تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,658 |
تعداد مقالات | 13,563 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,140,787 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,270,437 |
آسیبشناسی موسیقی بیرونی در شعر نیمایی | ||
فنون ادبی | ||
مقاله 11، دوره 8، شماره 3 - شماره پیاپی 16، مهر 1395، صفحه 137-150 اصل مقاله (232.52 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22108/liar.2016.20579 | ||
نویسنده | ||
مهدی فیروزیان* | ||
استادیار گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
در این جستار با دیدگاهی انتقادی به بررسی موسیقی بیرونی در شعر نیمایی پرداختهایم و با آوردن چند نمونه شعر و پیش کشیدن مباحثی چون شیوة سطربندی و جای پایان یافتن لختها، کاربرد اختیارات عروضی و لغزشبرانگیزی وزن در شعر نو، کاستیهایی را که در نوشتن قانونهای عروض (به دست پژوهشگران) یا در اجرای آن قانونها (به دست سخنوران) راه یافته آشکار ساختهایم و کوشیدهایم با افزودن چند قید و اصلاحیه بر قانونهای پیشین، کار شناخت ظرایف وزن شعر نو و بهرهگیری بهتر از آن را برای پژوهشگران و شاعران آسانتر سازیم. | ||
کلیدواژهها | ||
وزن؛ شعر نو؛ قانونهای عروضی؛ اختیارات و ضرورات | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه آسیبشناسی وزن شعر نو و بررسی انتقادی قانونهای آن -که سالیان درازی از پیدایش آن نگذشته- کاری است بایسته که تا کنون انجام نپذیرفته است. ما در پنج بخش 1. سطربندی شعر نیمایی 2. پایان لختها 3. اختیارات و ضرورات (که خود دارای چهار بخش است: 1/3. اختیار یا ضرورت در لخت نخست شعر 2/3. تسکین 3/3. ضرورت اشباع در واژههای تکهجایی 4/3. چند اختیار و ضرورت در یک لخت) 4. گسترشناپذیری برخی وزنها و 5. لغزشبرانگیزی وزن به این کار پرداختهایم. آنچه درخور یادکرد مینماید آن است که در شعر شاعران جوان لغزشها و کاستیهای بسیاری هست که آنها را میتوان به حساب ناآشنایی آنان با قانونهای شعر نیمایی گذاشت اما آنچه در این جستار میآید از بررسی شعر چند شاعر برگزیده و برجسته مانند اخوانثالث، شاملو، سپهری، مشیری و شفیعی کدکنی به دست آمده است و در این نمونهها میتوان گفت کاستیهای پدیدآمده زادة ناتوانی یا ناآشنایی شاعر با قانونها نیست بلکه در خود قانونها میباید بازنگریست و آنها را بر پایة بنیاد زیباییشناسی موسیقایی -که با نظم ریاضی در زنجیرة هجایی همراه است- اصلاح یا تفسیر کرد. هرچند پژوهش ما بر روی شعر شاعران بزرگ نیمایی استوار شده است، آگاهانه از بررسی شعر نیما و فروغ و بررسی کاستیها یا هنجارگریزیهای آن دو درگذشتیم؛ زیرا نیما که بنیادگذار این شیوه بود، خود جز در چند نمونه شعر، نتوانست کاری بیکم و کاستی و استوار (از دید موسیقی بیرونی) پدید آورد و فروغ نیز چنانکه خود گفته با قانونهای وزن آشنایی درخور نداشته و خود را چندان پایبند به پاسداشت موبهموی هنجارهای آن نمیدانسته است1. پس هنجارگریزیهای آگاهانه یا لغزشهای بسیار او را نمیتوان و نباید در این جستار بررسید.
1. سطربندی برخی شاعران (از جمله سپهری) در بند این نیستند که شعر خود را بر پایة دستهبندیهای وزنی سطربندی کنند؛ یعنی آنچه از دید عروضی دو یا سه لخت به شمار میرود، گاه از دید دستوری و معنایی یک جمله بیش نیست و برخی برآناند که سطربندی میباید با معنی شعر سازگار باشد نه با وزن آن؛ برای نمونه، در سطرهای زیر لختها بر پایة وزن عروضی سطربندی نشدهاند و ما خط ممیزی را در جایی که لخت باید پایان پذیرد قرار دادهایم تا چگونگی تخطی شاعر از سطربندی بر پایة وزن شعر آشکار شود (سطربندی برگرفته از هشت کتاب سپهری است و خطهای ممیز افزودة ما): دره مهتاباندود/ و چنان روشن کوه/ که خدا پیدا بود در بلندیها، ما دورها گم/ سطحها شسته/ و نگاه از همه شب نازکتر دستهایت/ ساقة سبز پیامی را میداد به من و سفالینة انس/ با نفسهایت آهسته ترک میخورد و تپشهامان میریخت به سنگ از شرابی دیرین/ شن تابستان در رگها و لعاب مهتاب/ روی رفتارت تو شگرف/ تو رها/ و برازندة خاک (سپهری، 1375: 334) خطهای ممیزی که ما به سطربندی سپهری افزودیم، روشن میسازد که نُه سطر بالا، از دید عروضی دربردارندة نوزده لخت است که اگر سنجة ما در سطربندی وزن باشد، میبایست در نوزده سطر نوشته میشدند. سپهری در این زمینه، جزو نمونههای استثنائی است و بیشترِ شاعران شناختهشده سنجة وزن را برای سطربندی پذیرفتهاند؛ زیرا سطربندی بر پایة معنی جملهها، خوانش درست و موسیقایی شعر و دریافت وزن را دچار اشکال میکند. اگر همداستان با بیشتر نیماییسرایان برجسته سنجة سطربندی را برای آسانیابتر شدن وزن شعر تنها وزن بدانیم، بسیار رخ میدهد که ناچاریم جملهای را در چند سطر بنویسیم تا هر لخت دارای ساختار وزنی درست باشد. در شعر نیمایی، شکستن یک جملة بلند و زیر هم نوشتن اجزای آن برای گنجاندن آن در وزن، نمونههای فراوان دارد. اما آنگاه که جمله چندان بلند نیست یا ساختاری دستورمند (یا نزدیک به ساختار دستورمند) دارد یا اجزای جداشونده کوتاه هستند، این جداسازی را چندان پسندیده نمییابیم؛ مثلاً شعر «احساس» سایه از دو جملة ساده که با واو به هم پیوند یافتهاند ساخته شده است و میتوان آن را به شیوة نثر چنین نوشت: «بسترم صدف خالی یک تنهایی