
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,685 |
تعداد مقالات | 13,846 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,774,116 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,959,454 |
حاجیهاشمخان لُنبانی لوطی یا لومپن؟ و بررسی چرایی شورش او (1239تا1240ق/1823تا1824م) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 11، دوره 9، شماره 3 - شماره پیاپی 35، مهر 1396، صفحه 151-169 اصل مقاله (299.89 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/jhr.2017.21788 | ||
نویسندگان | ||
سید علیرضا ابطحی1؛ مینا معینی* 2 | ||
1استادیار تاریخ، واحد نجف آباد، دانشگاه آزاد اسلامی، نجف آباد، ایران | ||
2دانشجوی دکتری تاریخ ایران دوره اسلامی، دانشگاه اصفهان، ایران | ||
چکیده | ||
در اصفهان دورﺓ قاجار همواره گروههایی نظیر اوباش، دزدان، الواط، یاغیان و غیره در راستای منافع شخصی یا منافع گروههای دیگر، به تحرکاتی دست میزدند که نابسامانی و هرجومرج و بینظمی در شهر را باعث میشد. یکی از این افراد حاجیهاشمخان لُنبانی بود. او عدهای از افراد را به دور خود جمع کرد و دست به شورش زد و برای مدتی اصفهان را در ترس و اضطراب فرو برد. در سال 1240ق/1824م، فتحعلیشاه قاجار با لشکرکشی به اصفهان این شورش را فرونشاند. چرایی شورش حاجهاشمخان و تعیین تعلق او به دستهجات شورشی یا لوطیان، موضوع اصلی این مقاله است که تلاش میشود به روش تاریخی و با شیوﺓ توصیفی- تحلیلی و انطباق داده ها و با استفاده از منابع و مآخذ موجود، دربارﺓ آن بحث، و این موضوع بررسی شود. بهنظر میرسد حاجیهاشمخان لنبانی و افرادش جزو لاﻳﮥ اشرار جامعه بودند که با استفاده از وضعیت نابسامان سیاسی و با انگیزههایی نظیر طمع در مال دیگران، غرور، فخرفروشی و انتقامجویی دست به شورش زدند. همچنین اگر لوطیان را از اخلاف عیاران برشماریم، اطلاق لوطی به حاجهاشمخان لنبانی و افراد تابع او درست بهنظر نمیرسد و باید او را در زمرﺓ افراد فرصتطلب شرور بهحساب آورد. | ||
کلیدواژهها | ||
لوطی؛ لومپن؛ حاجیهاشمخان؛ شورش؛ فتحعلیشاه قاجار | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه لوطیگری یکی از پدیدههای اجتماعی است که در دورﺓ قاجار بروز یافت و بهتدریج در تمام شهرهای ایران گسترش پیدا کرد؛ اما در برخی شهرها مانند اصفهان از پدیدهای اجتماعی فراتر رفت و به پدیدهای اجتماعی- سیاسی تبدیل شد. لوطیان شهر اصفهان با توجه به هدفها، برنامهها و اعتقادهای خود، با کمک حامیانی که داشتند، در سطح شهر به تحرکاتی دست زدند و نابسامانی و هرجومرج در شهر را باعث شدند. نقش لوطیان در تحولات سیاسی اجتماعی شهر اصفهان، بهخصوص در دورﺓ فتحعلیشاه (1211تا1250ق/1797تا1834م) و محمدشاه قاجار (1250تا1264ق/1834تا1848م)، تعیینکننده و مؤثر بود؛ چراکه کانونهای قدرت از این گروه حمایت کردند و لوطیان در جهت اهداف آنها عمل کردند. در این مقاله تلاش برآن است تا دربارﺓ اقدامات دارودﺳﺘﮥ حاجهاشمخان لنبانی که در آخرین سال سلطنت فتحعلیشاه قاجار برای مدتی شهر اصفهان را در ترس و اضطراب و ناامنی فرو بردند، بحث و این موضوع با دقت بررسی شود. سوالهایی که در این مقاله مطرح است، عبارت است از: لوطیانی که به این اعمال دست میزدند و بهطور مشخص حاجیهاشمخان لنبانی و افرادش، چه کسانی بودند؟ آیا از بازماندگان عیاران و جوانمردان بودند و راه آنها را ادامه میدادند، یا از تبهکاران و اشرار و ﻃﺒﻘﮥ لومپن بودند؟ چه عواملی شورش آنها را باعث شد؟ بهنظر میرسد که با توجه به تفاوت دید نویسندگان، اختلافنظرهایی دربارﺓ لوطیان و ویژگیها و کارکردهای آنها شکل گرفته است و این امر باعث شده است تا قضاوتهای متفاوتی دربارﺓ این گروه و عملکرد آنها به وجود آید. آنچه این مسئله را تشدید میکند سکوت بسیاری از منابع در اینباره است. پیشازاین، پژوهشگرانی به موضوع نقش لوطیان در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران توجه کردهاند؛ بهطور مثال علی بلوکباشی (1383) پدیدﺓ لوطی و لوطیگری را در حیات اجتماعی ایران بررسی کرده است؛ اما به شورش حاجهاشمخان اشاره نکرده است. چلونگر و خالدی (1387) به ارزیابی نقش سیاسی لوطیان در تحولات سیاسی شهر اصفهان در دورﺓ قاجار پرداختهاند؛ اما هدف آنها بهطور مشخص تمرکز بر چرایی و چگونگی شورش حاجهاشمخان نیست. جوادی یگانه، آقایی و مختاری (1390) نیز در مقالهای مرام و مسلک لوطیان را در دورﺓ قاجار بررسی کردهاند؛ ولی از شورش حاجیهاشمخان و اقدامات او سخنی به میان نیاوردهاند. پیشازآنکه وارد بحث شده و به بررسی موضوع اصلی مقاله بپردازیم، لازم است که بهصورت مقدمه دربارﺓ لومپنها، لوطیها و تفاوتهای آنها بهاختصار توضیحاتی ارائه شود.
معنای اصطلاحی واژﺓ لومپن لومپن1اصطلاحی است آلمانی که از نظر لغوی به معنای رنجبران ژندهپوش به کار میرود؛ ولی در مفهوم دقیق علمی آن به قشرهای وازده، ﻃﺒﻘﮥ خود را ازدستداده، جامعهستیز، بیریشه، به فساد کشیدهشده و فاقد هرگونه همبستگی طبقاتی اطلاق میشود که در جوامع سرمایهداری و اغلب در شهرهای بزرگ، از طریق مشاغل انگلی و غیرتولیدی و بهطور معمول در وضعیت بد و سخت زندگی میکنند (آقابخشی، 1383: 389؛ علیبابائی، 1369: 694). این افراد که شغل مشروع ثابتی ندارند یا به تعبیری دیگر، عادت به کارکردن را از دست دادهاند از طریق خودفروشی، قمار، خبرچینی، باجگیری، ولگردی، دزدی، چاقوکشی، اوباشی، گدایی، واکسی، دستفروشی و فالگیری روزگار میگذرانند (صدریافشار، 1369: 846؛ طلوعی، 1372: 759). لومپنها که عقبماندهترین، ناآگاهترین و ماجراجوترین افراد هر جامعه و نیروهای اجتماعی هستند اوباش، دزدان، چاقوکشان حرفهای، ولگردان، روسپیان، آدمهای شرور، مزدور و افرادی نظیر گدایان، بیخانمانها، فقیران و بیماران روانی آواره را شامل میشوند. از این گروه با نامهایی همچون جاهلها، اراذل، اجامر و اوباش، بیسروپاها، لاتولوت و مردم برﻫﻨﮥ خوشحال یاد میشود (کمالی، 1379: 219؛ انوری، 1381: 7/6439). ناآرامی و اغتشاش، نداشتن شغل و حرفهای خاص، وضع بد اقتصادی و اجتماعی، دارابودن نقش منفی و خطرناک در تحولات اجتماعی، قرارگرفتن در حاﺷﻴﮥ حیات اجتماعی، قانونشکنی، بینزاکتی و بیفرهنگی، پریشانی فکری و آشفتگی روانی از مهمترین ویژگیهای آنهاست (لیپست، 1381: 136؛ ساروخانی، 1370: 403). در کشورهای سرمایهداری، لومپنها بیشتر برآمده از کارگرانی هستند که به علتهای مختلف کار خود را از دست دادهاند یا در حالت فقر به سر میبرند (زادهمحمدی، 1385: 2)؛ اما در ایران، قشر لومپن کارگران بیکار یا روستاییان و دهقانانی هستند که به قصد یافتن کار، روستاها را ترک میکنند و به شهر میآیند؛ ولی «بهتدریج در بافت جغرافیایی و فرهنگی لومپن سقوط میکنند» (نوذری، 1387: 418). وضع خاص اقتصادی و اجتماعی لومپنها باعث میشود که بازﻳﭽﮥ نیروهای راست جامعه شوند و در شمار سیاهیلشکر جریانهای فاشیستی و ارتجاعی درآیند و از آنها علیه افراد و نهضتهای انقلابی و پیشرو استفاده شود. لومپنها در زﻣﻴﻨﮥ فکری و سیاسی استعدادی ندارند و به این جریانها علاقهمند نیستند و تنها برای رهایی از وضع نابسامان خود و رسیدن به «نان و نوایی» با جریانات مزبور همراه میشوند (آقابخشی، 1383: 389). در ایران عصر قاجار،،ماهیت استبدادی حکومت و آشوب و بینظمی و درگیری میان گروههای مختلف مذهبی و عقیدتی و سیاسی، رشد و تقویت قشر لومپن را باعث شد؛ چراکه همواره گروههای درگیر بهعلت نیروی بدنی خوب لومپنها و آشنایی آنها با شیوههای نبرد و جدال (زادهمحمدی، 1385: 16)، در برخورد با مخالفان از آنها استفاده میکردند. بهطور طبیعی و عادی، لومپنها جزء هیچیک از دو دسته گروههای فشار مدنظر گیروشه، یعنی گروههای شغلی و گروههای ایدئولوژیک، قرار نمیگیرد (گیروشه، 1380: 135و136)؛ اما در بررسی اجمالی تحولات ایران، از ابزارهایی محسوب میشدند که گروههای دیگر به کار میگرفتند تا علیه سازمانها و نهادها یا جریانها و احزاب و حتی علیه افراد دست به اقدام بزنند. بهطور کلی، چند عامل باعث شد که لومپنها در سده نوزدهم میلادی/سیزده قمری وارد صحنه سیاسی ایران شوند: 1. ضعف حکومت قاجار؛ 2. نیاز اعیان محلی و مقامات مذهبی به لومپنها، در نقش گروههای ضربت در تسویهحسابها علیه رقبا و مخالفان؛ 3. وقوع حوادث مهمی همچون انقلاب مشروطیت، به توپ بستن مجلس یا تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی که با زدوخورد و آشوب همراه بود (رک: نوذری، 1387: 425و426). اینک با اراﺋﮥ بحث فشردهای دربارﺓ لومپنها، لازم است تا دربارﺓ لوطیها و ویژگیهای آنان بهاختصار توضیحاتی دهیم.
