تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,398 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,194,901 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,071,748 |
بررسی جایگاه ایران و ایرانیان در تاریخ نگاری رنسانس | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 5، دوره 10، شماره 3 - شماره پیاپی 39، آبان 1397، صفحه 61-75 اصل مقاله (580 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2018.105764.1190 | ||
نویسنده | ||
احمد فضلی نژاد* | ||
استادیار گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شیراز، شیراز، ایران | ||
چکیده | ||
تاریخنگاری رنسانس، همانند سایر وجوه این نهضت فرهنگی و ادبی، در پی احیای فرهنگ و تمدن یونان و روم باستان بود. از زمان جنگهای ایران و یونان، بربرخواندن غیریونانیها متوجه ایرانیها شد و در هویتسازی تاریخی آنها، به ابداع مفهوم «دیگری» انجامید. این در حالی است که تفکر فلسفی یونانیها، ایرانیها را صاحبان خِرد و حکمت دانسته و شیوﮤ حکومتداری آنها را ستوده بود. تاریخنگری و تاریخنگاری رنسانس در وجوه مختلف، از اندﻳﺸﮥ یونانی و رومی ﺗﺄثیر پذیرفت؛ اما در ارتباط با موضوع و جایگاه ایران در تاریخ باستان و دورﮤ معاصر، از مکتب فلسفی سقراط و شاگردانش پیروی کرد. ترﺟﻤﮥ کوروپدیا اثر گزنفون بهجای تواریخ هرودوت، در این زمینه تأثیرگذار بود. علاوهبراین، ازیکسو گرایش تاریخنگاری رنسانس به تاریخ سیاسی و تاریخ ملی و ازسویدیگر تحولات سیاسی در آسیای غربی، ازجمله فرمانروایی تیمور و اوزونحسن آققویونلو بر ایران، در تحول رویکرد تاریخنگاری رنسانس به ایرانیها تأثیر بسزایی داشت. این پژوهش به روش توصیفیتحلیلی در صدد است چرایی و چگونگی «تداوم» و «تحول» در اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس را در مقایسه با دوران پیش از آن، در ارتباط با جایگاه تاریخ و تمدن ایران بررسی کند. | ||
کلیدواژهها | ||
تاریخنگاری رنسانس؛ ایران؛ اروپا؛ تیمور؛ اوزونحسن | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه دربارﮤ جایگاه نهضت فرهنگی و ادبی رنسانس در تاریخ و تمدن اروپا، دو دیدگاه کلّی وجود دارد. پارهای از مورخان با تأثیرپذیری از یاکوب بورکهارت (JacobBurckhardt) 1818تا1897م/1234تا1315ق)، تاریخنگار سوئیسی، بر این باورند که رنسانس ایتالیا سرآغاز دورﮤ مدرن در تاریخ اروپا بوده است. بورکهارت تحولات رنسانس در ایتالیا را رویداد ابتدایی عصر مدرن تلقی کرد (رک: بورکهارت، 1389: 85، 195). پارهای دیگر از مورخان با نقد این دیدگاه، رنسانس را بهمثاﺑﮥ روند طبیعی تداوم و تحول در عرﺻﮥ فرهنگ، اقتصاد و جامعه در اروپای سدههای میانه دانستهاند. این گروه، رنسانس ایتالیا را در حکم سرآغاز دورﮤ مدرن در تاریخ اروپا نمیدانند و بلکه آن را رویدادی مهم و تأثیرگذار در اواخر سدههای میانه معرفی میکنند (Kumin, 2009: 11-18). دیدگاه دوم که در سدﮤ بیستم و پس از پژوهشهای گسترده در حوزﮤ مطالعههای سدههای میانه پیروان بسیاری یافت، رنسانس ایتالیا را ﻧﻘﻂﮥ شروع فرایندی میداند که در دههها و حتی سدههای بعد با الگوها و علاقههای متفاوتی در سایر قسمتهای اروپا ادامه یافت. پژوهش حاضر در صدد پاسخگویی به این پرسش است که چه عواملی موجب ارتقاء جایگاه تمدنی ایرانیان در اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس شد. اهمیت این پرسش از آن نظر است که تاریخنگاری رنسانس، مانند سایر وجوه دانش این دوره، از میراث یونانی و رومی و فضای عمومی نگاه به شرق، بهمثاﺑﮥ دنیای تاریکی، متأثر بود. برای پاسخ به این پرسش ضروری است نظرﻳﮥ «تداوم و تحولِ اندﻳﺸﮥ غربی» بررسی شود. بنابراین در مقاﻟﮥ حاضر نخست بهاجمال، اهمیت جایگاه ایران در تاریخنگاری عصر کلاسیکِ یونان و روم و سدههای میانه بررسی میشود؛ سپس نگرش اندیشمندان رنسانس به ایران و ایرانی در پرتو این ساﺑﻘﮥ تاریخی در «ایتالیا در سدههای چهاردهم و پانزدهم میلادی»، با روش توصیفیتحلیلی واکاوی میشود. به عبارت دیگر، این نوشتار با توجه به تحولات سیاسی دورﮤ موضوع بحث، تحول جایگاه ایران را در اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس در ایتالیا بررسی میکند.
ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ پژوهش دربارﮤ تاریخنگاری و تاریخنگری متفکران و مورخان عصر رنسانس در اروپا، پژوهشهای گستردهای منتشر شده است؛ اما دربارﮤ نگرش آنها به ایران و ایرانیها مطاﻟﻌﮥ جدّی صورت نگرفته است. مهمترین پژوهشی که در این زمینه منتشر شده است، پژوهش مارگارت مزرو (Margaret Meserve ) دربارﮤ امپراتوریهای مسلمان در اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس است که دربردارندﮤ مطالب مهمی دربارﮤ ایران است. در این اثر، نگرش اروپاییهای عصر رنسانس به دولتها و جوامع شرقی، بهویژه نگرش آنها به ترکها، بررسی شده است. ازآنجاکه بعضی از مهمترین آثار اومانیستهای ایتالیایی به لاتین نگاشته شده و تاکنون به سایر زبانهای اروپایی ترجمه نشده است، برگردان مطالب مهمی از آنها در این اثر، اهمیت آن را برای پژوهش حاضر دو چندان کرده است؛ البته در دهههای اخیر، در زﻣﻴﻨﮥ مطالعههای مربوط به «شرقشناسی» در ابتدای دورﮤ مدرن اروپا، پژوهشهای چشمگیری صورت گرفته است که دیدگاه اروپاییها را به مسلمانان، بهویژه ترکها، دربرمیگیرد. در این زمینه پژوهش گرگان (Grogan, 2014) توجه انگلیسیهای دورﮤ رنسانس انگلستان را به امپراتوری پارس و بهویژه ترجمههای آثار گزنفون بررسی کرده است. در پژوهشهای پژوهشگران ایرانی، اثری در این زمینه مشاهده نشده است.
اهمیت و ضرورت پژوهش شناخت نگرش نویسندگان دورﮤ رنسانس به جایگاه تاریخی ایران، ممکن است در آستاﻧﮥ دورﮤ مدرن، به درک بهتر تاریخنگاری غرب و نگاه آنها به تحولات ایران بیانجامد. بهویژه آنکه نهضت فرهنگی رنسانس پس از دورهای افول در قرن شانزدهم و هفدهم، بار دیگر در عصر روشنگری در کانون توجه قرار گرفت و بر روند تاریخنگری غربیها به ایران، بهمثاﺑﮥ تمدنی محوری در شرق باستان، تأثیر چشمگیری نهاد.
