تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,402 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,204,936 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,074,778 |
آفرینشِ جهان: تعقل یا تصادف؟ | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقاله 3، دوره 8، شماره 18، اسفند 1396، صفحه 23-36 اصل مقاله (702.42 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/coth.2017.80020 | ||
نویسندگان | ||
محمد بیدهندی1؛ رهام انصاری مهر* 2 | ||
1دانشیار گروه فلسفه و کلام دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | ||
2دانشجوی دکتری حکمت متعالیه دانشگاه اصفهان، اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
در نظریههای علمی امروز، جهانهای فیزیکی بیشماری پیشبینی میشوند که در هر کدام، بسته به شرایط آغازین تصادفی خود، ممکن است قانونهای فیزیکی متفاوتی حاکم باشند و مسیر تکاملی متفاوتی پیموده شود. ما نیز بهتصادف در کسر بسیار کوچکی از این جهانها زندگی میکنیم که شرایط مناسب برای پیدایش و تکامل زندگی تا رسیدن به موجودات هوشمند را دارند. این در حالی است که در فلسفة اولی، تصادف در آفرینش جهان هستی راه ندارد. آفرینش بر تعقل موجود مجرد استوار است؛ همچنین اصلِ مادۀ طبیعت بهتبعِ وجود عقلهای مجرد، همواره موجود است. جهان طبیعت سرآغاز زمانی ندارد؛ اما حوادث آن زمانمند هستند و پیدرپی رخ میدهند. با این وصف، مفهوم آفرینش بر اصل جهان نیست؛ بلکه بر حوادث آن بهکار میآید. در این گفتار، دو دیدگاه متمایز علمی و فلسفی یادشده در باب آفرینش جهان به تصویر و نقد کشیده میشود. در جمعبندی نهایی، چارهای برای ربطدادن این دو دیدگاه و پاسخگویی به پرسش عنوان مقاله، اندیشیده میشود. | ||
کلیدواژهها | ||
آفرینش؛ فلسفة اولی؛ نظریة نسبیت؛ نظریة کوانتوم؛ جهانهای بیشمار | ||
اصل مقاله | ||
1. مقدمه از کجا آمدهام. چرا آمدم. به کجا خواهم رفت. اینها از بنیادیترین پرسشهایی است که هرکس ممکن است در طول زندگی از خود بپرسد و تا راز آفرینش جهان فاش نشود، این پرسشها پاسخ روشنی نخواهند داشت. از دیرباز فیلسوفان و عالمان متافیزیک، تنها خود را شایستة پاسخگویی به اینگونه پرسشها میدانستند. متافیزیک، به تعریف ارسطو، «علمی است که هستی را از آن روی که هستی است و ویژگیهایی که هستی به سبب سرشت خود دارد، بررسی میکند» (Barnes, 1995, P. 68). چنانکه میدانیم، فیلسوفان الهی مشابه این تعریف ارسطو از متافیزیک (مابعدالطبیعه) را در تعریف فلسفة اولی بهکار گرفتند؛ جز آنکه در تعریف خود به جای هستی یا وجود، از واژة موجود بهره گرفتند.(1) بیگمان ویژگی اصلی هر موجود مادی آن است که آفریده یا به تعبیر فیلسوفان الهی، حادث شده است؛ ازاینرو، آفرینش جهان مادی از مباحث فلسفة اولی شمرده میشود. تا چندی پیش، دانشمندان فیزیک و ریاضی، شاید به دلیل کمبود شواهد و مدارک علمی، چندان به این مباحث نمیپرداختند. آنان بیشتر در کار شناخت قوانین طبیعت (چیستی جهان) و بهکارگیری این قوانین برای بهبود زندگی آدمیان بودند؛ اما با پیشرفتهای چشمگیر فیزیک نظری و کیهانشناسی کاربردی، بررسی پیشینه و تحول جهان به مبحثی دقیق در علم امروز تبدیل شده است. بسیاری برآنند که برای پرسشهای بنیادی نظیر بالا، هماکنون پاسخهای مستند علمی وجود دارند. پارهای از این پاسخها، چالشهایی جدی پیش روی فیلسوفان و دینشناسان گذاشتهاند؛ ضمن آنکه بحثهای تازة بسیاری دربارة نسبت میان علم و دین (یا فلسفه) برپا کرده است. در سالهای اخیر، برخی فیزیکپیشگان برجسته، سخن از شکست فلسفه به میان میآورند؛ چون نتوانسته است با پیشرفتهای اخیر علم و بهویژه فیزیک همراه شود (Hawking, 2010, P. 5). در میان زیستشناسان و تکاملگرایان نیز دیدگاههای مشابهی، بهویژه در باب تضاد ناگزیر علم و دین، وجود دارند (Russ, 2009, P. 386)؛ البته در کشور خودمان تلاشهایی برای مرزبندی میان علم سکولار و علم دینی شده است(2)؛ ولی این گفتار، قصد به نقد کشیدن چنین دیدگاههایی را ندارد و به این پرسش هم نمیپردازد که آیا علم میتواند یا نمیتواند بدون پیشفرضهای متافیزیکی کار کند. همین قدر میگوییم که علم، بنا به سرشت خود، تابع هیچ مرام و مسلکی نیست؛ اصول و قواعد خود را دارد که برآمده از تفکر، آزمایش و خطاست؛ چه دینداران، چه دگراندیشان، همواره هر دستاورد علمی را به سود خود و به ضرر غیرخود توجیه و تفسیر میکنند. این مقاله در دو بخش متفاوت عرضه میشود: بخش نخست، روایت فشردهای است از آنچه برخی از بزرگان فلسفة اولی در باب آفرینش جهان بیان داشتهاند؛ به یک معنا، این بخش درآمدی برای بخش بعدی مقاله بهشمار میآید. بخش دوم، از دیدگاهی علمی و گاه فلسفی و تا جای ممکن با واژگان غیرفنی، ولی مستدل و مستند به منابع معتبر، روایتهای مطرح فیزیک و کیهانشناسی امروز دربارة آفرینش جهان مادی آورده و ارزیابی میشود. در نتیجهگیری نهایی، راه حلی برای ربطدادن این دو دیدگاه متمایز و پاسخ به پرسش عنوان مقاله، پیشنهاد میشود.
