تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,650 |
تعداد مقالات | 13,398 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,195,500 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,071,953 |
تحلیل ساختاری ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر برپایة الگوی الماسیشکل لباو و والتزکی | ||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||
مقاله 2، دوره 10، شماره 1 - شماره پیاپی 37، فروردین 1397، صفحه 1-16 اصل مقاله (563.47 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/rpll.2017.77112 | ||||
نویسندگان | ||||
ثمین کمالی* 1؛ محمد حسین کرمی2 | ||||
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شیراز، ایران | ||||
2استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شیراز، ایران | ||||
چکیده | ||||
روایتشناسی گونهای از ساختارگرایی است که هدف آن، کشف الگویی کلی برای روایت است. ویلیام لباو یکی از نظریهپردازان این حوزه است. او با همکاری جاشوا والتزکی برپایة روایتهای شفاهی گویشوران انگلیسیزبان، الگویی برای ساختار روایت پیشنهاد کرد که به الگوی الماسیشکل معروف است. این الگو از شش بخش چکیده، آشناسازی، ارزشگذاری، کنش گرهافکن، کنش گرهگشا، پایانه تشکیل شده است. تاریخ بیهقی اثری روایی است که روایت شفاهی در بیشتر بخشهای آن نمود بسیاری دارد. روایت شفاهی در ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر نقش بسیار مهمی دارد؛ این مقاله میکوشد تا برپایة الگوی لباو این روایت را بررسی و تحلیل کند. یافتههای پژوهش نشان میدهد که ساخت کلان داستان حسنک با این الگو بهطورکلی سازگار و منطبق است؛ اما عواملی مانند موضوع اثر، شگردهای بیهقی در روایت و... به بیشتر بخشهای الگو شکل ویژهای بخشیده و باعث بیمانندی چارچوب ماجرا شده است. مهمترین نمود امتیاز داستان حسنک در بخش ارزشگذاری آشکار میشود که سبک نگارش بیهقی را به سبکی تأکیدی تبدیل و ادعای او را مبنیبر بیطرفی در تاریخنگاری رد میکند. | ||||
کلیدواژهها | ||||
ارزشگذاری؛ بوسهل زوزنی؛ بیهقی؛ حسنک؛ روایت شفاهی؛ لباو | ||||
اصل مقاله | ||||
1ـ مقدمه همزمان با فرمالیسم روسی جریانی به نام ساختارگرایی در غرب شکل گرفت که از الگوی نظری پراپ تأثیر بسیاری پذیرفته بود. این جریان در یک نگاه کلی «نام و نشان گروهی از متفکران بیشتر فرانسوی است که در دهههای 1950 و 1960، تحت تأثیر نظریة زبان فردینان دو سوسور، مفاهیم زبانشناسی ساختاری را در مطالعة پدیدههای اجتماعی و فرهنگی به کار بستند» (کالر، 1382: 166)؛ اما «پس از معنیشناسی ساختارگرای گریماس (1966 که تا 1983 به انگلیسی ترجمه نشده بود) و یکیدو کتاب اثرگذار دیگر، ساختارگرایی تأثیرپذیرفته از پراپ بهآرامی در مسیر دیگری پیش رفت. این نوع دیگر ساختارگرایی در اصطلاح روایتشناسی خوانده شد و کانون توجه آن نه ساختار بنیادی محتوای داستانها، بلکه ساختار روایت است؛ یعنی چگونگی گفتهشدن داستان به معنای گستردة آن» (برتنز، 1388: 98). ویلیام لباو (William Labov)، زبانشناس برجستة امریکایی، یکی از ساختارگرایانی است که پژوهشهای گستردهای دربارة روایتشناسی انجام داده است؛ او را بنیانگذار زبانشناسی اجتماعی مدرن میخوانند. لباو و همکارش، جاشوا والتزکی (Joshua Waletzky)در مقالهای با نام «تحلیل روایت: گونههای شفاهی تجربة فردی»، منتشرشده در سال 1967، نظریههای تازهای دربارة بررسی روایت و گفتمان مطرح کردند که از جنبههای گوناگون درخور توجه است. در نگاه آنان روایت عبارت است از «یک شگرد کلامی برای تکرار تجربه؛ بهویژه شگردی برای شکلدادن به واحدهای رواییای که با توالی زمانی تجربة نخستین همخوانی دارند» (لباو و والتزکی، 1967: 13). لباو و والتزکی دو کارکرد اصلی برای روایت در نظر میگیرند که تعریف پیشین، یکی از آنها را به نام «کارکرد ارجاعی» آشکار میکند؛ برپایة این کارکرد، روایت به تجربهای در گذشته بازگشت میدهد و از کوتاهکردن پیوستة تجربه، به تکرار آن میپردازد؛ اما روایتی که تنها همین کارکرد را دارد، غیرطبیعی است. از نظر آنان «روایتها معمولاً در پاسخ به برخی محرکهای بیرونی و برای برقراری پارهای از اهداف مربوط به علاقة شخصی روایت میشوند» (همان: 34)؛ بنابراین بهطور طبیعی، روایت کارکرد دیگری در زمینة علاقة شخصی دارد که «کارکرد ارزشی» نامیده میشود. این کارکرد «به کاربران روایت نظر دارد» (تولان، 1383: 120) و بیش از همه بر هدفمندی روایت تأکید میکند (ر.ک: همان). از سوی دیگر در باور لباو و والتزکی روایتهای پیچیدهای مانند اسطورهها، قصههای عامیانه، افسانهها، تاریخها، حماسهها و... حاصل ترکیب و تکامل عناصر سادهتر هستند و درنتیجه چرخهها و تکرارهای بسیاری از ساختارهای روایت در خود دارند. به همین سبب درک و تحلیل این نوع آثار تنها زمانی ممکن است که سادهترین و اساسیترین ساختارهای روایت در پیوند مستقیم با کارکردهای آغازین آنها تحلیل شوند (ر.ک: لباو و والتزکی، 1967: 12). آنها این فرضیه را مطرح میکنند که «چنین ساختارهای بنیادینی در گونههای شفاهی تجربة فردی یافت میشوند» (همان)؛ بنابراین میکوشند از درون روایتهای شفاهی، الگویی کلی برای ساختار روایت بیابند. این الگو به الگوی الماسیشکل معروف است و در مقالة پیشگفته پنج بخش را در بر میگیرد: آشناسازی (Orientation)،کنش گرهافکن (Complication)، کنش گرهگشا (Resolution)، ارزشگذاری (Evaluation)، پایانه (Coda). لباو پنج سال بعد در آخرین فصل کتاب زبان در شهر درون با عنوان «دگردیسی تجربه در نحو روایت»، یک بخش دیگر با نام چکیده (Abstract)نیز به آن افزود. در ادامه هریک از اجزای ششگانة بالا بهطور گسترده معرفی میشوند. تاریخ بیهقی یکی از چند تاریخ روایی معتبر در زبان فارسی است که حضور منابع شفاهی در پنج مجلد باقیمانده از آن بسیار باارزشتر از منابع دیگر است؛ بهگونهایکه بیهقی بیشتر روایتشنویی است که شنیدههای خود را روایت میکند. همین موضوع سبب شده است که برخی از پژوهشگران، مصادیق تاریخ شفاهی را در این اثر بررسی کنند و بیهقی را یک تاریخشفاهیدان به شمار آورند (ر.