تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,647 |
تعداد مقالات | 13,387 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,130,005 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,066,272 |
خاندان برسقی و تحولات عصر سلجوقی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 8، دوره 10، شماره 1 - شماره پیاپی 37، فروردین 1397، صفحه 111-127 اصل مقاله (522.29 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.83577 | ||
نویسنده | ||
محسن رحمتی* | ||
دانشیار تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه لرستان، خرم آباد، ایران | ||
چکیده | ||
برسقیان در جایگاه خاندان حکومتکنندﮤ محلی در عهد سلجوقیان، فرزندان و بازماندگان برسق کبیر، یکی از غلامانِ خاندان حسنویه، بودند. همزمان با ﻏﻠﺒﮥ سلاجقه بر جبال، بازماندگانِ خاندان حسنویه به آنها پیوستند و یکی از غلامانِ آنها با نام برسق، در دربار سلجوقیان پیشرفت کرد. او ضمن انتصاب به مقام شحنگی بغداد و در حکم اولین ﺷﺤﻨﮥ سلجوقی در بغداد، حکومت بخشی از املاک و اراضیِ اربابانِ سابقِ خود را در لرستان در اختیار گرفت. او نزدیک چهل سال با دربار سلجوقی همراهی کرد و فرزندانش با حفظ قلمروِ موروث، در تحولات سیاسینظامی دورﮤ سلجوقی نقش داشتند. سرانجام در نیمه قرن ششم قمری/دوازدهم میلادی، با ضعف سلجوقیان و برآمدن قدرتهای جدید ترکمنی، خاندان برسقی برافتاد. این پژوهش درصدد است تا با روش توصیفیتحلیلی، در خلال معرفی خاندان برسقی، نقش آنها را در تحولات سیاسینظامی دورﮤ سلجوقی بررسی کند؛ همچنین تلاش کلی برآن است که بهجای توصیف صرف تاریخی، وقایع سیاسی و اقتصادی و اجتماعیِ برسقیان تحلیل شود. | ||
کلیدواژهها | ||
سلجوقیان؛ لرستان؛ برسقیان؛ امیراسفهسالار؛ برسق کبیر | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در طول تاریخ ایران، خاندانهای حکومتکنندﮤ متعددی بهصورت محلی در اطراف کشور حضور داشتهاند که در تحولات تاریخی این سرزمین ایفای نقش کردهاند. شناخت تاریخ این خاندانها به فهم بهترِ تاریخ ایران کمک میکند. خاندان برسقی ازﺟﻤﻠﮥ این خاندانهاست که از ابتدای حکومت سلجوقیان به آنها پیوسته بودند و در پیوند با آنها، لرستان و شمال خوزستان را در اختیار گرفتند و بعدها نیز نواحی جنوبیِ کرمانشاه و حتی همدان را نیز بر محدودﮤ حکومت خود افزودند. سیطرﮤ این خاندان در حد فاصل بغداد، یعنی مرکز خلافت اسلامی، با همدان، ری و اسپهان، از مراکز قدرت سلجوقیان، قرار داشت؛ پس برای آنها این امکان وجود داشت که در آن عصر نقشی استراتژیک ایفا کنند. نخستین فرمانروای این خاندان، برسق بود که در مقام اولین ﺷﺤﻨﮥ سلجوقی در بغداد منصوب شد. علاوهبر او، فرزندانش نیز با حفظ میراث پدر در تحولات تاریخی دورﮤ سلجوقیان تا نیمه قرن ششم قمری ایفای نقش کردند. این پژوهش میکوشد به این پرسشها پاسخ دهد: ﺳﻠﺴﻠﮥ برسقی چگونه شکل گرفت؟ راﺑﻄﮥ برسقیان با سلجوقیان چه فرازونشیبهایی داشت؟ حکام این سلسله در تحولات سیاسی و نظامی دورﮤ سلجوقی چه نقشی ایفا کردند؟ این فرمانروایان در قلمرو خویش به کدام اقدامات سیاسی و اقتصادی و فرهنگی عمده دست زدند؟ این مقاله در پی آن است که با استفاده از روش توصیفیتحلیلی و از نوع کتابخانهای و با تأکید بر منابع اصلی، در خلال روشنساختن تاریخ سیاسی خاندان برسقی، تحولات مهم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی این سلسله را بررسی کند. ﭘﻴﺸﻴﻨﮥپژوهش گویا در ﻧﺘﻴﺠﮥ کمبود دادههای تاریخی، هنوز تاریخ این خاندان و نقش آنها در تحولات سیاسینظامی آن عهد چندان در کانون توجه قرار نگرفته است؛ چنانکه جز کلود کاهن (Cahen, 1986: 1/1336-37) و یوسفیفر (1381، 11/712و713) در مدخل «برسق»، تاکنون هیچ پژوهشگری دربارﮤ برسقیان مطلبی منتشر نکرده است و در این هر دو مدخل نیز، از گزارش منحصربهفرد محمدبنعبدالملک همدانی دربارﮤ برسق هیچ استفادهای نشده است؛ همچنین مقاﻟﮥ ایزدپناه (1350، 54تا59)، باعنوان «خاندان برسقیان لرستان»، متن سنگنوﺷﺘﮥ خرمآباد را معرفی کرده است و دربارﮤ آن توضیح داده است و بهعلت غفلت از منابع تاریخی، شخصیت هر سه فرمانروایِ برسقنامِ خاندان را درهمآمیخته است. مقالهای دیگر نیز در شرح احوال و اقدامات آقسنقر برسقی در عراق و سوریه و دوران جنگهای صلیبی نوشته شده است (Alex, 2011:Bottom of Form “: 39-56Mallett)؛ ولی دربارﮤ برسقیان مطلب خاصی ندارد. بنابراین این مقاله درصدد است تا با واکاوی منابع، در خلال معرفی خاندان برسقی، نقش آنها را در تحولات سیاسینظامی عهد سلجوقی تبیین کند.
پیدایش ﺳﻠﺴﻠﮥ برسقی سلجوقیان، پس از غلبه بر خراسان، طبق رسم ایلیاتی، ایران را بین خود تقسیم کردند و هر دستهای از آنها برای تصرف ناحیهای روانه شد (اصفهانی، 1400ق: 8تا10؛ ابناثیر، 1399ق: 9/546). دراینمیان، ایالت جبال سهم طغرل و نیروهای تحت فرمان او شد. او نیز در سال 434ق/1043م برادر مادری خود،، یعنی ابراهیمینال را مأمور کرد تا آن ایالت را فتح کند. جبال بخش وسیعی از نواحی مرکزی و غربی ایران، حد فاصل بین خوار ری و کویر مرکزی تا حوﺿﮥ شرقیِ رود دجله را دربرمیگرفت (اصطخری، 1927: 195). بخشهای غربیِ این ﭘﻬﻨﮥ وسیع جغرافیایی از ارتفاعات و درههایی تشکیل شده بود که سرﭼﺸﻤﮥ رودهای فراوانی بود. موقعیت کوهستانی این ناحیه (اصطخری، 1927: 202)، علاوهبر جلوگیری از تجمع مردم در یک منطقه و پیدایش شهر پرجمعیت، تردد لشکریان و درنتیجه تسلط دولت مرکزی را بر این ناحیه دشوار میکرد. ازسویدیگر تناسب منطقه با زندگی کوچنشینی و اشتغال غالب اهالی به دامداری (اصطخری، 1927: 203)، بافتی ایلیاتی به آن داده بود. این امر زمینه را برای تشکیل بافتِ سیاسیِ نیمهخودمختار در آنجا فراهم میکرد که در کنار حکومتهایِ دیگر نواحی ایران، به حکومتهای محلی مشهورند. نخستین دسته از این نوع حکومتها در این منطقه، خاندان حسنویه بودند که در طول قرن چهارم قمری/دهم میلادی تمام این ناحیه را از شاپورخواست تا اطراف رود زاب در اختیار داشتند (اذکایی، 1367: 120؛ اذکایی، 1388: 13/368تا370). در اوایل قرن پنجم قمری/یازدهم میلادی، خاندان محلی دیگری با نام بنیعناز بخش غربی این قلمرو را در غرب رود سیمره از کرخه تا زاب کوچک در اختیار گرفتند (بدلیسی، 1377: 22و23) و با خاندان حسنویه همسایه شدند. خاندان حسنویه که بهعلت اختلافهای درونخاندانی بهشدت ضعیف شده بودند، با آمدن سلجوقیان قدرتشان را از دست دادند (ابناثیر، 1399ق: 9/539).. سلجوقیان با مطیعکردنِ تمام حکومتهای محلی، ﻣﻨﻂﻘﮥ جبال را بهصورت یکپارچه زیر فرمان گرفتند؛ اما بسیاری از صاحبان قدرت را در مناطقِ تحت فرمان ابقاء کردند و فقط به ابراز اطاعتِ آنها بسنده کردند (اصفهانی، 1400ق: 26). از این رهگذر، خاندان بنیعناز را در غرب کرمانشاهان و لرستان گذاشتند و بقایای خاندان کاکویه را در یزد و اطراف آن حفظ کردند و حکومت لرستان و شمال خوزستان را نیز برای برسق و فرزندان وی رها کردند.
