تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,960,324 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,991,139 |
ساختار نحوی معارف بهاءولد براساس الگوی سبکشناسی لایهای | ||
متن شناسی ادب فارسی | ||
مقاله 2، دوره 9، شماره 4 - شماره پیاپی 36، دی 1396، صفحه 1-21 اصل مقاله (789.25 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/rpll.2017.21728 | ||
نویسندگان | ||
سمیه اسدی* 1؛ ناصر علیزاده2 | ||
1دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، ایران | ||
2استاد زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه شهید مدنی آذربایجان، ایران | ||
چکیده | ||
شناخت سبک و زبان هر اثری به دریافت و فهم درونمایه و مطالب آن، کمک بسیاری خواهد کرد؛ بهویژه زمانی که متن عرفانی و ادبی باشد. زبان در این متون تاحدّی از شکل معیار و ساختار اصلی خود خارج میشود. معارف، تنها اثر بهاءولد، بیانگر دلنوشتهها و حاصل حالات روحانی و عرفانی نویسنده است. مؤلف در آن با زبانی خاص و بیانی ویژه و شعرگونه عرفان و جهانبینی خود را به تصویر کشیده است؛ به همین سبب ازجمله متونی است که بیتردید در گروه متون ادبی قرار میگیرد و آن را برپایة الگوی سبکشناسی لایهای (لایههای پنجگانۀ آوایی، واژگانی، نحوی، بلاغی و ایدئولوژیک) میتوان بررسی کرد. این مقاله میکوشد تا با دیدگاهی سبکشناسانه، نحو و ویژگیهای نحوی معارف را بررسی کند و با واکاوی لایۀ نحوی این اثر، برجستگیهای نحوی و دستوری آن را تحلیل و تبیین کند. با این بررسی آشکار میشود که ساختار زبانی و نحوی معارف چه اندازه از شیوۀ گفتار شفاهی و زبان گفت و شنود رودررو تأثیر پذیرفته است. همچنین دریافته میشود محتوای عرفانی متن و پیشۀ وعظ نگارندۀ آن تا چه اندازه بر ساختمان نحوی کلام تأثیر گذاشته است. | ||
کلیدواژهها | ||
سبکشناسی؛ سبکشناسی لایهای؛ لایۀ نحوی؛ بهاءولد؛ معارف | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه معارف، مجموعهای از شناختها، تامّلات، تجارب و دریافتهای روحانی و دینی محمد بن حسین خطیبی بلخی، مشهور به بهاءولد است که بیشتر در سایۀ شهرت فرزندش، مولانا جلالالدین بلخی، معرفی و شناخته شد. این متن جزو متون عرفانی و از دستۀ واگویهها و دلنوشتههایی است که نگارنده در آن نگرانیها و دلواپسیهای معنوی و روحانی خود را در مسیر بندگی و معرفت الهی بیان میکند؛ درحقیقت نویسنده در این اثر، خداشناسی و انسانشناسی و جهانشناسی خود را به رشتۀ تحریر درآورده است. این کتاب تنها اثر برجایمانده از بهاءولد است؛ به همین سبب شناخت زبان و نوع بیان مؤلف به فهم هرچه بهتر مضامین و مطالب کتاب میانجامد؛ زیرا زبان و شیوۀ ارائۀ مفاهیم و مطالب هر نویسنده، نوع نگرش و اندیشه و جهانبینی او را بیشازپیش نمایان میکند؛ این موضوع دربارة معارف ـ مجموعهای از دلنوشتهها و برداشتهای ذهنی و شهودی بهاء از امور روزمره و گاه عرفانی و فلسفی ـ نمود و مصداق بیشتری دارد. معارف فقط اثری با درونمایة موعظه نیست؛ نکتههای نغز عرفانی و کلامی که در قسمتهای مختلف متن این کتاب طرح و تفسیر شده است، همراه با نوشتههایی که از رخداد حالات والای عرفانی در باب نگارندۀ آن خبر میدهد، این اثر را در شمار متون عرفانی ناب قرار داده است؛ بهگونهایکه نهتنها ازنظر محتوا، بلکه از منظر ساختار، زبان، سبک، ویژگیهای ادبی نیز درخور تأمل و بررسی است. زبان خاص معارف که به بیان صفا (1371: 1022) بسیاری از لغات و تعبیرات و ترکیبات نادر پارسی را در بر گرفته است، بیتردید در تأثیر زبان گفتگوی بلخ به وجود آمده است و این موضوع ویژگی دیگری است که بر اهمیت بررسی سبکی و ساختاری این متن میافزاید. زرینکوب نیز ویژگیهای خاص زبان معارف را برگرفته از دو عنصر اصلی میداند که «هر دو از لوازم ارتباط بین طرز بیان با شیوۀ بلاغت منبری و فرهنگ و لغت عامیانه از یک سوی و معانی و تعبیرات عالمانه از سوی دیگر است» (زرینکوب، 1364، ج1: 210). شیوه و سبک نگارش معارف یکی از نکاتی است که بهاءولد را از نویسندگان دیگر حوزۀ عرفان و حتی وعظنویسان و معارفنویسان متمایز میکند. نگرش ویژة او به معرفت الله و جهانبینی خاص وی از جملات و تعابیرش دریافتنی است. همین موضوع سبب شده است تا عرفان او در ارتباطی تنگاتنگ با شهودی هنری، ملموس و محسوس باشد؛ بهگونهایکه حسآمیزی در شیوۀ بیان وی از ویژگیهای بارز و پربسامد است و به بیان شفیعی کدکنی (1392: 481) سبب شده است تا او بکوشد تا تمام حواس را به مزه و چشش دریابد و به خواننده نیز انتقال دهد. بنابراین حس، اصلیترین عنصر عرفان بهاءولد است که در قالب مزه و لذت نمایان میشود و رسیدن به لذت و مزۀ ذرات، نهایت عرفان اوست که در قسمتهای مختلف معارف مشاهده میشود. بهاءولد همچنین در بیان آنچه به خاطرش میرسد، شیوهای آزادانه و شهودی را برمیگزیند که بسیار درخور توجه است. او آنچه را در شیوة عبارت از قلمش میتراود، بی هیچ پروایی به رشته تحریر میکشد و در بخشهای بسیاری آن را الهام خداوند میخواند. تازگی، نزدیکبودن به زندگی (رئالبودن)، تغییر پرشتاب فضاها، فوران بیواسطۀ اندیشه و احساس، وابستهنبودن به زبان علمی و فقاهتی، تأثیر بسیار اندیشهها و بدیههگوییها و بدیههنویسیهای وی ـ این بدیههگوییها تحت سلطۀ گونۀ گفتاری اثر بهاءالولد، یعنی شیوۀ معارفنویسی شکل گرفته است ـ آنچنان نکات لطیف و مسحورکنندهای را خلق میکند که بزرگانی مانند مرحوم فروزانفر و ذبیحالله صفا لذت خواندن معارف را با لذت بهدستآمده از خواندن اشعار گرانبهای فارسی مقایسه میکنند و فضایی مشابه با فضای شعر حافظ و عطار و سنایی برای آن در نظر گرفتهاند (صفا، 1371، ج2: 1022)؛ (فروزانفر، 1384: 36). فروزانفر معارف را از عالیترین نمونههای نثر شاعرانه میخواند و میگوید که چیزی نو در آن میبیند؛ بهگونهایکه خواننده بهجای محدودشدن در مفاهیم فنی منظم و زبان حرفهای تصوّف، محصور حس میشود و در جهانی خاص از شیوههای بیانی و تصاویر عرفانی پای مینهد؛ در این هنگام گویی خود را در برابر اثری هنری میبیند که البته به قصد قبلی و برپایة طرح جامعی تصویرسازی و پیریزی نشده است (خطیبی بلخی، 1352، ج1، مقدمه: د)؛ (فروزانفر، 1384: 36). ناتمامبودن و حالات طبیعی یادداشتهای بهاءولد در کنار ویژگیهای دیگر، جذابیّتی ویژه به آن داده است و به اعتقاد هلموت ریتر نشاندهندۀ عرفانی بیهمتا و درخور توجه است؛ بهگونهایکه شادی روحی حاصل از زهد آمیخته به جمالپرستی را با رگههایی از «نرگسانگی» جلوهگر میکند. منظور و مراد ریتر از نرگسانگی، آنگونهکه خود یادآوری میکند، همان درونمایۀ نرگسانگی است که موجب میشود فرد خود را حامل جمال الهی بداند؛ البته بهاءولد در هیچ بخشی از نوشتههایش بهطورمستقیم چنین ادعایی نداشته است. ریتر، بهاءولد را مظهر تسلیم و رضای یک قلب شاد میداند که همواره برای غرقشدن در خلوت معنوی و رهایی از عالم مادی میکوشد (نقل از مایر، 1385: 29).
