تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,640 |
تعداد مقالات | 13,343 |
تعداد مشاهده مقاله | 29,984,430 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,003,188 |
منطق تصویری شعر | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقاله 5، دوره 4، شماره 4، اسفند 1389، صفحه 113-136 اصل مقاله (276.14 K) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسنده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
رحیم کوشش* | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه ارومیه | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
در میان عناصر تصویرساز گوناگونی که شاعر با تأمّل و تعمّد برمیگزیند، ترکیب میکند و به کار میبرد، از لحاظ منطقی، روابط معنایی و زیباییشناختی خاصی وجود دارد که بررسی و تجزیه و تحلیل آنها میتواند بیش از پیش ما را در فهم و حتی نقد و تصحیح متون یاری نماید. وجود این پیوندها در میان این عناصر، موجب پیدایی اشکال خطی و هندسی خاصی در تصاویر شعری میشودکه توجه به آنها ظرایف، دقایق و لطایف فنّی و معنیشناختی موجود در متون را آشکارتر میگرداند. نگارنده در این مقاله، در پی آن است تا با تجزیه و تحلیل طبقهبندی این روابط را طرح و با توسّل به نمونههایی که به تناسب، از متون گذشته و امروز برگزیده، تا آنجا که ممکن است، تبیین نماید. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شعر؛ تصویر؛ منطق؛ وحدت؛ تناسب؛ توازن؛ توسعه و تکامل؛ سلطه و غلبه | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه پوتبنیا (Potebnia)، شاعر و منتقد بزرگ روس میگوید: «هنر، فکر کردن با تصاویر است» (کسدی، 1388: 99). وی که تصویری بودن را با شاعرانه بودن یکی میداند، میافزاید: «بدون تصویرگری، هیچ هنری؛ بویژه هیچ شعری وجود ندارد» (همان). حتی اگر این سخن را اغراقآمیز نیز بدانیم، باز نمیتوانیم اهمیت خاص تصویر در شعر را نادیده بگیریم. تصویر از عناصر اصلی و اساسی شعر است؛ بدان تحرک، طراوت و تازگی میبخشد؛ معانی و مضامین آن را جاندارتر مینماید و آنها را از عمق و وسعت بیشتری برخوردار میگرداند. در شعر، که پختهترین و پروردهترین نوع کلام است، عناصر تصویر، ناسنجیده و بهتصادف در کنار یکدیگر نمینشینند؛ تمامی آنها از منطق هنری و زیباییشناختی خاصی پیروی میکنند که میتوانیم آن را «منطق تصویری شعر» بنامیم. توجه به منطق تصویری شعر، روابط هنری و معنیشناختی موجود در بین اجزا و عناصر آن را روشنتر میگرداند و ما را در فهم بیشتر و بهتر آن یاری مینماید. آنچه این ترتیب و تناسب را در هم بریزد و این نظام را مختل گرداند، مخلّ فصاحت و بلاغت به حساب میآید و با اصول و مبانی زیباییشناختی شناختهشده مباینت دارد. به عنوان نمونه، «ضعف تألیف»، چیزی جز ترکیب جمله و تلفیق عناصر زبانی؛ از جمله عناصر تصویری شعر، برخلاف قواعد نحوی زبان نیست. از این لحاظ، آن را «مخالفت قیاس نحوی» نیز مینامند (! همایی، 1366: 12). توجه به تعریف «بدیع لفظی» و «معنوی» نیز این نکته را روشنتر میگرداند: در تعریف بدیع لفظی گفتهاند: «آن است که زینت و زیبایی کلام، وابسته به الفاظ باشد، چندان که اگر الفاظ را با حفظ معنی تغییر بدهیم، آن حسن زایل گردد» (همان، 1361: 37). بدیع معنوی را نیز این گونه تعریف کردهاند: «آن است که حسن و تزئین کلام، مربوط به معنی باشد، نه به لفظ، چنان که اگر الفاظ را با حفظ معنی تغییر بدهیم، باز آن حسن باقی بماند» (همان، 38). ملاحظه میشود که هردو تعریف، بر روابط منطقی خاص موجود در بین کلمات و عناصر تصویری شعر تأکید مینمایند؛ روابطی که حاصل آن پیدایی نظام خطی و هندسی خاصی است. شاید بتوانیم مهمترین اصول حاکم بر منطق تصویری شعر و اساسیترین روابط موجود در بین عناصر آن را که ساختار تمامی تجربیات زیباییشناختی شعر را تشکیل میدهند، به ترتیب زیر طبقهبندی نماییم: 1ـ وحدت در کثرت 2ـ هماهنگی و تناسب 3ـ تقابل و توازن 4ـ تسلّط و چیرگی 5ـ توسعه یا تکامل.
