
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,706 |
تعداد مقالات | 13,973 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,595,477 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,321,550 |
آراء لغوی شمس قیس رازی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 3، شماره 4، بهمن 1390، صفحه 53-70 اصل مقاله (240.43 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
رحیم کوشش* | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نخستین سطح از تمامی آثار مکتوب که بیتوجه به آن، فهم دقیق و درست متن ناممکن مینماید، لایه زبانی است؛ از این لحاظ، تمامی نویسندگان در حوزههای گوناگون علمی، جسته گریخته و بصورت پراکنده به مباحث و مقولههای زبانی نیز پرداختهاند و در باب مسائل خاص املایی، ساختاری و معنایی اظهار نظر نمودهاند؛ بخصوص در مواردی که موضوع اثر با جهات فنّی و بلاغی نیز ارتباط دارد، این نکته بیشتر به چشم میآید. یکی از مهمترین آثار زبان فارسی که در موضوع بلاغت و فنون ادبی تألیف شده، المعجم فی معاییر اشعار العجم شمس قیس رازی است که نویسنده در جای جای آن به مباحث زبانی و لغوی نیز پرداخته و بخصوص در باب ساختار و اشتقاق بعضی واژگان، اظهار نظرهایی نموده است. با توجه به پیشرفتهای فراوانی که در سدههای اخیر در زمینههای گوناگون دانش زبانشناسی، بخصوص زبانشناسی تاریخی به وجود آمده است، میتوان با دقت بیشتری به بررسی و تجزیه و تحلیل این اظهار نظرها پرداخت. نویسنده در این جستار در پی آن است که با تکیه بر معیارها و موازین زبانشناختی و دستوری، وجوه اشتقاقی را که شمس قیس در کتاب خود بیان نموده است، بررسی و درستی یا نادرستی آنها را اثبات نماید. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
المعجم؛ شمس قیس؛ واژهشناسی؛ اشتقاق | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
- مقدمه در میان آثار مهم متعددی که در زمینههای گوناگون به دو زبان فارسی و عربی نوشته شده است، نمونههایی میتوان یافت که در آنها نویسندگان، به علت تأثیری که مباحث زبانی در علوم دیگر از جمله فقه، تفسیر، حدیث و بلاغت داشته است، در آثار خود، بصورت ضمنی، به مباحث زبانی و واژهشناختی نیز پرداختهاند؛ در میان آثار مکتوب عربی میتوان به کتاب معروف «الانصاف»، تألیف «ابن سید بطلیوسی اندلسی» اشاره کرد که مؤلّف در آن قصد دارد، به تأثیر مباحث لغوی در تکوین آراء فقهی تأکید نماید؛ «دینا الحارثی» نیز در کتاب «اللغات العربیة فی تفسیر البحر المحیط» میکوشد، به تحقیق درباب تأثیر فقه اللغه در تفسیر «البحر المحیط» «ابوحیان توحیدی» بپردازد؛ مؤلّف کتاب «الدراسات النحویة فی عمدة القاری» نیز تلاش میکند، به مباحث نحوی موجود در کتاب معروف «عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری»، اثر «بدرالدین عینی» در حوزة علم حدیث اشاره نماید. در میان مؤلفان فارسی نیز «شمس قیس رازی»؛ از جمله کسانی است که در کتاب ارزشمند و بیمانند خود، «المعجم فی معاییر اشعار العجم» که در موضوع عروض و قافیه و بلاغت نوشته است، به تناسب مباحث موجود و در راستای تلاش برای تبیین بیشتر و بهتر آنها، در موارد بسیاری به بحث در باب اشتقاق واژگان نیز پرداخته است.1 وی از آن لحاظ به این گونه اظهار نظرها میپردازد که آگاهی از مفردات و ترکیبات درست و نادرست زبان را از لوازم و شرایط شاعری میشمارد: «و اما مقدمات شاعری آن است که مرد بر مفردات لغتی که بر آن شعر خواهد گفت، وقوف یابد و اقسام ترکیبات صحیح و فاسد آن را مستحضر شود» (شمس قیس، 1373: 384). نکتة جالبی که در این اشارات و اظهارات به نظر میرسد، آن است که وی در تمام موارد به شکل معیار زبان روزگار خود نظر دارد و آن را اساس میشمارد. در این خصوص مینویسد: «شاعر دریگوی باید که در این ابواب تقلید قدما نکند و در آنچه گوید، از جادة دری مشهور متداول، عدول جایز نشمرد» (همان، 272). به عنوان نمونه، ابیات زیر را از مسعود سعد نقل میکند و کاربرد واژة «هگرز» را در آن جایز نمیداند: «در صحیح لغت دری، هگرز نیست و مستعمل، هرگز است» (همان، 271).
وی همچنین ابیات زیر را از بهرامی شاعر نقل میکند و کاربرد واژة «هرگیز» را نیز در آن نادرست میپندارد:
«در این شعر، بیرون از تشبیه بارد و استعارات رکیک نامهذّب، دو عیب است: یکی زیادتی یاء هرگیز و قرمیز و دوم زیادتی الف اشباع»3 (شمس قیس، 1373: 265) او همچنین کاربرد واژههایی از قبیل «برناه»، «آسیاب» و «دریاب» را نیز جزو زیادات نادرست میداند و حتی بیت زیر را از خاقانی مثال میآورد و واژة «آسیاب» را در آن نادرست میشمارد:
وی حتی کاربرد واژههایی از قبیل «شنویدن» به جای «شنودن»4، و «خفتیدن» و «خسبیدن»5 به جای «خفتن» و «شستن» به جای «نشستن»6 را نیز جایز نمیداند (همان، 272). مؤلّف همچنان که بسیاری از زیادات را در واژهها نادرست و کاربرد آنها را در شعر ناروا میداند، بسیاری از حذفها را نیز در کلمات جایز نمیشمارد و کاربرد واژههایی از قبیل «خمش» و «فرموش» را به جای «خاموش» و «فراموش» نادرست میداند (رک. شمس قیس، 1373: 270)؛ اما در عین حال، وی کاربرد اشکال رایجی را که حاصل حذف و اضافهاند، جایز میشمارد: «و از جنس زیادات و حذوف، بعضی هست که مشهور و متداول گشته است و بدین سبب در نظم و نثر جایز و شایع است، چنان که گر و اگر و مانا و همانا و می و همی و کنون و اکنون و درون و اندرون و برون و بیرون و فغان و افغان و چار و چهار و دگر و دیگر و بتر و بدتر و جای و جایگاه و چنان و چونان و خامش و خاموش و شاه و شه و ماه و مه و راه و ره و کوتاه و کوته» (همان، 1373: 273) در توضیح این تغییرات، در مواردی نیز که احساس میکند، شکل اصیل واژه فراموش گشته و از یاد رفته است، آن را یادآوری میکند؛ ازجمله در باب صیغة دعا مینویسد: «صیغت خاص دعا، باد و مباد است و در اصل، بواذ و مبواذ بوده است؛ واو، تخفیف را حذف کردهاند» (همان، 1373: 207) در موارد خاصی نیز، به نکاتی اشاره میکند که حتی امروز نیز مورد بحث دستوردانان و زبانشناسان است. به عنوان نمونه، برخلاف نظر برخی ادبا7، کاربرد واژة «اولیتر» را جایز میداند و مینویسد: «همچنین کلمة اولیتر که جماعتی پندارند که چون در کلمة "اولی" معنی تفضیل و ترجیح هست، لفظ "تر" با آن ضم کردن خطا باشد، و نه چنان است. غایة ما فی الباب آن باشد که مبالغتی بود بر مبالغت، چون در پارسی میگویند "به" و "بهتر" و کلمة "به"، خود متضمن معنی رجحان و اولویت است. چنان که گویند "آن به از آن است" و "بهتر از آن است"، چرا