تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,651 |
تعداد مقالات | 13,405 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,230,399 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,081,502 |
نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح میان ایران و بیزانس در سال630م | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 7، دوره 10، شماره 1 - شماره پیاپی 37، فروردین 1397، صفحه 95-110 اصل مقاله (493.01 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.76519 | ||
نویسندگان | ||
مهناز بابایی توسکی* 1؛ محمدکریم یوسف جمالی2؛ سید اصغر محمودآبادی3؛ فیض اله بوشاسب گوشه4 | ||
1دانشجوی دکتری تاریخ باستان، گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
2دانشیار گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
3استاد گروه تاریخ، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
4استادیار گروه تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجفآباد، ایران | ||
چکیده | ||
پس از قتل موریس (Maurice) در سال 602م به دست فوکاس (Phocas)، مناسبات دیپلماتیک میان دولت بیزانس و ساسانیان بهسرعت دگرگون شد. خسرودوم به بهانۀ خونخواهیِ موریس، استراتژی خود را برپاﻳﮥ نابودی کامل همسایۀ غربی گذاشت. فتح شهر مهمِ اورشلیم و انتقال صلیب راستین به تیسفون، جنگِ میان دو دولت را به جنگ مذهبی تبدیل کرد. بدینسان هراکلیوس (Heraclius) با حمایتهای مالی کلیسا و تهییج نیروهای مردمی، ضربات مهلکی به ارتش ساسانی وارد کرد. با مرگ خسرودوم، برای برقراری صلح میان دو طرف بستری مناسب مهیا شد. دو طرفی که پس از جنگهای طولانی فرسوده شده بودند. دراینمیان، در برقراری صلح نهایی در سال 630م که درواقع آخرین مراودات دیپلماتیک میان دولت ساسانی و بیزانس بود، مسیحیانِ نسطوری نقش مهمی ایفا کردند. این مقاله قصد دارد این سؤال را مطرح کند که اهمیت و نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح سال 630م تا چه اندازه بود؛ همچنین مقاله برآن است تا مسائلی همچون چرایی ناکامی مذاکرات صلح در زمان حیات خسرودوم، دستاوردهای صلح سال 630م برای هر دو دولت و تأثیر دخالتهای خسرودوم در امور کلیسای نسطوری در برکناری وی از سلطنت را بررسی کند. | ||
کلیدواژهها | ||
موریس؛ خسرودوم؛ هراکلیوس؛ کلیسای نسطوری؛ یشوعیهبدوم | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه در نیمۀ نخست قرن هفتم میلادی، حکومت ساسانی بهشکلی کامل در سایۀ نبردهای طولانیمدت ارتش ساسانی و امپراتوری بیزانس بود. باوجوداین، در پژوهشهایی که تاکنون دربارﮤ این برهه از تاریخ ساسانی انجام شده است، به حوادث پس از اتمام جنگ و مذاکرات صلح میان این دو دولت و دستاوردهای آن توجه بسیار اندکی شده است. خوشبختانه در بازسازی روابط میان ایران و بیزانس در دورۀ پس از پایان جنگ طولانیمدت عصر خسرودوم، مدارک مکتوبِ تاریخی ما را تاحد بسیاری یاری میکنند. با چنین انگیزهای، مقالۀ پیش رو به بازسازی تاریخِ روابط دیپلماتیک میان ایران و بیزانس پس از خسرودوم و نهاییشدن قرارداد صلح در سال 630م، میان این دو دولت تکیه کرده است. این نوشتار بر این سؤال اصلی استوار است که در نهاییشدن مذاکرات صلح میان دو دولت، مسیحیان نسطوریِ ایران چه نقشی داشتند؟ همچنین برخی سؤالهای فرعی مرتبط با سؤال اصلی از این قرارند: چرا در زمان حیات خسرودوم مذاکرات صلح به نتیجه نرسید؟ دخالتهای خسرودوم در امور کلیسای نسطوری، در برکناری او از سلطنت چه تأثیری گذاشت؟ قرارداد صلحِ پس از مرگ خسرودوم، برای دو طرف چه دستاوردهای داشت؟ فرضیۀ اصلی مقاله آن است که در برقراری صلح سال 630م، مسیحیان نسطوری نقش بسیار مهمی برعهده داشتند. افزونبراین، برخی فرضیهها در پاسخ به سؤالهای فرعی چنین است: استراتژی خسرودوم مبنیبر نابودی کامل همساﻳﮥ غربی، مانع ایجاد صلح در زمان حیات وی بود. دخالتهای خسرودوم در تشکیلات کلیسای نسطوری و شورش شمطا، پسر یزدینِ نسطوری که از بزرگان دربار شاهی به شمار میرفت، علیه خسرودوم از علتهای مهم برکناری خسرودوم بود. با مرگ خسرودوم، تخت سلطنت ساسانی بیش از هر زمانی در طول تاریخ این سلسله لرزان شد و در چنین وضع آشفتهای، این صلح به میزان چشمگیری نگرانی دولت ساسانی را از همساﻳﮥ غربی برطرف کرد. این نوشتار از نظر ماهیت، در ردیف پژوهشهای نظری قرا میگیرد؛ اما از نظر هدف، پژوهشی تاریخی به شمار میآید که بهشیوۀ توصیفیتحلیلی به نگارش درآمده است و روش گردآوری اطلاعات بهصورت کتابخانهای و استفاده از معتبرترین مدارک مکتوب تاریخی و ترجمۀ متون سریانی است.
آغاز جنگ ایران و بیزانس در سال 602میلادی نخستین سالهای حکومت خسرودوم برپاﻳﮥ اتحاد میان دربار ساسانی و امپراتوری بیزانس بود. شورش بهرام چوبین و فرار خسرودوم به قلمرو رومیان و حمایت موریس،1 امپراتور بیزانس، از خسرو جوان زمینهساز ایجاد دورهای در روابط میان دو دولت شد که باید از آن باعنوان «دوران اتحاد» نام برد. بنابر منابع اسلامی، خسرو بهطور ناگهانی و سراسیمه به قلمرو رومیان فرار کرد (برای نمونه بنگرید به: دینوری، 1386: 188؛ بهخصوص یعقوبی، 1382: 207)؛ اما منابع سریانی و یونانی دربارۀ مقدماتِ دیپلماتیک این سفر به خاک رومیان اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار میدهند. بنابر دو متن سریانیِ رویدادنامۀ بینام، موسوم به رویدادنامۀ 12342 و همچنین رویدادنامۀ میخائیل سریانی (Michael the Syrian) 3 که هر دو براساس رویدادنامۀ سریانیِ گمشدهای منسوب به تئوفیلوس ِادِسایی (Theophilus of Edessa)نوشته شدهاند، خسرو پسازآنکه تصمیم گرفت که از رومیان درخواست کمک کند، سفیری از اعرابِ مسیحیِ حیره با نام ابوجفنا نعمانبنالمنذر را بههمراه نامهای نزدِ سرکردۀ اعراب تحت قیومت رومیان در سرجیوپلیس (Sergiopolis) (الرصافة) فرستاد. هدف از فرستادن این سفیر این بود که خواستۀ وی را به موریس، امپراتور بیزانس، برساند (Hoyland, 2011: 48). تئوفیلاکتوس سیموکاتا (Theophylact Simocatta)، مورخ یونانینویسِ سدۀ هفتم میلادی، محتوای کلی این نامه را در کتاب تاریخ خود ضبط کرده است و ازاینطریق تاحدی درخور بازسازی است (Theophylact, 1997: 152). این نامه، نمونهای عالی از اسناد دیپلماتیک میان دولت ساسانی و بیزانس است که بهشکلی ماهرانه تنظیم شده است (پیگولفسکایا، 1391: 101). بنابر متن این نامه، خسرو پس از تعارفات معمول، از موریس درخواست کمکهای مالی و نظامی کرده است (Theophylact, 1997: 153). با حمایت موریس از خسرو و برکناری بهرام چوبین به دست نیروهای متحد ایرانی و بیزانسی، میان تیسفون و قسطنطنیه روابط صلحآمیزِ دیپلماتیک برقرارشد؛ اما خسرودوم برای دستیابی به تاجوتخت نیاکان خود، ناچار به واگذاری امتیازاتی فراوان به رومیان بود. خسرو در ازای دریافت کمک ازسوی امپراتور بیزانس، متعهد شد تا شهرهای میافارقین و دارا را به رومیان بازگرداند و همچنین از سرزمین ارمنستان عقبنشینی کند. ارمنستانی که همواره مایۀ اختلاف میان دولت ساسانی و رومیان بود (Greatrex & Lieu, 2005: 172). بنابر تاریخ ارمنی منسوب به سبئوس (Ps. Sebeos)،4 در این معاهده خسرو بخش درخور توجهی از متصرفاتِ ساسانیان در ناحیۀ قفقاز را به رومیان بخشید (Sebeos, 1999: 28). اختلافهای سیاسی و اجتماعی موجود در دولت ساسانی و قیامها و شورشهایی که در سالهای نخست سلطنت خسرو روی داد نیز اوضاع داخلی شاهنشاهی را آشفته کرد. بیش از همه قیام بندوی و بسطام بدنۀ سلطنت خسرو را لرزان کرد.5 علاوهبراین، شورشها و قیامهای پراکندۀ دیگری نیز در سراسر شاهنشاهی برپا بود؛ ازجمله شورش اهالی شهر نصیبین که خسرو را به استفاده از قوای نظامی مجبور کرد (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 63). واگذاری مناطقی گسترده در قفقاز و شمال بینالنهرین به رومیان، در درازمدت قدرت اقتصادی دولت ساسانی را محدود میکرد و قطع دریافت مقرریِ معمول که شاهان پیشین ساسانی بهطور مرتب از امپراتوران بیزانس دریافت میکردند، تأثیر خود را بر خزانۀ سلطنتی نشان میداد.6 بنابر آنچه گفته شد، در اواخر سدۀ ششم و اوایل سدۀ هفتم میلادی اوضاع داخلی ایران چنان بود که میبایست با اقداماتی در حوزۀ سیاست خارجی، راه فراری برای آن ایجاد میشد (پیگولفسکایا، 1391: 119). در قلمرو بیزانس نیز وضع بهتر نبود و بهعلت جنگهای مداومی که از زمان یوستینیانوس اول (Justinianus I) ادامه پیدا کرده بود، اوضاع اقتصادی و مالی امپراتوری رو به وخامت نهاده بود. در زمستان سال 602م بهعلت افزایش خطر آوارها، موریس به ارتش مستقر در بالکان دستور داد که به این مردمان جنگجو در سواحل شمالی رودخانۀ دانوب حمله کنند (Norwich, 1998: 325). ارتش بالکان به سرکردگی فوکاس (Flavius Phocas Augustus) که از فشارهای امپراتور به خشم آمده بودند، عَلم طغیان برافراشتند و بهسوی پایتخت روانه شدند (Treadgold, 1997: 235). با ورود سربازان شورشی به پایتخت، موریس و تمام اعضای خانوادۀ او قتلعام شدند؛ سپس سربازان، فوکاس را به امپراتوری برگزیدند (Venning, 2006: 137). بنابر گزارشی از تئوفانس، مورخ یونانی، باوجود تمامی خدمات بیزانس، خسرو در همان دورانِ سلطنت موریس بهدنبال فرصتی بود تا پیمان صلح با بیزانس را نقض کند و موضعی خصمانه در پیش گیرد (Thephanes, 1883: 290). جلوس فوکاس، سردار یاغی بیزانس، بر تخت سلطنت تنها بهانهای بود که خسرو انتظار آن را میکشید تا به اهداف سیاسی خود برای عبور از مشکلات داخلی جاﻣﮥ عمل بپوشاند؛ بدینسان در سال 602م، دیپلماسی جای خود را به جنگ داد. خسرو بههمراه شهربراز، سردار سپاه خود، وارد قلمرو رومیان شد و با این حمله، پیمان صلح میان دو دولت بهصورت عملی از میان برداشته شد. نخستین هدف خسرو تصرف شهر مرزی دارا در شمال بینالنهرین بود. تصرف دارا از این نظر اهمیت داشت که این نقطه دروازۀ فتوحات بعدی لشکریان ایران در خاک رومیان بود. تاریخ دقیق سقوط شهر دارا به دست نیروهای ایرانی مبهم است. بنابر یک فهرست بینامِ سریانی که شامل اسامی شاهان ساسانی است و بخشهایی از آن در کتابی سریانی موسوم به زنبور عسل اثر سلیمان بصرهای باقی مانده است، خسرو در سال پانزدهم سلطنت خود شهر دارا را ویران کرد (Budge, 1886: 123). میخائیل سریانی نیز فتح دارا را مربوط به سال 604م دانسته است (Palmer, 1993: 121). نیروهای ایرانی پس از تسخیر شهر دارا، موفق شدند که به پیشرویهای خود در خاک رومیان ادامه دهند و چندین پیروزی دیگر به دست آوردند؛ بهگونهایکه تا سال 607م و با فتح شهر مستحکم آمیدا، تمام بینالنهرین شمالی در تصرف نیروهای خسرو قرار گرفت (پیگولفسکایا، 1391: 125). پسازاین پیروزیهای درخشان، خسرو بر تسخیر سوریه عزم کرد. بهاحتمال فراوان نیروهای ایرانی در سال 610م از رود فرات گذشتند و وارد سوریه شدند (Greatrex & Lieu, 2002: 187). در سال 611م مهمترین شهر سوریه، یعنی انطاکیه، به دست نیروهای ایرانی افتاد.7 پیشازاین و از دوران سلطنت شاپور اول، دستاندازی شاهان ساسانی به نواحی غربی فرات و سوریه سابقه داشت؛ اما در مقایسه با شاهان پیشین ساسانی، اینبار در استراتژی خسرو در قبال فتوحات خود در مناطق غربیِ رود فرات تغییری بنیادی ایجاد شده بود. پیش از خسرو، استراتژی شاهان ساسانی در برابر سرزمینهای ساحل غربی رود فرات بر لشکرکشیهای سریع و غارت شهرهای بزرگ بهمنظور دستیابی به منابع سرشار مالی و بازگشت به درون قلمرو خویش مبتنی بود؛ اما اکنون این هدف تغییر کرده بود و جای خود را به استراتژی تسخیر کامل و الحاق شهرها به قلمرو شاهنشاهی داده بود (پیگولفسکایا، 1391: 127). با مرگ فوکاس در سال 610م، هراکلیوس (Heraclius) جانشین وی شد؛ خسرو به بهانۀ گرفتن انتقام خون موریس با فوکاس وارد جنگ شد؛ اما مرگ فوکاس در سیاستهای پادشاه ساسانی تغییری ایجاد نکرد.8 در این دوران، لشکر ایران به دو بخش تقسیم شد: دستۀ اول به رهبری سرداری به نام شاهین راهی کاپادوکیه و آسیای صغیر شد و دستۀ دوم به سرکردگی شهربراز روانۀ فلسطین و مصر شد (نهایةالارب، 1374: 424). در سال 614م، شهر اورشلیم به دست ایرانیان افتاد و یک سال بعد، سربازان ایرانی در سرزمین مصر و شهر اسکندریه بودند (کولسنیکف، 1389: 146).9 ابنبلخی تاریخ فتح اسکندریه را سال بیستوهشتم از سلطنت خسرو آورده است (ابنبلخی، 1385: 104). غلات و مایحتاج بیزانس را مصر تأمین میکرد؛ اما با فتح مصر به دست لشکر ایران، ارتباط بیزانس با مصر قطع شد و این اتفاق به امپراتوری بیزانس ضربهای مهلک وارد کرد. تا سال 622م، نیروهای ایرانی همچنان در آسیای صغیر در حال پیشروی بودند و در این زمان، قلمرو دولت ساسانی در منتهای عظمت خود بود؛ اما خسرو همچنان موفق نشده بود که حریف را بهطور کامل از پای درآورد (فرای، 1383: 265). در این زمان، شاهنشاه ساسانی ازطریق سرزمینهای تازه فتحشده و همچنین با انتقال اسرای جنگی به درون قلمرو خود که نیروی کار رایگان محسوب میشدند و در سطح وسیعی از آنها استفاده میکردند، به ثروتی سرشار دست یافت (پیگولفسکایا، 1391: 131).
