تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,673 |
تعداد مقالات | 13,658 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,610,783 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,492,137 |
بررسی تطبیقی آموزه فداء مسیحیّت در تفاسیر المنار و المیزان | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقاله 5، دوره 7، شماره 15، فروردین 1395، صفحه 47-64 اصل مقاله (408.3 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/coth.2016.20759 | ||
نویسندگان | ||
بی بی سادات رضی بهابادی* 1؛ فرشته معتمدلنگرودی2 | ||
1دانشیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ایران | ||
2دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه الزهرا(س)، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
آموزه «فداء» از جمله اعتقادات رسمی مسیحیان است که با گناه نخستین ارتباط تام دارد. نظریّه آنسلم مشهورترین تبیین از این نظریّه است. براساس این نظریّه، تمام انسانها بر اثر گناهِ آدم، فاسد و گنهکار شدند. ازسویی، عدالت خدا اقتضا میکند مجازاتی در پی این گناه باشد و ازسوی دیگر، لازمه رحمت خدا نجات انسان است؛ ازاینرو، عیسیمسیح به عنوان خدای انسانگونه، به منظور کفّاره گناه آدم و نجات انسان به صلیب کشیده شد. تفسیر المنار با رویکردی صرفاً عقلانی و المیزان براساس تعالیم قرآنی نقدهایی جدّی بر این آموزه دارند. المیزان به نقد همه مؤلفههای فداء توجّه داشته است؛ اما بیشترین نقد المنار متوجّه تزاحم رحمت و عدالت الهی است. المنار، منکر شفاعت است و تنها راه نجات را ایمان و عمل صالح می-داند. از نظر علامه، ماهیّت شفاعت و فداء متفاوت است و عیسی، شفیع است نه فادی. بهطورکلی، از نگاه قرآن و عقل، آدم گناه نکرد. صحیح نیست که به خاطر گناه یک شخص، تمام انسانها عقوبت شوند. همه گناهان یکسان نیستند و هر گناهی به هلاکت ابدی منجر نمیشود. عدالت خدا با عفوش منافات ندارد. تجسّد خدا محال است. لازمه کفّارهشدن عیسی، لغو و بیهودگی شرایع و واقعینبودن نظام پاداش و کیفر الهی است. | ||
کلیدواژهها | ||
گناه اولیه؛ عیسی؛ فداء؛ المنار؛ المیزان؛ مسیحیّت | ||
اصل مقاله | ||
1- بیان مسئله آموزة فداء از بنیادیترین و مهمترین عقاید مسیحیّت است که ارتباط اساسی با «گناه نخستین» (Orginal Sin) دارد و مورد قبول سه فرقه اصلی مسیحیّت است. این آموزه، چگونگی نجات بشر از گناه اولیه را بیان میکند و از چنان اهمیّتی برخوردار است که بدون اعتقاد به این آموزه، سایر آموزههای مسیحیّت اهمیّت خود را از دست میدهند. مطابق این آموزه با خوردن آدم(ع) از شجره ممنوعه، نوع انسان به گناه ذاتی مبتلا شد. خون مسیح تنها کفّاره این گناه بود و با مرگ او بشر رهایی یافت (پترسون و دیگران، 1379: 469). این نظریّه با نقدهای مسلمانان و اندیشمندان مسیحی1 مواجه بوده است. رشیدرضا، مشهورترین مفسّر هدایتی قرآن اهل سنّت، در ذیل آیة 157 - 152 سوره نساء به برخی نقدهای این آموزه اشاره کرده است. علامه طباطبایی(ره)، مشهورترین مفسّر معاصر شیعه نیز جدّیترین نقدها را به این نظریّه دارد که در ذیل آیه 79 سوره آل عمران آمده است. از آنجا که المنار یکی از مصادر تفسیر المیزان است و علامه در بسیاری از موارد، بدون ذکر نامِ المنار، این تفسیر را به چالش و نقد کشیده است، این پژوهش به مقایسه دیدگاه المنار و المیزان درمورد نظریّه فداء پرداخته است. درباره دیدگاه المنار در مقولة آموزه فداء پیشینهای یافت نشد؛ لیکن مقالهای تحت عنوان علامه طباطبایی و آموزه گناه نخستین به کوشش مصطفی آزادیان، بهمنماه1382 در مجله معرفت به چاپ رسیده است. در این مقاله، تنها نظرات علامه(ره) در باب گناه اولیه بررسی شده است و بقیه نظرات علامه(ره) در آن مطرح نشده است. همچنین مقالهای در دائرةالمعارف اینترنتی طهور با عنوان اشکالات وارد بر نظریّه فداء مسیحیان از دیدگاه علامه طباطبایی وجود دارد که فاقد هرگونه ارجاع است و به نظر میرسد صرفاً مطالب ترجمة المیزان درمورد فداء، ذیل آیة 79 و80 آل عمران آمده است. با بررسی دقیق این آثار، اثری که بهطور مبسوط به آراء رشیدرضا و علامه طباطبایی(ره) در آموزه فداء پرداخته باشد، مشاهده نشد. ازاینرو، در این پژوهش به گونهای تحلیلی و توصیفی این مقوله مطرح شده است و از این حیث دارای نوآوری است. نوشتار حاضر درصدد پاسخگویی به این سؤالات است: مؤلفههای اصلی آموزه فداء در مسیحیّت چیست؟ تبیین رشیدرضا و علامه طباطبایی از این آموزه چیست؟ و چگونه آن را به نقد کشیدهاند؟ آنها کدام معادل صحیح قرآنی را برای آموزه فداء مسیحیّت در نظر گرفتهاند؟
2- واژهشناسی فداء فداء مصدر مجرد (إبن اثیر جزری، 1367ش، ج3: 421)، و یا از باب مفاعله است (مصطفوی، 1368ش، ج9: 40). خلیلبناحمد مینویسد: «فدیه و فداء چیزی است که به جای چیز دیگر قرار داده میشود» (فراهیدی، 1410ق، ج8: 82). إبن فارس یکی از دو معنای اصلی فدی را قراردادن چیزی به جای چیز دیگر میداند (إبن فارس، 140ق، ج4: 483). این دو چیز ممکن است مال یا موضوع خارجی باشد، مانند مالی یا شخصی که به منظور آزادیِ اسیر داده میشود (مصطفوی، 1368ش، ج9: 40). مشتقّات مادّه فدی، سیزده مرتبه در قرآن به کار رفته است (روحانی، 1368ش، ج1: 509). مصدر فداء در قرآن یکمرتبه (محمد: 4) و فدیه سهمرتبه (البقره: 184و196؛ الحدید: 15) تکرار شده است (روحانی، 1368ش، ج3: 1078). معادلهای یونانی فدیه که زبان اصلی عهد جدید است، عبارتند از: «Hilasterion» به معنای بخشش گناه ((William J,1993, Vol 2, p. 495؛ «Apolytrosis» (المطران و آنطونیوس، 1999م: 595) و «lytrosis» به معنای خلاص (همان)؛ «Gk. thysia» به معنای قربّانی و «Prosphora» به معنای فدیه (Schreiner, 1988, Vol 4, P. 27). معادلهای انگلیسی فداء «Atonement»، «Justification»، «Salvation»، «Expiation» و «Redemption» است. ریشه عبری فداء در عهد قدیم «kipper» است که در کتاب مقدس بارهای معنایی مختلفی داشته است و به معنای پوشاندن یا پاککردن است ( .(Walter s,1993, vol 2, p. 493(ر.ک: خروج: 25، 17؛ 30، 12؛ لاویان: 16، 2؛ إشعیا: 27، 9؛ إرمیا: 18، 23) توماسهیل (Thomas Hale) دربارة معنای اصطلاحی فداء میگوید: «فدیه، دستیابی مجدد بهواسطة پرداخت بهای آن است؛ اما در کتاب مقدّس، فدیه به معنای پرداخت بهای رهایی انسان از مجازات گناه اولیه است که با فداءکردن یا عمل قربّانی میسر میشود. کفّارهای که برای رهایی نوع بشر پرداخت شد، خون مسیح بود» ( Hale,1997, p.5و نیز ر.ک: برنتل، 1381ش: 107-108).