ک: حسنآبادی، 1386: 15 ـ 8). تاریخ شفاهی در مقام یک روش و فن در تاریخنگاری، «نوعی سنت خاطرهگویی است که مقامات سیاسی یا فرهنگی یا اجتماعی دیدگاهها و سرگذشت زندگی خود را در مصاحبه با دیگران مطرح میکنند» (ملائی توانی، 1386: 110). تاریخ بیهقی در بسیاری بخشها صورت نوشتاری یک روایت شفاهی است؛ به همین سبب کاربرد الگوی لباو در برخی ماجراهای این کتاب نکات مهمی را دربارة سبک تاریخنگاری بیهقی و تفاوتهای میان روایت نوشتاری و شفاهی میتواند روشن کند. نگارندگان باتوجهبه این نکتهها بر آن شدند که با نگاهی انتقادی، الگوی پیشگفته را در یکی از برجستهترین ماجراهای تاریخ بیهقی، یعنی ماجرای بر دار کردن حسنک وزیر به کار گیرند و نکتههای سازگاری و ناسازگاری متن را با این الگو روشن کنند. گفتنی است درونمایة این ماجرا با موضوع روایتهای بررسیشدة لباو (خطر مرگ) مشابه است و روایت شفاهی در آن به سبب استفاده از راویان متعدد نقش برجستهای دارد. باتوجهبه این نکتهها نگارندگان میکوشند در پژوهش خود به پرسشهای زیر پاسخ گویند: الف) ساختار روایت حسنک وزیر در چه بخشهایی با الگوی لباو همخوانی دارد و در چه بخشهایی با آن متفاوت است؟ ب) کاربرد این الگو چه نکاتی را دربارة ماجرای حسنک در مقام یک روایت تاریخی آشکار میکند؟ 1ـ2 پیشینة پژوهش تاکنون چند پژوهش در بررسی متون باتوجهبه نظریة لباو نوشته شده است؛ پهلواننژاد و ایزدی (1385) موارد سازگاری و ناسازگاری حماسة رستم و اسفندیار را با الگوی پنجبخشی لباو نشان میدهد و در مقالهای دیگر (1385) ساختار همین داستان را با سرود بیست و دوم ایلیاد (کشتهشدن هکتور) مقایسه میکند. شریعتی (1386) نیز با تقسیمبندی داستان بیژن و منیژه به ده روایت کوچک، سه بخش از الگوی الماسیشکل لباو را در این ماجرا تحلیل کرده است. همچنین آزاد (1388) با تحلیل چند حکایت از مرزباننامه، سازگاری داستانهای این اثر را با الگوی ششبخشی لباو نشان میدهد. محمدی فشارکی و خدادادی (1392) نیز باتکیهبر دو الگوی لباو و گرماس، ساختار داستان در مصیبتنامه و منطقالطیر عطار را بررسی کردهاند. چنانکه پیشتر اشاره شد، حسنآبادی (1386) نیز کوشیده است تا اصول تاریخ شفاهی را بهصورت کلی و گذرا با موازین تاریخنگاری بیهقی برابر و سازگار کند. بهطورکلی نزدیکترین پژوهش به این جستار، کتاب والدمن (1375) در باب تاریخ بیهقی است. او این اثر را از منظر یکی از نظریههای برآمده از نظریة لباو، یعنی نظریة «کنش گفتاری» پرات (Pratt)بررسی کرده است. بنابراین تاکنون پژوهشی با این موضوع انجام نشده است. تحلیل داستان حسنک در مقام یکی از مهمترین نمونههای نثر بیهقی باتکیهبر الگوی لباو، نکات تازهای را دربارة شیوة روایتگری این نویسنده میتواند آشکار کند.
2ـ تحلیل متن 2ـ1 چکیده چکیده عبارت است از «بیان خلاصة اینکه داستان دربارة چیست؟» (تولان، 1383: 125). این قسمت پیش از بخشهای دیگر در روایت آشکار میشود و افزونبر اشارة کوتاه به موضوع، کارکردهای دیگری نیز دارد؛ درخواست تغییر مسیر صحبت برای روایت داستان و تبلیغ داستان در جایگاه یک پیشپرده با وعده و وعید دربارة محتوای آن، از کارکردهای دیگر چکیده است (ر.ک: همان: 126 و 127). بیهقی در داستان حسنک، خلاصة ماجرا را در قالب عنوان «ذکر بر دار کردن امیر حسنک وزیر رحمهاللهعلیه» (بیهقی، 1392، ج1: 226) بیان میکند. روشن است که عنوانبندی از ویژگیهای نوشتار است و به همین سبب یکی از شگردهای بیان چکیده در ادبیات نوشتاری به شمار میرود که در الگوی لباو نیست؛ اما همة کارکردهای اصلی چکیده را داراست؛ بهویژه دربارة کارکرد دوم باید گفت عنوانها برای آگاهی از ورود به موضوعی تازه و جنبة رسمی بخشیدن به آنها به کار میرود و این همان بیان تغییر مسیر صحبت در کارکرد دوم چکیده در الگوی لباو است؛ البته با این تفاوت که در اینجا شنونده به خواننده تبدیل میشود و خواننده توان بیان نظر را دربارة علاقهمندی یا بیعلاقگی نسبت به موضوع بحث ندارد؛ بنابراین بیهقی، بلافاصله بعد از تمامشدن ماجرای افشین و بودلف، عنوان پیشگفته را میآورد؛ اما این شگرد یک کارکرد دیگر نیز دارد و آن، متفاوتکردن موضوع و برجستهکردن آن است که در بیان چکیده در قالب گزارههای روایی به این شکل ممکن نیست. 2ـ2 ارزشگذاری ارزشگذاری آن بخش از روایت را در برمیگیرد که «از رهگذر تأکید بر اهمیت نسبی برخی واحدهای روایی در مقایسه با دیگر واحدها، دیدگاه راوی را دربارة روایت آشکار میکند» (لباو و والتزکی، 1967: 37). افزونبر این، ارزشگذاری «ابزار در دسترس راوی است تا به هدف روایت یعنی علت وجود آن اشاره کند؛ چرا روایت نقل میشود و مراد راوی از نقل آن چیست؟» (لباو، 1972: 366). این بخش همواره در پیرامون نقطة اوج کنش گرهافکن و پیش از راه حل قرار میگیرد؛ اما بیشتر نیز با راه حل ترکیب میشود (ر.ک: لباو و والتزکی، 1967: 35). درحقیقت ارزشگذاری «سازهای اصلی است که دخالت فردی راوی را در داستان نشان میدهد» (تولان، 1383: 128) و این بخش به سبب ارتباط مستقیم این سازه با راوی و حضور آن در سراسر متن، پیچیدهترین قسمت الگوی لباو است. در ماجرای حسنک نیز ارزشگذاری برجستهترین و مهمترین بخش الگوی لباو را تشکیل میدهد. بیهقی پیش از معرفی شخصیتها و بخش آشناسازی، نخستین ارزیابی خود را به متن وارد میکند و خواننده را از آغاز با سوگیری به روایت راه میدهد. در ادامه انواع ارزشگذاری و نمونههای آنها در سراسر روایت بررسی میشود. 2ـ2ـ1 ارزشگذاری بیرونی در نظریة لباو، ارزشگذاری بیرونی به اعتبار میزان آشکاربودن آن در متن به دو نوع کاملاً خارجی و ادغامشده تقسیم میشود: 2ـ2ـ1ـ1 ارزشگذاری کاملاً خارجی لباو واحدهای تشکیلدهندة روایت را به چهار گروه کلی تقسیم میکند که مهمترین آنها بندهای آزاد و روایی است. بندهای روایی «تجربة بهسامان رخدادهای بههمپیوسته را گزارش میدهند» (همان: 123) و نمیتوانند در روایت حذف یا جابهجا شوند؛ اما بندهای آزاد که «زمینة رخدادها و دیدگاههای مشارکان را گزارش میدهد» (همان) حذف و گاه جابهجا میشوند. راوی در ارزشگذاری کاملاً خارجی در قالب بندهای آزاد، علت روایت ماجرا یا دیدگاه خود دربارة حوادث و شخصیتها را آشکارا بیان میکند که این موضوع بیشتر با خطاب قراردادن خواننده همراه است (ر.ک: همان: 129). در داستان حسنک شواهد بسیاری از ارزشگذاری کاملاً خارجی مشاهده میشود که بیشتر قبل از آغاز و پس از پایان روایت آورده شده است. در ادامه بهترتیب به نمونههایی از هر دو بخش اشاره میشود: - «بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند؟ که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید» (بیهقی، 1392، ج1: 227). - چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت... و این افسانهای است با بسیار عبرت...