قلمرو برسقیان درخصوص میزان متصرفات تحت اختیار برسق و فرزندانش، اطلاع مستقیمی در دست نیست و فقط براساس مطالب پراکندﮤ منابع، حدود تقریبی قلمرو تحت فرمان آنها تعیین میشود. قلمرو برسقی نواحی بین خوزستان تا همدان را دربرمیگرفت؛ ولی متأثر از روابطشان با سلطانهای سلجوقی، حدود قلمرو آنها متغیر بود و به میزان آن افزوده میشد یا از آن کاسته میشد. بهعلت اسکان گستردۀ عشایر لر و همچنین لزوم کوچهای فصلی ایلات بین لرستان و خوزستان، داﻣﻨﮥ متصرفات آنها از شوشتر و دزفول در شمال خوزستان تا الشتر و خرمآباد و گاهی حتی تا دینور امتداد پیدا میکرد. ازآنجاکه شهر شوشتر مهمترین مرکز شهری در این قلمرو بود، در منابع، مرکز قلمرو آنها را شوشتر نوشتهاند (ابناثیر، 1399ق: 10/306، 557). در اوایل قرن ششم قمری/دوازده میلادی و باتوجه به حمایت فرزندان برسق از برکیارق در منازعات او با سلطانمحمد ( نک: ادامه مقاله)، سلطانمحمد ضمن عزل برسق دوم از حکومت لرستان، ﻣﻨﻂﻘﮥ دینور و توابع آن را به او داد و پسازمدتی، حکومت همدان را نیز به قلمرو وی افزود (ابناثیر، 1399ق: 10/ 398و399؛ ابنقلانسی، بیتا: 279). کاتب اصفهانی در سال 515ق/1121میلادی، بهصراحت ﻗﻠﻌﮥ کفراش را که ویرانههای آن در روستای کفراش در نزدیکی نورآباد لرستان هنوز برقرار است، جزء قلمرو برسقیان دانست (اصفهانی، 1400ق: 129). هیچ خبر رسمی درخصوص چرایی و چگونگیِ انتزاعِ حکومت دینور و همدان از برسق دوم در دست نیست؛ ولی باتوجه به اینکه بعدها فرزندان برسق دوم را فقط «صاحب لیشتر» میشناسند (همدانی، 1960: 115) و همچنین باتوجه به روایتِ ذکرشده از کاتب اصفهانی، بهنظر میرسد که پس از مرگ سلطانمحمد، دوباره حکومت دینور و همدان را از برسقیان گرفته باشند؛ همچنین معلوم است که نفوذ آنها در لرستان ریشهدارتر از آن بوده است که با سیاست مقطعیِِ سلطانمحمد از بین برود و آنها دوباره بر سر املاک و اقطاعاتِ پدری خود در لرستان بازگشتهاند.. قدرتگرفتن طوایف ترکمنِ افشار در خوزستان زیر فرمان اتابک شومله در نیمه قرن ششم (ابناثیر، 1399ق: 11/162، 230، 237، 328و329، 347، 390و391، 423)، نیز نشان میدهد که در آن زمان بخشهای شمالی خوزستان در اطراف شوشتر نیز بهطور ثابت در اختیار خاندان برسقی نبوده است. برایناساس ممکن است که ﻣﻨﻂﻘﮥ لرستان، از الیشتر تا دزفول را در حکم بخش ثابت قلمرو برسقی در نظر گرفت که در زمان اوج، این قلمرو تا سرچشمههای رود زرینهرود در شمال و تا حوﺿﮥ رود کارون در جنوب گسترده میشد. درخصوص مرزهای شرقی و غربیِ این قلمرو هیچ اطلاعی در دست نیست. گویا رشته کوههای بلندِ واقع در میانِ لرستان و اسپهان، همچون امروزه، بهطور طبیعی مرز شرقی لرستان را محدود میکرد؛ اما در مرز غربی، باتوجه به چیرهشدن خاندان بنیعناز بر اراضی غربِ رود سیمره (ابناثیر، 1399ق: 9/528تا531) و تداوم حکومت آنان تا اوایل قرن ششم قمری (ابناسفندیار، 1366: 2/44؛ بدلیسی، 1377: 23) و همچنین محدودیت قلمروِ حکمرانانِ بعدیِ لرستان، یعنی اتابکان آلخورشید، به کنارﮤ شرقی رود سیمره (مستوفی،1362: 70-71،107) نتیجه میگیریم که شاید مرز غربیِ قلمرو برسقیان نیز درﮤ رود سیمره و کبیرکوه بوده است. این مرز همان است که براساس آن در قرون بعد، لرستان را به دو بخش پیشکوه و پشتکوه تقسیم کردند. بنابراین باید گفت که بخشِ ثابتِ قلمرو برسقی فقط لرستان پیشکوه را شامل میشده است.
زندگی و هویت برسق واژﮤ بُرسُق معرّب پُرسُق یا پُرسُخ است و به ترکی نام حیوانی است که آن را به فارسی سیخول، اسغر، شغاره و گورکن میخوانند و شبیه جوجهتیغی است (زریاب، 1367: 1/495). از آغازِ زندگی برسق، در مقام جدّ اعلاء این دودمان، اطلاعی در دست نیست. نخستینبار در جریان ﻏﻠﺒﮥ طغرل بر بغداد از وی یاد شده است که او در هنگام خروج از بغداد در ربیعالاول452/آوریل1060 برسق را در جایگاه اولین ﺷﺤﻨﮥ سلجوقی در بغداد گذاشت (ابناثیر، 1399ق: 10/9، 271). برخی از پژوهشگران، او را از غلامان طغرلبیگ دانستهاند (یوسفیفر، 1381: 11/712). غلامدانستنِ وی منطقی بهنظر میرسد؛ اما به علتهایی ارباب وی طغرل نبود و این نظر پذیرفتنی نیست. این علتها عبارتاند از: اول اینکه در این زمان، هنوز طغرل خلقوخوی ایلیاتی داشت و با شیوﮤ حکومت شاهنشاهی و بردهداری فاﺻﻠﮥ درخور توجهی داشت (بیهقی، 1374: 730و731)؛ دوم اینکه در این زمان، اکثر امیران و بزرگان پیرامون طغرل را سران عشیرههای ترکمن (نیشابوری، 1332: 28؛ همدانی، 1960: 33) تشکیل میدادند؛ سوم اینکه پیش از سلجوقیان در دربار عباسیان و دیگر سلسلههای ایرانی، تعداد بسیاری غلامان ترک حضور داشتند که به مرور برای انجام امور خدماتی دربار حکمرانان تربیت شده بودند؛ براساس دادههای موجود، برخی از این غلامان اقتداری بههم میزدند یا به دربارهای دیگر میپیوستند و برخی نیز با زوال حکومت اربابانِ خود، وارث آنها میشدند. یکی از سلسلههای ﻣﻨﻂﻘﮥ غربی ایران خاندان حسنویه بودند که بهخصوص در عهد امیر بدربنحسنویه (حک387تا:405ق/997تا1014میلادی) از زندگی سنتی و ایلی فاصله گرفته بودند و به زندگی بهطورکامل مدنی روی آورده بودند. طبیعی است که امیران این خاندان نیز، همچون دیگر دربارهای معاصر، به خرید و تربیت برده مشغول شده باشند. چهارم اینکه مورخان آخرین امیر خاندان حسنویه را طاهربنهلالبنبدر دانستهاند که در سال 406ق/1015میلادی، خاندان بنیعناز او را کشتند (بدلیسی، 1377: 22)؛ درحالیکه در حدود سی سال بعد، 438ق/1046میلادی، هنگام ورود سلجوقیان به سرماج این قلعه تحت فرمان بدربنطاهربنهلالبنبدربنحسنویه بود که علاوهبر حفظ حکومت خود، در ساﻳﮥ همراهی با سلجوقیان، حکومت کرمانشاه را نیز به دست گرفت (ابناثیر، 1399ق: 9/532) و فقط یک سال بعد، یعنی 439ق/1047میلادی، با فوت بدربنطاهر خانواده و متعلقانِ وی با تسلیم ﻗﻠﻌﮥ سرماج، به سلجوقیان پیوستند و دیگر ذکری از آنها نیست (ابناثیر، 1399ق: 9/539). این بدان معناست که خاندان حسنویه در طول مدت امارت، قدرت سیاسی خود را با منافع اقتصادی پیوند زده بودند و ضمن تملک اراضی فراوان، خود را در قالب قدرتی اقتصادی درآورده بودند و درنتیجه نیمقرن بعد از انقراض قدرت سیاسی، نفوذ خود را در منطقه حفظ کرده بودند. بنابراین طبیعی است که همزمان با تسلیمِ افرادِ خاندان حسنویه، غلامان و وابستگانِ آنها نیز به سلاجقه پیوسته باشند. پنجم اینکه نام برسق نخستینبار فقط در زمان انتصاب او به شحنگی ذکر شده است و این درست اندکی بعد از تسلیم خاندان حسنویه است؛ ششم اینکه نوادﮤ برسق در سنگنوشتهای که از خود برجای نهاده است (نک: ادامه مقاله)، نام جدّ اعلای خود را حسنوی (حسنویه) نوشته است. نام برسق در قالب نامی ترکی، نباید فرزند حسنویه باشد؛ بنابراین برخلافِ نظرِ برخی پژوهشگران که یا ارتباط برسقیان با خاندان حسنویه را بهطور کامل منکر شدهاند (ایزدپناه، 1350: 57) یا اینکه او را از اعقاب و فرزندان حسنویه به حساب آوردهاند (ایزد پناه، 1376: 2/59)، بهنظر