تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,647 |
تعداد مقالات | 13,387 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,130,124 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,066,315 |
بازآفرینی نیما از حکایت «کرم شبتاب» کلیله و دمنه در شعر «مهتاب» | ||
متن شناسی ادب فارسی | ||
مقاله 7، دوره 3، شماره 2، تیر 1390، صفحه 103-116 اصل مقاله (210.13 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
نصرت الله دین محمدی* | ||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خدابنده | ||
چکیده | ||
در بازآفرینی، هنرمند با الهام گرفتن از اثری کهن و به مدد تخیّل خویش، دست به آفرینش اثری مستقل، تازه و بدیع میزند و بنا به سلایق، خواستهها و اهداف خویش، موضوعی را از ژانری به ژانر دیگر تبدیل میکند؛ ولی این باز آفرینیها همیشه آشکار نیست. این مقاله با مقایسه تطبیقی میان دو اثرکاملاً متفاوت ادبی، به دنبال پاسخگویی به این پرسش است که آیا شعر مهتاب نیمایوشیج، باز آفرینی حکایت تمثیلی شبتاب کلیله و دمنه است؟ بیگمان یکی از آبشخورهای اندیشه نیما، توجه او به ادبیات گذشته ایران بوده است. او بسیاری از مضامین اولیه اشعارش را از آثار کهن ادب فارسی اخذ میکرد؛ ولی همان اندیشههای کهن، در بیرون آمدن از کارگاه اندیشه آفرینشگر نیما، شمایل درونی و بیرونی کاملاً تازه، ابتکاری، متفاوت و امروزی به خود میگرفت. با توجه به همانندیهای فراوانی که از حیث شخصیتها، گفت و گوها، کردارهای اشخاص، حوادث، زمان، فضا و سایر ویژگیها بین شعر مهتاب نیما و حکایت تمثیلی شبتاب از کلیله و دمنه به چشم میخورد، به این نتیجه میرسیم که نیمایوشیج در سرودن شعر مهتاب، تحت تأثیر حکایت تمثیلی شبتاب از کلیله و دمنه بوده است. به عبارت دیگر می توان گفت شعر مهتاب نیما، بازآفرینی حکایت "شبتاب" است. | ||
کلیدواژهها | ||
بازآفرینی؛ شبتاب و مهتاب؛ کلیله و دمنه؛ نیمایوشیج؛ تأثیر و تأثّر | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه علی اسفندیاری (نیمایوشیج)، در سرودن اشعارش علاوه بر شاعران مکاتب اروپایی، تحت تأثیر آثار شاعران و نویسندگان کلاسیک ایران نیز بوده است. همان گونه که خودش گفته است: «قدما برای ما به منزلة پایه و ریشهاند. حکم معدنهای سر به مهر را دارند. با مواد خامی که به ما می رسانند. به ما کمک میکنند. جز این که ساختمان به دست ماست... من خودم یکی از طرفداران پا برجای ادبیات قدیم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست» (نیمایوشیج، 1348: 140). او همچنین میگفت: «به شما توصیه میکنم از مطالعه در آثار قدما غفلت نداشته باشید» (نیمایوشیج، 1351: 73) «ولی نگاه نیما به آثار گذشتگان، محقّقانه بود نه مقلدانه. » هوش و آگاهی نیما نه تنها وی را از حرکت در راه گذشتگان بر حذر میداشته و به هراس می انداخته؛ بلکه به او هشدار میداد که اگر فقط به همین ذهنیت و نگاه تازه اکتفا کند، چنان که باید و شاید کاری به تمام «نو» انجام نداده است» (حقوقی، 1379: 49). نیما در شعر های خود «طرحی میافکند که پرسوناهای خفته و خاموش در بیشتر شعرهای سنتی خود به صدا در آیند. او... دید تازة غربی خود را بر پایة سنت کهن استوار میکند» (جورکش، 1385: 70). خودش میگوید: «من بنای شاعرانهای را می سازم. خشتهای کهنهای که میشکنند. صدای معاصرین من صدایی است که از آن خشتها بیرونمی آید» (طاهباز، 1376: 440). از این رو نیما «خود برآمده از گنجینة سنت دو هزار سالة شعر ایرانی (از گاتها تا شعر نظام وفا) بود؛ یعنی بدعت نیمایی، از درون سنّت کهن ایرانی جوانه زد» (امین، 1384: 352). او «بر پایة قدیم، جدید را ساخته است» (طاهباز، 1376: 157). به اعتقاد نیما«هیچ ژانری نیست که خود به خود به وجود بیاید؛ بلکه پایه لازم دارد... هیچ کاری هم خود به خود به وجود نیامده است؛ بلکه بنابر تمرین از روی مدل» (نیمایوشیج، 1348: 271). ولی شیوة کار او در آفرینش آثارش، تازه و بیسابقه بود. نیما میگوید: «در ادبیات ما مهم و اساسی، شیوة کار است. کار به شیوة قدیم تکرار مکرّرات است...»(نیمایوشیج، 1368: 322). دوباره تأکید میکند که «در نو ساختن و کهنه را عوض کردن، پیش از هر کاری، کار لازم این است که شیوة کارتان را نو کنید...» (همان: 336) گر چه «او در ادب گذشتة فارسی درنگ کرده؛ امّا در همان جا نایستاده است... و این از بزرگ ترین امتیازات اوست» ( پارسی پور،1380: 368). خودش با اشاره به این موضوع میگوید: «[شاعر باید] جز با آن چه انوری و متنبی با آن آشنا بودهاند، با چیزهای دیگر نیز آشنایی داشته باشد» (طاهباز، 1376: 330). برخی از شعرهای نیما در مقولة «بازآفرینی» جای میگیرد. این واژه معادل واژة انگلیسی(Recreation) (باطنی، 1378: 702) است. «بازآفرینی آن است که هنرمند با الهام گرفتن از اثر کهن، دست به آفرینشی دوباره بزند و اثر اولیه را به گونهای دیگر بیافریند. در واقع، اثر جدید، دقیقاً همان اثر اولیه نیست؛ بلکه تنها رگههایی از اثر اولیه در آن دیده میشود. پایه و اساس بازآفرینی، تخیّل است و اثر باز آفریده، مستقل، تازه و بدیع است. در باز آفرینی میتوانیم از هر زاویهای که بخواهیم وارد شویم و ساختمان اثر را بکلّی در هم بریزیم» (حق شناس، 1381: 122). در اشعار نیما نمونههای فراوانی از «باز آفرینی» به چشم میخورد: آیا منظومة «قصة رنگ پریده»ی نیما، باز آفرینی «نینامه»ی مولانا نیست؟ فضای توصیف شده در شعر«آی آدم ها» ی او با این بیت حافظ چه ارتباطی دارد: «شب تاریک و بیم موج وگردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها» (حافظ، 1:1378). توصیفات همان شعر را با این بیتهای حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز بسنجیم: «حکیم این جهان را چو دریا نهاد/ بر انگیخته موج از او تند باد... / خردمند کز دور دریا بدید/ کرانه نه پیدا و بن ناپدید / بدانست کو موج خواهد زدن/ کس از غرق بیرون نخواهد شدن» (فردوسی، 1379: 19) شعر «ققنوس» نیما، کدام پرندة اساطیری را در ذهن ما تداعی میکند؟ و دهها مورد دیگر. آیا میتوان تمامی این مشابهتها را حمل بر "توارد" نمود؟ این تأثّرات و آفرینشگریها را باید زیر عنوان کدام مقولة ادبی جای داد؟ مگر می توان ساحت شاعری نیما را به سلخ و المام، نقل، مسخ و اغاره و یا سایر سرقتهای ادبی آلود؟ نیما با اساطیر و افسانهها و فرهنگ عامه (Folklor) گذشته، بخوبی آشنا بود و در سرودن شعرهایش، از آنها متأثّر بوده است. عناوین برخی از شعرهای تمثیلی و نمادین او، برگرفته از وجوه فولکلوریک و بومی و اساطیری است: بز ملاحسن، روباه و خروس، شیر، چشمة کوچک، خروس ساده، کرم ابریشم، اسب دوانی، خریت، خروس و بوقلمون، مرغ آمین، ققنوس، داروگ، کک کی(نام گاو نر)، پریان، دیهقانا (دهقان) خارکن، خرمنها، گندنا، ماخ اولا (نماد موجودی پویا وسرگردان)، عمو رجب و... یکی از آثار گران سنگ ادبیات گذشتة ایران، کتاب "کلیله و دمنه" انشای ابوالمعالی نصرالله منشی بوده است، که بسیاری از افسانهها، حکایتهای تمثیلی، و ادب و فرهنگ عامه در آن گرد آمدهاست. نیما از حکایت های تمثیلی این کتاب سود جسته است. »تمثیلهای نیما به طور کلّی کمتر چیزی ورای فابلها و پارابلهای قدما دارد و الگوگیری است از گنجینة آماده ادب تمثیلی پارسی و شاعرانی همچون سنایی، نظامی، عطّار، مولوی، سعدی و جامی یا متون نثری مانند کلیله و دمنه، مرزبان نامه و...» (سعیدیان، 1381: 121). نیما خودش میگوید: «من خودم... آثار گذشتگان را زیر و زبر کردهام... در تمام عمرم، مطالعة آثار پیشینیان و آثار خارجی کار همیشگیام بوده است»(نیمایوشیج، 1372: 61) بنابراین، یکی از آثار تاثیر گذار در زمینة خلاقیت و ابداعات نیما، کتاب کلیله و دمنه بوده است. حکایت تمثیلی شبتاب یکی از حکایتهای این کتاب است که نادانی بوزینهها، مشغولیت آنها به شبتاب و اشتباه گرفتن آن با آتش واقعی و دمیدن بر آن، فریاد دلسوزانه و بینتیجة مرغ شاخسار و بیتوجّهی بوزینهها به هشدارهای آن مرغ، نصایح مشفقانة مرد راهگذر و... را با حوادث و حواشی جانبی به تصویر می کشد. همین شخصیتپردازیها، صحنه سازیها، حادثه آفرینیها، گفت و گوها، نتیجه گیریها و... به شکل امروزی در شعر مهتاب1 نیما یوشیج نیز مشهود است. بررسی مشابهتهای این دو اثر ادبی به منظور پیدا کردن رگ و ریشة تأثیر و تأثرات صورت گرفته، مسأله مورد کاوش ما در این مقاله است. هدف مقاله، صرفاً معطوف به تفسیر شعر مهتاب نیست؛ چرا که این کار قبلاً از جانب نویسندگان توانایی همچون پورنامداریان (خانه ام ابری است)، حمیدیان (داستان دگردیسی)، شمیسا (راهنمای ادبیات معاصر)، ایوبی (گزیده اشعار نیما یوشیج) و دیگر صاحب نظران انجام شده است؛ ولی همة آنها، تفسیر صرف است و بیان گر اندیشهها و نظریات صاحبانشان در باب شعر مهتاب. در این نوشتار با نگرشی تطبیقی، مقایسهای بین شعرمهتاب و حکایت شبتاب صورت گرفته است تا مشابهتهای این دو اثر ادبی شناسایی شود. به آن امید که در این اثنا، تأثیر پذیری نیما، از حکایت تمثیلی شبتاب در سرایش شعر مهتاب و وجود سایه - روشن بازآفرینی شبتاب در تار و پود شعر مهتاب به اثبات برسد و اشاراتی کوتاه و ضمنی نیز بر اغراض نیما از سرودن این شعر نمادین به عمل آید.
روش کار همان گونه که از نام مقاله پیداست، روش انجام این تحقیق مبتنی بر تطبیق است. مقایسه و مطابقت بین دو اثر کاملاً متفاوت از حیث نوع ادبی، شرایط زمانی و مکانی، اهداف پدید آورندگان آنها و... ولی دارای مشترکات فراوان از جنبههای گوناگون شخصیت پردازی، زمینه و فضا، حوادث و... که اصطلاحاً با عنوان ادبیات تطبیقی (Comparativ literature) از آن یاد میشود. «ادبیات تطبیقی، هنر روشمندی است به خاطر تحقیق در پیوندهای قیاسی، قرابت، تأثیر مقایسة ادبیات با قلمروهای دیگر بیان و معرفت. یا این که موضوعات و یا متون ادبی ما بین آنها، با فاصله یا بدون فاصله نسبت به زمان و یا مکان که متعلّق به چندین زبان یا چندین فرهنگ و یا این که حتی جزء یک سنت باشند... به عبارت دیگر، مطالعه و بررسی مقایسهای آثاری که برخاسته از زمینههای فرهنگی متفاوتند» (شورل، 1386: 25). برای انجام این کار پس از شناسایی نقاط مشترک این دو اثر ادبی از جوانب مختلف، از جمله، از لحاظ شخصیتها، زمان، حوادث و فضای حاکم و... آن ها را مورد مقایسه و تجزیه و تحلیل قرار دادیم.
کلیات اگر نوع ادبی، قالب سخن، درون مایه و نوع نگاه پدیدآورندگان این دو اثر ادبی را به یک سو نهیم، همانندیهای فراوانی در زمینة شخصیت پردازی، زمینه و فضا، حوادث و تجارب، گفت و گوها، تک گوییها و... در آنها مشاهده میشود. به طور کلّی آثار مذکور از چهار محور به همدیگر مشابه است و از این چهار بعد، مورد مقایسه قرار گرفته است: 1- همانندی شخصیتها (1-1- همانندی نیما و مرغ شاخسار 1-2- همانندی مردم خفته و غافل با بوزینگان نادان و جاهل) 2- وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی 3- تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم 4- همانندی حوادث. در اینجا ابتدا عین متن هر دو اثر ادبی نقل می شود تا در مرحلة بعد، زمینة مناسبی برای مقایسه و داوری و بیان مشترکات و اثبات تأثیر و تأثّرات صورت گرفته در آن دو اثر فراهم آید.