3- آموزه فداء در مسیحیّت ازآنجاکه بحث گناهِ نخستین پایه اساسی آموزه فدا است، ابتدا این بحث مطرح و آنگاه نظریّه فدا تبیین میشود. 3-1-گناه نخستین باب سوم سفر آفرینش، به گناه آدم(ع) و مجازات گناهش پرداخته است. در نامه پولس به رومیان، اثرات این گناه بر نوع بشر و عذابی که به خاطر این نافرمانی همة نسل آدم را فرا میگیرد، بیان شده است. در این نامه، پولسْ مسیح(ع) را بهعنوان تنها منجی بشر معرفی میکند: «یک انسان، گناه را به جهان وارد کرد و این گناه مرگ را به همراه آورد؛ درنتیجه، چون همه گناه کردند، مرگ همه را دربرگرفت... آدم باعث شد عدة زیادی گناهکار شوند؛ اما مسیح باعث شد خداوند عدّه بسیاری را بیگناه به حساب آورد؛ زیرا از خدا اطاعت کرد و بر روی صلیب کشته شد...» (رومیان، 5: 12-20). آئورلیوس آگوستین (430م) (Aurelius Augustin) که در شرح و بسط عقیدة گناهِ نخستین، نقش اساسی دارد؛ درباره آموزه گناه اولیه بیان میکند: «گناه و نافرمانی حوا از خداوند، نهتنها مرگ را برای خود، بلکه برای تمام نسل بشر به همراه آورد. همة ما انسانها از آدم هستیم و به همین دلیل وارث اوصاف او هستیم. درواقع، ازطریق اولین آدم، ما از خدا نافرمانی و سرپیچی کردیم و فرمانش را اطاعت نکردیم» (Irenaeus, 1922, p.22). آگوستین در کتابش به نام شهر خدا گناه نخستین را اینگونه بسط داده است: «آدم با گناه از بهشت رانده شد و به مرگ و رنج و محنت محکوم شد. پس از آن، نسل آدم وارث این گناهاند. زنی که قبل از گناه از آدم ساخته شده بود، آدم را در گناه سقوط داد؛ زیرا شکل ویژهای که ما به عنوان افراد باید در آن زیست کنیم، هنوز آفریده و به ما بخشیده نشده بود؛ بلکه در آن زمان، طبیعتِ نطفهای که ما باید از آن منتشر شویم، وجود داشت. بدینگونه با سوء استفاده از ارادة آزاد، یک مجموعة کامل از شرور آفرید که با سلسلهای از نکبتها نژاد بشری را از اصل فاسد و ریشه تباهش به سوی نابودی مرگ دوم پیش برد؛ مرگی که پایانی ندارد و تنها کسانی از آن برکنار میمانند که به فیض خدا آزاد شدهاند» (Augustin, 1958, book13: chapter3). گناه ذاتی در اعتقادنامه شورای ترنت (Trent) در طی سالهای 1545م و 1563م در شمال ایتالیا مطرح و تأیید شد. (ر.ک: برنتل، 1381ش: 74 و نیز ر.ک: توکلی، 1384ش: 146-147) باید اذعان داشت، آموزة گناهِ نخستین در دورة مدرن با مخالفت شدید جنبش روشنگری مواجه شد. ولتر (Voltaire) و ژان ژاک روسو (Jean-Jacques Rousseau) به این آموزه انتقاد کردند؛ زیرا این آموزه موجب بدبینی درمورد تواناییهای بشر و مانع رشد اجتماعی و سیاسی بشر میشود و بینشهای آزادی عمل را تشویق میکند. متفکّران آلمانی در جنبش روشنگری، از این آموزه بر حسب ریشههای تاریخی آن در تفکّر آگوستین انتقاد کردند؛ زیرا به تصوّر آنان، بدینگونه میتوان اعتبار و ارتباط آن با مسیحیّت را برای همیشه سلب کرد (مک گراث، 1384ش، ج1: 188-189) 3-2- آموزة فدا پولس، نخستینبار این آموزه را در کتاب مقدّس و بهصورت واضح مطرح کرد. ارتباط محکمی بین مفهوم فداء و رهایی در کتاب مقدّس است (برنتل، 1381ش: 321). خداوند میخواست همة مردم را نجات دهد (اول تیموتائوس: 1، 2-4؛ 4، 10). ازاینرو، پسرش را بهعنوان نجاتبخش عالم فرستاد (اول یوحنا: 4، 14). مرگ مسیح باعث خلاص ابدی ما شد (عبرانیان: 5، 9)؛ ازاینرو، لقب منجی مناسب اوست (اول تیموتائوس: 1، 2-3؛ تیطس: 1، 2-3). توجیه پولس در این عقیده، این است: همانطور که همة مردم در آسیب وضعی گناه شرکت دارند، یک نماینده از بشریّت میتواند کفّاره گناه ذاتی آدم باشد. فیض و رحمت الهی نیز ازطریق یک نفر میتواند به تمامی عالم جاری شود. به همین ترتیب، یک نفر (مسیح) فیض خدا را به همة عالم جاری میکند (ر.ک:رومیان: 5، 17-19). نظریّه «شخصیت گروهی» که پژوهشگران مسیحی مطرح میکنند، در تأیید این سخن پولس است (تیسن، بیتا: 182). معتقدان به نظریّه فداء، سعی دارند مستند این نظر را در عهد قدیم بیابند (ر.ک: المطران و آنطونیوس، 1999: 595). به عقیده برخی، بستر تاریخی عقیده فدیه به اعتقاد یهودیان بر اعطای قربّانی برای خداوند بازمیگردد (ر.ک: هاکس، 1349ش:646). اسچرینر معتقد است، پولس به روشنی بیان میدارد که مرگِ مسیح جانشین قربّانیهای عهد قدیم شده است ( .(Schreiner,1988, Vol 4, P. 275 پولس در عهد جدید هیچ اشارهای به قربّانیکردن حیوانات و پرداخت مال عهد قدیم درباره کفّاره نمیکند؛ بلکه تنها بهگونهای استعارهای، مرگ مسیح را جایگزین عهد قدیم میکند: «و به این اراده مقدّس شدهایم، به قربّانی جسد عیسیمسیح یک مرتبه فقط» (عبرانیان: 10، 10) 1993: Vol 2, p. 495) .(William J, نخستین نظریّه درباره فدا به اوریگن (Origen) در قرن سوم میلادی برمیگردد. وی معتقد است شیطان، به دلیل گناه اصلی آدم(ع) تا اندازهای بر انسان تسلّط پیدا کرد و هنگامی که کوشید سلطة مرگ را بر مسیح پاک بگستراند، شکست خورد (میشل، 1377ش: ص82؛ و نیز ر.ک: لین، 1380ش: 39-40). این نظریّه از سوی اندیشمندان و متکلّمان مسیحی در قرون وسطی و پس از آن مردود شده است (کشفی، 1390ش: 23). نظریّه دیگر، نظریّه تأثیر اخلاقی است که از سوی پیتر آبلارد (1079-1142م) ( (Peter Abelardبزرگترین متفکّر قرن دوازدهم میلادی مطرح شده است. از نظر او، مسیح مصلوب شد تا ترحّم در ما بیدار شود و او اینچنین نجاتدهنده ما شد (آرمسترانگ، 1387ش: 236). کلیسا نیز این نظریّه را تأیید نکرد (همان: 236-237). نظریّه آنسلم (1032-1142م) ( (Anselmمشهور به نظریّه نیابت، ازجمله مشهورترین نظرات در آموزه فدا است. آنسلم در این نظریّه به عدالت خداوند معتقد است و میگوید: خداوند، بشر را به شیوهای رهایی میدهد که کاملاً با صفت الهی عدالت همخوانی دارد. اثر آنسلم با عنوان چرا خدا انسان شد، بر مسئله امکان رهایی انسان تصریح دارد. آنسلم در بحثی که میآورد، هم ضرورت انسانشدن مسیح را خاطر نشان میکند و هم بر قدرت نجاتبخشیِ نهفته در مرگ و رستاخیز عیسیمسیح مهر تأیید میزند (مکگراث، 1385ش: ص443). آنسلم در کتابش مینویسد: با گناه آدم(ع) گناهی انجام شده است و عدالت خدا اقتضا میکند گناه آدم بیپاسخ نماند. وقتی آدم(ع) مرتکب گناه شد، نسل بشر فاسد و گناهکار شد و آنان نمیتوانند وارد ملکوت آسمان شوند. آدمی خود نمیتواند تاوان گناه را بپردازد؛ اما چون خداوند از روی رحمت خود میخواهد آدمیان را نجات دهد، خودش طبیعت پست و ضعیف بشری را به خود گرفت تا از نسل بشر شود و بهعنوان یک خدای انسانگونه بر صلیب کشیده شود تا کفّاره گناه آدم پرداخته شود. بنابراین خداوند خود را در شخص عیسیمسیح(ع) در شرایط بشرِ فروافتاده قرار میدهد تا بشر را از گناه رهایی ببخشد (Anselm, 1946, p. 115-147؛ و نیز ر.ک: مفتاح و ربّانی، 1393ش: 148) بنابراین، عیسیمسیح(ع) به صلیب رفت تا گناه آدم را به نیابت بگیرد و بدین ترتیب، حس عدالت الهی اقناع شود .(Colin,1998, vol1, p.538)نویسندگان پس از آنسلم، با الهام از دیدگاهش، مبانی این دیدگاه را براساس اصول قانونی بسط دادند و بدان اعتبار بخشیدند (مک گراث، 1385ش: ص446). 3-3- تبیین آموزه فداء در المنار و المیزان رشیدرضا و علامه(ره) آموزه فداء را اساس دعوت مسیحیّت و بهمثابه توحید در دین اسلام میدانند (ر.ک: همان: 292؛ رشیدرضا، 1393ق، ج6: 24) و آن را تقلیدی از عقاید غلط وثنیان روم، یونان، مصر، سوریه و هند به حساب میآورند (همان: 32؛ همان: 305-306). این نظریّه در المنار و المیزان یکسان تبیین شده است: زمانی که آدم با خوردن میوة شجره ممنوعه در بهشت، از خدا نافرمانی کرد، خطاکار شد و این خطاکارى ملازم او شد. همة ذریّة آدم نیز بعد از او خطاکارند و درست است که خداوند متعال، رحیم و عادل است، ولی جزاى گناه و خطا عقاب در آخرت و هلاک ابدى است که خلاصى از آن ممکن نیست. در این تبیینِ مسیحیان اشکالی هست و آن اینکه، اگر خداوند، آدم و ذریّه او را به جرم خطاهایش عقاب کند، با رحمتی که به سبب آن آدم را خلق کرد، منافات دارد و اگر ایشان را بیامرزد با عدالتش منافات دارد؛ چون عدالت اقتضا مىکند، مجرم و خطاکار را به جرم و خطایش عقاب کند و نیکوکار مطیع را به پاداش نیکىها و اطاعتش ثواب دهد. این اشکال همچنان باقی بود تا آنکه مسیح که فرزند خدا و خود خدا بود، در رحم یکى از فرزندان آدم، یعنى مریم بتول حلول کرد و از او متولّد شد، و از این نظر یک انسان کامل بود؛ چون او فرزند انسان بود؛ ولى یک معبود کامل نیز بود؛ زیرا فرزند اللَّه بود و پسر اللَّه همان اللَّه متعال است و از همه گناهان و خطاها معصوم است.2 پس از آنکه مسیح مدتی اندک در بین مردم زندگى کرد و با آنان معاشرت داشت و میخورد و میآشامید و با آنان صحبت میکرد، تسلیم دشمنانش شد تا اینکه او را با دار و به بدترین وجهى کشتند که قاتلش در کتاب الهى لعنت شده است. او این دار و لعن را با وجود زجر و اذیت تحمل کرد و خود را فدا ساخت تا بندگانش از عقاب آخرت و هلاکت سرمدی نجات یابند. بهاینترتیب، عیسى کفّاره خطاهاى مؤمنان و بلکه کفاره گناهان همه عالم شد؛ چنانکه در رسالة اول یوحنا آمده است (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 24-25؛ طباطبایی، 1417ق، ج3: 291-292). به نظر میرسد علامه طباطبایی تبیین خود را از المنار گرفته است. المنار هم مطرح میکند که تبیین خود را از مبلّغان پروتستان در برخی از مجامع عمومی که آن را برای دعوت در مدارسشان تشکیل میدادند و نیز در برخی از مجالس خصوصی شنیده است (رشیدرضا، 1393ش، ج6: 24). شاکله اصلی این تبیین با نظریّه آنسلم هماهنگ است.
