تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,682 |
تعداد مقالات | 13,762 |
تعداد مشاهده مقاله | 32,226,702 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,753,626 |
میرحسین میبدی (مقتول:911 هـ ق)یک بازشناسی تاریخی | ||
پژوهش های تاریخی | ||
مقاله 6، دوره 2، شماره 3، آبان 1389، صفحه 93-116 اصل مقاله (381.15 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسنده | ||
ابوالحسن فیاض انوش* | ||
استادیار تاریخ دانشگاه اصفهان | ||
چکیده | ||
از جمله شخصیّتهای قرن نهم هجری، که در آغازین سالهای قرن دهم به دستور شاه اسماعیل صفوی (907 – 930 هـ ق) به قتل رسید، قاضی کمالالدین میرحسین میبدی یزدی بود. در خصوص سوانح زندگانی، منصب و موقعیت اجتماعی و اندیشههای او در منابع آن دوره کمتر رد پایی میتوان یافت. به نظر میرسد عواملی چند پدیدآورندة این سکوت منابع بودهاند. این عوامل هرچه که بوده باشند نتیجة آن فقر اطلاعاتیِ مورخ امروزی از این شخصیت است. این مقاله درصدد است با تکیه بر مُنشآت میبدی و با به پرسش کشیدن اندک اطلاعات موجود در منابع تاریخی و ارائة پاسخهایی- نه اگر قطعی حداقل قابل تأمل- تا حد امکان به تاریخ زندگانی میرحسین میبدی وضوح بیشتری ببخشد. گرچه این پاسخها لزوماً در همة موارد از تکیهگاه استنادی منقولی برخوردار نیستند، به لحاظ تاریخی تا حد زیادی پشتوانة استنباطی معقولی دارند. بنیاد این مقاله مبتنی برمُنشآت قاضی است که مهمترین مجرای دسترسی به آرا و عقاید اوست و بنا به ضرورت از منابع جنبی برای درک بهتر موقعیت تاریخی این موضوع استفاده شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
میبدی؛ یزدی؛ قاضی؛ منشآت؛ آققویونلو؛ صفوی؛ شاه اسماعیل | ||
اصل مقاله | ||
طرح مسأله هنگامی که از سوانح احوال یک شخصیت تاریخی فقط چند نکتة جسته گریخته در لابلای منابع وجود دارد و یک حادثه از میان آنها، به هر دلیلی برجستگی یافته است، عطش تاریخی، پژوهشگر تاریخ را بر آن میدارد که دریابد آن حادثه چرا برجسته شده است و میان آن حادثه و آن چند نکتة جسته گریخته چه نسبتی میتوان برقرار کرد. این وضعیت نگارنده بوده است در رویارویی با اطلاعاتی که از قاضی میرحسین میبدی یزدی (مقتول 911 هـ ق) بر جای مانده است. حادثة برجستة زندگانی او نحوة مرگ یا به عبارت بهتر بازداشت و اعدام اوست؛ مرگی که به فرمان شاه اسماعیل صفوی (907- 930 هـ ق) رقم خورده و گویی از همان زمان به مثابة تعارض عقیدتی میان شاه شیعه و قاضی سنی تعبیر شده است. ولی آیا این همة ماجراست؟ از آنجایی که در میان آثار برجای مانده از قاضی میبدی مهمترین اثری که بازتابی از شخصیت تاریخی اوست مُنشآت میبدی1 است، بنیاد این بررسی نیز بر همین اثر قرار دارد. این اثر، که مجموعهای از نامههاست، به واقع تنها روزنة ارزشمند تاریخی به ابعادی از شخصیت قاضی میبدی است. گرچه عدم اطمینان دربارة برخورداری نامهها از نظم و توالی تاریخی و در موارد بسیاری فقدان تاریخ و نامشخص بودن مخاطبانِ بسیاری از نامهها استفادة تاریخیِ مؤثر از آنها را دچار مشکل میسازد، اشاره به بسیاری از شخصیتهای معاصر با قاضی و نوع روابط او با آنان و نیز بازتاب روحیات و نحوة تفکر قاضی و دغدغههای او در این نامهها ارزش تاریخیِ فوقالعادهای به منشآت بخشیده است. البته میبدی در بیشتر موارد تنها به نام شخصیتهایی که با آنان مکاتبه داشته بسنده کرده است؛ از این رو، برای درک بهتر فضای تاریخی نامهها ناگزیر باید شخصیّت تاریخی و موقعیت اجتماعی مخاطبان میبدی نیز روشن گردد. این وظیفهای است که با رجوع به منابع تاریخیِ همزمان با میبدی در تحقق آن کوشش خواهد شد. پرسش اصلی ما در طی این بررسی این است که: «میرحسین میبدی کیست؟» این پرسش بسته به اینکه از چه زاویهای پاسخ داده شود، جوابهای متعددی خواهد داشت. هر شخصیتی را میتوان از جنبة آرا و عقاید، تبارشناسی یا آثار و تألیفاتش مطالعه کرد و دریافت که او کیست؛ اما رهیافت ما برای دستیابی به پاسخی قانع کننده، رهیافتی تاریخی خواهد بود. در یک بررسی تاریخی آنچه بنیاد شناساییِ هویّتِ یک شخص را سامان میدهد «هویّت تاریخی» اوست. از منظر تاریخی هنگامی میتوانیم به پرسشِ «میبدی کیست؟» پاسخی درخور دهیم که بتوانیم وی را در بستر زمانی و مکانیاش شناسایی کنیم. هویّت تاریخی، فرد را بسان یک پدیده در میان شرایط و ملاحظات متعدد زمانی و مکانی و در نسبت با آن شرایط مطالعه میکند. تنها شناخت آرا و عقاید یا مشاغل و مناصب و حتی آثار و تألیفات نمیتواند بیانگر هویّت تاریخی میبدی باشد، هرچند که مقوّم آن است. مهم این است که تمام این موارد را در یک ارتباط و تعامل تاریخمند و مبتنی بر بستر اجتماعیاش دریابیم. این رهیافت بیش از هر چیز در پی به دست دادن آنچنان تصویری از میبدی است که جایگاه وی را در منظومة تحولات تاریخیِ روزگارش بازشناسد. به واسطة سکوت سنگین منابعِ تاریخ سیاسی در خصوص این جایگاه است که مندرجات منشآت میبدی با وجود ناتاریخمندیاش اصلیترین دستمایة ما در این بازشناسی است. به هر حال، به دلیل ارجاعات بسیار به منشآت میبدی از این پس از آن تنها با عنوان منشآت یاد میشود. همچنین هرجا از عنوان قاضی یا واژة میبدی به صورت مطلق یاد میشود منظور قاضی کمالالدین میرحسین میبدی است.
بستر تاریخی گرچه از تاریخ تولد میبدی اطلاع دقیقی نداریم، با توجه به سال مرگ وی (911 هـ ق) میتوان گفت وی بیشتر دوران زندگانی خود را در نیمة دوم سدة نهم هجری گذرانید. از این رو، اشارهای گذرا به وضعیت سیاسی و فرهنگی ایران در آن مقطع تاریخی، زمینة مناسبتری برای درک موقعیت تاریخی و شخصیت اجتماعی میبدی فراهم خواهد کرد. نیمة دوم قرن نهم در تاریخ سیاسی ایران با مرگ شاهرخ تیموری (ت: 779 هـ ق، ج: 811 هـ ق، م: 850 هـ ق) آغاز شد. دوران حکومت شاهرخ از دو جنبة سیاسی و مذهبی در خور توجه است. از جنبة سیاسی شاهرخ در حالی درگذشت که ماوراءالنهر، خراسان و ایران تحت حکومت وی بود. آذربایجان گرچه جزو قلمرو شاهرخ به شمار میآمد، خاندان قراقویونلوها طی مصالحهای با او توانسته بودند از طرف وی بر آن دیار حکومت کنند. چهل سال حکومت نسبتاً آرام و باثبات شاهرخ فرصتی فراهم آورد که کانونهای فرهنگی ایران نظیر هرات، سمرقند و شیراز پیشرفتهای شایانی داشته باشند. هر کدام از این شهرها پایگاهی برای رشد و بالندگی مکتبهایی شدند که در ادامة قرن نهم از جنبههای گوناگون هنری، ادبی، علمی و عمرانی دستاوردهای ارزشمندی عرضه کردند. بدینسان میتوان از مکتب سمرقند، مکتب هرات یا مکتب شیراز سخن گفت. در خصوص مکتب شیراز آنچه که به بررسی ما مربوط میشود شخصیت قاضی میرحسین میبدی یزدی است که در شیراز و در محفل درسی جلالالدین محمد دوانی (830- 908هـ ق)، که از چهرههای شاخص مکتب شیراز در نیمة دوم قرن نهم بود، شاگردی کرد. ناحیة یزد و اعمال آن، که خاستگاه و موطن میبدی بود، همچنانکه به لحاظ جغرافیایی از جمله نواحی دیار فارس و «بزرگترین نواحیِ اصطخر» دانسته میشد (حافظ ابرو، 1378: 110)، به لحاظ علمی و فرهنگی نیز در شعاع فرهنگی شیراز قرار میگرفت. یزد در دوران شاهرخ تیموری سومین2 و درخشانترین عصرِ رونق عمرانی و فرهنگی خود را تجربه میکرد. مورخ یزدی آن عصر میبالید که «بیشائبة تکلّف، خطّة دارالعبادة یزد در هیچ وقت و زمان و در دورِ هیچ خسرو و سلطان چنین معمور نبود که در زمان سلطنت... ابوالمظفر شاهرخ بهادرخان» (جعفری، 1384: 19). سیاست مذهبی شاهرخ در طی این دوران نسبتاً طولانی مقابله با آن گونه حرکتهای مذهبی بود که برای برهم زدن نظم سیاسی موجود اقدام میکردند. از آنجا که چنین حرکتهایی بیشتر در شکل و شمایلهای شیعی ظهور و بروز پیدا میکردند، بیمهری و سختگیری شاهرخ هم عمدتاً متوجه جریانهایی میشد که بر بُعد تبرّاییِ آموزههای شیعی تمرکز مییافتند، وگرنه از بعد تولایی و اظهار ارادت و محبت به خاندان پیامبر(ص) شاهرخ نه تنها مانعی ایجاد نمیکرد، بلکه خود را از محبان و ارادتمندان ایشان میشمرد.3 در دورانی که طریقتهای صوفیانه با تجهیز به آموزههای تشیع حرکتهای سیاسی متعددی را سامان میدادند و به سمت تصرف قدرت سیاسی خیز برداشته بودند، سیاست مذهبی شاهرخ و حمایتهای او از جریانهای محافظهکار مذهبی باعث شد که خراسان و ماوراءالنهر همچنان در بستر تسنن باقی بماند و از تلاطمهایی که در همان زمان در نواحی غربی (آذربایجان و آناتولی) وجود داشت برکنار بماند. این سیاست، به ویژه پس از سوءقصد فرقة صوفی مشرب حروفیه به شاهرخ در سال 830 هـ ق (حافظ ابرو، 1372: 907 به بعد)، شدت و سرعت بیشتری یافت و هرگونه تظاهر به اندیشههای تأویلگرایانه و غیرمتشرعانه و برخوردار از بار سیاسی به شدت سرکوب شد. 4 تنها آن تلقی از تصوف مجال بروز یافت که بر استحکام مبانی مذهبی حکومت میافزود و از بستر تسنن بیرون نمیرفت. طریقت خواجگان