تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,658 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,607,977 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,491,061 |
بررسی هویّت «ابوالفرجبن جوزی» بنابر اشارات سعدی در گلستان | ||||||||||
فنون ادبی | ||||||||||
مقاله 13، دوره 8، شماره 3 - شماره پیاپی 16، مهر 1395، صفحه 169-184 اصل مقاله (322.17 K) | ||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2016.21025 | ||||||||||
نویسنده | ||||||||||
لقمان محمودپور* | ||||||||||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور، تهران، ایران | ||||||||||
چکیده | ||||||||||
سعدی در گلستان اشاره کرده که تحت تربیت « ابن جوزی » قرار گرفته است. برخی گفته اند ابن جوزی مذکور، ابن جوزی اول ( متوفای 597 ) نیست، بلکه نوه ی اوست که همان نام را داشته و در سال 656 کشته شده است. برای اثبات این رأی دلیل خاصی ارائه نشده بلکه صرفاً یک حدس و اظهار نظر است. ولی قرائنی در حکایت گلستان وجود دارد که نشان می دهد ابن جوزی مذکور همان ابن جوزی اول ( متوفای 597 ) است. این قرائن و شواهد ـ در این نوشتار ـ با استفاده از منابع تاریخی، کتب تراجم و دیگر منابع مورد بحث و بررسی و تحلیل قرار گرفته است؛ همگی منابع، قرائن ارائه شده را تأیید و به تبع آن این را که ابن جوزی مذکور ابن جوزی اول است ثابت می کند. وجود جمله ی « رحمه الله علیه » برای ابن جوزی، لقبِ « شیخ » و عنوانِ « ابوالفرج بن جوزی » که هر دو مخصوص ابن جوزی اول بوده، فاصله ی سنّی بین سعدی و ابن جوزی ( که باید فاصله ی معقولی با هم داشته بوده باشند)، و این که ابن جوزی دوم صرفاً مدرِّس فقه حنبلی بوده، و اشاره ی ابن جوزی اول در کتاب هایش به موضوعاتی شبیه آنچه در حکایت گلستان آمده است، از جمله ی این قرائن است؛ که همگی با وضعیّت و شخصیّت ابن جوزی اول همخوانی دارد ولی با شخصیّت ابن جوزی دوم ـ مطابق توضیحات و توصیفاتی که در منابع در مورد او آمده ـ همخوانی ندارد. | ||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||
سعدی؛ گلستان؛ قرائن؛ هویت؛ ابن جوزی | ||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||
1- مقدمه نکات متعددی در مورد سعدی، شاعر بزرگ شیراز، وجود دارد که تاکنون به طور قطع معلوم نشده است؛ و تا وقتی که این نکات مبهم است، راه تحقیق در مورد آنها هم همچنان باز است و باز خواهد بود. یکی از اینها زمان تولد سعدی است که تاکنون نامعلوم مانده است. از مواردی که بدان استناد کردهاند تا حدس بزنند که سعدی چه زمانی متولد شده است، اشارهای است که وی در گلستان به ابنجوزی کرده است. برخی گفتهاند منظور سعدی ابنجوزی اول است. بعضی معتقدند ابنجوزی دوم است، و برخی به موارد دیگری اشاره کردهاند.1 ابنجوزی مد نظر سعدی در گلستان هم در هر حال یکی از اینهاست و کس دیگری نیست. نویسندۀ این سطور بر این باور است که ابنجوزی مذکور در گلستان همان ابنجوزی اول است. آن گونه که کسان دیگری نیز قبلاً بر این باور بودهاند. فرقی که وجود دارد و این نوشتار بر اساس آن فراهم آمده، در نحوۀ پرداختن به مسأله و چگونگی اثبات آن بوده است؛ چون قبلاً اقدام خاصی برای اثبات این که ابنجوزی مذکور در گلستان همان ابنجوزی اول (متوفای 597) است صورت نگرفته است. در این جا موضوع با نگاه دیگری دنبال گردیده؛ و سعی شده است با ارائۀ دلایل و شواهد و بررسی نکاتی که میتواند ممیّز دو ابنجوزی از یکدیگر باشد، ابنجوزی مد نظر سعدی در گلستان نشان داده شود.
2- موضوع سعدی در حکایت نوزدهم از باب دوم گلستان (در اخلاق درویشان) از حضور خود نزد «ابنجوزی» و اینکه ابنجوزی شیخ و مربی او بوده سخن گفته است. قسمتی از حکایت که مربوط به بحث ماست به این صورت است: «چندان که مرا شیخِ [اَجَلّ] ابوالفرجبن جوزی، رَحمَةُاللهِ عَلَیه، به ترکِ سماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی،، عنفوانِ شبابم غالب آمدی و هوی و هوس طالب؛ ناچار بخلافِ رای مربی قدمی چند برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی [ و ] چون نصیحتِ شیخم یاد آمدی، گفتمی:
در دو قرن ششم و هفتم دو ابنجوزی (مرتبط با این حکایت) میزیستهاند که به ترتیب عبارتاند از: 1.جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمنبن علی معروف به «ابنجوزی»؛ که بعد از وی فرزندان و نوههای او هم به «ابنجوزی» شناخته شدهاند. وی در سال 510 (و به روایتی 508) متولد شده و در سال 597 فوت کرده است. او عالمی مشهور و خطیب و واعظ توانایی بوده است و تألیفات و تصنیفات زیادی (بالغ بر 200 تألیف و یا بیشتر) دارد که تعدادی ازآنها چند یا چندین جلد است. از جملۀ آنهاست: المنتظم فی تاریخالملوک والامم (10 جلد)، زادالمسیر فی علمالتفسیر (4 جلد)، صفةالصفوة (2 جلد)، العللالمتناهیة فیالاحادیثالواهیة (2 جلد)، تلبیس ابلیس، عیونالحکایات و غیره. 2. جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمنبن محییالدین یوسفبن عبدالرحمنبن علی؛ که نوۀ ابنجوزی قبلی است. این فرد نیز به «ابنجوزی» شناخته شده است. این عبدالرحمن در اوایل قرن هفتم متولد شده و در صفر سال 656 در واقعۀ سقوط بغداد همراه با پدر و دو برادر دیگرش به دست مغول کشته شده است. او مدرِّس مدرسۀ مستنصریه و نیز محتسب بغداد بوده است. فردی فاضل بوده و شعر نیز میگفته است.
