تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,651 |
تعداد مقالات | 13,405 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,214,563 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,076,508 |
تثبیت مرزها و برقراری حاکمیّت ایران بر بلوچستان، در عصر ناصرالدینشاه (1264 تا ۱۲۸۹ق/ 1847 تا ۱۸۷۲م) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 5، دوره 6، شماره 1، اردیبهشت 1393، صفحه 55-70 اصل مقاله (295.26 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
محمد پیری* | ||
استادیار تاریخ، دانشگاه سیستان و بلوچستان | ||
چکیده | ||
بلوچستان در آغاز قرن سیزدهم قمری، کانون بحرانهای سیاسی و اجتماعی شد. دولت قاجار اقدامات گوناگونی، برای برقراری امنیت و تثبیت حاکمیّت دولت مرکزی در این منطقه انجام داد. این نوشتار با هدف بازشناسی عوامل بحرانزا در بلوچستان، میکوشد به روش توصیف تاریخی و اسنادی و با مراجعه به منابع دست اول، به این پرسشها پاسخ دهد: ناآرامیهای بلوچستان از آغاز دولت قاجار تا دوران ناصرالدینشاه چگونه پدید آمد؟ دولت مرکزی ایران برای مهار این شورشها، به چه اقداماتی دست زد؟ این بررسی نشان میدهد که در اثر کوشش حاکمان ایالتهای کرمان و خراسان، سرانجام در دورة ناصرالدینشاه، آرامش نسبی به منطقه بازگشت. دولت انگلستان که این موضوع را به سود خود نمیدید، برای جلوگیری از گسترش نفوذ ایران در تمامی مناطق بلوچستان، به تعیین خطوط مرزی براساس منافع استعماری خود دست یازید و مرزهای کنونی جنوب شرق ایران نتیجة دخالتهای آن کشور است. | ||
کلیدواژهها | ||
بلوچستان؛ قاجاریه؛ شورشهای محلی؛ انگلستان؛ مرزهای سیاسی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه سرزمین وسیع بلوچستان که امروزه بین سه کشور ایران و پاکستان و افغانستان تقسیم شده، پیوسته جزئی جداییناپذیر از جغرافیای تاریخی ایران بوده است. پس از قتل نادرشاه، حاکمیت ایران بر بلوچستان متزلزل شد. فتحعلیشاه و محمدشاه کوشیدند به کمک حاکمان کرمان، نفوذ دولت قاجار را بر این منطقه تثبیت کنند. اقدامات نظامی حاکمان کرمان موجب تضعیف سرداران شورشی بلوچ شد؛ اما، این اقدامات نتوانست آنان را به فرمانبرداری کامل از حکومت مرکزی وادار کند؛ زیرا هربار پس از بازگشت قوای ایران به مقرّ حکومت کرمان، سرداران بلوچ راه خودسری در پیش میگرفتند و از پرداخت مالیات خودداری میکردند. گسترة این ناآرامیها به اندازهای بود که حتی در بمپور، مرکز بلوچستان، نیز رؤسای محلی با خروج نیروهای دولتی عَلَم خودسری برمیافراشتند. این ناآرامیها نه تنها بلوچستان بلکه نواحی سیستان و کرمان و خراسان را نیز تحتتأثیر قرار میداد. آنچه درپی میآید، توصیف چگونگی برقراری حاکمیت ایران بر بلوچستان و تثبیت مرزهای جنوب شرقی، بهویژه در دورة ناصرالدینشاه است.
اوضاع بلوچستان در آغاز دورة قاجار در آشوبهای پس از قتل نادرشاه، بلوچستان نیز دستخوش ناآرامی شد و محبتخان پس از شورشی ناکام به قندهار تبعید شد. احمدخان درّانی در سال 1162ق/1749م، محبتخان را به حکومت این منطقه منصوب کرده بود. سپس ادارة بلوچستان به نصیرخان واگذار شد که وی نیز خودسری کرده و احمدخان با او مدارا میکرد (حسینیجامی، 1384: ۱۶۱ و 432). در آغاز سلسلة قاجار، بلوچستان ولایتی بود که نه پادشاه ایران بر آن نفوذ داشت و نه در آنجا از سردار استقلالطلب نادر، اطاعت میشد؛ بلکه پس از گذراندن چند دهه ناآرامی بیوقفه، ناصرخان اول به استقلال، در این سرزمین فرمان میراند (سایکس، 1368: 422). آقامحمدخان پس از تسخیر کرمان در سال 1208ق/1793م، فرصتی برای گسترش نفوذ بر بلوچستان نیافت و ناگزیر، برای سرکوبی شورش ارایکلیخان و مقابله با قوای روسیه، به قفقاز شتافت (خاوریشیرازی، 1380: 1/38). فتحعلیشاه نیز در ابتدای سلطنت، در اثر شورشهای نواحی مختلف، بلوچستان را به حال خود رها کرد و خوانین بلوچ، با خودسری به حکومت خود ادامه دادند. وی در سال 1216ق/1801م، ادارة کرمان و بلوچستان را به ابراهیمخان ظهیرالدوله سپرد (هدایت، 1380: 9/7525) و ابراهیمخان نیز برای به انقیاد درآوردن خوانین سرکش، به این نواحی لشکرکشید (وزیری، 1352: 590) . موفقیّتهای نظامی حاکمان کرمان و بلوچستان، در این دوره نیز نتوانست پایههای حاکمیّت ایران را در جنوبشرق کشور تثبیت کند. شکست از روسیه بر ناامنیهای داخلی ایران افزود و خوانین بلوچستان نیز با بهرهگیری از گرفتاری دولت مرکزی، ادارة مناطقی همچون بمپور را از دست حکومت خارج کردند. از نتایج نامطلوب نبودِ حاکمیت ایران بر بلوچستان، سرایت ناامنی و هرجومرج به نواحی مرکزی بود؛ بهطوریکه درگیری سربازان دولتی با راهزنان بلوچ، در سال 1246ق/1830م، تا خوروبیابانک هم کشیده شد (خاوریشیرازی، 1380: 2/793). محمدشاه کوشید حاکمیت ایران را بر بلوچستان برقرار سازد؛ ولی با مداخله نیروهای بریتانیایی که با حضور در بلوچستان و افغانستان به رقابت با حریف استعماری خود، یعنی روسیه میپرداختند، تلاش او ناکام ماند. آنان با اقدامات نظامی، بهویژه در شرق بلوچستان و پس از اینکه نیروهای بومی را در موضع ضعف قرار دادند، با حمایت مالی و سیاسی از سرداران بلوچ شکستخورده، سیاستمدارانه با آنان مانند حاکمان خودمختار و مستقل رفتار کردند (احمدی، 1379: 117) . در این دورة، انگلیسیها از لشکرکشی محمدشاه به هرات ناخشنود بودند. آنان گمان میکردند با باقیماندن هرات، در دست ایران ممکن است این شهر به پایگاه روسیه، برای تسخیر هند تبدیل شود (رئیس طوسی، 1376: 54)؛ بنابراین، به شورشها در مناطق مختلف ایران، ازجمله کرمان و بلوچستان دامن زدند. آقاخان رهبر فرقة اسماعیلیه که از حکومت کرمان برکنار و مدتی محمدشاه او را زندانی کرده بود، گزینة مناسبی، برای راهانداختن جنگهای مذهبی بود. آقاخان در 4رجب1256/ 1سپتامبر1840، به بهانة سفر حج از محلات بیرون رفت. او با جعل نامههایی ازطرف محمدشاه، کوشید بار دیگر حکومت کرمان را بدون درگیری به دست گیرد؛ لیکن دربار قاجار از این فرار دسیسهآمیز، بهزودی باخبر شد و دستور دستگیری او را به بهاءالدوله، حکمران یزد، که آمادة استقبال از وی شده بود داد (اعتمادالسلطنه، 1363: 3/1650). سپس آقاخان عازم کرمان شد. فضلعلیخان، حاکم آن شهر، از دولت مرکزی کمک خواست و دولت نیز حبیباللهخان، امیر توپخانه را به سوی کرمان گسیل کرد (اعتمادالسلطنه، 1363: 3/1653). حکومت انگلیسی هند نیز سعیدخان بلوچ را با مهمات و چند قبضه توپ، برای حمایت از آقاخان فرستاد و با استفاده از این تجهیزات، پیروزیهایی نیز نصیب شورشیان شد (محمود، 1353: 2/520؛ روانبد، 1391: 9۰ و 9۱)؛ ولی نیروهای دولتی، بهزودی از راه رسیدند و آقاخان عقب نشست و در ذیقعده1257/ مه1841، وارد قندهار شد. ازاینپس، حکومت انگلیسی هند با پرداخت روزانه صدروپیه، خرج اقامت وی را تأمین میکرد (خورموجی، 1363: 