نقشبندیه در چنین فضایی بود که مُعاضد و یاور حکومت شاهرخ شد. 5 مرگ شاهرخ در سال 850 هـ ق گرچه نظم سیاسی موجود را به تدریج بر هم زد، خطوط اصلیِ تمایزات عقیدتی در پهنة جغرافیای سیاسی ایران را خدشهدار نکرد. به دیگر سخن، جانشینان شاهرخ هرچند به تدریج به قلمروهای کمتری قانع شدند و بخشهای گستردهای از میراث شاهرخی را از کف دادند، در سیاست مذهبیشان به حرکت در مسیری ادامه دادند که شاهرخ ترسیم کرده بود. سیطرة عقیدتی و فرهنگی نقشبندیه بر خراسان و ماوراءالنهر تحکیم و تشدید و عملاً به یگانه مجرای بروز هرگونه اظهار وجود سیاسی و فرهنگی تبدیل شد. چهرههای شاخصی چون عبدالرحمن جامی (م: 898 هـ ق)، امیر علیشیر نوایی (م: 906 هـ ق) و خواجه عبیدالله احرار (م: 896 ق)، که پرورش یافته و پرورش دهندة این طریقت بودند، بر عرصههای فرهنگی، سیاسی و مذهبی سیطرة بلامنازع داشتند؛ اما سیطرة سیاسی تیموریان بر ایران به همین سان بلامنازع نبود. جهانشاه قراقویونلو،6که زمانی سروری شاهرخ را پذیرفته بود، در سال 857 هـ ق کرمان و فارس را تصرف کرد (طهرانی، 1356: 336-334) و عملاً قلمرو تیموریان را به شرق ایران محدود کرد. هنگامی که در سال 872 هـ ق جهانشاه در نبرد با اوزون حسن آققویونلو (861 -882 هـ ق) کشته شد، قلمرو قراقویونلوها؛ یعنی، مناطق غربی ایران به تصرف اوزون حسن آققویونلو درآمد (همان: 433-424). در این زمان ابوسعید تیموری، که از سال 861 هـ.ق به عنوان چهارمین جانشین شاهرخ در هرات حکومت میکرد،7 بر آن شد نواحی غربی را بار دیگر تحت حاکمیت تیموریان درآورد. نتیجة رویارویی ابوسعید با اوزون حسن برای ابوسعید و آیندة حاکمیت تیموریان مصیبتبار بود؛ در جنگ سال 873 هـ ق تیموریان شکست فاحشی از آققویونلوها خوردند و غرب ایران را از کف دادند (همان: 491-488 ). شهرهای سلطانیه، ری، اصفهان، شیراز، کرمان و یزد برای همیشه از حکومت تیموریان جدا شدند و زیر حکم سلاطین آققویونلو درآمدند. این رویدادها را باید با دوران میانیِ زندگانیِ میبدی تطبیق داد و از آنجایی که میبدی بعدها در حکومت آققویونلوها به منصب قضای شهر یزد رسید، تأثیر این تحولات را در شخصیت اجتماعی او نباید دست کم گرفت. به هر روی، اوضاع برای تیموریان به گونهای رقتبار شد که حتی پایتخت آنان، هرات، نیز چند صباحی به دست آققویونلوها افتاد. با ظهور سلطان حسین بایقرا (873- 911هـ ق) و تصرف هرات به دست وی در رمضان 873 هـ ق تیموریان توانستند بار دیگر سلطة خود بر خراسان را بازیابند؛ اما دیگر هیچگاه نتوانستند در سمت غرب فراتر از خراسان را زیر حکم خود درآورند. بیابانهای شرقی ایران به صورت مرز پذیرفته شدهای در روابط این آخرین سلطان تیموری و آققویونلوها درآمد و یزد همچنان بیرون از قلمرو تیموریان باقی ماند.8 سلطان حسین بایقرا و اوزون حسن پس از مدتی، روابطی مبتنی بر حسن همجواری در پیش گرفتند. این وضعیت تا سالهای پایانی قرن نهم، که آققویونلوها رو به انحطاط رفتند، ادامه یافت.9 در آغازین سالهای قرن دهم و در آستانة ظهور شاه اسماعیل صفوی در حالی که خراسان همچنان به صورت یکپارچه زیر فرمان سلطان حسین بایقرا قرار داشت، قلمرو آققویونلوها به دست نوادگان اوزون حسن در حال تجزیه بود. پس از آنکه اسماعیل میرزای صفوی در جنگ شرور با شکست دادن و به هزیمت واداشتن الوند میرزای آققویونلو (903 - 906 هـ ق) موفق به تصرف تبریز به سال 907 هـ ق شد و با عنوان شاه اسماعیل تاجگذاری کرد، آنچه با آن روبرو بود مقاومت بازماندگان حکومت آققویونلو بود که هر کدام در بخشی از این قلمرو بساط حکومتی برپا کرده بودند. از آنجایی که الوند میرزا از برابر سپاه شاه اسماعیل به بغداد گریخته بود، شاه جوان صفوی او را به حال خود واگذارد و تصمیم گرفت عراق عجم و فارس را از بازماندگان آققویونلوها پاکسازی کند. در ذیحجة 908 هـ ق در نبردی که میان لشکریان صفوی و سپاه سلطان مراد آققویونلو (905 – 914 هـ ق)، حکمران عراق عجم و فارس، در حوالی همدان درگرفت سپاه سلطان مراد تارومار شد و خود او به شیراز گریخت. شاه اسماعیل پس از ورود به اصفهان، که با استقبال اهالی شهر همراه بود، برای جلوگیری از کمک به سلطان مراد ضمن اینکه خود را آمادة عزیمت به فارس میکرد، دستههایی از نیروهایش را به تصرف کرمان و یزد مأمور ساخت. اکنون قلمرو آققویونلوها میان دست کم هشت مدعی تقسیم شده بود10 که از آن میان آنچه بیشتر به موضوع بررسی ما ارتباط مییابد وضعیت یزد و حوالی آن است. یزد در این زمان (اوایل 909 هـ ق) در تصرف مراد بیک بایندر بود. شهر ابرقوه را نیز شخصی به نام محمد کره در اختیار داشت. گفتنی است که ابرقوه در قرن نهم هجری پس از یزد بزرگترین شهر در ناحیة اصطخر فارس به شمار میآمد (حافظ ابرو ، 1378: 111). 11 چون دستهای از لشکریان صفوی به فرماندهی محمد بیک استاجلو، که مأموریت فتح کرمان را داشت، به حوالی یزد رسید، مراد بیک بایندر، حکمران یزد، امور شهر را به وزیرش، سلطان احمد بیک سارویی، سپرد و خود به کرمان گریخت. دستة اعزامی شاه اسماعیل به آسانی یزد را به نام شاه صفوی تصرف کرد و به قصد پیوستن به لشکر شاه اسماعیل- که در راه شیراز بود- از راه ابرقوه عزیمت کرد. «محمد کره، که در ایّام دولت سلاطینزادههای ترکمان12 داروغة ابرقوه بود» (ترکمان، 1382: 30)، در برابر آنان مقاومتی نکرد و حتی با ارسال هدایایی برای شاه در حکومت خود باقی ماند (روملو، 1357 : 116).13 بدینسان ابرقوه و یزد- که میبدی به عنوان قاضی برجستة شهر در آن به سر میبرد - تحت حکومت شاه جوان صفوی قرار گرفت. منابع تاریخی از هیچ گونه شدت عمل یا قتل و اعدام رجال سیاسی و مذهبی این دو شهر در این زمان گزارشی ندادهاند. چون پس از درگیری و نبرد شدید میان نیروهای صفوی و سپاهیان آققویونلو، سلطان مراد نتوانست شیراز را حفظ کند و به سمت بغداد گریخت، شیراز سقوط کرد (ربیعالثانی 909 هـ ق). پس از آن، شاه اسماعیل درصدد برآمد به متصرفات تازة خود نظم و نسقی جدید بخشد. بدینسان حکومت یزد را به یکی از فرماندهان خود به نام حسین بیک لله واگذار کرد. حسین بیک برای درک خدمت در محضر شاه، حکومت یزد را به یکی از وابستگان خود به نام شعیب آقا سپرد. شعیب آقا چون به یزد رسید، سلطان احمد بیک سارویی را به عنوان وزیر خود برگزید. اکنون هرگونه دستاندازی به یزد عملاً به مفهوم نپذیرفتن سروری شاه اسماعیل بود و این اشتباهی بود که محمد کره مرتکب شد و گویا قاضی میرحسین میبدی نیز در این اشتباه مرگبار با او همکاری داشت. توضیح اینکه شاه اسماعیل پس از آنکه در جمادیالثانی 909 هـ ق کاشان را هم تصرف کرد، تقریباً در تمام نیمة دوم سال 909 هـ ق سرگرم سرکوبی مقاومتهایی در نواحی فیروزکوه و دماوند شد.14 گویا مشغول شدن طولانی مدت شاه اسماعیل به این امر کسانی را در یزد به این توهّم انداخت که خطرِ شاه اسماعیل چندان هم که فکر میکردند جدی نبوده و به هر حال، آن خطر سپری شده است. سلطان احمد بیک سارویی، وزیر شعیب آقا، علیه مخدوم جدید خود توطئهای ترتیب داد که طی آن، شعیب آقا و برخی از وابستگان او به هلاکت رسیدند. خلاء قدرت در یزد، محمد کره، داروغة ابرقوه، را به اندیشة تصرف یزد و کشتن سلطان احمد بیک سارویی واداشت و این اندیشه را عملی ساخت. پس از این تغییر و تحولات بود که محمد کره، قاضی میرحسین میبدی را به وزارت خود برگمارد (سرور، 1374: 60) و در برابر شاه صفوی اعلام استقلال کرد. شاه اسماعیل پس از موفقیت در سرکوبی مقاومتهای نواحی فیروزکوه، از راه اصفهان به یزد لشکر کشید (اوایل 910 هـ ق). شهر پس از دو ماه مقاومت سقوط کرد (روملو، 1357: 112)؛ اما محمد کره و میبدیِ وزیر یک ماه دیگر در ارگ شهر مقاومت به خرج دادند؛ ولی در آخر به اسارت نیروهای صفوی درآمدند (سرور، 1374: 60). 15 اسیران به اصفهان برده شدند. محمد کره را در میدان شهر به آتش کشیدند و میبدی را نیز چندی بعد در همین شهر به فرمان شاه سر بریدند16 (همان: 61). از آنجا که در هیچ منبعی به سال ولادت میبدی اشاره نشده است نمیتوان در خصوص سنّ او به هنگام مرگ به دقت سخن گفت. آنچه تاکنون آمد همة آن چیزی است که میتوان از لابلای منابع به عنوان بستر تاریخی قتل میبدی بیرون کشید؛ اما همچنانکه آشکار است هنوز این پرسش که «میرحسین میبدی کیست؟» پاسخ قانع کنندهای دریافت نکرده است. علت این امر بیش از هر چیز برمیگردد به سکوت منابع تاریخ سیاسی ایران به جایگاه و موقعیت میبدی در تحولات سیاسی نیمة دوم قرن نهم. آیا میبدی در آن دوران تا آن اندازه اهمیت سیاسی نداشت که توجه مورخان را به خود جلب کند؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، پرسش دیگری شکل میگیرد و آن این است که پس از چه رو چنین فرد کم اهمیتی به وزارت گماشته شد؟ به هر روی، برای پاسخ به این پرسشها و پرسشهایی مشابه ناگزیریم «هویت تاریخی» میبدی را بازبشناسیم.