نگاهی به تاریخنگاری رنسانس رشد تاریخنگاری در ایتالیای عصر رنسانس مدیون عوامل متعددی بود؛ ازجمله باید به الهامپذیری اومانیستها از آثار و میراث باستانی و مطاﻟﻌﮥ متون کلاسیک موجود در آرشیوها و کتابخانههای شخصی و دولتی و همچنین رشد و رونق مطالعههای شرقی در کنار مطالعههای یونانی و لاتینی اشاره کرد. با رشد و شکوفایی شهرها و افزایش قدرت فرمانروایان اروپا در سدﮤ سیزدهم، در میان نخبگان فکری بعضی کشورهای اروپایی نوعی خودآگاهی به وجود آمد که باید آن را تبدیل هویت «مسیحیت لاتین» به «اروپای غربی» نامید. خودآگاهی که به شکلگیری تاریخنگاری غربی و نگاه آن به شرق انجامید (Blanks and Frassetto, 1999: 12-13). این خودآگاهی با افزایش اطلاعات اروپاییها از شرق همراه شد؛ بهویژه سفرهای تجاری و سیاسی نمایندگان دولتشهرهای ایتالیایی به شرق، در این موضوع نقش بسیاری داشت. ازیکسو مشاهدﮤ جغرافیای ایران، شهرها، مراکز تجاری و بازارها و همچنین خرابههای باستانیِ مناطق مختلف ایران و ازسویدیگر، روابط خوب دولتهای مغولی در ایران و روسیه و چین با اروپاییها، در مقایسه با مسلمانها، بر تغییر نگرش مورخان اروپایی به ایرانیها تأثیرگذار بود. بنیامین تودلایی (حدود 1130تا1173م/525تا569ق) در سفر به خوزستان، از ساختمانهای زیبای عهد باستان در شوش یاد کرد (Rabbi Benjamin of Tudela, 1937: 298) و فریار جوردانو (حدود 1280تا1330م/679تا731ق) امپراتوری با عظمت ایران را از دریای سیاه تا دریای هند توصیف کرد (Friar Jourdanus, 1863: 53). بهاینترتیب در دهههای ابتدایی سدﮤ چهاردهم میلادی/هشتم قمری، در میان اومانیستهای ایتالیایی مطالعههای شرقی در کنار مطالعههای باستانی آغاز شد و زمینهساز شکلگیری اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس در ارتباط با جهان پیرامون شد. نگارش تاریخ در رنسانس ایتالیا، شیوههایی متفاوت از تاریخنویسیِ گذشته در پیش گرفت. اومانیستها در مطاﻟﻌﮥ تاریخ روم باستان مهمترین رویکردی که فرا گرفتند این بود که مورخ باید توجه خویش را به بزرگترین و مهمترین دستاوردهای نیاکانش معطوف کند و اقدامات افتخارآفرین آنها را به کار بندد (اسکینر، 1387: 144).. این رویکرد به تاریخ باستان، عوارضی هم برای تاریخنگاری رنسانس داشت؛ ازجمله غفلت اومانیستها از تاریخ تمدن و توجه شدید آنها به روایتگری ادبی از تاریخ سیاسی و نظامی. بهاینترتیب از نظر آنها، تاریخ نوعی سیاستِ گذشته بود؛ حتی توجه آنها به ادبیات و هنر، در تاریخهای رسمی وارد نشد (Ferguson, 1948: 3). تحولات سیاسی دولتشهرهای ایتالیایی در عصر رنسانس، بر این امر بیتأثیر نبود. بااینحال، همین رویکرد به تاریخ موجب به وجود آمدن شیوهای جدید از تاریخنگاری شد که نه در تاریخنگاری باستان و نه پس از آن سابقه نداشت. گیچار دینی (Guicciardini) (1483تا1540م/888تا947ق)، مورخِ رنسانس، تاریخ سیاسی و نظام منطقههای مختلف ایتالیا را طی یک دهه به نگارش درآورد (Cochrane, 1981: 297). این شیوﮤ تاریخنویسی راه را برای شکلگیریِ تاریخ ملی هموار کرد. در میان اومانیستها و نویسندگان ایتالیایی عصر رنسانس دانته (Dante)، پترارک (Petrarca) و ماکیاولی (Machiavelli) بهشدت خواهان ایتالیای متحد بودند و با الهام از تاریخ روم باستان، در این زمینه آثاری نگاشتند. ماکیاولی در تاریخ فلورانس، عشق به زادگاه خود را بهطور کامل به تصویر کشید و در شهریار، نگرانیاش را از یکپارچهنبودن کشورش ابراز کرد (ماکیاولی، 1389: 151). بهطورکلی، از نظر نویسندگان رنسانس، مطاﻟﻌﮥ تاریخ به هدف مفیدبودن برای علمِ سیاست ضروری بود و آنها وقایعنگاری تاریخی را وظیفهای برای دفاع از سیاست تلقی میکردند.
ایران در تاریخنگاری پیش از رنسانس در اروپا اومانیستهای رنسانس مدعی احیای فرهنگ و تمدن یونان و روم بودند؛ بنابراین در مطاﻟﻌﮥ تاریخ باستان، از اندﻳﺸﮥ یونانیرومی و نگرش تاریخی آنها بهرﮤ فراوان بردند. یونانیها از پیشگامان توجه به تاریخنگاری بهمثاﺑﮥ شکلی از فعالیت فرهنگی و شیوﮤ نگرش به جهان پیرامون بودند. میراث یونانی به رومیها رسید و در تاریخ سدههای میانه، نهاد کلیسای کاتولیک روم آن را به جهان مسیحیت وارد کرد. برای فهم و مقاﻳﺴﮥ بهتر تاریخنگاری رنسانس با دوران پیش از آن، ضروری است بر نگرشِ تاریخی اروپاییها به ایران در دورﮤ یونان و روم و سدههای میانه مروری کلی داشته باشیم. بهطور کلی در تاریخنگاری یونانی، به ایران و ایرانی دو گرایش مهم وجود داشت که از روند تحولات سیاسی و فرهنگی و شکلگیری دو تمدن ایرانی و یونانی در جهان باستان متأثر بود. گرایش اول از اندﻳﺸﮥ فلسفی یونان و شناخت فیلسوفان یونانی از حکمت ایرانی برخاسته بود. سقراط و افلاطون و گزنفون از نمایندگان این گرایش بودند. افلاطون در رساﻟﮥ الکبیادس یکم که شرح گفتوگوی سقراط با الکبیادس است، بهنقل از سقراط از نژاد والای ایرانیها و شاهان آن سخن میگوید و پادشاهان ایران را از فرزندان هخامنش و از نژاد پرسه اوس، فرزند زئوس، میخواند (افلاطون، 1366: 2/657). در این گفتوگو سقراط ضمن ﺗﺄییدکردن جایگاه حکمت و دانایی نزد ایرانیها، از عظمت و فضیلت شاهان ایران یاد میکند و چگونگی تربیت شاهزادگان ایرانی را برپاﻳﮥ حکمت زرتشت و سایر فضائل انسانی توصیف میکند (افلاطون، 1366: 2/658). در میان مورخان یونانی، گزنفون، شاگرد و مرید سقراط، شناختهشدهترین فرد در این گرایش است. او بسیاری از تحولات و روابط خاندان هخامنشی و یونانیها را شاهد بود. کتاب کوروپدیا (Cyropaedia) یا تربیت کورش، معروفترین کتاب او در ارتباط با تأثیرپذیری از فرهنگ ایرانی است.. گرایش دوم از شکلگیری تاریخنگاری یونانی پس از جنگهای ایران و یونان متأثر بود و