4- نقد آموزه فداء در المنار و المیزان مؤلّفههای اساسی فداء در تبیین از این آموزه عبارتند از: 1. گناه اولیه آدم(ع)؛ 2. اعتقاد به گناه ابدی آدم(ع)؛ 3. گناه ذاتی انسانها؛ 4. هلاکت ابدی، پیامد هرگونه گناه؛ 5. تزاحم رحمت و عدالت الهی؛ 6. انسانبودن در عین خدابودن(تجسّد)؛ 7. معاشرت خدای انسانگونه با انسانها؛ 8. خدای مصلوب و ملعون؛ 9. عیسی(ع) کفّاره گناه مؤمنان به عیسی و بلکه همه جهانیان. در این قسمت، نقد دو تفسیر المنار و المیزان براساس هر یک از این مؤلفهها مطرح شده است. گفتنی است، رشیدرضا تحت عنوان «ما یرد علی العقیده الصلب» شش نقد بر عقیده فداء وارد میکند. وی همه مؤلّفههای فداء را ارزیابی نمیکند و برخی از مواردِ فداء و خلاص آن را هم بدون اشاره روشن به مؤلّفه مورد نقد، مطرح میکند (ر.ک: رشیدرضا، 1393ش، ج6: 26-28). علامه با بیان این مطلب که اندیشمندانِ بسیاری منافات این نظریّه را با ضرورت عقل و تناقض آن با عهدین را تبیین کردهاند، بیان وجوه منافات این نظریّه با اصول تعلیم قرآنی را وجهة همّت خود و مناسب با موضوع کتاب خود، یعنی تفسیر میداند. وی در پایان نقد، به تبیین فرق شفاعت قرآن و فدای مسیحیّت میپردازد. علامه تذکّر مىدهد، سخن قرآن نزدیک به عقول و افق فکری مردم است. انسان با عقل، بین حق و باطل و خوب و بد فرق میگذارد و قرآن در بیاناتش حکم عقل سلیم را معتبر میداند (ر.ک: طباطبایی،1417ق، ج3: 292). علامه تحت عنوان «المسیح من الشفعاء عندالله و لیس بفاد» در ده فصل، اشکالات نظریّه فداء را براساس ترتیبی منطقی و با توجه به مؤلّفههای فداء یادآور شده است و بدان پاسخ میدهد (همان: 304 – 291). مؤلّفهها به ترتیب در ذیل نقد این نظریّه ذکر میشود. 4-1- گناه اولیه آدم(ع) گناه نخستین که پایة نظریّه فداست در المنار بررسی نشده است. این در حالی است که چهار نقد از نقدهای دهگانه علامه طباطبایی به این موضوع اختصاص یافته است. ایشان در رد این مطلب که آدم با خوردن شجره ممنوعه گناه کرد، دو دلیل قرآنىِ ارشادیبودن نهی و معصومبودن آدم را ذکر میکند: 1. از نظر علامه(ره)، نهى خداوند نسبت به آدم(ع) نهیِ ارشادى بود. در اینگونه از نهی، صلاح حال شخصِ نهىشده است و وجه رشد در کار او در نظر گرفته مىشود و بر انجام و یا ترک چنین اوامری، ثواب و عقابی مترتّب نمیشود. با انجام اوامر ارشادی، رشدی به دست میآید که در جهت مصلحت مکلّف است و پیامد عملنکردن به آن مفسده و ضرر پیشبینی شده است. حضرت آدم(ع) با مخالفت از دستور ارشادى الهى از بهشت رانده شد و راحتى قرب و سرور رضا را از دست داد و چون امر مولوى خدا را نافرمانى نکرد، عقاب اخروی نداشت (ر.ک: همان: 297). علامه (ره) در ذیل آیه 35 سوره بقره سه دلیل را بر مولوینبودن امر به آدم ذکر میکند: 1. مطابق با روش تفسیر قرآن، ظلم نسبت داده شده به آدم (بقره: 35)، ظلم به نفس و خود را گرفتار تعب و هلاکتساختن است (الأعراف: 19)، نه ظلم به حقوق خدا که با ربوبیّت و عبودیّت خداوند منافات دارد (ر.ک: همان، ج1: 136).2. لازمه مولویبودن نهى از خوردن درخت آن است که آدم(ع) بعد از توبه دوباره به بهشت برگردد؛ اما آدم پس از پذیرش توبهاش (البقره: 37) همچنان در زمین باقى ماند. بنابراین بیرونشدن آدم از بهشت، به دنبال خوردن از درخت ممنوعه، یک اثر ضرورى و خاصیّت تکوینى همچون تأثیر سم در کشتن بوده است (ر.ک: طباطبایی، 1417ق، ج1: 136). 3. زمانی که این مخالفت سر زد، هیچ دینى تشریع نشده بود، هیچ تکلیف و خطاب مولوى از خداوند صادر نشده بود و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد (البقره: 38-39) (ر.ک: همان: 137). 2. حضرت آدم(ع) در زمره پیامبران بود و قرآن کریم ساحت مقدّس پیامبران را منزّه از ارتکاب گناه و فسق میداند (همان، ج3: 293؛ تفصیل بحث عصمت انبیاء نک: همان: ج2: 134؛ ج5: 78؛ ج11: 162-163). 4-2- اعتقاد به گناه ابدی آدم(ع) از دیدگاه المیزان، دلیل قرآنی در رد گناه ابدی آدم توبه او و پذیرش توبهاش از سوی خداوند است: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى» (طه: 122) و «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» (البقره: 37). علامه در جهت تبیین عقلیِ مسئله به دو شأن از شئون مولویت اشاره میکند: 1- کیفر گنهکاران و پاداش اطاعتکنندگان؛ چون بدون نظام کیفر و پاداش هیچ امر و نهیی امتثال نمیشود؛ 2- اطلاق تصرّف در دایره مولویت؛ بدین معنا که همانگونه که مولی در مجازات گنهکار آزاد است، میتواند با عفو و مغفرت از گناهشان چشمپوشی کند. ازسویدیگر، در خوبی عفو و مغفرت از سوی صاحبان قدرت جاى تردید نیست (همان: ج3، 293). و دلیلی بر این مطلب وجود ندارد که گناه انسان لازمه وجودش شود؛ زیرا اگر چنین بود، مغفرت و عفو براى محو خطا و باطلکردن اثر گناه، موضوعیّت نداشت. قرآن کریم بسیار از عفو و مغفرت الهی سخن گفته است و کتب عهدین نیز در این زمینه سکوت نکرده است و حتی در بحث فداء نیز سخن از عفو و رحمت است (ر.ک: همان). 4-3- گناه ذاتی انسانها مطابق آموزه فداء، به دلیل گناهى که آدم کرد گنهکارى، لازمه او و ذریّه او شد. در این صورت، گناه و پیامد یک شخص دیگران را نیز فرا میگیرد. از دیدگاه علامه(ره) در متون دینی این مطلب تأیید شده است که اگر فردی عمل زشتى را مرتکب شود و دیگران به آن راضى باشند، هرچند خودشان مرتکب نشده باشند، مؤاخذه میشوند؛ ولی این مسئله با خطای آدم که دربردارندة همه ذریّهاش شود، متفاوت است (ر.ک: همان: 294). ازاینرو، صحیح نیست که با گناهکردن یک شخص، تمام انسانها عقوبت شوند. قرآن کریم هم این مسئله را تأیید میکند: «أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى * وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» (النجم: 39 - 38) (ر.ک: همان. علامه طباطبایی در ذیل آیات 218- 216 بقره بحث دقیقی درمورد احکام عمل از نظر جزاء مثل تأثیر اعمال خوب و بد بر یکدیگر و ارتباط اعمال با حوادث خارجی دارند. ر.ک: همان، ج2: 188- 172). 4-4- هلاکت ابدی پیامد هرگونه گناه مطابق آموزه فداء، اثر تمامى خطاها و گناهان، هلاکت ابدى است و هیچ تفاوتی در کوچکى و بزرگى گناه وجود ندارد. لازمة این سخن آن است که گناهان از حیث کوچکی و بزرگی متفاوت نباشد و همه گناهان، کبیره و مهلک به حساب آید. علامه متذکّر میشود، دیدگاه قرآن کریم درباره خطاها و معصیتها متفاوت است، بعضى کبیره و بعضى صغیره هست (النساء: 31)، بعضى دربردارندة مغفرت و بعضى نابخشودنی هستند؛ مانند شرک که بدون توبه آمرزیده نمىشود (همان: 48). هرچند عصیان و تمرّد از ناحیه انسان که مخلوقى ضعیف و پروردة خداوند متعال است، نسبت به خدایى که سلطان عظیم است، کبیره و بزرگ است؛ ولى این مقایسه بین انسان و پروردگار اوست، نه بین یک معصیت با معصیت دیگر. پس منافات ندارد که تمامى گناهان به اعتبار اول کبیره باشند و به اعتبار دوم، بعضى کبیره و بعضى صغیره باشند (ر.ک: همان، ج4: 324). همه گناهان به هلاکت ابدی و جاودانگی در آتش نمیانجامد و مخالفت آدم با نهی از خوردن میوة درخت، مانند کفر و شرک نیست که رنج و هلاکت همیشگی را به دنبال داشته باشد (ر.