
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,688 |
تعداد مقالات | 13,864 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,931,009 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,035,749 |
نامه باستان در بوته نقد (نقد چند بیت از نامه باستان) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 6، دوره 5، شماره 1، خرداد 1392، صفحه 61-82 اصل مقاله (384.93 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
محمود رضایی دشت ارژنه* ؛ قدرت قاسمی پور | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شهید چمران اهواز ، ایران. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نامة باستان، کاملترین شرح شاهنامة فردوسی است که میر جلالالدین کزّازی کوشیده است، ضمن پرداختن به مسائلی مانند واژهشناسی، ریشهشناسی، اسطورهشناسی، سبکشناسی و زیباییشناسی، معنای بیتهای مبهم را نیز بازنماید. از دیگرسو، این اثر یک متن ویراسته نیز هست؛ به این ترتیب که کزازی کوشیده است، بر پایة برنوشتهای خالقی مطلق، مسکو، ژولمول، کلالة خاور، دبیر سیاقی و جوینی، به تصحیحی قیاسی دست یازد و بیتها را هرچه فردوسیوارتر برگزیند. البته گاه هم پیش آمده که کزّازی، همة برنوشتهای یادشده را کنار گذاشته و خود بنا بر توجیهاتی، واژهای را به متن افزوده است. از آنجا که این اثر در دورههای کارشناسی ارشد و حتی دکتری برخی از دانشگاهها تدریس میشود و یا به عنوان منبعی کمکی، دستمایة دانشجویان تحصیلات تکمیلی قرار میگیرد، نگارندگان برآنند تا در این جستار، برخی از کاستیهای این اثر سترگ را بازنمایند و گره از فروبستگیهای برخی از بیتهای مبهم بازگشایند تا برای شاهنامهپژوهان بیشتر قابل استفاده باشد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاهنامه؛ نامه باستان؛ میرجلال الدین کزّازی؛ نقد | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیش درآمد فردوسی در مقایسه با شاعرانی چون خاقانی،نظامی، مولوی و حافظ، شعری بمراتب ساده و روانتر سروده و شاید یکی از دلایل این امر، ریشهداشتن در زبان محاورهای عهد فردوسی باشد، هرچند استادی حکیم فرزانة توس را نیز در بهرهگیری هنرمندانة واژهها نباید از نظر دور داشت، طوری که گاه ترجمة بسیاری از ابیات شاهنامه، چندان با خود ابیات تفاوتی ندارد و فقط فعل یا فاعل را باید پس و پیش کرد. در واقع آنچه در شاهنامه بیشتر اهمیت دارد، معنا و مفهومی است که در پستو و پشت ابیات نهفته است و اگر استادی فقط به معنا کردن ابیات شاهنامه بسنده کند و خواننده را با دنیای خیالانگیز و اسطورهای نهفته در پشت ابیات آشنا نکند، از شاهنامه هیچ نفهمیده است. اما با اینهمه نباید چنین پنداشت که همة ابیات شاهنامه، ساده و سهل الوصول است، بلکه گاه در آن،ابیاتی چنان پیچان و مبهم به چشم میخورد که راهیابی به بطن آن بسیار دشوار مینماید. در این میان، میر جلاالدین کزّازی، در کتاب نه جلدی نامة باستان، کوشیده است، ضمن شرح ابیات پیچیده، مسائلی مانند واژهشناسی، ریشهشناسی، اسطورهشناسی، سبکشناسی و زیباییشناسی شاهنامه را باز نمایند. اگرچه گزارش شارح محترم در این نه جلد بسیار سودمند و راهگشاست، اما گهگاه کاستیهایی در گزارش ابیات دیده میشود که اگر این کاستیها برطرف شوند، خوانندگان را بیشتر مفید فایده تواند بود. لازم به یادآوری است که پیش از این، سجاد آیدنلو بر هر یک از جلدهای نهگانة دکتر کزّازی نقدی نوشتهاند و نکات شایستهای را یادآور شدهاند؛ اما در این جستار نگارندگان کوشیدهاند با مطالعة دقیق نه جلد نامة نامور، کاستیهایی را غیر از آنچه آیدنلو یادآور شدهاند، بازنمایند، باشد که کارساز واقع شود.
« باز نر جفت خویش را گفت اگر مایة این خایه را به در کشم و جوجه از تخم بیرون آید، تیره و تبار خود را پاس خواهم داشت و بدان سان که مایة خایه از پشت پدرم برآمد و من از آن در وجود آمدم، جوجة من نیز از تخم من هستی خواهد یافت و تبار ما پشت در پشت پاس داشته خواهد شد و خواهد پایید» (همان،411) گزارش کزّازی از بیت یاد شده، کاملاً نادرست است و از آنجا که ابیات پیشین در نکوهش دختر و جنس مؤنّث است، هیچ مناسبت و پیوندی با ابیات پیش از خود ندارد. بر خلاف دیدگاه کزّازی، « مایه»، به معنای دختر و جنس مؤّنث است و هنوز در زبان اهالی دشت ارژن واژهای زنده است و در معنای جنس ماده در زبان روزمره استفاده میشود و علاوه بر این در برهان قاطع، فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء نیز « مایه» صراحتاً در معنای جنس ماده از هر موجودی به کار رفته است (به نقل از لغتنامه: ذیل مایه). پس مراد بیت یاد شده در واقع تمثیلی برای استحکام ابیات پیش از خود است و ماحصل معنا اینکه باز نر زبان به نکوهش جنس مؤنث میگشاید و میگوید: اگر صاحب دختر شوم، تبار و خاندان ما به مرور زمان تباه و از بیخ و بن برکنده خواهد شد، چرا که این پسر است که حافظ نژاد و دودمان یک قوم تواند بود.
کزازی گرد ماه را در بیت یاد شده، استعارة آشکار از شهرناز و ارنواز تلقی کرده (رک: همان،315)در حالی که در بیت بعدی از شهرناز و ارنواز یاد شده که بر دست راست و چپ فریدون ایستادهاند و نیازی به تکرار آن در بیت پیشین نیست. از دیگرسو بنا بر تصریح فردوسی که بارها گردماه را استعاره از درفش کاویانی در نظر گرفته است، بهتر است در بیت یاد شده نیز بر خلاف نظر کزازی گردماه را نه استعاره از دختران جمشید؛ بلکه استعاره از درفش سپند کاویانی بدانیم:
«آب استعارهای است از اسپ که در راهواری و پویة نرم و سبک، به آب مانند شده است» (همان،376). اگرچه معنای کزازی نادرست نیست؛ اما با توجه به اینکه دژ الان در دل دریا بنا شده، بعید نیست که منظور از آب، آب دریایی باشد که دژ بر آن بنیان نهاده شده است. به این ترتیب مراد فردوسی این بوده است که قارن و همراهانش در حالی میجنگیدند که برق شمشیر بالای سر و آب دریا در زیر پا بود:
« شنگرف استعارهای آشکار است از خون و ترنج از زمین» (همان،318) اما به نظر نگارندگان با توجه به بیت پیشین:
بر خلاف دیدگاه کزّازی منظور از ترنج، سرهای تورانیان است که به واسطة پوشیدن کلاهخودهای زرّین، مثل ترنج زرد و گرد بودهاند.
«چون این خواجة سالخورد تندرست و بیگزند است و دیری زنده خواهد ماند، دهاک میباید روزگار را بر وی درپیچد و به فرجام آرد» (همان،279). گزارش کزّازی در معنای این بیت، البته درست است؛ اما این نیز تواند بود که «اندر نورد» را در مصراع دوم، به شکل امری در نظر نگیریم، بلکه «اندر نورد بودن» را کنایه از در سختی و رنج به سر بردن لحاظ کنیم. در این صورت معنای بیت چنین خواهد بود: « پدر تو تا دیری تندرست و بیگزند و در رفاه خواهد زیست و تو در سختی روزگار سپری خواهد کرد.» این معنا وقتی بیشتر تأیید میشود که بدانیم یکی از معناهای « نورد»، پیچ و تاب و تشنج است. (لغتنامه، ذیل نورد)
«دهاک از آن روی که با دیو یار و آمیزگار بود، هر زمان که به بزم و بادهنوشی مینشست، به آهنگ بازی و سرگرمی، یکی را از مردان جنگی میخواست و فرومیکشت» (همان،290). اگرچه معنای پیشنهادی کزازی نادرست نیست، اما با توجه به اینکه در بندهش، آشکارا آمده است که: « ضحاک در پادشاهی خود بر زنی جوان دیو برهشت و مردی جوان را بر پری هشت و ایشان زیر نگاه و دیدار او جماع کردند» (دادگی،84:1385)، با توجه به دو بیت سپسین:
تواند بود که چهار بیت یاد شده موقوفالمعانی و در پیوند با هم به کار رفته باشند؛ به این ترتیب که چنانکه در بندهش نیز بدان اشاره شد، هر وقت ضحاک عزم عیش میکرد، مردی درشت و تنومند را که یارای پنجه در افکندن با دیو بود، به حضور میطلبید و او را در برابر دیدگان خود به گشنی با دختی زیباروی وامیداشت. از دیگرسو هم علی رواقی و هم ابوالفضل خطیبی، به جای واژة «کشتی»، واژة «گشنی» را برگزیدهاند که مؤید معنای پیشنهادی نگاندگان است (آیدنلو، 702:1390).