متن حکایت کرم شبتاب از کتاب کلیله و دمنه «چون شاه سیّارگان به افق مغرب خرامید و جمال جهان آرای را به نقاب ظلام بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشکر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر در آمد. باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده بر بوزنگان شبیخون آورد. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی میجستند، ناگاه یراعه دیدند در طرفی افکنده. گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و می دمیدند. برابر ایشان مرغی بود بر درخت و بانگ می کرد که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمیکردند. در این میان مردی آن جا رسید، مرغ را گفت: رنج مبر که به گفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی... مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرو آمد تا بوزنگان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند.»(کلیله و دمنه، 1373: 116)
متن شعر مهتاب نیما یوشیج می تراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک/ غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم می شکند/ نگران با من استاده سحر/ صبح می خواهد از من/ کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر/ در جگر لیکن خاری/ از ره این سفرم میشکند/ نازک آرای تن ساق گلی/ که به جانش کشتم و به جان دادمش آب /ای دریغا به برم می شکند/ دستها می سایم/ تا دری بگشایم/ بر عبث میپایم/ که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریخته شان/ بر سرم میشکند/ میتراود مهتاب/ میدرخشد شبتاب/ مانده پای آبله از راه دراز/ بر دم دهکده مردی تنها/ کوله بارش بر دوش/ دست او بر در/ می گوید با خود /غم این خفتة چند/ خواب در چشم ترم میشکند.» (نیمایوشیج، 1386: 663). مشابهتهای شعر مهتاب و حکایت شبتاب 1- همانندی شخصیتها 1-1- همانندی نیما یوشیج و مرغ شاخسار اولین نکتهای که در مقایسة این دو اثر ادبی، جلب توجه میکند، همانندی شخصیتها و قهرمانان است. گرچه در شعر نباید به شناخت عناصر داستان پرداخت؛ لکن در جهت مقایسة بهتر و پیدا کردن رگ و ریشههای تأثیر و تأثّرات، میتوان به آنها اشاره نمود. شعر مهتاب، تابلوی نقاشی زندگی نیما و عصر و زمانه اوست. مردی که در شب زاده میشود، در انتظار صبح، در دل شب میماند و میپاید و در نهایت با پای آبله میرود. نیما و مرغ داستان شبتاب، بسیار به هم شبیهاند. آن مرغ نیز مثل نیما تلاش میکند تا بوزینهها را به شناخت آتش واقعی راهنمایی کند و از توجه به شبتاب و دمیدن بر آن، باز دارد. هر دو، چه نیما و یا مرغ شاخسار خود را مسئول بیداری میدانند.» موضوع شعر [مهتاب]، مانند شعر آی آدم ها و چند شعر دیگر، بیانگر نگرانی و تلاش کسی برای نجات گروهی بیخبر است»(شمیسا، 1383: 155). نیما در شعر مهتاب، بنا را بر رسالت هنرمند میگذارد و با نعرة شعر، کمر به بیداری خلق بسته و به آنان آگاهی می دهد.» (ایوبی، 1378: 55). نیما و مرغ حکایت شبتاب، در راه بیداری هم نوعان خود، دین بزرگی بر گردن خویش احساس میکنند. احساس مسئوولیتی از آن دست که برای ادایش می توان از جان مایه گذاشت. از همین روست که ضیاءالدین ترابی، نیما را شاعری متعهّد و مسئول و شعر او را شعر اجتماعی معرفی میکند (ر.ک. ترابی، 1375: 19) در شخصیترین شعرهای نیما نیز میتوان رگههایی از دغدغههای او را نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی سراغ گرفت. این نیست مگر تعهّد و رسالت و مسئولیتی که نیما برای خویش در جهت ظلم ستیزی و عدالت خواهی قایل است. او همیشه چشم انتظار کوچک ترین روزنة نور و امید برای گریز شب و آمدن صبح است. و در شبی که همه خوابیدهاند و به سکوت و سیاهی خو گرفتهاند، از غم خفتگان، خواب در چشم ترش میشکند» (حسینپور چافی، 1384: 237). همان گونه که در پایان زندگی آنها، این معنا را در مییابیم که هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب)، خود را قربانی اعتقاد راستین و مسئوولیت پیامبر گونة خود می سازند. درد اجتماع و مردم، درد آزادی خواهی و بیدار سازی، درد امر به معروف (دعوت به بیداری و خیزش عمومی) و نهی از منکر (پرهیز از خواب غفلت)، درد یک روح بیدار و پاک و درد انتظار انفجارعقدههای آزادی خواهان از حلق خلق، در وجود هر دو می روید و میبالد. همین فهم و شعور زیادی نیز، عامل مرگ تدریجی آنها شده و در فرجام کار، آن دو را قربانی خویش میسازد؛ چرا که ندای بیدار بخش هر دو از طرف مردم و بوزینه ها بیلبیک میماند. مردم در خواباند و بوزینهها بیداران غافل و این یعنی تحمّل رنج و اندوهی به درازنای یک عمر برای نیما و مرغ حکایت شبتاب. چرا که مزد آگاهی در چنین جامعهای همین است. خفته ها که خودشان خبر از باختن دار و ندارشان و نابهنجار بودن همه چیزشان ندارند. پس بیسببی نیست که آن در و دیوار، روی سر کسی فرود می آید که شعور دارد و بیدار است» (حمیدیان، 1381: 254). خود نیما با اشاره به این موضوع میگوید: «عمدة مسأله، رنجور بودن و در مرتبة کمال خود، فهم کردن رنج دیگران است» (نیمایوشیج، 1375: 312) و این رنج کشیدن، آن هم به خاطر افرادی که توان و یا لیاقت درک ارزش این هم حسی و همدردی را نداشته باشند، برای شخص صاحب رنج و انسان دردمند، به منزلة مرگ تدریجی است. در اینجا نمونة این مرگ تدریجی، نصیب نیما یوشیج میشود. از این روست که پس از پنج دهه، نفسش بند میآید؛ ولی تفاوت مرگ مرغ فریادگر و بیدار بخش روی شاخسار با مرگ نیما، در این است که آن مرغ پس از نزدیک شدن به بوزینه ها - به امید آگاه کردن شان - گرفتار آنها می شود و سر از تنش جدا میکنند؛ ولی سهم نیما همان مرگ تدریجی مادام العمر است. بنابراین هر دو (نیما و مرغ حکایت شبتاب) قربانی نهضت بیدارسازی خفتگان میشوند. مرگ این ها، از یک زاویة دیگر، تراژدی مرگ سهراب را به ناخود آگاه ما یاد آوری مینماید که به امید رهایی پدرش رستم از بند بندگی کاووس شاه، جویای او گشت. ولی بر خلاف انتظار، نصیب او از پدر این بود که بندی خاک سرد شود. نیما هنر شاعری خود را به خدمت مردم و بیان دردهای اجتماع به کار میگیرد. «از دیدگاه او، شعر وسیلهای است برای بیان آلام و دردهای بشری و انسانی و اجتماعی»(شادخواست، 65:1384). نیما در جای دیگری میگوید: «شما هر قدر استاد ماهری باشید چه میکنید؟ و این استادی در کجا باید به کار بخورد؟ آیا برای خود شما یا برای کسانی دیگر؟ این است که شعر با مسائل اجتماعی و زندگی ارتباط دارد. حتماً هر شاعری که حس می کند و غیرتی دارد، تمایلی به زندگی مردم نشان میدهد» (نیمایوشیج، 109،1355). بنابراین دردهای نیما، ریشه در اجتماع او داشت. «شعر نیما، شعری است متعهدانه و ملتزم. در اشعار او نوعی رسالت و مسئولیت اجتماعی و سیاسی در قبال مردم و درد و رنجهای آنان به چشم میخورد» (حسینپور چافی، 1384: 239). همان گونه که شمس لنگرودی میگوید: «آه، یک عکس العمل طبیعی در مقابل یک واقعة نهایةً بیرونی است که هرچه دردمندانه تر باشد، بیشتر اثر میگذارد. محبوبیت شاعر هم بسته به این است که روح و جان چه طیفی از مردم را در نفوذ خود بگیرد (ر.ک. شمس لنگرودی 15:1385). یکی از عوامل محبوبیت نیما نیز همین دلی است که برای دیگرانش شکسته است: از این رو «از جهت مقبولیت عامه، بیگزاف نیما محبوبترین شاعر قرن اخیر ایران است... اکنون پس از ثبت و ضبط نام نیما در سیاهة نخبگان ادبیات جهانی، از سوی کمیسیون ملّی یونسکو، به بهانة یکصدمین سال توّلد نیما در سال 1375، دیگر انکار اهمیت نیما به عنوان چهره برتر شعر معاصر ممکن نیست» (امین، 356:1384). خلاصه، نقشی که نیما در میان خفتگان شب بازی میکند، همان نقشی است که مرغ داستان شبتاب برای آگاه ساختن بوزینهها ایفا می کند. بنابراین نقش نیما و مرغ (شخصیت های این دو اثر ادبی) یکسان است. 1-2- همانندی مردم خفته و غافل با بوزینگان نادان و جاهل مردم هیچ گاه، آن گونه که نیما میخواهد، او را در نمییابند و در طول پنج دهة عمر او که با نماد شب از آن یاد میشود، مردم همیشه در خواباند و شب عمر او به پایان میرسد؛ ولی خبری از بیداری آن ها به میان نمیآید و غم آن خفتگان، خواب در چشم ترش میشکند و صبح را به هم دردی با او وا می دارد. در حکایت شبتاب هم، بوزینهها هیچ توجهی به مرغ ندارند و فریاد مرغ به خودش باز میگردد. در هر دو اثر، مردم و بوزینهها، سرشان در لاکشان خزیده است و کمترین توجهی به فراخوان فریادگر آزادی ندارند. هیچ احساس مسؤولیتی در قبال سرنوشت خویش نمیکنند. آن جا بوزینهها از شدّت سرما و از روی غفلت و نادانی در آتش می دمند و این جا مردم در دل تاریکی شب استبداد و جهل، در خواب به سر می برند و این هر دو، یک معناست در دو تعبیر و اصولاً مردمی که پیامبر و هدایتگر زمان خویش را نشناسند و از او تبعیت نکنند، بیشباهت به بوزینهها نخواهند بود.« ان الله لا یغیر ما بابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» از این روی مردمی که در شعر مهتاب به آن ها اشاره رفته، با بوزینههای حکایت شبتاب در یک طراز قرار میگیرند. این هر دو یعنی مردم و بوزینهها در لاک خود خزیدهاند. و هرگز به خاطر غفلت خویش و سوز و گداز منادی بیداری، ککشان نمی گزد. خود نیما هم از این امر رنج می برد و می گفت: «به رفیق همسایه باز این را گوشزد کنید. بعد خودش روزی خواهد دانست که آه و فغان، آخ مردم، آخ رنج می کشم او، چه قدر زیادی بوده است. و چرا مردم شعر او را بی جان می دیدهاند»(روزبه، 1386: 378). شعر مهتاب، مربوط به یکی از سیاهترین دورههای استبدادی (1327ه.ش) در تاریخ و ادبیات ایران است. انور خامه ای دربارة شعرهای سرشار از نومیدی نیما در سال 1327 و همچنین درباره اوضاع سیاسی اجتماعی این سال ها مینویسد: «لازم به گفتن نیست که در این دوران، بدبینی نیما همزمان با یک دورة اختناق و افول آزادی در سطح جامعة ایران بوده است. در این سالها ارتجاع بتدریج سیطرة خود را مستحکم ساخت. انتخابات تحمیلی دوره پانزدهم زیر سرنیزه دربار، ارتش و دولت قوام صورت گرفت. نفوذ استعمار گران آمریکایی بر نفوذ انگلستان افزوده گشت، دولت شوروی میکوشید با جلب موافقت انگلیسی ها، نفت شمال ایران را تصاحب کنند و در نتیجه عمال این کشور که روزگاری دعوی آزادی خواهی داشتند خود را به دامان دست پروردگان استعمار فرتوت انگلیس مانند سید ضیاءالدین افکنده و به اصطلاح «جبهه متحد ضد دیکتاتوری» تشکیل داده بودند. در نتیجه آزادی خواهان واقعی نومید و پراکنده برای حفظ کالبد پوسیدهای که از مشروطیت باقی مانده بود، دست و پا می زدند که آن هم با حادثه 15 بهمن 1327 (ترور بینتیجه شاه در دانشگاه) بکلّی از میان رفت و بگیر و ببند جانشین آن گردید... با پدید آمدن نخستین مظاهر جنبش ضد استعماری ایران به رهبری دکتر محمّد مصدق، نشانه های خوش بینی و امیدواری از نو در اشعار نیما مشاهده می شود.» (پورنامداریان، 1378: 335). محمد ضیاء هشترودی هم گفته: « در آن روزهای تاریک که کشور ما روشنایی را از دور میدید و هنوز دماغ زمان پر نشده بود، از این هوشیاری که شعر هم ممکن است،همان طور که پیش از این ها ممکن بود، خونی به پوست بگیرد و رنگ و روی تازهتری پیدا کند، یک نفر دست تنها آزمایش می کرده این حرفها بود دربارة قطعه "ای شب" که باید رابط بین قدیم و جدید قلمداد شود (آرین پور 582،1382). بنابراین وجه تشابه دیگر شخصیتهای شعر مهتاب (مردم به خواب رفته) و بوزینههای حکایت شبتاب، غفلت آنها و عدم تشخیص حق از باطل و بیتوجهی شان به هرگونه ارشاد دلسوزانة صاحبان تعهد است.