تلاش برای دستیابی به صلح ازسوی هراکلیوس پس از مرگ خسرودوم میان شاهنشاهی ساسانی و امپراتوری بیزانس صلحی بسته شد. این صلح در تلاشهای دیپلماتیکی ریشه داشت که بیزانس پس از مرگ فوکاس و بر تختنشینی هراکلیوس برای توقف جنگ و رسیدن به پیمان صلح انجام داد. در زمان حیات خسرودوم، تلاشهای بیزانس برای پیشبرد این دیپلماسی هیچگاه محقق نشد؛ اما بدون توجه به مذاکرات سابق، بررسی چگونگی صلح میان دو طرف پس از مرگ خسرودوم امکانپذیر نیست. نخستین تلاش بیزانس برای دستیابی به صلح و توقف جنگ، همزمان با آغاز سلطنت هراکلیوس در سال 610م بود. بنابر نوشتۀ آگاپیوس (jAgapius of Manbi) در کتاب العنوان، هراکلیوس در همان سال نخست سلطنت خود سفیرانی نزد خسرو گسیل کرد تا با او دربارۀ دستیابی به صلح گفتوگو کنند؛ اما خسرو به آنها پاسخ منفی داد (Agapius, 1912: 450).10 بنابر گزارش تئوفانس، خسرو به امید تصرف کامل قلمرو رومیان حتی حاضر نشد که با سفیران هراکلیوس صحبت کند (Theophanes, 1997: 430). جزئیات پیام هراکلیوس به خسرو در هیچکدام از منابع تاریخی نیامده است. میخاییل سریانی تنها به پیغامی تملقآمیز ازسوی هراکلیوس اشاره میکند که در آن خطاب به خسرو چنین نوشته است: «ازآنجاییکه فوکاس، موریس پادشاه محبوب تو را به قتل رساند، ما وی را کشتیم» (Michael the Syrian, 1901: 400). باوجوداین، نهتنها خسرو این درخواست صلح را نپذیرفت بلکه بنابر رویدادنامۀ سریانی سال 1234م، حملات خود را بر رومیان افزایش داد (Hoyland, 2011: 62). بار دیگر در حدود سال 615م و پس از سقوط شهر بسیار مهم اورشلیم و در خطرافتادن اسکندریه در مصر، بیزانس برای رسیدن به صلح ازطریق دیپلماتیک تلاش کرد. در این زمان بیزانس سه سفیر به نامهای المپیوس (Olympius)،لئونتیوس (Leontius)و آناستازیوس (Chronicle of Paschale) را نزد خسرو فرستاد. این سه سفیر همراه خود نامهای از سنای بیزانس داشتند تا برای خسرو قرائت کنند. خوشبختانه جزئیات این سند مهم دیپلماتیک در رویدادنامۀ بینام یونانی موسوم به رویدادنامۀ عید پاک (Chronicle of Paschale) باقی مانده است.گویا نویسندۀ ناشناس رویدادنامه به نسخهای رونوشت از اصل نامه دسترسی داشته است؛ ازاینرو گزارش وی ارزش بسیاری دارد (Howard-Johnston, 2010: 45). متن این نامه از آن نظر جالب توجه است که در آن بزرگان بیزانس با جملاتی خاضعانه به خسرو نوشتهاند که: «از شما التماس میکنیم که مارا شایسته عفو بدانید» (Chronicle of Paschale, 1989: 160). در این نامه تمام تقصیرها برگردن فوکاس، امپراتور سابق بیزانس، انداخته شده است و وعده داده شده است که هراکلیوس، «حکمران باتقوا»، برخلاف فوکاس درصدد جبران قصور رومیان است.. متن این نامه از مهمترین اسناد بازمانده از روابط دیپلماتیک ایران و بیزانس در قرن هفتم میلادی است. درنهایت خسرو اینبار نیز صلح را نادیده گرفت؛ اما برخلاف بار قبل در پاسخ، نامهای برای هراکلیوس ارسال کرد. اصول متن این نامه در تاریخ بینام ارمنی منسوب به سبئوس باز مانده است. خسرو متن نامۀ خود را با عناوینی پرطمطراق و تحقیرآمیز آغاز کرده است که از غرور سرشار او از پس پیروزیهای پیاپی نشان دارد: «از خسرو که در میان خدایان مورد احترام است، ارباب و پادشاه تمام عالم و یکی از فرزندان اورمزد بزرگ، به بندۀ بیمقدار و ناچیز ما هراکلیوس...» (Sebeos, 1999: 79) در این نامه، خسرو به هراکلیوس پیشنهاد کرده است که خود و فرزندانش را تسلیم کند تا عفو شود. بدینسان، چون تلاشهای هراکلیوس و بزرگان بیزانس برای پایاندادن به جنگ ازطریق دیپلماسی به نتیجه نرسید، بهناچار در سال 622م، هراکلیوس همراه سپاه خود برای مقابله با نیروهای ایرانی از قسطنطنیه خارج شد (کولسنیکف، 1389: 149). نامۀ خسرو به هراکلیوس برای پاسخ به این پرسش راهگشاست که چرا خسرو حاضر به قبول پیشنهاد صلح طرف مقابل نشد. خسرو در این نامه گفته است که تمام سرزمینها و دریاها را بندۀ خود کرده است و تنها شهر قسطنطنیه باقیمانده است که فتح نکرده است و این کار را نیز بهزودی انجام خواهد داد (Sebeos, 1999: 80). ازاینرو، هدف نهایی خسرو از جنگ با بیزانس را باید نابودی کامل امپراتوری دانست و این خواستهای بود که هیچگاه ازطریق دیپلماسی و صلح حاصل نمیشد. به همین علت، ریشههای برقرارنشدن صلح در زمان خسرودوم را باید در این سیاست خارجی وی جستوجو کرد.