نمونههای بالا نشان میدهد بیهقی نخست در مقام تاریخنگار، بیشتر درپی روشنکردن علت بر دار شدن حسنک و تحلیل عوامل آن است؛ اما در پایان بیشتر به ارزشگذاری دربارة خود روایت و علت اهمیت آن میپردازد که همین موضوع سبب رویکرد اخلاقی او نسبت به ماجرا میشود. همینجاست که یکی از شگردهای بیهقی در ارزشگذاری آشکار میشود و آن، آوردن ابیاتی برای بیان دیدگاه خود دربارة ماجرا و نتیجهگیری از آن است. این روش، در جاهای دیگر متن نیز شواهدی دارد (ر.ک: همان: 226). 2ـ2ـ1ـ2 ارزشگذاری ترکیبشده درجههای میانی از ارزشگذاری بیرونی وجود دارد که جریان گزارههای روایی را آشکارا قطع نمیکند؛ بلکه از ترکیب با آنها پیوستگی نمایشی روایت را حفظ و بهطور غیرمستقیم اهمیت ماجرا و انگیزة راوی را از روایت آن آشکار میکند (ر.ک: لباو، 1972: 372). این نوع ارزشگذاری خود به چهار گونه تقسیم میشود که در داستان حسنک دو نوع آن نمود یافته است: الف) واکنش شخصیتهای ماجرا نسبت به رویدادها بیان نظر شخصیتها دربارة رویدادها که در گفتگو با راوی صورت میگیرد، بهطور غیرمستقیم علت برجستگی ماجراست و توانایی آن را برای روایت نشان میدهد؛ درنتیجه در راستای محکمکردن هدف راوی از روایت قرار میگیرد (ر.ک: همان). برای نمونه میمندی در واکنش به انتقامجوییهای بوسهل زوزنی به عبدوس میگوید: «سبحانالله! این مقدار شقر را چه در دل باید داشت؟» (بیهقی، 1392، ج1: 229) و نیز بوسهل زوزنی دربارة بریدن سر حسنک و اینکه بوالحسن حربلی او را سرزنش کرده است، به او چنین میگوید: «ای بوالحسن! تو مردی مرغدلی. سر دشمنان چنین باید!» (همان: 236). چنانکه مشاهده میشود، استفاده از ترکیب «سبحانالله»، صفت اشارة «این» و پرسش بلاغی در نمونة نخست و اشارتگر «چنین» در نمونة دوم، به هدف بیهقی برای تأکید بر شربودن بوسهل زوزنی و برجستهکردن اهمیت وقایع کمک کرده است. ب) کنش ارزشی واکنش فیزیکی راوی یا یکی از شخصیتهای ماجرا به رخدادی در طول داستان، کنش ارزشی نامیده میشود (ر.ک: تولان، 1392: 129)؛ یعنی بهجای کلام از کنش برای ارزشگذاری بهره گرفته میشود. به همین سبب کنش ارزشی عمیقترین و نمایشیترین نوع از ارزشگذاری ترکیبشده به شمار میآید. برای مثال در «چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم» (بیهقی، 1392، ج1: 236) کنشِ «از حال رفتن»، شدت حادثه و اهمیت آن را در نگاه راوی بهخوبی نشان میدهد. 2ـ2ـ2 ارزشگذاری درونی «ارزشگذاریهای درونی آن دسته از ارزشگذاریها هستند که با ساختار و ترکیببندی هستهبندهای روایت آمیخته شدهاند» (تولان، 1383: 132). این دسته از ارزشگذاریها به سه گروه تقسیم میشوند که شواهدی از همة آنها در داستان حسنک دیده میشود. در ادامه به ترتیب اهمیت به آنها پرداخته میشود: 2ـ2ـ2ـ1 مؤکدها و تشدیدکنندهها این نوع عناصر، «کاربرد خط زیر نشاندار و پررنگ را در نوشتار دارند» (همان: 133) و بازیابی آنها در متن ساده است. الف) واژههای نمایندة اغراق در متن 1) انواع قیدها؛ مانند بس، بسیار، سخت، نیک، بهتمامی، البته، بهجمله و...؛ مثال: «خواجه بوسهل را بسیار ملامت کرد و وی خواجه را بسیار عذر خواست و گفت با صفرای خویش برنیامدم... و امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید» (بیهقی، 1392، ج1: 233). 2) انواع صفتها؛ مانند هر، همه، چه و...؛ مثال: «جز استادم که وی را فرونتوانست برد با آن همه حیلت که در باب وی ساخت» (همان: 227)؛ «حال حسنک بر تو پوشیده نیست که به روزگار پدرم چند درد در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد، چه قصدها کرد بزرگ در روزگار برادرم ولکن نرفتش» (همان: 228). 3) ساختهای دیگر مبالغهآمیز؛ مانند الف کثرت، جملهبندیهای خاص و...؛ مثال: «بزرگا مردا که این پسرم بود» (همان: 236)؛ «بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش سپرد و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید» (همان: 227). تنوع و بسامد نمونههای این نوع از تأکید نشاندهندة اهمیت بیان اغراقآمیز در نظر بیهقی است که کلام او را به کلامی تأکیدی تبدیل کرده است. ب) اشارتگرها؛ مانند این، آن، چنین، چنان. مثال: «حجتی و عذری باید کشتن این مرد را» (همان: 228)؛ «این خواجه که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است... اما حدیث قرمطی به ازین باید که او را بازداشتند بدین تهمت نه مرا و این معروف است، من چنین چیزها ندانم» (همان: 232). نخستین نکتة مهم دربارة این نوع مؤکدها آن است که بسامد اشارتگر «این» در سراسر متن از اشارتگرهای دیگر بیشتر است. همچنین برجستهترین و پربسامدترین ترکیب اشاری متن، ترکیب «این مرد» است که هم از زبان بیهقی و هم دیگران در اشاره به حسنک به کار برده میشود و هرچند به اندازة ترکیب «این میکائیل» و «این بوسهل» جنبة تحقیر ندارد، کاربرد فراگیر آن بهجای اسم فرد، در بیان کمارزشی مقام حسنک بیتأثیر نیست. نکتة مهم دیگر دربارة نمونههای این نوع از مؤکدها آن است که برخلاف نوع پیشین، به سبب محدودبودن کلمات اشارتگر (4 نمونه) از یکسو و حضور آنها در سراسر متن از سوی دیگر، گونة تازهای از تکرار در متن پدید میآید که خود، سبب تقویت وجه ارزشگذارانة آن میشود. ج) تکرار این نوع تکرار که ویژة روایت دوبارة یک رویداد است، نسبت به عناصر دیگر زبانی، تأکید بیشتری را به مخاطب انتقال میدهد. مهمترین شاهد آن در متن این نمونه است: «و دو مرد پیک راست کردند با جامة پیکان که از بغداد آمدهاند» (همان: 233)؛ «و دو پیک را ایستانیده بودند که از بغداد آمده اند» (همان: 234). همانگونه که مشاهده میشود، این تکرار، درست در روایت رخدادی است که بهطور زیرکانه مکر و حیلة درباریان را برای بر دار کردن حسنک نشان میدهد و اهمیت این موضوع در ذهن بیهقی او را به برجستهکردن آن در متن واداشته است. البته کنشهایی نیز دیده میشود که در طول داستان بیش از یکبار انجام میشوند و روایت آنها نوعی تکرار در متن است. مهمترین این کنشها کنش «ملامت کردن» است که از شخصیتهای