نشاید که گویند، چنان اولیتر...». (شمس قیس، 1373: 275) مواردی از این قبیل نشان میدهند که شمس قیس رازی در تمامی تحلیلها و اظهارات خود، شکل معیار زبان روزگار خویش را در نظر دارد و آن را صحیح میشمارد. المعجم شمس قیس از فواید لغوی نیز خالی نیست؛ وی گاهی کلمات اصیل و زیبایی به کار میبرد که در متون دیگر و حتی در بسیاری از فرهنگهای معروف و معتبر موجود نیز نمیتوان یافت. از جمله این موارد میتوان به واژة «فروشار» که به معنی «فروشنده» است، اشاره کرد که با «خریدار» به معنی «خرنده» قابل قیاس است. این واژه در هیچیک از فرهنگهای معروف موجود، از جمله «دهخدا» و «معین» و «سخن» نیامده است؛ اما در المعجم میخوانیم: «الف و را ... در بعضی کلمات، معنی صفت دهد، چنان که کشتار و مردار و خریدار و خواستار و فروشار» 8 (شمس قیس، 1373: 208) واژههای «ریگناک» و «آبناک» نیز از این قبیلاند (رک. شمس قیس، 1373: 213) واژة «ریگناک»، در فرهنگهای معین و سخن نیامده است؛ اما دهخدا در توضیح آن به نقل از ناظم الاطبا9 مینویسد: «ریگناک: ریگی، جایی که دارای ریگ باشد» (دهخدا، 1372: 8، 11006) واژة «(آبناک» نیز در فرهنگ معین نیامده است؛ اما دهخدا و انوری آن را آورده و در توضیح آن نوشتهاند. «آبناک: آبدار، آمیخته به آب، زمینی که چشمههای پرآب دارد» (رک. دهخدا، 1372: 1، 29؛ انوری، 1381: 1، 37). گاهی نیز مؤلّف کلمات یا ترکیباتی به کار میبرد که مفهوم اصطلاحی آنها در تحقیقات دستوری و زبانشناختی امروز نیز رایج است؛ از جمله این موارد، میتوان به کلمة مرکب «مشهور الترکیب» اشاره کرد (رک. شمس قیس، 1373: 196). در مواردی متعددی نیز به بحث در باب مسائل دستوری میپردازد (به عنوان نمونه، رک. شمس قیس، 1373: 197و200) گاهی از دیدگاههای خاص خود درباب املا سخن به میان میآورد (به عنوان نمونه، رک: شمس قیس، 1373: 200) و گاهی نیز به نکاتی اشاره میکند که آگاهی از آنها میتواند ما را در تلفظ صحیح واژگان یاری دهد و از برخی مسائل مربوط به تاریخ زبان فارسی آگاه گرداند. به عنوان نمونه، مینویسد: «هر دال که ماقبل آن یکی از حروف مد و لین است، چنان که باد و شاد و سود و شنود و دید و کلید، یا یکی از حروف صحیح متحرّک است، چنان که نمد و سبد و دود و آمد، همه ذال معجمهاند»10 (شمس قیس، 1373: 207). آنچه در باب کلماتی از قبیل «گی» و «چی» آورده است، نیز از این جمله است: «بدان که هر حرف که در آخر کلمة قافیت از اصل کلمه باشد و به علّتی بدان ملحق گردانیده باشند که در صحیح لغت دری ملفوظ نباشد، چون هاء خنده و گریه و نامه و نامه و خامه و یاء گی و چی و واو دو و تو، نشاید که آن را روی سازند»11 (شمس قیس، 1373: 195) با توجه به این نکته است که درمییابیم قرائت این دو واژه بصورت «کی kî» و «چی čî» نادرست است و باید آنها را نیز مانند «که ke» و «چه eč» تلفظ کنیم. به عنوان نمونه در هدایة المتعلمین میخوانیم: «و بوذ که این حرکت طبیعت به سوی بیرون به یک بار نبوذ، چی12 اندک اندک بوذ» (اخوینی، 1371: 188). موارد متعدی نیز میتوان یافت که در آنها شمس قیس به خطاهای معنایی رایج در میان اهل زبان اشاره میکند (به عنوان نمونه، رک. شمس قیس، 1373: 272). در هر حال، با توجه به مواردی از این دست، بآسانی میتوان دریافت که پرداختن به آراء لغوی شمس قیس شمس قیس در المعجم و مقایسة آنها با دیدگاههای دستوردانان و زبانشناسان معاصر میتواند از اهمیت خاصی برخوردار باشد و اما با توجه به این که اظهار نظرهای وی در تمامی موارد صحیح نیست، نگارنده مناسب میبیند، بتفکیک و در دو بخش جداگانه درباب آنها به بحث بپردازد.
2- آراء درست 2-1- «آسیاب» شمس قیس درباب واژة «آسیاب» مینویسد: «و گفتهاند آسیاب، اصلش آسِِ آب بوده است، یایی در آن افزودهاند و به کثرت استعمال، "با" طرح کرده و "آسیا" میگویند و برین وجه، آسیای باد و دست گفتن، خطا باشد، از بهر آن که همچنان باشد که گویی آسِ آبِ باد و آسِ آبِ دست و باید گفت آسِ باد و آسِ دست و دستآس، همچنان که میگویند خراس و نگویند خرآسیا» (شمس قیس، 1373: 269). آنچه در برهان قاطع آمده است، نیز بسیار شبیه سخنان صاحب المعجم است و آن را توضیح میدهد و به گونهای روشن توجیه مینماید: «بعضی گویند: آنچه به آب گردد، آسیا گویند و آنچه به دست گردانند یا چاروا گرداند، آسیا نمیگویند، چه اصل این لغت، آسِ آب بوده، به سکون سین، و سین را کسره دادهاند، آسِ آب شده، بنا بر آن که در لغت فارسی، حرف آخر مضاف، مکسور میباشد؛ چون فارسیان الف ممدوده را دو الف اعتبار میکنند و مقرّر است که هرگاه بر اول کلمهای که مصدّر به الف ممدوده باشد، یکی از این چهار حرف که بای زایده و بی امر و میم نهی و نون نفی باشد، درآورند، یک الف را به یا قلب کرده، الف دیگر را به حال خود میگذارند و چون کلمة آس بر آب افزودند و یک الف را به یا قلب کردند، آسیاب شد» (برهان، 1357: 1/ 43). «پس آسیای دست و آسیای باد گفتن صحیح نباشد و لهذا آن که به خر و گاو گردانند، خراس و آنچه به دست گردانند، دستآس گویند» (برهان، 1357: 1، 43). «آس بر وزن طاس، مطلق آسیا را گویند، خواه به دست گردانند و خواه به آب و خواه به چاروا، و آن سنگی است مدور و مسطح» (همان، 1/ 39) این واژه در اوستا به صورت asman و asan، به معنی «سنگ» آمده است و در سانسکریت، بصورت ásan (Bartholomae, 1950: 208) حذف حرف پایانی واژه را همانند آنچه در واژة «آسیاب» میبینیم، در کلمات دیگری از قبیل «ناخدا» نیز میتوان یافت. میدانیم که این واژه مخفّف «ناوخدا» یعنی صاحب و خداوند ناو (کشتی) است (رک. برهان، 1357: 4، 2089). جزء نخست این واژه را در کلمة «آسمان» نیز میتوان دید. این واژه در اوستا به صورت asman ، در هندی باستان به صورت ačman (Bartholomae, 1950: 220) و در پهلوی، به صورت âsmân (طاووسی، 1365: 33) آمده است و در اصل به معنی «سنگ» است. پورداوود در این باب مینویسد: «چون آسمان را به سان سنگی پنداشتهاند، از این رو نام آن در اوستا و پارسی باستان نیز asman میباشد که در پهلوی و فارسی آسمان میگوییم.» (پورداوود، 1310: 166).13 2- 2- «آوند» شمس قیس درباب واژة «آوند» نوشته است: «آوند، خنور14 آب را گویند و همانا در اصل، آبوند بوده است» (شمس قیس، 1373: 206). ابن خلف تبریزی نیز این وجه اشتقاق را تأیید میکند و مینویسد: «آوند، مرکب از آب + وند است» (برهان، 1357: 1، 67) این واژه بدین معنی در اوستا به صورت âvant آمده است که با واژة سانسکریت âpovant یعنی دارای آب، آبوند و آبدار و آبدان قابل قیاس است (پورداوود، 1326: 1، 65).
