تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,775 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,267,516 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,764,444 |
تبیین و تحلیل وضعیت جمعیت و ﺗﺄثیر کشاورزی برآن در دورﮤ صفویه | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 4، دوره 10، شماره 3 - شماره پیاپی 39، آبان 1397، صفحه 41-59 اصل مقاله (475.09 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.103865.1121 | ||
نویسندگان | ||
علی اکبر کجباف* 1؛ مجتبی منصوریان2؛ اصغر فروغی ابری3 | ||
1استاد تاریخ، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
2دانشجوی دکتری تاریخ ایران اسلامی، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
3دانشیار تاریخ، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
در طول قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، ازیکطرف جنگهای مکرر با عثمانی و ازبکان و ناآرامیهای داخل کشور و ازطرفدیگر شیوع بیماریهای واگیردار، بهخصوص در اواخر قرن، از موانع مهم در رشد جمعیت بودند. در طول قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، پس از اقدامات شاه عباس اول، کشور دورهای از امنیت داخلی و خارجی را شاهد بود و از اوایل این قرن، جمعیت رشد یافت که بیشترین رشد آن به دﻫﮥ هفتاد این قرن مربوط است. در این زمان، جمعیت ایران بیش از دهمیلیون نفر و جمعیت اصفهان حداقل ششصدهزار نفر بود. در این زمان، نرخ رشد جمعیت از میزان تولید بیشتر شد و بهعلت ایستایی فنآوری تولید، میزان تولید جوابگوی این نرخ جمعیتی نبود. در سالهای پایانی حکومت شاه عباس دوم این افزایش جمعیت و خشکسالیها بحرانهایی را باعث شد؛ اما خشکسالی و قحطیهای پیدرپی دﻫﮥ 1080ق/1670م و بیماری طاعون دﻫﮥ 1090ق/1680م از میزان جمعیت کاست و تعداد جمعیت سیر نزولی گرفت؛ بهطوریکه در دﻫﮥ 1120ق/1710م، تعداد جمعیت نهمیلیون نفر شد و پسازآن نیز کاهش یافت. از زمان شاه عباس اول تا پایان دﻫﮥ 1070ق/1660م، توﺳﻌﮥ کشاورزی همگام با افزایش جمعیت بود و هرچند فنآوری و ابزار تولید تغییر چندانی نکردند، افزایش عرﺿﮥ منظم آب و زمینهای زیر کشت به افزایش تولید منجر شد. این مقاله برآن است تا تغییرات جمعیتی دورﮤ صفویه را باتوجه به وضعیت کشاورزی و موانع جمعیت، به روش توصیفیتحلیلی و براساس اطلاعات کتابخانهای بررسی کند. | ||
کلیدواژهها | ||
صفویه؛ جمعیت؛ کشاورزی؛ آب؛ زمین زراعی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه تنش میان جمعیت و منابع موضوع اصلی تاریخ اقتصاد است. توماس مالتوس (Thomas Malthus) در سال 1798م/1213ق، در نخستین مقاﻟﮥ خود دربارﮤ جمعیت نوشت که جمعیت سریعتر از منابع موجود رشد میکند؛ زیرا جمعیت جهان با تصاعد هندسی و تولید مواد غذایی با تصاعد عددی رشد میکند (Malthus, 1798: 4). درنهایت، رشد جمعیت از رشد تولید مواد غذایی فراتر میرود که به ایجاد شکاف جمعیت یا شکاف مالتوس منجرخواهد شد. ازاینرو، افزایش جمعیت از علتهای کندی توﺳﻌﮥ اقتصادی درازمدت است (تفضلی، 1393: 141). بهنظر مالتوس، قحطی و بیماریهای واگیردار از موانع جدی رشد جمعیت هستند که در ﻧﺘﻴﺠﮥ افزایش جمعیت پیش میآیند (Malthus, 1798: 8). استر بوزارپ (Ester Boserup) هرم استدلال مالتوس را وارونه نشان میدهد و استدلال میکند که رشد جمعیت محرک تغییرات فنآورانه است و بهاینترتیب، گسترش موجودی منابع را باعث میشود (نورث، 1379: 25). نورث (North) با ﺗﺄکید بر این مطلب که بسیاری از مقولهها دربارﮤ برقراری ارتباط علّی بین جمعیت و منابع هنوز حلنشده باقیماندهاند، تلاش میکند که دو رویکرد متفاوت بوزارپ و مالتوس را با هم تلفیق کند. بهنظر او نهتنها فشارهای جمعیتی مالتوس در تاریخ واقعیت داشتهاند، بلکه این فشارهای جمعیتی گاه در مسائل فنآوری و اجتماعی و مسائل دیگر تغییراتی را باعث شدهاند که حداقل بهطور موقت، از فشار جمعیت بر موجودی منابع کاستهاند. او همچنین به نقش بلایا در تغییر نرخ جمعیتی در سراسر تاریخ ﺗﺄکید میکند (نورث، 1379: 26). سیف با انتقادهایی از نظریه مالتوس معتقد است که نگرش مالتوس به مقوﻟﮥ جمعیت، برای بررسی جوامعی مانند ایران مناسب نیست؛ چراکه در طول تاریخ ایران، اهمیت آب از اهمیت زمین بیشتر بود و کشاورزی به مقدار چشمگیری به فراهمبودن یا نبودن امکانات آبیاری مصنوعی وابسته بود (سیف، 1394: 67). به اعتقاد او جمعیت نه متغیری مستقل، فرضیه بوزارپ، و نه متغیری وابسته، فرضیه مالتوس، است؛ بلکه بین جمعیت و منابع رابطهای دوسویه برقرار است (سیف، 1394: 68). ازاینرو برای بررسی تغییرات جمعیتی، باید وضعیت کلی حاکم بر کشاورزی و دیگر بخشهای اقتصادی بررسی شود (سیف، 1394: 75). در دورﮤ صفوی، نزدیک به نیمی از جمعیت کل کشور که در روستاها زندگی میکردند، ازطریق کشاورزی امرار معاش میکردند. در کنار آن قسمتی از جمعیت شهری، بهخصوص شهرهای متوسط و کوچک، و عشایر نیز زراعت میکردند. ازاینرو، بررسی جمعیت و درک تغییرات آن در جاﻣﻌﮥ سنتی عصر صفوی که بخش عمدﮤ اقتصاد را فعالیتهای کشاورزی تشکیل میداد، بر اهمیتِ راﺑﻄﮥ جمعیت و کشاورزی در این دوره دلالت دارد. از پژوهشهایی که موضوع آنها به مقاﻟﮥ حاضر نزدیک است، باید به کتاب “The Economy of Safavid Persia” از ویلم فلور (Floor, Willem) و“Ex Occidente Lux” از امرسون (Emerson) اشاره کرد. هر دو به مبحث جمعیت و کشاورزی در دورﮤ صفویه توجه کردهاند. پژوهش فلور از نظر دسترسی به گزارشهای کمپانی هند شرقی هلند و انگلیس درخور توجه است. امرسون نیز که تلاش کرده است تنها با تکیهبر گزارش چند جهانگرد اروپایی، ساختار اقتصادی در نیمه دوم قرن یازدهم قمری/شانزدهم میلادی را توضیح دهد، از هیچ منبع فارسی استفاده نکرده است. هیچیک از این دو پژوهش، چگونگی نرخ تغییر جمعیت در قرن یازدهم قمری/ شانزدهم میلادی را بررسی نکردهاند و در زﻣﻴﻨﮥ بررسی راﺑﻄﮥ جمعیت و کشاورزی تحلیلی ارائه نکردهاند. باتوجه به این پژوهشها، ﻣﺴﺌﻠﮥ اصلی این مقاله آن است که وضعیت رشد یا کاهش جمعیت در قلمرو صفویه چگونه بوده است. همچنین این پژوهش بهدنبال پاسخ به پرسشهایی دربارﮤ موانع جمعیت و وضعیت کشاورزی در دورﮤ مدنظر است. فرﺿﻴﮥ اصلی این است که از اوایل قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، جمعیت رشد یافت و در دﻫﮥ 1070ق/1660م، به بیشترین مقدار رسید و پسازآن کاهش یافت. در این راستا، فرضیههای دیگری همانند راﺑﻄﮥ افزایش جمعیت و توﺳﻌﮥ کشاورزی در قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی و ایستایی فنآوری کشاورزی در دورﮤ صفویه وجود دارند.