2. آفرینش در فلسفة اولی 2-1. طرح مسئله در فلسفة اولی، در اولین بخشبندی، موجودات به «واجب» و «ممکن» بخش میشوند: واجب، چیستی و هستیاش یکی است، همواره هست و بیعلت است. ممکن به غیرِ خود هست میشود، چیزی است که نسبتش با هستی و نیستی یکسان است. در بخشبندیهای بعدی، موجودات به زوجهای دیگری بخش میشوند؛ برای مثال، در یک بخشبندی، موجودات ممکن به قدیم و حادث و در بخشبندی دیگر، به مجرد و مادی بخش میشوند؛ اما با اصول مبناگرایی(3) اثبات میشود که وجود واجب - یا همان علتِ علتهای همة موجودات ممکن، چه قدیم و حادث، چه مجرد و مادی - باید قدیم (ازلی و ابدی)، از هر جهت مجرد و بری از ماده و از هر جهت بسیط باشد؛ وحدت ذاتی داشته باشد و هیچ کثرتی در ذاتش نباشد (نک. طباطبایی، 1384: 207-235). در اینجا مباحث علیت بهکار میآیند که از ارکان نظام شناختی مبناگرایی شمرده میشوند: یک بحث به رابطة ضرورت میان علت و معلول بازمیگردد که براساس آن، وقتی علت تام موجود شود، معلول هم (بیدرنگ) موجود میشود که اگر نشود، میتوان استدلال کرد و به اجتماع نقیضین رسید که محال عقلی است (همان: 14)، و چون مبداء ازلی و ابدی جهان، علت تام همة موجودات است، جهان هستی باید ازلی و ابدی باشد. پس این پرسش پیش میآید که چگونه است که ما پیوسته شاهد حوادث گوناگون و پیدرپی زمانمند هستیم. بحث دیگر به سنخیت ذاتی میان علت و معلول بازمیگردد که اگر سنخیت نباشد، هر چیز میتواند علت هر چیز و هر چیز معلولِ هر چیز باشد که محالبودن این، بدیهی است (همان: 28)؛ ازاینرو، در علت باید جهتی همسنخ با معلول وجود داشته باشد و همین جهت است که صدور معلول از علت را تعیین میکند. پس، از علت یکة مجرد قدیم از جهت یکهبودنش، نمیتواند معلولهای بسیار و از جهت مجردبودنش، نمیتواند معلولهای غیرمجرد مادی و از جهت قدیمبودنش، نمیتواند معلولهای حادث زمانمند صادر شود. در اینجا پرسش دیگری پیش میآید اینکه: چگونه از ذات مجرد بسیط یگانة ازلی، جهان مادی با اینهمه کثرت پدید آمده است. مجموعة این پرسشها به گونة دیگری هم مطرح میشود و آن اینکه: چه چیز مجرد را به مادی، واحد را به کثیر و قدیم را به حادث پیوند زده است. 2-2. صدور هستی از راه تعقل در راهگشایی به پاسخ پرسش بالا در چارچوب فلسفة اولی (یا الهی)، نخست ضروری میبینیم که به چگونگی صدور هستی از مبداء اول (خداوند) اشاره کنیم. در این زمینه بهنظر میرسد راهی که فیلسوفان الهی از آغاز در پیش گرفتهاند، تا اندازهای، پیروی از فلوطین (پلوتینوس) بنیانگذار مکتب نوافلاطونی در سدة سوم میلادی است ( نک. کاپلستون، 1362: 533- 546)؛ آفرینش از راه تعقل صورت میگیرد و بر این مبنا، به لحاظ صدور هستی، ساختاری متافیزیکی در نظر میگیرند که در آن، وجود واجب، ذاتِ خود را تعقل میکند و با این تعقل، عقل محض که او هم یکه و مجرد است، آفریده (ابداع یا صادر) میشود. این عقل (عقل اول) خود سه پدیده را ابداع میکند؛ به این صورت که با تعقل مبداء اول، عقل بعدی را پدید میآورد؛ با تعقل نسبت به امکان ذاتی وجودش، صورت (یا نفس) فلک اول را پدید میآورد و با تعقل نسبت به وجوب وجودش از مبداء اول، مادة فلک اول را پدید میآورد. بدین ترتیب اولین کثرتِ جسمانی، یعنی ماده و صورت فلک، صادر میشود. به همین روال، عقل دوم سه پدیده را ابداع میکند که عقل بعدی و صورت و مادة فلک دوم هستند. این فرایند تا آنجا ادامه مییابد تا به عقلی برسد که به سبب ضعف تدریجی نتواند عقل یا فلک دیگری بیافریند (نک. ابن سینا، 1388: 309- 315). در اینجا نوبت به اجسام زمینی میرسد؛ این اجسام، چنانکه میبینیم، دستخوش تغییر و حرکتاند، پس مبادی نزدیک آنها باید پذیرای نوعی تغییر و حرکت باشند. عقل فعال یا همان عقل آخر که حرکتی ندارد، بهتنهایی سبب پیدایش اجسام نمیشود. پس افلاک که در حرکت و حالتهای گوناگوناند، در این زمینه یاور عقل هستند.(4) اجسام در ماده اشتراک و در صورت اختلاف دارند. مادة اجسام از طبیعت مشترک افلاک (که حرکت دُوری است) و صورتهای اجسام، از حالتهای گوناگون افلاک برمیخیزند (نک. همان: 316- 319). با این وصف، در تحلیل شفافتر، نظر به دانش آن روزگار - پیش از انقلاب کوپرنیکی و قوانین حرکت نیوتون - حوادث جهان مادی به حرکت دُوری و همیشگی فلک بازمیگردند. این حرکت آغاز زمانی ندارد؛ اما به ذات و سرشت خود حادث است؛ یعنی به علتی حادث نیازمند نیست؛ پس به اعتباری، قدیم زمانی است (و به این اعتبار به علت قدیم نسبت داده میشود) و به اعتباری حادث است (و به این اعتبار حوادث به آن نسبت داده میشود). در روایتهای بعدی فلسفة اولی، برای نمونه، در فلسفة صدرایی کمابیش همین روال در صدور هستی پذیرفته میشود ( نک. صدرالمتألهین، 1382: 169- 188)؛(5) اما بهدرستی، بر انتساب حوادث به حرکت فلک اشکال گرفته میشود. یک دلیل آنکه: حرکت بهخودیخود هیچ حکمی ندارد، نه علت است نه معلول؛ پدیدهای نسبی است که در ذاتش نه حدوث هست نه قدم، صفتی است که تابع موصوف خود است و چون معنای آن، خروج تدریجی چیزی از قوه به فعلیت است، درحقیقت، موصوف حرکت است که از قوه به فعلیت میرسد و به تجدد و حدوث وصف میشود نه خود حرکت (صدرالمتألهین، 1383: 139) - و دلایل دیگری که پرداختن به آنها در گنجایش بحث ما نیست - و اما چیزی که به ذات و سرشت خود تجدد و نوشوندگی دارد، همانا نحوة وجود طبیعت جسمانی است که حقیقتی عقلانی نزد خداوند دارد (همان: 140). در اینجا منظور از طبیعت، صورت جسمانی است که در مادة جسم حلول میکند. توجه شود که در این نظام فکری، روحِ بحث دربارة دو مسئلة «ربط حادث به قدیم» و «ربط متغیر به ثابت» یکی است.