تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,658 |
تعداد مقالات | 13,551 |
تعداد مشاهده مقاله | 31,080,018 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,240,133 |
تحلیلی بر نقش عبدالرحمان پاشابابان در روابط ایران و عثمانی در دوره فتحعلیشاه (1228-1212ق /1814-1798م) | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 3، دوره 4، شماره 4، اسفند 1391، صفحه 23-34 اصل مقاله (3.2 M) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
محمدرضا نصیری1؛ علیرضا علی صوفی2؛ صالح امین پور* 3 | ||
1استاد دانشگاه پیام نور | ||
2استادیار دانشگاه پیام نور | ||
3دانشجوی دکتری دانشگاه پیام نور، مربی دانشگاه پیام نور ، ایران | ||
چکیده | ||
پس از روابط پر فراز و نشیب ایران با عثمانی در عصر حکومتهای صفوی و افشار، این ارتباط در دوره قاجاریه هم تداوم داشت و در این میان، عوامل تأثیرگذار در روابط دو کشور، از ابتدای تشکیل دولت صفوی تا انقراض قاجار، کم و بیش شبیه به یکدیگر بودند:1) اهمیت عتبات عالیات2)زوار و 3) کردها که در پارهای از متون با عنوان عشایر سرحدی از آنان نام برده شده است، از مهمترین این عوامل هستند. در منطقه کردنشین عراق امروزی، امارت بابان قرار داشت و در ابتدای دوره قاجاریه، عبدالرحمان پاشا امیر آن بود. وی در طول نزدیک به سه دهه، به عنوان امیری عثمانی اما با رویکرد ایرانی خواهی و ایرانگرایی، بر یکی از مهمترین نقاط بین دو کشور، حکم میراند. در طول حکمرانی بارها به ایران پناهنده شد و از طرف ایران و با حمایت فتحعلیشاه دوباره به امارت نشست. مکاتبات صورت گرفته بین رجال طراز اول ایرانی و عثمانی به حمایت از او، لشکرکشیها و جنگهای درگرفته به نفع یا بر ضدش و نیز احترام شایستهای که در ایران از وی به عمل میآمدهاست، همگی مؤیّد اهمیت جایگاه و اعتبار او در ایران بودهاست. علاقهمندی عبدالرحمان پاشا به ایران از یک سو و حمایت این کشور از وی از سوی دیگر از آن جهت حائز اهمّیت است که وی بر بخشی از قلمروی عثمانی حکممیراند و بابان به عنوان منطقهای سرحدی، فقط در مدتی کوتاه به ایران مالیات میپرداخت بنابراین ایرانیخواهی او از نظرعثمانیها عملی ناصواب و غیرقابل بخشش بود. به همین جهت در روابط بین دو کشور، اطاعت یا عدم اطاعت پاشای بابان، مسألهای مهم تلقی میشد. | ||
کلیدواژهها | ||
فتحعلیشاه؛ عثمانی؛ عبدالرحمان پاشا؛ بابان؛ روابط ایران و عثمانی | ||
اصل مقاله | ||
مقدمه بابان، ناحیهای کردنشین در شمال شرقی عراق امروزی با مرکزّیت قلاچوالان(ghla cholan)(1779م1192ق به بعد سلیمانیه) بود و نام آن مأخوذ از طایفهای کُردنژاد به همین نام بود که در درازنای تاریخ آن منطقه از اعتبار و جایگاه سیاسی مهمی برخوردار بودند و از دوره صفویه تا اواسط قاجاریه -1500 م تا 1850 م/900ق تا1270ق- بر آن ناحیه حکم میراندند. موقعیت جغرافیایی بابان در حد فاصل ایران و عثمانی موجب میشد که همواره یکی از دلایل اصلی تنشهای بین این دو حکومت باشد و در اغلب رخدادهای بین دو کشور، نهایتاً یکی از موضوعات پیشنهادی در صلحنامهها، چگونگی عزل و نصب حکمران بابان بود. طی سالهایی که بابانها در تاریخ خاورمیانه حضور داشتند، در کشاکشهای بین دو رقیب بزرگ ایرانی- عثمانی، نقش مهمی ایفا کردند و از پیامدهای همجواری دو قدرت رقیب، برکنار نماندند؛ آنان به دلایل نژادی و فرهنگی، خود را ایرانی میدانستند اما از لحاظ جغرافیایی و مذهبی و در تقسیمات کشوری، بخشی از عثمانی بودند و بر اساس همین ویژگی دوم بود که وقتی از اوایل قرن هفدهم م/ یازدهم هـ. ق به بعد از طرف عثمانیها به آنان لقب و رتبه پاشا اعطا شد ایرانیها مقاومتی نکردند و حتی خود نیز آن را پذیرفتند و به کار بردند. گرچه در دوره سیصد ساله امارت بابان، آنان ارتباط دوسویهای با ایران داشتند اما بررسی وضعیت این امیرنشین در زمان حکمرانی عبدالرحمان پاشا، با توجه به همزمانی آن با روزهای آغازین حکمرانی قاجاریه، روابط قاجار با عثمانی، حوادث بغداد، شخصیت پیچیده