«رنجش دهیم: برایش رنج میکشیم و در پروردنش میکوشیم» (همان،362) با توجه به واو عطف بین آب و رنج، معنای کزّازی درست نمینماید؛ بلکه تواند بود که آب و رنج، شکل دیگری از آب و رنگ باشد، چنانکه بوزرجمهر، گونة معرّب بزرگمهر. لازم به یادآوری است که در نسخة لنینگراد نیز به جای «آب و رنج»، «آب و رنگ» آمده(خالقی مطلق، 1389، دفتر یکم، 130: حاشیة 3)، اما شاید در گذر زمان، به خاطر اشکال در قافیه، آب و رنگ به آبو رنج دگرگون شده باشد و از این روگزارش کزّازی با ساختار بیت سازوار نیست. لذا سلم و تور از فریدون میخواهند که منوچهر را به آنها سپارد تا چون گلی لطیف، او را تیمار دارند و بدان آب و رنگ دهند تا ببالد.
کزّازی، «سرو روان و ماه کابلستان» را استعارة آشکار از رودابه، در نظر گرفته است (همان،409). اما به نظر نگارندگان، سرو روان نمیتواند استعاره از رودابه باشد، چرا که مراد از ماه کابلستان، رودابه است و از این روی فعل «فرستد» را دو نهاد نمیزیبد. از این رو، «سرو روان» صفت مقدم پرستندگان در بیت دوم است؛ یعنی پرستندگان بلندبالای سرو قامت. فاصله افتادن بین یک ترکیب وصفی یا فعلی، در گسترة ادب فارسی امری متعارف است؛ چنانکه منوچهری در بیت زیر« سیمین طبق» را با فاصله آورده است:
«]نوذر از دو پور خود، توس و گستهم[میخواهد که تنها آن شب تازشی بر سپاه دشمن آورند و دست پسین را بکوبند و...»(همان،225). اینکه کزازی، لخت دوم بیت را با دو پور نوذر در پیوند میداند، نادرست است، چراکه در چند بیت پیش از بیت مورد بحث، نوذر دو پور خود را میگوید: «شما را سوی پارس باید شدن شبستان بیاوردن و آمدن». از این رو، نوذر برای آنکه اهل حرم و شبستانیان به چنگ تورانیان نیفتند، از دو پور خود میخواهد که به پارس رهسپار شوند و آنها را دریابند. لذا مصراع دوم، با دو پور نوذر پیوندی ندارد؛ بلکه نوذر آنها را میگوید، شما سوی پارس رهسپار شوید و ما هم امشب، آخرین و واپسین یورش به دشمن را تدارک میبینیم تا ببینیم چه پیش میآید. «دست پسین» در بیت مورد بحث، به معنای « آخرین بار» است و «کوبیدن» در معنای « یورش و در هم کوبیدن دشمن» به کار رفته است. بدیهی است نوذر نمیخواهد در صورت شکست از تورانیان، پوشیدگان شبستان به دست آنها بیفتند، از این رو غیر منطقی مینماید که دو پور خود را در یورش واپسینی که هر آن، بیم شکست نیز می رود، درگیر کند.
«دستکش در معنی اسپ نژاده و با نام و نشان است» (همان،298). این نکته شایان یادآوری است که «دستکش»، علاوه بر معنای نژاده و نام و نشاندار، در معنی رام و رهوار نیز تواند بود؛ چنانکه حافظ این ترکیب را در معنای اخیر به کار برده است:
«ریچار یا ریچال، به معنی میوة پخته و پرورده و مربّاست... چنان مینماید که ریچار بیشتر به مربا و چاشنیهای شیرین گفته میشده است» (همان،399). اگرچه گزارش کزازی از معنای ریچار، بر مبنای برهان قاطع است؛ اما باید یادآور شد که ریچار در معنای مربا با مرغ مناسبتی ندارد، بلکه همانطور که در برهان قاطع نیز آمده، یکی از معناهای ریچار، هرآنچیز است که از شیر گرفته شود که البته این معنا نیز دقیق و درست نیست، اما به معنای اصلی ریچار نزدیک است. ریچار، هم امروزه نیز با تلفظ ریچال، یکی از غذاهای معروف بخش ارژن فارس است. ریچال را از لورک به دست آمده از دوغ که در تهیة کشک نیز به کار میرود، درست میکنند؛ به این ترتیب که با افزودن نمک و ادویهجات به لورک، ریچال به دست میآید که پیش از غذای اصلی، بر سر سفره آورده میشود. در بیت مورد بحث نیز، در کنار مرغ بریان، نان و ریچال به عنوان پیشغذا نهاده شده است، همانطور که هم امروزه، در برخی از رستورانهای سنتی، پیش از غذای اصلی، نان و پنیر و سبزی، آورده میشود. از دیگرسو، یکی از معناهای ریچار، ترشیجات است(لغتنامه) که این معنا نیز بسیار مناسبتر از معنای «مربا» است، چون چنانکه گفته شد، مربا را با مرغ، پیوندی نیست.
« از "سران"، سرداران تورانی خواسته شده است؛ زیرا در این آوردگاه، تنها هفت گرد از پهلوانان ایرانی با سپاه توران میجنگند و "سران دلاور"، مگر از تورانیان نمیتوانند بود» (همان،552) گزارش کزّازی دربارة «دلاور سران»، نادرست است و منظور ایرانیانند نه تورانیان؛ چرا که بر خلاف دیدگاه ایشان، هفت یل ایرانی تنها نبودهاند و دیگر ایرانیان نیز در رکاب آن هفت یل بهنام ایرانی، به شکار و شادخواری روی نهاده بودند:
«آشکار نیست که چرا گیو "بر ایرانیان بر دو سر افسر است"» (همان،620). به نظر نگارندگان تواند بود که «دو سر افسر بودن گیو بر ایرانیان»، ریشه در این امر داشته باشد که او هم، پور گودرز، پیر نژاده و سپه سالار ایران است و هم داماد رستم. از این رو او را از دو سو بر دیگر ایرانیان برتری است.
« آمدن گرگ در میان رمه و آزمودن سگ و مرد، استعارههاییاند تمثیلی از بناگاه تاختن و چارهها و پیشاندیشیها را بیاثر گردانیدن» (همان،612). لخت دوم بیت به دلیل کاربرد خاص ضمیر«ش»، ناسازوار مینماید. به نظر نگارندگان، ضبط درستتر لخت دوم بیت، همان است که در نسخة مسکو و خالقی مطلق آمده: « سگ و مرد را دید گاه دمه»؛ یعنی رستم در گیراگیر سخت نبرد، به سپاه توران راه یافت و با کشتن زندرزم، ثابت کرد که نگهبانان سپاه، همه خوابند و غفلتزده. رستگار فسایی در اینباره معتقد است: « سگ از گله نگهبانی میکند و مرد شبان خیالش از بیداری سگ آسوده است و میخوابد، بنابراین این گرگی که در گله آمده بود(رستم)، سگ و شبان این رمه را آزمود و شکار خود(زندرزم) را صید کرد و رفت» (رستگار فسایی،158:1383) نظری نیز بر این دیدگاه است که: « در میان روستائیان و گلهداران معروف است که در روز بارانی و برف و سرما خطر حملة گرگ بیشتر است. از این رو در چنین مواقعی بیشتر از روزهای عادی از گله مواظبت میکنند»(نظری و مقیمی،76:1384)
« لخت دوم از بیت تاریک و پرچند و چون است و از این روی، ریختهایی گونهگون و آشفته و ناساز در برنوشتهها یافته است... خوار به ناچار نام جایی میباید بود که تنگ آن، در تنگی و دشواری گذار، آوازه داشته است؛ اما تا آنجا که من میدانم از چنین تنگی در کتابهای جغرافیایی سخنی در میان نیامده است» (همان،267). به نظر نگارندگان گزارش کزّازی از لخت دوم بیت، سراسر نادرست است و «خوار» در این لخت، نام جایی نیست. اشتباه کزازی این است که « تنگ خوار» را ترکیب اضافی در نظر گرفتهاند، در حالی که چنین نیست و باید بعد از تنگ، ویرگول گذاشت:« از این تنگ، خوار است اگر بگذرم». در این صورت معنای لخت دوم« تاریک و پر چند و چون» نیست؛ بلکه «خوار» واژهای پرکاربرد در شاهنامه و به معنای «آسان» است و مراد از تنگ، تنگهای است که با نهادن هیزمهای انبوه در دو سو درست کردهاند و آنچنان این تنگه، تنگ بوده است که:
از این رو معنای بیت روشن است، سیاوش میگوید مرا از گذر از آتش، چه کوهی سترگ از آتش باشد و چه تنگهای سخت باریک، باکی نیست. واژة «خوار» در معنای آسان نیز چنانکه گفته شد، محدود به همین بیت نیست:
سجاد آیدنلو نیز بر پایة هفت نسخة معتبر، ضبط دیگری از لخت دوم بیت را آوردهاند که آن هم قابل توجیه است و بهتر از گزارش کزازی: «...مصراع را به صورت ”از این ننگ خوار است اگر بگذرم” این گونه معنی کنیم:” اگر بخواهیم از کوه آتش بگذرم در برابر این رسوایی آسان(خوار) است، البته با این معنی ”بگذرم” تکرار معنای ”بسپرم” در مصراع نخست و تا حدی دور از فصاحت است که باز در شاهنامه نمونههایی دارد. وجه پیشنهادی دیگر این است که ”بگذرم” را در معنای ” بمیرم” بدانیم...» (آیدنلو،62:1385).