معنای اصطلاحی واژﺓ لوطی در دانشناﻣﮥ ایرانیکا، واژﺓ لوطی اصطلاحی فارسی شناخته شده است که با دو معنای مثبت و منفی به کار میرود (EncyclopaediaIranica, 2014: 1). پژوهشگران و نویسندگانی که دربارﺓ تاریخ اجتماعی ایران قلم زدهاند، یا مسافران اروپایی که در قرن نوزدهم از ایران دیدن کردهاند و سفرنامههایی به جا گذاشتهاند، نظرهای متفاوتی راجع به لوطیها و اینکه آنها در ایران قرن نوزدهم چه جایگاهی داشتند، ارائه کردهاند. نظرهای آنها در قالب سه دیدگاه درخور بررسی است: دیدگاه اول به نویسندگانی نظیر نجمی و لمبتون متعلق است که معتقدند لوطیها از اخلاف عیاران (لمبتون، 1360:18) بودند و جوانمردان ازجانگذشته و مردان بیآلایش و ساده و پاکدلی بودند که بسیاری از خصوصیات انسانهای شریف و صفات بارز مردان روزگار گذشته را داشتند و صادقانه به حمایت از ضعیفان و درماندگان برمیخاستند. آنها بهحدی امین و مطمئن مردم بودند که مردان محل، به هنگام مسافرت، همسر و فرزندان خود را به یکی از آنها میسپردند (نجمی، 1374: 516). این جمعیت روزها بهدنبال کسبوکار بودند و شبها در قهوهخاﻧﮥ سر گذر جمع میشدند و ساعتی آنجا مینشستند و از حال یکدیگر باخبر میشدند و بعد به خانههای خود باز میگشتند. لوطیها با زورخانهها ارتباط تنگاتنگی داشتند، مراسم عزاداری ماه محرم و تعزیهها را سازمان میدادند، در خیابان گشتزنی میکردند و نگهبان حریم ﻣﺤﻠﮥ خود بودند (مستوفی، 1384: 1/303 و304). بهعقیدﺓ این نویسندگان، لوطیان در اصل آدمهای خوبی بودند؛ اما عناصر نامطلوب حکومت در راه وصول به اهداف خود، از آنها استفاده میکردند و بهتدریج گروه جدیدی چاقوکش و اوباش به وجود آمد که از سنت لوطیان و عیاران منحرف شدند (لمبتون، 1360: 19). این افراد بهصورت گردنکلفتهای اخاذ درآمدند که افراد ﻣﺤﻠﮥ خود را میکشتند، غریبهها را تهدید میکردند و به محلههای همجوار دستبرد میزدند (آبراهامیان، 1391: 30). در مقابل، نویسندگان دیدگاه دوم دربارﺓ لوطیها نظر مثبتی نداشتند و از این گروه به زشتی یاد کردهاند. ویلم فلور (Willem Floor) به نقل از میگود (Migeod)، آنها را اینگونه توصیف کرده است: گروه بیشماری مجرم، اغلب بیکار، از معنویات به دور و کسانی که از زندگی ناامید شده بودند (فلور، 1366: 280). عینالسلطنه آنان را هرزهگو، اغتشاشگر، ولگرد، بیسروپا و پست (عینالسلطنه، 1374: 1/877و878؛ 6/4315) معرفی کرده است. وی در جاییکه از بیاعتباری روزنامهنویسان سخن میگوید، روزنامهنویسان را در ردیف مشاغل پست و بیارزشی مانند کناس، مردهشور، لوطى، تونناب، میمونباز، خرسباز، فالگیر و رمال به حساب میآورد (عینالسلطنه، 1374: 9/7075). اغلبِ مسافران اروپایی دربارﺓ سارق و شروربودن لوطیها اتفاق نظر دارند. برایناساس، لوطیان افرادی حقهباز، دزد، معرکهگیر، خوشگذران، رذل و شریر بودند که سزاوار مجازات بودند (فلاندن، 1324: 326). آنها روزها یا خواب بودند یا در کوچهها و گذرها سرگردان بودند؛ ولی شبها برای دزدی و ماجراجویی و حتی قاچاق از خانه بیرون میآمدند (پولاک، 1361: 38). اشخاصی ولگرد و یاغی که بدون هیچ علتی نیرنگ و حقه میزدند و آشوب و ناامنی برپا میکردند و مردم عادی تلاش میکردند که سر راهشان قرار نگیرند و با آنها برخورد نکنند (اشراقی، 1378: 444؛ بروگش، 1374: 141و142). کسانی که به عرقخوری و قماربازی علاقه داشتند و شبها در منازل ارمنیها و یهودیهای شرابفروش گرد میآمدند. همچنین اکثر اوقات برای تفریح یا سودجویی، بینظمی و بلوا به راه میانداختند (گوبینو، 1367: 373). بروگش (Brugsch) لوطیها و جاهلهای محلات را خطرناکترین طبقات جاﻣﻌﮥ ایران دانسته است که دائم درصدد سوءاستفاده بودند و بهمحض آنکه موضوعی برای اعتراض و اعتصاب پیش میآمد، دور یکدیگر جمع میشدند و شروع به غارت اموال مردم میکردند؛ حتی متعرض زنان و کودکان میشدند (بروگش، 1368: 187). مارتین (Martin) به نقل از آشر (Ussher) و مونسی (Mounsey)، لوطیان را با کلماتی نظیر دزد و جیببر، هرزهگرد، آدمهای ناقلا و کسانی که از هرجومرج پیشآمده برای چپاول همسایگان خود بهره میبردند، توصیف کرده است. همچنین وی آنها را به قشری از جامعه متعلق دانسته است که اعضای آن هیچ راهی برای گذران معاش خود نداشتند و در بهترین وضع، صاحب شغلی بسیار متزلزل بودند (مارتین، 1389: 205). اما در دیدگاه سوم، اصطلاح لوطی برای برخی دیگر از گروههای اجتماعی به کار رفته است که کار سرگرمکردن مردم را بهعهده داشتند. نویسندگان صاحب این دیدگاه به رقاصان، مطربان، دلقکان، بازیگران، مارگیران، عنتریها، خرسبازان، شعبدهبازان و نمایشگران خیمهشببازی اشاره کردهاند و آنها را جزء دﺳﺘﮥ لوطیان معرفی کردهاند (اوبن، 1362: 250؛ ناصرالدینشاه، 1371: 75؛ سهامالدوله، 1374: 177؛ دالمانی، 1335: 196و197؛ مکنزی، 1359: 17). هنری پاتینجر (Henry Pottinger) ، یکی از مأموران سیاسى و نظامى هیئت ژنرال مالکم (Malcolm) که در زمان سلطنت فتحعلیشاه از ایران گزارشی تهیه کرد، دراینباره میگوید: «[وقتی] به اطاق خود مراجعت کرده، مشاهده نمودم اطاقم توسط 8یا9 نفر لوطى صاحب خرس اشغال شده است و براى اینکه از دست آنها خلاص بشوم مجبور بودم به آنها مقدارى پول بدهم و آنها نیز قول دادند که دیگر هیچ وقت مراجعت نکرده و مزاحم من نخواهند شد. لوطىها در ایران سِمت لودگى و مسخرگى دارند و شاید خوشحالترین طبقات این امپراتورى باشند؛ زیرا هرچه بخواهند و مایل باشند میکنند و بر زبان میآورند و هیچکس حتى اعضاى خانواده سلطنتى و صاحبمنصبان عالیرتبه دولتى جرئت ندارند موجبات رنجش و خلقتنگى آنها را فراهم کنند. گهگاهى از آنها بهعنوان وسیله انتقام علیه اشخاص نجیبى که مورد بىمهرى و یا غضب شاهانه قرار میگیرند، استفاده میشود و زن و بچه این اشخاص اعم از جنس ذکور و یا اناث