
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,711 |
تعداد مقالات | 14,028 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,934,992 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,579,762 |
واکاوی زمینهها و عوامل موثر بر آغاز شورش سمکو 1285 تا 1297ش/۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸م | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 2، دوره 7، شماره 3، آذر 1394، صفحه 1-18 اصل مقاله (404.41 K) | ||
نویسندگان | ||
محمد نایب پور1؛ علیرضا علی صوفی2؛ محمد امیر شیخ نوری3؛ سیروان خسروزاده* 4 | ||
1دانشگاه علوم انتظامی | ||
2گروه تاریخ دانشگاه پیام نور همدان | ||
3دانشگاه الزهرا گروه تاریخ | ||
4دانشگاه پیام نور تهران گروه تاریخ | ||
چکیده | ||
اسماعیلآقا، معروف به سمکو، حدود 25سال شخصیتی تاثیرگذار در مرزهای شمالغرب کشور و سرزمینهای آنسوی مرز بود. او ازمهمترین چهرههای تاریخ معاصر ایران است. آنچه تاکنون از وی گفته شده عموماً مغرضانه و یکجانبه است. پژوهش حاضر به شیوهای توصیفیتحلیلی و با تکیه بر اسناد و مدارک دست اول فارسی و همچنین، بهرهگیری از پژوهشهای مبتنی بر اسناد روسی، تلاش کرده است زمینهها و عوامل موثر بر شورش سمکو را تشریح کند. مقاله با مراجعه به گذشته، نشان میدهد برخلاف نگاه یکجانبه موجود در اشارههای صورتگرفته به این موضوع، شورشهای سران شکاک بیش از آنکه نتیجه فتنهگری آنان بوده باشد، نتیجه فساد و ناکارآمدی ساختار حکومت قاجار و حکام آذربایجان در نادیدهگرفتن قدرت و جایگاه مهم سران شکاک بوده است. مقاله همچنین نشان میدهد این زمینه منفی، همراه با تحولاتی همچون انقلاب مشروطه، جنگجهانیاول، انقلاب اکتبر و پایان جنگ و نیز خروج بیگانگان از آذربایجان، سمکوی انتقامجو را در مسیر شورشی جدی علیه حکومت مرکزی قرار داد.بنابراین پژوهش بر این باور است که شورش واقعی سمکو به دنبال خاتمه جنگجهانیاول و خروج بیگانگان از مرزهای شمالغرب کشور آغاز شد.نتیجه نهایی مقاله این است که ساختار فاسد حکومتی و انکار جایگاه شکاکها و واگذارنکردن بخشی از قدرت به آنان، در کنار فرصتهایی که تحولات منطقهای در اختیار آخرین خان شکاک، یعنی سمکو، گذاشته بود زمینه و عوامل اصلی موثر برای شورش سمکو را فراهم کرد. | ||
کلیدواژهها | ||
سمکو؛ سران شکاک؛ چهریق؛ جنگجهانی؛ انقلاب مشروطه؛ انقلاب اکتبر | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه. اسماعیلآقا، معروف به سمکو، یکی از مهمترین و حادثهسازترین شخصیتهای تاریخ معاصر ایران است. نقش اسماعیلآقا را میتوان در چند دوره زمانی مشخص بررسی کرد: نخست از سال 1285 تا 1297ش/۱۹۰۶ تا ۱۹۱۸م که سال آغاز شورش وی است؛ دوم از 1297 تا 1301ش/۱۹۱۸ تا ۱۹۲۲م که به شکست وی از ارتش ایران و فرارش به ترکیه انجامید؛ سوم از بازگشت به ایران در سال 1304ش/۱۹۲۵م، تا شورش در سال 1305ش/۱۹۲۶م که منجر به فرار مجدد به خارج از ایران شد؛ چهارم از سال 1305ش/۱۹۲۶م، تا بازگشت مجدد به ایران در سال 1309ش/۱۹۲۶م که دوران آوارگی و سرانجام، قتل وی است. شورش سمکو از سال 1297 تا ۱۳۰۹ش/۱۹۱۸ تا ۱۹۳۰م، یعنی سالی که پایان زندگی وی بود، جدای از هزینههای بسیاری که برای دولت ایران و مردم شمالغرب کشور به دنبال آورد، به ایجاد تنش جدی در روابط ایران با همسایگانش، ازجمله ترکیه انجامید. ترکها به منظور ایجاد فشار بر ایران،با حمایت ظاهری از وی، سعی در امتیازستانیهای ارضی و سیاسی داشتند؛ البته بررسی این مسائل و پیامدهای عملکرد سمکو در سالهای بعد از 1297ش/۱۹۱۸م، خارج از محدودة زمانی مقالة حاضر است. شورش اصلی وی علیه حکومت مرکزی، از پایان جنگ اول جهانی و به دنبال خروج قوای عثمانی از آذربایجان شروع شد و با قتل او در سال 1309ش/۱۹۳۰م، پایان یافت؛ اما در واقع، جرقة اصلی شورش وی از زمان قتل برادرش جعفرآقا در سال 1284ش/۱۹۰۵م، زده شد. در منابع دست اول و اسناد و مدارک آن زمان، در خصوص شورش وی اطلاعات و اشارههایی وجود دارد؛ اما باید توجه کرد اشارههای موجود، در بیشتر این مدارک، به شیوهای یک جانبه و گاه مغرضانه است. تاکنون در خصوص سمکو، پژوهش خاصی صورت نگرفته است. به جز نمونههایی که به آنها اشاره خواهد شد، تقریباً مسئله شورش سمکو تماماً در چهارچوب اقدامات رضاخان، در سرکوب شورشهای داخلی گنجانده شده است و پژوهشی که منحصراً به وی پرداخته باشد وجود ندارد. کتاب اوضاع سیاسی اجتماعی کردستان (1285تا 1320ش) از مجتبی برزویی، از جمله تحقیقاتی است که تا اندازهای شورش سمکو را بررسی کرده است. نویسنده در بخشی از کتاب، به بررسی شورش سمکو پرداخته است؛ اما به علت ناتوانی در اتخاذ نگرشی بیطرفانه، نتوانسته است یک ارزیابی موفق و پذیرفتنی ارائه دهد. برزویی تلاش کرده است سمکو را به عنوان رهبر عشیرهای صرف معرفی کند و در کل، اقدامات او را در چهارچوبی عشیرهای تحلیل کند. محمدامین ریاحی در کتاب تاریخ خوی، در قسمتهایی که به سمکو اشاره کرده، ضمن مبالغه در آمار و ارقام، سمکو را یک یاغی صرف معرفی کرده است. احمد کسروی در کتابهای تاریخ مشروطه و تاریخ هجده ساله آذربایجان، نقش منفی سمکو را در جنبش آزادیخواهان آذربایجان به خوبی نشان داده است؛ اما به هیچ وجه، به خدمات مرزداری سمکو در مقابله با روسها و عثمانیها اشاره نکرده است. کسروی همچنین، در بحث از تشکیلات مسیحیان و قتل مارشیمون، ضمن انتقاد از نقش سمکو در قتل مارشیمون، نتوانسته است نگاهی واقع بینانه به مسئله داشته باشد؛ بنابراین، آثار ارزنده کسروی نیز، از یک جانبه نگری به سمکو مبرّی نیستند. در پژوهشهای کُردی هم، اثری وجود ندارد که بتواند ضمن رفع یک جانبه نگری منابع فارسی، تصویری پذیرفتنی از سمکو و علل آغاز شورش او ارائه کند؛ به عنوان نمونه، محمدرسول هاوار اثری به نام سمکو و جنبش ملی کُُرد نگاشته است؛ اما با وجود دادههای ارزشمندی که در این کتاب آورده، به واسطة ضعف روش تحقیق و اتخاذ نکردن رویکرد تحلیلی، نتوانسته است مسئلة سمکو را تبیین کند. علاوه بر این، تکیه نویسنده به منابع غیر موثق نیز از اعتبار کتاب کاسته است. آن چنان که اشاره شد، پژوهش حاضر درصدد بررسی تقابل سمکو با حکومت مرکزی و اقداماتی که وی در این راستا در پیش گرفت، نیست؛ بلکه صرفاً به بررسی زمینهها و عواملی میپردازد که به آغاز این تقابل منجر شد یا آن را تسریع بخشید. با این وصف، بررسی مواضع و اقدامات سمکو بعد از آغاز شورش وی، در مقاله حاضر جایی ندارد. این پژوهش سعی میکند به این پرسش پاسخ دهد که چه زمینههایی راه را برای بروز شورش سمکو هموار کرده و چه عواملی، این زمینهها را جهتدار کردند و شورش او را تسریع بخشیدند؟ بنابراین هدف اصلی پژوهش حاضر، واکاوی و تحلیل چرایی شورش سمکو است. اهمیت این موضوع در آن است که سمکو 24 سال، یعنی از سال 1285 تا 1309ش/۱۹۰۶ تا ۱۹۳۰م، یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای صفحات شمال غرب کشور بود؛ بنابراین بررسی چرایی و چگونگی شورش وی از ارزش بسزایی برخوردار است و پژوهش حاضر در تلاش است با تکیه بر اسناد و منابع موثق، برای نخستین بار بتواند به شیوهای علمی، تصویری نزدیک به حقیقت از این موضوع ارائه کند.