است و تو چون مروارید، گردنآویز کسان دگری» اما شاعر ناچار شده جملهای چنین هموار و روان را برای نمایاندن وزن، اینگونه بنویسد: بسترم صدف خالی یک تنهاییست و تو چون مروارید گردنآویز کسان دگری (ابتهاج، 1386: 98)2 یا گاه سراسر جمله در لختی میگنجد و تنها فعل پایانی به تنهایی لختی دیگر را میسازد که نشان از چیرگی وزن بر ذهن شاعر دارد و اینکه او نمیتواند به آسانی سخن خود را در وزن بگنجاند. برای نمونه جدا ماندن فعل از دیگر بخشهای جمله در شعر زیر، پسندیده نمینماید: بهجای آن دو چشم تیز دوربین دو مهرة سیاه تیرهتاب نهادهاند و پشت شیشه روی صخرهای عقاب را درون قاب نهادهاند (شفیعی کدکنی، 1385: 356) بیشترین کوتاهسازی یک لخت را در لختهای یک هجایی و دو هجایی میتوان دید. از دید موسیقایی هرچه شمار سطرهای کوتاه یک یا دو هجایی در شعری کمتر باشد، بهتر است؛ زیرا سطر یک هجایی یک هجای بلند به شمار میرود و به خودی خود وزنی ندارد و وزن دو هجایی نیز چندان آشکارکنندۀ وزن نیست؛ بهویژه اینکه اگر هجای دوم در یک زنجیرۀ هجایی کوتاه باشد، سطر دو هجایی از وزن آن زنجیره بیرون خواهد بود. شاعر آن گاه که نمیتواند سخن خود را در وزن بگنجاند، میکوشد با جدا کردن یک یا دو هجا از تنگنای وزن رهایی یابد. با این شیوه (و همراه با بهکار بردن گستردۀ اختیارات شاعری) هر سخن ناموزونی را میتوان در الگوی یک وزن گنجاند؛ برای نمونه جملۀ «وقتی که افتان، خیزان خود را به روی بام رساندیم» بههیچروی با زنجیرۀ هجایی «- - U - U - U U - - U - U - ...» هماهنگ نیست، ولی میتوان آن را چنین نوشت و در زنجیرۀ وزن یادشده گنجاند: وقتی که/ افتان3/ خیزان/ خود را به روی بام رساندیم (منزوی، 1388: 667) اما چنین کاری، نشاندهندۀ چیرگی وزن بر شاعر است. همچنین اگر لختهای کوتاه یک یا دو هجایی در پی هم بیایند، وزن یکسره از دست میرود؛ چنانکه در این شش لخت (که در سرودهای با همان زنجیرة هجایی پیشین آمده) وزنی نمود ندارد: «بر/ فرزند/ دین/ دارایی/ اخلاق/ زن» (همان: 783). نمونههایی از سطرهای یک هجایی: «بعد/ دیشب شیرین پلک را» (سپهری، 1375: 404)، «بعد/ دست در آغاز جسم آبتنی کرد» (همان: 407)، «من/ گیج شدم» (همان: 412)، «آی/ شاعر! آن خشم فروخوردة قومت را از نو بسرای» (شفیعی کدکنی، 1385: 158)، «آه/ بیگانگی با خود است این/ یا/ بیگانگی با خدا بود» (شفیعی کدکنی، 1376: 258)، «این/ مسکیناناند» (همان: 403). نمونههایی از سطرهای دو هجایی: «اما/ خورشید4» (شاملو، 1378: 174)، «زیرا/ کردید و نکردید» (شفیعی کدکنی، 1385: 305)، «دیوار/ یا سیم خاردار نمیداند» (شفیعی کدکنی، 1376: 254)، «نزدیکتر شدم/ آنگاه/ دیدم» (همان: 399)، «گفتم:/ فرزانگان مشرق ایناناند؟» (همان: 403)، «وقتی/ با میوة رسیدة لبهایت» (منزوی، 1388: 742) «دیگر/ انگشتهای صدمه و سیلی.../ دیگر/ دست و دهان» (همان: 785)، «اما/ وقتی/ هر بوسة تو تشنهترم میکند» (همان: 820). به همانسان که پیشتر گفته شد غالب نیماییسرایان -به گواهی سطربندی دفترهای شعرشان- سنجة وزن برای سطربندی را پذیرفتهاند؛ اما گاه میبینیم شاعری که پایبند به سطربندی بر پایة وزن است، در نمونههایی استثنایی این هنجار را میشکند. چنین نمونههایی بیشتر در جایی نمود مییابد که شاعر ناچار شده در پاسداشت وزن، واژه یا بخشی کوتاه از یک جمله را لختی جداگانه بشمارد اما در نوشتن شعر این جداسازی را نابهنجار یافته و جمله را یکسره در یک سطر نوشته تا خوانندة آشنا به وزن خود آن بخش جداشده را برای راست آمدن وزن، در ذهن خویش جدا سازد و جدا بخواند: «کنون به دست آورید/ مساحت عشق را/ که چندها برابر عالم است» (شفیعی کدکنی، 1385: 219) الگوی وزنی ساخته شده از تکرار «U - U - - U -» در لخت سوم درهم ریخته است و تنها راه هموار کردن وزن آن است که «که چندها» را یک لخت بهشمار آوریم و «برابر عالم است» را به سطر دیگر ببریم تا لختی جداگانه بهشمار آید: که چندها (U - U -) برابر عالم است (U - U - - U -) شاعر روا ندیده «که چندها» را در لختی جدا بنویسد، اما از دید وزنی هم نتوانسته شعر را به گونهای بسازد تا این بخش کوتاه در وزن، از بخش دیگر جمله جدا نیفتد5. جملة «آهنگ دیگری داشت فریادهای او» (شفیعی کدکنی، 1376: 287) در زنجیرة «- - U - U - U U - - U - U - ...» سروده شده است اما با آن همخوانی ندارد و برای راست آمدن وزن میباید آن را دو لخت بشماریم که لخت نخست با تسکین پایان پذیرفته است: آهنگ دیگری داشت (- - U - U - -) فریادهای او (- - U - U -) در این بخش از شعر: «هر شب هزار سیلاب، خطهای مرز را با خویش میسراید و در خویش میبرد» (شفیعی کدکنی، 1376: 392) گذشته از اینکه جمله برای راست آمدن وزن پس از «را» بریده شده است، سطربندی لخت نخست درست نیست و باید آن را به دو بخش کرد: هر شب هزار سیلاب (- - U - U - -) خطهای مرز را (- - U - U -) در لختِ «ترجیح میدهم که درختی باشم» (همان: 426). «با» میبایست هجای کوتاه میبود. تنها راه گنجاندنِ این جمله در وزن آن است که «باشم» را لختی جدا بهشمار آوریم که اگر (با نادیده گرفتن سطربندی شعر به دست خودِ شاعر) چنین کنیم، شعر نمونة آشکار شکستن ناروای جمله و کاربرد لخت دوهجایی خواهد بود: ترجیح میدهم که درختی (- - U - U - U U - -) باشم! (- -) 2. پایان لختها یکی از