تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,974,855 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,996,811 |
تبیین تشدیدزدایی از پایانۀ مشدّد وامواژههای عربی در چارچوب نظریۀ بهینگی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نشریه پژوهش های زبان شناسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 2، دوره 7، شماره 1 - شماره پیاپی 12، فروردین 1394، صفحه 17-30 اصل مقاله (373.94 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بشیر جم* | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار گروه مترجمی زبان انگلیسی، دانشگاه شهرکرد، ایران | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
واژههایی در زبان عربی وجود دارند که پایانۀ هجایشان دارای همخوان مشدّد است. این واژهها وارد زبان فارسی شدهاند. ولی از آنجا که در زبان فارسی وجود همخوان مشدّد در پایانۀ مجاز نیست، این پایانهها از حالت مشدّد به غیرمشدّد یا ساده تبدیل شدهاند. این فرایند، تشدیدزداییِ پایانه نامیده میشود. هدف این پژوهشِ تحلیلی، تبیین این فرایند در چارچوب نظریۀ بهینگی (پرینس و اسمولنسکی، 1993/2004) است. نخست، تشدید و گونههای آن تعریف میشود تا بر آن اساس بتوان تشدیدزدایی را مورد تحلیل قرار داد. سپس، استدلال میشود که این واژهها در درونداد مشدّدند و از توالی دو همخوان یکسان تشکیل شدهاند، نه یک همخوان کشیده. در تحلیل فرایندهای مربوط به تشدید و تشدیدزدایی، معمولاً واجشناسانِ نظریۀ بهینگی از نظریۀ مورایی یا نظریۀ ایکس بهره میگیرند. در این پژوهش استدلال میشود که نظریۀ مورایی برای تبیین فرایند تشدیدزداییِ پایانه در زبان فارسی کارایی لازم را ندارد و هرچند نظریۀ ایکس کارآمدتر است، دچار یک نارسایی است. بدین منظور این واژهها در سه بافت مورد تحلیل قرار میگیرند؛ در حالت مجزّا و در بافتهایی که نخستین واجِ تکواژ یا واژهای که در پی آنها میآید یک همخوان یا یک واکه باشد. محدودیتهایی که عامل رخداد تشدیدزداییِ پایانه در هر گروه هستند در قالب رتبه بندی ارائه میشوند. هدف دستیابی به یک رتبهبندیِ دربرگیرندۀ نهایی است که قابلیت تبیین تشدیدزداییِ پایانه در هر سه بافت را داشته باشد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
تشدیدزدایی؛ تشدید؛ همخوان مشدّد؛ کشش همخوان؛ نظریۀ بهینگی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. مقدمه هدف این پژوهش تبیین فرایند تشدیدزدایی[1] از پایانۀ مشدّد وامواژههای عربیدر چارچوب نظریۀ بهینگی[2] (پرینس[3]و اسمولنسکی[4]، 1993/2004) است. این پژوهش از دو بخش اصلی تشکیل شده است. در بخش نخست به سه جایگاهی که به طور زبانگذر تشدید در آنها وجود دارد، پرداخته میشود. سپس به تعریفهای ارائه شده برای تشدید پرداخته میشود. در بخش دوّم تشدیدزداییِ پایانه در سه بافت مورد تحلیل قرار میگیرد. ابتدا پیرامون ماهیت دروندادِ واژهها بحث میشود. سپس کارایی نظریههای مورایی و ایکس در تبیین این فرایند مورد نقد و بررسی قرار میگیرد. سرانجام فرایند تشدیدزداییِ پایانه در هر سه بافت با توجه به محدودیتهایی که در قالب رتبهبندی محدودیتهای عامل رخداد این فرایند هستند مورد تحلیل قرار میگیرد. پرسش اصلی این تحقیق این است که چه محدودیتهایی باعث رخداد فرایند تشدیدزدایی از پایانۀ وامواژههای عربی شده است. روش پژوهش در این مقاله به صورت تحلیلی است.