انتقامجویی (زمینه تاریخی) انتقامجویی را یکی از مهمترین علل و ریشههای شورش سمکو دانستهاند؛ آنچنان که خودِ وی نیز، این ماجراجوییها را انتقامگیری از مرگ برادرانش قلمداد میکرد (ریاحی، 1378: 495). برای تحلیل و واکاوی میزان اهمیت و جایگاه این عامل در شورش او، لازم است مسئلة انتقامجویی وی بهروشنی بررسی شود. در ابتدا، باید خاطرنشان کرد علاوه بر مسئلة شورش سمکو، پژوهشهایی که مستقیم و غیرمستقیم به شورش سران پیشین طایفة شکاک پرداختهاند نیز، به همان شکل همواره با کلی گویی و یک جانبه نگری، از رسالت بررسی علمی مسئله طفره رفتهاند. حتی مورخ شهیری همچون کسروی نیز، نتوانسته است از دام این گفتمان عبور کند. وی در خصوص این شورشها مینویسد: «سران ایل شکاک هر زمان فرصت دیدندی با دولت نافرمانی کردندی و به تاخت و تاراج برخاستند» (کسروی، 1388: 158)؛ بنابراین، کسروی فرصتطلبی شکاکها را علت شورشهای آنان میداند. در اینجا مناسب است ضمن بررسی عملکرد سران طایفة شکاک، یعنی اسماعیلآقا شکفتی، علیآقا، محمدآقا و جعفرآقا، نظر کسروی نیز به عنوان نمونهای از گفتمان غالب یک جانبه نگری، در بوتة نقد گذاشته شود؛ سپس روشن شود آیا واقعاً آن گونه که کسروی معتقد است سرکوبی شورش سران شکاک، به واسطة شورش و طغیان آنها بوده یا در عواملی دیگر ریشه داشته است.
اسماعیلآقا شکفتی قلمرو طایفه شکاک در کوههای غرب دریاچة ارومیه، درست چسپیده به مرز عثمانی بود. این منطقه بخشی از حاشیه هر دو کشور را شامل میشد. تا اوایل قرن بیستم، برای طوایف کُرد، مرز عملاً معنایی نداشت و بسیاری از آنها، در هر دو سوی مرز مرتع داشتند. مرز حدود ثابتی نبود که در دست دولتهای عثمانی و ایران باشد. حاکمیت در نواحی مرزی پیاپی دست به دست میشد (بروئینسن، 1378: 87 و 88). شکاکها از طوایف بسیاری، در اندازهها و مراتب نابرابر، تشکیل میشدند که تا 25 طایفه را در برمیگرفت. از این میان، 3 طایفه عبدوئی و مامِدی و کاردار، اهمیت محوری و سلطه سیاسی داشتند (بروئینسن، 1378: 105). خاندانهای حاکم در طایفه شکاک، یعنی عبدویی و کاردار، نسب خود را به چند تن از فرماندهان کردِ صلاحالدین ایوبی میرساندند (هاوار، 2005: 213).
شکل 1- حوزه جغرافیایی استان آذربایجان غربی
در دهههای نخست قرن 13ق/۱۹م، ریاست ایل شکاک با اسماعیلآقا شکفتی بود. اسماعیلآقا و نیروهای او پیشقراول و مجری سیاستهای حکومت قاجار، در منطقه بودند و در این راستا، از هیچ گونه همکاری با قاجارها دریغ نمیورزیدند؛ به عنوان نمونه، در حمله بزرگ سپاه افشار ارومیه و مقدم مراغه، برای سرکوبی ایل کُرد بلباس شرکت کردند. همچنین وی در حملهای که در سال 1816م/1195ش، برای تنبیه میررواندوز صورت گرفت حضور فعال داشت. علاوه بر این، اسماعیلآقا در حمله عباسمیرزا به عثمانی و قبایل کرد، او را همراهی میکرد. اسماعیلآقا حتی دختر خود را به فرحاللهخان، پسر عسکرخان افشار حاکم ارومیه، داده بود؛ اما سرانجام با حسادت عسکرخان روبهرو شده و بالاخره در سال 1817م/1196ش، کشته و تمام املاک و داراییهای او غارت شد (هاوار، 2005: 226). بهانة این کار، غارت برخی روستاهای اطراف قلعة بناب نازلو توسط افراد اسماعیلآقا بود؛ اما برزویی با استناد به توجه فراوان فتحعلیشاه به اسماعیلآقا که نتیجة نقش مهم وی در جنگهای ایران با روسیه بود، از میان برداشتن وی را نتیجة حسادت بیگلربیگی و دیگر خوانین افشار میداند (برزویی، 1378: 148). برخلاف نظر کسروی، اسماعیلآقا شکفتی نه تنها دست به شورش نزده بود، بلکه مجری سیاستهای حکومت قاجار در منطقه بود. قتل و نابودی او نیز، نتیجه توطئه و ناکارآمدی نظام حاکم بود که حاضر نبود اهمیت نقش و جایگاه شکاکها را در منطقه به رسمیت بشناسد.
شورش علیآقا شکفتی بعد از قتل اسماعیلآقا، علیآقا شکفتی ریاست شکاکها را برعهده گرفت. وی در سال 1236ش/۱۸۵۷م، دست به شورش زد. برزویی با استناد به نوشتههای مولف تاریخ افشار، نشان میدهد این شورش ناشی از رقابت بیوکخان سرهنگ با وی، در کسب درآمد قریة هوسین بوده است. علیخان سرکوب شد و بعد از بخشیده شدن به طایفة خود بازگشت. در سال1260ش/۱۸۸۱م که شورش شیخعبیدالله شمزینی آغاز شد، علیآقا نه تنها با وی هیچ گونه همکاری نکرد، بلکه پا به پای اقبالالسلطنه ماکویی با وی جنگید (هاوار، 2005: 227). علیآقا عاقبت در همین سال، در چهریق با محاصرة قوای دولتی روبهرو شد و به عثمانی گریخت. از آنجا که وی در عثمانی به جمعآوری قوا مشغول بود، حکومت ایران او را بخشید و در قطور اسکان داد؛ اما بلافاصله او را دستگیر و در تبریز زندانی کرد تا آنکه در زندان درگذشت. امینالشرع خویی معتقد است چون علیآقا نتوانست کیسة حکام سلماس را پر کند، آنان او را یاغی معرفی کردند و پس از چندین لشکرکشی، همراه با همسرش دستگیر شد و سرانجام در زندان تبریز جان سپردند (امینالشرع، 1378: 20). درباره علیآقا باید به دو نکته اشاره کرد: نخست اینکه وی اگر طبق نظر کسروی، مترصد فرصت برای شورش بود طبیعتاً شورش شیخ عبیدالله نهری بهترین فرصت بود و میبایست با وی متحد میشد؛ اما نه تنها با وی متحد نشد بلکه با همراه شدن با اقبالالسلطنه، در نبرد با شیخ عبیدالله، نشان داد پیوندهای خود را با حکومت قاجار نگسسته است؛ نکته دوم این واقعیت است که اگر علیآقا واقعاً قصد شورش داشت، چرا زمانی که در عثمانی سرگرم جمعآوری نیرو، برای شورش بود و بدون شک عثمانیها هم او را یاری میکردند، به فراخوان حکومت ایران پاسخ داد و به ایران برگشت؟ واقعیت این است او تحت فشار مقامات دولتی، ناچار به گریختن به عثمانی شده بود؛ بنابراین، در این باره هم باز نظر کسروی مردود است. به همان شکل که اسماعیلآقا را حکومت قاجار نابود کرد، علیآقا نیز با اطمینان به دولتیان و بازگشت به ایران، دستگیر و در زندان از بین رفت.