2- 3- «ـ بام» مؤلّف المعجم پسوند «ـبام / ـ فام» را «حرف تلوّن» مینامد و درباب آن مینویسد: «... و آن، با و میمی است که در اواخر الوان، معنی تلون، فایده دهد، چنان که سرخبام و سیاهبام، و بعضی فاء اعجمی در لفظ آرند و گویند: سرخفام و سیاهفام» (شمس قیس، 1373: 215). قول مؤلف دربارة این پسوند کاملاً صحیح به نظر میرسد. مشکور نیز در این باب مینویسد: «این پساوند که وام و پام نیز تلفظ شود، به معنی رنگ و پساوند مشابهت است، مانند مشکفام، گلفام، سپیدفام، سیاهفام و پیروزهفام» (مشکور، 1368: 300). واژة «وام» نیز که از لحاظ آوایی و ساختار املایی، کاملاً همانند این پسوند است، در برخی متون کهن، به صورت«فام» آمده است: «هرکه فام دهد، فام نیکو مر خدای را، هرکه او صدقه دهد مر درویشان را به منش خوش و دراویش را بدان سپاس ننهد و مرو را نرنجاند و سخره نگیرد، وز حلال الفغده باشد و آن را از خدای عز و جل بام گیرد» (بخشی از تفسیری کهن، 1382: 106). 2- 4- «بوستان» درباب واژة «بوستان» مینویسد: «اصل آن بویستان بوده است، چون از آن حذفی کردهاند و آن را اسم علَم مَشاجر و مَغارس ریاحین گردانیده، گویی کلمة مفرد15 است» (شمس قیس، 1373: 220). آنچه در فرهنگها آمده است، نیز این قول را تأیید میکند: در برهان قاطع میخوانیم: «مرکب از بو (بوی، رایحه) + ستان (ادات مکان) است؛ جایی که گلهای خوشبو در آن بسیار باشد» (برهان، 1357: 1، 317). 2- 5- «تشدید» از جمله اضافاتی که مؤلّف نمیپسندد و نمیپذیرد، افزودن تشدید به واژة غیرمشدد است. در این باره مینویسد: «از جمله زیادات قبیح، تشدید مخفّف است، چه دلالت کننده باشد بر آن که اصل کلمه را شاعر ندانسته است» (شمس قیس، 1373: 267) وی در این خصوص، ابیات زیر را از دیوان رودکی شاهد میآورد:
واژة «زرین» نیز از این قبیل و مرکب از دو جزء است: زر + ین (پسوند نسبت). بنابراین تشدید دادن به آن نیز خلاف قاعده است. این کلمه در فارسی باستان به صورت zarna آمده است و صورت اوستایی آن، zarena * ،zarnaina* و zarenaena* و شکل پهلوی آن، zarîn است. (رک. برهان، 1357: 1/ 1008؛ طاووسی، 1365: 162). 2-6- «خورنق» درباب واژة «خورنق» به قول «ابن قتیبه» استناد میکند و مینویسد: «خورنق را در عجم، خورنگاه نام نهاده بودند؛ یعنی "جای نشستن و خوردن پادشاهزاده" و عرب آن را خورنق نام کردند، به تعریب"»17 (شمس قیس، 1373: 190) در «المعرب» جوالیقی نیز درباب این واژه چنین آمده است: «الخُوَرنَق، کان یسمَّی الهُرَنگاه (بضم فاء و فتح راء و سکون نون) و هو موضع الشرب فاعرب» (جوالیقی، 1969: 174). مؤلّف کتاب معروف «معجم ما استعجم»، این واژه را با فتح «واو» آورده و دربارة آن مینویسد: «الخَوَرنَق: بفتح اوله و ثانیه و واو مهملة ساکنة قصر النعمان بظهر الحیرة، الموضع الذی یأکل فیه الملک و یشرب» (البکری، بیتا: 2، 515). در کتاب فرهنگ ریشهیابی واژهها نیز در باب این واژه اینچنین میخوانیم: «واژة «خوردنگاه» در زبان روستائیان لرستان با جزئی تغییر در کلمه، «کرنگ» تلفظ میشود و آن محوطهای است بین دو ردیف سیاه چادر و یا خانههایی که از چوب و برگ درختان بلوط به نام «کولا»18 میسازند، قرار دارد و در آن احشام و اغنام و سایر چهارپایان را جهت استراحت و خوردن علوفه به هنگام شب و ظهر نگه میدارند» (طاهری، 1382: 156). در باب واژة «سدیر» نیز مینویسد: «و سدیر، سه گنبد بود متداخل یکدیگر و آن را سَه دیر خواندندی؛ عرب آن را سَدیر کردند و چنین گویند که آن سه گنبد، معبد ایشان بوده است و همانا در قدیم، گنبد را به زبان پهلوی، دیر میخواندند، از بهر آن که در بعضی از کتب مسالک، دیدهام که منزلی که از طرف اصفهان به صوب ری هست و آن را دیر گجین میخوانند، گنبدی مجصّص بوده است» (شمس قیس، 1373: 190) در برهان قاطع نیز درباب این دو واژه، اینچنین میخوانیم: «خورنق، بر وزن فرزدق، معرب خورنه است و آن عمارتی بوده بسیار عالی که نعمان بن منذر به جهت بهرام گور ساخته بود و عجمان یک قصر آن را خورنگه نام کردند؛ یعنی جای نشستن به طعام خورن و قصر دوم را که سه گنبد متواصل بود و به جهت معبد و عبادتخانه تمام کرده بودند، به سه دیر موسوم ساختند، چه به زبان پهلوی، گنبد را دیر گویند» (برهان، 1357: 1/ 789). با توجه به شباهت بسیاری که به نظر میرسد، میتوان احتمال داد که مؤلّف برهان، بخش عمدة سخن خود در این باب را از المعجم گرفته است. 2- 7 - «دریا» شمس قیس در مورد واژة «دریا» مینویسد: «اصل آن درِ آب بوده است، یعنی دریدة آب و به کثرت استعمال، دریا کردهاند، پس متقدمان دریاب بدان گفتهاند» (شمس قیس، 1373: 269). آنچه در این خصوص جالب توجه به نظر میرسد، آن است که معادل عربی این واژه؛ یعنی «بحر» نیز در اصل، به همین معناست؛ شمس قیس، خود در این باره مینویسد: «اصل بحردر لغت عرب، شکافتن است و دریا را از آن جهت بحر خواندند که شکافی است فراخ در زمین، مشتمل بر آب بسیار و انواع مکونات آبی» (شمس قیس، 1373: 88). این واژه در زبان پهلوی به صورت drayâp آمده (Nyberg, 1928: 59) و مرکب از دو جزء است: drai* + âp؛ جزء اول آن در پارسی باستان drayah و در اوستا zrayah میباشد (Bartholomae, 1950: 1701). این کلمه در زبان افغانی به صورت daryâb به کار میرود و این خود نشان دهندة آن است که جزء دوم آن، همان واژة آب است (رک. برهان: 1357: 1، 847). 