31). آقاخان در یکی از نوشتههای خود، به چگونگی عقبنشینی از ایران اشاره کرده و تصریح میکند انگلیسیها را از تصمیم خان کلات، برای شبیخونزدن مطلع کرده و با بلوچهایی که تسلط آنان را برنمیتافتند، جنگیده است. وی سرانجام واسطة صلح شد و به بلوچها توصیه کرد با انگلیسیها همراهی کنند و درعوض، مواجب و مقرّری از کمپانی هندشرقی بگیرند. به این ترتیب نصیرخان دوم، حاکم کلات، نیز در شمار جیرهخواران انگلیس درآمد (نوایی، 1377: 2/372). در این احوال محمدعلیخان نارویی، حاکم بمپور و بلوچستان، با بهرهجویی از گرفتاریهای دولت مرکزی ایران، دست به غارت نواحی مختلف ایالت کرمان زد (واتسون، 1348: 312) . به همین علت، از کرمان حبیباللهخان مأمور فتح بمپور شد و با پیوستن امیرسعیدخان بلوچ به قوای دولتی، توانست بمپور را تصرّف کند (هدایت، 1380: 10/8280). به این ترتیب، نفوذ دولت ایران در بلوچستان به میزان درخور توجهی افزایش یافت؛ ولی، بهزودی حوادثی به وقوع پیوست که بار دیگر منطقه را در آشوب فرو برد. در سال 1260ق/1844م، آقاخان که در بمبئی ساکن شده بود، برادرش محمدباقرخان را به بلوچستان فرستاد. او نیز طی سهچهار ماه، با پول نقد و تجهیزاتی که حکومت انگلیسی هند تدارک دیده بود نزدیک دوهزار سوار و تفنگچی گردآورد و بمپور را محاصره کرد؛ اما محمدعلیخان ناروئی حاضر به تسلیم نشد و دو طرف، به جنگ پرداختند. آقاخان نیز در هند بیکار ننشست و با ارسال نامههایی، خوانین محلی را برای فتح بمپور تشویق کرد (محمود، 1380: 523). سرانجام در زمستان1262ق/1845م، فضلعلیخان با دوهزار نیرو و سه عراده توپ، از کرمان حرکت کرد و شورشیان را گوشمالی داد (روانبد، 1391: 9۷ و ۹۸). با شکست آقاخان، سیاست فرقهتراشی انگلستان در این منطقه ناکام ماند. فضلعلیخان نیز در دوران حکومت خود، برای حفظ بلوچستان نیروی نظامی میفرستاد و میکوشید امنیت این منطقه را تأمین کند. یک بار نیز که طایفهای از اشرار بلوچ، در نزدیکی کرمان دست به چپاول گشودند، بهسرعت آنها را سرکوب کرد. در بازگشت از این عملیات بود که خبر فوت محمدشاه را دریافت کرد (وزیری، 1376: ۷۹۰ تا 793).
پادشاهی ناصرالدینشاه و اقدامات امیرکبیر در بلوچستان در آغاز پادشاهی ناصرالدینشاه، بلوچستان همچنان ناآرام بود. راهزنان بلوچ به کاروانهای تجارتی و زیارتی در راههای یزد، کرمان، سیستان و مشهد دستبرد میزدند و عشایر این مناطق، مدام شورش میکردند. امیرکبیر در نخستین اقدامات دوران صدارت خود، کوشید نفوذ دولت مرکزی ایران را در سراسر بلوچستان و تا مرز سند گسترش دهد. وی نخست با عملیات نظامی، درصدد برقراری آرامش برآمد و سپس، با اقدامات سیاسی و ازطریق سپردن بخشی از قدرت به سران و بزرگان محلی، آنها را به حمایت از دولت مرکزی تشویق کرد. امیرکبیر برای تشویق، پارهای از مناصب دولتی را نیز به آنان سپرد. در اثر سیاستهای امیرکبیر، دوستمحمدخان بلوچ که دم از نافرمانی میزد، در جمادیالاول1265ق/مارس1849م، نامهای به دربار فرستاد و اطاعت خود را اعلام کرد؛ اما محمدعلیخان سیستانی، حاکم بمپور، همچنان خودسری میورزید. امیرکبیر تهماسبمیرزا مؤیدالدوله را به حکومت کرمان و بلوچستان منصوب کرد. وی مأموریت یافت تا حاکم بمپور را به اطاعت دولت مرکزی درآورد. این شاهزاده قاجاری، با دسته شترسواری که تازه تشکیل داده بود، بمپور را تصرف کرد. محمدعلیخان سیستانی گریخت؛ اما، سرانجام وی نیز اطاعت خود را از دولت مرکزی اعلام کرد. امیر برای پایاندادن به ناآرامیها، بار دیگر هر دو را به حکومت منصوب کرد (آدمیت، 1378: 249). در سال 1266ق/1849م، نیز به امر تهماسبمیرزا، عبداللهخان صارمالدوله با سربازان ملایری و تویسرکانی و تفنگچیهای محلی، بههمراه توپخانه، برای برقراری نظم عازم بلوچستان شد. این نیروها قلعه ایرندگان را تصرف کردند؛ ولی پس از چندی، ادارة آن دوباره به حاکم قبلی سپرده شد (خورموجی، 1363: 90). در سال 1267ق/1850م، سرکشی رؤسای بلوچ نیز ادامه یافت. در این سال، گروهی از راهزنان به گروهی از زوار امام رضا(ع) حمله کردند؛ اما با مقابله حاجیبیگ نخعی، سردسته محافظان کاروان، مواجه شدند. در این درگیری، سی تَن از راهزنان و نه تن از تفنگچیان و دو تن از زوار به قتل رسیدند. پس از این درگیری، مؤیدالدوله تصمیم گرفت آرامش بیشتری در بلوچستان برقرار کند؛ به همین علت، احمدمیرزا قاجار را برای فتح بمپور و قلعههای سرباز و نسکن مأمور کرد. در این بین، اولیاءخان چانبی و احمدخان لاشاری، دوتن از سرداران بلوچی که با دلجویی احمدمیرزا، حاضر به همکاری با دولت شده بودند، با تعداد دیگری از سرداران بلوچ، برای تصرف این مناطق حرکت کردند؛ سپس، در یک فرسخی نسکن فرود آمدند. آنان تصمیم گرفتند امیردرّاخان را که در قلعه سرباز اقامت داشت دستگیر کنند. دلمرادخان به نمایندگی از درّاخان نزد احمدمیرزا رفت و با لطف او روبهرو شد؛ لیکن هنگامی که به به قلعه بازگشت، درصدد مدافعه از قلعه و مبارزه با احمدمیرزا برآمد. نیروهای حکومتی به قلعه نسکن هجوم بردند. دلمرادخان به همراه 20 نفر از طرفدارانش دستگیر و قلعه با خاک یکسان شد. ساکنان قلعه نیز در اطرف پراکنده شدند. پس از این پیروزی، احمدمیرزا برای تسخیر سرباز عزیمت کرد. وی به مدت سه روز، کوشید با ارسال اماننامه ساکنان قلعه را مطیع کند؛ اما این تلاشها سودی نداد. سرانجام، در روز چهارم فرمان حمله را صادر کرد و سربازان توپچیان قلعه را گلولهباران کردند. درّاخان در اثر رشادت قوای دولتی، تاب مقاومت نیاورد و گریخت. قلعه سرباز تصرف و مؤیدالدوله پیروزمندانه رهسپار بم و نرماشیر شد. بزرگان بلوچ نیز به حضور او رسیدند و ضمن ابراز اطاعت، هدایایی تقدیم کردند (سپهر، 1377: 3/۱۱۳۳ و ۱۱۳۴). مؤیدالدوله نیز از بین ایشان حکمرانانی، برای بنفهل (بمپور) و فنوج و مکس انتخاب کرد؛ سپس، به رشیدخان و مهدیخان که از بزرگان بلوچستان بودند، محبت کرد و به آنها اجازه بازگشت به محل زندگیشان را داد. به دستور مؤیدالدوله برای برقراری امنیت در بلوچستان، سربازخانههایی ایجاد کردند. علیمحمدخان سرحدی نیز تعهد کرد دیگر بزرگان بلوچستان را نیز، برای ابراز اطاعت، به خدمت مؤیدالدوله بیاورد (وزیری، 1375: 797) . در گروه سپاهیانی که برای ایجاد نظم و آرامش به منطقه اعزام شدند از سربازان زری و سیستانی و افشار نیز نام بردهاند (سپهر، 1377: 3/1118). محمدعلیخان سیستانی و دوستمحمدخان بلوچ مأموریت یافتند راهزنان را از بین ببرند. امیرکبیر در نامهای به آنان فرمان داد: «... از قراری که به عرض رسیده پارهای جهّال بلوچیه در آن حدود مشغول قطع طریق و راهزنی و سرقت بوده و مصدر شرارت هستند؛ لهذا به آن عالیجاه امر و مقرّر میفرماییم که پیش از آنکه سطرات دستخط و قهر و غضب پادشاهی شامل احوال تبه رزوگار آنها شود، از این قبیل هرزگی ممنوع داشته که من بعد مصدر سرقت و هرزگی نشوند» (آدمیت، 1378: 250). در پی این