ک: همان، ج3: 295- 294). 4-5- تزاحم رحمت و عدالت الهی در تبیین آموزة فداء گفته شد که انسانها با خطای آدم بهطورذاتی خطاکار و شایسته عقاب همیشگی شدند. حال اگر خدا آنان را ببخشد با عدل او منافات دارد و اگر آنان را مجازات کند با رحمت او در تضاد است. این نظریّه به مطالب نادرستی میانجامد که در ذیل به آنها اشاره شده است: جهل خدا: لازمة عالمبودن خدا که با ادلّة عقلی ثابت شده است، این است که خداوند به هر چیزی عالم و کارهایش حکیمانه باشد؛ اما آموزه فداء مستلزم پذیرش جهل خداوند است؛ یعنی وقتی خداوند آدم(ع) را خلق میکرد، به خلقتش علم نداشت (نمیدانست که انسان میتواند گناه کند) و هنگامی که آدم عصیان کرد، نمیدانست که اقتضای عدل و رحمت درمورد آدم چیست، تا اینکه بعد از هزاران سال از خلقت آدم با تجسّد عیسی به این نتیجه رسید که چگونه بین عدالت و رحمت را جمع کند (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 26). رشیدرضا معتقد است، منشأ پذیرش نظریّه فداء بیاعتقادی به هماهنگی عقل و دین است: این قضیه را کسی قبول میکند که دین را با عقل همگام نمیداند و میگوید: ایمان آوردم، هرچند که درک نکند. این جریان را کسانی قبول میکنند که در اولین کتاب از کتاب مقدّس، یعنی سفر تکوین این عبارت را آوردند: «خداوند پشیمان شد که انسان را در زمین آفریده بود و در دل خود اندوهگین شد» (تکوین: 6،6)، که خداوند از این امور بری است (همان: 26). نفی رحمت و عدالت خدا: مطابق این نظریّه، خداوند نهتنها از جمع بین رحمت و عدالتش ناتوان است، بلکه با مصلوبشدن مسیح، دو صفت رحمت و عدالت از او به یکباره سلب میشود؛ زیرا خداوند، مسیح را به خاطر جنبة بشری عذاب کرد؛ درحالیکه او گناهی نکرده بود تا مستحق عذاب شود. پس چگونه معقول است که خدا عادل و رحیم نباشد یا اینکه عادل و رحیم باشد و یکی را خلق کند و او را به واقعهای مبتلا سازد که یکی از این دو صفت نفی میشود و تلاش کند بین این دو صفت جمع کند؛ اما هر دو را از دست بدهد (همان: 27). منافات عفو با عدالت: هیچیک از عقلاء و عالمان دینی و حقوقی نگفتهاند که عفو انسان درمورد کسی که به او ظلم کرده است یا عفو آقایی از بندهاش با کمال و عدل منافات دارد؛ بلکه عفو از بزرگترین فضائل است و مؤمنان از امم مختلف، خدا را به عفو توصیف میکنند و او را اهل مغفرت میدانند؛ پس این ادّعای مسیحیان که عفو و مغفرت با عدل منافات دارد، مردود است و درخور پذیرش نیست (همان: 27- 26). علامه(ره) نیز همین سخن را در رد ابدیبودن گناه آدم(ع) ذکر میکند و معتقد است همانگونه که مولی در مجازات گنهکار آزاد است، میتواند با عفو و مغفرت از گناه آنها چشمپوشی کند و در خوبی عفو و مغفرت از سوی صاحبان قدرت جاى تردید نیست (ر.ک: طباطبایی، 1417ق، ج3: 293). خدای انسانگونه: صاحب تفسیر المیزان در رد اشکال تزاحم رحمت و عدالت خدا مینویسد: «خداوند در نگاه مسیحیان، آفرینندهای است که خلقت این عالم با همه اجزایش مستند به اوست؛ ولی خدایى است که مانند انسان افعالش را با علم و اراده انجام میدهد و تحقّق ارادهاش منوط به ترجیح علمی است. پس مصالح و مفاسدی وجود دارد که خداوند افعالش را با آن میسنجد و انجام میدهد. گاه در این تطبیق اشتباه میکند و پشیمان میشود. گاه فکر میکند و مصلحت را تشخیص نمیدهد و زمانی هم چیزی نمیداند» (ر.ک: همان: 295)3. با این بیان، خدا در افعال و اوصافش مانند انسان است و بسان هر فاعل متفکّری دچار شادی، غم و پشیمانی میشود. چنین موجودی، جسمانی و مخلوق است، نه خالق (ر.ک: همان و نیز نک: بلاغی، بیتا: 100). علامه بیان میکند، در عهدین، عبارات زیادی است که بر جسمیّت خدا و موصوفشدن به صفات جسمانیّات انسانی دلالت دارد؛ اما قرآن چنین اوهامی را رد میکند: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (الصافات: 159). از نظر علامه(ره)، براهین عقلى نشان میدهد که خداوند، ذاتى است دربرگیرنده تمامى صفات کمال و از وجود بدون شائبه عدم، قدرت مطلق بدون عجز، علم بدون جهل برخوردار است. پس خداوند نه جسم است و نه جسمانى و نه حالات مختلف بر او عارض میشود. آنگاه علامه(ره) خواننده را به مقایسه قرآن و عهدین فرا میخواند که چگونه مطالب عهدین امورى است که جز در اساطیر یونان و خرافات هند قدیم و چین یافت نمىشود؛ امورى که در وهم انسانهاى اولیه درآمده است و افکارشان تحت تأثیر آن قرار گرفته است (طباطبایی، 1417ق، ج3: 296- 295). گفتنی است، هرچند توحید و یگانگی خدا از آموزههای اساسی یهودیت است (خروج: 20،3-4)، انسانانگاری نیز از مؤلّفههای اساسی خدای یهودیان است و صفاتی چون غم (پیدایش: 6،6)، پشیمانی (پیدایش:6،6) و راهرفتن (پیدایش: 3،8) که از ویژگیهای انسان است به خدا نسبت داده شده است. این مطلب تأکید دارد که هستی خدا همواره با هستی انسان همراه است. ربیهای تلمودی برای رفع تصوّر جسمانی از خدا، قبل از بیان عباراتی که انسانگرایی آن افراطیتر بود، این عبارت را میافزودند: اگر سخن گفتن از خدا با این کلمات ممکن بود (آنترمن، 1385ش: 41 - 40)، مسیحیان در این خصوص، تشخّص خدا را مطرح میکردند. در کتاب مقدس، تشخّص به معنای خودآگاهی (ر.ک: خروج: 3، 14؛ اشعیا: 45، 5؛ اول قرنتیان: 2، 10) و خودمختاری است (ایوب: 23، 13؛ رومیان: 9، 11؛ افسسیان: 1، 9 و11). همچنین بر طبق کتاب مقدّس، تشخّص خداوند لوازمی دارد، ازجمله: عقل (پیدایش: 18، 19؛ خروج: 3، 7؛ اعمال: 15، 18)، احساسات (پیدایش: 6، 6؛ مزمور: 103، 8-14)، اراده (پیدایش: 3، 15؛ مزمور: 115، 3)، تکلّم (پیدایش: 1،3). در سنّت مسیحی، مقصود از شخصواربودن خداوند، مجموعهای از ویژگیهاست که اگر خدا شیءوار تصوّر شود، نمیتوان آنها را به او اسناد داد. انسانِ مسیحی میخواهد به خدای خود عشق بورزد و خدایش نیز به او محبّت داشته باشد. یک موجود شیءوار هرگز نمیتواند خواستههای او را برآورده سازد. پس خدا تشخّص دارد.: (ر.ک: سلیمانی اردستانی، 1382ش: 60 -59) 4-6- انسانشدن خدا (تجسّد) یکی از مؤلّفههای فداء عبارت است از: خدا فرزندش را در رحم یکی از فرزندان انسان جا داد تا انسانی متولّد شود که خداست و خدا معصوم از گناه و خطاست (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 25). هرچند اصطلاح کلمة خدا پیچیدگی و تنوّع بسیاری دارد؛ اما مهمترین معنای آن در سنّت مسیحی و کتاب مقدّس، تجسّد عیسی است. به عبارتی، این اصطلاح برای اشارهکردن به عیسیمسیح بهمثابة کلمه خدا که تجسّد یافت، به کار میرود (ر.