3- پیشینۀ پژوهش در این مورد که ابنجوزی مذکور در حکایت گلستان کدام ابنجوزی است، برخی از صاحب نظران سخن گفتهاند. شادروان استاد عباس اقبال آشتیانی برای اولین بار در مقالهای مندرج در روزنامۀ ایران (سال 1311) گفته است: «غرض از ابوالفرجبن جوزی مذکور در گلستان بدون شک و شبهه ابوالفرجبن جوزی دوم است که در سال 631 (زمان بنای مستنصریه) در بغداد به نیابت از پدرش شغل مدرسی یافته...» (حسن لی، 1380: 207). شادروان علامه محمد قزوینی هم همین گونه معتقد بوده و دو بار رأی استاد اقبال را تأیید کردهاند. وی در حواشی «تاریخ جهانگشای جوینی» مینویسد: «و به این مناسبت این نکته را یادآوری میکنیم که در حکایت معروف گلستان که اینگونه شروع میشود: «چندانکه مرا شیخ ابوالفرج بنالجوزی رحمهالله ترک سماع فرمودی و بخلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب الخ» مراد شیخ از ابوالفرجبن الجوزی بدون هیچ شک و شبهه همین ابوالفرج بنالجوزی دوّم است نه جدّ مشهور او ابوالفرج بنالجوزی اوّل صاحب منتظم و غیره، چه عصر این اخیر بر عصر سعدی مقدّم است؛ زیراکه وفات وی چنانکه گفتیم در سنه 597 بوده در حدود سن نود سالگی و وفات سعدی به اختلاف روایات در سنه 690 یا 691 یا 694 (یعنی 93 الی 97 سال بعد از وفات ابنالجوزی)، و بنابراین سعدی در حین وفات ابنالجوزی مذکور قطعاً یا متولد نشده بوده یا طفلی بغایت خردسال بوده و شایستگی درک صحبت شیخ مسنّ محترمی مانند ابنالجوزی نود ساله را نداشته است مگر آنکه برای سعدی چنانکه در افواه مشهور است عمر خارج از عادت صد و بیست ساله قائل شویم که فیالواقع هیچ دلیلی که ادنی اطمینانی بدان توان نمود بر آن قائم نیست2، در صورتی که این ابوالفرج بنالجوزی دوم بهکلّی معاصر با شیخ و تاریخ وفات او یا به عبارت اصح قتل او به دست مغول در همان سال تألیف گلستان، یعنی در سنه 656 بوده است، و بدون شک عنوان «محتسب» در این بیت شیخ در اثناء همان حکایت آنجا که گوید: «و چون نصیحت شیخ یادم آمدی گفتمی
اشاره به وظیفة رسمی همین ابوالفرج ابنالجوزی بوده که چنانکه گفتیم شغل احتساب بغداد به او مفوّض بوده است» (جوینی، 1382: 3/465 ـ 466). وی در مقالۀ «ممدوحین شیخ سعدی» هم میگوید: «ابوالفرج بنالجوزی ـ حکایت هجدهم از باب دوم گلستان این قسم شروع میشود: چندانکه مرا شیخ ابوالفرج بنالجوزی رحمهالله ترک سماع فرمودی...» «از این عبارت در اولین وهله، عالم و واعظ مشهور بغداد، جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمنبن جوزی صاحب تاریخ منتظم به ذهن متبادر میشود؛ ولی به دلیل فاصله زمانی سن این ابوالفرج و سعدی، این فقره عموم فضلا و ادبای فارسی زبان را تا کنون دچار اشکالات عدیده لاینحل نموده و برای تخلص از این اشکالات نظرهای متفاوتی اظهار داشتهاند.» «این اشکال همچنان لاینحل مانده بود تا آنکه در چند سال قبل کتاب نفیس الحوادثالجامعة والتجاربالنافعة فیالمائةالسابعة به طبع رسید و معلوم شد که یکی از نوادگان ابنالجوزی که محتسب بغداد و مدرس مدرسه مستنصریه بوده، عیناً و بدون کم و زیاد دارای همان اسم و همان لقب و همان کنیه و همان نسبت جد خود ابنالجوزی معروف بوده. باری فوراً معلوم شد که بدون هیچ شک و شبهه مراد شیخ در حکایت مزبور همین ابوالفرج ابنجوزی دوم نواده ابوالفرجبن جوزی اول بوده است، که درست معاصر شیخ بوده است» (حسن لی، 1380: 400). همچنان که ملاحظه شد دیدیم که هر دو شادروان، ابنجوزی مذکور در گلستان را ابنجوزی دوم یا نوه (مقتول به سال 656) میدانند. همچنین دیگر شارحان گلستان و کسان دیگری که خواستهاند در این مورد و یا در مورد زمان تولد سعدی چیزی بگویند صرفاً گفتههای شادروان علامه قزوینی و شادروان استاد اقبال را تکرار کردهاند؛ مثلاً شادروان دکتر یوسفی در شرح گلستان تنها به نقل گفتههای علامه قزوینی و استاد اقبال بسنده کرده است (← سعدی، 1368: 337 ـ 338). به نظر میرسد آنچه باعث شده شادروان علامه قزوینی و اقبال این گونه تصور کنند و رأی خود را تأکید کنند تنها یک چیز است: و آن این که هر دو اصل را بر این نهادهاند که سعدی در اوایل قرن هفتم متولد شده و بعید دانستهاند که سعدی از معمّرین بوده و عمر زیادی کرده بوده باشد. تنها قرینه و شاهدی هم که برای تأیید رأی خود به دست دادهاند همین تصور همزمانی سعدی و ابنجوزی دوم است. استناد به همزمانی و هم عصر بودن این دو را، برای اثبات این که این ابنجوزی همان ابنجوزی دوم یا نوه است، نمیتوان پذیرفت؛ زیرا اگر تولد سعدی قطعاً در اوایل قرن هفتم بود همان گونه که وفاتش قطعاً در یکی از سالهای 690 تا 694 بوده است، آن وقت بدون هیچ شک و شبهه این ابنجوزی هم همان ابنجوزی دوم یا نوه بود؛ و اگر این ابنجوزی قطعاً همان ابنجوزی دوم یا نوه بود، تولد سعدی هم بدون هیچ شک و شبهه در اوایل قرن هفتم یا کمی دیرتر اتفاق افتاده بود. یعنی اگر یکی از طرفین قضیه قطعی بود، طرف دیگر نیز به تبع آن قطعی میشد؛ اما نه زمان تولد سعدی برای ما معلوم و قطعی است و نه این ابنجوزی قطعاً همان ابنجوزی دوم یا نوه است. شادروان علامه قزوینی برای اثبات طرفِ مجهولِ قضیه (این که کدام ابنجوزی مقصود است) به طرف دیگر قضیه (تولد سعدی در اوایل قرن هفتم) که آن هم مجهول است و هنوز معلوم نشده استناد کرده است. شادروان استاد اقبال برعکس عمل کرده؛ یعنی برای اثبات این طرف قضیه که مجهول است (یعنی تعیین زمان تولد سعدی) به طرف دیگر قضیه (این که ابنجوزی مذکور ابنجوزی دوم یا نوه است)که آن هم مجهول و محل تردید است و اثبات نشده استناد کرده و میگوید: «غرض از ابوالفرجبن جوزی مذکور در گلستان بدون شک و شبهه ابوالفرجبن جوزی دوم است... (ص 24) نتیجه گرفته میشود که تولد آن سخنگوی استاد (سعدی) در حدود 610 تا 615 اتفاق افتاده است» (حسن لی،1382: 207). به عبارت روشنتر این قضیه دارای دو طرفِ مجهول است: 1. ابنجوزی مذکور کدام ابنجوزی است؛ 2. سعدی کی متولد شده است. شادروان استاد اقبال طرفِ اول قضیه را معلوم تلقی کرده و خواسته با آن طرف دوم قضیه را روشن کند. شادروان علامه قزوینی برعکس او عمل کرده و طرفِ دوم قضیه را معلوم تلقی کرده و خواسته با آن طرفِ اول را روشن کند، و همین که از این دو مرحوم شادروان هر کدام یکی از دو طرف قضیه را مجهول دانستهاند معلوم میشود که هر دو طرف قضیه مجهول است؛ چون برای طرف دیگر قضیه که خواستهاند روشن کنند، دلیلی غیر از استناد به طرفِ مجهول نیاوردهاند، و مجهول با مجهول روشن نمیشود. شادروان علامه قزوینی واستاد اقبال به غیر از دلیلی که به آن اشاره کردیم (تصور همزمانی سعدی و ابنجوزی نوه، و بعید دانستن عمر طولانی برای سعدی) دلیل، شاهد یا مدرک دیگری نیاوردهاند و یا به ظواهر و قرائنی اشاره نکردهاند که نشان دهد این ابنجوزی همان ابنجوزی دوم یا نوه است، و همان طور که قبلاً ذکر شد استاد اقبال، بدون ذکر دلیل خاصی، میگوید: غرض از ابوالفرجبن جوزی مذکور در گلستان بدون شک و شبهه