تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,979,643 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,001,362 |
تحلیل کارکرد کهنالگوها در بخشی از داستان بهرام چوبین | |||||||||||||||||||||||||||||||
متن شناسی ادب فارسی | |||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 7، دوره 3، شماره 1، اردیبهشت 1390، صفحه 123-134 اصل مقاله (206.14 K) | |||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | |||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | |||||||||||||||||||||||||||||||
طیبه جعفری* ؛ زینب چوقادی | |||||||||||||||||||||||||||||||
دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان | |||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||
سرگذشت قومی و ملّی ما شاهنامه فردوسی، نسیجی گرانقیمت، بافته از تار و پود اسطوره، حماسه و تاریخ است که برخی کوشیدهاند آن را به سه بخش اساطیری، حماسی و تاریخی تقسیم کنند؛ اما در هم تنیدگی این سه قسمت چنان است که تعیین حدّ و مرز و جداسازی آن از یکدیگر امری ناممکن مینماید. برای نمونه آنچه ایشان آن را بخش تاریخی شاهنامه می دانند، مزیّن به طرازی زربفت از اندیشه اساطیری و مفاهیم نمادین و کهن الگویی قومی و بدوی ایرانیان و همچنین دارای رنگ و بویی حماسی است. یکی از این داستانها، داستان تاریخی- افسانهای بهرام چوبین است که در بخشی از آن «کهنالگوی فرایند فردیت روانی» نمودی برجسته یافته است. در این بخش، بهرام به پیشروی گوری، وارد قصری نمادین می شود و با آنیمای پری پیکر مستور در ناخودآگاهی خویش ملاقات میکند و در پی این ملاقات، تحوّلی عظیم در شخصیت وی پدید میآید؛ چنان که سودای پادشاهی در سر میپروراند و به دنبال این سودا بر هرمزد شاه میشورد و چندگاهی نیز بر تخت حکومت ایران مینشیند. اما این پادشاهی دیری نمیپاید و بهرام محکوم به مرگ میشود؛ زیرا از یک سو به شاه که بن مایهای مقدس و الهی در نظام فکری ایران کهن است، بیحرمتی کرده است و از دیگر سوی هنجار پهلوانی را شکسته و فراموش کرده است که پهلوان هرچند هم نیرومند باشد، تنها فرّة پهلوانی دارد و سریر پادشاهی از آن کسی است که از فرّة شاهی برخوردار باشد. | |||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | |||||||||||||||||||||||||||||||
بهرام چوبین؛ فرایند فردیت؛ سایه؛ آنیما؛ خود | |||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه یکی از رویکردهای برجستة نقد ادبی به متون اساطیری و افسانهها و متون نمادین، رویکردی است که طی آن به بررسی زیرساختهای کهنالگویی اثر پرداخته میشود و عناصر مشترک قومی و فرهنگی که ریشه در «ناخودآگاهی جمعی»1 بشر دارد و از منبعی درونی سرچشمه میگیرد. این رویکرد ویژه از قرن بیستم و به دنبال مطالعات گسترده روانشناس برجسته سوئیسی «کارل گوستاو یونگ» به وجود آمد. اهمیت برجسته ناخودآگاه قومی نزد یونگ، سبب شد تا او به پژوهش گسترده و بنیادین در زمینه رؤیاهای بیماران، اساطیر، افسانهها، آداب و رسوم و مناسک سرخپوستان آمریکا و نیز تأمّل در ناخودآگاه خویش، طی یک دورة طولانی به خودکاوی بپردازد. این امر منجر شد که وی مجموعهای از موتیفهای نمادین و جهانشمول را کشف کند که به عقیده وی محتوای ناخودآگاه جمعی را شکل میداد. یونگ این محتوای غریب را «کهنالگو» نامید. بنابر مطالعات یونگ «کهنالگوها اشکال و قوالبی بهشمار میروند که بر تصاویر ذهنی خاصی حاکم و غالب میشوند. آنها اشکال و قوالبی پویا و توانمند هستند که این تصاویر ذهنی را به هیأت مجتمع صورتهای سازمانیافته (همچون صور نجومی و فلکی)، پیرامون اصول قبلی و مقدم بر تجربه میپراکنند و بدین گونه آنها را دقیقاً به اساطیر تبدیل میکنند... هر یک از این صورتهای مثالی، تصویری ممکنالوجود، رمزی بالقوه و استعداد و