تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,639 |
تعداد مقالات | 13,330 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,909,690 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 11,961,672 |
بسترهای آفرینش هنری در متون عرفانی | ||||
متن شناسی ادب فارسی | ||||
مقاله 6، دوره 2، شماره 4، اسفند 1389، صفحه 77-92 اصل مقاله (261.53 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
نویسندگان | ||||
علیرضا محمدی کله سر* 1؛ محمدعلی خزانهدارلو2 | ||||
1دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان | ||||
2استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان | ||||
چکیده | ||||
در نوشتار حاضر، به واکاوی پیوندهای موجود میان اندیشه عرفانی و جنبههای زیباشناسانه متون عرفانی پرداخته شده است. به عبارت دیگر، این مقاله در پی معرفی بسترهای فکریای است که از متون عرفانی آثاری هنری ساختهاند. اهمیت این بسترها را باید در دخالت آگاهانه یا ناآگاهانه آنها در فرآیند آفرینش متون پیگیری کرد، چنانکه حتی متونی همچون مقالات، تذکرهها، نامهها و متون تعلیمی صوفیه را نیز به آثاری شاعرانه تبدیل کردهاند. برای دستیابی به این هدف ابتدا به مرور اصطلاحات آشناییزدایی و برجستهسازی به عنوان سنجههایی برای شناسایی زبان ادبی در نظریات فرمالیستها و ساختارگرایان پرداخته شده است. در ادامه، نقش مؤلّفههایی از اندیشه عرفانی چون تأویل و رمز، مکاشفه، عادتگریزی، آفرینش پیاپی، نسبیگرایی و حیرت در آفرینش هنری نشان داده شده است. این مؤلّفهها نگاهی چند لایه و باطنی در نویسندگان متون عرفانی بر میانگیزند که نتیجه چنین نگاهی را در زبان این متون میتوان دید؛ زبانی که با برجسته کردن برخی عناصر زبانی، ادراکی هنری را در خواننده آنها پدید میآورند. | ||||
کلیدواژهها | ||||
آفرینش هنری؛ عرفان؛ زبان؛ آشناییزدایی | ||||
اصل مقاله | ||||
1- مقدمه متون عرفانی در گسترة ادبیات فارسی از نظر تعداد آثار و ارزش ادبی در جایگاهی ویژه قرار دارد. با وجود ارزشهای زیباشناختی موجود در این متون، بیشتر تحقیقات انجام شده به کاوش در مبانی عرفان، تاریخ تصوف، زندگی نامة عرفا و... اختصاص داشته است. هدف این نوشتار، کشف رابطة میان اندیشة عرفانی و جنبههای زیباشناختی این متون است. به عبارت دیگر، این مقاله با صرف نظر کردن از بررسی شیوههای آفرینش هنری در متون عرفانی، در پی پاسخگویی به این سؤال خواهد بود که وجود چه بسترها و زمینههایی در اندیشة عرفانی، شکلگیری عناصر هنری از سوی نویسندگان این متون را در پی داشته است؟ با توجه به گرایشهای انتزاعی به هنر در سدههای اخیر پاسخ به این سؤال میتواند در تبیین پیوندهای ذاتی هنر و عرفان یاری رساند. پیش از این، پژوهشی به طور مستقل به ردیابیِ بسترهای آفرینش هنری در متون عرفانی نپرداخته است؛ اما برخی از آنها اشاراتی مفید به این بحث داشتهاند. از راهگشاترین این پژوهشها میتوان به «رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی» نوشتة تقی پورنامداریان (1383) و «تفسیر قرآنی و زبان عرفانی» نوشتة پل نویا (1373) اشاره کرد. اهمیت این دو کتاب برای تحقیق حاضر آن است که زبان عرفان و پردازش هنری در متون عرفانی را با توجه بسترهای شکلگیری آنها بررسی کردهاند. از این رو در این آثار تنها به جستجوی برخی شگردهای بیان، بدیع، موسیقی و... بسنده نشده است. پورنامداریان (1383) در کتاب رمز و داستانهای رمزی در مورد نقش عالم خیال و تجارب عرفانی مرتبط با این عالم در شکلگیریِ برخی داستانها که وی آنها را داستانهای رمزی مینامد، بحثی مفصل دارد. پل نویا (1373) نیز در کتاب خود ریشههای پیدایش زبان نمادین در متون عرفانی را کاویده است. وی با بررسی نخستین تفاسیر قرآنی، تکوین زبان عرفانی را در سه مرحلة واژگان، استعاره و نماد پی گرفته است. به باور وی، مراجعه به تجربة شخصی و درونی از سوی نخستین صوفیان در تفسیر قرآن، مهمترین عامل و بستر پیدایش عناصر خاص در زبان عرفان است. گذشته از اینها، شفیعی کدکنی نیز در آثار خود؛ بویژه «موسیقی شعر»، بلاغت صوفیه را حاصل «شکستنِ عرف و عادتهای زبانی» در حوزة اصوات، موسیقی و معانی معرفی میکند. وی با تأکید بر جنبههای صوری این آثار، تا آنجا پیش میرود که مرکز قلمرو زیباشناسی صوفیه را «غلبة موسیقی و شطح (پارادوکس) بر دیگر جوانب بیان هنری» میداند (ر.ک. شفیعی کدکنی، 1384: 427- 428). در این کتاب در بخش مربوط به موسیقی غزلیات مولوی، به شرایط محیطی سرایش این غزلها (مجالس سماع)، به عنوان بستری برای نمود موسیقی این اشعار اشاره شده است (ر.ک همان، 392- 416). علیرضا فولادی (1387) نیز در بررسی سطوح مختلف زبان عرفان، به زمینههای پیدایش عناصر هنری و بلاغی در متون عرفانی اشاره کرده است. وی وجود پارادوکس (ر.ک. فولادی، 1387: 236)، حسامیزی (همان، 245- 244)، تجرید (همان، 277)، شطح (همان، 286) و تجسیم (همان، 338) را در زبان عرفان نتیجة ناگزیر بیان صریح تجارب عرفانی میداند. همچنین وی عنصر خلافآمد در زبان عرفان را زاییدة یک اندیشة بنیادین عرفانی؛ یعنی آشناییزدایی، ذکر میکند (ر.ک. همان، 251). همچنین به باور فولادی، مهمترین بستر کاربرد عناصری چون تشبیه، استعاره، رمز و تمثیل نیز «لزوم محاکات جهت تعبیر مفاهیم ماورایی» بوده است (ر.ک. همان، 363). همچنین حسینی مؤخّر (1383) نیز در رسالة دکتری خود،با عنوان «بررسی سیر تحول نثر شاعرانة متصوفه»، به بررسی جنبههای هنری متون صوفیه از دیدگاه فرمالیسم پرداخته است. در این رساله، با تأکید بر عنصرِ آشناییزدایی، به بررسی چگونگی حضور عناصری چون تشبیه، استعاره، تخیل و... در آثار صوفیانی چون احمد غزالی، روزبهان بقلی، عین القضات همدانی، بهاءولد پرداخته شده است. در بخشهایی از این رساله، به طور گذرا، به نقش عواملی چون تجربیات فردی و حالات روحی عارف در شکلگیری عناصر شاعرانه در این متون اشاره شده است. در مقالة حاضر، بسترهایی را در اندیشة عارفان پی خواهیم گرفت که ادراکی، نو، غریب، تجربه نشده و همراه با گسستی در فهم عادی انسان را در پی دارند. در نخستین بخش این مقاله، با نگاهی گذرا به نظریههای هنری و ادبی یکصد سال گذشته، سعی در بیان برداشتهای گوناگون این نظریهها از عنصر آشناییزدا خواهیم داشت. در این بخش، با نگاهی تاریخی، گستردگی مفهوم آشناییزدایی در نظریههای هنری و ادبی نشان داده خواهد شد. در بخش دوم، به معرفی ویژگیهایی از اندیشة عرفانی روی خواهیم آورد که بستری برای ظهور مؤلّفهای آشناییزدا در متن و زبان آنها بودهاند. گفتنی است، هدف از معرّفی این بسترها، تقسیم بندی عوامل آفرینش هنری در متون عرفانی نیست؛ بلکه هر یک از این بسترها از زاویهای خاص به شناسایی عناصر هنری یاری میرسانند. هدف از نمونههای ارائه شده نیز تحلیل آنها از منظری خاص بودهاست. بنابراین به دلیل همپوشانی برخی از این بسترها با یکدیگر، نمونههای ارائه شده از منظرِ بسترهای دیگر نیز میتوانند تحلیل شوند.