ک: یوحنا: 1، 14). این وسیعترین کاربرد این اصطلاح در عهد جدید است تا بیانگر این اندیشه باشد که عیسیمسیح اراده، اهداف و ماهیّت خدا را در تاریخ میشناساند. این اعمال، منش و هویّت الهیاتی عیسیمسیح(ع) است، نه صرف کلماتی که او بر زبان آورده است که ماهیّت و اغراض خدا را روشن میسازد (مک گراث: 1384ش: 321). مفهوم لوگوس در مسیحیّت از فیلون یهودی اقتباس شده است. فیلون، به وجود سه مرحله برای لوگوس قائل بوده است (ولفسن، 1389ش: 385)؛ اما در مسیحیّت مرحله وجودی تازهای برای لوگوس مطرح شد. پس از آنکه لوگوس یک «سرّ»، «در خفا مانده»، «نهان» و درخشان «در ظلمت» بوده است، عیسی تولّد یافت و با تولّد او لوگوس وارد مرحلة جدیدی از وجود شد؛ کلمه، جسم شد (یوحنا: 1، 14)، خدا در جسم ظاهر شد (نامه اول پولس به تیماتائوس: 3، 16) و یا جسدی برای من مهیا ساختی (عبرانیان: 10، 5). در عهد جدید میبینیم، آن چیزی که لوگوس در این مرحلة وجودِ مسیحی و نوظهورِ خود در آن حلول یافت به انسان نیز تعبیر میشود. ازاینرو، مسیح ازلی، موجودی دانسته میشود که «همانند آدمیان شد» (نامه پولس به فیلیپیان: 2، 7) یا «به شکل انسان» (همان) ظاهر شد. بدین ترتیب، عیسی(ع) صورتگرفته از لوگوس و انسان است. آموزه تجسّد، امری مشکل است و ادراکپذیر نیست؛ امری که برخی متفکّران مسیحی به آن اعتراف کردهاند. ظاهراً تلاش الهیدانان جدید مسیحی نیز، در این جهت است که مسیح را «بشری متعالی و مظهر کامل خدا» معرفی کنند، نه تجسّد خدا (علم مهرجردی و شاکر، 1391ش: 16). برخی الهیدانان مسیحی معتقدند، محدودیّتهای زبان بشری ایجاب میکند که حقایق دینی در قالبهای استعاری، نمادین و تمثیلی بیان شود. پس تشبیه خدا به پدر در متون مقدّس تنها ناظر به یک شباهت ناقص است، و یا مراد از فرزند خدا بودن الوهیّت عیسی نیست؛ بلکه بیشترین معنایش، این است که وی نمایندة خاص خداست (ر.ک: تیلیش، 1376ش: 70؛ و نیز ر.ک: وات، 1375ش: 40). حتی یکی از فیلسوفان دینیِ مسیحیّت بهنام جان هیک میگوید: امیدواریم مسیحیّت، بنیادگرایی الهیاتی خویش و تفسیر لفظی از عقیده تجسّد را ترک کند. پس داستان پسر خدا که از آسمان فرود آمده است و بهصورت یک کودک انسانی متولّد شده است، بیانی اسطورهای از اهمیّت زیاد رویارویی با شخصی است که ما خود را در حضور او در حضور خدا مییابیم. (ر.ک: هیک، 1379ش، ص 203-204). رشیدرضا بیان میکند: یکی از مشکلات پذیرش این نظریّه قائلشدن جنبة بشری برای خداوند است که هر عقل مستقلّی آن را محال میداند؛ یعنی اینکه خالق جهان ممکن است در رحم زنی از زمین قرار بگیرد که نسبت این رحم به نسبت مُلک خداوند کمتر از نسبت یک ذرّه نسبت به مُلک خداوند آسمانها است؛ سپس این خدا بشر شود، بخورد و بیاشامد و خسته شود و سایر امور بشری بر او عارض شود؛ سپس دشمنانش او را با قهر و اهانت بگیرند و با دزدان او را به دار آویزند و او مطابق حکم نامه یکی از رسولانش ملعون شود که خداوند از این امور بری است (همان: 26). علامه بیان میکند: عقل اگر صفات واجبالوجود، مثل ثبات، عدم دگرگونی و محدودیّت، احاطه به هر چیز و نزاهت از زمان و مکان را با سیر شکلگیری انسان از نطفه تا جنین مقایسه کند، به نادرستی این سخن پی میبرد؛ چون بین یک موجود جسمانى که همة اوصاف جسمیّت و آثار آن را دارد و بین موجودى که جسمیّت ندارد و هیچیک از اوصاف جسمیّت از قبیل زمان و مکان و حرکت و غیره در او نیست، نسبتى وجود ندارد و چگونه ممکن است، بین آن دو اتّحاد برقرار شود؛ حال این اتّحاد به هر وجهى که تصوّر شود» (ر.ک: طباطبایی، 1417ق، ج3: 296). علامه راز مخالفت پولس با احکام عقلی را منطبقنبودن این مسائل با ضروریّات عقلی میداند (ر.ک: همان: 297). گفتنی است، علامه در مباحث قبلی بیان کرده است، قرآن با دو روش عام و خاص تثلیث و فرزند خدا بودن عیسی (الوهیت متجسّد) را رد میکند: در روش نخست(عام)، محال است خداوند دارای فرزند باشد (البقره: 117)؛ در روش دوم (خاص)، مطرح میکند که عیسی پسر خدا نیست و انسانی بسان سایر انسانهاست (المائده: 75). او خدا را عبادت میکرد (النسا: 172)؛ مردم را به عبادت خدا فرامیخواند (المائده: 72) و اناجیل هم سرشار از مطالبی است که گواهی میدهد، عیسی مردم را به عبادت خدا فرا میخواند (ر.ک: طباطبایی، 1417ق، ج3: 292- 287). 4-7- معاشرت خدای انسانگونه با انسانها در تبیین نظریّه آموزة فداء گفته شد که خدای انسانگونه مدتی با انسانها معاشرت کرد و بعد خود را تسلیم دشمنان کرد. صاحبِ المنار ذیل مبحث تجسّد اشارهای گذرا به این مطلب کرد؛ اما علامه نقد جداگانهای بر این مطلب دارد که «مطابق این گفتار، اشکالی ندارد واجبالوجود به صفات ممکنات متّصف شود تا در عین اینکه خدا است، انسان هم باشد. پس برایناساس، این امور بر او جایز است: 1. واجبالوجود مىتواند به یکی از مخلوقات خود تبدیل شود؛ یعنى به حقیقت و واقعیّتِ نوعى از این انواع خارجى متّصف شود، انسان شود یا اسب، پرنده شود یا حشره و یا بیش از یک نوع شود و انسان و اسب و حشره با هم باشد. 2. جایز است هر فعلی از افعال موجودات از او سر بزند. 3. جایز است افعال متضاد، چون ظلم و عدل از او سر بزند و یا به صفات متقابل چون علم و جهل، حیات و مرگ متّصف شود» (همان). 4-8- خدای مصلوب و ملعون مطابق آموزه فداء، عیسی صلیب و لعنت را با هم تحمل کرد؛ چون بهدارآویخته ملعون است. رشیدرضا ذیل بحث تجسّد، تنها خدا را از این امور مبرّا میداند. علامه مطرح میکند، اگر مرادشان از لعن همان معناى لغوی و معروف باشد، یعنی دوری از رحمت و کرامت؛ پس چگونه ممکن است کسى که خودش خدا است، خود را از رحمت خود دور کند و یا دیگران او را از رحمت خود دور سازند. علامه همچنین فقر را لازمۀ ملعونبودن میداند؛ زیرا رحمت، همان فیض وجودى و موهبت نعمت و بهرهمندی از مزایاى وجود است. پس بازگشتِ لعنت با فقر مالى و نداشتن جاه و امثال آن در دنیا و یا آخرت و یا هر دو خواهد بود. خدایى که غنى بالذَات است و فقر را از هرچیز میزداید، چگونه به لعنت متّصف شود؟» (همان: 298). از دیدگاه المیزان، معارف قرآنی کاملاً خلاف این مسئلۀ عجیب است. خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ» (الفاطر: 15). همچنین قرآن کریم خداوند را با اسماء و صفاتی یاد مىکند که با آن، نسبتِ هرگونه فقر و فاقه، نیاز و نقص، نداشتن و عدم، بدى و زشتى، ذلّت و خواری به ذات مقدّس خداوند محال است (طباطبایی، 1417ق، ج3: 298). 4-9- عیسی(ع) کفّاره گناه مؤمنان به عیسی و بلکه همه جهانیان مطابق آموزه فداء، عیسى(ع) تنها کفّاره گناهان مؤمنان به خود نیست؛ بلکه کفاره گناهان تمام مردم جهان است. (رساله اول یوحنا: 2، 2) رشیدرضا لازمۀ این سخن را رواج اباحیگری میداند. وی مطرح میکند، اگر اعتقاد صرف به فداء، معتقدان را از عذاب آخرت نجات میدهد، اخلاق و اعمالشان چه میشود؟ لازمۀ چنین اعتقادی اباحیگری است و انسان شرور و مجرمی که به مال و جان و آبروی مردم تجاوز میکند و در زمین فساد میکند از اهل ملکوت اعلی است، به خاطر بدیهایش مجازات نمیشود؛ پس در این دنیا هر چه بخواهد میتواند انجام دهد و از عذاب الهی در امان است. حال اگر این بشر به دلیل کارهای بدش مجازات شود، پس مزیّت این عقیده چه میشود، و اگر این بشر (شرور) امتیازی نزد خداوند داشته باشد، پس عدالت الهی چه میشود. (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 27) گفتنی است، حضرت عیسی (ع) علاوه بر آنکه عمل به احکام شریعت را لازم میدانست، به باطن شریعت نیز توجه داشت (ر.ک: متی: 5، 19-20؛ همان: 6، 5-6؛ لوقا: 18، 10-14). لیکن بعد از عیسیمسیح (ع) تحت تأثیر دیدگاههای پولس، مفهوم نجاتشناسی و آمرزیدگی تغییر پیدا کرد. پولس معتقد بود که چون انسان ذاتاً گناهکار است، صلاحیّت و قابلیّت رستگارشدن را ندارد؛ و ازسویدیگر، خدا میخواست همه آدمیان نجات پیدا کنند. خود خدا طرح نجات انسان را فراهم کرد. طرح نجات خدا این بود که به صلیب کشیده شدن عیسیمسیح(ع) کفّارۀ این گناه باشد و هر کسی که به او ایمان بیاورد، لطف خدا شامل حال او میشود و از گناه ازلی تبرئه و پاک میشود (ر.