ابوالفرجبن جوزی دوم است، و علامه قزوینی هم، بدون ذکر دلیل، میگویند: بعد از چاپ کتابالحوادثالجامعه و معلوم شدن این که ابنجوزی دومی هم وجود دارد، باری فوراً معلوم شد که بدون هیچ شک و شبهه مراد شیخ در حکایت مزبور همین ابوالفرجبن جوزی دوم است. اما این که چرا این ابنجوزی ابنجوزی دوم یا نوه است و از کجا معلوم میشود که همان است، در نوشتههای شادروان استاد اقبال و علامه قزوینی چیزی نیامده است. علامه قزوینی همچنین گفتهاند که بدون شک عنوان «محتسب» در بیت مذکور در حکایت، اشاره به وظیفۀ رسمی همین ابوالفرجبن جوزی دوم دارد. وی با این توضیح خواسته است این را دلیلی برای اثبات این که ابنجوزی مذکور همان ابنجوزی دوم است به حساب بیاورد. ولی صرف وجود کلمۀ محتسب در بیت مذکور چنین چیزی را ثابت نمیکند. زیرا اگر ابنجوزی مذکور در گلستان ابنجوزی دوم میبود، مسلماً کلمۀ «محتسب» اشارهای داشت به شغل و مسئولیت وی که یک زمانی او هم محتسب بغداد بود ؛ و در آن صورت ارتباط بین دو کلمۀ «محتسب» و «ابنجوزی» روشن میبود. اما اگر ثابت نشود که ابنجوزی مذکور ابنجوزی دوم است، ارتباطی بین این دو کلمه نمیتوان یافت؛ چرا که ابنجوزی اول (متوفای 597) محتسب نبوده است. مصراع دوم بیت مذکور یا مثل است و یا این که جنبۀ ارسالالمثل دارد و سعدی خواسته است با آوردن دو تمثیل در دو مصرعِ بیت وضعیت خودش را شفافتر و زیباتر نشان دهد که نتوانسته تاب خلوت مستمر را بیاورد و گاه گاهی بر خلاف رای مربی اش حظی از مجالست و سماع برمی گرفته است. شادروان علامه قزوینی در اشاره به این که احتساب بغداد تنها در دست ابنجوزی دوم بوده مینویسد: «تلویحی است به... شغل احتساب بغداد صاحب ترجمه که... به تصریح صاحب حوادثالجامعة شغل مزبور از جانب مستنصر و مستعصم عباسی به عهدة این ابوالفرج ابنالجوزی دوم مفوّض بوده است (سعدی، 1368: 338 به نقل از علامه قزوینی در سعدی نامه). اما بر خلاف آنچه شادروان علامه بدان اشاره کردهاند مسئولیت حسبۀ بغداد تنها در دست عبدالرحمن (ابنجوزی دوم) نبوده است. مسئولیت حسبه از اواخر دورۀ «ناصر» سی و چهارمین خلیفه عباسی (خلافت: 575 ـ 622) یعنی از سال 616 در اختیار خاندان ابنجوزی قرار میگیرد و در تمام دوران سه خلیفۀ بعدی هم یعنی «ظاهر» (خلافت: 622 ـ 623)، «مستنصر» (خلافت: 623 ـ 640) و «مستعصم» (خلافت: 640 ـ 656) و به عبارت دیگر تا سقوط خلافت در سال 656 همچنان در خاندان ابنجوزی (محییالدین یوسف و پسران او) باقی میماند. محییالدین یوسف در سال 616 محتسب بغداد شد (← ابن کثیر: 13/79 ؛ ذیل حوادث همان سال)، و سالها این مسئولیت در دست او بود. بعداً به فرزند ارشدش عبدالرحمن واگذار شد و این ظاهراً باید از سال 631 به بعد بوده باشد؛ چرا که اولین مسئولیتی که به او داده شده تدریس فقه حنبلی در مدرسۀ مستنصریه به نیابت از پدرش در سال 631 بوده است. در کتاب الحوادثالجامعه در سال 635 از او به عنوان محتسب بغداد سخن رفته است (← ابن فوطی، 1424: 91). در سال 642 بعد از این که عبدالرحمن مدرِّس حنابله در مدرسۀ مستنصریه میشود، برادر کوچک ترش «شرفالدین عبدالله» محتسب بغداد میشود (← همان: 157). در سال 649 بعد از این که شرفالدین عبدالله مسئولیت حسبۀ بغداد را از روی ورع کنار میگذارد، برادر کوچکتر او «تاجالدین عبدالکریم» محتسب بغداد میشود(← ابن کثیر: 13/174). میبینیم که از مدت 40 سالی که حسبۀ بغداد در اختیار خاندان ابنجوزی بوده، عبدالرحمن (یا همان ابنجوزی دوم) تنها 7 الی 10 سال (از 631 یا بعد از آن تا 642) محتسب بغداد بوده است؛ لذا تنها او محتسب بغداد نبوده است. امر دیگری که موجب شده ابنجوزی مذکور در گلستان ابنجوزی دوم دانسته شود، تصوری است که در مورد ابنجوزی دوم ایجاد شده مبنی بر این که وی نیز عالم بزرگ و معروفی بوده است. در حالی که مطالب مذکور در شرح حال پراکندۀ وی که در کتابهای مختلف آمده چنین چیزی را نشان نمیدهد. در بسیاری از این منابع فقط به مرگ وی ـ آن هم در ذیل شرح حال پدرش ـ اشاره شده است. بر اساس این منابع، او عالم نسبتاً جوان و معتمدی بوده که در مستنصریه تدریس میکرده و مدت زمانی هم محتسب بوده است و مثل دیگر عالمان فرد فاضلی بوده که شعر نیز میگفته است، و او از نظر شهرت و دانش به هیچ وجه قابل مقایسه با جدش نیست که بخواهیم، صرفاً به سبب اشتراک اسمی، هر دو را در یک حد قرار دهیم و بگوییم که ابنجوزی مذکور در گلستان ـ با توصیفاتی که در مورد وی آمده و صرفاً یک اسم نیست ـ ممکن است ابنجوزی دوم باشد (یا مؤکّداً بگوییم که اوست). اگر هر دو عالمان هم طراز و هم سطحی بودند، میشد به شک افتاد که این اسم دو مسمّی دارد و معلوم نیست که منظور سعدی کدام یک بوده است. اما اگر یکی عالم بسیار معروفی و دیگری عالمی معمولی و عادی بوده باشد، و اشاراتی هم آمده باشد که فارقِ بین این دو باشد، اسمِ مذکور (ابنجوزی) نهایتاً فقط بر یک نفر دلالت میکند.
4- قرائن و شواهد این نوشته در مورد هویت ابنجوزی مذکور در گلستان بحث میکند؛ و میخواهد با ارائۀ دلایل و قرائن نشان دهد که ابنجوزی آمده در باب دوم گلستان، ابنجوزی دوم یا نوه نیست؛ بلکه همان ابنجوزی اول یا جد (متوفای 597) است و مراد سعدی هم همو بوده است. این نوشته اختصاصاً در مورد زمان تولد سعدی بحث نمیکند؛ ولی طبعاً با مسألۀ زمان تولد سعدی پیوندی تام و مستقیم دارد. حکایتی که سعدی در مورد ابنجوزی نقل میکند چیزی است که خودش آن را دیده و شنیده و از آن متأثر شده است؛ حکایت گذشتگان یا منقول از کتابها یا اشخاص دیگر نیست؛ بنابراین دقتش به طور طبیعی در نقل و تحریر مطالب و جزئیات آن بیشتر بوده است. او به چیزی اشاره میکند و چیزی را برای خواننده بازگو میکند که در عالمِ واقع برای خود او پیش آمده است. او چیزی از تاریخ قبل از خود را بازگو نمیکند که تصور شود احتمال اشتباه در آن وجود دارد. این امر سبب میشود تا کلمات، جملات، عناوین، دعاها، اشارات، حالات روحی و تمام آنچه مربوط به داستان است واقعی و طبیعی باشد، و همین به ما کمک میکند تا واقعیتی را که به دنبال آن هستیم بتوانیم از بطن همین کلمات و جملات و اشارات و قرائن ـ که بر مبنای واقعیت نوشته شده است ـ استخراج و استنباط کنیم. کلام سعدی در حکایت مذکور متضمن قرائن و شواهدی است که با بررسی، توضیح و تحلیل آنها میتوان به شناخت و کشف هویت واقعی ابنجوزی مذکور در گلستان نائل آمد. این ظواهر و قرائن متعدد و متفاوت است و هر کدام به ذکر و بیان وجهی میپردازد که دو ابنجوزی مذکور را از یکدیگر متمایز میکند، و ابنجوزی مورد نظر سعدی در گلستان را مشخص میسازد. شواهد و دلایلی که ـ به نظر نویسندۀ این سطور ـ نشان میدهد «ابنجوزی» مذکور در گلستان همان «ابنجوزی» معروف یعنی «جمالالدین حافظ ابوالفرج عبدالرحمنبن علی» (متوفای 597 هـ) است به قرار ذیل است: 4-1- ابنجوزی مرحوم سعدی جملۀ دعایی «رَحمَةُاللهِ عَلَیه» یا «رَحِمَهالله» یا «عَلَیهالرَحمَةُ» را