2- آفرینش هنری نظریهپردازان فلسفة هنر معیارهای متفاوتی برای تشخیص اثر هنری ارائه کردهاند که از آن جمله به چهار نظریة مهمِ نسخه برداری از اشیاء جهان (Imitation)، فرانمایی احساسات و حالات روحی (Representation)، توجه به فرم (Form) و دریافت زیباشناسانه (Aesthetic appreciation) میتوان اشاره کرد (ر.ک. شپرد، 1386: 4-5). با دقت در این چهار نظریه میتوان دریافت که تمامی آنها به نوعی از مواجهه با امری غریب و تجربه نشده حکایت میکنند. امروزه در حوزة ادبیات و نقد ادبی، نظریة فرمالیسم و ساختارگرایی، یکی از مهمترین این نظریهها محسوب میشود1. آنها کار خود را از بازشناسی دو فرایند زبانی خودکاری (Automatization) و برجستهسازی (Foregrounding) آغاز کردند (ر.ک. صفوی، 1373: 35). آنان دراین تقابل، بر عناصر و شگردهایی تأکید کردند که زبان را از هنجارهای عادی و روزمره دور میکرد. فرمالیستها، با هدف رهایی بخشیدنِ ادبیات از چنگ تفسیرهایی مبتنی بر روانشناسی، زندگی مؤلّف، الهیات، تاریخ، سیاست و... بر ادبیت اثر ادبی پای فشردند. آنان اثر ادبی را اثری خودبسنده میدانستند که بدون نیاز به چنین پیوندهایی شایستة مطالعه است. شکلوفسکی با تأکید بر اصطلاح آشناییزدایی (Defamiliarization) کارکرد ادبیات را منوط به میزان انحراف آن از زبان آشنا شده دانست. به باور وی، «ادبیات میتواند کاری کند که ما دنیا را دوباره ببینیم و آنچه را به دلیل تکرار آشنا [عادی] شده است، دوباره غریب بنماید» (برتنز، 1382: 49). وی این کارکرد ادبیات را محصولِ شگردِ آشناییزدایی دانست. مهمترین سطوح آشناییزدایی در باور فرمالیستها، سطح زبان و سطح سنّتها و قراردادهای ادبی بوده است. در سطح زبانی تأکید آنها بر شگردهایی است که با دشوار کردن زبان راه را بر درک روزمره و خودکار ناهموار میکنند؛ شگردهایی چون موسیقی و هماهنگی میان واجها، انواع تکرار، وزن و قافیه در شعر. در سطح دوم، هنرمند با سرپیچی از قواعد عادتزدة هنری به احیاء انواع (Genre) ادبی میپردازد که از مهمترین این شگردها میتوان به نقیضه (Parody) اشاره کرد. با این حال، تمهید آشناییزدایی گاه به عرصة معانی و مفاهیم نیز وارد شده است. شکلوفسکی خود از سبک تولستوی در داستان شلنگانداز به عنوان یکی از انواع آشناییزدایی نام برده است. تولستوی در این داستان، جهان را از منظر یک اسب روایت میکند و به این ترتیب از مفاهیم، ایدهها و نگرشهای مخاطب آشناییزدایی میکند (ر.ک. قره باغی، 1383: 160). تأثیر فرمالیستها بر شیوة فاصلهگذاری در سیک تئاتر برتولت برشت نیز نمونهای است، از تأثیر آشناییزدایی بر تعاریف ما از جهان. به باور برشت، توان آشناییزدایی هنر «در گرو ظرفیتی است که برای دگرگون کردن و تغییر شکل دادن مخاطب و جهان پیرامون او دارند» (همان، 159). مدتی بعد، ساختارگرایی ادبی بر این نکته پای فشرد که آشناییزدایی ویژگی ذاتی شگرد هنری نیست؛ بلکه هر شگرد در بافت متن و تقابل با دیگر عناصر معنا مییابد (ر.ک. برتنز، 1382: 66-75). بنابراین، به باور آنها خروج از هنجارهای زبانی تنها در گرو به کارگیری شگردهای نو نیست؛ بلکه رابطة شگرد هنری با دیگر عناصر متن میزان انحراف آن از هنجار را مشخص میکند؛ نکتهای که در جایگزینی ساختار به جای فرم در نظریات ساختارگرایان دریافتنی است. این عامل موجب شده است تا آنها اصطلاح برجستهسازی که به پررنگ شدن یک عنصر در برابر عناصر مجاور تأکید میکند، را جانشین آشناییزدایی در معنای فرمالیستی آن کردند: «برخلاف آشناییزدایی که به نظر نمیرسد، بر محیط بافتی بلافصلش تأثیر بگذارد، برجستهسازی دارای این تأثیر است که عناصر متنی پیرامون را خودکار میکند. فرایند برجستهسازی توجه خواننده را به خود جلب میکند و همة آنچه را که ممکن است، پیرامون آن در جریان باشد، تحت الشّعاع قرار میدهد. در حالی که آشناییزدایی به رابطة تقابلی؛ امّا ایستا بین عناصر آشناییزدا و عناصر دیگر اشاره دارد، برجستهسازی بر پویایی چنین رابطهای تأکید میکند» (همان، 66). لیچ انواع برجستهسازی را در دو گروه هنجارگریزی و قاعدهافزایی بررسی میکند. وی، برجستهسازیهای واژگانی، نحوی، آوایی، نوشتاری، معنایی، گویشی، سبکی و زمانی را به عنوان هنجارگریزی و برجستهسازی از طریق عواملی چون وزن را به عنوان قاعدهافزایی معرفی میکند (ر.ک صفوی، 1373: 49- 54). در این شگردها بر انحراف زبان از هنجارهای عادی و برجسته شدن عنصری از زبان متن در زمینة دیگر عناصر تأکید شده است. اگرچه میان تمهید آشناییزدایی معرفی شده از سوی شکلوفسکی و برجستهسازی ساختارگرایان تفاوتهایی دیده میشود، ولی همچنان آرمانهای نظریة شکلوفسکی را در آن میتواند دید. وی فرایند ادراک حسی اثر را فرایند زیبا شناختی میپنداشت که تمهید آشنایی زدایی به طولانی شدن آن کمک میکند. طولانی شدن فرایند درک اثر به برجسته شدن عناصری میانجامد که تاکنون در پردة عادت و بیتوجّهی مخاطب پنهان بوده است. به نظر شکلوفسکی هنر «میان ما و تمامی چیزهایی که به آنها خو گرفتهایم مثلاً کار، لباس پوشیدن، تزیین خانه، همسر و ترس از جنگ فاصله میاندازد؛ اشیا را چنانکه برای خود وجود دارند به ما مینمایاند و همه چیز را از حاکمیت سویة خودکار که زادة حسّی ماست میرهاند» ( احمدی، 1372: 47). در مجموع میتوان گفت، عناصر آشناییزدا و هنجارگریز نهفته در لایههای مختلف متن عاملی است تا ما را به برخورد با آن همچون اثری هنری وادارد. کارکرد این عنصر نمایاندن جزء یا اجزایی است که تا پیش از این چندان توجّهی به خود معطوف نمیکرده است.