فرمان، راهزنان سرکوب شدند و امیر نیز در نامهای از خدمات محمدعلیخان سیستانی قدردانی و باز تأکید کرد: «آن عالیجاه... میباید پیوسته مراقب باشد که از جُهّال طایفه بلوچیه در آن حدود به هیچ وجه مصدر شرارت و راهزنی و هرزگی و قطاعالطریقی ننمایند» (آدمیت، 1378: 251). با اقدامات امیرکبیر، وضع امنیتی بلوچستان بهبود یافت و فرامین دولت در منطقه جاری شد. مالیاتهای عقبمانده وصول شد و تجارت رونق گرفت. چند پادگان مرزی هم ایجاد شد و سربازان شترسوار به پاسداری مشغول شدند؛ اما این روند چندان نپایید؛ زیرا، با قتل وی شیرازة دولت از هم پاشید و نظمی که در سایة تدبیر او در بلوچستان ایجاد شده بود، فروریخت. بار دیگر، سرداران بلوچ دست به طغیان زدند و مؤیدالدوله کوشید این شورشها را به طریق مسالمتآمیز حلوفصل کند. وی در اواخر سال 1268ق/1851م، بزرگان بلوچستان را احضار کرد و از آنان تعهد گرفت که امنیت بلوچستان را تأمین کنند و به طوایف خود، اجازه راهزنی ندهند (سپهر، 1377: 3/ 119۵ و ۱۱۹۶). با وجود این، ناآرامیها در بلوچستان ادامه یافت. در این مرحله، انگلستان از هرگونه اقدام حاکمان محلی، در برابر دولت مرکزی حمایت میکرد (رایت، 1383: 195). پرداخت رشوه به رؤسای بلوچ، برای جلب حمایت بیشتر آنان نیز از چشم مأموران روسی پنهان نماند و آن را گزارش دادهاند (کاظمزاده، 1371: 444). وجود ناآرامیهای پیوسته موجب شد دولت مرکزی پیدرپی، حاکمان کرمان و بلوچستان را تغییر دهد. تا اینکه حکومت این نواحی، به محمدحسینخان سردار واگذار شد (خورموجی، 1363: 798؛ سایکس، 1368: 99) .
وضعیت بلوچستان پس از قتل امیرکبیر میرزاآقاخان نوری که پس از امیرکبیر صدراعظم ایران شد، در ربیعالثانی 1268/دسامبر1851، طی نامهای امیراسدالله را به عنوان نایبالحکومه قاینات تعیین کرد و برای تشویق وی، در نامة انتصابش چنین نوشت: «... امیر قاینات در اینجا تعریف و توصیف زیاد از حسن اهتمام و کارآگاهی و هوشمندی شما مذکور ساخت و بهخصوصه متقبل و متعهد شد که بعد از این، با وجود بودن شما در آن صفحات به هیچ وجه ذکری از شرارت و دزدی و مفسدت بلوچ و الامان و غیره نشود... لهذا به شما مینویسم که بعد از ورود امیر قاینات به آنجا هرگاه انشاءالله تعالی به... قسمی حرکت کردید که اسمی از قبیل بلوچ و الامان و غیره در آنجا و اینجا مذکور نشد و اهتمامات و حسن خدمات شما در دربار شوکت مدار معلوم شد،... فرمان همایونی به رفتار شما صادر نموده، با خلعت خواهم فرستاد که در قاینات حاکم بالاصاله باشید و اگر بهطوریکه امیر قاینات متعهد گشت و گردن گرفت، صورت نگرفت و به عمل نیامد، باز به همان قرار نایبالحکومه هستید» (طلایی، 1380: 81). واگذاری امنیت این مناطق به امیراسدالله موجب ناراحتی حاکم طبس شد. چنانکه از مکاتبات میرزاآقاخان برمیآید، وی در انجام وظایف امیر اسدالله سنگاندازی میکرد. صدراعظم در ربیعالثانی 1268/دسامبر1851، طی نامهای او را از مداخله، در انجام مأموریتهای اسداللهخان عَلَم اینگونه برحذر داشته است: «فرزندا! شما و عالیجاه محمدرضاخان در اینجا اولیای دولت قاهره را مطمئن نمودید و متعهد شدید که در آن صفحه قسمی حرکت کنید که اسمی در آنجا از بلوچ و الامان و غیره مذکور نشود... از قراری که مسموع شد با وجود آن تعهدات، شما در این عرض مدت که شما رفتید کاری که بلوچ به روزگار آن مرزوبوم آورده تا حالا در هیچ عهد و هیچ وقت کسی ندیده و نشنیده و در ازمنه سالفه هرگز این طور بیاعتدالی از قبیل بلوچ و غیره واقع نشده که در این چهار ماه حکومت شما در آن صفحات وقوع یافته است... . اولی و احق آن است که به همان حکومت قدیم خود قانع و راضی باشید و بلوکات و قلاعی که از قرار احکام قضا نظام همایون به امیرالامراءالعظام مقربالخاقان، امیراسداللهخان امیر قاینات، محوّل و مقرّر است کمافیالسّابق به عالیجاه مشارالیه واگذارید و بههیچوجه مداخله نکنید و بعد از این... معاندت و مغایرت را با عالیجاه مشارالیه کنار گذارید و به معرض معاونت یکدیگر برآیید» (طلایی، 1380: 80) . میرزاآقاخان پس از سپردن دفع راهزنان بلوچ به امیراسدالله عَلَم، در جمادیالثانی1268/ مارس1852، طی نامهای به سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه، والی خراسان، دستور داد از سپردن وظایف اضافی به وی خودداری شود تا بهتر بتواند با سرکشان مقابله کرده و امنیت را به بلوچستان بازگرداند (طلایی،1380: 79) . اقدامات میرزاآقاخان برای تثبیت حاکمیت قاجارها در بلوچستان بسیار مهم بود؛ زیرا برای نخستینبار پای لشکریان قاجار به قسمتهایی از بلوچستان باز شد که تا آن زمان، پادگان نظامی در آن ایجاد نشده بود. فتح مکران و کیج که از مستحکمترین قلعههای بلوچستان بود و در بین دویست هزار افراد ایل قرار داشت و نیز، ابراز اطاعت دینمحمدخان در سال 1268ق/1851م، (اعتمادالسلطنه، 1368: 66) برای استقرار حاکمیت دولت مرکزی بسیار حیاتی شمرده میشد. با وجود این، خودسری خوانین و غارت کاروانها همچنان ادامه یافت. در سال 1269ق/1852م، به کاروانی که از طبس به یزد میرفت دستبرد زده شد. در این حمله، هفت تن از تجّار و سه تن از محافظان به قتل رسیدند و هفت هزار تومان از اموال ایشان به غارت رفت (سپهر، 1370: 3/1220). در پی این غارت، عبداللهخان میرپنج با تعدادی سرباز و سازوبرگ نظامی و توپخانه، به بلوچستان اعزام شد. وی راهزنان بلوچ را پس از گذشتن از بمپور و سرباز تا قلعه سورمیچ، نزدیک مکران، تعقیب کرد (اعتمادالسلطنه، 1363: 3/1746). با ورود عبداللهخان به منطقه مکران، دینمحمدخان و دیگر سرداران بلوچ، از او استقبال و نیازمندیهای سپاه او را فراهم کردند. خوانین بلوچ اعلام کردند حاضرند بهای اموال غارتی را بپردازند تا قوای دولتی بازگردند؛ اما، عبداللهخان این پیشنهاد را نپذیرفت و اعلام کرد: دستور دارد به مکران وارد شده و نظم و امنیت را در این منطقه برقرار سازد. نیروهای دولتی در ۳جمادیاولی 1269/فوریه1853، وارد قصرقند شدند و به علت همراهی دینمحمدخان با قوای دولتی، مقابلهای صورت نگرفت. ساکنان مکران نیز از ترس به کوهها پناه بردند. عبداللهخان بیدرنگ امامعلیخان سرهنگ را به قلعه فرستاد تا غلات و حبوبات آنجا را ضبط و در بین سپاهیان تقسیم کند. قوای سواره نظام و توپخانه را نیز برای تصرف سایر قلعههای شورشی اعزام کرد. این نیروها نظم و آرامش را در این نواحی ایجاد کردند. عبداللهخان به علت خدماتی که دینمحمدخان و پسر و برادر او، برای برقراری نظم و آرامش در بلوچستان انجام دادند به آنها خلعت داد و به کرمان بازگشت (هدایت، 1380: 10/865۰ و 865۱). پس از موفقیتهای قوای اعزامی ایران موسیخان، حاکم بلوچستان، از محمدحسنخان درخواست کرد تا وی را با اختیارات کامل به سرداری بلوچستان مأمور کند. این درخواست پذیرفته شد و وی همراه سه عراده توپ و صد نفر شترسوار و سرباز به نرماشیر و بمپور اعزام شد (روانبد، 1391: 101).
