
تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,713 |
تعداد مقالات | 14,041 |
تعداد مشاهده مقاله | 33,965,439 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 13,600,920 |
بررسی نشانههای نامتعارف زیبایی در ادب فارسی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 2، شماره 1، خرداد 1387، صفحه 85-112 اصل مقاله (288.38 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زهرا آقابابائی خوزانی* | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور مرکز زرین شهر. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چه معیارها و نشانههایی در زیباییشناسی سنتی باعث میشود که نیاکان ما انسانی را خوبروی بنامند؟ آیا این معیارها در طول زمان دگرگونی پذیرفتهاند؟ آیا در دنیای سنتی که به نظر میرسد همهچیز در چهارچوبی مشخص و معین تعریف میشود، زیبایی انسانی نیز تابع یک تعریف جدولی است و چیزی که فراتر یا خارج از جدول زیبایی باشد، نازیباست؟ پاسخ ما این است که گاه در الگوی زیباییشناسی قدما، نمونههایی مییابیم که ناظر بر تفاوت دیدگاه زیباییشناختی گویندگان آنها و سلیقه متفاوت آنها از ذایقه رایج و حاکم بر دنیای سنتی است. این نمونهها اگرچه اندکند، اما بر این دنیای یکسان و یکشکل و یکسویه رنگی کاملا متفاوت میپاشند؛ آنگونه که معیارها و نشانههایی که به نظر اصیل، همیشگی، پایدار و خدشهناپذیر میآیند، متحول میشوند و دگرگون. گاه خصوصیتی متفاوت اثری عمیق در ذهن شاعر داشته و او را وادار به بیانی متفاوت کرده است، و گاه زیبایی جنبه الحاقی و وارداتی پیدا میکند و بر اثر تعامل با دیگر فرهنگها به اذهان و اذواق راه مییابد. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
زیبایی شناسی؛ اندامهای انسانی؛ زیبایی سنتی و نامتعارف؛ حوزه خراسان؛ حوزه اران؛ سبک موسوم به هندی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
«بررسی وجوه زیباییهای متعین در ادب فارسی» سراسر تاریخ ادب پارسی «معدن لب لعل است و کان حسن»؛ عشق و زیبایی تار و پود شعر غنایی فارسی را در هم بافته است. حسن و عشق خواهران توأمانند؛ و در شعر فارسی هر لحظه به رنگی جلوه میکنند. اما براستی چه معیارها و نشانههایی در زیبایی شناسی سنتی باعث میشود که نیاکان ما کسی را خوبروی بنامند؟ آیا این معیارها در طول زمان دگرگونی پذیرفته است؟ آیا در دنیای سنتی که به نظر میرسد همهچیز در چهارچوبی مشخص و معین تعریف میشود، زیبایی نیز تابع یک تعریف جدولی است و چیزی که فراتر یا خارج از این جدول باشد، نازیباست؟ به طور کلی میتوان زیبایی آرمانی معشوق شعر فارسی را چنین توصیف کرد: سروبالا، با پیکری در آغاز گوشتناک و سپستر فربه و چاق، گیسو سیاه و بلند و گاه مجعد(که آن را بیشتر به شب و مشک و کمند و چوگان و سنبل تشبیه کرده اند)؛ رخسار گرد ( که آن را عموماً به ماه تمام و آفتاب و بهشت و بهار تشبیه کردهاند) و رنگ گونهها سرخ ( که آن را بیشتر به گل و لاله و دانههای انار تشبیه کردهاند )؛ پیشانی بلند، ابرو کمانی در آغاز گشاده و سپستر پیوسته ( که آن را بیشتر به کمان و هلال و طاق تشبیه کردهاند)؛ چشم بادامی و سیاه و مخمور ( که آن را بیشتر به بادام و نرگس و جادو و آهو و مست و فتنه تشبیه کردهاند) مژه بلند و سیاه (که آن را بیشتر به تیر و خنجر و ناوک تشبیه کردهاند)؛ بینی باریک و بلند و کشیده ( که آنرا بیشتر به قلم و تیغ ماننده میکنند.) دهان کوچک ( که آن را بیشتر به هیچ و نقطه وپسته و غنچه تشبیه کردهاند)، لب باریک و سرخ ( که آن را بیشتر به لعل و یاقوت و عقیق و مرجان و عناب و در شیرینی به قند و شکر تشبیه کردهاند)؛ چانه یا زنخدان گرد ( که آن را معمولاً به گوی، سیب و یا بهی تشبیه کنند) و گاه با چال (که آن را بیشتر به چاه تشبیه کردهاند)، ولی سپستر چاق و غبغبدار، و رنگ تن سفید ( که بیشتر به سیم و سمن و برف تشبیه کردهاند).... 1 اما گاه در الگوی زیباییشناسی قدما نمونههایی مییابیم که ناظر بر تفاوت دیدگاه زیباییشناختی گویندگان آنها و سلیقه متفاوت آنها از ذایقه رایج و حاکم بر دنیای سنتی است. این نمونهها اگرچه اندکند، اما بر این دنیای یکسان و یکشکل و یکسویه گاه رنگی کاملا متفاوت میپاشند؛ آنگونه که معیارها و نشانههایی که به نظر اصیل، همیشگی، پایدار و خدشهناپذیر میآیند، متحول میشوند و دگرگون. در حقیقت، هرگاه زیبایی در معشوقی خاص و نه خیالی یا انتزاعی متعین شود، زیباییاش نیز از چهارچوب تخیل و انتزاع گوینده آن فراتر میرود و در وجود معشوقی مشخص عینیت مییابد. در این صورت، شاعر تنها به توصیفات معمول و مرسوم و گاه کلیشهوار از معشوق بسنده نمیکند؛ بلکه به بیان ویژگیهای خاص و متعین در وجود معشوق خویش میپردازد. در این صورت است که معشوق عینیت مییابد و از سایر معشوقهای شعر فارسی که به نظر میرسد همه شبییه هماند، فراتر میرود و یگانه میشود. از این رهگذر، گاه خصوصیتی متفاوت اثری عمیق در ذهن شاعر داشته و او را وادار به بیانی متفاوت کرده است و گاه زیبایی جنبه الحاقی و وارداتی پیدا میکند و بر اثر تعامل با دیگر فرهنگها به اذهان و اذواق راه مییابد. شاید نخستین نمونه در شعرفارسی که تفاوت در زیبایی، بنمایه داستان شورانگیز عاشقانهای میشود، زال در داستان «زال و رودابه» حماسه ملی ایران باشد. زال سپید موی است و پدر، او را به سبب همین خصیصه ظاهری از خویش میراند، اما بعدها که پهلوان جوان به شهر و سرزمین خویش باز میگردد، زیباترین دختر شاهنامه، رودابه، دخت مهراب کابلی، دین و دل در گرو جوان سپیدموی میبازد و یکی از شورانگیزترین داستانهای عاشقانه شاهنامه شکل میگیرد. پنج کنیزکی که نخستین بار به دیدار زال می روند، با دیدن پهلوان سیمین موی به رودابه میگویند اگر پهلوان سپیدموی است، همین امر بر جاذبهاش افزوده است و اصلاً باید چنین باشد:
در ادب عرب نیز لیلی، معشوقه قیس بن عامر نیز با ظاهری متفاوت تصویر شده است:
اما تنها زال و لیلی نیستند که در ماجراهای عاشقانه با چهرهای متفاوت تصویر شدهاند؛ گاه در لابهلای دواوین شاعران به ابیاتی با رنگ و بویی متمایز و جدا از چهار چوب سنتی زیباییشناسی نیز بر میخوریم که گاه نشان از سلیقه زیباییشناسی متفاوت گویندگان آنها دارد و گاه میتوان آنها را نوعی زیبایی الحاقی و وارداتی محسوب کرد؛ بدین معنا که در جوار دیگر نژادها و گاه مراوده با سرزمینهای دیگر، پسند زیباییشناختی شاعران شعر دری به گونهای متمایز از معیارهای متعارف ظاهر گشته است. در این گفتار به تفکیک، برخی از ویژگیهای خارج از چهارچوب مرسوم و معمول زیبایی را در بین ایرانیان برمیشمریم: 1- چشم تنگ و ترکانه ورای نحوه بیان و نگرش، در نخستین قرون پس از اسلام با ورود ترکان و تأثیر از معیارهای زیباییشناختی شرق دور، چین و ماچین، در فهرست زیباییهایی که در آغاز این کلام به آنها اشاره کردیم نیز تغییرات قابل ملاحظهای حاصل میشود. تغییر در سلیقه زیباپسند ایرانیان سبب شد که چشم تنگ ترکانه بهجای چشم فراخ درخشش و زیبایی خاصی پیدا کند. طاهر چغانی، شاعر سده چهارم ماوراء النهر، دلبر چشم بادامیاش را در لباس فیروزه چنین توصیف میکند:
اگر چه در این شعر تنگ چشمی معشوق میتواند ناشی از خست او از التفات به عاشق باشد، اما این معیار زیباییشناختی بر حوزه جغرافیایی وسیعی از ایران تأثیر نهاده است. برای نمونه، در منظومه نظامی، خوبرویان اغلب با چشم تنگ و بادامی توصیف شدهاند. شیرین که نظامی اورا چون همسر قفچاقی خود، آفاق تصویر کرده است، چشمانی تنگ دارد:
به طور کلی، ترکان قبچاقی اغلب به همین شکل تصویر شده اند:
این رویکرد زیباییشناختی در روزگار نظامی در گنجه عمومیت داشته است. عمر گنجهای، شاعری دیگراز دیار نظامی گوید:
بعدها اما،زیبایی ترکان تنگچشم، به نجد ایران هم میرود. اوحدی مراغهای راست که:
محبوب او باوجود تنگچشمی با ترکان سپیدچهره تفاوت دارد. او چهرهای گندمگون با چشمانی تنگ دارد:
شعر زیر از حافظ نیز در همین مضمون است:
2- زلفک پیراسته با استیلای غزنویان و کشور گشایی محمود در هندوستان، غلامان هندی سیهچرده هم در کنار ترکان سپیدروی در صف زیبارویان میایستند. از سوی دیگر،گذشته از کنیزکان گلچهره و مطربان چربدست، معشوق دیگری نیز در متون ادب فارسی حضور پیدا میکند. در واقع، ما تنها با معشوق زن رویارو نیستیم؛ بلکه در بیشتر مواقع این پسرانند که کسوت معشوقی به تن میکنند. «اما از غلامان و زنان میل خویش به یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهرمند باشی.» (عنصرالمعالی:110) این شاهدان همان ترکان نوجوان لشکری در دورههای نخستین تاریخ ایران پس از اسلامند که به معشوقی عربدهجوی و کمانکش مبدل شدهاند:
این زیبایی دیگر زنانه نیست؛ ما ازین پس با نوعی زیبایی مردانه مواجهیم که در آن سخن از سبزة عذار است. صورخیالی هم که به بیان این زیبایی میپردازد، باید متناسب با آن باشد. با ورود غلامان به جرگه زیبارویان، موی کوتاه هم از مظاهر زیبایی تلقی شده است. داستان کوتاه کردن زلف ایاز شهره است؛ وقتی، سلطان محمود در عالم مستی امر به بریدن آن داد و پس از هوشیاری از کرده پشیمان شد و عنصری رباعی مشهور زیر را ساخت:
«وسلطان فرمود تا دهان وی را پرازگوهر کنند.»(نظامی عروضی،1341: 55) کسایی نیزبا حسن تعلیلی زیبا معشوقش را ترغیب به پیراستن زلف می کند:
در ترانهای منسوب به ابوسعید ابوالخیر، زلف پست یار در کنار قد بلند او عاشق را مفتون خود کرده است:
ظاهراً پست در توصیف زلف به معنای کوتاه است؛ همچنان که پست بالا و پست قامت در معنای کوتاه قد است. اگرچه این شواهد بصراحت دال بر شاهد بازی و تصریح به پسر بودن معشوق نیستند، اما میتوان احتمال داد که با روایی این سنت نامیمون، زنان نیز موی خود را کوتاه میکردهاند. چنانکه زنان دربار خلفای عباسی هم با تشبه به غلامان موهای خود را کوتاه می کردهاند. و موی کوتاه آویخته بر پیشانی زنان به« طرّه سکینی» معروف بوده است. 3 (المنجد،1969: 91). 3- زلف روشن استیلای رنگ سیاه بر زلف زیبا در ایران بیچون و چرا و محرز است. زلف سیاه یکی از شاخصههای سنتی زیبایی است و زیبارویان عموماً سیه مویاند؛ حتی خوبرویان سرزمینهای غربی نیز در شعر فارسی با همین شاخصه معرفی میشوند؛ مثلا زنان روس در منظومههای نظامی همه با ظاهری همسان و متفاوت از خصوصیات ظاهری این سرزمینها، سیهموی توصیف شدهاند. در هفتپیکر دختر روس چنین توصیف شده است:
با وجود این، برخی نشانهها در بعضی از زمانها و مکانها دلالت بر وارد شدن سلایقی دیگر در زیبایی دارد. 4 در شعر فارسی نیز گه گاه با توصیفات معدودی از زلف مواجه میشویم که رنگی غیر از سیاه را تداعی میکنند. عنصرالمعالی یکی از خصایص بردة زیباروی لطیفطبع را که بهر خلوت و معاشرت خریداری میشود، موی میگون او میداند:«میگون موی و سیاهمژه و شهلاچشم و سیاه و گشادهابرو و کشیدهبینی و باریکمیان و مربعسرین باید که باشد و گردزنخدان و صرخ (سرخ) لب وسپید پوست باید و همواردندان و همه اعضای او درخورد این که گفتم. هر غلامی که چنین بود، زیبا و خوشخو و وفادار بود و لطیفطبع و معاشر بود.»(عنصرالمعالی،1375 :113) خاقانی بختیان سرخرنگ را در راه مکه شبیه به زلف میگون دلبر، توصیف میکند:
جمال خلیل شروانی، سرخمویی را در نمط «در عیبها که از معشوق گیرند » آورده است.