لغزشها یا سادهانگاریهایی که در بررسی وزن شعر نیمایی و نوشتن قانون برای آن روی داده این است که بسیاری از شاعران و سخنسنجان میپندارند که شاعر در هر سطر (لخت یا مصراع) شعر نیمایی میتواند یک زنجیرۀ هجایی را تا هر جا که میخواهد دنبال کند و آزاد است هر جا که میخواهد آن را به پایان برساند. اما باید دانست که اگر شاعر سطر را در جایی از زنجیرۀ هجایی به پایان برساند که یک هجای کوتاه قرار دارد، هجای کوتاه به هجای بلند دیگرگون میشود و بدینسان، نظم ریاضی در زنجیرۀ هجایی بر هم میخورد. از همان آغاز، در نوشتن قانون وزن شعر نیمایی، این نکته از دید پژوهشگران نهفته ماند؛ برای نمونه، اخوانثالث در جستاری الگوی ارکانِ چند وزن را آورده تا رکنهایی را که در هر وزن بهکار میتوانند رفت آشکار سازد. او «فاعل» را در زنجیرۀ وزنی بحر رمل نیمایی نشانده است (ر.ک: اخوان ثالث، 1376: 128). اما اگر به الگوی وزنی فاعلاتن (- U - -) بنگریم الگوی فاعل را در آن نمییابیم؛ زیرا فاعل برابر با دو هجای بلند (- -) است اما در فاعلاتن هجای دوم، کوتاه است. «فاعل» از آنجا پدید آمده که اخوان ایستادن بر روی هجای کوتاه دوم را روا دانسته است. او با همین برداشت در سرودههای خود بارها بر روی هجای کوتاه ایستاده و نظم ریاضی زنجیرۀ هجایی را از میان برده است. اینک نمونهای چند از اخوان و دیگر شاعران در زنجیرۀ هجایی «- - U - U - U U - - U - U - ...»: در شعر «دستهای خانامیر» (اخوان ثالث، 1387: 36) این لختها در جایگاه یک هجای کوتاه به پایان رسیدهاند: «در هر شیار سادة آن جاوید/ باران روشنی و صفا بارد»، «افزون ز صد بهشت خدا میوه و شکوفه و گل دارد» «با اینهمه طراوت و زیبایی»، «هر اهتزاز و جنبش آن بیشک/ رقصیست از لطافت و رعنایی/ آیا چگونه باید باور کرد/ این دستهای اینهمه انسانی/ مثل دو روز، دو شب نورانی»، «وانگه چنین جنایت پرخوفی/ این را دگر نشاید باور کرد»، «این دستها چگونه... و میدیدم»، «این دستها به چابکی و گرمی/ همراه با خشونتشان نرمی»، «مثل گلابیِ دل من امشب»، «گم کرده است راه نگاهش را»، «بربسته است شاید راهش را»، «غوغاکنان دو خرمنِ خون سوزد»، «کز پیه گرگ هار میافروزد»، «که انحنای گردنشان گویی/ میخارد»، «این زوزهوار نالد و آن زارد»، «اینک دو ابر تیره که میبارد»، «آیا کدام پیرزن جادو». و در شعر «تغزلی در باران» (منزوی، 1388: 669-670) این لختها: «در باران»، «خواهم شست»، «که شعر شعرهایم خواهد بود»، «ای نام تو تغزل دیرینم». این سه لخت در هجای یازدهم (که هجایی کوتاه است) پایان پذیرفتهاند: «ساعت میان کندن و آکندن»، «در زیر زانوانم میلرزد»، «آوار هم به تجربه میارزد» (همان: 810) و سه لخت پیاپی از شعر «دیوارها» چنین هستند: «پوسیده کتفشان همه در زنجیر/ خشکیده بوسهها همهشان بر لب/ وز استقامت همه آن مردان» (شاملو، 1378: 176) و این لختها از «شعری که زندگی است»: «در آسمان خشک خیالش، او» (همان: 153)، «این کار مشکل است و تحملسوز» (همان: 157)، «او فتحنامههای زمانش را» (همان: 160) و: «اما میان مزرعه این دیوار» (همان: 175). چهار لخت پیاپی از شعر «ای بازگشته» چنین هستند: «یک بار نیز یادت اگر باشد/ وقتی تو راهی سفری بودی/ یک لحظه وای تنها یک لحظه/ سر روی شانههای هم آوردیم» (مشیری، 1382: 314). «یا سیم خاردار نمیداند» و «از پای و پویه بازنمیماند» (شفیعی کدکنی، 1376: 254)، «میشوید» (همان: 291)، «غیر از خمار هیچ نخواهی دید» (همان: 292)، «امشب نوار عرف و طبیعت را» (همان: 393)، «و خوابهای دایرهوارش را» (همان: 394)، «آن سبزهزار مخمل روحش را» (همان: 395). در زنجیرة هجایی « U - U - U U - - U - U - U U - ...»: «ورق زد» (سپهری، 1375: 399)، «و لکههای بهارش را» (شفیعی کدکنی، 1376: 288)، «بگو برای چه خاموشی» و «بگو برای چه میترسی» (همان: 298)، «سپیده میدانست آیا»، «چه قلبهای بزرگی را» و «دوباره از تپش افکندند» (همان: 299)، «و باز میداند آیا» (همان: 300). نکتة افزودنی دیگر این است که دو ویژگی میتواند شعر نیمایی (بیشتر شعرهای دارای وزن متحدالأرکان) را نزدیک به بحر طویل سازد: 1- پایان یافتن لخت با رکن سالم جز در نمونههایی که آن لخت دارای قافیه باشد (و به یاری آن بتوان مرزی میان لختها یافت و آنها را از یکدیگر بازشناخت) مرز میان لختها را کمرنگ میکند یا از میان برمیدارد. این نکته از همان آغاز مورد توجه بوده و نیما هم به عنوان «جامد کردن وزن» به آن اشاره کرده است؛ برای نمونه، «شاملو در یکی از شمارههای مجلة خوشه با دوستان در مورد جامد کردن وزن نوشته بود که نیما در شعر معروف آی آدمها نخست چنین گفته بود: آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یک نفر در آب دارد میکند جان یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند اما بعدها به جای میکند، میسپارد گذاشت تا وزن را سنگین کند» (شمیسا، 1383: 69)؛ یعنی به جای سه «فاعلاتن»، از سه «فاعلاتن+ فع» بهره برد تا لخت با رکن سالم به پایان نرسد. آمدن «فع» نشاندهندة پایان لخت است؛ زیرا روشن است که «فاعلاتنِ» پس از «فع» (برابرِ «یک نفر دا» در لخت سوم) نمیتواند در دنبالة لخت دوم بیاید (زیرا در آن صورت وزن شعر از فاعلاتن به مستفعلاتن دگرگون میشود: «جان یک نفر دا») و باید آن را به لخت دیگر ببریم. نمونة دیگر: محمد قهرمان در خاطرات خود نوشته است که اخوان در شعر «نماز» چنین سروده بود: «و صدای حیرت بیدار من -من مست بودم-» اما شفیعی کدکنی و م. آزرم در کتاب شعر امروز ایران یک «مست» به این لخت افزودند و سپس شعر به همینسان پذیرفته شد (رک: اخوانثالث، 1384: 56). انگیزة آنان را باید در همان نکتة پیشگفته بجوییم. آنان با افزودن فاع (مست)، مرز پایان لختی دارای چهار فاعلاتن را آشکار ساختهاند. 