1-1. جایگاههای تشدید بطور زبانگذر تشدید در سه جایگاه وجود دارد: در آغازه و پایانۀ هجا و در مرز دو هجا. دو مورد اوّل تشدید تکهجایی، و مورد سوّم تشدید دوهجایی یا میانواکهای نامیده میشوند. بازنماییهای خطّی و خودواحد آغازۀ مشدّد از زبان تروکی[5]، و پایانۀ مشدّد و تشدید دو هجایی از زبان عربی به ترتیب در (1- الف)، (1- ب) و (1- ج) نشان داده شدهاند: (1- الف) « بسته» /f:it/ (1- ب) «عمو»/¶amm/ (1- ج) « آموخت» /"¶al.lam/
2-1. تعریف تشدید در واجشناسی تشدید، متشکّل از یک همخوان کشیده یا توالی دو همخوان یکسان تعریف میشود (دیویس[6]، 2011). یکی از چالشهای واجشناسی ارائۀ یک تعریف جامع و زبانگذر برای «تشدید» است. دلیل این چالش، انواع متفاوت تشدید در زبانهاست. «کشش همخوان» به این صورت تعریف میشود: کشیدگی یک همخوان که به علّت طولانی شدن مرحلۀ گیرش آن همخوان ایجاد میگردد. برای نمونه سه مرحلۀ گرایش، گیرش و رهشِ همخوان /d/ بصورت کشیده یا مشدّد [d:] و ساده یا غیرمشدّد [d] در شکلهای زیر نشان داده شده است:
(2- الف) - همخوان کشیده [d:]
رهش گیرش (طولانی) گرایش (2- ب) - همخوان ساده [d]
رهش گیرش گرایش
چالش تعریف تشدید، بیشتر به نوع دوهجایی مربوط میشود که آیا باید آن را یک همخوان کشیده یا توالی دو همخوان یکسان به شمار آورد؟ دلاتر[7] (1971، به نقل از ابوعباس و همکاران 2011) بیان میکند که همخوانهای مشدّد با همخوانهای کشیده تفاوت دارند. او تشدید را متشکّل از دو همخوان یکسان که در اثر فرایند تولید مجدّد در دو مرحله ایجاد شدهاند، تعریف میکند. بگونهای که همخوان اوّل در جایگاه پایانۀ هجای سمت چپ و همخوان دوّم در آغازۀ هجای سمت راست قرار دارد. ولی همخوان کشیده تنها از یک واج تشکیل شده است. کتفورد[8] (2004: 110) و کریستال[9] (2003: 149) نیز تشدید را توالی دو همخوان یکسان میدانند. البته مثالهایی که اینان آوردهاند همگی از نوع تشدید دو هجایی است. ثمره (1364: 46-45) نیز تشدید در زبان فارسی را که در مرز دو هجا وجود دارد متشکّل از دو همخوان یکسان میداند. به این صورت که مرحلۀ آمادگی یک همخوان و مرحلۀ انجام همخوان دیگر در هم ادغام میشود. در نتیجه، مرحلۀ گیرش این دو همخوان به هم میپیوندد و به یک گیرش طولانی که معمولاً حاصل جمع دو گیرش است تبدیل میشود. وی بیان میدارد که این پدیده، «تولید ناقص» نامیده میشود؛ زیرا به لحاظ تولیدی این دو همخوان با تولید ناقص به وجود آمدهاند. ثمره نظر بعضی از زبانشناسان را مبنی بر این که این پدیده «کشش یک همخوان» است، رد میکند. او با مطرح کردن واژهای مانند « لپّه» [lap."pe] بعنوان نمونه، بیان میدارد: پهلوی هم قرار گرفتن دو همخوان یکسان در زبان فارسی همیشه در محل اتصال دو هجاست نه در یک هجا. با در نظر گرفتن ساختمان هجایی فارسی در صورت پذیرش نظر فوق، باید تصوّر کنیم که یک همخوان واحد به دو پاره تقسیم شده که پارۀ اوّل به هجای اوّل و پارۀ دوّم به هجای دوّم تعلق گرفته است. پیامد این تصوّر این است که چون میتوان بین دو هجای یک واژه مکث کرد، پس میتوان در طی تولید یک عنصر واحد مکث کرد و این چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی غیرممکن است. در واژهای مانند «لپّه» [lap."pe] هجای دوّم، یعنی ["pe] حامل تکیه است. با این وضع چگونه میتوان تصوّر کرد که یک آوای واحد هم حامل تکیه باشد و هم نباشد؟ زیرا [p]ی اوّل در هجای [lap] حامل تکیه نیست. پس براساس دلاتر، کتفورد، کریستال و ثمره بازنمایی تشدیدِ دو هجایی بصورت زیر است: (3) X X
C C ولی در واجشناسی خودواحد همخوانهای مشدّد تکهجایی و دوهجایی یک همخوان کشیده در نظر گرفته میشوند که با دو جایگاه زمانمند (x- slot) پیوند دارد (مک کارتی[10]، 1979 و لبن[11] (1980). بر این اساس بازنمایی خودواحدِ همخوانهای مشدّد بازنمایی (3) نیست، بلکه بازنمایی (4) است: (4) X X
C: البته بازنمایی (3) برای تشدید عارضی که در زیر ساخت شامل توالی دو همخوان است، به کار میرود. طبق تعریف کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 335-334) تشدید عارضی در محل اتصال دو تکواژ یا بین دو واژۀ مستقل یا در اثر همگونی کامل به وجود میآید. بر اساس نظر نگارندۀ این پژوهش، در تشدید دو هجایی یا میان واکهای یک همخوانِ خاص، بدون این که واج دیگری مابین آن قرار بگیرد، در مرز دو هجا تکرار میشود. در این فرایند رخداد اوّل همخوانِ تکرار شده در پایانۀ هجای سمت چپ و رخداد دوّم آن در آغازۀ هجای سمت راست قرار دارد. نبود مرحلههای انجام و آمادگی به ترتیب در رخداد اوّل همخوان و رخداد دوّم آن باعث پیوند مرحلۀ گیرش رخداد اوّل همخوان به مرحلۀ گیرش رخداد دوّم آن و نتیجتاً کشش شده است. از این رو، «تشدید دو هجایی»به این صورت تعریف میشود: «کشش همخوان» که از پیوند دو گیرش یک همخوان مکرّر در مرز دو هجا ناشی میگردد. پیوند مرحلۀ گیرش رخداد اوّل همخوان [p] به مرحلۀ گیرش رخداد دوّم آن در همخوان مشدّد [p.p] در شکل زیر نشان داده شده است: (5)
انجام رخداد دوم. گیرش رخداد دوم. نقطۀ پیوند. گیرش رخداد اول. آمادگی رخداد اوّل
واجشناسی خطی SPE (چامسکی و هله 1968) با استفاده از مشخّصۀ [+کشیده] همخوانهای مشدّد را از همخوانهای غیرمشدّد متمایز میکند. همچنین، لدِفوگد[12] و مدیسن[13] (1996: 92-91) و بال[14] و رهیلی[15] (1999) تصریح میکنند که خواه همخوانهای مشدّد در دو مرحله تولید شوند، خواه با دو جایگاه زمانمند پیوند داشته باشند، زبانشناسان متّفق القولند که در هر دو حالت آنها همخوانهای کشیدهای هستند که در تقابل با همخوانهای تک (غیرمشدد) قرار دارند. لدِفوگد (1971)، مککارتی (1979)، و لبن (1980) نیز همخوانهای مشدّد را همخوانهای کشیده میدانند. از نظر اینان، بازنمایی خودواحد همخوانهای مشدّد همان بازنمایی (4) است، نه بازنمایی (3)؛ یعنی یک همخوان که با دو جایگاه زمانمند پیوند دارد. طبق گزارش لدِفوگد و مدیسن (1996: 91-92) در زبانهای گوناگون انسدادیهای مشدّد یک و نیم تا سه برابر کشیدهتر از گونۀ غیرمشدّد خود هستند. بر این اساس، بلحاظ آواشناختی، همخوان مشدّد یک همخوان کشیده است.