در این رباعی آشکار است که سرخ مویی به عنوان نشانه زیبایی، متداول و مرسوم نبوده است و شاعر ذوق شخصی خود را در شعر دخالت داده و آن را به عنوان نشانة زیبایی ستوده است؛ کیفیتی که در شعر قدیم بسیار کم اتفاق می افتد و یا:
آدام متز در کتاب تمدن اسلامی قرن چهارم مینویسد:«برخی از شرقیان موی خویش را سبزرنگ میکردند که اهالی جنوب اروپا از مشاهده ایشان دچار وحشت شدند. مردم تراکیه[ترکیه، یونان و بلغار] موهای خود را کبود میکردند.» (متز، ج2: 103) شاید برخی از تعابیر و تشبیهات شعر فارسی نیز ناظر بر این رنگ موی باشد.برای نمونه، در تشبیه زلف به پر طاووس، بر رنگ طاووسی زلف نظر داشتهاند:
رنگ طاووسی، سبز زرین یا سبز دینارگون بوده است. در ذخیرة خوارزمشاهی آمده است:« و بعضى وسمة تنها برنهند و رنگ او طاووسى آید. و رنگ وسمة هندى زودتر گیرد، و تمامتر آید، لکن طاووسىتر آید. و رنگ وسمة کرمانى کمتر و دیرتر گیرد، لکن سیاهتر بود، و تطویس او کمتر بود.» (ذخیرة خوارزمشاهى). 4- چشم روشن در رنگ چشم، پیش و پس از اسلام غلبه با رنگ سیاه است؛ آنگونه که سیهچشم کنایت از خوبروی است. این تعبیر از نخستین ادوار شعر پارسی در ادب دری حضور دارد. خسروانی، از پیشگامان شعر دری، گوید:
ورای چشم سیاه، چشم میگون یا چشمی که سیاهی آن به سرخی بزند نیز زیبا بوده است. شرف الدین رامی در کتاب انیسالعشاق یکی از انواع چهارگانه چشم خوبرویان را در کنار شهلا، کشیده و خواب آلود، چشم میگون میداند و میگوید:« و چشم میگون آن است که رنگ شراب در وی مخمّر بود و از شوخی در یک طرفهالعین هزار شور برانگیزد و اورا فتّان خوانند؛ چنانکه میرکرمانی گوید:
چشم شهلاء، شکلاء و میشی به چشم میگون یا چشمی سیاه که سیاهیاش به سرخی زند، گویند. صلاحالدین منجد گوید:«در بین اعراب نیز بودند کسانی که چشم میشی(شهلاء) را دوست داشتند؛ یعنی در سیاهی چشم سرخی هم باشد»(المنجد،1969: 94) شاعری عرب در توصیف چشم گوید:
«اعراب گاه چشم شکلاء را ستوده اند.»(المنجد، 1969: 94)شکلاء، در ادب عرب چشمی است که در سپیدی آن سرخی باشد؛ برخلاف شهلاء که در سیاهی آن سرخی است. از نظر قدما چشم ازرق، سبز یا آبی نشانه نازیبایی است. در بین کنیزان و غلامان، سیهچشمان مقبولترند. اما چشم ازرقفام همواره نازیبا نمیماند. در لابهلای سطور دواوین ابیاتی به چشم میخورد که شاعران گاه چشمی به غیر از چشم سیاه را ستوده اند. قطران در قصیدهای چشم محبوبش را معدن پیروزه میخواند. در این صورت آیا او به چشمی کبود نظر نداشته است؟
یا خاقانی با وجود برخی هجویهها نسبت به «گربهچشمان بوزنهروی»، آنجاکه چشم دلدارش را به نیلوفر آفتابخورده تشبیه میکند، به کبودی چشم یارش نظر داشته است:
در نزههالمجالس ترانهای در وصف معشوق ازرقچشم آمدهکه گویندة این رباعی خود چشمِ کبود معشوق خویش را به زیبایی ستوده و حتی آن را به چشم سیاه برتری داده است:
این مضمون در شعر عرب هم هست. شاعری عرب گوید:
از نمونههایی که برشمردیم، چنین برمیآید که این رویکرد خاص به زیبایی، غالباً در آذربایجان و اران است و نمیتوان در شعر حوزه های خراسان از آن نشانی گرفت و این به دلیل رنگارنگی فرهنگی آن خطه بوده است. درآن دیار، در کنار فرهنگ ایرانی، اقوام و فرهنگهای گوناگون دیگری نیز میزیسته اند. از اینروی، اندیشهها و آیینهای هر گروه و زیباییهای درونی و برونی هر فرهنگ، جلوه خاص خود را داشته است.«به قول یاقوت، مردم کوهستانهای قفقاز به بیش از هفتاد زبان گوناگون سخن میگویند؛ چنانکه هیچکس زبان طایفه همسایه خود را درنمییابد.»(نزهه المجالس: 16)از این روست که خاقانی میگوید:
«در شعر عرب، به دلیل غلبه رنگ سیاه چشم در بین زنان عرب، آبی و یا سبز فام بودن چشم در اسلام و جاهلیت بسیار اندک است. چشم ازرق بیشتر در بین زنان سفید پوست دیده میشود. با وجود این، با ورود زنان فرنگی سفید پوست به دربار عباسیان، چشم آبی نیز در شعر شاعران ستایش شد. بهطورکلی، چشم آبی از ویژگیهای خاص زیبایی زنان عرب نیست، بلکه نوعی زیبایی وارداتی و یا الحاقی است.» (المنجد، 1969 :91) در زبان فارسی نیز همزمان با گسترش روابط ایران و اروپا در روزگار صفویان، تغییراتی در معیارهای زیباییشناسی ایرانیان حاصل شد. با ورود خوبرویان اروپایی به ایران وآشنایی نسبی ایرانیان با اروپاییانِ چشم ازرق، سپید رویان اروپایی هم در فهرست زیبارویان قرار گرفتند. از این روست که در لابهلای سطور دواوین شاعران سبک هندی به ابیاتی بر میخوریم که نشان از سلیقه زیباییشناسی متفاوت آنها نسبت به گذشتگان خود دارد. برای نمونه، صائب در بیتی بلای چشم کبود معشوق را آسمانی میداند. او با این تعبیر تصویری از همرنگی چشم محبوب خویش با آسمان میدهد:
گاه هم بدون قید کبودی برای چشم، آن را آسمان گون میخواند:
یا در جایی دیگر از فتنه نرگس نیلوفری یار سخن میگوید، که تشبیه چشم به نیلوفر دلالت بر کبودی آن دارد:
این چشم ازرق فام روشن گاه رنگ به رنگ هم میشود:
5- ابروی زنگاری ابروی خوبرویان سیاه است و کمانیشکل و هلالگون. در مشاطهگری، برای سیاه کردن و هلالی کردن ابرو، برآن وسمه میکشیدند. وسمه عموماً سیاه رنگ است. اما ظاهراً از وسمه، نوعی از رنگ سیاه که به سبزی می زده است هم، حاصل میآمده است. در فرهنگ معین آمده است: «وسمه گیاهى از تیرة صلیبیان که دوساله است و ارتفاعش در حدود یک متر میشود، گلهایش زرد رنگاند و میوهاش خُرجینک است. این گیاه بومی شمال آفریقا و اروپای جنوبی و مرکزی و آسیای غربی، منجمله ایران است. در برگهاى این گیاه مادة رنگکنندهای وجود دارد که از آن، جهت آرایش خانمها [ رنگ کردن ابروها ] استفاده میکردند. مادة رنگی این گیاه رنگ سبز مایل به آبی تولید میکند.» شرف الدین رامی در بیان تشبیه ابرو به قوس قزح و نیز کمان زنگاری گوید:«سیم آنکه شیخ سعدی ابروی خضاب کرده را از روی دو رنگی به قوس قزح تشبیه میفرماید:
شمس سجاسی، از شاعرانی که در نزهه المجالس، خلیل شروانی از او رباعی نقل کرده است، گوید:
تشبیه ابرو به قوس قزح را در آثار جامی نیز می یابیم:
این تشبیه دلالت بر رنگ سیاهِ طاووسی وسمه هندی دارد. در ذخیرة خوارزمشاهی آمده است:«وسمه، هندى باشد و کرمانى. وسمة هندى رنگ سیاه طاووسى دهد و کرمانى رنگ سیاه فقط و یا طاووسی کمرنگ. وسمة هندى زودتر گیرد.» (ذخیرة خوارزمشاهى)شرفالدین آرد: «چهارم آنکه ابروی سبز رنگ را زنگاری کمان می گویند:
در این بیت حافظ نیز که:
آیا با تشبیه پنهان ابرو به سقف سبز آسمان و طاق مینا، رنگ سبز یا آبی ابرو منظور نظر نبوده است؟ویا آنجا که می گوید:
طارم فیروزه دلالت بر ابروی سبز جانان ندارد؟صائب نیز از ابروی سبز دوست سخن گفته است:
عموماً مژه، سیاه رنگ است و خوبرویان، سیه مژگان:
6- مژگان زرین ظاهراً رنگ مژگان با رنگ چهره نیز باید متناسب باشد.«چنانکه، یکی از شیوههای نخاسان در آرایش کنیزان در کنارپیوند زدن موهای کوتاه به بلند و رفع بوی بد بینی با چکاندن روغن بنفشه و... این بود که مژههای کنیز را اگر خودش سفیدچهره بود، قرمز میکردند و اگر زردچهره بود، مشکی میکردند. در هنر آرایش بر طریق طبیعت میرفتند که ضد را با ضد نشان میدهد.» (متز،1364 :190) در دیوانهای قرون چهارم و پنجم نمونهای که بصراحت بدین رسم اشاره کرده باشد، نیافتیم، اما احتمال دارد که برخی تصاویر و توصیفات از طبیعت در شعر فارسی نیز به گونة غیر مستقیم اشاره به رنگ کردن مژگان با رنگی به غیر از سیاه داشته باشند. منوچهری در توصیفی دقیق که از گل خجسته میدهد، آن را به خوبرویی تشبیه کرده است که مژگانی زردگون دارد:
همین تصویر را در شعری از عنصری می یابیم. اونیز در توصیف گل خجسته و نرگس، نرگس را به چشمی تشبیه میکند که میانش تیره است و مژههایش زردگون:
(در بیت آخر زنگار معنا نمی دهد. در چاپ یحیی قریب(دیوان عنصری :97) نیز همین ضبط است که باید عبارت«ز نِگار» بوده باشد که به معنای سرینی است که از آنِ نگار است. در پاورقی چاپ دبیرسیاقی «سرین نگار» ضبط شده است که میتواند ارجح بر متن باشد.) 7 اینکه پرتو خورشید را به مژگان زرّین او منتسب کرده اند نیز میتواند گویای همین تصویر باشد:
محتمل است که شاعران هندیگوی هم به خضاب سرخگون مژگان اشاره کرده باشند:
در روزگار صفویان با ورود فرنگیان به ایران، تغییراتی در ذوق زیباپسند ایرانیان حاصل شد. از جمله، به تعابیری نظیر مژگانزرین یامژگان زرّینچنگ در شعر این دوره برمیخوریم که بنابهگفتة صاحب آنندراج کنایه است از مژگان میگون:
این نوع از مژگان میتواند خاص فرنگیان چشم کبود باشد. صائب خود در بیتی می گوید:
مژگانفرنگ نیز تصویری است از همین نوع از چشم و ابرو و مژگان:
7- دهان بزرگ دهان و لبهای کوچک و باریک، معیار زیبایی محسوب میشود و شاعران همواره در بیان کوچکی آن مبالغه کردهاند، اما گاه شاعران به استثنا در پی بهانهای برای زیبا جلوه دادن دهان بزرگ هم برآمدهاند. در انیس العشاق، در حسن تعلیلی، بزرگی لب یار چنین توجیه شده است:
8- لثههای گندمگون از نظر اعراب لثه یا گوشت بن دندان، بهتر است گندمگون باشد تا سپیدی دندان بهتر جلوه کند. به همین سبب زنان عرب جاهلی، لثههایشان را خراش میدادند و بر آن سرمه میکشیدند تا گندمگون بهنظر برسد (المنجد: 98). هندوان ظاهراً دندانها را سرخ میکردند. پان، تال یا تَنبول، برگى باشد برابر کف دست و گاه بزرگتر یا کوچکتر از کف دست نیز شود (فرهنگ جهانگیرى) و به معنای رنگ سرخى نیز هست که از خوردن مرکب برگ پان و فوفل و آهک در لب و دندان به هم رسد. ظاهراً سرخ کردن دهان و دندانها با تمبول نوعی از زیبایی عارضی محسوب میشده است و بین ایرانیان نیز مرسوم بوده است. از این رسم در برخی از اشعار پارسی هم یاد شده است؛ بویژه در دیوان شاعرانی که با هند مراودت و مجاورتی داشتهاند. برای نمونه، مولد و منشأ مسعود سعد، لاهور هندوستان بوده است؛ به همین مناسبت در دیوان وی میتوان این وجه متمایز زیبایی را بازیافت. مسعود سعد سلمان در صفت یار عقیقین دندان گوید:
نیز هم او گوید:
مسعود در این بیت تنبول کردن را مقارن شانه زدن بهکاربرده است. پس آشکار میگردد که تنبول خوردن به نیت سرخ شدن دهان و دندان، همانند شانه زدن و آراستن موی نوعی آرایش محسوب میشده و سرخ کردن دندان نشانهای از نوعی زیبایی عارضی بوده است. ظاهراً رسم تنبول خوردن بسیار متداول بوده است؛ تا بدانجا که از آن فعل ترکیبی تنبول کردن نیز ساختهاند. هم او در شعری دیگر گوید:
عثمان مختاری که مقارن با مسعود میزیسته؛ یعنی اواخر قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم، لاله سرخگون را چون کسی میداند که دندان را تنبول شش ماهه کرده باشد.
9- دندانهای کژمژ وجه متمایز چهره محبوب سنایی از دیگر خوبرویان دندانهای اوست. سنایی غالباً در توصیف دندان یارش آن را کژ تصویر کرده است:
نیز در قصیدهای در استغنای معشوق طناز و وفای عاشق سرانداز فرماید:
شاید معطوف ساختن شکل دندان به سرزلف یار مدلول دندانی خمیده و کژ مثل سر زلف شکسته باشد. 10- رخسار گندمی سپیدی یا سرخ و سپیدی چهره، به آن درخششی خاص میبخشد، اما رخسار سبزه و گندمگون نیز گاه مایه زیبایی است. غالباً هندوان متّصف به چنین چهرهای هستند. در رساله ابن بطلان، طبیب مشهور مسیحی که در نیمه اول قرن پنجم میزیسته، آمده است: «کنیزان هندی خوشهیکل و گندمگون و از زیبایی بهرهمندند، با پوست زرد و نرم و صاف و بوی خوش...»(متز،1364 :190). هندوی گندمگون، با سیاهپوست زنگی متفاوت بوده است. گاه در متون به این رنگ از رخسار زردپوست اطلاق شده است، در برابر پوست گندمگون که پوستی سیاه و تیره است. ابن عبدون در رسالهای که در مورد برده دارد، مینویسد:« چه بسا گندمگون سیهچرده را بهجای زردپوست طلاییفام فروختهاند.» (همان :189) در بین اعراب نیز بسیاری خواهان سبزهروها هستند. غیلان بن سلمه پسرش را سفارش میکند به برگزیدن زن سبزهروی بلندبالا یا سپید باوقار.گاه در گندمگون خصایصی هست که در سپیدروی نیست. گندمگون باهوشتر است و سریعتر از سپیدچهره قلبها را مجذوب خود میکند. اعراب بر این باورند که سبزهرویان با زیباییشان قتّالوضع اند.