چگونگی قتل جعفرآقا به نظر میرسد نقش محمدآقا، پسر و جانشین علیآقا شکفتی، میان شکاکها چندان درخور توجه نبوده است. شاید مهمترین علت این موضوع، ظهور شخصیت جدیدی در طایفه شکاک، یعنی جعفرآقا، پسر وی بوده است. با این حال، بنابر روایتی، به دنبال قتل ناصرالدینشاه، جعفرآقا مظفرالدینمیرزا را با 600 تَن از نیروهای خود، تا تهران همراهی کرد. ظاهراً این امر بر مقامات آذربایجان بسیار گران آمد؛ اما نتوانستند کاری از پیش ببرند (هاوار، 2005: 223). این رویداد در صورت صحت، باز هم از تمایل سران شکاک، به همکاری با حکومت مرکزی نشان دارد. با وجود آنکه محمدآقا در قید حیات بود، عملاً جعفرآقا رهبری شکاکها را در دست گرفته بود. نیکیتین به نقل از مینورسکی، از روحیه عیاری جعفرآقا در لخت کردن ثروتمندان و تقسیم بخشی از اموال غارتی بین نیازمندان حکایت کرده است (نیکیتین، 1366: 186 و 187). زمانی که ظفرالسلطنه، از طرف نظامالسلطنه، حکومت خوی را در دست داشت محمدآقا را با پسرانش، یعنی جعفرآقا و اسماعیلآقا، به دارالحکومة سلماس دعوت کرده و سپس، درصدد دستگیری آنان برآمده بود؛ اما محمدآقا و پسرانش توانسته بودند بگریزند و خود را نجات دهند (امینالشرع، 1378: 20؛ تمدن، 1350: 333). امینالشرع با توجه به چنین مصادیقی، نتیجه میگیرد سران شکاک هیچ گاه به وعدههای دولتیان اعتماد نداشتند و دولتیان نیز، آنان را یاغی معرفی کرده و دولت را به تنبیه و سیاست آنان ترغیب میکردند (امینالشرع، ۱۳۷۸: ۲۰). جعفرآقا طبیعتاً با مشاهدة این وضع و با مرور سرنوشت پدربزرگ و جد خویش، نمیتوانست به مقامات حکومت قاجار، هیچ اعتمادی کند؛ بنابراین، در مناطق سرحدی، خودسری پیشه کرده بود. روسها به زودی، متوجه اهمیت و نفوذ وی شدند و مصلحت را در آن دیدند با وی ارتباط برقرار کنند. بنابراین نیکلای دوم در سال 1889م/1267ش، جعفرآقا را همراه با شیخ طه شمدینان و عبدالرزاقخان به روسیه دعوت کرد (کوچرا، 1377: 59). احتمالاً روسها استفاده از نفوذ او را در سرحدات عثمانی، برای مقابله احتمالی با آن کشور ضروری میدانستند. نظامالسلطنه، حاکم تبریز که بعد از رفتن محمدعلیمیرزا به تهران، به پیشکاری آذربایجان آمده بود دست از توطئه برنداشت و در اقدامی دیگر، به جعفرآقا زینهار داد و برای او قرآن مهر کرد و فرستاد که به تبریز آید. او به جعفرآقا وعده داده بود شاه او را به مقام ایلخانی طایفة شکاک منصوب میکند. جعفرآقا به وی اطمینان کرد؛ اما نظامالسلطنه ناجوانمردانه او را به قتل رساند (صفایی، 1371: 55). در این رابطه، باید گفت جعفرآقا مناطق سرحدی را ناآرام کرده بود؛ اما اگر اساساً فردی شورشی بود، چه علتی داشت دعوت نظامالسلطنه را به تبریز بپذیرد؟ بیاعتباری نظر کسروی آنجا بیشتر آشکار میشود که ماموریت جعفرآقا در تبریز، برقراری نظم و امنیت و جلوگیری از بروز شورش میان مسلمانان و ارامنه این شهر بوده و وی همراه با نیروهای خود، به خوبی سرگرم انجام ماموریت خویش بود! با توجه به بررسی فوق، از سه تن از سران ایل شکاک، روشن شد ناکارآمدی ساختار حکومت قاجار در آذربایجان، علت قبول کردنیتری برای مناقشات میان شکاکها با مقامات حکومتی بود و نظر کسروی یک جانبه گرایانه به نظر میرسد؛ زیرا بدون ریشهیابی علل شورش سران شکاک، آنان را یاغی و نافرمان محض قلمداد کرده است. سران طایفة شکاک که بعد از ایل کلهر، در راس بزرگترین طایفة کرد بوده و به علت قرارگرفتن در مناطق سرحدی، نیروی مهم و درخور توجهی بودند، انتظار داشتند در تقسیمات قدرت منطقه جایگاهی داشته باشند؛ اما مقامات فاسد حکومتی با به حاشیه راندن آنان همواره، جایگاه و نفوذشان را نادیده میگرفتند و به هیچ وجه حاضر نبودند قدرت آنان را به رسمیت بشناسند و آنان را در قدرت سهیم کنند. پیامدهای قتل جعفرآقا، برخلاف سران قبلی شکاک، بسیار دامنهدار بود. آنچنان که هدایت اشاره کرده است، با کشته شدن جعفرآقا، شکاکها در «صداقت اولیای امور شک کردند و هرگز در خدمت صمیمی نشدند» (هدایت، بیتا: 415). قتل جعفرآقا از پیش آمدهایی بود که از ارج دولت نزد مردم کاست و مردم عادی انتقامجویی کردها را پیشبینی میکردند (کسروی، 1388: 158 و 160). بعد از جعفرآقا، برادر شانزده سالة وی، یعنی اسماعیلآقا (سمکو) که بنا به ادعای ابراهیم صفایی در تبریز همراه جعفرآقا و شاهد قتل وی بود، رهبری شکاکها را برعهده گرفت. او سوگند خورد در خونخواهی برادرش از هیچ اقدامی دریغ نکند (صفایی، 1371: 55). ریاحی سمکو را «راهزنی بیرحم، بازیگری هوشیار و جنگاوری بیباک» معرفی میکند (ریاحی، 1378: 491)؛ اما سمکو هر چه بود وارث سران شکاکی بود که یکی پس از دیگری، به غدر حکومت قاجار از بین رفته بودند. حس انتقامجویی شدیدی که در وجود او بود، در کنار جاهطلبیهای شخصی، به تدریج و همراه با فرصتهایی که تحولات شمال غرب کشور و ممالک مجاور مهیا ساخت، او را در مدار پیشرفت قرار داد؛ به گونهای که بعدها، به شکلی آشتیناپذیر، در تقابل با حکومت مرکزی قرار گرفت. با توضیحاتی که داده شد، میتوان به «انتقامجویی اجتنابناپذیر» همچون زمینهای تاریخی، در آغاز شورش سمکو توجه کرد.