نقش مسیحیان نسطوری در خلع خسرودوم از سلطنت و برآمدن شیرویه هرچه ثروت و قلمرو خسرودوم گسترش مییافت، زوال قدرت او نزدیکتر میشد. عوامل متعددی در فروپاشی ناگهانی جهانگشاترین پادشاه ساسانی مؤثر بودند که پیش از همه باید به افزایش نارضایتیهای عمومی در داخل کشور اشاره کرد. طبری از درآمدهای مالیاتی خسرودوم و فشارهایی که از این راه بر مردم وارد میشد، تصویری گویا ارائه کرده است. بنابر گفتۀ طبری، فشارهای مالی که خسرو بر اتباع شاهنشاهی خود وارد میکرد، باعث شد تا مردم «خسرو و پادشاهیاش را ناخوش دانند» (طبری، 1378: 372تا377). گزارشی مشابه با این را ابناثیر در کتاب الکامل ذکر کرده است: «خسرو یک تن را گماشت تا بقایای مالیات مردم را جمعآوری کند و او بسیار سختگیری نمود تا جمعی از مردم به بابل رفتند و آنجا شیرویه پسر خسرو را ملاقات کردند» (ابناثیر، 1386: 118). در عهد خسرودوم، بخش اصلی درآمدهای دربار ساسانی صرف هزینههای جنگ با رومیان میشد؛ همچنین سالها جنگ مداوم با همسایۀ غربیِ قلمرو شاهنشاهی، جز ازطریق تأمین مداوم نیروهای انسانی امکانپذیر نبود که این خود در درازمدت از مهمترین انگیزههای نارضایتیهای داخلی، از سیاستهای خسرودوم بود. در میان بزرگان دولت ساسانی نیز بهعلت رفتارهای خسرو با آنها در طول سالهای جنگ، نارضایتیها از او رو به افرایش بود (کریستنسن، 1382: 321). ازسویدیگر، سیاستهای دینی خسرودوم در قبال مسیحیان کشور، ناخشنودی بخش مهمی از ساکنان داخلی قلمرو او را باعث شد. این عوامل در براندازی او از تخت سلطنت نقش بارزی ایفا کردند.. خسرو در آغاز سلطنت، راﺑﻂﮥ خوبی با مسحیان قلمرو خود برقرار کرد. دراینمیان نباید از نقش دو همسر مسیحی او، یعنی شیرین آرامی و مریم رومی، غافل بود که در ورای افسانههای دلکش ادبی دربارۀ آنها، واقعیتی تاریخی نهفته است.11 همچنین کمکهای موریس، امپراتور بیزانس، در سالهای نخست سلطنت خسرودوم، حسی از احترام به آیین مسیح در او به وجود آورده بود. بهگفتۀ طبری: «چون خسرو سپاهیان رومی را به نزد موریس بازپس فرستاد، نامهای به ترسایان نگاشت و ایشان را رخصت داد تا کلیساها بسازند و هرکه بخواهد بهجز مجوس، به کیش ایشان درآید» (طبری، 1378: 309). بنابر روایتی از اواگرویس (Evagrius)، چون خسرو پس از شکستدادن بهرام چوبین پایههای سلطنت خویش را محکم کرد، صلیبی زرین به کلیسای سرگیوس (St.Sergius) شهید در سرگیوپلیس (Sergiopolis) اهدا کرد (Evagrius, 2000: 311). سعیدبنبطریق روایتی فراتر از تمام اینها دارد و گوید که: «خسرو آیین نصارا بگرفت» (سعیدبنبطریق، 1909: 5).12 بدینسان، بزرگان مسیحی همواره در دربار شاهنشاه در رفتوآمد بودند. در سال 595م و با مرگ یشوعیهباول، جاثلیق کلیسای نسطوری، خسرو در اقدامی بیسابقه خود برای انتخاب جاثلیق بعدی وارد عمل شد و دستور داد تا سبریشوع را به ریاست کلیسای نسطوری برگزینند.13بنابر روایت رویدادنامۀ بینام سریانی، موسوم به رویدادنامۀ خوزستان،14 شاه و دو همسر مسیحیاش، همواره سبریشوع را بس گرانقدر میشمردند (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 60). امروزه زندگینامهای کهن به زبان سریانی از شرح زندگانی این سبریشوع به دست ما رسیده است که اخبار مهمی از تاریخ کلیسای نسطوری در قلمرو دولت ساسانی دارد.15 در این متن، روایتی باشکوه از استقبال شاهنشاه از جاثلیق تازه وجود دارد. بنابر متن این زندگینامه، چون سبریشوع به مقام جاثلیقی برگزیده شد، به دربار شاهنشاه فراخوانده شد. در راه کلیسا به قصر، سربازان خسرو اصرار کردند که جاثلیق سبریشوع بر پشت اسب شاهی بنشیند. اسبی که بهطور خاص برای او فرستاده شده بود؛ اما سبریشوع خودداری کرد و همچنان پیاده به راه خود ادامه داد. سربازان سلطنتی سعی کردند که او را بهاجبار بر پشت اسب قرار دهند؛ اما راهب پاکباخته به قدرت خدا از حرکت اسب جلوگیری کرد و سربازان مجبور شدند به او اجازه دهند که تمام راه را برای ساعتها و در میان جمعیت پیاده طی کند! این داستان بهشکلی آشکار نشاندهندۀ علاقۀ نویسندۀ متن به ابراز این نکته است که باوجوداینکه خسرو قدرت جهانی را در دست داشت و قادر بود به میل خود جاثلیق کلیسای مسیحی را تعیین کند، قدرت الهی در دست مردان خدا مانند سبریشوع بود. این مثال جالبی است از تعامل بین قدرت کلیسایی و قدرت شاهنشاه؛ هرچندکه در عمل، خسروپرویز با این کار اختیار کلیسای شاهنشاهی ساسانی را در دست گرفت (Payne, 2015: 2-5). در این زمان جبرائیل، اهل سنجار و درستبد16 و پزشک خاص شاهنشاه، در دربار نفوذی فراوان داشت. او پیرو آیین یعقوبیان بود و موفق شد که شیرین، همسر محبوب خسرو، را نیز با خود همساز کند و اینگونه فشارهایی بر نسطوریان وارد کند. پس از مرگ سبریشوع، اینبار نیز خسرو برآن شد که نظر خود را در انتخاب جاثلیق تازه به کرسی نشاند؛ اما نسطوریان شخصی به نام گریگوریس فراتی17 را به این سمت برگزیدند و بهاینعلت، خسرو کینهای از نسطوریان در دل گرفت (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 63). گریگوریس پس از مدت اندکی از دنیا رفت و با مرگ او، خسرو به نسطوریان اجازه نداد که جاثلیقی تازه برگزیدند. بنابر رویدادنامۀ سریانی خوزستان، بهعلت شرارتهای جبرائیل و نفرت او از کلیسای نسطوری، دستگاه کلیسایی مدتی بدون رئیس ماند؛ تااینکه مسیحیان نسطوری، مارآبا را برای رهبری کلیسا برگزیدند که خادم بزرگ کلیسای تیسفون و مردی باعزت و خردمند بود (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 70). خسرو تا زمان مرگ خود، یعنی سال ۶۲۸م، اجازه نداد که جاثلیق جدیدی برای کلیسا تعیین شود و درنتیجه نزدیک به نوزده سال، کلیسای نسطوری بدون جاثلیق ماند. روایتی مفصل از این تصمیم خسرو در کتاب حکامِ توماس مرگایی به زبان سریانی باقیمانده است.18 بنابر نوشتۀ توماس: «هنگامیکه خسرو متوجه شد که مسیحیان، آن جاثلیقی را که مدنظر او بوده است برنگزیدهاند، تمام عشق و دوستی خویش به مسیحیان را فراموش کرد و به خدایش، خورشید، سوگند خورد که تا زمانیکه من زندهام، جاثلیق دیگری در کشور شرق (ایران) برگزیده نخواهد شد» (Thomas of Marga, 1893: 89). این تصمیم خسرو لطمههای سنگینی بر کلیسای نسطوری وارد کرد؛ بهگونهایکه در گزارش صورتجلسۀ شورای کلیسای برگزارشده در سال 612 م، روحانیان نسطوری به خسرو اعلام کردند: «سالیان درازی است که ما دیگر رئیسی نداریم و کلیسا خسارات فراوانی دیده است» (Chabot, 1902: 403). همچنین از این دوران نامههای ارزشمندی از یشوعیهب،19 اسقف موصل، در دست است که در پارهای از آنها، شکایتهای او به همتایان مذهبی خود از اوضاع بد نسطوریان بهعلت فشارهای خسرودوم بازتاب یافته است. او در این نامهها از خسرودوم باعنوان «آزاردهندۀ دین خدا» یاد کرده است (Scott, 1904: XXX). خسرو در اقدامی دیگر نیز، بر یکی از خاندانهای ثروتمند و دارای نفوذ نسطوری ضربهای وارد کرد. ﻧﺘﻴﺠﮥ این اقدام بسیار زود نمایان شد و در برکناری خسرو تأثیر مستقیم گذاشت. بنابر رویدادنامۀ سریانی خوزستان: «در آن زمان در دربار شاه، شخصی بود یزدین (yzdyn)20 نام اهل کرخا در بتگرمایه.21 این مرد یکی از حامیان کلیسا بود، مانند کنستانتین و تئودوسیوس و در همهجا کلیساها و دیرهایی بهمانند اورشلیمِ آسمانی میساخت. او مانند یوسف در چشم فرعون مورد محبت خسرو بود و حتی از آنهم بیشتر. درنتیجه هم در قلمرو ایران و هم در روم مشهور بود». بنابر متن این رویدادنامه، یزدین هر روز، از صبحی تا صبحی دیگر، هزار ستر نقره نزد شاه میفرستاد (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 75). بنابر گفتۀ طبری، این یزدین والی عشور تمام ایران بوده است (طبری، 1378: 401). یزدین خود از مسیحیان نسطوری بود و با ثروت و قدرتی که در اختیار داشت، در حفظ موقعیت نسطوریان در ایران وزنۀ مهمی به شمار میرفت. باوجوداین، پس از مرگ یزدین که بهاحتمال به تحریک شخص خسرو انجام شد، شاهنشاه اموال و داراییهای او را ضبط کرد و با همسر و فرزندان وی بدرفتاری کرد (Thomas of Marga, 1893: 111). شاید درست باشد که هدف از این اقدام خسرو را بهدستآوردن منابع مالی سرشار خاندان یزدین، بهعلت کمبود بودجه و احتیاج به منابع مالی تازه برای اداﻣﮥ جنگ، بدانیم (Greatrex & Lieu, 2005: 318). مرگ یزدین نهتنها برای خاندان او بلکه برای تمام کلیسای نسطوری زیانبار بود. یشوعیهب، اسقف موصل، در یکی از نامههای خود به شخصی به نام سبریشوع، از اوضاع بد نسطوریان پس از مرگ یزدین گله کرده است (Scott, 1904: XXXII). اقدام خسرو علیه خاندان یزدین موجب شد تا همزمان با پیروزیهای هراکلیوس در قلمرو ایران و رسیدن او تا دستگرد و فرار خسرو به تیسفون، شمطا که یکی از پسران یزدین بود، مقدمات شورش علیه خسرو و خلع او از سلطنت را فراهم آورد. شمطا در جایگاه سرکردۀ شورشیان، در این راه تنها نبود و بسیاری از بزرگان و سپاهیان او را همراهی میکردند.22 بنابر نوشتۀ توماس مرگایی، در برگزیدهشدن شیرویه که جانشین پادشاه مخلوع شد، شمطا نقش مهمی ایفا کرد (Thomas of Marga, 1893: 111). روایات شورش شمطا و نقش او در براندازی خسرو در هیچکدام از منابع دوران اسلامی ذکر نشده است و ما تنها ازطریق منابع کهن مسیحی که به زبان سریانی است، از این واقعه آگاهی داریم. بدینسان قیام شمطا بر خسرودوم و برگزیدن شیرویه را باید نخستین تأثیر مستقیم مسیحیان نسطوری در پایان جنگ و برقراری صلح میان ایران و بیزانس پس از خلع خسرو از سلطنت دانست.