ک: رومیان: 3، 23-28؛ و نیز ر.ک: همان: 3، 21-22) (مفتاح، 1385ش: 48-49). حتی از نظر پولس، کسی که عمل میکند تا پاداش بگیرد، ممکن نیست که براساس لطف، به او پاداش داده شود. بهعبارتدیگر، مادامی که انسان بخواهد از راه عمل به نجات برسد، راه لطف را بر خود میبندد (مفتاح، 1385ش: 53؛ برای تفصیل نظرات در این زمینه ر.ک: همان: 54-74؛ و نیز ر.ک: مک گراث، 1384ش: 65-66). علامه طباطبایی ذیل این مؤلّفه، واقعیبودن نظام پاداش و کیفر الهی و بیهودهنبودن شرایع را ثابت میکند. واقعیبودن نظام پاداش و کیفر الهی: از این کلام برمیآید که مسیحیان، معناى حقیقى گناه، چگونگی آمدن عقاب اخروی در پی گناه و چگونگی تحقّق عقاب را نفهمیدهاند و حقیقت ارتباط بین گناهان و خطاها با تشریع را درک نکردهاند. برخلاف احکام و قوانین وضعشده از سوی عقلا که وضعی و اعتباری و به منظور حفظ مصالح جامعه انسانی است، در قرآن، نظامِ پاداش و کیفر الهی حقیقی و مبتنی بر واقع است. آنان نظام کیفری را نیز به منظور بازداشتن انسان از گناه وضع کردهاند؛ لیکن تعالیم قرآن دراینباره فراتر و بالاتر است؛ یعنی انسان با پیروی از دستورات شرعی و یا پیروینکردن از آن، حقایقی از صفات باطنی فاضله و یا رذیله خبیثه را در نفس خود فراهم میآورد. این حقایق، همان چیزی است که زمینهساز نعمت یا کیفر اخروی است که در بهشت و جهنم نمود پیدا میکند. حقیقت بهشت و جهنم در نزدیکی و دوری از خداست. پس حسنات و گناهان به اموری حقیقی متّکی است که دارای نظام حقیقی است، نه اعتباری» (طباطبایی، 1417ق، ج3: 299- 298). بیهوده نبودن شرایع: از نظر علامه طباطبایی(ره) تشریع قوانین الهى در راستای تکمیل هدایت تکوینی است. شأن خداوند، رساندن هر موجودی به کمال وجودیاش است؛ ازجمله کمالات وجودى انسان، داشتن نظام صالح در زندگى دنیا و حیات سعیده در آخرت است و راه تأمین این دو سعادت، دینى است؛ دینی که عهدهدار قوانینى شایسته براى اصلاح اجتماع و نیز دربردارندۀ جهاتى از تقرّب به خداوند بهنام عبادات است. انسان در پرتو عمل به این دین، هم امور زندگیش را نظم میبخشد و هم در نفس خود، آمادگی برخورداری از کرامت الهی در آخرت را فراهم میآورد. پس انسان به خداى سبحان قُربى و بُعدى دارد و ملاک در سعادت و شقاوت دائمی و معیار در صلاحیّت و فساد اجتماعی انسان همین قرب و بعد است و دین، تنها عامل براى ایجاد این قرب و بعد است. همه این مطالب امورى است حقیقى، نه اینکه اساس آن لغو و خرافه بوده باشد (ر.ک: همان: 299). علامه بیان میکند، اگر فداءشدنِ مسیح تنها راه نجات انسان است، تشریع تمامی ادیان، قبل، همزمان و بعد از او بیهوده بوده است و هدف صحیحی از تشریع وجود نداشته است (همان: 300-301). اگر کسی بگوید مطابق سخن مسیح4 فداء تنها برای مؤمنان به مسیح سودمند است، باید گفت: این سخن با سخن دیگرِ مسیح، مبنی بر نجات همۀ انسانها متناقض است. همچنین با این بیان، اساس شرایع قبل فرو میریزد و تنها مؤمنان به مسیح اهل نجاتاند و بقیه حتی انبیای قبل از مسیح در هلاکت ابدی خواهند ماند؛ درحالیکه اناجیل، تورات را تصدیق میکند و در تورات قضیه فداء مطرح نشده است. اگر کسی بگوید: کتب آسمانى قبل از مسیح هرچند درمورد چگونگی نزول و فداشدن مسیح به تفصیل سخن نگفتهاند، اما به آمدن مسیح بشارت دادهاند. پس همواره انبیا ظهور مسیح را بشارت دادهاند تا مردم به او ایمان بیاورند و از فداشدنش خوشحال باشند. صاحب تفسیر المیزان این سخن را به دلایل زیر غیر منطقی میداند: 1. بشارت انبیای قبل از موسی به ظهور مسیح، گمانی بیش نیست و اگر هم بشارتی از سوی انبیای پیشین باشد، بشارت به خلاص است نه دعوت به ایمانآوردن به مسیح؛ 2. این توجیه، بیهودهبودن دعوت را در فروع دین و دستورات اخلاقى و عملى برطرف نمىکند، و این امر درباره مسیح(ع) هم صادق است و اناجیل پر از اینگونه دستورات دینی و اخلاقی است؛ 3. مشکل گناه و نقض غرض الهی همچنان باقی است؛ زیرا خداوند بنىآدم را خلق کرد تا به همه آنان مهربّانی کند و نعمت و سعادت خود را بر آنان بگستراند؛ اما مطابق این سخن، غضب الهى و هلاکت ابدى، تمامى افراد بشر به جز افرادى انگشتشمار را فراگرفته است (همان: 301-302) علامه پس از بیان این دلایل عقلانی با مؤیّدات قرآنی، بیهودهنبودن شریعت را مطرح میکند: خداوند هر چیزی را خلق و هدایت کرده است (طه: 50). هدایت انسان نیز زیرمجموعة این سنّت الهی است. اولین هدایت دینی با هبوط آدم از بهشت صورت گرفت: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» (البقره: 38)این آیه خلاصهای از همة شرایع تا روز قیامت است و تشریع و وعد و وعید مترتّب بر آن است (همان: 302). خداوند، حق میگوید (ص،8)، و فرمان خود را تغییر نمیدهد (ق،29). پس خداوند، قضایى را که مىراند به انجام میرساند و آنچه مىگوید انجام میدهد، و فعل خدا از مجراى ارادهاش منحرف نمىشود، نه از جانب خودش، مثل اینکه چیزى را اراده کند، آنگاه در انجامش مردّد شود؛ و نه از ناحیه غیر خودش، که مانعی خارجی بر او غالب شود؛ زیرا خداوند بر کار خود غالب است (یوسف:21)؛ امرش را نافذ و روان میسازد (الطلاق: 3)؛ دچار فراموشی نمیشود (طه: 52)؛ و از ظلم به دور است (غافر: 17). این آیات و همانند آن، دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى خلق را آفرید؛ درحالىکه از امرشان غافل نبود و نسبت به آینده آنان جاهل نبود و از کار خود پشیمان نبود. آنگاه بدون اینکه شوخى، ترس و امیدى در میان باشد، براى آنان شرایعى را بهطورجّدى وضع کرد. آنگاه به هر صاحب عملی، جزا میدهد و بدون اینکه کسى بر او غالب و یا حاکم باشد، به عملِ خیر، پاداش خیر و به عمل شرّ، کیفر شرّ میدهد. شریک، فدیه، دوستى و شفاعت بدون اذن او نیست؛ زیرا این موارد با مالکیّت مطلق خداوند منافات دارد (همان: 302). 4-10- خلاصی نیافتن معتقدان به فداء از هلاکت این نقد تنها در تفسیر المنار مطرح شده است. وی معتقد است درنهایت، معتقدان به فداء از عذاب رهایی پیدا نمیکنند؛ زیرا مسیحیان شرط رهایی از عذاب را ایمان داشتن به فداء میدانند؛ اما در این مورد، ایمان تحقّق نمییابد؛ زیرا ایمان، تصدیق عقل و جزم آن به چیزی است؛ درحالیکه فداء امری غیر معقول است؛ پس ایمان به آن از زبان فراتر نمیرود. اگر چنین سخنی ایمان نامیده شود، بیشتر بشریّت نهتنها بدان معتقد نیستند، بلکه با دلایل عقلی آن را رد میکنند و حتی عدهای که دینشان را با عقلانیّت پذیرفتهاند با دلایل نقلی، این نظریّه را مردود میدانند. برخی نیز از جریان فداء آگاهی ندارند و سرانجام عدهای این قضیه را برای معبودان دیگری ثابت میدانند. با این بیان، ایمان به فداء مسیحیّت تحقق نمییابد. نجاتی در پی آن نیست و بندگان عذاب میشوند؛ پس چگونه فداء، راه حلّ تزاحم رحمت و عدالت خداست؟ (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 27- 26).