انقلاب مشروطه روشن شد کشته شدن سران شکاک و ایجاد حس انتقامجویی در سمکو، زمینة اصلی شورش وی بود؛ اما رشتهای از عوامل تاثیرگذار نیز، انتقامجویی او را جهتدار کردند. نخستینِ این عوامل، جنبش مشروطه و مناقشات ناشی از آن بود. آنچنان که اشاره شد سمکو در هنگام مرگ برادرش، شانزده سال داشت. طبیعتاً عملکرد و مواضع جوانی شانزده ساله، در راس بخشی از طایفة مهمی همچون شکاک، دور از ایراد و اشکال نبوده است. یکسال بعد از واقعة قتل برادرش، جنبش مشروطه آغاز شد. از آنجا که مستبدان و عمال وابسته به دستگاه محمدعلیشاه، عامل قتل برادرش بودند و سمکو تحرکات خود را انتقامجویی از آنان عنوان میکرد قاعدتاً میبایست جانب آزادی خواهان را میگرفت؛ اما وی برعکس عمل کرد و به جبهه مشروطه ستیزان پیوست. در تحلیل چرایی اتخاذ چنین موضعی، باید به مسائلی اساسی اشاره کرد: نکته اول آنچنان که اشاره خواهد شد بعد از قتل جعفرآقا، رقیبان و مخالفان بسیاری برای سمکوی شانزده ساله، در برعهده گرفتن ایلخانی طایفة شکاک وجود داشت و سمکو برای غلبه بر رقیبان، نیازمند تقویت جایگاه خود بود؛ نکتة دوم این واقعیت بود که جبهه مخالفان مشروطه بسیار قدرتمند بود و از جانب کشورهای عثمانی و روسیه حمایت میشد و سمکو با توجه به موقعیت لرزانش، منفعت را در پیوستن به این جبهه میدید. اساساً برای جوانی همچون او که افکار محدود قبیلهای داشت، تمایز مشروطه و استبداد اهمیتی نداشت و دغدغه او مسئلهای دگر بود؛ نکتة سوم این حقیقت بود که کُردها به واسطة تحریکات عثمانیها و روسها و اقبالالسلطنة ماکویی، از ارومیه تا ماکو، در جبهه مبارزه با مشروطه خواهان قرار گرفته بودند و همراهی سمکو با آزادی خواهان، در حکم اعلان جنگ به تمام کردها بود و با توجه به این واقعیت که سمکو در آن زمان دست کم، در جستجوی به دست آوردن حمایت شکاکها، برای پذیرفتن حاکمیت او بر طایفهاش بود، قرار گرفتن در برابر کردها مطلوب او نبود؛ چهارم اینکه جاهطلبیهای شخصی سمکو و تمایل به بهرهبرداری از وضعیت آشفتة حاصل از منازعات مشروطه خواهان و مخالفان آنان، در اتخاذ این تصمیم موثر بود. سمکو و نیروهای او در برابر هماهنگ عمل کردن با سیاستهای ضد مشروطة حکومت مرکزی و عُمال محلی، میتوانستند با فراغ خاطر به خودسری بپردازند و از جمله دست به غارت بزنند. مجموعة این عوامل از سمکو شخصیتی ضد مشروطه نشان داده است؛ اما آنچنان که اشاره شد مسئلة او نه مشروطه، بلکه جاهطلبیهای شخصیاش، به عنوان رهبر طایفة شکاک، بود؛ بنابراین، اولین عامل تاثیرگذار بر زمینة از پیش موجود شورش سمکو که انتقامجویی او را در مسیری مشخص قرار داد، شرکت او در مناقشات میان آزادی خواهان و مخالفان مشروطه بود. در این راستا، نخستین حرکت حساب شدة او دخالت در جنگ میان اقبالالسلطنة ماکویی با مجاهدان خوی بود. سمکو بدون آنکه به این جنگ دعوت شده باشد در20شهریور1286/۱۹۰۷م، با 300 نفر سوار به نیروهای اقبالالسلطنه، حاکم ماکو، پیوست و با ورود ناگهانی خود و نیروها، کفه ترازو را به نفع سردار ماکو سنگین کرد. بدین سان لشکرگاه سکمنآباد به هم خورده و بازماندگان شکسته و پریشان خود را به خوی رساندند. نخستین دستاورد فوری این حرکت برای او، نائل شدن به حکومت قطور بود (بروئینسن، 1378: 106؛ آقاسی، 1350: 312 و 313). اقبالالسلطنه ماکویی همان کسی بود که برای نبرد با آزادی خواهان، سپاه ماکو را سازماندهی کرد. سپاه ماکو نیرویی بود متشکل از کردهای شکاک و جلالی و سواران خود ماکو که از 3 هزار تن از دلیرترین جنگجویان، 5 توپ و توپچیان ورزیده تشکیل شده بود. این سپاه چندین بار، به تبریز حمله کرد و حتی یکبار تا نزدیکی امیرخیز پیش رفت؛ اما به واسطه مقاومت شدید مجاهدان، موفق به ورود به شهر نشد (کسروی، 1388: 803). سمکو و سپاه ماکو در جنگهای خود با مجاهدان، ، بهویژه در خوی و سلماس، ضربات سهمگینی بر آنان وارد آوردند (کسروی، ۱۳۸۸: 862)؛ به طوری که حیدر عمو اوغلی، برای آشتی با مشروطه، به نامهنگاری با اقبالالسلطنه و سران کرد ناچار شد، امری که نتیجهای در برنداشت (کسروی، ۱۳۸۸: 927 و 928). از دیگر دستاوردهای مبازرات سمکو با مشروطه خواهان: مطرح شدن سمکو به عنوان قدرتی درخور توجه، پی بردن به جنگ آزمودگی شکاکها، به دست آوردن پول و تسلیحات، تا اندازهای بریدن از چارچوب تنگ نظرانة طایفهای و رشد امیال جاهطلبانة خود سمکو بود. همراهی آتی سمکو با قدرتهای بزرگ روس و عثمانی، از طرفی در چارچوب منافع وی و از طرف دیگر، به واسطة اجتنابناپذیری آن بود. آنچنان که مشاهده خواهد شد، سمکو به هیچ وجه نمیتوانست میان روس و عثمانی بیطرف بماند و تعامل و مراوده با آنان، اجتنابناپذیر بود؛ به عنوان نمونه، تا قبل از ورود قوای روس به ایران که عثمانیها اکثر دهات سرحدی خوی، سلماس، ارومیه و ساوجبلاغ را اشغال کرده بودند، اسماعیلآقا شهبندر خوی را اغفال کرده و با وی بنای مراوده و اظهار اتحاد گذارده بود (اسناد وزارت امورخارجه، ۱۳۳۸: ۶/۴۳). اما در سال 1911م/1290ش که روسها به دنبال اولتیماتوم، به شوستر وارد ایران شده و عثمانیها را بیرون کردند (بروئینسن، 1378: 88) سمکو همین که ملاحظه کرد قدرت روسها افزایش یافته است و عثمانیها این صفحات را تخلیه میکنند با چریکوف (chrikov)، کنسول روسیه در خوی، ارتباط برقرار کرد. بعد از این ارتباط، روسها امتیازات بسیاری به او دادند (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۸: ۴۳/۶)؛ بنابراین گرایشهای او به سوی روسها و عثمانیها، مقطعی و تاکتیکی و در چارچوب منافعش بود وآنچنان که خواهیم دید هرگز آلت دست آنان نشد! همراهی سمکو با ائتلاف ضد مشروطه، دستاوردهای چشمگیری برای او به دنبال آورد. در سال 1912م/1291ش، روسها او را به تفلیس دعوت کردند و همچون رهبری طراز اول، از او استقبال به عمل آوردند، مواعید بسیاری به او دادند (هورامی، 2006: 375) و واحدهای سوار نیژگورد از مقابل او رژه رفتند (لازاریف، 1989: 534)؛ همچنین، روسها نشان درجه دو استانیسلاو (Stanislav) را به او بخشیدند (هورامی، 2006: 89). مسافرت سمکو به تفلیس، بر شخصیت و ذهنیت او بیتاثیر نبود؛ آنچنان که به واسطة چنین مسافرتهایی، تمدن او را روشنتر و آگاهتر از سایر کُردها میداند (تمدن، 1350: 186 و 187). افراسیاب هورامی با تکیه بر اسناد روسی، نشان میدهد حکومت ایران تحت فشار روسها، به اعطای حکومت قطور، دیلمان، صومای و برادوست به سمکو رضایت داده است. حتی شاخوفسکی (Shakhovski)، نماینده تزار در امور کردها، معتقد است روسها حکومت ایران را ناچار به بستن پیمانی با سمکو کردند؛ هرچند از مفاد پیمان، اظهار بیاطلاعی میکند (هورامی، 2006: 89). در اسناد فارسی، اشارههایی در رابطه با مسئله حمایت روسها از سمکو وجود دارد که نشان میدهد مناطق صومای و برادوست همواره، جزو حکومت ارومیه بودهاند؛ ولی چریکوف با توجه به نزدیکی این مناطق به سلماس، آنها را جزو سلماس قرار داده و به اسماعیلآقا سپرده است (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۱: ۲۲/۵۷)؛ اما خانهای پیشکسوت کُرد، حاضر به تبعیت از سمکوی جوان نبودند. مهمترین رقیبان سمکو، اسماعیلآقا کاردار و عمرخان شکاک بودند؛ بنابراین، چریکوف در اقدام بعدی، با عدهای سرباز روس و چند عراده توپ به چهریق رفت و به روسای عشایر صومای خبر داد که همگی آنان باید، از ریاست اسماعیلآقا بر خود اطاعت کنند (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۱: ۲۲/۵۷). از آنجا که اسماعیلآقای کاردار امینالعشایر، رقیب اصلی سمکو، درصدد محاربه با او بود، چریکوف در چهریق یک واحد از قشون روس را با توپ و استعداد برای سمکو برجای گذاشت (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۱: ۲۲/۵۷). در نتیجة این وضع، دو خان کُرد که پیشتر تحتالحمایة اسماعیلآقای کاردار