2- 8- «دستور» صاحب المعجم، آنجا که در اشتقاق واژة «دستور» سخن میگوید، پسوند « ـ ور» را «حرف صحابت» مینامد و میافزاید: «آن واو و رایی است که در آخر بعضی اسامی، معنی خداوندی چیزی دهد، چنان که پیشهور، هنرور، تاجور و به همین معنی، رنجور و مزدور و دستور؛ یعنی خداوند رنج و مستحق مزد و خداوند دست و منصب و آنچه اجازت را دستور خوانند، از این است، یعنی او را صاحب گردانیدن است بر آن کار» (شمس قیس، 1373: 209) مشکور نیز در باب این پسوند مینویسد: «این پساوند از ادات اتّصاف و شغل و پیشه و تبدیل اسم به صفت و سازندة صفت ملکی است، مانند هنرور، جنگاور، بختاور، دادور، آزور، کینهور، دانشور، دلاور، شناور، تکاور، شعلهور، کمانور» (مشکور، 1368: 303). آنچه در فرهنگها و آثار زبانشناسان آمده است نیز سخن شمس قیس را تأیید میکند؛ مؤلّف برهان در توضیح این واژه مینویسد: «دستور به فتح اول بر وزن مستور، وزیر و منشی باشد و رخصت و اجازت را نیز گویند و صاحب دست و ... هم هست. آن که در تمشیت مهمات به او اعتماد کنند» (برهان، 1357: 1، 862). این واژه در پهلوی، بصورت dastwar (به معنی «قاضی») (Menasce, 1945: 271) dastwar و dastōr: (به معنی «فرمان»، «امر» / «پیشوای دینی زرتشتی» و «موبد» (طاووسی، 1365: 314) و dastәvar (به معنی «قاضی» و «حَکَم») 2-9- «دشنام» در مواردی نیز هرچند بصراحت درباب اشتقاق کلمات سخن نمیگوید، از نوع بیان او معلوم میگردد که کاملاً از وجه اشتقاق واژگان آگاهی دارد. به عنوان نمونه، آنجا که میگوید: «در قوافی میمی، نام و دشنام به هم شاید و نام و نیکنام به هم شاید» (شمس قیس، 1373: 215)، معلوم میگردد که اعتقاد دارد واژة «دشنام» از دو جزء «دش» و «نام» تشکیل یافته است. فرهنگهای معتبر موجود نیز همین وجه اشتقاق را برای این واژه قائل شدهاند و آن را مرکب از «دُش» و «نام» دانستهاند؛ این واژه در متون پهلوی به صورت dushnâm و در مجموع به معنی «با نام بد»، «شهرت بد»، «نام زشت»، «زشتنام» و «فحش» آمده است (رک. Menasce, 1945:2, 272) میدانیم که «دش» و معادل آن «دژ» به معنی «بد» است و آن را در واژههایی از قبیل «دشمن» و «دژخیم» نیز میتوان دید. واژة «دشمن» dušman خود مرکب است از «دش» (بد) و «من» (اندیشه، منش) manah / man (رک. طاووسی، 1365: 333). این واژه در اوستا نیز بصورت dush-manah (Bartholomae, 1950: 753) به کار رفته است. مؤلّف کتاب فرهنگ ریشهشناسی واژها وجه اشتقاق عجیبی برای این واژه ذکر میکند که کاملاً نادرست است؛ وی مینویسد: «این واژه، فارسی و مرکب است از «دش» به معنی «ضد» و مخالف که لفظ دیگر آن، «دژ» است و «من»، ضمیر اول شخص مفرد؛ روی هم به معنی «ضد من» و «مخالف من» است» واژة «دژخیم» نیز مرکب است از «دژ» (دش) + خیم (نهاد، سرشت، خُلق) و در اصل به معنی «بدنهاد»، «بدسرشت»، «بدخلق» میباشد (رک. برهان، 1357: 2: 853). 2-10- «شاگار» شمس قیس در بارة دو واژة رایگان و شایگان مینویسد: «رایگان در اصل، راهگان بوده است، حرف ها به همزة ملیّنه بدل کردهاند و بصورت یا مینویسند، یعنی آنچه در راه یابند، بی بدل و عوضی و تحمل مشقتی و شایگان، همچنین در اصل شاهگان بوده است؛ یعنی کاری که به حکم پادشاه کنند، بی مزد و منّت» (شمس قیس، 1373: 216) برهان نیز در باب شایگان مینویسد: «شایگان بر وزن رایگان هر چیز خوب را نیز میگویند که لایق پادشاهان باشد چه در اصل شاهگان بوده یعنی شاهلایق، ها را به همزه بدل کرده، بصورت یا نوشتند؛ از شای (شاه) + گان (پسوند نسبت و لیاقت)» (برهان، 1357: 3، 1238). این واژه در زبان پهلوی نیز بدین گونه آمده است: shâyakân و shâhakân (رک: Tavadia, 1930: 165) از آنجایی که شمس قیس، واژههای «شاگار» و «بیگار» را نیز غیرمستقیم با «رایگان» و «شایگان» قابل قیاس میداند، میتوان نتیجه گرفت که واژة «شاگار» و «بیگار» نیز در اصل «شاهکار» و «بیگکار»19 بودهاند: «و گویند بیگار و شاگار؛ یعنی کار به حکم و زور و بیمزد» (شمس قیس، 1373: 216) مرحوم معین مینویسد: «بیگار، یعنی کاری که برای انجام دادن آن اجرت نپردازند. کار بیمزد، شاکار» (معین، 1: 631) و «شاکار šâkâr، یعنی شاهکار، کار بیمزد که کسی را به زور بدان وادارند، شایگان» (معین، 2: 1999)
دهخدا در باب «شاگار» به نکتهای اشاره میکند که خالی از فایده نیست. وی مینویسد: «همچنان که از شرح لغت نیز برمیآید، اصل کلمه، شاکار است نه شاگار» (دهخدا، 1372: 8، 12369). توجه به این نکته، میتواند غیرمستقیم نظر ما را در باب وجه اشتقاق واژة «بیگار» تأیید نماید. میتوان تصور کرد که قرابت تلفظ دو واج «گ» و «ک» در واژة «بیگکار» موجب حذف «ک» و تبدیل این واژة مرکب به «بیگار» شده است. شباهت ساختار این واژه با «شاکار» و کاربرد بسیار آن دو با یکدیگر نیز میتواند سبب تغییر و تبدیل آن به «شاگار» باشد. 2-11- «سدیر»: رک: «خورنق» در همین مقاله.
2- 12 - «واو اشمام ضمّه» درباب به اصطلاح واو اشمام ضمّه مینویسد: «... و اما واو اشمام ضمه، چون واو خوارزم و خواب و خواسته و خواجه و مانند آن که گویی حرکت ماقبل این واوات، فتحه بوده است و به سبب واو، آن را بویی از ضمه دادهاند و به سبب آن که ملفوظ نیست، از تقطیع ساقط دارند» (شمس قیس، 1373: 108). واژة «خواب» در پهلوی به صورت xvâb (طاووسی، 1365: 44) آمده است و مصدر آن، xvâbîdan و شکل اوستایی آن نیز xvafa میباشد. فرهنگها صورت خاویدن (خوابیدن) را نیز ضبط کردهاند20 (Horn, 1893: 636). واژة «خواسته» نیز در زبان پهلوی به صورت xvâstag و به معنی «مال»، «ثروت» و «دارایی» آمده است» (طاووسی، 1365: 58). در زبان ارمنی واژهای به صورت xostakdar و به معنی «مالک» و «وارث» آمده است که صورت پهلوی آن xvâstaktâr (خواستهدار) به معنی «نگاهدار خواسته و دارایی» و «وارث» (آیوازیان، 1371: 81) میباشد و از واژة «خواسته» به معنی مزبور ساخته شده است. شهید بلخی میگوید:
واژه «خواجه» را نیز مشتق از ریشة پهلوی «خواتا» و «خُوَتای» به معنی «خدا» و مرکب از دو بخش دانستهاند: «خوتا» و «چه» (ادات تصغیر)؛ معنی مجازی آن نیز مجموعاً «بزرگ» و باشخصیت است (رک. طاهری, 1382: 156).