قابلیتی برای خلق سلسلة تصویرات و تصوراتی خیالی با آن رموز است. باید توجه داشت که صورت مثالی تصویر نسیت؛ بلکه سایق و کشانندهای است که تصویر را میآفریند. نماد، وجه آشکار و نمایان صورت مثالی ناشناخته و فی نفسه بیانناشدنی است؛ چون صورت مثالی فقط قالب و ساختاری مستور است؛ اما به یقین هر صورت مثالی میتواند در جامه نمادهای مختلف خورشیدی(یا دیگر اجرام فلکی)، حیوانی یا نباتی ظاهر شود و این نمادها به نوبه خود میتوانند مجموعه صورتهای گوناگونی را تشکیل دهند و به شکل دستههای تصاویر بههمپیوستهای گرد آیند»(باستید، 1370: 71-70). «کهنالگوها سازنده و آموزندة بخصوصی ندارند. آنها ممکن است محدود به ایالتی، کشوری یا منطقهای باشند. بعضی از کهنالگوها ممکن است جهانی باشند؛ بعضی از آنها میتوانند در خاندانی تداوم یابند و شاید بتوان به برخی از کهنالگوهای رفتاری طبقاتی نیز اشاره کرد»(بهار، 1373: 205). یکی از کهنالگوهای برجسته مطرح توسط یونگ که بازتابی گسترده در خوابها، رؤیاها، اساطیر، افسانهها و بسیاری از آثار ملل مختلف در تمامی دورانها دارد، کهنالگوی «فرایند فردیت روانی» است. این فرایند از آنجا مطرح شد که «یونگ با مطالعه بر روی تعداد زیادی از مردم و تحلیل خوابهای ایشان دریافت که خواب نه تنها به چگونگی زندگی خواب بیننده بستگی دارد؛ بلکه خود بخشی از بافت عوامل روانی آن است. او همچنین دریافت که خواب در مجموع از یک ترکیب و شکل باطنی تبعیت میکند و نام آن را «فرایند فردیت» نهاد. به عقیدة وی از آنجایی که صحنهها و نمایههای خواب هر شب تغییر میکند، بنایراین هر کسی نمیتواند تداوم آنها را با یکدیگر دریابد؛ اما اگر کسی توالی خوابهای خود را طی سالیان دراز مورد مطالعه قرار دهد، متوجه خواهد شد که پارهای از محتویات آنها به تناوب آشکار و ناپدید میشوند. بسیاری از مردم همواره خواب یک شخصیت، منظره یا یک موقعیت را میبینند؛ که اگر چنانچه آنها را بهطور پیوسته مورد مطالعه قرار دهیم، خواهیم دید که نمایههای آنها آرام، اما محسوس تغییر میکنند؛ بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که زندگی رؤیایی ما تحت تأثیر پارهای از مضامین و گرایشهای دورهای، تصویری پیچیده بهوجود میآورند و اگر کسی تصویر پیچیده یک دوران طولانی را مورد مطالعه قرار دهد، در آن گونهای گرایش یا جهت پنهان اما منظم مشاهده میکند که همانا فرایند رشد روانی تقریباً نامحسوس فردیت است؛ فرایندی که موجب میشود، شخصیت فرد به مرور غنیتر و پختهترشود؛ آنچنان که دیگران نیز متوجه آن بشوند»(یونگ، 1383: 241-240). به بیان دیگر به میتوان گفت «زمانی که نقطه اوجی از زندگی فرد فرا میرسد، شخصیت برتر ناپیدای فرد به واسطة نیروی الهام بر شخصیت حقیرتر متجلّی میشود. این امر سبب میشود تا حیات فردی به سمت و سویی برتر و عالیتر جهت یابد و گونهای از دگرگونی درونی شخصیت را پدید میآورد. این دگرگونی، تحت عنوان «فرایند فردیت روانی» مطرح میشود»(همان، 1368: 73). فرایند فردیت روانی علاوه بر اینکه نمودی برجسته در خوابها و رؤیاها دارد، در بسیاری از اساطیر و قصهها و افسانههای اقوام و ملل مختلف نیز نمود یافته و به تناسب زمان و مکان و فرهنگ، جامهای از نمادهای مختلف برتن کرده است. شاهنامه به عنوان سرگذشتنامه قومی و ملّی ما یکی از مناسبترین بسترها برای انتقال این درونمایه کهن الگویی به شمار می رود. یکی از داستانهای موجود در این اثر، داستان عجیب بهرام چوبین و گور است. این داستان، دارای زیرساختی کهن الگویی و بافتی کاملاً نمادین است. علاوه بر فرایند فردیت روانی، بسیاری دیگر از کهنالگوهای مرتبط با این فرایند نیز در این بخش از شاهنامه نمود یافتهاند که از جمله میتوان به آنیما اشاره کرد. پیرامون این عنصر برجسته روان ناخودآگاهی و نقش دوگانه آن در داستان بهرام چوبین در ادامه مطالب لازم گفته خوهد شد.