صرفاً برای متوفیان و درگذشتگان به کار برده است3؛ یعنی کسانی که وقتی سعدی داشته گلستان را مینوشته دیگر در قید حیات نبودهاند. وی این جمله یا جملات را اختصاصاً برای رفتگان آورده است و برای زندگان از آن استفاده نکرده است. به نمونههایی از آن اشاره میشود: سعدی در دیباچۀ گلستان در اشاره به شاهان گذشته میگوید: «کلمهای چند بطریقِ اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سِیَر ملوک ماضی، رَحِمَهُمُالله، در این کتاب درج کردیم (سعدی، 1368: 56). در مورد عبدالقادر گیلانی (متوفای 561 هـ) میگوید: «عبدالقادر گیلانی [را]، رَحمَةُاللهِ َعلَیه، در حرم کعبه دیدند روی بر حَصبا نهاده» (همان: 87). در مورد پدرش، که او را در کودکی از دست داده است، میگوید: «یاد دارم که در [اَیامِ] طفلی متعبّد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمتِ پدر، عَلَیهالرَحمَةُ، نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته» (همان: 89). در مورد سلطان محمد خوارزمشاه (متوفای 618) میگوید: «سالی محمّدِ خوارزمشاه، رَحمَةُاللهِ عَلَیه، با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد» (همان: 140). در بارۀ ابوحامد غزالی (متوفای 505 هـ) میگوید: «امامِ مُرشد محمّد غزّالی را، رَحمَةُاللهِ [عَلَیه]، پرسیدند که چگونه رسیدی بدین منزلت در علوم؟ (همان: 184). چنان که ملاحظه میشود تمام کسانی که سعدی در موارد بالا در مورد آنها جملۀ دعایی «رحمةالله علیه» یا شبیه آن را به کار برده است، مدتها قبل از این که سعدی گلستان را بنویسد فوت کردهاند، و اساساً رحمت در نوشتهها و اشعار سعدی برای گذشتگان و رفتگان است. سعدی در حق کسانی که زنده بودهاند یا دعاهای دیگری کرده یا سکوت نموده؛ مثلاً در دیباچۀ گلستان (همان: 55) در مورد «ابوبکربن سعد» جملۀ دعایی «اطالالله عمرَه» را به کار برده است. بنا بر این، این ابنجوزی که سعدی در مورد او جملۀ دعایی «رحمةالله علیه» را به کار برده است، وقتی سعدی داشته گلستان را مینوشته، دیگر در قید حیات نبوده است، و این همان ابنجوزی اول یا جد (عبدالرحمنبن علی) است که در سال 597 هـ درگذشته بوده است؛ چرا که ابنجوزی دوم یا نوه (عبدالرحمنبن یوسف) تا 656 هـ یعنی سالی که سعدی گلستان را پاکنویس کرده هنوز زنده بوده است؛ و ذکر جملۀ دعایی رحمةالله علیه» که مختص درگذشتگان است در مورد او وجهی ندارد؛ و لذا ذکر این جملۀ دعایی این احتمال را که ابنجوزی مذکور در گلستان ابنجوزی دوم یا نوه باشد منتفی میکند. 4-2- ابنجوزی مستنصریه ابنجوزی دوم یا نوه (عبدالرحمنبن یوسف) حنبلی مذهب بوده و در مدرسۀ مستنصریه فقه حنبلی تدریس میکرده است. مدرسۀ مستنصریه در زمانِ و به دستورِ «مستنصر» سی و ششمین خلیفۀ عباسی (خلافت: 623 ـ 640 هـ) دایر گردید. کار ساخت مدرسه در سال 625 شروع شد و در سال 631 به اتمام رسید و در روز دوشنبه پنجم ماه رجب همان سال افتتاح شد (← ابن فوطی، 1424: 58 ؛ غسانی، 1395: 461). در این مدرسه اساساً فقه مذاهب اربعۀ اهل سنت تدریس میشد. مدرسه به چهار قسمت تقسیم شده بود و هر قسمت به یکی از مذاهب اختصاص یافته بود (← ابن فوطی، 1424: 61 ؛ غسانی، 1395: 462). برای هر مذهب فقهی 62 طلبه تعیین شده بود که فقه تحصیل کنند و جمعاً 248 نفر بودند و برای هر کدام از مذاهب مدرِّسانی تعیین شده بود که عهده دار تدریس بودند؛ و این مدرسان نائبانی داشتند. در این مدرسه ـ در کنار طلاب علم فقه ـ طالبان اندک دیگری بودند که به تحصیل علومی همچون حدیث و طب و حساب مشغول بودند (← ابن فوطی، 1424: 61). پدر عبدالرحمن یعنی محییالدین یوسفبن جوزی که موقع افتتاح و شروع به کار مدرسه در مصر بود، پس از بازگشت به بغداد به عنوان مدرِّس حنابله در مدرسۀ مستنصریه تعیین گردید و به او خلعت داده شد (← همان: 62). ابن خلکان (← 3/142) و غسانی (← 1395: 635) هم به این که وی مدرِّس حنابله بوده تصریح کردهاند. جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمنبن محییالدین یوسفبن جوزی (ابنجوزی دوم یا نوه) هم به عنوان نائب تعیین شد تا در مواقعی که پدرش به عنوان فرستادۀ خلیفه به جایی میرفت، به نیابت از وی فقه حنبلی تدریس کند (← ابن فوطی، 1424: 59). وی 11 سال نائب بود (631 تا 642) و در سال 642 به عنوان مدرس تعیین شد. ابن فوطی (همان: 156) انتخاب او را به عنوان مدرس این گونه بیان کرده است: «جمالالدین عبدالرحمنبن جوزی به عنوان مدرس حنبلیان در مدرسۀ مستنصریه تعیین شد». وی در جای دیگری از او با عنوان «جمالالدین عبدالرحمنبن جوزیِ واعظ، مدرس حنابله در مدرسۀ مستنصریه» نام میبرد (همان: 163). مؤلف کتاب العسجدالمسبوک هم واقعۀ مدرس شدن وی را این گونه ثبت کرده است: «در ماه جمادیالآخره ابوالفرج عبدالرحمنبن یوسف جوزی به منزل وزیر فراخوانده شد و به عنوان مدرس حنابله انتخاب شد» (غسانی، 1395: 529). میبینیم که هم ابن فوطی و هم غسانی کاملاً روشن و بدون ابهام به این که او صرفاً مدرس حنابله بوده اذعان کردهاند، و همان طور که قبلاً ذکر شد پدر عبدالرحمن هم صرفاً مدرس فقه حنبلی برای حنبلیان بوده و فرزندش جمالالدین عبدالرحمن هم به نیابت از وی فقط فقه حنبلی تدریس میکرده است4. جمالالدین عبدالرحمن اهل وعظ هم بود و هر گاه خلیفۀ عباسی دستور میداد در مکانی موسوم به «باب بدر» در دارالخلافه موعظه میکرد (← ابن فوطی، 1424: 141). او شعر نیز میسرود و مدت زمانی محتسب بغداد بود که از پدرش به وی رسیده بود. اکنون با این وصف که عبدالرحمنبن جوزی حنبلی مذهب بوده و در مدرسۀ مستنصریه، چه موقعی که نائب پدرش بوده و چه وقتی که مدرِّس بوده، فقط فقه حنبلی تدریس میکرده، ونظر به این که میدانیم سعدی قطعاً حنبلی مذهب نبوده تا گفته شود سعدی نزد او فقه حنبلی میخوانده است، طبعاً نمیتوان گفت که سعدی شاگرد این ابنجوزی و از تربیت یافتگان او بوده است. مضافاً این که این عبدالرحمنبن یوسف در جای دیگری هم عهده دار تربیت و تدریس نبوده تا تصور شود که سعدی به مجالس او رفت و آمد داشته است. اما ابنجوزی اول یا جد (عبدالرحمنبن علی)، که او هم حنبلی مذهب بوده و فقه حنبلی هم تدریس میکرده است، فردی جامعالعلوم و شخصیتی جامعالاطراف و علامۀ روزگار خود و صاحب فضایل و کمالات فراوانی بوده است. وی در علوم مختلفی همچون تفسیر، حدیث، تاریخ، اخلاق و غیره صاحب نظر و زبانزد خاص و عام بوده و همۀ هم عصران وی به فضل و دانش او معترف بودهاند. او جلسات مختلف تفسیر و تدریس و موعظه داشته و مردمان زیادی در بغداد در روزهای خاصی در مجالس او حاضر میشدهاند. مورخان و شرح حال نویسان حداقل کسانی را که در مجالس وعظ او حاضر میشدهاند ده هزار نفر ذکر کردهاند و گفتهاند گاهی تعداد حاضران بسیار بیشتر از این بوده است (← ابن کثیر:13/30 ؛ ابن رجب، 1372: 1/410). ارشاد و تربیت و تدریس و موعظه کار همیشگی ابنجوزی جدّ بوده است؛ و به دلیل جامعیت و تنوع مطالب و مسائلی که میگفته و تدریس میکرده ـ چون او صرفاً فقه حنبلی تدریس نمیکرده ـ پیروان سایر مذاهب هم در مجالس او حاضر میشده و بهره میبردهاند. مردمان از هر طبقه و مذهبی و در هر سنی به مجالس او رفت و آمد داشتهاند؛ و چنان که خواهیم دید مردمان و نیز کودکان و جوانان زیادی بر دست او توبه کردهاند. بنابراین طبیعی و معقول است که سعدی مجالس تدریس و وعظ این ابنجوزی (ابنجوزی اول یا جد) را درک کرده و تحت تربیت او قرار گرفته بوده باشد. 4-3- تحصیل سعدی در نظامیه سعدی در نظامیۀ بغداد تحصیل کرده است. در بوستان به این موضوع اشاره کرده و میگوید (سعدی، 1368: 159):