پیشینة پژوهش بررسی سبکشناسی متون همواره از موضوعات درخور توجه پژوهشگران حوزۀ زبان و ادبیات فارسی بوده است. گستردگی و تنوع الگوهای سبکشناسی نیز توجه محققین را نسبتبه چنین موضوعاتی دوچندان میکند. به همین سبب گاه سبک و ساختار یک متن از چند زاویه و با چند الگوی مختلف بررسی و تحلیل میشود. معارف بهاءولد یکی از متون ارزشمند ادبیات فارسی است که متأسفانه پژوهشگران، کمتر به آن توجه کردهاند. پژوهشهایی که دربارة این اثر انجام شده است، بیشتر از نوع تحلیل محتوایی و موضوعی است. سبک و زبان این اثر بهظاهر ساده و خالی از صنایع ادبی است؛ اما درحقیقت نکات زبانی و دستوری و ادبی بسیاری دارد که مجموع آنها به ایجاد سبکی متفاوت و گاه ممتاز انجامیده است؛ بهگونهایکه آن را نخستین نمایندۀ متون گفتارنوشت صوفیه دانستهاند. تاکنون پژوهشی در باب سبک و ساختار نحوی این اثر صورت نگرفته است و ارزشهای زبانی و نحوی آن بررسی نشده است. در این باره فقط فریتس مایر، کتابی با عنوان بهاءولد به رشتة تحریر درآورده است و در آن با نگاهی فلسفی به متن معارف نگریسته است. او در این اثر، جنبههای محتوایی آن را از زاویۀ دید یک فیلسوف بررسی میکند. سایر پژوهشهای دیگری که به معارف پرداختهاند در قالب مقاله و پایاننامههای دانشجویی است و بیشتر، متن را ازنظر محتوایی و گاهی با رویکرد تفسیری تحلیل و بررسی کردهاند. نگارندة این جستار همة آنها را از نظر گذرانده است و بسیار از محتوای این آثار بهره برده است. پایاننامههای دربارة متن معارف بهاءولد، بیشتر رویکردی مقایسهای دارند و معمولاً این متن را در مقایسه با متون دیگری مانند فیهمافیه و مجالس سبعه و غزلیات شمس و مثنوی بررسی کردهاند؛ تقریباً همة این پژوهشها این مقایسه را ازنظر تأثیر و تأثرهای محتوایی انجام دادهاند. برخی نیز متن معارف را بهتنهایی بررسی کردهاند و تنها به سویهای از این اثر توجه داشتهاند. مقالاتی که دربارة موضوع معارف بهاءولد نوشته شده است نیز رویکردی مشابه با پژوهشهای دانشگاهی یادشده دارد و بیشتر به این متن ازنظر بررسی محتوا و با رویکردی مقایسهای نگریستهاند. از میان این پژوهشها تنها چند مقاله به جنبههای زیباییشناختی متن از منظر بلاغی و ساختاری توجه کردهاند؛ مقالهای با عنوان «بررسی جنبههای زیباشناختی معارف از دیدگاه صورتگرایی» نوشتۀ تقی پورنامداریان و حسین مؤخر است که جلوههای ادبی متن را بررسی کرده است و به مباحثی مانند عاطفه و موسیقی و عناصر بلاغی موجود در متن معارف پرداخته است. مقالة دیگر، «سرچشمههای فکری رمز و تصویر در معارف بهاءولد» نوشتۀ حسین فاطمی و دیگران است که با تمرکز بر دو عنصر بلاغی رمز و تصویر، محتوای متن را تحلیل کرده است و مباحثی مثل اتحاد معیّت را تبیین میکند. مقالۀ «بررسی کلام مغلوب در معارف بهاءولد» از احمد سنچولی و لیلا شکیبایی، با رویکردی تلفیقی، فرم و محتوای معارف را بررسی کرده است. نویسندگان در این مقاله به تبیین مباحثی مانند غلبۀ زبان استعاری، ابهام، تأویلپذیری، پراکنش معنایی در گسترة کلام مغلوب پرداختهاند.
بیان مسئله شناخت سبک هر اثر در گرو بررسیهای سبکشناسی و زبانشناختیای است که هریک از منظر خاصی آن اثر را واکاوی و تحلیل میکنند. در شیوۀ جدید و خاصی از سبکشناسی با نام سبک شناسی لایهای، متن به پنج لایۀ اصلی تقسیم میشود. یکی از این لایهها، نحوی است. موضوع بحث در لایۀ نحوی، ساختمان جمله و کلام است که هر نویسنده باتوجهبه سلیقه و روش خود آن را معماری میکند. مسئلۀ اصلی و محوری این پژوهش بررسی ساختار نحوی متن معارف بهاءولد است. در این جستار با الگو قراردادن شیوۀ سبکشناسی لایهای، شگردهای خاص نحوی معارف تببین و تفسیر میشود و با برشمردن برجستگیهای نحوی و دستوری آن، سبک نویسنده و متن تحلیل میگردد.
سبک و تعریفهای آن سبک، شیوۀ خاص نگارش است که در یک دورۀ زمانی، مکانی و یا میان مجموعهای از نویسندگان و گاه در یک اثر و نویسنده بررسی میشود. شیوهها و مبانی و تعریفهای مختلفی از سبک ارائه شده است؛ بر همین مبنا برخی با محور قراردادن دورههای زمانی شیوه و سبک نگارش آثار را تقسیمبندی کردهاند و برخی دیگر با بررسی هر اثر بهتنهایی به سوی سبکهای شخصی پیش رفتهاند. در مباحث جدیدتر سبک را «انحراف از نرم یا هنجار بیان دیگران دانستهاند، به این معنی که سبک هر نوشته با سنجش و در تقابل با اثر دیگری درک و مشخص میشود» (میرصادقی، 1377: 167). از دیدگاه دیگر، سبک محصول گزینش خاصی است که نویسنده از فهرست مترادفات زبانی به عمل میآورد. بنابر این دیدگاه «هرگاه نویسندگان برای معنای واحدی، از زبان متفاوتی استفاده کنند، بین آثار آنان تفاوت سبکی خواهد بود» (شمیسا، 1372: 26). بهجز این دو دیدگاه، گزینش و انحراف از هنجار، دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که مطابق آن «سبک حاصل نگاه خاص هنرمند به جهان درون و بیرون است که لزوماً در شیوة خاصی از بیان تجلی میکند. به عبارت دیگر هر دید ویژهای در زبان ویژهای رخ مینماید» (همان: 15). تأمل در این تعریفهای سهگانه نشان میدهد که این سه دیدگاه هیچ تعارضی با هم ندارند و حتی کاملکنندة یکدیگرند. به این ترتیب که «شیوة خاص دیدن یعنی رفتارهای ذهنی خاص به رفتارهای زبانی منجر میشود (نگرش خاص) و لاجرم هنرمند به گزینشهای خاصی در زبان دست میزند (گزینش) و چهبسا در مسیر این گزینش مجبور به اعمال سلیقههایی در زبان یا خروج از هنجارهای متعارف (انحراف از هنجار) شود» (همان: 45). بنابراین «هر شخص بنا به ویژگیهای روحی و نوع موضوع، ساختهای نحوی خاصی را بیشتر به کار میبرد و برخی زبانشناسان باتکیهبر چنین مطالعاتی، سبک را شالودهای از گزینش زبان میشمارند؛ گزینشی که از ساختهای مختلف زبان به اقتضای موقعیت و متناسب با بافت کلام و تحت تأثیر عوامل بافتی گوناگون مانند ژانر متن، زمان، مکان و سرشت فضای ارتباط صورت میگیرد و بر همین اساس است که سبکشناسی، بررسی نوع گزینشها و علت ترجیح یکی از گزینهها بر دیگران است» (فتوحی، 1391: 39). چنانکه از تعریف بالا نیز دریافت میشود، سبک در پیوندی نزدیک با زبان قرار دارد و بر همین مبنا میتوان گفت اصلیترین ویژگی سبک، استمرار و تداوم رفتار زبانی خاص است؛ به این معنا که هرگاه نویسندهای، نوع خاصی از گویش، نظام نحوی و دستوری و... را بهصورت مستمر و معنادار استفاده کند، صاحب سبک است. البته باید توجه داشت که لازمۀ شکلگیری سبک، وجود بسامد بالای ویژگیهای سبکساز است و کاربرد اندک و رخدادهای اتفاقی در متن به ایجاد سبک نمیانجامد؛ البته بسامد ویژگیهای زبانی نیز همیشه موجب پیدایش متغیر سبکی نمیشود. به همین سبب برای ایجاد سبک، باید میزان صورتهایی از یک کاربرد زبانی در گفتار شخص، بسیار و پیوسته باشد (نک. آزاد بلگرامی، 1176: 25 و 26). البته باید توجه داشت که این تکرار و استمرار طبیعی باشد تا بهصورت، عادتی زبانی پذیرفته شود.
سبکشناسی لایهای سبکشناسی لایهای شیوهای از سبکشناسی است که بسیار جامع است و از درآمیختن علم سبکشناسی و شیوۀ ساختارگرایان و فرمالیسم ایجاد شده است. فتوحی در کتاب سبکشناسی آن را بهصورت منسجمی تبیین و تشریح کرده است. بر همین مبنا سبکشناسی لایهای، شیوهای از سبکشناسی است که متن را در پنج لایه بررسی میکند. درحقیقت ویژگیهای برجستۀ سبک و نقش و ارزش آنها در هر لایه و بهطور مستقل، تعیین و معرفی میشود. بررسی لایهلایه و جداگانه، از هرگونه آشفتگی تحلیل و تداخل دادهها جلوگیری میکند و این زمینه را فراهم میکند تا در هر لایه، از روشها و دیدگاههای مناسب و درخور آن لایه استفاده شود. این لایهها به بیان فتوحی «سطوح و واحدهای تحلیل در زبان هستند و عبارت است از: لایۀ آوایی، لایۀ واژگانی، لایۀ نحوی، لایۀ معناشناسیک، لایۀ کاربردشناسیک» (فتوحی، 1391: 237). در این مقاله بر اساس این الگوی سبکشناسی، نحو کتاب معارف بررسی و تبیین میشود و لایۀ نحوی متن تحلیل و تشریح میشود.
نحو و لایۀ نحوی علم نحو، بررسی چگونگی چینش واژهها و روابط میان صورتهای زبانی در جمله است. با بررسی دقیق ویژگیهای نحوی در یک اثر، نوع اندیشیدن نویسنده را میتوان دریافت. به اعتقاد جرجانی فقط الفاظ معنی را نمیسازند؛ بلکه نحوۀ نظم واژهها و شکل تألیف کلام در این مهم نقش دارد (جرجانی، 1374: 279- 280). بنابراین اگر رابطۀ سازمند میان سبک و اندیشه پذیرفته شود و نحو نیز حامل و سازندۀ اندیشه دانسته شود، میان ساختارهای نحوی جملهها با نوع سبک پیوند استواری وجود خواهد داشت. صدای نحوی، پژواک وضعیت ذهنی ما در رویارویی با محیط است. جهانبینی خود را بر روابط نحوی کلمات تحمیل میکنند و نوع خاصی از نحو و دستور زبان را برمیگزیند. برای تعیین ویژگیهای نحوی سبک یک نویسنده باید میزان خروج وی از نحو معیار و پایه تبیین شود. نحو معیار، شکل عادی قرارگرفتن اجزای جمله در هر زبان است که خنثی و بدون برجستگی است. بنابراین از طریق آن به نکتهای دربارة ذهن و اندیشۀ نویسنده نمیتوان پی برد؛ اما اگر جایگاه یکی از اجزای جمله نسبتبه صورت طبیعی آن، نحو معیار، تغییر کند، از آن در جایگاه نقطهای برای تأمل سبکشناسیک میتوان بهره برد؛ زیرا بر مبنای نظریۀ تقارن سبک و اندیشه، این دو موضوع همواره در کنار هم قرار دارند و رابطهای دوسویه میان آنها برقرار است. خروج از نحو معیار به روشهای مختلفی صورت میگیرد و فراوانی هریک از این شیوههای خروج باعث برجستگی سبکی در متن میشود. کوتاهی و بلندی جملات، کارکردهای مختلف فعل، شیوههای کاربرد افعال در ساختار جمله، صدای دستوری جملات، چیدمان نحوی نامنظم، تکرار، عطف، زمان افعال، نحوۀ کاربرد ادات مختلف در جمله، شیوۀ بیان عدد و معدود و نمونههای فراوان دیگری از این دست که سرانجام نحو کلام را در یک متن رقم میزند، عناصری هستند که در بررسی ویژگیهای نحوی متن به آنها توجه میشود. در بررسی نحوی معارف با همین شیوه و رعایت همین الگوها به نتایج و ویژگیهایی میتوان دست یافت که در ادامه بیان میشود.