2- بلند شدن بیش از اندازة لختها شعر را از دید تکرار ارکان به بحر طویل نزدیک میکند: به هر زندان دوچندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر از این زنجیریان یک تن زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب دشنهای کشته است از این مردان یکی در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود را بر سر برزن، به خون نانفروش سخت دندانگرد آغشته است (شاملو، 1378: 355)
3. اختیارات و ضرورات بهرهگیری از اختیارات شاعری در شعر نو گاه میتواند وزن را مخدوش کند و دست یافتن به وزن درست را دشوار سازد؛ زیرا در شعر کهن هماندازه بودن مصرعها ذهن را در یافتن وزن یاری میرساند، ولی در شعر نو، گاه مصرعی چنان کوتاه است که با کاربرد یک اختیار شاعری وزن آن دیریاب میشود. در دنبالة سخن چند نکته در زمینة کاربرد اختیارات و ضرورات در شعر نیمایی خواهد آمد. شاید برخی از نکتههایی که در این بخش آمدهاند ویژة وزن شعر نیمایی نباشند، اما از دید ما میتوانند در شعر نیمایی -که لختهایی کوتاه و بلند دارد- نمود و برجستگی بیشتری بیابند. یک نمونه گواه این را که تشخیص کاربرد اختیار شاعری در لختهای کوتاه شعر نیمایی دشوار است، در نقدی میتوان یافت که محمد قهرمان بر شعر دوست نزدیک خود مهدی اخوانثالث نوشته و وزن این لخت را نادرست دانسته است: «زهرمارم میکردم» (اخوانثالث، 1387: 127). او دربارة لخت یادشده نوشته است: «با هیچیک از مصراعها نمیخواند. برای آنکه وزن این مصراع درست شود، یا باید به اندازة یک فع پس از زهرمارم بکاهیم و یا بعد از میکردم کلمهای هموزن فعلن بیفزاییم. اگر بگوییم: زهرمارم کردم وزن راست میآید... و اگر کلمهای در آخر مصراع بیفزاییم تا مثلاً بشود: زهرمارم میکردم [باری] و یا کلمهای دیگر به همین وزن، باز همانندهایی در شعر دارد: ... دستها از دو طرف واکرده/ مثل یک چوبِ نه هموارِ صلیب/ پدرت آن بالا خوابیده است» (اخوانثالث، 1384: 56-57). گویی قهرمان درنیافته است که با در نظر گرفتن اختیار تسکین در «می» (هجای نخستِ «میکردم») وزن این لخت با الگوی «- U - - U U - -...» همخوانی دارد. شاید کوتاه بودن جمله او را به این لغزش افکنده است؛ چنانکه میبینیم با افزوده شدن دو هجای دیگر همان لخت را درست میشمارد. البته تأکید قهرمان بر اینکه برای لخت «همانندی» در لختهای دیگر شعر بیابد این گمان را نیرو میبخشد که او میخواسته شمار هجاهای این لخت (و نه الگوی قرار گرفتن هجاهای کوتاه و بلند) را با لختهای دیگر شعر برابر سازد و اگر چنین باشد، این برداشت او بیش از برداشت نخست نادرست مینماید؛ یعنی به دیگر سخن، او گونهگونی برخاسته از کوتاه و بلند شدن لختها را (که ما آن را از برتریهای موسیقایی شعر نیمایی بر شعر کهن میدانیم) در شعر نمیپسندیده و بر آن بوده است که تا جایی که میتواند لختها را هماندازه سازد. 1/3. اختیار یا ضرورت در لخت نخست شعر بهکار بردن اختیار یا ضرورت وزنی در لخت یا لختهای آغازین شعر (بهویژه در وزنهای کمکاربردتر) دریافت وزن را دشوار میسازد؛ برای نمونه، لخت نخست شعر «پیوند» چنین است: «دیر آمده بودم» (منزوی، 1388: 790) که پس از حذف همزة «آمده»، هجای کوتاه چهارم لخت را باید بلند خواند تا وزن شعر (مستفعلن فعلن) آشکار شود. گذشته از نازیبایی اشباع در این جملة ویژه، آمدنِ آن در آغاز شعر و جایی که هنوز وزن شعر در گوش خواننده جایگیر نشده، وزن را دیریاب ساخته است. آغاز شعر «آواز پرنده» چنین است: «بر سر ساقة سبز شمشاد» (شفیعی کدکنی، 1385: 200). وزن جمله (فاعلن فاعلن فاعلن فع) نمود آشکاری ندارد؛ زیرا در آن دو اشباع (در پایان دو واژة پیاپی «سرِ» و «ساقة») بهکار رفته است. دریافت وزن شعر «کسوف» هم با خواندن لخت نخست آن دشوار است: «خنیاگر کور در کوچۀ دیگر» (شفیعی کدکنی، 1376: 168). با آمدن سه لخت دیگر همچنان وزن کمکاربرد این شعر چندان آشکار نمیشود: خنیاگر کور در کوچه دیگر یارای آواز خواندن ندارد مثل پیامی دروغین روی لبی ایستاده (همانجا) از آنجا که وزن این شعر کمکاربرد است و در دنبالة آن اختیارات شاعری همچنان دیده میشود، تنها با درنگ بیشتر بر سراسر شعر درمییابیم زنجیرة هجایی وزن آن چنین است: - - U- - U- - U- - U.... و شاعر در لختهای نخست (هجای چهارم)، سوم و چهارم (هجای دوم) از اشباع بهره برده است. گاه اختیارهای بهکاررفته در چند لخت آغازین شعر چنان است که خواننده پیش از رسیدن به میانة شعر، از دریافت وزن آن بازمیماند: این دستهای زیبا این دستهای غمگین، معصوم و انگشتهای چابک و خوشطرح با ناخن حنایی (اخوانثالث، 1387: 36) پیش از رسیدن به لخت سپسین: «چون شمعهای کوچک روشن کنار هم» (همانجا) یافتن وزن این شعر (زنجیرة هجایی «- - U - U - U U - - U - U -...») دشوار است؛ زیرا در لختهای نخست، دوم و چهارم، تسکین به کار رفته است. در لخت دوم تسکین در میانة لخت است اما لخت نخست و چهارم (که در آن اشباع هم هست) با تسکین به پایان رسیدهاند و میتوان در این دو، وزنی دیگر را هم شنید (این نکته را در بخش تسکین برمیرسیم). افزون بر این، در لخت سوم میباید همزة انگشت را نادیده بینگاریم («و+ ان+ گشت» را «ون+ گشت» بخوانیم). 