خود این پاشا و تمایل و تلاشهای عباسمیرزا و محمدعلیمیرزا برای نفوذ در عراق عرب، از اهمیت ویژهای برخوردار است. پیشینه تحقیق: گرچه روابط ایران و عثمانی از جهات مختلفی مورد بررسی قرارگرفته است و به عوامل تأثیرگذار این روابط بسیار پرداختهشده است اما کتاب، مقاله، طرح تحقیقاتی و هر نوع کار پژوهشی دیگری درخصوص بررسی نقش، جایگاه، شخصیت و اهمیت عبدالرحمانپاشا- چه به صورت بررسی زندگی نامه ای و چه نقش انحصاریاش در روابط ایران و عثمانی- تاکنون یا تهیه و تدوین نشده و یا دستکم در صورت انتشار، بهرغم تحقیق و جهد یکساله، بهدید نیامدهاست. یادآوری: در این مقاله چند جا از اسناد بایگانی نخست وزیری ترکیه واقع در شهر استانبول استفاده شده است. برای سهولت دربازیابی اسناد، در ارجاعات داخل متن به جای« بایگانی نخست وزیری ترکیه» به اختصار حروف« ب، ن» و شماره سند نوشته شده است. عبد الرحمن پاشا و روابط ایران و عثمانی عبدالرحمانپاشا فرزند محمودپاشا (1196- 1191 هـ.ق/1782-1777م) در طول بیست و چهار سال (1228- 1204 هـ ق/1814-1790م) شش بار به امارت بابان رسید. درباره شروع حکمرانی او اختلاف نظر فراوانی وجود دارد و این اختلافات، ناشی از عزل و نصبهای پی درپی اوست که حتی خوانندگان حرفهای تاریخ را هم دچار سردرگمی میکند، تعدادی از تاریخنویسان محلی شروع امارت او را با رتبه « میرمیران» از سال 1203هـ.ق/1789م نوشتهاند (زه کی به گ، 143:2005) و برخی سال 1211ق/1796م را که احتمالاً شروع دورهای از مراحل ششگانه امارت وی بر منطقه بابان است، به عنوان تاریخ اولین حکمرانی قلمداد کردهاند (عبدالصمد احمدالدوسکی، 2002: 94) اما تاریخنویس این امیرنشین، عبدالقادر بن رستم بابانی که احتمالاً موثقترین منبع برای آن امارت است، سال 1207 هـ.ق، 1792 م را ذکر کرده و تأکید میکند که: «همیشه روی توجه و عقیدت به حضرت پادشاه ایران آقامحمدشاه قاجار داشت و به ارسال هدایا و پیشکش، خاطر ایشان را از خود شادمان همینمود (بابانی، 1377: 126). غیر از این اشاره کوتاه به رابطه عبدالرحمانپاشا با آقامحمدخانقاجار، مدرک دیگری مبنی بر تداوم روابط در دست نیست. احتمالاً به دلیل تنوع رویدادهای داخلی، فرصتی برای مداخله در امور عراق، برای خان قاجار فراهم نشده است. ارتباط عبدالرحمانپاشا با فتحعلیشاه از زمانی آغاز شد که علیپاشا، والی بغداد، به دلیل بیتوجهی و عدم اطاعت عبدالرحمانپاشا از او، در 1220 هـ.ق /1805 م به کردستان لشکر کشید و پاشایبابان که در خود توان مقاومت نمیدید، به امانالله خان والی اردلان (1240-1214هـ.ق/1825-1799م) پناهنده شد. والی اردلان قبل از انجام هر کاری وی را در سقز اسکان داد (مصطفی امین، 118:1998). علیپاشا، احمد چلپی را برای استرداد وی روانه ایران کرد. احمد چلپی در مذاکراتش با ایران بر این نکته پای فشرد که:«چون عبدالرحمن پاشا مفسدی شریر و مزوری بینظیر است امنای دولت علّیه چشم از او بپوشند و در اخراج از خاک کردستانش بکوشند» (شیرازی خاوری، 232:1380). اما دولت ایران از پذیرش این درخواست سرباز زد و میرزا صادق وقایعنگار با نامه و پیامی از طرف شاه ایران، به بغداد اعزام شد. در این نامه فتحعلیشاه قبول میکند که:«عبدالرحمنپاشا از سلک متابعت آن جناب پی سیر طریق خلاف» پیموده است بنابراین برای آن که در کار عراق و بابان دخالتی نکرده باشد، دقیقاً مانند یک پناهجو با مساله عبدالرحمانپاشا برخورد کرده و آن گونه که لازم است حمایت قاطعی از پاشایبابان نمینماید. شاه از علیپاشا میخواهد خود امورات را به نحو مطلوب فیصله دهد و صرفاً به یک نصیحت پادشاهی اکتفا میکند که بهتر است به خواهش عبدالرحمانپاشا توجه کرده، او را در مقامش- البته اگر صلاح میداند- ابقا نماید. در انتهای نامه یادآوریمیکند که میرزامحمدصادق وقایعنگار برای صلح بین طرفین عازم بغداد شدهاست و لازم است که «سخنان او را که ناشی از اوامر مطاعه سلطانی است مسموع داشته از آن قرار معمول دارند»(نصیری، 1368: 51). علیپاشا بدون توجه به این پیشنهاد و فرستاده، مجدداً