جمعیت در قلمرو صفویه در طول قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، قلمرو صفویان دستخوش تغییراتی شد و از زمان شاه عباس اول و پس از جنگهای طولانی او، در قلمرو صفویه و مرزها آرامشی به وجود آمد. قلمرو صفویه علاوهبر ایران کنونی، افغانستان غربی (هرات و قندهار)، مرو، بحرین، جمهوریهای معاصر قفقازیِ آذربایجان، ارمنستان، گرجستان شرقی، داغستان و قسمتی از بلوچستان پاکستان را شامل بود (بابایی، 1393: 113؛ .(Floor, 2000: 1در گزارشهای مربوط به جهانگردان اروپایی، دربارﮤ جمعیت بعضی از شهرهای کوچک و بزرگ و حتی روستاها شواهدی آورده شده است. این آثار در بعضی مواقع، تخمین خود را از میزان جمعیت بیان کردهاند؛ اما در بیشترِ جاها تعداد خانهها یا خانوارها را ذکر کردهاند، بدون اینکه به میانگین تعداد هر خانوار اشارهای کنند. امرسون بهازای هر خانوار، میانگین 6 نفر را پیشنهاد میکند (Emerson, 1971: 231).. ویرانی اصفهان و قتلعام مردم آن در زمان جهانشاه قراقویونلو، باعث شده بود تا سالها بعد نیز این ویرانی به چشم سفیر ونیزی بیاید (سفرنامه ونیزیان در ایران، 1349: 88) و در ﻧﻴﻤﮥ دوم قرن نهم قمری/پانزدهم میلادی، جمعیت آن از کاشان کمتر باشد. توجه شاه اسماعیل اول تاحدودی باعث رونق اصفهان شد؛ ولی در قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، هنوز در زمرﮤ شهرهای مهم تجاری و جمعیتی نبود (جنکینسون، 1396: 116تا139). در سال 1012ق/1603م، یعنی چند سال پس از پایتختشدن اصفهان، کاررایت (Cartwright)، بازرگان انگلیسی، از لحاظ جمعیت و وسعت و زیبایی، اصفهان را آبادترین شهر ایران برشمرد (Cartwright, 1745: 734). در دﻫﮥ 1030ق/1620م هربرت (Herbert) جمعیت اصفهان را 200هزار نفر دانست (Herbert, 1928: 126) و در اواسط دﻫﮥ 1050ق/1640م، اولئاریوس (Olearius) جمعیت این شهر را 500هزار نفر تخمین زد (اولئاریوس، 1385: 237). شاردن (Chardin) تعداد خانههای آن را 38هزار باب دانست و جمعیت آن را بین ششصدهزار تا یکمیلیون وصدهزار نفر برآورد کرد و اشاره کرد که اصفهان 1802 کاروانسرا، 48 مدرسه و 162 مسجد دارد (شاردن، 1375: 4/1390). بهﮔﻔﺘﮥ هلندیها، در دﻫﮥ 1120ق/1710م، یک سرشماری دولتی انجام شد که تعداد خانههای اصفهان را نودهزار باب تخمین زد. گزارش هلندی با ضرب این تعداد در میانگین شش برای هر خانوار، جمعیت اصفهان را 550هزار نفر برآورد کرده است (Floor, 2000: 3). از زمانیکه اصفهان پایتخت صفویه شد، جمعیت آن رشد پیدا کرد. هرچند نرخ رشد جمعیت را نداریم، بهنظر میرسد که اوج جمعیت در دﻫﮥ 1070ق/1660م بوده است. دومان (Raphael du Mans) ﺗﺄکید میکند که در بین سالهای 1645تا1665م/1054تا1075ق، یکچهارم بزرگتر شده است (متی، 1393: 155). افزایش جمعیت بهعلت بهبود اوضاع اقتصادی در چند دﻫﮥ پیشازآن و امنیت و آرامش نسبی و مسافرت و کوچ بسیاری از مردم به اصفهان بود (شاردن، 1375: 5/1679). تبریز از شهرهای بسیار مهم امپراتوری صفویه، در نیمه دوم قرن دهم/شانزدهم میلادی، بزرگترین شهر کشور بود (جنکینسون، 1396: 104) که در زمان سلطان محمد خدابنده50هزار خانوار در آن اسکان داشتند (جنابدی، 1378: 841). موقعیت سوقالجیشی و ثبات کشور در طول قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، باعث شد که تبریز رشد جمعیتی را تجربه کند و پس از اصفهان دومین شهر پرجمعیت باشد. شاردن تبریز را دارای پانزدههزار باب خانه، پانزدههزار باب دکان و حجره دانست و عقیده داشت که جمعیت آن بیشتر از 550هزار نفر نیست (شاردن، 1375: 2/476تا480)؛ اما در زمان شاه سلطان حسین، میزان جمعیت به 250هزار نفر تقلیل یافت (کارری، 1348: 21). در اوایل دورﮤ صفویه، جمعیت شیراز بهاحتمال 75هزار نفر بود (متی، 1393: 159). در زمان حکمرانی اللهوردیخان و پسرش، امامقلیخان، جمعیت شیراز رشد کرد و هربرت آن را دومین شهر قلمرو صفویه میدانست (Herbert, 1928: 69). بهعقیدﮤ شاردن، در دوره شاه صفی جمعیت شیراز به میزان چشمگیری تقلیل پیدا کرد (شاردن، 1375: 3/1167) که تعداد 75هزار نفر برای ﻧﻴﻤﮥ دوم قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، معقول است (متی، 1393: 159). اما در اواخر قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، قحطیهای گسترده و بلایای طبیعی از جمعیت آن کاست؛ بهطوریکه در زمان شاه سلطان حسین، جمعیت شیراز به 20هزار تن رسید (کارری، 1348: 179). در ﻧﻴﻤﮥ اول قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، کاشان بین 4تا5هزار نفر جمعیت داشت (تطیلی، 1393: 365) و در زمان شاه تهماسب اول، به یکی از شهرهای مهم تجاری کشور تبدیل شد (جنکینسون، 1396: 193)؛ بهطوریکه دلاواله آن را از شهرهای پرجمعیت صفویان میدانست (دلاواله، 1370: 136). در زمان شاه عباس اول، تعداد خانههای کاشان 4یا5هزار باب بود (Herbert, 1928: 217). چند دهه بعد، شاردن تعداد خانههای کاشان را 6500 باب نوشت (شاردن، 1375: 2/535) که از جمعیت روبهرشد کاشان در طول قرن یازده قمری/هفدهم میلادی نشان دارد. قزوین، دومین پایتخت صفویان، در قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، توﺳﻌﮥ شایانی یافت؛ ولی از زمانیکه پایتخت صفویان از قزوین به اصفهان منتقل شد، بهمرور زمان شُکوه و بزرگی خود را از دست داد (اشترویس، 1396: 180). این ادعای اروجبیگ که در اوایل قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی نزدیک به 100هزار خانوار در این شهر اسکان داشتند، اغراقآمیز است (بیات، 1338: 59)؛3 اما در اواخر دورﮤ شاه عباس اول، هنوز شهر بزرگی بود (دلاواله، 1370: 288) که محل سکونت بیش از بیستهزار خانوار بود (Herbert, 1928: 202). در دﻫﮥ 1050ق/1640م، بیش از صدهزار نفر در قزوین زندگی میکردند (اولئاریوس، 1385: 154) و در زمان شاردن، تعداد خانوارها به دوازدههزار خانوار رسید و جمعیت آن نیز صدهزار نفر تخمین زده شد (شاردن، 1375: 2/506). در قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی رونق شهرهای مذهبی، همچون قم و مشهد، شتاب گرفت. در اوایل قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، در قم دوهزار نفر سکونت داشتند (تطیلی، 1393: 367)؛ اما در زمان شاه عباس اول، تعداد خانههای آن دوهزار باب بود (Herbert, 1928: 216) که از شهرهای بزرگ پرجمعیت به حساب نمیآمد (فیگوئرا، 1363: 250) و جمعیت آن از کاشان کمتر بود (دلاواله، 1370: 436). در اواخر قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، قم دارای پانزدههزار خانه بود (شاردن، 1375: 2/521) که تخمین زده میشود نزدیک به نودهزار نفر در آنجا سکونت داشتند. اشترویس معتقد است که پیشازاین شهر بزرگتر بود و در این زمان جمعیت آن کاهش پیدا کرد (اشترویس، 1396: 187). بهنظر میرسد که سیلهای ویرانکننده باعث خرابی شهر و کاهش جمعیت آن در دورﮤ شاه سلطان حسین شد (کارری، 1348: 54). در زمان شاه عباس اول، سلطانیه روستایی بزرگ بود که بازار و کاروانسرا داشت (کاتف، 2536: 57) و در زمان شاه صفی، جمعیت آن ششهزار نفر بود (اولئاریوس، 1385: 149) و در زمان شاه عباس دوم، تعداد خانههای آن به سههزار باب رسید ( شاردن، 1375: 2/502). در ﻧﻴﻤﮥ دوم قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، دو شهر مرند و ابهر هر کدام دارای 2500 باب خانه بودند (شاردن ،1375: 2/473). لار در اواخر دورﮤ شاه اسماعیل اول نزدیک به چهارهزار نفر جمعیت داشت (تطیلی، 1393: 344)؛ اما در زمان شاه عباس اول، تعداد خانوارهای آن بین دوتاسههزار بود (فیگوئرا، 1363: 87). بندرلنگه در زمان شاه سلطان حسین دههزار نفر سکنه داشت که در آن میان، ارامنه بهترین مغازهها را داشتند (کارری، 1348: 196). کرمان زمان شاه عباس دوم «به مزید معموری و آبادانی بر اکثر بلاد امتیاز یافته روزبهروز جمعیت خلایق و کشت مردم در بلده و بلوکات میفزود» (مشیزی، 1369: 416) و جمعیت آن به شصتهزار نفر رسید (Floor, 2000: 5). در زمان شاه عباس اول، اردبیل از شهرهای متوسط ایران بود که جمعیت فراوانی داشت و از نظر قرارگرفتن بین مسیر قفقاز و گیلان، اهمیت ارتباطی داشت (دلاواله، 1370: 367). از ﺟﻨﺒﮥ دیگر، اهمیت این شهر بهعلت بقعه شیخصفیالدین اردبیلی بود که باعث توجه پادشاهان صفوی برای آبادانی این شهر می شد. تا پیش ازخروج پرتغالیها، هرمز جمعیتی افزونبر چهلهزار نفر داشت (فیگوئرا، 1363: 59)؛ اما زمانیکه شاه عباس اول هرمز را فتح کرد، این شهر افول یافت و بندرعباس رونق گرفت. تاجاییکه در اواسط قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، بندرعباس یکی از شهرهای مهم تجارتی شد؛ اما قحطی و خشکسالیهای پیدرپی در اواخر قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی و بیکفایتی شاهبندرها، باعث از رونقافتادن بندرعباس شد. شاه عباس اول نزدیک به سیهزار خانوار ارمنی، گرجی و آذری را در شمال ایران اسکان داد تا ابریشم تولید کنند؛ اما رطوبت هوای بسیار و ناسازگاری با آن باعث شد که در زمان شاردن تنها 400 خانوار در آنجا باقی بمانند (شاردن، 1375: 2/694). در اصفهان و در زمان شاه عباس اول، تعداد ارمنیهای جلفا از دههزار نفر تجاوز نمیکرد (Herbert, 1928: 137) و بعدها در زمان شاه سلیمان این تعداد به سیهزار نفر رسید (کمپفر، 1363: 186). در زمان شاه صفی اول تعداد هندیها دوازدههزار نفر بود (اولئاریوس، 1385: 183) که در زمان شاه سلیمان به بیستهزار نفر رسید (شاردن، 1375: 5/1691). هربرت در اوایل قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، تعداد روستاهای قلمرو شاه عباس اول را چهلهزار دهکده میداند (Herbert, 1928: 224). در ﻧﻴﻤﮥ دوم همین قرن، شاردن تعداد آنها را شصتهزار روستا بیان میکند (شاردن، 1375: 2/688). این روستاها جمعیت چند ده خانواری (فیگوئرا، 1363: 101) تا نزدیک سیصد خانوار را در خود اسکان میدادند (شاردن، 1375: 4/1362تا1367) که روستاهای بزرگتر بیشتر در مسیر کاروانهای تجاری بودند. در اطراف شهرهای بزرگی مانند اصفهان، تراکم جمعیت روستایی برای تهیه محصولات کشاورزی ضروری شهر بیشتر بود. خواروبار و مواد غذایی ضروری اصفهان از 1500 روستایی ﺗﺄمین میشد که در اطراف اصفهان بود (شاردن، 1375: 4/1586). در دﻫﮥ 1180ق/1670م، در اطراف اردبیل 57 روستای نزدیک به هم وجود داشت که بهﮔﻔﺘﮥ اشترویس، خواروبار شهر را ﺗﺄمین میکردند (اشترویس، 1396: 151). در دورﮤ صفویه، جمعیت ایلی از جمعیت شهرنشین بیشتر بود؛ ولی اطلاعات ما از ترکیب جمعیت ایلات محدود است. تنها برآورد مربوط به اواخر دورﮤ صفویه است که مستوفیالممالک میزان آن را یکسوم جمعیت کل در زمان شاه سلطان حسین میداند و ایلات عرب، لر، ترک و کرد را شامل میشد که مسکن آنها در نواحی زاگرس، کرمان، خراسان و آذربایجان بود (مستوفیالممالک، 1392: 42تا46). این امکان وجود دارد که دربارﮤ نسبت 30درصدی جمعیت عشایری به جمعیت کل با فلور همعقیده شد (Floor, 2000: 8)؛ هرچندکه بهنظر میرسد در هنگام جنگ و بحرانهای بلندمدت، بهخصوص در قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، این میزان بیشتر میشد.