نقش ابراهیمخان بمی در تحوّلات سیاسی بلوچستان پس از انتصاب موسیخان به سرداری بم و بلوچستان، ابراهیمخان نیز به خدمت او پیوست. در ابتدا، به دستور حاکم کرمان به فرماندهی بیست نفر از سربازان بمی گماشته شد (وزیری، 1376: ۱۹۱ و 192). موسیخان در ازبینبردن ناآرامیها ناکام بود؛ پس، از حکومت بلوچستان برکنار و امامعلیخان به حکومت بم و بلوچستان منصوب شد. وی در سال 1271ق/1854م، به تحریک امیرعلمخان دزکی برای تصرف قلعهسِب (سیب) از بمپور حرکت کرد. این نیروها، سردارمحمدشاه حاکم قلعهسِب را اسیر کرده و با خود به بمپور بردند (هدایت، 1380: 10/ ۸۷۸۴ و 8785؛ روانبد، 1391: ۱۰۱ تا 103). در سال 1272ق/1855م، با مرگ محمدحسنخان سردار غلامحسینخان سپهدار، برای حکمرانی کرمان و بلوچستان انتخاب شد. وی تا سال 1276ق/1859م، بر این نواحی حکومت کرد. در دورة حکومت وی ادارة کرمان همچنان بر عهدة امامعلیخان بود (سایکس، 1363: 99). در سال 1272ق/1855م، راهزنان بلوچ به جمعی از زائران امام رضا(ع)، در منطقه ریگشتران هجوم بردند. در این دستبرد، اموال زوار غارت شد و سه نفر از کودکان سادات، به اسارت گرفته شدند. این گروه سپس به روستای ده قاضی، در نزدیک کرمان، حمله کردند و چند نفر را به قتل رساندند. در پی این حوادث، حاکم کرمان و بلوچستان امامعلیخان را به دفع آنها فرستاد. وی نیز با گروهی از سواران آنان را تعقیب و پس از دستگیری مجازات کرد. با انتشار این خبر، دیگر خوانین منطقه نیز از محل اسکان خود به بم آمدند و ضمن دادن مالیات و پیشکشهایی، به حکومت مرکزی اعلام وفاداری کردند (خورموجی، 1363: 161). در سال 1272ق/1855م، محمدشاهخان نافرمانی را آغاز کرد. این بار نیز امامعلیخان مأمور دفع وی شد. او پس از فتح قلعه، محمدشاهخان و شورشیان را دستگیر و اموال آنان را غارت کرد. هنگام بازگشت به کرمان نیز، سپهدار از او استقبال کرد (هدایت، 1380: 10/۸۷۸۴ و ۸۷۸۵). در دورة حکومت امامعلیخان بلوچستان قدری آرام بود. وی در رجب 1275ق/فوریه1859م، فوت کرد و حکومت کرمان و بلوچستان، به محمداسماعیلخان داده شد. کیومرثمیرزا نیز به عنوان پیشکار، امور این ایالت را به دست گرفت و سال بعد، لقب وکیلالملکی دریافت کرد. محمداسماعیلخان نُه سال حاکم کرمان بود و در آبادی این شهر کوشید (سایکس، 1363: 99). در طول این سالها، ابراهیمخان بمی به خدمت نزد حاکمان کرمان و بلوچستان مشغول بود. در سال 1274ق/1858م، محمداسماعیلخان وی را مأمور بلوچستان کرد؛ ولی هنوز جایگاه درخور توجهی در امور حکومتی نداشت (وزیری، 1376: 190). در این هنگام، محمدحسنخان نوری حاکم بلوچستان بود و ابراهیمخان به مدت دو سال نیابت حکومت او را به عهده گرفت (روانبد، 1391: 105). یکی از نویسندگان دورة قاجار، درباره چگونگی ارتقای مقام ابراهیمخان بمی به حکومت بلوچستان مینویسد: «هنگامی که وکیلالملک ثانی در سال 1286ق [1869م] به حکمرانی کرمان و بلوچستان منصوب شد امور دیوانی بم و نرماشیر را نیز ضمیمه حکومت بلوچستان نمود و پس از دو سال، سرتیپی فوج سوم کرمان را نیز به نام ابراهیمخان بمی صادر کرد؛ ولی اکنون حاکم بم و بلوچستان است و سال به سال بلکه ماه به ماه و هفته به هفته و روز به روز بر مال و ملکش میافزاید . علاوه بر خود وی، وابستگانش نیز در پناهش به مال و ثروت فراوان رسیدهاند» (وزیر، 1376: ۱۹۲ و 193). چنین به نظر میرسد با وجود موفقیتهای ابراهیمخان در تسخیر و تخریب قلعههای متمردان بلوچستان، وی دستکم تا سال 1287ق/ 1870م، هنوز از حکمران ایالت دستور میگرفته و چندان مستقل عمل نمیکرده است (اعتمادالسلطنه، 1368: ۷۶ و 77). حاکمان کرمان از ابتدای حکومت قاجارها، برای تحکیم پایههای قدرت خود بر بلوچستان تلاشهایی انجام دادند که چندان موفقیتآمیز نبود. سرکشی خوانین این منطقه کماکان ادامه یافت. انگلستان که پس از شورش هند در سال 1274ق/1857م، پی به ضرورت ایجاد خطوط تلگراف بین هند و اروپا برده بود مذاکراتی را در این زمینه، با ایران آغاز کرد. دولتمردان ایرانی چون نمیخواستند پای مأموران بیگانه به نقاط دورافتاده مملکت باز شود پیوسته، با ایجاد خطوط تلگراف در بلوچستان مخالفت میکردند؛ لیکن سرانجام در جمادیالآخر1279/ دسامبر1862، انگلیس امتیاز احداث خطوط تلگراف در بلوچستان را گرفت و با حضور بیشتر در منطقه، به شورانیدن خوانین و رؤسای بلوچ پرداخت. هدف انگلیس، عملیساختن راهبرد استعماری تقسیم بلوچستان بود (ملکشاهی، 1387: 206). در سال 1279ق/1862م، حکومت مرکزی یکی از مأموران دولتی را مأمور کرد تا درباره جغرافیا و جمعیت بلوچستان گزارشی تهیه کند. وی درباره افزایش زمینههای بروز ناآرامی چنین مینویسد: «... در اثنای سیاحت که به بلوک سرباز رسیده و به پیشین عبور نمود و معلوم شد که اهالی آنجا کمر مخالفت بستهاند؛ نه به ضابط گیج و نه سرباز اطاعت و خدمت میکنند. بعد از معاودت از سیاحت بلوچستان، تفضیل مخالفت سکنه پیشین را به وکیلالملک... اظهار داشت و به عرض اولیای دولت جاوید شوکت رسانیدند. در سنه 1281ق [1864م] حسبالامر، این بنده را سرباز و توپ و جمعیت مأمور نمودند. رفته بعد از پنج روز محاصره قلعه را تسخیر نموده و حالا در نهایت انقیاد کمر خدمت بسته، به ضابط سرباز مالیات میدهند» (اعتمادالسلطنه، 1364: 335). به این ترتیب، ناآرامیهای بلوچستان تا زمان حکومت ابراهیمخان همچنان ادامه یافت. میرزامعصومخان نیز که دولت ایران او را برای علامتگذاری مرزها به بلوچستان اعزام کرده بود دربارة روند ترقّی وی مینویسد: «ابراهیمخان ابتدا مرد خبّازی بود و او را علیابراهیم میگفتند، در هنگامی که سیفالملوکمیرزا به بم میرود، خدمات زیادی به وی میکند؛ لذا شاهزاده به او لقب خانی میدهد» (کرمانی، 1374: 22) . ابراهیمخان بمی مدارج ترقّی را در دورة حکمرانی وکیلالملک طی کرد. در اصل، وکیلالملک بود که در ابتدا وی را به ضابطی بم و نرماشیر انتخاب کرد و سپس، او را به فرماندهی سواره نظام و شترسوار نرماشیری گماشت. بعد از آن نیز او را به درجه سرهنگی فوج بهادر گرمسیری و ضابطی بم و نرماشیر و حکومت بلوچستان منصوب کرد. سرانجام نیز، وکیلالملک به ابراهیمخان مقام سرتیپ اولی و لقب سعدالدوله اعطا کرد (فرمانفرما، 1360: 56).