« خودکامه در کاربردی پسندیده و نیکو به کار رفته است و در معنی کامکار و کامران و شاهی که هرچه میخواهد، میتواند کرد و همة خواستها و آرزوهایش برآورده میتواند شد» (همان،427). ضمن اینکه گزارش کزّازی درست تواند بود؛ اما باید یادآور شد که «خودکامه» میتواند در معنای واقعی و منفی خود نیز به کار رفته باشد، چرا که سیاوش فارغ از جریره، از وقتی با فرنگیس ازدواج کرده، در سیاووشگرد خوش میگذراند و اصلاً در بند آن نیست که او را بانویی دیگر نیز هست. از این رو، پس از زادن فرود، مامش جریره، نامهای به سیاوش «خودکامه» که تنها در بند خویش است و او را هیچ نمیپرسد، مینویسد و زادن فرود را به او بازمیگوید. بیت سپسین نیز، معنای منفی «خودکامه» را تأیید میکند و دلخوری جریره را از سیاوش باز مینمایاند:
از دیگرسو، کزّازی در شرح دو بیت یاد شده، چنین آوردهاند: « نکتهای نغز در این میان، نهادن نشان دست کودک بر نامه است؛ تو گویی در ایران باستان بدین راز شگرف پی برده بودند که رجها و نشانههای سرانگشتان با یکدیگر یکسان نیست و در هر کس ویژة اوست...» (همان،427). به نظر نگارندگان، گزارش کزّازی از ایرانشیفتگی ایشان برمیخیزد و چندان اساس و پایهای ندارد. چنانکه گفته شد، سیاوش با ازدواج با فرنگیس به سیاووشگرد میرود و از بانوی نخست خود، جریره، پاک بیخبر است و به او توجهی نشان نمیدهد. از این رو، جریره برای اینکه دیگربار توجه سیاوش را به خود برانگیزاند، در اقدامی عاطفی و توجهبرانگیز، نقش دست کوچک و زعفرانآلود فرود را بر پشت نامه، حک میکند تا بلکه فرود را با دیدن آن، دل بجنبد و بانوی از یادرفتهاش را دمی فرایاد آرد.
کزازی، بر خلاف همة برنوشتهها، به جای « بپوشید»، « نیوشید» آورده است( همان، 584)، اما پوشیدن نیز وجهی تواند داشت، به این ترتیب که زمین و زمان با به صدا درآمدن تبیرة جنگ، لباس رزم پوشید و مهر را بکلّی کنار نهاد، به عبارت دیگر، زمین و زمان نیز، همساز با یلان زرهپوش شد. نکتة قابل توجه این که در عبارت «بپوشید جنگ»، جنگ مفعول نیست؛ بلکه این عبارت به معنای جنگ را زره پوشیدن و آماده شدن برای جنگ است.
« در م و ج، سبک و گران جابجا آمده است که درست و بایین نمینماید؛ زیرا بدینسان سخن از تاختن کاموس و گریختن وی از چنگ رستم خواهد بود و خواست استاد وارونة آن است» (همان،611). چنانکه کزّازی خود نیز یادآور شدهاند در دو نسخة مسکو و جیحونی، جای سبک و گران، دگرگون شده و مصراع دوم به شکل: « گران شد رکیب و سبک شد عنان»، آمده است که به نظر نگارندگان، بر خلاف دیدگاه کزازی، در نسخة مسکو و جیحونی، شکل درست مصراع ثبت شده است، چرا که با توجه به بیت سپسین: « همی خواست کان خمّ خام کمند به نیرو ز هم بگسلاند ز بند»، کاموس میخواهد با تاختن سریع، کمند رستم را بگسلد و بگریزد؛ اما کامیاب نمیشود. به عبارت دیگر برای اینکه کاموس بتواند کمند رستم را بگسلاند و بگریزد، باید با بیشترین نیرو، اسب خود را به تاخت وادارد تا بلکه کمند رستم را بگسلد و لذا مصراع نسخههای مسکو و جیحونی درست است، چرا که «گران شدن رکیب و سبک شدن عنان»، به معنای با آخرین سرعت، اسپ را تاختن است (واژهنامک،264و 330). از دیگرسو، هم عبارت «بیفشارد ران» در مصراع نخست مؤیّد معنای نگارندگان است و بر تیزتازی کاموس دلالت میکند و هم ضبط لخت دوم بیت در نسخة خالقی مطلق، دیدگاه نگارندگان را تأیید میکند و برخلاف ضبط کزازی آمده است (خالقی مطلق،1389، 3/ 193).
کزّازی خود یادآور شدهاند که در سه نسخة مسکو، ژول مول و جیحونی، به جای «و بیزارم از تخت شاه»، «که بیزارم از تاج و گاه» آمده است که به نظر نگارندگان ضبط سه نسخة یاد شده بسامانتر است، چرا که ضبط کزازی در شاهنامه مقرون به سابقه نیست و بسامان نمینماید.
باید توجه داشت که یازیدن روی و حتی پای، پذیرفته و فردوسی وار نیست و در گسترة ادب پارسی نیز تا آنجا که نگارندگان میدانند، اصطلاح « روییازیدن و پییازیدن» نیامده است، وانگهی با توجه به بیت بعد «ز یزدان بود زور ما خود کهایم بر این تیره خاک اندرون بر چهایم؟»، بر خلاف دیدگاه کزازی که ضبط نسخة مسکو را واپس زده است، به نظر نگارندگان، بویژه با توجه به بیت پیش و پس از بیت مورد بحث، که همهچیز را در ید قدرت دادار میداند، ضبط نسخة مسکو، بسامانتر است:« نباید که بیند ز خود زور چنگ».
اندکی، در ضبط کزازی نامربوط مینماید؛ اگر قرار است، رستم سر افراسیاب را در کمند اندازد، دیگر اندک یا بسیار معنا ندارد، از این رو، بر خلاف دیدگاه کزازی، ضبط نسخة مسکو شایستهتر می نماید:
«از تیری بسیار که توس بر هومان میبارید، جهان مانند نیمشب تاریک شده بود»(همان،481)؛ اما با توجه به بیت پیش از این بیت: «ز پولاد پیکان و پر عقاب سپر کرد بر پیش روی آفتاب»، گزارش کزّازی درست نمینماید؛ بلکه فردوسی در این دو بیت نگارین، چنین گفته که با اینکه خورشید از شدت هراس، سپر بر روی آورده بود و طبعاً باید هوا تاریکتر میشد؛ اما به خاطر کثرت جنگافزارهای الماسگون، شب، چون روز روشن شده بود.