بودند، با فشار روسها، به سمکو سوگند وفاداری خوردند (بروئینسن، 1378: 107). اسماعیلآقای کاردار امینالعشایر نیز، به دنبال فشار روسها و سمکو ناچار به مهاجرت به سلدوز شد (معزالدوله، 1380: 75). بدین وسیله، سمکو توانست به کمک روسها، خانهای رقیب را تطمیع کند و به ریاست طایفة شکاک برسد. اما به زودی، سنگاندازیهای ارمنیان قفقاز و همچنین، مسئلة حل اختلافات مرزی ایران و عثمانی (1913م/1292ش) موجب تغییر سیاست روسها و ایجاد شکاف میان سمکو با آنان شد. این واقعه همزمان بود با مذاکرات مرزی ایران و عثمانی که روس و انگلیس نیز در آن شرکت کردند. کنسولهای روس در شهرهای آذربایجان، به سمکو و سیدطه تکلیف کردند از هر فعالیتی که کار کمیسیون تعیین حدود را دچار مشکل کند خودداری کنند (هورامی، 2006: 374 و 375). سمکو از سیاستهای روسها ناخشنود شد و به جنگ پارتیزانی با آنان پرداخت. روسها اقدامات سمکو را نتیجة تحریکات ترکها دانستند و در همان حال، ترکها از روسها تحویل سمکو و سیدطه و عبدالرزاق را خواهان بودند (هورامی، ۲۰۰۶: 377)! در سالهای نزدیک به آغاز جنگ نخست جهانی، نقطه عطفی در زندگی سمکو روی داد که بدون شک، بر ذهن او تاثیر گذاشت و آن آشنایی با عبدالرزاق بدرخان بود. آنچه روشن و انکارناپذیر است، تاثیرپذیری عمیق سمکو از اوست. عبدالرزاق از خاندان ملیگرای مشهور بدرخان و از نسل امیران ناحیة بوتان بود. آنچنان که اشاره شد، سیدطاها و عبدالرزاق و جعفرآقا، برادر سمکو، یکبار به روسیه دعوت شده و با هدایای نفیس و پیغامهای تشویقآمیز بازگشته بودند (بروئینسن، 1378: 107). عبدالرزاق بدرخان در سال 1913م/1292ش، در شهر خوی انجمن روشنفکری تشکیل داد و اولین مدرسه شهر خوی را تاسیس کرد (هاوار، 2005: 297). بدون شک، فعالیتهای روشنفکرانه او بر سمکو تاثیر گذاشت. چه بسا، انتشار روزنامه در سالهای بعد توسط سمکو، تحت تاثیر او بوده باشد. عبدالرزاق بدرخان تلاش بسیاری کرد سمکو را راضی به اتحاد با روسها کند (هاوار، ۲۰۰۵: ۳۰۷). بروئینسن احتمالاً در بحث از انتشار یک ماهنامة کردی، با همکاری مشترک سمکو و عبدالرزاق، دچار اشتباه شده است (بروئینسن، 1378: 107)؛ اما، همین مطلب او هم، گویای روابط نزدیک عبدالرزاق با سمکو و تاثیرگذاری بر اوست. جنگ جهانی اول. آغاز جنگ جهانی اول و اهمیت استراتژیک مناطق تحت فرمان سمکو، عامل تاثیرگذار بعدی بود که خواه ناخواه، پای او را نیز به میان میکشید. سمکو در جنگ جهانی اول و چند سالِ بعد از جنگ، سرشناسترین چهره در مرزایران و عثمانی بود. وی زیرکانه از امکاناتی سود برد که تاریخ پرآشوب منطقه، در ربع اول قرن بیستم، برای او فراهم ساخته بود (بروئینسن، 1378: 87). با آغاز جنگ، توجه روسها به او و جلوگیری از همراهیاش با ترکها اهمیتی فوری یافت. قبلاً عثمانیها به سمکو پیشنهاد کرده بودند با الحاق قطور به امپراتوری عثمانی موافقت کند. در مقابل، وعده داده بودند او را برای همیشه، حاکم قطور و سلماس و چهریق کنند؛ اما سمکو این درخواست را رد کرده و بارها، اعلام کرده بود زیردستی ایرانِ تحت حمایت روسیه! را بر زیردست بودن ترکها ترجیح میدهد (هورامی، 2005: 373 و 374). از این رو، عثمانیها به دشمنی با وی پرداختند و در مکاتبات خود با حکومت ایران، به سرحدداری او اعتراض کردند و از ایران، برکناری و طرد او را خواستار شدند (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۱: ۲۲/۵۷). با این وصف، ترکها دل خونی از او داشتند. سمکو در پاسخ به پیشنهاد همکاری روسها در آغاز جنگ، اعلام کرده بود چنانچه برای نیروهای او سلاح نو مهیا کنند و ماهانه هزار روبل (حدود 500 تومان آن زمان) به او بدهند به نفع روسیه، وارد جنگ با ترکها خواهد شد. روسها این شرایط را پذیرفتند (هورامی، ۲۰۰۶: ۱۵۷). اگرچه شاخوفسکی معتقد است سمکو فقط سلاح دریافت کرد و پولی از روسها نگرفت (هورامی، ۲۰۰۶: 97). بدین ترتیب، سمکو با امکاناتی که برای او مهیا شد بهگونهای نظاممند، اقدام به تسلیح و سازماندهی قوای خاص خود کرد و تجربیات جنگی خود و نیروهایاش را افزایش داد. او همراه با عبدالرزاق بدرخان، چندین ماه با ترکها جنگید (هورامی، ۲۰۰۶: ۱۵۷). در حملهای که بخشی از سپاه روس، در محاصرة ترکها افتاده بودند، سمکو حلقة محاصره را شکست و آنان را رهایی بخشید (هورامی، ۲۰۰۶: ۸۹). در اثنای جنگ جهانی اول، مناطق ارومیه و خوی و سلماس، چندین بار میان روسها و عثمانیها دست به دست شد. بار نخست که روسها، در زمان قونسولی کرمانارف، ارومیه و خوی و سلماس را تخلیه میکردند، اسماعیلآقا فوراً با ترکها متحد شد و درحوالی خوی، چندین روز با روسها جنگید! (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۸: ۴۳/6)! در این رابطه، اسناد روسی در روایتی متفاوت، نشان میدهند سمکو شخصاً با قوای عثمانی نجنگید؛ اما نیروهای او در این جنگ شرکت کردند (هورامی، 2006: 89). اما با توجه به تعقیب نشدن سمکو از طرف عثمانیها و دستگیری آتی وی از جانب روسها، به احتمال قوی، وی در جنگ عثمانیها با روسها شرکت کرده بود. کردهای عثمانی همراه با کردهای جنوب آذربایجان غربی، در پیروزی سپاهیان خلیل پاشا بر روسها و عقب راندن آنان نقش اساسی ایفا کردند؛ اما خلیل پاشا به علت شورش ارامنة وان، ناچار به ترک آذربایجان شد و کردها را در معرض انتقامجویی جدی روسها قرار داد. سپاه سبک اسلحه روس، موسوم به دراگون، برای انتقام از کردها از قفقاز به آذربایجان اعزام شدند. آنان در مهاباد و اطراف آن، هزاران نفر را قتلعام کردند (محبوبی،1370: 162). با مشاهده چنین خشونتی، سمکو محض دوراندیشی و برای محفوظ ماندن از انتقامجویی روسها، چندین نفر از عثمانیها را کشت و چند نفر را نیز دستگیر کرد و به دنبال بازگشت کرمانارف، کنسول روس، به خوی فوراً آنها را نزد او فرستاد (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۸: ۴۳/6). یکی از کسانی که سمکو تحویل روسها داد، بخشعلیخان یکانی بود. اسماعیلآقا یک روز قبل از آنکه تسلیم روسها شود او را تحویل داد و روسها وی را اعدام کردند (اسنادوزارت خارجه، ۱۳۳۳: ۴۳/۶۶). اقدام سمکو در تحویل بخشعلیخان، ناجوانمردانه بود؛ اما این اقدام تنها راه درامان ماندن از انتقام روسها بود. روسها پس از دستگیری سمکو، او را روانة تفلیس کردند (اسناد وزارت خارجه، 1338: 43/6). وی بالاخره آزاد شد؛ اما دشمن سرسخت او، یعنی ژنرال چرنوزبوف (Cherozebov) چون معتقد بود او همچنان با ترکها در ارتباط است، درصدد دستگیری دوبارة او برآمد. سمکو نیز به ناچار به کوهها پناه برد؛ اما شاخوفسکی که معتقد بود چرنوزبوف با سمکو مشکلات شخصی دارد، پس از هماهنگی با فرماندهی قوای روسیه، در قفقاز، ترتیب بازگشت وی به خوی و چهریق را داد (هورامی، 2006: 91). متاسفانه روشن نیست مدتی بعد، در 17مه1917/15اردیبهشت1296، به چه علت قوای روس به محال چهریق و صومای و برادوست حمله بردند و دست به قتل و غارت و تجاوز زدند. اهالی این مناطق به کوهها گریختند. سمکو در نامهای به کارگزاری سلماس، ضمن شرح جنایات روسها خواستار اعزام صاحب منصبی ایرانی، با عدهای سوار، برای محافظت از رعیت شد (اسناد وزارت خارجه، ۱۳۳۵: ۳۷/96). از عریضهای که ساکنان چهریق به تاریخ 28رجب1335/27اردیبهشت1296، به مقامات حکومتی فرستادهاند روشن میشود هنگام ورود قوای روس به محال چهریق، واحدی از سالداتهای روس از دو سال قبل، آنجا حضور داشتهاند و اینان با همکاری روسهای مهاجم، دست به جنایت زده بودند (اسناد وزارت خارجه، 1335: 37/96). از این واقعه، روشن میشود فشار و کنترل روسها بر سمکو تا چه اندازه بوده است. طبیعتاً در چنین وضعیتی، سمکو هیچ گونه استقلال عملی نداشت. با این وصف، میتوان به خوبی تصور کرد انقلاب اکتبر و متعاقب آن خروج قوای روسیه از آذربایجان، تا چه حد از سمکو رفع محدودیت کرد!