مأموریت ابراهیمخان بمی به بلوچستان در پایان سال 1279ق/1862م، دامنه ناآرامیهای بلوچستان به جنوب خراسان نیز کشیده شد و بلوچها نواحی قاینات و طبس و سرحدات سیستان را نیز چپاول کردند. در ربیعالثانی۱۲۸۰/اوت1863، ناصرالدینشاه طی نامهای به حسامالسلطنه چنین فرمان داد: «برای حفظ امنیت حدود قائنات، طبس و سرحدات سیستان و معابر بلوچ و حفظ و نظم راهها، نایبند [در جنوب طبس در مسیر راه کرمان] را که مسیر عبور راهزنان است، امنیتش را به محمداسماعیلخان وکیلالملک وزیر کرمان واگذارد یا به میرعَلَمخان حشمتالملک بدهد؛ زیرا حاجیمیرزاباقرخان حاکم طبس نمیتواند این راه را نظم دهد... طوری با حشمتالملک قرار بگذارد و مشارالیه ملتزم شود که همة طرق و شوارع عراق و یزد و خراسان و کرمان از شر بلوچ آسوده شود» (طلایی، 1380: ۴۱ و ۴۲).در شوال 1281/مارس1865، بلوچهای بمپور نیز شورش و ابوالفتحخان را در این شهر محاصره کردند. حشمتالملک به فرماندهی دستههای پیاده و سواره، برای نجات بمپور رهسپار بلوچستان شد. با نزدیکشدن نیروهای حاکم خراسان، رؤسای بلوچستان در نامهای به حکومت کرمان اعلام کردند که آنان یاغی نبوده بلکه از ستم ابوالفتحخان به ستوه آمدهاند؛ ولی در 22 ذیقعده، قوای دولتی به سرکردگی سرهنگ ابراهیمخان نیز از بم حرکت کرد و در 22 شعبان 1282/دسامبر1865م، با نظم وارد بمپور شدند. خوانین بلوچستان که در بمپور بودند با شترسواران بسیاری تا دو فرسخی شهر، به استقبال قوای اعزامی آمدند. در 26 شعبان نیز، گروه فراوانی از سران و فرماندهان نظامی و افزون بر صد نفر از خوانین بلوچ گرد آمدند تا برای سلامتی شاه دعا کنند (بدیعی، 1374: 349) . با ورود وی، محاصرهکنندگان قلعههای فهرج و بمپور از ترس مجازات بهسوی کوهها فراری شدند و از وی، برای حفظ جان و مال خود امان خواستند. ابراهیمخان در نامهای ابراز اطاعت بلوچها را به اطلاع حاکم کرمان رساند. وی نیز برای اطمینان آنان قرآنی مُهر کرد و دستور داد مأموران حکومتی مزاحم ایشان نشوند. ابوالفتحخان نیز دستگیر و در قلعه بمپور حبس شد. قوای کرمان نیز، برای استمرار امنیت در بم و نرماشیر اردو زدند (سازمان اسناد ملی ایران، 1372: ۴۶ و 47). پس از تسلیم شورشیان، در23 ذیالحجه سردار حسینخان، حاکم رودبار، فرصت را غنیمت شمرد و از آنان خواست برای تاختوتاز در نواحی سرحدی به سپاه او بپیوندند؛ ولی بلوچها این درخواست را نپذیرفتند. رؤسایی که تسلیم شده بودند از میرنوابخان تقاضا کردند به کرمان بیاید و درخصوص چگونگی برقراری آرامش بلوچستان، به حاکم کرمان و بلوچستان تعهد بسپارد. میرنوابخان نیز به رسم اطاعت با قرآن و شمشیری در دست به کرمان آمد. حاکم کرمان شورشیان را بخشید و آنان برای حفظ امنیت منطقه تعهد سپردند. پس از این تمهیدات، در 26 محرم نیز چند نفر از رؤسای بلوچستان با هزار تومان مالیات، به کرمان آمدند و حاکم به آنان لطف کرد (عباسی، 1372: 48) . فتح بمپور زمینة تثبیت حاکمیّت قاجارها بر بلوچستان را فراهم کرد. پس از این موفقیت، ابراهیمخان کوشید حاکمیّت خود را بر بلوچستان گسترش دهد و با تصرف مناطق دیگر، قلمرو واحدی ایجاد کند. ابراهیمخان برای این منظور، به سرباز لشکر کشید و با شکستدادن اسدخان، رئیس تیرة خاران، آنجا را تصرف کرد (کرزن، 1380: 2/311). در این زمان، تنها بخشهای شرقی بلوچستان زیر نفوذ خان کلات بود. سواحل شرقی مکران نیز، که خوانین محلی آنجا را اداره میکردند، جزو منطقه نفوذ خان کلات بود؛ لیکن چابهار در دست اعراب مسقط بود که این اعراب زیر نفوذ کامل انگلستان بودند. بر ناحیه خاش و مناطقی که به سرحد معروف بودند نیز سعیدخان کُرد حکومت میکرد. سعیدخان که در جریان شورش آقاخان با دریافت مهمات و توپخانه به کمک او رفته بود، با حمایت دولت انگلیس ادعای استقلال میکرد (سالاربهزادی، 1371: 122). وکیلالملک پس از تثبیت پایههای قدرت خود، دینمحمدخان یکی از رؤسای طوایف بومی را به حکومت چابهار منصوب و او را مأمور فتح نواحی دیگر کرد (افشارسیستانی، 1372: 166). از اواخر قرن سیزدهم قمری، تسلط سلطان مسقط بر گواتر و چابهار شکل گرفته بود. نصیرخان، حاکم کلات، ادارة این مناطق را به صیدسلطانبناحمد، حکمران عمان، واگذار کرد. در قراردادی که در شعبان 1272ق/آوریل1856م، بین حکومت ایران و امام مسقط منعقد شد، امور بندرعباس نیز به وی واگذار شد. سلطان مسقط هم پذیرفت که اگر حاکم فارس و کرمان سپاهی برای نظم نواحی بلوچستان روانه کنند، حاکم بندرعباس در دادن آذوقه و لوازم سفر کوتاهی نکند (حسینیفسائی، 1367: ۸۰۶ و ۸۰۷). قوای ایران پس از فتح چابهار، بندرگواتر را تصرف کردند که درآمد فراوانی از آن حاصل میشد (کرزن، 1380: 519) . سپس بهآرامی بر نواحی مختلف بلوچستان دست یافتند. ابراهیمخان موفّق شد صلح و امنیت را در یکی از پرغوغاترین نواحی آسیا برقرار سازد. با گسترش حوزه نفوذ ایران در بلوچستان و نزدیکشدن به حاکمنشین کلات که زیر نفوذ انگلستان بود وضعیت سخت و پیچیدهای در منطقه بهوجود آمد. ایران میکوشید روابط خود را با خوانین محلی بهبود بخشد و آنان را از اتحاد با انگلیسیها باز دارد. همچنین، با تقویت حضور نیروهای نظامی در بلوچستان، حاکمیّت دولت را بر این بخش حساس تثبیت کند. ازسویدیگر، انگلیسیها که از پیشروی سریع ایران سخت نگران شده بودند به تقویت خان کلات پرداختند تا جلوی پیشرویهای ابراهیمخان را بگیرند. آنان کوشیدند موافقت ایران را برای تعیین خطوط مرزی کلات جلب کنند. دولت انگلیسی هند از وزارت امورخارجه آن کشور خواست بهطور قطعی، از توسعة نفوذ ایران در بلوچستان جلوگیری کند تا به موقعیت بریتانیا در منطقه آسیبی وارد نشود. در سال 1285ق/1868م، با حرکت قوای ایران به سمت کلات، نایبالسلطنه هندوستان به چارلزالیسون دستور داد از پیشروی نیروهای ایران، بهسوی خاننشین کلات جلوگیری کند. میرزاسعیدخان، وزیر خارجه، برای کاستن از فشار انگلیس در یاداشتی به وزارت امورخارجه آن کشور توضیح داد: سرزمینهای مذکور پیوسته جزو خاک ایران بوده و دولت درصدد است نظم را در این مناطق ایجاد کند. بریتانیا