2. تجزیه و تحلیل دادهها واژههای بسیاری از زبان عربی وارد زبان فارسی شدهاند. در این میان گروهی هستند که به لحاظ تلفّظ با سایر وامواژههای عربی تفاوت دارند. برای نمونه میتوان به واژههای حس، خط، رَب، سد، حق، سم و شک اشاره کرد. البته این واژهها در حالت مجزّا (6- الف) و همچنین در بافتی که نخستین واجِ تکواژ یا واژهای که در پی آنها میآید یک همخوان باشد (6- ب)، تفاوتی با سایر واژهها ندارند: (6- ب) (6- الف)
تفاوت این واژهها با واژههای دیگر در بافتی آشکار میشود که نخستین واجِ تکواژ یا واژهای که در پی آنها میآید یک واکه باشد(6- ج). در این بافت این واژهها مشدّد هستند: (6- ج)
دلیل مشدّد بودن این واژهها در این بافت با استدلال زیر مشخص خواهد شد. طبق نظریۀ بهینگی محدودیت ONSET ایجاب میکند که هجاها دارای آغازه باشند. این محدودیت در زبان فارسی رتبۀ بالایی دارد؛ زیرا وجود آغازه در این زبان الزامی است. اگر آغازۀ یک تکواژ یا واژه در درونداد تهی باشد، یک همخوان باید آن را در برونداد پر کند. اگر آن تکواژ یا واژه در حالت مجزّا باشد یا پیش از آن، تکواژ یا واژۀ دیگری وجود نداشته باشد، بست چاکنایی این نقش را بر عهده دارد: (7) /V(C)(C)/ → [?V(C)(C)] امّا اگر پیش از آن، تکواژ یا واژۀ دیگری وجود داشته باشد که به همخوان ختم شود، آن همخوان طیّ فرایند «هجابندی مجدد[16]» از پایانۀ هجای آن تکواژ یا واژۀ جدا شده و در آغازۀ تهی واکه قرار میگیرد. انتقال یک همخوان از یک هجا به هجای مجاور «هجابندی مجدد» نامیده میشود: (8) /CVCi+ V(C)(C)/ → [CV. CiV(C)(C)] همان گونه که آشکار است، جابجایی همخوان /Ci/ به آغازۀ تهی هجای سمت راست موجب تهی شدن پایانۀ هجای سمت چپ شده است. ولی در واژههای (6- ج) همان همخوانِ موجود در پایانۀ واژۀ ماقبل در آغازۀ تهی تکواژ بعدی قرار گرفته است، بدون این که پایانۀ واژۀ ماقبل تهی شود. پس دلیل مشدّد بودن این واژهها در این بافت تکرار همخوان پایانه در آغازۀ هجای بعدی است: (9) / CVCi+V / → [CVCi. CiV] برای نمونه، در واژۀ «حسّی» [hes.si] همخوان [s] در آغازۀ هجای بعدی نیز تکرار شده است. رخداد این فرایند حاکی از این واقعیت است که این واژهها که در عربی از نوع مشدّد تک هجایی واژه پایانی هستند، در زبان فارسی نیز در درونداد مشدّدند. بیجنخان (1384: 204- 198) وکرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 325- 323) نیز استدلالهای دیگری در اثبات مشدّد بودن این واژهها ارائه کردهاند. وجه مشترک نمونههای (6- الف)، (6-ب) و (6- ج) این است که در همۀ آنها همخوان مشدّد پایانه حالت مشدّد خود را در برونداد از دست داده است. در واقع پایانۀ آنها دچار فرایند تشدیدزدایی شده است. این حاکی از این واقعیت است که در زبان فارسی یک محدودیت نشانداری وجود دارد که مانع وجود همخوان مشدّد در جایگاه پایانه میشود. این محدودیت با الگوگیری از محدودیت [17]*COMPLEXCODA به شکل زیر صورتبندی میشود: (10) *GEMINATECODA 1- 2. تعیین درونداد تعیین صورت دروندادی یا بازنمایی زیرساختی همواره یکی از چالشهای علم واجشناسی بوده است. در واقع ارائه تحلیلهای واجشناختی مستلزم این است که اوّل صورت دروندادی تعیین شود. ازاینرو، ابتدا باید مشخّص شود که بازنمایی زیرساختی این واژههای مشدّد متشکّل از یک همخوان کشیده به صورت/CVC:/ یا توالی دو همخوان یکسان به صورت /CVCiCi/ است. بیجنخان (1384: 204- 198) و کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 325- 323) به ترتیب در چارچوب نظریۀ بهینگی و واجشناسی خودواحد این دادهها را مورد تحلیل قرار داده و صورت دروندادی یا زیرساختی این واژههای مشدّد را متشکّل از یک همخوان کشیده/CVC:/ در نظر نگرفتهاند، بلکه آن را توالی دو همخوان یکسان /CVCiCi/ به شمار آوردهاند:
(11)