وحدت در کثرت افلاطون، نخستین کسی است که در باب فلسفة هنر به بحث پرداخته است؛ وی زیبایی را با وحدت، سادگی، تناسب و هماهنگی همسان میشمارد. «ارسطو» نیز دیدگاه وی را نگاه میدارد و آن را تأیید مینماید (!گات و مک آیور، 1384: 3-20). «ارسطو راه را در جهت برداشتی سازمند از اثر هنری هموار ساخته بود؛ وی بوضوح از چنان وحدتی ساختاری میان بخشهای یک اثر سخن گفته بود که اگر یکی از آنها جابهجا یا برداشته شود، کل اثر دستخوش تشتّت و آشفتگی خواهد شد» (ولک، 1377: 1/ 57). وحدت زیباییشناختی، بر منتقدان و متفکران پس از افلاطون و ارسطو نیز آن اندازه تأثیر نهاده که سبب شده است آن را با دیگر انواع برخوردار از بالاترین میزان وحدت و یگانگی شناخته شده؛ یعنی جسم موجود زنده، مقایسه نمایند و آن را «وحدت سازمند / انداموار» (Organic unity) بنامند. (!مهاجر و نبوی، 1381: 140) با تکیه بر اعتبار این عقیده، روزگار درازی، وحدت در کثرت و تنوّع، همان زیبایی شمرده شده است و با وجود آن که این دیدگاه آشکارا یکجانبه است، هیچکس پس از آن نیز، در وادار ساختن مردمان به قبول این سخن که بدون وحدت، چیزی میتواند زیبا باشد، توفیق نیافته است. به نظر میرسد که در میان اصول و مبانی مؤثّر بر منطق تصویری شعر، تجلّی وحدت، با وجود کثرت و تنوع، از انواع دیگر، کهنتر و بنیادیتر باشد. هر اثر هنری، پدیدة واحد و معیّنی است که از دیگر پدیدهها مجزّا و متمایز میگردد و قابل تقسیم به بخشهایی نیست که هرکدام از آنها، خود یک اثر هنری کامل باشند؛ نمیتوانیم بخشی از یک اثر هنری خوب را جدا کنیم، بی آن که بر کلّیت و تمامیت آن آسیب برسانیم؛ زمانی که یک بخش از آن کل را جدا کنیم، آن بخش خود نیز برخی از ارزشهای عمدة خویش را از دست خواهد داد. همان گونه که آن کل، به تمامی بخشهای خود نیازمند است، آن بخشها نیز خود نیازمند آن کلّاند. در آن کلّ است که آنها حیات دارند و حرکت میکنند. این وحدت، حاصل یگانه گشتن آن چندگانه است و آن تنوّع، از این یگانگی اشتقاق یافته و حاصل گردیده است. اهمیت این چندگانه با ارزش آن یگانه برابر است. در یک شعر، میان اندیشه و احساس، نوعی یگانگی هست که موجب یک وحدت دستوری مناسب در زبان نیز میشود؛ آنگاه که نوشتن شعری را آغاز میکنیم، در یک مصراع، کلمات، همانند حلقههای یک زنجیر، با ترتیبی معین، پی در پی، در کنار یکدیگر مینشینند. زمانی که آن مصراع به پایان میرسد و مصراع دیگری آغاز میشود، این خط یا زنجیره میشکند و خط یا زنجیرة دیگری آغاز میگردد؛ امّا در هر صورت، پیوند معقول و منطقی آنها بر جای میماند؛ درنهایت، آنچه بدین ترتیب حاصل میگردد، مجموعهای از حلقهها و زنجیرههاست که روابط منطقی آنها را با یکدیگر هرگز نمیتوان نادیده گرفت. نیروی محرّک مرموزی هست که با جاذبهای شگفت، کلمات و عبارات پراکنده و حتی گاهی ناهمخوان را به سوی یکدیگر میکشاند و با همدیگر پیوند میدهد؛ به گونهای که در شکل نهایی شعر، یکی میشوند و به یگانگی میرسند. پیدایش نظم و ترتیب هندسی زیبا و دلپذیر در شکل شعر، غیر قابل پیشبینی و حاصل تواناییهای شگفتانگیز طبیعی برای نوعی