این استدلال را نپذیرفت؛ زیرا این دولت در سال 1258ق/1842م، موافقتنامهای با خانکلات امضا کرده بود که در صورت همراهی، از وی حمایت کنند. آنان در سال 1271ق/1854م، از حاکم کلات تعهد گرفته بودند بدون اجازة ایشان، با دولتهای دیگر وارد مذاکره نشود. این امر مانع ارتباط مستقیم خان کلات، با ایران میشد (کاظمزاده، 1371: 137). نزدیک دو دهة بعد، در سال 1294ق/1876م، خان کلات با معاهدة دیگری خود را بهطور کامل تحتالحمایه انگلیس قرارداد (ترنزیو، 1359: 74). بدین ترتیب، این کشور با فرصتطلبی از وضعیت اقتصادی و اجتماعی بلوچستان سود برد. وجود رسم فروش ایالات و نظام دیرپای اجارهداری دولتی و وجود سازمان اجتماعی و ساخت قدرت و نزاعهای عشایری این نواحی، هم اجرای برنامههای عمرانی و آبادانی را با دشواری روبهرو میکرد و هم روز به روز بر نارضایتیها میافزود. جادهای ساخته نمیشد و محکمهای برای تظلمخواهی وجود نداشت و برزگر در برابر آنچه میپرداخت هیچ خیری از دولت نمیدید و حمایت نمیشد (احمدزاده، 1390: ۴ و ۵). دولت قاجار در سالهای بعد، به برخی اقدامات عمرانی در بلوچستان دست زد؛ مثلاً در فهرج، نزدیکی بمپور، بازارها و حمامهای بسیاری ساخت و با صرف مبلغی افزون بر بیست هزار تومان، زیر نظر معماری به نام استاد عباس، ساختمانهای زیبا بنا کرد. در فاصلة بین نرماشیر و بمپور نیز چهار قلعة معتبر و چندین رشته قنات احداث کرد (اعتمادالسلطنه، 1368: 89). این اقدامات درصورتیکه استمرار مییافت، میتوانست با جلب اهالی به مناطق عاری از سکنه، برقراری ثبات و امنیت را ممکن سازد و با خشکانیدن زمینة بلوا و آشوب، نفوذ بیگانگان را ریشهکن کند؛ لیکن به نظر نمیرسد توجه به آبادانی بلوچستان، چندان از فهرج و بمپور فراتر رفته باشد؛ پس شکوفاکردن استعدادهای زراعتی و تجارتی منطقه که میتوانست به استقرار بیشتر حاکمیت ایران، در جنوبشرق کشور کمک کند، ادامه نیافت؛ بهطوریکه فیروزمیرزا، حاکم کرمان و بلوچستان، بین سالهای ۱۲۹۶ تا 1298ق/1880 تا 1898م، نیز افسوس میخورد: «... چرا باید چنین ملکی که در هیچ جای عالم نیست، این طور مخروبه و بلاسکنه افتاده باشد و احدی به صرافت آبادی نیفتاده، غفلت کرده باشند...». وی میافزاید: «... اگر از همین ایلات بلوچی که در گوشه و کنار این راهها که هزار خانوار و پانصد خانوار متفرقه و بیاباننشین هستند بیاورند و مسکون نمایند، اندکی توجه بکنند، مدت چهار پنج سال طول نخواهد کشید که ... مملکت بزرگی به قدر عراق و خمسه و قزوین خواهد شد که صد هزار تومان منافع و مالیات بدهد (فرمانفرما، 1360: ۵۹ و ۶۰). یکی از جاسوسان انگلیسی پیشروی سریع قوای ایران، در منطقه شرقی بلوچستان را انقلاب سیاسی در مناطق غربی هندوستان دانسته و میافزاید: اطمینانی که به این قسمت از سرحدات هندوستان وجود داشت از بین رفته است و به حکومت انگلیسی هندوستان توصیه میکند که با تعیین خطوط مرزی، این سرزمین را از تهدیدهای ایران حفظ کند (سالاربهزادی، 1371: 129). در اثر گسترش استعمار و پیدایش اقتصاد بینالمللی، نیاز به مشخصساختن خطوط دقیق برخورد میان دولتها و ایجاد نمایندگیهای بازرگانی و سیاسی افزایش یافت و کوشش انگلیس، برای تعیین دقیق خطوط مرزی در شمالغربی هند با ایران، جزو نخستین نمونههای تعیین مرزهای نو در دوران معاصر است. به موازات اجرای این سیاست، قاجارها نیز که در استفاده از راهبرد سنتی بهرهگیری مناسب از حکومتهای سرحدداری و حمایت از دولتهای تحتنفوذ پیرامونی بازمانده بودند، نه تنها پیچیدگیهای جغرافیایی و حقوقی تعیین مرزها را درک نمیکردند؛ بلکه از برقراری نظام سیاسی مقتدرانه عمومی در کشور نیز ناتوان بودند؛ پس به همین علت سرزمینهای پهناوری در خراسان و سیستان و بلوچستان از دست رفت (مجتهدزاده، 1375: ۷۱ و ۷۲). در سال 1276ق/1860م، چالش بین ایران و انگلیس بر سر سواحل بلوچستان وارد مرحلة تازهای شد. دولت ایران که حضور بیگانگان را در نواحی ساحلی بلوچستان منافی منافع خود میدید، حاضر نبود اجازة کشیدن خط تلگراف را از راه زمینی و سواحل جاسک به گواتر بدهد. انگلیس نیز درصدد بود هرچه زودتر ازطریق تعیین خطوط مرزی، با رؤسای محلی وارد معامله شود و خط تلگراف را از بندرگواتر تا کراچی، از داخل قلمرو آنان بکشد؛ بنابراین، دولت ایران را تحتفشار قرار داد و سرانجام در سال 1278ق/1870م، ناصرالدینشاه با تشکیل کمیسیونی سهجانبه، برای تعیین دقیق خطوط مرزی که در آن نمایندگان ایران و انگلیس و خان کلات حضور داشته باشند، موافقت کرد (رایت، 1383: 196). دولت انگلیس در سال 1287ق/1870م، فردریک گلداسمید، مدیرکل تلگراف هند و اروپا، که سواحل مکران را بهخوبی میشناخت برای تعیین خطوط مرزی بلوچستان انتخاب کرد. این افسر مغرور دخالت در امور بلوچستان را حق انگلستان میدانسته و معتقد بود دولت ایران نیز باید، قدردان این قبیل اقدامات باشد (احمدی، 1378: 254). وی در گزارشی به صراحت نوشت: «من هیچ حقی برای دولت ایران بر بلوچستان قائل نیستم» و با اشاره به سوابق کوشش ایران، برای تسلط بر منطقه میافزاید: «من هرگز نمیتوانم قبول نمایم، ولو برای یک دقیقه، رؤسا و سرداران مکران در قسمت غربی کلات حاکمیت دولت ایران را بپذیرند (محمود، ۱۳۵۳: ۳/۹۶۴). با چنین رویکردی، وی در اوایل سال 1288ق/ 1871م، وارد تهران شد و بیدرنگ، به بمپور رفت. در این شهر، خان کلات با یک افسر انگلیسی و سیصد نیروی نطامی به او پیوستند. حضور این همه نیرو ایرانیان را که به مقاصد بریتانیا، در بلوچستان بدگمان بودند بیشتر نگران میکرد. به همین علت میرزامعصومخان، نماینده دولت ایران، به همراه حاکم بلوچستان حاضر به همکاری با هیئت انگلیسی نبودند و تعیین خطوط مرزی در بلوچستان را مانع برقراری کامل حاکمیّت ایران میدیدند (رایت، 1383: 197). گلداسمید با همکارینکردن مأموران ایرانی، پیشرفت کارها را ناممکن دید؛ اما بدون حضور این هیئت، در سواحل چابهار استقرار یافت و بر پایة اطلاعاتی که بین سالهای ۱۲۸۷ تا ۱۲۹۰ق/۱۸۷۰ تا ۱۸۷۳م، از منطقه کسب کرده بود به تعیین خطوط سرحدی پرداخت. وی سرگرد لووت