« از گرد سپاه و بسیاری و انبوهی جنگ ابزارها، دیدگان به یکدیگر راه نداشتند و همدیگر را نمیتوانستند دید» (همان،571). گزارش کزازی، نادرست مینماید، چرا که با توجه به بیت سپسین« به ایران خروش آمد از دیدهگاه کز این روی تنگ اندر آمد سپاه»، شاید بهتر باشد که دیدة نخست را در معنای جایگاه دیدهبانی در نظر گرفت نه چشم، به این معنا که از شدّت گرد و غبار، دیدهبانان قادر به دیدن راه نبودند. لازم به یادآوری است که واژة «دیده»، بارها در شاهنامه در معنای جای دیدهبانی به کار رفته است، نمونه را:
در شرح کزّازی، شب تیره و ماه دو استعارة جداگانه تلقی شده است و به این ترتیب زیبایی شگفت آور تصویر موجود در دو بیت، از نظر پنهان مانده است (همان،580). به نظر نگارندگان دو بیت یاد شده از هنریترین ابیات شاهنامه تواند بود و فردوسی با هنرمندی هرچه تمامتر، گرگ و میش شدن هوای صبح و سرخی فلق را به تصویر کشیده است؛ به این ترتیب که شب تیره، زنی زیبا پنداشته شده که ماه چهرة اوست. با بردمیدن خورشید، گویا روز چونان مردی ستوار، دو زلف شب را در دست گرفته و او را در آغوش کشیده و از شدّت شوق، لبان این معشوق ماهوش را به دندان گزیده است. به این ترتیب در هم تنیدگی روشنایی در تاریکی هنگام پگاه و سرخی فلق به زیبایی هرچه تمامتر در دو بیت یاد شده به تصویر کشیده شده است.
« شوربخت، بخت شور خواسته شده است که پیران نمیداند و بیمناک است که چه در دل او(بخت) میگذرد. این کاربرد بیشتر باور شناختی است تا پندار شناختی. در اینباره بنگرید به نامة باستان، ج2، گزارش بیت 2257» (همان،594). اولاً باید یادآور شد که ارجاع کزّازی به بیت 2257 نادرست است و آن بیت« به پیران چنین گفت افراسیاب که این دشت جنگ است اگر جای خواب؟»(ج2: 110) ارتباطی با بیت مورد بحث ندارد. نکتة دیگر اینکه اگرچه معنای کزّازی دربارة مصراع دوم موجه مینماید، اما با توجه به فضای داستان،این نیز تواند بود که شوربخت به تیرانداز(رستم) برگردد و صفت جانشین موصوف باشد، به این ترتیب که پیران میگوید نمیدانم تیرانداز شوربختی(رستم) که اشکبوس را که چونان تناور درختی بود، به تیر دوخته است، چه اندیشهای در سر دارد و چرا هویت خود را فاش نمیکند؟این معنا وقتی بیشتر تأیید میشود که تورانیان از جمله پیران، پرتابکنندة تیری چنان سهمناک را نمیشناسند و از اینرو واژة «ندانم» در آغاز مصراع دوم بیشتر مؤیّد کاربرد واژة شوربخت در معنای صفت به جای موصوف(رستم) تواند بود، هرچند قایل شدن به نهاد بودن « شوربخت» در مصراع دوم نیز چنانکه کزازی چنین پنداشته است، پذیرفتنی مینماید.
«رود آب کردن ایما از ویران کردن شهرها و آبادیها... کشور ایران را ویران خواهم کرد، چنانکه افراسیاب میخواهد» (همان،613). نگارندگان ضمن پذیرفتن گزارش کزّازی این معنا را هم دور از ذهن نمیدانند که چه بسا منظور چنگش، چنین بوده باشد که کاری بر سر ایران و ایرانیان خواهد آورد که همه خون گریند و از اشک فراوان آنان، رودها جاری شود.
«در " آهار دادن روان به خون دل" بهانگی نیک(حسن تعلیل) نهفته میتواند بود: رستم که در راه سربلندی و پیروزمندی ایران، رنجهای زیاد برده است و خونین دل بوده است، با خون دل خویش، روانش را آهار داده است و مایة سختی و ستواری آن گردیده است؛ یعنی به جان و دل کوشیده است که ایران همواره پیروزمند و سربلند باشد و بماند» (همان،686). گزارش کزّازی از بیت یاد شده، سراسر نادرست است؛ یعنی نه این بیت را با بهانگی نیک، پیوندی است و نه با رستم هیچ ارتباطی دارد؛ بلکه پس از شکست سنگین تورانیان از ایران، رجال حکومتی افراسیاب، او را دلداری میدهند که نباید هراس به دل راه داد و « به کین گر ببندیم از این پس میان نماند کسی زنده ز ایرانیان». سپس در ادامه چنین میآید:
لذا چنانکه کزّازی خود نیز یادآور شدهاند، منظور از شاه، افراسیاب است(همان،686) و معنای بیت روشن؛ به این ترتیب که افراسیابِ خونین دل، وقتی پشتگرمی و دلیری رجال بلندپایهاش را میبیند، در گنج میگشاید و آنها را پاداش میدهد؛ افراسیابی که به خاطر شکست سخت تورانیان:« ز خواب و ز آرام و خوردن بمانده» و روح و روانش، سخت آزرده و خونینجگر است. آهار دادن به معنای آغشتن است و روان را به خون آغشتن، کنایه از اوج شکستهدلی و خونین جگر بودن است. از این رو این بیت را نه پیوندی با حسن تعلیل و نه رستم است.
« ندانستن فراز از نشیب، کنایة ایماست از تیز و همواره تاختن و فراز و نشیب را یکی کردن» (همان،688)گرچه گزارش کزازی از مصراع دوم، درست تواند بود؛ اما واژة «لشکر» مانع از آن است که این مصراع را با رستم در پیوند بدانیم؛ بلکه این مصراع، قید حالت است و در وصف سپاه شکست خوردة ایران آمده است؛ به این ترتیب که وقتی رستم به یاری سپاه ایران میشتابد، سپاه ایران به شکلی وحشت زده است که فراز را از نشیب تشخیص نمیدهد و در رویارویی با کافور آدمخوار، سخت رنگ باخته و هراسان است، چرا که « فراوان از ایرانیان کشته شد به سر بر سپهر بلا گشته شد» (همان،176).
«هومان، رهام را که از نبرد و آویزش با او تن در میزند، میگوید که" جای نیزة مرا سندان سخت آهنین بدان و بگزین؛ نیزة من چنان نیرومند و سنبنده است که سندان را نیز فرو میشکافد و در آن جای میگیرد. تو مرد هماورد با پهلوانان در آوردگاه نیستی» (همان،564). به نظر نگارندگان،گزارش کزازی از بیت دوم، درست نمینماید و با این معنا، بین دو لخت بیت دوم، پیوندی نیست. از آنجا که رهام از آویزش با هومان میپرهیزد، هومان او را میگوید که او مرد رزم نیست و بهتر است به جای نیزهور بودن و جنگ را بسیجیدن، آهنگری(پیشهوری) پیشه کند و با سندان و پتک و.... سر و کار داشته باشد، چنانکه همین مضمون را در مواجهه با فریبرز که او نیز از نبرد با هومان، سر باز میزند، تکرار کرده است:
« آنگاه که گشتاسپ خنجر را در دهان اژدها مینهد، اژدها دندان بدان خنجر میزند، دندانهایش میشکنند و هر کدام تیغی میشود که کام او را فرو میدرد» (همان،342). دیدگاه کزّازی دربارة این بیت، یکسره نادرست است، چراکه مراد از تیغها، دندانهای شکسته شدة اژدها نیست، بلکه تیغها و سنانهایی است که به خنجر وصل شده است و پیشتر از ان سخن رفته است:
کزّازی، بلبل را در معنای پرندة معروف، در نظر گرفتهاند(همان،641)، اما با توجه به اینکه فردوسی در آغاز بسیاری از داستانها، از راویان یاد میکند، بلبل در بیت یاد شده نیز میبایست نام یکی از این راویان بوده باشد، وگرنه داستانی از زبان بلبل(پرندة معروف» شنیدن، در شاهنامه وجهی ندارد؛ لذا چنانکه جلال خالقی مطلق یاد آور شده است، بلبل باید اسم یا کنیة خاص یک راوی در کنار دیگر راویان شاهنامه باشد: « بورا در کتاب خود از یک حماسه خوان ازبکی به نام ارگاش جومن بلبل گزارش می کند که تا پنج نسل شغل خانوادة او حماسه خوانی بوده. پدر او جومن به خاطر شهرت زیاد در این فن لقب بلبل می گیرد. بنابراین در آسیای میانه و شرق ایران لقب بلبل یک لقب قدیمی بوده که به استادان این فن می دادهاند و مؤلّفان شاهنامة ابومنصوری داستان رستم و اسفندیار را از روایت یکی از همین استادان که لقب بلبل گرفته بوده است، گرفته اند که نام او از راه شاهنامة ابومنصوری عیناً وارد شاهنامه شده و در آغاز داستان رستم و اسفندیار ضبط است» (خالقی مطلق،36:1388).