بر اساس کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 325) تعیین بازنمایی زیرساختی این واژهها با تکیه بر شواهد تصریفی امکان پذیر است. این نوع ریشهها در زبان عربی « مضاعف» نامیده میشوند؛ یعنی همخوان دوّم آنها تکرار شده است. وجود توالی دو همخوان یکسان در این واژههای مشدّد زمانی بروشنی مشخّص میشود که ریشۀ سه همخوانی عربی در مشتقّات دیگر نیز مورد ملاحظه قرار بگیرد. این واژهها در زبان عربی، در ساختهای تصریفی مختلف نشاندهندۀ دو همخوان یکسان هستند. مانند: «حق، تحقیق، حقیقت، حقایق»، « حس، محسوس» ، « سم، سموم، مسموم»، «خط، خطوط»، « شک، تشکیک». این واژهها در زبان عربی مصدر و بر وزن «فَعل یا فِعل» هستند که حضور سه همخوان را در ریشۀ ثلاثی فعل نشان میدهند و در شکلهای تصریفی همراه با درج واکه در بین همخوانها در وزنهای متفاوت حضور دارند. تعیین صورت زیرساختی باید در تمام ساختهای اشتقاقی با هر تعداد هجا صدق کند. بنابراین، بر اساس تحلیل بیجنخان (1384: 204- 198) وکرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 325- 323)آخرین همخوان در بروندادِ نمونههای (6- الف) و (6- ب) حذف شده و در نمونههای (6- ج) به آغازۀ تهی تکواژ یا واژۀ سمت چپ منتقل شده است. بر این اساس، آنچه در نمونههای (6- الف) و (6- ب) رخ داده کوتاهشدگی یک همخوان کشیده نیست، بلکه حذف است. در نمونههای (6-ج) نیز یکی از دو همخوان یکسان به آغازۀ تهی تکواژ یا واژۀ بعدی منتقل شده است. برای نمونه [hes] و[hes.ar] حاصل حذف رخداد دوّم همخوان/s/، و [hes.si] نتیجۀ انتقال این همخوان به آغازۀ تهی تکواژ /i/ میباشد.
2-2.نظریۀبهینگی نظریۀ بهینگی در تحلیل فرایندهایی مانند تشدید و کشش جبرانی معمولاً از نظریۀ مورایی یا نظریۀ ایکس بهره میگیرد (جم، 1388: 119). در این بخش امکان بهرهگیری از این دو نظریه در تحلیل فرایندهای پژوهش حاضر مورد بررسی قرار میگیرد. رایجترین رویکرد در تحلیل فرایند تشدید نظریه مورایی است (دیویس، 2011). این نظریه را اولین بار هایمن[18] (1985) مطرح کرد. سپس هیز[19] (1989) و مک کارتی و پرینس (1986) و بسیاری دیگر از واجشناسان در پژوهشهای خود، این نظریه را مطرح کردند و تغییر و تعدیلهایی نیز در آن به وجود آوردند. در پژوهشهای نظریۀ بهینگی نیز بیشتر از نظریۀ مورایی بهره گرفته میشود. مورا (µ) به عنوان واحد وزن هجا، یک سازه است که واسط بین لایۀ هجا و لایۀ واجی میباشد. واحدهایی میتوانند در لایۀ واجی به موراها متصل شوند که حامل وزن واجی باشند. بر اساس تحلیل هیز (1989) همخوان مشدّد بطور زیرساختی یک همخوان است که با یک مورا پیوند دارد. ولی یک همخوان غیرمشدّد (ساده) با هیچ مورایی پیوند ندارد. بدین ترتیب، یک همخوان مشدّد، مورایی و دارای وزن (سنگین) است، ولی یک همخوان غیرمشدّد فاقد وزن میباشد. بازنماییهای همخوانهای مشدّد و غیرمشدّد به ترتیب در (12- الف) و (12- ب) نشان داده شدهاند: (12- الف) µ (13- ب) C C: همان گونه که آشکار است، همخوان مشدّد یک واحد واجی محسوب میشود که یک مورا دارد. افزون بر این که اغلب واجشناسان آغازه را مورایی به شمار نمیآورند. این ویژگیهای نظریۀ مورایی بهرهگیری از این نظریه را در تحلیل فرایندهای پژوهش حاضر با سه چالش روبرو میکنند: الف- از آنجا که همخوان مشدّد فقط یک مورا دارد، فرایند تشدیدزدایی موجب حذف تک مورای آن میشود و در نتیجه پایانههای تشدیدزدایی شده (غیرمشدد) در واژههای این پژوهش باید فاقد مورا باشند. ولی بر اساس کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 143) پایانههای غیرمشدّد در زبان فارسی نیز مورایی هستند. زیرا اگر پایانه مورایی نبود، حذف آن موجب رخداد فرایند کشش جبرانی در این زبان نمیشد. اگر بپذیریم که پایانۀ غیرمشدّد در زبان فارسی نیز یک مورا دارد، آنگاه با یک تناقض روبهرو میشویم؛ چگونه میشود پایانۀ مشدّد و غیرمشدّد هر کدام فقط یک مورا داشته باشند؟ این تناقض مانند این است که بگوییم وزن یک شیء با وزن دو برابرِ خودش یکسان است! آیا ایراد از نظریۀ مورایی است؟ در این نظریه واکههای کشیده دومورایی به شمار میروند. اگر همخوانهای مشدّد هم مانند واکههای کشیده دومورایی به شمار میرفتند، این مشکل حل میشد و نتیجتاً با رخداد فرایند تشدیدزدایی یکی از دو مورا حذف میشد. ولی طبق جستجوی نگارنده، در تمام پژوهشها برای همخوانهای مشدّد فقط یک مورا در نظر گرفته شده است. البته طبق اصل «وزن برابر برای پایانهها» (Principle of Equal Weight for Codas) که ترانل[20] (1991) مطرح کرده است، رفتار پایانههای مشدّد و غیرمشدّد باید همیشه یکسان باشد. به بیانی روشنتر، اگر در زبانی پایانههای غیرمشدّد سنگین هستند، پس پایانههای مشدّد نیز باید سنگین باشند. و برعکس، اگر در زبانی پایانههای غیرمشدّد سبک هستند، پس پایانههای مشدّد نیز باید سبک باشند. لازم به ذکر است به دلیل نبود پایانۀ مشدّد در زبان فارسی نمیتوان در حل این مشکل به این اصل استناد کرد. توپینتزی[21] (2008) نیز بیان میکند که اگر این اصل درست باشد، مشکلاتی را برای نظریۀ مورایی ایجاد میکند. ب- مشکل دیگر بر میگردد به مورایی بودن یا نبودن آغازه؛ به اعتقاد اکثر واجشناسان آغازۀ هجا فاقد وزن (مورا) است. ولی دیویس (1999) با پیروی از هیز (1989) پیشنهاد میکند که همخوانهای مشدّدی که در ابتدای واژه قرار دارند نیز مورایی هستند، امّا آغازۀ هجا مورایی نیست. امّا توپینتزی (2008) بیان میکند که همخوانهای مشدّدی که در ابتدای واژه قرار دارند نظریۀ مورایی را که آغازه را فاقد مورا در نظر میگیرد، دچار مشکل کردهاند. او پیشنهاد میکند که برای حل این مشکل باید این فرضیه را که "آغازه مورایی نیست"، کنار گذاشت و آغازۀ مشدّد را چه در ابتدا و چه در میان واژه مورایی قلمداد کرد. بازنماییهای پیشنهادی دیویس و توپینتزی به ترتیب در (13- الف) و (13- ب) نشان داده شدهاند: (13- الف) (13- ب) σ σ
µ µ µ µ
V C: V C: بر این اساس، بازنماییهای همخوانهای مشدّد در میان و انتهای واژه به ترتیب در (14- الف) و (14- ب) نشان داده شدهاند: (14- الف) (15- ب) σ σ σ
µ µ µ µ µ
V C: V C C: V C کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 238) نیز استدلال میکند که در زبان فارسی آغازه مورایی است. حتی با پذیرش نظر کامبوزیا، در تحلیل واژههای (6-ج) مشکل دیگری وجود خواهد داشت که باز به تکمورایی بودن همخوان مشدّد برمیگردد. همان گونه که پیشتر بیان شد، مثلاً، در تبدیل /ss/ به [s.s] در [hes."si] رخداد دوّم همخوان /s/ به آغازۀ تهیِ هجای بعدی منتقل میشود. اینک این پرسش پیش میآید که تکلیف آن تک مورای پایانه چه خواهد شد؟ آیا در پایانه میماند یا به آغازۀ هجای بعدی منتقل میشود؟ یا این که با دو خطِ پیوند بین پایانه و آغازۀ هجای بعدی تقسیم میشود؟ پ- با محسوب شدن همخوان مشدّد بعنوان یکواحد واجی در این نظریه، هیچ گونه تمایزی بین مشدّدهایی که شامل یک همخوان کشیده هستند و مشدّدهایی که از توالی دو همخوان یکسان تشکیل شدهاند، وجود ندارد. این در حالی است که پژوهش حاضر مبتنی بر وجود توالی دو همخوان یکسان در درونداد واژههای مشدّد عربی است. این سه چالش باعث میشود که در تحلیل تشدیدزداییاز پایانه نتوان از نظریۀ مورایی بهره گرفت. امّا در نظریه ایکس از جایگاه زمانمند استفاده میشود؛واکههای کشیده و همخوانهای مشدّد با دو جایگاه زمانمند و همخوانهای غیرمشدّد و واکههای کوتاه با یک جایگاه زمانمند پیوند دارند. برخی از واجشناسان نظریه مورایی را بعلّت نارساییهای آن در تحلیل تشدید کنار گذاشته و از نظریه ایکس استفاده میکنند. هیوم[22] و دیگران (1997) اظهار میدارند که در زبانی به نام «لتی»[23] که در کشور تیمور شرقی به کار میرود، همخوانهای مشدّد مورایی نیستند. بنابراین، بهترین شیوه برای تحلیل آن استفاده از نظریۀ ایکس است. بر اساس نظر سِلکِرک[24] (1990) و ترانل (1991) همخوانهای مشدّد در درون داد مورایی نیستند، بلکه کشیده هستند. همچنین، ترانل با تایید وجود همخوانهای مشدّد غیرمورایی در برخی زبانها بیان میکند که استفاده از نظریۀ مورایی به بهای کنار گذاشتن نظریۀ ایکس کار ناپخته و ناسنجیدهای بوده است. کیم[25] (2002) نیز بیان میکند که در زبان کرهای همخوانهای مشدّد چه در درونداد و چه در برونداد فاقد مورا هستند. از این رو، برای تحلیل تشدید در این زبان باید از نظریۀ ایکس بهره جست. وی حتّی کاربرد نظریۀ مورایی برای تحلیل تشدید را رد میکند. زیرا به