را مأمور کرد تا از حدود مرزی بازدید و نقشههای آن را ترسیم کند. گلداسمید سپس به تهران آمد و نتیجة رأی حکمیت خود را به اطلاع دولت ایران رساند. ناصرالدینشاه چون تمامی بلوچستان را جزو قلمرو ایران میدانست، نخست طرح پیشنهادی را نپذیرفت. پس از کوتاهنیامدن دولت انگلستان، شاه ناحیة کوهک را که در نقشه نیامده بود جزو جدانشدنی قلمرو ایران برشمرد؛ لیکن سرانجام با طرح گلداسمید موافقت کرد. در سال 1289ق/1872م، سرگرد سنجان مأمور بازبینی و تأیید نقشههای خطوط مرزی شد که سرگرد لووت تهیه کرده بود. سرانجام براساس همین نقشهها، خطوط مرزی علامتگذاری و مشخص شد (کرزن، 1380: 2/313) و مرز بلوچستان ایران و انگلیس از نقطهای واقع در مشرق گواتار، گواتار با گوادر متفاوت است، تا کوهک و از کوهک تا کوه ملکسیاه تعیین شد (سایکس، 1368: 523 ، 519). خطوط مرزی از گواتار شروع میشد و سپس از خطالقعر رودهای دشت و دشتیاری یا رودخانه خواجو عبور میکرد و با انحرافی به جانب شرق، از کنار رودخانه ماشکید تا باتلاق هامون امتداد مییافت (کرزن، 1380: 313). بلوچستان ایران در اثر این تغییرات از شمال به سیستان، از شرق به پنج گور و کیج، از جنوب به دریای عمان و از طرف مغرب به نرماشیر ورودبار و بشاگرد محدود شد (اعتمادالسلطنه، 1364: 327). در حقیقت، انگلیس مدتها بود زمینههای مداخله در این نواحی را فراهم آورده بود. این کشور در سال 1256ق/1840م، پس از حضور نظامی و درهمشکستن اقتدار سرداران بلوچ، پیمانهایی را با آنان به امضا رساند که مغایر حق حاکمیت ایران بود. انگلیسیها با سرداران بلوچ، همانند حاکمان محلی خودمختار رفتار میکردند و همین امر، به منزلة نادیدهگرفتن حقوق دولت ایران بود. برای مثال، در سال 1270ق./1854م، انگلیسیها طی قراردادی تعهد کردند در برابر ابراز وفاداری نصیرخان دوم، کمکهای مالی و نظامی در اختیار وی قرار دهند. همچنین در سال 1292ق/1875م، با میرخداداد بلوچ توافقنامهای امضا کردند و او را به عنوان حاکم مستقل و دوست و همسایه انگلیس به رسمیت شناختند (احمدی، 1379: 319). بدین ترتیب، آنان با درپیشگرفتن سیاستی که دست رؤسای بلوچ را برای اعمال قدرت در منطقه باز میگذاشت، اطاعت کامل آنان را به دست میآوردند. با تعیین دقیق خطوط مرزی و گسترش نفوذ بریتانیا در بلوچستان، دیوار دفاعی این کشور در غرب هند تکمیل شد. بلوچستان یکی از شاهراههای تجاری بین ایران و هند بود و بیشتر، از جنبههای نظامی به آن توجه شد. کمپانی هندشرقی به جای پارچههای هندی، کالاها و پارچههای انگلیسی را به مقدار بسیار، با کشتی تا دریای سیاه و بندر ترابوزان حمل میکرد؛ سپس به عثمانی میفرستاد و از آنجا، به بازارهای تبریز و صفحات شمالی ایران وارد میکرد (فوران، 1392: 174). به علت وجود ناآرامیهای مداوم و حضور قوای نظامی بیگانه، بلوچستان بهتدریج رونق خود را از دست داد. انگلیس با ایجاد مرزهای تصنعی و بارزکردن ویژگیهای قومی و حساسکردن ساکنان دو سوی مرزها، نه تنها مانع توسعة پایدار این بخش از سرزمین ایران میشد؛ بلکه با استمرار مداخلات خارجی، در آینده زمینهساز برخی از بحرانهای منطقهای میشد.
نتیجه دولت قاجار برای تثبیت حاکمیت خود در بلوچستان، به اقدامات مختلفی دست زد؛ لیکن تا زمان ناصرالدینشاه نتوانست آرامشی را که پس از قتل نادرشاه متزلزل شده بود، تأمین کند. به نظر میرسد انتخاب تهران به پایتختی و انتقال مرکز ثقل جریانات سیاسی به آذربایجان که بهطور طبیعی بلوچستان را دور از دسترس قرار میداد؛ همچنین وجود طوایف متعدد، با اختلافات قومی و مذهبی که به دلیل کاهش اقتدار دولت مرکزی فرصت را برای دستاندازی، به زیستبومهای یکدیگر مناسب میدیدند و راه خودسری میپیمودند، از مهمترین عوامل بروز ناآرامیهای بلوچستان، در اوایل عصر قاجار است. در دورة محمدشاه، مدعیان احیای فرقة اسماعیلیه ناآرامیهایی را در بلوچستان برپا کردند که با حمایت همهجانبه دولت استعماری انگلیس، زمینه را برای ایجاد تنشهای مذهبی و قومی بیشتر مهیا میکرد. امیرکبیر ازیکسو با تقویت نیروهای نظامی و ازسویدیگر، با سپردن بخشی از قدرت به سران و بزرگان محلی، راهکار مؤثری را برای برقراری حاکمیّت ایران در پیش گرفت؛ لیکن با قتل وی منطقه باز گرفتار آشوب شد. در این زمان، ادارة بلوچستان به عهدة حاکمنشین کرمان بود. اقدامات فرمانفرمای کرمان نتوانست شورشها را مهار کند و ناصرالدینشاه ناگزیر، به والی خراسان دستور داد تا بلوچستان را آرام سازد. امیراسدالله عَلَم برای انجام این مأموریت عازم منطقه شد؛ ولی این تمهید هم مؤثر نیفتاد و اینبار حاکم کرمان، ابراهیمخان بمی را مأمور دفع شورشها کرد. وی بمپور مرکز بلوچستان را تسخیر کرد و با انجام پارهای اقدامات نظامی، موفق شد حوزة حاکمیّت ایران را در محدودة بلوچستان کنونی تثبیت کند و بدین ترتیب، آرامش به منطقه بازگشت. در این زمان، انگلستان برقراری حاکمیّت دولت مرکزی در بلوچستان را نشانة افزایش قدرت ایران و تهدیدی برای مرزهای هند میدید؛ پس درصدد تحریک خوانین محلی، بهویژه خان کلات، برآمد. سرانجام نیز دولت ایران را که پیشتر با تحمیل قرارداد پاریس وادار به استقلال افغانستان کرده بود، برای مشخصکردن خطوط مرزی زیر فشار قرار داد. بدین ترتیب، ژنرال گلداسمید مأمور مرزهای جنوبشرق ایران شد و مرزهای کنونی بلوچستان، براساس منافع انگلستان و بدون رضایت حکومت ایران شکل گرفت. چنین به نظر میرسد که از دورة قاجار به بعد هرگاه بلوچستان گرفتار بحرانهای اجتماعی ناشی از درگیریهای قومی و مذهبی بوده، زمینة دخالت بیگانگان در این منطقه فراهم شده است. چنانکه دولت ایران اقتدار خود را در آن حفظ کرده، از به ثمرنشستن اهداف استعمارگران جلوگیری کرده است. تجربة دورة کوتاه صدارت امیرکبیر نیز نشان میدهد هرگاه موازنهای بین استفاده مناسب از نفوذ سران قبایل و طوایف محلی، با حضور مقتدرانة قوای نظامی دولتی در بلوچستان برقرار شد، امکان برنامهریزیهای همسو با منافع ملی بیشتر فراهم شده است. اما هرگاه اقتدار حکومت مرکزی ضعیف بوده و از اتخاذ تصمیمهای قاطعانه بازمانده