خودساماندهی همهجانبه و کلگراست. بهواسطة نظام پیچیده و حسّاسی از بازخوردها که در درون یک شکل جدید پدیدار میگردد، از میان انبوهی از اندیشههای آشفته و بینظم؛ امّا جوشان و پرحرارت و از بین کلمات، جملات و عبارتهای پراکنده، تنها معدودی، با ویژگیهایی خاص، به شعر راه مییابند. الگویی بسیار پیچیده و در عین حال زیبا که در تمامی یک اثر جاری و پراکنده است و روح وحدت و یگانگی در آن میدمد؛ مجذوبکنندهای ناشناس که تمامی عناصر متناسب را از میان تمامی امکانات و احتمالات به سوی خود میکشاند و به یکدیگر پیوند میدهد؛ مجموعهای از اصول و قواعد که با شیوهای کلنگرانه در سرتاسر یک نظام پیچیده، در تقابل با یکدیگر عمل میکنند تا در نهایت، شکل پویای پالوده و منظّمی پدید آید. شکلگیری این نظام طبیعی، بیشتر حاصل بازخورد و خودسازگاری است و در تمامی مراحل آن نوعی آگاهی مبهم از تمامی ابعاد شعر؛ ازجمله طول مصراعها و آهنگ آن وجود دارد. در یک شعر خوب، تمامی اجزا و عناصر، در همان حال که از ارزشهای خاص و منحصر به فرد خویش برخوردارند، بهزیبایی و به گونهای هنری با دیگر اجزا و عناصر شعر سازگاری و موافقت دارند؛ هرکدام از آنها، دیگری را حمایت میکند و در مجموع، تمامی آنها به سوی مرکزی واحد حرکت مینمایند تا در نهایت، کلیتی حاصل آید که وحدت و یکپارچگی از مهمترین ویژگیهای آن است. قصاید «لغز شمع» منوچهری دامغانی (! منوچهری، 1375: 79)، «لغز شمشیر» عنصری بلخی (! عنصری، 1363: 247) و «لغز قلم»، «لغز انگشتری» و «لغز چنگ» مختاری غزنوی (مختاری، 1382: 29، 146و 159)1 را میتوان از نمونههایی به شمار آورد که اصل وحدت در کثرت بهنیکی در آنها تجلّی یافته است؛ به عنوان نمونه، آنچه در قصیدة لغز شمع منوچهری مییابیم، بظاهر تصاویری متعدد، متفاوت و متنوّع به نظر میآید؛ امّا درحقیقت و در نهایت، آنچه میبینیم، جز شمع نیست. در نمونههای بسیاری دیگری، از قبیل «هزار و یک شب» نیز، وحدت تقریباً حالتی صوری و سطحی دارد و در واقع، تأثیر حاصل از یک مجموعه به شمار میآید نه یک کلّ. ممکن است در یک شعر، چندین تصویر به کار رفته باشد؛ امّا آنها باید در یکدیگر تنیده و به یکدیگر متّکی باشند، در غیر این صورت، عارضهای در اثر پدید خواهد آمد و بدان آسیب خواهد رساند؛ به این دلیل که تمرکز را بر هم میزند و توجه را به تشتّت میکشاند. انواع گوناگون وحدت، به هیچ وجه کاملاً از یکدیگر جدا نیستند و معمولاً در هر اثر هنری پیچیدهای همراه با یکدیگر یافت میشوند. در یک اثر ادبی، نمود وحدت در کثرت، در میان عناصر تصویرآفرین، ممکن است به صورت یکی از حالات زیر یا مجموعهای از آنها وجود داشته باشد: 1ـ هماهنگی و تناسب عناصر همیاری کننده 2ـ تقابل و توازن عناصر متضاد یا متناقض 3ـ سلطه و چیرگی برخی از عناصر بر عناصر دیگر 4ـ توسعه یا تکامل یک جریان در راهیابی به یک طرح یا هدف. در سه حالت نخست، اجزا و عناصر تصویر، حالتی ایستا یا فاصلهدار دارند، در صورتی که حالت چهارم، پویایی دارد و وابسته به زمان است. سه حالت نخست، در هر حال، حاصل ایجاد هماهنگیاند؛ امّا حالت چهارم، نتیجة توسعه و پیشرفت است.