میرسد که او در جایگاه غلام، به خاندان حسنویه منسوب باشد. همچنانکه بعدها آقسنقر برسقی را به حکم اینکه غلام برسق بود، به این نام نامیدند و نامیدن و انتساب غلامان به نام ارباب هم مرسوم بوده است. هفتم نیز اینکه باتوجه به ایلیاتیبودن طغرل و سران ترکمن و نداشتن اطلاع کافی از ظرایف مرتبط با حکومت و بهخصوص پیچیدگیهای بغداد، عمیدالملک کندری فردی ناآشنا به ساختار پیچیدﮤ دربار خلیفه را تأیید نمیکرد و بهطور قطع باید فردی مجرب بوده باشد. دراینصورت برسق در جایگاه غلامی که سالها در خدمت خاندان حسنویه، در قلمرو مجاور با قلمرو خلافت عباسی زندگی کرده بود و به امور آشنا بود، این آمادگی را داشت تا اولین شحنه باشد و در طول مدت، مطابق انتظار عمیدالملک هم عمل کرده باشد. با این علتها تصور میشود که برسق در اصل غلام خاندان حسنویه بوده است و به همین علت نیز، بعدها خود را جانشین آنها کرده است و ممالک و منافع اقتصادی و سیاسی آنها را به ارث برده است. او در سال 452ق/1060میلادی، در جایگاه اولین ﺷﺤﻨﮥ سلجوقی در بغداد منصوب شد و ازآنپس نیز به در مقام یکی از امیران متنفذ عهد سلجوقی، در تحولات آن دوره حضور داشت تا سرانجام در سال490ق/1097میلادی، یکى از باطنیان او را به قتل رساند (ابناثیر، 1399ق: 10/271؛ صفدی، 1402ق: 10/115). در ادامه جانشینان برسق را معرفی میکنیم و نقش آنها را در تحولات سیاسینظامی دورﮤ سلجوقی بیان میکنیم:
برسق کبیر و تحولات سیاسینظامی عهد سلجوقی از منظر نقش و تأثیر برسق در تحولات سیاسینظامی عهد سلجوقی، دورﮤ زندگی و حکومت او به دو دورﮤ متمایز درخور تقسیم است: دورﮤ اول که زمان سلطنت طغرل و اوایل دوران البآرسلان را شامل شده است و سپس با دورهای سکوت و ابهام خاتمه یافته است؛ دورﮤ دوم نیز از اواسط عصر ملکشاه آغاز شده است و چند سال نخستینِ پادشاهیِ برکیارق را دربرگرفته است. الف. دورﮤ اول: نخستین حضور برسق در عرﺻﮥ تحولات دورﮤ سلجوقی، در هنگام انتصاب در مقام اولین ﺷﺤﻨﮥ سلجوقی در بغداد در سال 452ق/1060میلادی بود. این امر برتری موقعیت برسق در میان دیگر امرای نظامى دربار طغرل را نشان میدهد. باوجود ادعای برخی پژوهشگران مبنیبر سکوت منابع تاریخى دربارﮤ مدت شحنگی برسق (یوسفیفر، 1381: 11/712)، همدانی در گزارش منحصربهفرد خود، این مدت را بهصراحت یک سال نوشته است و پایان آن را ربیعالاول453/آوریل 1061 دانسته است (همدانی، 2008: 59و60). ازآنجاکه ابناثیر نیز آغاز شحنگی او را ربیعالاول452/آوریل1060 آورده است (ابناثیر، 1399ق: 10/8)، درستی سخنِ همدانی در اطلاق یکسال شحنگی آشکار است. شحنگی بغداد شغلى نظامى بود که بهعلت موقعیت ویژه، در روابط میان طغرل با خلافت عباسى ایجاد شد. شحنه مسئولیت امنیت شهر و تأمین منافع سلطانهای سلجوقى را برعهده داشت (امین، 1385ق: 201). برسق علاوهبر توفیق در ایجاد آرامش در شهر بغداد، عاملی برای اجرای هدفهای طغرل در بغداد به حساب میآمد. چنانکه در اوایل سال 453ق/1061م، برسق بود که بهدستور سلطان، خلیفه را مجبور کرد تا با ازدواج دختر یا خواهر خود با طغرل موافقت کند (ابنکثیر، 1407: 12/3322). برسق، پس از موفقیت در این مأموریت، از شحنگی عزل شد و جای خود را به غلامی موسوم به اوشین داد (همدانی، 2008: 60). دادههای موجود برای تبیین علتهای این قضیه بسنده نیست. درهرصورت، برسق همراه با عدهای از بزرگان دربار سلجوقی، عروس را با تشریفات ویژه به دربار سلطان سلجوقی برد و در آخرین روزهای عمر طغرل، با وی همراه بود (سبط ابنجوزی، 1968: 97). از موضعگیری برسق در جریان کشمکشهای جانشینی پس از طغرل (ابناثیر، 1399: 10/29) اطلاعی در دست نیست. باتوجه به مأموریت برسق برای اخذ خراج عقبافتادة یکى از دستنشاندگان سلجوقی (سبط ابنجوزی، 1968: 119) و همچنین همراهی با سلطان در لشکرکشی به فارس در سال 457ق/1065م (سبط ابنجوزی، 1968: 121)، بهنظر میرسد که در این کشمکش، او هوادار البارسلان بوده است. ازاینپس تاحدود پانزده سال از سرنوشت برسق اطلاعی در دست نیست. گویا این امر با اصلاحات خواجه نظامالملک (نک: حسنزاده، 1386: 19تا23) و کاهش اقتدار امرای بزرگ مربوط باشد.چنانکه چاولی سقاووا، یکی از امرای سلجوقی، نیز در این زمان از ﺻﺤﻨﮥ فعال سیاسی کنار رفت و به حکومت ارّجان و نواحی پیرامون آن منصوب شد (ابناثیر، 1399ق: 10/319). برسق نیز که همپاﻳﮥ چاولی بود و یکی از دختران خود را به همسری وی در آورده بود (ابناثیر، 1399ق: 10/458)، به علتهایی که بر ما معلوم نیست، تا سال 471ق/1078م کنار گذاشته شد و گویا در این مدت به ادارﮤ امور قلمرو خود در لرستان و شمال خوزستان مشغول بود (ابناثیر، 1399ق: 10/398و399؛ Bosworth, 1968: 108). این آغاز حکومت برسقیان در لرستان بود. ب. دورﮤ دوم: پس از چند سال، گویا سلطان سلجوقی با برسق بر سر مهر آمد و وی دوباره وارد عرﺻﮥ سیاست شد؛چنانکه در سال 471ق/1078م، برسق را مأمور سرکوبی سلیمان و منصور، دو پسر قتلمش، در آناتولى کرد (ابنعبری، 1986: 116 با این ملاحظه که بهخطا نام وی را قتلمش نوشته است).. باوجود پیروزیِ برسق، همچنان سلیمان در نواحى غربى و جنوبى آناتولى باقی ماند تا سرانجام در جمادیالآخر سال 479ق/اوت1086م، سلطان سلجوقی خود به آن منطقه لشکر کشید و برسق را همراه چند امیر دیگر، در مقام طلایه اعزام کرد (ابناثیر، 1399ق: 10/148تا150). این لشکرکشی علاوهبر تحکیم ﺳﻠﻂﮥ سلجوقیان در سواحل شرق دریای مدیترانه، به تثبیت موقعیت برسق در دربار سلجوقی نیز کمک کرد؛ چنانکه ازآنپس، مأمور مبارزه با رومشرقی و اخذ خراج از آنها شد (اصفهانی، 1400ق: 71). همدانی بهصراحت آورده است که برسق در خلیج اسکندرون مقیم شد و سپس میزانِ خراجِ اخذشده را روزانه هزار دینار آورده است (همدانی، 2008: 60). کاهن این لشکرکشی را با سرکوبی هواداران سلیمانبنقتلمش مربوط دانسته است و آن را علیه ابوالقاسم، حکمران منصوبِ سلیمان بر نیقیه، تلقی کرده است (Cahen, 1968: 80). همچنین در جشن ازدواج دختر سلطانملکشاه با خلیفه المقتدی در محرم سال480ق/آوریل1087م، برسق با برخی امیران دیگر کاروان عروس را تا بغداد همراهی کرد (ابناثیر، 1399ق: 10/160). باوجود سکوت منابع، بهنظر میرسد که برسق موقعیت ممتاز خود را در دربار سلجوقی تا پایان حکومت ملکشاه حفظ کرده باشد. پس از مرگ سلطانملکشاه در سال 485ق/1092م و در جریان کشمکشهای جانشینی میان برکیارق با دیگر مدعیان قدرت، «امیر اسپهسالار برسق کبیر» همسو با فرزندان خواجه نظامالملک، یا بهاصطلاح ابناثیر الدولةالنظامیة، همیشه هوادار برکیارق ماند. در جریان شورش تتش، برسق نخست کوشید تا فرماندهانِ لشکر تتش را از حمایت او بازدارد (ابناثیر، 1399ق: 10/222)؛ همچنین در نبرد میان برکیارق با تتش در موصل در سال 487ق/1094م، حضور فعال داشت و پس از شکست برکیارق و فرار او به اصفهان، برسق نیز همچنان به وی وفادار ماند (ابناثیر، 1399ق: 10/234). حمایت همهجاﻧﺒﮥ برسق و چند امیر دیگر، ضمن کمک