است، بیگانگان تکاپوهای خود را برای نیل به مقاصد استعماری افزایش دادهاند؛ پس آشوبهای اجتماعی و گرایشهای تجزیهطلبانه در منطقه افزایش یافته است. یکی از عواملی که در صورت استمرار و برنامهریزی درست، میتوانست موجب حفظ حاکمیت ایران بر بلوچستان شود، رسیدگی به وضعیت اقتصادی منطقه بود. در دورة قاجار کوششی برای آبادانی بلوچستان صورت نگرفت و جز در مواقعی معدود، به گسترش تجارت و کشاورزی پرداخته نشد. همین امر زمینة نفوذ بیشتر بیگانگان را فراهم آورد و سرانجام نیز سرزمینهای پهناوری در این بخش از کشور از دست رفت. بیاهمیتشدن شاهراه بازرگانی بلوچستان به هند، در اثر انتقال راه تجارتی کمپانی هند شرقی، به شمالغربی ایران نیز موجب فقر اقتصادی بیشتر در بلوچستان شد. کشیدهشدن مرزهای تصنعی همراه با دیگر اقدامات بیگانگان، برای بارزکردن ویژگیهای نژادی و حساسکردن اقوام و ایجاد اختلافات مذهبی نیز میراثی است که از دوران استعمار برای ساکنان این بخش از ایران باقی مانده است. | ||
مراجع | ||
کتابنامه الف) کتابها - احمدی، حمید، (1379)، قوم و قومیت در ایران، تهران: نی، چ۲. - احمدی، حسن، (1378)، جغرافیای تاریخی سیستان؛ سفر با سفرنامهها کریستی... [و دیگران]، (گردآوری و ترجمه، تهران: مؤلف. - اعتماد السلطنه، محمدحسنخان، (1364)، مرآتالبلدن. تهران: اسفار. - اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، (1368)، چهل سال تاریخ ایران در دورة پادشاهی ناصرالدینشاه؛ جلد اول المآثر و االآثار، به کوشش ایرج افشار، با تعلیقات حسین محبوبی اردکانی، تهران: اساطیر. - افشار سیستانی، ایرج، (1372)، چابهار و دریای پارس، زاهدان: صدیقی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. - آدمیت، فریدون، (1378)، امیرکبیر و ایران، تهران: خوارزمی، چ۸. - ترنزیو، پیوکارلو، (1359)، رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان، ترجمه عباس آذین، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. - حسینیجامی، محمودبنابراهیم، (1384)، تاریخ احمدشاهی؛ تاریخ تشکیل اولین حکومت افغانستان، به تصحیح و تحشیه غلامحسین زرگرینژاد، تهران: دانشگاه تهران. - حسینیفسائی، حاج میرزاحسن، (1367)، فارسنامه ناصری، ج1، به تصحیح منصور رستگار فسائی، تهران: امیر کبیر. - خاوریشیرازی، فضلاللهبنعبدالنبی، (1380)، تاریخ ذوالقرنین، 2ج، به تصحیح ناصر افشارفر، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. - خورموجی، محمدجعفر، (1363)، حقایقالاخبار ناصری، به کوشش خدیو جم، تهران: جم، چ۲. - رایت، دنیس، (1383)، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: اختران. - روانبد، عبدالله، (1391)، سابقه تاریخی بلوچستان؛ جغرافیا، تاریخ، طوایف، به اهتمام حسین جهانتیغ، زاهدان: طهارت. - سالاربهزادی، عبدالرضا، (1371)، بلوچستان سالهای 1307 تا 1317ش، تهران: موقوفات محمود افشار یزدی. - سایکس، پرسی، (1363)، سفرنامه سر پرسی سایکس، ترجمه حسین سعادت نوری، تهران: لوحه. - سایکس، سرپرسی، (1368)، تاریخ ایران، 2ج، ترجمه سیدمحمدتقی فخرداعیگیلانی، تهران: دنیای کتاب، چ۴. - سپهر، محمدتقی، (1377)، ناسخالتواریخ، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران: اساطیر. - عباسی، محمدرضا و پرویز بدیعی، (1374)، روزنامه وقایعاتفاقیه؛ ج۴ شمارههای 375 تا 471، تهران: کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران با همکاری مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها. - فرمانفرما، عبدالحسین، (1360)، سفرنامه کرمان و بلوچستان، به کوشش ایرج افشار، تهران: بینا. - فوران، جان، (1392)، مقاومت شکننده؛ تاریخ تحوّلات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی، ترجمه احمد تدّین، رسا، چ۱۴. - کاظمزاده، فیروز، (1371)، روس و انگلیس در ایران (از 1864م. تا 1914م.)؛ پژوهشی دربارة امپریالیسم، ترجمه منوچهر امیری، تهران: انقلاب اسلامی، چ۲. - کرزن، جورج ناتائیل، (1380)، ایران و قضیه ایران، 2ج، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی، تهران: علمی و فرهنگی، چ۵. - کرمانی، ذوالفقار، (1374)، جغرافیای نیمروز، به کوشش عزیزالله عطاردی، مشهد: عطارد. - محمود، محمود، (1353)، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم، 8جلد، تهران: اقبال، چ۴. - نوایی، عبدالحسین، (1377)، ایران و جهان؛ جلد دوم از قاجاریه تا پایان عصر ناصری، تهران: رهنما، چ۲. - وزیری، احمدعلیخان، (1375)، تاریخ کرمان، 2ج، به کوشش محمدابراهیم پاریزی باستانی، تهران: علمی، چ۲. - وزیری، احمدعلیخان، (1376)، جغرافیای کرمان، به کوشش محمدابراهیم پاریزی باستانی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ۴. - هدایت، رضاقلیخان، (1380)، روضهالصفای ناصری، 9ج، تهران: اساطیر.
ب) مقالات - احمدزاده، میرحواس، (بهار و تابستان1390)، «بررسی مسائل اقتصاد سنتی در سیستان و بلوچستان دورة قاجار»، تهران: فصلنامة علمیپژوهشی جستارهای تاریخی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، س2، ش1، ص۱ تا 1۳. - رئیس طوسی، رضا، (تابستان1376)، «استراتژی سرزمینهای سوخته؛ سیستان و نخستین گامهای نفوذ استعمار»، تهران: فصلنامة تاریخ معاصر ایران، س1، ش2، ص۴۷ تا ۷۲. - مجتهدزاده، پیروز، (بهمن و اسفند1375)، «پیدایش و بنیانپذیری حکومت و مرز در ایران»، ترجمه حمیدرضا ملکمحمدی نوری، تهران: مجله اطلاعات سیاسی-اقتصادی، ش۱۱۳ و ۱۱۴، ص۶۰ تا ۷۳ - ملکشاهی، هاشم، (بهار1387)، «انگلیس و جدایی بلوچستان»، تهران: فصلنامة تاریخ معاصر ایران، س12، ش۴۵، ص ۱۹۹ تا ۲۱۴.
ج) اسناد - عباسی، محمدرضا و پرویز بدیعی، (1372)، گزارشهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی ولایات عهد ناصری 1307ق، تهران: اسناد ملی ایران پژوهشکده اسناد. - گزیده اسناد، (1380)، به کوشش زهرا طلایی، ج اول، مشهد: آستان قدس رضوی. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6,960 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,730 |