شخص دیگری به نام سلیمان بیگ را روانه ایران کرد؛ این فرستاده در تهران بود که عبدالرحمانپاشا نیز از کردستان به تهران رفت، به حضور شاه رسید و« به شمشیر و کمر خنجر مرصع و مکلل او را مخلّع فرموده به ایالت شهرزور روانه فرمود و به امانالله خان والی کردستان مرقومشد که او را به ایالت شهرزور استقلال افزاید» (محمودمیرزا، 1389: 185، ب،ن G/6703/116). سیاست فتحعلیشاه پس از آن بر این قرارگرفت که از عبدالرحمانپاشا حمایت کاملکند. بنابراین برای حمایت از یک امیر مقتدر در ناحیهای مهم و تأثیرگذار، توان دیپلماسی و نظامی را توأمان به کارگرفت و ضمن نوشتن نامهای دیگر به علیپاشا، دستور داد نیروهای نظامی ایران به بغداد اعزام شوند. فتحعلیشاه در این نامه، از عبدالرحمانپاشا با عناوین و القابی که شایسته او میداند، یاد میکند: «عالیجاه، رفیع جایگاه، عزت و نبالت همراه، فخامت و بسالت انتباه، اخلاص و ارادت آگاه، امیرالامراءالعظام» و به علیپاشا گوشزد میکند که «کاوش و معاندت با عالیجاه مشارالیه باعث تخریب و در باب سرحدات آن جناب که آن هم از ممالک محروسه سلطانی است میشود»(نصیری، 1368: 55). این کلمات آخر، نشان میدهد که شاه، بابان را جزئی از سرزمین ایران دانسته و پر پیداست که هجوم شخص دیگری به سرزمین خود را بر نخواهد تافت و بر این اساس، از علیپاشا میخواهد که «عزیمت به ولایت مزبور تعیین سپاه و لشکر به آن حدود و ثغور موقوف ساخته ... با عالیجاه مشارالیه در مقام لجاج و عناد برنیایند»(نصیری، 1368: 55). مقایسه این نامه با نامه قبلی فتحعلیشاه تغییر رویه شاه در حمایت از پاشای بابان را نشان میدهد. این نامه معلوم میکند که پشتیبانی شاه محکمتر و قاطعتر شده، اطمینانی بزرگ به پاشا است که شاه او را تنها نخواهدگذاشت و عبدالرحمان از این که در بین سه نیروی بغداد، استانبول و تهران، به تهران دلبسته است، پاداشش را دریافت مینماید. میرزا شفیع مازندرانی در نامه به سرعسکر ارزنهالروم، پارهای از رویدادهای مرتبط با این حوادث را شرح دادهاست (ب،ن:36638/784). همانگونه که اعلام شد، فتحعلیشاه غیر از نامهنگاری، همزمان برای سرکوب علیپاشا «شاهزاده کامکار محمدعلیمیرزا را با فوجی از مردان کار، از پیاده و سوار و چند نفر از امرا یعنی ابراهیم خان و محمد علیخان شام بیاتی و نوروزخان ایشیکآغاسیباشی و امانالله خان والی کردستان و فرجالله خان افشار نسقچیباشی از راه همدان و کرمانشاه تعیین فرمود» (دنبلی، 1383: 121). فرستادن مردانی با این نام و نشان، بیانگر توجه و اهمیت شاه به اوضاع پیشآمده و نیز عزت و احترامی بود که برای عبدالرحمانپاشا در نظر گرفته شده بود. در اردوی مقابل، از طرف علیپاشا، سلیمانپاشاکهیا که به کمک خالدپاشا، دستنشانده بغداد در سلیمانیه آمدهبود، حضور داشت. پیامد این لشکرکشیها جنگی بود که در آن سپاهیان عراق شکستخورده (1221 هـ.ق/1806م) و سلیمانپاشا کهیا که با شماری از لشکریان به اسارتگرفته شدهبود، توسط امانالله خان، والی کردستان، به تهران فرستاده شد. علیپاشا که در آن زمان در کفری (Kefri )بود، پذیرفت که در مقابل آزادی سلیمانپاشا کهیا، عبدالرحمانپاشا را عفو کند (عبدالله،82:2001). اما از طرف ایرانیها به این درخواست جوابی داده نشد و عبدالرحمانپاشا به کمک نیروهای ایران و حمایت بیدریغ شاه و شاهزاده برای بار سوم به امارت بابان برگشت. علیپاشا نیز که از هر طرف مأیوس شده بود، شیخ جعفرنجفی را با درخواست عفو کهیا و آزادی اسراء به ایران گسیلکرد و نیز پذیرفت که هر ساله مبلغ پنجاه هزار تومان تبریز پیشکشنماید (نوری، 1386: 365). این شفاعت، مقبول واقع شد و به دستور شاه، سلیمانپاشا کهیا آزاد شد اما از رفتن به بغداد خودداری کرد و در رکاب پادشاهی متوقف شد(نوری، 1386: 365). گویی نهال اقبالش در بستان سرای اجلال راسختر از آن بود که به قهر روزگار از پای درآید، بعد از چندی به بغداد بازگشت و در پی قتل علی پاشا، والی بغداد، در جمادی الآخر 1222 هـ.