل «دلالت» را برای واژۀ انگلیسی significance به کار برده و از معادل «استلزام» برای «implication» استفاده کرده است. تفکیک میان دلالت و معنا از راهبردهای سنتی قصدگرایان برای توجیه استلزامهای قصدناشده در تفسیر ادبی است. کاربرد واژۀ دلالت به جای واژۀ معنا توسط کرول، حاکی از پذیرش این تمایز توسط اوست. در بخش بعد سعی شده با تمرکز بر یک مثال نقض، نشان داده شود که تفکیک میان دلالت و معنا نمیتواند مشکل معانی قصدناشده را در همۀ موارد حل کند.
3. دلالت و معنا یکی از راهبردهای محبوب برای مجوزدادن به بعضی از تفسیرهایی که به معانی قصدناشده میپردازند، این است که میان معنا و دلالت اثر تمایز قائل شوند. تفکیک میان دلالت و معنا سابقهای طولانی در بحث از تفسیر دارد. هرش، اولین کسی است که این تفکیک را در شکل امروزیاش در بحث از معنای آثار ادبی مطرح کرد و قلمروی دلالت را، بر خلاف معنا، مرتبط با علایق خوانندگان و مخاطبان دانست. از نظر هرش معنا ثابت و متعیّن است؛ اما دلالتها در طول زمان تغییرپذیر هستند. معنا محتوای فهم است و دلالت نسبت و رابطهای است که این محتوا با چیز یا چیزهای دیگر دارد (Hirsch, 1967:143, 211& Hirsch, 1984) . «ویلیام ایروین»[17] که خود را قصدگرای تندرو[18] مینامد، هر گونه استلزامی را که در متن وجود دارد، اما مؤلف آن را قصد نکرده است، در دایرۀ دلالتهای اثر قرار میدهد. معنا از نظر او صرفاً آن چیزی است که نویسنده موقع نوشتن اثر قصد کرده است؛ خواه قصدش را در متن متحقق کرده باشد، خواه در این امر موفق نبوده باشد (Irwin, 1999). میتوان گفت که اغلب قصدگرایانی که این تفکیک مفهومی را به کار میگیرند، با این ادعا موافقاند که معنای اثر را مؤلف متعیّن میکند؛ اما دلالتها معمولاً استلزامهایی هستند که در متن وجود دارند و مؤلف آنها را قصد نکرده است. برای مثال فردی میتواند شاهنامه را به قصد تحقیق دربارۀ شرایط جغرافیایی ایران در دورههای اساطیری و پهلوانی مطالعه کند. در این صورت او میتواند «دلالت»های بسیاری در متن بیابد که خود فردوسی هم التفاتی به آنها نداشته است و بنا بر نظر بسیاری از قصدگرایان، جزئی از «معنای» اثر نیستند. به نظر نگارنده دوگانۀ متن-اثر، آنگونه که زیباییشناسان در بحث تفسیر استفاده کردهاند، با دوگانۀ دلالت-معنا پیوستگی نیرومندی دارد. اثر، چیزی است که مؤلف تولید کرده است و باید در زمینۀ خودش دیده شود و این زمینه شامل حقایق تاریخی و زندگینامهای دربارۀ مؤلف اثر نیز میشود (Currie, 1991)؛ اما متن چیزی است جدا از مؤلف که مخاطب میتواند آن را هرگونه که خواست، بررسی کند. به عبارت دیگر، میتوان گفت که اثر[19] برابر است با متن[20] به علاوۀ زمینۀ متن[21]. دلالت نمیتواند بخشی از معنای اثر باشد؛ بلکه دلالتها استلزامهایی هستند که خواننده یا مخاطب به متن بار میکنند. به عبارت دیگر، دلالت در این معنای فنی، چیزی است که با واکنش مخاطب سروکار دارد؛ نه با قصد مؤلف. بنابراین، تفکیک مفهومی میان دلالت و معنا اگرچه میتواند پارهای از تفسیرهای مخاطبمحور را توجیه کند، اما آن گونه از تفسیرها را بیرون از دایرۀ معنای اثر قرار میدهد. در تأیید اینکه کرول نیز این تمایز را پذیرفته است میتوان به پارههای اینچنینی در متن او استناد کرد: «وقتی که بومیهای استرالیا فیلمهای وسترن نگاه میکنند و برای سرخپوستهایی که سفیدپوستها را نابود میکنند هورا میکشند، این فیلمها را دوباره رمزگذاری میکنند- یعنی دلالتی از داستان