عوامل ﺗﺄثیرگذار برکاهش جمعیت در دورﮤ صفویه شاردن که در سالهای اوج جمعیت در ایران بود، معتقد بود زمینهای مستعدِ زراعت بسیاری وجود دارد که بهعلت کمی جمعیت، زراعت نمیشوند. بهعقیدﮤ او، کمبود آب مهمترین علت کمی جمعیت در ایران بود. در کنار آن استبداد حاکمیت، مهاجرت به هند و فساد و بیبندوباری مردان ایرانی از دیگر عوامل کمی جمعیت از نظر شاردن بودند. ازدواج زنان در سن کم باعث میشد که زود بارور شوند؛ ولی «دورﮤ بچهآوردنشان» طولانی نبود و « وقتی سیساله میشوند در شمار زنان سالمند درمیآیند. از روی دیگر، پسران این سرزمین زود ﻣﺘﺄهل میشوند و با اینکه هرکدام دو یا سه و بیشتر زن دارد، اما به دلایلی فرزندان زیادی ندارند». درضمن، بعضی مردان پسازمدتی از همسر باردار خود جدا میشدند و او هم جنین خود را سقط میکرد (شاردن، 1375: 2/689). بهنظر میرسد تصویری که شاردن از خانوادﮤ عصر صفوی ارائه میکند، به بخش کوچکی از جامعه مربوط میشود؛ زیرا باتوجه به نسبت مردان و زنان سرزمین صفویه، پذیرفتنی نیست که تمام مردان حداقل دو همسر داشتند. از این رو می توان گفت تنها بخشی از طبقات مرفه جامعه چندهمسری بودند. دربارﮤ رواج فساد مردان نیز همینطور است. در جامعهای ایلی و روستایی که مرد تمام توان خود را در کار بیرون از خانه میگذاشت، بهنظر نمیرسد فرصت یا توان چنین کارهایی را داشت. دربارﮤ مهاجرت به هند نمونههایی را در دورﮤ صفویه سراغ داریم؛ ولی باتوجه به مسافت طولانی و سختیهای خود، نمیتوانست عامل تاثیرگذاری باشد. درمجموع شاید این گفته صحیح باشد که از علتهایی که شاردن برای کاهش جمعیت بیان میکند، ﻣﺴﺌﻠﮥ کمی آب و استبداد دولت درخور اعتناست. رخدادهای طبیعی همچون قحطی، سیل و زلزله و نیز بیماریهای واگیردار همچون طاعون، وبا و آبله از مهمترین عواملی بودند که در دورﮤ صفویه مانع رشد جمعیت میشدند یا کاهش جمعیت را باعث میشدند.
الف. رخدادهای طبیعی همچون سیل و زلزله و قحطی به سال957ق/1550م، در بیرجند و دیگر نواحی اطراف آن زلزلهای رخ داد که موجب کشتهشدن نزدیک به سیهزار نفر شد (جنابدی، 1378: 530). دو سال بعد در قائن، زلزﻟﮥ دیگری سههزار نفر را به کام مرگ کشاند (روملو، 1357: 442). در سال 1055ق/1645م، در زلزﻟﮥ بندرعباس «خلق کثیری» کشته شدند (وحیدقزوینی، 1329: 63). زلزﻟﮥ سال 1049ق/1639م در تبریز، سیزدههزار خانه را ویران کرد و نزدیک به دوهزاروششصد نفر زیر آوار ماندند. خرابی در دهات و روستاهای اطراف تبریز بیشتر بود (شاملو، 1371: 1/256). در سال 1084ق/1673م، زلزلهای خراسان را لرزاند که نزدیک به دوسوم مشهد و نصف نیشابور را ویران کرد (شاردن، 1375: 2/615) و در طوس هزاران نفر کشته شدند. زلزﻟﮥ سال1077و1078ق/1666و1667م در شروان، شهر را ویران کرد و بهﮔﻔﺘﮥ اشترویس که دو سال بعد در این منطقه بود، این زلزله نزدیک به هشتادهزار نفر را به کام مرگ کشاند (اشترویس، 1396: 76). در طول سالهای بعد، زلزلههای دیگری در همین منطقه رخ داد (اشترویس، 1396: 89) که برخی از روستاها را از جای خود به مکان دیگری منتقل کرد (جعفریان، 1392: 2/1430). در ﻧﺘﻴﺠﮥ همین زلزلهها بود که در شروان و شماخی پنجاههزار نفر کشته شدند (شاردن، 1375: 5/1715). در سال 1089ق/1678م، در طبرستان نیز زلزلهای رخ داد (جعفریان، 1392: 2/1430) که از تلفات آن آماری نداریم. زلزﻟﮥ سال 1134ق/1721م در تبریز، مرگ نودهزار نفر را باعث شد (کروسینسکی، 1363: 49). سیل سال 965ق/1557م در قزوین، خرابشدن دوهزار خانه را موجب شد (روملو، 1357: 519). در سال 1043ق/1633م، سیل ویرانگری در قم هزار خانه را خراب کرد. سه سال بعد، سیل دیگری ویرانی دوهزار خانه را باعث شد (شاردن، 1375: 2/533). قحطی سال 920ق/1514م در هرات، موجب آدمخواری شد؛ بهطوریکه حاکم آنجا آدمخواران را مجازات میکرد (روملو، 1357: 196). در سالهای1086و1087ق/1676و1677م، هجوم ملخ مزارع جنوب کشور را نابود کرد و خشکسالی شدید سال 1087ق/1676م که دو سال طول کشید، هزﻳﻨﮥ حمل بار بین اصفهان و بنادرجنوب را دو برابر کرد (متی، 1393: 181). خشکسالیهای سال 1062 و 1076 و 1087ق/1651 و 1665 و 1676م، باعث تجاوز نیروهای ایلی به نقاط مسکونی شد (متی، 1393: 165).