ق/ هجدهم اوت 1807 م به دست غلامانش، به خواست مردم آن شهر و با تأیید ایران به جانشینیاش انتخاب شد، در حالیکه فقط بیست و دو سال سن داشت و از آن پس به «سلیمانکوچک» شهرت یافت (لانگریگ،364:1378). این پایان کار نبود. پس از مدتی علیپاشا «حقوق و مرحمتهای شاهنشاه اسلام را درباره خویش و عبدالرحمانپاشایبابان فراموشکرد و عبدالرحمانپاشا نیز به سبب استظهار به دولت علّیه به او اعتنایینکرد (شیرازی خاوری،1380: 281). این اولین بار پس از کمک ایران به عبدالرحمانپاشا بود که وی در مقابل شخصی که فرمانبردار ایران نبود، ایستاد و بین پاشای بغداد و حکومت ایران، ایران را برگزید و به درخواست پاشای بغداد وقعی ننهاد. این مسأله باعث شد که سلیمانپاشا در حالی که خالدپاشا پسر عموی عبدالرحمانپاشا در کنارش بود به بابان لشکرکشیکند؛ در نبرد درگرفته، عبدالرحمانپاشا شکستخورد و مجدداً به ایران پناهنده شد. در آن سو با بازگشت سلیمانپاشا به بغداد، خالدپاشا که به کمک وی به حکمرانی بابان دستیافته بود، نقضپیمان کرده، این بار به پسر عمویش عبدالرحمانپاشا پیوست و ایران هم سپاهیانی به کمکشان اعزام نمود. عبدالرحمانپاشا این بار بدون مانع به سلیمانیه رفت (1223هـ.ق/1808م) و برای بار چهارم به امارت رسید. پس از آن «فرزند خویش عثمانبیگ را به دربار پادشاه و خدمت محمدعلیمیرزا انفاد نمود، در هر دو سالی یکبار در تهران یا چمنسلطانیه ادراک حضور پادشاه نمودی و باز مقام خود رفتی» (بابانی،1377: 142). البته در این میان دربار بغداد هم بیکار ننشست و از طرف پاشایبغداد بارها شخصی به نام محمدآقا با درخواست تسلیم عثمانبیگ به دربار ایران گسیل شد اما تلاشها به ثمر ننشست و با دادن هزار تومان به صدراعظم و همین مقدار به حاجمحمدحسینخان، از فرستادن او به بغداد جلوگیریشد(گاردان،130:1362). گرچه احتمال دارد این سخن مورخ امارت بابان صحیح باشد که عبدالرحمانپاشا هر دو سال یکبار به حضور پادشاه میرفت اما منابع دیگر بر این باورند که وی پس از این حوادث، عازم استانبول شد و از سوءرفتار والی بغداد شکایت و سلیمانپاشا را به همدستی با ایران متهمکرد (بورهان محهمهد،59:2008). برای بررسی این شکایت و تفحص در اوضاع دارالسلام بغداد، حالتافندی، رئیسالکُتّاب دولت عثمانی عازم آن شهر شد، وی ضمن تائید گفتههای پاشایبابان و گزارش ماوقع به بابعالی، به سلیمانیه رفت و با عبدالرحمانپاشا برای حمله به بغداد به جمعآوری سپاه پرداخت. سلیمانپاشا که روند حوادث را به زیان خود می دید، دست نیاز به جانب محمدعلیمیرزا دراز کرد، وی نیز طی نامهای به عبدالرحمانپاشا، از او خواست که از جنگ با پاشای بغداد بپرهیزد اما پاشا این درخواست را نپذیرفت (زه کیبه گ،2005: 83). در جنگ موسوم به بغداد، سلیمانپاشا شکستخورد و در حین فرار توسط اعراب قبیله شمرطوقه کشتهشد (لانگریگ،1378: 367) بدینگونه عبدالرحمانپاشا در شرایطی ایدهآل و دلخواه، برای مدتی در بغداد، حاکم واقعی و محل اعتماد مردم و نماینده عثمانی بود و چنان در عزل و نصب حکام نقش داشت که از وی به عنوان« تاجبخش» یادکردهاند (مک داول، 1383: 88). این ادعا مطرح شده است که از عبدالرحمانپاشا درخواست شد تا پاشایی بغداد را بپذیرد اما وی کوهستان های پربرف امیرنشین بابان را بر آن ترجیحداد (بابان،72:1993) و در نهایت عبداللهپاشا که خزانهدار سلیمانپاشا بود، به پاشایی بغداد رسید. لقب تاجبخشی عبدالرحمانپاشا بیارتباط به این موضوع نبود، چرا که گفتهشده که در این انتخاب بیشترین نقش را وی ایفا نمودهاست (جلیل، 1381: 68). این تاجبخشی زمینههای اختلاف عبدالرحمانپاشا با ایران را فراهم کرد. شعله آتش این اختلاف از آنجا برافروختهشد که وی بدون مشورت با ایران، عبدالفتاح، حکمران درنه(Derna )و باجلان(Bajelan) را از حکمرانی خلعکرد، عبدالفتاح از شاهزاده محمدعلیمیرزا درخواست یارینمود، پاشایبابان به مکاتبات شاهزاده برای بازگشت عبدالفتاح به حاکمیت، پاسخینداد (زه کی به گ: 2005: 88) ایجاد این اختلاف اولیه از طرفی و حملات امانالله خان والی کردستان به عشیره جاف شهرزور از طرف دیگر، موجب شد که وی به طور کلی از