3- آراء نادرست 3-1- «آفتاب» شمس قیس در باب قافیه کردن کلمات با یکدیگر مینویسد: «تاب و پرتاب به هم شاید و آفتاب و ماهتاب به هم شاید، از بهر آن که آفتاب مرکب نیست از آف و تاب، چنان که ماهتاب، که معنی آن تاب ماه است» (شمس قیس، 1373: 202). اما تلقی وی در باب وجه اشتقاق این واژه نادرست است. آنچه در برهان قاطع و دیگر آثار مشابه میخوانیم، بر خلاف این است: «آفتاب، بر وزن ماهتاب، به حسب لغت، تابش و روشنی و پرتو مهر است، همچو ماهتاب که تابش و روشنی ماه است و بعضی گویند معنی ترکیبی آن آفت آب است و به حسب اصطلاح، شمس را گویند» (برهان، 1357: 1، 49). این واژه در پهلوی بصورت aftâb (Menasce, 1945: 264) و در سانسکریت به صورت *âbhâ+tâpa (Horn, 1893: 1, 42) آمده است. پورداوود در باب وجه اشتقاق آن مینویسد: «مرکب از آف= آب + تاب است؛ آف در اینجا به معنی روشنی و درخشندگی است و تاب از تابیدن به معنی گرم کردن است؛ پس کلمة مرکب آفتاب، به معنی جرم روشن گرمابخش است؛ این که در فرهنگها معنی ترکیبی آن را آفت آب نوشتهاند، مبتنی بر فقه اللغة عامیانه است» (پورداوود، 1307: 1، 305). برداشت برخی محققان درباب این واژه چندان صحیح به نظر نمیرسد. در یکی از این آثار مربوط به واژهشناسی میخوانیم: «آن ترکیب یافته از دو کلمة «آف» به معنی روشنایی و «درخشندگی» و «تاپ» به معنی تابندگی و گرمادهنده است که صورت ترکیبی آن، آب روشنایی تابنده و گرم معنی میدهد» (طاهری، 1382: 36). در درستی وجه اشتقاقی که پورداوود برای این واژه قائل شدهاند، جای تردید نیست و شواهد موجود در متون پارسی نیز آن را کاملأ تایید میکنند؛ اما حتی ایشان نیز در مفهومی که نهایةً برای این واژه نوشتهاند، قدری به معتقدات ایرانی بیاعتنا بودهاند؛ بهعبارتدیگر، شواهد بسیاری هست که نشان میدهد، الزامی نیست که واژه «آب» را مجازاً بهمعنی «روشنی و درخشندگی» و «تاب» را بهمعنی «گرما» بدانیم. باتوجه به شواهدی که نقل میکنیم، ثابت میشود که «آب» در این ترکیب، در معنای اصلی خود به کار رفته و «تاب» بیش از آن که به معنی «گرما» باشد ، دارای همان مفهوم آشنای «تابیدن» است: ـ «و این آفتاب و ماه، هر روز چون برآیند از مشرق، از یکی چشمه آب جوشان برآیند و چون به مغرب فروشوند، همچنان به یکی چشمة آب جوشان فروشوند و چون آفتاب و ماهتاب فروشوند، ایشان را به زیر عرش خداوند عزّ و جلّ برند و آنجا سجده همیکنند تا وقت برآمدن و آن وقت دستوری خواهند و برآیند» (طبری، 1367: 5،1510،1513). ـ « آفتاب هر روزی از چشمهای برآید و به چشمهای دیگر فروشود بر عادت درازی و کوتاهی روز» (طبری، 1367: 1، 17) ـ «خدای عزّ و جلّ میگوید به قصّة ذوالقرنین اندر که مر این آفتاب را دید که به چشمهای فروشد گرم و سیاه و تاریک» (همان، 46) ـ « این آفتاب به گوشة آسمان فروشود و به چشمهای از آب گرم... وجدها تغرب فی عین حمئه ... و تا وقت سپیدهدم باشد... پس خدای عز و جل جبرئیل را بفرماید تا یک حله از نور عرش بر وی افکند و او را آن فریشتگان که بر وی موکلند، بیارند به مشرق و از آنجا برآرند.» (همان، 3/ 935). ـ آیة «حتی اذا بلغ الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه» در ترجمه تفسیر طبری اینگونه معنی شدهاست: «تا آن وقت که برسید به فروشدن آفتاب، بیافت آن را که فرومیشد اندر چشمهای گرم وا لوش سیاه» (همان، 3/935). بدین ترتیب ملاحظهمیگردد که ایرانیان از روزگاران باستان به وجود پیوندهای بسیار نزدیکی در میان این دو موجود مقدس؛ یعنی «آب» و «آفتاب» قائل بودهاند: «در مهرابههای میترائیستها، پیوسته چشمههای آب جاری بودهاست» (رضایی، 1368: 96). «غسل تعمید زرتشتیان با نام خورشید انجاممیگرفت» (رضایی، 1368: 98) و «در مهر یشت بروشنی از غسل و شستشو در آیین میترا یاد شده است و عدهای از محقّقان، غسل تعمید مسیحیان و ظرف آب متبرکة موجود در کلیسا را یادگار کیش میترا میدانند» (رضایی، 1368: 96). 3-2- «ابا» / «ابر» در باب «ابا» و «ابر» مینویسد: «همچنین الف ابر و ابا و گوییا و پنداریا و گفتا همه زیادت بیمعنی است. شعرای پاکیزهسخن باید که از استعمال آن احتراز کنند، نه چنان که رودکی گفته است:
زاید شمردن الف در ابتدای این کلمات، نادرست است. ابا نیز در پهلوی به صورت abâ (هرن/هوبشمان، 1356: 1، 84) آمده است و صاحب برهان قاطع در باب آن مینویسد: «ابا، به فتح اول و ثانی به الف کشیده، به معنی با است که عرب مع گویند. چنان که گویند "ابا تو میگویم"، یعنی "با تو میگویم"» (برهان، 1357: 1، 76). ابر نیز در پهلوی به صورت abar (هرن/هوبشمان، 1356: 1، 246) و در اوستا به صورت upairî و upariy به معنی «والا» و «عالی آمده است (Bartholomae, 1950: 394) و معادل آن در هندی باستان، upári (هرن/هوبشمان، 1356: 1: 246) است. میتوان احتمال داد که واژة up در زبان انگلیسی با این واژه همریشه باشد.
بهار، الف موجود در پایان افعالی از قبیل «گوییا»، «گفتا» و «پنداریا» را نیز مربوط به لهجهها میداند و مینویسد: «الف پایان افعال، ظاهراً از مختصات پهلوی شمال شرقی و زبان خراسانی بوده و در کتب پهلوی تنها در کتاب درخت آسوریک این الف دیده شده» (بهار، 1369: 1، 344). 3-3- «ابلاه» در جایی دیگر بر گویندهای اشکال میگیرد و مینویسد: «دیگری گفته است در اصطرلاب:
در ابله از ابلهی، الفی درافزوده است» (شمس قیس، 1373: 266) هرچند جمع واژة «ابله» در عربی، «بُله» است، میتوان تصور کرد که وی «ابلاه» را نیز جمع «ابله» شمرده است، نه این که در آن الفی افزوده باشد (رک. ابن منظور، بیتا: 13: 477؛ الزبیدی، 1432: 16، 343). 3- 4- «ـ انه» وی پسوند موجود در واژههایی از قبیل «مردانه»، «زنانه» و مانند آن را «ـه» میداند، نه «انه». در جایی مینویسد: «حرف جمع، چون موصول بود به هاء بیان حرکت، معنی لیاقت و مشابهت دهد، چنان که مردانه و زنانه و بزرگانه و پادشاهانه.» (شمس قیس، 1373: 216). در جایی دیگر نیز این چنین میآورد: «هاء لیاقت و نسبت، آن هایی است که در اواخر جموع اسمی، معنی لیاقت و نسبت دهد، چنان که شاهانه و زیرکانه و مردانه و زنانه» (شمس قیس، 1373: 225). پسوند لیاقت و نسبت موجود در این واژهها، «ـ انه» است، نه «ـ ـه»؛ به عبارت دیگر «انـ» موجود در این گونه واژهها، پسوند جمع نیست و خود بخشی از همان پسوند نسبت و لیاقت «ـ انه» است. بنابراین، به عنوان نمونه، واژة «مردانه» مرکب از «مرد» + «انـ» + «ـه» نیست؛ بلکه از «مرد» + «انه» ساخته شده است. مشکور درباب این پسوند مینویسد: «"انه" ازجمله پساوندهای مشابهت و لیاقت است، مانند خردمندانه، دیوانه، شاهانه، بزرگانه و مغانه» (مشکور، 1368: 294). 3- 5 - «برنا» صاحب المعجم، واج «ه» موجود در پایان واژة «برنا» را زاید میداند و در حالی که بیت زیر را از فرّخی سیستانی شاهد میآورد، مینویسد: «همچنین زیادات دیگر هست که هریک را استشهادی آوردن دشوار باشد... برناه ...» (شمس قیس، 1373: 269).