انقلاب اکتبر و عقبنشینی روسها انقلاب اکتبر نیز، از جمله عوامل مهم و تاثیرگذار بر سمکو بود. با وقوع انقلاب اکتبر و به قدرت رسیدن بلشویکها، بلافاصله دستور عقبنشینی سربازان روس از جبههها صادر شد (مابرلی، 1369: 325). این تحول برای سمکو، چند دستاورد داشت: نخست اینکه از فشار سنگینی که روسها بر وی داشتند و به آن اشاره شد، رها شد و تا اندازهای استقلال عمل پیدا کرد؛ دوم اینکه به دنبال خروج سربازان روس، توانست مقداری تسلیحات از آنان به دست آورد (آقاسی، 1350: 386). اما دراین میان، چند مسئلة اساسی نیز پیش آمده بود: نخست ورود دهها هزار مسیحی، اعم از آسوریهای ایران و عثمانی و ارامنه عثمانی و قفقاز، به ارومیه بود که در کنار مسیحیان بومی در ارومیه و حومة آن، به اقلیتی شایان توجه تبدیل شده بودند. این مسیحیان به واسطة برخوردهایی که درگذشته با مسلمانان داشته بودند و همچنین، به واسطة شرکت در جنگهای روسها با عثمانی، دچار بیم و هراس شده بودند و از آینده خود، در نگرانی به سر میبردند. ترس مسیحیان بیعلت نبود؛ بنا به روایتی اغراقآمیز، روسها هشتاد درصد جمعیت کُرد شرق آناتولی را از بین برده بودند۱ و مسیحیان، پیشقراولان روسها در این جنگها بودند و قاعدتاً میبایست از انتقامجویی کردها و عثمانیها در هراس میبودند (زیرینسکی، 1380: 396؛ بروئینسن، 1378: 88 و 89). در راستای همین نگرانیها بود که با پدیدار شدن آثار بینظمی در صفوف قوای روس، مسیحیان کمی قبل از انقلاب اکتبر 1917/۱۲۹۶ش، هیئتی به تفلیس فرستاده و از زمامداران دولتی درخواست حمایت کرده بودند. پس از ورود این هیئت، متفقین به تشکیل قشون مسیحی در آذربایجان تصمیم گرفتند (نیکیتین، 2536: 236). با خروج قوای روس از جبهههای قفقاز و شمال غرب کشور، این مناطق در برابر پیشروی عثمانیها بیدفاع مانده بود. به دنبال رها کردن جبهه شرق از جانب روسها، در کنفرانس پاریس به تاریخ 23دسامبر1917/2دی1296، فرانسویها و انگلیسیها کار دفاع از آن را میان خود تقسیم کردند. دفاع از قفقاز و نواحی اطراف به انگلیسیها محول شد که به نام متفقین رهبری عملیات را در منطقه برعهده گرفتند. از همین هنگام، سرنوشت منطقة ارومیه انحصاراً به تصمیمات انگلیسیها بستگی پیدا کرد (الوبیله، 1380: 432). در جلسه کابینه جنگ، در 26 فوریه 1918/7 اسفند 1296، وزارت جنگ بریتانیا خواستار دخالت نظامی در شمال غرب ایران شد. مقرر شد نیرویی 1300 نفره به شمال غرب ایران روانه و از آنجا به قفقاز اعزام شوند (صباحی، 1379: 105). ژنرال دنسترویل (Dunsterville) به طور رسمی، به عنوان سرپرست این نیرو تعیین شد. او میبایست در قفقاز، از پیشروی آلمانها و عثمانیها جلوگیری میکرد (فرمانفرمائیان، 1384: 307). انگلیسیها به متحدانی برای دفاع از قفقاز و شمال غرب ایران نیاز داشتند و مسیحیان ارومیه چنین نیرویی بودند. در ماه ژانویه1918/دیماه1296، کاپیتان گرَیسی (Gracey) انگلیسی، برای سازماندهی نیرویی مسیحی، به یاری افسران روس در ارومیه رفت. این نیرو میبایست حافظ دریای سیاه تا بغداد میشد (تمدن، 1350: 248). دنسترویل با قوای 1300 نفریاش، وارد ایران شد و با اطمینان از حفظ مرزهای شمال غرب توسط مسیحیان، درصدد ورود به قفقاز برآمد. با حمایت همه جانبة انگلستان از مسیحیان و تسلیح و سازماندهی گسترده آنان و گسترش قدرتشان، سمکو شدیداً احساس خطر کرد. به زودی زمینة تنش میان او و تشکیلات مسیحی فراهم شد. قوای مسیحی در اندیشه تثبیت قدرت خویش و توسعهطلبی بودند. شاخوفسکی در این رابطه مینویسد: «با رفتن ما از آذربایجان، آسوریها و ارمنیان شروع به دشمنی با سمکو میکنند. بنابراین مسیحیان بودند که جنگ را آغاز کردند؛ چون میخواستند بعد از روسها آقا و ارباب محل شوند» (هورامی، 2006: 90). آنان برای اعلام اهداف و نیات خود، نظامنامهای 20 مادهای صادر کرده بودند که در ماده نخست آن، علت اصلی تشکیل اتحادیه مسیحان را خودمختاری و استقلال در مناطق ارومیه، موصل، ترک عایدین، نصیبین، جزیره و جولاملک دانسته بودند (تمدن، 1350: 204). واقعیت امر این بود که آنان در نظر داشتند در ارومیه و اطراف آن، کشوری برای خود تشکیل دهند (کاویانپور، 1344: 127). طبیعتاً تبلیغات استقلالطلبانة مسیحیان، بر سمکو تاثیر میگذاشت و او از جانب آنان احساس خطر میکرد. در واقع، تسلط بر ارومیه و سلماس، نقطه تلاقی سمکو و مسیحیان بود (بروئینسن، 1378: 108). مسیحیان به زودی بر ارومیه مسلط شدند؛ امری که با قتل و غارت مسلمانان همراه بود. سمکو در اندیشة محدود کردن آنان بود و برای مقابله با مسیحیان، دنبال بهانه میگشت؛ بنابراین، وقتی از تعدیات مسیحیان بر ساکنان ارومیه و اقدامات توسعهطلبانة آنان آگاه شد، با 600 سوار جنگی، به کمک مردم ارومیه شتافت؛ ولی در نزدیکی قریة کریمآباد، چون از تسلیم شدن مسلمانان باخبر شد، برگشت (تمدن، 1350: 182). مسیحیان بعد از تحکیم موقعیت خود در ارومیه، به فکر تصرف سلماس افتادند. سلماس روستاهای فراوان مسیحینشین داشته و سمکو هم در حوالی این شهر، در قلعة چهریق نشیمن داشت (آقاسی، 1350: 384). مارشیمون، پیشوای مسیحیان، همراه 150 نفر از نیروهای خود، به ملاقات سمکو رفت؛ اما سمکو پس از ملاقات، آنها را قتلعام کرد (معتمدالوزراه، 1389: 41). قتل مارشیمون ضربة عظیمی به تشکیلات مسیحیان وارد آورد و مقاصد آنها را به طور کلی بر هم زد (توفیق، 1389: 40). شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد حکومت ایران، سمکو را به این کار تشویق کرده بود. آنچنان که سمکو نزد مصطفیخان یامولکی بازگو کرد، این ایرانیها بودند که او را به قتل مارشیمون تشویق کردند (هاوار، 2005: 271). بروئینسن در تکمیل این ادعا، قتل مارشیمون را به پیشنهاد حاکم تبریز میداند (بروئینسن، 1378: 108). به دنبال خروج روسها و قتل مارشیمون موقعیت سمکو، در مقایسه با گذشته، تحکیم یافت؛ اما هنوز هم مسیحیان تحتِ حمایت متفقین، با عثمانیها بر سر حفظ یا تصرف آذربایجان در کشمکش بودند. خطر انتقامجویی عثمانیها از سمکو، به واسطة همکاری اجتنابناپذیر او با روسها، چنان جدی بود که قتل مارشیمون را توسط او، به هدف کسب «اسباب شفاعت» نزد عثمانیها قلمداد کردهاند (اسناد وزارت خارجه، 1338: 43/6).