ایران روی برگرداند. به گفته سنندجی از ادای مالیات مقرّر نکولکرد و به سلطان عثمانی دست بیعتداد (سنندجی،73:1375). متعاقب این احوال قسمتهایی از والینشین اردلان به تصرف بابانها درآمد، عبدالرحمانپاشا در ایران به عنوان «یاغی» قلمداد شد. میرزا محمد صادق وقایعنگار که در آن زمان در بغداد بود در نامهای به میرزا شفیع، سرپیچی عبدالرحمانپاشا را توضیح داده است. میزان ناراحتی ایران را میتوان از نامه وقایعنگار حدسزد. عین این نامه که برای نخستین بار منتشر میشود به شرح زیر است:«خداوندگارا مجملی از مفصل احوال عراقعرب را به جهت استحضار آن خداوندگاری عرضه میدارد که؛ بعد از مقتول شدن وزیر و استیلای عبدالرحمن بر دارالسلام، آن چه اسباب ظاهری بود از مقوله فروش و دواب و اسلحه و آلات حرب و توپ و زنبورک به طایفه بابان بخشید، از آن جمله شش هزار رأس قاطر که در سرکار وزرای بغداد میباشد به طایفه بابان داده شد، بعد آنچه نقود بود از اشرفی و غیره از مال سلیمانپاشا و علیپاشا و این وزیر مقتول تصرف نموده است. بعد از آن کهیا را کشت و آنچه داشت ضبط نمود. باشآغا را با خزینهدار و حشمت آقاسی و جمعی دیگر از اعیان بغداد به قتلرسانیده، جمله اموال ایشان را از ساکت و صامت و ناطق تصرف نمود. دفتردار بیچاره را با پسرش گرفته دو طغار اسلامبولی طلا که عبارت از یک هزار و دویست من تبریز باشد مصادرهکرده، با این که گرفته است باز مطالبه میکند و از تجار بغداد بومی و غریب پول توصیه 1 کردهاست. صدهزار قروش از کلیددار و متولی کاظمین گرفته است. اینهایی که عرض میشود اغلبی مکتوبی است و پاره تقبلفرمایی وزرای بغداد از اندازه بیرون بوده است. در حمل و نقل خزانه به سلیمانیه دواب وزیر کافی نبوده است از سلیمانیه و حول و حوش دواب حواله کرده آوردهاند. در بغداد یک نفر آدم معروف باقی نگذاشته است. سلیمان پاشای ولدابراهیمپاشا که از طایفه بابان اسم و رسمی داشت و بابان با او مایل بودند آن هم دستگیر گردیده و کشتهشده. حالا دنیا به کام این دیوانه پر هوا افتاده. عبدالله آغای خزینهدار علیپاشا را که نوکر عبدالرحمن بوده قایم مقامکرده، در خبر مسموع شد که حجتی به مبلغی گزاف از برای رجال دولت روم نوشته و متمنی وزارت گردیده است و هرگاه قبول وزارت او را نکنند به هر حال وزیری از برای بغداد فکر خواهد کرد که نوکر خودش باشد. ذهاب و خانقین و بعقوبه و مندلیج را به فتاح پاشای زهابی واگذاشته که هر ساله دو هزار سوار مکمل بدهد. نحوی و جزیره را نیز متصرفگردیده است. بعد از عید فطر اراده عود به سلیمانیه دارد و رئیس افندی مهمانی است در گوشهافتاده، در حوالی بغداد و سرجسر و توی شهر و قزلرباط و خانقی(کذا) و قصر مساوی سه چهار هزار نفر زوار کشتهگردیده و ده دوازده هزار برهنه شد. عجب هنگامه برپاست و کارها بسیار آسان به شرط رضای سلیمانیه است و خواهد شد. دیگر مطلبی که قابل عرضباشد ندارم خدمات را مترصد است. خداوندگارا مساوی سی عراده توپ به شهرزور فرستاده است با آنچه زنبورک بود. به جهت اطلاع عرضشد. یا امرکم مطاع»2(ب،ن: 1343/ 52482 – C). میتوان از روی این نامه وضعیت به وجود آمده در بغداد را حدسزد، اگرچه کینه احتمالی وقایعنگار از عبدالرحمانپاشا نیز نباید از نظر دور نگهداشته شود. در هر صورت واقعیت آن بود که سرپیچی پاشا برای ایران، عملی نابخشودنی و غیر قابل باور بود. در همین زمان میرزامحمدحسینخان، وزیر بغداد هم طی نامهای خطاب به عباسمیرزا پارهای از رویدادهای مرتبط با عبدالرحمانپاشا را به وی گزارش نمود؛ اوج ناراحتی میرزامحمدحسینخان را میتوان از روی بخشی از نامه درک نمود که نوشته است: عبدالرحمانپاشا که از اول بیعقل و دیوانه بود اکنون که مملکتی مثل عراق عرب را به حیطه ضبط آورده و چند کرور دولت به تصرفش آمده، خبط دماغ به هم خواهد رسانید. بعضی حرکات ناهنجار از او صادر خواهدشد، از آن طرف هر روزه با والی کردستان و از این طرف با اهالی این سرحدات هنگامه برپا خواهدکرد و آخرالامر گردنگیر اولیای دولت قاهره خواهدشد»( نصیری، 1368: 120). میرزا