کاربرد « راه جستن از» ناسازوار مینماید و به نظر نگارندگان ضبط نسخة مسکو، شایستهتر است: «همی راه جویی به اسفندیار»، چرا که حرف اضافة ویژة «راه جستن»، «به» است نه « از».
« از بیگانگان میباید کسانی خواسته شده باشند که در شمار خویشان و آشنایان نیستند. در م و ج، به جای «بیگانگان»، «بدکارگان» آمده است که بر پایة فهرست ولف، در شاهنامه کاربرد ندارد. میتواند بود که این واژه، ریختِ گشتة (مصحف) «بدکامگان» باشد» (همان،653). برخلاف نظر کزازی باید یادآور شد که با توجه به ریشة «گنبدان» و استناد به تاریخ طبری، ضبط «بدکارگان»، از ضبط «بیگانگان»، مناسبتر است، چنانکه آیدنلو یادآور شدهاند، بدکاره در بیت مورد نظر درست به همان معنایی به کار رفته که امروز به کار می رود؛ یعنی زن هرزه و بدکار. فون اشتاکلبرگ نیز مدعی شد که گنبدان در اصل ترکیبی از کَن به معنی زن و بندان به معنای زندان است و از این رو کنبندان به معنی زندان زنان می باشد. از دیگر سو در تاریخ طبری نیز صراحتاً از اسارت اسفندیار در زندان زنان یاد شده است: «امر بتقییده و صیرّه فی الحصن الذی فیه حبس النساء» (آیدنلو، 1386: 12-11) به این ترتیب گشتاسپ برای خوارداشت هرچه بیشتر اسفندیار، او را در زندان زنان بدکاره حبس کرده است.
به نظر نگارندگان، ضبط نسخة مسکو« از آن کم سزاست» درستتر است، چرا که اگر قرار بود مطابق میل بهمن و اسفندیار عمل شود، آنها از پیش، نشستنگاه رستم را بر دست چپ، تدارک دیده بودند، پس در اینجا رستم، بهمن را میگوید که مطابق میل من عمل کن و بر دست راست، نشستنگاه بیارای.
چنانکه کزّازی خود نیز یادآور شدهاند، در همة نسخهها به جای «گرازیدن»، «گراییدن»، آمده(همان،726) که به نظر نگارندگان نیز گراییدن برازندهتر است، چرا که گرازیدن را با آوردگاه پیوندی نیست و ارجاع کزّازی به بیت 1362، در توجیه کاربرد گرازیدن در معنای «ورزیدن و انجام دادن»، نیز نه در دفتر سوم و نه در دفتر ششم یافت نشد و گویا اشتباهی صورت گرفته است. بعلاوه کزازی با یکسو نهادن همة نسخهها و گزینش «گرازیدن»، یکی از شاخصههای بنیادین نقد و تصحیح متون را زیر پا گذاشته است.
به نظر نگارندگان، «پی کردن از»، در گسترة ادب پارسی پیشینهای ندارد؛ بلکه «پی کردن....را»، عبارتی آشناست، چنانکه نظامی در همین راستا خوش سروده است: «ساغری چند چون ز می خوردند شرم را از میانه پی کردند» (همان،742) و لذا ضبط نسخة مسکو، برتر است: « که آن رای و فرمان او پی کنم»
«سیمرغ رستم را میگوید میفرماید که شاخی را از درخت گز برگزیند و ببرّد که در سر ستبرتر باشد و در بن، نازکتر» (همان،771)دربارة گزارش کزّازی باید گفت که شاخهای با این ویژگی وجود خارجی ندارد، چراکه شاخة درخت از بن ستبر میشود و همواره سر آن نازک است. از دیگر سو، مصراع دوم، با ویژگی تیر نیز ناسازوار است، چرا که همواره سر تیر باید نازکتر باشد تا هم مسافت بیشتری را بپیماید و هم بیشتر در دل شکار فرو رود. ضبط نسخة خالقی مطلق نیز اگرچه برخی از نارساییهای ضبط کزازی را مرتفع کرده است:« سرش برتر و بنش برکاستتر» (خالقی مطلق، دفتر پنجم، 403)، ولی «بنش بر کاستتر»، همچنان پرسشبرانگیز و ناپذیرفتنی مینماید، چرا که بن شاخه قاعدتاً باید ستبرتر باشد نه برکاستتر. از این رو برای رفع تناقض پیش آمده، گویاضبط نسخة کتابخانة طوپقاپوسرای در استانبول پذیرفتنیتر است: « سرش برتر و بنش ناکاستتر»(همان، حاشیة 403)، اما با توجه به شاخصههای نقد متون مبنی بر اجماع نسخهها در ضبط یک واژه و عدم رعایت دقیق نقطهگذاری در کتابت قدیم، ضبط نسخههای دارالکتب قاهره، دانشگاه لیدن، کتابخانهی ملی پاریس، فرهنگستان علوم شوروی در لنینگراد و دانشگاه آکسفورد که « سرش برتر و تنش برکاستتر» را ضبط کردهاند(همان)، پذیرفتنیتر مینماید، چرا که واژة «تنش» براحتی قابل تبدیل به « بنش» و یا بالعکس است.
«سپردن گرد کنایهای است، دیگر ایما از در پی رفتن و پیروی کردن» (همان،373). اگرچه معنای کزّازی بآیین مینماید، اما با توجه به کدورتی که بین لهراسپ و گشتاسپ بر سر تخت پادشاهی پیش آمده بود، تواند بود که «گرد» را استعاره از کدورت و غم و غصه بدانیم؛ چرا که این معنا با فضای داستان متناسبتر است. لهراسپ که حال به پادشاهی پورش خرسند شده و مسند پادشاهی را بدو سپرده، گشتاسپ با دیدن نزاری و رو به مرگ بودن پدر، شرماگین به او میگوید که مرا تنها مگذار. اگر همچنان بر تخت نشینی و مهتری کنی، من همواره تو را کهتری خواهم کرد و میکوشم کدورت پیش آمده را از دل تو بزدایم. لازم به یادآوری است که «گرد» در معنای «غم و غصه» در ادبیات کلاسیک، بکرّات به کار رفته است، چنانکه نمونه را نظامی، وقتی میخواهد تلاش پدر مجنون را برای ستردن غم و غصه از چهرة پورش، مجنون توصیف کند،چنین میگوید:
این نکته نیز گفتنی است که «گرد سپردن»، در قاموس ادب پارسی، اصطلاحی جاافتاده نیست، در حالی که « گرد ستردن» اصطلاحی کاملاً آشناست و با معنای پیشنهادی نگارندگان دربارهی بیت یاد شده نیز درخورتر است، از این رو شاید بهتر باشد که ضبط نسخة کتابخانة پاپ در واتیکان را بپذیریم:« بکوشم که گرد تو را بسترم» (خالقی مطلق،دفتر پنجم: حاشیه 70)
«خاک خوردن را میتوان استعارهای تمثیلی از به رنج و تلاش، خاموش و خویشتندار ماندن دانست» (همان،723) نکتهای که کزّازی در معنای «خاک خوردن»، فراموش کرده است، این است که فارغ از معانی کنایی این عبارت، زال در پیشگاه کیخسرو، به نشان پشیمانی، واقعاً انگشتِ آغشته به خاک سیاه را بر لب میزند، به این ترتیب که وقتی کیخسرو، لهراسپ را به پادشاهی برمیگزیند، زال و دیگر رجال ایرانی، مخالفت میکنند؛ اما پس از توضیحات روشنگرانة کیخسرو مبنی بر نژاده بودن لهراسپ، زال از شدت شرم و پشیمانی دهان را به خاک میآلاید:
«چنان مینماید که خواست استاد از پارة پرنیان، زیور و آویز کلاهخود و ترگ اسفندیار است...».(همان،765)، اما با توجه به اینکه، «پرندآور» در شاهنامه بارها به معنای شمشیر به کار رفته، تواند بود که مراد از پارة پرنیان نیز خودِ کلاهخود باشد نه زیور و آویز آن؛ بویژه که اگر پارة پرنیان را در معنای آویز و تکهپارچهای تزئینی بر کلاهخود بدانیم، عدم توانایی رستم در بریدن آن، منطقی نمینماید. از این رو، پارة پرنیان در معنای کلاهخود همانقدر شگرف است که پرند آور در معنای شمشیر.