داستان بهرام چوبین داستان بهرام چوبین، روایتی تاریخی است که در عین حال رنگی فرا واقعی و افسانهای به خود گرفته است. این روایت تاریخی- اسطورهای را علاوه بر شاهنامه فردوسی در سایر کتب نظیر تاریخ طبری، غرر السیر ثعالبی، اخبار الطوال دینوری، تاریخ یعقوبی و... نیز میتوان یافت. بهرام، پور گشنسب، اسپهبدی از خاندان اشکانی است که نسب به آرش کمانگیر و گرگین میرساند. به گفتة فردوسی از آن جهت به چوبینه ملقب شده که سیه چرده، بلند قامت و خشک اندام بوده است؛ اما این لقب، عنوانی است که در حقیقت از جانب دشمنان و مخالفان از روی تحقیر به وی داده شده و به معنای پرنده دراز پا(لک لک) است(جیحونی،1380: 2). خالقی مطلق بنا بر اینکه «سعید بن بطریق» در کتاب خود موسوم به «نظم الجوهر»، لقب بهرام چوبین را ده بار به صورت «سونیر» آوردهاند، بر این اعتقادند که ممکن است این واژه، تحریفشده «شیواتیر» یا «شیباتیر» باشد. در اوستا «آرش» ملقب به XSVIWI-ISAV است که به معنای «تیزتیر» است(ر.ک. خالقی مطلق، 1386). در روایت شاهنامه هرمز برای سرکوبی ساوه شاه از بهرام کمک میخواهد و این در حالی است که بنابر پیشگویی ستارهشمر وی از شورش بهرام پس از پیروزی وی بر ساوه شاه آگاه است و همین پیشگویی علّت اصلی خشم هرمز و هدیة ناشایستی است که برای بهرام میفرستد و موجب دل آزردگی او میشود. سایة سنگین پیشگویان و جادوان در سراسر این داستان دیده میشود. بهرام از سویی جادوگر گربه چشم سرخ موی را میکشد و او را باور نمیکند و از سوی دیگر به پیشنهاد زن جادوی قصرنشین دل مینهد. روایت رازآلود زن تاجدار قصرنشین در دل داستان بهرام بهانهای است که دگرگونی شخصیتی این اسپهبد با نام و نشان را که ناجی سرزمین مادری است، به گونهای توجیه میکند و پشت کردن او را به شاه، که فرّة ایزدی درخشانش سایه خودخواهی و بیتدبیریاش را میپوشاند، باورپذیر مینمایاند. بهرام، تنها یاغی شاهنامه است که مخاطب بر او خشم نمیگیرد و بر بخت نگونش دل میسوزاند؛ زیرا سرگذشت او به گونهای بیان شده است که این سردار تیره روز را بازیچة دست تقدیر و تحت سیطره جادوان و پریان مینمایاند(ر.ک عناصری، 1364: 192).
داستان بهرام و زن تاجدار قصر نشین بنابر روایت فردوسی بهرام چوبین پس از این که مورد بیمهری هرمزد شاه واقع میشود، سپاهیان خویش را فرا میخواند و ماجرا را برای آنان بازگو میکند. سپاهیان که علاقة زیادی به وی دارند لب به ناسزا میگشایند؛ اما بهرام آنان را پند میدهد و از این کار بازشان میدارد. وی پس از دو هفته قصر را ترک میکند و به مرغزاری خرّم میرسد. در این مرغزار گور بسیار زیبایی میبیند و به تعقیب آن میپردازد. گور از گذرگاه دشواری عبور میکند و به دشتی میرسد که قصر باشکوهی در میان آن میدرخشد. بهرام وارد قصر می شود و به روایت یلان سینه، یکی از سرداران سپاه، با پری زیبایی گفتگو میکند که به او بشارت پادشاهی میدهد. وی پس از این ملاقات دگرگون میشود و در ادامه داستان به سیر تاریخی خود باز میگردد.
تحلیل کهنالگوها در داستان بهرام و زن تاجدار چنانکه گفته شد، بهرام چوبین دو هفته پس از بیحرمتیای که از هرمزد شاه میبیند، به دشت میآید و بیشهای پر درخت میبیند:
مجموع روزهای دو هفته، عدد چهارده است که کاربردی کاملاً نمادین در این بخش از داستان یافته است. عدد چهارده، مجموع دو عدد هفت است و دقیقاً بار معنایی این عدد را در خود دارد. عدد هفت، یکی از مقدسترین و محبوبترین اعداد نزد تمامی اقوام و ادیان و مذاهب در تمامی دورانها به شمار میرود که نمودهای برجستة آن میتوان در هفت روز هفته، هفت برج فلکی(آباء سبعه)، قراء سبعه، هفت صفت خداوند، هفت چشمه بهشت، هفت دوزخ، عجایب هفتگانه جهان و... یافت. این عدد دارای مفاهیم نمادین برجستهای است که بسیاری از این مفاهیم، ارتباطی ناگسستنی با کهن الگوی فرایند فردیت روانی دارد. عدد هفت به عنوان یکی از کاملترین اعداد، مجموع دو عدد سه و چهار است. «عدد چهار و مضارب آن، نماد تمامیت است که شامل کارکردهای