به این لوطىها واگذار میگردد تا هرچه دلشان بخواهد ولو شنیعترین اعمال را با آنها انجام دهند» (پاتینجر، 1384: 244). باتوجه به تعاریف و تفاسیر فوق، لوطیان از لحاظ شیوﺓ معیشت و کاری که در جامعه انجام میدادند، به چند دسته تقسیم میشدند. میرزاحسینخان تحویلدار اصفهانی در کتاب جغرافیای اصفهان، آنها را به هفت گروه تقسیم کرده است که عبارتاند از: 1. لوطیهایی که شیر نگه میداشتند و دور شهر میگرداندند؛ 2. لوطیهای تنبک به دوش که بعضی از آنها خرس و میمون میرقصاندند؛ 3. لوطیهای حقهباز که کارهایی خارقالعاده و عجیب، نظیر چشمبندی و شعبده و امثال آن، انجام میدادند؛ 4. لوطیهای بندباز و چوبینه پا؛ 5. لوطیهای خیمهشبباز که شبهای شادی و عیش و عروسیها خیمهشببازی برپا میکردند؛ 6. «لوطیهای سر خواﻧﭽﮥ استاد بقال» که گویا طنزبازی میکردند و «لطیفهپرداز و بدیههگو و بامزه» بودند؛ 7. «لوطیهای زبردست خونخوار و اشرار شاربالخمر غماز و قمارباز و لاطی و زانی و دزد» که بهﮔﻔﺘﮥ او، همین گروه خرابی و ویرانی شهر و ناامنی را باعث میشدند (تحویلدار اصفهانی، 1388: 103تا105). به دستهبندی فوق گروه دیگری اضافه میشود؛ یعنی جوانمردان و عیاران که ﭘﻴﺸﮥ آنها پهلوانی بود و زورخانهها محل گردآمدن آنها بود. اما علت این همه اختلافنظر و سخنان ضد و نقیض دربارﺓ لوطیان چیست؟ چرا برخی نویسندگان آنها را ستایش کردهاند و برخی دیگر به زشتی از آنها یاد کردهاند؟ شاید یکی از علتها، واردشدن عدهای از لوطیان به ﺻﺤﻨﮥ سیاسی و همکاری همهجاﻧﺒﮥ آنها با قدرتهای سیاسی باشد. ازآنجاکه آنها در راستای اهداف نیروهای سیاسی از هیچ اقدامی فروگذار نکردند، منابع وابسته به این دسته آنان را ستودهاند؛ ولی در مقابل، گروههای رقیب و مخالف، آنها را سرزنش کردهاند و از آنها انتقاد کردهاند. شرکت لوطیان در اقدامات سیاسی باعث شد که گروهی از آنها به فساد کشیده شوند و به دستههایی از پنطیها،2لاتها، اوباش و جنجالگران تبدیل شوند. صرفنظر از این همکاری، گاهی برخی از پهلوانان در اقدامات اوباش و شورشها نقشهای مهمی داشتند که این امر باعث شده است بسیاری از پهلوانان را با اوباش و لاتها یکی بدانند (فلور، 1366: 259تا261). بنابراین ﻫﻣﮥ لوطیان از عیاران و پهلوانان نبودند و بسیاری از آنها از سنت لوطیان منحرف شدند و به فساد گراییدند. ازاینرو، لوطیان از لحاظ پایگاه اجتماعی و جایگاهی که در جامعه داشتند نیز درخور دستهبندی هستند؛ برایناساس، لوطیان به سه دسته تقسیم میشوند: 1. لوطیانی که جوانمردی و پهلوانی پیشه اصلی آنها بود و نزد مردم محترم و امین بودند؛ 2. لوطیهایی که به لاتبازی و اوباشی و چاقوکشی میپرداختند و در جامعه ایجاد ناامنی میکردند و با عناوینی همچون لات و اراذل و اوباش خطاب میشدند؛ 3. لوطیانی که صفات هر دو گروه را داشتند و درواقع، بین این دو دسته قرار میگرفتند. این گروه ازیکسو لاف لوطیگری و دفاع از حقوق دیگران میزدند و نزد مردم محترم بودند و ازسویدیگر، به ایجاد آشوب و جرم و جنایت دست میزدند. همانطورکه ملاحظه میشود، میان دو گروه اخیر و لومپنها تشابههای بسیاری وجود دارد و اینجاست که تمیزدادن لوطیها و لومپنها مشکل میشود و بر سر اینکه آیا لوطیان جزء طبقات تبهکار جامعه هستند یا خیر، اختلافنظرهایی شکل میگیرد. شاید علت اصلی این اختلافنظرها اشتباهی است که براساسآن واژﺓ لوطی برای گروههای مختلف به کار رفته است. باید توجه کرد که لوطیان واقعی همان اخلاف عیاران بودند که فتوت و جوانمردی را حرفه خود قرار داده بودند و عمر خویش را صرف ترویج و توﺳﻌﮥ آیین فتوت میکردند؛ اما پس از آنکه در قرن نهم قمری، نفوذ فوقالعادﺓ آنها کاهش یافت و مجامع آنها که به نام لنگر و زاویه معروف بود، بسته شد، در سراسر ایران پراکنده شدند؛ چون این افراد جوانان را به آیین خود دعوت میکردند و زیر دست خود پرورش میدادند، واژﺓ لوطی برای آنها به کار رفت.3 بعدها به علتهایی که اشاره شد، گروهی از لوطیان از سنتهای لوطیگری چشمپوشی کردند و جزء دﺳﺘﮥ اراذل و اوباش و چاقوکشان درآمدند؛ اما ملاحظه میشود که اغلبِ منابع، این گروه را که صفات لوطیان را از دست داده بودند و از سنت آنها منحرف شده بودند، همچنان با عنوان لوطی خطاب کردهاند؛ ولی درستتر آن است که این گروه را از لوطیان متمایز بدانیم و جزء قشر آشوبگر یا همان لومپنها به شمار آوریم.. بنابر دومین تقسیمبندی که از لوطیان ارائه شد، باید گفت دﺳﺘﮥ اول همان لوطیان واقعی بودند که جوانمردی و فتوت ﭘﻴﺸﮥ اصلی آنها بود و استفاده از لفظ لوطی برای معرفی آنها صحیح است؛ اما با توجه به ویژگیهایی که برای گروه دوم عنوان شد، آنها به گروههای آشوبطلب و تبهکار جامعه تعلق داشتند و درستتر آن است که لفظ لومپن برای آنها به کار رود نه واژﺓ لوطی. دربارﺓ گروه سوم که مابین این دو گروه قرار داشتند و خصوصیات هر دو طرف را دارا بودند، باید متذکر شویم که چون صفات لومپنی آنها بر ویژگیهای لوطیگریشان غلبه داشت، بهتر است آنها را نزدیک گروه لومپنها بدانیم و دربارﺓ آنها همان واژﺓ لومپن را به کار ببریم. حال باتوجه به تعاریف و تفاسیری که ارائه شد، چرایی شورش حاجیهاشمخان لُنبانی، یکی از شورشیان اصفهان در زمان فتحعلیشاه قاجار بررسی میشود. کسی که به عنوان سردﺳﺘﮥ لوطیان اصفهان شناخته شده است. پرسشهای مطرحشده آن است که آیا هاشمخان و افرادش از لوطیان واقعی بودند که اوضاع بد سیاسی و اجتماعی آنها را به شورش وادار کرد یا اینکه عنوان لوطی برای آنها اشتباه به کار رفته است. آیا آنها از اراذل و اوباش شهر اصفهان بودند که با سوءاستفاده از وضع موجود، دست به شورش و ایجاد ناامنی زدند یا در کانون بغض نویسندگان زمان خود قرار گرفتند. پیش از پاسخ به پرسشهای ذکرشده، لازم است که خانواده و تبار حاجیهاشمخان بهاختصار بررسی شود.