2/3. تسکین کاربرد تسکین در برخی جایگاهها میتواند وزن شعر را یکسره دیگرگون نشان دهد: «کآگاه یا نیاگاه»، «این دستها چگونه/ میخواستم بگویم» (اخوانثالث، 1387: 37)، «هنگام و نابههنگام/ طوفان/ واپس نمینهد گام» (شفیعی کدکنی، 1385: 195)، «روزی که خیل تاتار»، «سال کتابسوزان»، «از هر طرف که آید»، «ما در صف گدایان» و «از دور میشنیدیم» (شفیعی کدکنی، 1376: 287)، «بنگر به نسترنها» (همان: 316)، «با خوابهای رنگین» (مشیری،1382: 176). چنین مینماید که وزن شعرهای یادشده از تکرار «- - U - U - -» پدید آمده است اما این شعرها در زنجیرة «- - U - U - U U - - U - U - ...» سروده شدهاند و به پایان بردن لخت با تسکین دو هجای هفتم و هشتم، وزن را چنین دیگرگون نموده است؛ بهویژه اگر تسکین در چند لخت پیاپی بیاید، وزن اصلی یکسره فراموش میشود: «چندی افول کرده است/ وینک دوباره ناگاه/ تابیده از کرانها/ در من حلول کرده است» (شفیعی کدکنی، 1376: 327) «سیلابة عتابش/ خیزاب پیچ و تابش/ پویندِ اضطرابش» (همان: 390) «امّید روشنی را/ با ما نگاه دارد» (ابتهاج، 1386:ص162). بر این پایه میتوان گفت: بهتر است تسکین در پایان لخت نیاید و اگر میآید، در چند لخت پیاپی تکرار نشود. در بخش «پایان لختها» گفتیم که به پایان بردن لخت در جایی از زنجیرۀ هجایی که یک هجای کوتاه قرار دارد، درست نیست. اینک میافزاییم که اگر در لختی چنین کاربردی با اختیار تسکین همراه شود، وزن بیش از پیش آشفته میشود؛ برای نمونه، این لختها که در زنجیرة هجایی سرودههای پیشین ساخته شدهاند: «آیا چگونه باید باور کرد»، «این را دگر نشاید باور کرد» (اخوانثالث، 1387: 37)، «میخواستم بگویم یا گفتم» (همان: 38)، «وز یادهای مدفون، آواری»، «بربسته است شاید راهش را» (همان: 39)، «من با شکیب خاکستر ماندم» (ابتهاج، 1386: 161)، «یک لحظه، وای تنها یک لحظه» (مشیری، 1382: 314).«فرزانگان مشرق ایناناند؟» (شفیعی کدکنی، 1376: 403) و «با خواب سالیان میجنگیدیم» (منزوی، 1388: 667) با الگوی وزنی یادشده ناسازگاری دارند و با پنج هجای بلند (که در زنجیرة هجایی شعر نیست) به پایان میرسند (الگوی هجایی آنها چنین شده است: «- - U- U - - - - -»)؛ زیرا جملگی در جایگاه هجای کوتاه به پایان رسیدهاند و در آنها به جای دو هجای کوتاه هفتم و هشتم، یک هجای بلند آمده است. 3/3. ضرورت اشباع در واژههای تکهجایی بلند به شمار آوردن هجای کوتاه اگر در واژههای تک هجایی بیاید، نمود موسیقایی پسندیدهای ندارد: «مثل دو روز، دو شب نورانی» (اخوانثالث، 1387: 37)، «این دگر معجز تو بود ای عشق» (شفیعی کدکنی، 1385: 199) چنین مینماید که ناگزیری شاعران از بهکار بردن اشباع در برخی واژههای تکهجایی پرکاربرد، خود به پیدایش هنجاری تازه در شعر نیمایی انجامیده است؛ چنانکه در آغاز لختهای شعر نیمایی در بسیاری نمونهها هجای کوتاه (بیشتر از هر هجای کوتاهی حرفِ «و» و با اختلاف بسیار پس از آن حرف «که» و ضمیر «تو») همراه با اشباع است: «که سالهای سال در آن دخمه بوده بود/ و سالهای سال دگر بود بایدش» (اخوانثالث، 1387: 38)، «که انحنای گردنشان گویی» (همان: 39)، «تو آنچه در قصه خوانند/ تو آنچه بیاختیارند پیشش/ و آنچه خواهند و نامش ندانند» (همان: 46)، «تو روح روییدنی، سحر سبز جوانه» (همان: 50)، «تو در خزان غمآلود زندان»، «تو خوشترین خندة سرنوشتی» (همان: 51)، «و زیرشان تختهای قالی سبز و سیراب/ و تختی از سنگ خارا»، «و گوید آزادی اما دروغ است»، «و نی کلامی شنیده» (همان: 52)، «که گوید آزادی و راست گوید»، «و راستی را عجب عالم پرشگفتی»، «و اولین جام می بر سر دست» (همان: 53)، «و روشنایی بر سر شاخ سپیداران» (شفیعی کدکنی، 1385: 295)، «که کسی در فکر آوازی نخواهد بود» (همان: 335)، «و تو را ناگاه برباید» و «که دهان را میگشاید بهر آن فرجام نافرجام» (همان: 401)، «و برگهای سربی سنجد کنار راه» (همان: 473)، «و من در انتظار که خواند خروس صبح» (شاملو، 1378: 145)، «و برگهای خشک و مگسهای خرد را» (همان: 174)، «و با وجود این» (همان: 177)، «و سرود سرد پرتوفان دریای حماسهخوان گرفته اوج» (همان: 182)، «و عبوس ظلمت خیس شب مغموم» (همانجا)، «و به زیر لب چنین میگوید عابر» (همان: 183)، «و به خود اینگونه در نجوای خاموش است عابر» و «و به خود اینگونه نجوا میکند عابر» (همان: 184)، «که به زیر چشم توفان برمیافرازد شراع کشتی خود را» و «که به گرماگرم وصلی کوته و پردرد» (همان: 185)، اما این هنجار تازه (اگر آن را چونان هنجار بپذیریم) با ساختار آوایی و کشش مصوتها در زبان پارسی و حتی زیباییشناسی عروضی (که در این زمینه چون پای ذوق به میان میآید، جای چون و چرا هست)، ناسازگار است. نکتة فرعی درخور یادکرد این است که اشباع در هجای پایانی واژگان بهکار میرود و در میانة واژه نمیتوان از آن بهره برد. اما در شعرهای نیمایی نمونههایی انگشتشمار از کاربرد نادرست اشباع در میانة واژه دیده میشود که شاعر با نادیده گرفتن