3- آشنایی زدایی و سنّت عرفانی هرچند مباحث متون عرفانی موضوعاتی چون دین، عرفان، خودشناسی و... را شامل میشود؛ ولی ویژگیهای ادبی و زبانی این متون، موجب برجستگی روزافزون ادبیت این آثار شده است. از آنجا که در بطن بیشتر تجارب و آموزههای عرفانی، گرایشی آشکار به عادتگریزی و نگاهی نو به جهان دیده میشود، پیوند زبان با این تجارب، موجب شکلگیری گونة خاصی از زبان گردیده است؛ به گونهای که متون عرفانی، حتی در رویکردهای تعلیمی خود نیز با زبانی سرشار از عناصر آشناییزدا همراهاند. تجارب نوشونده و عادتستیز عرفانی، هنگام بیان و تعبیر، زبانی میآفرینند که روابط میان اجزاء و ساختار هنجارمند زبان را دیگرگون میکنند. همین امر، خروج مدام زبان از نرمهای معنایی و زبانی را به یکی از ویژگیهای ذلتی زبان عرفانی تبدیل کرده است (ر.ک.شفیعی کدکنی، 1384: 427- 428؛ مشرف، 1385: 137-138). این ویژگیها موجب شده است تا برخی پژوهشها به بررسی و نقد صوری متون عرفانی روی آورند. در این پژوهشها، عناصری چون موسیقی کلام، تشبیه، استعاره، نماد، تخیل و... به عنوان ویژگیهای زبانی این آثار در نظر گرفته شدهاند. به عبارت دیگر، این ویژگیها با خارج کردن زبان از هنجارهای روزمره، از آن آشنایی زدایی میکنند (ر.ک. پورنامداریان و مؤخّر، 1383: 59- 82). نوشتار حاضر در بخشهای بعدی، به معرفی بسترها و زمینههایی خواهد پرداخت که زبان عرفانی را به زبانی ادبی تبدیل کرده است. به عبارت دیگر، هدف ما شناسایی بسترهای فکریای است که موجب پدید آمدن عناصر آشناییزدا در متون عرفانی - به عنوان بروندادِ تجارب عارف- شدهاند. گفتنیاست، این مقاله در پی مقایسة تجارب عرفانی با نظریههای فرمالیسم و ساختارگرایی نیست؛ بلکه تأکید بر برجستهسازی و آشناییزدایی در این نوشتار تنها ناظر بر هنجارستیزیهای زبانی در متون عرفانی است. پیش از آغاز دومین بخش مقالة حاضر، یادکرد دو مؤلّفة مهم در اندیشة عرفانی ضروری به نظر میرسد. اهمیت این دو از آن روست که میتوانند نقشی مهم در جستجوی عناصر هنرآفرین در اندیشه و متون عرفانی داشته باشند. نخستین مؤلّفه، مؤلفهای کیهان شناسانه؛ یعنی شیوة نگرش عرفا به ساختار جهان است. این شیوة نگرش بر اساس باور پیشینیان به چند لایه بودن جهان شکل گرفته است. این باور، افزون بر اینکه به وجود لایههای موازی با جهان مادی اشاره دارد، رابطة این جهانها با یکدیگر را نیز بیان میکند. بر اساس این باور، هر چیز در طبقهای از عالم نمودهایی در طبقات دیگر نیز دارد. برای نمونه، هرچیز در جهان اشیا از سویی خودِ آن چیز و از سویی نمودار صورت اصلی آن در جهانی دیگر است. بنابراین، جهان هستی از مجموع عوالم منطبق بر مراتب آفرینش (از ذات حق تا صور و اشیا) و جهانهای میانی آنها تشکیل شده است. دومین مؤلّفه، مؤلفهای است معرفت شناسانه؛ یعنی تأکید آموزههای عرفانی به زدودن ابزارهای معرفتی انسان از موانع شناخت است. تأکید این آموزهها بر شناخت صحیح و بیواسطه را میتوان ریشة اختلاف تاریخی عرفا با دیگر نحلههای معرفتی (بویژه فلاسفه و عقل گرایان) دانست. از همین رو، تعالیم سلوکی نیز معطوف به حذف فاصلة میان عالِم و معلوم و رسیدن به شناختی بیواسطه بوده است. این نوشتار در بخشهای بعدی به پیجویی ارتباط اندیشة عرفانی با آفرینش هنری خواهد پرداخت. برای رسیدن به این هدف، با درنظر گرفتن دو ویژگی بالا به معرفی بسترهایی در اندیشة عرفانی خواهیم پرداخت که با ایجاد عنصر آشنایی زدا در زبان به خلق آثار هنری میانجامند. 3-1 آفرینش پیاپی در عرفان اسلامی، نظریة آفرینش پیاپی نتیجة تداومِ تجلّی ذات حق است به طوری که در حرکتی مستمّر از سویی بساطت وجود به کثرت صور تبدیل میشود و از دیگر سو این کثرت به بساطت و وحدت میرسند. ایزوتسو از همین منظر آفرینش پیاپی را روندی دوسویه میان نزول حق به مرتبة امکان و ترقّی ممکنات به سوی حق میداند (ر.ک. ایزوتسو، 1379: 219-220). ادراک جهان با باور به تجلّی دائم خداوند در هستی بستری برای نگاه ویژة عرفا به عالم بوده است. ویژگی ممتازی را که نظریة آفرینش پیاپی برای آفرینش هنری در اندیشة عرفانی به همراه میآورد، باید در اصل تکرار ناپذیری تجلّی یافت. هستی شناسی عرفانی، ساختار جهان را به صورت ارتباطی مستمرّ میان حق و خلق میبیند. این ارتباط به گونهای است که هر لحظه و در ظهوری پیاپی جلوهای از ذات حق نمایان میشود. بنابراین، دریافت کنندة این ظهورها، در هر آن، جلوه و آفرینشی نو را در مییابد: «و اما اهل الکشف فانهم یرون ان الله تجلّی فی کل نفس و لا یکرّر التجلّی» (پارسا، 1366: 289)؛ اما اهل کشف میبینند که حق در هر نَفَس جلوه میکند و تجلّی او تکرار نمیشود. این نگاه ویژه پدید آمدن دیدگاهی عادتستیز، نو شونده را در رابطه با عالم در پی دارد. از این رو بر اساس بیان ابن عربی «اهل کشف» هرلحظه نمودی نو از عالم را ادراک میکنند. تأکید بر نو شدنِ آنچه در افقِ نگاه عارف واقع میشود همواره از سوی شارحان این نظریه مورد توجّه واقع شده است. خوارزمی در شرح عبارت «ولا یشعرون لما هم علیه و هولاء هم فی لبس من خلق جدید» از فصوص الحکم آورده است: «و این محجوبان را شعور نیست، بدانچه ایشان بر ویاند از تبدیل و تقلیب حالی به حالی. از آنکه اعیان ایشان اعراضِ متبدّله است در هر آن و حق سبحانه تعالی ایشان را خلقی تازه میدهد در هر زمان...» (خوارزمی، 1357: 448). بنابراین میتوان گفت، بر اساس بیان عرفا نظریة آفرینش پیاپی برای آنان راهی است تا جهان را هر لحظه به شکلی متفاوت از لحظة پیشین دریابند. این نگاه صرف نظر از نحوة ارتباط با حق، دیدگاهی زیبا شناختی است؛ دیدگاهی که در اثر بینشی نوشونده، چند لایه و عادت ستیز میتواند به وارد شدن عناصری نو در زبان عرفانی بینجامد. 3-2 تأویل و رمز یکی از نتایج باور به وجود طبقات مختلف عالم، اعتقاد به ظاهر شدن یک پدیده به صور مختلف و متناسب با جهان وجودی خود است. این اندیشه درک نوعی تشابه، تناظر و هم ارزی را میان طبقات عالم در پی دارد که به نوعی دیگر در رابطة میان اجزای عالم نیز نمود مییابد. به عبارت دیگر هر چیز نمایندة چیزی دیگر در همان جهان یا جهانی دیگر است. از جملة این روابط هم ارزی به رابطة میان کل و جزء میتوان اشاره کرد. آرایش شهرها و روستاها بر مبنای شباهت با ساختار جهان در اندیشة بومیان (ر.