گوناگون داستان سر میزند؛ مانند نمونههایی که در ادامه بیان میشود: - «و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که زده و افتاده را توان زد؛ مرد آن مرد است که گفتهاند: العفو عند القدرة به کار تواند آورد» (همان: 227 و 228). - «چون همه بازگشتند و برفتند خواجه بوسهل را بسیار ملامت کرد... و امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید» (همان: 233). - «میکائیل بدانجا اسب بداشته بود، پذیرة وی آمد و وی را مؤاجر خواند... عامة مردم او را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد... و خواص مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه گویند» (همان: 224). - «و من در خلوت، دیگر روز او را بسیار ملامت کردم... و این حدیث فاش شد و همگان او را بسیار ملامت کردند بدین حدیث و لعنت کردند» (همان: 236). باتوجهبه اینکه کنش ملامت و لعنت بیش از همه در ارتباط با بوسهل و سپس دشمنان دیگر حسنک صورت میگیرد، تأکید بیهقی بر آن در قسمتهای مختلف متن به برجستگی دیدگاه او دربارة این افراد و بهویژه حسنک کمک میکند؛ اما کنش مهم دیگر، شکنجهکردن حسنک است که در بخش زمانی ویژهای در داستان ادامه مییابد: - «چون حسنک را از بست به هرات آوردند، بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش سپرد و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید که چون بازجستی نبود کار و حال او را انتقامها و تشفیها رفت» (همان: 227)؛ - «و چون امیر مسعود، رضیاللهعنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند میبرد و استخفاف میکرد و تشفی و تعصب و انتقام میبود» (همان: 228). با دانستن اینکه بیهقی در مجلد نخست نیز به این موضوع پرداخته است (ر.ک: همان: 43 و 52 و 53)، این تکرار برجستهتر میشود و اینگونه بار دیگر نفرت خواننده نسبت به شخصیت بوسهل زوزنی برانگیخته میشود. د) پارهگفتارهای آیینی این نوع مؤکدها در سراسر تاریخ بیهقی نمودهای بسیاری دارد. در ادامه به نمونهای از داستان حسنک اشاره میشود: - «مرد آن مرد است که گفتهاند: العفو عند القدره به کار تواند آورد. قال الله عز ذکره ـ و قوله حق ـ الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (همان). 2ـ2ـ2ـ2 قیاسگرها «قیاسگرها شامل عدول ارزشی غیرمستقیم از نقل ساده و مستقیم کنشهای روایی میشوند» (تولان، 1383: 133). آنها در مقایسه با مؤکدها ساختار پیچیدهتری دارند و ارزشگذاری در آنها درونیتر است. به همین سبب ردیابی این گروه از عناصر در روایت، به آسانی مؤکدها نیست؛ بهویژه اینکه همة مصادیق قیاسگرها که شامل پرسشها، جملات منفی و... میشود، بهطور قطعی معنای ارزشگذاری را نمیرسانند. الف) پرسشها در الگوی لباو، پرسشهایی کارکرد ارزشگذارانه مییابند که جنبة بلاغی داشته باشند. شواهد اینگونه پرسشها در داستان حسنک و سراسر تاریخ بیهقی بسیار است. نمونههای زیر از این جمله است: - «خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی که بر دار خواهند کرد به فرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟» (بیهقی، 1392، ج1: 232). - «این مجلس سلطان را که اینجا نشستهایم هیچ حرمت نیست؟» (همان). - «شرم ندارید؟ مرد را که میبکشید [به دو] به دار برید؟» (همان: 234 و 235). در نمونة پیشین برپایة معنا به ترتیب دو نوع استفهام امری (شرم داشته باشید!) و نهیای (به دو به دار نبرید!) میتوان در نظر گرفت. همانطورکه مشاهده میشود، بیهقی برای ارزشگذاری چه از زبان خود و چه شخصیتهای دیگر، از انواع پرسشها بهره میبرد. ب) جملات منفی با کلماتی مانند هیچکس، کس (در معنای هیچکس)، هرگز؛ برای مثال: «اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم» (همان: 232). روشن است که این نمونه و نیز پرسشهای بخش پیشین، نقش تأکیدی نیز دارند؛ اما ارزشگذاری آنها با دورشدن توجه از نقل مستقیم رخداد صورت میگیرد؛ به همین سبب در گروه جداگانهای گنجانده شدهاند. ج) آرایههای ادبی کاربرد صنایع ادبی بهویژه تشبیه و استعاره در بندهای روایی از انواع دیگر قیاسگرها پیچیدهتر است؛ زیرا از بیان مستقیم روایت بیشتر فاصله میگیرد (ر.ک: تولان، 1383: 133)؛ مانند: «لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست» (بیهقی، 1392، ج1: 227)؛ «تنی چون سیم سفید و رویی چون صدهزار نگار» (همان: 234). دقت در نمونهها و نیز بخشهای دیگر روایت نشان میدهد که بیهقی بیش از همه هنگام سخنگفتن از بر دار شدن حسنک ـ بهویژه در بیان صحنههای دردناکی که خود در آنها حضور داشته است ـ بهجای استفاده از زبان روشن و آشکار از آرایههای ادبی بهره میبرد. درحقیقت او از رهگذر کاربرد کلام شاعرانه، دیدگاه مثبت خود را دربارة حسنک و نیز اوج احساساتش را نسبت به این رویداد به نمایش میگذارد که در کمتر جایی از تاریخ نمونههای مشابه آن را میتوان یافت. این قسمتها جزو هنرمندانهترین شیوههای ارزشگذاری اوست. 2ـ2ـ2ـ3 گزارههای توضیحی این دسته از عناصر عبارت است از بندهای وابستة اضافهشده به متن «که به رخدادهای اصلی گزارششده کیفیت میبخشند یا آنها را موجه جلوه میدهند» (تولان، 1383: 134). برای نمونه میتوان به بندهایی اشاره کرد که با «هرچند»، «زیرا»، «درحالیکه» و... آغاز میشوند (ر.