چهارگانه روان میشود. سه کارکرد از این کارکردها با قلمرو خودآگاه روان یکپارچه میشود و کارکرد چهارم که وابستگی جداییناپذیری با ناخودآگاهی دارد، تنها پس از فعّال شدن آرکیتایپ پیر دانا به سه کارکرد دیگر اضافه شده و چهارگوشه که نماد تمامیت است، شکل میگیرد و درست به همین دلیل است که در طرحهای متعددی که از ماندالا2 ترسیم شده است، طرحهایی از سه گوشه و چهار گوشههای مهار شده در درون دایره نیز دیده میشود» (یاوری،1386: 102و120). عدد سه نیز همچون عدد چهار از اعداد مقدّس با مفاهیم نمادین جهان شمول است که نمودی برجسته در روند فرایند فردیت دارد. به موجب نمادشناسی، «عدد سه، نشانگر نظام فکری و روحی در ارتباط با خداوند، کیهان و آدمی است. سه به عنوان طاق اول، اغلب عدد آسمان ملحوظ میشود و با انواع اشکال نمادین از جمله سه شاخه، تریناکریا (سه ماهی با سر واحد) و البته بسادگی با مثلث نموده میشود»(شوالیه و گربران، 3/1382: 664-663). عدد سه بر خلاف عدد چهار که عدد زمین(ناخودآگاه) و مؤنّث است، عدد آسمان(خودآگاه) به شمار می رود و چون آسمان، جنسیتی مذکر دارد. حاصل جمع و حاصل ضرب دو عدد چهار(مؤنّث) و عدد سه(مذکّر)، عدد هفت و دوازده است که کاملترین اعداد به شمار می روند؛ زیرا این دو عدد، مؤنث و مذکر(خودآگاه و ناخودآگاه) را در خود دارند و بنابراین نماد تمامیت و کمال به شمار میروند و به این دلیل است که قهرمان و سالک طریق فردیت و کمال در خان، مرحله و روز هفتم، سفر آیینی خویش را به پایان می برد. بهرام چوبین دو هفته پس از آنچه از جانب شاه ایران میبیند، به دشت میآید و بیشهای پر درخت می یابد:
نمادشناسی مکان، بیشه و دشت را نمادی بارز از سرزمین ناخودآگاهی می داند؛ زیرا «بیشه یا جنگل مقدس، محل زندگی است؛ خزانهای از طراوت، آب و گرما با هم، مثل یک زهدان. از این رو بیشه نمادی مادرانه است. سرچشمه یک تجدد حیات. بیشه اغلب با این مفهوم وارد رؤیا می شود»(شوالیه و گربران، 2/1384: 152). نخستین چیزی که بهرام در سرزمین ناخودآگاهی با آن مواجه می شود، گوری زیبا و بیمانند است که همچون راهنمایی جلودار بهرام و یارانش میشود؛ تا آنها را به مکانی خاص برساند:
حضور گور به عنوان راهنمای راه در داستان بهرام گور نیز دیده میشود(ر.ک. نظامی، 1380: 721-720). این حضور را در بسیاری دیگر از آثار از جمله: بهمننامه، شهریارنامه عثمان مختاری، سمک عیار و حماسههای هندی چون مهابهارت میتوان دید. حضور گور در عرصه ناخودآگاهی، حضوری کاملاً سمبلیک است. گور(آهو) «در خواب مردان، نماد حیوانی است با حالت غیرمتمایز، بدوی و غریزی. او اساساً نماد زنانگی است» (شوالیه و گربران، 1/1384: 312). دیدار بهرام چوبین با گوری آنچنان زیبا و دل فریب، نخستین رؤیارویی او با جهان رازآمیز و تاریک درون است. در این داستان و در بسیاری از داستانهای مذکور، گور را میتوان یکی از نمودهای عنصر مخرّب و اهریمنی «پیر دانا»ی منفی دانست که از آنجا که فرستاده آنیما است، همچون او جنسیتی زنانه دارد. این عنصر که در داستانهای مذکور و در داستان مورد بررسی در هیأتی حیوانی ظاهر شده است، در بسیاری دیگر از داستانهای شاهنامه در هیأتی انسانی ظاهر میشود و سعی در گمراه ساختن قهرمان دارد که از جمله میتوان به «گرگسار» در داستان هفتخان اسفندیار و «گرگین» در داستان بیژن و منیژه اشاره کرد. به عقیدة یونگ، روان ناخودآگاهی همچون خودآگاهی دارای چهار کارکرد است که سه کارکرد از آن میتواند با قلمرو خودآگاه یکپارچه شود؛ اما کارکرد چهارم، همچنان به بند ناف ناخودآگاهی وابسته میماند و این امر سبب شکستپذیری قهرمانان حتی با وجود رویینتنی آنها(اسفندیار و آشیل) میشود. با وجود اینکه سه کارکرد روان ناخودآگاهی با خودآگاه یکپارچه میشوند؛ اما از آنجا ریشههای آنها همچنان در روان ناخودآگاهی باقی است، در شرایطی خاص میتوانند از ساحت خودآگاهی جدا و با کارکرد چهارم یگانه شوند که در این صورت، آرکیتایپ پیر دانا در سویه شیطانی و گمراهکننده خود تجلّی