شورش حاجیهاشمخان لُنبانی شورش از عنوان لاتین (Insurgency) میآید. این واژه مشتق از (Surgere)، بهمعنای رستاخیز یا بهپاخاستن است و نیز بهمعنای کسی است که به شورش برمیخیزد (الیوت، بیتا: 341). شورش در اصطلاح بهمعنای قیام و طغیان بر ضد سازمانی متشکل، مثل حکومت، است که به حد جنگ منظم نرسیده است و جنگ داخلی شناخته نشده است. همچنین بهمعنای قیامی ناموفق در برابر قدرت حاکمه به کار میرود که وسعت کمی دارد (آقابخشی، 1383: 320). طبق تعریفی دیگر، اگر عدهای بدون هماهنگی و مقصد سیاسی در اثر محرک خاصی دست به آشوب بزنند و نظم جامعه را مختل کنند، به این پدیده شورش میگویند (سید، 1390). در شورش، برخلاف انقلاب، هدف تخریب و بازسازی ساخت سیاسی و اجتماعی نیست. شورش بر نهادهای سیاسی و اجتماعی تأثیرهای غیرمستقیم میگذارد و در اصل بهمعنای اعتراض خشونتآمیز به وضعیت موجود است. علت این اعتراض ممکن است اوضاع بد اقتصادی و خودکامگی سیاسی باشد. اعتراض شورشگران شخصی است. شورشگران با موضوعات انتزاعی مانند دولت یا اشخاص دور از دسترس مانند پادشاه یا گروههای کموبیش مهم مانند طبقه سروکار ندارند؛ بنابراین آنها در پی تغییر بافت اجتماعی و ایجاد ساختی جدید نیستند و طرحی برای آینده ندارند (بشیریه، 1374: 15). در شورشها احتمال این وجود ندارد که پشت سر انقلابیها حمایت یکدست کل جمعیت باشد. همچنین احتمال نمیرود که آنها پشتیبانی ﻣﻨﻄﻘﮥ جغرافیایی مستحکمی را داشته باشند تا بدون مزاحمت، در قالب پایگاهی برای تعمیم سربازان و گردآوری لوازم از آن استفاده کنند (بشیریه، 1374: 8). باتوجه به تعاریف ارائهشده، حرکت حاجیهاشمخان لنبانی را باید شورش دانست. حرکت او اعتراضی به وضعیت نامساعد اجتماعی و سیاسی شناخته نمیشود؛ بلکه خلاء قدرت و نبود قانون و حمایتکردن عناصر صاحبنفوذ که قصد سوءاستفاده از وضع موجود را داشتند، باعث اقدامات او شد؛ اما وی و افرادش پایگاه طبقاتی نداشتند و بدون هدف مشخص سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی قیام کردند. همچنین قصد تغییر حکومت و ایجاد بافت جدید سیاسی و اجتماعی نداشتند و بهعبارتدیگر، کور و بیهدف قیام کردند. حرکت آنها ﺟﻨﺒﮥ فرصتطلبی و هرجومرجطلبی داشت؛ بنابراین باید حرکت وی را شورش نامید و از حرکتهایی مانند جنبش و انقلاب متمایز دانست. شورش حاجیهاشمخان از شورشهای مهم اواخر دوران فتحعلیشاه قاجار بود؛ اما منابع این عصر بهطور مختصر و گذرا از این شورش و رهبر آن یاد کردهاند. آنطورکه از منابع برمیآید، حاجیهاشمخان لنبانی فرزند حاجیرجبعلی بختیاری و برادرزن عبداللهخان امینالدوله اصفهانی (اعتمادالسلطنه، 1367: 3/1566) و از طاﻳﻔﮥ لرهای شیرانی (درهوهانیان، 1379: 321) بود که خود و طایفهاش سالها در ﻣﺤﻠﮥ لُنبان اصفهان ساکن بودند.4 دربارﺓ اینکه وی قبل از شورش چه وضعیتی داشت و به چه حرفهای مشغول بود، مطلبی ارائه نشده است. هاشمخان از سال 1239ق/1823م، نیرو گرفت (درهوهانیان، 1379: 321) و جمعی از لرها و الواط اصفهان را به دور خود جمع کرد و با سوءاستفاده از نسبتی که با عبداللهخان داشت سر به شورش، نافرمانی، شرارت و اوباشی گذاشت و مدتی شهر اصفهان را در وحشت و ناامنی فرو برد. او و افرادش از هیچ کاری اعم از دزدی، چپاول، قتل و هتک حرمت مردم دریغ نمیکردند و بهعلت ترس یا خویشاوندی یا مسائل دیگر، هیچیک از مقامات حکومتی اصفهان یاغیگریهای آنها را مانع نمیشد. مقامات اصفهانی حتی اجازه نمیدادند اخبار این رویدادها به تهران برسد. تا اینکه در سال 1240ق/1824م، فتحعلیشاه قاجار با اطلاع از وضع موجود، به اصفهان لشکرکشی کرد و یاغیان را سرکوب کرد. تمامی منابع دربارﺓ اقدامات هاشمخان و ایجاد آشوب و ناامنی توسط وی و افرادش اتفاقنظر دارند و جرائمی را به او نسبت دادهاند؛ هرچند که ممکن است برخی از این روایات اغراق و بزرگنمایی باشد. 1. سرقت: هاشمخان و افرادش «اهل حرفت و صنعت و تجار اصفهان» را بسیار آزار میدادند (سپهر، 1377: 1/355) و اموال آنها را بدون هیچ علتی غارت میکردند. آنها شبها مقابل خاﻧﮥ اشراف و تجار و «خواجهگان مالدار» (مفتوندنبلی، 1351: 386) میرفتند و در میزدند. اگر کسی در را باز میکرد بدون هیچ زحمتی به درون خانه میرفتند و اگر در باز نمیشد، از دیوار و اطراف خانه راهی مییافتند و به آنجا وارد میشدند. ابتدا با چربزبانی و ملایمت از صاحبخانه داراییاش را طلب میکردند. اگر صاحبخانه هرچه داشت میآورد، جانش در امان بود؛ ولی اگر مقاومت و ایستادگی میکرد، در بهترین حالت دست و پای او را محکم میبستند و هرچه در منزل او بود جمع میکردند و میبردند؛ برای مثال، شبی حاجیهاشمخان و الواطش به خاﻧﮥ یکی از اشراف اصفهان رفتند که خانواده و اموالش را در خانه باقی گذاشته بود و به سفر حج رفته بود. ازآنجاکه کسی درِ منزل را به روی آنها نگشود، از دیوار بالا رفتند و به اندرون خانه وارد شدند و از همسر صاحبخانه که از سادات عالیدرﺟﮥ شهر اصفهان بود، اموال و طلاها و زینتها را طلب کردند. زن به درخواست آنها پاسخی نداد؛ بنابراین زن را گرفتند و دست و پای او را بستند و در مقابل چشمان او تمام لباسها، طلاها و دوهزار تومان پول نقد را جمع کردند و به سرقت بردند (مفتوندنبلی، 1351: 386و387). گاهی نیز با آزار و شکنجه مبلغی از صابخانه درخواست میکردند و درصورت ناتوانیاش در پرداخت، وی را میکشتند (حسینیفسایی، 1382: 725). این اشرار روزها نیز بیکار نمینشستند و از مردم اخاذی میکردند. حاجیهاشمخان «دیوانخانه و فراشخانه»ای شبیه ادارﺓ اخذ مالیات داشت؛ البته بهصورت غیرقانونی که روزها در آنجا مینشست و اوباش او «مردان بیتقصیر و باتقصیر» را به بهانههای مختلف در کوچه و بازار میگرفتند و به طمع اخذ مال، پای آنها را فلک میکردند (فلور، 1366: 284). این امکان وجود داشت که فتحعلیشاه و حکومت قاجار تشکیل دیوانخانه را نوعی استقلالطلبی و تمرد به حساب آورند. 2. قتل و طمع در مال دیگران: هاشمخان و افرادش از کشتن افراد ابایی نداشتند. اگر کسی از دادن اموال به آنها خودداری میکرد یا مطابق میلشان رفتار نمیکرد، بدون شک کشته میشد. از اشراف و متمولان گرفته تا مردم دیندار و حتی سیدها (خاوری، 1380: 595)، کسی از دست او در امان نبود و در این مدت، «خونهای ناحق بسیار ریخته شد» (جابریانصاری، 1378: 312)؛ بهطوریکه در یک نمونه، حاجیهاشمخان جوان سید هاشمینسبی را «به دار سیاست آویخت و خون آن سید پاکزاده را بریخت» (حسینیفسایی، 1382: 726). او علاوهبر آزاررساندن و کشتن مردم مسلمان، به مسیحیان اصفهان نیز آزار بسیار رساند. کتاب تاریخ جلفای اصفهان، به نقل از تقویمی که ماجرای آن روزهای اصفهان و حالوروز مسیحیان را شرح داده است، از شکنجه و قتل یکی از محترمان و سرشناسان مسیحی توسط هاشمخان و افرادش به تفصیل سخن گفته است. این مسیحی بارون سیمون هایراپتیان نام داشت که فرزند بارون هایراپت، کلانتر سابق جلفا، بود. بارون سیمون مدتی طولانی در خدمت عبداللهخان بود؛ اما پس از چندی، عبداللهخان اموال او را به زور گرفت و وی را از هستی ساقط کرد. پس از مدتی، سیمون دوباره در کانون توجه عبداللهخان قرار گرفت و مباشر او شد. گویا سیمون 30 پارچه آبادی ارمنینشین و مسلماننشین را در اختیار داشت و امین عموم ارمنیان و حتی مسلمانان بود؛ بااینحال کمی بعد، با غضب و خشم هاشمخان روبهرو شد. بهاینترتیب که شبی هاشمخان به همراه مردان مسلح خود به کلیسای وانک رفت و وارد نمازخانه آنجا شد و به نوازندگان و خوانندگانی که همراه خود برده بود، دستور داد بخوانند و بنوازند. گویا بعد از دو ساعت، از بارون سیمون که در آن مجلس حضور داشت حرفی شنید که باعث خشمش شد و به افرادش دستور داد دستهای بارون را ببندند و بیرون ببرند. وساطت عالیجناب خلیفه و خلیفه گریگور، از روحانیان مسیحی، کارساز نشد و حاجیهاشمخان با خشم بسیار، علاوهبر سخنان تهدیدآمیزی که دربارﺓ عبداللهخان به زبان راند، به بارون سیمون گفت: «تو به یاری دست حاکم پرواز میکنی، من این دست را میشکنم و تو را به گدایی میاندازم» (درهوهانیان، 1379: 322). آنگاه افراد هاشمخان بارون سیمون را برهنه کردند و به ﺗﻨﮥ درختی بستند و با نیزه تن او را زخمی کردند. روحانیان را نیز در کلیسا حبس کرده بودند و اگر کسی برای شفاعت یا نجات بارون بیرون میآمد، بدون هیچ تردیدی به او شلیک میکردند. این آزار و اذیت تا صبح ادامه یافت؛ تا اینکه او را از درخت باز کردند و گلولهای به سرش شلیک کردند و با شمشیر بدنش را سوراخسوراخ کردند و دست آخر، سرش را بریدند و در گودالی انداختند (درهوهانیان، 1379: 324). بهﮔﻔﺘﮥ این تقویم، با انتشار چگونگی مرگ بارون سیمون، جلفا در بهت و ترس و اضطراب فرو رفت و انتظار برای گرفتن انتقام احساس میشد. آنچنان ترس و دلهره چشمگیر بود که نویسندﺓ این تقویم میگوید: «اگر کسی از وضع جلفا بپرسد برخلاف زیادهگویی، بسیار مختصر باید گفت ما اینجا نیم مردهایم و دفن ناشده» (درهوهانیان، 1379: 325). بیگمان علت این وحشیگری حاجیهاشمخان تنها خشمگینشدن او از حرف سیمون نبود و بلکه علتهای مهمتری پشت این ماجر بود. همانطورکه اشاره کردیم سیمون از متمولان و اشراف مسیحی و از نزدیکان و مباشران عبداللهخان بود؛ پس بدون شک، طمعکردن در مال سیمون و زهرچشمگرفتن یا انتقامگرفتن از عبداللهخان یا فخرفروشی به او علت این عمل هاشمخان بود. امری که خصومت، تقابل و زیادهخواهی هاشمخان را در برابر حاکم مسجل کرد و علت قانعکنندهای برای ناتوانی عبداللهخان و لزوم دخالت تهران به حساب آمد. 3. شرابخواری: بهﮔﻔﺘﮥ درهوهانیان، بسیاری از اعمالی که از هاشمخان سر میزد از روی مستی بود و درواقع، «هرچه شراب فرمان میداد همان میکرد» (درهوهانیان، 1379: 321). او شبها مست از خاﻧﮥ مِی فروش بیرون میآمد و به شهر میرفت و به دزدی و چپاول دست میزد. یا هنگامیکه اوباش او مشغول شکنجه بارون سیمون بودند، «خود در ﻣﺤﻠﮥ شرابخواران نشسته بود و مینوشید و خوش میگذراند» (درهوهانیان، 1379: 323)؛ اما به غیر از شراب، هاشمخان تحتتأثیر زنی ارمنی به نام پریناز بود و با او سر و سری داشت. پریناز اقدامات بسیاری از خویشاوندان و طاﻳﻔﮥ خود را افشا میکرد و بهﮔﻔﺘﮥ همین نویسنده: «هرچه را هاشمخان نمیدانست یا نمیخواست بکند او راهنماییاش میکرد و به او فرمان میداد که فلان یا بهمان را بیازارد» (درهوهانیان، 1379: 320). احتمال آن میرود که شاید خشم و بهانهجویی هاشمخان از بارون سیمون، از دخالت و خواست پریناز هم ناشی بوده است. امری که بهعلت اتفاقهای نامعلوم، پریناز و بهتبع او هاشمخان را به انجام چنین اقدامی تحریک کرده است. 4. تجاوز به نوامیس: هاشمخان در هتک حرمت مردم دقیقهای فرو نمیگذارد. گفته شده است اگر از درِ خاﻧﮥ او تازهعروسی را به خاﻧﮥ داماد میبردند، افرادش دختر را میگرفتند نزد او میبردند و او نیز به دختر آزار و اذیت میرساند و بعد او رها میکرد (جابریانصاری، 1378: 312). 5. ویرانکردن خانهها: او در چند نمونه هم دستور ویرانکردن جلفا و خاﻧﮥ برخی از مسیحیانی را داد که از اوامر او سرپیچی کرده بودند (درهوهانیان، 1379: 325). این ویرانی بهاحتمال شامل حال غیرمسیحیانی هم میشد که از او اطاعت نمیکردند. نمونههای ذکرشدﺓ فوق، مصداق رفتار حاجهاشمخان است که براساس تعریف ارائهشده، نشان میدهد او فرصتطلبی شرور و بهعبارت رایجتر، فردی لومپن بوده است و جایز نیست از او با نام لوطی یاد کنیم. بنابراین به پرسش اصلی این پژوهش بازمیگردیم که آیا شورش حاجیهاشمخان شورش لوطیان بود یا شورش عدهای از اراذل و اوباش. آیا هاشمخان جزء قشر لوطیان و جوانمردان بود یا قشر تبهکار جامعه. هیچیک از منابع دورﺓ موضوع بحث به لوطیبودن هاشمخان اشاره نکردهاند و لفظ لوطی را برای او به کار نبردهاند. تنها گفته شده است که وی عدهای از لرها و الواط اصفهان را به دور خود جمع کرده بود. دربارﺓ وضعیت وی پیش از این شورش اطلاعاتی ارائه نشده است و مشخص نیست که آیا او ازجمله جوانمردان و لوطیان واقعی بوده است یا خیر؛ اما با توجه به عنوان حاجی که برای او به کار رفته است، این احتمال وجود دارد که وی شخصی دیندار و محترم بوده است و ازآنجاکه توانایی اجیرکردن عدهای را به دور خود داشته است، فردی ثروتمند و توانمند محسوب میشده است. بااینهمه، وی به علتهایی سر به شورش و نافرمانی و یاغیگری گذاشت و اعمالی انجام داد که او را به قشر لومپنها نزدیک کرد؛ ازاینرو بهتر است وی را جزء گروه لومپنها بیاوریم یا فرصتطلبی شرور بدانیم که عدهای از اقشار پست و تبهکار جامعه را به دور خود جمع کرد. در این شورش، از جوانمردان و پهلوانان نشانی دیده نمیشود؛ بنابراین باید این شورش را شورش اراذل، اوباش، لاتها و در تعبیری مناسبتر و جدیدتر، شورش لومپنها به حساب آوریم.
علت شورش 1. تنمر و تکبر: اصلیترین علت شورش او این بود که بهعلت پیوند خویشاوندی که با عبداللهخان برقرار کرد، دچار «تکبر و تنمّر» شد (سپهر، 1377: 1/355)؛ بنابراین با سوءاستفاده از وضع موجود و به پشتگرمی داماد خود، عبداللهخان (درهوهانیان، 1379: 321)، به ایجاد ناامنی و بلوا دست زد. 2. انتقامجویی خانوادگی: برخی منابع همچون درهوهانیان، برخلاف ادعای نویسندﺓ ناسخالتواریخ،که در جایگاه مورخ رسمی دربار قاجار اهمیت بسیاری دارد، علت اصلی شورش را انتقامجویی خانوادگی و قدرتنمایی در برابر عبداللهخان ذکر کردهاند. گزارش شده است که هاشمخان شبی به جلوی عمارت عبداللهخان رفت و به غلامان خود دستور داد که چند شتر بکُشند و شش چارپا را که با بار برنج از کوچه میگذشتند، غارت کنند و حجرهای را هم چپاول کنند و کسی هم جرئت نکرد از خانه خارج شود و جلوی گستاخی او را بگیرد (درهوهانیان، 1379: 325تا328). بهاینترتیب، نویسندﺓ تاریخ جلفای اصفهان علت شورش او را درگیریهای خانوادگی ذکر کرده است که باتوجه به شواهد بعدی، این علت چندان درست نیست. 3. طمعورزی: ازجمله علتهای ذکرشده دربارﺓ شورش حاجهاشمخان طمعورزی است. نویسندﺓ کتاب مآثرالسلطانیه عنوان کرده است که حاجیهاشمخان مردی ثروتمند و صاحب دولت بود که به مال دیگران احتیاج نداشت؛ اما طمع باعث شد که به مال رعایا و اشراف چشم ببندد و با جمعکردن گروهی از افراد به دور خود که دنبلی از آنها با نام «اشرار بختیاری» یاد کرده است، به دزدی و غارت اموال دیگران روی آورد (مفتوندنبلی، 1351: 386).. 4. بیلیاقتی و ناتوانی حاکم اصفهان: بیلیاقتی حاکم اصفهان ازجمله عواملی است که در شمار علتهای شورش آمده است. گویا تا زمانیکه حاجیمحمدحسینخان صدراعظم اصفهانی در قید حیات بود، اوضاع را کنترل میکرد و نمیگذاشت اخبار این ناآرامیها به تهران برسد. او با دانایی و بردباری، مردم را «ترجمان5داده» و از اموال خود، تاوان مردم خسارتدیده را میداد (حسینیفسایی، 1382: 725). اشرار هم «چندان درازدستی نمیکردند که پای اصطبار مردم بلغزد» (سپهر، 1377: 1/355). بهﮔﻔﺘﮥ خاوری، پس از فوت حاجیمحمدحسینخان، دارالسلطنه اصفهان به میرزاعلیمحمدخان، پسر عبداللهخان امینالدوله، واگذار شد و در این زمان ساکنان لُنبان یکباره سر به شورش گذاشتند و ظلم و تعدی آنها افزایش یافت؛ چراکه میرزاعلیمحمدخان بهعلت ترسی که از هاشمخان داشت قادر نبود که اوضاع را کنترل کند (خاوری، 1380: 595). علاوهبر علتهای ذکرشده، ادعای جابریانصاری و ظلالسلطان که به لشکرکشی فتحعلیشاه به اصفهان اشاره کردهاند، قرینهای است که باتوجه به سرکوب حاجهاشمخان در سفر فتحعلیشاه به اصفهان و همزمانی قدرت شفتی در اصفهان، باید آن را در حکم علتی بر ارتباط آن دو به حساب آورد. بهنظر میرسد که بین عوامل فوق همان علت اول، یعنی تکبر و تنمر، علت اصلی شورش حاجهاشمخان بود. البته در این راستا طمعورزی و ناتوانی حاکم و سرایت نافرمانی از حاکم به بخش بیشتری از افراد ﻣﺤﻠﮥ لنبان نیز در این امر دخیل بود؛ بهگونهایکه ناتوانی حاجهاشمخان و حاکم در کنترل اوباش شورشی، دخالت دربار قاجار را باعث شد.