جملات کوتاه بعد از واژهها، جمله نخستین صورت معنادار در هر نوشته به شمار میرود که دربردارندة پیام نگارنده و گوینده است. «جمله بلندترین واحد سازمانی در نحو است و اگر هر ساخت نحوی شکلی از یک واحد اندیشه باشد، میتوان از رهگذر بررسی بلندی و کوتاهی جملهها، ساخت اندیشه و سبک و حالات روحی گوینده را تحلیل کرد؛ چراکه طول جمله نسبتی با میزان درنگ و تأمل گوینده در یک واحد فکری دارد» (فتوحی، 1391: 275). همچنین میانگین واژهها در جمله، ارزش سبکشناختی ویژهای دارد، بهگونهایکه سبکهای مقطع و پرشتاب عاطفیتر است و یا یکی از ویژگیهای بارز سبکهای فنی و مصنوع، بسامد بسیار واژههای مترادف است که به بلندی جملات میانجامد. در معارف، جملات کوتاه معنادار شده و سبک این متن را تحت تأثیر قرار داده است. بهطوریکه در صفحات اندکی از این اثر، جملات طولانی و درازگویی و اطناب مشاهده میشود. برپایة بررسیهای صورتگرفته در کل متن، بهطور میانگین در هر صفحه 30 جملۀ کوتاه مشاهده میشود و میانگین واژههای هریک از این جملات 3 یا 4 کلمه است؛ برای مثال در «شعیب را گفتم که به مسجد رو که من مشوش میشوم. باز به دل آمد که مبادا بیازارد و برود...» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 260) شش جمله به کار رفته و هریک بهطور میانگین از سه واژه تشکیل شده است. قطعۀ زیر نیز از شش جملۀ کوتاه تشکیل شده است و هر جمله تقریباً پنج واژه دارد: «به دل آمد که هر که علم ازبهر دین آموزد و ازبهر صدق و ثواب آموزد، هرچند بیشتر آموزد و کاملتر شود مر استاد را حرمت بیشتر دارد...» (همان: 409) جملات کوتاه بیانگر اندیشهای عاطفی و پرشتاب است و گوینده با آنها باورهایی را بازگو میکند که در احساسات و عواطف وی ریشه دارد. معارف نیز به سبب آنکه واگویهها و دلنوشتههای بهاءولد است، از این شیوه جدا نیست و بسامد بالای جملات کوتاه در آن از گویندهای اهل دل و سرشار از عاطفه حکایت میکند که خود نیز از کارکرد این نوع جملات آگاهی دارد و بهخوبی از آنها بهره برده است. از طرفی چنانکه پیشتر نیز بیان شد، شیوۀ بیان بهاء در معارف شیوۀ وعظ و خطابه است و بلاغت در گفتار از ویژگیهای بارز و پراهمیت یک خطیب موفق است؛ این ویژگی جز از راه شناخت اقتضای حال مخاطب به دست نمیآید. بیشتر مخاطبان بهاء، عامۀ مردم هستند و سخنان او بیشتر در مسجد و مجامعی اینگونه بیان شده است؛ بنابراین مهمترین ویژگی بیان وی بلاغت است؛ زیرا در یک لحظه باید گویا و رسا و درخور حوصلۀ مخاطب سخن گوید؛ بهگونهایکه هم مخاطب را با جملات طولانی خسته و بیانگیزه نکند و هم مفهوم و موضوع منظور خود را به بهترین و مفهومترین شکل به مخاطب انتقال دهد. بهاء خطیبی موفق و شهیر است و میداند که جملات او اگر پرشتاب و عاطفی و هیجانی نباشد، رغبتی برای شنیدن در مخاطب نمیماند. اگر در قسمتی از سخنان بهاءولد، جملات به سمت اطناب میروند، بیعلت و توجیه نیست. یکی از این دلایل نیاز به درنگ و تأمل ذهن مخاطب است که بهاء آن را درمییابد و برای همراهی مخاطب با خود، جریان اندیشه را کند میکند؛ درنتیجه جزئیات بیشتری را در قالب جملات طولانی بیان خواهد کرد. دلیل دیگری که ارزش بلاغی نیز دارد و با علم معانی هم توجیه میشود، اطناب برای لذتبردن است. لذتبردن گوینده از موضوعی خاص سبب میشود وی آن موضوع را با تکرار و بیان جزئیات در قالب جملات طولانی تفسیر و تبیین کند؛ چنانکه در قطعۀ زیر بیست و هشت واژه به کار رفته است و بهاء اینگونه خواسته است تا دربارة این ادعا که احوال هر انسانی را در اقسام مختلف قرار دادهاند، جزئیات بیشتری بیان کند؛ درحقیقت لذتبردن از تنوّع حالات روحی و جسمی در آدمی وی را بر اطناب سخن برانگیخته است: «گفتم اى آدمى احوال ترا رنگبهرنگ نقش کردهاند در تو از هوا و عشق و قضاى شهوت و صحّت و جاه و رفعت و استیناس و حیات و ترا عاشق زار این صورت و این نقش کردهاند که هرگز ترا ازین صبرى نیست...» (همان: 150) شکل 1- نمودار میزان فراوانی جملات کوتاه در متن
جملات همپایه همانطور که از نام جملۀ همپایه نیز آشکار است، این نوع جملات، جملههای قبل و بعد از خود در ارتباط است. درواقع ارتباط معنایی باعث شده است که این جملات در کنار هم توضیحی دربارة یک موضوع ارائه دهند. «جملههای همپایه، جملههای مستقلی هستند که با پیوند همپایهساز به هم مربوط میشوند و هیچیک جزئی از جملۀ دیگر نیستند» (انوری و احمدی گیوی، 1388: 316). در معارف بهاءولد شکل بیشتر جملات از این نوع است و «واو عطف» برای پیوند این جملات نقش اساسی دارد. نکتۀ درخور توجه در این زمینه آن است که «واو عطف در ساختار همپایه شتاب سخن را زیاد و سبک را پویا میکند» (فتوحی، 1391: 277)؛ درنتیجه میتوان گفت سبک عاطفی بهاءولد تاحدّی وامدار همین جملات همپایه و فراوانی کاربرد واو عطف است که بهتکرار در متن کاربرد یافته است. گفتنی است که بهجز جملات همپایه، ترکیبات و واژهها نیز در ساختار جمله با «واو عطف» به یکدیگر معطوف شدهاند و پیدرپیبودن آنها به سبک عاطفی و پرشتاب متن یاری میرساند؛ بهگونهایکه میانگین کاربرد واو عطف در هر صفحة معارف 16 مرتبه است که حدود 10 درصد از مجموع واژگان و حروف نقشساز هر صفحه را به خود اختصاص میدهد. برای مثال در نمونههای زیر فراوانی استفاده از جملات همپایه و واو عطف آشکارا مشاهده میشود: «اعوذ و الحمد للّه مىخواندم چنانک کسى پیش خداوندگار خود نشسته باشد و صد هزار ثنا و دعا مىگویدش و مىستایدش و مىزارد و مىنالد و عشقها عرضه مىدارد همچنان گویى این حرفها که مىخوانم و این نظرهاى من به مودّت همچون اغانى و چنگ و رباب و دف و سرناست با معشوق خود و من همه جاى گردانم چنانک کسى رباب مىزند و در شهر مىرود و مىبینم که اللّه هر ساعتى پیاله نظر مرا پر از شرابى مىکند و من به وجه کریم او نوش مىکنم» (خطیبی بلخی،1352، ج1: 4)، «روح چون ماهى از دریاى عدم برآمد به حکم حرص لقمهطلبى و آسیبى زد به لقمه و همچنین مىچشید و مىخورد و در وقت خواب و بیهوشى بازمىرفت و به سبب بلیّه روزگار و رنج که گاهى بر وى رسیدى بترسیدى نیارستى تمام آن لقمه را گرفتن و بهر آسیبى مىخواستى تا به دریاى عدم بازرود و به حکم آنک حیوة متعلّق به لقمه بود بازمىآمد...» (همان: 184)، «من نیز از تویی الله آنچ به دست من آمده باشد با وی سخن گیرم و به نزد خوشیها و نغزیها و جمالهای الله درآیم و هر ساعتی با تویی الله درمیامیزم و عجایب باطن تویی الله را نظر میکنم و عجایب آن را میبینم و شراب مزه هر عجبی را چنان نوش میکنم که تا دیری بیهوش میمانم» (همان: 148).