«بدرستی روشن نیست که پیوند گل با مستی چیست؟ شاید خواست استاد آن است که مهتران بدانسان مست شده بودند و رفته از دست که به جای کلاه مهی، تاجی از گل بر سر داشتهاند و با این آرایش شگفت، به سراهایشان باز رفتهاند» (همان،295) گزارش کزازی، اگرچه نگارین است؛ اما شگرف و باورناپذیر مینماید، اما اگر در مصراع دوم، مراد از سر، به مجاز کل و جزء، چهره در نظر بگیریم، معنا روشن است: میهمانان از شدّت می نوشی و مستی با گونههایی سرخ و لعل فام مجلس را ترک گفتند. از دیگرسو، اگر بخواهیم دامنة اغراق و تخیّل فردوسی در مستی میهمانان را فراختر پنداریم، میتوان این معنا را نیز پیشنهاد کرد که: میهمانان چنان مست و خراب و شرابزده شده بودندکه نه تنها گونهها؛ بلکه حتی موی سیاهشان نیز گلگونه و ارغوانی مینمود، هرچند معنای نخست، موجهتر است.
«کارستان در معنی جایی که در آن کار بتوان یافت، به کار رفته است، بدان سان که در بیت زیر نیز: " به نزدیک دریا یکی شارستان پی افکند و شد شارستان کارستان"» (همان،300). به نظر نگارندگان، «کارستان»، هم در بیت مورد بحث و هم در شاهد مثال کزازی، در معنای کاری سترگ و شاهانه به کار رفته است؛ یعنی گشتاسپ در پی یافتن کاری شاهانه و درخور بزرگان بود. در بیت شاهد مثال نیز، منظور این است که شارستانی شاهکار و بینظیر پدید آورد.
«اگر سخن از زیر رفته است، شاید از آن است که پهلوانان به هنگام آسودن و نشستن، شمشیر خویش را در زیر نهالی و تشک مینهادهاند و بر آن مینشستهاند یا آنکه از زیر، بخش فرودین تن و از کمر به پایین خواسته شده است. زیر تنه در برابر بالاتنه که بخش فرازین تن و از کمر به بالاست» (همان،319). به نظر نگارندگان اگرچه گزارش کزازی درست تواند بود؛ اما شاید بهتر باشد که مصراع دوم را وصف میرین تلقی کنیم نه وصف شمشیر؛ به این ترتیب که هیشوی، گشتاسپ را میگوید که میرین کسی است که چون سالها، سلم را خدمت میکرده و «هم از گوهر سلم دارد نژاد»، سلم، شمشیر گوهری خود را بدو داده است. به این ترتیب، «زیر»، به معنای زیردست و در خدمت و رکاب کسی بودن است.
«نوی گفتار گشتاسپ از آنجاست که از کشتن ددان گلایه کرده است و رزم با دلاوران را خوش داشته است» (همان،342). گزارش کزازی از این بین نادرست است؛ چرا که منظور از نوگفتاری گشتاسپ، درست عکس آنچه کزازی ارائه کرده است، در ابیات پیشین آمده است؛ یعنی گشتاسپ جنگ با یلان را بسیار دشخوارتر از نبرد با ددان دانسته است:
از دیگر سو میتوان مصراع دوم را به گونهای دیگر نیز معنا کرد که در این خوانش باید بعد از « نو»، ویرگول گذاشت: « از آن نو، به گفتار و دانش کهن» که به این ترتیب مراد از نو، گشتاسپ تازه خط بردمیده است و معنا چنین خواهد بود: "هیشوی و اهرن دل به سخنان کسی(گشتاسپ) سپردند که اگر چه به سن جوان بود، اما گفتار و دانشی پیرانه و پخته داشت". این نیز تواند بود که « نو به گفتار» را کنایه از جوان کم سن و سال و یا کسی که در گسترة گیتی حرفهای نو و طرفه برای گفتن دارد، بپنداریم.
«چنان مینماید که از ستاره با استعارهای آشکار، شمعها و چراغدانهایی پرشمار خواسته شده باشد که بزم و جشنگاه را میافروختهاند و در تیرگی شب، مانند ستارگان میدرخشیدهاند» (همان،294). گزارش کزازی از بیت یاد شده، ناسازوار و بی ارتباط مینماید. به نظر نگارندگان، مراد فردوسی از بیت یاد شده این است که جشنی چنان بشکوه و پرهیمنه، ترتیب دادند که سرور و شادی، زمین و زمان را در بر گرفت و از آسمان نیز ستارههای رخشان به عنوان شاباش بر شرکتکنندگان در جشن میبارید. به این ترتیب، فردوسی با حسن تعلیلی زیبا، درخشش ستارگان در شب را نشانة شادی آسمان و شاباش او بر اهل بزم پنداشته است. عبارت «چرخ ماه» نیز به این دلیل آورده شده که در شب، ماه، سلطان بلامنازع آسمان است و از این رو مراد از «چرخ ماه»، آسمان شب است که متعلق به فرمانروای رخشانش، ماه میباشد، ضمن اینکه «چرخ ماه» میتواند به «فلک قمر» نیز اشاره داشته باشد؛ یعنی شور و شغب جشن چنان بود که تا فلک قمر نیز آوازه یافت و...
«خاریدن کام استعارهای است، تمثیلی از ستودن کسی و به پسند و دلخواه او رفتار کردن؛ نیز بنگرید به نامه باستان،ج4/گزارش بیت 4168»(همان،363) نخست باید یادآور شد که ارجاع کزّازی به بیت شاهد مثال درست نیست و چنین بیتی در ج4 وجود ندارد و احتمالاً اشتباهی رخ داده است. از دیگر سو، به نظر نمی رسد دیدگاه کزازی در ارائة معنای «خاریدن کام» درست باشد؛ بلکه «کام کژی خاریدن»، کنایه از نیرنگ در سر داشتن و به بیراهه رفتن است؛ لهراسپ، قالوس را میگوید هرچه میپرسم، راست گوی و اگر بخردی و میخواهی جان سالم به در بری، از بیراهه رفتن و دروغ بافتن بپرهیز.
«نهاد و کنندة "فرو خوردن" شب است که با استعارهای کنایی فروخورندة خونی پنداشته شده است که به هنگام روز و در گرماگرم و گیراگیر نبرد، بر دشت و بیابان ریخته بوده است» (همان، 481). هرچند گزارش کزّازی، با توجه به فضای استعاری شاهنامه، نادرست نیست؛ اما به نظر نگارندگان، چون سخن از «اندر شکستن شب» و دمیدن روز رفته، نهاد "فرو خوردن "، شب نیست، چون شب تمام شده و روز بردمیده؛ بلکه «فرو خورد»، به شکل مجهول(فرو خورده شده) به کار رفته و نایب فاعل آن، «خون» است؛ به این ترتیب که با پایان یافتن شب، خونهای بر زمین ریخته شده در طول شب، در زمین فرو رفته و با دمیدن صبح، دیگر اثری از آنها نبود.
«نهاد جمله در لخت دوم، بار است در معنی میوه و فرآورده. ترکان در بند افتاده، اسفندیار را میگویند که" در رویین دژ چندان خورش و توشه و خوار و بار هست که در اندازه و شمارش نمیگنجد؛ اگر گندم و دانههای دیگر رسیده و دروده و آمادة بهرهبرداری نباشند، در خوشه هستند و از این پس خواهند رسید. از تازه، با کنایهای ایما، رسیده و شکفته خواسته شده است، در برابر دانهای که هنوز نارس است و در خوشه مانده است» (همان،601). به نظر نگارندگان، گزارش کزازی پرپیچ و تاب و ناپذیرفتنی مینماید. اولاً باید یادآور شد که اگر بخواهند گندم را برای سالیان دراز(در شاهنامه ده سال) بیندوزند، چنانکه در داستان حضرت یوسف(ع) در قرآن نیز آمده، برای اینکه گندمها سیاه و خراب نشود، باید با خوشه درو شوند و همانطور در خوشه در انبار ببرند و بیندوزند، در غیر این صورت، اگر گندمهای از خوشه به درآمده را بینبارند، سیاه و خراب میشود. از دیگر سو، وقتی میتوان خوشههای گندم را دروید و در انبار اندوخت که کاملاً رسیده و خشک شده باشد، وگرنه اندوختن خوشههای نارس و مرطوب، به فساد و تباهی خوشهها خواهد انجامید. از این رو، گزارش کزازی، درست نمینماید؛ بلکه ارجاسپیان اسفندیار را میگویند اگر چه ممکن است، محصولات اندوخته شده در دژ تازه نباشد؛ اما به اندازه ده سال ذخیره دارندو آنها را از جهت آذوقه، ملالی نیست:« اگر در ببندد به ده سال شاه خورش هست چندان که دارد سپاه» (کزّازی،6/ 127)
« بیرون کردن مغز از خاک سیاه را استعارهای تمثیلی میتوان دانست از دست سودن به کاری بیهوده که ناشدنی و انجامناپذیر است؛ زیرا خاک مغزی ندارد که بتوان آن را یافت و بیرون آورد» (همان، 435). گزارش کزازی از لخت دوم بیت، درست نمینماید؛ بلکه «بیرون کردن مغز از خاک سیاه»، معادل« دمار از خاک برآوردن» است و نمایانگر اوج آزورزی و هست و نیست خاک را از آنِ خود کردن است. برهمن، اسکندر را میگوید اگر آزوری پیشه کنی و در پی این باشی که با حرص و ولع هرچه تمامتر، دمار از خاک برآری و هست و نیست این جهان را از آن خود کنی و برای دیگران چیزی باقی نگذاری: « روان تو را دوزخ است آرزوی مگر زاین سخن بازگردی به خوی» (همان، 58)
« "یک" برابر با یکی و در معنییکسان و یگانه... سخنی که دربارة تابوت و جای نهفتن آن در این دو آواز گفته میشد و گویندگان آن را بسیار میگفتند، یکسان بود» (همان،486). دیدگاه کزازی دربارة لخت دوم بیت، درست نمینماید؛ چرا که بر خلاف دیدگاه ایشان و بنا بر ابیات بعدی، بین پارسیان و رومیان، بر سر جای نهفتن تابوت اسکندر، اختلاف درمیگیرد و در اینباره اتفاق نظری ندارند. از این رو با توجه به عبارت «دو آواز» در آغاز بیت، تواند بود که لخت دوم را به این صورت بخوانیم: « سخنشان ز تابوت بد یک به سی»؛ یعنی تعداد رومیانی که تابوت اسکندر را مشایعت میکردند، سی برابر ایرانیان بود. لازم به یادآوری است که در متون کهن در اغلب موارد، حرف اضافة «به»، به واژه متصل نوشته میشد و از این رو، واژة «بَسی» را میتوان به شکل « به سی» نیز خواند.