محمدحسینخان با شرح مفصل حوادث بغداد و عراق عرب و نواحی مرزی، در نهایت به ولیعهد پیشنهاد میکند که با اعزام نیرویی، آن نواحی را تصرف نماید «به قدر ده دوازده هزار سواره و تفنگچی از رکاب مستطاب مأمور و جمعیت این دو سه ولایت قرب جوار را هم مقرر فرمایند، انشاالله تعالی به دفع مواد فاسد عبدالرحمنپاشا پردازند به اسهل وجهی کار از پیش خواهد رفت و چنانچه منظور اولیای دولت، اتحاد دولتین علیتین نیز بوده باشد این مفسد آخر بینالدولتین را برهمخواهدزد» (نصیری، 1368: 120). گزارشهای رسیده به فتحعلیشاه، او را بر آن داشت که عباسمیرزا را مامور سرکوب عبدالرحمانپاشا نماید، «عباسمیرزا، احمدخان مقدم بیگلربیگی مراغه و بوداقخان حاکم ساوجبلاغ را از راه بلباس، نوروزخان عزالدینلویقاجار را از راه سردشت، و نیز قاسمخانقاجار، ابراهیمخان و محمدحسنخان و یوسفخان سپهدار و فرجالله خان نسقچیباشی و نصراللهخان قراگوزلو را از چمن سلطانیه اعزام نمود تا ملتزم رکاب شاهزاده محمدعلیمیرزا گشتند که از طریق زهاب آهنگ شهرزور کنند» (سپهر،1377 :205). در این حمله فراگیر و چند جانبه، عبدالرحمانپاشا طاقت نیاورد و در پی اسارت یکی از پسرانش به دست خالدپاشا حاکم پیشین بابان ، خود نیز «شمشیر به گردن و کلمه توبه در دهن وارد اردوی معلی شد» (محمودمیرزا، 1389 :185) و در حضور شاهزاده، خاک راه را از آب دیده تر کرد (خاوری شیرازی،1380 :331). این اتفاقات باعث شد که فتحعلیشاه از عبدالرحمانپاشا به شدت آزرده خاطر شود. پس از تسلیم شدن او به محمدعلیمیرزا، «شاهزاده عفو او را از پادشاه خواستگار گردید، شرح شکست و استیصالش را عریضه داشت، به خدمت شاهنشاه فرستاد. پادشاه در جواب نگاشت که عبدالرحمن ابن ملجم را در حضرت پادشاه ما راه دیدار نباشد به رسیدن این مثال سر او بریده به درگاه فرست. شاهزاده مجدداً شفاعتکرد قبول نیفتاد ناچار خود به طهران رفت، الحاح بسیار نمود تا معفو شد» (بابانی،1377 : 141) و دوباره به حکومت بابان منصوب گشت. اصرار به بخشش و حمایت محمدعلیمیرزا از پاشا، اولاً به دلیل آشنایی شاهزاده با شرایط و اوضاع جغرافیایی و سیاسی منطقه بود، ثانیاً با توجه به آگاهیاش از نفوذ و قدرت عبدالرحمانپاشا، قطعاً مردی چون او را به دیگر مدعیان قدرت در آن نواحی ترجیح میداد. به همین جهت جلوس دوباره وی را بر امارت بابان برای ایران مثمر ثمر میدانست. به نظر میرسد محاسبات ولیهعد، دقیق بوده است؛ چرا که ایرانگرایی و سرسپردگی عبدالرحمانپاشا پس از آن به اوج خود رسید و تا آنجا پیشرفت که رویدادهای محرمانه بابعالی را به محمد علی میرزا گزارش میکرد؛ به عنوان نمونه در نامهای که در همین زمان خطاب به شاهزاده نوشت ، با جدّیت اعلام نمود که: «حسبالامر پادشاهی اگر دشمنی برای سرکار از سمتی اتفاق بیفتد، دشمن آن دشمن میباشم» (نصیری، 1368 : 210). و در ادامه، یا برای خودنمایی یا به جهت سرسپردگی و یا برای ترساندن شاهزاده، شرح رویدادی را به محمدعلیمیرزا گزارشداد که در مکاتبات سیاسی آن دوره عجیب به نظر میرسد: «حالا والی ارضروم آدم معقولی با بیورلدیی (حکم- فرمان) ... و کورگی (خلعت) برای کمترین فرستاده ...» (نصیری، 1368 : 210) ظاهراً از طرف والی ارزروم از وی خواستهشدهبود که از سرسپردگی ایران دست بردارد و مطیع اوامر بابعالی باشد در مقابل، حکم امارت بابان از طرف عثمانی برای او صادر خواهدشد. پاشا طی نامهای به شاهزاده اطلاع میدهد که :«بیورلدیی را از ایلچی مزبور گرفته به دارالسلطنه طهران فرستاده» این اقدام برای آن بود که دولت ایران از حسن نیّت او باخبر شود و در نهایت آنچه مد نظرش است فراهمشود. با این کار پاشا «ارادت خود را به بندگان ولیالنعمی نمایان میسازد» (نصیری، 1368: 210). ایرانگرایی عبدالرحمانپاشا، پشتیبانی محمدعلیمیرزا از او و کمتوجهی وی به عبداللهپاشا والی جدید بغداد، باعث شد که دستور حمله به منطقه بابان از طرف بغداد و به اشاره بابعالی، در جمادی الاخر 1227 هـ.