ایرانیها را سرور بربرها و مظهر استبداد شرقی تلقی میکرد. هرودوت نمونهای از دوپارگی شرق و غرب، ایران و یونان، در ذهن تاریخی یونانیهاست. جنگهای ایران و یونان به نگارش نوعی از تاریخنویسی، به نام «پرسیکا»، در میان یونانیها منجر شد که اندﻳﺸﮥ محوری آن تقابل میان دو فرهنگ بود (Marincola, 2007: 200). این جنگها پیامدهای مهمی بر ذهنیت تاریخیِ یونانیها داشت؛ ازجمله که به هویتسازی یونانیها و شکلگیری «جهانِ یونانی» در برابر «دیگری» (Other) انجامید. درواقع، ابداع این عبارت برای غیریونانیها از زمان جنگهای ایران و یونان و بهطور مشخص، برای ایرانیان به کار رفت (King, 2001: 99)؛ چنانکه ارسطو «دیگری» را معادل پارسیان میدانست که بربر و بلکه بردﮤ سرشت بودند (Curtis, 2009: 52-53). او در کتاب سیاست، خوی پستی و بردگیِ ایرانیها را از شیوﮤ حکومتداری آنها ناشی میداند (ارسطو، 1349: 247). در این مرحله از تاریخ اندﻳﺸﮥ یونانی، حتی خشایارشا نوادﮤ ترواییها معرفی شد که یونانیهای آسیایی را در برابر یونانیهای اروپایی بسیج کرده بود (Pericles, 1994: 61-62). در تواریخاثر هرودوت (هرودوت، 1389: 2/صفحات متعدد) و نمایشناﻣﮥ پارسیان اثر آیسخیلوس (Aeschylus)، بارها واژﮤ بربر برای ایرانیها به کار رفته است. پارسیان اثر آیسخیلوس، نخستین اثر ادبی یونانی است که در آن واژﮤ بربر (Barbaros) بسیار دیده میشود (Aeschylus, 1909: 53,55,67,…). اثری که هشت سال پس از نبرد معروف سالامیس (472پ.م) نوشته شد. بااینحال بیشترین شواهد مکتوب در یونان، دربارﮤ بربریدانستن ایرانیها، از زمان جنگ پلوپونزوس (Peloponnesian) میان آتن و اسپارت است که آتنیها نقش پارسیان را در آن جنگ بازگو کردهاند (Thucydides, 1881: II/174-175). میراث تاریخنگاری یونانیها به رومیها رسید و آنها نیز پارتیها و کارتاژیها را بربر میخواندند. این در حالی است که پارتیها در مقابل رومیها، پیروزیهای متعدد نظامی به دست آوردند و نویسندگانی همچون استرابو (Strabo)، جغرافیدان یونانی، امپراتوریِ پارتیها را تنها رقیب رومیها خوانده بود (Strabo, 1930: 7/15,16,1.6,1.28). بااینحال خطابههای سیسرو نشان میدهد دستکم از زمان او، رومیها خود را حامل ارزشهای حقیقی به سایر مناطق اروپا و آسیا میدانستند(Cicero, 1905: Introduction). همچنین آریستیدس (Aristides) (117تا181م) به تقلید از هرودوت، شیوﮤ حکمرانی پارسیها را تحقیر کرد (Pagden, 2008: 103-104). یادآوری این نکته ضروری است که پلوتارک (حدود 46تا120م)، مورخ و فیلسوف رومی، از معدود کسانی بود که به فضایل اخلاقی و جوانمردیِ شاهان ایرانی گواهی داد. او غیرت و مردانگی اردشیر یکم هخامنشی را ستایش کرد (Plutarch, ?: 1251). در سدههای میانه، تاریخنگاریِ مسیحی و تاریخنگاریِ قومی به موازات هم در کانون توجه بود. تاریخنگاری ِمسیحی نوعی تاریخ کلی یا تاریخ جهان را پیریزی کرد که به حوادث تاریخی تحتتأثیر تقدیر الهی و عنایت خداوندی توجه و آنها را تفسیر میکرد. در این نوع تاریخِ جهان، نبردهای ایران و یونان بیطرفانه بررسی میشد (کالینگوود. ۱۳۸۵: 67تا70). بااینحال رویکرد این نوع تاریخنگاری دربارﮤ تحولات معاصر به تقسیم دو جهانِ نور و ظلمت انجامید که در آن تمام غیرمسیحیان به ﺟﺒﻬﮥ ظلمت تعلق داشتند. در تاریخنگاریِ قومی، بزرگترین قومها برپاکنندﮤ مهمترین امپراتوریها در تاریخ شناخته شدند. ازاینرو مادها و پارسها در کنار بابلیها و مقدونیها و رومیها، در شمار امپراتوریهای بزرگ جهان بودند (Deliyannis, 2003: 28,43)؛ البته این تصور از قومهای تاریخی، از متون یهودی متأثر بود. در کتاب دانیال، شریعت پارسها و مادها منسوخناشدنی خوانده شده بود (کتاب دانیال، 1925: باب ششم).. در دورﮤ شارلمانی که نخستین پادشاهی مهم سدههای میانه بود، برای دربار فرانکها روابط با مسلمانها اهمیت یافت و بهاینترتیب مبادﻟﮥ سفیران و ارسال هدایا میان شارلمانی و هارونالرشید، ﺧﻠﻴﻔﮥ عباسی، آغاز شد. بااینحال، ساﺑﻘﮥ تاریخیِ شناخت اروپاییها از ایرانیها در دورﮤ باستان و میراث رومی شارلمانی موجب شده بود شرححالنویسِ شارلمانی هارونالرشید را پادشاه پارس بخواند. اینهارد (Einhardus)، شرححالنویسِ شارلمانی، در ذکر رویدادهای سالهای 787تا801م/171تا185ق مینویسد هنگامیکه شارلمانی در راونا (Ravenna) چند روزی اقامت کرد، مطلع شد هارونالرشید، پادشاه پارسیها، چند سفیر به بندر پیزا (Pisa) فرستاه است و سفرا وارد بند شدهاند. او مینویسد یکی از سفیران ایرانی بود که از طرف شاه پارس آمده بود (Heck, 2006: 270). اینهارد در گزارش خود، مکرر از هارونالرشید در جایگاه پادشاه ایران یاد میکند. نگاهِ تاحدودی بیطرفاﻧﮥ تاریخنگاری سدههای میانه به تاریخ جهان، بهویژه به نبردهای ایرانیها با یونانیها و رومیهای باستان، در دورﮤ جنگهای صلیبی سَمتوسوی دیگری به خود گرفت. بعضی از مورخانِ این دوره، ایرانیها را با عربها مقایسه کردند و نبردهای مسیحیها و مسلمانها را به رقابتهای یونانیها و رومیها با پارسیها تشبیه کردند (Meserve, 2008: 156). راجر بیکن (Roger Bacon) (1214تا1294م/611تا694ق)، کشیش و فیلسوف انگلیسی، عربها را از نظر لذتجویی و خوشگذرانی با شاهان پارس، نظیر داریوش و خشایارشا، مقایسه کرده است. او در این تفسیر به دیدگاههای نویسندگان یونانی دربارﮤ پارسیان استناد کرده است(Bridges and other, 2007: 176). این تأثیرپذیری از یونانیها در مواجهه با ایرانیها، در آثار مورخان بیزانسی در عصر جنگهای صلیبی و دورﮤ تهاجمهای ترکها نیز بازتاب یافت؛ چنانکه در آثار مورخان اواخر سدﮤ سیزدهم میلادی/هفتم قمری، آنها تمام دشمنان خود را پارسیها خطاب کردهاند (Nicol, 1999: 141-142).