(6) طبیعت از آن حیث که ثابت است، مرتبط با مبداء ثابت است و از آن حیث که نوشونده است، حدوث و نوشوندگی پدیدهها به آن مرتبط میشود. همانگونه که ماده (هیولی) از آن حیث که فعلیت مبهمی دارد، به همراه صورت از مبداء فعال ابداع میشود و از آن حیث که قوه و امکان است، میتواند حدوث یا زوال یابد؛ به این معنا که هر آن به هیولای دیگری تبدیل شود. پس این دو جوهر (یکی هیولی که واسطه در جسمانیت است و دیگری طبیعت که واسطه در پیدایش حوادث است) به سبب حدوث و زوال ذاتیشان، واسطة حدوث و زوال چیزهای جسمانیاند؛ ازاینرو، ارتباط میان قدیم و حادث با این دو فراهم میشود (همان: 82). لُب کلام آنکه، در قیاس این روایت با روایت پیشین، به جای آنکه گفته شود حرکت دُوری فلک، گفته میشود حرکت جوهری طبیعت جسمانی و به جای آنکه گفته شود ماهیت حرکت تجدد است، گفته میشود نحوة وجود حرکت تجدد است. تفاوت دیگر آنکه، چنانکه اشاره شد، در روایت اخیر هر چیز یک حقیقت یا صورت مجرد (شبیه ایدة افلاطونی) دارد، غیر از آن عقلهای مجردی که در صدور هستی با تعقل آفریده میشوند. البته یک دلیل مهم وجود چنین حقیقت عقلانی به موضوع حرکت بازمیگردد که بنا به مبانی فلسفة اولی، چون موضوع حرکت طبیعت یا جوهر متغیر نیست، به اصلِ ثابت و یگانهای نسبت داده میشود (همان، 1382: 196). هرچند در تحلیل نهایی، عقلها و صورتهای مجرد وجودی جدای از وجود خداوند ندارند، به اعتباری،آنها صفات خداوندند که با ذات او یکی هستند ( نک. همان، 1378: 137- 151). 2-3. ارزیابی دیدگاه در هر دو روایت یادشده از فلسفة اولی، بهنظر نمیرسد که آغازی زمانی برای رویدادها و دگرگونیهای جهان مادی تصور شود و اگر بحث حدوث مطرح میشود، منظور پیوستگی و نوشوندگی دم به دم اجزاء جهان است و این پیوستگی و نوشوندگی همیشگی، تأیید و تأکیدی است بر دوام فیض و بخشندگی خداوند ( نک. صدرالمتألهین، 1380: 361- 419). چنانکه میدانیم، در گذشته و چهبسا امروز، از دید برخی فیلسوفان، دو حکم متضاد مانند «جهان، آغازی در زمان دارد و در مکان هم به مرزهایی محدود میشود» و «جهان، آغازی در زمان ندارد و در مکان هم به هیچ مرزی محدود نمیشود»، خلافآمدِ (antinomy) عقلِ محض شمرده میشد یا میشود - از میان چهار خلافآمدی که کانت به تفصیل دربارهی آنها بحث میکند (Kant, 1998, P. 470-95) - با این گمان که میتوان برای هر دو حکم، برهان جداگانهای آورد که به یک میزان قانعکننده باشند. چنین برهانی، بیشتر بهصورت خُلف بیان میشود؛ برای نمونه، در اثبات وجود، سرآغاز زمانی برای جهان میتوان فرض کرد که جهان، آغازی در زمان ندارد؛ پس تا هر لحظة مفروض بینهایت زمان و بینهایت رویداد گذشته است و این ناممکن است؛ زیرا از دید کانت، زنجیرة بینهایتی از رویدادهای واقعی ناممکن است و در اثبات نبود سرآغاز زمانی برای جهان، میتوان فرض کرد که جهان، آغازی در زمان دارد؛ پس باید پیش از پیدایش جهان بینهایت زمان (زمان تهی یا بدون رویداد) گذشته باشد و این ناممکن است؛ زیرا هیچچیز نیست تا مرجح برای آفرینش جهان فراهم شود (Ibid, P. 470-1). ممکن است از دید کسی، تنها یکی از این دلایل خشنودکننده باشد و او تنها یکی از دو حکم متضاد را بپذیرد. این هم ممکن است که کسی دلایل دیگری در اثبات یک یا هر دو حکم مطرح کند. پس این پرسش پیش میآید که آیا امکان توافق همگانی در پذیرش یکی از دو حکم متضاد وجود دارد. در پاسخ باید گفت تجربه نشان میدهد که به لحاظ فلسفی در این زمینه نمیتوان همه را به پذیرش حکمی یگانه تسلیم کرد و اینجاست که پای علم و شواهد تجربی باز میشود؛ به بیان دیگر، اگر کسی به لحاظ فلسفی یکی از دو حکم متضاد را نپذیرد، شایسته است که به نظریههای علمی معتبر زمانة خود روی آورد؛ نظریههایی که با شواهد تجربی موجود همخوانی دارند و پیشبینیهای درستی هم از رفتار آیندة جهان آن بهدست میدهند. نکته آن است که خلافآمدهای فلسفی چهبسا با پیشرفت علم رفتهرفته از میان برود؛ چنانکه خلافآمدی که کانت از آن نام میبرد، تنها در بافت مکانیک نیوتنی (که در زمان کانت، بیش از دویست سال پیش، بهخوبی جا افتاده بود) نمایان میشود. در آن بافت، زمان، خطی نامحدود و مستقل از مکان (و مستقل از رویدادهای جهان) پنداشته میشد؛ ولی بعدها (نزدیک به یکصد سال پس از کانت) مکانیک نسبیتی مطرح شد که در آن، زمان، جدا از مکان معنا ندارد. زمان با سه بُعد فضا درهم میآمیزد تا فضازمان چهار بُعدی را شکل دهد؛ ازاینرو، در این نظریه، پرسشهایی که بهظاهر دربارة زمان است، دراصل، پرسشهایی دربارة فضازمان است و هندسة فضازمان به چگونه آرایشیافتن ماده و حرکت وابسته است؛ بنابراین، پرسشهای مربوط به زمان، تبدیل به پرسشهایی میشود دربارة اینکه ماده چگونه در جهان توزیع میشود و چگونه حرکت میکند (نک. بخش بعدی همین مقاله).
3. آفرینش از دیدگاه علم امروز 3-1. جهان گسترشیابنده آغاز تصویری تازه از گستردگی کیهان، به دهة سوم سدة بیستم میلادی بازمیگردد. در آن سالها ادوین هابل (Edwin Hubble)، ستارهشناس آمریکایی، با بهرهگیری از تلسکوپهای تازهساز آن روز، نخست نشان داد که جدا از کهکشان ما، کهکشانهای بسیاری در جهان وجود دارند که میان آنها فضای خالی گستردهای جای گرفته است. سپس وقتی هابل و همکارانش، بیناب نوری ستارگان کهکشانهای دیگر را بررسی میکردند، دریافتند که مجموع رنگهای بیناب نوریِ آنها همگی به میزان یکسانی به سوی انتهای سرخ بیناب جابهجا شدهاند. از این پدیده که جابهجایی به سرخ (red shift) نامیده میشود، چه نتیجهای میتوان گرفت. در اینجا به کمی هشیاری و دانش فیزیکی نیاز است: چنانکه میدانیم، نور هنگام گذر از منشور شیشهای به رنگهای سازندة خود تجزیه میشود. حال توجه کنیم که در بیناب نور مریی، بسامد نور سرخ از همه کمتر است - بسامد یعنی تعداد نوسانهای کامل موج در یکای زمان - و همینطور که به رنگ بنفش نزدیک میشویم، بسامد پیوسته افزایش مییابد. این را هم میدانیم که اگر منبع نور از ما دور شود، بسامد نوری که به ما میرسد، کمتر از حالتی است که منبع نور نسبت به ما ساکن است؛ به همین روال، اگر منبع نور به ما نزدیک شود، بسامد نوری که به ما میرسد، بیشتر از حالتی است که منبع نسبت به ما ساکن است (Holliday, 2011, P. 461). با دانستن این قانون علمی، به این نتیجة منطقی میرسیم که بیناب نوری ستارگان به این علت به سمت سرخ بیناب جابهجا میشود که ستارگان در حال دورشدن از ما هستند؛ البته اگر ستارگان به ما نزدیک میشدند، بیناب نوری آنها به سمت بنفش جابهجا میشد (براساس این پدیده، نسبتی میان سرعت منبع موج و بسامد موج برقرار است. در روی زمین، پلیس از همین نسبت استفاده میکند و با برآورد بسامد امواج رادیویی بازتابیده از خودروها، سرعت آنها را مشخص میکند. در زندگی روزمره هم هریک از ما با موج صوتی این پدیده را تجربه کردهایم: صدای آژیری که