ق/ ژوئن 1812 م صادرشود. در این جنگ که در ناحیه کفری (عبدالصمد احمدالدوسکی، 2002: 95) یا دلّوعباس (محمود میرزا، 1389 : 188، سپهر، 1377 : 222) روی داد عبدالرحمان پاشا شکست خورد و به حامی ارزشمندش شاهزاده محمد علی میرزا پناه برد، نیروهای پاشای بغداد به شهرزور وارد شده و خسارت فراوانی به بارآوردند (زکی،162:1364). گویا بخت دوباره با این امیر ماجراجو یار بود و مجدداً همای سعادت بر گرد سرش چرخید، زیرا فتحعلیشاه که از صلح بخارست 1226هـ.ق/1811 م بین روسیه و عثمانی به دلیل عدم حمایت عثمانی از حق ایران برخلاف عهد بین دو کشور، ناراضی بود (ب،ن:25/1)، این پناهندگی را بهانه کرد و در شعبان 1227هـ.ق /اوت 1811م به ابراهیم قاسمخان قوانلو و فرجالله خان نسقچیباشی افشار دستور داد دوباره پاشا را بر منصبش بنشانند. فرستادگان شاه همراه محمد علی میرزا به بغداد حمله کردند، عبدالله پاشا شکست خورد و شیخ محمد نجفی را برای شفاعت نزد شاهزاده فرستاد. شاهزاده از سر تقصیر عبداللهپاشا گذشت و عبدالرحمانپاشا برای ششمین بار به حکومت بابان برگشت (حهمه باقی، 2000: 68). این آخرین باری بود که عبدالرحمانپاشا پس از عزل و نصبهای قبلی به امارت نشست و تا پایان عمر (ربیع الاول1228 هـ. ق/مارس 1812م) در این سمت باقیماند. گرچه پس از آن هم حوادثی در روابط ایران و عثمانی رویداد که بخشی از آنها با این امیر ایرانیخواه عثمانینشین مرتبط بود؛ در اوایل 1228ق/1812م جلالالدین افندی از طرف عثمانی به ایران آمد و یکی از دو مورد مأموریتش این بود که «سرحدداران ایران از مداخلت در امور بابان و شهرزور که از توابع و ثغور روم است دست بازدارند؛ جواب رفت که چون قبایل بابان در حدود کردستان ییلاق کنند و مردم کردستان به اراضی بابان به قشلاق میروند اگر پاشایان شهرزور دستنشان کارداران ایران نباشند، این محافظت قبایل در پایان کار سبب مخالفت دولتین گردد» (سپهر،1377: 299). همچنین به این فرستاده یادآوریشدکه: پاشایان (بابان) از توسل به این دولت قاهره ناگزیرند و حمایت ایشان از جمله ملزومات این شوکت مروت تأثیر، کاوش در خاک بغداد هم سبب کاوش وزرا در شهرزور است و راهی دیگر ندارد»(شیرازی خاوری،1380 : 368). در آخرین باری که شاهزاده، عبدالرحمانپاشا را بر تخت امارت بابان نشاند؛ مقاولهنامهای بین آن دو بسته و مقرر شد که پاشای بابان سالانه ده هزار تومان به عنوان مالیات به شاهزاده پرداختکند. خاوری که خود این سند را دیده (شیرازی خاوری،1380 : 368) نوشته است که در نهایت فرستادگان فقط توانستند این مقاولهنامه را باطل کنند؛ اقدامی که بیشتر از همه به نفع پاشا بود و در اسناد برجای مانده نشانی از این که این پول بعد از آن به عثمانی پرداختشدهباشد در دست نیست. واپسین ماههای حکومت عبدالرحمانپاشا بابان در سکوت نسبی تاریخنگاران گذشته است. وی که یکی از متحدان اصلی ایران در سرزمین عثمانی بود، به حق جایگاه ویژهای در روابط ایران و عثمانی ابتدای سده سیزدهم قمری داشته است و از چنان جایگاهی در نزد شاه ایران و درباریان برخوردار بود که به دستور فتحعلیشاه تصویرش در کنار بزرگمردان آن عصر تاریخ ایران بر دیوار باغ نگارستان در حوالی طهران نگار شده (بابانی،1377 : 130) بود. این کار بیانگر توجهی دوطرفه هم از جانب ایران به او و هم از جانب او به ایران بوده است. ممکن نبود تصویر شخصی بیگانه بدون خدمات شایسته و درخور در کنار خدمتگزاران شاهی و نامداران ایرانی بر یکی از پردههای مهم و ماندگار تاریخ ایران نصبگردد؛ تصویری که از لحاظ سمبلیک، به معنی جاودانگی شخصی در تاریخ یک کشور است. اهمیت و جایگاه عبدالرحمانپاشا در دربار ایران به اندازهای بود که پس از مرگش هم، وقتی در میان فرزندانش اختلاف افتاد، دولتمردان ایرانی سوابق ارزشمند وی را به فرزندان و بزرگان بابان یادآورشدند؛ برای نمونه در نامههای قهرمانمیرزا، پسر عباسمیرزا و حاکم آذربایجان در دوره محمدشاه، به سلیمانپاشا حاکم بابان (ب،ن: H/36815/791) و ریشسفیدان و سرخیلان آن طایفه (ب،ن: I/36815/791) «سوابق و خدمات مرحوم عبدالرحمنپاشا به دولت علّیه» یادآوری شده است.