ب. بیمارهای واگیردار همچون طاعون و وبا در سالهای 946 و 952 و 956ق/1539 و 1545 و 1549م، شیوع طاعون در تبریز تعداد بسیاری را کشت. روملو علت شیوع این بیماری را جنگ با عثمانیها میداند (روملو، 1357: 438). در سال 981ق/1573م، طاعون در اردبیل و حوﻣﮥ آن سیهزار نفر را کشت (روملو، 1357: 591). در سال 985ق/1577م «بواسطه کثرت و ازدحام خلایق در درالسلطنه» قزوین، بهعلت ظهور نشانههای طاعون مقرر شد درصورت شیوع طاعون، پادشاه تغییر منزل دهد و به قم برود و مانع خروج مردم از قزوین به قم شوند (منشیقمی، 1383: 2/648). در زمستان سال 987ق/1579م، در تبریز روزانه 50تا60 نفر از دنیا میرفتند و «کبابیان گوشت عورات مرده را کباب نموده صرف میکردند». گرانی و قحطی باعث تلفشدن بسیاری از مردم در آذربایجان، کرمان، فارس، عراق و خراسان شد (منشیقمی، 1383: 2/701). سال بعد، طاعون و وبا در آذربایجان و شروان باعث کشتهشدن ششهزارنفر شد (منشیقمی، 1383: 713). طاعون به قم هم رسید و در سال 989ق/1581م 5تا6هزار نفر از مردم این شهر تلف شدند. علت آن هم آوردن جسد بسیاری از بزرگان برای دفنکردن در قم بود (منشیقمی، 1383: 723). شیوع طاعون در سال 1001ق/1592م در اصفهان، باعث خروج مردم از این شهر شد. هرچند در ابتدا ﻣﺄموران دولتی مانع خروج مردم میشدند، با وخیمشدن اوضاع بیشتر مردم از اصفهان خارج شدند و تنها افرادی که توان رفتن نداشتند در شهر ماندند. بین 30تا50هزار نفر کشته شدند که باعث کمی جمعیت در اصفهان شد (افوشتهای نطنزی، 1373: 532). در سال 1001ق/1592م، طاعون و وبا در قزوین شیوع یافت و «وبا روزبهروز ازدیاد پذیرفته، خلقی نامحدود در آن واقعه راه عدم پیمودند» (ترکمان، 1377: 2/717). در سال 1027و1028ق/1619و1620م، گسترش یک بیماری باعث شد که بسیاری از مردم عادی و درباریان از دنیا بروند. حتی شاه عباس اول هم بیمار شد (ترکمان، 1377: 3/1578). طاعونِ سال 1034ق/1624م در مناطق اردبیل، سراب، خلخال و ارس کشتهشدن صدهزار نفر را باعث شد (وحیدقزوینی، 1329: 79). در دﻫﮥ 1070ق/1660م، افزایش جمعیت در اصفهان بهحدی رسید که کمکم نان کمیاب شد و به همین علت، اعتراضهایی صورت گرفت. از پیامدهای خشکسالی سال 1072ق/1662م، گرانی و قحطی بود که باعث تجمع بسیاری از بینوایانِ اصفهان در مرکز شهر شد. بهدنبالآن، دستور داده شد که سیصدهزار من غله از محصولات فارس به اصفهان آورده شود (وحیدقزوینی، 1329: 307). چند سال بعد، در سال 1079ق/1669م، در اصفهان قحطی سختی رخ داد که باعث بستهشدن دروازهای شد که از آن خواروبار به اصفهان میآوردند و سپس دروازﮤ دیگری ساخته شد (شاردن، 1375: 4/1581). در دﻫﮥ 1080ق/1670م مردم وقوع خشکسالی، زمستانهای سخت، هجوم دستههای ملخ و زمینلرزه را شاهد بودند. در سال 1080ق/1670م در کرمان مرض آبله بسیاری از کودکان را کشت (مشیزی، 1369: 370). طبق گزارش کرملیتها، در قحطی سال1678و1679م/1088و1089ق نزدیک به هفتادهزار نفر در اصفهان تلف شدند (Floor, 2000: 11). در وبای سال 1096ق/1684م در اردبیل نزدیک به شصتهزار نفر از دنیا رفتند (خاتونآبادی، 1352: 537). وبای سال 1098ق/1686م، در تبریز «زود فرو نشست»؛ اما در زنجان تعداد بسیاری از دنیا رفتند و در مازندران با قحطی همراه شد و به استرآباد و حوالی آن هم کشیده شد (خاتونآبادی ، 1352: 538و539). در سال 1099ق/1687م با گسترش یک بیماری در روستاهای اطراف اصفهان، روزانه 30تا35 نفر از مردم فوت میکردند که این بیماری به اصفهان هم رسید (خاتونآبادی ، 1352: 544). در سال 1100ق/1688م، طاعون هزاران نفر را در شیراز تلف کرد و از باکو تا بصره و موصل و بغداد را درهم نوردید (نیومن، 1392: 143). در سال 1102ق/1690م، طاعون از عثمانی به عراق رسید و از آنجا به بصره و هویزه رفت و تعداد چشمگیری از مردم و علما را کشت؛ بهطوریکه مدارس و مساجد خالی شد (جعفریان، 1392: 2/1430). در سال 1107ق/1695م خشکسالی و قحطی فارس را تهدید کرد. در سال 1697م/1108ق، یک بیماری در شیراز گسترش یافت که در اثر آن روزانه صد نفر هلاک میشدند (گزارش سفیر کشور پرتغال، 1357: 46). در سال 1127ق/1715م، قیمت گندم بهشکل بیسابقهای افزایش یافت و موجب شورش شد (Matthee, 2004: 187-9). سال بعد، یعنی 1128ق/1716م، طاعون در مناطق تولید ابریشم در حاﺷﻴﮥ دریای خزر شیوع یافت و شورش مردم ضد حاکمان محلی در این منطقه، دسترسی به ابریشم آنجا را محدود کرد. در سال 1130ق/1718م، طاعون فراگیرتر شد (نیومن، 1392: 143).
ج. میزان دسترسی به آب در دورﮤ صفویه، آب یکی از عوامل مهم برای کشاورزی بود؛ زیرا میزان و نوع محصولات کشاورزی به آب و روش دسترسی به آن بستگی دارد. بهﮔﻔﺘﮥ شاردن که کمی آب را علت اصلی کمی جمعیت میداند: «میان آبادیهای کوچک و پراکنده را صحراهای وسیع و فاقد آب و آبادانی جدایی افکنده است و سبب این ناآبادانی و خالی از سکنهبودن جز فقدان آب نیست... هر جا که آب زیاد هست هم بهقدر کافی جمعیت دارد و هم مزروع و آبادان و سرسبز و خرم است» (شاردن، 1375: 2/688). کمبود آبهای جاری برای آشامیدن و کشاورزی باعث شد که ایرانیان از گذشتههای دور از آبهای زیرزمینی استفاده کنند. بهاعتقاد شاردن، «در سراسر روی زمین هیچ قومی در شناختن منابع آبهای زیرزمینی و کار بالاآوردن آبها از عمق زمین بهقدر ایرانیان مهارت و بصیرت ندارند» (شاردن، 1375: 2/860). برای آبیاری ازطریق چاه، با نصب چرخی روی چاه که از نیروی حیوانی مانند گاو استفاده میکردند، آب را بالا میکشیدند (تاورنیه، 1383: 363). بنابهنظر جهانگردان اروپایی، این روش آبیاری باغها با آبیاری اروپاییان به کمک اسب و قاطر تفاوتهایی میکرد (کارری، 1348: 190). این روش کارایی لازم را برای آبیاری مزارع و باغها نداشت (تاورنیه، 1336: 396) و بسیار بدوی بود؛ اما بهعلت کمخرجبودن این روش که در آن یک کارگر و یک گاو به کار گرفته میشد، برای قرنهای متمادی در ایران استفاده میشد (شاردن، 1375: 2/861). در کنار چاه، ایرانیان برای استفاده از آبهای زیرزمینی از قنات (کاریز) هم استفاده میکردند. در مقایسه با چاه، هزﻳﻨﮥ حفر قنات بسیار گزاف بود که یک کشاورز یا حتی مردم یک روستا از عهدﮤ این هزینه برنمیآمدند. مشیزی از دستور حاکم کرمان برای گردآوری «سیصد دست چرخ» برای حفر قنات نوشاباد خبر میدهد (مشیزی، 1369: 232). در استخراج آب از قنات، در مقایسه با چاه، به نیرویی برای بالاکشیدن آن نیاز نبود؛ اما هزﻳﻨﮥ نگهداری آن بسیار هنگفت بود؛ زیرا در اثر سیلاب یا جنگ، برای احیاء آن هزﻳﻨﮥ چشمگیری نیاز بود. بهخصوص در مناطق کویری که بارشهای سیلآسا و استعداد خاک، صدمات بسیاری به قناتها وارد میکرد (مشیزی، 1369: 481).