از ما دور میشود زیرتر میشود؛ زیرا بسامد صوتی کمتری به گوش ما میرسد). با شرحی که شد، روشن است که دورشدن کهکشانها از یکدیگر، یا همان انبساط جهان، چیزی نیست که بتوان آن را با اندازهگیری هندسی مشاهده کرد. درواقع از زمانی که پدیدة جابهجایی به سرخ مشاهده شد، فرضیههای علمی دیگری هم در توجیه این پدیده مطرح شدند؛ اما رفتهرفته روشن شد که آن فرضیهها با همة شواهد و اندازهگیریها سازگار نیستند. با کناررفتن فرضیههای ناسازگار، سرانجام فرضیة انبساط یا گسترشیافتن جهان برجای مانده است که هیچ ناسازگاری با شواهد ندارد (نک. اوهانیان، 1381: 139-140). اندازهگیریها همچنین نشان میدهند که میزان جابهجایی به سرخ با فاصلة کهکشان از ما متناسب است؛ به بیان دیگر، هرچه کهکشان از ما دورتر باشد، با سرعت بیشتری از ما فاصله میگیرد. همچنین گسترشیافتن فضا، اندازة اجسام مادی مانند ستارگان، سیارهها، اتمها یا دیگر اجسام را تغییر نمیدهد؛ در اصل، هر کهکشان با نیروی گرانشى برایند ستارگان و دیگر اجرام خود مقید میشود و ازاینرو، اندازه و آرایش خود را در حال بزرگشدن فضا حفظ میکند - و در ابعاد کوچکتر، ما و ابزارهایمان با نیروهای الکترومغناطیسی مقید شدهایم و اگر چنین نبود، یعنی هرچیزی آزاد بود که گسترش یابد، ما و اسباب اندازهگیریمان به یک نسبت گسترش مییافتیم و بهظاهر هیچ تفاوتی ثبت نمیشد؛ البته بررسیها نشان میدهند که شمار کمی از کهکشانها از گسترش باز ایستادهاند و حتی بیناب نوری آنها به سمت آبی جابهجا شده است؛ برای نمونه، در گروه کهکشانی محلی ما - شامل کهکشانهای راه شیری و آندرومدا - هماکنون همسایة ما آندرومدا با آهنگ آهستهای در حال نزدیکشدن به ماست (همان). کشف درحال گسترشبودن جهان، انقلاب فکری بزرگ سدة بیستم شمرده میشود؛ البته در چارچوب گرانش نیوتنی هم چهبسا پیشبینی میشود که یک جهان ایستا سرانجام زیر تأثیر گرانش شروع به انقباض و رُمبش کند؛ ولی به لحاظ ریاضی، انیشتین بود که در صورتبندی آغازی نظریة نسبیت عام خویش، در سال 1915 میلادی (1294 خورشیدی)، به معادلههای زمانمندی رسید که حکایت از رُمبش تدریجی فضا داشت؛ اما او شاید به پیروی از فرض سنتی ستارهشناسان آن روز که جهان را ایستا میدانستند، در معادلههای خود یک ثابت کیهانشناختی وارد کرد تا یک پاسخ ایستا داشته باشد. ثابت کیهانشناختی بیانکنندۀ نوعی نیروی پادگرانشی (ضد جاذبه) است که خاستگاه آن مشخص نیست. انیشتین مقدار این ثابت کیهانی را طوری در نظر گرفت که در برابر جاذبة موجود در جهان، ثبات و ایستایی جهان را موجب شود. امروزه این ثابت همچنان مطرح است؛ اما کیهانشناسان به لحاظ تجربی آن را چندین برابر مقدار نظری انیشتین برآورد کردهاند. درحقیقت، وجود ثابت کیهانشناختی نشاندهندۀ نوعی انرژی ناشناخته به نام انرژی تاریک است که گسترش شتابدار جهان را موجب میشود (Schutz, 2009, P. 358). همچنین رصدهای کیهانی گوناگون نشان میدهد برای آنکه ستارگان موجود در کهکشان ما و دیگر کهکشانها در مدار خود پایدار باشند، باید مادة بسیار بیشتری نسبت به آنچه میبینیم در کیهان وجود داشته باشد. ساختار این ماده (مادة تاریک) هم ناشناخته است؛ اما همین نوع ناشناختة ماده به همراه ماده شناختهشده - مادهای که برساخته از ذرات بنیادی الکترون، پروتون و نوترون است - پایداری ستارگان در مدارهای خود را موجب شده است. توجه کنیم مادة تاریک حدود 25 درصد از انرژی امروز کیهان را به بار میآورد و انرژی تاریک عهدهدار حدود 70 درصد آن است (Matarrese, 2011, P. xi). با این حساب، مادة دیدنی که دانشمندان و اخترشناسان سالهای طولانی به آن توجه داشتند، تنها اندکی بیش از 4 درصد از کیهان را تشکیل میدهد. 3-2. پیامدهای انبساط کیهان انبساط جهان این معنا را دربردارد که جهان سن محدودی دارد یا آنکه در زمان محدودی از یک حالت بسیار فشرده و چگال رفتهرفته به این اندازه رسیده است. با این توصیف، چیستان یا تناقضنمای منسوب به هاینریش اُلبرز (Heinrich Olbers)، ستارهشناس آلمانی، حل میشود؛ مطابق این چیستان، در یک جهان ایستا (و بیکرانه و با ستارگان بیشمار)، در آسمان شب هر خط دید بهطبع به یک ستاره میرسد؛ درنتیجه باید همة آسمان نورانی بهنظر آید. راه حل آن است که بگوییم آسمان شب تاریک است؛ زیرا ستارگان نه بیشمارند و نه ازلی. نور ستارگان دوردست هنوز به ما نرسیده است؛ به این علت که سن جهان به اندازهای نیست که نور فرصت یافته باشد تا همة راه را بپیماید و به ما برسد (Schutz, 2009, P. 337). شواهد تجربی دیگری هم در تأیید این نظر وجود دارد. یکی از آنها وجود میکروموج زمینة کیهانی است. چنانکه جورج گاموف (George Gamow)، ستارهشناس روسی، پیشنهاد کرد جهان آغازین باید چنان فشرده و گداخته باشد که از آن نور سپید تابش شود. استدلال میشود که هنوز باید بتوانیم تابش جهان آغازین را ببینیم؛ زیرا نور بخشهای بسیار دوردست آن تازه به زمین میرسد؛ اما این نور، به سبب انبساط جهان، آنچنان به سرخ جابهجا شده است که ابزارهای ما آن را بهصورت میکروموج ثبت میکنند که بسامد آن بسیار کمتر از نور مریی است (بخشی از برفکهای تلویزیون اثر همین میکروموجهاست). در سالهای اخیر ماهوارههای رصدگر دقیقی به همین منظور به فضا فرستادهاند. برآوردها نشان میدهند که کیهان کنونی از تابش گرمایی زمینه با دمای بسیار پایین - حدود 270 درجة سلسیوس زیر صفر - پُر شده است (Brix, 2009, P. 90)، (البته میانگین دمای زمین بالاتر از صفر است، به این سبب که در نزدیکی یک ستارة داغ است). به تعبیری، جهان آغازین با دمای هزاران هزار درجة سلسیوس، همراه با گسترشیافتن، رفتهرفته به چنین میانگین دمایی پایینی سرد شده است (در گرمای بسیار زیاد، انرژی و سرعت ذرات هم بسیار زیاد میشود و امروزه در شتابدهندههای بزرگ ذرات، با دادن انرژی و سرعت بسیار بالا به ذرات بنیادی، تلاش میشود تا شرایط آغازین جهان بازسازی شود). گسترشیافتن جهان، جدا از حل برخی چیستانها، پرسشها و چیستانهای دیگری به بار آورده است: اینکه جهان چگونه به وضع کنونی خود تحول یافت و در گذشته چه وضع و حالی داشت. نخستین ستارگان چگونه تشکیل شدند، چرا آنها گروهگروه در کهکشانهای مختلف پراکنده شدند. همچنین، عناصر چگونه ساخته شدند، و بر جهان، هنگامی که بسیار چگال و بسیار داغ بود، چه قوانینی حاکم بود. مدلهای مختلفِ شکلگرفته بر پایة نظریة نسبیت عام، نشان میدهند همینطور که در زمان به گذشته باز میگردیم، سرانجام به نقطهای میرسیم که خمیدگی فضازمان بینهایت میشود. ریاضیدانان چنین نقطهای را تکینگی مینامند (تشبیه سادة آن، عددی است که تقسیم بر صفر میشود) و در خمیدگی بینهایت، مفاهیم رایج زمان و فضا درهم میشکنند و قوانین شناختهشدة فیزیک از کار میافتند. البته، چنانکه تحلیل شده است، بینهایتهای ریاضی در جهان فیزیکی روی نمیدهند؛ طییعت سازوکارهایی دارد که با آنها تکینگیها یا بینهایتهای ریاضی (که تصورش برای ما بسیار دشوار است) از میان میرود، نک.