2- وجود غمخوار در هر دو اثر ادبی در شعر مهتاب، صبح به صورت استعاری، هم دم و غم خوار نیما است. شاعر، سحر را ایستاده تصویر کرده است. درست مثل خودش و این حالتی است، متناسب برای فرد نگران که بی تاب است و طاقت نشستن ندارد. صبح از نیما میخواهد با دم مسیحایی خود، خواب زدگان شب را بیدار سازد؛ ولی هیچ نشانهای از بیداری مردم در کار نیست. به این خاطر صبح هم از بیداری مردم ناامید است و به یاری نیما میشتابد و از نیما میخواهد که از نفس مسیحایی و زندگی بخش سحر، ارمغانی برای خفتگان شب ببرد تا شاید از خواب بیدار شوند. در داستان شبتاب نیز، مرد راهگذر، یاری گر و غم خوار مرغ است و از او میخواهد که برای بیداری بوزینهها سعی نکند. چرا که گوششان بدهکار فریاد مرغ نخواهد بود. بنابراین سحر نگران حال نیما و غمگین از درازای شب و آرزومند بیداری مردم است و میداند که رشتة این شب و خواب مردم بس دراز است و مرد راهگذر هم نگران حال مرغ و ناامید از بیداری بوزینههاست. با این تفاوت که در شعر مهتاب، کورسوی امید در اعماق همة ناامیدیها در دل نیما و صبح روشن است؛ ولی در حکایت شبتاب، مرغ به تأثیر فریادش بر بوزینهها امیدوار است؛ ولی مرد رهگذر ناامید. در نتیجه، همدردی صبح با نیما، بیشباهت به دل سوزی مرد راهگذر به حال مرغ نیست. 3- تقارن زمانی و همسانی شرایط و فضای حاکم همان گونه که در متن نقل شده از کتاب کلیله و دمنهپیداست، زمان وقوع حوادث حکایت تمثیلی شبتاب، شب است. شبی سیاهتر از کار عاصی روز محشر. آیا شب توصیف شده در شعر مهتاب، سایة شوم همان شب حکایت تمثیلی شبتاب نیست:« میتراود مهتاب، میدرخشد شبتاب، نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک...» ظلمت شب شعر مهتاب، قرینة ظلمت شب حکایت شبتاب است و از آن نیز دیجورتر، دل گیرتر و پر وهم تر؛ چرا که شبی است که تاریکیاش، آن چنان سایه گستر شده که نور ماه، با تمام سبک سیریاش، مثل پای شاعر آبله گرفته و نمیتواند بتابد؛ بلکه میتراود. همانند زه آبی از کوزة سفالی ماه تراوش میکند. واژة تراویدن در حقیقت معنای تابندگی را از ماه میزداید. این واژه(تراویدن) بواقع، چیرگی ظلمت شب را توصیف و ترسیم می کند نه تابش و روشنایی بخشی ماه را. کاربرد تراویدن برای ماه، یعنی انکار ماهیت ماه. «وقتی نور مهتاب تبدیل به سیّالهای مثل آب نقره بشود، مسلّماً مثل هر مایعی می تواند بتراود. نشت کند. درز کند. و مهم تر از همه مثل آبی ولرم که بر روی بدنت بریزد، می توانست خوابت ببرد. همچنان که خفتههای شعر [مهتاب] را خواب کرده. چیزی در لطافت مثل خنکای نسیم شبگیر بر پوست پیکر خفته یا پردة حریرین خواب بر روی پلک های او» (حمیدیان، 1381: 251). بنابراین سایة روشنای نور ماه، مثل سپیدی دندان های مردهست در عمق دخمهیی تاریک و وهم آلود. پور نامداریان می گوید:« فعل تراویدن برای مهتاب اشارهای ضمنی به تراکم ظلمت شب دارد که سبب میشود، نور مهتاب مثل آب که از کوزه، به زحمت و دشواری از جدار ظلمت بگذرد» (پورنامداریان، 1378: 330). بنابر این شب، شبی بس ظلمانی است و از ماه و مهتاب آن چه بر جاست، نام است نه نور. حال در میانة چنین شبی، آن چه چهره پردازی می کند، جز شبتاب نیست. آه! با نور شبتاب، کدامین چشم انداز را می توان به نظاره نشست؟ بنابر این، زمان در این دو اثر ادبی، شب است و سردی آن دو شب دیجور، عامل گمراهی، غفلت و نادانی و زایل شدن قدرت تشخیص بوزینهها و همچنین خواب غفلت مردم است. از جانب دیگر میتوان شب را نماد خفقان و استبداد و ظلم و ستم حاکم بر جامعه گرفت و تراوش مهتاب و درخشش شبتاب را به روشنگری و بیدار بخشی نیمایوشیج تفسیر کرد که با تمام فروزندگی و آگاهی بخشیاش، از زدودن آثار شب و غفلت و خواب ناشی از آن، عاجز و ناتوان میگردد؛ چرا که تاریکی شب، آن چنان غالب است که نور ظلمت شکن ماه با تمام سرعت و حدّت و فلک فرساییاش برای زدودن آن همه تیرگی شب کم میآورد و مثل نور اندک شبتاب در آن گم می شود. بنابراین نیما به نور اندک شبتاب و همچنین نور ضعیف و تراوش شده ماه مانند شده است که نمیتواند سیاهی خواب غفلت را از اندیشههای مردم پاک کند. و آن ها را بیدار نماید. بیداری مردم نیاز به طلوع خورشید آزادی دارد و طلیعة آزادی در گرو بیداری مردم است. بنابراین نیمایوشیج یک عمر در دل شب، در انتظار این دو لازم و ملزوم (بیداری مردم و طلوع آفتاب آزادی) به ستاره شماری می نشیند؛ اما میتوان یک تفاوت اساسی بین مهتاب نیما و شبتاب کلیله و دمنه پیدا کرد. درخشندگی مهتاب را در دل شب، میتوان به نور امید و پیروزی نیز تعبیر کرد؛ یعنی درخشش کور سوی امید در دل تمام نا امیدی ها؛ ولی نور شبتاب، فریبنده و دروغین است. از آن جایی که نور شبتاب، غیر واقعی بود، اسباب گمراهی بوزینهها را فراهم ساخت؛ ولی نور ماه با تمام ضعف و نا چیزی خود، می توانست اسیر شب را به طلیعة طلایی آفتاب آزادی و پیروزی امیدوار کند.