هماهنگی و تناسب وحدت حاصل از پیوند عناصر و پدیدهها در اثر هنری، اغلب حاصل هماهنگی و تناسب است. در واقع، بیشتر مردمان، زیبایی و ترتیب و تناسب را تقریباً با یکدیگر مترادف میشمارند. ذهن آدمی از ترتیب و تناسب لذّتی احساس میکند؛ به همین دلیل، هنرمند نیز که علاقهمند است، چیزی ارزشمند بیافریند، در پی آن است تا این ترتیب و تناسب را بهنیکی در آثار خویش ایجاد نماید و بگستراند. در عین حال، این حالت از وحدت و یگانگی در آثار هنری، خود وسیلهای برای ابراز و بیان است. شاید بهترین و برجستهترین مثال در این مورد، ترتیب و تناسب آهنگین صداها در شعر و موسیقی باشد که تمامی مردمان از ارزش احساسی آن کاملاً آگاهی دارند. وجود ترتیب و تناسب، در یک تجربه، در تمامیت یافتن یک دیدگاه، کاملاً بایسته است. تمامیتی که ذهن آدمی در به دست آوردن ادراکی شایسته، از دست یافتن بدان ناگزیر است و خود، نیمی از فهم و شهود به شمار میرود.گوناگونی صرف و آشفتگی و در هم ریختگی را نمیتوان دریافت. برای آن که ادراک یک تجربه امکانپذیر باشد، اجزا و عناصر گوناگون آن باید بهگونهای منطقی و قانونمند به یکدیگر بپیوندند تا در نهایت بتوانند نیازهای یکدیگر را برآورند و کلّیت و تمامیتی منسجم تشکیل بدهند. هر تجربة هنری، شامل واسطه و وسیلهای برای بیان احساسات است؛ به عنوان نمونه، این واسطه در یک نقّاشی، عبارت از رنگها، در یک قطعه موسیقی، عبارت از آهنگها و در یک شعر، عبارت از صداهای کلمات است. رنگها در یک نقّاشی، آهنگها در یک قطعه موسیقی و کلمات در یک قطعه شعر، در صورتی که بهگونهای موزون با یکدیگر تلفیق شده باشند، میتوانند هیجانانگیز باشند. شاعر در میان چیزهای پراکندة بسیار، تناسبها و هماهنگیهای احساسی خاص پنهانی را کشف و آشکار میگرداند. او همواره عناصری را برمیگزیند که احساس میکند و یا اعتقاد دارد، یکسان یا همساناند. به عنوان نمونه، زمانی که از چیزی سخن میگوید، تنها عناصری را برمیگزیند و با یکدیگر پیوند میزند که احساس میکند، از این لحاظ با یکدیگر ارتباط دارند و هرکدام به نوعی آن را تداعی میکنند. به عنوان نمونه، در تغزّل زیبای زیر، عناصری ازقبیل «پاییز»، «خزان »، «برگریزان» و «بیبرگی باغ» هم بهتمامی، «دوری» و «جدایی» را تداعی و بر آن تأکید مینمایند:
ساختار، چیزی نیست که صرفاً با عقل یا هوش در ارتباط باشد؛ بلکه به حس و احساس نیز مربوط میشود. همان گونه که عقل ما و روح ما آن را درمییابد، جسم ما نیز به یاری حواس ما آن را ادراک میکند. حس ما همچون دریچهای است که از طریق آن به تجربة زیبایی راه مییابیم و میتوانیم آن را پایهای به حساب آوریم که تمامی این ساختار بر روی آن بنا میشود. حس، احساس را ایجاد میکند و احساس، انگاره را پدید میآورد. توسّل به عناصر مادی و محسوس در تعبیرات شاعرانه و تلاش برای عینی کردن