ک: همان). مقدار این نوع گزارهها در داستان بسیار است که به دو نمونه اشاره میشود: «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند؛ چنانکه پایهایش همه فروتراشید» (بیهقی، 1392، ج1: 236)؛ «و هرچند چنین است از سلطان نصیحت بازنگیرم که خیانت کرده باشم» (همان: 229). همانگونهکه در نمونهها نیز مشاهده میشود، بیشترین تعداد گزارههای توضیحی در این ماجرا برای گزارههای تعلیلی [با حرف ربط «که»] و نیز گزارههای توصیفی [با «چنانکه»] است؛ «اینگونه بندها به واسطة مشخصکردن هرچه کاملتر میزان یا انگیزة یک کنش خاص، گفتنیهای رخداد را دوچندان میکنند» (تولان، 1383: 134). این موضوع ذهن استدلالی بیهقی و قدرت او را در به تصویر کشیدن جزئیات و صحنهسازی و داستانگویی او را آشکار میکند. کمابیش همة انواع ارزشگذاری در الگوی لباو در داستان حسنک نمود یافته است؛ حتی بیهقی برای تأکید بر اهمیت این ماجرا، تنها به این شیوهها بسنده نمیکند و از روشهای دیگری نیز در این راستا بهره میگیرد که در الگوی لباو به آنها اشاره نشده است. روشهای دیگر بیهقی نقش بسیار مهمی در برجستهشدن اهداف راوی از روایت و بیمانندکردن ساختار آن دارد. مهمترین این شیوهها عبارت است از: 1) کیفیت گزینش و چیدمان عناصر سازندة متن بیهقی روایت را اینگونه آغاز میکند: «فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حال بردار کردن این مرد و پس به شرح قصه شد. امروز که من این قصه آغاز میکنم... ازین قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زندهاند در گوشهای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنچه از وی رفت گرفتار و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد به هیچ حال» (بیهقی، 1392، ج1: 226). حتی اگر لحن بیان بیهقی را در عبارت «در گوشهای افتاده» نادیده بگیریم، او با بیان اینکه بوسهل «به پاسخ آنچه از وی رفت گرفتار» است، پیش از نقل ماجرا دیدگاه خود را دربارة کنش یکی از شخصیتهای داستان آشکار کرده است. بیهقی در ادامه سطرهایی را برای آشناکردن خواننده با برخی شخصیتهای داستان در نظر میگیرد و در آنجا نیز دخالت او در روایت همچنان آشکار است؛ پس از آن نیز تا پیش از بیان وضعیت حسنک در دست علی رایض، بهطور مستقیم نظر خود را دربارة وقایع بیان میکند. درحقیقت «فصلی» که بیهقی در سطر نخست به آن اشاره میکند، بیش از هرچیز فصل ارزشگذاری است و آوردن این فصل در آغاز داستان، خود نوعی ارزشگذاری به شمار میآید که اهمیت واقعه را ازنظر راوی روشن میکند. او در بخش آشناسازی نیز مانند بخش ارزشگذاری، ابتدا شخصیت بوسهل را معرفی میکند: «این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود» (همان). بیهقی پس ازین بخش، بیان رخدادها را با دوبار وصف شکنجهشدنهای حسنک به دستور بوسهل آغاز میکند. بهجز بحث تکرار که پیشتر به آن پرداخته شد، این سومین باری است که بوسهل در مرکز توجه راوی و روایت قرار میگیرد. بیهقی دوبار دیگر در مجلد پنجم به آشفتهشدن کار حسنک و شکنجهشدن او به دستور بوسهل میپردازد و این موضوع بیانکنندة اهمیت آن است (ر.ک: همان: 43 و 52 و 53)؛ البته نیاوردن این بخش در آغاز ماجرای حسنک نیز هیچ خدشهای به روایت وارد نمیکرد. بیهقی در ادامه بر نخستین کنش مستقیم بوسهل در راستای کشتن حسنک توجه میکند: «و به بلخ در امیر میدمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد» (همان: 228) و این تأکید همچنان تا پایان روایت به روشهای گوناگون صورت میگیرد؛ بهگونهایکه به نظر میرسد کنشهای بوسهل سرانجام این اتفاق دردآور را رقم میزند (ر.ک: همان: 230 و 233). در پایان روایت نیز باز عملکرد بوسهل پس از مرگ حسنک، نشاندادن سر بریدة او به اطرافیان، شرح داده میشود (ر.ک: همان: 236)؛ درحقیقت بیهقی ماجرا را با بوسهل آغاز میکند؛ گسترش میدهد و به پایان میرساند. افزونبر این بهجز گفتگوی سلطان و بونصر هیچ صحنهای از داستان نیست که از حضور بوسهل یا سخنگفتن دربارة او خالی باشد. او حتی پس از بر دار کشیده شدن حسنک مینویسد: «چون ازین فارغ شدند، بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند» (همان: 235)؛ یعنی از بین همة حاضران، جملهاش را با نام بوسهل آغاز میکند تا بار دیگر بر حضور او در مراسم تأکید کرده باشد. بیهقی اینگونه با ربط دادنِ پیوستة بوسهل به این ماجرا و انتخاب صحنههایی که دشمنی شدید او را با حسنک نشان میدهد (ازجمله صحنة رفتن نزد خواجه و نیز نشاندادن سر حسنک به دیگران) بار دیگر جهتگیری خود را نسبت به روایت نشان میدهد و به ارزشگذاری میپردازد. 2) گزینش راویان و منابع گوناگون در بیان رخدادها در مقالات گوناگون، علت استفادة بیهقی از راویان متعدد در نقل ماجرای حسنک بررسی شده و به عوامل گوناگونی ازجمله تقویت جنبة حقیقتمانندی ماجرا اشاره شده است (ر.ک: رسولی و عباسی، 1387: 95)؛ اما نکتة دیگر آن است که بیهقی از این روش برای ارزشگذاری ماجرا از زبان دیگران بهره میبرد. به بیان دیگر او پیوسته سخنان افراد مرتبط با ماجرا را بیان میکند تا افزونبر پیشبرد داستان به روشهای گوناگون دربارة عملکرد بوسهل زوزنی، گناهکار اصلی ماجرا در نظر بیهقی، ارزشگذاری کرده باشد؛ برای نمونه در بیان شکنجهشدن حسنک به دست علی رایض مینویسد: «هرچند میشنودم از علی پوشیده وقتی مرا گفت که هرچه بوسهل مثال داد از کردار زشت در باب این مرد از ده، یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی» (بیهقی، 1392، ج1: 228). بیهقی در قالب گزارهای توضیحی از اطلاعات این راوی استقاده میکند تا هم اخبار خود را محکم و معتبر کند و هم بر دشمنی بوسهل با حسنک تأکید کرده باشد. راوی بخش بعدی ماجرا، یعنی عبدوس نیز به گفتة خود بیهقی «با بوسهل سخت بد بود». از سوی دیگر بیهقی پس از پایان مراسم مصادرة اموال حسنک به نام سلطان مسعود مینویسد: «این مقدار شنودم که دو تن با یکدیگر میگفتند که خواجه بوسهل را برین که آورد؟ که آب خویش ببرد» (همان: 231). روشن است این جملات که همانند نمونة پیشین، حذف آنها از روایت خدشهای در سیر علی و معلولی وقایع ایجاد نمیکند، فقط برای ارزشگذاری غیرمستقیم در روایت آورده شده است و این موضوع دربارة سخنان خواجه عبدالرزاق و بوالحسن حربلی در پایان ماجرا نیز صادق است. درحقیقت بیهقی با پنهانکردن ارزشگذاری خود پشت روایتهای راویان متعدد، بخشی از سخنان خود را از این راه بیان میکند. 