خروج مسیحیان و ورود عثمانیها به آذربایجان آنچنان که اشاره شد خطر انتقامجویی عثمانیها از سمکو جدی بود؛ اما به دنبال قتل مارشیمون، سمکو از عثمانیها دعوت کرد به جنگ مسیحیان آیند (هاوار، 2005: 405). این حرکات باعث شد عثمانیها یکبار دیگر، به او اعتماد کنند و مقابله با دشمن مشترک را بر انتقامجویی از او ترجیح دهند. به دنبال این تلاشها بود که عاقبت در اردیبهشت1297، قوای عثمانی از قطور گذشتند و وارد خوی و سلماس شدند. سمکو «به آنها کاغذ نوشته و جلو آنها افتاده به خوی آمده و در جنگ ارامنه و نصارا و جلوها با عثمانیها اشتراک کرد» (اسناد وزارت خارجه، 1338: 43/6). سپاه عثمانی به قصد تصرف ارومیه، به سوی این شهر حرکت کرد. قوای مسیحی در کریمآباد، میان ارومیه و سلماس، به مقابلة آنان شتافتند؛ اما در این هنگام، خبر حمله سپاه 12 هزار نفری آندرانیک (Andranik) به خوی، عثمانیها را به حرکت بدان سوی ناچار کرد (توفیق، 1389: 51). ژنرال آندرانیک میخواست با تصرف خوی و بهرهگیری از قلعة مستحکم آن، به عثمانیها حمله برد و به همراه مسیحیان ارومیه، قوای عثمانی را در محاصره اندازد و پس از نابودی آنها، با همکاری مسیحیان، ولایات موجود بر سر راه ارومیه تا قفقاز را به تصرف درآورد. عثمانیها پس از شکست آندرانیک، به علت شورش ارمنیان در وان، ناچار به ترک آذربایجان شدند؛ اما طولی نکشید که با نیرویی 36 هزار نفری برگشتند و پس از شکست مسیحیان، رهسپار ارومیه شدند (توفیق، ۱۳۸۹: ۵۳ تا ۵۵). در 8مرداد1297/۱۹۱۸م، حدود 45 هزار مسیحی شروع به عقبنشینی به طرف ساوجبلاغ کردند (معتمدالوزراء، 1389: 196). چند ساعت بعد، سربازان عثمانی و شبه نظامیان کرد که به قولی به دستور سمکو و سیدطه اعزام شده بودند وارد شهر شدند و مسیحیان برجای مانده را غارت کردند (بروئینسن، ۱۳۷۸: ۱۰۸). بدین ترتیب یکی دیگر از کانونهای قدرت، یعنی مسیحیان، از عرصه به در شدند و آزادی عمل سمکو بیشتر شد.
خاتمه جنگ جهانی اول و آغاز شورش سمکو بعد از خروج مسیحیان از ارومیه، عثمانیها یکه تاز میدان شدند. از طرف دیگر، آنان در جبهه قفقاز، توانسته بودند قوای دنسترویل در باکو را نیز وادار به عقبنشینی کنند. در چنین موقعیتی، احتمال پیشروی عثمانیها در قفقاز و شمال غرب ایران قوی بود. قوای عثمانی به رهبری خلیلپاشا، به جنگ انگلیسیها که تا میانه را در دست داشتند، رفتند. در جنگهایی که روی داد انگلیسیها پی در پی دچار شکست شدند (کسروی، 1384: 633)؛ اما به زودی با تسلیم بلغارستان در 30سپتامبر1918/8مهر1297 و کنارهگیری این دولت از صف دولتهای مرکز که به قطع ارتباط عثمانی با آلمان و اتریش منجر شد، کار یکسره شد. کابینه احمدعزتپاشا با متفقین وارد صلح شد و او قرارداد ترکمخاصمه مدروس (Mudros) را امضاء کرد (بیات، 1380: 78). به موجب این قرارداد، عثمانی متعهد شد شمال غربی ایران و قفقاز را تخلیه کند (آفاناسیان، 1370: 81). در نتیجه، عثمانیها ناچار به ترک آذربایجان شدند. بدین ترتیب، با خروج قوای روس و مسیحی و عثمانی، در طول جنگ جهانی اول، سمکو قدرت بلامنازع منطقه شد. در این میان، یکدسته از توپچیان عثمانی که به چند صد تن میرسیدند به کشور خود بازنگشتند و با توپها و تفنگهای خود، آهنگ چهریق کردند و زیردستی سمکو را پذیرفتند. «این پیشامد جسارت او را چند برابر کرد» (کسروی، 1384: 830). بنابر توصیف کسروی، «اسماعیلآقا بسیج کار خود میدید و از فرصت استفاده میکرد و نیرو میاندوخت؛ زیرا آشفتگی کار ایران و ناتوانی دولت و فراوانی افزار جنگ و فرمانبرداری کردان و جنگجویی آنان او را به آرزوهای بزرگی انداخت» (کسروی، ۱۳۸۴: 829). اولین نشانة شورش سمکو علیه حکومت مرکزی، در حملة او به لکستان متجلی شد. حکومت ارومیه با اعزام سیفالقضات ساوجبلاغی به چهریق، او را از حمله به لکستان منصرف کرد (توفیق، 1389: 68)؛ اما کمی بعد، سمکو با اعزام نمایندهای نزد مردم لکستان، خواستار خروج صادقخان سرتیپ و دو برادرش از لکستان و جمعآوری 35 هزار فشنگ از مردم شهر و تحویل آن به نماینده خود شد. او تهدید کرد در صورت تمکین نکردن، با استفاده از قوه نظامی خواستههای خود را عملی خواهد کرد (اسناد وزارت خارجه، 1338: 43/6). به دنبال خودداری اهالی از پذیرش این درخواستها و سنگربندی و آمادگی برای مقابله با سمکو، بالاخره به لکستان حمله کرد و با این حمله که سرآغاز تنش و کشمکشهای آتی سمکو با حکومت مرکزی بود، شورش وی آغاز شد.