(Penrose, 2004, P. 769-72) . از این بحث دربارة وضع آغاز جهان به یک اعتبار میتوان نتیجه گرفت اگر رویدادهایی پیش از آغاز جهان ما رخ داده باشند، ارتباط علّی با حوادث پس از آن ندارد و به اعتبار دیگر میتوان نتیجه گرفت که زمان با یک انفجار بزرگ آغاز شده است (و چنانکه میدانیم، انفجار بزرگ – یا بیگ بنگ (big bang) – اکنون جزیی از فرهنگ و باورهای همگانی مردم جهان شده است). 3-3. اصل انسانی در کیهانشناسی، سن جهان با مدت زمانِ سپریشده از انفجار بزرگ تا به امروز تعریف میشود. در تازهترین اخبار، سن جهان 13.798 ± 0.037 بیلیون سال برآورد شده است.(7) (که نشان میدهد در برآورد سن جهان 37 میلیون سال عدمقطعیت وجود دارد که در قیاس با عدد اصلی از 1 درصد هم کمتر است). در اینجا کاری نداریم که این رقم چگونه و با چه مدل نظری و تجربی بهدست میآید؛ اما با کمی بینش علمی - همرا با کمی نگرش فلسفی - استدلال میشود که صرف وجود ما (آدمیان هوشمند) در جهان قواعدی را به آن تحمیل میکنند و بهگونهای روشن میسازند که ما در چه زمانی پس از انفجار بزرگ و در کجای جهان کنونی زندگی میکنیم. به تعبیری، واقعیت هستی ما ویژگیهای محیط زندگیمان را پیشبینی میکند. جملة اخیر که مضمونی فلسفی دارد، بیانی از اصل انسانی یا انسانمحوری (anthropic principle) است.(8) برای آشنایی با این اصل، نخست این پرسش را در نظر بگیرید: چرا جهان به این بزرگی است. پاسخ سردستی آن است که اندازة جهان مشاهدهپذیر کنونی برابر است با مسافتی که نور از زمان انفجار بزرگ تا کنون پیموده است. درون این پاسخ سرراست این باور نهفته است که هیچ دلیل قاطعی وجود ندارد که چرا جهان این اندازه را دارد؛ پس گویا عمر جهان بهتصادف نزدیک به 14 بیلیون سال است؛ اما پاسخ دیگری هم به این پرسش وجود دارد، پاسخی که رابرت دیک (Robert Dicke)، ستارهشناس آمریکایی داد. او نخست خاطرنشان کرد که پایة شیمیایی همة گونههای شناختهشدة زندگی بر کربن استوار است. سپس استدلال کرد که کربن در کورههای سنگین ستارگان ساخته میشود و این فرایند نزدیک به 10 بیلیون سال بهدرازا میکشد؛ تنها پس از این مدت است که ستاره فرو میپاشد و عناصر تازهپخته در سراسر کیهان پخش میشود؛ جایی که سرانجام ممکن است بخشی از ساختار سیارهای شود که در کمربند زندگی منظومة خود - کمربندی که در آن آب مایع بتواند وجود داشته باشد - جای دارد و تکامل زندگی در آن رخ میدهد. از سوی دیگر، جهان چندان پیرتر از 10 بیلیون سال نیست؛ زیرا در این صورت، همة سوخت ستارگان مصرف و جهان سرد و تاریک میشد و دیگر، جای زندگی نداشت. به این اعتبار، بزرگبودن جهان پیشنیاز وجود ماست و اگر جهان اندازة کوچکتری داشت، ما خود وجود نداشتیم که از وجود جهان آگاه باشیم، نک. (Carr, 2007, P. 77-8). اصل انسانی، به صورتی که در بالا بیان شد، برای برخی پیشبینیهای علمی (مانند برآورد تقریبی سن کیهان) بهکار گرفته میشود؛ اما روایت قویتری هم از اصل انسانی هست که حکایت از طراحی هوشمندانة جهان دارد؛ این اصل میگوید میان ثابتهای ساختار ریز فیزیکی - ثابتهای بیبُعدی که شدت چهار نیروی بنیادی طبیعت (گرانش، الکترومغناطیس، هستهای ضعیف، هستهای قوی) را تعیین میکند - نسبتهایی وجود دارد؛ با این هدف که زندگی بتواند پدید آید و پیچیده شود. به این اعتبار، این واقعیت که ما وجود داریم قیدهایی را به محیط پیرامون ما و همچنین به شکل و محتوای قوانین طبیعت تحمیل میکنند. بر اساس این، تنها بحث پختهشدن سازههای زندگی در ستارگان مطرح نیست؛ این بحث هم مطرح است که نیروهای طبیعت، نخست، باید اجازه دهد که ستارگان و کهکشانها شکل گیرد و البته این هم کافی نیست. دینامیک ستاره باید چنان باشد که سرانجام منفجر شود و درست به شکلی منفجر شود که عناصر سنگین درون فضا پراکنده شوند. هر حلقة این زنجیره برای وجود ما سرنوشتساز است (Ibid, P. 78). شمار بُعدهای فضا هم از وجود ما کشف میشود، زیرا بنا به قوانین گرانش، تنها اگر فضا سه بُعدی و منظومههای ستارهای تکخورشیدی باشند، امکان مدار بیضوی پایدار برای یک سیاره فراهم میشود، نک. (Schutz, 2009, P. 287-90). و میدانیم که این مدار بیضوی باید به دایره بسیار نزدیک باشد - مانند مدار زمین - تا نوسانهای گرمایی فاحش در حین گردش سیاره به گرد خورشید خود رخ ندهد. 3-4. جهانهای بیشمار جدا از طرح هوشمندانه - که وجود آفرینندهای هوشمند را اقتضا دارد - در توجیه اصل انسانی به روایت قوی آن، مدتی است که دانشمندان این نظریه را مطرح کردهاند که نه یک جهان که شمار بسیاری از جهانها وجود دارند؛ هریک با ثابت ساختار ریز مختص به خود. بنا به این نظر، ما بهتصادف در کسر بسیار کوچکی از جهانها زندگی میکنیم که ثابتهای مناسب را برآورده میسازند. یک پایة فیزیکی برای این نظریه به انرژی زمینة خلاء ارتباط دارد که برآمده از افتوخیزهای کوانتومیاست. در توضیح این مطلب، نخست به این نکته توجه کنیم که بنا به نظریههای امروز فیزیک، میدانها نیروها را انتقال میدهند و میدانهای نیرو بهگونهای تصویر میشوند که گویی از ذرات مجازی گوناگونی ساخته میشوند که میان ذرات ماده رفتوآمد میکنند و نیروها را انتقال میدهند .