انتصاب یشوعیهبدوم به سمت جاثلیقی کلیسای نسطوری یشوعیهبدوم در نیمۀ دوم قرن ششم میلادی در روستای جدال، از توابع سرزمین بیت عربایه و در نزدیکی شهر نصببین، به دنیا آمد (Scher, 1911: 234). او برای تکمیل تحصیلات دینی خود به مدرسۀ نصیبین پیوست؛ اما در آن سالها اختلاف بین نسطوریان ارتدکس و کسانی که موقعیتی نزدیکتر به خالکدونیها داشتند، مانند حناﻧﮥ حذیبی، باعث بهوجودآمدن مشکلات بسیاری در دستگاه کلیسای شرق شد (Brock, 2011: 218). اوج این اختلافات در شهر نصیبین و مدرسۀ دینی آن بود. در اوایل قرن هفتم میلادی، خسرودوم گریگوری کشکری را به سِمَت بطریقی نصیبین گماشت و او تا زمان مرگ خود در سال ۶۱۰م، در این مقام باقی بود (Jullien, 2008: 16-18). دراینزمان مدیر مدرسۀ دینی نصیبین حنانه حذیبی23 بود و او در جزئیات خاصی با تفسیرهای تئودورمپسوهستی، در جایگاه یکی از شارعان مذهب نسطوری، اختلافنظر داشت؛ اما گریگوری کشکری در مقام بطریق نصیبین، بههیچروی تحمل چنین تفاسیری از دین را نداشت. دعوای بین گریگوری و حنانه حذیبی باعث بهوجودآمدن اختلافی اساسی در ایدئولوژی این مدرسه شد که به نام «اشتقاق حنانهای» معروف است (کریستنسن، ۱۳82: 350). به این علت، یشوعیهب در سال 597م مدرسۀ نصیبین را ترک کرد تا از هواخواهان حنانه دوری گزیند. وی از نصیبین راهی بلد شد و اندکی بعد به مقام اسقفی آنجا رسید (Brock, 2011: 218). بنابر رویدادنامۀ سریانی موسوم به خوزستان، یوشعیهب در جوانی ازدواج کرده بود و این برخلاف رسم آن روزگار روحانیان نسطوری بود؛ بااینحال، شور و حرارت دینی باعث شده بود تا این موضوع در پیشرفت او مانعی ایجاد نکند (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 75). با مرگ خسرودوم، مسیحیان نسطوری فرصتی یافتند تا بار دیگر نظام اداری کلیسای خود را تجدید کنند و پس از نوزده سال، جاثلیقی از میان خود برگزینند.. بنابر رویدادنامۀ خوزستان، در روزگار شیرویه مسیحیان در صلح و آرامش میزیستند و همچنین روایتی در دست است که بنابر آن، شیرویه مسیحیان قلمرو خویش را سه سال از پرداخت مالیات معاف کرد (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 73تا75). در سال 628م، اسقفان نسطوری بهمنظور برگزیدن جاثلیق کلیسای نسطوری انجمنی برپا کردند که متأسفانه امروزه شرحی از جزئیات و مصوبات آن برجا نمانده است. تنها ازطریق کتاب حکامِتوماس مرگایی، بازسازی بخشهایی از حوادث رخداده در این انجمن ممکن است. بنابر نوشتۀ توماس، این انجمن به فرمان شخص شیرویه برپا شده بود و در ابتدا تمام اسقفان خواهان آن بودند که بابای کبیر به مقام جاثلیقی برگزیده شود؛ اما بابای چون ترجیح میداد که آخرین روزهای عمر خود را بهشکلی راهبانه در صومعه سپری کند، از پذیرفتن این مقام خودداری کرد و اینگونه بود که اسقفان یشوعیهب را که بنابر متون سریانی «به هرگونه فضیلتی آراسته بود»، به مقام جاثلیقی برگزیدند (Thomas of Marga, 1893: 116).