واکنش دربار تهران به شورش و عزیمت فتحعلیشاه به اصفهان همانطورکه اشاره کردیم تا زمانیکه حاجیمحمدحسینخان در حیات بود، بهعلت کنترل او بر فاشنشدن مسائل، اخبار اوضاع اصفهان به تهران نرسید؛ اما بعد از مرگ حاجیمحمدحسینخان، بهعلت ناتوانی جانشین او در کنترل اوضاع و افزایش جرم و جنایت اوباش، شکایتهایی به دربار تهران مخابره شد و فتحعلیشاه با قشونی عازم اصفهان شد؛ البته دربارﮤ علت این لشکرکشی اختلاف نظر وجود دارد. برخی طرح شکایتی را محرک اصلی لشکرکشی شاه به اصفهان ذکر کردهاند و برخی دیگر، ارادﮤ شخصی شاه را در این مسئله مؤثر دانستهاند. سپهر و فسایی ازجمله کسانی هستند که طرح شکایت را علت اصلی لشکرکشی خواندهاند. این دو به نامهای اشاره کردهاند که علما به دربار تهران فرستادند. در این مکتوب، علما از بیحرمتیها و دزدی و چپاول مال مردم توسط هاشمخان شکایت کرده بودند (سپهر، 1377: 1/355). گویا پسازاینکه حاجیهاشمخان سید هاشمی نسبی را کشت که در قسمت قبل به قتل او اشاره کردیم، مادر پیر آن جوان توسط علمای شهر این عریضه را به دربار تهران فرستاد و شاه «برای بازخواست خون آن سید، روی سعادت به دارالسلطنه اصفهان گذاشت» (حسینیفسایی، 1382: 726).. در روایتی دیگر، به شکایت همسر یکی از اعیان اصفهان اشاره شده است که پیشتر از سرقت اموال او توسط حاجیهاشمخان و افرادش سخن رفت. بنابر این روایت، فردای شب سرقت، این زن عریضهای به تهران ارسال کرد و شاه با اطلاع از اوضاع، راهی اصفهان شد (مفتوندنبلی، 1351: 386و387). در جای دیگر، اینطور بیان شده است که بعد از مرگ حاجیمحمدحسینخان و پسازاینکه حکومت اصفهان به میرزاعلیمحمدخان،6 پسر امینالدوله، واگذار شد شرارت اوباش بهحدی افزایش یافت که نه حاجیهاشمخان توان آن را داشت که جلوی افرادش را بگیرد و نه عبداللهخان امینالدوله قادر بود که انجام این اعمال را مانع شود؛ بنابراین حاکم اصفهان نامهای به شاه نوشت و از خان یاغی شکایت کرد و شاه نیز عازم اصفهان شد (سپهر، 1377: 1/355و356). ﻧﮑﺘﮥ ظریف مندرج در این بحث آن است که گویا کار بیحرمتی و شرارت گسترده شده بود و از کنترل و خواست حاکم و حاجیهاشمخان خارج شده بود. برخلاف نویسندگان ذکرشده، مؤلفانی همچون هدایت و جابریانصاری ارادﮤ شخصی شاه را عامل اصلی لشکرکشی شاه دانستهاند؛ بهطوریکه هدایت علت عزیمت شاه را غیرت فکری و فکر انتظام امور و سروساماندادن به امور مملکتی دانسته است و معتقد است که این علتها شاه را وادار کرد تا افرادی را که او «مفسدین بختیاری و الوار» خطاب میکند، گوشمالی دهد و امنیت را به طرق و بلاد بازگرداند (هدایت، 1339: 91).. جابریانصاری و ظلالسلطان نیز در آثار خود، به قشونکشی فتحعلیشاه به اصفهان اشاره کردهاند و علت اصلی این سفر را تضعیف قدرت حاجسیدمحمدباقر شفتی عنوان کردهاند. شفتی در این شهر قدرت چشمگیری به دست آورده بود (جابریانصاری، 1378: 31) و بیشازحد در «کار سلطنت دخلوتصرف میکرد» (ظلالسلطان، 1368: 1/383)؛ البته ممکن نیست که این اظهارنظر به دور از حقیقت باشد. سیدمحمدباقر شفتی روحانی ثروتمند و بانفوذی در شهر اصفهان بود. در ثروت او همین بس که چهارصد کاروانسرا و دوهزار باب مغازه در این شهر داشت (تنکابنی، 1383: 181). ثروت او بهحدی بود که پس از طاعون شهر رشت، فتحعلیشاه مبلغ بیستهزار تومان از او برات گرفت. او هرگز به دیدن حاکم شهر نمیرفت و «حاکم اصفهان هر وقت که شرفیاب خدمت ایشان میشد، در دم در سلام میکرد و میایستاد و بسا بود که آن جناب، ملتفت نمیشد. بعد از ساعتی نگاه میکرد و او را اذن جلوس میداد و تواضع نمیکرد» (تنکابنی، 1383: 185). بهﮔﻔﺘﮥ فلور، مانند سایر علما و امامﺟﻤﻌﮥ شهر، شفتی با لوطیان روابط مستحکمی داشت و عدهای لوطی تحت حمایت او بودند (فلور، 1366: 284). بنابراین خطا نرفتهایم اگر علت اصلی لشکرکشی شاه را به اصفهان، زهرچشمگرفتن از محمدباقر شفتی بدانیم؛ زیرا فتحعلیشاه بارها کوشیده بود تا روحانی مذکور را با خود همراه کند؛ اما موفق نشده بود (الگار، 1369: 113). شاه با جلبکردن توجه محمدباقر شفتی این امکان را مییافت که از نفوذ و اعتبار وی برای کسب مشروعیت استفاده کند؛ اما شفتی با شاه همراه نشد و دور از انتظار نبود که وی بهزودی در اصفهان حکومتی تشکیل دهد. بهنظر میرسد که حمایت او از حاجیهاشمخان، وی و الواطش را تا این اندازه جسور و بیپروا کرده بود که حتی حاکم شهر هم توان مقاومت در برابر او را نداشت.