ایران باستان در اندﻳﺸﮥ تاریخیِ رنسانس در اندﻳﺸﮥ تاریخیِ رنسانس، نوعی تداوم و تحول در موضوع جهان باستان دیده میشود. تداوم بهمعنای پیوند با تفکر تاریخی یونان و روم باستان و علاقههای ذهنی مورخان و نویسندگان باستانی و تحول بهمعنای تفسیر جدید از جایگاه ایرانیهای باستان در میان ملتها و قومهای دیگر. اومانیستهای رنسانس به مطاﻟﻌﮥ ادبیات کلاسیک و آثار مورخان یونانی و رومی روی آوردند؛ اما بهنظر میرسد رویکرد تاریخیِ اومانیستها به روابط ایران باستان با جهانِ یونانیرومی و همچنین برداشت آنها از جایگاه ایران در تاریخ جهان با مورخان یونانی همسو نبود؛ بلکه از فیلسوفانِ سقراطی، یعنی افلاطون و گزنفون، متأثر بود. مورخان رنسانس در این زمینه با ایجاد تحول در اندﻳﺸﮥ تاریخی، تاریخ باستان را دوباره بازخوانی کردند. در این بازخوانی که بهشدت از تحولات سیاسی معاصر تأثیر پذیرفته بود، ایران بهمثاﺑﮥ ساخت سیاسی قدرتمند و امپراتوریِ نیکاندیش و بهسامان با رویکرد خردورزانه و هماهنگ با سنتهای پارسیهای باستان شناخته شد (Meserve, 2008: 221). ماکیاولی در گفتارها، روند انتقال دولتهای بزرگ باستانی را از آشور به کشور مادها و ایران و سپس ایتالیا و روم میداند (ماکیاولی، 1388: 192). مطاﻟﻌﮥ ادبیات و تاریخ عصر کلاسیک یونان و روم دغدﻏﮥ اصلی اومانیستهای دورﮤ رنسانس بود؛ اما دربارﮤ نحوﮤ نگرش به ایرانیها، سیمای غالب بر تاریخنگاریِ کلاسیک را نادیده گرفتند. به عبارت دیگر، اومانیستها بیش از آنکه در نگرش به ایران باستان از هرودوت تأثیرپذیرند، دنبالهرو سقراط و افلاطون و گزنفون بودند. افلاطون در کتاب قوانین که مفصلترین اثر او و درواقع حاوی مهمترین دیدگاههای او در زﻣﻴﻨﮥ ﻓﻠﺴﻔﮥ سیاسی است، پادشاهی کوروش و داریوش را الگوی فرمانروایی نیکاندیش برای مردم دانسته و شکوهمندی ایران را در دوران فرمانروایی آنها ﺗﺄیید کرده است (افلاطون، ۱۳۶۶: ۴/ ۲۱۲۲تا۲۱۲۰). ترﺟﻤﮥ دیرهنگام تاریخ هرودوت نیز در این امر بیتأثیر نبود. بااینحال وقتی تاریخنگاریِ رنسانس و اندﻳﺸﮥ سیاسی این عصر بررسی میشود، توجه به کوروپدیا (کوروشنامه) اثر گزنفون و نادیدهانگاشتن تواریخ هرودوت دربارﮤ ایرانیها بیشتر مشاهده میشود. گزنفون در کتاب خود از آداب و تربیت ایرانیها بهنیکی یاد میکند و کوروش را دارای فطرت نیک میداند (Xenophon,1914: II/325-329). او برخلاف سایر مورخان، معتقد است کوروش به مرگ طبیعی مُرد و وصیتها و نصیحتهای پیامبرگوﻧﮥ او را در هنگام مرگ به اطرافیانش نقل میکند (Xenophon,1914: II: 437-439). اینگونه بهنظر میآید که باید گزنفون را الهامبخش فلاﺳﻔﮥ سیاسی این دوره تلقی کرد. ماکیاولی در کتاب شهریار، تحتتأثیر کوروپدیا، از کوروش در حکم یکی از چند شخصیت باستانی یاد میکند که شاﻳﺴﺘﮥ تقلید و رهرویاند. او کوروش را در کنار موسی(ع) و رومولوس (Romulus) و تیسیوس (Theseus)، ازجمله برجستهترین و عالیمقامترین افراد در تاریخ بشر میداند که براساس لیاقت و استعداد شخصی و نه بهواﺳﻂﮥ بخت و اقبال به مقام شهریاری رسیدند. او در مقام مقایسه، کوروش را از آن نظر متفاوت از موسی(ع) میداند که موسی(ع) هدایت الهی را نیز دارا بود؛ اما کوروش با تکیهبر ارادﮤ خود به فرمانروایی و عظمت رسید (ماکیاولی، 1389: 46). در رنسانسِ ایتالیا توجه به کوروش پارسی و تأثیرپذیری از گزنفون در این زمینه داﻣﻨﮥ وسیعی داشت. فرانچسکو فیللفو (Francesco Filelfo)، اومانیست ایتالیایی که زبان یونانی و لاتین آموخته بود، آثار کلاسیک ازجمله کوروپدیا اثر گزنفون را مطالعه و ترجمه کرد. کوروپدیا چنان بر او تأثیر نهاد که او را متقاعد کرد پادشاهی بهترین نوع حکومت است و پادشاهان ملتهای بزرگ، همچون کوروش و سزار را الهامبخش شاهزادگان ایتالیا قلمداد کرد (Meserve, 2008: 219).. گزارش گزنفون دربارﮤ کوروش که او را فیلسوفشاهی خردمند و شاﻳﺴﺘﮥ شهریاری توصیف کرده بود، در عصر رنسانس در سایر کشورهای اروپا نیز در کانون توجه قرار گرفت. علاوهبر فیللفو، مترجمان و رسالهنویسان و مورخانی نظیر یوهانس لیون کلاویوس (Johannes Leunclavius)، پوجو براچولینی (Poggio Bracciolini) و هنری استین (Henry Estiene) در سرتاسر اروپا ترجمهها و گزارشهایی از کوروپدیا به نگارش درآوردند. براچولینی شرح سفرهای نیکولو دِ کنتی (Nicolo De Conti) (1385تا1496م/787تا902ق) را به شرق، ازجمله ایران و هند، منتشر کرد و اینگونه با فرهنگ ایرانیان آشنا شد (Cochrane, 1981: 324). ادوارد ششم (1537تا1553م/944تا961ق)، پادشاه انگلستان، بهواﺳﻂﮥ معلم خصوصیاش، سر جان چک (Sir John Cheke) که