گامهای اولیۀ برقراری پیمان صلح در زمان شیرویه با مرگ خسرودوم در سال 628م، مذاکرات صلح میان هراکلیوس و پادشاه جدید ساسانی، یعنی شیرویه، آغاز شد. هراکلیوس که پس از غارت دستگرد نگران آن بود که نیروهای ایرانی او را ازهرطرف محاصره کنند، بهسوی شمال بازگشته بود و در این زمان، همچنان در گنزگ اقامت داشت. مادامیکه با شورش بزرگان و درباریان، تخت سلطنت سلسلۀ ساسانی لرزان بود، هراکلیوس با ارسال خبرچینان به مناطق درونی شاهنشاهی، بهشکلی مداوم از اخبار مطلع میشد (شاپورشهبازی، 1389: 645). شیرویه پس از تاجگذاری بهمنظور پیشبرد صلح با امپراتور بیزانس، دو سفیر را به گنرک فرستاد تا با هراکلیوس ملاقات کنند (کولسنیکف، 1389: 162). این سفیران نامهای همراه خود داشتند که خبر بر تخت نشستن شاه جدید در آن نوشته شده بود و شیرویه در آن درخواست صلح با امپراتور را مطرح کرده بود. خوشبختانه رونوشت بخشی از نامۀ شیرویه به هراکلیوس در رویدادنامۀ عید پاک باقیمانده است که از حیث اصالت، اهمیت فوقالعادهای دارد. در این نامه، شیرویه چنین عنوان کرده است: «و ما تصمیم گرفتیم تا با شما قیصر رومیان، برادر خود و دولت روم و سایر ملتها و سایر شهریارانِ همسایه خود در صلح و آرامش به سر بریم» (Chronicle of Paschale, 1989: 188).. هراکلیوس که تا پیش از این تنها در فکر انعقاد صلحی با خسرودوم بود تا با آن به اوضاع آشفتۀ قلمرو خویش پایان دهد، اینک خواستار قراردادی بود که نهتنها به جگ خاتمه دهد بلکه از آن بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی نیز کند (طبری، 1378: 410). مهمترین خواستههای هراکلیوس استرداد سرزمینهای تصرفشده ازسوی ایرانیان و همچنین پسگرفتن صلیب راستین بود. متأسفانه متن رویدادنامۀ عید پاک در نسخۀ خطیِ یگانۀ24 خود، در میانۀ نامۀ شیرویه دچار آسیبدیدگی شده است و خواندن باقی متن ممکن نیست؛ ولی براساس آثار بعدی، نظیر کتاب تاریخ نیکوفارس،25 میدانیم که هراکلیوس در پاسخ شیرویه نامهای نگاشته است و در آن آمادگی خود را برای صلح اعلام کرده است (وینتر، 1386: 136). در گرماگرم مذاکرات، شیوع بیماری طاعون جان بسیاری از بزرگان و حتی شخص شاهنشاه را گرفت (مسعودی، 1382: 1/274) و به این علت، از مذاکرات ﻧﺘﻴﺠﮥ نهایی حاصل نشد؛ هرچندکه هر دو طرف قاطعانه خواهان آن بودند. با مرگ شیرویه، هراکلیوس تلاش کرد با دخالت در اوضاع آشفتۀ دربار ساسانی، بیشترین سود را نصیب خود کند. او بهازای حمایت از شهربراز در مقابل شاهنشاه جدید، یعنی اردشیرسوم خردسال، اجرای مفاد صلح را خواستار بود. گویا نخستین گامهای اساسی در اجراییشدن صلح میان دو دولت در زمان حکمرانی شهربرازِ غاصب برداشته شد. بنابر تاریخ ارمنی منسوب به سبئوس (Sebeos, 1999: 226) و تاریخ نیکوفارس، در این زمان صلیب راستین به نزد رومیان فرستاده شد. نیکوفارس همچنین از وعدۀ شهربراز مبنیبر پرداخت مقدار هنگفتی مال به هراکلیوس سخن گفته است (شاپورشهبازی، 1389: 665). بااینحال، شهربراز مدت بسیار کوتاهی سلطنت کرد و بار دیگر، صلح میان دو دولت صورت نهایی به خود نگرفت. بنابر گزارشی از مقدسی، مدت حکمرانی شهربراز تنها بیست روز بود (مقدسی، 1381: 521) و بنابر قول مسعودی، چهل روز حکمرانی کرد (مسعودی، 1381: 96).26 با مرگ شهربراز، بزرگان درباری دختر خسرودوم، یعنی پوراندخت، را به سلطنت برگزیدند (نهایةالارب، 1374: 437و438). در این زمان، هراکلیوس گنزک را تخلیه کرده بود و در سوریه اقامت گزیده بود. اوضاع آشفتۀ مرزهای ایران و بیزانس و پراکندگی نیروهای نظامیِ دو طرف در سرمینهای مختلف، لزوم نهاییکردن قرارداد صلح را ایجاب میکرد؛ از این جهت، قدمهای نهایی انعقاد پیمان صلح در دوران سلطنت پوراندخت برداشته شد.
سفارت یشوعیهبدوم و قطعیشدن صلح در زمان پوراندخت در زمانیکه پوراندخت بر تخت سلطنت نشست، ایرانیان بخشهایی از سرزمینهایی را که در عهد خسرودوم تصرف کرده بودند تخلیه کردند و صلیب راستین را نیز به رومیان باز پس دادند؛ اما همچنان قرارداد صلح میان دو طرف نهایی نشده بود. ازاینرو، پوراندخت به مذاکرات نهایی با هراکلیوس تصمیم گرفت. او این کار را به روحانیان مسیحی قلمرو خویش سپرد. برایناساس یشوعیهبدوم، جاثلیق کلیسای نسطوری، برای نهاییکردن مذاکرات صلح با هراکلیوس سفیر ملکه شد (Brock, 2011: 218). یشوعیهب برای انجام مأموریت خود، تعدادی از روحانیان مسیحی را با خود همراه کرد. بنابر رویدادنامۀ سریانی خوزستان، قوریاقوس (Georgias of Nisibis) اهل نصیبین و جبرائیل اهل کرخه در بت گرمایه و ماروتای گوسترایی (Marutha) همراه او بودند (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 88). همچنین توماس مرگایی، از شخص دیگری با نام مار پائول مطران حذیب (Paul of Adiabene) نیز در این هیئت نام برده است (Thomas of Marga, 1893: 116). در این هنگام، هراکلیوس در شهر حلب در سوریه اقامت داشت. بنابر رویدادنامۀ سریانی خوزستان، چون سفیران به سوریه رسیدند، نزد هراکلیوس از آنها استقبال باشکوهی شد و او هرچه آنها میخواستند، اجابت کرد (رویدادنامۀ خوزستان، 1395: 89). بنابر گزارش طبری، یشوعیهب در این سفر صلیب راستین را به هراکلیوس تحویل داده است (طبری، 1378: 410)؛ اما همانطورکه نولدکه نشان داده است، این خبر درست نیست و صلیب راستین را کمی پیشتر و بهاحتمال، شهربراز به رومیان پس داد (طبری، 1378: 410). نتایج مذاکرات بهطور کامل بهسود رومیان بود؛ آنگونهکه طرف ایرانی متعهد شد تا نهتنها از سرزمینهایی عقب نشیند که خسرودوم تصرف کرده بود، بلکه سرزمینهایی که موریس در ازای کمک به خسرو از ایران دریافت کرده بود نیز به رومیان مسترد شود (Greatrex & Lieu, 2002: 228). متأسفانه شرح دقیقی از مفاد صلحنامۀ سال 630م میان ایران و بیزانس برجای نمانده است. در عوض داستانهایی از مجادلات مذهبی میان نمایندگان نسطوری ایران و مسیحیان بیزانس در متون سریانی بازمانده است (Thomas of Marga, 1893: 128-130).. یکی از پرسشهای اساسی این است که به چه علتی در چنین موقعیت حساسی، هیئت سفیران ایرانی را گروهی از بلندمرتبهترین روحانیان مسیحی کلیسای شاهنشاهی تشکیل دادند و نه گروهی از بزرگان درباری. پاسخ به این پرسش ازاینطریق میسر میشود که ببینیم پس از به یغما رفتن صلبیب راستین در اورشلیم به دست سپاهیان خسرو، در قلمرو بیزانس چه رخ داد. صلیب راستین مهمترین سمبل آیین مسیح بود که انتقال آن از «اورشلیم آسمانی» به تیسفون، شور مذهبی فراوانی را در تمام قلمرو امپراتوری برانگیخت. این رویداد اتحاد تمام مسیحیان ساکن در امپراتوری بیزانس را باعث شد و به همین علت، کلیسای امپراتوری بخش مهمی از داراییهای خود را در اختیار هراکلیوس قرار داد تا با استفاده از آن، سپاه ازهمپاشیدﮤ خود را بازسازی کند (وینتر، 1386: 35). اینگونه، برای رومیان جنگ رنگوبویی مذهبی گرفت (محمودآبادی، 1392: 296). انتخاب یشوعیهبدوم در مقام نمایندﮤ شاهنشاهی ساسانی بهمنظور انجام مذاکرات صلح با امپراتور بیزانس را باید در راستای همین موضوع دانست. در زمانیکه نیروهای رومی خود را سربازانی در راه دفاع از صلیب راستین میدیدند، انتخاب بلندپایگان کلیسای شاهنشاهی ساسانی در جلب اعتماد طرف مقابل برای دستیابی به صلح نهایی نقش مهمی ایفا میکرد. بدینسان، با انعقاد نهایی پیمان صلح، سالها جنگ میان دو دولت به پایان رسید و با ظهور اعراب مسلمان، این پیمان صلح را باید آخرین رابطۀ دیپلماتیک میان دولت ساسانی و رومیان دانست.