3) تمثیل پیشتر گفته شد که یکی از موارد ارزشگذاری درونی در الگوی لباو، استفاده از آرایههای ادبی بهویژه تشبیه و استعاره است؛ اما تنها این نوع تشبیهِ درونمتنی نیست که ابزار ارزشگذاری به شمار میآید؛ بلکه ذات تشبیه در هر شکل و صورتی نشاندهندة اهمیت مشبه در ذهن راوی است. در داستان حسنک، افزونبر تشبیههای درونمتنی، گونة دیگری از تشبیه وجود دارد که در قالب تمثیل ظاهر میشود؛ به این شکل که بیهقی پس از پایان روایت، ماجراهای دیگری را به یاد میآورد که همة آنها وجه مشترکی ـ کشتهشدن فردی بیگناه در دفاع از عقاید خود به دست ستمکاران زمان ـ با این داستان دارند. این پارهروایتها عبارت است از: 1) کشتهشدن عبدالله زبیر بهوسیلة حجاج یوسف؛ 2) کشتهشدن جعفر برمکی به دستور هارونالرشید و کیفیت بر دار ماندن او؛ 3) کشتهشدن ابنبقیة وزیر به دستور عضدالدوله؛ 4) کشتهشدن زید بن علی به دستور نصر سیار. بیهقی با وجود تأکید بر دوری از اطناب، همة ماجراهای بالا را، هرچند فشرده، بیان میکند و این نشاندهندة اهمیت بسیار مرگ حسنک در ذهن اوست؛ بهگونهایکه «شاید بتوان با جرأت مدعی شد که هیچ ماجرایی چون اعدام حسنک، دل بیهقی را به درد نیاورده و او را تحت تأثیر قرار نداده است» (کرمی، 1389: 107). در هیچ کجای تاریخ بیهقی در بیان یک رخداد، این تعداد روایت مشابه آورده نشده است و این موضوع نشاندهندة اهمیت آن است. با دقت در نمودهای انواع ارزشگذاری در متن، توجه بسیار بیهقی به آشکارشدن کامل عقیدة خود در روایت دریافته میشود؛ بهگونهایکه کمابیش هیچ بخش از داستان از ارزشگذاری خالی نیست و این موضوع در بخشهای بسیاری به تکرار میانجامد. افزونبر این، شیوههای بیهقی را برای برجستهکردن اهمیت ماجرا به دو نوع مستقیم و غیرمستقیم میتوان تقسیم کرد. راوی در ارزشگذاری مستقیم با متوقفکردن جریان داستان و در قالب بندهای آزاد (گزارههای غیرروایی)، انگیزههای روایتگری یا دیدگاه خود را دربارة ماجرا و شخصیتها و... آشکارا بیان میکند. شواهد نوع نخستِ ارزشگذاری بیرونی در الگوی لباو، یعنی ارزشگذاری کاملاً خارجی در این دسته میگنجد؛ اما ارزشگذاری غیرمستقیم دربرگیرندة آن دسته از دخالتهای راوی در روایت است که پنهانی و برای به دست آمدن اهدافی در متن وارد شده و البته امکان بیان آنها بهطور مستقیم نبوده است. این نوع ارزشگذاری از کارکرد هنریتری نسبت به ارزشگذاری مستقیم برخوردار است و در سطح بندهای روایی متن نمود مییابد که شواهد نوع دوم ارزشگذاری بیرونی ـ منظور ارزشگذاری ادغامشده و نیز شواهد ارزشگذاری درونی است ـ را در بر میگیرد و یا در سطح ساختار کلی روایت، دربرگیرندة همة تکنیکهای مربوط به شیوة روایتگری راوی است که رنگ ویژة او را به روایت میزنند؛ بنابراین تقسیمبندی جامعتری از بخش ارزشگذاری در الگوی لباو میتوان ارائه داد که در شکل زیر نشان داده میشود:
شکل شمارة 1 بیان آشکار بیهقی دربارة اشتباهات حسنک و ضرورت پندگرفتن از سرگذشت او در قالب ارزشگذاری مستقیم و برجستهکردنِ به دار آویختن او در مقام یک توطئة ظالمانه از راههای غیرمستقیم در روایت کاملاً هوشمندانه صورت گرفته است. 2ـ3 آشناسازی این بخش، بندهای آزادیرا در بر میگیرد که در آغاز روایت برای آشنایی مخاطب با شخصیتها و مکان و زمان و موقعیت رفتاری موجود در روایت بیان میشود (رک. لباو و والتزکی، 1967: 32). درحقیقت این بخش «با آنچه در روایتشناسی صحنهآرایی نامیده میشود، برابر است» (تولان، 1383: 128)؛ اما «نه همة روایتها از بخش آشناسازی برخوردارند و نه همة آشناسازیها این چهار نقش را ایفا میکنند؛ افزونبر این، برخی بندهای آزاد که چنین کارکردی دارند، در موقعیتهای دیگر ظاهر میشوند. درنهایت درمییابیم که کارکرد قسمت آشناسازی بیشتر از رهگذر گزارهها یا بخشهای لغوی موجود در بندهای روایی انجام میشود» (لباو و والتزکی، 1967: 32). 2ـ3ـ1 معرفی شخصیتها نخستین نکتة مهم دربارة این بخش آن است که ماجرای حسنک در مجلد ششم از تاریخ بیهقی آورده شده است و به همین سبب همة شخصیتهای مهم آن پیشتر به خواننده معرفی شدهاند؛ بنابراین بیهقی فقط در هنگام لازم، آگاهیهای تازهای به مخاطب میدهد یا با بیان دادههای پیشین بهگونهای دیگر در متن بر آنها تأکید میکند. نخستین شخصیت درخور توجه بیهقی در این زمینه بوسهل زوزنی است: «این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود؛ اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده و لا تبدیل لخلق الله و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی؛ این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی» (بیهقی، 1392، ج1: 226). بیهقی برای معرفی بوسهل از مجموعهای از بندهای آزاد با توصیف مستقیم بهره میبرد که جدا از رخدادهای داستان آورده شده است؛ البته توضیحات او دربارة شخصیتهای دیگر بهجز حسنک به این گستردگی نیست و بیشتر در پیوند با مطالب دیگر است (ر.ک: همان). از سوی دیگر توضیحات بیهقی دربارة حسنک بیشتر به احوال ظاهری او در زمان مصادرة اموال و بر دار شدن مربوط میشود؛ در ادامه به نمونهای از مورد دوم اشاره میشود: «وی دست اندر زیر کرد و ازار بند استوار کرد و پایچههای ازار را بست و جبه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بایستاد و دستها درهم زده، تنی چون سیم و رویی چون صد هزار نگار و همه خلق، بهدرد بگریستی» (همان: 234). دقت بیهقی در روایت جزئیات بالا که در صحنههای دیگر مربوط به حضور حسنک نیز نمود دارد، اهمیت ماجرا و سرنوشت حسنک را در ذهن او نشان میدهد. این موضوع در کنار جهتگیریهای او در معرفی بوسهل این نکته را آشکار میکند که آشناسازی بیهقی دربارة شخصیتها با ارزشگذاری همراه است. 2ـ3ـ2 توضیح زمان رخدادها دربارة زمان رخدادها باید گفت بیهقی به سبب تاریخیبودن این اثر نهفقط در داستان حسنک بلکه کمابیش در همة رخدادهای مهم، تاریخ دقیق رخداد را ذکر میکند؛ این نکته یکی از تفاوتهای متون تاریخی با متون روایی دیگر از منظر نظریة لباو است. به این ترتیب دو نوع توضیح زمانی در این ماجرا درخور بازیابی است: - اشاره به اوقات شبانهروز؛ برای مثال: «این شب که فردای آن حسنک را بر دار میکردند، بوسهل نزدیک پدرم آمد نماز خفتن» (همان: 233). این نوع اشارات که در سراسر متن و به فراخور اهمیت زمان در صحنههای گوناگون آورده میشود، نقش بسیار مهمی در ملموسشدن رخدادها برای خواننده دارد. 2ـ3ـ2ـ1 بیان تاریخ دقیق رخدادها بیهقی در این داستان، دو بار به تاریخ دقیق اشاره میکند و آن هم در بیان تعیینکنندهترین رخدادهای روایت، یعنی تشکیل جلسه برای سندزدن اموال حسنک به نام سلطان مسعود و بر دار شدن حسنک است: «روز سه شنبه بیست و هفتم صفر چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد» (همان: 231)؛ «چون کارها ساخته آمد، دیگر روز چهارشنبه دو روز مانده از صفر... سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیاورند» (همان: 233 و 234). 