ک. ال. راس، 1379: 59)، درک شباهت میان ساختار مساجد و معابد با ساختار جهان درمعماری اسلامی و ادیان شرقی (ر.ک. دوبوکور، 1376: 104) و باور به رابطة هم ارزی میان انسان و اجزای بدن وی در اندیشة اسطورهای و جادویی (ر.ک. فریزر، 1383: 89-112)؛ از جمله نمونههایی هستند که بر اساس شباهت طبقات و اجزای عالم در ذهن بشر شکل گرفتهاند. اندیشة عوالم موازی در عرفان اسلامی را باید در پیوند با نظریة تجلی دانست. طبق این نظریه، حق در هر مرتبه از عالم به درجهای از ظهور میرسد. بنابراین میتوان گفت هر عالم نمودار عالم فوق خود و هر یک به نوعی نمودار اسما و صفات حقند. باور به تناظر میان انسان (بویژه انسان کامل) و خدا (ر.ک. چیتیک، 1384 :35-36) یا انسان و عالم (ر.ک. نسفی، 1371: 142) در عرفان اسلامی بر اساس کارکرد مشترک طبقات عالم در ظهور ذات خداوند شکل گرفتهاند. از این رو، ادراک رابطة شباهت میان اجزا و طبقات عالم را میتوان یکی از عوامل پیدایش رمز و تمثیل در متون عرفانی شمرد.2 گفتنی است، بر اساس نظریة تجلّی تدریجی حق، رابطة شباهت میان طبقات عالم رابطهای یک بعدی نیست. به عبارت دیگر، این رابطه به گونهای است که هرچه در روند نزولی ظهور عالم پیش میرویم، وحدت معانی به کثرت صور و مظاهر تبدیل میشود. این روند، پیدایش امری واحد در عوالم بالاتر را به صورت امور متعدد در عوالم پایینتر در پی دارد. شاید بتوان چند معنایی رمز را نتیجة همین نگرش به رابطة میان عوالم دانست. این ویژگی سبب میشود تا یک معنا هر بار در لباس رمزی خاص و هر رمز هر بار در معنایی ویژه ظاهر شود. رمز گرایی در اندیشة عرفانی نتیجة زدودن هر نوع عادت ذهنی از ادراک عارف است، چنانکه وی معانی را هر بار به غلظت و رنگی نو در متن دریابد. نگاه چندلایه به جهان از سوی عارف، وی را به استفادة نمادین از کلمات برای تعبیر تجارب خود سوق میدهد. لغزندگی و سیّال بودن رمز ویژگیای است که عادات زبانی مخاطب متن عرفانی را به چالش کشیده و به نوعی از آنها آشناییزدایی میکند. از این رو میتوان رمزگرایی را عاملی برای آفرینش هنری در متون عرفانی دانست. برای نمونه، «شیر» در دو داستان از دفتر نخست مثنوی مولوی با خروج از دلالت روزمرّة خود، به نمادی تبدیل شده است که بر مفاهیم و معانی گوناگونی دلالت دارد. پیر، پیامبر، سلطان، خدا و... از جمله دلالتهای این نماد در داستان «رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر» محسوب میشوند. همچنین در داستان شیر و نخجیران، این نماد میان مفاهیمی چون کمخردی، ظلم، دشمن بیرونی، نفس امّاره، سالک و... در گردش است. در میان متون عرفانی از داستانهایی نیز میتوان نام برد که به دلیل ریشه داشتن در رمزگرایی عرفانی، ساختاری نمادین و چند معنا دارند. پورنامداریان (1383)، چند معنایی در داستانهای سهروردی و ابنسینا را تحت عنوان داستانهای رمزی بررسی کرده است. رمزگرایی در سوی دیگر خود گرایشی باطنی نسبت به صور عالم را نیز دارد. باطنگرایی رسالت خود را بازیابی امور پنهانی میداند که در سیری نزولی در کسوت صورِ مادی ظاهر شدهاند. رایجترین نوع این نگاه به برداشتهای باطنی از آیات و روایات مربوط میشوند. این برداشتها به روشنترین صورت میتوانند بازتاب باور به تناظر میان نظامهای کلّی و جزوی و طبقات عالم باشند. در نگاه اصحاب باطن، متون مقدس رمزهایی برای دلالت بر حقایقی پنهان محسوب میشوند، از این رو آنان با گذر از سطح ظاهری، شکل دیگری از کتاب را در لایهای دیگر از جهان کشف میکنند. یکی از روابط دخیل در این تأویلها رابطة هم ارزی میان انسان و جهان است. به گفتة نسفی انسان نمودار جهانِ بیرون و هر یک از اجزای وی نیز با جزوی از جهان متناظر است: «[خداوند] نسخهای از این عالم باز گرفت و مختصری از این کتاب باز نوشت و آن اول را عالم کبیر نام نهاد و آن دوم را عالم صغیر نام کرد و آن اول را کتاب بزرگ نام نهاد و آن دوم را کتاب خُرد نام کرد و هر چه در آن کتاب بزرگ بود در این کتاب خُرد بنوشت بیزیادت و نقصان تا هرکه این کتاب خُرد را بخواند آن بزرگ را خوانده باشد» (نسفی، 1371: 142). برای نمونه، توجه به این همانندی را در تفسیر میبدی بر آیة نخست سورة انعام میتوان دید:3 «آسمان اشارت است به آسمان معرفت و آن دلهای عارفان است و زمین اشارت است به زمین خلقت و آن نفسهای عارفان است» (میبدی، 1375 : 296). آنچه تأویل یک رمز را از دلالت یک نشانة زبان شناسیک متمایز میکند، وابستگی تأویل به حال درونی عارف است. رمز و متون رمزی از بطنهایی تشکیل شدهاند که متناظر با لایههای ظاهری و باطنی عالم و حالات و طبقات درونی انسان هستند (ر.ک. کربن، 1380: 20)، به طوری که هر بار متناسب با حال درونی عارف وجه و مرتبهای از متن به روی وی گشوده میگردد. از این رو، تأویل در متون عرفانی همواره به خلق قطعاتی انجامیده است که خواننده را با برداشتی متفاوت و غیر منتظره رو به رو کرده است. این برداشتها بر اساس حال درونی عارف و با کوچکترین جرقهای شکل میگیرند. افزون بر تأویل آیات و روایات، گاه لفظی معمولی میتواند با نمایاندن عمق خود و در بافتی ویژه (موضوع سخن، حالات روحی اطرافیان، قصد نویسنده و...) عارف را با معنایی نو مواجه میکند: «اِنَمَا سُمّی الخلیل خلیلاً لتخلّله و حصرِهِ مااتّصفَ به الذات الالهیه. قال الشاعر: قد تخلّلت مسلک الروح منّی/ و به سمّی الخلیل خلیلا» (پارسا، 1366: 152). (خلیل را خلیل گفتند به دلیل تخلل او و فرا گرفتن تمامی صفات ذات الهی در خود. شاعر گوید: تو چون روح در جسم من روان شدی/ و خلیل را از این رو خلیل خوانند). در این بند، ابنعربی صفت خلیل را با انحرافی هنری از معنای لغوی واژه، به گفتة خودِ وی به اصل آن بر میگرداند (تأویل میکند). بنابراین، خلیل نه تنها صفتی برای ابراهیم (ع) بلکه نشانهای است تا جایگاه او را در عالم بنمایاند. به عبارت دیگر نامها بیش از آنکه نشانههایی زبانی برای نامیدن و مشخص کردن افراد باشند، از سوی جایگاه فرد در هستی بر او تحمیل