وجهیت بتوجهبه وجهیّت و تبیین آن در یک اثر، به ارتباط بین ذهن و جهانبینی نویسنده میتوان دست یافت. راجر فاولر وجهیّت را از عناصر دستوری کارآمد برای تحلیل نظر نویسنده میداند و در تعریف آن میگوید: «وجهیّت، گرامر تعبیر پنهان است؛ ابزاری است که مردم با آن درجۀ تعهد و التزام و سرسپردگی خود را نسبتبه حقیقت گزارههایی که میگویند، بیان میکنند». وجهیّت از نظر سیمیسون، میزان قاطعیت گوینده در بیان یک گزاره است که بهطور ضمنی با عناصر دستوری نشان داده میشود. او در ادامه آورده است که وجهیّت بیانکنندۀ منظور (کنش غیربیانی) یا قصد کلی گوینده یا درجۀ پایبندی او به واقعیت یک گزاره یا باورپذیری، اجبار و اشتیاق نسبتبه آن است. وجه عنصری نحوی ـ معنایی است که در جمله دیدگاه گوینده را نسبتبه موضوع سخن نشان میدهد. وجه در ساختمان بند اهمیت دارد؛ زیرا جهتگیریهای خاص نویسنده را نسبتبه سخنان خود بیان میکند. وجه کلام در یک گفتوگو یا گفتمان، نوع روابط میان افراد و مناسبات اجتماعی را مشخص میکند. مایکل هالیدی نشان داد که وجه در القای معنای بینافردی و تعامل اجتماعی نقش اصلیای دارد. مایکل تولان نیز در مطالعات سبکشناختی خود، وجهیّت را در شناخت جهانبینی و دیدگاههای پنهان نویسنده در متن بهخوبی به کار گرفته است؛ او نقش وجهیّت را چنین تعریف میکند: «بهطورکلی وجهیّت اشاره دارد به امکانات زبانی موجود برای توصیف و توجیه ادعا، عقیده یا تعهدی که فرد با زبان خلق میکند» (نک. فتوحی، 1391: 285 و 286). بنابراین وجهیّت موضوعی است که آشکارا در متن توضیح داده نشده است؛ بلکه با تأمل در فعل و قید و صفتهای تأکیدکننده بر موضوع یا امری دریافت میشود؛ مثلاً وقتی نویسنده در جملهای از افعال دستوری و آمرانه با بار معنایی التزام بیشتر استفاده کند، میتوان چنین نتیجه گرفت که مخاطب درجهای پایینتر از گوینده داشته است و یا اینکه هدف گوینده ایجاد انگیزه و تعهّد در پیروان یک عقیدۀ خاص بوده است. وجهیّت در معارف، بیشتر در دو عرصۀ فعل و قید به کار رفته است.
وجهیّت در فعل یکی از موقعیتهای بروز وجهیّت، فعل است. وجه فعل «صورت یا جنبههایی از آن است که بر اخبار، احتمال، امر، آرزو، تمنا، تأکید، امید و برخی امور دیگر دلالت میکند» (فرشیدورد،1388 : 381). شواهد نشان میدهد که بهاءولد گفتارها و سخنان خود را در جمع مریدان نقل میکرده است (خطیبی بلخی، 1352، ج1: مقدمه) و از سویی وجه بیشتر افعال معارف، اخباری است. این دو ویژگی از چند وجه با هم ارتباط دارند. نخست اینکه کاربرد وجه اخباری برای توصیف و توضیح هر موضوعی، ارتباط نزدیک گوینده با موضوع بحث را نشان میدهد؛ دوم اینکه کاربرد این وجه از فعل در مخاطب اطمینان بیشتری نسبتبه کلام گوینده برمیانگیزد. برای مثال در این شاهد از معارف نمود وجه اخباری را آشکارا میتوان دید: «اکنون با هر موجودى که صحبت اللّه با وى کم شود کمال حال آن چیز به نقصان بدل شود چنانک شاه چون از عروس روى بگرداند عروس پژمرده شود و اللّه را صحبتى است با عقل و مزه معقولات از آنست و کذا الحسّ پس همه تصرّفات اللّه است در همه اجزاى من و فعل اللّه بىصفات اللّه نیست از رحمت و کرم و غیر ذلک و این اوصاف همه نور و مؤثر نور است بدان رنگ که پیش ازین دیدم پس در هر جزو من جویهاى نور مىرود همچون زر آب و روان مىشود از صفات اللّه و چون صنع اللّه مىکند در هر جزو من و همه خواطر و مزه از اللّه هست مىشود» (همان: 134) و یا در این نمونه: «اللّه اکبر گفتم در نماز آمدم گفتم در سیاست جاى آمدم و اللّهاکبرگفتن نام قربانیست یعنى نام قربانى ازبهر آنست که اجزاى ما همه قربانىاند و این نمدها که در زیر پاى انداختهاند همه موى کشتگانست و اجزاى در و دیوار اجزاى صد هزار حیوانات و آدمیانست تا چند سرها کوفتهاند و اینجا بىخبر انداختهاند بلک اجزاى تن ما تا چند بار بمرده است و از آدمیان دیگر و حیوانات نیز تا چند بار در چهارخانه آب و باد و آتش و خاک بوده است پس سرتاسر ما همه سراى سیاست است» (همان: 185). باتوجهبه شواهد بالا و بررسیهای صورتگرفته در کل متن، بهطور میانگین از هر 30 فعلی که در یک صفحه ذکر شده است، 24 فعل، وجه اخباری دارد. به بیان دیگر حدود 80 درصد افعال متن معارف، وجه اخباری است. بهجز وجه اخباری که وجه بیشتر افعال معارف است، گاهی نوع گفتمان و ارتباط گوینده و شنونده در این گفتارهای صوفیانه سبب شده است که شیخ، مریدان را اندرز دهد و به کارهایی وادارد که منظور او و راهنمای سالک است. به همین سبب وجه اجباری و امری نیز از وجوه پر بسامد در متن معارف است و در قسمتهای مختلف کتاب دیده میشود. این وجه از فعل گاه در قالب صورتی متفاوت و درخور زبان عصر نگارنده ظاهر میشود. بدین معنا که افعال امری در برخی قسمتهای معارف با پیشوند «می» در معنای «بـ» ـ که امروزه بر سر افعال امری میآید ـ همراه هستند. افعالی مانند: میگذار در معنای بگذار و نظر میکن در معنای نظر کن (همان: 30). با وجود فراوانی وجه اجباری در معارف، آن هم در قالب افعال امر و نهی، شمار این دسته از افعال نسبتبه وجه اخباری، بسیار کمتر است. البته وجه امری نسبتبه وجه التزامی از فراوانی بیشتری برخوردار است. به بیان دیگر از سه وجه اصلی افعال (اخباری و التزامی و اجباری) دو وجه اخباری و اجباری بیشترین وجه فعل در متن معارف است. همین موضوع از سویی بیانگر اطمینان خاطر نگارنده به درستی بیانات و افکار خود است و از سوی دیگر جایگاه وی نسبتبه مخاطبانش را نمایان میکند. شواهد زیر نمونههایی از کاربرد وجه اجباری در معارف است: «ای مؤمن، هم بدان قدر که از اسباب اکتساب حلال حاصل شود خرسند باش و توکل کن و مترس...» (همان: 89)، «ترک این ندامت بگوى و اگر رغبت به طاعت مىکنى مىگوى لاحول، از عظمت اللّه دراندیش ترک تدبیر خود بگوى همه عمر کسبکننده در دو صفت باش یکى رفعت به علوم دل و دین و دیگر تواضع به تن» (همان: 304 و 305)، «اکنون اگر مؤمنى خورد و خواب و شهوت را کم کن و خود را مىگوى که مؤمنان و عاشقان را خواب و قرار کجا باشد و عاشق و مؤمن چگونه مخالف رضاى محبوب بود و چون امر محبوب بیاید چگونه از سر قدم نسازد، پس هر زمان خود را مىگوى که اگر مؤمنى رخساره زردت کو و بوى جگرسوختهات کجاست و بىقرارى و بىآرامیت کجا شد، اکنون ذکر اللّه مىگوى و دایم در طلب اللّه مىباش» (همان: 298). نمودار زیر نشاندهندة میانگین فراوانی وجوه سهگانۀ افعال در متن معارف است.
وجهیّت در قید بهاءولد، عارفی عاشق است که همۀ کائنات را جلوۀ جمال الهی میداند و پیوسته از آن سخن میگوید؛ به همین سبب طبیعی است که در کلام او بسامد قیودی بیشتر باشد که شامل همۀ اجزای یک مجموعه میشود؛ قیدهایی مانند همه و هر و جمله که بیانکنندۀ فراگیری یک مفهوم است. فراوانی قید «جمله» در بیشتر قسمتهای متن معارف تأییدکنندة این سخن است: «... مثلاً شما جمله که اینجا نشستهاید» (همان: 94)، «جمله افلاک و ستارگان و طباع و قرار ارض و جمله موجودات بباید تا آن نام موجودى بر چیزى بنشیند و عمل افلاک و عالم را به فعل مدبّرى گویند پس جمله خلق متّفق آمدند...» (همان: 179)، «چون نظر مىکنى یأجوج و مأجوج شیاطین بیرون مىآیند و جمله آب و نبات درونت را مىخورند» (همان: 206). نمونههای فراوان دیگری نیز در قسمتهای مختلف متن استفاده شده است.بهطورکلی قید «همه» 1536 مرتبه، «هر» 972 مرتبه و قید «جمله» 105 مرتبه در معارف استفاده شده است. از سوی دیگر عارف در جریان اعتقادات قلبی، خواهان وصال دائمی و البته تدریجی با محبوب خویش است. پیرو همین موضوع، قید تدریج بهترین گزینه برای بهاء است تا با آن ارتباطات روحیای را بر زبان جاری کند که بهتدریج و پیدرپی با معبود برقرار میکرده است. ازاینرو بسامد بالای قید تدریج که بیشتر با لفظ «پارهپاره» و «اندکاندک» بیان میشود، در متن توجیهپذیر است. ازجمله شواهد قید «پارهپاره» که 24 بار در متن استفاده شده، عبارت است از: «همه صور شرایع و معاملات و قطع خصومات و حدود و زواجر ازبهر آنست تا پارهپاره محبالله شوم و چنان محب شوم که مرا از خوشی و ناخوشی خود خبر نباشد» (همان: 16). قید «اندکاندک» نیز 13 بار در متن به کار رفته است: «این کالبد ما که چون تل برفست اندکاندک جمع گشته است و این وجود شده است» (همان: 51).