نتیجه شورش اسماعیلآقا (سمکو) ریشه در زمینهای تاریخی داشت. زمینهای که حاصل ناکار آمدی و فساد ساختار سیاسی حکومت قاجار، به ویژه در آذربایجان بود. این ساختار ضمن نادیده گرفتن اهمیت و وزنة کردها و به ویژه شکاکها در منطقه، از هر گونه واگذاری و تقسیم قدرت به آنها خودداری میکرد. این مسئله باعث نزدیک شدن شکاکها به قدرتهای بیگانه، در جهت تامین منافعشان شد. به دنبال حذف فیزیکیِ و یکی پس از دیگری سران شکاک و به ویژه جعفرآقا، اسماعیلآقا به عنوان وارث طایفه شکاک فصل نوینی از تحولات شمال غرب کشور را رقم زد. او از طرفی بر سر کسب رهبری شکاکها در کانون دشمنی خانهای رقیب قرار داشت و از طرف دیگر، کینه و انتقامجویی از دولتیان را دنبال میکرد. اما پیشرفت و مطرح شدن او، همچون یکی از بازیگران اصلی منطقه، متاثر از تحولات مهمی همانند انقلاب مشروطه، آغاز جنگ جهانی اول، انقلاب اکتبر و عقبنشینی روسها از آذربایجان، قدرتیابی مسیحیان، تصرف آذربایجان توسط عثمانیها و خروج مسیحیان از ارومیه و سرانجام پایان جنگ و خروج قوای عثمانی از آذربایجان بود. در حقیقت، هرکدام از این عوامل به نوبه خود، سمکو را تحت تاثیر قرار دادند؛ به گونهای که سمکوی 1285ش با سمکوی 1297ش، چه از لحاظ موقعیت سیاسی و چه از لحاظ جاهطلبی شخصی اساساً متفاوت بود. سمکو با حمله به لکستان، شورش جدی خود را علیه حکومت مرکزی آغاز کرد که تا سال 1309ش ادامه یافت.
پینوشتها ۱. اغراقآمیز بودن این آمار احتمالاً به این علت است که کردهایی را هم که به علت نابسامانی این منطقه اقدام به مهاجرت به دیگر نقاط کرده بودند جزو مقتولان و تلفات جنگ به حساب آوردهاند. | ||
مراجع | ||
الف. کتابها . آفاناسیان، سرژ، (1370)، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان؛ از استقلال تا استقرار رژیم شوروی1923-1917، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: معین. . آقاسی، مهدی، (1350)، تاریخ خوی، تبریز: موسسه تاریخ و فرهنگ ایران. . ارفع، حسن، (1382)، کردها، به کوشش محمدرئوف مرادی، تهران: آنا. . ادیبالشعراء، میرزارشید، (1345)، تاریخ افشار، به انضمام قیام شیغعبیدالله علی افشار، به تصحیح پرویز شهریار و محمود رامیان، آذربایجان غربی: شورای مرکزی جشنهای ملی 2500ساله شاهنشاهی. . الوبیله، فلورانس، (1380)، ایران در جنگ جهانی اول، مجموعه مقالات به کوشش صفا اخوان، تهران: وزارت امور خارجه. . امیر طهماسبی، عبداللهخان، (1388)، یادداشتهایی از آشوبهای عشایری و سیاسی آذربایجان، تهران: شیرازه. . امینالشرع خویی، (1378)، میراث اسلامی ایران، دفتر هشتم، خاطرات امینالشرع خویی، به کوشش رسول جعفریان، قم: کتابخانه آیتالله مرعشی. . ب. نیکیتین، ( 2536)، خاطرات و سفرنامه مسیو نیکیتین، علیمحمد فرهوشی، بیجا: کانون معرفت. . -----، (1366)، کرد و کردستان، محمد قاضی، تهران: نیلوفر. . برزویی، مجتبی، (1378)، اوضاع سیاسی کردستان از 1285 تا 1325شمسی، تهران: فکر نو. . بروئینسن، مارتین، (1378)، ایران و جنگ جهانی اول، به کوشش تورج اتابکی، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران: ققنوس. . بیات ،کاوه، (1380)، طوفان بر فراز ماورای قفقاز، تهران: مرکز اسناد و دیپلماسی. . تمدن، محمد، (1350)، اوضاع ارومیه در جنگ اول یا تاریخ رضائیه، ارومیه: موسسة مطبوعاتی تمدن. . توفیق، رحمتالله، ( 1389)، تاریخچه ارومیه، یادداشتهایی از سالهای جنگ اول جهانی و آشوب بعد از آن، تهران: پردیس دانش. . ریاحی، محمدامین، (1378)، تاریخ خوی، تهران: طرح نو. . زیرینسکی، مایکل، (1380)، ایران در جنگ جهانی اول، مجموعه مقالات به کوشش صفا اخوان، تهران: وزارت امور خارجه.د . دنسترویل، ل. سی، (1361)، خاطرات ژنرال دنسترویل سرکوبگر جنگل، ترجمه ح انصاری، تهران: کتاب فرزان. . سویتو چفسسکی، تادایوش، (1381)، آذربایجان روسیه؛ شکلگیری هویت ملی در یک جامعه مسلمان، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران: شادگان. . صباحی، هوشنگ، ( 1379)، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمة پروانه ستاری، تهران: گفتار. . صفایی، ابراهیم، (1371)، پنجاه خاطره از پنجاه سال، تهران: جاویدان. فرمانفرمائیان، عباسمیرزا، ( 1384)، جنگ انگلیس و عثمانی در بینالنهرین و عواقب آن در ایران (1918-1914)، به کوشش منصوره اتحادیه و بهمن فرمان، تهران: کتاب سیامک. کاویانپور، احمد، ( 1344)، تاریخ رضائیه، تهران: آسیا. کسروی، احمد، (1384)، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، چ۱۳، تهران: امیرکبیر. . -----، (1388)،تاریخ مشروطه، تهران: امیرکبیر . کوچرا، کریس، (1377)، جنبش ملی کرد، ابراهیم یونسی، چ۲، تهران: نگاه. . مابرلی، جیمز، ( 1369)، ماموریت در ایران؛ جنگ جهانی اول 1920-1914، ترجمه کاوه بیات، تهران: رسا. . محجوبی، جمشید، (1370)، نگاهی به تاریخ و جغرافیای میاندوآب، تکاب و شاهیندژ، بیجا: پروین. . معتمدالوزراه، رحمتاللهخان، (1389)، ارومیه در محاربة عالم سوز؛ از مقدمة نصارا تا بلوای اسماعیل آقا 1298-1300، به کوشش کاوه بیات، تهران: پردیس دانش. . معزالدوله، محمدصادقمیرزا، (1380)، نامههای ارومیه؛ اسناد و مکاتبات معزالدوله محمدصادقمیرزا از حکومت ارومیه، شوال 1333 تا ربیع الاول 1334 هجری قمری، به کوشش کاوه بیات، تهران: فرزان. . هدایت، مهدیقلیخان، (بیتا)، خاطرات و خطرات، تهران: کتابفروشی زوار. ب. منابع کُردی . لازاریف، م . س، (1989)، کئشه کورد 1896-1917 به شی 2، کاووس عه تفان له ڕووسیه وه کردویه تی به کوردی، به غدا. . هاوار، محمد ڕه سووڵ، (2005)، سمکۆ و بزووتنه وه ی نه ته وایه تی کورد، حکوومه تی هه ریمی کوردستان، سلئمانی، وه زاره تی ڕۆشنبیری. . هه ورامی، ئه فراسیاو، (2006)، کورد له ئه رشیوی رووسیا و سۆڤییه تدا، جاپخانه وه زاره تی په روه رده. ج. اسناد منتشر نشدة فارسی . اسناد وزارت خارجه، 1331، مکتوب کارگذاری سلماس به کارگزاری کل، کارتن22، پرونده57. -----، 1331، گزارش کارگزاری آذربایجان به وزارت خارجه، کارتن22، پرونده57. -----، 1331، راپرت کارگزاری خوی به کارگزار کُل،کارتن22، پرونده57. -----، 1331، گزارش کارگزاری سلماس به کارگزاری کُل، کارتن22، پرونده57. -----، 1331، یاداشت دولت عثمانی به وزارت خارجه، کارتن22، پرونده57. -----، 1333، گزارش کارگزاری خوی به کارگزاری کُل، کارتن66، پرونده43. -----، 1335،عرضحال اهالی چهریق به وزارت داخله، کارتن37، پرونده96. -----، 1338، راپرت میرزانصراللهخان به کارگزاری کُل، کارتن43، پرونده6. -----، 1338، گزارش کارگزاری خوی به وزارت خارجه، کارتن43، پرونده6. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,916 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 926 |