2ـ3ـ3 توضیح مکان رخدادها بیهقی کمابیش در همة صحنههای داستان، با مشخصکردن مکان رخدادها به فضاسازی روایت کمک میکند؛ اما بیشترین و دقیقترین اشارات مکانی در صحنة آخر، یعنی صحنة بر دار شدن حسنک دیده میشود که از اهمیت آن صحنه در نظر راوی سرچشمه میگیرد: «و در شهر خلیفة شهر را فرمود داری زدن بر کران مصلای بلخ، فرود شارستان... چون [حسنک را] از کران بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، میکائیل آنجا اسب بداشته بود، پذیرة وی آمد» (همان: 234). او دربارة مکان خاکسپاری حسنک نیز مینویسد: «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند... چنانکه اثری نماند تا به دستور فروگرفتند و دفن کردند؛ چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست» (همان: 236). بیهقی به همة عناصر سازندة یک موقعیت روایی توجه نشان میدهد و متناسب با پیشروی متن، اطلاعات لازم را در اختیار مخاطب قرار میدهد؛ این موضوع افزونبر دقت و باریکبینی او، توانایی این مورخ را در تجسمکردن رخدادهای تاریخی برای خواننده روشن میکند. 2ـ4 کنش گرهافکن «پیکرة اصلی بندهای روایی معمولاً مجموعهای از وقایع را در بر میگیرد که میتوان آن را گره یا کنشگره افکن خواند... . درحقیقت در بسیاری موارد، رشتة درازی از وقایع میتواند دربرگیرندة چندین چرخة روایت ساده به همراه گرهافکنیهای بسیار باشد» (لباو و والتزکی، 1967: 32). ماجرای بر دار کردن حسنک تنها بخشی از شرح حال این وزیر در تاریخ بیهقی است؛ به همین سبب برای شناسایی علت قتل او باید به رخدادهای گذشته نیز توجه داشت. با در نظر گرفتن سخنان راویانی مانند بونصر و عبدوس و... گرههای داستان را در سطح چند کنش اصلی میتوان بررسی کرد: 1) تغییر مسیر حسنک در بازگشت از سفر حج و خلعتستدن او از خلفای فاطمی در روزگار سلطان محمود؛ 2) خوارکردن حسنک و پردهدار او بوسهل زوزنی را در ایام وزارت؛ 3) ژاژخاییدنهای حسنک در باب خواجه میمندی در روزگار سلطان محمود؛ 4) طرفداری حسنک از سلطان محمد و رفتار جسورانة او نسبت به سلطان مسعود؛ 5) تشویق بوسهل سلطان را به کشتن حسنک. چنانکه مشاهده میشود، چهار کنش از این پنج کنش از شخص حسنک وزیر سر زده است؛ کنش نخست، گرة آغازین داستان را رقم میزند که عملکرد بعدی شخصیتها در راستای کشتن حسنک از آن دریافت میشود. سه کنش بعدی به بیپرواییهای حسنک در ارتباط با سه شخصیت تعیینکننده در قتل او ارتباط دارد؛ این کنشها انگیزة انتقامگیری را در آنها به وجود میآورد و گرههای عمیقتر روایت را شکل میدهد. کنش پنجم بوسهل درحقیقت واکنشی به یکی از کنشهای گرهافکن حسنک است که ماجرا را به بحران میکشاند. به سخن دیگر، کنشهای گرهافکن حسنک سرانجام سبب شکلگیری بحرانی میشود که تلاش بوسهل برای کشتن اوست و سراسر ماجرا در مجلد ششم گرداگرد این بحران است. 2ـ5 کنش گرهگشا راه حل فرجام رخدادها را در بر میگیرد و «به ما میگوید سرانجام چه اتفاقی افتاد و بحران و حوادثی که طی کنش گرهافکن رخ داده است، به چه نتیجهای منجر شد و از چه راهی حل گردید» (آزاد، 1388: 126). هرکدام از سه کنش گرهافکن حسنک در رابطه با بوسهل و میمندی و سلطان واکنشهایی در پی دارد که همه به دنبال واکنش نخست، مطرحشدن پیشنهاد قتل از سوی بوسهل، آشکار میشود؛ بوسهل افزونبر پیشنهاد قتل، لحظهای از تحقیر حسنک دست نمیکشد؛ میمندی با سکوت از شفاعت نزد سلطان دریغ میکند و مسعود نیز با وجود روشنگری بونصر در باب قرمطینبودن حسنک، بهانة بوسهل را برای کشتن این وزیر میپذیرد؛ بنابراین میتوان گفت هریک از واکنشهای این سه شخصیت نقشی در گشایش گرههای پیشین دارد که سرانجام به گرهگشایی اصلی، یعنی بردار شدن حسنک میانجامد؛ اما همانطور که انتظار میرود، شخص سلطان تصمیم پایانی قتل را میگیرد که بیپرواترین رفتارهای حسنک در ارتباط با او بوده است. ماجرای حسنک در مجلد ششم با بحرانی آغاز میشود که نتیجة محکمشدن گرههای ایجادشده در زمانی پیش از تاریخ روایت است. خواننده با مطالعة مجلد پنجم و دریافت سخنان راویان دربارة گذشته، تکههای معمای سرگذشت حسنک را کنار هم قرار میدهد؛ بنابراین ساختار داستان به سبب تکنیکهای روایتگری بیهقی (ازجمله بهرهگیری از راویان متعدد) و نیز توجه او به بیان رخدادهای هر سال با ساختار سادة کنشها در الگوی لباو متفاوت است. 2ـ6 پایانه این بخش، مهر پایان را بر روایت میزند و در برابر چکیده قرار میگیرد. درحقیقت پایانهها دربردارندة ویژگی «پرکردن فاصلة میان لحظة زمانی در پایان روایت و زمان حالاند. پایانهها راوی و گوینده را به همان جایی بر میگردانند که روایت را آغاز کرده بودند» (لباو، 1972: 365). ماجرای حسنک دو پایانه دارد: الف) پایانة فرعی بیهقی پس از روایت لحظة بر دار شدن حسنک مینویسد: «پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده و خبه کرده. این است حسنک و روزگارش» (بیهقی، 1392، ج1: 235). بیهقی با جملة آخر، مهر پایان را بر روایت ویژة مرگ حسنک میزند و به همة پرسشهای ذهنی خواننده پایان میدهد؛ اما بخش مهمی از ارزشگذاری راوی پس از این جمله در متن آورده میشود و روایت با نقل کنشهای بوسهل، وضعیت حسنک بر سر دار و واکنش مادرش در برابر خبر مرگ او ادامه مییابد. به همین سبب جملات بالا پایانهای فرعی برای این داستان است. ب) پایانة اصلی بیهقی پس از آوردن داستانهای مشابه ماجرای حسنک مینویسد: «این حدیث بر دار کردن حسنک به پایان