در ادب دری این رنگ از چهره را گندمگون، سبز، سبزه، سبزارنگ و زیتونی میخوانند. گندمگونرا اعراب «اسمر» گویند:«و به لفظ عرب اندر به لون اسمر بود؛ یعنى گندمگون. »(بهنقل از لغتنامه، ذیل گندم گون).«سبز» نیز به معنای معشوق ملیح(غیاث) است که احتمالاً ناظر است بر رنگ گندمگون پوست این خوبروی. منجیک ترمذى گوید:
در حاشیه المعجم ذیل این بیت، یادداشتی از محمد معین بدینگونه آمده است:« مرحوم دهخدا اظهار میداشتند که کلمة سبز را به معنى معشوق غیر این مورد در کلمات قدما دیدهاند و جناب آقاى فروزانفر حدس مىزدند که این کلمه در مقابل «ریحانة» عربى به کار رفته است.» (همان: 376). بر این یادداشت می توان ترانهای از کتاب نزهه المجالس را هم افزود:
فرخی نیز در قصیدهای از زبان سروها میگوید:
نیز در جایی دیگر گوید:
برخلاف پوست سپید یا گلگون، که به عنوان معیار سنتی زیبایی همواره مورد توجه است، گرایش به رنگ گندمگون چهره امری است ذوقی و میتوان آن را درزمرة معدود معیارهای شخصی شاعران شمرد که در شعر مجال ظهور و بروز پیدا کرده است. به نظر میرسد در دنیای سنتی که اساسش بر حذف تفاوتها برای رسیدن به یک جوهرة مشترک است، همه چیز حتی سلیقه و ذوق شخصی شاعر تحت تأثیر سنن ادبی رنگ میبازد. در ساحت زیباییشناسی سنتی سعی شده است تمام تفاوتهای زیبایی حذف شود تا به نماد واحدی از زیبایی برسند.پس همه شاعران به توصیف این نوع از چهره نپرداختهاند. توصیف زیبایی چهره گندمگون را مانند دیگر معیارهای متفاوت در دواوینی مییابیم که شاعران آنها توانستهاند خود را به تجربههای خاص شعری خود نزدیک کنند.« شاعری که صور خیال خود را از جوانب مختلف حیات و احوال گوناگون طبیعت میگیرد، با آنکه از رهگذر شعر دیگران یا کلمات با طبیعت و زندگی تماس بر قرار میکند، اگرچه ذهنی خلاق، آفریننده و آگاه داشته باشد، وضعی یکسان ندارد.»(شفیعی کدکنی،1366 :253) شاید از رهگذر نیل به همین تجارب شخصی باشد که در میان شاعران خراسان، فرخی و در آذربایجان، خاقانی چهرهای که از معشوق خود به دست میدهند، با چهرة دیگر خوبرویان دنیای قدیم متفاوت است. محبوب فرخی برخلاف معشوق در تعابیر غزلی فارسی، دوست پسند است، نه شهرپسند:
از ین روی، گاه او را با چهرهای سبزه مییابیم:
گرایش به این نوع از چهره در روزگار فرخی نمیتواند چندان بعید بهنظر برسد. این اقبال شاعر به این نوع از زیبایی ناشی از التفات او به غلامان هندو بوده است. سوزنی در حق عمید الملک قهستانی -همو که ممدوح فرخی در قصیده مذکور است- میگوید:
هر چند این بیت برتری غلامان ترک را نسبت به غلمان هندو آشکار می کند، اما ناظر بر اقبال به این نوع از نژاد نیز هست:
با لشکرکشیها و فتوحات محمود به هندوستان، دربار غزنویان میدانی برای صفآرایی ترکان سرخ و سپید و هندوان سبزهروشد. از اینروی، گاه در اشعار دربار غزنوی چشمزدی هم به هندوان سیهچرده شده است. مسعود سعد نیز چون فرخی به سنجش میان ترک و هندو دست زده است:
ایاز هم چهره ای گندمگون داشته است:« سبزچهرۀ شیرین، مناسباعضاء، خوشحرکات خردمند و آهسته بود.» (نظامی عروضی، 1341: 34). غلامان هندو در این دوره بسیار فراوان بودهاند:«چون سلطان از دربار هند، مظفرو منصور با اموال موفور و نفایس نامحصور بازگشت، چندان برده بیاورد که مسارب و مشارب غزنه برایشان تنگ آمد و مآکل و مطاعم آن نواحی بدیشان وفا نکرد و از اقاصی و اقطار اصناف، تجّار روی به غزنه آوردند و چندان برده به اطراف خراسان و ماوراءالنهر و عراق بردند که عدد ایشان بر عدد حرایر و احرار زیادت گشت و مردم سپید چهره در میان ایشان گم گشت.» (جرفاذقانی، 1363: 386). خاقانی گاه در برخی از آثارش الفتی تمام با عوالم ذهنی و موهوم وماورای لمس و تجربه بشری دارد، گاه نیز میتواند خود را به مبانی واقعی و تجربی حیات نزدیک کند و اتفاقاً در همین لحظههاست که شعرش دلنشین میشود. در ورای این نوع شعر است که میتوان چهره واقعی محبوب او را هم بازیافت:
در این ساحت است که او را شاعری مییابیم که دلدارش را گاه با چشمهای نیلوفری ترسیم میکند و گاه با زبان گرجی به او «مویی مویی» میگوید و گاه در زنگ بختیان عازم حج، زلف میگون جانان را بازمییابد. دلدار خاقانی عموماً چهرهای گندمگون دارد:
در نجد ایران نیز میتوان از این نوع زیبایی نمونههایی یافت. برای نمونه اوحدی مراغهای گوید:
یا:
و یا:
عبید زاکانی راست که:
نیز:
ورای اینکه بیان این زیبایی با عوالم شخصی گویندگان آن مرتبط است، از سوی دیگر، این شاخصه از زیبایی را میتوان نوعی زیبایی حوزه ای و تحت تأثیر شرایط زمانی و مکانی خاص انگاشت.در سبک موسوم به هندی نیز به واسطة مراودات فراوان با هند ستایش سبزة روی و عارض گندمگون به وفور در اشعار شاعران دیده میشود:
این گرایش سبب شده است تا روی گندمگون با واژهها و ترکیبات متنوعی توصیف شود. حسن برشته، نیمرنگ، حسن صندلیرنگ همه دلالت بر رنگ سبزه دارند. حسن نیمرنگ در فرهنگ آنندراج به معنای قریب به حسن صندلىرنگ آمده است:
از مجموع آنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گرفت: نخست آنکه همه این شواهد میتواند انعکاس دهنده موقعیت اجتماعی و تاریخی سرایندگان آنها باشد. دو دیگر اینکه، این شواهد دال برآن است که شعر فارسی همواره اسیر یک تیپ ادبی نمانده است و گاه تجارب شخصی گویندگان آن نیز در شعر وارد شده و تشخّص یافته است. اما در این ساحت عموما شاعر به توصیفات صریح نپرداخته، بلکه چهره معشوق خویش را در لفافهای از تشبیهات مضمر و استعارات دور درپیچیده است؛ آنگونه که گاه پذیرش وجوه تشبیه با تردید همراه است؛ چنانکه در بازآورد شواهد به دلیل همین عدم صراحت ناگزیر از قید احتمال بودیم. این ویژگی میتواند ناشی از تسلط بیچون و چرای معیارهای سنتی و مرسوم زیباییشناختی باشد که گاه از فرط تکرار و تکرر مبدل به کلیشههایی خنک و ملالتبار شدهاند. گویی که شاعر از توصیف مستقیم و صریح معشوق خود هراسان بوده است و معشوق متعین خویش را در لفافهای از استعارات و تشبیهات پیچ در پیچ ناپیدا و ناپدید کرده است و به معشوقی انتزاعی و خیالی نزدیک.به هرروی توجه به این بخش از زیبایی که به دلیل سیطره سنن ادبی گاه نادیده انگاشته شده است، ما را میتواند در فهم بسیاری از ابیات بحثبرانگیز رهنمون باشد. و سرانجام اینکه همه این شواهد گویای آن اند که ایرانیان در زیباییشناسی پیکرین ذوقی متنوع و سلیقهای رنگارنگ دارند. به همین سبب، رخسار خوبرویان شعر پارسی با وجود سیطره چهارچوب و الگویی خاص بر آن، رنگارنگ است. شاید بتوان گفت این تنوع سلیقه، وجه تمایز ذوق زیباپسند ایرانیان از سایر ملل است. به قول شبلی نعمانی:«در هر مملکتی رنگی خاص مورد توجه بوده و منظور نظر بوده است؛ مگر ایران که چون مجموعهای است از تمام مراتب و مدارج حُسن و لذا هر رنگی در آنجا طرف توجه واقع شده، حتی برای هر یک نامی است جداگانه: حسن گندمگون، حسن سبز، حسن مهتابی، حسن شسته، حسن نیم رنگ، حسن فرنگ، حسن لیمویی، حسن برشته: ع:« که مور خط تصرف کرد حسن گندمینش را» ع:«حسن لیمویی آن آیینهرو هم بد نیست»
نیز:« گلستان لالهزاری گشت از حسن فرنگ او»(نعمانی هندی، 1335، ج4 :171). پس مجموع آنچه را که گفته شد می توان چنین خلاصه کرد که بخشی از ویژگیهای زیباییشناختی در شعر فارسی جنبة الحاقی و وارداتی پیدا کرده و بر اثر تعامل با دیگر فرهنگها به گونه ای متفاوت به اذهان و اذواق راه یافته است. برخی از جنبه های نامتعارف این زیبایی وارداتی در شعر فارسی، حاصل ورود غلامان ترک به جرگه زیبارویان و روایی سنت ناپسند شاهدبازی است. از جمله چشم تنگ و بادامی به جای چشم فراخ که با دهان تنگ خوبروی قیاس میشود و موهم به بخل و خست او هم هست. زلفک پیراسته بهجای گیسوی پاکشان که گاه از آن به احتمال به زلف ایاز تعبیر شده است. برخی دیگر از نشانههای نامتعارف زیبایی وارداتی ناشی از تعامل ایرانیان با اقوام سرزمینهای غربی بوده است. این نشانهها را در شعر حوزه اران و آذربایجان به دلیل مجاورت با مغرب زمین و نیز بعدها در سبک موسوم به هندی، به دلیل مراوده با اروپاییان می یابیم:از جمله موی طلاییفام به جای زلف مشکین که به گلابتون تشبیه شده است. گاه حتی بنده لطیفطبع که بهر خلوت و معاشرت است، با موی میگون توصیف شده است و در اشعار آن را به خون و بختیان سرخگون تشبیه کردهاند و با روی شرمگین قیاس. مردم تراکیه موی خود را سبز میکردند، که به احتمال در اشعار از این موی با تشبیه آن به پرطاووس یاد شده است. مژگان طلاییفام که متصف به مژگانفرنگ، زرّینچنگ و مژگان آفتاب شده است وچشم ازرقفام به جای سیاه که به فیروزه، نیلوفر و آسمان تشبیه شده است هم تحت تأثیر معیارهای زیبایی مغرب زمین به شعر فارسی راه یافته است. برخی از زیباییها نیز محتمل است که به اقتفای اعراب به اذواق راه یافته باشد؛ از جمله لب گندمگون که بدان در عرب شفه لمیا یا «ظمیاء» گفته اند و به احتمال در شعر فارسی به خاتم تیره و طوطی ماننده شده است. حتی توصیفی از دهان بزرگ به جای دهان تنگ شده است و آن را به مروارید درشت ماننده کردهاند. نیز ابروی زنگاری به جای سیاه که به قوس قزح، طاق مینا و برگ سبز ماننده شده است.بخشی از معیارها نیز تحت تأثیر تعامل با هندوستان بوده است؛ از جمله دندان سرخ شده از جویدن پان یا تنبول که به عقیق، لاله خودرنگ و ناردانه تشبیه شده است. نیز رخسار گندمگون که موسوم است به سبز، سبزارنگ و سیاهچرده. معشوق گندمگون را به سرو ماننده کردهاند و گاه رنگ گندمینش با تلمیح داستان هبوط آدم با خوردن گندم و نظر به واژه حواء به معنای گندمگون، همراه است و زیباییاش را حسن برشته،سوخته، نیمرنگ یا حسن صندلیرنگ خواندهاند.
پینوشتها 1- برای اطلاع از زیبایی آرمانی رک: «زیبایی کمال مطلوب زن در فرهنگ ایران»، ایرانشناسی، 8 (1375): 703- 716. 2- سخن چینان به من می گویند لیلی کوتاه قد است، پس ای کاش طول و عرض لیلی یک ذراع بود. و اگر دهان او گشاد است، باکی نیست، زیرا آن آرزوی قلب من، بلکه تمام جان من وخواسته آن است. 3- اما در روایتی زنان را از کوتاه کردن موی منع کردهاند:«و فی الحدیث: لعن الله المُجَمِّماتِ من النساء؛ هنَّ اللواتی یَتَّخِذْن شعورَهن جُمَّةً تشبهاً بالرجال.» (لسان العرب، ج12: 104) جُمه مویی است که برسر دوش رسد و ظاهراً خاص مردان بوده است و در این روایت زنان را از تشبه به مردان با کوتاه کردن موی منع کردهاند. 4- در ادب عرب موی طلایی رومیان ستوده شده است و این ویژگی به دلیل مراوده اهالی اندلس با اروپاییان، غالبا در شعر شاعران اندلس دیده میشود (المنجد،1969: 91). 5- چشمانی سرمه سود، بر ورای سرخیاش، جادو بر کناره مردمکش می خزد. او را رخساری است که چشم را یارای نازکیاش نیست (از فرط لطافت حتی چشم هم نمی تواند بدان بنگرد). دور چشمش سپید است و میانه اش سرخگون. 6- او را گربه چشم گفتند و من بدانها گفتم که با چشم کبودش است که زیباییاش تکمیل شده است. کبودی چشمش عیب نیست که فیروزه از شبه خوشتر است. 7- این مطلب را استاد حمیدیان یادآوری فرمودند. 8- در کتاب جمال المرأه اسبکرت ضبط شده است که معنا ندارد؛ شاید استکرت بوده است. در این صورت بیت چنین معنا میشود: دلبر گندمگون نرم رخساری که مست شده است که گندمگون نرم رخسار قتال وضع است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