4- همانندی حوادث در هر دو اثر ادبی حوادث مشابهی صورت میگیرد. در شعر مهتاب، شاعر از یک طرف با دیدن اوضاع تلخ و وخامت بار حاکم بر جامعه، سیاهی ظلم و ستم، خفقان و استبداد حاکم و نبود نور آزادی و از جانب دیگر با مشاهده خواب غفلت و بی خبری مردم، آرام و قرارش به یک سو می رود و بر خود می داند که برای بیداری مردم از این خواب عمیق، فریاد بیداری سر دهد. او فریاد خاموشش را از نای شعرش بیرون می آورد؛ ولی بر خلاف انتظارش، هیچ کس کمترین توجهی به او ندارد. حال نیما چنان رقّت آور می شود که حتی صبح نیز از روی ترحّم به غمخواری او می رود. خلاصه این که با شکستن گل امید، خار ناامیدی بر جان شاعر نیما می روید. این خار سرکش، بوتة عمر نیما را از رویش و پویش و بالش باز می دارد. در حکایت تمثیلی شبتاب هم، همین حوادث و اتفاقات رخ می دهد. مرغ روی شاخة درخت، ناآگاهی بوزینهها را در عدم تشخیص شبتاب از آتش واقعی میبیند و مثل نیما نمیتواند آرام و بی خیال بنشیند. نتیجة احساس مسئولیتش این میشود که مدام فریاد می زند که «آن [شبتاب]، آتش نیست» (کلیله و دمنه، 1373: 116)؛ ولی بوزینهها، توجهی به او ندارند. مرد راهگذر هم با مشاهدة تلاش بیفایده مرغ، به حال او دلش میسوزد و به او میگوید که برای آگاه کردن بوزینهها بیهوده تلاش نکند؛ ولی اصرار مرغ برای بیدار کردن بوزینهها و نزدیکی او به ایشان، سرش را بر باد میدهد. بنابراین حوادث مشابهی در هر دو اثر ادبی اتفاق میافتد و نیما و مرغ داستان از یک نقطه واحد، آغاز به پویش میکنند. حوادث مشابهی را از سر می گذرانند و سرانجام، سرنوشت مشابهی گریبان گیرشان می گردد و قربانی بیداری خویش و بیدار سازی مردم میشوند. در پایان لازم به تکرار دیگر باره است که ممکن نیست که نیما یوشیج کتاب منهج الطلاب فی عمل الاسطرلاب عمر بن علی خوارزمی را خوانده باشد (ر.ک. نیمایوشیج، 1351: 147)، ولی کتاب کلیله و دمنه را که یکی از امهات ادبیات گذشتة ما و از منابع درسی مکتبهای قدیم و مدارس و دانشگاههای جدید است، مطالعه نکرده و از آن تأثیر نپذیرفته باشد. زرّین کوب در باب اهمیت و تأثیر این کتاب می نویسد: «حکایات کلیله و دمنه که اقوال و اعمال آدمیان را به حیوانات نسبت میدهد، از دیر باز و شاید قبل از آن که این کتاب به زبان پهلوی نقل شود، در یونان به صورت داستان های ازوپ مورد تقلید گشت و بعدها نیز در بعضی از امثال لافونتن، به صورت مستقیم مورد اقتباس قرار گرفت. اسلوب بدیع و جذاب آن نیز که عبارت از درج حکایت در طی حکایت دیگر است، از قدیم مورد تقلید گشت»(زرّینکوب، 1378: 115). از جانب دیگر مقایسهای که میان شعر مهتاب نیما با حکایت شبتاب کلیله و دمنه صورت گرفت، وجود رگههایی از مشترکات این دو اثر ادبی را نمایان ساخت. این مشترکات را نمیتوان حمل بر توارد نمود؛ چرا که در توارد شرط است که «دوشاعر بدون اطلاع و آگاهی از حال و سخن یکدیگر، شعری را عیناً مثل هم ساخته باشند، چنان که در نظر اشخاص جاهل، مورد تهمت سرقت باشد» (همایی، 1371، 393)، در حالی که این دو اثر ادبی از هیچ جهت عین هم نیستند؛ چرا که در آن صورت، یا سرقت ادبی در کار بود و یا توارد؛ ولی روابط حاکم میان این دو اثر، مبتنی بر مناسبات بسیار ظریف و تأثیر و تأثّرات بسیار هوشمندانه و خلّاقانه است و مهتاب نیما، اثری کاملاً تازه و آفرینشی دیگرگونه است. به گونهای که با تأمّل توأم با فراست، میتوان رگههایی از حکایت تمثیلی شبتاب را در شعر سمبلیک مهتاب کشف و شهود کرد. همین دلیل کافی است که این اثر را در حوزة بازآفرینی جای دهیم. خود نیما نیز بارها تصریح کرده که «قدما مواد خام[را] را به ما می رسانند... ساختمان به دست ماست» (نیمایوشیج، 1348: 140). کتاب کلیله و دمنه، حاوی گنجینهای غنی از فرهنگ عامه، افسانهها، اساطیر و حکایتهای تمثیلی است. نیما نیز در سرودن شعرهایش از فرهنگ عامیانه (Folklore)، ادبیات داستانی سنّتی، فرهنگ بومی و وقایع تاریخی و... بسیار سود جسته است. او «تحت تأثیر چهار لایة مختلف فرهنگی به نوآوری و ابداع در شعر فارسی پرداخت. لایة اول آثار رمبو، مالارمه، پل والری و... لایة دوم آثار نویسندگان و شاعران روسی... لایة سوم، فرهنگ عامه و ادبیات بومی و محلّی (طبری و مازندرانی) بود. لایة چهارم، فرهنگ کلاسیک فارسی» (امین1384: 355). «تأثیر اساطیر و افسانههای کهن و شعر نمادگرای عرفانی و تمثیلهای اخلاقی یا عرفانی بر نماد و نماد پردازی نیما اگر بیشتر از شعر فرانسوی نباشد، کمتر نیست. در مورد نخست، فراوانی نماد ها و تصاویر دیگری که با دید اساطیری و روح اساطیری گونه در اشعار او آمده، برای این نگارنده تردیدی باقی نمیگذارد. ضمن این که او در این خصوص ممکن است، از متون حماسی پارسی؛بویژه شاهنامه فردوسی یا دیگر آثار حماسی و یا مستقیماً از خود اساطیر ایرانی (که در زمان نیما بحث و پژوهش در باب آنها از سوی پژوهندگان آغاز شده بود) تاثیر گرفته باشد. در شعر او نه تنها جانوران به سخن در میآیند؛ بلکه عناصر طبیعی و بی جان همچون ابر، باد، باران، رود، کوه و نیز گیاهان و درختان گوناگون چونان در جهان زنده، بیدار و گویای اساطیر و افسانهها به گونهای گویا و آدم وار ظاهر میشوند. علاوه بر اینها شاهد چندین عنصر کاملاً مرتبط با عوالم اساطیری یا افسانهای همچون دیو دروج (دیو دروغ و پلیدی)، پریان، اژدها، ققنوس و سیمرغ هستیم» (حمیدیان، 1381: 150). برای مثال نیما «شعر ققنوس را از دل اسطورهها و باورهای ملّی گرفته و با توجه به ظرفیتها و قالبهای معنایی این واژه، آن را رمز و نمادی برای بیان اندیشهها و تخیّلات خویش ساخته است. ققنوس در این شعر، دیگر آن مرغی نیست که هزار سال عمر می کند. و صد سوراخ در منقار اوست...؛ بلکه نماد خود نیما یا نماد هر روشنفکر و روشنبین و آزادی خواهی است که برای رهایی دیگران خود را به آب و آتش می زند» (حسینپور چافی، 1384: 233). به عنوان شاهد مثال دیگر میتوان از شعر «گنبد» نیما یاد کرد که در آن یک گنبد بیش نیست در حالی که هر کس آن را از دید خود به صورتی وصف میکند. که پیداست تقلیدی از مولانا و حکایت معروف فیل اوست» (سعیدیان، 1381: 121). همچنین شعر «مرغ آمین» او هم ریشه در اساطیر ملی و دینی دارد. مرغ آمین، «فرشتهای است که در آسمان پرواز کند و همیشه آمین گوید و هر دعایی که به آمینش رسد، مستجاب شود» (عبد علی،1374: 274). «در شعر نیما انتخاب آگاهانة او از مسائل، اساطیر، دین، روان و... نشانهای از هنر پالایش یافته است... در شعر مرغ آمین، فرشته دعاگو می شود و مردم، آمین میگویند. یعنی خلاف آمد عادت... در