به چیرهشدن برکیارق بر تتش، به تحکیم جایگاه او در دربار سلجوقی کمک کرد. چنانکه با آغاز شورش ارسلانارغون در خراسان در سال 489ق/1096م، برکیارق برادر خود، یعنی سنجر را به حکومت خراسان تعیین کرد؛ سپس امیر برسق را به مقام اتابکی وی منصوب کرد و با وی همراه کرد (ابنشادی، 1318: 409). در این سفر، اسماعیلیان در ماه رمضان490ق/سپتامبر1097م برسق را در نزدیکی سرخس به قتل رساندند (همدانی، 2008: 60؛ ابناثیر، 1399ق: 10/271). ابناثیر اتابکِ سنجر را در این زمان قماج دانسته است (ابناثیر، 1399ق: 10/265)؛ اما به چند علت این روایت ابناثیر پذیرفتنی نیست: اول اینکه قماج پیش از این نامی نداشت و در حکم یار برکیارق هم شناخته نشده بود؛ دوم اینکه ابنشادی که از نزدیک با امور در تماس بوده است، نام برسق را نوشته است؛ سوم اینکه همدانی زمان قتل برسق را در رمضان 490ق/سپتامبر1097م، یعنی درست همان زمانِ ذکرشده در ابناثیر، در نزدیکی سرخس دانسته است (همدانی، 2008: 60). بنابراین، برسق که همواره در دربار برکیارق بود، حداکثر باید در قلمرو خود در لرستان باشد؛ پس در سرخس چه میکرد؟ جز اینکه برای سرکوبی شورش ارسلانارغون و جلوس سنجر رفته بود. برایناساس نتیجه میگیریم که برسقِ کبیر و نه امیر قماج، نخستین اتابک سنجر بوده است.. تردیدی نیست که در این کشمکشهای جانشینی، برسق جایگاه محکمی در دربار به دست آورد. انتصاب برسق به اتابکیِ سنجر و مأمورشدن برای سرکوبیِ شورش ارسلانارغون به دو صورت تعبیر میشود: یا اینکه برسق خود برای افزایش میزان نفوذ خود، بهصورت داوطلبانه این مأموریت را پذیرفت یا اینکه رقبای وی برای دورکردن او از دربار این مأموریت را بر او تحمیل کردند. تردیدی نیست که درهرصورت، پیروزی در این مأموریت، به افزایش میزان نفوذ و اقتدار امیربرسق در دربار برکیارق منجر میشد. ازآنجاکه فرزندان و هواداران برسق قتل وی را به تحریک مجدالملک قمی، وزیر برکیارق، نسبت دادند و برای گرفتن انتقام، وی را در سال 492ق/1099م در سجاس به قتل رساندند (ابناثیر، 1399ق:10/289تا290) و همچنین باتوجه به رقابت دائمی اهل شمشیر و قلم در دربار سلجوقی، اینگونه تصور میشود که افزایش نفوذ برسق، رقبای او در دربار سلجوقی، بهویژه وزیر سلطان را بیمناک کرد و وادار کرد تا با قتل وی، تسلط او بر دربار سلجوقی را از بین ببرند. همچنین اسماعیلیان بسیاری در جنوب قلمرو برسق، یعنی در جنوبشرقی شوشتر، حضور داشتند و محتمل است که ترور وی بهمنظور انتقامگرفتن از سختگیریهای وی به اسماعیلیان بوده است. درهرصورت، با قتل برسق کبیر پروندﮤ قریب به نیمقرن فعالیت سیاسی و نظامی وی در دربار سلجوقی بسته شد.
برسق دوم از برسق کبیر فرزندانی برجای ماند که در خلال حفظ اقطاعات و املاک پدری، در حوادث سیاسیاجتماعی آن عهد اثرگذار بودند. در منابع موجود تنها به نام چهار تن از آنها اشاره شده است: ایلبگی، زنگی، آقبوری و معروفتر از همه برسق که با پدر همنام بود و برای تمایز آن دو از یکدیگر، از پدر باعنوان «امیر اسفهسلار برسق» یا «برسق کبیر» یاد میکنند. گویا بین برسقیان با همسایۀ جنوبیشان، یعنی چاولی، درگیریهای مرزی وجود داشته است؛ زیرا چاولی به بهاﻧﮥ مقابله با حملات برسقیان، اسماعیلیان شرق خوزستان را غافلگیر کرد و به آنها حمله کرد (ابنجوزی، 1412: 17/64). ریشهداری حکومت برسق در نواحی مابین خوزستان و همدان بهنحوی بود که پس از وی نیز فرزندانش همچنان صاحباختیار آنجا بودند و در حوادث سیاسی بعدی نقش فعالی ایفا کردند. نابسامانیِ اوضاع سیاسی و توانمندیِ نظامیِ برسقیان باعث شده بود در مرکز توجه کانونهای سیاسینظامی رقیب قرار گیرند؛ چنانکه در طولِ حکومتِ برسقِ دوم، بهطور متوسط در هر سال یک خبر دربارﮤ او و برادرانش در منابع درج شده است؛ در سال 494ق/1101م برکیارق پس از شکست از برادرانش، محمد و سنجر، به قلمرو برسقیان رفت و آنها به وی ابراز وفاداری کردند. بهدنبالِ این قضیه، در سومین نبرد میان برکیارق با محمد در صفر سال 495ق/دسامبر1101م در روذراور (تویسرکان)، برکیارق حمایتِ نظامیِ فرزندان برسق را داشت (ابناثیر، 1399ق:10/331). ﻧﺘﻴﺠﮥ این نبرد صلحِ میان دو برادر و تقسیم قلمرو سلجوقی میان آنها بود؛ ولی برسق دوم و برادرانش بهواﺳﻂﮥ این وفاداری، در نزد برکیارق جایگاه والایی یافتند. در اواخر همین سال، یعنی 495ق/1101م، ابوسعدمحمدبنمضربنمحمود، حکمران عمان و نواحی مجاور، به بصره تاخت و حکمران بصره، یعنی اسماعیلبنسلانجق، فرستادهای به خوزستان گسیل کرد و از برسقیان یاری خواست (ابناثیر، 1399ق:10/341). بهعلت بُعدِ مسافت، حمایتی انجام نشد و او خود بهتنهایی ماجرا را فیصله داد؛ ولی این امر اهمیت برسق دوم و قدرت نظامی درخور توجه او را نشان میدهد. در سال 496ق/1102م، با تجدید نبرد میان سلطانمحمد و برکیارق، لشکریانِ محمد به ری حمله کردند؛ ولی برکیارق با حمایتِ هواداران خود که برسق دوم یکی از آنها بود، مهاجمان را تارومار کرد (ابناثیر، 1399ق:10/353). این امر هم ثبات جهتگیریهای سیاسی برسق دوم در تداومِ سیاستِ پدر در حمایت از برکیارق و هم توانِ نظامیِ او را نشان داد. با درگذشت برکیارق در ربیعالثانی 498ق/ژانویه1105م، سلطانمحمد (حک: 498تا511ق/1105تا1117م) به بغداد رفت و با کنارزدن ولیعهدِ وی، یعنی ملکشاهدومبنبرکیارق، در 23جمادیالاولی498ق/13فوریه1105م سلطنت سلجوقی را تصاحب کرد. از واکنش برسق دوم و دیگر فرزندان برسق به این قضیه گزارشی در دست نیست؛ اما باتوجه به آنکه دوماه بعد از رسمیتیافتنِ سلطنتش، در شعبان498ق/1105م آقسنقر برسقی، یعنی غلام برسقِ کبیر را به شحنگی بغداد تعیین کرد (ابناثیر، 1399ق: 10/395)، استنباط میشود که برسق دوم و تمام وابستگان و هواداران وی به اطاعت از سلطانمحمد گردن نهادهاند. هنوز این طوق طاعت محکم نشده بود که در سال 499ق/1106م منکوبرز، نوﮤ البارسلان، در نهاوند سر به شورش برداشت و از برسق دوم نیز یاری خواست. سلطانمحمد که از پیوستن برسق دوم و برادرانش به منکوبرز بیمناک بود، بلافاصله زنگی، برادر برسق را که در اصفهان بود، دستگیر کرد و او را مجبور کرد تا برسق را از پیوستن به منکوبرز برحذر دارد. برسق دوم نیز پس از شنیدن پیغام برادر بهظاهر از منکوبرز اطاعت کرد و او را به نزد خود در خوزستان دعوت کرد؛ ولی بهمحض اینکه به آنجا رسید، وی را دستگیر کرد و به اسپهان فرستاد تا در آنجا زندانی شد. سلطانمحمد نیز زنگی را آزاد کرد و به جایگاه پیشین بازگرداند (ابناثیر، 1399ق:10/398). این گزارش نشان میدهد اول اینکه حکومت برسقیان بهصورت خاندانی بود و اگرچه برسق دوم ریاستِ خاندان را برعهده داشت، برادران دیگرش نیز با او شریک بود؛ دوم اینکه یکی از برادرانِ برسق در پایتخت و دربار سلجوقی حضور داشت و دارای جایگاه اداریِ درخور توجهی بود؛ اگرچه از این منصب و کموکیف آن اطلاعی در دست نیست. سوم اینکه حضورِ شخص اخیر کارکردِ دوجانبه داشت؛ یعنی هم او حافظ منافعِ خاندانِ برسقی در پایتخت