د. ایستایی فنآوری تولید کشاورزی در اقتصادی پیشاسرمایهداری بین اندازﮤ جمعیت و وضعیت کشاورزی ارتباط مستقیم وجود دارد. میزان بهرهوری کشاورزی به فناوری تولید آن بستگی دارد. برای درک بهتر میزان تولید، ناگزیر هستیم که شیوههای فنی تولید را بررسی کنیم تا ویژگیهای آنها بارز شود و روند تغییر یا تغییرناپذیری آنها مشخص شود. تغییر در فناوری تولید و کارآمدترکردن آنها به افزایش تولید منجر میشود. در دورﮤ صفویه استفاده از خیش (گاوآهن)، روش غالب برای شخمزدن بود و نیروی لازم با بهکارگیری گاو نر ﺗﺄمین میشد. اولئاریوس گزارش میدهد که در ایران و ارمنستان برای شخمزدن زمینهای سفت و چسپنده از گاوآهنهایی استفاده میکردند که بین دوازده تا بیست رﺃس گاو به آن بسته میشد و به چهار کشاورز نیاز داشت (اولئاریوس، 1385: 39). دومان معتقد است اهمیتی ندارد که ایرانیان برای شخمزدن از یک جفت گاو استفاده کنند یا بیشتر؛ زیرا «فقط زمین را میخراشند و حال آنکه در فرانسه زمین را میشکافند و شخم میزنند» (پطروشفسکی، 1344: 1/252). مشخص است که در دورﮤ صفویه و حتی قاجاریه، ابزار شخم بسیار ابتدایی و بدوی بود و هیچ کوششی نشد تا کوچکترین تغییری در این نوع گاوآهن ایجاد شود تا عملکرد بهتری داشته باشد. استفاده از کود از عوامل ﺗﺄثیرگذار در افزایش میزان بازدهی زمین کشاورزی است. در دورﮤ صفویه تاحدامکان از کودهای حیوانی و فضولات پرندگان استفاده میکردند؛ هروی انواع کودهای استفادهشده در منطقه هرات را ذکر میکند که بهنظر او از میان آنها فضله کبوتر، سرگین الاغ و پشکل گوسفند ارزش بسیاری داشت (هروی، 1346: 80). کمبود هیزم یکی از مشکلات مهم در این زمینه بود که استفاده از کود را محدود میکرد؛ چون باعث میشد بیشتر کودهای حیوانی برای سوخت استفاده شوند (تطیلی، 1393: 285؛ تاورنیه، 1336: 637). در اصفهان، کشاورزان برای غلبه بر این محدودیت و دسترسی به کود حیوانی از فضله کبوتر و کود انسان استفاده میکردند. تعداد برجهای کبوتری که در اطراف اصفهان برای نگهداری از کبوترها و استفاده از فضولات آنها ساخته شد، نزدیک به سههزار برج بود (شاردن، 1375: 2/749). پس از دروی محصول به کمک داس، آن را به خرمن میبردند. غله دروشده را بهصورت پشته در خرمن روی هم میریختند و به کمک اسب، گاو یا قاطر روی آنها میگرداندند تا خوشهها خُرد شوند و دانهها جدا شوند (شاردن، 1375: 2/866). این روش خرمنکوبی که بهنظر دومان میراث دوران باستان بود (پطروشفسکی، 1344: 1/262)، بسیار وقتگیر بود؛ اما برای جداکردن دانههای برنج از سبوس، از هاون یا دستگاهی اهرمیمانند استفاده میکردند (شاردن، 1375: 2/867). پیداست که این روش خرمنکوبی خرابی بسیاری داشت؛ زیرا دانههای بسیاری از غلاف بیرون نمیآمدند و مقدار دیگری نیز در هنگام تمیزکردن با قرارگرفتن در معرض باد، بهعلت سبکی، از دست میرفتند. در دورﮤ صفویه، راههای ارتباطی نامناسب و فاﺻﻠﮥ دور روستاها از مراکز شهری، دسترسی و اطلاع کشاورزان را از وضع بازار دشوار و ناممکن میکرد. گاری، چهارچرخ ناشناختهای بود و در این وضعیت، به استفاده از چارپایانی مانند شتر، قاطر و الاغ برای بارکشی مجبور میشدند (تاورنیه، 1336: 369) . این شیوﮤ حملونقل علاوهبر وقتگیربودن، بهعلت محدودیت در حمل بار توسط چارپایان، غیر کارآمد بود. در سال 1046ق/1636م، هلندیها مقداری گندم از جهرم خریدند که در سفری 25 روزه، هزﻳﻨﮥ حمل آن تا بندرعباس 83درصد کل بهای گندم شد؛ درصورتیکه هزﻳﻨﮥ باربری ابریشم از اصفهان به بندرعباس تنها 3درصد بهای آن میشد (فلور، 1394: 39). ازاینرو، اروپاییان به محصولاتی توجه میکردند که با داشتن حجم کم، سود سرشاری را نصیب آنان میکرد. شیوﮤ نگهداری مازاد محصول نیز بسیار بدوی و ابتدایی بود. برای نگهداری غله، با حفر گودالی آن را زیر خاک مدفون میکردند (شاردن، 1375: 3/1200). نداشتن قابلیت نگهداری محصول باعث میشد که این امکان را نداشته باشند که برای مدت طولانی آن را ذخیره کنند و بههنگام قحطی و خشکسالی از آن استفاده کنند (تاورنیه، 1336: 362). در دورﮤ صفویه، فناوری تولید کشاورزی تاحدودی ایستا و ثابت باقی ماند. بیتوجهی به فناوری تولید و ایستاماندن آن باعث شد که میزان بهرهوری تولید تغییر چندانی نکند. تنها با استفاده از برجهای کبوتر و کود انسانی در اصفهان و حوﻣﮥ آن، میزان تولید محصولات کشاورزی در این قسمت بیشتر شد.
و. جنگ در دورﮤ صفویه و بهخصوص در قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، جنگهای داخلی و خارجی از عوامل جدی در کاهش جمعیت بودند. منابع تعداد کشتهشدگان در این جنگها را اعلام نکردهاند و با بهکاربردن عبارتهایی همچون «خلقی کثیر»، از میزان کشتهشدگان یاد کردهاند؛ ازاینرو، امکان آن نیست که از تعداد آنها تخمینی درستی زد. سیاست زمینسوﺧﺘﮥ شاه تهماسب اول در قبال تهاجم عثمانیها،خسارتهای جبرانناپذیری به کشاورزی وارد کرد. در سومین تهاجم عثمانی در سال 954ق/1547م، شاه تهماسب اول دستور داد که تمامی ناﺣﻴﮥ بین تبریز و مرز عثمانی چنان ویران شود که هیچ اثری از غله یا ساقهای از علف باقی نماند. بهﮔﻔﺘﮥ خود او: «ایشان را سوای قلت آذوقه به طریق دیگر چسان عاجز و زبون میتوان کرد». ساکنان تبریز هم مجرای قناتها را مسدود کردند (روملو، 1357: 327؛ شاه تهماسب، 1383: 51). در طول قرن دهم قمری/شانزدهم میلادی، جنگ با ازبکان در شمالغربی ایران تلفات جانی و مالی بسیاری برای هر دو کشور بهدنبال داشت. از همان ابتدای سلطنت شاه اسماعیل اول، تهاجم ازبکان شروع شد و حتی کرمان نیز شاهد قتل و غارت آنها بود. پس از شکست محمد شیبانی توسط شاه اسماعیل اول و کشتهشدن او، این عبیداللهخان ازبک بود که در زمان شاه تهماسب اول خراسان را میدان قتل و غارت خود کرد و بارها «بطمع مال ببهانه رفض و تشیع» تعداد بسیاری از مردم را کشت (ترکمان، 1377: 1/57). در سال 988ق/1580م، در مشهد ازبکان «هر نامرادی که مشاهد ایشان گشته به قتل رسانیدند» (جنابدی، 1378: 686). ده سال بعد، در اسفراین «رعایای بیچاره را به قتلعام به اتمام رسانیدند» و در سبزوار «بر هیچیک از صغیر و کبیر و ذکور و اناث» رحم نکردند (جنابدی، 1378: 705). گاه رقابتهای درونایلی در بین قزلباشها یا شورشهای محلی در گوشهوکنار کشور، تلفات انسانی بسیاری را باعث میشد. شاه اسماعیل اول در بدو سلطنت خود، به رویارویی با بسیاری از رقیبان مجبور شد که گاه کشتار بیرحمانهای نیز بهدنبال داشت. کشتشدن تعداد چشمگیری از طرفداران امیرحسین چلاوی در قلعه فیروزکوه (جنابدی، 1378: 176)، کشتن نزدیک به 20هزار نفر از مخالفان خود در تبریز (سفرنامه ونیزیان، 1349: 330) و قتلعام سه تا چهارهزار نفر از مردم طبس به جرم «سرکشی» (جنابدی،1378:184) نمونههای از این دست است. در اوایل سلطنت شاه تهماسب اول نیز، در جنگ بین طوایف قزلباش و نزاع بین استاجلوها و تکلوها، «جمعی کثیر از صغیر و کبیر طایفه استاجلو و گیلانیان» که به کمک آنها آمده بودند، کشته شدند.چندی بعد در جنگ بین طایفه تکلو و شاملو این کشتار نصیب تکلوها شد (ترکمان، 1377: 1/80تا82). در سال 975ق/1567م نیز سرکوب و «گوشمال» خاناحمد گیلانی، کشتهشدن تعداد بسیاری از مردم گیلان را باعث شد ( ترکمان، 1377: 1/183).. شاه عباس اول نیز در اوایل سلطنت خود، شورشهای محلی را با خشونت هرچه تمامتر سرکوب میکرد. در سال 999ق/1590م، طایفه ارشلو بهعلت «فساد و طغیان» قتلعام شدند (جنابدی، 1378: 713) و در شورش مردم گیلان در سال 1003ق/1594م «خلقی کثیر از صغیر و کبیر»، بهﮔﻔﺘﮥ فومنی به «شهادت» رسیدند (فومنی، 1349: 166).