این شعر، فرشته، مرغ نام میگیرد که جایی در اساطیر داشته باشد. از جهت دعا و استجابت دعا، مرغ، ما را به فرهنگ مردم وصل میکند. خود فرشتگی مرغ که ما را به عالم معنا کشانده است... در شعر از جهان و مقام فرشتگی در میگذرد. گویی واسطهای میگردد، میان ما و خدا. و همچون رسولان، حرف های خداوند را به ما می رساند. از درد مردم کاستن، رسالت مرغ آمین نیماست و در همین نقطه است که مرغ به اسطوره بدل می شود. پرومتهای (پرومتوس) دیگر میشود که به خاطر انسان، خود را به درد سر می اندازد» (ایوبی، 1378: 135). «محتوای داستان [قلعه ی سقریم نیما نیز] تقلیدی است از سفرها و سلوکهای صوفیانة پیری در طلب کمال و طی مقامات و منازل، چیزی چون آن شیخ صنعان عطّار، با ماجراهای فراوان در ضمن بریدن عقبات طریقت...» (حمیدیان،1381: 74). نیما در زمینة تأثیرپذیری از آثار گذشتگان میگوید: «حکایتهای عربی را بسیار دوست دارم. حکایتهای راست «الف لیله» را بیش از حکایت های تصوری... چند سال پیش، من تاریخی از حبشه به دست آوردم. هر چند بر قانون صحیح فکری نوشته نشده است؛ اما حبشه را با من آشنا ساخنه است و توانسته است این نوشتة نه چندان با ارزش برای من ارزشی داشته باشد؛ زیرا مربوط به زندگی می شود» (نیمایوشیج، 1351: 116). باید گفت که «نیما از نظر میزان استفاده از واژههای محلّی و بومی در بین شاعران معاصر؛ بلکه در کل ادب فارسی بیمانند است. برخی واژهها چنین است: دارمج(نوعی ماهی)، داروگ (قورباغه درختی)، کپور(نوعی ماهی)، سیولیشه (سوسک سیاه)، کاج، کک کی(گاو نر) و مالا(ماهی گیر)» (حسینپور چافی، 1384: 238). البته نیما از آثار کلاسیک، بومی و... برداشتی آزاد، تازه و ویژه خودش را داشت. هیچ کدام از سوژههای سنّتی و بومی شعری او در همان سبک و سیاق و مفاهیم گذشته به کار نرفته است. نیما با این که از واژگان سنتی، کهن شیوه، بومی و امروزی استفاده میکند... ولی [او] از سنت نبریده؛ ولی گامهای مؤثّری در ایجاد تازگی بیان برداشته است(تسلیمی،1387: 97). نیما میگوید: «معنی، شرط اصلی است. باید برای به دست آوردن آن به هر سو رفت. در کلمات عوام، در کلمات خواص و... اگر وقایع داستان شما در صحنة زندگی مردم میگذرد، حتماً باید محاورات عوام در کار باشد»(نیمایوشیج، 1351: 74). در جای جای شعرهای او، چه در عناوین یا محتوای آنها، حضور فرهنگ عامیانه، زبان و فرهنگ و ادب و طبیعت بومی و محلّی ملموس است. برای مثال شعر«خانة سریویلی»... بر گرفته از قصههای بومی و فولکلوریک است. شاعر میخواسته نشان دهد که می توان در قالب و با شیوههای مدرن داستان پردازی، بومیترین و اصیلترین محتوا و مضمون را پیاده کرد» (حمیدیان، 1381: 201). بنابر این نیما با ادبیات سنّتی؛ بویژه داستانهای عامیانه آشنایی داشته و در آفرینشهای شعریاش از آنها متأثّر شده است. همچنین «ذهن نیما، جویای اشکال عینی و طبیعی است تا از آن طریق به ارائة جلوههای ذهنی و مفاهیم نمادین اجتماعی و سیاسی خویش بپردازد» (پورنامداریان،323:1378). در کتاب کلیله و دمنه نیز، طبیعت با تمام عناصر خود از حیوانات، جمادات و نباتات حضور دارد و منبع پر باری به منظور دستیابی به عناصر طبیعت و وجوه افسانهای و فولکلوریک گذشته برای نیماست. از این روی، حکایت تمثیلی شبتاب، سوژة بسیار مناسب عینی و ملموس و طبیعی بود تا نیما یوشیج با تأثیرپذیری از عناصر آن، شعر مهتاب را در مخیّلة آفرینشگر خویش پرورش دهد و شب زمانهاش را در بوم آن شعر نقاشی نماید. قیصر امین پور مینویسد: «در شعر آزاد، مضمون شعر مستقیماً از زندگی و طبیعت مایه گرفته است و این شعرها از کلیت و گسترش عاطفی بیشتری برخوردار است که غالباً جنبة اجتماعی و انسانی دارد نه رمانتیک و شخصی»(امین پور، 1384: 473). «نیما معانی را در درون طبیعت پیدا کرد. بنابراین پیوند میان واقعیت یا عین با معنی در شعر نیما، پیوند جانشینی است؛ یعنی زندگی و طبیعت در بیان، همنشین با معنی نیست، جانشین معنی است... سیر روحی او در جریان تکوین شعر، سیری بود از عین به ذهن و از ذهن به عین» (امین پور:475:1384). نیما «شاعری است که فضای وهمناک طبیعت شمال با دریای هول و ابر خشمگین، بارانها، سیلها، مهها، کوهها، جنگلها و درختها و مرغهایش، عرصة گردش و چرخش مدام و نگاه تیزبال؛ اما اصیل و نجیب روستایی اوست» (حقوقی، 1379: 26) همچنین «جانوران، در نمادهای نیما به فراوانی و گوناگونی به کار آمدهاند... نیما با این نمادها، گذشته از آن که به شعر اجتماعی- سیاسی پیش از خود بُعد هنری و تخیلی ناشناختهای بخشید، بُعد عاطفی موجود در شعر مشروطیت را نیز که بیشتر بر مدار عواطف کند و واکنشهای شدید و خیزاب گونهای از خشم و کین یا تمسخر و چه بسا ساده و پایاب میگشت، به عواطفی پیچیدهتر، پوشیدهتر، ژرفتر و متینتر، یا به عبارتی همان ترکیب شیر و شکری عاطفه با تخیل بدل کرد» (حمیدیان،147:1381). خلاصه، نیما نوآوریهای خود را بر دوش فرهنگ و ادب سنّتی، تاریخ و تمدّن کهنسال، مستحکم، ریشه دار و اصیل ایرانی نهاد و به سنت و گذشتة خود پشت پا نزد. او اعتقاد راسخی بر این اصل داشت که «کسی که قدیم را خوب بفهمد، جدید را حتماً میفهمد. یا متمایل است که بفهمد» (نیمایوشیج، 1351: 80). بنابر این «نیما با ادبیات کلاسیک ایران؛ بویژه شاهنامه، رباعیات خیام و مخصوصاً نظامی همچنان که سعدی، حافظ و صائب آشنا بود» (امین،358:1384). این آشناییهای عمیق با آثار ادبی کلاسیک، باعث میشد که نیما، خودآگاه و یا ناخودآگاه، تحت تأثیر حکایت شبتاب از کتاب کلیله و دمنه قرار گیرد. آن گاه که حکایت شبتاب در ناخودآگاه او دوید، رنگ و لعاب نیمایی به خود گرفت و از آن پس با پوششی از نماد و با درون مایهای اجتماعی و سیاسی، به شکل شعر مهتاب پدیدار شد.