بازشناسی شخصیت میبدی قاضی، که خود گردآورندة نامههایش بود، در آغاز منشآت، خود را «حسین بن معینالدین میبدی»17 معرفی میکند. 18 در میان 31 شخصِ شناسایی شده که مخاطب نامهها و مکتوبات قاضی بودهاند گذشته از اندک شمار نامهای آشنا همچون جلالالدین محمد دوانی یا شاه اسماعیل صفوی، بسیاری اشخاص دیگر هم وجود دارند که کمتر از وضوح تاریخی بهرهمندند.19 در میان مخاطبان میبدی شخصیتی که بیشترین تعداد نامهها را به خود اختصاص داده است قاضی صفیالدین عیسی ساوجی، قاضیالقضات قلمرو سلطان یعقوب آققویونلو، است. پنج نامة نخست این مجموعه در پاسخ نامههای جلالالدین محمد دوانی نگاشته شده است و سرشار از ابراز ارادت نویسنده به مخاطب است. میبدی، که از سرآمدانِ شاگردان دوانی بود، دوران جوانی را در شیراز در محضر وی شاگردی میکرد. از دیگر اساتید وی در شیراز شیخ ابواسحاق نیریزی بود که نامههایی خطاب به او هم در منشآت دیده میشود. 20 در باب این شیخ ابواسحاق گفتهاند که: «در آن زمان [دوران سلطان یعقوب] در پایة سریر اعلی، مدارِ احکام شریعت و قضا و امضای فرامین دیوان صدارت به رأی قضا مضای او متعلّق بود» (خنجی اصفهانی، 1382: 354). بنا بر گزارشی که صاحب مجالس المؤمنین آورده است نسبت شاگردی میبدی با دوانی عمدهترین علت پیوند خوردن میبدی با دستگاه حکومتی آققویونلوها بود. دوانی از سوی سلطان یعقوب آققویونلو منصب قاضیالقضاتیِ شیراز را عهدهدار بود و با معرفی کردن میبدی - با این تعبیر که «از بزرگزادههای یزد است»- به سلطان یعقوب و قاضی صفیالدین عیسی ساوجی، «قضاء دارالعبادة یزد و توابع آن را با تصدّی موقوفات» برای میبدی درخواست کرد که پذیرفته شد (شوشتری، 1365 : 222 -221). اگر بتوان به این گزارش شوشتری استناد کرد، با توجه به دوران سلطنت یعقوب بن اوزون حسن (883-896 هـ ق) میتوان پذیرفت که قاضی میبدی حداکثر 38 و حداقل پانزده سال پیش از مرگش (911 هـ ق) این منصب را عهدهدار شد. بدینسان میبدی به عنوان قاضی یزد در زمرة قاضیانی قرار گرفت که میبایست به مخدوم خود، قاضی عیسی ساوجی، پاسخگو باشند. شاید کثرت مکاتبات میبدی با قاضی عیسی در مقایسه با سایر مخاطبانِ او از همین رابطة رئیس و مرئوسی ناشی شده باشد. بخشی از محتویات برخی از نامهها به شکوِه و شکایت میبدی از اوضاع اخلاقی، علمی و فرهنگی زمانه و دیارش اختصاص یافته است. یا از عوام دل آزرده است: «در این گوشه [یزد]، که بازار فضل کاسد است و دماغ اهل آن فاسد، مجال اقامت، نقش محال دارد و از در و دیوار نفرت میبارد» (منشآت میبدی، 1376: 44) یا از خواص لطمه خورده است: «منسوب به مراتب و منصوب به مناصب قومی مردودند که میگویند اجداد ما فاضل بودند. بزرگی در شرف اَب و جدّ دانند و در ابجد خواندن از طفلان بازمانند. کسی که امروز به ده مرتبه از آباء و اجداد ایشان افضل و اکمل است به صد مرتبه از ایشان اسفل و انزل است» (همان: 55 -54). وضعیت عمومی محافل علمی عصر از نظر او رقتبار است: «در این روز، که علم تفسیر و حدیث و فقه منسوخ گشته و اکثر مدارس از تعلیم علم و تعلّم آن عاطل است و به هیچ وجه محلّ التفات و اهتمام طلبه نیست و کاش که اگر علوم نقلیه نمیدانند، علوم عقلیه دانستندی، کلام حکما را تحریف کردهاند و مسائل را به وجهی فهم میکنند که هیچ نسبت به مقاصد قُدما ندارند و مُعظم مطالب ایشان مناقشه در الفاظ و عبارات است ... نظیر این در قضیّة قضات و مُفتیان و ضابطان اوقاف واقع است» (همان:192). در نامهای دیگر آمده است: «... قرنها گذشت که هیچ مجتهد پیدا نشد و علما به تقلید قناعت کردهاند. در هر قرنی جمعی میبودند که مذاهب ائمه را نیک میدانستند و تمیز میان راجح و مرجوح میتوانستند. امروز آن هم برطرف شده و مفتیانِ تازه که پیدا شدهاند اعتماد بر فتوای اکثر ایشان نیست و هیچ مفسر و محدّث و فقیه در این ممالک پیدا نمیشود ... چنانچه علوم اسلامیه متروک شده و علوم عقلیه هم مهجور است و کلمات حکما را تحریف شنیع کردهاند و کسی مسائل حکمت بر وجهی که مراد قدمای حکماست ملاحظه نمیکند و اکنون بنیاد کردهاند که مسائل تصوف را نیز تحریف نمایند» (همان :171). با این وجود دربارة خود مطمئن است که: «هیچ علم از علوم عقلی و نقلی نیست که کتب مشکل آن بیمطالعه نتوانم گفت و هیچ جوهر از جواهر دانش نیست که آن را به الماس تفکّر نمیتوانم سفت [اما] چون دل متوجه به مطلعی عالی است و دماغ از سودای غیر آن خالی است، هرگز تفاخر به آن علوم ندارم و خود را در سلک جاهلان میشمارم» (همان:131). میبدی در چند موضع به اوضاع معیشتی خود، که از ممرّ زراعت و به طریق قناعت است، اشاره دارد: «مجمل احوالِ این شکسته بال آنکه در زاویة فراغت و قناعت، لقمة حلال از وجه زراعت میخورد» (همان:57) یا «بنیاد معیشت من بر زراعت است و به نانی خشک که از آن حاصل میکنم مرا قناعت است» (همان:141) یا «طبع فقیر به زراعت مایل است و مطلق زراعت شغل شاغل، خاصّه در یزد که گویا "وادٍ غیر ذی زرع" در شأن زمینِ خراب او و "سرابٍ بقیعة یحسبهُ الظمآن ماء" در بابِ آب اوست» (همان:63). البته به نظر میرسد این شِکوه از روزگار و فراغت از معاشرت با اهل دیار همیشگی نبود؛ چون در نامهای به استادش، ابواسحاق نیریزی، این گونه بشاشت میکند که: «چون من پیش از این متاع فضل، کاسد و دماغ زمان، فاسد میدیدم، سر به گریبان قناعت و پای به دامان فراغت کشیدم و از مباسطت و مخالطت اهل روزگار احتراز و اجتناب نمودم و گاه در زاویة خمول معتکف و گاه در افق افول منخسف بودم. اکنون صبح عدالت و راستی دمیده» (همان:69). به واسطة فقدان تاریخ این نامه نمیتوان با اطمینان گفت که آیا این دمیدن صبح عدالت با سپردن منصب قضای یزد به او نسبتی داشته است یا نه! اما به هر حال حتی در زمانی هم که متصدی منصب قضای یزد بود، هنوز دستمایههایی برای شکایت از اخلاق و رفتار مردمان مییافت. یکی از موضوعاتی که میبدی در نامههای متعددی مجال طرح به آن داده است اشاره به مخالفتها و بدگوییهایی است که نسبت به رفتار و اعمال او وجود داشته و میبدی تلاش کرده است تا با مکاتبه با شخصیتهای بانفوذ در حکومت، از آثار این بدگوییها بکاهد. وی در نامهای از استادش، ابواسحاق نیریزی، میخواهد که او را از بدگویان و سعایتگران محافظت کند (همان:71). گویا میبدی از اینکه این سعایتها چهرة او را نزد رجال حکومت مشوّه سازد نگران است؛ از این رو، در نامهای دیگر، که مخاطب آن مشخص نیست، این نکته را پنهان نمیکند که ترس آن دارد «تشنیع این طایفه سبب ملال باطنِ ملکوت موطن گردد و تصدیع ایشان، علتِ کلالِ دلِ حقیقت منزل شود» (همان: 112). وی در سومین سال عهدهداری منصب قضای یزد در نامهای به وزیر سلطان مینویسد: «اکنون سه سال است که فقیر از قضای الهی مرتکب رفع مناهی است و یک لحظه به فراغ بال نزیست و ندانست که دلِ آسوده چیست ... با وجود قطع طمع از خواص و عوام و ملاحظة جانب لئام و کرام ... هر روز به وجهی غیر مکرر شماتت اعدا میکشد.» در ادامة همین نامه مینویسد: «اشرارِ اِفساد شعار از غایت حسد، آهنگ ایذاء فقیر دارند و حسنات اعمال مرا به اَقبح وجوه بر الواح قلوب مینگارند» و در انتها از وزیر میخواهد که بر این اقدامات دشمنانش آگاه باشد و «نگذارند که اکاذیب و اراجیف از خود تراشند. چه اعتماد و اعتضادِ فقیر به آن جناب است» (همان: 115- 114). مضمون مخالفتها و بدگوییهایی که دربارة او میشد در برخی نامهها بازتاب دارد. در نامهای21 مینویسد: «چهل سال از عمر این فقیر گذشته و سی و دو به افاده و استفاده مصروف گشته، اکنون میشنوم که بعضی برای شهرت و خودنمایی و بعضی از غایت شرارت و بیحیایی سخن در اعتقاد من میگویند و به وسیلة تکفیر، انحطاط پایة من میجویند ... هرچند تنزّل میکنم منزلِ فوق آن میجویند و اگر إبا مینمایم هر افترا که باد به دهانشان میآورد میگویند» (همان: 132 -131). در نامهای به قاضی عیسی، که به عربی نگاشته، این اتهامات و افتراها را که متوجه او بوده است در سه محور خلاصه میکند: هیولی خواندن خدا، کوچک شمردن پیامبر(ص) و اظهار خشم و غضب22 (همان:137-136). البته میبدی تمامی این اتهامات را مردود میدانست و معتقد بود علت این بدگوییها آن است که در برابر مُبتدعان ایستاده و راه خلافکاری بسیاری را مسدود ساخته است. میگوید: «جمعی عزیزان که در بازارِ تمیز به فلسی نمیارزند از غایت شقاوت با حقیر عداوت میورزند. زعم فاسد ایشان آنکه ترکیب شرع را منحل و ترتیب دین را مختل سازند و به کام دل، عَلَم ضلالت در میدان جهالت برافرازند ... و چون خود، زوری بلکه قوّت موری ندارند و اکثر مردم ایشان را میشناسند و در مقام انکارند، عقول ارباب قدرت به طریق شتّی میربایند و ترویج اعراض کاسده و اغراض فاسده مینمایند» (همان:100). در نامهای دیگر خود را به مثابة کوهی برمیشمارد که مانع دستاندازی مُبتدعان به شریعت و دافعِ تجاوز ظالمان به حقوق مردمان است: «جمعی پریشان که نیک از بد نمیشناسند و از حسد و کبر و امثال آن نمیهراسند، مرکب جهالت در سنگلاخ ضلالت میرانند و این را واسطة مباهات و رابطة مفاخرت میدانند ... عوام گویند: کوهی است حایل میان ما و یأجوج و مأجوج که لشکر ابلیسند و از بام تا شام آن کوه را میلیسند و چون کوه به کمال رقّت میرسد میگویند: فردا این را خواهیم شکافت و به تخریب بلاد و تعذیب عباد خواهیم شتافت و چون صَباح آمدند، کوه مبدّل گشته، رجوع به حال اوّل کرده. یأجوج و مأجوج عبارت از اهل فتنه و فساد است و کوه، رافع شریعت که مانع طغیان و عناد است و لیسیدن کوه به زبان، کذب و افترا که در شأن این شخص [میبدی] گویند و به وسیلة آن قدح در معاملات او جویند و الحمدلله که هر صباح آن کوه به شُکوهِ اول است و سعی و سعایت ایشان ضایع و مهمل» (همان: 97-96). نامهای