«رشک به شمشیری ماننده آمده است که نادان با آن راه خویش را میگشاید و پیش میرود و بهروز و بختیار میگردد. نادانی رشکبر از آنجاست که او به انگیزة رشک بر بختاوران کامگار و به پاس همچشمی و هماوردی با آنان، میکوشد که خویشتن را بدانان برساند و بخت را بر خویش بخنداند و دمساز و یار گرداند» (همان،614). گزارش کزّازی از بیت یاد شده، درست نمینماید؛ بلکه به نظر میرسد «خندان» در معنای ریشخند و تمسخر به کار رفته است؛ یعنی نادان هرچه میکوشد، راه به جایی نمیبرد و بخت و دولت به ریش او میخندند و همیشه دست نادان از دامن بخت و دولتمندی تهی است. از دیگرسو، رشک نادان، چونان شمشیری آخته در دستان اوست که هم خود و هم دیگران را با آن آسیب میرساند و البته کامیار نمیتواند شد.
« واژة دستان در این سخن، واژهای است شگفت و هنگامهساز. دهخدا، دربارة آن نوشته است:" کلمة دستان در اینجا معلوم نیست چیست. شاید به او بتوان معنی آلت یا آلات موسیقی داد." سپس این جمله از کلیله و دمنة نصرالله منشی: " پس آن مزدور چنگ برداشت و سماع خوش آغاز نهاد" و این جملة کلیلة ابن مقفع را: " فاخذ الرجل الصنج و لم یزل یسمع التاجر الضرب الصنج و الصوت الرخیم" با این بیت رودکی: " مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بیکیار"، سنجیده است و نوشته: " چون هر دو مترجم یعنی گزارندة کلیله از عربی به فارسی که رودکی آن را نظم کرده و دیگری نصرالله منشی چنگ را نام میبرند، با قوت طبع رودکی چگونه شده است که چنگ از ترجمه افتاده است، مگر اینکه دستان چنانکه گفته شد، به معنی چنگ باشد". (لغتنامه ذیل دستان) با اینهمه اگر دستان را در معنی چنگ بدانیم، همچنان پیچش و دشواری برجای خواهد بود؛ زیرا چنگ را از چوب میسازند و اگر این ساز در سور چوبین باشد، به هیچ روی مایة شگفتی نخواهد بود و خوان شگرف و نوآیین نخواهد شد. خارخاری مرا وامیدارد که این واژه را در معنی آوندها و ظرفهای خوان بدانم، لیک نمونهای از کاربرد دستان در این معنی نیافتهام. اگر خوان شاهانه که میباید آوندها و "اوانی" آن همه زرین باشد، آوندهایی چوبین داشته باشد، براستی پرسشانگیز خواهد بود و مایة شگفتی...» (همان، 778-779). به نظر نگارندگان، دیدگاه دهخدا و کزّازی، دربارة معنای «دستان» در بیت یادشده، نادرست مینماید، بلکه «دستان»، در این بیت به معنای « رستم دستان و مطلق پهلوان» به کار رفته است. مسأله اینجاست که در آغاز که بهرام چوبینه، دلاورانه هرمزد را از آشتی با ساوهشاه باز میدارد و پیشنهاد میدهد که پادشاه، سپهسالاری را به او واگذارد تا ساوهشاه زیادهخواه را سر جای خود بنشاند، هرمز برای بزرگداشت بهرام، در حضور رجال حکومتی از جمله ایزدگشسپ، درفش رستم دستان را به او میدهد و آشکارا بهرام را «رستمی دیگر» میخواند:
از این رو بدیهی است بهرامی که پادشاه به دست خود، درفش رستم را به او داده و آشکارا او را « رستمی دیگر» خوانده است، در ذهن و زبان رجال حکومتی از جمله ایزد گشسپ دبیر نیز با همین کنیه، شهرت یافته است. سپس چون هرمزد و ایزد گشسپ، نسبت به بهرام بدبین میشوند، هرمزد، ایزد گشسپ را میپرسد: « که چون بینی این کار چوبینه را» و ایزدگشسپ، با زبانی طعنآمیز و طنزآلود، هرمزد را میگوید که: « به سوری که دستانش چوبین بود چنان دان که خوانش نوآیین بود»، یعنی سوری که سلسلهجنبان و پهلوان آن، بهرام چوبین باشد، فرجام خوشی نخواهد داشت و بهرام آشی را برای شاه خواهد پخت که یک وجب روغن داشته باشد! به عبارت دیگر شاهنامهای که بهرام، پهلوان و گردانندة آن باشد، آخرش خوش است! که همین سخن طعنآمیز و طنزآلود ایزدگشسپ، باعث میشود که « ز گفتار او شاه شد بدگمان روانش پراندیشه شد یک زمان» و سپس خوارداشت بهرام را، دوکدان و جامة زنان برایش میفرستد و بین او و بهرام، دشمنی حاصل میشود. از این رو، با توجه به اینکه بهرام چوبینه، درفش رستم را به دست داشته و شاه آشکارا او را «رستم» خوانده، در بیت یاد شده نیز «دستان»، در معنای رستم دستان و مطلق پهلوان به کار رفته است.
«همتا و همانند کردن ژاله را با در میتوانیم استعارهای تمثیلی شمرد ازارزش بخشیدن و گرامی گردانیدن آنچه پیشتر چندان ارزش نداشته است: جاماسپ ده ساله آنچنان زیبا و دوستداشتنی است که به هر جای که میرود، آنجا را زیب و زیور میبخشد، از این روی، بآسانی دلها را به سوی خویش در میکشد و میتواند بر قباد نیز که به آهنگ و کین و کیفر به ایران باز آمده است، کارگر بیفتد و اثر بنهد» (همان،355). گزارش کزّازی از بیت یاد شده درست نمینماید؛ چرا که ایرانیان با فروکشیدن قباد از تخت سلطنت، جاماسپ را به جای او برنشاندند و طبعاً قباد دل خوشی از برادرش جاماسپ ندارد. از این رو، بر خلاف دیدگاه کزازی،« همتا کردن ژاله با در»، کنایه از اوج نادانی و عدم تشخیص سره از ناسره است؛ به این ترتیب، وقتی قباد با پشتیبانی پادشاه هیتالیان، خشماگین به سوی ایران میتازد تا کین خود را از ایرانیان بستاند و دیگربار بر اریکة قدرت نشیند، ایرانیان در اقدامی بخردانه میگویند: جاماسب ده ساله که ژاله را با مروارید همسان میپندارد(گوهری طفلی به قرصی نان دهد)، نادانتر از آن است که بخواهد مقاومتی کند و یا در پی حفظ قدرت برآید، از این رو با فرو کشیدن او از تخت و برنشاندن قباد بر اریکة قدرت، میتوانیم خشم قباد را فرونشانیم و او را از هرگونه کینکشی و تسویه حساب بازداریم.