در حواشی معین بر برهان قاطع میخوانیم که «این واژه در زبان اوستایی به شکل apurnâyآمده است.» (برهان، 1357: 1، 264). میتوان تصوّر کرد که واج پایانی این کلمه، شکل دیگری از واج «ی» میباشد و درواقع «برناه» را میتوان صورت دیگری از واژة «برنای» به حساب آورد. تبدیل دو واج «ه» و «ی» به یکدیگر را در واژههایی از قبیل «رایگان» / «راهگان» و «شایگان» / «شاهگان» که پیشتر از آنها بحث کردیم، نیز میتوان دید. پورداوود شکل پهلوی این واژه را apurnây و معنی آن را «نابرنا» میداند و مینویسد: «a از ادات نفی است. پرنایو، مرکب است از دو جزء pәrәna به معنی پُر (به ضم اول) و yuâ به معنی زمان و مدت. بنابراین، اپرنایو، یا نابرنا، کسی است که هنوز عدة سالی که بلوغش لازم است، پر نشده باشد. Pәrәnâyu در اوستا کسی است که به سن بلوغ رسیده و زمان لازم پر شده باشد. همین کلمة اخیر است که در فارسی، برنا شده و از آن مطلق جوان اراده کنند» (پورداوود، 1307: 2، 197؛ پورداوود،1310: 167) در تفسیر کشف الاسرار آمده است: «هرکدام که خواهی از این جوانان و ورنایان اختیار کن» (میبدی، 1361: 3، 328). 3-6- «ترانه» مؤلف المعجم آنجا که درباب رودکی و اخراج وزن رباعی از بحر هزج سخن میگوید، درباب وجه اشتقاق واژة «ترانه» اینچنین مینویسد: «... تا یک باری در انداختن، گردکانی از گو بیرون افتاد و به قهقری هم به جایگاه بازغلتید. کودک، از سر ذکای فطری و صفای قریحت گفت: نظم "غلتان غلطان همی رود تا بن گو"... به حکم آن که منشد و منشی و بادی آن وزن، کودکی بود نیک موزون و دلبر و جوانی تازه و تر، آن را ترانه نام نهاد و مایة فتنهای بزرگ را سر به جهان درداد» (شمس قیس، 1373: 120). این وجه اشتقاق نادرست است. واژة «ترانه» از ریشة اوستایی tauruna به معنی خرد، تر و تازه و با تره، توره و توله قابل قیاس است (رک. پورداوود، 1326: 1، 217 و پورداوود، 1312: 1، 171) و در زبان پهلوی نیز به صورت taranak/taranag آمده است. (رک. طاووسی، 1365: 149). نظامی میگوید:
به نظر میرسد که واژة «ترانه» از «تر» به معنی «تازه» و «لطیف» مشتق شده باشد. در چهارمقاله میخوانیم: «شعری دید تر و عذب، خوش، استادانه» (نظامی، 1327: 58) در هدایة المتعلمین نیز این گونه آمده است: «و از میوهها تر، همه حذر کند و میوه جز انجیر خشک چیزی نخور» (اخوینی، 1371: 420) در عبارات و ابیات زیر نیز این واژه را به معنی «لطیف» و «جوان» میتوان دید: «و گوشت برة تر... و مغز استخوان تر... غذا خورد تمام گوشت برة تر و بزغاله» (اخوینی، 1371: 157 و 260).
3- 7- «سخون» وی واو موجود در واژههای «سخون» و «ناخون» را نیز از زواید نامطلوب میشمارد و ابیاتی از «فیروز مشرقی» و «رودکی» نقل میکند که در آنها به خاطر درست درآمدن قافیه، واوی افزوده و آنها را به صورت «سخون» و «ناخون» به کار بردهاند:
واژة «سخن» در پهلوی بصورت soxvan و saxvan (Unvala, ?: 116) آمده است و با واژة «پاسخ» که در پهلوی به صورت passaxv (Nyberg, 1928: 200) آمده، قابل قیاس است. واژة «ناخن» نیز در پهلوی به صورت nâxun (طاووسی، 1365: 258) آمده و در لهجة بلوچی نیز با «و» و بصورت nâkun ، nâhun یا nâxun تلفظ میشود (هرن/هوبشمان، 1356: 1016) جزء دوم کلمة «سخن/ سخون» را میتوان از ریشة xon دانست که بهمعنی «صدا» و «آواز» است و آن را در واژههایی نظیر «سخن»، «خنیاگر» و مشتقات واژة «خواندن» نیز میتوان دید. واژة «سخن» در پهلوی بصورت saxon آمده است که مرکب از پیشوند آغازین sa- و xon میباشد و در اصل به معنی نخستین کلامی است که بر زبان میآید. در مقابل آن، واژه «پاسخ» را داریم و آن دراصل به معنی کلامی است که درمقابل کلامی دیگر گویند. xon با معادل خود در انگلیسی phone (صدا) قابلقیاس است که در کلماتی نظیر phoneme ، phonetic ، phonotist ، allophonee ، earphone و ... نیز دیده میشود. کلمه saxon درنتیجة جابجایی دو مصوت a و o، بهصورت soxan درآمدهاست. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که اگر در موارد بسیاری شاعرانی ازقبیل فردوسی آن را درتقابل با واژههایی نظیر «بن» و «سروبن» و... بصورت saxon آورده، از سر ناچاری و بهضرورت قافیه نبودهاست.
حتی گاهی این واژه بهصورت «سخون» نیز در متون کهن فارسی آمده است:
با در نظر گرفتن این نکات، قرائت این واژه بهصورت saxvan (Unvala, ? : 116) نادرست مینماید.22 3- 8- «ـ گین» آنچه شمس قیس درباب پسوند «ـ گین» نوشته است نیز نادرست به نظر میآید. وی «ین» موجود در کلماتی از قبیل «زرّین»، «سیمین» و مانند آن را «حرف تخصیص» مینامد و در باب آن مینویسد: «و آن یا و نون است که در اواخر اسما، معنی تخصیص ماهیت چیزی دهد به بعضی از صفات، چنان که زرّین و سیمین و امسالین و پارین و پنجمین و هفتمین... و در بعضی، کافی درافزایند، چنان که غمگین و سهمگین و گرگین و شوخگین» (شمس قیس، 1373: 217؛218) میدانیم که تلقی وی در این باب نادرست است و «ـ گین» خود پسوند مستقلی است که ریشة آن با «آگین» یکی است. مشکور در بارة این پسوند مینویسد: «گین و آگین، پساوند اتصاف است و بر پری و آمیختگی دلالت میکند، مانند خشمگین، غمگین، سهمگین، بیمگین، عبیرآگین و زهرآگین» (مشکور، 1368: 301). 3- 9- «ناخون» رک: «3-7- سخون» در همین مقاله 3- 10 - « ـ ه» تصوّر شمس قیس درباب پسوند «ه» موجود در واژگانی ازقبیل «بنده» و «دایه» نیز صحیح به نظر نمیرسد: وی حرف «گ» موجود در واژگانی از قبیل «بندگی»، «سوختگان» و مانند آن را «حرف بدل» مینامد و در باب آن مینویسد: «آن کافی است اعجمی که در اصل، بدل همزة ملیّنه در لفظ آرند، چنان که بندگک و آهستگک و سوختگان و بندگی و بندگان و دایگک و دایگی و دایگان» (شمس قیس، 1373: 213) این کاف به اصطلاح اعجمی، در اصل این واژهها وجود داشته و به هنگام جمع بستن یا افزودن پسوند، به حالت اول خود بازمیگردند و حرف دیگری بدانها افزوده نمیگردد. به عنوان نمونه، واژة «بنده» در پارسی باستان به صورت ba(n)daka و در پهلوی بصورتbandak / bandag (هرن/هوبشمان، 1356: 1؛تفضلی، 1348: 8) آمده است. 3- 11- «نیلوفل» شمس قیس رازی آنجا که درباب «تغییر الفاظ از منهج صواب» سخن میگوید، کاربرد واژة «نیلوفل» را در بیت زیر از «ابوشکور بلخی» نادرست میداند و اعتقاد دارد،شاعر بناچار نیلوفر را به جهت قافیه، نیلوفل کرده است (شمس قیس، 1373: 271).