1- امینریاحی، محمد.(1373). کسایی مروزی زندگی، اندیشه و شعر او،تهران: علمی. 2- اوحدی مراغهای، رکنالدین.(1375). دیوان، به کوشش سعید نفیسی، تهران: امیرکبیر. 3- جامی، نورالدین عبدالرحمان بن احمد.(بیتا). مثنوی هفت اورنگ، به تصحیح و مقدمه آقامرتضی مدرس گیلانی، تهران: کتابفروشی سعدی. 4- جرجانی، سید اسماعیل. (2535[=1355] ). ذخیره خوارزمشاهی(چاپ عکسی از روی نسخهای خطی). به کوشش سعیدی سیرجانی.تهران: بنیاد فرهنگ ایران. 5- جرفاذقانی، ابواشرف ناصح بن ظفر.(1363). ترجمه تاریخ یمینی، به اهتمام جعفر شعار، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب. 6- حافظ شیرازی، خواجه شمس الدین محمد.(1320).دیوان، به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران: چاپخانه مجلس. 7- خاقانی شروانی، افضل الدین بدیل.(1375). دیوان، ویراسته میرجلال الدین کزازی، تهران: مرکز. 8- خالقی مطلق، جلال.(1375).«زیبایی کمال مطلوب زن در فرهنگ ایران»، ایرانشناسی،8: 703- 716. 9- دهخدا، علی اکبر. لغت نامه، تهران: دانشگاه تهران. 10- رامی، شرف الدین محمد بن حسن.(1376). انیس العشاق و چند اثر دیگر، به اهتمام دکتر محسن کیانی، تهران: روزنه. 11- الرفاء، السری بن احمد. المحب و المحبوب و المشموم و المشروب، تحقیق مصباح غلاونجی، دمشق: مطبوعات مجمع اللّغة. 12- زاکانی، عبید .(1999). کلیات، به کوشش محمد جعفر محجوب، زیر نظر احسان یارشاطر، نیویورک: Bibliotheca Persica Press 13- سعدی، شیخ مصلح الدین.(1383). کلیات (براساس تصحیح و طبع محمد علی فروغی و مقابله با دو نسخه دیگر)، تصحیح بهاء الدین خرمشاهی. تهران: انتشارات دوستان. 14- سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم.(1363). دیوان، با مقدمه و حواشی و فهرست به اهتمام مدرس رضوی، تهران: کتابخانه سنایی. 15- سوزنی سمرقندی .(1338). دیوان، تصحیح و مقدمه و شرح احوال ناصرالدین شاه حسینی، تهران: امیرکبیر. 16- شروانی، خلیل جمال.(1366). نزهة المجالس. تصحیح و مقدمه و حواشی محمد امین ریاحی، تهران: زوار. 17- شفیعی کدکنی، محمد رضا.(1366). صورخیال در شعر فارسی(تحقیق انتقادی در تطور ایماژهای شعر پارسی و سیر نظریه بلاغت در اسلام و ایران)، تهران:آگاه. 18- صائب تبریزی، میرزا محمد علی.(1365). دیوان،به کوشش محمد قهرمان، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. 19- صفا، ذبیح الله.(1339). گنج سخن(شاعران بزرگ پارسی گوی و منتخب آثار آنان)، تهران: ابن سینا. 20- عروضی سمرقندی، نظامی.(1341). چهارمقاله، مصحح محمد معین، تهران: ابنسینا، چاپ ششم. 21- عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر.(1375). قابوسنامه، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی. 22- عنصری بلخی.(بهار 1363). دیوان، تصحیح و مقدمه محمد دبیر سیاقی، تهران: انتشارات کتابخانه سنایی، چاپ دوم. 23- عوفی، محمد بن محمد.(1355).لباب الالباب،با تصحیحات جدید و حواشی و تعلیقات کامل به کوشش سعید نفیسی، تهران: ابن سینا. 24- فرخی، ابوالحسن علی بن جولوغ.(1377).دیوان، به اهتمام محمد دبیر سیاقی، تهران: زوار. 25- فردوسی، حکیم ابوالقاسم.(1373). شاهنامه(متن انتقادی از روی چاپ مسکو)، به کوشش و زیر نظر سعید حمیدیان، تهران: قطره. 26- قبادیانی، حکیم ناصرخسرو.(1361). دیوان، (از روی نسخه تصحیح شده مرحوم تقی زاده)، تهران: نشر چکامه. 27- قطران تبریزی.(1362). دیوان، از روی نسخه تصحیح شده محمد نخجوانی، تهران:ققنوس. 28- متز، آدام.(1364). تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، تهران: امیرکبیر. 29- مجنون، قیس بن الملوح.(بیتا). دیوان اشعار، (مجنون لیلی). 30- مدبری، محمود.(1370). شرح احوال و اشعار شاعران بی دیوان در قرنهای 3،4و5 هجری قمری، نشر پانوس. 31- مسعود سعد سلمان .(1365). دیوان، به اهتمام مهدی نوریان، اصفهان: انتشارات کمال. 32- مظاهری، علی اکبر.(1378).زندگی مسلمانان در قرون وسطی، ترجمه مرتضی راوندی،تهران: صدای معاصر. 33- المنجد، صلاح الدین.(1969). جمال المرأة عند العرب، دار الکتاب الجدید. 34- منوچهریان، علیرضا.(1382). ترجمه و تحلیل دیوان متنبی، همدان: نورعلم. 35- منوچهری دامغانی.(1370). دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی. تهران: زوار. 36- نصرآبادی، محمدطاهر.(1379). تذکره نصرآبادی، بهکوشش احمد مدقق یزدی، یزد: دانشگاه یزد. 37- نظامی، الیاس بن یوسف.(1378).اقبالنامه، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: قطره، چاپ سوم. 38- ـــــــــــــــــــ .(1378). شرفنامه، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی. به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره؛ چاپ سوم. 39- ــــــــــــــــــــ .(1378). خسرو و شیرین، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی. به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره، چاپ سوم. 40- ــــــــــــــــــ .(1376). هفت پیکر، با تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره. 41- نظامی عروضی سمرقندی، احمد بن حسن.(1341). چهارمقاله، مصحح محمد معین. تهران:ابن سینا، چاپ ششم. 42- نعمانی هندی، شبلی.(1335). شعر العجم، ترجمه سید محمد فخر داعی گیلانی.تهران: کتابفروشی ابن سینا. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 10,911 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 838 |