سرانجام حاجیهاشمخان و افرادش در روز ورود فتحعلیشاه و سپاهیانش به اصفهان، حاجیهاشمخان آنقدر گستاخ شده بود که بههمراه لرها و الواطش (خاوری، 1380: 595) و جمعی از اعیان و اشراف (مفتوندنبلی، 1351: 387و388) به استقبال شاه رفتند و پیشکشهایی تقدیم او کردند. گویا هاشمخان ایمان داشت که در پناه حمایت لوطیان خود، از مجازات شاه در امان خواهد ماند؛ اما گمان او غلط از آب درآمد و شاه بلافاصله دستور دستگیری او را داد. وی را گرفتند و با دستهای بسته و زنجیر بر گردن به حضور شاه بردند. شاه دستور داد او را بزنند و با وسایل و ابزار مختلف، به بدترین شکل شکنجه کنند. جلادان ریش او را «که ماﻳﮥ آبروی او بود» (مفتوندنبلی، 1351: 388)، خشکخشک با تیغ کُند تراشیدند. بینی او را سوراخ کردند و طنابی از آن گذراندند و وارونه سوار الاغ کردند؛ سپس دُم الاغ را به دستش دادند و در تمام شهر گرداندند تا در تمام شهر او را مسخره کنند. گفته شده است که مردم به دنبال او راه افتادند و دست میزدند و چنین میخواندند: «حاجیهاشمخان لنبونی/دمبتا خب میجنبونی» (درهوهانیان، 1379: 326). آبروی او و خانوادهاش را ریختند تا درس عبرتی برای سایران شود. او را در میدان قیصریه بسیار زدند و با ضرب چوب و شکنجه، اموالش و آنچه به زور از مردم گرفته بود، از وی و منتسبانش باز پس گرفتند (مفتوندنبلی، 1351: 388). او را نابینا کردند (خورموجی، 1344: 17؛ رائین، 1352: 132) و گوشهایش را بریدند. تنش را با آهن گداخته سوزاندند و «برای او یکمیلیون روپیه و چهارصد رأس گاو جریمه بریدند» (درهوهانیان، 1379: 326). پدر، عمو و تمام خاندان هاشمخان و تمام بزرگان لر محبوس شدند. بختیاریها فرار کردند و از ترس اینکه مبادا گرفتار شوند، لباس روستایی بر تن کردند و خود را کشاورز و برزگر معرفی کردند؛ اما مأموران برای تشخیص اشرار لر از مردم عادی، از تمام رهگذران میخواستند که ﺟﻤﻠﮥ «خر و خور و خرما» را تکرار کنند. ازآنجاکه بختیاریها، مانند تمام لرها، مخرج خ ندارند و بهجای خ، ح میگویند، این جمله را بهصورت «حر و حور و حورما» تلفظ میکردند و بهمحض ادای این جمله، دستگیر میشدند (بامداد، 1371: 5/328؛ جابریانصاری، بیتا: 3/22و23). هاشمخان در کتاب خود،7 علت برخورد شدید فتحعلیشاه با خودش را امری تقدیری دانسته است و به پیشگویی اشاره کرده است که دربارﮤ او بیان شده بود: «دانایی در زایچه طالع این بدبخت گفت: از شرّ زبان از پادشاه زیان یابی و چنین شد. ازجمله روزی در مکتبخانهام چند کس از چاکران پادشاهی بودند؛ یکی از ایشان بر صندلی نشسته تقلید سلطنت مینمود. این فقیر بینوا رسیدم، وی را برخیزانیده و خود بجایش نشستم و گفتم: جهان را نمانده است بیکدخدای/یکی رفت دیگر بیاید بجای. همین فقره را به سلطان عرض کرده بودند. هنگامیکه در زنجیر بودم و فرّاشهای غضب از چپ و راست را گرفته، پادشاه در کمال غضب همین شعر را بخواند و گفت: تو این شعر را در آن مجلس خواندی و هرزه گفت. چون این فقیر را اگر پارچهپارچه میکردندی، خوشتر داشتم تا فحش شنیدن، بیاختیار برآشفتم و گفتم: چرا فحش میگویی؟ امر کن تا بندبندم را جدا کنند! دیگر سلطان را از غضب جای خالی نماند و گذشت بر من آنچه گذشت» (جابریانصاری، 1378: 89). بنابراین بهﮔﻔﺘﮥ هاشمخان، عمل فتحعلیشاه درواقع به تلافی غرور و خودپسندی او و قرائت آن بیت شعر بوده است و اینکه با شاه بهتندی حرف زده است و تمام این اعمال را تحقق یک پیشگویی و امری اجتنابناپذیر دانسته است. منابع دربارﮤ سرانجام کار حاجیهاشمخان گفتهاند که وی به شفاعت پیشنماز اصفهان، از مرگ رهایی پیدا کرد (درهوهانیان، 1379: 327؛ جابریانصاری، 1378: 89). البته نامی از این پیشنماز ذکر نشده است؛ اما باتوجه به قرائن، بهاحتمال منظور همان محمدباقر شفتی است. خود حاجیهاشمخان، دعای مادرش و شفاعت ائمه(ع) را علت نجات از این مهلکه ذکر کرده است: «...هنگامیکه خاقان مرحوم، فتحعلیشاه قاجار، قصد قتل و نابودساختن خاندان مانمود... در آن وقت مادر مهربانم به زیارت بیتالله شرفیاب شده بود... امید نجات از هیچ طرف نبود؛ خود و سایرین یقین بر هلاک خود و برادر داشتیم و خیال طمع از زندگانی برداشتیم؛ ناگاه بدون سبب از قتل ما درگذشت. چون مادر مهربانم از مکه مراجعت نمود، معلوم شد که در همان ایام که ما از قتل نجات یافتیم، مرحومه والده توجه به قبّههای مبارک کاظمین علیهمالسّلام نموده و عرض کرده بود که: دو فرزند خود را به این دو قبّه به امانت سپردم؛ و رواﻧﮥ مکه معظمه شده بود» (جابریانصاری، 1378: 89).. گفته شده است که بعد از این ماجرا، حاجهاشمخان رفتار شرارتآمیز خود را کنار گذاشت و مانند انسانی موجّه، به علایق دنیوی پشت کرد. وی پیوسته اشرار و اوباش را که در ﻣﺤﻠﮥ لُنبان بسیار بودند، پند و هشدار میداد تا از گستاخی و بیپروایی دست بردارند و خود را نمونه قرار میداد و آنها را قانع میکرد تا آرام و کوشا زندگی کنند (درهوهانیان، 1379: 327و328). پس از سرکوب اشرار، علیمحمدخان امینالدوله هم بهعلت اینکه از خزاین زر و گوهر پیشکشی برای شاه نفرستاده بود و هم بهعلت اینکه اخبار شورش هاشمخان و اوضاع ناآرام اصفهان را کتمان کرده بود، مقصر شناخته شد و پنجاههزار تومان جریمه شد؛ اما او جرائم خود را منکر شد و فتحعلیشاه او را از حکومت اصفهان عزل کرد (نائینی، 1353: 565) و بهجای او، شاهزاده سلطانمحمدمیرزا را که مادرش تاجالدوله اصفهانی بود (حسینیفسایی، 1382: 726)، به حکومت اصفهان منصوب کرد و سیفالدوله لقب داد. در آخر نیز مبلغ دویستهزار تومان مالیات، بر مردم بخشیده شد (هدایت، 1373: 394). بخشش این میزان مالیات ازسوی شاه، گواهی بود بر شرارت اشرار و فشار مضاعفی که در ایام شورش حاجهاشمخان بر مردم اصفهان وارد شده بود و شاه قاجار کوشید از این طریق مرهمی بر زخمهای مردم اصفهان نهد.
نتیجه باتوجه به تعاریف و تفاسیر متفاوت ارائهشده دربارﮤ لوطیان که عدهای آنها را از اخلاف عیاران و جوانمردان میدانند و گروهی آنها را در زمرﮤ اوباش و لات و چاقوکش میشناسند، در این مقاله مشخص شد که لوطیان واقعی کسانی بودند که جوانمردی و پهلوانی ﭘﻴﺸﮥ اصلی آنها بود و امین مردم بودند. ازاینرو آنها را باید از قشر پایین جامعه و کسانی که چاقوکشی، اوباشی، دزدی، ولگردی و شرارت از ویژگیهای بارز آنها بود و در شهرها به ایجاد بلوا و ناامنی مبادرت میکردند، متمایز دانست. همچنین مشخص شد افرادی که از شورش آنها در اصفهان یاد شد، همان اشرار و لاتها و گروههای تبهکاری بودند که میشود حاجهاشمخان را نیز در زمرﮤ آن افراد به حساب آورد. او عدهای از اراذل و اوباش را گرد خویش جمع کرد و با اقدامات خود، به ایجاد شورش و ناامنی دست یازید. ازاینرو براساس توضیحات ارائهشده و برمبنای تعاریف پیشین، باتوجه به اقدامات انجامشده توسط حاجهاشمخان و یارانش، شورش او را باید جزء شورش لومپنها یا فرصتطلبان شروری به حساب آورد که رفتار آنها به الواط شاربالخمر، سارق و زانی شباهت چشمگیری داشت. در این مقاله تعاریفی از شورش ارائه کردیم و مشخص شد که حرکت هاشمخان به ویژگیهای شورش نزدیک است؛ بنابراین حرکت او شورش فرصتطلبانهای قلمداد میشود که با حرکتهایی نظیر جنبش و انقلاب متفاوت است. همچنین علتهای چهارگانهای برای شورش وی عنوان کردیم و در پاسخ به چرایی شورش او مشخص کردیم که غرور و تکبر، وی را برآن داشت که با استفاده از آشفتگی اوضاع، دست به شورش بزند تا از این راه منافعی کسب کند. نسبت خویشاوندی او با خانوادﮤ حاکم اصفهان و پشتگرمی او به اشخاص صاحبنفوذ نیز، او را در حاﺷﻴﮥ امنی قرار میداد و به او این فرصت را میداد که برای مدتی، اصفهان را عرﺻﮥ شورش، ناامنی، شرارت، سرقت و قتل افراد کند.