نتیجه بنابر آنچه گفته شد، نقش مسیحیان نسطوری در برقراری صلح میان ایران و بیزانس به دو بخش تقسیم میشود: اول تأثیری غیرمستقیم بود که با قیام شمطا بر خسرو و عزل وی از سلطنت و برآوردن شیرویه در مقام جانشین او صورت گرفت. در زمان حیات خسرودوم، امپراتوری و بزرگان بیزانس چندینبار از شاهنشاه ساسانی تقاضا کردند که جنگ متوقف شود و میان دو دولت صلحی برقرار شود؛ اما توجهنکردن خسرو به این تقاضاها ثابت کرد که وی جز نابودی کامل دولت بیزانس و تصرف کامل و دائم سرزمینهای قلمرو آن، هدفی در سر ندارد و تا زمانیکه او بر تخت قدرت تکیه دارد، رسیدن به صلح ناممکن است. همچنین خسروپرویز طی سالهای طولانی، در امور کلیسای نسطوریِ قلمرو خود موضعی مداخلهجویانه در پیش گرفت که این موضوع باعث شد بخش عمدهای از مسیحیان، او را همچون دشمن کلیسای شرقی بنگرند. این امر درنهایت به قیام شمطا، فرزند یزیدین از بزرگترین حامیان کلیسای نسطوری، منجر شد. با قیام شمطا و همدستان او بر خسرو، درحقیقت نخستین مانع پایان جنگ و برقراری صلح برداشته شد. ازسویدیگر، پس از مرگ خسرودوم مذاکرات میان دو دولت آغاز شد؛ اما نتیجۀ نهایی بهسرعت به دست نیامد. دومین تأثیر مسیحیان نسطوری در نهاییشدن قرارداد صلح میان دو طرف را باید همزمان با اعزام یشوعیهبدوم، جاثلیق کلیسای نسطوری، به نزد هراکلیوس ازسوی ملکه پوراندخت دانست. با ارسال صلیب راستین از اورشلیم به تیسفون در زمان خسرودوم، جنگ میان دو دولت ﺟﻨﺒﮥ دینی به خود گرفت. ملکه پوراندخت با انتخاب یشوعیهبدوم در مقام نمایندۀ دولت ساسانی برای انجام مذاکرات صلح، درحقیقت بهدنبال جلب اعتماد طرف مقابل بود. در سال 630م و با مذاکرات میان هراکلیوس و یشوعیهب، فصل روابط دیپلماتیک میان دولت ساسانی و رومیان بسته شد و بنابر مفاد پیماننامۀ صلح، دولت ساسانی متعهد شد تمام سرزمینهایی را که خسرودوم از سال 602م به تصرف خود درآورده بود، به طرف رومی بازگرداند.
پینوشت 1. Flavius Mauricius Tiberius Augustus. 2. Chronicle of 1234. این رویدادنامه را نویسندهای ناشناس بین سالهای 1237تا1240م، در ناحیۀ ادسا نگاشته است و بدان سبب که شرح حوادث عالم از آغاز خلقت تا سال 1234م را دربرمیگیرد، امروزه به نام رویدادنامۀ 1234م خوانده میشود. از متن این رویدادنامه اطلاعاتی دربارﮤ نویسندﮤ متن به دست نمیآید؛ اما در این متن، جزئیات فراوان دربارﮤ حوادث سالهای منتهی به اواخر قرن دوازدهم و سالهای نخست قرن سیزدهم نشان میدهد که نویسنده خود شاهد عینی بسیاری از این وقایع بوده است. جز این، نویسنده برای شرح حوادث پیش از روزگار خود از منابع کهنتری ازجمله دیوزینوس تل محری، یوحنا افسوسی و همچنین منابع دوران اسلامی استفاده کرده است. 3. میخائیل سریانی نویسندۀ سریانیزبان قرن دوازدهم میلادی و بطریقِ کلیسای یعقوبی انطاکیه، صاحب کتابی باعنوان رویدادنامه است که از بزرگترین و آخرین تواریخ نگاشتهشده به زبان سریانی است. این اثر شرح وقایع جهان را از زمان خلقت تا سال 1195م دربرمیگیرد. 4. این کتاب را در نیمۀ قرن هفتم میلادی نویسندهای ناشناس نگاشته است. پس از انتشار متن ارمنی این کتاب، بدون هیچ دلیل قانعکنندهای به سبئوس، اسقف ارمنی نسب داده شد؛ اما امروزه این فرضیه را پژوهشگران تأیید نمیکنند و ازاینرو، بهطور معمول آن را با نام تاریخ سبئوس دروغین معرفی میکنند. نویسندۀ کتاب برای روایات خود از منابع کهن و رسمی استفاده کرده است؛ ازاینرو مطالب آن برای دوران سلطنت خسرودوم اهمیت فراوانی دارد. 5. دربارۀ قیام بسطام پس از مرگ برادرش بندوی بنگرید به: فرای 1383: 262. 6. از قرن پنجم میلادی، شاهان ساسانی اغلب به بهانۀ نگهداری از گذرگاههای کوهستانی قفقاز در برابر اقوام کوچروی نیمهوحشیِ شمالی، سالانه مبالغی را از امپراتوران روم و بیزانس دریافت میکردند. کتاب تاریخ منسوب به یوشعستون نشین، به زبان سریانی که در اوایل قرن ششم میلادی نوشته شده است، حاوی اطلاعات مهمی از چگونگی دریافت این مقرریها از سوی شاهان ساسانی است (Joshua the Stylite, 2011: 8-9). 7. گزارش دقیق فتح شهر انطاکیه به دست خسرودوم در منابع کهن تاریخی بهدرستی ضبط نشده است. هویلند بیشتر این روایات را گردآورده است. بنگرید به: Hoyland 2011: 60 8. دربارۀ ادعای خونخواهی خسرو از فوکاس بنگرید به: (طبری، 1378: 312) و میخائیل سریانی (Michael the Syrian, 1993: 121) روایاتی مشابه و مهم دارند. 9. سعیدبنبطریق درکتاب نظمالجوهر گزارشی منحصربهفرد دربارۀ اتحاد میان یهودیانِ اورشلیم و سپاهیان خسروپرویز در جریان گشودن شهر اورشلیم توسط ایرانیان دارد که درخور توجه است (سعیدبنبطریق، 1909: 5و6). 10. و فیب اول سنة من ملکه أرسل وفدًا الی ملک الفرس لیصالحه فلم یجبه. 11. تعدادی از کهنترین منابع برای دوران سلطنت خسرودوم نظیر رویدادنامۀ سریانی موسوم به خوزستان و تاریخ ارمنی منسوب به سبئوس به این دو همسر مسیحی خسرو و نقش آنها در تحولات آیین مسیحی در داخل ایران اشارههای دست اول دارند. برای دیدن الگویی از روایات افسانهای دربارۀ این دو همسر در روایات اسلامی بنگرید به: ثعالبی، 1385: 333و334. 12.مقایسه کنید با روایتی از یعقوبی که گوید: «پارسیان گفتند که خسرو کیش نصرانی گرفته است» (یعقوبی، 1382: 1/209). 13. به نظر میآید که بین مرگ یشوع یهب اول و جاثلیقشدن سبریشوع یک سال فاصله بوده است و سبریشوع در ۵۹۶م به مقام جاثلیقی رسیده است (Flusin, 1992: 102-105). 14. این متن بینام را نخستین بار گوییدی در سال 1889م به پژوهشگران معرفی کرد. از این جهت تا سالها با نام رویدادنامۀ بینام گوییدی شناخته میشد. ولی در سالهای اخیر بیشتر با نام رویدادنامۀ خوزستان معرفی میشود. این متن را در حدود سال 650م نویسندهای ناشناس نگاشته است و از منابع بسیار مهم و دست اول برای دوران سلطنت خسرودوم به حساب میآید. 15. این متن را در تاریخی بسیار نزدیک به مرگ سبریشوع، یعنی در حدود سال 604م، یکی از شاگردان سبریشوع با نام پیتر نگاشته است (Brock, 1976: 29). 16. لقب پزشک مخصوص دربار ساسانی. 17. منظور فرات میشان است. 18. متن سریانی موسوم به کتاب حکام را در حوالی سال 860 م، توماس اسقف مَرگا نگاشت. این کتاب به شرح زندگی رهبران صومعۀ بیت عبی اختصاص دارد و حاوی اخباری تاریخی از اوضاع کلیسای شرق از اواخر قرن ششم میلادی تا روزگار نویسنده در اواسط قرن نهم میلادی است. توماس برای ضبط اخبار سالهای پایانی قرن ششم میلادی و همچنین نیمۀ نخست قرن هفتم میلادی، بهطور عمده از منابعی استفاده کرده است که بیشتر آنها امروزه به دست ما نرسیده است. ازاینرو مطالب کتاب وی برای ما دارای اهمیت است. 19. وی همزمان با هجوم اعراب مسلمان به ایران، به مقام جاثلیقی کلیسای شرق رسید و پس از آن با نام یشوعیهبسوم شناخته میشود. 20. از یزدین در چند متن مختلف نامبرده شده است؛ ازجمله رویدادنامه سیعرت. برای بررسی او و مدارک موجود رجوع کنید به: Flusin, 1992: 246-252. 