(Penrose, 2004, P. 594) همچنین، برای مشاهده یا اندازهگیری یک ذرة کوانتومی باید با آن برهمکنش کنید؛ مثال روشنکننده در این زمینه، تاباندن نور بر یک جسم است؛ به این منظور که بتوانیم آن را ببینیم: تاباندن حتی یک نور بسیار ضعیف بر روی یک ذرة کوانتومی بر آن تأثیر میگذارد و حالت آن (مانند انرژی و سرعت آن) را دگرگون میکند. بنابراین، اندازهگیریها همواره بهگونهای با اجسام تداخل میکنند و این به رابطة «عدمقطعیت هایزنبرگ» (Heisenberg uncertainty) میانجامد که بنا به آن، اگر یکی از دو کمیت مکان و سرعت با دقت بیشتری اندازهگیری شود، دقت اندازهگیری دیگری کمتر میشود (Ibid, P. 523)؛ اما افتوخیزهای کوانتومی یک ویژگی روابط عدمقطعیت است؛ هنگامی که برای کمیتهای میدان به کار بسته میشود (Ibid, P.861). اگر کمیت میدان و آهنگ تغییر میدان در ناحیة بسیار کوچکی اندازهگیری شود، هرکدام از این دو که با دقت بیشتری اندازهگیری شود، به همان نسبت دقت اندازهگیری دیگری کمتر میشود. نتیجة این عدمقطعیت، همان افتوخیزها یا لرزههای کوانتومی است که انرژی زمینة خلاء را پدید میآورد (و این شاهدی بر آن است که فضای تهی وجود ندارد). در شرح همگانی، این پدیده چنین تصویر میشود که یک ذره با پادذرة خود همزمان ظاهر میشوند؛ سپس در کسر بسیار کوچکی از ثانیه به یکدیگر برخورد میکنند و نابود میشوند؛ این نابودی، انرژی بسیار کوچکی را پدید میآورد (هر ذره یک پادذره دارد که ویژگیهایی چون جرم و طول عمر آن با ذره یکسان، ولی علامت بار الکتریکیش – و علامت برخی ویژگیهای دیگر آن – مخالف ذره است). ممکن است میان انرژی خلاء و ثابت کیهانشناختی - که موجب انبساط شتابدار جهان است - رابطهای برقرار باشد (Schutz, 2009, P. 342). به هر روی، لرزههای کوانتومی و انرژی زمینة خلاء از ویژگیهای ساختاری جهان ماست و همانطور که پیشنهاد شده است، جهانهای ممکن بسیاری وجود دارد که هرکدام، بهتصادف، کمینة انرژی خلاء خاص خود را دارد (Carr, 2007, P. 5). کمینة انرژی خلاء ثابتهای ساختار ریز طبیعت را دگرگون میکند و همین موجب تغییر قوانین مشاهدهشدة فیزیکی میشود. البته روایتهای گوناگونی از نظریة جهانهای پُرشمار وجود دارند؛ مدل نوسانی - که در آن، جهان هر بار آفریده میشود، گسترش مییابد، سپس به جای آغازین خود بازمیگردد - پس از یک دورة رونق و رکود، اکنون جان تازهای گرفته است. در صورتبندیهای جدید این مدل که همچنان در چارچوب نظریة نسبیت عام است، جهان در فرایند رُمبش، هر بار پیش از رسیدن به تکینگی، انبساط خود را آغاز میکند ((Xue, 2013, P.1-7. در این روایت، بهنظر میرسد هر بار شرایط آغازین جهان متفاوت باشد؛ ازاینرو، چهبسا که تکامل جهان بهگونة متفاوتی از قبل انجام شود و این امکان هم هست که در هر بار، ثابتهای فیزیکی تغییر کنند. روایت مطرح دیگر، مدل تورمی است که حکایت از آن دارد که جهان در لحظة کوتاهی پس از انفجار با سرعتی سرسامآور، بسیار بالاتر از نور، گسترش یافته است، نک. .(Linde, 2007, P. 127-50) استدلال میشود که اگر چنین گسترش تورمی رخ نمیداد، تابش زمینة کیهانی (که پیشتر بدان اشاره شد) چنین یکنواخت نبود؛ زیرا گرما نمیتواند با سرعتی بیشتر از نور انتقال یابد و در جهان به این بزرگی، تعادل گرمایی کنونی را پدید آورد - ممکن است این پرسش مطرح شود که مگر نه آن است که هیچچیز در جهان نمیتواند بیش از سرعت نور حرکت کند، پس چگونه جهان در برههای از زمان با سرعتی بیش از نور گسترش یافته است. پاسخ آن است که محدودیت سرعت، تنها برای اجسام است. خود فضا تابع این قاعده نیست. برای شرح همگانی مدل تورمی، جهان گسترشیابنده را همانند سطح یک حباب در نظر میگیرند: جهان در لحظة آفرینش به تشکیل حبابهای بخار در آب جوشان شباهت دارد. حبابهای ریز بسیاری، پدیدار و سپس نابود میشوند. این حبابها نشاندهندة بسیاری از جهانهایی هستند که گسترش مییابند و اندکی بعد، درحالیکه هنوز اندازة میکروسکوپی دارند، از هم میپاشند. این حبابهای نابودشونده به اندازة کافی دوام نمیآورند تا کهکشانها و ستارگان را بپرورانند، تا چه رسد به زندگی هوشمند؛ بااینحال، شمار کمی از حبابها با آهنگی افزاینده گسترش مییابند و دیگر از هم نمیپاشند. ممکن است درون حبابها مقادیر گوناگونی از ثابتهای ساختارریز (و درنتیجه قوانین فیزیکی متفاوت) باشند؛ ولی تنها کسر بسیار کوچکی از آنها موجودهای هشیار را میپرورانند. جهان ما در این کسر میگنجد. شاید بتوان در صورتبندی تیزهوشانهای که ریچارد فاینمن (Richard Feynman)، فیزیکدان برجستة آمریکایی، برای مکانیک کوانتومی بهدست داد، پایة فیزیکی دیگری برای نظریة جهانهای بیشمار پیدا کرد. در صورتبندی فاینمن، هرگاه ذرهای از نقطهای به نقطهای دیگر برود، همة مسیرهای موجود میان دو نقطة آغاز و پایان مسیر را میپیماید تا به مقصد برسد (یعنی ذره هر پیشینهای را دارد). با این حساب، برای آنکه احتمال رسیدن یک ذره از نقطهای به نقطهای دیگر بهدست آید، باید برآیند همة مسیرهای ممکن ذره از آغاز تا پایان حساب شود. به این دلیل، برآیند همة مسیرها، به جز یکی، با ضرایب نمایی مخالف، همدیگر را حذف میکنند، نک. (Sakurai, 1994, P.109-23). (توصیف دقیق این فرایند به ریاضیات پیشرفته نیاز دارد. برای تشبیه بسیار ساده، جمع اعداد مثبت و منفی را در نظر بگیرید که یکی یکی صفر میشوند). آیا میتوان روش فاینمن را که برای یک ذرة کوانتومی درست از کار در میآید، برای کل جهان بهکار گرفت. استفن هاوکینگ (Stephan Hawking)، فیزیکدان مشهور انگلیسی، به این پرسش پاسخ مثبت میدهد. درحقیقت، اگر در زمان به عقب بازگردیم، تا زمان خارج از تصور 10 به توان منفی 43 ثانیه پس از انفجار بزرگ - و بیش از این نمیتوان به عقب بازگشت؛ زیرا نظریههای فیزیک هیچ تصویری از آن ندارد - جهان آنقدر کوچک بوده است که رویدادی کوانتومی بهشمار میآید. هاوکینگ نخست این شرط را میگذارد که در جهان آغازین، بُعد زمان با ابعاد فضا درهم آمیخته است؛ بهگونهایکه هیچ بُعد زمانی وجود ندارد. او چنین شرطی را «شرط بیمرزی» مینامد که با آن میتوان از این دشواری که زمان یک آغاز دارد، رها شد. برای تصور بهتر، تشبیه قطبهای جغرافیایی زمین بهکار میآید که مانند هر نقطة دیگری است. با این تصویر، همانگونه که زمین بیکرانه است، فضازمان نیز کرانهای ندارد. با این وصف، در کاربرد روش فاینمن به کل جهان، سرآغازی برای زمان وجود ندارد. به این اعتبار، همة پیشینههایی که شرط بیمرزی را برآورده میسازند و به جهان کنونی ما میانجامند، جمع بسته میشود. از این