بیرون میکشند که سازندگان روایت آن را قصد نکرده بودهاند» (Carroll, 1994)؛ بنابراین، بعضی از زیباییشناسان از جمله کرول، دلالت را اینطور تعریف میکنند که به واکنشهای خوانندگان بر میگردد و نه به قصدهای مؤلف. میتوان گفت که مشکل بعضی از استلزامهای قصدناشده با قراردادن آنها زیر مقولۀ دلالت حل نمیشود؛ زیرا همۀ استلزامهای[22] قصدناشده[23] در اثر را نمیتوان زیر مقولۀ دلالت[24] در نظر گرفت. توضیح اینکه میتوان نمونههایی از استلزام قصدناشده را در آثار ادبی یافت که گذاشتن آنها زیر مفهوم دلالت به نظر غیرشهودی میآید؛ زیرا این استلزامها رابطۀ تنگاتنگی با مؤلف دارند و صرفاً برساختۀ ذهن خواننده نیستند. برخی از استلزامهایی که مؤلف قصد نکرده است، مثلاً استلزامهای اخلاقی، باید جزو معنای آن اثر در نظر گرفته شوند تا بتوانیم مؤلف را تا اندازهای مسئول آنها بدانیم. در ادامه سعی میشود تا این موضوع با ذکر مثالی توضیح داده شود. جلال آلاحمد در کتاب «غربزدگی»[ix] بر وحدت ملتهای مختلف مسلمان در برابر غرب تأکید میکند؛ اما گاهی رگههایی از تبعیض نژادی در قلم او دیده میشود. او معتقد است که کشورهای توسعهنیافته باید سعی کنند تکنولوژی غرب را به دست آورند؛ اما از دیگر آثار منفی فرهنگ غربی اجتناب کنند. از نگاه آلاحمد یکی از این آثار منفی تمدن غربی، بنیاد نژادپرستانۀ آن است. او تأکید میکند که مسلمانها یا بومیان آفریقا و استرالیا همه برای غربیها بدوی به حساب میآیند. دانشمندان غربی آنها را مانند اشیا در آزمایشگاه بررسی میکنند و در موزهها به نمایش میگذارند (نک. آلاحمد، 1385: فصل سوم). اما گاهی لحن خود او دربارۀ اعراب، آشکارا تحقیرآمیز است. به نمونۀ زیر توجه کنید که در آن آلاحمد در حال تحلیل وضعیت ژاپن است: «و اکنون نیز که ملل آزاد غربی گوشهای از خوان یغمای بازارهای دنیا را به روی متاعهایش گستردهاند، به این دلیل است که در تمام صنایع ژاپون سرمایهگذاری کردهاند و نیز به این قصد است که جبران کرده باشند مخارج نظامی حفاظت آن جزیرهها را که رجالش از پس جنگ جهانی دوم سر عقل آمدهاند و درمورد تسلیحات و قشون و دستهبندیهای نظامی از بیخ عرب شدهاند» (آلاحمد، 1385: 21) آیا با استفاده از دوگانههایی چون متن/اثر یا دلالت/معنا میتوان این مورد از تبعیض نژادی ناخواسته را خارج از معنای اثر دانست؟ ممکن است آلاحمد متوجه استلزام نژادپرستانۀ عبارت «از بیخ عرب شدن» نبوده باشد یا شاید متوجه بوده، ولی اهمیتی نمیداده است. اما بگذارید فرض بگیریم که آلاحمد قصد نکرده که بهطور انعکاسی، یعنی آنطور که مورد نظر گرایس بود، عربها را تحقیر کند. این مورد حتی کمی با مورد ژول ورن نیز متفاوت است. ژول ورن قصد داشت تا نب را بهطور خاصی توصیف و ترسیم کند که بر حسب اتفاق نتیجۀ کار او متضمن تبعیض نژادی شد؛ اما در این مورد به نظر میرسد که آلاحمد اصلاً التفاتی به عربها ندارد و در حال بحث از موضوع دیگری است. همانطور که پیش از این گفته شد، قصدگرایان معتقدند متن و دلالت مفاهیمی هستند رها از مقاصد مؤلف و این دو صرفاً با واکنش مخاطب سروکار دارند؛ در حالی که اثر و معنا را مقاصد مؤلف قوام میدهند. «غربزدگی» حدوداً در سال 1341 به اتمام رسیده و واضح است که ما در طول این سالها آموختهایم بیشتر نسبت به استلزامهای مرتبط با تبعیض نژادی در اظهارهای خود حساس باشیم. با این حال، به نظر عجیب میرسد که بگوییم استلزام نژادپرستانۀ این عبارت در کتاب غربزدگی نتیجۀ رویکرد و ذهنیت نویسنده نیست، بلکه مانند واکنش بومیان استرالیایی به فیلمهای وسترن، نتیجۀ واکنش مخاطبان به این اثر است. قرارنگرفتن چنین استلزامهایی در حیطۀ معانی اثر به نظر اشتباه و شهودستیز میآیند. در اینجا خواننده ممکن است تردید کند که آیا مورد بالا شاهد مثال مناسبی است؟ آیا نمیتوان گفت که این یک اصطلاح جا افتاده است و برخی از کسانی که آن را به کار میبرند، صرفاً در حال پیروی از تکیهکلامهای زبانی هستند؟ از منظری دیگر، این اشکال را میتوان اینطور مطرح کرد که استلزام در این مثال تابع ذهنیت جلال آلاحمد نیست؛ بلکه تابع ذهنیت قوم ایرانی در وجه تاریخی آن است و آلاحمد صرفاً بهعنوان کاربر زبان فارسی آن را بهعنوان اصطلاح به کار برده است. این اشکال بهدرستی بر وجه تاریخی و فرهنگی زبان تکیه میکند؛ اما صدور حکم تبرئه در چنین مواردی که اظهار زبانی آشکارا سوگیری نژادپرستانه دارد، حاکی از یک پیشفرض نادرست است. آن پیشفرض این است که کلیت یک زبان فارغ از نژادپرستی و پیشفرضهای غیراخلاقی است. احتمالاً کسی که چنین اشکالی را مطرح کرده معتقد است که هر آنچه در زبان جا افتاده است بار اخلاقی خنثی دارد و در صورت وفور کاربرد یک اصطلاح توسط جمعی از کاربران زبان، قبح اخلاقی آن از بین میرود. بگذارید ابتدا با تخیل، یک موقعیت فرضی سعی کنیم تا شهودستیزبودن پیشفرض مذکور را نشان دهیم. فرض کنید کشوری وجود دارد به نام «جمهوری نارسیس»؛ بسیاری از مردم این کشور از صدها سال پیش، متقاعد شدهاند که ایرانیها جنگجویان بیرحمی هستند و به دلیل پارهای دلایل تاریخی[x]، بهتدریج کلمۀ ایرانی را مترادف با واژههای «خونخوار» و «خونریز» به کار بردهاند. امروزه نیز مردم «جمهوری نارسیس»، تحت تأثیر تبلیغات رسانهای، همچنان باور دارند که ایرانیها موجوداتی خشن هستند که هرگاه بتوانند، از ریختن خون ابایی ندارند. حتی لطیفههایی نیز دربارۀ خشنبودن ایرانیها ساختهاند. بسیاری از نویسندگان و علما و نخبگان این کشور نیز طبق پیشفرض مذکور در آثار ادبی خود کلمۀ ایرانی را طوری به کار بردهاند که بر خونریزی و بیرحمی دلالت ضمنی (استلزام) دارد. آیا فرد ایرانی حق دارد هنگام خواندن چنین آثاری آنها را نژادپرستانه و غیراخلاقی بیابد؟ دادن پاسخ منفی به این پرسش برای ما ایرانیها به نظر دشوار و شهودستیز میرسد. اما فرض کنیم که شخصی پاسخ بدهد که یک فرد ایرانی نباید از چنین کاربردهایی رنجیدهخاطر شود و اگر زمینۀ تاریخی اینگونه اظهارها را درک کند دیگر آنها را نژادپرستانه نخواهد یافت. همانطور که آلاحمد میتواند به ما اعتراض کند که من صرفاً از امکانات زبان استفاده کردهام و چیزی فراتر از آن در کار نبوده است. در زبان فارسی «عبارت از بیخ عرب شدن» کنایه از «استنکاف، حاشاکردن و حماقت» است و این یکی از مجازهایی است که در زبان فارسی به کار میرود. حتی در صورت متوجهکردن گوینده به استلزامهای نژادپرستانۀ اظهاراتش، او میتواند بگوید که آن استلزامها را قبول ندارد و یا حتی به ضدّ آن معتقد بوده و گرایش دارد. بهتر است پیش از ادامۀ بحث به این نکته توجه شود که زبان امری شخصی نیست و گذشته از اینکه کشور ما در خاور میانه واقع شده، چندین میلیون عرب ایرانی نیز در آن وجود دارد. اگر کسی با تذکر دیگران متوجه استلزامهای نژادپرستانۀ یک عبارت شد، بهلحاظِ اخلاقی موظف است که دیگر آن را به کار نبرد و در این موارد معمولاً عرف بر این است که اظهارکننده از مخاطب عذرخواهی کند؛ بهخصوص که اظهار او جنبۀ عمومی داشته