نتیجه عبدالرحمانپاشا بابان در مناسبات ایران و عثمانی دوره فتحعلیشاه، رکنی رکین و مهرهای کلیدی بود. هیچ حادثهای در روابط بین این دو کشور روینداد، مگر آن که وی به نوعی در آن سهیم بوده باشد؛ از این رو بود که مهمترین دلمشغولی شاه و شاهزاده محمدعلیمیرزا در روابط با عثمانی، کشاندن عبدالرحمانپاشا و یا باقینگهداشتن او در حیطه اقتدار ایران بود. در طی مدت بیست و چهار سال حکمرانیش بر بابان، هم به حمایت و هم بر ضد وی قشون کشیهایی از طرف ایران انجام گرفت و هدف تمام این لشکرکشیها که هزینههای زیادی هم برای ایران در بر داشت، حفظ پاشا و یا اطاعت صوریاش از شاه ایران بود. به جز یک بار که به طمع پاشایی بغداد ریسمان دوستی ایران را گسست، بقیه ایام از امیرانی بود که گرچه بر بابان واقع در قلمرو عثمانی حکم میراند اما از لحاظ فرهنگی و نژادی دلبسته ایران بود و بیشتر به این کشور تکیه میکرد و در روابط پر فراز و فرودش با ایران و عثمانی، هر بار که به وسیله پاشایان عثمانی رانده میشد به ایرانی که آن را تختگاه خود در حیات و خوابگاه خود در ممات میدانست، پناهمی برد؛ در نقطه مقابل نیز، در ایران هم به جز یک باری که شاه از او در غضبشد، حمایتهای بیدریغی از او صورت میگرفت و در یک رابطه دو سویه، ایرانیگراییاش با دلنوایی و پشتیبانی شاه ایران از او کامل میشد. اشاره شد که تصویرش در کنار ناموران آن دوره تاریخ ایران در کاخ نگارستان نقاشی شده بود و دستکم در این مورد بر کل والیان اردلان که پیوند نسبی و سببی با دربار داشتند و قسمتی از جغرافیای ایران بودند برتری داشت. ناگفته پیداست که تأکید بر تأثیر ایرانگرایی وی در روابط ایران و عثمانی، به معنی نادیدهگرفتن نقش آن دو کشور در مسیر رویدادها نیست؛ از یکسو تمام تلاش ایران بر بهرهبرداری از تمایل پاشا متمرکز بود و اگر گاه به اقتضای شرایط، از رویکرد ایرانگراییاش دست میکشید، با توسل به قوه قهریه، مانع افتادنش در دامن رقیب میشد و از سویی دیگر؛ عثمانی که نمیخواست در قلمروش فردی دل به قدرت رقیب بسپارد، بیدرنگ به هنگام خلأ قدرت ایران، فرصت را غنیمت میشمرد و میکوشید تا با گسیل نیروی نظامی، یا او را منقاد کند یا از قلمروی خود اخراج نماید.
پی نوشتها 1- از صورت درست کلماتی که زیر آن ها خط کشیده شده است مطمئن نیستم. 2- این نامه برای اولین بار منشتر می شود و صورت اصلی آن در پایان این مقاله آمده است | ||
مراجع | ||
- بابانی، عبدالقادربن رستم.(1377). سیرالاکراد در تاریخ و جغرافیای کردستان، به اهتمام محمدرئوف توکلی، تهران: انتشارات توکلی، چ دوم. ##- جلیل، جلیل.(1381).کردهای امپراتوری عثمانی، ترجمه صلاحالدین آشتی، تهران: نشر پانیذ. ##- دنبلی، عبدالرزاق.(1383). مآثرسلطانیه، به کوشش فیروز منصوری، تهران: انتشارات اطلاعات. ##- زکی، محمدامین.(1364). تحقیقی تاریخی درباره کرد وکردستان، ترجمه حبیبالله تابانی، تهران: نشر آیدین. ##- سپهر، محمدتقی.(1377). ناسخالتواریخ تاریخ قاجاریه، تهران: انتشارات اساطیر. ##- سنندجی، میرزاشکر الله فخر الکتاب.(1375). تحفهناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، تهران: امیرکبیر.##- شیرازیخاوری، میرزافضلالله.(1380). تاریخ ذوالقرنین، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.##گاردان، آلفرددو.(1362). مأموریت ژنرال گاردان در ایران، ترجمه عباساقبال، تهران: انتشارات نگاه.##- لانگریگ، استیونهمزلی.(1378). تاریخ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عراق 1900- 1500، ترجمه اسدالله توکلی، محمدرضا مصباحی، مشهد: آستانقدس رضوی.##- محمودمیرزا قاجار.(1389). تاریخصاحبقرانی، تصحیح نادره جلالی، تهران: مرکز اسناد شورای اسلامی.##- مک داول، دیوید.(1383). تاریخ معاصرکرد، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران: نشر پانیذ.##- نصیری، محمدرضا.(1368). اسناد و مکاتبات تاریخی ایران (دوره قاجاریه)، جلد اول، تهران: کیهان.##- نوری، محمدتقی.(1386). اشرفالتواریخ، به کوشش سوسن اصیلی، تهران: انتشارات میراث مکتوب.####اسناد##بایگانی نخست وزیری ترکیه سند شماره: ##116-6703-G##بایگانی نخست وزیری ترکیه سند شماره:##784-36638##بایگانی نخست وزیری ترکیه سند شماره:##1343-52482-C##بایگانی نخست وزیری ترکیه سند شماره:##791-36815-H##بایگانی نخست وزیری ترکیه سند شماره:## 791-36815-I## ##منابع عربی و کردی##- بابان، جهمال.(1993). بابان فی التاریخ و المشاهیر البابانیین، بغداد: مطبعه الحوادث.##- بورهان محهمهد، ئاکو.(2008). میرنشینی بابان، گوفاری میژوو، سالی دووهم، ژماره 6.##- حهمه باقی، محهمهد.(2002). میرنشینی ئهردهلان- بابان- سوران له به لگهنامهی قاجاری دا، ههولیر: ئاراس، چاپی یهکهم. ##- زهکی بهگ، محهمهد ئهمین.(2005). تاریخی سلیمانی وه ولاتی، سلیمانی: بنکه ژین، چ دووهم.##- عبدالصمد احمدالدوسکی، کامران.(2002). کوردستان العثمانیه فی النصف الاول من القرن التاسع عشر، عراق: دهوک، سپیریز.##- عبدالله، نهجاتی.(2001). کوردستان و کیشه سنوری عوسمانی، فارسی 1847- 1639، ههولیر: چاپخانه موکریانی. ##- مصطفی امین، نوشیروان.(1998). میرایهتی بابان له نیوان بهرداشی روم و عهجهم دا، سلیمانی: مهلبهندی ئاوهدانی کوردستان. ## | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 1,282 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 1,073 |