آوردم و چند قصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم درین تألیف... و رفتم بر سر کار تاریخ» (همان: 243). با جملة «رفتم بر سر کار تاریخ»، روایت به زمان حال بازمیگردد و پروندة قتل حسنک بهطور کامل بسته میشود. گفتنی است همة مطالبِ بعد از پایانة نخست نسبت به خود ماجرا فرعی است و حذف آنها خدشهای به روایت نمیزند؛ به همین سبب به نظر میرسد علت اصلی این پایانبندی دوگانه در داستان حسنک، علاقة بیهقی به توضیح کامل ماجرا همراه با جزئیات و آزادی عملی است که او در مقام نویسنده دارد. البته در روایت شفاهی بیشتر چنین مجالی برای سخنرانی و پرداختن به بخشهای فرعی وجود ندارد؛ زیرا شنونده این طول و تفصیل را برنمیتابد و به نوعی شکایت خود را به راوی نشان میدهد؛ اما خواننده امکان دسترسی به نویسنده را ندارد و به همین سبب بیهقی پیوسته از خوانندگان پوزش میطلبد (ر.ک: همان). ساختار الماسیشکل ماجرای حسنک را به شکل زیر میتوان نشان داد:
شکل شمارة 2
3ـ نتیجهگیری در بررسی داستان بر دار شدن حسنک باتوجهبه نظریة لباو نتایج زیر به دست آمد: 1) ماجرای حسنک ساختاری کمابیش پیچیده و چند لایه دارد؛ زیرا از یکسو بیهقی از راویان متعدد بهره میبرد و از سوی دیگر گذشتهنگریهای موجود در روایت و بازگشت به رخدادهای پیش از روزگار سلطنت مسعود، این پیچیدگی و چندلایگی را میافزاید؛ همین موضوع آن را از ساختار ساده و خطی روایتهای خطر مرگ در الگوی لباو متفاوت میکند. 2) ساخت کلان این داستان با الگوی الماسیشکل لباو متناسب است؛ اما هرکدام از شش بخش الگو به علتهایی مانند نوشتاریبودن اثر و تاریخیبودن آن و شگردهای بیهقی در روایتگری ویژگیهایی دارد که سبب بیمانندبودن ساختار روایت شده است. 3) باتوجهبه ماهیت تاریخ و شرایط تاریخنویسی علمی به نظر میرسد کارکرد ارجاعی تنها کارکرد ضروری برای یک روایت تاریخی است و حضور کارکرد ارزشی که بهطور مستقیم به ارزشگذاری مربوط است تنها در چارچوب ویژهای (دخالتهای ضروری ازجمله گزینش وقایع مهمتر برای نقل) درخور توجیه است؛ اما چنانکه مشاهده شد، انواع ارزشگذاری در داستان حسنک نمودهای بسیاری دارد. بنابراین روایت تاریخی بر دار شدن حسنک، ازنظر برخورداری از دو کارکرد ارجاعی و ارزشی با انواع دیگر روایت ازجمله داستان، روایتهای فردی زندگی روزمره و... مشترک است؛ بیگمان یکی از عواملی که تاریخ بیهقی و بهویژه این ماجراهایش را از سطح تاریخ خالص و ناب فراتر میبرد، همین کارکرد ارزشی است. 4) نوع استفادة بیهقی از شیوههای ارزشگذاری در این ماجرا که به تکرارهای فراوان میانجامد، سبک روایت او را به سبکی تأکیدی تبدیل میکند؛ همچنین ثابت میکند بیهقی با وجود تأکید پیوسته بر بیطرفی در بیان وقایع (ر.ک: همان: 226)، نتوانسته است خود را از دخالتهای شخصی در روایت دور کند؛ البته دخالتهای او بسیار هنرمندانه و زیرکانه به روایت وارد شده است. سرانجام باید گفت چگونگی عملکرد بیهقی در پرداخت ساختار داستان حسنک در جایگاه یکی از مهمترین داستانهای تاریخ او نشاندهندة ذهن استدلالی و خلاق و ساختارمند بیهقی است که افزونبر محتوای داستان کاملاً تحت تأثیر هدف راوی از بیان وقایع است. | ||||
مراجع | ||||
1- آزاد، راضیه (1388). «بررسی ساختار حکایتهای مرزباننامه (براساس الگوی الماسیشکل لابوف)»، مجلة پژوهشهای ادب عرفانی (گوهر گویا)، دانشگاه اصفهان، دوره 3، شمارة 1، 123 ـ 140. 2- برتنز، یوهانس ویلم (1388). نظریه ادبی، ترجمة فرزان سجودی، تهران: آهنگ دیگر، چاپ دوم. 3- بیهقی، محمد بن حسین (1392). تاریخ بیهقی، به کوشش خلیل خطیبرهبر، تهران: مهتاب، چاپ 16. 4- پهلواننژاد، محمدرضا؛ ایزدی، رضا (1385). «تجزیه و تحلیل ساخت کلان حماسه رستم و اسفندیار شاهنامه فردوسی براساس قالب لباو والتزکی»، فصلنامة زبان و زبانشناسی، دورة 2، ش 4، 1 ـ 19. 5- پهلواننژاد، محمدرضا (1385). «مقایسة سرود بیست و دوم ایلیاد (کشتهشدن هکتور) و حماسة رستم و اسفندیار برپایة الگوی لباو والتزکی»، فصلنامة جستارهای ادبی، سال 39، شمارة 155، 191 ـ 210. 6- تولان، مایکل (1383). درآمدی نقادانه ـ زبانشناختی بر روایت، ترجمة ابوالفضل حری، تهران: بنیاد سینمایی فارابی. 7- حسنآبادی، ابوالفضل (1386). «تاریخ شفاهی و شفاهینگاری در متون تاریخی (باتکیهبر کتاب تاریخ بیهقی)»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شمارة 118، 8 ـ 15. 8- رسولی، حجت؛ عباسی، علی (1387). «کارکرد روایت در «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی»، فصلنامة پژوهش زبانهای خارجی، دورة 13، شمارة 45، 81 ـ 98. 9- شریعتی، فاطمه (1386). بررسی ساخت کلان داستان بیژن و منیژه شاهنامه فردوسی براساس الگوی لباو و والتسکی، پایاننامة کارشناسی ارشد، به راهنمایی دکتر محمدرضا پهلواننژاد، دانشگاه فردوسی مشهد. 10- کالر، جاناتان (1382). نظریه ادبی، ترجمة فرزانه طاهری، تهران: مرکز. 11- کرمی، محمدحسین (1389). بررسی تحلیلی حکایتهای تاریخ بیهقی، مشهد: بهنشر. 12- محمدی فشارکی، محسن؛ خدادادی، فضلالله (1392). «مقایسة ساختار داستان در دو اثر عطار باتکیهبر دو الگوی جدید ساختارگرای داستاننویسی»، فصلنامة جستارهای زبانی، دانشگاه تربیت مدرس، دوره 4، شمارة 3، 179 ـ 202. 13- ملایی توانی، علیرضا (1386). درآمدی بر روش پژوهش در تاریخ، تهران: نشر نی. 14- والدمن، مریلین (1375). زمانه، زندگی و کارنامة بیهقی، ترجمة منصوره اتحادیه، تهران: نشر تاریخ ایران. 15- Labov and Waletzky, J (1967). “Narrative Analysis: Oral versions of Personal Experience”. Essays on the Verbal and Visual Arts.In J. Helm [ed.]. Seattle, WA: University of Washington Press. 16- Labov, William (1972). Languge in the inner city: studies in the Black English vernacular. Philadelphia: University of Pennsylvania press. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,066 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 673 |