نشانة جمع یا بخش دوم واژههای مرکب، بخش نخست را واژهای جدا به شمار آورده و اشباع را در آنها روا شمرده است؛ مثلاً «جه» و «مه» (که هجای پایانی «شکنجه» و «چکمه» هستند) در «شکنجهگاه» و «چکمهپوش» هجای میانی به شمار میروند و اشباع در آنها روا نیست: «در رواق هر شکنجهگاه پنهانی این فردوس ظلمآیین» (شاملو، 1378: 171) بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فع. «زیر پای مرد چکمهپوش» (ابتهاج، 1386: 88) بر وزن فاعلاتن فاعلاتن فع. دو نمونة دیگر: «و سرود سرد پرتوفان دریای حماسهخوان گرفته اوج» (شاملو، 1378: 182). برابر با پنج فاعلاتن+ فع (فاع). «سه» در «حماسهخوان» به اشباع خوانده میشود. گذشته از نابهنجاری اشباع یادشده، چهار اشباع دیگر در این لخت هست؛ چنانکه پس از این گفته خواهد آمد، تکرار چندبارة اشباع در یک لخت از گوشنوازی موسیقی شعر میتواند بکاهد. «و لبخندِ جوانهها» (شفیعی کدکنی، 1376: 413) بر وزن مفاعلین مفاعلین. «نه» هجای پایانی واژة «جوانه» است، اما از آنجا که واژه با «ها» جمع بسته شده است، هجای «نه» هجای میانی به شمار میرود و اشباع آن درست نمینماید. اشباعهایی از این دست آنگاه نمود بیشتر و ناپسندتری مییابند که در جایگاه قافیه بیایند و به ضرورت در آن جایگاه تکرار شوند: از اینان چند کس در خلوت یک روز بارانریز بر راه رباخواری نشستهاند کسانی در سکوت کوچه از دیوار کوتاهی به روی بام جستهاند کسانی نیمشب در گورهای تازه دندان طلای مردگان را میشکستهاند من اما هیچکس را در شبی تاریک و توفانی نکشتهام من اما راه بر مرد رباخواری نبستهام من اما نیمههای شب ز بامی بر سر بامی نجستهام (شاملو، 1378: 355-356) 4/3. چند اختیار و ضرورت در یک لخت همراه شدن چند اختیار و ضرورت در یک لخت، به همواری موسیقی بیرونی آسیب میتواند رساند؛ برای نمونه، اگر از خوانندهای که با وزن آشنایی دارد بخواهند با خواندن این دو لخت وزن را (که در هر دو یکسان است) بگوید، بهسختی از پس این کار برتواند آمد: «مثل گلابیِ دل من امشب» (اخوان ثالث، 1387: 38)، «که شعر شعرهایم خواهد بود» (منزوی، 1388: 670)؛ زیرا لخت نخست افزون بر اینکه در جای یک هجای کوتاه به پایان رسیده دارای دو اشباع ( هجای پایانی «مثلِ» و «گلابیِ») است و در لخت دوم «که» دارای اشباع است، «یَم» تسکین دارد و لخت در جای هجای کوتاه به پایان رسیده است. در لخت «زندگی بر همة مرغان تنگ آمده است» (شفیعی کدکنی، 1385: 157)، یک اشباع (در هجای پایانیِ «همة») و تسکین (در «غان») در کنار حذف طبیعی همزه (تنگ آ = تن + گا) وزن شعر (فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) را دیریاب ساخته است. - آفاق شهر پر بود از سیره و سرود اما در آن میانه ز شادی کس را خبر نبود ز تقریر چنگ و عود (همان: 184) در لخت نخست، اختیار تسکین «بود» (که به قرینة «نبود» در لخت سوم، نباید آن را «بُوَد» بخوانیم) با حذف همزة «از» همراه شده است و همراهی این دو، یافتن وزن شعر را سخت کرده است. کاربرد چند اشباع در یک لخت شاید وزن را چندان دیریاب نسازد اما از گوشنوازی موسیقی شعر میکاهد و خوانش هموار را دشوار میسازد: «و عبوسِ ظلمتِ خیسِ شبِ مغموم» (شاملو، 1378: 182). افزون بر «و» که در آغاز آمده است، هر چهار کسرة این لخت را باید به اشباع خواند.
4. گسترشناپذیری برخی وزنها در وزنهای متحدالأرکان وزن آشکارا خود را نشان میدهد و به پایان بردن لخت در هر یک از هجاهای بلند پذیرفتنی است؛ زیرا با آمدن یک رکن، خواننده آهنگ رکنهای دیگر را (که با رکن نخست همسان هستند) هم در گوش خواهد داشت و فضای موسیقایی شعر نابهنجار نخواهد شد. پس برای نمونه در شعرهایی با زنجیرة هجایی « U- - - U - - - U - - - ...» لختهایی با چنین الگوهایی میتوان ساخت: U - - - U - - U - - - U - U - - - U - - - و... اما در وزنهای متناوبالأرکان کار بدین سادگی نیست؛ برای نمونه زنجیرة عروضی «- U U - - U - U - U U - -» که آن را چنین رکنبندی کردهاند: «مفتعلن فاعلات مفتعلن فع» وزنی است که در آن کمتر میتوان از گونهگونی وزنی بهره برد؛ زیرا هرچند از دید نظری میتوان چنین وزنهایی را از آن استخراج کرد: - U U - - U U - - - U U - - U - - U U - - U - U - - U U - - U - U - U U - و... اما ساختار آن که از تکرار دو الگوی گوناگون یعنی «- U U -» و «- U - U» ساخته میشود چنان است که با ایستادن بر جایگاههای گوناگون، یکی از دو الگو از دست میرود و وزن به وزنی دیگر که در عروض کهن کاربرد دارد، همانند میشود؛ برای نمونه اگر لختی تنها از «- U U -» پدید آید، از آنجا که دنبالة زنجیرة هجایی از همین الگو پیروی نمیکند با ایستادن بر آن آهنگ راستین شعر به گوش نمیرسد و شنونده بیشتر انتظار تکرار همین رکن، یعنی وزن «مفتعلن مفتعلن...»، را خواهد داشت. از همین روست که شاعران (شاید نه با دریافت تئوریک این دشواری، که از راه ذوق) در این وزن از کوتاه و بلند کردن لختها کمتر بهره بردهاند؛ برای نمونه، شفیعی کدکنی در شعر سی و پنج لختی «در جدال با قهقهه» که در همین زنجیرة عروضی سروده شده، سی و چهار لخت را یکسان با هم در الگوی «- U U - - U - U - U U - -» ساخته و تنها در یک مصرع از الگوی دیگر بهره برده است: «قهقهه گفتا» (شفیعی کدکنی، 1385: 313) که برابر است با: «- U U - -».