در منشآت وجود دارد که در طی آن به بیان شرایط قاضی و قضاوت پرداخته است. این نامه طولانیترین و شاید مهمترین نامه در مجموعة منشآت محسوب تواند شد. از آنجایی که قاضی میبدی در این نامه به دفاع از عملکرد خود میپردازد، میتوان آن را نوعی دفاعیّه نیز تلقی کرد. به نام مخاطب در این نامه تصریح نشده است؛ ولی احتمال اینکه مخاطب، قاضی صفیالدین عیسی ساوجی باشد قوی است. از آنجایی که مندرجات این نامه در درک هویت تاریخی قاضی بسیار حائز اهمیت است، ناگزیر باید بخشهای زیادی از آن را در اینجا مرور کنیم. نامه با شِکوۀ مؤدبانهای از بیالتفاتی مخاطب به میبدی آغاز میشود و نشان از نگرانی میبدی از مؤثر بودن سعایتها و اتهامات بدخواهانش در ذهن مخاطب دارد. سپس وارد دفاعیه میشود: «عرض میکنم که [اولین] مقصودِ َاکفا و َاقران من از تصدّیِ قضا، اکتساب مال و اکتسای جاه است و مرا اهتمام به هیچ یک از این دو نیست و خدا آگاه است ... دوم، رشوه از مترافعین و متنازعین گرفتن و اوقاف و اموال ایتام و غیب و شهاد مجانبین تصرف کردن و هرچند این رذیله در اکثر بلاد از مشرق تا به مغرب شایع است، اما اقتضای طبع من به خلاف این صورت واقع است ... و دشمنان من ... تکذیب این دعوی و انکار این معنی ندارند ... سهام [سوم]، اخذ وظیفة تدریس و اُجرت ِإفتا و قطع و فصل خصومات و تسجیل و عقد نکاح و ضبط اوقاف و اموال ایتام و امثال آن.» سپس با به کارگیری تمامی دانش کلامی، فقهی و ادبیاش مستندات فراوان میآورد تا این دعوی را مطرح کند که: «من از حق تعالی قبول کردهام که در خدمت مطلق خلایق، بتخصیص امت حضرت مصطفی(ص)، هر قدر که مقدور باشد سعی نمایم و به هیچ وجه از وجوه طمع نکنم» (همان: 148 – 140). در ادامة نامه به روحیات خود این چنین اشاره میکند: «اِعراض من از اکتسای جاه برای آن است که مردی درویش مشرب فقیر مذهبم و پروای تکلفات رسمیّه و تصلّفات عادیّه ندارم ... اگر مرا داعیة جاه بودی بایستی که با همه کس درساختمی و با خلق عالم شطرنج نفاق باختمی و جانب اقویا و اغنیا بر جانب ضعفا و فقرا ترجیح کردمی تا اهل قدرت همه مطیع من بودندی و حال آنکه یک درویش سوختة نیازمند پیش من بهتر از هزار غنیِّ متجبّرِ متکبر». برای آنکه به این پرسش مقدر پاسخ داده باشد که با وجود چنین روحیهای چرا در منصب قضا قرار گرفته است، به مخاطب خود این چنین منّت مینهد که: «باعث بر تقلّدِ قضا و ارتکاب منصب، اطاعت حضرت پادشاه گیتی پناه و انقیاد امر شما23 بود وگرنه من از کجا غم باران و ناودان ز کجا؟» و پس از این ابراز استغنا، بلافاصله این گونه به اظهار افضلیت خود برای تصدّیِ قضای یزد میپردازد: «بعضی از علمای دین برآنند که من در یزد متعیّنِ بلدم و هرچند که من به تعیّن خود قایل نیستم چه هیچ فضیلت در خود نمیبینم، اما احتمال تعیّن را نفی نمیکنم. پس احتیاط در دین مقتضی آن است که من به سرِ خود ترک قضا نکنم؛ چه اگر متعیّن بلد باشم قضا بر من واجب باشد ... و اگر نه احتیاط دینی مانع من میبود ترکِ قضا میکردم.» سپس انگیزههای دوازدهگانة خود برای ترک منصب قضای یزد را این گونه برمیشمارد: «اول آنکه: قضا امری خطیر است و از عهدة حق بیرون آمدن حدّ هر کس نیست ... و مرا وهمِ آن است که امروز در دنیا عذاب خلق میکشم و فردا در آخرت عِِقاب خدا را هم باید کشید ... ثانی آنکه: ... قضای امثال من به واسطة عدم اجتهاد، مبتنی بر ضرورت است نه بر استحقاق ... ثالث آنکه: قضای من در بسیاری از اوقات مکروه است؛ چه اشرار یزد آن زمان از من راضی میشوند که با ایشان موافقت کنم و چون این صورت نقش نمیبندد، پیوسته با من عداوت و خصومت میورزند و هرچه من تنزّل و تحمّل بیشتر میکنم، ایشان انگیزِ فتنه و فساد بیشتر میکنند و هیچ روز نباشد که مرا معطل گذارند و به وجهی از وجوه اِدخال حُزن و ملال در دل من نکنند و نیز مرا از امراض، ضعف باصره بس نبود که طنین و وَجَعِ مفاصل هم اضافه شده ... رابع آنکه: مدار اَحکام بر شهود و یمین و إنهای قضات است و اکثر مردم این روزگار در شهادت و قسم دلیرند و در إنهای بعضی قضات هم دغدغه و وسوسه دارم. پس دل من در مُعظم اَحکام مطمئن نیست و در اکثر مرافعات میل به تصالح میکنم و اگر تصالح میسر نشد و حکم قطع باید کرد تصوّر میکنم که در آبی مستغرق شدهام و نفَس من گرفته و از این وادی است اجتناب من از نصب نایب که اعتماد بر هیچ کس ندارم و میترسم که صورتی راست کنند که راست نباشد ... خامس آنکه: دل من بسیار ضعیف است و چون ملاحظه میکنم که کسی آزرده خواهد شد منغّص و مکدّر میشوم؛ بنابراین، از حکمِ حبس و ضرب و قطع و قتل به قدر امکان محترزم ... و تا غایت ... حکم قطع و قتل نکردهام و میترسم که ناگاه مرتکب این خطیر شوم و نتوانم ... و من این صفت را از قبایح و ذمایم اخلاق خود میشمارم ... سادس آنکه: عمر من از مبداء سن تمییز به تحصیل و مطالعة علوم مصروف گشته و عنان توجه من در جمیع اوقات به طرف علم و علما معطوف نموده... به واسطة قضا از مطالعه و مباحثه محروم ماندهام و میان من و اهل فضل بُعد المشرقین است ... و مرا در جمیع علوم عقلیّه و نقلیّه، تحقیقات و تدقیقات خاصه است و میخواهم که آنها را بنویسم و موقوف فراغت است ... پس اگر بنده را آزاد فرمایند و اجازه دهند که به نشر علوم دینیِه و تصنیف معارف یقینیه مشغول گردد، واسطة اجر جزیل و رابطة ذکر جمیل خواهد بود. معرفت نیست در این قوم خدایا سببی/ تا برم گوهر خود را به خریدارِ دگر ... سابع آنکه: کلمات پراکندة عوام سبب تفرقة دل است ... و نیز تبدیل بعضی اخلاق در مبادی سلوک با قضا جمع نمیتوان کرد ... ثامن آنکه: حج بر من فرض است و بر عمر، که چون باد صرصر میگذرد، اعتماد نیست ... و از اسباب تعجیل یکی آن است که اعتدال هوای مکه در موسم حج مغتنم است و بعد از چند سال دیگر هوا بغایت گرم خواهد بود... تاسع آنکه: مقصود اصلی از قضا منع ارباب فتنه و فساد است و کسی مرتکب فتنه و فساد میشود که هم جهل دارد و هم قوّت و یزد شهری بزرگ است و هیچ روز نیست که چند نوبت نهی جاهلانِ صاحب قوّت نمیباید کرد و چون مسافتی بعید میان شما و فقیر هست، اگر نه تقویت و تربیت من به مرتبهای باشد که این طایفه به مجرّد سخن، منزجر و ممتنع شوند، هر روز هم من اهانت یابم و هم شریعت و شش سال است که انتظار میکشم که احوال بهتر خواهد شد و تا غایت نشد و ظاهر آن است که لاحق بر منوالِ سابق خواهد گذشت ... عاشر آنکه: هر دو شخصی که به ترافع میآیند یکی اهل حق است راضی است و یکی که اهل باطل است ناراضی است و شخصی که در مرافعة مُعَیَّنه، اهل حق است در مرافعة دیگر اهل باطل است. پس به مرور ایّام هر دو میرنجند و دشمن میشوند ... و نیز مطلق ظَلَمه و فَسَقه دشمن منند بعضی به تعذیر یا حدّ، متأذی شدهاند و بعضی خوف ایذا دارند و متولیان و مُرتَزقه که به حق خود قانع نیستند خصومت تام میورزند و اهل حسد هم بسیار و بیشمارند و چون مرا این همه دشمن هستند و پیوسته یکی به تصدیع شما میآیند، من به ضرورت از روی شما منفعل میشوم و این جماعت به حق گفتن مقیّد نیستند، هرچه به مصلحتِ خود راست مییابند میگویند ... حادی عشر اینکه: پیش از اینَت بیش از این اندیشة عشاق بود/ مهرورزی تو با ما شهرة آفاق بود ... اکنون که مشهور شده که شما را آن اهتمام و التفات نمانده از این معنی، هم دل من منزجر شده و هم اشرار داعیة تمرّد پیدا کردهاند ... و دلیل بر قلّت التفات شما آن است که به هیچ وجه یاد این شکستة مهجور نمیفرمائید و هرگز نمیپرسید این شخص زنده است یا مرده؟ زین پیشتر چنین دلت از سنگ و رو نبود/ وآزار دوستانت بدین گونه خو نبود ... ثانی عشر آنکه: تا من قاضی یزد خواهم بود اشرار تحریک خواهند کرد که مرا به اردوی همایون طلبند ... هرگز گمان نداشتم که آتش خصومت و عداوت کسی تا این حد اشتعال یابد» (همان: 169 – 149). از اینکه در ادامة نامه به این نکته اشاره میکند که: «رأس مأیه نزدیک شده» مشخص میشود که این نامه در سالهای پایانی قرن نهم هجری نگاشته شد. صفحههای پایانی همین نامة مطول است که به انتقاد از وضعیت طلاب و مجتهدان و اوضاع اوقاف اختصاص یافته است و پیشتر ذکر آن گذشت. در نامهای دیگر برای اینکه نشان دهد منصب قضای یزد به زحمتش نمیارزد مینویسد: «اگر مرا این همه تشویش برای قضای یزد [در متن: ایزدی] باید کشید، اولی ترک است» (همان:132). با این همه، مواردی را نیز در لابلای نامهها میتوان یافت که چشمداشت او را به عهدهداری منصب نشان میدهد. 24 اینکه بالاخره پس از این همه اظهار استغنا از منصب قضا همراه با چشمداشت به آن، در منصب خود باقی ماند یا برکنار شد دقیقاً مشخص نیست؛25 اما قرینهای وجود دارد که نشانگر تنزل موقعیت او تواند بود. در نامهای از «کسرِ نفس که امسال این فقیر حقیر را واقع شد» یاد میکند و در تسکین خود میافزاید این کسر نفس «اگر به صفراءِ منصب ضرر داشت به سودای فقر نافع بود.» با وجود این، در همین نامه جملهای آمده است که نشان میدهد هنوز در منصب قضاست؛ مینویسد: «فقیر را گاهی داعیه پیدا میشود که ترک قضا کند ... و باز ملاحظه میکند که ائمة دین تصریح فرمودهاند که قضا، افضل عبادات است.» (همان:198 - 197) . دغدغههای مطرح شده در نامهها بیشتر متوجه وضعیت خود قاضی است و کمتر به مشکلات و دغدغههای عمومی پرداخته است. در تنها مورد از این دست در نامهای که مخاطب آن به احتمال قوی شرفالدین محمود دیلمی، وزیر سلطان یعقوب، است از خسارت ناشی از فساد زراعت برای کشاورزان و اندوه ناشی از کساد صناعت برای پیشهوران یزد حکایت میکند و از او میخواهد که با توجه به این شداید، رعایت حال رعایای دارالعبادة یزد را بنماید. 26 در مکتوبی دیگر، که از اندک مکتوبات تاریخدارِ این مجموعه است، از اینکه توانسته است در روزگار سلطان یعقوب و به سال 887 هـ.