باشد؛ مثلاً در رادیو یا تلویزیون پخش شود. بنابراین، با توجه به بینالاذهانیبودن زبان، اینکه شخصی بگوید: «من استلزامهای نژادپرستانۀ یک اصطلاح را قبول ندارم، پس میتوانم آن را به کار ببرم» آشکارا مردود و ناموجه است و اما دربارۀ استفاده از «امکانات زبان» که اشکالکننده آن را مباح و مجاز دانسته است، میتوان گفت که ناسزاگفتن و سخنچینی نیز از امکانات زبان است و بسیاری از افراد نیز از این امکان استفاده میکنند؛ اما این امر موجب نمیشود هرزهگویی و فحاشی مجاز و اخلاقی شمرده شود. افزون بر این، مستشکل به این امر توجه ندارد که در بیشتر مواقع، تبعیض نژادی افراد ریشه در بخشی از فرهنگ یک ملت و روح حاکم بر آن دارد. به عبارت دیگر، این فرهنگها و جوامع نژادپرست هستند که افراد نژادپرست را به وجود میآورند و آنها را تغذیه میکنند. در ادبیات فارسی نیز اگر تنها دورۀ معاصر را در نظر بگیریم، عربستیزی و باستانگرایی ایرانی را در آثار بسیاری از نویسندگان مطرح مانند صادق هدایت، صادق چوبک، نادر نادرپور، مجتبی مینوی و دیگران بهوضوح میتوان یافت.[xi]معمولاً عربستیزی یک روی سکه و شوونیسم و باستانگرایی روی دیگر سکه است. رگههایی از این باستانگرایی را در غربزدگی نیز میتوان دید. مثلاً آنجا که آلاحمد میگوید: «و اما اسلام که وقتی به آبادیهای میان دجله و فرات رسید، اسلام شد و پیش از آن، بدویت و جاهلیت اعراب بود» (آلاحمد، ۱۳۸۵: 35). اینجا آلاحمد ادعا میکند که اسلام پیش از اینکه به ایرانیان برسد چیزی به جز جاهلیت و بدویت اعراب نبوده است. اندکی آشنایی با تاریخ ایران باستان و تاریخ اسلام کافی است تا نادرستی این گزاره تصدیق شود؛ افزون بر این، این گزاره با معتقدات مسلمانان نیز همخوانی ندارد. بنا بر آنچه دربارۀ غربزدگی گفته شد، آلاحمد مسئول استلزامهای اخلاقی اظهارهای خود است و این استلزامها صرفاً برساختۀ ذهن خوانندگان نیست. دیدیم که قصدگرایان با پیشنهادن دوگانۀ دلالت/معنا، اولی را به واکنش مخاطبان و دومی را به مقاصد مؤلف مرتبط ربط میدهند. اما دستهای از استلزامها هستند، مثلاً بعضی از استلزامهای اخلاقی که از طرفی نمیتوان بهسادگی رابطۀ آنها را با مؤلف اثر نادیده گرفت و از طرف دیگر بعید به نظر میرسد که مؤلف بهصورت انعکاسی آنها را قصد کرده باشد. درنتیجه، گاهی نسبتدادن استلزامهای ناخواسته و قصدناشده به واکنش مخاطبان نمیتواند رویکرد درستی برای توضیح معانی ناخواسته و قصدناشدۀ اثر باشد. همانطور که گفته شد، کرول از عبارت «معانی قصدناشده» برای چنین استلزامهایی استفاده نمیکند. او تمایل دارد استلزامهای قصدناشده را خارج از معنای اثر در نظر بگیرد؛ به دلیل اینکه یک نوع نظریۀ سادهشدۀ گرایسی را بنیان نظریۀ معنای خود قرار میدهد؛ نظریهای که بر قصدهای انعکاسی اظهارکننده استوار است؛ اما قصدگرایان علاوه بر دوگانۀ دلالت/معنا، راهبردهای دیگری نیز برای مقابله با معانی قصدناشده دارند. آنها گاهی با توسل به «قصدهای ناخودآگاه»[25] مؤلف سعی در گنجاندن معانی ناخواسته در تفسیرهای مبتنی بر قصدگرایی داشتهاند. اگرچه توسل قصدگرای معتدل به قصدهای ناخودآگاه در سطح معرفتی، در باب پرسش معرفتی، پذیرفتنی به نظر میرسد، اما باید سنجیده شود که آیا این قصدها در سطح استقرار معنا، در بابِ پرسش از قوام معنا را نیز قصدگرایان گرایسی توجیه کردهاند یا خیر. در ادامه تلاش خواهد شد تا پس از تشریح مفهوم قصدهای ناخودآگاه امتیازهای ذهنیتگرایی بر قصدگرایی نشان داده شود.