برآورد جمعیت کل دورﮤ صفویه دربارﮤ میزان جمعیت در دورﮤ صفویه برآوردهای مختلفی شده است. درحالیکه شاردن جمعیت قلمرو صفویان را چهلمیلیون برآورد میکند (شاردن، 1375: 2/688)، فلور معتقد است که تخمین او غلوآمیز است (Floor ,200: 4) و پژوهشگران معاصر نیز رقمی بسیار کمتر در نظر گرفتهاند. بهنظر میرسد منظور شاردن میزان جمعیت در فلات ایران بوده است. لاکهارت برای اوایل سلطنت سلطان حسین، میزان جمعیت را بین هشت تا دهمیلیون نفرمیداند (لاکهارت، 1393: 10)؛ ازآنجاییکه او کل جمعیت قلمرو صفویه را تخمین میزند، بنابه استدلالی که در ادامه خواهد آمد، بهنظر میرسد میزان برآورد او کم است. فوران برای سدﮤ هفدهم میلادی/یازدهم قمری، جمعیت ایران را بین پنجشش تا دهمیلیون نفر میداند (فوران، 1388: 52). بابایی برای دورﮤ شاه عباس اول این میزان را بین شش تا هشتمیلیون نفر(بابایی، 1393: 72) و مینورسکی برای دورﮤ سلطان حسین میزان جمعیت را نهونیممیلیون نفر تخمین زده است (Emerson, 1971: 229). فوران بیان نمیکند که روند افزایش جمعیت به چه صورت بوده است و بیشترین مقدار جمعیت در چه زمانی بوده است. بهنظر میرسد باتوجه به امنیت ایجادشده و اوضاع مناسب، تخمین بابایی برای این دوره از صفویه به نتایج این پژوهش نزدیک است. میرزامحمدحسنخان مستوفیالممالک نیز تخمینی دیگر از میزان جمعیت در سال 1128ق/1715م دارد که بهنوﺷﺘﮥ خودش، ارقام مربوط به جمعیت و ارتش در دورﮤ شاه سلطان حسین را از روی کتاب تحفه شاهی مربوط به دورﮤ صفویه نوشته است. تخمین او بیش از دومیلیون خانوار است که برای هر خانوار هم متوسط پنج نفر را در نظر گرفته است. بهعقیدﮤ او در سال 1128ق/1715م، کل جمعیت قلمرو صفویه بیش از یازدهمیلیون نفر بوده است که از این تعداد، یکسوم آن را ایلات تشکیل میدادند (مستوفیالممالک، 1392: 47). بهنظر میرسد که طی دﻫﮥ 1120ق/1700م، دولت یک سرشماری عمومی انجام داده است؛ زیرا فلور هم با تکیهبر گزارشهای هلندیها بیان میکند که جمعیت 550هزار نفری اصفهان در این سالها، نزدیک به 60درصد کل جمعیت بود (Floor, 2000: 3) که بهاینترتیب، جمعیت کل قلمرو صفویه بیش از یازدهمیلیون نفر میشود.. باتوجه به دادههای آماری مستوفیالممالک از جمعیت بعضی ایلات و نواحی در اواخر دورﮤ صفویه (مستوفیالممالک، 1392: 20تا47)، نظر فلور ﺗﺄییدشدنی است؛ اینکه جمعیت ایران در زمان شاه سلطان حسین نزدیک به نهمیلیون نفر بوده است (Floor, 2000: 2) که دومیلیون نفر باقیمانده از قلمرو صفویه، به جمعیت منطقه قفقاز و قسمتهای شرقی این قلمرو مانند قندهار و هرات مربوط است. با مبنا قراردادن تخمین نهمیلیون نفری برای ایران ِاواخر دورﮤ صفویه، این امکان وجود دارد که با برگشت به سمت دورههای پیشین، از میزان جمعیت و نرخ افزایش یا کاهش آن تخمینی زد. شواهد مربوط به موانع جمعیتی نشان میدهد که در دو دﻫﮥ ابتدایی قرن دوازده قمری/هجدهم میلادی، ایران بهصورت پراکنده با قحطی و طاعون و زلزله مواجه شد که این عوامل افزایش جمعیت را مانع شد و حتی کاهش آن را باعث شد؛ اما اوج کاهش جمعیت در دو دﻫﮥ آخر قرن 11ق/17م، یعنی در زمان سلطنت شاه سلیمان، بود که قحطیهای فراگیر و طاعون و وبا در سطح گسترده افت جمعیت را موجب شدند. ازطرفدیگر، اگر از ابتدای قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی به سمت دﻫﮥ هشتاد همین قرن حرکت کنیم، شواهد مربوط به این دوره از افزایش جمعیت در این چند دهه حکایت میکنند؛ همچنین در طی این چند دهه، موانع کاهش جمعیت مانند بلایای طبیعی و بیماریهای واگیردار به کمترین مقدار خود رسید؛ بهطوریکه اولئاریوس از کمی وقوع طاعون در قلمرو صفویه، در مقایسه با آلمان، خبر میدهد (اولئاریوس، 1385: 249). حتی فریر که در اوایل دهه 1080ق/1670م در ایران بود، مدعی است در طول هشتاد سال گذشته طاعونی رخ نداده است (Emerson, 1971: 229). در ادعای فریر کمی اغراق شده است؛ ولی بهنظر میرسد که در طول قرن 11ق/17م، جمعیت ایران عصر صفوی رشد داشت و اوج جمعیت در سالهای پایانی سلطنت شاه عباس دوم و اوایل سلطنت شاه سلیمان، یعنی دهه 1070ق/1660م، بود؛ بهطوریکه باید گفت این جمعیت افزونبر دهمیلیون نفر شد و پسازآن، در اثر بلایای طبیعی و بیماریهای واگیردار جمعیت کاهش یافت.. برای پژوهشگر، تخمینزدن میزان جمعیت در طول قرن 10ق/16م قدری دشوار است؛ زیرا شواهد چندانی از وضعیت جمعیت در دست نیست. در طول این قرن، در کنار بلایای طبیعی و بیماریهای واگیردار، جنگ نیز از مهمترین عوامل کاهش جمعیت بود. جنگهای طولانیمدت با عثمانیها و ازبکان، بر رشد جمعیت ﺗﺄثیر منفی گذاشت. بهنظر میرسد که بیشترین کاهش جمعیت در اواخر این قرن رخ داد؛ زیرا علاوهبر ﺗﺄثیر جنگ، در طی این سالها قحطی و طاعون بسیاری رخ داد. درمجموع شاید این گفته درست باشد که باتوجه به نرخ حداقلی فوران و دیگر پژوهشگران برای جمعیت دورﮤ صفوی که بین 5تا6میلیون نفر برآورد شده است، در طول این قرن جمعیت بین 5تا7میلیون نفر در نوسان بوده است. اگر برای جمعیت اصفهان در دﻫﮥ 1120ق/1700م، بهجای میانگین 6 نفر برای اعضای خانوار 5 نفر در نظر گرفته شود،4 باتوجه به تعداد نودهزار خانه (Floor,2000:3)، جمعیت اصفهان در این زمان 450هزار نفر میشود؛ در فاصله سالهای 1080تا1120ق/1670تا1700م، اصفهان شاهد قحطی و طاعون بود؛ چنانکه در یکی از این بلایا که پیشازاین به آن اشاره شد، نزدیک به هفتادهزار نفر تلف شدند. پس گفتی است که در دهه 1070ق/1660م، اصفهان حداقل جمعیت ششصدهزار نفر را شاهد بود.
عوامل ﺗﺄثیرگذار بر رشد جمعیت در قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی بررسی جمعیت و شناخت تغییرات آن در هر جامعه، به واکاوی مناسبات بین جمعیت و اجزای نظام اقتصادیاجتماعی حاکم بر جامعه نیاز دارد. بهعقیدﮤ سیف، در اقتصاد پیش از سرمایهداری بین رشد جمعیت و توسعه کشاورزی ارتباطی دوسویه وجود دارد و هرگونه ادعایی دربارﮤ رشد جمعیت باید با ارائه شواهدی از توسعه کشاورزی همراه باشد (سیف، 1394: 72). بنابراین در اقتصاد پیش از سرمایهداری دورﮤ صفویه که 80درصد فعالیتهای اقتصادی با کشاورزی مرتبط بود، ادعای افزایش جمعیت باید با ارائه شواهدی دربارﮤ بهبود اوضاع اقتصادی و کشاورزی همراه باشد. در مبحث مربوط به جمعیت به این نتیجه رسیدیم که در طول قرن 11ق/17م که همزمان با عصر صفویه بود، جمعیت رشد چشمگیر داشت و پسازآن، رشد جمعیت متوقف شد و جمعیت کاهش یافت. شواهد مربوط به کشاورزی در قرن 11ق/17م، در کنار تلاش پادشاهانی مانند شاه عباس اول و شاه عباس دوم در ایجاد امنیت و عدالت، از توسعه کشاورزی خبر میدهد.
الف. توسعه کشاورزی سیف معتقد است که در هر جامعه پیش از سرمایهداری، توان اقتصادی برای تولید مواد غذایی با سه عامل کار، زمین و فناوری تعیین میشود و در وضعیتی که فناوری تولید ایستاست، این امکان وجود دارد که تنها با افزودن بر مقدار زمین کشتشده، مواد غذایی تولیدشده را افزایش دهیم (سیف، 1394: 71). افزایش اراضی کشتشده راﺑﻄﮥ مستقیمی با دسترسی به میزان آب داشت. تلاش در جهت افزایش امکانات آبیاری مصنوعی باعث شد که زمینهای بیشتری زیر کشت برود. گاه ممکن بود با بستن یک سد یا مسیرهای انحرافی، از آبهای روان استفادﮤ بهینهتری کنند؛ مانند سدی که در نزدیکی کاشان ساخته شد و شاردن ساخت آن را به شاه عباس اول نسبت میدهد (شاردن، 1375: 2/532) و کارری ساخت آن را از اقدامات شاه عباس دوم میداند (کارری، 1348: 59). شاه عباس اول برای آنکه اهالی «دارالسلطنه اصفهان» در«خشکسال از قلت آب تنفیص نکشند و باعث ازدیاد معموری و احداث و مزارع و بساطین گردد» (ترکمان، 1377: 3/1586) تصمیم به انتقال آب کوهرنگ گرفت؛ اما در این کار موفق نشد. در زمان شاه عباس دوم نیز در این زمینه تلاشهایی صورت گرفت؛ مانند بستن سد یا حفر تونل که موفقیتآمیز نبود (شاردن، 1375: 4/1394). افراد ثروتمند و خیر هم در این زمینه فعالیتهایی انجام دادند؛ مانند تلاش فرد ثروتمندی در لار برای انتقال آب (فیگوئرا، 1363: 80). در سال 1016ق/1607م، شاه عباس اول تلاش کرد با خرید آب یک چشمه و آوردن آن به مشهد، آنجا را آباد کند (منجم، 1366: 328). در همان سال او در مسیر رفتن به مشهد، در حوالی دامغان و در محل درهای، دستور داد که چاهی حفر کنند تا زمینه برای ساخت دهکدهای در آنجا فراهم شود؛ سپس پنجاه نفر از غلامان و کنیزان هندی را به ازدواج یکدیگر درآورد و دستور داد که در آنجا زراعت و کشاورزی کنند (منجم، 1366: 327). شاه عباس اول حتی تعدادی از ارامنه را به فریدن و مناطق سردسیر بختیاری فرستاد و تعدای از طوایف مختلف را درکاخت گرجستان اسکان داد تا در این سرزمینها به کشاورزی مشغول باشند (ترکمان، 1377: 3/1579،1588). به دستور این پادشاه، برای بهرهوری بیشتر از آب زایندهرود، شیخبهایی میزان آب زایندهرود را محاسبه کرد و آن را بین اراضی اطراف رودخانه توزیع کرد (کمبریج، 1384: 364). گنجعلیخان، حاکم کرمان، در دوران حکومت خود، قناتهای بسیاری را «به مال و رجال خود احداث و احیا نموده» که باعث زیرکشترفتن مزارع بسیاری در کرمان و شهرها و آبادیهای آن نواحی شد (باستانی پاریزی، 1362: 94،168، 262). فیگوئرا از قناتهایی در فارس میگوید که حاصلخیزی و زراعت این منطقه را موجب شدند؛ بهطوریکه در دشتی نزدیک به لار، این چاههای قنات عبورومرور را مشکل میکردند (فیگوئرا، 1363: 394) که بهنظر میرسد اللهوردیخان و سپس پسرش، امامقلیخان، در آبادانی این منطقه نقش بسزایی داشتند.