21. منظور کرخاذ-بتسلوکاست. بتگرمایه نام سریانی استان گرمیکان در منطقه میانی بینالنهرین است. موقعیت جغرافیایی این منطقه واقع در شمال شرقی کشور عراق امروزی است. مرزهای شمالی این سرزمین محدود به رودخانۀ زاب کوچک و کوهستانهای شهرزور و حدِّ جنوبی آن نیز کوهستانهای همرین بوده است. همچنین رودخانۀ دجله مرزهای غربی آن را تشکیل میداده است (Hoffmann, 1880: 283). نام این استان در آثار جغرافیانویسان مسلمان بهشکل «باجرمی» درآمده است. 22. شاپورشهبازی فهرست مفیدی از مهمترین همدستان شمطا در قیام علیه خسرودوم را به دست میدهد (شاپورشهبازی، 1389: 642). 23. یعنی اهل حذیب (ḥdyb)که بهصورت یونانی آدیابنه نیز مشهور است. 24. این نسخۀ خطی با شمارۀ Vat.gr.1941 متعلق به قرن دهم میلادی است و اینک در کتابخانۀ واتیکان نگهداری میشود. در قرن شانزدهم میلادی حداقل سه رونوشت از روی این نسخه تهیه شد که دارای ارزش مستقل نیستند. 25. نیکوفارس پاتریاخ قسطنطنیه صاحب کتابی با عنوان تاریخ کوتاه است که شرح حوادث میان سالهای 602تا769م را دربرمیگیرد. یکی از نکات مهم کتاب وی این است که بخش مهمی از منابع استفادهشده او اینک به روزگار ما نرسیده است. 26. مسعودی در کتاب التنبیه و الاشراف چنین گفته است که داستان مفصلتری از زندگانی شهربراز را در کتابی با نام مقاتل فرسان االعجم آورده است که متأسفانه این کتاب امروزه باقی نمانده است (مسعودی، 1381: 96). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. منابع فارسی ابناثیر، علیبنابیالکرم، (1386)، اخبار ایران از الکامل ابن اثیر، ترجمۀ محمدابراهیم باستانیپاریزی، تهران: علم. . ابنبلخی، (1385)، فارسنامه، به تصحیح گای لیسترانج و رینولد آلن نیکلسون، تهران: اساطیر. . پیگولفسکایا، نینا، (1391)، ایران و بیزانس در سدههای ششم و هفتم میلادی، ترجمه کامبیز میربهاء، تهران: ققنوس. . ثعالبی، ابومنصور، (1385)، شاهنامۀ ثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران، ترجمۀ محمود هدایت، تهران: اساطیر. . دینوری، ابوحنیفه احمدبنداود، (1386)، اخبارالطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران: نی. . رویدادنامۀ خوزستان، (1395)، رویدادنامۀ سریانی موسوم به رویدادنامۀ خوزستان: روایتی از آخرین سالهای پادشاهی ساسانی، ترجمه و تعلیقات از خداداد رضاخانی و سجاد امیری باوندپور، تهران: سینا. . سعیدبنبطریق، (1909)، کتاب التاریخ المجموع علی التحقیق و التصدیق، به تصحیح لوییس شیخو، بیروت: مطبعه الآبا الیسوعیین. . شاپورشهبازی، علیرضا، (1393)، تاریخ ساسانیان، تهران: نشر دانشگاهی. . طبری، محمدبنجریر، (1378)، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، پژوهش تئودور نولدکه، ترجمه عباس زریاب، تهران: پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی. . فرای، ریچارد، (1383)، تاریخ ایران کمبریج؛ تاریخ سیاسی ایران در دورۀ ساسانیان، ج3، قسمت اول. . کریستنسن، آرتور، (1382)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمۀ رشیدیاسمی، تهران: ساحل. . کولسنیکف، علی ایوانویچ، (1389)، ایران در آستانۀ سقوط ساسانیان، ترجمۀ محمد رفیق یحیایی، تهران: کندوکاو. . محمودآبادی، سیداصغر، 1392، تاریخ ایران در عهد ساسانیان، تهران: پارسه. . مسعودی، علیبنحسین، (1381)، التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی. . ------، (1382)، مروجالذهب و معادنالجوهر، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: علمی و فرهنگی. . مقدسی، مطهربنطاهر، (1381)، آفرینش و تاریخ، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگه. . -----، (1374)، نهایةالارب فی تاریخ الفرس و العرب، به تصحیح محمدتقی دانشپژوه، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. . وینتر، انگلبرت و بئاته دیگناس، (1386)، روم و ایران دو قدرت در کشاکش و همزیستی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران: فرزانروز. . یعقوبی، ابنواضح، (1382)، تاریخ یعقوبی، ترجمۀ محمدابراهیم آیتی، تهران: علمی و فرهنگی.
ب. منابع لاتین . Agapius, (1912), “Kitab al-'Unvan”, Patrologia Orientalis 8. Vasiliev, A. (tr).
. Brock, S. (1976), "Syriac Sources for Seventh-Century History", Byzantine and Modern Greek Studies, Vol 2, pp. 17-36.
. Brock, S, (2011), “Isho’yahb II of Gdala”, Gorgias Encyclopedic Dictionary of the Syriac Heritage, New Jersey.
. Budge, W, (1886), The Book of the Bee, Oxford.
. Chabot, J. B, (1902), Synodicon Orientale, Paris.
. Chronicle of Paschale, (1989), Chronicon Paschale 284–628 AD, Whitby, M. & Withby, M(tr).Liverpool.
. Evagrius, (2000), The Ecclesiastical History of Evagrius Scholasticus, Whitby, M (tr.), Liverpool.
. Flusin, B, (1992), Saint Anastase Le Perse et L’histoire de La Palestine Au Début Du VIIe Siècle. Paris.
. Greatrex, G. & Lieu, S, (2005), The Roman Eastern Frontier and the Persian Wars Part II AD 363-630, London and New York.
. Hoffmann, G, (1880), Auszüge aus syrischen Akten persischer Märtyrer, Leipzig.
. Howard-Johnston, J, (2010), Witnesses to a World Crisis, Oxford.
. Hoyland, R, (2011), Theophilus of Edessa’s Chronicle, Liverpool.
. Joshuathe Stylite, (2000), The Chronicle of Pseudo-Joshua the Stylite, F. Trombley & J. Watt (trs.), Liverpool.
. Jullien, F, (2008), Le Monachisme En Perse: La Réforme d’Abraham Le Grand, Père Des Moines de l’Orient. Vol. 622. CSCO. Louvain.
. Michael the Syrian, (1901), Chronique de Michel le Syrien, Chabot, J.B. (ed. &tr).Paris.
. Norwich, J, (1998), A Short History of Byzantium, London.
. Palmer, A, (1993), The Seventh Century in the West-Syrian Chronicles, Liverpool.
. Payne, R, (2015), A State of Mixture, Okland.
. Scher, A, (1911), "Histoire nestorienne inédite: Chronique de Séert. Seconde partie.Patrologia Orientalis 7.2.
. Scott, P, (1904), The Book of Consolations, London.
. Sebeos, (1999), The Armenian History attributed to Sebeos, Thomson, R. (tr.), Liverpool.
. Theophanes, (1883), Chronographia recensuit, De Boor, C (ed). Lipsiae.
. Theophanes, (1997), The Chronicle of Theophanes Confessor, Mango, C. & Scott, R. (tr.) Oxford.
. Theophylact, (1997), The History of Theophylact Simocatta, Whitby. M (tr.), Oxford.
. Thomas of Marga, (1893), The Book of Governors, Budge, W. (tr.), London.
. Treadgold, W, (1997), A History of the Byzantine State and Society, Stanford.
. Venning, T, (2006), A Chronology of the Byzantine Empire, London. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,708 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,226 |