4. ناخودآگاه هنرمند و ذهینت گرایی در توضیح معانی ناخودآگاه میتوان گفت که استلزامهایی هستند که در متن وجود دارند و مؤلف، صریحاً آنها را قصد نکرده است؛ ولی به سببِ حالتهای ذهنی خاصی که داشته است، آن استلزامها به متن او منتقل شدهاند و در اثر او هویدا هستند. تمایلات بورژوا یا «محرکهای زیرآستانهای»[26] فرویدی، از نمونههای نوعیِ قصدهای ناخودآگاه در گفتمان نقد ادبی هستند. نسبتدادن بعضی معانی تلویحی و قصدناشدۀ اثر به حالات ذهنی ناخودآگاه مؤلف، راهبردی پیشینهدار است که بعضی از قصدگراها آنها را در مقابل مثالهای نقض، به کار گرفتهاند. برای مثال، هرش در پاسخ به انتقادات «مونرو بیردزلی»[27]، از بنیانگذاران زیباییشناسی تحلیلی معاصر، میکوشد بعضی از معانی قصدناشدۀ متن را اینگونه توجیه کند که آنها را مؤلف بهطور ناخودآگاه قصد کرده است (Hirsch, 1967: 22). این مفهوم، یعنی ناخودآگاه، توان خاصی برای تبیین و توجیه تناقضات دارد؛ مثلاً میتوان گفت که پسری پدرش را دوست دارد؛ اما بهطور ناخودآگاه از او متنفر است. اگرچه ناخودآگاه در اینگونه بحثها گاهی معنایی عامیانه به خود میگیرد، اما نگارنده دربارۀ امتیاز بهکارگرفتن آن در مباحثه دربارۀ تفسیر ادبی شکی ندارد. هم در زندگی روزمره و هم در آثار ادبی، مخاطب گاهی متوجه استلزامهایی چشمگیر در اظهارهای یک شخص میشود که ریشه در عقاید و باورهای او دارند؛ اما به نظر میرسد که اظهارکننده التفاتی به آن دلالتها ندارد. توسل به ناخودآگاه اظهارکننده، در چنین مواردی نامعمول و غریب نیست؛ اما پرسش مرتبط با بحث ما آن است که آیا قوام معنا در نظریۀ گرایس با قصدهای ناخودآگاه همخوانی دارد یا خیر؟ به نظر نگارنده پاسخ منفی است. طبق صورتبندی گرایسی برای آنکه یک استلزام بخشی از معنای اثر باشد، باید اظهارکننده آن را بهطور انعکاسی قصد کرده باشد[28]. به این معنا که اظهارکننده آشکارا قصد میکند تا با مخاطب ارتباط برقرار کند و با اظهارش در او اثری ایجاد کند؛ همچنین اظهارکننده قصد میکند تا مخاطب این قصد او را دریابد و از رهگذر شناسایی همین قصد اثر موردنظرش را در مخاطب ایجاد کند. اگرچه اظهارکننده به تکتک مراحلِ قصد انعکاسی التفات ندارد؛ چون در آن صورت فرایندهای شناختی ما بسیار کندتر از آنچه هست میبود؛ اما قصد انعکاسی، بنا به تعریف، قصدی است که اظهارکننده به آن آگاهی دارد و قصدی آشکار است. به بیان دیگر، از منظر گرایسی، استلزامهای یک اثر ادبی را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: گروه اول استلزامهایی هستند که مؤلف آنها را بهطور انعکاسی قصد کرده و بنابراین مؤلف در متحققکردن آنها در اثر توفیق داشته است. گروه دوم استلزامهایی هستند که مؤلف آنها را بهطور انعکاسی قصد نکرده و قصدی برای متحققکردن آنها در متن نداشته است؛ قصدهای ناخودآگاه، آشکارا متعلق به این گروه دوم هستند و بر اساس نظریۀ معنای گرایس، نمیتوانند قوامبخش معنای اثر باشند. بنابراین، قصدهای ناخودآگاه نمیتوانند جزء قصدهایی محسوب شوند که با موفقیت در اثر محقق شدهاند. ذکر این نکته مهم و لازم است که این راه همیشه پیش روی کرول باز است که معنای اثر را گاهی متعیّنشده توسط خود متن بداند. او با پذیرفتن موارد شکست مؤلف، از پیش پذیرفته که گاهی خود متن میتواند قوام بخش معنا باشد. علاوه بر این، از آنجایی که او، مانند قصدگرایان تندرو، هرگز تأکید نکرده که معانی اثر صرفاً معانی قصدشده هستند، این راه را پیش روی خود باز گذاشته است. اما به نظر نمیرسد که معانی ناخودآگاه را بتوان جزء معانی قصدناشده اثر دانست؛ زیرا معانی ناخودآگاه پیوند عمیقی با مؤلف اثر دارند و همانطور