5- معیار نجات در اسلام صاحب المنار در بحثی با عنوان «الجزاء و الخلاص فی الاسلام» مطرح میکند: برخی از مبلّغان مسیحی با قیاس بر مذهب خودشان و خرافاتی که به عامّه مردم سرایت کرده است، میپندارند که عقیده نجات در آخرت و سعادت ابدی در اسلام به مانند عقیده فداء است و تنها فَرق اسلام و مسیحیّت در این است که مسیحیان، فادی را مسیح(ع) میدانند و مسلمانان، محمد(ص) را. با این تفاوت که مسیح هرگز گناه نکرده است، ولی پیامبر اسلام (ص) مرتکب گناه شده است و گنهکار نمیتواند گنهکاران را نجات دهد؛ زیرا تنها کسی توانایی این کار را دارد که گناه نکرده باشد (همان، ج6: 28). صاحب المنار با نقد اجمالی جملات اخیر، هدف اصلی خود را بیان عقیده اسلام در زمینة نجات میداند. وی با استناد به آیات 7 تا 10 سوره شمس، ملاک سعادت و نجات از عذاب آخرت را تزکیه نفس میداند. تزکیه نفس یعنی پالایش نفس از عقاید شرکآلود باطل و اخلاق فاسد و آراستگی به فضائل و عمل نیک، و معیار هلاکت بر عکس آن است. پس هرکس عقیدهاش صحیح و عملش درست باشد، پاک شده است و شایسته برخورداری از نعمت است و آنکه عقیدة باطل و عمل بد دارد، اخلاقش فاسد میشود و شایسته جهنّم است (همان: 30-29). پس شرط تزکیه، این نیست که انسان هیچ خطایی نکند و هیچ گناهی از او سر نزند؛ بلکه معیار طهارت قلب و سلامت آن از پلیدی و سوء نیّت است؛ به گونهای که اگر گناهی از او سر زد توبه کند و به پشیمانی و استغفار پناه ببرد و گناهش را با عمل صالح بپوشاند. پس جزاء، اثرِ حتمی عمل است (همان: 30 و نیز ر.ک: همان: ج4، 440-447؛ همان: ج5، 50-56؛ همان: 436-437). رشیدرضا با استناد به آیات (الأنبیاء: 28؛ البقره: 123و254) مطرح میکند: برای کسی که خداوند را با ایمان و اخلاص و تزکیه نفس راضی نکرده است، شفاعت شافعان سودمند نیست (رشیدرضا، 1393ق، ج6: 31-30). آیا تعالیم اسلام که شأن و همّت انسان را بالا میبرد و او را با ایمان و اخلاص برای رسیدن به کمال تشویق میکند، برتر و سودمندتر از تکیّه بر این آموزة فداء نیست که بر پایه خرافات مشرکان است و هیچ عقل و قلب سلیم آن را نمیپذیرد و مخالف سنّتهای فطری و نظام خلقت است (همان: 31). علامه طباطبایی هرچند در اینجا بحث نجات در اسلام را مطرح نمیکنند، اما ایشان هم، ملاک سعادت را ایمان و عمل صالح میدانند: شرط ورود به بهشت، ایمان و عمل صالح است. بهشت، پاداش کسی است که ایمان داشته باشد و برخی از صالحات را انجام دهد (النساء: 124). همانگونه که خدا وعده داده است، هر گناهی غیر از شرک را از کسانی که بخواهد میبخشد؛ پس مؤمن، اعمال صالح ترکشده و گناهان انجامشده را با توبه یا شفاعت جبران میکند (همان: 116) (طباطبایی، 1417ق، ج5: 87). 6- فرق شفاعت قرآن و فدای مسیحیّت ازآنجاکه صاحب المنار در بحث پیشین تلویحاً منکر شفاعت شده است، علامه طباطبایی این مفهوم را تبیین و اثبات کرده است و نظر المنار را به چالش کشیده است؛ هرچند نامی از این تفسیر به میان نیاورده است. گفتنی است، رشیدرضا در جای دیگر، ذیل آیه 36 سوره نساء شفاعت و توسّل را از بالاترین درجه شرک به خدا معرّفی میکند (ر.ک: رشیدرضا، 1393ق، ج5: 83). وی لازمة پذیرش شفاعت را تغییر ارادة خداوند و درنتیجه تغییر علم الهی میداند (ر.ک: همان، ج1: 307). دلیل نقلی المنار بر نفی شفاعت، آیاتی است که بهطور مطلق شفاعت را نفی میکند و حتی آیاتی که بهصورت مقیّد با تعابیر «إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (البقره: 255)، «إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ» (یونس: 3) و «إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى»(الأنبیاء: 28) آمده است را دلیل بر نفی شفاعت میداند (ر.ک: همان، ج3: 33-31). از نظر وی، استتثنا در این آیات برای تأکید نفی است. وی در بین آیاتی که شفاعت را بدون استثنا نفی میکنند و بین این آیات، نظر ابن تیمیه را صحیح دانسته است و اینگونه گزارش میکند: یا معنای این شفاعت را باید به خدا واگذار کرد و یا آن را به دعا حمل کرد که خداوند به دنبال آن دعا، آنچه در علم ازلیاش قبلاً وجود داشته است، انجام میدهد؛ البته با یقین به این مطلب که شافع، علم خدا را تغییر نمیدهد و تأثیری در اراده خدا ندارد و تنها با این شفاعت، خداوند بندهاش را تکریم میکند و فعل را به دنبال دعای شافع انجام میدهد (رشیدرضا، 1393، ج1: 255). پس شفاعت بدین معنا نیست که خداوند به خاطر شافع از ارادة خود صرفنظر کند؛ بلکه شفاعت به معنای اظهار کرامت برای شافع است. بدین معنا که ارادة ازلی خدا به دنبال دعای شافع اجراء میشود (همان: ج1: 256). علامه، معتقد است دستهای از آیات قرآن شفاعت را نفی میکنند (نک: السجده:، 3؛ الأنعام: 51؛ الزمر: 44). و در آیات دیگری، شفاعت غیر خدا تأیید شده است (البقره: 255؛ یونس: 3؛ الأنبیاء: 28؛ الزخرف: 86؛ مریم: 87؛ طه: 110؛ السبأ: 23؛ النجم: 26). وی در جمعِ این آیات، معتقد است اصالتِ شفاعت از آن خداست. دیگران در شفاعت خود مستقل نیستند و شفاعت براى غیر خدا به شرط اذن خداوند است (طباطبایی: 1417ق، ج1: 156). در نقد دهم علامه بر فداء به تفاوت شفاعت و فداء اشاره شده است: تفاوت شفاعت و فدا: حقیقت فداء، عبارت است از اینکه جان یا مال انسان به خاطر ارتکاب قتل یا ازبینبردن چیزی گرفتار شود و بخواهد آن کیفر را با چیز دیگر، هرچه که باشد، عوض کند تا از آن اثرِ سوء رهایى یابد؛ برای مثال کسى که در جنگ اسیر شده است، در عوض خود، مال یا شخصی را میدهد و یا در مقابل جرم و جنایت، مالی پرداخته میشود. این عوض را فدیه و یا فداء گویند. پس درحقیقت، تفدیه، نوعى معامله است که با پرداخت آن، حقّ صاحب حق و غلبهاش از شخصى که باید فدیه دهد، گرفته میشود و به فدیه منتقل میشود تا دیگر این شخص گرفتار کیفر نشود. با این بیان، روشن شد که فداء درمورد خداوند محال است؛ چون سلطنت الهی برخلاف سلطنتهاى اعتباری و قراردادی بشرى، سلطنتى حقیقى و واقعى است که تبدیل در آن راه ندارد. عین و اثر اشیاى عالم، قائم به خداى سبحان است و چگونه تصوّر مىشود که عالمِ واقع از وضعى که دارد دگرگون شود. تغییر واقعیّتِ جهان تصوّرپذیر نیست؛ چه رسد به اینکه محقّق شود. برخلاف مالکیتهای اعتباری، انسانی که با توجه به مصالح تغییر میکند (همان: ج3، 303؛ و نیز ر.ک: ج1، 21؛ ج3، 128-129) خداوند مردودبودن فدیه را بهطورکلی اعلام میکند: «فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ» (الحدید: 15) (برای تفصیل تفاوت میان شفاعت و فدیه ر.ک: مفتاح و ربّانی، 1393: 159-156). عیسی(ع) شافی نه فادی: مطابق نقل قرآن از گفتوگوی خدا و عیسی در روز قیامت (المائده: 118-116)، عیسی از شرک پیروانش تبرّی جسته است و میفرماید: «...وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ، فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ، إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (همان: 118-117). عیسی بیان میکند: زمانی که در بین بندگان تو بودم، وظیفهاى نداشتم جز آنچه که تو برایم معیّن کردى؛ یعنی تبلیغ رسالت و شهادت بر اعمال؛ اما هلاکت و نجات، عذاب یا آمرزش آنها به عهده تو است و هیچ ارتباطى با من ندارد و من نمیتوانم مردم را از عذاب یا سلطه تو خارج کنم. این بیانِ نفی فداست؛ چون اگر فداء وجود داشت، عیسی خود را از اعمالشان تبرئه نمیکرد و عذاب و مغفرت را به خداى سبحان ارجاع نمیداد» (طباطبایی: 1417ق، ج3: 304). در قرآن به نفی «عدل» (البقره: 48)، «بیع» (البقره: 254) و «عاصم» (غافر: 33) در روز قیامت تصریح شده است. علامه این سه واژه را منطبق بر فداء و نفی آن را نفی فداء میداند (طباطبایی: 1417ق، ج3: 304). قرآن کریم در مورد مسیح(ع) شفاعت را به جاى فداء اثبات کرده است و فداء، غیر از شفاعت است؛ چون شفاعت، حاکی از قرب شفاعتکننده به کسی است که نزد او شفاعت میشود، بدون اینکه شفاعتکننده مالک چیزی از کسی شود که نزد وی شفاعت میشود و یا ملکى و سلطنتى را از او سلب کند و یا حکمى را که او کرده بود و مجرم با آن مخالفت کرده بود، باطل کند و یا قانون مجازات را باطل کند؛ بلکه شفاعت نوعی دعا و تقاضای شفیع از مشفوع عنده، یعنی خداست تا تصرّفی را که جایز است در ملکش داشته باشد. این تصرّفِ جایز با وجود حق داشتن، همان عفو جایز از سوی مولاست؛ هرچند حق داشت عبد خود را به خاطر عصیانش عذاب کند. پس شفیع از مولا میخواهد در موردى که عبد استحقاق عقوبت دارد از حق دیگر خود، یعنى عفو و مغفرت استفاده کند، نه اینکه ملک و سلطنت مولا را از او سلب کند، برخلاف فداء که معامله است و با آن، سلطنت از چیزی به چیز دیگر منتقل میشود و کسی را که برایش فدیه پرداخت شده است از سلطنتگیرنده فداء خارج میسازد. آیه 86 سوره زخرف شاهد بر این مطلب است: «وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ». هرچند در این آیه مطرح شده است، کسانى که غیر از خدا را به خدایى مىخوانند، قادر به شفاعت کسى نیستند؛ اما استثنایی هم دارد؛ یعنی کسانى که که دارای دو خصوصیّتِ شهادت به حق و علم باشند، قادر به شفاعتند. مسیح(ع) از کسانی است که او را به جای خدا میپرستیدند و در قرآن تصریح شده است که خدا به او علم و حکمت عطا کرده است (آل عمران: 48). و از شاهدان روز قیامت است (المائدة: 117؛ النساء: 159). از مجموع این تعابیر قرآنی، مشخص میشود که عیسی(ع) در قیامت ازجملة شافعان است (طباطبایی: 1417ق، ج3: 303- 304).