«نشستن پیش گاه کنایهای است از ارج و بلندپایگی یافتن؛ تنها بزرگان و برتران میتوانستهاند پیش اورنگ پادشاه و بر "زیرگاه" بنشینند» (همان،486). دیدگاه کزّازی درست نمینماید؛ بلکه با توجه به بیت پیشین« بدان کز زبان است مردم برنج چو رنجش نخواهی سخن را بسنج»، منظور از بیت مورد بحث این است که همواره باید در پیشگاه مرد کمسخن نشست و استفاده برد و یک لحظه هم از محضر او محروم نشد؛ به عبارت دیگر، به جای همنشینی با افراد درازهگو، همیشه باید با کمسخنان نشست و برخاست داشت و ملازم درگه آنها بود.
«گنجور آتش آمیغی است شگرف و شایستة درنگ در آن، آتش پادشاهی بزرگ و بشکوه دانسته شده است که دارای گنجور است. از دیگرسوی میتوان آتش را مجاز جایگیر از جای از آتشکده دانست. بدینسان گنجور آتش کنایهای ایما از موبد خواهد بود» (همان،564). تعبیر دوم کزّازی از «گنجور آتش» به «موبد»، نادرست مینماید، چرا که در ابیات بعد از بیت یاد شده، آشکارا از زر و گوهر بخشیدن شاه به موبدان، سخن میرود و از این رو در بیت یاد شده، گنجور آتش نمیتواند موبد قلمداد شود:
از این رو مراد از «گنجور آتش»، چنانکه کزّازی نیز در تعبیر نخست خودیادآور شدهاند، خودِ آتش است. این نکته شایان یادآوری است که به خاطر سپندی و تقدّس آتش، پادشاهان گاه زر و گوهر در آتش میریختند تا کامیاب و بهروز شوند، چنانکه خسروپرویز آشکارا بدین اقدام آیینی دست یازیده است:
« خورشید و ماه، با استعارهای کنایی، پادشاهانی پنداشته شدهاند که یکی جای دیگری را میگیرد» (همان،559) گزارش کزّازی از لخت دوم بیت نخست، نادرست است و استعاره گرفتن ماه و خورشید به شاه، با ساختار بیت ناسازوار است. چنانکه مشهود است، بیت نخست با بیت بعد موقوفالمعانی است و از این رو، ماه و خورشید بدون هیچ استعارهای در معنای حقیقی خود به کار رفتهاند و مراد از بیت نخست، این است که موبدان از پگاه تا وقتی که جهان رو به سیاهی رفت و با فرا رسیدن شب، ماه به جای خورشید نشست(از صبح تا شب)، ماهوی سوری را پند دادند که مبادا در پی کشتن پادشاه برآید. لذا « بر آیین خورشید بنشست ماه»؛ یعنی همانگونه که خورشید در امتداد روز بر گسترة آسمان نشسته بود و نورافشانی میکرد، با فرا رسیدن شب، ماه به جای خورشید نشست.
« از آن روی که زابلستان سرزمین یلان و پهلوانان است، با کنایهای ایما، بوم سپه خوانده شده است... در همة برنوشتهها، به جای "سپه"، "سیه" آمده است که درست و بآیین نمینماید؛ چرا زابلستان را که سرزمین رستم دستان و پهلوانان نامدار است، میباید "بوم سیه" خواند» (همان،438) کاملاً غیر منطقی و خلاف شاخصههای نقد و تصحیح متون است که واژهای که در همة نسخهها، «سیه»، ضبط شده، کزّازی آن را با توجیهی نادرست، به «سپه» دگرگون کنند. در پاسخ به توجیه کزّازی باید یادآور شد که اولاً زابلستان در دورة اسطورهای و پهلوانی شاهنامه، به خاطر یلان نامیش، نام و آوازهای داشته و در زمان خسروپرویز دیگر آن اشتهار را نداشته است. از دیگرسو، سیه خواندن زابلستان از آن روی بوده است که زابلیان، در برابر خسروپرویز سر تسلیم فرو نمیآوردهاند و از همین رو، خسروپرویز، دوازده هزار سپاهی را روانة آنجا میکند تا آنها را سر جای خود نشاند (همان،144-145) و لذا سیه خواندن زابلستان از طرف خسروپرویز به خاطر نافرمانی زابلیان در برابر او و از سر خشم تواند بود: از طرف دیگر، زابلستان از سرزمینهای مرزی ایران بوده و چندان به آن رسیدگی نمیشده و طبعاً در مقایسه با پایتخت، شکوه و هیمنهای نداشته و چه بسا مقایسة پایتخت با زابلستان در حکم مقایسة گلستان با بومی سیه بیبنیاد نباشد. شاید از همین رو بوده که رستم، هیچگاه کسانی را که او را سگزی میخواندهاند، بر نمیتافته است، به عنوان نمونه وقتی در داستان خاقان چین، شنگل، یکی از دشمنان رستم، او را سگزی می خواند (فردوسی،1376،ج4: 526-527/242). رستم بشدّت برمیآشوبد و اوج بیزاری خود را نسبت به سگزی خواندن خود اعلام میکند (همان، 531-536/243)پس با توجه به موارد یاد شده و نیز ضبط «سیه» در همة برنوشتهها، دیدگاه کزازی در دگرگون کردن «سیه» به «سپه»، درست نمینماید.
نتیجه نامة باستان کاملترین شرح شاهنامة فردوسی است که هم شرح نسبتاً جامع ابیات دشوار شاهنامه است و هم در آن به مسایلی چون واژهشناسی، ریشهشناسی، اسطورهشناسی، سبکشناسی و زیباییشناسی توجه شده و هم کوشش شده که در این اثر بشکوه، برپایة برنوشتهای معتبر، متنی پیراستهتر ارائه گردد. نگارندگان در این جستار ضمن ارجنهادن به کوشش شکیبسوز و دانشمندانهی میرجلالالدین کزازی با بررسی نه جلد نامة باستان به این نتیجه رسیدند که در این اثر سترگ، دو گونه نارسایی راه یافته است؛ یکی اشکال تصحیح است که گاه کزازی با وجود اجماع همة نسخهها دربارة ضبط یک واژه، همه را یکسو نهادهاند و بنا بر توجیهاتی، واژة دیگری را برگزیدهاند که این امر در برخی از موارد، هم نارساییهایی را در معنای بیت دامن زده است و هم بر خلاف شاخصههای نقد متون است. گونة دوم نارسایی نامة باستان، مربوط به عدم درک درست فضای برخی از ابیات است که موجب ارائة معنایی نادرست از این ابیات شده است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- آیدنلو، سجاد .(1390). دفتر خسروان، تهران: سخن. 2- -------- .(1386). «بررسی سه بیت از داستان رستم و اسفندیار»، پژوهش های ادبی، سال 5، شماره 18، 33-9. 3- ---------- .(1385). «ویرایش و گزارش داستان سیاوش»، نامه پارسی، سال یازدهم، شماره دوم، ص69-57. 4- ----------- .(بیتا). «از این نامور نامه باستان»، جهان کتاب، سال دوازدهم، شماره 7 و 8، ص4-6. 5- امامی، نصر الله .(1387 الف). دیوان، تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ دوم. 6- ----------- .(1387ب). گزیده منوچهری دامغانی(فروغ گل)، تهران: جام. 7- بیهقی، خواجه ابوالفضل بن محمد بن حسین(1350)، تاریخ بیهقی،تصحیح علی اکبر فیاض، دانشگاه مشهد. 8- خالقیمطلق، جلال .(1388). گلرنجهای کهن، تهران: ثالث. 9- حافظ، شمسالدین محمد .(بیتا). دیوان، به تصحیح خلخالی، تهران: حافظ. 10- دادگی، فرنبغ .(1385). بندهش، تهران: توس. 11- دهخدا، علیاکبر .(1373). لغتنامه، تهران: مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران. 12- رستگار فسایی، منصور .(1386). حماسه رستم و اسفندیار، تهران، جام، چاپ هفتم. 13- کزازی، میر جلال الدین .(1387). خشم در چشم، تبریز: آیدین، چاپ اول. 14- ----------------- .(1387). نامة باستان (نه جلد)، تهران: سمت، چاپ دوم. 15- فردوسی، ابوالقاسم .(1373). شاهنامة فردوسی، بر اساس چاپ مسکو،تهران: قطره. 16- ------------- .(1389). شاهنامه، جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی و اسلامی)، چاپ سوم. 17- نظامی، الیاس بن یوسف .(1378). لیلی و مجنون(با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی)، تهران:قطره. 18- نظری جلیل و مقیمی افضل(1384)، داستانهای پرآب چشم، تهران: آسیم، چاپ دوم. 19- نوشین، عبدالحسین(1386)، واژهنامک،تهران: معین. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 4,289 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 671 |