که توضیح داده شد معانی قصدناشده به متن، در مقابل اثر، نسبت داده میشوند. مثلاً همان مسئلۀ تبعیض نژادی در یک اثر ادبی را در نظر بگیرید. مواردی وجود دارد که مخاطب بهراحتی استلزامهای نژادپرستانهای را در اثر مییابد؛ اما چنان که متداول است، نویسنده انکار میکند که قصد داشته کیفیت خاصی را به همۀ افراد نژاد یا قومی نسبت بدهد و یا اینکه آنها را خوار بشمارد. اگر فرض بگیریم که مؤلف در گفتهاش صادق بوده باشد، طبق قصدگرایی معتدل اینگونه استلزامها را نمیتوان بخشی از معنایی دانست که او با استفاده از قصد انعکاسی به مخاطب خود منتقل کرده است. بنابراین استلزامهای نژادپرستانۀ اثر او جزء معانی قصدناشده خواهند بود. از یک طرف معانی نژادپرستانه در متن وجود دارند و طبق چارچوب گرایسی نمیتوان آنها را معانی موردنظر مؤلف دانست؛ از طرف دیگر به نظر شهودستیز میرسد که چنین معانی غیراخلاقیای را یکسره از مؤلف اثر جدا کنیم و آن را حاصل واکنشهای مخاطب به متن بدانیم. بنابراین، در چنین مواردی، عقلانیترین گزینه توسل به قصدهای ناخودآگاه است. با توجه به توضیحات بالا، اگر معانی ناخواستۀ نژادپرستانه را معلول افکار ناخودآگاه مؤلف بدانیم، او را تا حدی مسئول نژادپرستیاش دانستهایم؛ زیرا باورها، افکار و بهطور کلی ذهینت اوست که باعث شده آن استلزامهای نژادپرستانهای در متن او وجود داشته باشند، حتی اگر خودش آگاهی و التفاتی به آنها نداشته باشد.اما چنین راهبردی، موضعی خواهد بود و نهایتاً استفادۀ قصدگرای معتدل از نظریۀ معنای گرایس، محدود به بخشی از معنای اثر، یعنی معنایی که مؤلف آگاهانه قصد کرده، باقی میماند. کرول که به نظر میرسد متوجه این ایراد شده است، در موضع دوم خود، علاوه بر قصدهای آگاهانۀ مؤلف، افکار و باورهای او را نیز در نظر میگیرد. او در این دوره به جای قصدها، ذهنیت مؤلف را عامل قوامبخش اثر میداند و موضع جدیدش را «ذهنیتگرایی معتدل» مینامد. پاسخ کرول به پرسش از قوام معنا در این مرحله بسیار واضحتر از مطالب قبلی او دربارۀ همین موضوع است. اگر از او پرسیده شود که چگونه استلزامهای قصدناشده میتوانند قسمتی از معنای اثر باشند، او پاسخ میدهد که حالتهای مختلف ذهنی مانند باورها، مفروضات و امیال و انگیزهها و افکار ناخودگاه نیز میتوانند در معنا نقش ایفا کنند. کرول در توضیح نظریۀ جدید خود مینویسد: «طبق ذهینتگرایی واقعی معتدل، معنای شعر را قصدهای واقعی و مفروضات مؤلف، که ضرورتاً خودآگاه هم نیستند، تعیین میکنند؛ یعنی طبق ذهنیتگرایی واقعی معتدل تا زمانی که این قصدها، مفروضات و امثال آن با آنچه در متن وجود دارد سازگار باشند، سرمایۀ شناختی یا ذهنی مؤلف معنای اثر را معیّن میکند» (Carroll, 2013). میتوان از زاویۀ دیگری نیز این مسئله را توضیح داد؛ گاهی ممکن است استلزامهایی در متن وجود داشته باشند که مؤلف با جدیت هرگونه ارتباط حالتهای ذهنی خود به آنها را تکذیب کند؛ در حالی که مخاطب باز هم نمیتواند آنها را نادیده بگیرد؛ زیرا از نظر او این استلزامها در متن هویدا هستند و باید جزئی از معنای اثر در نظر گرفته شوند. در چنین مواردی ذهینتگرای معتدل یا باید صداقت مؤلف را در اعلام برائت از آن معانی زیر سؤال ببرد، یا اینکه وقتی قرائن و شواهد قانعکننده باشند، آن معانی را به حیطۀ ناخودآگاه مؤلف نسبت دهد. همانطور که توضیح داده شد ذهنیتگرایی، برخلاف قصدگرایی، مشکلی برای مشارکت حالات ذهنی ناخودآگاه در تقویم معنا ایجاد نمیکند. البته در چنین مواردی، راه دیگری نیز پیش روی ذهینتگرای معتدل وجود دارد که معمولاً برای او گزینۀ جذابی نیست. ذهنیتگرای معتدل میتواند معانی ناخواسته و قصدناشده را