5. لغزشبرانگیزی وزن کوتاه و بلند شدن لختها در برخی وزنها بهویژه در زنجیرة هجایی «- - U - U - U U - - U - U -...» بسیار لغزشبرانگیز است. در شعر کهن از کوتاه و بلند شدن مصرع میتوان به کاستی یا فزونی وزن در آن پی برد. اما از آنجا که در شعر نو مصرعها میتوانند کوتاه و بلند شوند، گوش فزونی یا کاستی راهیافته در الگوی وزنی شعر را بهآسانی درنمییابد. آنچه در این بخش، به نام لغزش وزنی میآوریم نمونههایی هستند که شاعر در آنها نظم ریاضی را در زنجیرة هجایی شعر برهم زده است و با در نظر گرفتن هیچ اختیار و ضرورتی نمیتوان شعر او را دارای این نظم ریاضی دانست. برخی شاعران آشنایی درخوری با قانونهای وزن نداشتهاند یا با کماهمیت شمردن وزن و کمرنگ کردن نقش آن در ساخت شعر، آگاهانه و خودخواسته (یا دستکم با ادعای خودخواسته بودن) از پاسداشت برخی قانونهای وزنی سرپیچی کردهاند. شاعرانی مانند فروغ فرخزاد، محمود مشرف آزاد تهرانی، نصرت رحمانی و... در این دسته میگنجند. اما نمونههای این بخش برگرفته از شعر شاعران برجستة نیماییسراست که از قانونهای وزن شعر پارسی آگاهند و به گواهی سرودههایشان (بیش از نود و چند درصد سرودههایشان) همواره این قانونها را پاس داشتهاند و نمونههای آمده در این بخش در شمار استثناهایی هستند که همین استثنا بودن این گمان را نیرو میبخشد که پای لغزشی در میان بوده و شاعر آگاهانه یا برای آفریدن هنجاری تازه دست به این هنجارگریزی نزده است. با اینهمه، نمیتوان حکمی قطعی صادر کرد. تنها نکتة قطعی آن است که در همة این نمونهها نظم ریاضی زنجیرة هجایی برهم خورده است. در زنجیرة هجایی «- - U - U - U U - - U - U -...»: «این دستهای اینهمه اطمینانبخش» (اخوانثالث، 1387: 37) هجای بلند «نان» (از واژة «اطمینان») به جای هجای کوتاه نشسته است. «کفش تمیز واکسزده باید به پا کند» (شاملو، 1378: 155) برای راست آمدن وزن باید «کس» را از «واکس» حذف کنیم و چنین بخوانیم: کفش تمیز وازده باید به پا کند! «هم ضربههای شاد را» (همان: 158) و «باری سخن دراز شد/ وین زخم دردناک را» (همان: همانجا) هجاهای بلند «را» و «شد» و «را» در جای هجای کوتاه نشستهاند. «که به لرزیدن پسِ این دیوار، محق هستند/ حرفی نمیگوید» (همان: 176-177). یکسره بیرون از وزن است. «با فرصت مزیدِ آزادیِ مزید» (همان: 177) تنها اگر به شیوهای نابهنجار «آزادی» را که مضافإلیه «مزیدِ» نخست است به لخت دیگر ببریم وزن راست خواهد آمد. «هنوز» (همان: 828) نمیتواند لختی از شعری در این وزن باشد. «تکرار میکردند» (همان: 829) هم بیرون از وزن است و برای راست آمدن وزن میباید هجای بلند «کر» را به هجای کوتاه دگرگون سازیم. در همین صفحه لخت «تکرار کنند» (همان: همانجا) هم از وزن بیرون است. به جای این هر دو لخت میتوانیم بگوییم: «تکرار میکنند». «بر زردی برشتة گندمزاری بال میکشد» (همان: همانجا) «زا» در جای هجای کوتاه نشسته و دنبالة لخت هم از وزن بیرون است. برای درست شدن وزن باید افزون بر کوتاه کردن هجای بلند «زا»، هجای «ری» را حذف کنیم (بی در نظر گرفتن معنی): بر زردی برشتة گندم ز بال میکشد! «از پونة بهار سخن میگوید» (شفیعی کدکنی، 1376: 255) «گو» در جای هجای کوتاه نشسته و وزن را آشفته ساخته است. دوپاره کردن فعل «سخن میگوید» و به لخت دیگر بردن «میگوید» (با در نظر گرفتن اختیار تسکین در «ید») میتواند توجیهی برای درست نمایاندن وزن این شعر باشد اما چنین کاری شایسته نیست. «این جمع تشنگان و خماران را خواهد بخشید» (همان: 291) پنج هجای بلند پیاپی «را خواهد بخشید» بههیچروی در این بخش از زنجیرة هجایی نمیگنجند. «خاکستر خجستة ققنوسی را» (همان: 294) بهجای هجای کوتاه یازدهم، هجای بلند «سی» آمده است. «بر جای سیمهای خاردار شما خواهد رست» (همان: 393). هجای بلند «خا» در جای هجای کوتاه نشسته است. وزن در دنبالة سخن هم آشفته است. در شعر «همسایه روی مهتابی بود» (منزوی، 1388: 666-668) شش لختی که در پی میآیند از وزن بیرون هستند: «میدانستیم»، «در مهتابی»، «مسافر موعود»، «مأیوسانه»، «دفعههای ظلمت را»، «از مهتابی». و در شعر «تغزلی در باران» (همان: 669-670) این هفت لخت: «شعری مهاجر است که میگذرد»، «آهنگ بال بال شعرم»، «شعرم هوای نشستن دارد»، «مهمان کوچههای بارانی خواهم بود»، «و برگ برگ دفتر غمگینم را»، «آنگاه شعر تازهام را»، «با دستهای شاعرانۀ تو». در لخت پیشین سه لغزش راه یافته؛ زیرا افزون بر اینکه به جای هجای کوتاه هشتم، هجایی بلند بهکار رفته، هجای نهم و دهم (که در زنجیرۀ هجایی هر دو بلند هستند) کوتاه شدهاند6. در زنجیرة هجایی « U - U - U U - - U - U - U U -...»: «پیام برگ شقایق را در لحظهای که میریزد» (شفیعی کدکنی، 1376: 299) تنها با کنار نهادن سه هجای «را در لح» و در نظر گرفتنِ تسکین در دو هجای کوتاه سیزده و چهارده، وزن شعر درست میشود: «پیام برگ شقایق ...ظهای که میریزد». «به هر چه میبینم در امتداد جوی و درخت» (شفیعی کدکنی، 1376: 339) با ستردن هجای بلند «ام» وزن شعر راست میآید: «به هر چه میبینم در تداد جوی و درخت». (چنین مینماید که دیریاب شدن وزن که برخاسته از کاربرد تسکین در «میبینم» است، شاعر را در دنبالة لخت، دچار لغزش وزنی کرده است). حتی در وزنهای متحدالأرکان و آسانتر هم لغزشهایی دیده میشود: باز هم سبزتر از پیش/ میبالد آوازم (شفیعی کدکنی، 1376: 428). پشت هم آمدن شش هجای بلند، لخت دوم را یکسره از ساختار وزنی شعر (فاعلاتن/فعلاتن فعلاتن فعلاتن...) بهدر آورده است. البته با دو توجیه دور میتوان لخت دوم را به گونهای پذیرفتنی نشان داد. نخست اینکه لخت دوم را به دو بخش کنیم تا «میبالد» و «آوازم» هر یک لختی جداگانه باشند که در آنها فعلاتن به اختیار تسکین، مفعولن شده است. اما آنگاه که فعلاتن رکن نخست لخت است، کاربرد تسکین در آن روا نیست و چنین تسکینی آهنگ شعر را آشفته میسازد؛ بدانسان که در این شعر دیده میشود: ابری نیست/ بادی نیست/ مینشینم لب حوض (سپهری، 1375: 335-336) شمیسا در بررسی همین شعر سپهری، این گونه از کاربرد تسکین را «از مختصات عروض شعر نو» (شمیسا، 1382: 328) دانسته است؛ اما بر پایة زیباییشناسی موسیقایی شعر، چنین برداشتی درست نیست. کاربرد تسکین در این نمونهها شعر را یکسره ناموزون مینمایاند؛ زیرا زنجیرة هجایی وزن فعلاتن فعلاتن... اجازة کاربرد چنین الگویی (مفعولن) را به ما نمیدهد مگر آنکه پیشتر با آمدن یک رکن طبیعی (فعلاتن) آهنگ در گوش خواننده جایگیر شود تا آمادگی دریافت ناهمواری تسکین در رکنهای میانی را بیابد.