ق به ساختن یک باب حمام توفیق یابد، خدای را سپاس میگوید.27 در خصوص آرا، عقاید و مذهب قاضی نیز در مطاوینامهها اشارات بسیاری وجود دارد. البته در اینکه قاضی، سنی28 و پیروِ مذهب شافعی بود نیاز به کندوکاو چندانی نیست؛ زیرا در دیباچة ارزشمند29ِ مهمترین اثرش؛ یعنی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی(ع) هنگامی که به ذکر ائمة مذاهب اهل سنت میپردازد، فقط از پیشوای مذهب شافعی با تعبیر «امام ما شافعی» یاد میکند (همان: 30). افزون بر این، در یکی از نامههای مجموعة منشآت نیز بسان بیشتر فقهای شافعی، بیمهری خود را نسبت به مذهب حنفی بروز میدهد (همان: 98). وی گرچه مذهب شیعه را در مجموع به عنوان یکی از مذاهب اسلامی قبول دارد، این عقیدة خود را پنهان نمیکند که «مذاهب شیعه به واسطة لعن و طعنِ اراذلِ ایشان در شأن صحابه مردودست و اثر آن در میان جمهور اهل اسلام مفقود.» تنها تخفیفی که قایل میشود این است که «اَعدَلِ طوایف شیعه، اصحاب زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالباند»؛ زیرا به صحت خلافت سه خلیفة نخست اقرار دارند. (همان: 30 - 31). قدح و انکاری که او نثار شیعیان میکند در واقع انتقادی است به جنبة تبرّاییِ تشیع وگرنه از بُعد تولّایی نه تنها میبدی، بلکه بسیاری از معاریف تسنن شافعی به ائمة شیعه ابراز ارادت کردهاند. به نظر میرسد از این زاویه، میبدی بسیار به دیدگاه عبدالرحمن جامی نزدیک باشد. جامی نیز میان شیعیان روزگارش و مذهب اهل بیت رسول(ص) تمایز مینهاد. او ضمن ابراز ارادت به تمامی ائمة شیعه، «جهودی چند جهول ... که مهملی چند ساخته و پرداختهاند و به خاندان طیبین و طاهرین... نسبت میکنند» را جماعتی «بدبخت» میدانست که «اعتقاد ناپاک» دارند (نظامی باخرزی، 1371: 157). 30 البته این قِرابتِ دیدگاههای قاضی با جامی تنها در بستر نقد شیعیان روزگارشان ظهور و بروز مییافت؛ ولی آنجایی که پایِ دفاع از خاندان پیامبر(ص) پیش میآمد و جامی بیمحابا ایمان ابوطالب را انکار میکرد، میبدی شافعی مذهب، جامی حنفی مذهب را به ناپختگی منسوب مینمود. 31 تعلقات عرفانی و صوفیانة او نیز در منشآت ظهور و بروز یافته است. نه تنها استفادة گسترده از اشعار عرفانی - به ویژه غزلیات حافظ که گویی با آنها مأنوس بود - بلکه سبک ورود او به دیباچة شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین(ع) نیز مؤید این مطلب است. با این همه، اصل اساسی او برای هرگونه سلوک عرفانی، التزام به شریعت است. مینویسد: «هر که بیلنگر شریعت قدم در بحر عرفان نهاد خاک وجود خود را از صرصر صلابت بر باد داد» (میبدی، 1376 :90). در مراودات و مکاتباتی که با مشایخ طریقتهای مختلف تصوّف داشت، هم رد پای نوربخشیّة شیعی مشرب را میتوان دید (همان:119) و هم حضور نقشبندیّة سنی مذهب را (همان: 189). با این همه، وضعیت عمومی طریقتهای صوفیانة روزگارش مورد پسند و تأیید او نبود. مینویسد: «اکثر درویشان زمان ما دربند آرایش و در مقام آسایشاند. نه از عرفان خبر دارند و نه از احسان اثر. امتیاز ایشان از سایر مردم به صورت است و باطن ایشان پر از کدورت است» (همان: 19). دربارة آثار و تألیفات میبدی در مصادر تاریخی از موارد زیر یاد شده است: شرح دیوان امیرمؤمنان(ع) که نامبردارترین اثر اوست و در سال 890 هـ.ق نگاشته شد، شرح هدایه در حکمت، حاشیه شمسیه در منطق، شرح حکمه العین، حاشیة طوالع در کلام و شرح کافیه و رساله در فن معما (واله اصفهانی، 1372: 309).خلاصة التواریخ به فهرست فوق رساله در منشآت را هم افزوده است (حسینی قمی، 1383: 84). مصحح احسن التواریخ از جام گیتینما به فارسی در حکمت، حاشیة شرح ملخص قاضیزاده رومی در هیأت و شرح حدیث صعدنا ذری الحقایق از امام حسن عسگری(ع) نیز در زمرة آثار او یاد کرده است (روملو، 1357 :670). به هر حال، هیچ کدام از آثار او از اقبالی که شرح دیوان از آن برخوردار شد بهرهمند نگشتهاند. این شرح از همان دورة صفوی تاکنون به عنوان بهترین شرح مورد توجه اصحاب شعر، ادب و حکمت بوده است.32 میبدی گرچه با عنوان شاعر نامبردار نشد، قریحة شاعری قابل قبولی داشت. اساساً همواره هنر شاعریِ عالمان دینی تحتالشعاع شخصیت علمی آنها کمتر مجال برجستگی یافته است. میبدی نیز چنین بود. افزون بر این، وی با سرنوشتی که یافت نوعی سکوت بر تمامی ابعاد شخصیتی او حاکم شد و این امر بیش از هر چیز علتی سیاسی داشت تا دلیلی اعتقادی. به هر روی، میبدی با اینکه طبع شعری هم داشت و در شعر «منطقی» تخلّص میکرد، گویا دیوان شعری از او برجای نمانده است.33 بسیاری از اشعار فارسی و عربی او را از لابلای منشآت میتوان استخراج کرد. 34
تأملی بر سرنوشت میبدی تقریباً تمامی منابعی که به سرنوشت میبدی اشاره کردهاند به تصریح یا تلویح، قتل او به دستور شاه اسماعیل اول صفوی را تأیید کردهاند. عبارتبندی این منابع در خصوص این ماجرا بیشتر به گونهای بود. که موهم این ذهنیت شده است که نوعی تعارض و تقابل عقیدتی و مذهبی میان شاه جوان شیعه و قاضیِ فاضلِ سنّی مجال بروز یافت و نتیجة این تقابل، لاجرم هلاکت قاضی بود. این منابع، که بیشتر با زمان حادثه فاصلة زمانی دارند، در دلیل قتل قاضی به پندار خود بیشتر مجال دادهاند تا به استناد تاریخی. از جملة این منابع خُلد برین محمدیوسف واله اصفهانی است که به غلط «سنة تسع و تسعمأیه» را به عنوان سال مرگ میبدی آورده است و بدون هیچ اشارهای به ماجرای عصیان سیاسی میبدی، دلیل گرفتاری و قتل قاضی را تنها در سنّی بودن او خلاصه میکند و مینویسد: «از غرائب امور آنکه با وجود وفور علم و دانش به تسنن مشهور بود، لاجرم ... مؤاخذ گشته» (واله اصفهانی، 1372 : 310 ). 35 باید پرسید چنین برداشتی تا چه اندازه درست است؟ برای نگارندة این سطور، که تلاش داشته است هویّت میبدی را از رهگذر یک بررسیِ تاریخی بازشناسی کند، پذیرش چنان ذهنیتی خالی از اشکال نیست. به واقع، دستمایههای تاریخیِ چندی وجود دارد که نشان میدهد دستور قتل میبدی بیش از آنکه متأثر از نوعی تعارض عقیدتی باشد، نتیجة یک فرایند سیاسی بود. به دیگر سخن، قاضی میبدی بیشتر تاوان نوعی موضعگیریِ نسنجیدة سیاسیاش را داد تا دیدگاههای مذهبیاش. بیش از هر سخنی بهتر است این ادعا را واکاوی کنیم. دنبال کردن روند تاریخمند حوادثی که به بازخواست و سرانجام قتل میبدی انجامید و در بخش بستر تاریخی ارائه شد حائز یک نکتة مهم است و آن این است که یزد در دو مرحله به وسیلة نیروهای صفوی تصرف شد: یک بار در اوایل سال 909 هـ ق و بار دیگر در نیمة سال 910 هـ.ق. تفاوت این دو مرحله در این بود که در مرحلة اول شهر یزد - و همچنین شهر ابرقوه - با مسالمت و بدون درگیری به سروری صفویان تن داد و در مرحلة دوم پس از یک کارزار خونین و چند ماهه. در تصرف نخست، که به وسیلة نیروهای محمد بیک استاجلو صورت گرفت، هیچ گونه شدت عملی نسبت به رجال سیاسی و مذهبی یزد که قاطبة آنها سنی مذهب بودند ـ و بیتردید یکی از برجستهترین آنها میبدی بود ـ رخ نداد و با تعیین شعیب آقا به سمت داروغگیِ یزد، یزدی ها به آرامی با وضعیت جدید کنار آمدند. اگر بتوانیم به برخی از مکتوبات میبدی در مجموعة منشآت استناد کنیم، باید بگوییم حتی احتمال دارد که میبدی در این تحول آرام، گونهای پیوند با سروران جدید برقرار کرده باشد. در منشآت دو مکتوب هست که اگر میتوانستیم تاریخ آنها را دریابیم در تعلیلِ قتل میبدی بسیار کارگشا میبود؛ اما با وجود اینکه این دو مکتوب ناتاریخمندند، به دلیل پرتوهایی که میتوانند بر بازشناسی شخصیت میبدی بیفکنند، هنوز اهمیت والایی دارند. در مکتوب اول، که عنوان فتحنامه دارد، میبدی دربارة پیروزیِ «یکی از سلاطین ما» - که نام وی را در مکتوب ذکر نکرده – قلمفرسایی کرده است. این فتحنامه یک ویژگی دارد و آن این است که شعائر شیعی در آن برجستهاند؛ به گونهای که نمیتوان تردید کرد که در تهنیت پیروزی یک سلطان شیعه نگاشته شده است. در همان آغازین سطورِ فتحنامه، پس از حمد خدا و نعت رسول(ص) «بر آل و عترت بزرگوار او، خصوصاً غضنفرِ معرکه [لقا]، ضرغام میدان وَغا: سرِ سروران شاه دُلدُل سوار / علّیِ ولی صاحب ذوالفقار»، درود میفرستد. در میانة فتحنامه و آنجا که سخن از درگیری شدید و جان باختن سپاهیان هر دو طرفِ نبرد است، دربارة مخدوم خود بدون هیچ مقدمهای مینویسد: «آخِر استمداد همت از ائمة معصومین و خاندان طیبین و طاهرین طلبید.» در پایان مکتوب نیز بدون اشاره به عوامل دیگر میآورد: «به امداد ائمة هُدی و پیروان و محبان آل عبا این نوع فتحی روی نمود که ... » (میبدی، 1376: 226 و 222، 218). با توجه به اینکه تمام نامهها و مکتوباتی که در مجموعة منشآت آمده است به قلم میبدی است و خودِ او نیز گردآورندة اصلی آنها بود،36 در یک نکته نمیتوان تردید کرد و آن این است که این فتحنامه را میبدی نوشت. حال پرسش اصلی این است که برای چه کسی و در چه زمانی این فتحنامه نوشته شد. کند وکاوِ فتحنامه گرچه پاسخ روشنی به این پرسش نمیدهد، وجود قرینههایی در خود مکتوب و بستر تاریخی حیات میبدی، استنباطهای قابل تأملی را مجال طرح میدهد. از یک سو، پیشتر ذکر شد که شاه اسماعیل در فاصلة میان مرحلة اول تصرف یزد و مرحلة دوم آن موفق شد شیراز را در ربیعالثانی 909 هـ.