این واژه در اصل پهلوی nîlôpal (Unvala, ? : 24) بوده که از شکل سانسکریت آن؛یعنی nîlotpala اخذ شده است. در برهان قاطع، درباب این واژه اینچنین میخوانیم: «نیلوپر، با بای فارسی بر وزن و معنی نیلوفر است. این واژه به صورت نیلوپل، نیلوفل، نیلوپرک، نیلفر و نیلپر نیز آمده است» (رک. برهان، 1357: 4، 2232). 3- 12 - «و» در باب حرف ربط «و» نیز نکتهای آورده است که چندان صحیح به نظر نمیرسد: «چون واو عطف، صریح در لفظ نمیآورند، ماقبل آن را مضموم میگردانند و در مابعد آن میپیوندند:
اصل این کلمه در فارسی باستان، uta/utâ و در پهلوی ud/ u بوده و در فارسی کنونی، o میباشد. (رک.Bartholomae, 1950: 384 ) این واژة فارسی تا قرن چهارم «اُ» یا «وُ» تلفظ میشده و از آن پس، به تقلید از حرف عطف عربی بتدریج تلفظ آن به صورت «وَ» رایج گردیده است (رک. طاووسی، 1365: 256؛ برهان، 1357: 4، 2242). 3- 13- «ی» همچنین مؤلّف آنچه را که امروز یای میانجی میخوانیم، همزة ملیّنه مینامد. «و اما کلمات الفی، چون دانا و زیبا، چون اضافت کنند، یایی بنویسند، چنان که دانای دهر و زیبای شهر... از بهر آن که علامت اضافت، در این لغت، کسرة آخر کلمة مضاف است، چون مال من و حال روزگار. چون حرف آخرین کلمة مضاف الف باشد و الف قابل حرکت نیست، هرآینه همزهای یا یایی بیاید که محل حرکت اضافت شود. پس در هر کلمه که حرف آخرین آن هاء زایده باشد، چون بنده و آینده و رونده، یا حرفی از حروف مدّ و لین باشد، چنان که دانا و بینا، چنان که کدو و بازو و چنان که سی و بازی، چون اضافت کنند، البته حرفی در لفظ آید، مکسور میان همزه و یا و از این جهت آن را همزة ملیّنه خواندهام، چه مستمع آن به همزه نزدیکتر است که به یا...» (شمس قیس، 1373: 274). این نکته از نظر زبانشناسی جدید نمیتوانند صحیح باشد. امروزه اهل فن این واج میانجی را «ی» میشمارند، نه همزه «ء». در دستور خط فرهنگستان در باب «ء» این گونه آمده است. این علامت، کوتاهشدة «ی» است؛ خانة من، نامة او (فرهنگستان، 1384: 26).
4- نتیجه شمس قیس رازی در کتاب مهم و معروف خویش، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به تناسب موضوع، در موارد متعددی به اظهار نظر در باب ساختار و اشتقاق واژگان پرداخته است که با توجه به نتایج تحقیقات و یافتههای زبانشناسی تاریخی در ادوار اخیر، درستی یا نادرستی آنها قابل اثبات است؛ از جمله موارد صحیح این اظهار نظرها میتوان به وجه اشتقاق واژههای «آسیاب»، «آوند»، «بوستان»، «بیگار»، «خورنق»، «دریا»، «دستور»، «دشمن» و «شاگار» اشاره نمود. توضیحات و توجیهات وی در باب واژههای «آفتاب»، «ابا»، «ابر»، «ترانه»، «سخون»، «ناخون»، «نیلوفل» و پسوندهای «ـ انه»، «ـ گین» و «ـ ـه» را نیز میتوان نادرست شمرد.
پی نوشتها 1- اظهار نظرهایی از این قبیل، در بخش قافیه از همه جا بیشتر است. 2- (رک. مسعود سعد، 1384: 218) 3- تلفظ این واژه در اصل و در زبان پهلوی، hagirz و در ایرانی کهن، *hakaramčiy بوده است (رک. طاووسی، 1365: 39) 3- (رک. خاقانی، 1368: 41) 3- مقصود وی از «کلمة مفرد» در این مورد، «کلمة بسیط» است. 4- صورت پهلوی واژههای «شنودن» و «اشنودن» در پهلوی، xshnûdan * و âshnûtan میباشد و در پازند، به شکل shnaveshn (شنوش) به کار رفته است و شکل مفروض آن در پارسی باستان،xshnavâmiy * از ریشة xshnû میباشد. (رک. Hubschman, 1895: 795). 5- بهار، «خوابیدن»، «خسبیدن»، «خفتن»، «خویدن» و «غنودن» را به یک معنی و دارای یک اصل و ریشه میداند و اعتقاد داد که این اختلاف ناشی از کاربرد آنها در لهجههای گوناگون زبان فارسی است (رک. بهار، 1369: 1، 317). 6- «نـ» در ابتدای این واژه، پیشوند است. صورت ایرانی کهن این واژه، ni+had و معادل آن در هندی کهن ni+sad (طاهری، 1365: 276) است. پایهواژة این کلمه، یعنی «had/sad» با sit در انگلیسی که به همین معنی است، قابل قیاس است. 7- (رک. نجفی، 1370: 49). 8- همچنان که میبینیم، شمس قیس، خود نیز این قبیل کلمات را صفت (فاعلی یا مفعولی) میشمارد. 9- (رک. نفیسی، 1355: 3، 1727). 10- بهار نیز در کتاب سبکشناسی خود به این نکته اشاره نموده است. (رک. بهار، 1369: 1/ 204) 11- - این نکته را در موارد دیگری نیز بدین گونه تکرار کرده است: «و اما های غیرملفوظ، چون خنده و گریه و آهسته و پیوسته و نامه و جامه و مانند آن، حکم همان است که در واوات گفتیم» (شمس قیس، 1373: 108). «و همچنین یاآت غیرملفوظ چون نی و کی و چی اگر به یا نویسند، حکم همان است که در هاآت گفتیم» (شمس قیس، 1373: 108). 12- «چی» در این جمله به معنی «بلکه» است. 13- مؤلّف کتاب «فرهنگ ریشهیابی واژهها» نیز همان قول پورداوود را تکرار میکند و مینویسد: «چون آسمان را به شکل سنگ گرد و مدوّر میپنداشتند، آن را بدین نام نامیدهاند؛ به پندار بعضی، "آسمان"، مرکب از دو بخش "آس" به معنی "آسیاب" و «مان»، ادات تشبیه میباشد که روی هم یعنی «مانند آسیاب» است» (طاهری، 1382: 34). با توجه به آنچه از پورداوود آوردیم، معلوم میگردد که بخش دوم سخن این محقّق نادرست است و کلمة «آسمان» در اصل به معنی «مانند آسیاب» نیست؛ بلکه معنی صحیح آن «سنگمانند» و «سنگسان» است. کاربرد واژة «آسمان» در معنی «سقف» در متون فارسی نیز این نظر را تأیید میکند: «اگر این نبودی، ما مر آن کسها را که به خدای کافرند، آسمان خانهای ایشان سیمین کردیمی» (متینی، 1349: 2، 154) در شاهنامه نیز میخوانیم:
واژة «آسمانه» نیز که منسوب به «آسمان» است، در متون کهن فارسی به همین معنی به کار رفته است: «و آفریدیم آسمان را آسمانهای نگاه داشته از اوفتادن بی زنجیری از بر او و ستونی زیر او» (متینی، 1349: 1/ 104). 14- دهخدا (به نقل از نفیسی) و انوری این واژه را به دو صورت «خَنور» و «خُنور» آوردهاند (رک. دهخدا، 1372: 6، 8773 و انوری، 1381: 4، 2838) و نفیسی خود آن را بصورت «خُنُّور» نیز ذکر کرده (نفیسی، 1355: 2، 1412)، اما معین آن را تنها به صورت «خَنور» ضبط نموده (معین، 1371: 1، 1445) و همه آن را به معنی «کاسه» و «کوزه» دانستهاند. 15- شمس قیس واژة «مفرد» را در این مورد به معنی «بسیط» و «ساده» و در مقابل واژة «مرکب» آورده است. 16- شمیسا «دورّخ» را نیز با تشدید آورده است که ظاهراً صحیح نیست و نمیتواند مورد نظر صاحب المعجم باشد. (رک. شمس قیس، 1373: 267). 17- سخن «ابن قتیبه» در اصل کتاب معروف وی، «ادب الکاتب» بدین گونه آمده است: «الخورنق: کان یسمی الخُرَنگاه، ای موضع الشرب فاعرب» (ابن قتیبه، بیتا: 503). 18- این واژه در زبان ترکی نیز با همین تلفظ و بدین معنی به کار میرود (رک. الخوری، 1876: 311). 19- وجه اشتقاق این واژه را در هیچیک از کتابهایی که در دسترس داشتم، نیافتم. 20- دهخدا و انوری این واژه را ضبط نکردهاند؛ اما در فرهنگ معین آن را میتوان یافت (رک. معین، 1371: 1: 1395). 21- (رک. رودکی، 1373: 88). 