نتیجه 1. تبیین المنار و المیزان از آموزه فداء، یکسان و هماهنگ با نظریّه جبران آنسلم است. به نظر میرسد علامه(ره) این تبیین را از المنار برگرفته است و رشیدرضا در این تبیین، مستند شفاهی دارد نه مکتوب. هرچند در یک مورد به رساله اول یوحنا ارجاع داده است. گفتنی است، رشیدرضا صرفاً در نقد اول خود به سفر تکوین استناد میکند؛ اما علامه در سه مورد (یک مورد سفر تکوین و دو مورد انجیل لوقا) به کتاب مقدّس استناد میکند. همچنین هر دو مفسر در برخی موارد به برخی عقاید مسیحیان اشاره میکنند؛ هرچند سخن خود را به منبعی مکتوب استناد نمیدهند. 2. رویکرد هر دو در تفسیر قرآن، عقلانی است و برای عقل انسان در فهم قرآن نقش ویژهای قائل هستند. همین رویکرد باعث شده است نظریّه فداء را نیز با نگرش عقلانی رد کنند. لیکن رشیدرضا به نقد عقلانی بسنده کرده است؛ درحالیکه علامه(ره) براساس تفسیر قرآن با رویکردی عقلانی فداء را به نقد و چالش کشیده است. 3. المیزان تمامی مؤلّفههای فداء را نقد میکند؛ اما بیشترین نقدِ المنار متوجه تزاحم رحمت و عدالت است. گناه نخستین که پایة نظریّه فداست در المنار، و نقد سوم المنار در المیزان مطرح نشده است. رشیدرضا ثابت میکند که درنهایت، معتقدان به فدا نیز خلاصی پیدا نمیکنند. 4. المنار، تنها ملاک نجات را ایمان و عمل صالح میداند .از دیدگاه وی شفاعت بسان فداست. رشیدرضا با تبعیّت از ابن تیمیه منکر شفاعت میشود. وی درمورد آیاتی که نفی شفاعت را با استثنا مطرح میکند و بهگونهای بر اثبات شفاعت دلالت دارد، ناگزیر شده است تا شفاعت را به دعای مستجاب تأویل کند. علامه طباطبایی ضمن تبیین تفاوت ماهوی فداء و شفاعت، عیسی را از نگاه قرآن، شفیع میداند نه فادی.
پی نوشتها 1. ازجمله برجستهترین مخالفان مسیحی با این آموزه، پلاگیوس «Pelagius» (360-420م) است. تأکید وی بر اراده آزاد انسان بود. اینکه انسان باید با تلاش، خود را شایسته فیض قرار دهد (گریدی، 1377ش: 178). آراء پلاگیوس با مخالفت شدیدی ازسوی روحانیّون مسیحی، ازجمله آگوستین مواجه شد. آگوستین، معتقد بود اندیشه پلاگیوس در مقام آموزهای اخلاقی، ستودنی است؛ اما در مقام تفسیر کلامی، بسیار نادرست است (همان: 181؛ اسمارت، 1383ش، ج2: 145-144). سرانجام به کوشش او، پلاگیوس از سِمت روحانیّت خلع شد. 2. البته این نظریّة بیشتر کشیشها است و برخی همچون کشیش ماراسحاق، تخلّف در مجازات مجرم را جایز مىدانند؛ بهعبارتدیگر، معتقدند خلف وعده جایز نیست، ولى خلف وعید و تهدید جایز است (ر.ک: پاورقی: طباطبایی، 1417ق، ج3: 291). 3. بهعنوان مثال: « خدا از اینکه فرزندان آدم را در زمین خلق کرد، خوشش نیامد» (سفر تکوین: 6، 6). 4. «لیکن به شما میگویم هر که نزد مردم به من اقرار کند، پسر انسان نیز پیش فرشتگان خدا او را اقرار خواهد کرد؛ اما هر که مرا پیش مردم انکار کند، نزد فرشتگانِ خدا انکار خواهد شد و هر که سخنی برخلاف پسر انسان گوید، آمرزیده شود؛ اما هر که به روح القدس کفر گوید، آمرزیده نخواهد شد» (لوقا: 12، 11-8). | ||
مراجع | ||
منابع 1- قرآن کریم، ترجمه: عبدالمحمد آیتی. 2- کتاب مقدس. 3- إبن فارس، أحمدبن فارس، (1404ق)، معجم مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم: مکتب الأعلام الإسلامی. 4- إبن اثیر جزری، مبارکبن محمد، (1367ش)، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، تحقیق: محمود محمد طناحی، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان. 5- اسمارت، نینیان، (1383ش)، تجربه دینی بشر، ترجمة محمد محمد رضایی و ابوالفضل محمودی، تهران: سمت. 6- آرمسترانگ، کرن، (بیتا)، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ترجمة محسن سپهر، 1387ش، چاپ پنجم، تهران: نشر مرکز. 7- آنترمن، آلن، (1385ش)، باورها و آیینهای یهودی، ترجمة رضا فرزین، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب. 8- بلاغی، محمدجواد، الرحله المدرسیه، بیجا: بینا. 9- برنتل، جورج، (1381ش)، آیین کاتولیک، ترجمة حسن قنبری، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب. 10- پترسون، مایکل، هاسکر، ویلیام، رایشنباخ، بروس و دیگران، (1379ش)، عقل و اعتقاد دینی، ترجمة احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چاپ سوم، تهران: طرح نو. 11- تیلش، پل، (1376ش)، الهیات فرهنگ، ترجمة حسن کامشاد، چاپ اول، خرمشهر: طرح نو. 12- توکلی، غلامحسین، (1384ش)، «گناه اولیه»، سال 48، شماره مسلسل 194، تبریز: نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز. 13- رشیدرضا، محمد، (1393ق)، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، الطبعه الثانیه، بیجا: دارالفکر. 14- روحانی، محمود، (1368ش)، معجم الإحصائی لألفاظ القرآن الکریم، چاپ اول، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی. 15- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، (1382ش)، درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیّت، قم: کتاب طه. 16- طباطبایی، محمدحسین، (1417ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم. 17- علم مهرجردی، نسرین، شاکر، محمد کاظم، (1391ش)، «رابطه خدا با انسان؛ تمثل، تجسد یا تجلی؟»، سال9، شماره 28، قم: فصلنامه علمیپژوهشی انسان پژوهی دینی. 18- فراهیدی، خلیلبن أحمد، (1410ق)، العین، چاپ دوم، قم: انتشارات هجرت. 19- کشفی، عبدالرسول، سیاوش، اسدی، (1390ش)، «بررسی برخی دیدگاهها در باب آموزه فدیه»، سال2، شماره 50، تهران: الهیات تطبیقی. 20- گریدی، جوان. ا، (1377ش)، مسیحیّت و بدعتها، ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، چاپ اول، قم: موسسه فرهنگی طه. 21- لین، تونی، (1380ش)، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمة روبرت آسریان، چاپ اول، تهران: انتشارات فرزان. 22- مصطفوی، حسن، (1368ش)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. 23- المطران، نیافه و آنطونیوس، نجیب، (1999م)، معجم الاهوت الکتابی، الطبه الرابعه، بیروت: دار المشرق. 24- مفتاح، احمدرضا، ربّانی محسن، (1393ش)، «مقایسه مفهوم فدیه از نظر مسیحیّت و شفاعت از نظر شیعه»، شماره 12، اصفهان: نشریه الهیات تطبیقی. 25- مفتاح، احمد رضا، (1385ش)، «مفهوم آمرزیدگی از راه ایمان در مسیحیّت»، مجله هفت آسمان، شماره 30. 26- مک گراث، آلیستر، (1384ش)، درسنامه الهیات مسیحی، ترجمة بهروز حدادی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب. 27- -----------، (1385ش)، درآمدی بر الهیات مسیحی، ترجمة عیسی دیباج، تهران: کتاب روشن. 28- میشل، توماس، (1377ش)، کلام مسیحی، ترجمة حسین توفیقی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب. 29- تیسن، هنری، (بیتا)، الهیات مسیحی، قم: انتشارات حیات ابدی. 30- هاکس، جیمز، (1349ش)، قاموس کتاب مقدس، چاپ دوم، تهران: کتابخانه طهوری. 31- هیک، جان، (1379ش)، «عیسی و ادیان جهانی»، ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، مجله هفت آسمان، شماره 6. 32- Anselm of canterboury .(1969). Why God became a man, Translated by: Jasper Hopking & Herbert Richardson, Magi books. 33-Agustin, Hippo.(1958). City of god, trans. G.Gwalsh, DB. Zema. G. Monahan and D.J. Honan, Garden city, NY: Double day. 34- Colin Gunton. (1998).’’Atonement’’, in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. Edward Craig, London and New York, 1998. 35- Irenaeu. (1922). Against Heresies, Newman Press, 1922. 36- Schreiner, T.R. (1988). ‘’Sacrifice’’, in The International Standard BIBLE Encyclopedia, Vol4, ED, Geoffrey. W.Bromiley, William B. Eerdmans Publishing Company, Michigan. 37- Hale, Thomas and Thorson. (1997). S. The Applied New Tesstament Commentary, Chariot Victor Publishing. 38- Walter S. Wurzburger. (1993). ‘’Jewish Concepts’’ in The Encyclopedia of Religion, ed. Mircea Eliade, Macmillan Library Reference USA Simon & Macmillan New York, London. 39- William J. Wolf, ‘’Chiristian Concepts’,________________________.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,684 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,017 |