ق از چنگ سلطان مراد که به بغداد گریخت درآورد. از سوی دیگر، فتح نامة مورد بحث دربارة طرف شکست خوردة نبرد – باز هم بدون اشاره به نام وی - به این نکته اشاره دارد که: «فلانِ برگشته خان و مان "من نجی برأسة فقد ربح" را خوانده، نیم جانی به هزار حیله بیرون برد» (همان :225). باز هم از یک سو از اولین اقدامات شاه اسماعیل پس از تصرف شیراز، تعیین داروغة جدید (شعیب آقا) برای یزد بود، که سرحد خراسان بهشمار میآمد، و از سوی دیگر، آنچنانکه در ابتدای فتحنامه آمده است مخاطبِ فتحنامه «جمهور سکنه و متوطنان ممالک خراسان» (همان: 219) بودند. آیا از این واقعیتها میتوان اینگونه استنباط کرد که شاه اسماعیل پس از فرار سلطان مراد، تصرف شیراز و فرستادن شعیب آقا و همراهانش به یزد به آنها مأموریت داد که خبر فتح فارس را به خراسانیان اعلام کنند و این وظیفه در یزد به صاحب قلمی سپرده شد که در فن انشا سرآمد بود؟ اگر پاسخ مثبت باشد چه کسی بهتر از میرحسین میبدی که قلم توانای او باعث شده بود که دوستان و عزیزانش او را به گردآوری منشآت تشویق کنند، میتوانست از عهدة این کار برآید؟! این تنها یک استنباط تاریخی است؛ اما به هر حال اگر هم این استنباط قانع کننده نباشد باید به این پرسش پاسخ قانعکنندة جایگزینی داده شود که «این فتحنامة شیعی در میان منشآت میبدی چه میکند»؟ مکتوب دوم دربارة پیوند یافتن قاضی با دستگاه شاه اسماعیل از مکتوب پیشین صراحت بیشتری نشان میدهد. در این مکتوب به آشکارا از «اعلیحضرت امامت و جلالت شاهی [ظ: پناهی] ... ابوالمظفر شاه اسماعیل الحسینی» یاد شده است. مضمون مکتوب راجع به اقدام شاه اسماعیل است در آزاد ساختن «یک نفر غلام چرکس الاصل ... شانزده ساله تقریباً، لاچین نام». متأسفانه بخش پایانی این مکتوب، که به تاریخ آن اشاره داشته است، مشخص نیست: «حَرَّرَهُ فی ثامن...» (همان:204). این مکتوب تردیدی نمیگذارد که میبدی دوران کوتاهی هم که بوده باشد با دستگاه صفویان روابط مسالمتآمیزی داشت و با وجود سکوت این مکتوبها دربارة تاریخ این روابط، بستر تاریخی حوادث چارهای باقی نمیگذارد جز اینکه این روابط را در فاصلة میان دو تصرف یزد (اوایل 909 تا نیمة 910 هـ.ق ) بدانیم. چه چیز مانع این است که بپذیریم پس از تصرف اول شهر یزد به دست نیروهای صفوی، که بدون درگیری رخ داد، قاطبة اهل قلم آن دیار و از جمله میبدی خود را با مخدوم جدید همراه ساخته باشند؟ این در حالی است که حتی در اواخر همان سال 909 هـ.ق و پس از سرکوبی زمانگیر و دشوار عصیان حسین کیا چلاوی و تصرف قلعههایی که وی و یارانش در آنها موضع گرفته بودند همگی ساکنان قلعهها سر به نیست شدند «جز تعدادی از اهل علم» (سرور، 1374: 59) که لزوماً شیعه نبودند. در چنین فضایی که به اهل علمِ عاصیان، عفو شاهانه تعلق میگرفت، آیا میتوان پذیرفت که میرحسین میبدی، که در میان تمامی معاریف تسنن آن عصر با تألیف شرح دیوان امام علی(ع) و ابراز ارادت به خاندان پیامبر(ص) بیشترین قرابت را با شیعه نشان داده بود، تنها به واسطة اینکه «به تسنن مشهور بود لاجرم ... به فرمان قهرمان قهر» (واله اصفهانی، 1372: 310) گرفتار و هلاک شود؟ مسلّم است که میبدی به دستور شاه اسماعیل کشته شد؛ اما با توجه به مطالبی که تاکنون مطرح گردید نه لزوماً به اتهام تسنن، بلکه به خاطر مشارکت در یک نافرمانی سیاسی و نظامی. ماجرا از آنجا آغاز شد که شهر یزد شاید سادهتر از آنچه میشد انتظار آن را داشت – با هلاکت سلطان محمد سارویی، وزیرِ غدرپیشة شعیب آقا - به تصرف محمد کره درآمد. نگاهی به نحوة ماجراجوییهای محمد کره در سالهای فروخفتن اقبال حکومت آققویونلوها و برآمدن شاه اسماعیل این استنباط را قوّت میبخشد که گویا وی روش دستیابی به قدرت در ابرقوه را - که عبارت بود از نزدیکی به حاکمِ مستقر و منتظر فرصت بودن برای برچیدن بساط اقتدار او در زمان مناسب - در رابطه با سروریِ صفویان نیز کارآمد میپنداشت و پس از اینکه به عنوان داروغة انتصابی از سوی شاه اسماعیل در ابرقوه باقی ماند، منتظر فرصت مناسب برای تبدیل شدن به یک حاکم مستقل بود و این خلاء قدرت در یزد در پیامد قتل شعیب آقا بود که وی را به صرافت تحقق این آرزویش انداخت. این کامیابی در چشم ماجراجویی چون محمد کره قاعدتاً میبایست بسیار بزرگ نموده باشد؛ زیرا وی را به قدرت اصلی در اصلیترین شهر ناحیة یزد و مناطق پیرامونی آن برکشانده بود. وی اکنون فاصلة میان داروغگی صفویان در ابرقوه تا حاکمِ خودگماشتة یزد را یک شبه طی کرده بود. هیجان روحی شدید وی بر اثر این کامیابیِ ناگهانی را در نحوة اعمال قدرت او در یزد میتوان شناسایی کرد. همیشه به ناسزا برکشیده شدگان برای حفظ موقعیت بادآوردة خویش به ناخوشایندترین شیوهها روی میآورند؛ مسلط کردن ایادی خود بر شهر و تحمیل مالیاتهای سنگین. محمد کره نیز دقیقاً بر همین شیوه رفت (سرور، 1374 : 60). این همه شاید طبیعی بود؛ اما مسألهای که هنوز نمیتوان پاسخ قانع کنندهای برای آن یافت این است که محمد کره از چه رو میبدی را به وزارت خود برگزید و مهمتر از آن میبدی چرا چنین سمتی را پذیرفت؟ یافتن پاسخ استنادی، دشوار و با توجه به اطلاعات تاریخیِ فعلیِ ما محال است؛ اما تلاش برای استنباطی تاریخی شاید کمتر دشوار باشد: محمد کره در یزد پایگاهی نداشت و به دیوانیانی که پروردة سلطان احمد سارویی بودند نمیتوانست اعتماد کند. فراموش نکنیم وی حتی برای تثبیت موقعیت خود در ابرقوه، از هم ولایتیهایِ لُرِ خود کمک خواسته بود (ر.ک: پینوشت 13). نیاز او به «بزرگزاده»ای موجّه و در عین حال کم خطر میتواند پیشنهاد یا حتی الزام او را به میبدی برای پذیرش منصب وزارت توجیه کند؛ اما میبدی در این پیشنهاد یا الزام چه میدید؟ ماندن میبدی با محمد کره تا آخرین لحظه بیشتر نشان از آن دارد که قاضی با رضایت محمد کره را همراهی میکرد و نه از سر ناچاری. اگر چنین بوده باشد او در همراهی با محمد کره به دنبال چه بود؟ برآوردن نیاز درونی خود به قرار گرفتن در منصبی که در شأن علم و فضلی باشد که او در خود میدید؟ نه مگر این همان قاضی بود که در دفاعیّة مطوّلش از بیمعرفتیِ قوم گلهمند و در پیِ سببی بود تا گوهر خود را به خریدار دگر عرضه کند؟ یا شاید هم استفاده از موقعیت همراهی با یک ماجراجویِ تازه به دوران رسیده و استفاده از اقتدار او برای گوشمال دادن مخالفان و دشمنانی که در دوران عهدهداری منصب قضای یزد آن همه علیه او سعایت کرده و او را ناچار ساخته بودند برای دفاع از خود، آن دفاعیة مطوّل را تنظیم کند، او را به پذیرش همکاری با محمد کره واداشته باشد یا شاید... انگیزهخوانی در یک بررسی تاریخی چندان ساده نیست؛ اما انگیزة او هرچه بوده باشد دو چیز مسلّم است: اول اینکه میبدی با وجود علم و فضل و کمالات ادبی و عرفانیاش، از تدبیر سیاسی بیبهره یا کم بهره بود. با ماجراجویی چون محمد کره به استقبال خطر رفتن نشانی از فضیلت سیاسی به همراه ندارد. دوم اینکه او تاوانی سنگین برای این بیتدبیری پرداخت.
نتیجه هرچند به لحاظ سیاسی یزد در نیمة اول قرن نهم هجری تحت سیادت هرات و خراسان بود و در نیمة دوم آن قرن - که مقارن با دوران بالندگی میبدی بود - به تدریج از زیر سایة هرات بیرون رفت و به زیر سلطة دو دودمان ترکمان قراقویونلو و آققویونلو درآمد، از نظر علمی و فرهنگی، یزد در سراسر قرن نهم در حوزة تأثیرگذاریهای شیراز بود و تحصیلات دوران جوانی میبدی در شیراز و اساتید او (دوانی و نیریزی) نیز خاستگاه فرهنگی وی را روشن میکنند. احتمالاً در اواخر همین دوران تحصیل بود که در زمان سلطان یعقوب آققویونلو (883 – 896 هـ.ق) با تصدّیِ منصب قضای یزد به دستگاه حکومتی آققویونلوها - که دوران اوجشان را در زمان اوزون حسن (861 – 882 هـ.ق) سپری کرده بودند – پیوند خورد. عهدهداری این منصب برای او تنشهایی را موجب شد که در منشآت وی بازتاب یافته است. اگر منصب قضای میبدی تا واپسین سالهای حکومت آققویونلوها ادامه یافته باشد، قاضیِ ما در حالی قدم به قرن دهم گذاشت که آفتاب دولت مخدومانش بر لب بام بود. آشفتگیهای سیاسی ناشی از جدالهای مدعیان قدرت در آن سالها خواسته یا ناخواسته میبدی را بر مسند وزارت یزد نشاند؛ وزارتی بسیار مستعجل که فرجامی نداشت جز فرارسیدن اجل! زندگانی قاضی میرحسین بن معینالدین میبدی یزدی در هیچ کدام از مصادر تاریخی به گونهای پیوسته و تاریخمند ارائه نشده است. با وجود اینکه دربارة شخصیتهایی به مراتب کم اهمیتتر از او و معاصر با او اطلاعات بالنسبه بیشتری در متون تاریخی میتوان دید، از میبدیِ یزدی به زحمت میتوان ردپایی در این متون یافت و این در حالی است که کم و بیش در همة منابع معدودی که به وی اشارتی داشتهاند در خصوص گسترة علم و فضل او اتفاق نظر وجود دارد. آثار قلمی به جای مانده از وی نیز بر این امر صحّه میگذارد که با نویسندهای دانشپژوه و دارای قدرت قریحة نویسندگی سروکار داریم. کافی است فقط دیباچة شرح دیوان امام علی(ع) را، که با عنوان مفاتیح سبعه نامبردار شده است، مطالعه کنیم تا دریابیم یکی از منابع ارزشمند تاریخ فرهنگ ایران و اسلام در دستان ماست. منشآت او، که اصلیترین تجلی گاه دغدغهها و تحولات زندگانی اوست. از حیث فن انشاء نیز درخور تأمل است. از این حیث قاضی یزدی را میتوان ادامه دهندة سنّت نگارشیِ همشهریاش، شرف الدین علی یزدی، دانست که فنّی ولی زودیاب مینوشت. میبدی از دو نظر سرنوشت ناخوشایندی داشت: اول از این حیث که پایان زندگانیاش با اعدامی دردناک قرین شد و دوم از این لحاظ که حجم اطلاعاتی که در تاریخها و تذکرههای پس از وی دربارة او ارائه شد در خورِ شأن و منزلت علمی و اجتماعی او نیست. اهل شمشیر، شخص او را به خاطر یک تصمیمگیریِ مبتنی بر اشتباه محاسباتی که از او سر زده بود کشتند؛ اما اهل قلم، شخصیت او را در پس سکوت معنادارشان به مرگی تاریخی کشاندند. اگر هم ردپایی در تاریخ از میبدی برجای مانده باشد، بیشتر مرهون قلم خودِ اوست تا قلم دیگرانِ از اهل قلم. اگر این اوراق توانسته باشد - نه به خاطر شخص او بلکه - به خاطر دانش تاریخ هم که شده، نقبی به دخمة تاریک شخصیت او زده باشد، هدف نویسنده محقق شده است؛ تا داوریِ خوانندگان چه باشد!