حاصل شکست مؤلف در تحقق برخی از قصدهایش بداند. در ابتدای مقاله ذکر شد که کرول در دورۀ دوم معتقد است معنا را ذهنیت مؤلف متعیّن میکند، «به جز برخی موارد استثنا». از نظر او این موارد استثنا هنگامی رخ میدهند که مؤلف در تحقق قصدش شکست بخورد. کرول میپذیرد که در موارد شکست مؤلف معنای اثر همان معنای متن است. او بهطور بسیار خلاصه در پاورقی مقالۀ خود دربارۀ این موارد چنین توضیح میدهد: «وقتی قسمتی از شعری که مؤلف نوشته است، قصد او را حمایت نمیکند، معنای آن قسمت از شعر چیست؟ دو راه برای پاسخ به این پرسش وجود دارد. میتوانم بگویم که آن قسمت از شعر هیچ معنایی نمیدهد، یا اینکه معنای آن همان است که دامنۀ معناهای متن اجازه میدهد. اولی به نظرم شهودستیز میآید؛ پس دومی را ترجیح میدهم. البته این امر بر عدمِتعیّن معنا در این موارد صحه میگذارد» (Carroll, 2013). بنابراین در دورۀ دوم، کرول در پاسخ به پرسش از قوام معنا میپذیرد که معنای اثر را گاهی ذهینت مؤلف قوام نمیدهد؛ اما چنین مواردی را استثنا میداند. او به عدمِتعیّن معنا در چنین مواردی اذعان میکند. به عبارت دیگر، یا ذهنیت مؤلف معنا را متعیّن میکند که بسیاری از معانی قصدناشده از جمله معانی ناخودآگاه نیز تحت آن قرار میگیرند، یا در موارد شکست مؤلف در تحقق قصدهایش معنا بهصورت نصفه و نیمه توسط متن متعیّن میشود. کرول در مقالۀ پیشگفته همچنان پاسخ به پرسش از قوام معنا را در فلسفۀ زبان پل گرایس میجوید. از نظر نگارنده غلبۀ پیشفرضهای گرایسی در ذهن قصدگرایانی چون کرول منجر به بروز چنین مشکلاتی میشود که البته در اینجا مجال پرداختن به آن مهیا نیست؛ اما نگارنده در مقالۀ دیگری به تفصیل این موضوع را بررسی کرده و راهحل خود را پیشنهاد داده است.[xii]
5. نتیجهگیری در این مقاله کوشش شد تا نشان داده شود قصدگرایی چه مشکلاتی داشته که منجر شده کرول به سوی ذهنیتگرایی برود. دو رویکرد اصلی برخی قصدگرایان، در برابر معانی قصدناشده بررسی و نقد شد. دربارۀ رویکرد اول، یعنی تفکیک معنا و دلالت، استدلال شد که برخی از استلزامهای ناخواستۀ اثر را نمیتوان در زمرۀ دلالت اثر قرار داد. استلزامهایی که بار اخلاقی دارند معمولاً از این دسته هستند؛ زیرا به نظر عجیب میرسد که نقایص اخلاقی اثر را به جای نسبتدادن به ذهینت مؤلف، حاصل رویکرد مخاطب به متن اثر دانست. دربارۀ رویکرد دوم، یعنی توسل به ناخودآگاهِ مؤلف، توضیح داده شد که قصدهای ناخودآگاه در قصدگرایی نمیتواند قوامبخش معنای اثر باشد؛ زیرا قصدگرایی معتدل صرفاً بر قصدهای انعکاسی مؤلف تأکید میکند که باید خودآگاه باشند. در این مقاله تلاش شد تا نشان داده شود که چگونه پیشفرضهای گرایسی باعث میشوند کرول نتواند موضع جامعی را در برابر قوام معنای اثر هنری پرورش دهد. با اینکه ذهینتگرایی نیز مشکلاتی دارد که کرول را مجبور به پذیرش استثناها میکند، این موضع در برابر مشکلات پیشگفته و مقابله با مثالهای نقض نسبت به قصدگرایی کارآمدتر است. میتوان گفت ذهنیتگرایی با درنظرگرفتن کلیت ذهنی مؤلف، ابزارهای نظری پیشرفتهتری را برای پاسخ به موارد مسئلهدار فراهم میکند. [1] Modest actual intentionalism [2] postulated [3] Hypothetical intentionalism [4] radical [5] extreme [6] determine [7] mentalism [8] communicative intentions [9] meaning [10] Richard Wollheim [11] implication [12] consequences [13] Mysterious Island (1874) [14] Jules Verne (1828-1905) [15] Neb [16] critical pluralism [17] William Irwin [18] extreme intentionalist [19] work [20] text [21] context [22] implications [23] unintended [24] significance [25] unconscious intentions [26] Subliminal stimuli [27] Monroe Beardsley [28] M-intentions Noël Carroll)[i] (1947- تا اکنوناز تأثیرگذارترین و پرکارترین فیلسوفهای هنر معاصر است که در حال حاضر در CUNY (دانشگاه شهر نیویورک) در حال تدریس و پژوهش دربارۀ موضوعات اصلی در فلسفۀ هنر از جمله هیجانها و عواطف، اخلاق و هنر، روایتها، نقد هنری، تفسیرهنری و فلسفۀ فیلم است. [ii] برای آشنایی کلی با نمونههای این موضع نگاه کنید به: Stecker, R. (1987). Apparent, Implied, and Postulated Authors. Philosophy and Literature, 11(2), 258-271. [iii] برای آشنایی با موضع قصدگرایی تندرو رجوع کنید به: Steven K. and Walter Benn M., “Against Theory,” Critical Inquiry 8 (1982): 723–742. [iv] موارد بسیاری از تأکید کرول بر این موضع را میتوان در فصل سوم کتاب این کتاب یافت: Carroll, N. (2003). Beyond aesthetics: Philosophical essays. Cambridge University Press. [v] از جمله پیسلی لوینگستون و رابرت استکر [vi] Carroll, N. (1993). Anglo-American aesthetics and contemporary criticism: Intention and the hermeneutics of suspicion. The Journal of aesthetics and art criticism, 51(2), 245-252. [vii] این جنگ خونین که از 1861 تا 1865 به طول انجامید، با درایت آبراهام لینکن با پیروزی ایالات شمالی که طرفدار لغو بردهداری بودند به اتمام رسید. [viii] در نوشتۀ حاضر هردو عبارت تبعیض نژادی و نژادپرستی معادل کلمۀ انگلیسی racism به کار رفتهاند. [ix] چنان که مشهور است، احمد فردید اصطلاح غربزدگی را جعل کرد؛ اما با استقبال از غربزدگی آلاحمد بود که این اصطلاح وارد ادبیات ژورنالیستی ایران شد. [x] مثلاً شکست در یک جنگ یا جنگهای مختلف میتواند یکی از این دلایل تاریخی باشد. [xi] برای مطالعۀ بیشتر رجوع شود به: بلوندل سعد، جویا. عربستیزی در ادبیات معاصر ایران. ترجمۀ فرناز حائری. [xii] این ارجاع به دلیل ایجاد مشکل در داوری ناشناس مقاله بعدا اضافه میشود.
| ||
مراجع | ||
منابع آلاحمد، جلال. (1385)، غربزدگی، ویرایش حسین خرمی، قم: خرم. Carroll, N. (1992) “Art, intention, and conversation”. Intention and interpretation, 97-131.
-------------. (1993) “Anglo-American aesthetics and contemporary criticism: Intention and the hermeneutics of suspicion”. The Journal of aesthetics and art criticism, 51(2), 245-252.
-------------. (1994) “The paradox of junk fiction”. Philosophy and Literature, 18(2), 225-241.
-------------. (2011) “Art Interpretation: The 2010 Richard Wollheim memorial lecture”. The British Journal of Aesthetics, 51(2), 117-135.
-------------. (2013) “Criticism and Interpretation”. Sztuka i Filozofia, 42.
Currie, G. (1991) “Work and text”. Mind, 100(399), 325-340.
Grice, H. P. (1991) Studies in the Way of Words. Harvard University Press.
Hirsch, E. D. (1967) Validity in interpretation (Vol. 260). Yale University Press.
Hirsch, E. D., Jr. (1984) “Meaning and Significance”, Critical Inquiry 11 (2): 202–225.
Irwin, W. (2015) “Authorial Declaration and Extreme Actual Intentionalism: Is Dumbledore Gay?” The Journal of Aesthetics and Art Criticism, 73(2), 141-147.
Stecker, R. (1996) Artworks: Meaning, Definition, Value. Penn State Press. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 852 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 406 |