اما اشارهای به مدرسۀ مستنصریه در آثار او دیده نمیشود. وجه استدلال به این موضوع به این صورت است که اگر وی در نظامیۀ بغداد تحصیل کرده بوده باشد، احتمال تحصیل وی در مدرسۀ مستنصریه منتفی است؛ زیرا هر دو مدرسه مدارسی دینی بودهاند و اگر کسی در نظامیه تحصیل کرده و علوم دینی را آموخته بوده باشد، دوباره در جای دیگری برای آموزش همان علوم تحصیل نمیکند. نمیتوان تصور کرد که سعدی درس یا دروس واحدی را (که فقه اساسی ترین آنها بوده است) در دو مدرسه خوانده بوده باشد. تصور این که همزمان در دو مدرسه هم درس خوانده بوده باشد به همان دلیل باطل است؛ و از نظر زمانی هم ناممکن است و فرد میتواند در یک زمان فقط در یک مدرسه تحصیل کند. مصرع دوم بیت هم که میگوید: «شب و روز تلقین و تکرار بود» دلالت دارد بر این که وی مدت زمان نه چندان کمی در آن جا مشغول تحصیل بوده و داشته اصول علوم دینی را یاد میگرفته است، و همین امر این مسأله را مسلم تر میسازد که وی فقط یک بار در بغداد تحصیل کرده است؛ آن هم در نظامیه. با این حال نه تنها مدرکی دال بر تحصیل سعدی در مدرسۀ مستنصریه وجود ندارد، بلکه تحصیل وی در نظامیه بغداد تحصیلش در مستنصریه را منتفی میکند، و لذا تصور اینکه سعدی در این مدرسه محضر ابنجوزی را درک کرده بوده باشد از این طریق هم منتفی است. 4-4- سن ابنجوزی دوم و سعدی سعدی در حکایت مزبور در گلستان به طور ضمنی به حدود سن خود و سن ابوالفرجبن جوزی اشاره کرده است. میگوید: «چندان که مرا شیخِ [اَجَلّ] ابوالفرجبن جوزی، رَحمَةُاللهِ عَلَیه، به ترکِ سماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی عنفوانِ شبابم غالب آمدی و هوی و هوس طالب؛ ناچار بخلافِ رای مربی قدمی چند برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی [و] چون نصیحتِ شیخم یاد آمدی...» (سعدی، 1368: 94). چنان که میبینیم سعدی خود را در «عنفوان شباب» و ابنجوزی را «شیخ اجلّ» و «شیخ» و «مربی» دانسته و در ادامۀ حکایت کلمۀ «مشایخ» را در مورد او به کار برده است. بر این اساس طبعاً این دو باید تفاوت سنی نسبتاً زیاد و معقولی با هم داشته بوده باشند؛ زیرا شیخ و مربی بودن در مقابل کسی که در عنفوان شباب است و توصیۀ شیخ به او به خلوت و عزلت لازمهاش این است که شیخ خودش مراحلی را که شخص جوان قرار است طی کند، قبلاً طی کرده و تجارب آن را داشته بوده باشد تا راهنمای دیگری باشد، و این مقتضیِ فاصلۀ سنی معقول بین دو طرف است. از ابنجوزی دوم یا نوه (عبدالرحمنبن یوسف) در کتاب الحوادثالجامعه تنها از سال 631 و پس از افتتاح مدرسۀ مستنصریه سخن به میان آمده است و در هیچ جای کتاب به سن وی اشارهای نشده است. اما ابن کثیر در ذیل حوادث سال 640 وقتی ابنجوزی به عنوان مدرس حنابله انتخاب میشود، او را جوان دانسته و در وصف او میگوید: «و کان شابّاً ظریفاً فاضلاً» (ابن کثیر: 13/155). مؤلف العسجدالمسبوک سن او را موقعی که در سال 656 به قتل رسیده حدود 40 سال دانسته است: «قتل و قد نیف علیالاربعین سنة» (غسانی، 1395: 635). ولی صاحب «شذراتالذهب فی اخبار من ذهب» در مورد سن او موقع مرگ میگوید: «قتل و قد جاوزالخمسین» «وقتی به قتل رسید پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته بود (ابن عماد، 1412: 7/495). با این وصف سن ابنجوزی هنگام مرگ حدوداً چیزی بین40 تا50 سال بوده است. ما حتی اگر گفتۀ ابن عماد را اصل قرار دهیم، به استناد سخن او ابنجوزی موقع مرگ حدوداً 51 تا 53 ساله بوده است؛ یعنی در یکی از سالهای 603 تا 605 (یا در این حدود) متولد شده بوده است. تولد پدر ابنجوزی هم در سال 580 بوده است (← ابن کثیر: 13/200 ؛ ابن خلکان: 3 /142) و این نیز قرینهای است که تولد ابنجوزی را در اوایل قرن هفتم تأیید میکند؛ چون پدرش عرفاً باید از سن بیست سالگی به بعد ازدواج کرده بوده باشد. با توجه به همۀ اینها میتوان گفت ابنجوزی دوم مسلماً در دهۀ اول قرن هفتم یا کمی بعد از آن متولد شده است؛ یعنی در یکی از سالهای 601 تا 615. حال اگر مطابق رأی شادروان قزوینی و اقبال تولد سعدی را در اوایل قرن هفتم فرض کنیم (و مدرکی هم، غیر از حدس و تخمین، برای تعیین سال آن تاکنون ارائه نشده است) سعدی و ابنجوزی دوم هم سن خواهند بود؛ زیرا ابنجوزی هم در اوایل قرن هفتم متولد شده بوده است در این صورت هیچ سالی را نمیتوانیم فرض یا تعیین کنیم که سعدی در حضور ابنجوزی بوده و تحت ارشاد او قرار گرفته بوده باشد؛ زیرا هر سالی را فرض کنیم، باید در آن سال هم سعدی در عنفوان شباب بوده باشد و هم ابنجوزی شیخ اجل و شیخ و مربی و از مشایخ بوده باشد؛ و چنین چیزی ممکن نیست؛ چون این دو نفر حدوداً هم سن بودهاند و نهایتاً چند سالی با هم فاصلۀ سنی داشتهاند، و چند سال چنان تفاوتی ایجاد نمیکند که یکی در عنفوان شباب بوده باشد و دیگری شیخ و مربی. به عبارت دیگر هر سالی را که فرض کنیم سعدی در حضور ابنجوزی دوم بوده و تحت تربیت او قرار گرفته بوده باشد؛ در آن سال یا سعدی در عنفوان شباب نبوده یا ابنجوزی شیخ و مربی نبوده است. اگر سالهای بالا را در نظر بگیریم که ابنجوزی به سن و سالی رسیده بوده که توانسته شیخ و مربی بوده باشد، آن وقت دیگر سعدی در عنفوان شباب نبوده؛ چون سعدی هم همزمان با او بزرگ شده بوده است، و اگر سالهای پایین را در نظر بگیریم که سعدی در عنفوان شباب بوده باشد، آن وقت ابنجوزی هم جوان بوده (مثل سعدی) و نمیتوانسته مربی و شیخ بوده باشد. در هر حال از دو نفری که حدوداً هم سن و سال اند ممکن نیست یکی در عنفوان شباب باشد و دیگری شیخ و مربی. میشود از دو نفر هم سن و سال یکی شیخ باشد و دیگری مرید؛ و حتی شیخ ممکن است از مرید جوانتر یا خیلی هم جوانتر باشد و از این نوع بسیار بوده است؛ ولی سعدی بر مرید بودن تأکید نکرده است بر سن و سال تأکید کرده است. نمیشود از دو نفر هم سن و سال یکی در اوایل جوانی باشد و دیگری شیخ و مربی. این اجتماع نقیضین است و محال؛ چون لازمهاش این خواهد بود که یکی هم در عنفوان شباب باشد و هم سن بالایی داشته باشد. تازه ما فرض را بر این گذاشته ایم که ابنجوزی چند سالی از سعدی بزرگتر بوده باشد، و با این فرض است که شیخوخت ابنجوزی با عنفوان شباب سعدی در یک زمان قابل جمع نیست. اما هیچ بعید نیست که بر عکس باشد؛ یعنی سعدی ـ فرضاً ـ چند