پینوشتها 1. منشآت میبدی مجموعهای است از نامهها که بالغ بر یکصد و دوازده فقره است. این کتاب براساس چهار نسخة خطی تصحیح شده است. این نسخهها عبارتند از: الف) نسخة کتابخانة مجلس سنا که تاریخ استنساخ آن سال 985 هـ.ق و اقدم نسخ است. ب) نسخة کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران که در سال 1081 هـ.ق تحریر شد. ج) نسخة کتابخانة آستان قدس رضوی که بدون تاریخ است. نکتة مهم در این نسخه این است که صاحب منشآت را «قاضی حسن میبدی» - و نه قاضی حسین - معرفی میکند. د) نسخة دیگری از کتابخانه آستان قدس رضوی بدون تاریخ با عنوان منشآت فارسی میر حسین قاضی میبدی. 2. یزد در تاریخ دورة اسلامی سه دوران رونق عمرانی و فرهنگی را تجربه کرد: 1. دوران امرای کاکویه در نیمة نخست قرن پنجم هجری2. دوران آل مظفر در قرن هشتم هجری 3. دوران تیموریان به ویژه در روزگار حکمرانی امیر چخماق، حاکم منصوب از طرف شاهرخ در یزد، در نیمه نخست قرن نهم هجری. 3. برای مثال نه تنها شاهرخ چندین بار شخصاً به زیارت مشهد الرضا(ع) رفت، بلکه همسرش، گوهرشاد خاتون، در جوار حرم رضوی مسجد جامع گوهرشاد را بنا نهاد. 4. پیامدهایِ واقعة سوء قصد به شاهرخ برای تاریخ نواحی شرقی ایران بسیار جدی بود. نه تنها حروفیه دیگر مجالی برای عرض اندام در این نواحی نیافت، بلکه با اخراج قاسم انوار از هرات، که از شاگردان طریقت صفیالدین اردبیلی بود، آیندة صفویان در این نواحی به لحاظ فکری و فرهنگی تا حدی تضعیف شد. همچنین بیمهری نسبت به طریقت نوربخشیه، که گونهای از تصوف متشیع را بروز میداد از دیگر پیامدهای آن ماجرا به شمار میآید. پیگردهای حکومت شاهرخی تنها متوجه چهرهها و جریانهای سیاسی نبود، بلکه حتی شخصیتهای بیشتر علمی و مذهبی همچون خواجه صاینالدین تُرکه نیز به سبب نوع نگاه تأویلگرای خود مؤاخذه میشدند. شکوائیة صاینالدین ترکه از این مؤاخذات در دو نفثه المصدورِ وی بازتاب یافته است (ر.ک: ترکه اصفهانی، 1351: 167 به بعد). 5. برای آشنایی بیشتر با ابعاد و جوانب اهمیت تاریخی طریقت خواجگان نقشبندیه ر.ک: واعظ کاشفی، 2536: به ویژه مقدمه مصحح. 6. جهانشاه قراقویونلو در طی دو مرحله حکومت کرد: 1. از سال 837 تا سال 853 هـ.ق تحت تابعیت تیموریان و بیشتر در آذربایجان 2. از سال 853 تا سال872 هـ.ق به عنوان سلطان مستقل قر قویونلوها و در نیمة غربی ایران. 7. ابوسعید سلطنت خود را از سال 854 هـ.ق با تصرف سمرقند آغاز کرده بود؛ ولی این تصرف هرات در سال 861 هـ.ق بود که او را به عنوان سلطان بلامنازع در قلمرو تیموریان برجسته ساخت. 8. سکههایی در دست است که به سال 892 هـ.ق در یزد ضرب شد و بر روی آنها نام یعقوب [بن اوزون حسن] (883 – 896 ق ) و نام شهر یزد آمده است. این سکهها نشان از تداوم حاکمیت آققویونلوها در آن دیار دارد (ر.ک: هینتس، 1362: 134). 9. نحوة مناسبات سلطان حسین بایقرا و اوزون حسن در مکاتبات رد و بدل شده میان آنها بازتاب یافته است (ر.ک: نوایی، 1370: 316 به بعد). 10. این مدعیان عبارت بودند از : 1. سلطان مراد بن یعقوب در عراق عجم و فارس 2. باریک بیک پرناک در عراق عرب 3. قاسم بیک، برادرزادة اوزون حسن در دیار بکر4. مرادبیک بایندر در یزد 5. رئیس محمد کره در ابرقوه 6. ابوالفتح بیک بایندر در کرمان 7. قاضی محمد کاشانی و جلالالدین مسعود بیدگلی در کاشان 8 . حسین کیا چلاوی در خوار ،سمنان و فیروزکوه (روملو، 1357: 87). 11. حافظ ابرو در همان موضع یادآور می شود که « اهل فارس وَرکوه گویند، اما ابرقوه نویسند » . اکنون نیز شهرستان ابرکوه با وسعتی معادل 5712 کیلومتر مربع در 140 کیلومتری یزد قرار دارد و هنوز هم برخی یادمانهای تاریخی خود را حفظ کرده است. 12. منظور، آخرین سلاطین خاندان ترکمانان آققویونلو است. 13. حسن بیگ روملو دربارة هویّت محمد کره مینویسد: «رئیس محمد کره – کره موضعی است در لرستان – ملازم شیخعلی بیگ [برادر مراد بیک بایندر حاکم کرمان ] حاکم یزد گشته بود»؛ اما شهر را از دست شیخعلی بیگ و یارانش به در آورد و خود «بلده را متصرف گردید ... کره مردمان سخندان به لرستان فرستاد و مُلازم طلب نمود؛ بنا بر آن، سه هزار لُر نزد او به ابرقوه آمدند. کره به وجود ایشان مستظهر شد» (روملو، 1357 : 76). برخلاف برخی منابع جدید (ر.ک : سرور ، 1374 :61 - 52 ) ، روملو هیچ گاه در احسن التواریخ کره را با رای مشدد (کرّه) نیاورده است . اکنون موضعی به نام کره در 9 کیلومتری شمال شهرستان دهاقان (استان اصفهان) وجود دارد که مردم محلی آن را غیر مشدّد تلفظ میکنند. 14. در این زمان، حسین کیا چلاوی، حاکم خوار و سمنان و فیروزکوه، که با پیوستن نیروهای پراکندة ترکمانان آققویونلو به وی احساس قدرت میکرد، مقاومتی را علیه گسترش نفوذ صفویان سازمان میداد و حتی موفق به هلاکت برخی از فرماندهان و لشکریان صفوی شده بود (رک: ترکمان، 1382: 30- 29). 15. روملو به اسارت میر حسین میبدی تصریح ندارد. وی مینویسد: «محمد کره با اندک مردمی [؟ به نارین قلعه گریخته، بار دیگر آغاز جنگ نمود. بعد از یک ماه دیگر، آن قلعه را نیز مفتوح ساختند. کره بر برج بلندی، که آن را نقاره خانه میگفتند، پناه برده ... او را با دو کس [؟] به زیر آوردند» (روملو، 1357 : 112). 16. با توجه به روند تاریخی حوادث ذکر شده نمیتوان صحّت گزارش آن دسته از منابع را تأیید کرد که قتل او را در سال 909 ق میدانند. خلاصة التواریخ « 29 شعبان سنة مذکوره [ 909 هـ.ق ]» (حسینی قمی ، 1383: 84)، خُلد برین «سنة تسع و تسعمأیه» (واله اصفهانی، 1372: 310) و محافل المؤمنین سال 910 هـ.ق (عاملی، 1383: 44) به عنوان سال قتل وی ذکر کردهاند. روملو زمان سوزاندن محمد کره و جمعی از نوکرانش را در میدان اصفهان در بازگشت شاه اسماعیل از «یورش طبس» میداند (روملو، 1357: 113) و در ذیل وقایع سال911 هـ.ق نیز به محروق شدن کره در اصفهان تصریح میکند (همان: 116). به هرحال، با توجه به اینکه شاه اسماعیل در سال 910 هـ.ق به طبس یورش برد و با توجه به اینکه میبدی چندی پس از محمد کره مجازات شد، تاریخ 909 هـ.ق برای سال قتل قاضی بیتردید غلط و سال 911 هـ.ق به صواب نزدیکتر است . البته این واقعیت هم که روملو در ذیل وقایع 909 هـ.ق مینویسد: «قاضی میرحسین میبدی در این سال به غضب خاقانی گرفتار گشته و دفتر اوراق حیات را به باد داد» (همان: 110 )، بیش از آنکه تصریحی به سال قتل او باشد شاید اشارهای است به سال دستگیری و «گرفتار» شدن او. 17. میبدی در ابتدای شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین نیز خود را دقیقاً به همینگونه معرفی کرده است. در سه موضع دیگر از منشآت، میبدی خود را این گونه معرفی میکند : «حسین بن معین المیبدی» (میبدی، 1376 :75)، «حسین بن معینالدین یزدی السّدهی» ( همان :246) و «حسین بن معینالدین محمود میبدی» (همان :251). این موضع آخِر تنها موردی است که وی از نام پدرش، محمود، یاد کرده است. در تاریخ جدید یزد در چند موضع از شخصی به نام معینالدین المیبدی یاد شده که در سالهای میانیِ قرن نهم منشأ اقداماتی عمرانی در یزد بوده است. مؤلف تاریخ جدید یزد در اشاره به وی با استفاده از القابی نظیر: « عالی جناب وزارت پناه دستور اعظم» (کاتب، 2537: 115) و «صاحب اعظم ... اعاظمالصواحب و الاکابر و الوزراء الکاملین» (همان: 157) منصب وزارت او را مسجّل میکند ؛ وزیر در یزد در زمانی که این شهر به قلمرو جهانشاه قراقویونلو ملحق شد. گرچه این احتمال که این فرد پدر قاضی میبدی باشد زیاد است (فراموش نکنیم که جلالالدین دوانی در معرفی میرحسین میبدی به دستگاه سلطان یعقوب با تعبیر «بزرگزاده» از او یاد کرده بود)، از آنجا که میبدی در یک موضع از کلمة «محمود» در اشاره به نام پدرش استفاده کرده، ولی مؤلف تاریخ جدید یزد در اشاره به نام این وزیر از کلمة «علی» یاد نموده است، باید با احتیاط با مسأله برخورد کرد! به هرحال، این معینالدین علیالمیبدی دست کم تا سال تألیف تاریخ جدید یزد (861 هـ. ق) در قید حیات بود. نکتة دیگر دربارة این معینالدین علی این است که وی در رمضان سال 861 هـ.ق در فیروزآباد فارس بود و به درخواست او «مولانای اعظم ... جمال الدین ابوسحاق [ نیریزی ] ... در خانقاه وعظ فرمود» (همان: 284) و میدانیم که این ابواسحاق از جمله استادان میرحسین یزدی در فارس بود و چندین نامه به وی در منشآت میبدی وجود دارد. گفتنی است آشکارترین اشتباه در تعیین هویت پدر قاضی را مصححان شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین(ع) مرتکب شدهاند که پدر او را معینالدین جمال بن جلالالدین محمد مشهور به معلم یزدی متوفی به سال 789 هـ.ق و شاگرد عضدالدین ایجی و صاحب کتاب مواهب الهی در تاریخ آلمظفر دانستهاند و توجه نداشتهاند که در این صورت فاصلة زمانی میان مرگ پدر و قتل فرزند بالغ بر 122 سال میشود! 