بود و هم دربار در حکم گروگان به او مینگریست. این ماجرا با نمایش همدلی میانِ خاندان برسقی، زنگ خطر را برای سلطانمحمد به صدا درآورد؛ زیرا چنانکه اشاره شد، این خاندان در رقابتهای نظامیِ عهدِ برکیارق اهمیت و توانِ سیاسینظامی خود را نشان داده بودند. بنابراین، سلطانمحمد با هراس از قدرت ریشهدار این خاندان در لرستان، آنها را از حکومت لرستان عزل کرد و بهجایآن، حکومت دینور و مضافات را به آنها داد تا آنها را بهصورت دوستانه از ﻣﻨﻂﻘﮥ صعبالعبور لرستان خارج کند. منطقهای که که همچون سنگری طبیعی و محکم آنها را حمایت میکرد؛ سپس آنها را در دینور و حوالی آن مستقر کرد که چنین ویژگیهایی نداشت و گویا حکومت همدان را نیز بدانها داده بود (ابناثیر، 1399ق:10/485). چنانکه ابنقلانسی در سال 504ق/1110م از برسق دوم باعنوان «صاحب همدان» یاد کرده است (ابنقلانسی، بیتا: 279). این جابهجاییِ قلمرو نهتنها از اقتدار و توانِ برسقیان نکاهید، بلکه از نفوذ آنها در دربار سلطان سلجوقی نیز نکاست؛ چنانکه دو سال بعد، یعنی در سال 501ق1107/م و در جریان سرکوبیِ صدقةبنمزید، امیر شیعیمذهبِ حله، برسق و برادرانش نیز با سپاه خود در رکاب وی بودند (ابناثیر، 1399ق:10/447) و در سال بعد، 502ق/1108م، پیشقراولیِ سپاه سلطانمحمد را برای تأدیبِ چاولی، حکمران موصل، داشتند (ابناثیر، 1399ق:10/457). ازآنجاکه همسرِ چاولی خواهرِ برسقِ دوم بود، سلطان با اعزام برسق در مقدﻣﮥ لشکر میخواست هم وفاداری او را بار دیگر بیازماید و هم چاولی را توسط آنها تنبیه کند تا از انتقامجوییِ احتمالیِ بعدی آنها درامان باشد. چاولی خود به ارگ شهر پناهید و همسرش، یعنی خواهر برسق را در شهر گذاشت. او نیز پس از هشت روز مقاومت تسلیم شد و نزد برادرش رفت و شهر به دست مهاجمان افتاد (ابناثیر، 1399ق:10/458و459). در سال 505ق/1111م، سلطانمحمد لشکری با فرماندهی برخی از امیران بزرگ خود، ازجمله برسق دوم و برادرانش، برای مقابله با صلیبیها گسیل کرد (ابناثیر، 1399ق:10/485). این لشکر پس از پیروزیهای اولیه، مغلوب شد و عقب نشست. مورخان یکی از عواملِ این شکست را ابتلایِ برسق دوم به بیماری نقرس دانستهاند که بهطور طبیعی توانِ لازم برای فرماندهی را از وی سلب کرده بود (ابناثیر، 1399ق:10/487). گویا با معالجههای مناسب، بیماری برسق فروکش کرد و در سال 508ق/1114م، بار دیگر فرماندهیِ سپاه را برای مبارزه با صلیبیها برعهده گرفت. او نخست حکمران عاصی حماة، یعنی طغتگین را مغلوب و مطیع کرد؛ اما در ﻣﻨﻂﻘﮥ کفرطاب، از صلیبیها شکست خورد و همراه با برادرش، زنگی، ناگزیر به فرار شد. باوجود تکاپوی آنها برای جبران این شکست، هر دو برادر در سال 510ق/1116م درگذشتند (ابناثیر، 1399ق:10/509تا511). از سرنوشت ایلبگی و آقبوری نیز اطلاعی در منابع درج نشده است.
برسق سوم با مرگ برسق دوم، زعامتِ خاندان به تنها فرزند شناختهشدﮤ وی، برسق، رسید که در قیاس با پدر و جدّش، او را باید برسق سوم بدانیم. باتوجه به سکوت منابع دربارﮤ سرنوشت عموهای وی، بهنظر میرسد که در این زمان، او بزرگترین فرد خاندان برسقی بوده است. در کشمکش میان سلطانمحمودبنمحمد با سنجر در سال 513ق/1119م، برسق سوم به حمایت از محمود برخاست (ابناثیر، 1399ق: 10/551)؛ ولی با ابقاء محمود در نواحی غربی ایران توسط سنجر (نیشابوری، 1332: 44)، برسق سوم نیز در حکومت قلمرو موروثی خود، یعنی لرستان و شمال خوزستان، باقی ماند و گویا برای نزدیکی به پایتخت سلجوقیان و ایفای نقش فعالتر در تحولات حکومت سلجوقی، الشتر را کرسی قلمرو خود کرد. ازاینپس، در منابع از آنها باعنوان «خداوندان لیشتر» یاد میشود و حتی تا شامگاه حکومت خود در اواخر قرن ششم قمری، همچنان حکومت خوزستان و الشتر و شاپورخواست را داشتند (قمی، 1363: 233). از دیگر حوادث لرستان یا سرنوشت خاندان برسقی در زمان سلطانمحمود (حک: 511تا525ق) خبری در دست نیست؛ جز اینکه در سال 520ق/1126م، اسماعیلیان آقسنقر برسقی را به قتل رساندند (ابنوردی، 1389ق: 2/46). باعنایت به برخی روایات تاریخی (اصفهانی، 1400ق: 135و136)، بهنظر میرسد که هم این امر و هم سکوت منابع دربارﮤ خاندان برسقی در زمان سلطانمحمود با خصومت درگزینیِ وزیر توجیهپذیر است. علت این خصومت را نیز باید در اقدامات اصلاحی درگزینی ازطریق موضعگیری خاص وی در قبال خلیفه و امیران نظامی سلجوقی (حسنزاده، 1386: 35تا38) جستجو کرد. با مرگ محمود در سال 525ق/1131م، برسق سوم بههمراه سایر امیران، در ری منتظر وصول سنجر ماند. این وصول پنجماه بعد رسید و طغرل را به جانشینی محمود تعیین کرد (اصفهانی، 1400ق: 145). در مجادلات جانشینی میان داودبنمحمود و طغرلبنمحمد (حک: 526تا529ق/1132تا1135م)، برسق سوم به طرفداری از طغرل برخاست؛ سپس با کسب موقعیت جدید در دربارِ او کوشید تا انتقامِ خاندانِ خود را از وزیر بگیرد. این مطلب از آنجا استنباط میشود که طغرل برای رهایی از نفوذ وزیر قدرتمند خود، یعنی ابوالقاسم درگزینی و همچنین ایمنبودن از شورش طرفداران وزیر، وی را به قلمرو برسق برد و در آنجا به قتل رساند (راوندی، 1363: 209؛ اصفهانی، 1400ق: 157). این امر، یعنی حمایت و شاید تحریک طغرل به قتل درگزینی، خشم سنجر را در پی داشت؛ زیرا او در نامهای به سلطانمسعود سلجوقی، علتِ مشکلات و گرفتاریهایِ برادرش طغرل را برسق و امیرانِ متحد با وی دانست (ابنجوزی، 1412: 17/293). بنابراین پس از مرگ طغرل در سال529ق/1135م، جمعی از امیران که از رویکارآمدن مسعود بیمناک بودند، به خوزستان گریختند و همراه با برسق سوم از سلطان رویگردان شدند و نزد خلیفه عباسی، المسترشدبالله، رفتند؛ سپس همراه با وی به قلمرو سلجوقی تاختند و در مرغزار دایمرگ، در نزدیکی دینور، با سلطانمسعود روبهرو شدند. در صفآرایی دو اردو، برسق سوم همراه با چند تن دیگر از امیران سلجوقی سرکردگی جناح راست سپاه خلیفه را عهدهدار شد (ابنجوزی، 1412: 17/293و294؛ ابناثیر،1399ق:11/24و25). با ﻏﻠﺒﮥ سلطانمسعود و شکست خلیفه، سرداران و ازجمله برسق سوم نیز متواری شدند و به بغداد گریختند و با دعوت از ملک داودبنمحمود که در آذربایجان بود، در چهارم صفر530بق/15نوامبر1135م، وی را به سلطنت رساندند. گویا ﺧﻠﻴﻔﮥ جدید، الراشدبالله، نیز با آنها همدست و همراه بود (ابناثیر، 1399ق: 11/36)؛ اما مسعود آنها را شکست داد و به بغداد رفت و خلیفه المقتفی را به خلافت نشاند. با حضور سلطانمسعود در بغداد، امیران متمرد سلجوقی به قلمرو برسق گریختند تا علاوهبر بهرهمندی از موقعیت طبیعی آنجا، با نزدیکی به تختگاه سلطان در همدان، فرصت ﺣﻤﻠﮥ غافلگیرانه به او را داشته باشند؛ بنابراین همه در الشتر منتظر فرصت مناسب برای حمله به همدان نشستند. سلطانمسعود پس از آگاهی از این امر، در سال 531ق/1137م، با حملهای برقآسا خود را به الشتر رساند و آنها را به اطاعت مجبور کرد (نیشابوری، 1332: 56و57). ازاینپس اطلاع ما از حوادث لرستان و نقش برسقیان در تاریخ سلجوقیان قطع میشود.