چهرﮤ برﺟﺴﺘﮥ مطالعههای یونانی در کمبریج بود، با متن یونانی کوروپدیا آشنایی یافت و تحتتأثیر آن قرار گرفت (Grogan, 2014). در همین دوره است که در انگلستان، اومانیستهای انگلیسی ترﺟﻤﮥ انگلیسی کوروپدیا را از زبان یونانی انجام دادند و دربارهای پادشاهی را با شیوﮤ حکومتداری ایرانیهای باستان آشنا کردند. آندرهآ بیلیا (Andrea Biglia) (1394تا1435م/797تا839ق)، اومانیست دیگر اهل میلان، نگرش قرون وسطایی از ایران، در حکم دشمن همیشگیِ تمدن یونانیرومی را دگرگون کرد. او با نگارش رسالهها و تفسیرها دربارﮤ تاریخ شرق و جهان باستان، امپراتوری ایران و روم را دو دولت متمدن معرفی کرد که همواره درگیر تهاجمهای بربرها بودند. از نظر او، این دیدگاهِ مورخان سدههای میانه نادرست بود که حکومت مسلمانان را جانشین امپراتوری ایران در شرق تلقی میکردند. «بیلیا اعراب را مهاجمان بربری تلقی میکرد که به تمدن باشکوه ایران یورش برده بودند و از این جهت ایران را با روم که درگیر تهاجمهای بربرها بود، مقایسه کرد» (Meserve, 2008: 170).. بیلیا از معدود اومانیستهای رنسانس بود که از ایران باستان تصویر روشنی به همتایان خود ارائه کرد و بر تمایز چشمگیر تمدن و فرهنگ ایرانیان، در مقایسه با سایر قومها و دولتهای مسلمان و شرقی، تأکید کرد. قدمت تاریخی، سازمان سیاسی، مذهب رسمی و سنتهای ملی ازجمله ویژگیهایی بود که بهعقیدﮤ بیلیا ایران باستان را از دیگر قومها و دولتهای مسلمان، نظیر عربها و ترکها، متمایز میکرد (Meserve, 2008: 173). دلبستگی بیلیا به تمدنهای باستانی موجب شد نفرت خود را از عربها هم به علت جنگهای صلیبی و مقابله با مسیحیان و هم به علت فروریختن نظام امپراتوری ایران باستان نشان دهد. مورخِ دیگر دورﮤ رنسانس، یعنی فلاویو بیوندو (Flavio Biondo)، در سال 1444م/848ق کتاب دههها (Decades) را به نگارش درآورد و او نیز برتری پارسیها را در میان تمدنهای شرقی ﺗﺄیید کرد و ایران را کانون اصلی و نخستین قدرت در شرق دانست. بیوندو دربارﮤ ظهور ترکها و پیشروی آنها در قلمرو بیزانس نیز معتقد بود آنها پس از پیروزیها و دستیابی به قدرت، بهجایآنکه یک امپراتوری به نام خود ایجاد کنند، برای خود هویت پارسی اتخاذ کردند (Meserve, 2008:189).
بازتاب فرمانروایی تیمور و اوزونحسن در تاریخنگاری رنسانس مورخان رنسانس در پی بازآفرینی شُکوهِ دولت و تمدن رومیها و اندیشههای یونانیهای باستان بودند. به همین علت در مطاﻟﻌﮥ تاریخ و تمدن یونان و روم، تحتتأثیر تفکر سیاسی و نگرش تاریخی مورخان یونانی و رومی قرار گرفتند و آن را در آثار و تألیفهای خود بازتاب دادند. بااینحال مورخان رنسانس در عصری متفاوت از یونان و روم به سر میبردند. آنها دورﮤ هزارساﻟﮥ سدههای میانه را با تمام ویژگیها و تحولهای دینی و سیاسی و فکری آن پشت سر گذاشته بودند. در سراسر سدههای میانه و دورﮤ رنسانس، روابط شرق و غرب اَشکال متنوعی به خود گرفته بود. در اواخر سدههای میانه شناخت اروپاییها، بهویژه ایتالیاییها، از سرزمینهای شرقی، ازجمله ایران و کشورهای پیرامون آن، افزایش یافته بود و تاجران و مسافران ونیزی و جنوایی از اوضاع جغرافیایی و سیاسی و مذهبی این سرزمینها، برای هموطنان خود و سایر اروپاییها، اطلاعات بسیاری فراهم آورده بودند. در سدهیهای متمادی، دوستان و دشمنان تاریخی اروپاییها تغییر یافته و بهطورکلی از اواخر سدههای میانه اوضاع جهان دگرگون شده بود. ازسویدیگر، وجه غالب سیاسی در تاریخنگاری رنسانس موجب شد ارتباط میان عظمت گذﺷﺘﮥ قومها با نقش سیاسی آنها در زمان حال در آثار مورخان بازتاب یابد. بهاینترتیب، مورخان ایتالیایی که بیشتر آنها فعالیت سیاسی و پستهای اداری یا دیپلماتیک را تجربه کرده بودند، به مقاﻳﺴﮥ جایگاه فرمانرواییهای باستانی با وضع کنونی آنها علاقهمند بودند و در رویدادنگاریهای آنها، ایرانیها یکی از مهمترین اقوام شناخته شدند.. بااینحال آنچه موجب توجه جدی تاریخنگاران عصر رنسانس به ایرانیها شد، دیپلماسی رنسانس و نگاه ایتالیاییهای این دوره به متحدان شرقی خود بود. پیشروی ترکهای عثمانی به قلب اروپا و هراس جمهوریهای ایتالیایی از فروکاستن نقش اساسی آنها در تجارت حوزﮤ مدیترانه و دریای سیاه، موجب توجه آنها به تحولات شرق و بهویژه ایران شد. فرمانروایی تیمور و سپس اوزونحسن آققویونلو در ایران، در تاریخنگاری رنسانس بهمثاﺑﮥ احیای امپراتوری پارس و اقتدار دوبارﮤ ایرانیها در شرق بازتاب یافت. با این تفاوت که اینبار رقیب جهانی آنها یونان و روم نبود و ترکهای عثمانی و حتی عربهای مسلمان رقیب آنها شناخته شدند.