میکند(یاوری، 1386: 124). آنچه سه کارکرد روان ناخودآگاهی بهرام را از ساحت خودآگاهی پس رانده و سبب خویشکاری پیر دانا در سویة منفی آن شده است، بیمهری هرمزد شاه به عنوان حاکم سرزمین خودآگاهی است. او نسبت به فرمانده دلیر و شجاع خود بدگمان است و این بدگمانی را پیشگویان که آنان نیز نمودی از عنصر منفی پیر دانا هستند، بهوجود آوردهاند؛ گویی همه چیز دست به دست داده است تا بهرام را با وجود تمامی رشادتها و فرمانبرداریهایش به سمت سرنوشتی شوم سوق دهد. به روایت شاهنامه، بهرام به آرامی به دنبال گور به راه میافتد؛ تا اینکه به معبری تنگ و باریک میرسد و با سختی از آن عبور میکند:
گذشتن از راه، سوراخ و معبر تنگ، در جریان دستیابی به کمال و فردیت روانی، مرحلهای کاملاً نمادین و ضروری و مهم است. این مرحله، نماد «منفذ و محل ورود به یک ناشناخته است: آنچه به سوی دیگر باز میشود(آن سوی دیگر به نسبت آنچه ملموس است) یا آنچه به سوی پنهان باز میشود(آن سوی دیگر به نسبت آنچه پیدا و علنی است)» (شوالیه و گربران، 3/1382: 654). سوراخ یا معبر تنگ، نمایانگر زهدان مادری است و عبور از آن، تولّدی نمادین است که در پی آن فرد به عرصة دنیایی دیگر و البته بزرگتر پای مینهد. بهرام با عبور دشوار از معبر تنگ، تولّدی مجدّد و آیینی را تجربه میکند؛ تا پس از آن بتواند با آنیمای درون خویش ملاقات کند. عبور دشوار، رازآمیز و ضروری مرحلهای است که در بسیاری از افسانه ها و داستانهایی که درونمایه آنها کهنالگویی فردیت است، دیده میشود. برای نمونه در داستان گنبد پنجم از هفت پیکر، قهرمان ماهان نام قصه، پس از پشت سر نهادن مراحلی بسیار دشوار، در چاهساری هزارتو میافتد و پس از اندکی استراحت چنین از آن خارج میشود:
به موجب خسرو و شیرین نظامی نیز مادیانی که مادر شبدیز است، پس از عبوری دشوار از ورودی تنگ غار به سنگ سیاهی که شبدیز از آن به وجود میآید، دست مییابد(ر.ک. نظامی، 1385: 75). بهرام چوبین پس از گذشتن از تنگ راه، با بیابان و باغ و دشت مواجه میشود که نماد سرزمین ناخودآگاهی است. وی به دنبال گور همچنان راه میسپرد تا اینکه از دور کاخی باشکوه و پرمایه میبیند:
بهرام به سمت آن کاخ میرود؛ در حالی که گور همچنان پیشرو او است. این کاخ باشکوه، محلی کاملاً نمادین است که بهرام تنها با عبور از آن تنگ راه میتواند بدان برسد؛ زیرا «بنا بر تواریخ و قصّهها و رؤیاها کاخ معمولاً بر بلندیها یا در فضای مسطح جنگلها قرار گرفته است. قصر، محلّی محکم است که دسترسی بدان دشوار است. قصر مانند تمام خانهها ایجاد امنیت میکند؛ اما امنیتی که تحت تأثیر قدرتی مافوق است. وضعیت قرارگیری کاخ در وسط مزرعه، جنگل یا تپهها به نوعی آن را محصور میکند؛ حصاری که آن را از سایر قسمتهای دنیا جدا میکند و آن را دور میبرد؛ همانند آرزوها که دور و دست نیافتنیاند. در ضمن کاخ از جمله نمادهای ماورایی است. این مکان، نماد قدرت، ثروت، علم و هر آن چیزی است که از عادات انسانهای فانی میگریزد. کاخ سه سطح زیرزمین، زمین و آسمان را به هم ارتباط میدهد و از نظر تحلیل روانشناختی، نشانه سه سطح روان است که عبارتند از: ناخودآگاه(راز)، آگاه(قدرت و علم) و پیشآگاه(گنج یا آرمان)»(شوالیه و گربران، 4/ 1385: 507-505). به روایت فردوسی، بهرام چوبین با تمام رشادت و دلیریای که در جنگ با ساوه شاه از خود نشان میدهد، مورد بیمهری شاه ایران واقع میشود. او پهلوانی بسیار نیرومند و زیرک است و لشکری عظیم و قدرتمند در اختیار دارد که همگی حامی وی و بیزار از شاه قدرناشناس هستند. با تمام این نیرو و توان، بهرام جرأت شورش علیه هرمزد شاه و تصاحب تاج و تخت او را ندارد و آن را به صورت آرزویی دور در ذهن خویش میپرورد. کاخ تمثل صوری و عینی این آرزو در ساحت ناخودآگاهی بهرام است که او به کمک نیروهای نهفته ناخودآگاهی (گور) با آن روبه رو میشود. بهرام بعد از دیدار با ملکة قصرنشین که وجهی از آنیمای روان ناخودآگاهی او است و پس از خروج از کاخ، تصمیم میگیرد، علیه هرمزد شاه شورش و تاج و تخت او را از آن خود کند. او موفق می شود مدتی هر چند کوتاه، تاج شاهی ایران بر سر نهد و بر تخت قدرت تکیه زند:
بهرام به راهنمایی گور نزدیک قصر میشود؛ سپس اسب خویش را به یکی از یارانش که همراه او آمده است، میدهد و خود به تنهایی و پیاده وارد قصر میشود و آنچه در آنجا مییابد:
بلعمی در تاریخ خویش این بخش از داستان بهرام چوبین را زیر عنوان «خبر بهرام شوبینه با دختر پری» آورده است(ر.ک. بلعمی، 2/ 1378: 777). به موجب شاهنامه فردوسی زمانی که هرمزد شاه، راز ماجرای عجیب بهرام چوبین را که توسط «خرّاد زین» از آن آگاه شده است، از موبد میپرسد، وی چنین میگوید:
موبد، شاهبانوی قصرنشین را زنی جادوگر می نامد؛ زیرا او در سویة منفی خود ظاهر شده و از این روی نیرویی اهریمنی و جادوپیشه است که مستی و غروری ویرانکننده در بهرام به وجود می آورد؛ تا او سودای شاهی در سر بپروراند و در پی این سودا جان ببازد. به عقیدة سرکاراتی، او پری ستایش شدة اعصار کهن پیش از زرتشت است که بعدها در اثر عوامل و انگیزههای گوناگون، موجودی زشت و پتیاره شده و با اهریمنی و جادویی ارتباطی ناگسستنی یافته است؛ زیرا در این زمان، پارسایی و نریمانی و اخلاق بر جامعة مردان چیره شده است و از این روی او نمیتواند همچون گذشته، آشکارا و بیهراس و شرم، یار و محبوب را از میان یلان و مردان برگزیند. پس بناچار در قالب معتقدات اسطورهای که در ذهن بیمارگونه موبدان ساخته و پرداخته شده است، در جاهای خلوت و تاریک یا در خواب و وهم ظاهر میشود و زیبایی خویش را بر آنان مینمایاند و آنان را پریزده و پریگرفته میکند»(سرکاراتی، 1385: 23). بنابر تحقیقات یونگ در بسیاری از آثار بازمانده از اقوام مختلف، عنصر مادینه اغلب به صورت زنی جادوگر که با نیروهای مرموز و دنیای ارواح(ناخودآگاه) در ارتباط است، به تصویر کشیده شده است(یونگ، 1383: 271) از این روی در بسیاری از اساطیر و افسانهها و قصههای پریان و از جمله در داستان مورد بررسی، این بخش از ضمیر ناخودآگاهی در کارکرد نخستین خود به صورت جادوگری زیبا صورت و عفریتهسیرت ظاهر میشود که کشتن او چنانکه در هفت خان رستم، هفت خان اسفندیار و... دیده میشود، آزمونی مهم در راه به کمال رسیدن پهلوان است. به موجب متون زرتشتی، جادو و جادوگری از کردههای اهریمن است(ر.ک. رضی، 1382: 188 و کرتیس، 1373: 22)؛ زیرا هدف او «خراب کردن و فساد کردن و بد شکل کردن است و بزرگترین کار او وارد آوردن رنج و مرگ و فساد و تباهی آشکار بر انسان، سردسته آفریدگان خدا است»(آموزگار و تفضّلی، 1382: 84-83). شاهبانوی قصرنشین داستان بهرام، تجسمی برجسته از این اندیشه اهریمنی است؛ اما در برابر این نیرو تاریک و سیاه، نیرویی مثبت و خیراندیش نیز باید حضور یابد؛ تا جدال اسطورهای و کهن خیر و شر که بنمایة اندیشه ایرانی است، شکل گیرد و اهورا بار دیگر به نبرد با اهریمن برخیزد. «گردیه»، خواهر خردمند و فرزانه بهرام، تجسّم این بعد اهورایی در داستان مورد بررسی بهشمار میرود که فردوسی او را چنین توصیف میکند:
آنیمای خیراندیشِ گردیه نامِ داستانِ بهرام، به تعبیر ایزدگشسب، یادگاری از تبار گرانمایگان است که کارهای او همه ایزدی و از روی خرد و دانش است. او که سمبل خیر در این داستان است، میکوشد تا ترفندهای جادویی شر را از بین ببرد؛ اما اندرزهایش کارساز نیست؛ زیرا بهرام برای آنکه ندای این خردمند فرزانه را دریابد، نخست باید اهریمن درون خویش را نابود سازد؛ اما او از این امر غافل است و نیروهای مخرّب سایه و آنیمای جادوگر اهریمنی همچنان در عرصة ناخودآگاهی او فعّال هستند. بهرام مست وسوسههای زیباروی زشتسیرت قصرنشین درون خود شده است؛ تا به هرمزد شاه حمله کند و تاج و تخت شاهی ایران را از آن خود کند و در این میان سپاهیانش نیز محرّک و مشوّق او هستند. آنها که تجسّم عینی و بیرونی نیروهای مخرّب «سایه» بهرام به شمار میروند، شمشیر غرور و جاه طلبیای را که آنیمای اهریمنی به وی داده است، صیقل میدهند و چشم و گوش