نتیجهگیری به طور کلّی در ادبیات جهان و ایران و به صورت خاص در شعر فارسی، بازآفرینی آثار کهن و استفاده از ظرفیتهای فوق العادة آنها، یکی از شیوههای رایج شعرای معاصر در پرداختن به مضامین و مسائل روز و آفرینش آثار ادبی است. نیما یوشیج نیز به عنوان پدر شعر نو فارسی مثل بسیاری از شعرای معاصر به مقولة باز آفرینی توجه داشته و آثار قدما را به عنوان یکی از مایهها و پایههای آفرینندگی خویش ساخته است. مهتاب، عنوان یکی از شعرهای نیماست که مشابهتهای فراوان بین آن با حکایت تمثیلی شبتاب، حکایت از نوعی تأثیر و تأثّر میان این دو اثر ادبی دارد. آنچه در باب نیما و مطالعات هوشمندانة او از آثار گذشتگان و همچنین اندیشههای پویا، کاوشگرانه، خلاق و آفرینشگر او سراغ داریم، این باور را در ذهن ما به یقین تبدیل میکند که بدون شک، نیما خود آگاه یا نا خود آگاه، شعر مهتاب را تحت تأثیر آگاهیهایی میسراید که از مطالعة حکایت تمثیلی شبتاب در کارگاه خیال آفرینش گر او جاگیر شده بود. نیما در شعرمهتاب و مرغ شاخسار در حکایت شبتاب کلیله و دمنه، نقشهای مشابهی ایفا مینمایند. خواب غفلت مردم در شعر نیما، چه قدر به نادانی بوزینگان حکایت شبتاب ماننده است.! توصیفاتی که از سیاهی و سرمای شب در هر دو اثر به عمل آمده، بسیار به همدیگر شبیهاند. نگرانی سحر به حال نیمای شب زنده دار، یادآور دلسوزی و غمخواری مرد راهگذر به حال و روز مرغ شاخسار در حکایت شبتاب است. خلاصة مجموعة توصیفات، صحنه پردازیها، شخصیتسازیها، زمان، فضا، گفت و گوها، تکگوییها، حوادث و بافت کلّی حاکم بر آن شعر و سایر عناصر و ویژگیهای شعر مهتاب، تداعی کنندة همان عناصر توصیف شده در حکایت شبتاب است. بدیهی است این مشابهتها از دایرة شمول توارد و یا سرقتهای ادبی خارج است. همان گونه که خود نیما اشاره نموده، آثار قدما را بارها با دقت فراوان زیر و رو و مطالعه کرده است. بنابراین اندوختههای ذهنی او از حکایت شبتاب، در آفرینشی دیگر گونه، به شکل شعر نمادین مهتاب خود نمایی میکند. بنابراین مهتاب، بازآفرینی شبتاب است. پی نوشتها 1- نیما یوشیج شعر مهتاب را در سال 1327میسراید. یأس و ناامیدی نیما با شعر «روی جدارهای شکسته» در سال 1326 آغاز شده بود. در سال 1327 با سرودن شعر مهتاب به اوج میرسد. این ناامیدی نیما در سال 1328 با سرودن شعر «سوی شهر خاموش» رو به تقلیل می نهد (یاحقی، 382:1378). | ||
مراجع | ||
1- قرآن کریم .(1375). ترجمه الهی قمشهای، تهران: انتشارات رشیدی و تابان با همکاری نشر سوده، چاپ نهم. 2- آرین پور، یحیی .(1382). از نیما تا روزگار ما، جلد سوم،تهران: انتشارات زوّار، چاپ چهارم. 3- ایوبی، محمّد .(1378). گزیده اشعار نیما یوشیج، تهران: انتشارات قطره، چاپ اول. 4- امین، سید حسن . (1384). ادبیات معاصر ایران، تهران: انتشارات دایرة المعارف ایرانشناسی، چاپ اول. 5- امین پور، قیصر .(1384). سنّت و نوآوری در شعر معاصر، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم. 6- باطنی، محمد رضا .( 1378). فرهنگ معاصر انگلیسی- فارسی، تهران: انتشارات فرهنگ معاصر، چاپ چهارم. 7- پارسی پور، ایرج .( 1380). روشنفکران ایران و نقدادبی، تهران: انتشارات سخن. 8- حسینپور چافی، علی .(1384). جریان های شعری معاصر فارسی، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول. 9- پورنامداریان، تقی .(1378). خانه ام ابری است، تهران: انتشارات سروش، چاپ دوم. 10- ترابی، ضیاء الدین .(1375). پیرامون شعر، تهران: انتشارات قطره، چاپ اول. 11- تسلیمی، علی .(1387). گزارههایی در ادبیات معاصر ایران (شعر)، تهران: نشر اختر، چاپ دوم. 12- جواهری گیلانی، محمدتقی (شمس لنگرودی).( 1385). بازتاب زندگی ناتمام شمس لنگرودی، تهران: انتشارات آهنگ دیگر، چاپ اول. 13- جورکش، شاپور .(1385). بوطیقای شعر نو (نگاهی به نظریه و شعر نیما یوشیج)، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ دوم. 14- حافظ، شمس الدین محمد .(1378). دیوان اشعار، به اهتمام علامه محمد قزوینی قاسم غنی، تهران: نشر ساحل چاپ چهارم. 15- حق شناس، علی محمد و دیگران .(1381). زبان فارسی، انتشارات شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران، چاپ چهارم. 16- حقوقی، محمد .(1379). شعر زمان ما(5)، تهران: انتشارات نگاه، چاپ اول. 17- حمیدیان، سعید .(1381). داستان دگردیسی (روند دگرگونی های شعر نیما یوشیج)، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ اول. 18- روزبه، محمّدرضا .(1386). ادبیات معاصر ایران (شعر)، تهران: نشر روزگار، چاپ سوّم. 19- زرّین کوب، عبدالحسین .(1378). نقد ادبی، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ ششم، ج اول. 20- شادخواست، مهدی .(1384). در خلوت روشن، تهران: انتشارات عطایی، چاپ اول. 21- -------------- .(1376). مجموعه کامل نامه های نیمایوشیج، تهران: انتشارات علم. 22- شمیسا، سیروس.(1383). راهنمای ادبیات معاصر، تهران: نشر میترا، چاپ نخست. 23- شورل،ایو.(1386). ادبیات تطبیقی، ترجمة دکتر طهمورث ساجدی، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول. 24- طاهباز، سیروس.(1376). پر درد کوهستان (زندگی و هنر نیمایوشیج)، تهران: انتشارات زریاب، چاپ دوم. 25- عبد علی، محمد.(1374). فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیمایوشیج، تهران: انتشارات فکر روز،چاپ اول. 26- کلیله و دمنه.(1373). انشای ابوالمعالی نصرالله منشی، تصحیح مجتبی مینوی طهرانی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دهم. 27- نیما یوشیج.( 1355). ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، چاپ3، تهران: نشر گوتنبرگ. 28- -------- .( 1351). حرف های همسایه، تهران: انتشارات دنیا، چاپ اول. 29- --------- .(1368). دربارة شعر و شاعری، سیروس، طاهباز، تهران: انتشارات دفترهای زمانه. 30- --------- .(1386). مجموعه کامل اشعار، گردآوری و تصحیح سیروس طاهباز، تهران: انتشارات نگاه، چاپ هشتم. 31- --------- .(1348). یادداشتها و مجموعه اندیشه، تهران: امیر کبیر. 32- ---------- .(1372). «نیمایوشیج، نیش خاری برای چشم های علیل»( گفت و گوی گم شده ای با نیما)، تکاپو، شماره 1. 33- همایی، جلال الدین.(1371). فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران: نشر هما، چاپ هشتم. 34- یاحقی، محمد جعفر.( 1382). جویبار لحظهها، تهران: انتشارات نیل، چاپ پنجم. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 8,124 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 3,136 |