شخصیت و فرمانروایی تیمور ظهور تیمور گورکانی و فتوحات او در میان اروپاییها، بهویژه دولتها و کشورهای فعال در زﻣﻴﻨﮥ تجارت خارجی در عصر رنسانس، بازتاب وسیعی داشت. این موضوع برای اروپاییها از زمانی حائز اهمیت شد که خبرهای پیروزی تیمور بر بایزید اول (1354تا1403م/755تا806ق)، سلطان عثمانی، به اروپا رسید و موجی از تحسین و شکوهمندی را برای او به ارمغان آورد. آنها درمانده از پیشرویهای ترکهای عثمانی به سَمت غرب و خطر فروپاشی مرزهای اروپا در برابر ترکها، شاهد خیزش مردی از تاتارها بودند که همچون سرداری نجاتبخش، بزرگترین دشمن اروپا را شکست داد و او را به اسارت گرفت. شاهان اروپا که مسحور پیروزیهای تیمور شده بودند، در صدد ایجاد ارتباط و اتحاد با او برآمدند و به ارسال نامه و سفیر به دربار او اقدام کردند. هِنری چهارم (Henry IV) (1366تا1413م/768تا816ق)، پادشاه انگلستان، به تیمور نامه نوشت و به او تبریک گفت. شارل ششم (Charles VI) (1368تا1422م/770تا826ق)، پادشاه فرانسه، نامهها و هدیههایی برای او فرستاد. هِنری سوم (Henry III) (1379تا1406م/781تا809ق)، شاه کاستیل، نیز دو فرستادﮤ نظامی به شرق فرستاد و آنها با هدیههایی از سوی تیمور، ازجمله دو زن مسیحی که از بایزید به اسارت گرفته بود، به اسپانیا بازگشتند. هِنری سه سفیر فرستاد که فرمانده آنها روی گونزالس کلاویخو (Ruy Gonzalez de Clavijo) بود (Lamb, 1928: 239). این تحولات سرآغاز نگرش دوبارﮤ اروپاییها به «تاتارها»، بهمثاﺑﮥ همپیمانان جهان مسیحیت در برابر دشمنانشان بود. پیش از آن چنین رویکردی را در برابر چنگیز و جانشینان او به کار بسته بودند. اهمیت ارتباط اروپاییها با تیمور در آن است که آنها در مواقعی تیمور را پادشاهی ایرانی تلقی میکردند که به مقابله با ترکهای عثمانی برخاسته است. ازاینرو تحولات سیاسی با تاریخنگری عصر رنسانس همگام شد و در آثار و گزارشهای آن دوره بازتاب یافت. آدام اهل اوسک (Adam of Usk) از وقایعنویسان این دوره است. او حدود سال 1352م/753ق در اوسک انگلستان به دنیا آمد و در سال 1402م/805ق به رم عزیمت کرد. او خبرهای فتح دمشق و مناطق مدیتراﻧﮥ شرقی توسط تیمور را دنبال میکرد. آدام در وقایع ناﻣﮥ (Chronicle) خود از تیمور باعنوان «پسر پادشاه ایران» نام میبرد و اسارت بایزید به دست تیمور را اینگونه گزارش میکند: «در این روزها [تیمور] پسر پادشاه پارس بر سلطان ترکهای بابل به نام «ایلدریم» پیروز شد و او را به اسارت گرفت. ایلدریم کسی بود که موجب وحشت در جهان مسیحیت شده بود و سودای نابودی دین مسیح را در سر داشت. کسی که بر مسیحیان یورش برده و مجارها را با ارتش یکصدهزار نفری خود مورد حمله قرار داد و اورشلیم را بهطور کامل نابود کرده بود» (Adam of Usk, 1904: 227). در این گزارش، تیمور پسر پادشاه پارس و بایزید سلطان بابل و ویرانکنندﮤ اورشلیم معرفی شده است که بهنظر میرسد با فتح بابل توسط کوروش و شکست نبونید، آخرین شاه بابل که او نیز اورشلیم را ویران ساخته و یهودیان را به اسارت گرفته بود، درخور مقایسه باشد. برای تقویت این فرضیه این امکان وجود دارد که به گزارشهای تاریخی دربارﮤ ملاقات ابنخلدون با تیمور لنگ استناد کرد. فیشل در کتابی با همین عنوان، بهنقل از بعضی منابع، مینویسد میان تیمور و ابنخلدون دربارﮤ نبوکدنصر بحث شد. تیمور از ابنخلدون پرسید نبوکدنصر از چه قومی بود؟ ابنخلدون پاسخ داد از آخرین شاهان بابل (فیشل، 1952: 76و77). در اداﻣﮥ این گفتوگو، تیمور به ابنخلدون میگوید خودش از جانب مادر از نوادگان منوچهر پادشاه ایران است (فیشل، 1952: 77). این گفتوگو حتی در صورت منطبقنبودن با واقعیت، اهمیت بسیاری دارد؛ زیرا جایگاه ایران را در تاریخ و ادبیات اروپا، هم در دورﮤ رنسانس و هم پس از آن، بازتاب میدهد. بیان این نکته ضروری است که وقایعنگاران ایرانی نیز نبرد تیمور با عثمانیها را یادآور نبردهای ایرانیها و تورانیها و پیروی از آیین کیخسرو و کیقباد میپنداشتند (برای نمونه رک: شامی، 1363: 257و261). اهمیت تصویرسازی از تیمور در آثار اومانیستهای عصر رنسانس در این است که در سدههای بعد، این تصویرسازی بر سایر نویسندگان اروپایی تأثیر چشمگیری گذاشت. درواقع، جایگاه تاریخی تیمور در ادبیات و تاریخنگاری اروپا، تا دورﮤ معاصر از گزارشها و روایتهای شاهدان اروپایی در عصر رنسانس بسیار متأثر بود که به او چهرهای اسطورهای بخشیده بودند. اریک وگلین (Eric Voegelin) نخستینبار مفهوم کاریزما از ماکس وبر را برای ارزیابی دوران تیمور به کار برد و به او در چشم اومانیستهای اولیه، برای توصیف چگونگی نقش بخت و اقبال در روند تاریخ جهان توجه کرد (Subtelny, 2007: 11). ادگار آلن پو (Edgar Allan Poe)، شاعر امریکایی سدﮤ نوزدهم که از روایتهای اومانیستهای رنسانس تأثیر پذیرفته بود، در شعری حماسی به نام تیمور (Tamerlane)، سرودهای افسانهوار از این فاتح شرقی ارائه کرد. این سروده، ذهنیت نویسندگان عصر رنسانس را به تیمور نشان میدهد. در بخشی از این شعر حماسی آمده است: «اکنون نظر به سمرقند کن، آیا او ﻣﻠﻜﮥ زمین نیست؟ آیا او پر افتخارتر از ﻫﻤﮥ شهرها نیست؟ آیا سرنوشت ﻫﻤﮥ شهرها در دست او نیست؟ ...آیا او غرورآفرین و بیهمتا نایستاده است؟ و آیا کسی بر او فرمانروایی دارد؟ تیمور با پیروزیهای پیدرپی خود جهان را شگفتزده کرده است...» (Allan Poe, 1884: 35).. در اثر دیگری از سدﮤ نوزدهم باعنوان رومانس تاریخ، ضمن الهامپذیری از اومانیستهای رنسانس، داستان شکست بایزید از تیمور بازتاب یافته و تیمور در کنار سایر شخصیتهای تاریخی غرب قرار گرفته است (Greenhough, 1891: 113). جریانی از اومانیستهای رنسانس، تیمور را شاه پارتیها قلمداد میکردند و او را احیاکنندﮤ امپراتوری پارت در ایران میخواندند. آینیاس سیلویوس (Aeneas Silvius)، خطیب و نویسنده و پاپ دورﮤ رنسانس، در کتاب آسیا (1462) معتقد بود پس از سدهها حاکمیت عربها، با ظهور تیمور بخت و اقبال پارتیها بار دیگر سر برآورد (Meserve, 2008: 220). او و اومانیستهای پیرامون او بر این موضوع اتفاق نظر داشتند که ایران سرزمینی نبود که اقوام بربری در آن ساکن باشند بلکه جایگاهی متمدنانه داشت ( Meserve, 2008: 221). کتاب آسیا الهامبخش بسیاری از کاشفان و مشتاقان کشف مناطق ناشناخته در اروپا شد و تصویرسازی نویسنده از آسیا، سفرهای متعدد به این منطقه از جهان را موجب شد (Ady, 1913: 298). .