سالی از ابنجوزی بزرگتر بوده باشد، و ما مدرکی در دست نداریم که نشان دهد آیا این دو هم سن بودهاند یا خیر، و اگر هم سن نبودهاند کدام یک از این دو، یک یا چند سالی از دیگری بزرگتر بوده است. (اگر فرض را بر تولد سعدی در اوایل قرن هفتم بگذاریم). اما اگر فرض را بر تولد سعدی در سالهای قبل از قرن هفتم بگذاریم، همان گونه که شادروان علامه قزوینی هم احتمال آن را داده و گفتهاند: «بنابراین سعدی در حین وفات ابنالجوزی مذکور قطعاً یا متولد نشده بوده یا اگرهم شده بوده طفلی به غایت خردسال بوده» (جوینی، 1382: 466) ؛ در آن صورت دیگر هیچ شکی در این نخواهد بود که سعدی از ابنجوزی دوم (عبدالرحمنبن یوسف) بزرگتر بوده و احتمال تحت تربیت قرار گرفتن او نزد ابنجوزی خود به خود منتفی است؛ زیرا اگر از او بزرگتر بوده باشد، دیگر در عنفوان شباب نبوده است. ولی اگر ابنجوزی مذکور در گلستان را ابنجوزی جد (متوفای 597 هـ) بدانیم، نه تنها مانعی برای قبول آن، از نظر فاصلۀ سنی بین آن دو وجود ندارد؛ بلکه کاملاً معقول به نظر میرسد که سعدی در عنفوان شباب بوده و محضر شیخ اجل ابنجوزی را در یکی از سالها درک کرده بوده باشد. 4-5- لقب «شیخ» سعدی در حکایت مذکور در گلستان در مورد ابنجوزی عناوین «شیخ»، «شیخ اجل» و «مشایخ» را به کار برده است. با مراجعه به منابع تاریخی و کتب تراجم میبینیم که عنوان «شیخ» از میان دو ابنجوزی (جدّ و نوه) خاصِّ ابنجوزی جد یا ابنجوزی اول بوده است و مردم او را «شیخ» میدانستهاند و این لقب صرفاً در مورد او به کار رفته است. ابنجوزی جد (عبدالرحمنبن علی) هم در نوشتههای معاصرانش و هم در کتب تراجم بدین نام خوانده شده است. ابن جُبَیر (متوفای 614 هـ) که در برخی از مجالس وعظ ابنجوزی اول حاضر بوده او را «الشیخالفقیه، الامامالاوحد، جمالالدین ابیالفضائلبن علیالجوزی» خوانده است (ابن جبیر، 1372: 172). مؤلف کتاب الذیل علی طبقاتالحنابلة در وصف او میگوید: «الفقیهالواعظ، الادیب جمالالدین ابوالفرج، المعروف بابنالجوزی، شیخ وقته» (ابن رجب،1372: 1/399). وی همچنین در شرح حال ابنجوزی، که سی صفحه را بدان اختصاص داده است، همواره از او با عنوان شیخ یاد میکند به طوری که پانزده مرتبه او را با عنوان «الشیخ ابوالفرج» نام میبرد (← همان: 402، 404، 405، 411، 413، 415، 416، 423، 425، 426، 427، 431). وی همچنین نقل میکند که ابن دبیثی در مورد او گفته است: «شیخنا الامام جمالالدینبنالجوزی صاحبالتصانیف (همان: 1/ 411). مؤلف کتاب «شذراتالذهب فی اخبار من ذهب» هم در معرفی فرزند او از ابنجوزی با عنوان شیخ نام برده است: «محییالدینبنالجوزیالصاحبالعلامة سفیرالخلافة ابوالمحاسن یوسفبنالشیخ ابیالفرج عبدالرحمنبن علی» (ابن عماد، 1412: 7/494)؛ و نیز ابن کثیر (13/ 30) در البدایه والنهایه در وصف او میگوید: «الشیخالحافظالواعظ جمالالدین ابوالفرج المشهور بابنالجوزی». اما عنوان «شیخ» برای ابنجوزی دوم (عبدالرحمنبن محییالدین یوسف) در آثاری که از او ذکری به میان آمده نیامده است و به ذکر نام او اکتفا کردهاند. در کتاب الحوادثالجامعه نام ابنجوزی دوم بارها تکرار شده است. در این کتاب بیشترین اطلاعات را میتوان در باب وی به دست آورد. بنا بر اطلاعات این کتاب ابنجوزی در سال 631 به عنوان نائب پدرش برای تدریس فقه حنبلی در مدرسۀ مستنصریه تعیین میشود. در سال 642 مدرس میشود. مدتی محتسب بوده و حسبۀ بغداد را در دست داشته است. او شخص فاضلی بوده و شعر نیز میگفته و گاهی به امر خلیفه موعظه میکرده است، و در طول 25 سال آخر عمرش از موقعیت ممتاز و احترام خاصی برخوردار بوده است. حال اگر دارای عنوان «شیخ» بود یا کسی او را به عنوان «شیخ» میشناخت و یا به گونهای شیخوخت داشت، مسلماً و طبیعتاً در این بیست و پنج سال آخر عمرش که در درگاه خلافت بوده و هم با خواص و هم با عوام سر و کار داشته است، میبایست به او لقب «شیخ» میدادهاند یا او را «شیخ» خطاب میکردهاند؛ و به تبع آن در کتاب الحوادثالجامعه هم، که بیشترین عنایت را به او داشته و زندگی و شخصیت او را معرفی کرده است، میبایست برای او عنوان «شیخ» به کار میرفت. اما میبینیم حتی در این کتاب ـ که شخصیت و وضعیت اجتماعی ابنجوزی را به ما میشناساند ـ عنوان «شیخ» برای او مطلقاً به کار نرفته است، حتی یک مرتبه. در کتاب الحوادثالجامعه جمعاً 17 بار نام ابنجوزی دوم (جمالالدین عبدالرحمنبن محییالدین یوسف) آمده که به شرح ذیل است:
همان گونه که میبینیم در هیچ یک از مواردی که ابنجوزی دوم ذکر شده عنوان «شیخ» برای او به کار نرفته است؛ یعنی بنابر کتاب الحوادثالجامعه در مدت بیست و پنج سالِ آخر زندگی ابنجوزی دوم در درگاه خلیفه و میان مردم در بغداد کسی به او «شیخ» نگفته است. حتی وقتی که در سن پنجاه سالگی یا کمتر به دست مغول کشته میشود، مؤلف کتاب الحوادثالجامعه از او با عنوان «جمالالدین عبدالرحمن» نام میبرد و به او شیخ نمیگوید؛ در حالی که «صدرالدینبن علیالنیار» را که شیخ بوده در همان جمله با عنوان شیخ ذکر میکند: «ثم قُتِلَ... و محییالدین ابنالجوزی استاذالدار و ولده جمالالدین عبدالرحمن، و اخوه شرفالدین عبدالله، و اخوه تاجالدین عبدالکریم، و شیخالشیوخ صدرالدین علی ابنالنیار» (همان: 235). دیگر این که پدر این جمالالدین عبدالرحمن، محییالدین یوسف نام داشته که فرزند ابنجوزی اول (عبدالرحمنبن علی) بوده است. محییالدین یوسف در سال 580 متولد شده بود. سفیر خلیفه بود و خلیفه او را برای مأموریتها و کارهای مختلف روانه نقاط گوناگون میکرد.او شخص فاضلی بود و نزد پدرش علوم مختلف را آموخته بود. در درگاه خلیفه عباسی دارای منزلت و اعتبار خاصی بود. در سال 616 مسئولیت حسبۀ بغداد به او واگذار گردید و محتسب بغداد شد (← ابن کثیر: 13/79). در سال 631 به عنوان مدرس حنابله برای مدرسۀ مستنصریه انتخاب شد. بعداً استاذالدار خلیفه شد5 (← ابن فوطی، 1424: 153). معتمد خلفای عباسی (چهار خلیفۀ آخر) بود، و حسبۀ بغداد سالها در دست او بود و بعداً به پسران او رسید. یوسف ابنجوزی همیشه دارای مقام و موقعیت و اعتبار بالاتری نسبت به فرزندش عبدالرحمن بوده و هر گاه به منصب بالاتری در دستگاه خلیفه میرسیده منصب قبلی را به فرزند او میدادهاند. وقتی یوسف مدرس مستنصریه بود، فرزندش عبدالرحمن نائب بود، و وقتی یوسف استاذالدار شد، مدرسی حنبلیان به عبدالرحمن واگذار شد؛ کما این که اول یوسف محتسب بود بعد فرزندش عبدالرحمن محتسب شد، و این تقدم پدر بر فرزند در فضل و دانش، منصب و مقام، و منزلت و اعتبار، هم در درگاه خلیفه و هم در میان مردم، تا آخرین لحظۀ عمرشان (وقتی در صفر سال 656 به دست مغول کشته میشوند) ادامه داشته است؛ به گونهای که در کتب تراجم و در کتاب الحوادثالجامعه هم نخست به قتل یوسف به عنوان استاذالدار خلیفه اشاره شده آن گاه به فرزندان او.6 اکنون میگوییم حتی پدر جمالالدین عبدالرحمن، یعنی محییالدین یوسف، بهرغم اینکه هم در سن (که موقع مرگ 76 