ب. توسعه تجارت اوضاع اقتصادی نهتنها در زمان شاه عباس اول، بلکه در دوران شاه صفی و شاه عباس دوم بهبود یافت؛ بهطوریکه در طی این مدت، حجم گستردﮤ تجارت از بهبود عملکرد اقتصادی نشان داشت. نیومن معتقد است که در زمان سلطنت شاه عباس دوم، همانند دوران شاه عباس اول، کشور از رونق اقتصادی برخوردار بود (نیومن، 1392: 139). در طول این قرن، بازرگانان مختلفی از ملیتهای گوناگون در گوشهوکنار کشور تجارت میکردند. نگاهی دقیق به حجم عمدﮤ صادرات کشور در این دوره نشان میدهد که بیشتر این کالاها محصولات کشاورزی بودند و این از توسعه کشاورزی در این مدت نشان دارد. در اینجا ذکر نکتهای ضروری است که در طول قرن یازدهم قمری/هفدهم میلادی، بهمرور زمان قیمت بعضی از کالاهای اساسی و ضروری افزایش یافت (کیوانی، 1392: 123؛ (Emerson, 1971: 281.‘ گروهی از پژوهشگران علت این تورم را ﺗﺄثیرپذیری از تورم عثمانی (فوران، 1388: 116) یا کمبود نقره میدانند (متی، 1393: 107)؛ ولی بهنظر میرسد که نباید نقش افزایش جمعیت را در تورم نادیده بگیریم. در قرن 10ق/16م، ابریشم کالای صادراتی پرسودی بود؛ ولی با انحصار آن در زمان شاه عباس اول، در راستای افزایش تولید ابریشم اقداماتی صورت گرفت. فروش ابریشم درآمد سرشاری را نصیب دولت صفوی میکرد. بهنظر می رسد که تولید این کالای باارزش باعث شده بود که فشار مالیاتی چندانی به مردم اعمال نشود؛ بهطوریکه شاردن از وضعیت مناسب دهقانان ایرانی سخن میگوید (شاردن، 1375: 3/1238) و شاه عباس اول و شاه عباس دوم در بعضی سالها، مالیات بعضی از مناطق را میبخشیدند (وحیدقزوینی، 1329: 19و20). در قرن 11ق/17م، بیشترین درآمد از محل صادرات به ابریشم مربوط بود که بهنظر میرسد تولید ابریشم از سال 1030ق/1620م افزایش یافت و در دهه 1070ق/1660م به اوج خود رسید؛ سپس از اوایل دهه 1080ق/1670م روند کاهش تولید ابریشم شروع شد وتا سقوط صفویه ادامه یافت (فوران، 1388: 112). اما در اواخر دورﮤ صفویه مالیاتها افزایش یافت که این افزایش مالیاتی گاه باعث میشد دهقانان روستای خود را ترک کنند (پطروشفسکی، 1389: 281). جملی کارری از دهقانان روستای میانه سخن میگوید که از شدت مالیاتی که دولت به آنها بسته بود، خاﻧﮥ خود را رها کردند و راهزن شدند (کارری، 1348: 41). از دیگر کالاهای صادراتی مرتبط با کشاورزی باید از تنباکو، پسته، پنبه، شراب، انواع ترشی و مربا، خرما و عرقهای گیاهی نام برد (شاردن، 1375: 2/903و904). بهعلت وجود درختان انگور و مهارت ایرانیان در نگهداری از درخت مو، شراب در بیشتر نقاط کشور به دست میآمد (تاورنیه، 1383: 367) و به هندوستان صادر میشد. از دیگر کالاهای صادراتی به هندوستان عرق گلاب بود که در کاشان از بوتههای گل سرخ گرفته میشد (فیگوئرا، 1363: 140) و همراه انواع ترشی و مربا و میوههای مختلفی که در شیراز بود، صادر میشد (تاورنیه، 1383: 657).
ج. ایجاد امنیت امنیت و عدالتی که در ساﻳﮥ حکومت شاه عباس اول و شاه عباس دوم ایجاد شد، باعث شد که اوضاع اقتصادی نیز بهبود یابد. شاه عباس اول برای ارتباط و حملونقل بهتر، دستور داد که جادﮤ فرحآباد را سنگفرش کنند (شاملو ، 1371: 1/198؛ دلاواله، 1370: 167). او حتی در جریان لشکرکشی به گوشهوکنار کشور تلاش میکرد که از دستاندازی سربازان به مزارع دهقانان جلوگیری کند (منجم، 1366: 220). دلاواله از دستبهنقدبودن سربازان برای خرید از مردم در دورﮤ شاه عباس اول سخن میگوید (دلاواله، 1370: 354). شاه عباس دوم برای جلوگیری از ظلموستم حکام به مردم، دیوان عدالتی تشکیل داد (وحیدقزوینی، 1329: 2/720) و بهعلت شکایتهای رعایا، حاکم اردبیل را از منصب خود برکنار کرد (وحیدقزوینی، 1329: 2/216). شاه عباس اول در سال 1002ق/1593م برای رسیدگی به شکایت مردم گیلان، ﻣﺄمور ویژهای با تعدادی مستوفی به آنجا فرستاد تا اوضاع را بررسی کنند (ترکمان، 1377: 2/720)؛ اما در سال 1078ق/1667م در ارمنستان، مردم مجبور شدند حقوق سربازانی را که برای دفع قزاقها آمده بودند، از جیب خود پرداخت کنند (متی، 1393: 137) که از بیتوجهی شاه سلیمان از رفتار سربازان خود با مردم نشان دارد. جدا از امنیت داخلی، در قرن 11ق/17م، در مقایسه با قرن 10ق/16م، شاهد صلح و آرامش نسبی در تقابل با ازبکها و عثمانی و گورکانیان هستیم. عهدناﻣﮥ صلح زهاب در سال 1049ق/1639م بین صفویه و عثمانی بسته شد و به حدود یکونیم قرن خصومت و دشمنی بین دو دشمن کینهتوز پایان بخشید و صلح پایداری را در مرزهای غربی صفویه برقرار کرد. در قرن 11ق/17م، تنشهایی بین حکومت صفوی و این کشورها به وجود آمد؛ اما از جنگهای درازمدت خبری نبود که بنیه نظامی و اقتصادی کشور را بهصورت گسترده تضعیف میکرد. نتیجه بیشترین میزان جمعیت قلمرو صفویه دهمیلیون نفر تخمین زده شده است؛ ولی هیچگونه اظهارنظری در دست نیست که بیشترین نرخ جمعیت مربوط به کدام دورﮤ صفویه بوده است. از وضعیت جمعیت بعضی از شهرها و نواحی مختلف شواهد پراکندهای در سفرنامهها وجود دارد. مستوفیالممالک و گزارشهای هلندی از سرشماری دولتی در اواخر دورﮤ صفویه خبر میدهند که میزان جمعیت را بیش از یازدهمیلیون نفر تخمین زد. اگر فرض شود که در دﻫﮥ 1120ق/1700م کل قلمرو صفویه نزدیک به یازدهمیلیون نفر جمعیت داشت، ممکن است که با مبنا قراردادن آن و برگشت به عقب و با تکیهبر شواهد، وضعیت جمعیت دوره صفویه را ارزیابی کرد. برای تحلیل وضعیت جمعیت در این دوره، باید به وضعیت کشاورزی و فناوری آن در تولید محصولات نیز توجه کرد؛ زیرا در اقتصاد پیش از سرمایهداری، ادعای افزایش جمعیت باید با بهبود وضعیت کشاورزی همراه باشد. تحلیل شواهد مربط به جمعیت نشان میدهد که در طول قرن 10ق/16م و بهخصوص در اواخر قرن، بهعلت جنگهای مکرر با عثمانیها و ازبکان و ناآرامیهای داخل کشور ازیکطرف و شیوع بیماریهای واگیردار در مقیاس گسترده ازطرفدیگر، این امکان وجود نداشت که جمعیت ایران از ششمیلیون نفر بیشتر باشد. در طول قرن 11ق/17م، پس از تمرکزگرایی شاه عباس اول و شکست ازبکان و عثمانیها و بهدنبال انعقاد عهدنامه ذهاب، کشور دورهای از امنیت داخلی و خارجی را شاهد بود. بهنظر میرسد که باتوجه به شواهد مربوط به قرن 11ق/17م، باید گفت که نرخ جمعیت از اوایل این قرن رشد کرد؛ تاجاییکه بیشترین نرخ جمعیت به دﻫﮥ هفتاد این قرن مربوط است. بهنظر میرسد در این زمان جمعیت ایران بیش از دهمیلیون نفر بود و اصفهان حداقل ششصدهزار نفر جمعیت داشت. افزایش جمعیت در اصفهان باعث شد که در دﻫﮥ هشتاد شاهد فشاری مالتوسی در آنجا باشیم. طبق شواهد، نزدیک به چندین هزار نفر در اصفهان از بین رفتند و این مطلب نشان میدهد که رشد جمعیت از میزان تولید بیشتر شد و بهعلت ایستایی فناوری تولید، میزان تولید جوابگوی این نرخ جمعیتی نبود. در زمان شاه سلیمان، خشکسالی، قحطی، طاعون و حتی زلزله از میزان جمعیت کاست و این موانع جمعیتی باعث شد که در این دوره، نرخ رشد جمعیت صفر یا حتی منفی شود. در دﻫﮥ 1120ق/1700م، جمعیت به نهمیلیون نفر رسید و در دﻫﮥ آخر حکومت صفویه روند کاهش آن شتاب بیشتری گرفت. با نگاهی به وضعیت کشاورزی، افزایش یا کاهش جمعیت در دورههای موضوع بحث نیز درخور توضیح است؛ بهعبارتیدیگر، از زمان شاه عباس اول تا پایان دﻫﮥ 1070ق/1660م، توسعه کشاورزی با افزایش جمعیت همگام بود؛ اما پس از این دوره، خشکسالیهای پیدرپی و بیماریهای واگیردار و نبود امنیت از توﺳﻌﮥ کشاورزی جلوگیری کردند. در قرن 10ق/16م، جدای از این عوامل، جنگهای داخلی و خارجی از موانع اصلی در راه بهبود میزان تولید در کشاورزی بودند که بر افزایش جمعیت نیز ﺗﺄثیر منفی میگذاشتند. درحالیکه جمعیت افزایش مییافت، افزایش مقدار زمین زیر کشت بهترین راه برای جبران ایستایی فناوری تولید بود. اقدام شاه عباس اول برای اسکان اقوامی در شمال کشور و دادن زمین به آنها تنها با بریدن درختان جنگل میسر شد. در بعضی مناطق دیگر مانند کرمان که حکام امکان بهکارگیری نیروی کار برای حفر قنات را داشتند، زمینهای بیشتری به زیر کشت رفتند. با افزایش جمعیت، برای بهبود فناوری و بهرهوری بیشتر، تلاشی صورت نگرفت و افزایش جمعیت محرک تغییرات فناورانه نبود.