دیدگاه، جهان خودبهخود با هر مسیر ممکنی آغاز میشود. بدین ترتیب، در حالیکه برخی از این جهانها مشابه جهان ما هستند، بیشتر آنها متفاوتاند. هاوکینگ همچنین این پیشنهاد جذاب را مطرح میکند که هر رویداد ممکنی که در ذهن برای گذشتة جهان خود تصور میکنیم، چهبسا در یکی از این جهانهای بیشمار بهواقع روی داده است؛ ازاینرو، وضع فعلی آن جهانها با وضع فعلی جهان ما تفاوت دارد، نک. (Hawking, 2010, P. 101-20). در نقد این دیدگاه، گفته میشود در صورتبندیهای جدید مدل نوسانی، چنانکه اشاره شد، جهان پیش از رسیدن به حالت کوانتومی، انبساط خود را از سر میگیرد. در این صورت، روشهای کوانتومی در شرایط آغازین جهان بهکار نمیآیند و بحث بالا، که بسیار هم ذهنی است، اشکال پیدا میکند. دیگر آنکه هر کسری از بینهایت که در نظر بگیریم، خود بینهایت است؛ ازاینرو، فرضیة جهانهای بیشمار، در این روایت خاص، این ایدة سرسامآور را دربردارد که هرکدام از آدمیان، یا هر موجود دیگری، بینهایت نسخة همسان با خود و بهکلی دور از دسترس خود دارد. 3- 5. ارزیابی نظریة جهانهای بیشمار نظریة جهانهای بیشمار، با دانش کنونی بشر، بهلحاظ تجربی آزمونپذیر نیست. دو ملاک مشهور برای آزمونپذیری یک نظریه، یکی امکان ابطالپذیری آن با انجام آزمایش و مشاهده و دیگری، توانایی آن برای پیشبینی علمی است.چنانکه میدانیم، نظریههای فلسفی و متافیزیکی هم بهلحاظ تجربی آزمونپذیر نیستند؛ بنابراین، برخی مفهوم جهانهای بیشمار را همانقدر متافیزیکی میدانند که مفهوم تعقل مبداء اول در آفرینش جهان را، نک. (Davies, 2007, P. 487-505). بهنظر میرسد، مشکل اصلی این باشد که جهانهای موازی با یکدیگر رابطة علّی ندارند؛ یعنی یک جهان بر جهان موازی خود تأثیر نمیگذارد و از آن تأثیر نمیپذیرد. با وجود این، از دید نگارنده، گنجاندن نظریة جهانهای بیشمار در عرصة متافیزیک محض، به صرف آزمونناپذیری، از هشیاری علمی به دور است؛ مگر آنکه بر این باور باشیم که نظریههای ریاضی نیز از عرصة علم، خارج شدند و در عرصة متافیزیک محض جای دارند. برای روشنشدن مطلب، بهجاست که به یک پایة ریاضی نظریة جهانهای بیشمار اشاره کنیم که برنارد ریمان (Bernhardt Riemann)، ریاضیدان آلمانی سدة نوزدهم، بهدست داد. او با تعریف فضاهای خمیدة N بُعدی (N از یک تا بینهایت)، بینهایت هندسة نااقلیدسی بهدست آورد که هرکدام قضایای خاص خود را دارد، نک. (Penrose, 2004, P. 217-46). نخست بهنظر میرسید که صورتبندیهای هندسی او نمونهای از سرگرمیهای فکری محض است؛ اما در سدة بیستم، نظریة نسبیت عام - که ساختار کلان جهان ما را با دقت بسیار توصیف میکند - بر پایة هندسة ریمانی چهاربُعدی بنا شد. درحقیقت، این امکان که ابعاد فضا از یک تا بینهایت تغییر کند، جهانهای بیشماری را پدید میآورد که در هریک، به صرف بیش و کم بودن بُعدهای فضا، قوانین فیزیکی بهکل متفاوتی را حاکم میکند.(9) 4. نتیجه در فلسفة اولی که بر نظام شناختی مبناگرایی استوار است، مبداء ازلی و ابدی جهان همواره وجود دارد و آفرینش از راه تعقل موجود مجرد صورت میگیرد. بر این مبنا، به لحاظ صدور هستی، ساختاری متافیزیکی در نظر میگیرند که در آن وجود واجب، ذات خود را تعقل میکند و با این تعقل، عقل محض آفریده یا صادر میشود که او هم یکه و مجرد است. در این عقل، جهتهای کثرتی وجود دارند که صدور معلولهای کثیر را از او ممکن میسازند؛ اما این جهتهای کثیر آنقدر نیستند که صدور همة موجودات مادون جهان عقل را ممکن سازند؛ بنابراین لازم است عقلهای بسیاری بهترتیب صادر شوند تا حدی که شمار کثرتها برای کثرت جهان پس از عقل بسنده باشند. تقدم هر عقلی بر عقل بعدی، وجودی است نه زمانی. به این اعتبار، اصل مادة طبیعت به تبع وجود عقل آخر همواره موجود بوده است. جهان طبیعت سرآغاز زمانی ندارد؛ اما حوادث آن زمانمند هستند و پیدر پی رخ میدهند. با این وصف، مفهوم آفرینش بر اصل جهان نیست؛ بلکه بر حوادث آن بهکار میآید. این درحالی است که شواهد علمی و تجربی امروز از محدودبودن سن کل جهان (مادی) کنونی حکایت دارد. در نظریههای علمی مطرحشده برای پیدایش جهان، چه در مدل نوسانی - که در آن هر بار جهان آفریده میشود، گسترش مییابد، سپس به جای آغازین خود بازمیگردد - چه در مدل تورمی - که در آن جهانهای موازی بیشمار، هریک با ثابت ساختار ریز ویژة خود، پیشبینی میشود – بهنظر نمیرسد که میان حوادث یک جهان با جهانهای قبل و بعد آن، رابطة علّی برقرار باشد. در اصل، جهانهای بیشمار، یک نظریه نیست؛ بلکه یک پیشبینی علمی است که شاید هیچگاه امکان آزمون و سنجش تجربی پیدا نکند. همچنین ممکن است عدهای از دینباوران آن را واکنش علم سکولار امروز در برابر طراحی و کنش دقیق و هوشمندانة خداوند در آفرینش جهان تفسیر کنند؛ اما توجه کنیم که روایتی سراسر متافیزیکی از جهانهای بیشمار هم وجود دارد: اگر به وجود مبداء اول (خداوند) باور داشته باشیم و آنگاه آفرینش از راه تعقل و به دنبال آن، جهان عقلهای مجرد را بپذیریم، میتوانیم امکان وجود جهانهای بیشمار را هم بپذیریم؛ و چرا چنین است. به این دلیل ساده که هرچه ما موجودات کرانمند بتوانیم تعقل یا تصور کنیم، عقلی از جهان عقلها پیشتر (از ازل) تعقل کرده است: از امکان فضاهای یک تا بینهایت بُعدی گرفته تا ایدة بینهایت مسیر کوانتومی و تا هر ایده و نظریهای که بعدها در تعقل یا تصور بشر میآید؛ چنانکه آوردهاند در جهان عقلهای مجرد، تعقل یک چیز همان و موجودشدنش همان؛ مشروط بر آنکه موجودیتش با بدیهیات عقلی، مانند اصول عدمتناقض، سازگار باشد. مشهور است که بنیانگذار نظریههای نسبیت گفته است آفریدگار با جهان تاسبازی نمیکند. به سخن دیگر، تصادف در آفرینش جهان راه ندارد. این گفته بنا به فلسفة اولی، در صدور عقلهای مجرد که به یک تعبیر از لوازم ذات مبداء اولاند، سراسر درست است؛ اما توجه کنیم که تصادف، چنانکه در بحث لرزههای کوانتومی دیدیم، ساختار جهان فیزیکی ما را بدینگونه که میبینیم شکل داده و موجب تمایز این جهان با جهانهای فیزیکی (احتمالی) دیگر شده است (در آن بحث آمد که انرژیِ زمینة خلاء برآمده از افتوخیزهای کوانتومی است. به این پیشنهاد هم اشاره شد که متناظر با کمینههای گوناگون انرژی خلاء، جهانهای گوناگونی - هریک با ثابتهای ساختار ریز متفاوت - وجود دارند). با این اوصاف، اگر به وجود جهان عقلهای مجرد - فرای جهان طبیعت - باور داشته باشیم، میتوانیم در پاسخ به پرسش عنوانبندی مقاله چنین بگوییم: آفرینش جهان، هم تعقل هم تصادف! تعقل از بابت صدور عقلهای مجرد و بری از زمان، و تصادف از بابت ثابتهای ساختار ریز گوناگون برای جهانهای فیزیکی گوناگون. پینوشتها 1- «فالموضوع الاول لهذا العلم هو الموجود بما هو موجود، و مطالبه الامور التی تلحقه بما هو موجود فی غیر شرط» (ابن سینا، 1388: 10-11). 