18. نحوة معرفی قاضی در برخی منابع دیگر چنین است: «قاضی کمالالدین میرحسین یزدی » (نوایی، 1324 : 247)، «امیرحسین قاضی میر بن معینالدین حسینی میبدی» (معین ، 1371 : ذیل میبدی)، « قاضی میرحسین میبدی» (عاملی، 1383: 44 ). 19. اسامی مخاطبان میبدی به ترتیب فراوانی نامههایی که به آنها اختصاص یافته است چنین است: قاضی صفیالدین عیسی (11 نامه)، غیاثالدین ابواسحاق تبریزی [نیریزی] (6 نامه)، شاه شرفالدین محمود دیلمی، قاضی امامالدین شیخ علی، جلالالدین محمد دوانی (هر کدام 5 نامه)، خواجه نظامالدین احمد (3 نامه)، مولانا محمد تالشی، سراجالدین عبدالوهاب، شاه نعمتالله ولی، خواجه یحیی بن خواجه عبیدالله سمرقندی، مولانا زینالدین فربدی، امیر علیشیر نوایی، اللهی بیگ، سلطان منداد (هر کدام 2 نامه)، سلطان ابراهیم بن سلطان پالمیر، شیخ محمد لاهیجی، حسامالدین ابراهیم، جمال الدین نصرالله، عمادالدین مسعود، سید محمد ریسمان باز، جلال الدین تیرانداز، محمد قوّاس، پهلوان جلالالدین کاشی، افضلالدین، میرعلی بیگ، مولانا مسعود، درویش حسین منصوری، امیر نورالدین احمد، مولانا محمد طبیب، خواجه عبیدالله سمرقندی و شاه اسماعیل صفوی (هر کدام یک نامه). البته این آمار بر اساس آن دسته از نامههایی است که به مخاطبان آنها تصریح شده است، وگرنه بسیاری نامهها وجود دارد که یا اصلاً مخاطب آنها قابل شناسایی نیست یا به قراین موجود در نامه می توان مخاطب را حدس زد. من این حدسیات را در آمار ملحوظ نکردهام. 20. البته مصحح محترم همه جا به جای نیریزی ، تبریزی ضبط کرده اند. 21. در منشآت عنوان این نامه چنین آمده است : « نامه [به] قاضی شرف الدین». احتمالاً منظور همان شاه شرفالدین محمود دیلمی است که وزیر سلطان یعقوب بود و در تاریخ عالم آرای امینی اشاراتی به وی وجود دارد. 22. « قرع سمعی انّ بعض الناس ... یفترون علیَّ ثلثه امور ... : الاول من تلک الثلاث: ان الله هو الهیولی ... و الثانی: تصغیر النبی(ص) ... و الثالث: انیّ فظ غلیظ القلب». 23. این قسمت از نامه این احتمال را که مخاطبِ میبدی، قاضی عیسی ساوجی است قوت میبخشد. چون همچنان که به نقل از مجالس المؤمنین ذکر شد، این قاضی ساوجی بود که میبدی را به منصب قضای یزد گماشت. 24. برای مثال: «مأمول از لطایف عوارفِ خدامِ آفتاب احترام آنکه فقیر را در سلک اعیان دولت ابد پیوند شمارند» (میبدی، 1376 :102)یا «مأمول آن که فقیر حقیر را ملحوظ نظر اکسیر اثر داشته، در سلک مخلصان شمارند و ابواب عنایت بینهایت و اهتمام تمام مفتوح دارند» (همان :58). 25. مصححان شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین(ع) گویا بر اثر ذکری که میبدی در آن نامة مُطوّلش کرده بود مبنی بر اینکه: « شش سال است که انتظار میکشم که احوال بهتر خواهد شد و تا غایت نشد و ظاهر آن است که لاحق بر منوال سابق خواهد گذشت» و اینکه وی در همین نامه درخواست کنارهگیری از منصب قضا را نمود، نتیجه گرفتهاند که «سرانجام از منصب قضا، که شش سال تصدی آن را به عهده داشته، کنار میگیرد» (میبدی، 1379 : سی و سه )؛ ولی حتی اگر آن نامه را درخواست کنارهگیری بدانیم - که با توجه به مفاد دیگر آن مبنی بر اعتقاد او به احتمال متعیّن بودن در بلد و تکلیف شرعی برای انجام قضا نمیتوان به راحتی آن را استعفانامه شمرد - نکتة مهم این است که ارائة استعفا را نباید با پذیرش آن یکسان پنداشت. 26. متن این نامه به عربی است : « انّ مزارعیّ بلدتنا عن فساد زراعتهم مغبونون و سوقها عن کساد صناعتهم محزونون وقع الجراد علی الزّروع و نقصت الالبان فی الضّروع ... ثم المرجوّ من الطافکم العالیه ... ان تلاحظوا الرعایا بعین الرعایه و لا تقصروا منهم آثار العنایه . فانکم مطلعون علی احوال دارالعباده ».آنچه باعث میشود مخاطب این نامه را شرف الدین محمود وزیر بدانیم نکات زیر است: « بعد السلام ... علی الدستور الحکیم ... لازال شرفاً للفضایل ، محموداً للافاضل...» (میبدی ، 1376 :67). 27. « الحمد لله الذی ... وفّقنی لبناءِ هذا الحمام ... فی ایّام سلطنه السلطان ... یعقوب بهادرخان ... و انا الفقیر حسین بن معینالدین محمود المیبدی ... و کان البناء سنه سبع و ثمانین و ثمان مأه» (میبدی ، 1376 :251). 28. قاضی در یکی از اشعار عربیاش چنین به سنّی بودن خود و پدرش تصریح کرده است: «و إنی حسین میبدی و والدی / معینالدین الحق مِن اهلِ سنّه» (میبدی، 1376 :248). 29. این دیباچة طولانی و ارزشمند، که میبدی عنوان آن را مفاتیح سبعه گذاشته است، از نظر اشتمال بر منظومة فکری و عقیدتیِ قاضی بسیار سودمند است و گذشته از ارائة تاریخچهای از روند حرکتهای فلسفی ، صوفیانه و فقهی در تاریخ اسلام، در هفت بخش (فتح)، اشارات نقادانهای بر وجوهی از این حرکتها را در بر دارد (رک : میبدی، 1379: مفاتیح سبعه). 30. جامی در اشعار متعددی به مذمّت مذهب رفض (تشیّع) و جدا کردن حساب خاندان پیامبر(ص) از رافضیان روزگارش پرداخته است: برای نمونه «آن علی کِش منم به جان بنده / سبلت نفس شوم را کنده / ... این علی در کمال خُلق و سیَر / عین بوبکر بود و عین عمر / ... نیست در هیچ معنی و جهتی / رافضی را به او مشابهتی / او به موهوم خویش دارد رو / چون که موهوم اوست در خورِ او » (نظامی باخرزی ، 1371 : 168 و- 167) یا : «هر که را رفض خُلق شد خَلَق است / نه خَلَق که ننگ ماخَلَق است / چه بتر زان که ابلهی ز عوام / لب گشاید به سَبِّ صحبِ کِرام / رفض، نِی بد ز حُبّ آل عباست / بدی آن ز بُغضِ اهلِ وفاست» (همان: 159). 31. میبدی در پاسخ به این اظهارنظر جامی که ایمان ابوطالب را انکار کرده بود، سروده است: « آن امام به حق ولیِّ خدا / کاسدالله غالبش نامی / دو کس او را به جان بیازردند / یکی از ابلهی یک از خامی / هر دو را نام عبدرحمن است / آن یکی ملجم این یکی جامی » (شوشتری، 1365: 133). 32. «یکی از فضلا، که تألیفات متعدد دارد، میگفته که ای کاش تمام تألیفات من از قاضی میرحسین بود و شرح دیوان او از من بود» (میبدی، 1379: مقدمة مصححان، چهل و شش [ که از تذکرة نصر آبادی: 512 نقل کردهاند]). 33. در هر دو ترجمهای که از تذکرة مجالس النفایس در دست است و نیز در تذکره الشعرای سمرقندی، که از نزدیکترین تذکرة احوال شاعران به زمان قاضی هستند، هیچ اشاره ای به قاضی دیده نمی شود . این در حالی است که بسیاری از افراد گمنام که فقط گاه گاهی شعر میسرودند در این تذکره ها گاه با نمونة شعرشان یاد شدهاند (رک: نوایی، 1363؛ سمرقندی ، 1338). 34. برای نمونه ابیاتی از سروده های او در اینجا آورده میشود : «نامهات بر چشم گریان گر بمالم تر شود / گر نهم بر سینه میترسم که خاکستر شود / هر نفس خواهم که گردد آتش آهم فزون / تا تو را احوال من هر روز روشنتر شود / رشتة جانم گسست و قالبم از هم بریخت / نسخه را چون بگسلد ، شیرازه از هم بر شود / سالها جان دادم و حال منت باور نشد / راضیام گر بعد مرگ من، تو را باور شود / منطقی در بحر حیرت گم کند کشتی دل / گر نه هر سو آهن پیکان او لنگر شود» (میبدی ، 1376 :181 - 180) و نیز این اشعار که در ابراز ارادت به امام علی(ع) در دیباچة شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین آورده است : « بس که تابد مهر حیدر هر دم از سیمای من / آسمان را سرفرازی باشد از بالای من / چون سخن گویم ز معراجش که آن دوش نبی است / پای در دامن کشد فکر فلک پیمای من / بهر وصّافیِ او سر تا قدم گشتم زبان / تا نگردد غیر مدحش ظاهر از اجزای من / طبع من تا گشت چون دریا ز فیض مرتضی / ابر گوهر بار جوید فیض از دریای من / گر نبودی ذوالفقار مهر او در دست دل / لقمه ای کردی مرا این نفس اژدرهای من / خاک راهش در دو چشم من به جای سرمه است / نیک دیدم، آفرین بر دیدة بینای من / نِی من تنها به مدحش سرفرازی می کنم / غیر از این هرگز کسی نشنید از آبای من / ای صبا در گردنت ، خاکم ببر سوی نجف / بعد مردن چون فرو ریزد زهم اعضای من» (میبدی، 1379 : 7-6). 35. این در حالی است که منبعی چون حبیب السیر، که به زمان حادثه نزدیک تراست و برای یک مخدوم از دولت صفوی نگارش یافته است، در برخورد با این حادثه نه تنها به چنان تعارض عقیدتیای اشاره ندارد، بلکه به گونهای عمل می کند که میتوان نوعی ملاحظهکاری و احتیاط را از خلال آن دید. مینویسد: «در اوایل دولت شاهی ، سجلّ حیات قاضی میرحسین به خاتم انقضا مختوم گشت و به تقدیر ایزد - سبحانه و تعالی- روزی چند موآخذ بوده، درگذشت» ( نوایی ، 1324: 247). 36. «این نسخه ایست جامعِ منشآت فقیرِ حقیرِ مستفید از فیض سرمدی، حسین بن معینالدین میبدی، که به التماس عزیزان محبت شعار و اقتباس دوستان مودّت دثار منتقل میشود از سواد به بیاض» (میبدی، 1376 :39).
| ||
مراجع | ||
24. هینتس، والتر. (1362). تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی. | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,824 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 621 |