پینوشت
2. merson, John. (1971). Ex Occidente Lux, University of Cambridge, Unpublished Dissertation. 3. اروجبیگ در سفرنامه خود، برای سالهای ابتدایی قرن یازدهم قمری، جمعیت شهرهای هرات، اصفهان، شیراز، قزوین و لاهیجان را بیش از سیصدهزار نفر و جمعیت شهرهای دیگری مانند استراباد و شروان را حداقل دویستهزار نفر بیان میکند (بیات، 1338: 52تا65). این ادعا برای سالهایی مطرح میشود که کشور درگیر جنگ با ازبکان و عثمانیها بود و پیشازآن هم با شیوع گسترده طاعون و وبا دستبهگریبان بود. فلور معتقد است که در دوران صفوی تنها دو شهر اصفهان و تبریز تجربه جمعیتی بیش از صدهزار نفر را داشتند (Floor, 2000: 4). 4. مبنای انتخاب این عدد، نظر مستوفیالممالک است که برای هر خانوار در اواخر دوره صفویه 5 نفر در نظر گرفته است (مستوفیالممالک، 1392: 47). | ||
مراجع | ||
. اشترویس، یوهان، (1396)، سفرنامه یوهان اشترویس، ترجمه ساسان طهماسبی، قم: مجمع ذخائر اسلامی با همکاری کتابخانه و موزه ملک. . افوشتهای نطنزی، محمودبنهدایتالله، (1373)، نقاوةالاثار فی ذکرالاخیار در تاریخ صفویه، تصحیح احسان اشراقی، چ2، تهران: علمی و فرهنگی. . اولئاریوس،آدام، (1385)، سفر نامه آدام اولئاریوس؛ ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی، ترجمه احمد بهپور، چ2، تهران: ابتکار نو. . بابایی، سوسن و همکاران، (1393)، غلامان خاصه؛ نخبگان نوخاسته دوران صفوی، ترجمه حسن افشار، چ2، تهران: مرکز. . باستانی پاریزی، محمدابراهیم، (1362)، گنجعلیخان، چ2، تهران: اساطیر. . بیات، اروجبیگ، (1338)، دون ژوان ایرانی، ترجمه مسعود رجبنیا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. . پطروشفسکی، ایلیاپاولویچ، (1344)، کشاورزی و مناسبات ارضی در ایران دوره مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی. . پطروشفسکی، ایلیاپاولویچ و دیگران، (1389)، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمه کیخسرو کشاورز، تهران: مروارید. . تاریخ ایران کمبریج؛ دوره صفویان، (1384)، ترجمه یعقوب آژند، چ2، تهران: جامی. . تاورنیه، باتیست، (1336)، سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، تهران: کتابخانه سنایی. . ترکمان، اسکندربیگ، (1377)، تاریخ عالمآرای عباسی، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب. . تطیلی، بنیامین، آنتونیو تنرور و میکائیل ممبره، (1393)، سه سفرنامه (از زمان سلطانسنجر و اوایل صفویه)، ترجمه حسن جوادی و ویلم فلور، تهران: بنیاد دکتر محمود افشار. . تفضلی، فریدون، (1393)، تاریخ عقاید اقتصادی (از افلاطون تا دوره معاصر)، چ13، تهران: نی. . جعفریان، رسول، (1392)، سیاست و فرهنگ روزگار صفوی، چ2، تهران: علم. . جنابدی، میرزابیگبنحسن، (1378)، روضةالصفویه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار. . جنکینسون، آنتونی و دیگران، (1396)، سفرنامههای انگلیسیها در ایران، ترجمه ساسان طهماسبی، قم: مجمع ذخائر اسلامی با همکاری کتابخانه و موزه ملک. . خاتونآبادی، عبدالحسین، (1346)، وقایعالسنین و الاعوام، به کوشش محمدباقر بهبودی، تهران: کتابفروشی اسلامیه. . دلاواله، پیتر، (1370)، سفرنامه پیتردلاواله (قسمت مربوط به ایران)، ترجمه شجاعالدین شفا، چ2، تهران: علمی و فرهنگی. . روملو، حسنبیگ، (1357)، احسنالتواریخ، تصحیح عبدالحسین نوائی،تهران: بابک. . سفرنامه ونیزیان، (1349)، ترجمه منوچهر امیری، تهران: خوارزمی. . سفرنامه برادران شرلی، (1386)، به کوشش علی دهباشی، چ14، تهران: نگاه. . سیف، احمد، (1394)، قرن گمشده (اقتصاد و جامعةایران در قرن نوزدهم)، چ2، تهران: نی. . شاردن، ژان، (1375)، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران: طوس. . شاملو، ولیقلیبنداودقلی، (1371)، قصصالخاقانی، تصحیح سیدحسن ساداتنصری، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. . شاه طهماسب صفوی، (1383)، تذکره شاه طهماسب، مصحح کریم فیضی، قم: مطبوعات دینی. . صفینژاد، جواد، (1368)، بنه؛ نظامهای زراعی سنتی در ایران، تهران: امیرکبیر. . فلور، ویلم، (1394)، تاریخچه مالی-مالیاتی ایران از صفویه تا پایان قاجار، ترجمه مرتضی کاظمییزدی، تهران: تاریخ ایران. . فوران، جان، (1388)، مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمه احمد تدین، چ9، تهران: رسا. . فومنی، عبدالفتاح، (1349)، تاریخ گیلان، به تصحیح منوچهر ستوده، تهران: بنیاد فرهنگ ایران. . فیگوئرا، دونگارسیادسیلوا، (1363)، سفرنامه دونگارسیادسیلوا فیگوئرا (سفیر اسپانیا در دربار شاهعباساول)، ترجمه غلامرضا سمیعی، تهران: نو. . کاتف، فدت آفاناس، (2536)، سفرنامه کاتف، ترجمه محدصادق همایونفر، تهران: کتابخانه ملی ایران. . کارری، جملی، (1348)، سفرنامه کارری، ترجمه عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، بیجا: فرانکلین. . کروسینسکی، تادیوز یودا، (1363)، سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدارزاق دنبلی (مفتون)، تصحیح مریم میراحمدی، تهران: توس. . کمپفر، انگلبرت، (1363)، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاووس جهانداری، چ3، تهران: خوارزمی. . کیوانی، مهدی، (1392)، پیشهوران و زندگی آنها در عهد صفویه، ترجمه یزدان فرخیراهی، تهران: امیرکبیر. . گزارش سفیر کشور پرتغال، (1357)، ترجمه از زبان پرتغالی و حواشی از ژان اوبن، ترجمه پروین حکمت، تهران: دانشگاه تهران. . لاکهارت، لارنس، (1393)، انقراض سلسله صفویه، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، چ4، تهران: علمی و فرهنگی. . لمبتون، ان.ک.اس، (1362)، مالک و زارع در ایران، ترجمه منوچهر امیری، چ3، ،تهران: علمی و فرهنگی. . متی، رودلف، (1393)، ایران در بحران؛ زوال صفویه و سقوط اصفهان،ترجمه حسن افشار ،چ2، تهران: مرکز. . مستوفیالممالک، میرزامحمدحسن و جوناتهان اسکات، (1392)، دو رساله در جغرافیای تاریخی، به کوشش مهدی راونجی، اصفهان: ابتکار دانش. . مشیزی، میرمحمدسعید، (1369)، تذکره صفویه کرمان، تصحیح باستانی پاریزی، تهران: علم. . منجم، ملاجلالالدین، (1366)، روزنامه ملاجلال، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران: وحید. . منشی قمی، احمدبنحسین، (1383)، خلاصةالتواریخ، تصحیح احسان اشراقی، چ2، تهران: دانشگاه تهران. . نورث، داگلاس، (1379)، ساختار و دگرگونی در تاریخ اقتصادی، ترجمه غلامرضا آزاد، تهران: نی. . نیومن، اندرو، (1392)، ایران عصر صفوی؛ نوزایی امپراطوری ایران، ترجمه بهزاد کریمی، تهران: نقد افکار. . وحیدقزوینی، محمدطاهر، (1329)، عباسنامه، به تصحیح ابراهیم دهگان، اراک: کتابفروشی داوودی اراک. . هروی، قاسمبنیوسف، (1346)، ارشادالزراعه، به اهتمام محمد مشیری، تهران: دانشگاه تهران.
منابع لاتین . Cartwright, J, (1745), Travels of in the Preachers Travels, London, VOL 1. . Emerson, John, (1971), Ex Occidente Lux: Som European Sources on the Economic Structure of Persia Between about 1630 to 1690, University of Cambridge, Unpublished Disseration. . Floor, Willem. M, (2000), The Economy of Safavid Persia. Wiesbaden, Reichert . Herbert , T, (1928), Travels in Persia 1627-1629. New edition , London . Matthew, R, (2004), ‘Blinded by Power: The Rise and fall of Fath Ali Khan Daghestani, Grand Vizir under Shah Sultan Husayn (1127/1715-1133/1720)’, SLR, 33, pp 179-220. . Malthus, T.R, (1798), An Essay on the Principle of Population…, London. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 14,065 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,272 |