اوزونحسن آققویونلو در جایگاه فرمانروای باشُکوه ایرانی. در سال 857ق/1453م اوزونحسن آققویونلو با تصرف شهر آمِد (دیاربَکر) موفق شد فرمانروایی آققویونلوها را به دست گیرد. همزمان با این رویداد، ترکهای عثمانی به فرماندهی سلطان محمد دوم، معروف به فاتح، پس از دهها سال تلاش و پیشروی در آناتولی و اراضی غربی آسیای صغیر موفق شدند پایتخت باستانی بیزانس و دژ مستحکم اروپا در برابر شرق را فتح کنند و دورهای جدید در تاریخ جهان رقم بزنند. این تحولات از چشم اروپاییها، بهویژه دولتشهرهای ایتالیایی همچون ونیز، دور نماند. نیاز این دولتشهرها به متحدی سیاسینظامی در مقابل تهدیدات عثمانیها منجر شد سیاست نگاه به شرق اروپاییها تداوم یابد. سیاستی که از دورﮤ چنگیز به بعد شکل گرفته بود. بااینحال از نظر تاریخنگاری رنسانس، بازتاب آن از دو جهت اهمیت دارد: نخست توجه مجدد به ایران و تصویرسازی از اوزونحسن در جایگاه پادشاه خردمند و شکوهمند ایرانی؛ دوم مقاﻳﺴﮥ ایرانیها و ترکها و بازخوانی و بازاندیشی در تاریخ باستان. در علت نخست، آنچه از گزارشنویسان اروپایی نیمه دوم سدﮤ پانزدهم میلادی/نهم قمری برجای مانده است، بیانکنندﮤ آن است که آنها همواره از اوزونحسن در حکم پادشاه ایران یاد میکردند و او را شاهشاهان، جانشین فرمانروایان هخامنشی، داریوش، خشایار، کوروش ثانی و همچنین دوستدار مسیحیان لقب میدادند (Meserve, 2008: 226). مسافران ایتالیایی آققویونلوها را با نام «پارس» خطاب میکردند و در ایتالیا از نام اوزونحسن بهنیکی و شکوهمندی یاد میشد (Cochrane, 1981: 325). آنها با اندکی تغییر در نگارش نام او، اوزونحسن را بهصورت سان کاسانو (san cassano) مینوشتند که بهمعنای قدیس بود و برای بزرگان مسیحی به کار میرفت. این در حالی است که در آن زمان، برای تمام مسلمانان عبارتهای «کافر» و «بدعتگرا» به کار میبردند؛ حتی فرانچسکو فیللفو که در نوشتههای خود مسلمانان را بهزشتی نام میبرد، دربارﮤ اوزونحسن میگفت او مسلمان است؛ اما یک ایرانی است. بهعقیدﮤ فیللفو بخشندگی، خردمندی، فرهنگ و همنوایی با مسیحیان ازجمله ویژگیهای «شاهزادﮤ پارس» است (Meserve, 2008: 227). فیللفو در تحسین اوزونحسن در جایگاه شاه ایران تا آنجا پیش رفت که نوشت: «اگر به تاریخ بنگریم درمییابیم که پارسیان از نجیبترین نژاد برخاستهاند و بههیچوجه وحشی یا غیرمتمدن نیستند» (Meserve, 2008: 228). همچنین ونیزیهایی که به دربار اوزونحسن سفر کرده بودند، بهویژه کاترینو زنو، از او در حکم پادشاهی یاد میکردند که برای احیای حاکمیتِ ایران و قلمرو پهناور باستانیِ آن تلاش میکند (زنو، 1381: 322و323). کاترینو زنو امپراتوری نیرومند اوزونحسن و حدود قلمرو او را تحسین میکرد و شرق و غرب آن را از سند تا سوریه مینامید (زنو، 1381: 322).
فتح قسطنطنیه و بازخوانی تاریخ باستان در عصر رنسانس فتح قسطنطنیه پیشروی ترکهای عثمانی به سمت اروپا و تهدید جدی موجودیت بعضی کشورهای اروپایی را موجب شد. این رویداد در جاﻣﻌﮥ اروپایی و بهویژه اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس بازتاب وسیعی داشت. از آن پس ایران در حکم نمایندﮤ جهانِ بربریِ شرقی در مقابل غربیها نبود و میراثدار پادشاهیِ باستانی شناخته میشد که در مقایسه با ترکها، از فرهنگ و تمدن والاتری برخوردار بود و در این زمان میتوانست متحد غرب در مقابل بربرهای شرقی باشد. چنانکه گفته شد تاریخنگاری رنسانس بر تاریخ سیاسی تأکید میکرد و مورخان آن دوره در نگرش تاریخی به اقوام و دولتها، به رویدادهای سیاسی توجه ویژهای داشتند. به همین علت پس از فتح قسطنطنیه، در تاریخنگاری اروپا بازخوانی تاریخ ترکها و مقاﻳﺴﮥ آنها با ایرانیها روند وسیعی یافت. آینیاس سیلویوس (Aeneas Silvius) چند سال پس از فتح قسطنطنیه در کتاب دیگر خود، به نامتوصیف جهان (1458تا1460م/863تا865ق)، ارتباط نژادی میان ترکها و اسکیتهای باستانی را مطرح کرد و از اسکیتها در حکم قومی غیرمتمدن و ویرانکننده یاد کرد (Blanks and Frassetto, 1999: 194). همچنین دونالد دا لز (Donaldo da Lezze) (1479تا1524م/884تا931ق)، سرباز و دیپلمات ونیزی که در قسطنطنیه به گزارشهای دیپلماتیک دسترسی گستردهای داشت، در نوشتههای خود به ریشهیابی ترکهای عثمانی توجه بسیاری کرد و آنها را اخلاف بربرهای صحراگردی خواند که با پیشروی به سمت آناتولی، آن سرزمین را به تصرف خود درآورده بودند (Cochrane, 1981: 330).. در شهریار ماکیاولی نیز، توصیف سلطنت ترکهای عثمانی با توصیف مورخان یونانی از پادشاهی ایران شباهت دارد (ماکیاولی، 1389: 38و39). بهاینترتیب نویسندگان رنسانس راه را برای انطباق ترکها با اسکیتهای باستانی گشودند و سایر مورخان اروپایی نیز آن را رواج دادند. در سدﮤ شانزدهم، در آثار نویسندگان فرانسوی نیز ترکهای عثمانی از منشاء اسکیتها دانسته شدند. این تأثیرپذیری از مورخان و اومانیستهای رنسانس، همچون نمونههای دیگر بر ادبیات و هنر اروپا تا سدﮤ نوزدهم ادامه یافت؛ چنانکه حتی از نبردهای باستانی ایرانیها با یونانیها تفسیر تازهای شد و در انتساب عنوان بربرها، ترکهای عثمانی جایگزین ایرانیها شدند. در یکی از گراورهای نقاشیهای چاپشدﮤ اوایل سدﮤ نوزدهم، نبرد ماراتن به تصویر کشیده شده است که نشان میدهد سپاهیان شکستخورده در زیر سُم اسبهایِ یونانیها سربازان ترک عثمانیاند نه لشکریان داریوش سوم (تصویر گراور در: Bridges and Other, 2007: 14 ).