صدای دستوری منفعل صدای دستوری، بخشی از نحو کلام و نمایانگر رابطۀ سبک و اندیشه است. این عنصر «عبارت است از رابطۀ میان رخداد یا حالت فعل با دیگر شرکتکنندگان در فرآیند فعلی (فاعل، مفعول و...). صدای دستوری در کنار دیگر وجوه فعل مانند زمان و نمود و وجهیّت و حالت شناخته میشود و در زبانهای مختلف، متفاوت است؛ اما معمولترین آنها عبارت است از: صدای فعال و منفعل و انعکاسی» (فتوحی، 1391: 295). از این میان صدای دستوری منفعل در معارف نمود بیشتری داشت. این صدای دستوری زمانی است که «مبتدای جمله پذیرنده، هدف یا متحمل فعل باشد. صدای منفعل، بیانکنندۀ حالت کنشپذیری و اثرپذیری است» (فتوحی، 1387: 18). در زبان فارسی، ساختهایی صدای منفعل دارند و فضای متن را به سمت انفعال و پذیرابودن میبرند. این ساختها عبارت است از: - جمله با فعل لازم، مثل افتادن، ترکخوردن و...؛ - جملههای اسنادی با افعالی چون است، بود، شد، گشت و گردید؛ - جملههای مجهول و شبهمجهول؛ - وجهمصدری (استعاره دستوری). در معارف از میان این ساختها، جملههای اسنادی و جملات شبهمجهول از بسامد بیشتری برخوردار است که در ادامه به آنها پرداخته میشود. صدای منفعل برخاسته از جملات اسنادی از میان افعال اسنادی، فعل «است» و صورتهای صرفی آن، بیشترین کاربرد را در معارف دارد. بهگونهایکه این فعل 3780 بار در متن آمده است. علت این موضوع را در نوع رابطۀ عارف با حق میتوان جستجو کرد. عارف در برابر حق، خود و اعمالش را هیچ میداند، بهویژه بهاءولد که اشعری مذهب است؛ پیرو اصول عقاید اشاعره، بنده را در برابر حق مجبور و منفعل میداند. بنابراین دررابطهبا انسانِ مجبور و مقهور که سرنوشت و حتی افعالش در گرو خواست الهی است، فعل و کنش معنای بسیاری ندارد. به همین سبب بهاء با کاربرد افعال اسنادی بیشتر در پی ارائۀ گزارش است و میکوشد آموزههای عرفانی و دینیاش را نیز از طریق گزارش حالات روحی خود و واقعیات منظورش عرضه کند؛ «هر حالت تو موسى و عیسى و جمله انبیاست علیهمالسّلام و فرعون و شدّاد این اسماء افعال تست و مدین و مصر و شام و سایر- الاماکن مقاصد تست و سفر و حضر تقلّب تست...» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 301)
صدای منفعل برخاسته از جملات شبهمجهول افزونبر جملات اسنادی، جملههای شبهمجهول نیز، سبب ایجاد صدای منفعل در کلام بهاءولد شده است. بهاءولد در این متن، مطالبی را در پاسخ به سؤالات افرادی ناشناخته بیان میکند. حضور این افراد تنها برای طرح سوال معنا مییابد و بیشتر افعالی مانند سوال کرد، پرسید، گفت و... نشانگر این نوع جملات هستند و بیشتر اوقات مرجع آنها معلوم نیست؛ زیرا در نظر بهاء آنچه مهم است، پرسش مطرحشده است و نه پرسشگر. «میپرسید تقدیر الله مخلوق است یا نامخلوق. گفتم کسی که هیچ نداند از خیری و طاعتی و دوستی چنگ بدینها در زنند تا خود را معروف کند...» (همان: 299)، «سوال کرد که ابراهیم ستاره را گفت: هذا ربی. گفتم که کسی گویند اینست متاع من به لحن گفتن سه معنی فهم آید...» (همان: 249).
چیدمان نحوی نامنظم فعل در چیدمان طبیعی یا همان نحو معیار فارسی، آخرین جزو جمله است. هر جمله، چه فعل آن در جمله حاضر باشد و چه نباشد، با فعل پایان میپذیرد و بعد از فعل، جملۀ دیگری آغاز میشود؛ اما گاهی به علتهای مختلفی، این نظم بر هم میخورد و گوینده بعضی از اجزای جمله را در جایگاهی غیر از جایگاه معمولی آن میآورد. چنانکه پیشتر هم بیان شد، معارف متنی گفتارنوشت است که به بیان دلمشغولیهای نگارنده و خطابهها و مواعظ وی در جمع مریدان و شاگردانش میپردازد. جابهجایی ارکان جمله در نحو گفتار بسیار بیشتر از نوشتار است و رعایت اقتضای حال و عوامل گفتمانی نیز تاثیر بسزایی در جابهجایی دستوری کلام دارند؛ به همین سبب چیدمان نحوی نامنظم در این متن نهتنها دور از ذهن نیست، بلکه از ویژگیهای برجستۀ نحوی و دستوری به شمار میآید. از سوی دیگر این اثر، بیانات عارفی شوریده است که لحظهبهلحظۀ عمرش را در عبادتالله سپری کرد و به مقام رؤیت حق دست یافت؛ لونگینوس (1379: 63) معتقد است «شور و هیجان، همان جنب و جوش روح است و به نوعی بینظمی نیاز دارد»؛ پس میتوان گفت به همین سبب است که کلام بهاء بسیار از شکل زبان خارج میشود و با چیدمانی درهم و نامنظم آشکار میگردد؛ چنانکه در بسیاری بخشها فعل بر خلاف روند معمول، در ابتدا یا وسط جمله میآید و جای قید و ارکان دیگر جمله مانند فاعل و مفعول تغییر میکند. شواهد زیر نمونههای گویایی از شواهد فراوان این ویژگی نحوی در متن معارف است: «اندیشه و هموم وجود خود چون و گل سیاه است بر سر خود کردهاید چون تاج، چشم میخواهید باز کنید به جمال جلال، این گل سیاه فرومیرود و پیش چشم میایستد و تو میمانی چشم را و مژه را و نزدیک است تا افکار شوید» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 255)، «قوم لوط مواشی را به کوه سنگناک بیثبات اندر راندند دعا کرد الله آن را کلوخ گردانید و پر نبات» (همان: 277)، «محمد علی حکیم را سلطان میگفت او» (همان: 246). باید توجه داشت که «علاوهبر زبان شعر که به ضرورت وزن و قافیه، نظم طبیعی و منطقی جمله بر هم میخورد، در زبان محاوره و زبان نویسندگان و استادان قدیم و جدید برای تکیه و تأکیدی که بر یکی از اجزای جمله دارند و یا به حکم ساخت خاص جمله یا به دلایل دیگر و یا از روی تفنّن و بدون هیچ دلیلی، نظم جمله بر هم میخورد و عناصر را پسوپیش میآورند» (انوری و احمدی گیوی، 1388: 310). بنابراین عوامل دیگری نیز بر چیدمان نحوی معارف تأثیر گذاشتهاند و آن را از حالت معیار خارج کردهاند؛ مانند تأکید بر یکی از اجزای جمله. چنانکه در شاهد زیر کلمات نامنظم است: «گفتم عجب نیست، عرضهکردن اعمال امت بر نبی علیهالسلام. بنگر که چون پارۀ راست میروم به سوی الله و نزدیکتر میشوم به حضرت الله و...» (خطیبی بلخی،1352، ج1: 12). در جملۀ نخست گروه مسندالیهیِ عرضهکردن اعمال امت... بعد از فعل آمده است، درصورتیکه در حالت عادی میباید قبل از مسند و و در آغاز جمله بیاید. در جملۀ سوم که وابسته به جملۀ قبل (بنگر) است، «به سوی الله» متمم قیدی است و بعد از فعل جمله آمده است؛ اما جایگاه معمول آن در نحو معیار پیش از فعل است. در جملۀ آخر نیز نهاد (من) محذوف و متمم اجباری «به حضرت الله» باید قبل از فعل بیاید؛ اما با تأخیر پس از فعل آمده است و ترتیب طبیعی جمله را بر هم زده است.
افعال غیرشخصی دنیسون از دیدگاه معناشناسی، افعال غیرشخصی را اینگونه تعریف میکند: «این افعال یا دربردارندۀ معانی تجارب فیزیکی و ذهنی و احساسی هستند یا بیانگر نیاز و اجبار و وقوع رخداد برای تجربهگری که این تجارب خارج از ارادۀ اوست» (Denison,1990: 122). از دیدگاه نحوی، فعل غیرشخصی «فعلی [است] که میتواند در گزارههایی که خود ایستا هستند نمایان شود؛ اما بهخلاف سایر گزارههای زبان، هیچ تغییری را در شخص و شمار نمیپذیرد؛ یعنی همیشه برای سوم شخص مفرد صرف میشود و در جملات حاوی چنین افعالی فاعل منطقی، حالت دستوری فاعلی ندارد» (Anderson,1986: 167- 168). در زبان فارسی نیز افعال شبهمعین «توانستن» و «شایستن» و «بایستن» گاهی فعلهایی میسازند که بر شخص معینی دلالت نمیکند؛ مانند نتوان رفت، نشاید گفت، نباید شنید. این افعال را فعلهای غیرشخصی میگویند (نک. انوری و احمدی گیوی، 1388: 72). افعال غیرشخصی در معارف بسامد بالایی دارد و جزء دوم فعل که همان فعل اصلی است، بیشتر به شکل مصدر به کار میرود؛ مانند: «چون من سؤال و دعای شما را اجابت میکنم، شما نیز امر مرا اجابت کنید. لعلّهم یرشدون تا شما را راه نمایم که سؤال چگونه میباید کردن...» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 245). همچنین است: «پس خودی را و منی را بباید گذاشتن و روی در طلب الله آوردن...» (همان: 212)، «آن چیز که ترا ازبهر آن مىزنند بینداز یا لت و خوارى بردار که از اهل کفر و اسلام در کوى معبود خویش روزى عزیزى باید ازبهر او روزى خوارى بایدش کشیدن ازبهر او.» (همان، ج2: 7).