سال داشته است و عبدالرحمن حدوداً 50 سال یا کمتر) و هم در فضل و دانش و هم در منزلت و اعتبار بر فرزندش عبدالرحمن مقدم بوده است، به «شیخی» معروف نبوده و مردم او را «شیخ» ندانستهاند؛7 با این حال، چگونه میتوان تصور کرد که فرزند او، که از هر لحاظ نسبت به وی در موقعیت پایین تری بوده، «شیخ» بوده باشد، و تازه این شیخ بودن او در جایی هم ذکر نشده باشد و کسی از معاصرانش هم این عنوان را در خطاب به او بر زبان نیاورده باشد؟! اصل بر این است که سعدی هم عنوانی را برای ابنجوزی مذکور در گلستان به کار برده باشد که ابنجوزی بدان شناختهشده بوده و دیگران هم آن عنوان را برای او به کار برده بوده باشند؛ و لذا یک امر طبیعی و منطقی است که «شیخ اجلّ» و «شیخ» و «مشایخ» مذکور در حکایت باب دوم گلستان همان ابنجوزی اول یا جد (متوفای 597 هـ) باشد که شیخ بوده و هم در زمان خودش و هم در کتب تواریخ و تراجم او را «شیخ» دانسته و «شیخ» خواندهاند و هم شرایط شیخوخت را هم از هر نظر داشته است؛ نه ابنجوزی دوم یا نوه (مقتول به سال 656 هـ) که نه کسی او را شیخ دانسته و نه کسی او را شیخ خوانده است و نه نامش به شیخی در جایی آمده و اصلاً شیخ نبوده است. 4-6- گفتههای ابنجوزی اول ابنجوزی جد (عبدالرحمنبن علی) خطیب و واعظ توانایی بوده و دارای تألیفات و تصنیفات زیادی است. او در بسیاری از کتابها و مواعظش مردم و مخاطبانش را به صور مختلف به تقوی و دوری از معصیت توصیه میکند. با مطالعه و بررسی آثار او میتوانیم مطالب گوناگونی شبیه آنچه سعدی در حکایت مذکور بدان اشاره کرده بیابیم. مثلاً این که عموم مردم برای بهره گرفتن از مواعظ و نصایح ابنجوزی به مجالس وی رفت و آمد داشتهاند. یا این که مردمان زیادی بر دست او توبه کردهاند. یا این که شاگردانش را به خلوت و عزلت مفید توصیه میکرده است. ابنجوزی در مورد خودش در کتاب صیدالخاطر میگوید: «در مجالس وعظ من بیش از دویست هزار نفر توبه کردهاند؛ و بیش از دویست نفر بر دست من ایمان آوردهاند... روزی نشستم و دیدم بیش از ده هزار نفر در مجلس من جمع شدهاند و دلهای همۀ آنان با سخنان من نرم شده است» (ابنجوزی، 2003: 297). ابنجوزی صوفی به معنای رایج آن نبوده تا بین او و شاگردان و دوستدارانش نسبت مرید و مرادی بوده باشد؛ اما جامعیت، کبر سن، نفوذ کلام، وفور علم و دانش، توانایی ارشاد، معلومات و حافظۀ قوی، و بالاتر از همه تقوا و اخلاق عالی و همت والایی که داشته، سبب شده بوده است تا همه به او به عنوان شیخ و مربی نگاه کنند، و همین باعث شده بود تا کودکان و نوجوانان تحت ارشاد و تربیت او قرار بگیرند. خود او در این مورد میگوید: «گاه نزد من بیشتر از صد نفر توبه میکردند که عموم آنها نوجوانان بودند و به انجام دادن گناهان عادت کرده بودند» (همان: 50). ابنجوزی همچنین در کتابهایش خلوت و عزلت مفید را که نقش تربیتی بالایی دارد ستوده است. او در فصل 188 از کتاب صیدالخاطر خود که آن را «العزلةالنافعة» نامیده است میگوید: «منفعتی همچون عزلت و کناره گیری از خلق، به ویژه برای عالم و زاهد، سراغ ندارم... عزلت چه عالی و لذیذ است زیرا در آن از شر غیبت و آفات دیگری که ممکن است پیش بیاید نجات پیدا میکنی... اگر در عزلت چیزی نبود جز اندیشیدن به توشۀ آخرت و رهایی از آفاتِ با خلق بودن، همین کافی بود، و حقیقتاً عزلت برای عالم و زاهد است چراکه این دو گروه مقصود از عزلت را میدانند ولو این که در عزلت نباشند» (همان: 325)، و در آخر فصل میگوید: «از خدواند متعال میخواهیم که خلوتی شیرین و عزلتی لذیذ از گناه را به ما عطا فرماید و با این کار ما را لایق مناجات خویش کند» (همان: 326). چنان که ملاحظه میشود بین سخنان ابنجوزی و حکایت باب دوم گلستان اشتراک مضمون وجود دارد. حضور افراد کم سن و سال نزد ابنجوزی و توصیۀ ابنجوزی به خلوت گزیدن و عزلت نمودن از خلق، از مضامین مشترک بین آنها ست، و این بدان معناست که اعتقادات و روحیات ابنجوزی اول در حکایت گلستان منعکس شده است، و یک اتفاق نیست. ولی ما کتاب یا نوشتهای از ابنجوزی دوم در دست نداریم تا از مجموع آرا و اندیشههای وی آگاه شویم و بتوانیم احیاناً مضمون یا مضامین مشترکی بین آنها و حکایت گلستان بیابیم. اصلاً ابنجوزی دوم نویسنده نبوده است. از مجموع اطلاعاتی که بر اساس کتاب الحوادثالجامعه در مورد زندگی وی داریم هیچ نشانه و اثری که حاکی از گوشه گیری و خلوت و توصیۀ وی به این امر باشد در او و در زندگی اش نمیبینیم. و با توجه به این که از کارگزاران درگاه خلافت بوده و مدتی حسبۀ بغداد را در دست داشته بوده و به امر خلیفۀ عباسی در «باب بدر» در زمانهایی که برایش تعیین میشده به موعظه میپرداخته و در مدرسۀ مستنصریه هم صرفاً فقه حنفی تدریس میکرده است؛ بعید مینماید که چنین کسی دیگران را به چیزی توصیه نماید یا بتواند آنها را مطابق چیزی تربیت کند که خودش این گونه نبوده است. (یعنی خلوت و عزلت). 4-7- عنوان «ابوالفرجبن جوزی» عنوان «ابوالفرجبن جوزی» که در حکایت مذکور در گلستان آمده یک عنوان کلی است و اسم خاصی که فارق بین دو ابنجوزی باشد در آن نیامده است؛ و لذا ظاهراً میشود هم ابنجوزی اول را از آن اراده کرد هم ابنجوزی دوم را. مطابق آنچه در «وفیاتالأعیان» آمده (← ابن خلکان: 3/142) «جَوزی» منسوب به «فُرضَةالجَوز» است که نام محل مشهوری بوده است. ابن جبیر (متوفای 614) در ماه صفر سال 580، هفده سال قبل از فوت ابنجوزی معروف، در بغداد بوده و در سه مجلس وعظ وی حضور یافته است. او که از سخنان و وعظ ابنجوزی بسیار مشعوف گردیده، گذشته از تمجید مفصل آمیخته به تعظیمی که از وی میکند، او را این گونه نام میبرد: «الشیخالفقیه، الامامالأوحد، جمالالدین ابیالفضائل ابن علیالجوزی». (ابن جُبَیر، 1424: 172). آنچه مربوط به این قسمت بحث ماست و به آن استناد میکنیم، سه کلمۀ آخر عنوان است یعنی: «ابن علیالجوزی». از این عنوان در مییابیم که «جَوزی» صفت پدر عبدالرحمن بوده است و پدر وی منسوب به «فرضةالجوز» بوده است، و عبدالرحمن هم که پسر او بوده به «ابن علیالجوزی» شناخته و معروف شده و بعداً این عنوان خلاصه شده و به جای «ابن علیالجوزی» به او «ابنجوزی» گفتهاند. به عبارت دیگر صفت «الجوزی» جانشین اسمِ «علی یا علیالجوزی» شده است، و چون ابن جبیر در سه مجلس او حضور داشته و اسم او را از مردمان آن زمان بغداد که در مجالس وعظ ابنجوزی حاضر میشدهاند یاد گرفته، سخنش دقیق و معتبر است، و ما به این نتیجه میرسیم که «ابنجوزی» واقعی همان ابنجوزی اول (متوفای 597) بوده است. ولی اگر نام دیگری در کنار آن (ابنجوزی) بیاید یا یک قرینۀ زمانی داشته باشد (مثلاً اشاره به فرد زندهای در سال 640 به نام ابنجوزی باشد) چیز دیگری است. ولی وقتی هیچ قرینهای در میان نباشد که بر کس دیگری دلالت کند (مانند حکایت گلستان) دلیلی ندارد که آن را کسی غیر از ابنجوزی اول (متوفای 597) بدانیم. منابع تاریخی هم این موضوع را که «ابوالفرجبن