میشوند. گویی نام شخص گونهای دیگر از ظهور وی در مرتبهای خاص از عالم است. این نگاه از سوی ابن عربی، کلمة «خلیل» را از نظام نشانهشناختی و دلالتی خود خارج کرده و به برداشتی خلاف انتظار انجامیده است. نمونة چنین آشناییزدایی از زبان را در برداشتهای باطنی عرفا از اعداد و حروف نیز میتوان دید. شاید بتوان نمونههایی از این دست را بیش از یک تأویل باطنی حاصل یک تداعی معانی در ذهن گویندة آن محسوب کرد. چنانکه این روند گاه ممکن است، خلق یک بازی زبانی مطایبهآمیز را نیز در پی داشته باشد. با وجود این، آنچه زایشِ این موقعیتها را امکان پذیر میسازد، باور به وجود لایههای باطنی امور و اهمیت گشودن آنها نزد خالقان این متون است: « نقل است که یک روز در بغداد [می] رفت. فقّاعی آواز میداد: لَم یبقَ الّا واحِدٌ – جز یکی باقی نماند- شبلی نعره بزد و میگفت: هَل یبقی الّا واحدٌ؟» (عطار، 1384: 547). در این قطعه، با ایجاد تناطر میان دو تلقی از «واحد»، موقعیتی نا آشنا خلق شده است. گذر از لایة دلالت ظاهری (قاموسی) واژه به لایهای عمیقتر از آن در ذهنِ شخصیت اصلی حکایت، مخاطب را از یک جهان به جهانی موازی با آن و با روابطی متناظر با یکدیگر میکشاند. بنابراین حرکت عمودی شبلی در عمق واژة «واحد» موجب درگیر شدن مخاطب در جهانی موازی جهان روزمره و واقعی ابتدای حکایت میشود. در این قطعه، نمایان شدن عمق و ابهام پنهان در واژة «واحد» را میتوان عاملی برای برجستگی واژه و برانگیختن تخیل هنری دانست. 3-3 مکاشفه تقابل علم حضوری و حصولی، رجحان شناخت مستقیم و بیواسطه را از سوی اهل عرفان در پی داشته است. این شناخت که بر پایة شهود باطنی و وحدت مدرِک و مدرَک استوار است. حاصل تأکید بر بینش درونی به جای دانش استدلالی است. همین امر موجب شده تا تمرینهای سلوکی اهل عرفان بر کنار رفتن موانع موجود میان عالم و معلوم تمرکز کنند. این شیوة شناخت به جای تلاش برای دستیابی به ویژگیهای پدیدهها، حقیقت پنهان آنها را نشانه میرود. این حقایق عبارتند از صورتهایی که پدیدهها به آن صور به طور همزمان در طبقات مختلف عالم ظاهر میشوند. از این رو، در متون عرفانی، شناخت حاصل از کشف و شهود و بینش معنوی بر نتایج حاصل از منطق و استدلال برتری دارند. در این میان عالم خیال در کسب این معارف باطنی نقشی ویژه دارد. ویژگی بینابینی عالم خیال موجب میشود تا سالک با خروج از عالم ماده و حس، پای در این عالم نهد. گزارشهای مربوط به تجارب معنوی عرفا نشان دهندة این است که تمامی مکاشفات، کرامات و اعمال خارق عادت انبیا و اولیا در این عالم رخ میدهد (ر.ک. پورنامداریان، 1383 : 214-217). تجربة عرفانی کشف را نیز میتوان دیداری از وقایع عالم خیال دانست. بنابراین آنچه در توصیفات موجود در متون عرفانی یافت میشود، مشاهدات عارف در این عالم است. به بیانی دیگر عارف وقایع را آنگونه که به صورتی ویژه در عالم خیال موجودند میبیند و توصیف میکند. کارل ارنست از همین دیدگاه و با بهرهگیری از دو اصطلاح کشف و التباس به بررسی استعارههای موجود در آثار روزبهان بقلی پرداخته است. وی کشف را «نوعی ادراک فرامادی و عارفانة عالم روحانی» (ارنست، 1377 : 77) میداند که در آثار روزبهان به مشاهدة ذات الهی منجر شده است. این مشاهده و تجلّی بیشک به صورت تصاویری آشنا بر عارف جلوهگر میشود. به عبارت دیگر هر کشف در حجابی که به آن التباس میگویند بر عارف نمایان میشود. بنابراین تصاویر هنری موجود در این متون گزارش مشاهدات نویسنده از مکاشفهای معنوی است. این تصاویر پوششی زیباشناختی و بلاغی بر مفاهیم ادراک شده از سوی عارف نیستند؛ بلکه معانی در هر بار جلوه خود را به صورت همین تصاویر خیالی توصیف شده بر وی مینمایانند. برای نمونه، شیخ روزبهان، تجربة مشاهدة خداوند را به صورتهای مختلف توصیف کرده است؛ از جمله اینکه خداوند با صفت جلال و هیبتِ خود به شکل دریا، شیر یا سگ و با صفت جمال خود به شکل گل سرخ یا تُرکی زیبا رو جلوهگر میشود ( ر.ک. همان،1377: 120-134). بیان روزبهان حاکی از این است که وی این تصاویر و گزارشها را چنانکه شهود کرده به نگارش آورده است.4 بنابراین تجربة کشفِ عارف را در بیانی تقلیل گرا میتوان تجربهای زیبا شناختی خواند که با به کار بردن استعاره به آفرینش تصاویری هنری میانجامد. ویژگی زیباشناختی این تصاویر را باید حاصل غرابت و تازگی آنها دانست. این غرابت نیز خود نتیجة برخورد غیر منتظرة عارف با ظهور معانی و پدیدهها در طبقات مختلف عالم است؛ چنانکه شگفتی حاصل از رویارویی با چنین تصاویری، همواره کشف را با حالت جذبه و بیخودی همراه میکند. به عبارت دیگر میتوان گفت نفس عارف در هر مکاشفه عمقی از معانی را کشف میکند. این دستیابی، بسته به شرایط روحی وی، هر بار چهرهای از حقیقتی واحد را مینمایاند. گاه همچون تجربههای یاد شدة روزبهان بقلی، امری روحانی با تنزُّل به مراتب پایین صورت خیالین خود را ظاهر میکند و گاه در یک مکاشفه، امری فرودین در ترقّی به عالم خیال صورت اصلی خود را به عارف مینمایاند. نتیجة این مکاشفات حضور عناصری غیرعادّی در زبان است، چنانکه چنین گزارشهایی خوانندة متون عرفانی را نیز با وضعیتی غیرمنتظره مواجه میکند. شگفتی حاصل از این ادراک ویژه برای نویسنده جذبهای عرفانی، و برای خوانندة متن لذّتی هنری حاصل از خروج زبان از هنجارهای روزمرّه را به همراه دارد. تصاویر بدیع به همراه پیوندهای معنایی حاصل از رمز اندیشی عرفانی با اخلال در ادراک عادی خواننده دریافتی هنری را برای وی به ارمغان میآورد: «از اندرون روشن و منوّرم، آبی بودم بر خود میجوشیدم و میپیچیدم و بوی میگرفتم تا وجود مولانا بر من زد، روان شد، اکنون میرود خوش و تازه و خرّم» (شمس تبریزی، 1369: 142). «همچنین دیدم که الّله مزة جمله خوبان را در من و اجزای من درخورانید؛ گویی اجزای من در اجزای ایشان اندر آمیخت و شیر از هر جزو من روان شد» (بهاء ولد، 1333: 1). «از خود به در آمدم چنانکه شکوفه از شاخ درخت» (خرقانی، 1384: 318). 3-4 عادت ستیزی مراقبه یکی از مهمترین تمرینهای سلوکی بسیاری از نحلههای عرفانی است. ابوالقاسم قشیری در تعریف مراقبه به هوشیاری سالک نسبت به اطلاع حق بر اعمال وی اشاره میکند: «مراقبه دانش بنده بود به اطلاع حق بر وی و استدامت این علم مراقبت خدای بود...