تکرار غیرضروری اضافات در متن معارف کلماتی به کار رفته است که به علتهایی در جمله تکرار میشوند؛ درصورتیکه یک بار ذکر آنها نیز کافی است. به بیان دیگر نوعی لزوم ما لایلزم به کار رفته است که طنینی خاص به جملات و کلام بهاءولد میبخشد. تکرار مضافالیه «م» در جملۀ مقابل از این نوع است: «اکنون الله میگویم، یعنی سمعم و بصرم و عقلم و روحم و دلم و ادراکم توی ای الله...» (همان، ج1: 7). در این عبارت، ضمیر «م» میتوانست فقط یک بار در کلمۀ معطوف آخر (ادراک) بیاید؛ اما در همة کلمات تکرار شده است. همچنین است تکرار مضافالیه «الله» در این شاهد: «گفتم که الحمدلله، یعنی این شرف مرا تمام نیست که تصرف الله و فعل الله در اجزای من است...» (همان: 134). تکرار مضافالیه «عشق» در این عبارت نیز از همین نوع است: «هستها را از عالم غیب مدد میدهی بیتکیّفی و آن مدد بیتکیّف سبب نشو و نما میشود، چون بنفشهزارها و هواهای عشق و مزهای عشق میشود» (همان: 153). واژۀ «الله» بیشترین آمار تکرار در معارف را به خود اختصاص داده است؛ تاحدّی که میانگین وجود این واژه در هر صفحه 20 مرتبه است. اگر نسبت آن به همة کلمات آن صفحه سنجیده شود، میتوان دریافت کلمۀ «الله» حدود 10 درصد از واژههای هر صفحه را به خود اختصاص داده است. این فراوانی با اندیشۀ چیره بر این اثر، اللهمحوری، ارتباط مستقیمی دارد که خودِ بهاء نیز آشکارا به آن اشاره میکند: «زبان کلید دل است، هرچند زبان به ذکر گفت الله گردانتر باشد، دل گشادهتر باشد و نفایس نیکتر پدید آید. گویی ذکر الله باد صباست که خبر دوست آورد و زمین کالبد مرده را پر از باغ و بوستان شادمانی کند...» (همان: 120). از این عبارات میتوان دریافت که بهاء از ذکر نام الله و تکرار این واژه احساس لذت و سرخوشی میکند و اینگونه چالاک میشود و مزه دریافت میکند. درحقیقت واژة الله را میتوان اصلیترین موضوع معارف دانست. بنابراین اصلیترین علت ادبی تکرار کلمۀ الله در معارف، تکرار برای لذتبردت است: «باز این همه را میبینم به نور الله و صفات الله و سبحانی الله و چگونگی الله روان شده است...» (همان: 22)
فاصلهگذاشتن بین فعلهای دوجزئی یا مرکب خانلری (1365، ج2) اصطلاح فعل مرکب را به افعالی نسبت میدهد که از دو کلمة مستقل ترکیب یافتهاند. وی در ادامه بیان میکند که کلمة اول اسم یا صفت است که صرف نمیشود و کلمة دوم فعلی است که صرف میشود و آن را همکرد مینامد. همچنین تأکید میکند که علت اطلاق فعل مرکب به اینگونه ترکیبات آن است که از مجموع آنها معنی واحدی دریافت میشود. انوری و گیوی نیز دربارۀ اینگونه فعلها مینویسند: «فعلهای مرکب فعلهایی هستند که از یک کلمه با یک فعل ساده ساخته میشوند و درمجموع معنی واحدی را میرسانند، مانند «آرایشکردن، تأسفخوردن». جزء غیرصرفی در این قبیل فعلها در حکم جزء صرفی است و ازاینرو نقش نحوی مستقلی در جمله ندارد. اگر جزء غیرصرفی، نقش مشخصی داشته باشد و از مجموع جزء غیرصرفی و صرفی یعنی فعل ساده، دو معنی حاصل شود، مجموع آن دو را نمیتوان فعل مرکب نامید؛ مانند: «خانه ساختم» که «خانه» مفعول «ساختم» است و مجموع آن دو، فعل مرکب نیست» (انوری و گیوی، 1388: 23). در بیانی کوتاه میتوان گفت فعلهای دوجزئی، فعلهایی هستند که از دو واژه تشکیل میشوند و بهطور معمول، جایز نیست بین دو جزء آنها کلمهای قرار گیرد. نکتة درخور توجه آن است که در معارف مرتب این قاعده شکسته میشود. بهگونهایکه آن را یکی از ویژگیهای نحوی این اثر میتوان دانست؛ برای مثال در شاهد زیر گروه متممی «به طلب خوشیهای آخرت» بین دو جزء فعل «رو آر» فاصله انداخته است: «پس خوشیهای این جهان را کم طلب. رو به طلب خوشیهای آخرت آر» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 16). در «گفتم ای الله چنانک نظر مرا بدین اسباب جهان گشاده کردی تا چست شدم در نگاهداشتن احوال خود، همچنان نظرم را گشاده به اسباب آخرت کن تا احتراز کنم ازین جهان» (همان: 76) نیز گروه متممی «به اسباب آخرت» میان دو جزء فعل «گشاده کن» فاصله انداخته است.
عطفهای متوالی از ویژگیهای نحوی دیگر متن معارف، آوردن عطفهای پیدرپی است. بهاءولد در بخشهای بسیاری چندین کلمه را بهصورت متوالی در یک جمله ذکر میکند که در بیشتر این سلسلههای عطف، وی در حال برشمردن اجزای یک مفهوم و یا مفاهیم مرتبطبا یک موضوع است. این فرایند نشانه و نمودی از عقیدۀ وحدت در عین کثرت، یکی از مباحث عرفان اسلامی، است؛ فرایندی که در علوم بلاغی آن را تقسیم میگویند؛ مثلاً در شاهد زیر، بهاء ابتدا «صفات» را بهصورت کلمهای واحد ذکر میکند و سپس اجزا و اقسام آن را برمیشمرد و کثرت صفات را در قالب عطفهای پیاپی نشان میدهد: «و در همه اجزای خود میبینم الله را و جمله صفات من ادراک و دانش و قدرت و محبت و عشق و جمال و تدبیر و مصلحت و بینایی و شنوایی و گیرایی و ذوق و عقل و هوش و طبع. این همه چشمهاست از الله و از صفات الله که من از این چشمها در الله مینگرم و میبینمش» (همان: 2). در نمونة زیر نیز ابتدا پس از بیان مصنوعات در جایگاه موضوعی واحد، از اجزای دیگر آن در قالب عطفهای متوالی یاد میکند: «صبحدم به مسجد آمدم، امام قرآن آغاز کرده. نظر کردم هرچه از مصنوعات دوزخ و بهشت و صفات الله و انبیا و اولیا و ملائکه و کفره و بر ره و ارض و سماء و جماد و نامی و عدم و وجود این همه را صفات ادراک خود یافتم» (همان: 7).
تکرار یک فعل در جملات پیدرپی منتقدان وصاحبنظران عرصۀ ادبیات و بلاغت بر این نکته توافق دارند که تکرار در متون نوشتاری ادبی، چه در شعر و چه در نثر، یکی از جنبههای بلاغی متن است. نویسنده و شاعر با تکرار واژه و عبارت یا جملهوارهای خاص میکوشد افزونبر تأکید، آن را در ذهن خوانندگان برجسته کند. شفیعی کدکنی به نقل از امین الخولی، نویسندة مصری، یادآور میشود که: «تکرار از قویترین عوامل تأثیر است و بهترین وسیلهای است که عقیده یا فکری را به کسی القاء کند» (شفیعی کدکنی، 1389: 99). پورنامداریان نیز تکرار را نشاندهندۀ تکیه و تأکید و توجه شاعر و نویسنده بر موضوع و معنی مکرّر میداند و معتقد است که این موضوع جدا از جنبههای بلاغی، ازجمله وسایل ایجاد آهنگ و موسیقی نیز هست (نک. پورنامداریان، 1381: 378 و 383). موسیقی نیز از عناصر پراهمیت متون عرفانی است که به تأثیرگذاری و زیبایی متن میافزاید و به بیان شمیسا یکی از روشهای ایجاد و افزونسازی آن در متن، تکرار است (نک. شمیسا، 1376: 13). در معارف نیز این عنصر، تکرار، از پربسامدترین شیوههای کلامی و لفظی است. چنانکه پیشتر هم بیان شد، تکرار کلمات و ذکرکردن ارادی مضافالیههای مشترک، برای تأکید و اهمیت و لذتبردن از ویژگیهای بارز متن معارف است؛ اما آنچه در این قسمت بررسی میشود، تکرار فعل برای چند جملۀ پیدرپی است که همگی موضوع آن فعل هستند. به بیان دیگر بهاءولد چند جمله بهصورت پیدرپی میآورد و برای همۀ آنها یک فعل ثابت به کار میبرد. او طبق قاعدۀ حذف به قرینۀ لفظی، از تکرار میتواند بپرهیزد و تنها در پایان جملۀ آخر فعل را ذکر کند؛ اما با علم و آگاهی نسبتبه نقش و تأثیر موسیقی در کلام و اعتقاد به تأثیر تکرار در انتقال مفاهیم، از این روش برای غنای لفظی سخنان خود بهره میبرد: «در سحرگاه نظر میکردم که هر کسی یکی الله را چگونه میبیند. دیدم که بعضی به نظر فقر و عدم دیدند الله را و بعضی به نظر صورت دیدند و بعضی به نظر جهت دیدند و بعضی به نظر هیولی و طبع و کواکب دیدند و الله از این بیرون نیست» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 11). در این شاهد نیز با تکرار فعل «خواهم» کلام خود را آهنگین و زیبا کرده است: «مرا چون از طریق ظاهر درها برآورده روزى من از خود بده چو مرا از اسباب میسّر نمىکنى هم شاهد خواهم و هم نعمت خواهم و هم سماع خواهم و هم حرمت خواهم و هم قدرت خواهم و هم مشیّت خواهم...» (همان: 133). در نمونة زیر، تکرار فعل اسنادی «است» نیز طنین خاصی به کلام بخشیده است و گویی گوینده بهخوبی به تأثیر این تکرار آگاه است و از آن لذت میبرد: «باز نظر کردم دو چیز دیدم یکى تعظیم اللّه است با محبّت و آن مطلوبست و پسندیده اللّه است و زندگیست و یکى تعظیم بىمحبّت است و آن مطلوب نیست و پسندیده اللّه نیست اکنون هرگاه که اللّه مرا در ذکر گفتن و نظرکردن و تعظیمکردن نور و سرور زندگى مىدهد استدلال گیرم که آن نظر و آن ذکر و آن تعظیم پسندیده اللّه است» (همان: 6).