22- کلمة بسیار آشنای دیگری که میتواند با xon ارتباط داشته باشد، «خنیاگر» است که به معنی «خواننده» و «نوازنده» است. «اونوالا» شکل پهلوی این واژه را hunivâkkar میداند؛ «زالمان» نیز جزء نخست آن را بصورت hunivâk خوانده است و آن را مرکب از دو بخش (نوا) nivâk + (نیک) hu و درمجموع بهمعنای «خوشنوا» و «خوشآهنگ» میداند. امّا همچنان که گفته شد، نگارنده جزء نخست واژه «خنیاگر» را از ریشة xon بهمعنی «آواز» و «صدا» میداند. واژه دیگری که آن را نیز میتوان از همین ریشه دانست، کلمه «خُنیدن» است که بهمعنی پیچیدن آواز در کوه و حمام و گنبد و امثال آن است (رک. برهان، 1357: 2، 717). میبینیم که این واژه ازجهت معنایی نیز کاملاً به واژه مورد بحث شباهت دارد.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1ـ آیوازیان، ماریا .(1371). وامواژههای ایرانی میانة غربی در زبان ارمنی، تهران: انتشارات مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، چاپ اول. 2ـ ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم .(بیتا). ادب الکاتب، تحقیق محمد الدالی، بیروت: مؤسسة الرسالة، الطبعة الاولی. 3ـ ابن منظور، محمد بن مکرم .(بی تا). لسان العرب، بیروت: دار صادر، الطبعة الاولی. 4ـ اخوینی، ربیع بن احمد .(1371). هدایة المتعلمین فی الطب، به اهتمام جلال متینی، مشهد: انتشارات دانشگاه مشهد، چاپ دوم. 5ـ البطلیوسی، عبدالله بن محمد .(1407). الانصاف، تصحیح محمد رضوان الدایه، دمشق: مؤسسة دار الفکر، الطبعة الثالثة. 6ـ البکری الاندلسی، عبدالله بن عبدالعزیز .(بی تا). معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع، تصحیح مصطفی السقا، بیروت: عالم الکتب، الطبعة الاولی. 7ـ الجمیلی، سامی .(2009). الدراسات النحویة فی عمدة القاری للعینی، بیروت: مؤسسة الانتشار العربی، الطبعة الاولی. 8ـ الجوالیقی، موهوب بن احمد .(1969). المعرّب، تحقیق احمد محمد شاکر، القاهره: مطبعة دارالکتب المصریه، الطبعة الاولی. 9ـ الحارثی، دینا محمد بن حمود .(1416). اللغات العربیة فی تفسیر البحر المحیط، الریاض: الطبعة الاولی. 10ـ الخوری اللبنانی، فارس افندی .(1876م.). کنز لغات (قاموس فارسی، ترکی و ترجمة عربی)، بیروت: مطبعة المعارف، الطبعة الاولی. 11ـ الزبیدی، محمد بن محمد .(1432هـ.). تاج العروس من جواهر القاموس، تحقیق عبدالکریم الغرباوی، الکویت: الطبعة الاولی. 12ـ انوری، حسن .(1381). فرهنگ بزرگ سخن، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول. 13ـ بخشی از تفسیری کهن .(1382). تصحیح محمّد روشن، تهران: انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول. 14ـ برهان، محمدحسین بن خلف .(1357). برهان قاطع، به اهتمام محمّد معین، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم. 15ـ بهار، محمدتقی .(1369). سبکشناسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم. 16ـ پورداوود، ابراهیم .(1307). یشتها، بمبئی: انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی و ایران لیگ، چاپ اول. 17ـ ------------ .(1310). خرده اوستا، بمبئی: انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی و ایران لیگ، چاپ اول. 18ـ ------------ .(1312). یسنا، بمبئی: انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی و ایران لیگ، چاپ اول. 19ـ ------------ .(1326). فرهنگ ایران باستان، تهران: انتشارات پاکتچی، چاپ اول. 20ـ تفضّلی، احمد .(1348). واژهنامة مینوی خرد، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول. 21ـ حافظ، شمسالدین محمد .(1374). دیوان، تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، تهران: انتشارات زوار، چاپ دوم. 22ـ خاقانی، بدیل بن علی .(1368). دیوان، تصحیح ضیاءالدین سجادی، تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم. 23ـ دبیرسیاقی، محمد .(1370). پیشاهنگان شعر پارسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم. 24ـ دهخدا، علیاکبر .(1372). لغتنامة دهخدا، تهران: مؤسسة انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول. 25ـ رضایی، عبدالعظیم .(1368). اصل و نسب و دین های ایرانیان باستان، تهران: نشر مؤلّف، چاپ اول. 26ـ رودکی سمرقندی، جعفر بن محمد .(1373). دیوان، تهران: انتشارات نگاه، چاپ اول. 27ـ شمس قیس، محمد بن قیس .(1373). المعجم فی معاییر اشعار العجم، به کوشش سیروس شمیسا، تهران: انتشارات فردوس، چاپ اول. 28ـ طاووسی، محمود .(1365). واژهنامة شایست نشایست، شیراز: انتشارات دانشگاه شیراز، چاپ اول. 29ـ طاهری، سیدمحمود .(1382). فرهنگ ریشهیابی واژهها، تهران، انتشارات پرسمان، چاپ اول. 30ـ طبری، محمد بن جریر .(1367). ترجمة تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمایی، تهران: انتشارات طوس، چاپ سوم. 31ـ فرّخی سیستانی، علی بن جولوغ .(1371). دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات زوار، چاپ چهارم. 32ـ فردوسی، ابوالقاسم .(1344). شاهنامه، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات علمی، چاپ اول. 33ـ فرهنگستان زبان و ادب فارسی .(1384). دستور خط فارسی، تهران: انتشارات شیوه، چاپ چهارم. 34ـ کسایی مروزی، علی بن محمد .(1368). کسایی مروزی (زندگی، اندیشه و شعر او)، محمدامین ریاحی، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم. 35ـ متینی، جلال .(1349). تفسیر قرآن مجید، تصحیح جلال متینی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول. 36ـ مسعود سعد .(1374). دیوان، تصحیح رشید یاسمی، تهران: انتشارات سهیل، چاپ اول. 37ـ مشکور، محمدجواد .(1368). دستورنامه، تهران: انتشارات شرق، چاپ سیزدهم. 38ـ معین، محمد .(1371). فرهنگ فارسی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم. 39ـ منشی، نصرالله .(1370). کلیله و دمنه، تصحیح مجتبی مینوی طهرانی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ نهم. 40ـ میبدی، رشیدالدین .(1361). کشف الاسرار و عدة الابرار، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ جهارم. 41ـ ناصر خسرو .(1368). دیوان، تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم. 42ـ نجفی، ابوالحسن .(1370). غلط ننویسیم، تهران: انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم. 43ـ نظامی، احمد بن عمر .(1327). چهارمقاله، تصحیح محمد قزوینی، لیدن: انتشارات بریل، چاپ اول. 44ـ نظامی، الیاس بن یوسف .(1363). کلیات حکیم نظامی گنجوی، تصحیح وحید دستگردی، تهران: انتشارات علمی، چاپ دوم. 45ـ نفیسی، علیاکبر .(1355). فرهنگ نفیسی، تهران: انتشارات خیام، چاپ اول. 46ـ هرن، پاول و هوبشمان، هاینریش .(1356). اساس اشتقاق فارسی، ترجمة جلال خالقی مطلق، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول. 47- Bartholomae, Ch. .(1950). Altirnisches Worterbuch, Strassburg. 48- Horn, Paul .(1893). Grundriss der Neupersischen Etymologie, Strassburg. 49- Hubschmann, H. .(1895). Persische Studien, Strassburg. 50- Nyberg, H. S. .(1928). Hilfsbuch des Pehlevi, Uppsala. 51- Tavadia, Jehangir C. .(1930). Shâyast nê Shâyast, Hamburg. 52- Unvala, J. M. .(?). King Husrav and his Boy, Paris. 53- Menasce, Pierre jean de .(1945). Shkand Gumanik Vicar, Fribourg. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,383 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 986 |