[کسی به این مرتبه میرسد که] مراعات دل و انفاس خویش با خدای نگاه دارد و در همة احوال داند که حق او را میبیند و به دل او نزدیک است» (قشیری، 1374: 289). تأکید بر هوشیاری نسبت به اوقات و انفاس در مراقبه تلاشی است، برای زدودن غبار عادات از ابزارهای معرفتی انسان. مراقبهگر با فکر، تمرکز و نفی خواطر و ذهنیات به مراقبت از تک تکِ لحظهها میپردازد. خواجه محمد پارسا در تعریف یکی از اصول مراقبه در طریقة نقشبندیه آورده است: «[هوش در دم آن است که] هر نفسی که از درون برآید باید که از سر ِ حضور و آگاهی باشد و غفلت به آن راه نیابد» (پارسا، 1354: 42). یکی از نتایج روانشناختی این کار، هوشیاری نسبت به لحظات و چیزهایی است که در حالتِ عادی خارج از دسترس ادراک انسان قرار دارند. مراقبه در مکاتب معنوی دیگر نیز همین وظیفه را بر عهده دارد. هوشیاری نسبت به اکنون وآنچه در اکنون میگذرد از اصول ادیان و مکاتب شرق دور نیز محسوب میشود. برای نمونه در آیین ذِن شخص مراقبهگر به چوپانی تشبیه شدهاست که «با چوبدستیاش مراقب است تا گاوش علف دیگران را نچرد»(یونگ، 1377: 269). هوشیاری و مراقبه موجب میشود تا هیچ رویداد بیرونی و درونی (حالات روحی، خواطر، ذهنیات و وساوس) بدون آگاهی سالک رُخ ندهد. از آنجا که مراقبه سالک را به تأمُّل در حالاتی فرا میخواند که در شرایط عادی به دلیل روزمرّگی و تکرار نادیدنی شدهاند، میتوان مراقبه را زدودن پردههای عادت از چشم انسان پنداشت. به عبارت دیگر مراقبه و هوشیاری برخورد با رویدادها همچون اموری ناآشنا را توصیه میکند. این توضیحات نشان دهندة رابطهای میان مراقبه و هوشیاری با زدودن غبار عادت است؛ چنانکه میتوان عادتستیزی در تعالیم عرفانی را راهی دانست، برای ناآشنا جلوه دادن هر رویداد آشنا. در متون عرفانی بسیاری از تفاسیر باطنی، تأویلها و گاه بازیهای زبانی حاصل توانایی نویسنده در برخورد با رویداد، حالت، کلمه یا جملهای آشنا همچون امری نا آشنا و غریب است. بنابراین، ادراک نویسنده از آن امر، نتیجة برخوردی خارج از ادراک روزمرّه و آشنای آن است. خروج واژه یا عبارت از زمینة آشنای آن، به نگاه و تعبیری نو میانجامد که بوضوح آشناییزدایی از عادات زبانی را نیز در پی دارد: «چون شیخ ما قدّس الله روحه العزیز به ولایت نسا رسید، بر کنار شهر دیهی است که آن را اندرمان خوانند. خواست که آنجا منزل کند، پرسید که «این دیه را چه گویند؟» گفتند: «اندرمان» شیخ ما گفت: «اندر نرویم تا اندر نمانیم» (محمد بن منور، 1366: 39). در این نمونه، واژة «اندرمان» با خروج از زمینة آشنای آن با نگاهی تازه بازآفرینی شده است. به عبارت دیگر، نویسنده بدون توجه به همنشینهای همیشگی این واژه که از آن نامی خاص میسازند، آن را همچون عبارتی مرکّب از یک حرف اضافه و یک ریشة فعلی قرائت کرده است. این نگاه، واژة اندرمان را از زمینة خود خارج و به زمینة ذهنی نویسنده وارد میکند. بنابراین، «اندرمان» به جای دلالت بر نام روستا دلالتی جدید مییابد که عبارت است از رهایی از قید و بند واسارت دنیا. برداشت نو از کلمة «واحد» در نمونة ارائه شده از تذکرة الاولیاء در بند 2-3 از این منظر نیز میتواند بررسی شود. 3-5 نسبی گرایی نگاه نسبی به پدیدهها نیز از زمینههایی است که امکان خروج آنها از زمینهای آشنا را فراهم میکند. نسبیگرایی نتیجة نگاه به پدیدهای از زوایا و در بافتهای گوناگون است. در اندیشة عرفانی، نسبی گرایی را میتوان نتیجة باور به وجود طبقات مختلف عالم دانست. این امر انسان را قادر میکند تا به هر پدیده، هر بار در زمینهای که تعیین کنندة عمقی خاص از معناست بنگرد. تلاش نحلههای عرفانی برای عادت زدایی از بینش سالک، گویی هربار وی را با درجهای از باطن و معنای پدیدهها و کلمات رو به رو میکند. توانایی درک یک پدیده از زوایای گوناگون به درک جلوههایی جدید و ناآشنا از آن منجر میشود. از این رو، توصیف این حالات نیز میتواند در بر دارندة نگاهی آشنایی زدا به امور آشنا و روزمرّه باشد. از اینجا میتوان به رابطة رمز اندیشی، چند معنایی و نسبی گرایی در اندیشة عرفانی پی برد. هر پدیده در جهانها و زمینههای معنایی مختلف نمودی دارد که هر بار سویی از آن را مینمایاند. برای نمونه، تغییر زاویة نگاه میان دو نگرش کلنگر و جزءنگر در متون عرفانی اغلب موجب پدید آمدن معنایی غریب و نا آشنا میشود. این رویداد نتیجة تأکید بر گسترش حوزة عملکرد ابزارهای معرفتی به وسیلة عادتزدایی و هوشیاری است. مولوی نیز با تغییر نگرش میان انسان (جزء) و خدا (کُل) بسیاری از مفاهیم را دارای معانی متفاوت مییابد:
در این نگاه، پدیدهها جلوههای متفاوت و گاه متناقض دارند و هر بار از عادت زبانی مخاطب آشنایی زدایی میکنند. این آشنایی زدایی میتواند نتیجة جلوة یکی از جنبههای ناآشنا یا همنشینی غریب چندجنبة متفاوت از یک پدیده باشد. مثلاً برخی از تأویلها همچون نگاه شمس تبریزی به مقولة غم و شادی در آیة «فبشرهم بعذاب الیم» از این منظر قابل توصیف است. چنانکه در کتب بلاغت نیز آمده بشارت در این آیه معنایی استعاری (طنز و تهکّم) دارد در حالی که شمس تبریزی از همنشینی بشارت و عذاب برای بیان نسبیت در مفهوم شادی و غم بهره برده است: «هر شادی و هر خوشی که پیش میآید تو را مبشّر غم است فبشّرهم بعذاب الیم. شادی پیک غم است و بسط پیک قبض است» (شمس تبریزی، 1369: 260). در این قطعه، شادی و غم دلالتی متناقض با دلالت آشنای خود دارد. شادی در زمینة عادی خود مفهومی خوشایند است، در حالی که در یک نگاهِ کلنگر عبارت است: از مقدمهای برای ظهورِ غم و قبض. نوع ویژهای از نسبی گرایی در رابطة حق و انسان شکل میگیرد که در بخش آینده به آن خواهیم پرداخت. 