عقیدۀ او مورا واحد وزن است، نه واحد کشش. کرد زعفرانلوکامبوزیا (1385: 353- 326) نیز در تحلیل تشدید در زبان فارسی و کرد زعفرانلوکامبوزیا و تاج آبادی (1391) در تحلیل تشدیدزدایی در زبان فارسی و چند گویش ایرانی از نظریۀ ایکس استفاده کردهاند. البته اینان به دلایل عدم به کارگیری نظریۀ مورایی در تحلیلشان اشارهای نکردهاند. با این وجود، نظریۀ ایکس دچار یک نارسایی است؛ این نظریه قادر نیست مشدّدهای متشکّل از توالی دو همخوان یکسان (CVCiCi)را از مشدّدهای متشکّل از یک همخوان کشیده (CVC:) در لایۀ واج متمایز کند. زیرا هر دو نوع مشدّد در لایۀ واج یک واحد واجی محسوب میشوند. البته این نارسایی به مشدّدهای متشکّل از توالی دو همخوان یکسان مربوط میشود، زیرا مشدّدهای متشکّل از یک همخوان کشیده در پایانه با قرار دادن علامت کشش [:] به صورت (15- الف) نشان داده میشوند. در نظریۀ ایکس امکان قرار دادن CiCiبه جای C: به صورت (15-ب) وجود ندارد: بنابراین، از آنجا که پژوهش حاضر مبتنی بر وجود توالی دو همخوان یکسان در درونداد واژههای مشدّد عربی است. این نارسایی باعث میشود که در تحلیل تشدیدزدایی از پایانه نتوان از نظریۀ ایکس نیز بهره گرفت. بمنظور تحلیل تشدیدزدایی از پایانه، نخست واژههای (6- الف) که به دلیل مجزّا بودن سادهترند مورد تحلیل قرار میگیرند. سپس به واژههای (6-ب) و (6- ج) که بترتیب تحلیل پیچیدهتری دارند پرداخته میشود. هدف دستیابی به یک رتبه بندی دربرگیرندۀ نهایی است که قابلیت تبیین هر سه دسته از نمونهها را داشته باشد. همان گونه که پیشتر بیان شد، محدودیت نشان داری *GEMINATECODA عامل رخداد فرایند تشدیدزدایی از پایانه است. البته لازم به ذکر است که بیجنخان (1384: 204- 198) حذف آخرین همخوان در نمونههای (6-الف) و (6-ب) و انتقال آن در نمونههای (6-ج) به آغازۀ تهی تکواژ یا واژۀ سمت چپ را نوعی ناهمگونی[26] به شمار آورده است. از این رو، وی رخداد این فرایند را با استفاده از محدودیت «اصل مرز اجباری[27]» تحلیل کرده است[28]. محدودیت پایایی ضد حذفِ MAX (مک کارتی و پرینس 1995) که هر گونه حذفی را در برون داد جریمه میکند، در برابر محدودیت نشان داری *GEMINATECODA قرار دارد. رتبه بندی (16) تبیین کنندۀ فرایند تشدیدزدایی از پایانه در واژههای (6- الف) است: (16) *GEMINATECODA >> MAX فرایند تشدیدزداییِ پایانه در واژههای (6- الف) در تابلوی (1) تحلیل شده است: تابلوی (1)
همان گونه که در تابلوی (1) آشکار است، گزینۀ پایای (b) بدلیل داشتن همخوان مشدّد در پایانه محدودیت نشان داری مسلّط *GEMINATECODA را نقض کرده است. ولی گزینۀ (a) که فاقد همخوان مشدّد است، آن را رعایت کرده و بعنوان برون داد بهینه برگزیده میشود. در تابلوی (2) نمونههای (6- ب) بررسی شدهاند. بعلّت عدم انطباق لبههای چپ یا راست هجاها با لبههای چپ یا راست تکواژها/ واژهها در برخی گزینهها، باید محدودیتهای ALIGN-R و ALIGN-L نیز به رتبهبندی افزوده شوند. این دو محدودیت نشانداری که توسط مک کارتی و پرینس (1993) پیشنهاد شدهاند، از خانوادۀ محدودیتهای «هملبگی[29]» هستند. محدودیت ALIGN-R ایجاب میکند که لبۀ سمت راست هجا بر لبۀ سمت راست تکواژ/ واژه منطبق باشد. محدودیت ALIGN-L نیز ایجاب میکند که لبۀ سمت چپ هجا بر لبۀ سمت چپ تکواژ/ واژه منطبق باشد. بطور کلّی وظیفۀ خانوادۀ محدودیتهای هملبگی حفظ لبههای سمت راست و چپ تکواژها و واژهها در برابر تغییرات واجی و آوایی است. رتبه بندی (17) تبیین کنندۀ تشدیدزدایی از پایانه در واژههای (6- ب) است: *COMPLEXONSET, *GEMINATECODA>> MAX>> ALIGN- R, ALIGN-L
تابلوی (2)