نقشپذیری عبارات قرآنی و عربی معارف پیوسته با کلام الهی همراه است و آیات قرآن و احادیث نبوی در بخشهای مختلف این متن مشاهده میشود؛ تااندازهای که آن را در جایگاه تفسیری عرفانی میتوان تحلیل کرد. آنچه در این بخش به آن اشاره خواهد شد، پیوستگی جملات فارسی به آیات قرآن و جملات عربی است. بهاءولد بهگونهای از آیات قرآنی و عبارات عربی بهره میبرد که گویی جزئی از ارکان متن و کلام است و حتی در بسیاری از قسمتها معنا به این عبارات و جملات وابسته است. با در نظر داشتن شیوه و روش بهاءولد که عارفی مسلمان و پایبند اصول و مبانی دین و شریعت است، این ویژگی توجیه میشود. انس بهاء با قرآن سبب شده است تا او در سراسر زندگی مادی و معنوی خود و حتی دنیویترین حالات جسمی و روحیاش به مفاهیم قرآنی و آیات کتاب الهی توجه داشته باشد و همواره به بیان و یادآوری آن بپردازد. آیات الهی برای بهاء کلید ورود به دنیای غیب است و همواره کلام او را چه از منظر ظاهر و لفظ و چه ازنظر محتوا و مضمون زینت و غنا میبخشند. خطیبی (1366: 200-207) تقسیمبندی درخور توجه و مقبولی در زمینۀ انواع اقتباسهای قرآنی در قرن ششم و هفتم به شرح زیر ارائه کرده است: - پیوستن آیات و اخبار به رشتۀ نثر بدون هیچ فاصلهای میان عبارت عربی و فارسی؛ - پیوستن عبارت عربی و فارسی با «که» موصوله و حذف متمم؛ - پیوستن عبارت عربی به فارسی در قالب ترکیب اضافی؛ - پیوستن عبارت عربی به فارسی بهصورت نقل قول یا عباراتی که بخش عربی را از رشتۀ نثر جدا نشان میدهد. فراوانی کاربرد آیات قرآنی و عبارات عربی در معارف سبب شده است تا تقریباً انواع اقتباس در این متن مشاهده شود؛ اما ویژگی خاص معارف در این زمینه آنجایی است که این عبارات عربی در جملۀ فارسی نقشی دستوری دارد و بخشی از ساختار نحوی کلام است؛ برای مثال در این شاهد، عبارت قرآنی نخست، مفعول «میخواندم» و آیۀ دوم مضافالیه برای «نشان» است: «تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُمىخواندم سرم و استخوانهایم درد مىکرد گفتم اى بزرگوارى که استخوانهاى من از تجلّى تو و از تجلّى صنع تو چون طور موسى بر خود پارهپاره مىشود و این استخوانهاى من و اجزاى تن من نشان وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِدارد و از این معنى خبر مىدهد که بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى لَها اکنون بهر چه نظر مىکنم و چشمم و نظرم بر خاک و صورت جهان و بر اجزایم و بر جمادى جهان مىافتد هر جزوى را ازینها چون دانه شفتالویى مىبینم که در آن دانه باغهاست اللّه را و در آن باغها غذاهاست بر تربیتهاى صاحب روح و عقل را و ادراک را و عشق را و مزه را و مصاحبتها را و سماعها را از آن باغ غذاهاست و صد هزار آسایش است» (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 113). از دیگر نمودهای اقتباس قرآنی و پیوستگی جملات فارسی و عربی در متن معارف، جملۀ وابسته است. شماری از جملات و عبارات عربی و قرآنی در معارف بهصورت جملۀ وابسته میآیند: «به هر سویى سر مىکشیدى و بهر مرادى، تا دوان باشیدى و باز پراکنده شدى چون رمه پراکنده مىشود همه را بازرانند به سوى صحراى قیامت که لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ» (همان: 252)، «اى خواجه اگر آرامدلى دارى قصد قوم و فرزند چه مىدارى اگر در میان راه یابد به اتفاقى قوم و زن و فرزند از دلارام کسى دل برنگیرد هم بر آن حال ندا دردهد که یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِین» (همان، ج2: 34). در این جمله نیز عبارت قرآنی در قالب جملۀ وابسته و در نقش مفعول جملۀ نخست آمده است: «گفتم اى اللّه وعده کرده که وَ ما مِنْ دَابَّةٍ [فِی الْأَرْضِ] إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» (همان: 17). پیرو بررسیهای صورتگرفته در کل متن، بهاءولد 702 مرتبه از آیات قرآن بهره برده است که از این تعداد 365 مرتبه آیه در جایگاه ترکیبی اضافی و شاهد و 260 مرتبه در قالب بخشی از ساختار دستوری متن فارسی و 77 مرتبه به واسطۀ «که موصوله» به متن پیوند خورده است. این دادهها در نمودار زیر نیز نمایش داده شده است:
زمان افعال متغیر زمان، یکی از نکات اصلی بررسی فعل در ساختار و نحو کلام است. «عامل زمان در جمله نشاندهندۀ میزان فاصلۀ گوینده یا نویسنده با موضوع است. میدانیم که تغییر فاصلۀ گوینده با واقعیت، زاویۀ دید و ذهنیّت وی را تغییر میدهد. ازاینرو عامل زمان، متغیّر مهمی در میزان واقعگرایی متن و شیوۀ نگاه مؤلف به امور به شمار میرود. مثلاً فعل مضارع، ارتباط فوری و بیواسطه با واقعیت دارد، زمان حال بیشتر از گذشته قطعیّت دارد و ساختهای مختلف گذشته به همان نسبت که از حال فاصله میگیرد، فاصلۀ گوینده و دیدگاه وی را بیشتر میکند» (فتوحی، 1391: 291). افعال در معارف، بیشتر در زمان حال اتفاق میافتد. نخستین و محکمترین دلیلی که برای این ویژگی میتوان بیان کرد، گفتارنوشتبودن معارف و نزدیکی و انس نویسنده با موضوع مطرحشده است. چنانکه بیان شد، هراندازه فاصلۀ گوینده یا نویسنده با موضوع کمتر و آگاهی و قاطعیّت وی نسبتبه سخنانش بیشتر باشد، ازنظر زمانی از افعال نزدیکتری استفاده میکند. زمان حال نزدیکترین فعل زمانی به بیان گوینده و نویسنده است و کلامی که با چنین افعالی بیان میشود، بیشتر از نوشتههای دیگر درخور اعتماد است؛ چنانکه گزارش ما از مسابقهای که در حال دیدن آن هستیم، بسیار دقیقتر و مستندتر از زمانی است که آن را به یاد میآوریم. حال اگر بخواهیم چیزی را پیشبینی کنیم، فاصلۀ کلام ما تا واقعیت بسیار دورتر و به همان نسبت بیاناتمان اعتمادناپذیر خواهد بود. بنابراین گویندهای که با فعل منظور خود فاصلۀ زمانی کمتری داشته باشد، اعتمادپذیرتر است و کلام او تأثیر بیشتری در مخاطب خواهد گذاشت. به سبب آنکه معارف مجموعهای از دلنوشتهها و واگویههای بهاءولد است، کمترین فاصلۀ زمانی را با ذهن و موضوع ذهنی نویسنده دارد؛ زیرا نگارنده احوال معنوی و عرفانی و عاطفی خود را به همراه آموزههای دینی و عقیدتیاش در لحظه بیان میکند. بنابراین شمار افعال با زمان حال در این متن نسبتبه دیگر زمانهای فعلی بیشتر است. برای مثال آمار بهدستآمده از بررسی پنج صفحۀ این اثر (خطیبی بلخی، 1352، ج1: 137 ـ 141) این ادعا را اثبات میکند. از مجموع 280 فعل موجود در این پنج صفحه، 212 (75 درصد) فعل با ساختار زمانی حال، 68 (25 درصد) فعل با ساختار زمانی گذشته و آینده به کار رفته است. البته این در صورت در نظر نگرفتن فعلهای گذشتهای است که مفید معنای حال است. بر همین مبنا از حدود 33600 فعل بهکاررفته در کل متن، 25440 فعل در زمان حال، و بقیه در زمان گذشته و آینده بیان شده است؛ یعنی نزدیک به 80 درصد از زمان افعال موجود در متن معارف، زمان حال است که در نمودار زیر به نمایش گذاشته شده است.
جمع دو ضمیر مراد از این عنوان، کاربرد دو ضمیر برای مرجعی واحد است. این عنصر نحوی در متن معارف بسیار مشاهده میشود. علت آن را در غلبۀ زبان گفتار و ساختار نحو شفاهی بر این اثر میتوان جستجو کرد. نمونههای زیر از این نوع است: «پس تو نیز کالبد تو را در راه مجاهده ما کار بند» (همان: 39)، «آن را چگونگی بر وی روا نباشد» (همان: 143)، «که از هیچ جنست آن خوشیت نباشد که از من باشد...» (همان: 254)، «تا به منقارت پارهپاره نکندت» (همان: 256)، «الله آن را از کجا میبردش» (همان: 95)، «ترا با این اندیشهها چه کبوتر بازیت آرزو کرد» (همان: 71)، «تا تو را آتش گرسنگی در تو شعله نزند» (همان: 330).
جمع ادات و فعل به یک معنی تشبیه، یکی از عناصر بلاغی پربسامد در معارف است که در بررسی لایۀ بلاغی بهتفصیل بررسی میشود. آنچه در این بخش منظور است، نحوۀ کاربرد ادات در جملات و عبارات تشبیهی است. در زبان فارسی کاربرد دو ادات به معنی واحد، در یک عبارت جایز نیست. خواه ازنظر لفظ مشترک باشند، خواه مختلف (نک. همان: ز). این موضوع در رابطه با ساختار تشبیهی نیز صادق است. به این معنا که در عبارت و جملۀ تشبیهی جایز نیست از چند ادات تشبیه به طور همزمان استفاده شود. البته در معارف بهاءولد صورتهای مختلف فعل «ماند» به همراه ادات تشبیه «چو و چون» که هر دو مفید معنای مانندگی و تشبیه هستند، 24 مرتبه بهطور همزمان به کار رفته است. این شواهد از این نوع است: «مخاطبه من با تو چون جمادات و اجسام لطیفه را ماند» (همان: 29 و 87)، «باز هر حکمتى چون کف را ماند که از من برآید» (همان)، «آسمان و زمین چون دهانى را ماند» (همان: 93)، «... چون گل خشکشده را ماند و گیاه خشک و زرد گشته را ماند» (همان: 95)، «لب لعلش چون چشمه خمر را ماند روان، و سپیدى او چون چشمه شیر را ماند که چشمهچشمه برمىروژد و شیرینى او چون عسل را ماند» (همان: 108)، «این کار ساختهاى تو چون طعام ساخته سلیمان را ماند که نهنگى سر از دریا برآرد و فروخورد» (همان: 263)، «یا چون می تلخ را ماند» (همان: 392)، «چرخ فلک چون پوست غوزه را ماند درشت که از وى پنبه لطیف برون مىآرى» (همان، ج2: 156)، «چون موش را مانى که زر جمع مىکنى و از کنج بیرون مىآورى» (همان، ج1: 51)
کاربرد ادات استغراق «هر» در جمع لفظ «هر» همواره بر سر کلمۀ مفرد میآید؛ اما در متن معارف نمونههایی دیده میشود که این لفظ بر سر کلمات جمع نیز وارد شده است: «هر حروف و اندیشه را مدار کرده است» (همان: 12)، «در هر اجزای خود قبول آن حیاتها را تصور میکنم» (همان: 92)، «هر خطرات تو بهیقین چنان روشن باشد که هر دیو که گرد آن گردد بسوزد» (همان: 143). معدود جمع در زبان فارسی همواره معدود مفرد است؛ اما در نمونههایی از معارف، معدود با عدد مطابقت دارد و بهصورت جمع بیان میشود. شاید علت این موضوع تأثیر زبان عربی بر ساختار نحوی زبان فارسی باشد. «صد هزار شاخهای گلهای مختلف برآید» (همان: 27)، «و پنج حواس چون پنج ستاره است» (همان: 38)، «صد هزار دلهای با راحت و شکوفها و دولتها را رها کردهاید» (همان: 82)، «صد هزار حوران باجمال را بر اجزای نیازمند من میزند» (همان: 143)، «صد هزار عجایبها و مصاحبتها و شهوتها و قلبها میبینم و هرلحظه چند هزار آبهای خوش...» (همان: 159)
صفت در معنای مصدر شکل ظاهری و ساختار دستوری هیأت مصدری و وصفی در زبان فارسی گاه مشترک است. به بیان دیگر ممکن است یک ادات هم نشانۀ صفت باشد و هم علامت مصدر؛ اما در معارف بهاءولد صفت در معنای مصدر کاربرد دارد؛ به این معنی که ساختار کلمه وصفی است، اما در معنا مصدر است. برای مثال در قطعۀ زیر، واژۀ استوار ازنظر ظاهری صفت است؛ اما در جمله معنای مصدری (استواری) دارد: «و به لطافت کدام لعاب این ابریشم را استوار داده است» (همان: 73)؛ همچنین است صفت تاریک در شاهد زیر که به معنای تاریکی به کار رفته است: «و چون بیکار باشید همه بدی کرده شود و تاریک و وسوسه و خیال و سوداهای فاسد و ضلالت بدید آید» (همان: 82)؛ در این شاهد نیز صفت تشنه به معنای مصدری، تشنگی، استفاده شده است: «تا مرغان کور تشنهزده گرد تو در آمدهاند...» (همان: 71).