3-6 حیرت آنچه در نگاه نخست از نسبیگرایی و باطن گرایی صوفیه برداشت میشود، بیتوجّهی به ظاهر و پوسته، به منظور دست یابی به معنا و مغز است. اگر چه گرایش کلّی این اندیشه به سمت گذر از ظواهر و عطف توجّه به باطن است؛ ولی در متون عرفانی شواهدی میتوان یافت که بر نسبی بودن باطن گرایی نیز دلالت دارند. به عبارت دیگر نسبیگرایی اگر بدون هرگونه محدودیتی بر ادراک انسان حاکم باشد. مفاهیم دوگانهای چون کفر و ایمان، نیک و بد، اخلاقی و غیر اخلاقی، صورت و معنا و... را به عناصری فاقد معنا تبدیل خواهد کرد. توجّه به این موضوع از آن روست که «ذومراتب بودن سلوک» و «وسیله بودن آداب شریعت برای نیل به قُرب الهی» یکی از مهمترین عواملی است که به آسیبی موسوم به اباحیگری در نحلههای صوفیه انجامیده است (ر.ک. یوسف پور، 1380: 300- 297). هجویری در کشف المحجوب با یادآوری خطر نسبی گرایی و اباحی گری صوفیه و در ستایش از ملامتیه، باطن گرایی را با نگاهی ویژه مورد توجّه قرار میدهد: «اکنون اگر کسی خواهد که مرو را ملالت کنند گو دو رکعت نماز کن درازتر یا دین را به تمامی ببرز» (هجویری، 1357: 449). انتقادات هجویری افزون بر برخورداری از نگاهی آشناییزدایانه از مفهوم تصوّف وملامتیه، نکتهای ایدئولوژیک را نیز در خود دارد که عبارت است از: لزوم وجود ظاهر برای توجّه به باطن. مولوی نیز (با وجود ترجیح آشکار باطن بر ظاهر از سوی وی) ظاهر را چون نشانهای میداند، برای دلالت بر باطن: «صورت اعتباری عظیم دارد. چه جای اعتبار، خود مشارک است با مغز. همچنانکه کار بی مغز بر نمیآید بی پوست نیز بر نمیآید. چنانکه دانه را اگر بیپوست در زمین کاری برنیاید چون به پوست دفن کنی برآید و درختی شود عظیم» (مولوی، 1385: 19). پدیدارشناسان نیز ظاهر یا فنومن را همان امر آشکاری میدانند که «با آشکار شدنش بیانگر امری است که در خود آشکار شدنی نیست، مگر اینکه در زیر ظاهر آشکار خود پنهان بماند» (شایگان، 1371: 78). رابطة میان حق و خلق یکی از روابط دوگانهای است که همواره محلّ نزاع ظاهرگرایان و باطن گرایان بوده است. بر مبنای نظریة وجود شناختی عرفانی، پیدایش عالم نتیجة تجلّی ذات حق از بساطت ذات تا کثرت صور است. در نگاه نخست این نظریه با چشم پوشی از تعالی و تنزیه خدا، به یگانگی حق و خلق پای میفشارد، در حالی که بیشتر نظریه پردازان بزرگ عرفان اسلامی بر نگاهی دوسویه به رابطة میان حق و خلق تأکید دارند. با این نگاه، جهان از یک سو نشانهای بر وجود خداوند و از سویی دیگر پوشانندة وی است؛ یعنی جهان هم حجاب است و هم نمایانندة محجوبی در ورای خود. بنابراین اگرچه عارف به درک حقیقت وجود نایل شده است؛ ولی بر این مطلب پای میفشارد که آنچه موجب نمودِ این حقیقت میشود، پنهان بودن آن در حجاب ظواهر است. عبارات متناقضنمایی چون «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» یا «تنزیه در تشبیه و تشبیه در تنزیه» نمایانگر وضعیت ویژة رابطة حق و خلق است. بنابراین جهان هستی به هالهای میان بود و نبود تبدیل میشود. معرفت خدا از دیدگاه اصحابِ عرفان حاصل برخورد با وضعیتی سیال، نا ایستا و متناقض نماست که سرانجامی جز حیرت ندارد (ر.ک. کاکایی، 1385: 450-441). ابن عربی پس از بیان وجوه مختلف رابطة میان حق و خلق، معرفت حقیقی را همانا دست یافتن به مرتبة حیرت میخواند: «فالعلم بالله حیرة فالعلم باالخلق حیرة» (ابن عربی، بیتا: 280). (معرفت به خدا حیرت است و معرفت به خلق حیرت)5. تلاش نویسندگان متون عرفانی برای بیان تمامی ابعاد این وضعیت درونی، به خلق توصیفاتی نا آشنا برای مخاطب انجامیده است. از این رو، درک این جملات به دلیل ایجاد گسست در ادراک عادی خوانندة متن همواره به کندی و دشواری صورت میگیرد و برخورد مخاطب با فضای ناآشنای این جملات به ادراکی هنری از سوی وی میانجامد. گفتنی است این آثار که نتیجة نوع خاصّی از نسبیگرایی در اندیشة عرفانی است، اغلب در توصیف نوع رابطة معلّق و خیالین حق و خلق پدید میآید: «فالغیر علی الحقیقه ثابت لا ثابت هو لا هو» (ابن عربی، بیتا، ج2: 501) : (غیر خدا در حقیقت ثابت است و ثابت نیست، اوست و او نیست). «ای نادریافته یافته و نادیده عیان! ای در نهانی پیدا و در پیدایی نهان» (میبدی، 1375، ج8: 205). «میشدم در فنا چو مه بیپا/ اینت بیپای پا دوان که منم/ بانگ آمد چه میدوی بنگر/ این چنین ظاهر نهان که منم» (مولوی، 1381: 341). هرچند عارف در چنین تجربههایی به ادراکی بسیط از این مفاهیم متناقض دست مییابد؛ ولی در تعبیر، به توصیف و بیان اجزای مختلف آن روی میآورد. توصیف اجزای این تجربة بسیط موجب همنشینی عبارات متناقضنما و خلق وضعیتی ناآشنا میشود. در این حالت میتوان گفت: ناهمخوانی طبیعت گزارههای زبانی با روند تجربههای عرفانی، به خلق جملاتی خارج از هنجارهای عادی زبان منجر شده است.
4- نتیجهگیری نگاهی به مهمترین نظریههای هنری قرن گذشته نشان میدهد که آشناییزدایی از ادراک عادی مخاطب، یکی از مهمترین معیارهایی است که برای شناخت اثر هنری میتوان بر آن تکیه کرد. در ادبیات نیز عنصر آشنایی زدای نهفته در یکی از سطح زبان، ادراکی هنری در خوانندة متن پدید میآورد. ویژگیهای هنری و زبانی نهفته در متون عرفانی را نیز میتوان نتیجة گرایش آموزههای عرفانی به زدودن عادات از دریافتهای روزمرّة انسان دانست. بازتاب این گرایشها در متن آشنایی زدایی از ادراک عادی و عادات زبانی خوانندة آن (در اثر برخورد با زبان و شگردهایی نو) را در پی دارند. مؤلّفههایی چون تأویل و رمز، مکاشفه، عادت گریزی، آفرینش پیاپی، نسبی گرایی و حیرت در اندیشة عرفانی را میتوان به عنوان مهمترین بسترهای آفرینش هنری در متون عرفانی نام برد. نویسندگان این متون با قرار داشتندر این بسترهای فکریدر اثر چند لایهای دیدن جهان، زدودن غبار عادت از قوّة ادراک، تلاش برای مراقبت از حالات و لحظهها، باور به تجلّی دائم خداوند و نو شدن پی در پی هستی و نگاه به پدیدهها در زمینهها و از نظرگاههای مختلف، هر آن با جلوهای نو و غیر منتظره از پدیدهها رو به رو میشود. به عبارت دیگر، قرار گرفتن نویسندگان این متون در بافت چنین آموزههایی موجب زنده شدن نگاهی نو شونده در آنها شده است که تعبیر زبانی آن در متن، ایجاد رگههایی از آفرینش هنری در متون عرفانی را در پی داشته است. بنابراین، خوانندة این متون در مواجهه با آنها با عناصری زبانی و متنی رو به رو میشود که با آشناییزدایی از هنجارهای زبانی وی، ادراکی هنری را در وی برمیانگیزند.