2- نک. گلشنی، مهدی (1385)، از علم سکولار تا علم دینی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 3- در نظام مبناگرایی، معرفت همچون ساختمانی انگاشته میشود که در پایة زیرین خود بر معرفتی بنیادین بنا شده است. بر اساس این، در مقام ارزشگذاری باورها، باوری درست و یقینآور است که از باور درست و یقینآور پیشینی بهدست آمده باشد. این باور پیشین هم در صورتی درست و یقینآور است که بر پایة باور درست و یقینآور پیشینتری بنا شده باشد و این روند تا آنجا ادامه مییابد که سرانجام به باور یا باورهایی برسیم که دیگر ناچار نباشیم برای ارزشگذاری آنها به دنبال باور بنیادیتری بگردیم، نک. (Audi, 1999, P. 321-3). 4- ناگفته نماند که عقل فعال نقش دیگری هم دارد. در این نظام، اندیشه و آگاهی، تنها از آنِ موجود مجرد است و در جای خود بیان میشود که آدمیان وقتی به چیزی میاندیشند به عقل فعال وصل میشوند: «ان النفس الناطقه اذا عقلت شیئتاً، فانما تعقل ذلک الشیء اتصالها بالعقل الفعال» (ابن سینا، 1381: 325). 5- البته روایت پیراستة علامه طباطبایی هم هست که اضافات روایتهای پیشین - ازجمله وجود افسانهای افلاک - را در خود ندارد و در آن بر افزایش تدریجی جهتهای کثرت در عقلهای طولی تأکید میشود (نک. طباطبایی، 1384: 290-298). 6- نک. صدرالمتألهین، 1383: المرحله السابعه، فصل 21: فی کیفیت ربط المتغیر بالثابت؛ و فصل33: فی ربط الحادث بالقدیم. 7- http://en. wikipedia. org/ wiki/ Age_ of_ the_ universe 8- http://en. wikipedia. org/wiki/ Anthropic _ principle 9- فراتر از این، روایتی از جهانهای بیشمار هم پیشنهاد شده است که در آن، هستی ریاضی و هستی فیزیکی برابر گرفته میشوند. به بیان دیگر، همة ساختارهای ریاضی به لحاظ فیزیکی وجود دارند، نک. (Tegmark, 2007, P. 99-126). در این مورد بهاصطلاح میگویند دموکراسی ریاضی وجود دارد. | ||
مراجع | ||
منابع 1- ابن سینا، حسین بن عبدالله، (1381)، الاشارات و التنبیهات، قم، بوستان کتاب. 2- --------------------------، (1388)، الهیات از کتاب شفا، تهران، امیرکبیر. 3- اُوهانیان، هانس سی، (1381)، «چه مقیاسهای فضا در انبساط کیهان شرکت دارند؟» ترجمه رهام انصاریمهر، مجله فیزیک، شماره 3 و 4، پاییز و زمستان 81.، صص 139- 140. 4- صدرالمتألهین (صدرالدین شیرازی)، محمد بن ابراهیم، (1378)، رساله فی الحدوث، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا. 5- ---------------------------، (1380)، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه (جلد 7)، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا. 6- -------------------، (1382)، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا. 7- -------------------، (1383)، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه، ج3،تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا. 8- طباطبایی، سید محمد حسین، (1384)، نهایه الحکمه، الجزءالثانی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی. 9- کاپلستون، فردریک، (1385)، تاریخ فلسفه، ج1،ترجمۀ سیدجلالالدین مجتبوی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم. 10- گلشنی، مهدی، (1385)، از علم سکولار تا علم دینی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. 11- Audi, Robert (ed.) .(1999). The Cambridge Dictionary of Philosophy. Cambridge: Cambridge University Press. 12- Barnes, Jonathan .(1995). Metaphysics, In: The Cambridge Companion to Aristotle. J. Barnes (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. 13- Brix, H. James (ed.) .(2009). Encyclopedia of Time: Science, Philosophy. Los Angeles: Sage. 14- Carr, Bernard .(2007). The Anthropic Principle Revisited. In: Universe or Multivers?, B. Carr (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. 15- Carr, Bernard .(2007). Introduction and Overview, In: Universe or Multivers?. B. Carr (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. 16- Davies, Paul .(2007). Universes Galore: Where Will It All End?, In: Universe or Multivers?. B. Carr (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. 17- Hawking, Stephen, and L. Mlodinow .(2010). The Grand Design. London: Bantam Press. 18- Holliday, David, R. Resnick, and J. Walker .(2011). Fundamentals of Physics. 9th ed., New York: Wiley. 19- Kant, Immanuel .(1998). Critique of Pure Reason. P. Guyer & A. W. Wood (trans.) Cambridge: Cambridge University Press. 20- Linde, Andrei .(2007). Inflationary Multiverse, In: Universe or Multivers?. B. Carr (ed.), Cambridge: Cambridge University Press. 21- Matarrese, Sabino .(2011). Introduction, In: Dark Matter and Dark Energy: A Challenge for Modern Cosmology. S. Matarrase et al (eds.), New York: Springer. 22- Penrose, Rogers .(2004). The Road to Reality: A Complete Guide to the Laws of the Univers. London: Jonathan Cape. 23- Russ, Michael .(2009). Belief in God in a Darwinian Age, In: The Cambridge Companion to Darwin. G. Hodge & G. Radick (eds.), Cambridge: Cambridge University Press. 24- Sakurai, Jun John .(1994). Modern Quantum Mechanics. New York: Addison-Wesley. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,319 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 785 |