آخرین فرمانروایان برسقی از زمان مرگ برسق سوم و همچنین از حیات برادران و فرزندان او اطلاعی در دست نیست؛ ولی امروزه در میان آثار متعدد تاریخی لرستان، سنگ قبرهایی در ﻣﻨﻂﻘﮥ باستانیِ سلطان مشرق در الشتر پیدا شده است که با نسبت برسقی از آنها یاد شده است؛ اما اطلاع دیگری دریارﮤ آنها در دست نیست. بر روی یکی از این سنگها نام حسینبنعثمان الفراسالبرسقی دیده میشود که تاریخ وفات وی ستّوخمسینوخمسمائة (556) نوشته شده است. همچنین سنگ قبر دیگری نام الامیراسفهبد برداور رحمهالله بر خود دارد که تاریخ وفات وی مخدوش است «سنه.... و خمسمأیه» (ایزدپناه، 1350: 58). بهاحتمال این نیز از متعلقان خاندان برسقی باشد.
آقسنقر برسقی قسیمالدولهسیفالدینابوسعید آقسنقر از مملوکانِ خاندان برسق بود. او در تصدی مناصبِ نظامی حتی از اربابانِ سابقِ خود هم پیشی گرفت چنانکه چندبار به شحنگی بغداد تعیین شد: یکبار از شعبان 498ق/مه1105م تا سال 508ق/1114م، بار دیگر از سال 511تا512ق/1117تا1118م، بار سوم از سال 516تا518ق/1122تا1124م؛ همچنین حکومت موصل، جزیره، رحبه و گاه مراغه و واسط را از سلاطین سلجوقی به اقطاع گرفت. او همچنین به اتابکیِ سلطانمسعود سلجوقی تعیین شد و بعدها با مادر وی نیز ازدواج کرد. برسقی در نبرد با صلیبیها کوشش فراوان انجام داد و پیروزیهای درخور توجهی به دست آورد و سر انجام در سال 520ق/1126م، اسماعیلیان او را کشتند؛ اما فرزندانش املاک پدر را حفظ کردند (ابناثیر، 1399ق: 10/562تا564، 588، 604، 608تا610، 622تا624، 628، 633تا635؛ برای آگاهی بیشتر نک: زریاب، 1367: 1/495تا496؛ Mallett Alex, 2011:Bottom of Form “: 39–56).
زوال خاندان برسقی دو نهاد اتابکی و اقطاع که در راستای تقویت سلجوقیان عمل کرده بودند، با نیروی گریز از مرکزی که در خود داشتند، از نیمه قرن ششم قمری/دوازدهم میلادی، قدرت سلجوقیان را بهشدت تحلیل بردند. درحالیکه مقطعان و اتابکان در نقاط دور از مرکزِ قلمرو سلجوقی بر داﻣﻨﮥ قدرت خود میافزودند، امیران ترکمن نیز به پشتواﻧﮥ نیروی ایلیاتی خود، برای تصاحب قدرت دست به کار شدند تا عامل سوم ضعفِ سلجوقیان باشند. معروفترین دستههای ترکمن، ایلات افشار و سالور (سلغر) بودند که در اواسط قرن ششم قمری/دوازدهم میلادی، از دشت قبچاق به قلمرو سلجوقی کوچیدند و در پارس و خوزستان مسکن گزیدند (وصاف، 1338: 149). سران این دو ایل به پشتواﻧﮥ نیروی نظامیِ ایلیاتی که داشتند، علاوهبر مداخله در کشمکشهای جانشینی سلجوقیان، پایههای استقلال خود را گذاشتند. در همین هنگام، ایلات ترکمن ایوه نیز که همراه سلجوقیان به ایران آمده بودند و در نواحی کوهستانیِ غربِ ایران، در اطراف راهِ ارتباطیِ بین همدان و بغداد، مسکن گزیده بودند نیز برای تشکیل حکومت به تکاپو افتادند (رحمتی، 1393: 88تا92). بنابراین تاریخ سلجوقیان در نیمه قرن ششم قمری/دوازدهم میلادی از کشمکشهای جانشینی میان شاهزادگان سلجوقی انباشته است. در این فضا، قدرت سلاطین سلجوقی بهشدت ضعیف شد؛ چنانکه در طول 10 سال، یعنی از سال 547تا557ق/1152تا1162میلادی، چهار تن به تخت نشستند تا سرانجام ارسلانبنطغرل تنها با حمایت اتابکایلدگز قدرت را به دست گرفت (حسینی، 1933: 169) و دیگر امیران و سرداران، همچون اتابکشومله از رؤسای ترکمانان افشار در خوزستان، نیز به حمایت از شاهزادگان دیگر سلجوقی برخاستند (قمی، 1363: 233). دراینمیان، خاندان برسقی از وابستگان به حکومت سلجوقی به شمار میرفتند و چون سلطان توان حمایت از آنها را نداشت، بهتدریج قلمرو خود را بهنفع شومله از دست دادند.. مورخان ابتدای قدرتگیری اتابک خورشید را به زمان امیرحسامالدین شوهله، شوهلی، نسبت میدهند (بدلیسی، 1377: 33). طبق شواهد ممکن است که این حسامالدین شوهلی را با اتابکشومله یکی دانست. حسامالدین مزبور در راستای رقابت با اتابکایلدگز، در خلال اعمال سلطه بر ایلات ساکن در نواحی جنوب و جنوبغربی لرستان، به متابعت از ﺧﻠﻴﻔﮥ عباسی پرداخت و از وی لقب حسامالدین گرفت و پس از وی نیز، فرزندش با نام شرفالدین ملقب شد. شومله در جدال با اتابکایلدگز به قتل رسید (حسینی، 1933: 169)؛ اما حمایتِ خلیفه از فرزندش، شرفالدین، مانع از آن شد که اتابکایلدگز موفق شود در قلمرو وی تغییری بدهد (قمی، 1363: 323). از زمان استیلای شومله به بعد، اطلاع ما از خاندان برسقی بهطور کامل قطع میشود و گویا در همین فاصله، اتابکخورشید موفق شد پایههای قدرت خود را در لرستان محکم کند و پس از مرگ شرفالدین، خود را جایگزین خاندان برسقی کند.