همانگونه که در تابلوی (2) آشکار است، گزینۀ پایای (b) به دلیل داشتن همخوان مشدّد در پایانۀ هجای نخست محدودیت نشانداری مسلط *GEMINATECODA را نقض کرده است. در گزینۀ (c) عضو دوّم همخوان مشدّد به آغازۀ هجای بعدی منتقل شده و بدین ترتیب محدودیت *GEMINATECODA در آن رعایت شده است. ولی این گزینه بدساخت است. زیرا این انتقال موجب تشکیل یک خوشۀ همخوانی در آغازۀ هجای دوّم شده است. در زبان فارسی، وجود خوشۀ همخوانی در آغازۀ هجاها امکان پذیر نیست. علّت این امر بالامرتبه بودن محدودیت نشانداری *COMPLEXONSETاست. همچنین، این انتقال موجب نقض محدودیت نشانداری ALIGN-L نیز شده است. در گزینۀ (d) نیز عضو دوّم همخوان مشدّد به آغازۀ هجای دوّم منتقل شده و در آنجا یک خوشه همخوانی بصورت .tc ایجاد کرده است. همان گونه که پیشتر بیان شد، این انتقال موجب نقض محدودیت*COMPLEXONSET شده است. ضمن این که حذف عضو اوّل همخوان مشدّد نقض محدودیت پایایی ضد حذف MAX را نیز در پی داشته است. افزون بر این، از آنجا که در گزینۀ (d) لبه سمت راستِ هجای Xa. با لبه سمت راستِ واژه «خط» [Xat] و لبه سمت چپِ هجای .tceS با لبه سمت چپِ واژه «کش» [ceS] منطبق نیست، این گزینه هر دو محدودیت هملبگیِ ALIGN-R و ALIGN-L را نقض کرده است. این چهار مورد نقض حاکی از این واقعیت میباشد که گزینۀ (d) بسیار بدساخت است. ولی گزینۀ (a) که فاقد همخوان مشدّد در آغازه یا پایانه است و لبههای سمت راست و چپ واژههایش طی رخداد فرایند تشدیدزدایی از پایانه مصون ماندهاند، به عنوان برونداد بهینه برگزیده میشود. سرانجام در تابلوی (3) نمونههای (6- ج) مورد بررسی قرار گرفتهاند. محدودیت نشانداری ONSET باید به رتبه بندی افزوده شود تا مانع بهینه شدن گزینههای محتوی هجای بدون آغازه شود. طبق این محدودیت که در زبان فارسی رتبه بالایی دارد، هجا باید دارای آغازه باشد. رتبهبندی نهایی (18) تبیینکننده رخداد فرایند تشدیدزدایی از پایانه در همۀ واژههای (6- الف)، (6- ب) و(6- ج) است: (18) رتبهبندی نهایی ALIGN- R, >> MAX >> *COMPLEXONSET, *GEMINATECODA ONSET, ALIGN-L
تابلوی (3)
همانگونه که در تابلوی (3) آشکار است، گزینههای (b) و (c) بدلیل تهی بودنِ آغازۀ هجای دوّمشان محدودیت ONSET را نقض کرده و از رقابت حذف شدهاند. ضمن این که گزینۀ پایای (b) بدلیل داشتن همخوان مشدّد در پایانۀ هجای نخست محدودیت نشانداری *GEMINATECODA را نیز نقض کرده است. سرانجام رقابت بین گزینههای (a) و (d) که سه محدودیت مسلّط را رعایت کردهاند، به محدودیت پایایی ضد حذف MAX کشیده میشود. گزینۀ (d) بعلّت حذف عضو اوّل همخوان مشدّد از این محدودیت تخطّی کرده است. ولی گزینۀ (a) که همۀ واجهایش را حفظ کرده است، بعنوان برونداد بهینه برگزیده میشود. لازم به ذکر است که در گزینۀ (a) لبۀ سمت راستِ هجای Xat. بر لبۀ سمت راستِ واژۀ «خط» [Xat] منطبق است. ولی در گزینۀ (d) لبۀ سمت راستِ هجای Xa. بر لبۀ سمت راستِ واژۀ «خط» [Xat] منطبق نیست. بنابراین، محدودیت هملبگیِ ALIGN-R توسط گزینۀ (a) رعایت ولی توسّط گزینۀ (d) نقض شده است. در ضمن، هر دو گزینه محدودیت هملبگیِ ALIGN-L را نقض کردهاند. زیرا در هر دو گزینه لبۀ سمت چپِ هجای .ti بر لبۀ سمت چپِ پسوند i]- [ منطبق نیست.
3. نتیجه نتایج این پژوهش شامل موارد زیر است: 1- ارائۀ تعریف «تشدید دوهجایی»یا «میانواکهای» بصورت «کشش همخوان» که از پیوند دو گیرش یک همخوان مکرر در مرز دو هجا ناشی میگردد. 2- بیان شد که پایانۀ هجای واژههای مورد بحث در این مقاله در درونداد از توالی دو همخوان یکسان تشکیل شده است. 3- استدلال شد که نظریۀ مورایی برای تبیین فرایند تشدیدزداییِ پایانه کارایی لازم را ندارد. 4. استدلال شد که نظریۀ ایکس دچار یک نارسایی است؛ هرچند برای تبیین فرایند تشدیدزداییِ پایانه کارآمدتر از نظریۀ مورایی است 5- محدودیتهایی که عامل رخداد تشدیدزداییِ پایانه در هر سه گروه (6- الف)، (6- ب) و (6- ج) هستند در قالب رتبهبندی ارائه شدند تا سرانجام به یک رتبهبندیِ دربرگیرندۀ نهایی که قابلیت تبیین تشدیدزداییِ پایانه در هر سه گروه را دارد دست یافتیم. [1] degemination [2] Optimality Theory [3] A. Prince [4] P. Smolensky [5] Trukese [6] S. Davis [7] P. Delattre [8] J. Catford [9] D. Cristal [10] J. McCarthy [11] W. R. Leben [12] P. Ladefoged [13] I. Maddieson [14] M. Ball [15] J. Rahilly [16] resyllabification [17] محدودیت *COMPLEXCODA وجود خوشۀ همخوانی در پایانۀ هجا را مجاز نمیشمارد.