نتیجه این جستار دارای پنج بخش است. ما نتایج به دستآمده از هر بخش را جداگانه در اینجا میآوریم: 1. سطربندی شعر نیمایی: بیشترِ شاعران برجسته، سطربندی شعر نیمایی را بر بنیاد وزن پذیرفتهاند. اما گاه این قانون، با ساختار معنایی جملهها ناسازگار است و شاعر ناچار میشود بخشی کوتاه از یک جمله را به لختی دیگر ببرد یا جملهای دستورمند را به چند پاره بخشبندی کند. بهتر آن است که شاعر بکوشد ساختار جمله را با ساختار وزنی هماهنگ سازد و البته هر اندازه شاعر بر وزن چیرهتر باشد در این کار، کامکارتر است. وجود پارههای کوتاه جداشده از یک جمله برای گنجیدن در وزن و وجود لختهای یک یا دوهجایی نشان چیرگی وزن بر ذهن شاعر است. 2. پایان لختها: بر خلاف تصور عمومی، شاعر در کوتاه و بلند کردن لختهای شعر نیمایی یکسره آزاد نیست؛ زیرا اگر لخت را در جایی از زنجیرة هجایی که یک هجای کوتاه قرار دارد به پایان برساند، آن هجا، هجای پایانی لخت خواهد بود و هجای بلند شمرده میشود. بدینسان نظم ریاضی زنجیره برهممیخورد. 3. اختیارات و ضرورات: بهرهگیری از اختیارات شاعری در شعر نو گاه میتواند وزن را مخدوش کند و دست یافتن به وزن درست را دشوار سازد؛ زیرا در شعر کهن هماندازه بودن مصرعها ذهن را در یافتن وزن یاری میرساند ولی در شعر نو، گاه مصرعی چنان کوتاه است که با کاربرد یک اختیار شاعری وزن آن دیریاب میشود. این بخش خود دارای چهار بخش است: 1-3. اختیار یا ضرورت در لخت نخست شعر: در لخت نخست هنوز وزن بر خواننده آشکار نشده است و کاربرد اختیار و ضرورت در این لخت، میتواند دریافت وزن را دشوار سازد. بهتر است در لخت نخست یا لختهای آغازین اختیار و ضرورتی بهکار نرود. 2-3. تسکین: بهتر است تسکین در پایان لخت نیاید و اگر میآید در چند لخت پیاپی تکرار نشود؛ زیرا کاربرد تسکین در این جایگاه میتواند وزن شعر را دیگرگون نشان دهد. 3-3. ضرورت اشباع در واژههای تکهجایی: اشباع در واژههای تکهجایی، نمود موسیقایی پسندیدهای ندارد؛ با اینهمه چنین مینماید که ناگزیری شاعران از بهکار بردن اشباع در برخی واژههای تکهجایی پرکاربرد، خود به پیدایش هنجاری تازه در شعر نیمایی انجامیده است. اما این هنجار تازه با ساختار آوایی و کشش مصوتها در زبان پارسی ناسازگار است. 4-3. چند اختیار و ضرورت در یک لخت: همراه شدن چند اختیار و ضرورت در یک لخت، به همواری موسیقی بیرونی آسیب میتواند رساند و بهتر است از بهکار بردن چند اختیار در یک لخت پرهیز شود. 4. گسترشناپذیری برخی وزنها: در وزنهای متحدالأرکان وزن آشکارا خود را نشان میدهد و به پایان بردن لخت در هر یک از هجاهای بلند پذیرفتنی است. اما در وزنهای متناوب که از تکرار دو الگوی وزنی گوناگون ساخته میشوند، با ایستادن بر یکی از الگوها، الگوی وزنی دیگر از دست میرود و وزن به وزنی دیگر که در عروض کهن کاربرد دارد، همانند میشود. از اینرو، در برخی وزنهای نیمایی چندان نمیتوان از گونهگونی وزنی بهره برد. 5. لغزشبرانگیزی وزن: کوتاه و بلند شدن لختها در برخی وزنها بهویژه در زنجیرة هجایی «- - U - U - U U - - U - U -...» لغزشبرانگیز است. در شعر کهن کوتاه و بلند شدن مصرع لغزش به شمار میرود و میتوان با شمارش هجاها به کاستی یا فزونی وزن پی برد، اما از آنجا که در شعر نو مصرعها میتوانند کوتاه و بلند شوند، گوش فزونی یا کاستی راهیافته در الگوی وزنی شعر را بهآسانی درنمییابد. از همینرو، حتی شاعران برجستة شعر نیمایی هم در این زمینه دچار لغزشهایی شدهاند که نمونههای آن را در جستار آوردهایم.
پینوشتها 1- در گفتگویی چنین میگوید: «افاعیل عروضی را نمیدانم و نمیخواهم بدانم، و آن وزن شعر پیشینیان را به صورت یک آیة محکم قبول ندارم» (فرخزاد، 1377: 227). 2- انگیزة خانلری در انتقاد از این شعر سایه را -که مشیری آن را در خاطرهای بازگفته است (ر.ک: صاحباختیاری و باقرزاده، 1381: 71)- باید در همین نکته، یعنی شکسته شدن یک جمله برای گنجیدن در وزن، دانست. 3- در مجموعۀ اشعار (ص667) «افتان» در پی «وقتی که» و در یک لخت آمده که نادرست است و باید آن را لختی جدا به شمار آورد. 4- در متن کتاب، این دو لخت در یک سطر نوشته شدهاند اما برای راست آمدن وزن میباید آن دو را دو لخت جداگانه به شمار آورد. 5- از دیدی دیگر میتوان ساختار وزنی این لخت را چنین گزارش کرد که شاعر زنجیرة هجایی را از میانة آن و با تکرار (U - U -) گسترش داده است. 6- سه لغزش در یک لخت، شگفت مینماید؛ تا آنجا که دربارۀ آن گمان لغزش چاپی میرود؛ بهویژه اینکه اگر «دست» را بینشانۀ جمع بیاوریم، وزن شعر درست خواهد شد؛ اما این لخت در حنجرۀ زخمی تغزل (منزوی، 1382: 71) نیز به همین گونۀ نادرست آمده است.
| ||
مراجع | ||
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,560 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 668 |