پی نوشتها 1- توجه به فرم و آشنایی زدایی از آن، پیش از آنکه از سوی فرمالیستهای روس در حوزة ادبیات بیان شود، در موسیقی و هنرهای تجسمی به عنوان جنبشی هنری شناخته شده بود. هدفِ فرمگرایی در این جنبشها نیز پیوند دادنِ ارزشهای زیباشناختی هنر با ویژگیهای صوری اثر بود. از این منظر، اثر هنری اثری محسوب میشد که در آن حوزههای غیر هنری کمترین میزان اثرگذاری و آشکارگی را داشته باشند. فرم گرایان بر این نکته پای فشردند که آنچه اثر هنری با آن سخن میگوید، فرم و ساختارهای صوری است (ر.ک. شپرد، 1386: 71-73). حرکت برخی جنبشهای فرمالیستی در جهت گسترش آثار انتزاعی و غیر بازنمودی (Non - representative) در حوزة هنرهای تجسمی (ر.ک. هنفلینگ، 1384: 91) و یا بیان ناکارآمدی استفاده از کلام یا نامگذاری آثار موسیقی (ر.ک: احمدی، 1375: 302) را میتوان تلاشهایی در جهت رفع آخرین موانع بر سر راه مواجهه با فرم محض در هنرهای تجسمی و موسیقی دانست. 2- جلال ستاری با همین دیدگاه به بررسی مفهوم رمز در متون دینی و عرفانی پرداخته است (ر.ک. ستاری، 1384: 19-43). 3- برای آگاهی از ریشههای اینگونه تأویلها (ر.ک. نویا،1373: فصل دوم). 4- ویلیام چیتیک در تحقیقی به بررسی استعارههای حاصل از بینش معنوی ابن عربی در ترجمان الأشواق پرداخته است (ر.ک. چیتیک، 1384: 125-136). 5- گه چنین بنماید و گه ضدّ این/ غیر حیرانی نباشد کار دین/ نه چنان حیران که پشتش سوی اوست/ بل چنان حیران و غرق و مست دوست (مولوی، 1375: 1/ 212- 213) | ||||
مراجع | ||||
1- ابن عربی، محی الدین .(بیتا). الفتوحات المکیه، بیروت: دار صادر. 2- احمدی، بابک .(1375). حقیقت و زیبایی: درسهای فلسفه هنر، مرکز، چاپ دوم، 3 ________ .(1372). ساختار و تأویل متن، ج 1، تهران: مرکز، چاپ دوم، 4- ارنست، کارل .(1377). روزبهان بقلی، ترجمه مجد الدین کیوانی، تهران: مرکز. 5- اسکولز، رابرت .(1383). درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات، ترجمه فرزانه طاهری، تهران: آگه، چاپ دوم. 6- ال.راس، کلی و ادوارد وینترز و کلیر کوپر .(1379). مبانی فلسفی ادراک فضا، ترجمه و گزیده آرش ارباب جلفایی، تهران: نشر خاک. 7- ایزوتسو، توشیهیکو .(1379). صوفیسم و تائوئیسم، ترجمه محمّد صادق گوهری، تهران: روزنه. 8- برتنز، یوهانس ویلم .(1382). نظریة ادبی (مقدمات)، ترجمه فرزان سجودی، تهران: آهنگ دیگر. 9- بهاء ولد .(1333). معارف، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، ج 1، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ. 10- پارسا، خواجه محمد .(1366). شرح فصوص الحکم، به کوشش جلیل مسگر نژاد، تهران: علمی فرهنگی. 11 ___________ .(1354). رساله قدسیه، مقدمه و تصحیح احمد طاهری عراقی، تهران: طهوری. 12- پورنامداریان، تقی .(1383). رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، تهران: علمی فرهنگی، چاپ پنجم. 13- پورنامداریان، تقی و حسینی مؤخّر، محسن .(1383). «بررسی جنبههای زیباشناختی معارف از دیدگاه صورتگرایی (فرمالیسم)»، پژوهشهای ادبی، شماره 4، ص 82- 59. 14- چیتیک، ویلیام .(1384). عوالم خیال: ابن عربی و مسألة اختلاف ادیان، ترجمه قاسم کاکایی، تهران: هرمس. 15- حسینی مؤخّر، محسن .(1383). بررسی سیر تحول نثر شاعرانه متصوفه، رساله دکتری، دانشگاه تربیت مدرس. 16- خرقانی، ابوالحسن .(1384). نوشته بر دریا؛ از میراث عرفانی ابو الحسن خرقانی، ، محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن. 17- خوارزمی، تاج الدین حسین ابن حسن .(1357). شرح فصوص الحکم، به اهتمام نجیب مایل هروی، ج 1، مولی، چاپ سوم. 18- دوبوکور، مونیک .(1376). رمزهای زنده جان، ترجمه جلال ستاری، تهران: نشر مرکز، چاپ دوم. 19- ستاری، جلال .(1384). مدخلی بر رمز شناسی عرفانی، مرکز، چاپ دوم. 20- شایگان، داریوش .(1371). هانری کربن: آفاق تفکر معنوی در اسلام ایرانی، ترجمه باقر پرهام، آگاه. 21- شپرد، آن .(1386). مبانی فلسفه هنر، ترجمه علی رامین، تهران: علمی فرهنگی، چاپ ششم. 22- شفیعی کدکنی، محمد رضا .(1384). موسیقی شعر، تهران: آگاه، چاپ دوم. 23- شمس تبریزی .(1369). مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحّد، تهران: خوارزمی. 24- صفوی، کورش .(1373). از زبانشناسی به ادبیات، تهران: چشمه. 25- عطار، محمّد بن ابراهیم .(1384). تذکرة الاولیاء، تصحیح محمّد استعلامی، زوّار، چاپ پانزدهم. 26- فریزر، جیمز جرج .(1383). شاخة زرّین: پژوهشی در دین و جادو، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: آگاه. 27- فولادی، علیرضا .(1378). زبان عرفان، قم: فراگفت. 28- قره باغی، علی اصغر .(1383). واژگان و اصطلاحات فرهنگی، تهران: سوره مهر. 29- قشیری، عبد الکریم ابن هوزان .(1374). رساله قشیریه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: علمی فرهنگی. 30- کاکایی، قاسم .(1385). وحدت وجود به روایت ابن عربی و اکهارت، تهران: هرمس، چاپ سوم. 31- کربن، هانری .(1380). تاریخ فلسفة اسلامی، ترجمه جواد طباطبایی، کویر. 32- محمد بن منوّر .(1366). اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، ج 1، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، آگاه. 33- مشرّف، مریم .(1385). «هنجارگریزی اجتماعی در زبان صوفیه»، مجلة دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره 52 و 53، ص 149- 135. 34- مکاریک، ایرنا ریما .(1385). دانشنامة نظریههای ادبی معاصر، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی، آگه، چاپ دوم. 35- مولوی، جلال الدین .(1381). گزیده غزلیات شمس، به انتخاب محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: علمی فرهنگی. 36 ____________ .(1385). فیه ما فیه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران: امیر کبیر. 37- ___________ .(1375). مثنوی معنوی، از روی نسخه تصحیح رینولد نیکلسن، تهران: صفی علیشاه. 38- میبدی، ابوالفضل رشید الدین .(1375). کشف الاسرار و عدّة الأبرار، به اهتمام علی اصغر همّت، جلد 3، امیرکبیر، چاپ سوم. 39- نسفی، عزیز الدین .(1371). کتاب الانسان الکامل، تصحیح ماژیران موله، تهران: طهوری، چاپ سوم. 40- نویا، پل .(1373). تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ترجمه اسماعیل سعادت، تهران: نشر دانشگاهی. 41- هجویری، علی بن عثمان .(1358). کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی، طهوری. 42- هنفلینگ، اسوالد .(1384). چیستی هنر، ترجمه علی رامین، تهران: هرمس، چاپ سوم. 43- یوسف پور، محمد کاظم .(1380). نقد صوفی، تهران: روزنه. 44- یونگ، کارل گوستاو.(1377). انسان و سمبلهایش، ترجمه محمود سلطانیه، تهران: جامی، چاپ اول. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,193 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 648 |