[18] L. M. Hyman [19] B. Hayes [20] B. Tranel [21] N. Topintzi [22] E. Hume [23] Leti [24] E. Selkirk [25] Y .S. Kim [26] dissimilation [27] Obligatory Contour Principle (OCP) [28] «اصل مرز اجباری» توسط لبن (1973) مطرح شد. بر اساس این اصل، دو عنصر واجی یکسان نمیتوانند بی هیچ فاصلهای در مجاورت هم قرار داشته باشند. این اصل با ابداع نظریۀ بهینگی با همان صورت اختصاری ((OCP به یک محدودیت تبدیل شد و در بسیاری از پژوهشها به عنوان محدودیتی که عامل رخداد فرایند ناهمگونی است مورد استفاده قرار گرفت. [29] Edge Alignment، بیجنخان (1384) واژۀ «ترادف» را به عنوان برابرنهادِ alignment به کار برده است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بی جن خان، محمود (1384). واجشناسی : نظریه بهینگی. تهران: سمت ثمره، یدالله (1364). آواشناسی زبان فارسی (آواها و ساخت آوایی هجا). تهران: مرکز نشر دانشگاهی. جم، بشیر (1388). نظریۀ بهینگی و کاربرد آن در تبیینفرایندهای واجی زبان فارسی. رسالۀ دکتری زبانشناسی. دانشگاه تربیت مدرس. کرد زعفرانلو کامبوزیا، عالیه (1385). واجشناسی : رویکردهای قاعده بنیاد. تهران: سمت. کرد زعفرانلو کامبوزیا، عالیه و تاج آبادی، فرزانه (1391). مقایسۀ مشدّد سازی و تشدیدزدایی در زبان فارسی و گویشهای ایرانی. پژوهشهای زبان و ادبیات تطبیقی. دوره 3، شماره 1 (پیاپی 9)، صص151-127. Abu-Abbas, K., Zuraiq, W. & Abdel-Ghafer, O. (2011). Geminates and long consonants in Jordanian Arabic. International Journal of Linguistica. 3(1): E14. Ball, Martin, & Rahilly, J. (1999). Phonetics: The Science of Speech. London: Arnold. Catford, J. (2004).A Practical Introduction to Phonetics. Oxford: Clarendon press. Chomsky, N., & Halle, M. (1968). The Sound Pattern of English. New York: Harper & Row. Crystal, D. (2003). A Dictionary of Linguistics and Phonetics. 3rd ed. Oxford: Blackwell. Davis, S. (1999(. On the representation of initial geminates. Phonology, 16, 93–104. Davis, S. (2011). Geminates. In M. van Oostendorp, C. J. Ewen, E. Hume & K. Rice (eds.). The Blackwell Companion to Phonology. V. 2, (837-859) Malden, MA & Oxford: Wiley-Blackwell. Delattre, P. (1971). Pharyngeal features in the consonants of Arabic, German, Spanish, French, and American English. Phonetica, 23, 129-55. Hayes, B. (1989). Compensatory Lengthening in moraic phonology. Linguistic Inquiry, 20, 253-306. Hume, E., Muller, J. & van Engelenhoven, A. (1997). Non-moraic geminates in Leti. Phonology, 14, 371–402. Hyman, L. (1985). A theory of phonological weight. Dordrecht: Foris. Kim, Y.S. (2002). On non-moraic geminates. Studies in Phonetics, Phonology and Morphology, 8 , 2, 187-201. Ladefoged, P. (1971). Preliminaries to Linguistic Phonetics. Chicago: The University of Chicago Press. Ladefoged, P. & I. Maddieson. (1996). The Sounds of The World’s Languages. Oxford: Blackwell. Leben, W. (1973). Suprasegmental Phonology. Doctoral dissertation. Cambridge: Massachusetts Institute of Technology. Leben, W. (1980). A metrical analysis of length. Linguistic Inquiry, 11, 497-50 McCarthy, J. (1979). Formal Problems in Semitic Phonology and Morphology. Doctoral dissertation, MIT, Cambridge, Massachusetts. McCarthy, J. & Prince, A. (1986). Prosodic Morphology. Report no. Rucc- TR-32. New Brunswick. NJ: Rutgers University Center for Cognitive Science. McCarthy, J. & Prince, A. (1995). Faithfulness and reduplicative identity, InJ. Beckman; L. Walsh Dickey & S. Urbanczyk, (eds.). University of Massachusetts occasional papers in linguistics18: Optimality theory (249–384). Amherst: GLSA. Prince, A. & Smolensky, P. (1993/2004). Optimality Theory: Constraint Interaction in Generative Grammar. MIT Press. Selkirk, E. (1990). A two-root theory of length. University of Massachusetts Occasional Papers, 14, 123–171. Topintzi, N. (2008). On the existence of moraic onsets. Natural Language and Linguistic Theory, 26, 147–184. Tranel, B. (1991). CVC light syllables, geminates and moraic theory. Phonology, 8, 291–302. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,178 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 538 |