نتیجه یافتههای پژوهش حاضر نشان میدهد در تاریخنگاری رنسانس، رویکرد تاریخ سیاسی تحتتأثیر تحولات معاصر، به تحول در اندﻳﺸﮥ تاریخی عصر کلاسیک یونان و روم منجر شد. در تاریخنویسی این دوره، ایرانیها در حکم یکی از ملتهای بزرگ و صاحب تمدن در میان اقوام شرقی شناخته شدند. این موضوع نوعی توجه به تاریخ سیاسی و سپس گذار به تاریخ تمدن و توجه به ریشه و ﭘﻴﺸﻴﻨﮥ ملتهای تاریخی بود. در سراسر تاریخ باستان و سدههای میانه، نگاه به شرق در جایگاه سرزمین دشمنان غربی و مسیحی بر اندﻳﺸﮥ تاریخی و سیاسی جهانِ عصر کلاسیک و مسیحیت غربی سایه افکنده بود؛ اما تاریخنگاری دورﮤ رنسانس، ایرانیها را از سایر ملتهای شرق متمایز کرد و ایران باستان را در شمار تمدنهای بزرگ جهان قرار داد. این تحول علاوهبر تأثیرپذیری از آراء فیلسوفان و مورخانی همچون گزنفون، از رویدادهای سیاسیِ معاصر، ازجمله ظهور ترکهای عثمانی و فتح قسطنطنیه و همچنین سفرهای اروپاییها به شرق و آشنایی با ملتها و تمدنهای شرقی، متأثر بود. بااینحال تاریخنگاری رنسانس به علت علاقهمندی به کشف و شناخت گذﺷﺘﮥ ملتها و بهکارگیری آن در وقایعنگاریهای سیاسی، به تاریخ و تمدن ایران باستان توجه کرد و ارتقاء جایگاه آن را در میان ملتهای گذشته و حال در دستور کار خود قرار داد. ازاینرو در تفسیر تاریخ ایران و پادشاهی باستانیِ آن، به جنگهای ایران و یونان چندان اعتنایی نکرد و برخلاف نظرﻳﮥ حاکم بر جهانِ یونانی، ایرانیها عنوان «سرور بربرها» نگرفتند؛ بلکه در حکم یکی از ملتهای بزرگ و تمدنساز تاریخ معرفی شدند. اهمیت اندﻳﺸﮥ تاریخی رنسانس و نگرش آن به ایران در این است که میراث فکری رنسانس به دورههای بعدی تاریخ اروپا رسید و به بازآفرینی جایگاه ایران در تاریخنگاریِ تاریخ تمدن انجامید. | ||
مراجع | ||
الف. منابع فارسی و عربی. . اسکینر، کوئنتین، (1387)، ماکیاولی، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران: طرح نو. . ارسطو، (1349)، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی. . افلاطون، (۱۳۶۶)، «رساله الکبیادس»، دوره آثار افلاطون، ج2، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، تهران: خوارزمی. . --------------، « قوانین»، دوره آثار افلاطون، ج4، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: خوارزمی. . بورکهارت، یاکوب، (1389)، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: طرح نو... . زنو، کاترینو، (1381)، سفرنامههای ونیزیان در ایران؛ سفرنامه کاترینو زنو، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی. . شامی، نظامالدین، (1363)، ظفرنامه، از روی نسخه فلیکس تاور، با مقدمه و کوشش پناهی سمنانی، تهران: بامداد. . فیشل، والتر ج، (1952)، لقاء ابنخلدون لتیمور لنگ، ترجمه محمد توفیق، مراجعه یوسف روشا، بیروت: منشورات دار مکتبه الحیاه. . کالینگوود، ر.ج، (1385)، مفهوم کلی تاریخ، ترجمه علیاکبر مهدیان، تهران: اختران. . کتاب دانیال، (1925)، کتاب مقدس عهد عتیق و عهد جدید، چاپ لندن. . ماکیاولی، نیکولو، (1388)، گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران: خوارزمی. ---------------، (1389)، شهریار، ترجمه محمود محمود، تهران: نگاه. . هرودوت، (1389)، تاریخ هرودوت، ترجمه مرتضی ثاقبفر، ج2، تهران: اساطیر.
ب. منابع انگلیسی . Adam of Usk, (1904), The Chronicle of Adam of Usk, Edited with Translation and notes by Sir Edward Maunde Thompson, K.C.B, London: Henry Frowde Oxford University Press. . Ady, Cecilia M, (1913),Pius II (Aeneas Silvius Piccolomini) the Humanist Pope, London: Methuen & Co. Ltd. . Aeschylus, (1909), “The Persians", in: The Plays of Aeschylus, Translated by Walter Headlam, London: George Bell & Sons. . Allan Poe, Edgar, (1884),Tamerlane and other Poems, London: George Redway. . Blanks, David R; Frassetto, Michael, (1999),Western Views of Islam in Medieval and Early Modern Europe Perception of Other, New York: St. Martin’s Press. . Bridges, Emma; Hall, Edith and Rhodes, p.J, (2997),Cultural Responses to the Persian Wars Antiquity to the Third Millennium, Oxford University Press. . Cicero, Marcus Tullius, (1905),Six Orations of Cicero, With Introduction, Notes and Vocabolary by Robert W. Tunstall, New York. Boston. New Orleans: University Publishing Company. . Cochrane, Eric, (1981),Historians and Historiography in the Italian Renaissance, Chicago & London: University of Chicago Press. . Curtis, Michael, (2009),Orientalism and Islam, European Thinkers on Oriental Despotism in the Middle East and India, Cambridge: Cambridge University Press. . Deliyannis, Deborah Mauskopf (Editor), (2003),Historiography in the Middle Ages, Leiden. Boston: Brill. . Ferguson, Wallace K, (1948),The Renaissance in Historical Thought five Centuries of Interpretation, Houghton Mifflin Company. . Friar Jordanus, (1863), The Wonders of the East, Translated from the Latin original by Colonel Henry Yule, London: Printed for the Hakluyt Society. . Greenhough Smith, Herbert, (1891),The Romance of History, London: Richard Bentley & Son, New Burlington Street. . Grogan, Jane, (2014),The Persian Empire in English Renaissance Writing, 1549-1622, Palgrave Macmillan. . Heck, Gene W, (2006),Charlemagne, Mohammad, and the Arab roots of Capitalism, Berlin. New York: Walter de Gruyter. . King, Richard, (2001),Orientalism and Religion Postcolonial Theory, India and the Mystic East, London and New York: Routledge. . Kumin, Beat (Editor), (2009),The European World 1500-1800, an Introduction to Early Modern History, New York: Routledge. . Lamb, Harold, (1928),Tamerlane the Earth Shaker, New York: Garden City, Publishing Company. . Marincola, John, (2007),A Companion to Greek and Roman Historiography,USA: Blackwell Publishing Ltd. . Meserve, Margaret, (2008),Empires of Islam in Renaissance Historical Thought, Harvard University Press. . Nicol, Donald M, (1999),The Last Centuries of Byzantium, 1261-1453, Cambridge: Cambridge University Press. . Pagden, Anthony, (2008),Worlds at War: the 2500-year Struggle between East and West, New York: Random House, Inc. . Pericles, Geores, (1994), Barbarian Asia and the Greek Experience: From the Archaic period to the Age of Xenophon, USA: The Johns Hopkins University Press. . Plutarch, (?),The Lives of the Noble Grecians and Romans, Translated by John Dryden and Revised by Arthur Hugh Clough, New York: The Modern Library. . Rabbi Benjamin of Tudela,(1937), “The Oriental Travels of Rabbi Benjamin of Tudela [1160-1173]”, in: Contemporaies of Marco Polo, Edited by Manuel Komroff, New York: Liveright Publishing Corp. . Strabo, (1930),The Geography of Strabo, With English translation by Horace Leonard Jones, in Eight Volumes, Vol II, London: William Heinemann Ltd. . Subtelny, Mariae, (2007), Timurids in Transition, Leiden. Boston: Brill. . Thucydides, (1881),History of the Peloponnesian War, Translated by B. Jowett, 2 Volumes, Harmondsworth, Eng., Baltimore: Penguin Books. . Xenophon, (1914),Cyropaedia,Translated by Walter Miller, Vol II, London: W. Heinemann. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 17,656 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,164 |