او را بر دیدن و شنیدن حقیقت میبندند؛ تا مبادا سخنان گردیه فرزانه در او اثر کند. سرانجام بهرام به جادوی آنیما و به تحریک نیروهای اهریمنی سایه، به جنگ با هرمزد شاه میرود و اگرچه مدتی کوتاه بر سریر شاهی تکیه میزند؛ اما این شورش او را محکوم به مرگ میکند؛ زیرا به موجب شاهنامه و متون مذهبی ایران باستان «پادشاه، نماد انسان نخستین است و فراتر از آن نماد انسان است؛ چون انسان، پادشاه و سرور کاینات است. این پادشاهی و سروری به نخستین انسان منسوب است و این کار در نسلهای پسین نخستین انسان پیگیری شده است»(واحد دوست، 1379: 137). بهرام به ساحت شاه ایران که در نظام فکری ایرانی، بن مایهای مقدّس و اهورایی است، تجاوز میکند و سزای این تجاوز مرگ است. بهرام نه تنها حریم مقدّسات ملّی ایران را میشکند؛ بلکه در آیین مربوط به نظام پهلوانی نیز دست به هنجارگریزی میزند. به موجب اندیشة کهن ایرانی که بازتابی گسترده در شاهنامه یافته است، پهلوان، نقش و کارکردی معیّن دارد. «او مفصل دوگانگی ذهنی ایرانیان در موضوع کشورداری و نظم اجتماعی است. از این رو همانگونه که میاندیشد، در این نظم اجتماعی مجاز است»(مختاری، 1368: 235) پهلوان هر چقدر هم نیرومند و یل باشد، حرف اول و آخر از آن پادشاه است و بر اساس همین اندیشه است که پهلوانانی چون رستم و زال با وجود چنان قدرت و توانی، هرگز اندیشة شاهی در سر نمیپرورانند و تا آخرین لحظه وفادار و خدمتگزار تاج و تخت شاهان ایران زمین باقی میمانند. پس بهرام از دو روی محکوم به مرگ است: یکی از آن روی که سودای تاج و تخت شاهی ایران در سر دارد؛ تاج و تختی که لازمة دست یافتن به آن، داشتن فرّهای ایزدی است که به صورت توارث در خاندان شاهی وجود دارد و کسی که از این خاندان نیست، نمیتواند آن را به دست آورد. علّت دیگر محکومیت بهرام چوبین به مرگ، آن است که قوانین جهان پهلوانی را نادیده گرفته و پای از گلیم خود بیرون نهاده است.
نتیجه گیری بهرام چوبین یکی از پهلوانان خجسته و محبوب قوم ایران است که جنگاوریها و دلاوریهایش در دورة حکومت هرمزد شاه ساسانی، دست اهریمن ساوه نام را از مرز و بوم ایران کوتاه میکند؛ اما با وجود خدمتی که او در براندازی دشمنان میکند، در پی یک نافرمانی، مورد غضب هرمزدشاه واقع میشود و در ادامه به جای آنکه به پوزش طلبی نزد شاه برود، پای از مرام و مسلک پهلوانی فراتر مینهد و به سودای شاهی به هرمزد شاه حمله میکند و چندی نیز بر سریر پادشاهی ایران تکیه میزند و با این کار دو هنجار مقدّس را که ذهن و فرهنگ قوم ایرانی، سالها با آن خو گرفته است، میشکند؛ از یک سو به ساحت مقدّس شاه توهین میکند و از سوی دیگر مرام و مسلک پهلوانی را و همچنین فرمانبرداری از شاه را که اصل اساسی جهان پهلوانی است، زیر پای می نهد. با وجود این هنجارشکنی به نظر میرسد، وجهة محبوب و خدمتگزار بهرام، برجستهتر از آن است که در اندیشة قدرشناس ایرانی، چهرهای منفور از او ترسیم شود و خدماتش از یاد برود؛ پس ذهنیت خلاق و اساطیری ایرانی، پای نیروهای اهریمنی و جادویی را به میان میآورد و نقشی رؤیاگونه و از نوع داستانهای پریان در تار و پود تاریخ مینگارد. بخش افسانهای داستان بهرام چوبین، نمودی دیگر از جدال دیرین خیر و شرّ است. بهرام تن به خواسته نیروهای مخرّب و اهریمنی درون خویش میدهد و راهنمایی خردمندانة آنیمای فرزانه گردیه نام درون خویش را نمی شنود. او به تحریک آنیمای اهریمنی و جادویی ناخودآگاهی خویش، مست جادوی غرور و جاه طلبی میشود و بیتوجه به راهنمایی خردمندانه گردیه(آنیمای فرزانه) به نبرد با هرمزد شاه می رود و تاج و تختش را غصب میکند؛ تا بدین ترتیب پیروزی از آن نیروی شر باشد؛ اما از آنجا که به موجب جهانبینی اهورایی ایرانی، پایان هر شب سیاهی، سپیدی است، در نهایت بهرام با وجود تمامی خدماتش، به پادافراه خیانت و هنجارشکنیای که مرتکب شده است، به دست خسروپرویز کشته میشود؛ تا بار دیگر نیروی خیر بر اهریمن شرّ پیروز شود و برتری از آن اهورامزدا باشد.