پینوشت 1. استفاده از واژﺓ لومپن بهعلت رایجبودن در حد عرف، شایع است و در زبان فارسی واژهای وجود ندارد که بهطور دقیق معادل آن قرار گیرد. بااینحال اگر بخواهیم برای این کلمه معادلسازی کنیم، بهنظر فرصتطلب شرور، شرور بیهویت یا بیکاره شرور گزینههای مناسبی است؛ اما ازآنجاکه استادان جامعهشناسی و زبان فارسی همین واژه، یعنی لومپن را به کار میبرند، در این مقاله نیز به پیروی از استادان واژﺓ لومپن به کار رفته است. 2. پنطی کسی بود که نزد لوطیها به بیغیرتی و بیکفایتی معرفی میشد و صفات لوطیگری در او نبود (رک: مستوفی، 1384: 303). 3. ازآنجاکه اکثر لوطیان در شهر مشهد بودند به نام «مشهدی» یا «مشدی» معروف شدند. همچنین کلمه اخ و اخوی و برادر را که در گذشته جوانمردان دربارﺓ یکدیگر به کار میبردند، به کلمه «داداش» و «داش» تبدیل کردند و اصطلاح «داش مشدی» دربارﺓ آنها معمول شد (رک: نفیسی، 1346: 133). 4. در سال 1160قمری، نادر پس از فتح کرنال، ﻗﻠﻌﮥ شیرون در بختیاری را درهم کوبید و چهار یا پنج خانوار آنان را در دروازﺓ بیدآباد مستقر کرد. دو سر طاﻳﻔﮥ آنان محمدرضا «مم رضا» و محمدسبزعلی «مم سوز علی» بودند. در ایران طاﻳﻔﮥ شیرانی یکی از بزرگترین ایلات مضمحلشده بختیاری است. این احتمال وجود دارد که طاﻳﻔﮥ لر بختیاری شیرانی دیگر طایفههای همنژاد خود را هم شامل شده است؛ منتها عنوان بختیاری فقط به بختیاریهای غیرشیرانی محصور شده است و درنهایت، کل مجموع این مردم عنوان شیرانی گرفتهاند. دربارﺓ شیرانیها باید دانست که از ایلات بختیاری بودند که امروزه از صورت ایلی خود خارج شدهاند و صدها سال است که بخش اعظم جمعیت این ایل در اصفهان سکونت دارند و از قدیمیترین مردم ساکن اصفهان هستند (نک: سکندر اماناللهی بهاروند، 1370: 203). در آغاز عهد قاجار، ریاست این طایفه با حاجیرجبعلیخان بود. رجبعلیخان در اصفهان چنان جاه و حشمتی داشت که عبداللهخان امینالدوله، فرزند بزرگ میرزاحسینخان صدراعظم، دختر او را به زنی گرفت. رجبعلیخان دو پسر داشت: یکی حاجیکلبعلیخان که «مردی کامل و همیشه از ارکان اصفهان بود» و دیگری حاجیهاشمخان مذکور (جابریانصاری، 1378: 86).. 5. نیازی را گویند که پس از ارتکاب جرم گذرانند. 6. میرزاعلیمحمدخان پسر عبداللهخان امینالدوله و نوﮤ حاجیمحمدحسینخان امینالدوله است. 7. از حاجیهاشمخان کتابی در خاندان وی، خانواده شیرانی لنبانی، باقی مانده است که گویا از نوشتههای اوست. این کتاب مقتلگونه و تألیفی از شعر و نثر در این خصوص است. سخنان وی در سراسر کتاب، از سر زهد و پرهیز و توسل به ائمه اطهار است و اگر کسی صاحب این کتاب و گذشته او را نداند، اینگونه گمان میکند کتاب را پارسایی نوشته است که گوشهنشینی و زهد اختیار کرد است. جمشید مظاهری در تصحیحی که بر کتاب تاریخ اصفهان جابریانصاری نوشته است، بخشی از این کتاب را که قسمتی از سرگذشت حاجیهاشمخان است به قلم خودش، آورده است (رک: جابریانصاری، 1378: 89). | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف. کتاب . آبراهامیان، یرواند، (1391)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی، چ18، تهران: نی. . آقابخشی، علی و مینو افشاریراد، (1383)، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: چاپار. . اشراقی، فیروز، (1378)، اصفهان از دید سیاحان خارجی، اصفهان: آتروپات. . اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، (1367)، تاریخ منتظم ناصری، ج3، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب. . الگار، حامد، (1369)، دین و دولت در ایران، ترجمه ابوالقاسم سری، چ2، بیجا: توس. . الیوت، فلورنس، (بیتا)، فرهنگ سیاسی، ترجمه مهدی افشار، بیجا: زرین. . انوری، حسن، (1381)، فرهنگ بزرگ سخن، ج5و7، تهران: سخن. . اوبن، اوژن، (1362)، ایران امروز1907- 1906؛ ایران و بینالنهرین، ترجمه علیاصغر سعیدی، تهران: زوار. . بامداد، مهدی، (1371)، شرح حال رجال ایران، ج5، چ4، تهران: زوار. . بروگش، هینریش، (1374)، در سرزمین آفتاب، ترجمه مجید جلیلوند، تهران: مرکز.. . ----------، (1368)، سفری به دربار سلطان صاحبقران، ترجمه مهندس کردبچه، چ2، تهران: اطلاعات. . بشیریه، حسین، (1374)، انقلاب و بسیج سیاسی، چ2، تهران: دانشگاه تهران. . پاتینجر، هنری، (1384)، سفرنامه پاتینجر، ترجمه شاپور گودرزی، تهران: کتابفروشی دهخدا. . پولاک، یاکوب ادوارد، (1361)، سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی. . تحویلدار اصفهانی، میرزاحسینخان، (1388)، جغرافیای اصفهان، به کوشش الهه تیرا، تهران: اختران. . تنکابنی، محمدبنسلیمان، (1383)، قصصالعلماء، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران: علمی و فرهنگی. . جابریانصاری، محمدحسن، (بیتا)، آگهی شهان از کار جهان، ج3، بیجا : بینا. . ------------------، (1378)، تاریخ اصفهان، تصحیح جمشید مظاهری (سروشیار)، اصفهان: مشعل. . حسینیفسایی، حاجمیرزاحسن، (1382)، فارسنامه ناصری، ج1، تصحیح منصور رستگار فسایی، چ3، تهران: امیرکبیر. . خاوری شیرازی، میرزافضلالله، (1380)، تاریخ ذوالقرنین، تصحیح ناصر افشارفر، ج1، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. . خورموجی، محمدجعفر، (1344)، حقایقالاخبار ناصری، تصحیح حسین خدیو جم، ج2، تهران: زوار. . دالمانی، هانری رنه، (1335)، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمه محمدعلی فرهوشی، تهران: امیرکبیر. . درهوهانیان، هاروتون، (1379)، تاریخ جلفای اصفهان، ترجمه لئون. گ. میناسیان، م. ع. موسوی فریدنی، اصفهان: زندهرود و نقش خورشید. . رائین، اسماعیل، (1352)، حقوقبگیران انگلیس در ایران، چ4، بیجا: جاویدان. . روشه، گی، (1380)، تغییرات اجتماعی، ترجمه منصور وثوقی، چ12، تهران: نی. . زادهمحمدی، مجتبی، (1385)، لومپنها در سیاست عصر پهلوی، تهران: مرکز. . ساروخانی، باقر، (1370)، درآمدی بر دایرةالمعارف علوم اجتماعی، بیجا: کیهان. . سپهر، محمدتقی لسانالملک، (1377)، ناسخالتواریخ، به کوشش جمشید کیانفر، ج1، تهران: اساطیر. . سهامالدوله بجنوردی، (1374)، سفرنامههای سهامالدوله بجنوردی، تصحیح قدرتالله روشنی، تهران: علمی و فرهنگی. . صدریافشار، غلامحسین، نسرین و نسترن حکمی، (1369)، فرهنگ زبان فارسی امروز، تهران: کلمه. . طلوعی، محمد، (1372)، فرهنگ جامع سیاسی، بیجا: علم و سخن. . ظلالسلطان، مسعودمیرزا، (1368)، خاطرات ظلالسلطان، تصحیح حسین خدیوجم، ج1، بیجا: اساطیر. . علیبابائی، غلامرضا، (1369)، فرهنگ علوم سیاسی، چ2، تهران: ویس. . عینالسلطنه، قهرمانمیرزا سالور، (1374)، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، تصحیح مسعود سالور و ایرج افشار، ج1و6و9، تهران: اساطیر. . فلاندن، اوژن، (1324)، سفرنامه اوژن فلاندن؛ ایران در 1840-1841، ترجمه حسین نورصادقی، چ2، بیجا: چاپخانه روزنامه نقشجهان. . فلور، ویلم، (1366)، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجار، ترجمه ابوالقاسم سری، ج1، تهران: توس. . کمالی، علی، (1379)، مقدمهای بر جامعهشناسی نابرابریهای اجتماعی، تهران: سمت. . گوبینو، ژوزف آرتو دو، (1367)، سفرنامه کنت دو گوبینو «سه سال در آسیا»، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: کتابسرا. . لمبتون، آن کترین سواین فورد، (1360)، نگرشی بر جامعه اسلامی در ایران، ترجمه یعقوب آژند، بیجا: موسی. . لیپست، سیمور مارتین و دیگران، (1381)، جامعهشناسی قشرها و نابرابریهای اجتماعی، ترجمه جواد افشار کهن، مشهد: نیکا. . مارتین، ونسا، (1389)، دوران قاجار، ترجمه افسانه منفرد، تهران: کتاب آمه. . مستوفی، عبدالله، (1384)، شرح زندگانی من، ج1، چ5، تهران: زوار. . مفتوندنبلی، عبدالرزاق، (1351)، مآثر سلطانیه، به کوشش غلامحسین صدریافشار، چ2، تهران: ابنسینا. . مکنزی، چارلز فرانسیس (1359) سفرنامه شمال، ترجمه منصوره اتحادیه، تهران: نشر گسترده. . نائینی، محمدجعفربنمحمدحسین، (1353)، جامع جعفری، تصحیح ایرج افشار، تهران: انجمن آثار ملی. ناصرالدینشاه قاجار، (1371)، روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، تصحیح فاطمه قاضیها و محمداسماعیل رضوانی، چ2، تهران: رسا. . نجمی، ناصر، (1374)، تهران قدیم، چ4، بیجا: ارمغان. . --------، (1364)، طهران عهد ناصری، تهران: عطار. . نفیسی، سعید، (1346)، سرچشمه تصوف در ایران، بیجا: کتابفروشی فروغی. . نوذری، عزتالله، (1387)، تاریخ احزاب سیاسی در ایران، چ2، شیراز: نوید شیراز. . هدایت، رضاقلیخان، (1373)، فهرسالتواریخ، تصحیح عبدالحسین نوائی و میرهاشم محدث، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. . هدایت، رضاقلیخان، (1339)، روضةالصفای ناصری، قم: بینا.
ب. منابع لاتین Luti- EncyvolpaediaIranica. Retrieved, 2014.
ج. سایتهای اینترنتی سید، جعفر، (سهشنبه 8شهریور1390)، «مقاله شورش خیزش جنبش»: www.mardomsalari.com | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,128 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 595 |