اوضاعاقتصادی، اجتماعی و عمرانی در قلمرو برسقیان از اقدامات فرهنگی، عمرانی، اقتصادی، اجتماعی، و اداری برسقیان هیچ خبری منعکس نشده است و فقط متن یکی از بخشنامههای عمومی برسق سوم که گویا در میدان بزرگ شاپورخواست نصب شده بود، امروزه برجای مانده است که باوجود آسیبهای جدی و ناخوانابودن بخشهایی از آن، یکی از اسناد مهم تاریخ اجتماعی و اقتصادی لرستان در عهد برسقیان است (برای متن سنگنوشته نک: قزوینی، 1363: 73و74؛ ایزدپناه، 1376: 2/56تا59). باتوجه به محدودﮤ قلمرو برسقیان، باید اساس اقتصاد در قلمرو آنها را بر دو پایه استوار دانست: نخست موقعیت ارتباطی قلمرو؛ عبور شاهراه همدان به خوزستان (اصطخری، 1927: 197) و راه اسپهان به بغداد ازطریق شاپورخواست و ماسبذان (نک: سجادی، 1381: 248) و همچنین نزدیکی این قلمرو به شاهراه خراسان به بغداد، راه حجاج، تأثیری چشمگیری در رونق منطقه داشت. دوم ویژگیهای طبیعی؛ بهاینمعنی که قلمرو برسقیان دشتهای وسیع و حاصلخیز و کوههای بلند و صعبالعبور را شامل میشد که دارای چشمهها و رودخانههای متعددی بود. حمدالله مستوفی از جاریبودنِ سه رودخاﻧﮥ سیلاخور (دز)، خرمآباد و کژکی (کشکان) بهسوی خوزستان خبر داده است (مستوفی، 1364: 561؛ مستوفی، 1362: 218). همچنین معادن فراوانی همچون گوگرد، زاج، آهن، طلا، زغالسنگ و قلع در این کوههای بلند یافت میشد (مستوفی، 1364: 561). این ویژگی طبیعی در تولید محصولات کشاورزی و دامی برای مصارف مردم منطقه و نیز صادرات به دیگر مناطق نقش مهمی داشت؛ بهویژه در دورﮤ برسقی و سلجوقی که مراتع غنیِ این مناطق بهشدت در کانون توجه ایلات ترکمن بود. در طول تاریخ، اقتصاد این مناطق برپاﻳﮥ دو شیوﮤ تولید و معیشت شبانی و کشاورزی بوده است. این تنوع اقلیمی بهفزونی قدرت عشایر و زمینداران کمک کرده است. باوجود سکوت مطلق منابعِ موجود دربارﮤ وضعیت اقتصادی این منطقه در عهد سلجوقی، جغرافیانویسانِ قرن چهارم قمری/دهم میلادی، یعنی یک قرن پیش از برسقیان، درخصوص وضعیت اقتصادی قلمرو مذکور اطلاعات درخور توجهی ذکر کردهاند و به وجود آب فراوان، درختها، باغها و نیز غلات و حبوبات بسیار در این نواحی اشاره کردهاند (ابنحوقل، 1967: 368و369؛ مقدسی، 1408: 302). بنابراین باتوجه به رونق تجارت، کشاورزی و دامداری در این منطقه فعالیتهای اقتصادی و عمرانی برسقیان باید در یکی از این سه زمینه بوده باشد. از سنگنوﺷﺘﮥ برجایمانده در میدان شاپورخواست و تصریح آن بر برانداختن رسوم بد، مسلم است که خاندان برسقی، حداقل در زمان برسق سوم، در زﻣﻴﻨﮥ امنیت اجتماعی و برقراری رفاه و آسایش برای تودﮤ مردم کوشا بودهاند (قزوینی، 1363: 3/73و74)، ولی ابعاد، میزان و نتایجِ اقدامات آنها در این زمینه شناختهشده نیست. از مقاﻳﺴﮥ آنچه مستوفی دربارﮤ شیوه و محل زندگی اتابکخورشید در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم قمری/سیزدهم میلادی به دست داده است، با آنچه دربارﮤ رونق زندگی شهری در دورﮤ حسنویه گفته شده است، بهخوبی میشود استنباط کرد که در فاﺻﻠﮥ سقوط خاندان حسنویه تا برآمدن اتابکخورشید وضعیت زندگی در این منطقه تغییر اساسی کرده است. مطابق روایات، محل زندگی آلحسنویه در شهر شاپورخواست یا سرماج یا دینور بود؛ ولی محل زندگی اتابکخورشید در فصل تابستان در ییلاقِ گریت و در فصل زمستان در قشلاقِ گردلاخ بود (مستوفی، 1364: 553؛ مستوفی، 1362: 71). این بدان معناست که در طول حکومت برسقیان، سبک زندگی ایلی در جاﻣﻌﮥ لرستان غلبه کرده است و زندگی شهری و یکجانشینی بهشدت کمرنگ شده است. همچنین یک سال پس از مرگ اتابکخورشید، سلطانجلالالدین به شاپورخواست رسید که به قول مورخ، در آن زمان «شاپورخواست شهری بزرگ بودست مشهور و معروف و ذکر آن در تواریخ مسطور، رسمی بیش نمانده» (جوینی، 1375: 2/154). این جمله بهصراحت، ویرانی شاپورخواست را در آن زمان نشان میدهد. یک قرن بعد، حمدالله مستوفی دربارﮤ آن آورده است که: «در اول شهری بود و از هر جنس مردم بسیار در آنجا بودند و بغایت معمور و آراسته بود و تختگاه پادشاهان بود و اکنون قصبه است» (مستوفی، 1364: 561). همچنین مستوفی آورده است که خرمآباد نیز «شهر نیک بود اکنون خراب است» (مستوفی، 1362: 70). اینکه شهری تجاری با ساکنان متفاوت به روستایی کوچک تبدیل شده است، نشان دیگری از تغییر ماهیت در زندگی مدنی ﻣﻨﻂﻘﮥ لرستان در دورﮤ برسقیان است. این نمونهها بیش از هر نکتهای ﻏﻠﺒﮥ زندگی ایلی را بر حیات مدنی نشان میدهند. وجود سنگنوﺷﺘﮥ آلبرسق نیز که دربارﮤ چراگاههای منطقه سخن میگوید، شاید مؤید این امر است. ﻧﻜﺘﮥ دیگر اینکه در دورﮤ پیشاسلجوقی، ضرابخاﻧﮥ شاپورخواست در شمار ضرابخانههای معتبر ﻣﻨﻂﻘﮥ جبال بود (Miles, 1975: 369) ولی تاکنون هیچ سکهای از خاندان برسقی به دست نیامده است و شاید این بدان معناست که ضرابخاﻧﮥ آنجا در دورﮤ برسقیان تعطیل شده است و این امر شاهدی بر افول اقتصادی و مدنیِ شهر در عهد سلجوقی و برسقی است. امنیت اجتماعی یکی از ارکان مهم رونق تجارت و زندگی شهری است. از میزان و چگونگی امنیت در لرستان در دورﮤ برسقیان اطلاعی در دست نیست؛ اما باتوجه به دادههای پیش و پس از آن، تاحدودی ممکن است مطالبی استنباط کرد. از دورﮤ پیش از برسقیان، گزارشهایی از راهزنی در ﻣﻨﻂﻘﮥ لرستان و اقدامات آلحسنویه در سرکوب آنها و ایجاد امنیت در دست است (همدانی، 2008: 112و113؛ ابنجوزی، 1412: 15/ 105و106). همچنین بلافاصله پس از انقراض برسقیان، گزارشهای متعددی دربارﮤ فزونی راهزنی و ناامنی شدید در لرستان و مبارزﮤ حکمرانان آنجا با راهزنی و ایجاد امنیت در منطقه در اواخر قرن ششم قمری ذکر شده است و این پیروزیها ستایش شده است (قمی، 1363: 323؛ مستوفی، 1364: 553و554؛ نطنزی، 1383: 51). این روایتها از وجود ناامنیِ دائمی در لرستان حاکی بود و بهاحتمال درست است که ذکرنکردن چنین نمونههایی برای برسقیان را چنین تعبیر کرد که آنها در ایجاد امنیت توفیق چندانی نداشتهاند. برایناساس باید گفت که در دورﮤ برسقیان، نظم و امنیت و درنتیجه رفاه اقتصادیِ درخور توجهی در لرستان برقرار نبوده است.