پی نوشتها 1- ناخودآگاه جمعی: به عقیدة یونگ، ناخودآگاه جمعی، مخزنی از مواد ناخودآگاهی است که هرگز به خودآگاهی نرسیدهاند؛ اما تصاویر ذهنی کهنی هستند که در میان تمام انسانها مشترکند. او ناخودآگاه جمعی را نمایانگر بنیان شخصی و غیرشخصی روان و بسط خودآگاهی و ناخودآگاهی شخصی میدانست و از این روی معتقد بود که مواجهة خودآگاهی افراد با دنیای بیرون و نیز برخورد ناخودآگاهی آنها با گذشته متأثّر از نیاکانشان است و اجداد بدوی تأثیری برجسته و قابل توجه بر عمیقترین سطح روان انسان برجای گذاشتهاند. یونگ، تکرار مداوم تصاویر ذهنی کهن و جهانی نوع انسان را شاهدی بر این مدّعا میدانست (پالمر، 1385: 149). وی در واقع ضمیر ناخودآگاه جمعی را میراث نیاکان ما دربارة شیوههای بالقوه بازنمایی پدیدههای جهان هستی میدانست و آن را «ذهنیت بدوی» مینامید(بیلسکر، 1384: 64). 2- ماندالا: ماندالا که خاستگاه آن سرزمینهای خاور دور است، نمودار نگاشت نمادین ساختار جهان است و به صور مختلف در ترسیمات خطی و در نقاشی و پیکرتراشی و رقص ظاهر می شود. واژه سنسکریت ماندالا به معنی دایره- مرکز است. اما در واقع این ساختار پیچیده دوایر هم مرکز که همه دقیقاً ناظر به کانونی مرکزیاند، غالباً در یک یا چند مربع محاط است. این نگاره، بازتاب یا بازنمایی تصویر جهان معنوی به شکلی محسوس و ملموس است و محملی برای تمرکز حواس و تأمّل و نمودار آفاق و انفس و راهی آئینی است که سالک باید آن را بپیماید (به نقل از دوبوکور، 1376: 107-106).
| |||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||
1- آموزگار، ژاله و احمد تفضّلی .(1382). شناخت اساطیر ایران، تهران: چشمه، چاپ هشتم. 2- باستید، روژ .(1370). دانش اساطیر، ترجمه جلال ستاری، تهران: توس. 3- بلعمی .(1378). تاریخ نامه بلعمی، ج2، تحقیق محمد روشن، تهران: سروش. 4- بلیسکر، ریچارد .(1384). یونگ، ترجمه حسین پاینده، تهران: طرح نو. 5- بهار، مهرداد .(1373). جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز. 6- پالمر، مایکل .(1385). فروید، یونگ و دین، ترجمه محمد دهگانپور و غلامرضا محمدی، تهران: رشد. 7- جیحونی، مصطفی .(1380). «بهرام چوبینه»، فرهنگ اصفهان، ویژه همایش شاهنامهپژوهی، ص 23-21. 8- خالقی مطلق، جلال .(1386). سخنهای دیرینه، تهران: افکار. 9- دوبوکور، مونیک .(1376). رمزهای زنده جان، ترجمه جلال ستاری، تهران: مرکز، چاپ دوم. 10- رضی، هاشم .(1382). آیینهای مغان، تهران: سخن. 11- سرکاراتی، بهمن .(1385). سایههای شکار شده، تهران: طهوری، چاپ دوم. 12- شوالیه، ژان و آلن گربران .(1385-1382). فرهنگ نمادها، ج4-1، ترجمه سودابه فضایلی، تهران: جیحون. 13- عناصری، جابر .(1364). «تراژدی دو سردار نگون بخت»، چیستا، شماره23، ص 195-189. 14- فردوسی، ابوالقاسم .(1379). شاهنامه، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ پنجم. 15- کرتیس، وستا .(1383). اسطورههای ایرانی، ترجمه عباس مخبر، تهران: مرکز، چاپ چهارم. 16- مختاری، محمد .(1368). حماسه در رمز و راز ملی، تهران: قطره. 17- نظامی، الیاس بن یوسف .(1385). خسرو و شیرین، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ هفتم. 18- -------- .(1380). هفت پیکر، بر اساس چاپ مسکو، تهران: ققنوس. 19- واحددوست، مهوش .(1379). نهادینههای اساطیری در شاهنامه، تهران: سروش. 20- یاوری، حورا .(1386). روان کاوی و ادبیات، تهران: سخن. 21- یونگ، کارل گوستاو .(1383). انسان و سمبلهایش، ترجمه محمود سلطانیه، تهران: جامی. 22- -------- .(1368). چهار صورت مثالی، ترجمه پروین فرامرزی، مشهد: آستان قدس رضوی. | |||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,397 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 506 |