پیوستن یاء مصدری به مصدر فروزانفر در مقدمۀ مجلد نخست معارف میگوید: «مشهور چنانست که یاء مصدرى باید در آخر صفات و یا اسمائى که متضمّن معنى وصفى است درآید و متداول در استعمال نیز همین است» (همان، مقدمه: 8)؛ اما در متن این اثر مصدرهایی همراه با یاء مصدری مشاهده میشود. در عبارت مقابل، مصدر جمال همراه با یاء مصدری است: «و جمالی و نغزی و عشق نیز معانیاند که عرض عدم او باشد» (همان: 25) و یا مصدر نقصان که در جملۀ «و میخواهی که نقصانی تو به نسبت بود» (همان: 169) همراه با یاء مصدری آمده است.
نتیجهگیری ساختار جملهها و چیدمان واژهها در هر اثر نمایندۀ سبک دستوری و نحوی آن اثر است که در پایان به شناخت و تبیین سبک نویسندۀ آن میانجامد. بهاءولد در تنها اثرش، معارف، کلامی نزدیک به بیان محاوره و گفتار شفاهی دارد. همین موضوع سبب شده است تا نحو کلام وی و ساختار دستوری نوشتههایش از ویژگیها و برجستگیهایی برخوردار باشد که از آن جمله است: چیدمان نحوی نامنظم، جابهجایی معنایی و کاربردی نقشهای دستوری مختلف مثل کاربرد صفت در معنای مصدر، پیوستن یاء مصدری به مصدر، جمعبستن معدود به شیوة نحو عربی، کاربرد ادات استغراق «هر» با کلمات جمع، جمع دو ضمیر در یک جمله، فاصلهانداختن میان اجزای افعال دو جزئی و... . از سوی دیگر تأثیر اندیشۀ حاکم بر متن و همچنین روش عرفانی و پیشۀ وعظ و خطابۀ بهاء، در شیوۀ بیان و ساختار دستوری کلام وی آشکارا مشاهده میشود؛ بهگونهایکه درصد بالایی از فعلهای این متن، به سبب غلبۀ اندیشۀ اشعری در وجه اخباری و زمان حال بیان شده است و تنها زمانی که بهاء قصد اندرز و آموزش دارد، از وجوه دیگری مثل التزامی و امری بهره میبرد. اگر وجهیّت، نگرش سخنگو دربارة حقیقت و درستی یک پارهگفتار و میزان قاطعیت گوینده در بیان یک گزاره باشد که از سویی نوع روابط میان افراد و مناسبات اجتماعی را مشخص میکند واز سوی دیگر مشخصۀ جمله نیز به شمار میرود، بنابراین میتوان گفت وجه فعل ازجمله ابزارهای دستوری است که نگرش گوینده را در فعل آشکار میکند. آگاهی بهاء از این موضوع را در کارکرد وجوه مختلف افعال و آمار بالای وجه اخباری و اجباری در متن معارف میتوان دریافت؛ گویی بهاءولد بهخوبی میدانسته است که وجه فعل بیانکنندة میزان اعتقاد و اعتماد گوینده به سخنانش است؛ به همین سبب بسیار بهجا و هنرمندانه از کارکردهای مختلف وجوه فعل در کلام خویش بهره برده است. شمار بالای وجه اخباری در معارف، قطعیّت و تحکّم را بهخوبی یادآوری میکند. درحقیقت وجه اخباری وقوع یا وقوعنشدن فعل را با قطعیّت و یقین بیان میکند و البته این قطعیّت یکی از وجوه مذهب اشعری است. بهطورکلی ساختار نحوی معارف بسیار متأثر از شیوۀ سخنوری و پیشۀ اصلی نگارندۀ خویش است و در آن آشکارا ردپای اندیشهها و عقاید دینی و عرفانی نویسنده را میتوان مشاهده کرد. کاربرد فراوان قیودی مانند «همه» و «هر» بهخوبی این اندیشۀ بهاء را آشکار میکند که وی عارفی است که همة اجزای کائنات را جلوهای از حق دانسته است و پرتو حق را بر همه چیز متجلّی میداند. جملات کوتاه و پرشتاب بهاءولد نیز که نسبتبه جملات بلند او از فراوانی بیشتری برخوردار است، گواه غلبۀ عنصر عاطفه بر کلام و اندیشۀ وی است؛ عنصری که یکی از عناصر ادبیبودن متن معارف نیز به شمار میآید. از سوی دیگر لذتبردن او از بندگی و مشاهدۀ زیباییها و آثار تجلّی حق در عالم، آشکارا از پیدرپیبودن اضافات و عطفهای پیوسته و تکرار اجزا و ارکان جمله دریافت میشود. نمودار زیر نشاندهندة میزان تاثیرگذاری عناصری است که ساختار نحوی معارف را ممتاز و برجسته کرده است؛ البته به عناصری اشاره شده که بسامد و تأثیر بیشتری نسبتبه سایر عناصر داشته است.
| ||
مراجع | ||
1- آزاد بلگرامی، غلامعلی (1176ق). خزانۀ عامره، کانپور هند: طبع نول کشور. 2- انوری، حسن؛ احمدی گیوی، حسن (1388). دستور زبان فارسی، تهران: مؤسسه فرهنگی فاطمی، ویرایش دوم. 3- پورنامداریان، تقی (1381). سفر در مه، تأملی در شعر احمد شاملو، تهران: نشر نگاه. 4- پورنامداریان، تقی؛ حسینی مؤخر، سیّد محسن (1383). «بررسی جنبههای زیباشناختی معارف از دیدگاه صورتگرایی (فرمالیسم)»، فصلنامۀ پژوهشهای ادبی، شمارۀ 4، 59 ـ 82. 5- جرجانی، عبدالقاهر (1374). اسرارالبلاغه، ترجمه جلیل تجلیل، تهران: دانشگاه تهران. 6- خانلری، پرویز (1365). تاریخ زبان فارسی، جلد دوم، تهران: نشر نو. 7- خطیبی بلخی، محمد بن حسین (1352). معارف، به اهتمام بدیعالزمان فروزانفر، تهران: طهوری. 8- خطیبی، حسین (1366). فن نثر در ادب فارسی، تهران: زوّار. 9- زرینکوب، عبدالحسین (1364). سرّ نی (نقد شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی) دو جلد، تهران: علمی. 10- شمیسا، سیروس (1372). کلیات سبکشناسی، تهران: فردوس. 11- ----------- (1376). نگاهی تازه به بدیع، تهران: فردوس. 12- شفیعی کدکنی، محمدرضا (1389). موسیقی شعر، تهران: نشر آگه. 13- ---------------- (1392). زبان شعر در نثر صوفیه (درآمدی به سبکشناسی نگاه عرفانی)، تهران: سخن. 14- صفا، ذبیحالله (1371). تاریخ ادبیات در ایران و در قلمرو زبان پارسی (از میانه قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری)، جلد دوم، تهران: فردوس. 15- فاطمی، سیدحسین و دیگران (1390). «سرچشمههای فکری رمز و تصویر در معارف بهاءولد»، جستارهای ادبی، شمارۀ 173، 123- 156. 16- فرشیدورد، خسرو (1388). دستور مفصل امروز، تهران: سخن. 17- فروزانفر، بدیعالزمان (1384). زندگی مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی، تهران: زوّار. 18- فتوحی، محمود (1391). سبکشناسی، تهران: سخن. 19- ---------- (1387). «سه صدا، سه رنگ، سه سبک در شعر قیصر امینپور»، ادبپژوهی، شمارۀ پنجم، 9- 30. 20- لونگینوس (1379). در باب شکوه سخن، ترجمۀ رضا سیدحسینی، تهران: نگاه. 21- مایر، فریتس (1385). بهاءولد (والد مولانا جلالالدین رومی) و خطوط اصلی حیات و عرفان او، ترجمۀ مهرآفاق بایبوردی، تهران: سروش. 22- میرصادقی، جمال؛ میرصادقی، میمنت (1377). واژنامۀ هنر داستاننویسی، تهران: کتاب مهناز. 23- Anderson, J. M.(1986) “A Note on old English Impersonals”, Journal of Linguistics22.
24- Denison, D. (1990). “The Old English Impersonal Reviwed” papers of the 5 international conference on English Historical Linguistics, eds. S.Adamson, V.A.Law, N. Vincent and S. Wright. Amsterdam, John Benjamins. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,995 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,313 |