نتیجه سلجوقیان در ﻧﻴﻤﮥ اول قرن پنجم قمری/یلزدهم میلادی سراسر فلات ایران را تصرف کردند. در این روند، سلجوقیان تمام قدرتهای محلیِ مطیعشده را باقی گذاشتند. یکی از اینها خاندان حسنویه بود که در ابتدای برآمدنِ سلجوقیان به آنها پیوستند؛ ولی با مرگ آخرین وارثِ قانونیِ این خاندان، سلطان سلجوقی، قلمرو حسنویه را به یکی از غلامانِ آنها با نام برسق واگذار کردند. تجربه و توانمندی برسق ازیکسو و همراهیِ او با سلجوقیان ازسویدیگر، باعث شد تا سلجوقیان او را در جایگاه اولین ﺷﺤﻨﮥ سلطان در بغداد تعیین کنند و او در حکم بازوی سلطان در برابر خلیفه عمل میکرد. ازآنپس، برسق علاوهبر حفظ قلمرو سنتی خود، همراه سلاطین سلجوقی در بسیاری از تحولات نظامی و سیاسی، بهویژه لشکرکشیهای سلطانی، حضور فعال داشت و مدتی نیز در جایگاه ﺷﺤﻨﮥ سلطانملکشاه در روم تعیین شد. با مرگ ملکشاه، برسق علاوهبر هواداری از برکیارق در مقابل رقیبانش، نفوذ فراوان کسب کرد و به اتابکیِ شاهزاده سنجر تعیین شد و برای تحکیم ﺳﻠﻂﮥ او در خراسان، وی را همراهی کرد؛ اما در رمضان 490ق/سپتامبر1097م، در نزدیکی سرخس اسماعیلیان او را به قتل رساندند. پس از وی نیز فرزندانش نفوذ خود را در دربار سلجوقی حفظ کردند و حتی در زمان سلطانمحمد سلجوقی دینور و همدان را در قالب اقطاع گرفتند. مهمترین فرزند وی برسق دوم بود که جانشین پدر نیز بود. برسقدوم پس از حضوری ناموفق در جنگهای صلیبی، در سال 510ق/1116م درگذشت و به جای وی فرزندش، ابوسعید برسق سوم، به حکومت رسید. برسق سوم که با نگارش متن معروف سنگنوﺷﺘﮥ خرمآباد در سال 513ق/1119م، علاﻗﮥ خود را به امور مدنی و اصلاحاتِ اجتماعی به نمایش گذاشت، در کشمکشهای سیاسینظامی امیرزادگان سلجوقی نقش فعالی ایفا کرد.. همزمان با وی آقسنقر برسقی به شحنگی بغداد تعیین شد و علاوهبر انتصاب به اتابکی ملکمسعود سلجوقی، ناﺣﻴﮥ موصل و جزیره را به اقطاع گرفت. با قتل وی در سال 520ق/1126م و احتمالِ مداﺧﻠﮥ ابوالقاسم درگزینیِ وزیر در این قضیه، برسق سوم سلطانطغرلبنمحمد را به قتل وزیر واداشت. آخرین دادههای مربوط به برسقسوم دربارﮤ شورش او و همفکرانش علیه سلطانمسعود سلجوقی است که تا 531ق/1137م، به اتمام رسید و ازآنپس از این خاندان هیچ اطلاعی در منابع درج نشده است. | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتاب . ابناثیر، عزالدینعلی، ،(1399ق)، الکامل فی التاریخ، تحقیق کارل یوهانس تورنبرگ، بیروت: دارصادر. . ابناسفندیار، محمدبنحسن، (1366)، تاریخ طبرستان، تصحیح عباس اقبال، تهران: کلاله خاور. . ابنجوزی، عبدالرحمنبنعلی، (1412)، المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء و مصطفی عبدالقادر عطاء، بیروت: دارالکتب العلمیة. . ابنحوقل، ابوالقاسممحمد، (1967)، صورةالارض، تحقیق کرامرز، لیدن: بریل. . ابنشادی، (1318)، مجملالتواریخ و القصص، به کوشش محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور. . ابنقلانسی، حمزهبناسد، (بیتا)، تاریخ دمشق، تحقیق سهیل زکار، دمشق: دارحسان. . ابنکثیر، اسماعیلبنعلی، (1407ق)، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت: دارالکتب العلمیه. . ابنوردی، زینالعابدینبنعمر، (1389ق)، تاریخ ابنالوردی، نجف: مطبةالحیدریة. . اذکایی، پرویز، (1367)، فرمانروایان گمنام، تهران: بنیاد موقوفات دکتر افشار. . ---------، (1388)، «حسنویه»، دانشنامه جهان اسلام، ج13، تهران: بنیاد دایرةالمعارف اسلامی. . اصطخری، ابراهیمبنمحمد، (1927)، مسالکالممالک، تحقیق م. دخویه، لیدن: بریل. . کاتب اصفهانی عمادالدین، (1400ق)، زبدةالنصرة و نخبةالعصرة، تلخیص فتحبنعلی بنداری، بیروت: دارالآفاق الجدیدة. . ایزدپناه، حمید، (1376)، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران: انجمن آثار و مفاحر فرهنگی. . -----------، (1350)، «خاندان برسقیان لرستان»، در مجموعه مقالاتِ نامه مینوی، گردآوری حبیب یغمایی و ایرج افشار و محمد روشن، تهران: چاپخانه کاویان. . بدلیسی، شرفخانبنشمسالدین، (1377)، شرفنامه، به اهتمام و.و. زرنوف، تهران: اساطیر. . بیهقی، ابولفضلمحمدبنحسین، (1374)، تاریخ بیهقی، تصحیح علیاکبر فیّاض، تهران: علمی. . حسینی، صدرالدین ابوالفوارس، (1933)، اخبارالدولةالسلجوقیه، تحقیق محمد شفیع، لاهور: دانشگاه پنجاب. . راوندی، محمدبنعلیبنسلیمان، (1363)، راحةالصدور و آیةالسرور، تصحیح محمد اقبال، تهران: علمی. . زریاب، عباس، (1367)، «آقسنقر برسقی» دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج1، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. . سبطابنجوزی، یوسف، (1968)، مرآةالزمان، به کوشش على سویم، آنکارا: انجمن تاریخ ترک. . صفدی، خلیل، (1402ق)، الوافى بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و على عماره، ویسبادن: بینا. . نیشابوری، ظهیرالدین، (1332)، سلجوقنامه، به اهتمام اسماعیل افشار، تهران: کلاله خاور. . قزوینی محمدبنعبدالوهاب، (1363)، یادداشتهای قزوینی، به کوشش ایرج افشار، تهران: علمی. . قمی، نجمالدین ابورجاء، (1363)، تاریخالوزراء، تصحیح محمدتقی دانشپژوه، تهران: مطالعات و تحقیقات فرهنگی. . مستوفی، حمدالله، (1364)، تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوایی، تهران: امیرکبیر. . --------------، (1362)، نزهةالقلوب، به اهتمام گای لسترنج، تهران: دنیای کتاب. . مقدسی، محمدبناحمد، (1408)، احسنالتقاسیم فی معرفةالاقالیم، تحقیق محمد مخزوم، بیروت: دار احیاء التراث العربی. . نطنزی، معینالدین، (1383)، منتخبالتواریخ معینی، به اهتمام پروین استخری، تهران: اساطیر. . وصاف، فضلاللهبنعبدالله، (1338)، تاریخ وصاف، به اهتمام محمدمهدی اصفهانی، تهران: کتابخانه ابنسینا و کتابخانه جعفری تبریزی. . همدانی، خواجهرشیدالدینفضلالله، (1960)، جامعالتواریخ؛ ذکر تاریخ آلسلجوق، تصحیح احمد آتش، آنکارا: انجمن تاریخ ترک. . همدانی، ابوالحسن محمدبنعبدالملک، (2008)، قِطع تاریخیه من کتاب عنوان السیر فی محاسن اهلالبدو و الحضر، جمعه و أعاد بناءه شایع عبدالهادی الهاجری، تونس: دارالغربالاسلامی. . یوسفیفر، شهرام، (1381)، «برسق»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج11، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی. ب. مقاله . حسنزاده، اسماعیل، (1386)، «اصلاحات و بیثباتی سیاسی در دوره سلجوقی»، مجله دانشکده ادبیات اصفهان، دوره2، ش50، ص17تا43. . رحمتی، محسن، (1393)، «سلیمانشاه ایوه و حمله مغول»، مطالعات تاریخ اسلام، س6، ش22، ص81تا104. . سجادی، علی، (1381)، «پل کشکان در مسیر راههای تاریخی لرستان»، مجله هنر و معماری، ش35، ص244تا268.
ج. منابع لاتین . Bosworth, C. E., (1968), The Political and Dynastic History of the Iranian World (A. D. 1000-1217), The Cambridge History of Iran, vol. V, ed. J. A. Boyle, Cambridge.
. Cahen, C., (1968), Pre - Ottoman Turkey, London.
. Cahen, C., (1986), “BURSUK” Encyclopeadia of Islam, Vol. I, New Edition, LEIDEN: BRILL(pp.1336-37).
. Mallett Alex, (2011), “
The life of Aq-Sunqur al-Bursuqi: some notes on twelfth-century Islamic history and thirteenth-century Muslim historiography”, Turkish Historical Review, Volume 2, Issue 1(pp. 39 – 56); DOI: 10.1163/187754611X570927.
. Miles, G. C., (1975), Numismatics, in The Cambridge History of Iran, vol. IV, ed. R. N. Frye, Cambridge. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,719 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 938 |