جوزی» تنها یک نفر بوده تأیید میکند و ما از چگونگی ذکر صاحبان تراجم و دیگران در مورد این دو ابنجوزی در مییابیم که عنوان «ابوالفرجبن جوزی» عنوانی اختصاری است که برای ابنجوزی اول یا جد (عبدالرحمنبن علی) به کار رفته است نه برای ابنجوزی دوم یا نوه (عبدالرحمنبن محییالدین یوسف). دلیلش هم این است که ابنجوزی اول قبل از ابنجوزی دوم بوده و بسیار معروفتر از او بوده و این عنوان برای او (قبل از این که نوهاش به دنیا بیاید) تبدیل به یک اسم علم شده است؛ و نتیجتاً او را به این نام شناختهاند. ابن عماد (1410: 6/57) در شذراتالذهب شرح حال ابنجوزی اول را این گونه شروع میکند: «ابوالفرجبن الجوزی عبدالرحمنبن علی». نام وی در کتاب العبر فی خبر من غبر این گونه آمده است: «ابوالفرجبن الجوزی عبدالرحمنبن علی» (ذَهَبی: 1405: 3/118). ابن خلّکان (3←/140) از او با عنوان «ابوالفرجبن الجوزی» نام برده و دیگر توضیحات را در ذیل آن آورده است. ابن کثیر در البدایه والنهایه به کرات «ابوالفرجبن الجوزی» را که همان ابنجوزی اول است تکرار میکند، از جمله: «مجلسالشیخ ابیالفرجبن الجوزی» (ابن کثیر 13/101)، «محییالدینبن الشیخ ابیالفرجبن الجوزی» (همان 13/106)، و گاهی نام نوه و جد را آورده و جد را با همان عنوان ذکر کرده است: «ابیالفرج عبدالرحمنبن محییالدین یوسفبن الشیخ ابیالفرجبن الجوزی» (همان 13/155.) اما عنوان «ابوالفرجبن الجوزی» برای ابنجوزی دوم نیامده است؛ حتی در کتاب الحوادثالجامعه هم که نام او هفده بار آمده و قبلاً ذکر شد، این عنوان به این صورت و بدون ذکر نام (عبدالرحمن یا جمالالدین) در مورد او بکار نرفته است. اصل در نام ابنجوزی دوم «جمالالدین عبدالرحمنبن جوزی» بوده است؛ چنان که در موارد هفده گانهای که از الحوادثالجامعه هم نقل شد در همۀ آنها ـ به جز مورد سیزدهم ـ یا «جمالالدین» وجود دارد یا «عبدالرحمن» یا هر دو، و گاهی صفت «المحتسب» هم برای او آمده است. اما هیچ یک از این هفده مورد به صورت «ابوالفرجبن الجوزی» نیست. حال نظر به این که ابنجوزی اول قبل از ابنجوزی دوم بوده و قبل از وی با این نام شناخته شده است، اگر عنوان «ابوالفرجبن جوزی» در جایی ذکر شود، و هیچ قرینه و نامی همراه آن نباشد که بر ابنجوزی دوم دلالت کند (مانند حکایت گلستان)، طبیعی است که هر کسی آن را ابنجوزی اول بداند؛ دلیلش هم این است که جد قبل از نوه بوده و قبل از وی به این عنوان شناخته شده و این عنوان برای وی تبدیل به یک اسم علم شده است. ولی اگر کسی بخواهد آن را ابنجوزی دوم بداند توجیهی برای این کار وجود ندارد؛ زیرا ابنجوزی دوم به این نام شناخته نشده و این عنوان برای او به صورت یک اسم علم درنیامده است و وی مدتها بعد از جدش بوده و در مقایسه با جدش شهرت و معروفیت چندانی نداشته است. سعدی مسلماً ابنجوزی اول را خوب میشناخته است؛ حال یا او را از نزدیک دیده و در حضورش بوده یا از طریق نوهاش (اگر فرض بر این باشد که ابنجوزی مذکور در گلستان همان ابنجوزی دوم است.) و نیز از طریق معروفیت و کتابهایی که داشته با او آشنا بوده است. اما اگر ابنجوزی اول را دیده بوده و تحت تربیت او قرار گرفته بوده باشد، الزامی وجود ندارد که ابنجوزی دوم را هم حتماً شناخته بوده باشد؛ به عبارت دیگر این احتمال وجود دارد که سعدی ابنجوزی دوم را حتی نشناخته بوده باشد هم. ولی ما فرض را بر این میگذاریم که سعدی هر دو ابنجوزی را میشناخته است. حال اگر تصور کنیم که ابنجوزی مذکور در حکایت گلستان همان ابنجوزی دوم است، نمیتوانیم قانع شویم که چرا سعدی عنوان «ابوالفرجبن الجوزی» را (که برای ابنجوزی دوم به کار نرفته و خاص ابنجوزی اول بوده)، بدون هیچ دلیلی و بدون ذکر نامی یا قرینهای که دال بر ابنجوزی دوم باشد؛ برای وی بکار برده است؛ علی رغم آن که هر دو ابنجوزی را میشناخته و میدانسته که اولی بسیار معروف بوده و این عنوان عموماً برا ی او بکار میرود؟!
نتیجه شواهد و اشارات تاریخی و قرائن موجود در حکایت نوزدهم از باب دوم گلستان نشان میدهد که منظور سعدی از «ابوالفرجبن جوزی» همان ابنجوزی اول است و نه ابنجوزی دوم چراکه مشابهتی ـ به جز نام ـ بین شخصیت ابنجوزی دوم و توصیفات آمده در گلستان در مورد ابنجوزی وجود ندارد. بنابر دلائلی که ذکر شد به این نتیجه میرسیم که تولد سعدی در اوایل قرن هفتم نبوده بلکه به نظر میرسد در ربع آخر قرن ششم بوده باشد. هر چند در این صورت سن سعدی بالا میرود، ولی مانعی برای قبول آن وجود ندارد. نمیشود به علت یک امر ظنی و اثبات نشده از قبول یک واقعیت موجود امتناع کرد. به عبارت دیگر نمیشود به سبب بعید دانستن عمر طولانی برای سعدی، بدون هیچ دلیلی، اشارات آمده در آثار او را به گونهای توجیه و تفسیر کرد که با واقعیت موجود در آن آثار همخوانی نداشته باشد. ما نه دلیلی داریم برای این که نشان دهد ابنجوزی مذکور ابنجوزی دوم است، و نه سنخیت و تناسبی ـ غیر از یک نوع همزمانی ـ میتوان بین سعدی و ابنجوزی دوم یافت.
پی نوشتها 1- برخی از محققان کسان دیگری را به عنوان ابنجوزی مد نظر سعدی معرفی کردهاند. شادروان دکتر خزائلی وی را همان «سبط ابنجوزی» میداند که نوۀ دختری ابنجوزی بوده است (← خزائلی، 1366: 371). اما کنیۀ «سبط ابنجوزی»، «ابوالفرج» نبوده است و خود دکتر خزائلی همان جا میگوید که کنیۀ وی «ابوالمظفر» بوده است. استاد محیط طباطبایی (←حسن لی، 1380: 421) ابوالفرج مذکور در گلستان را فردی در شام دانسته به نام: «الناصح ابوالفرج عبدالرحمنبن نجمالدین عبدالوهاببن شیخ ابوالفرج الجوزی». اما همان طور که در این نام میبینیم نه نام آن شخص «ابوالفرجبن جوزی» است و نه نام جدش. 2- اگر دلیلی برای اثبات عمر طولانی سعدی وجود نداشته باشد، دلیلی هم برای نفی آن وجود ندارد. 3- آقای «ضیاء موحد» هم در کتاب «سعدی» به این مسأله که برای ابنجوزی جملۀ «رحمةالله علیه» آمده است اشاره کردهاند (← همان: 532). 4- شافعیان هم مانند دیگر مذاهب اهل سنت، در مدرسۀ مستنصریه یک مدرس داشتند که اولین آنها «ابو عبدالله محمدبن یحییبن فضلان» بود که در سال 631 به عنوان مدرس شافعیان تعیین شد (← ابن فوطی، 1424: 64 ؛ ابن کثیر: 13/134 «ذیل حوادث 631»). 5- «استاذالدار» به کسی گفته میشده که مسئولیت رسیدگی به هزینههای کاخ خلیفه عباسی (دارالخلافه) و همچنین امور مربوط به دودمان عباسیِ ساکن دارالخلافه را به عهده داشته است. 6- مثلاً ذَهَبی در کتاب «العبر» در اشاره به مرگ یوسف و پسرانش میگوید: «و محییالدین ابن الجوزی الصاحبالعلامة سفیرالخلافة ابوالمحاسن یوسف ابنالشیخ أبیالفرج... ضُربت عُنُقُه هو و أولاده تاجُالدین و المحتسب جمالُالدین و شرفُالدین فی صفر» (ذَهَبی، 1405: 3/285). 7- وی بیشتر به «استاذالدار» و «سفیرالخلافه» نام برده شده است. | ||||||||||
مراجع | ||||||||||
| ||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,599 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 486 |