مفاهیم ذهنی و مجرّد نیز از این لحاظ است. در کلام، کیفیت احساسی وزن و آهنگ نیز باید با وقایع و عواطفی که بیان میشود، هماهنگ باشد؛ در غیر این صورت، آنچه حاصل میآید، زشت و ناخوشایند یا مضحک خواهد بود. فرم و محتوا اغلب حاصل هماهنگی است و با آن پدیدار میگردد؛ اندیشه، یک کلمه است و یک کلمه، خود اندیشه است. ریختن کلام در الگوهای وزنی و موسیقایی خاص، سبب میگردد که حضور معنی آن در خاطر، سهلتر و پایدارتر گردد و موجب تداعیهای تازه و تأثیرگذار شود. از این جهت، توجه خاص به موسیقی و جهات آوایی کلام را در هر سخن فصیح و بلیغی آشکارا میتوان دید؛ این تناسب، تقارن و تعادل، هرچند زیباست؛ اما به هر حال، از تکرار به دور نیست؛ تکرار واج، تکرار واژه و تکرار ساختار و الگوهای نحوی خاص. برای آن که برای ایجاد هر نوع تعادل و تقارنی، وجود حداقل دو رکن که از جهات بسیاری همانند یکدیگر باشند، اجتنابناپذیر است. این ترتیب، تعادل و تقارن را حتی در ابعاد فنّی و زیباییشناختی شعر سنّتی نیز میتوان دید؛ آرایههایی ازقبیل «جناس»، «قلب»، «لفّ و نشر» و مانند آنها، خود پدیدآورندة این تناسب و تقارناند. برخی از شاعران تمایل دارند، این تعادل و تقارن را در تصاویر شعری خود نیز ایجاد نمایند؛ به عنوان نمونه، «سنایی غزنوی» قصیدهای دارد که در اغلب ابیات آن انواع گوناگونی از آرایة جناس را میتوان یافت. این قصیده اینگونه آغاز میشود:
تکرار یک شکل هندسی خاص در معماری؛ از قبیل وجود طاقها و پنجرههای مدور متعدد در سبک رومی نیز از این قبیل است. آرایش متقارن چند بخش، حقیقتاً برای ایجاد وضوح و روشنی، مطلوب و مساعد است؛ زیرا آنچه را که در یک سو یافتهایم، در سوی دیگر، آسانتر به دست میآوریم. دیدن یک سو، ما را مهیّای دیدن سوی دیگر میسازد. زمانی که میبینیم یک الگو در دو بخش ابراز شده است، در خود خوشی احساس میکنیم. احساس دلپذیر توازن با احساس ثبات و استواری متناسب است. تمثیلها و اسلوب معادلههای فراوان موجود در آثار سبک هندی میتوانند نمونة بارزی باشند که این حالت را بهنیکی در آنها میتوان یافت. تقارن جملهها، مصراعها، ابیات یا بندها در یک شعر هم میتواند نمونههایی از این نوع باشد. تمامی اجزا و عناصر ساختاری شعر نیز با ترتیب و تناسب، کاملاً در ارتباطاند. به عنوان نمونه، قافیه در قالبهایی از قبیل مثنوی، برای ایجاد تقابل و تناسب در محور عرضی و در قالبهای دیگر؛ از قبیل قصیده، غزل و قطعه، بیشتر به قصد ایجاد تناسب و تقارن در محور طولی شعر به کار میرود. تقارن، تکرار، همارایی و خودهمانندی از عوامل مؤثّر بر ساختار و شکل شعر است. این خودهمانندی را در حوزة تصویر نیز میتوان دید؛ تشبیه و استعاره، خود نمونههایی از این قبیلاند. به عنوان نمونه، تشبیه، خود تلاشی در راستای ایجاد تناسب و تقارن است؛ مراد شاعر یا نویسنده از تشبیه، نزدیک گردانیدن و متقارن ساختن مشبّه و مشبّهبه به یکدیگر است:
شاملو که در شعر زیر، در جست و جوی مخاطب خویش است، بر درگاه کوه و آستانة دریا و علف میگرید؛ این حالت نشان دهندة آن است که وی میان مخاطب خویش از یک سو و کوه و دریا و علف از سوی دیگر، شباهتی یافته است و بآسانی میتوان نتیجه گرفت که غیرمستقیم مخاطب را در بزرگی، شکوه، عظمت و بیکرانگی و سرشار بودن از روح زندگی به آنها تشبیه کرده است: به جست و جوی تـو بر درگاه کوه میگریم در آستانة دریا و علف (شاملو، 1380، 649) گاهی شاعر در کاربرد عناصر تصویری، تناسب عددی آنها را نیز در نظر میگیرد و این امر، دقت، ظرافت و زیبایی تصویر را دوچندان میکند. به عنوان نمونه، سعدی در بیت زیر، «لب ضحّاک» و «چشم فتّان» از مصراع اوّل را با «کید» و «سحر» از یک سو و «ضحّاک» و «سامری» از سوی دیگر در مصراع دوم، بسیار متناسب به کار برده است:2
در بیت زیر هم سعدی «روی» و «بوی» را در برابر «دو عالم» آورده است و یقیناً به تناسب تعداد آنها در دو سوی تصویر بیتوجه نبوده است؛ بخصوص با توجه به این که «روی»، همانند این عالم، دیدنی است و «بوی»، همانند عالم دیگر، نادیدنی:
در بیت زیر، شفیعی کدکنی، با دقّت و بدرستی، «دال منحنی» را یک ترکیب وصفی شمردهاند و واژة «منحنی» را مسند جمله به حساب نیاوردهاند تا با دیگر ترکیب وصفی موجود در بیت، یعنی «الف مستقیم»، هماهنگتر و متناسبتر باشد:
اما ایشان در بیت زیر، این تناسب را نادیده گرفته و بدون توجه به موازنة زیبای موجود در کل بیت، تناسب و تقارن آوایی موجود در میان دو واژة نخست از دومصراع را نادیده گرفته و اولی (سختْ سخت) را با سکون و دومی را مکسور (زشتِ زشت) خواندهاند3 که درست به نظر نمیرسد:
غالباً شاعران بزرگ، با تکیه بر این نوع هماهنگیها، آرایههای ادبی را با یکدیگر پیوند میزنند و تصاویر ترکیبی چندلایه و پیچیدهای پدید میآورند، که با منطق تصویری شعر کاملاً متناسب است؛ طبیعی است که بی وجود این تکیهگاه، حاصل کار جز تکلف، آشفتگی و ابهام نخواهد بود. به عنوان نمونه، در بیت زیر، آرایة تشبیه با آرایة جناس پیوند خورده است:
به عنوان نمونهای دیگر، میتوان گفت که آرایة «ایهام تناسب» نیز، خود حاصل پیوند «ایهام» با «تناسب» است. گاهی رعایت ترتیب و تناسب، متأثّر از سنتهای شعری گذشته است؛ به عنوان نمونه، همراهی دو واژة «خروس» و «خروش»، در بیت زیر، تحت تأثیر آثار فردوسی و نظامی است که خود ریشه در اعتقادات باستانی ایرانیان دارد:4
گاهی این تناسب با تفاوتهایی نیز همراه است که خود به خود، بر زیبایی تصویر میافزاید. به عنوان نمونه، تناسب حاصل از کاربرد دو واژة متجانس «بردن» و «خواهند برد» در بیت زیر، با اختلاف معنایی آن دو همراه گشته و آن را به ایهام توارد نزدیک ساخته است:
گاهی نیز این اختلاف، در معنی نیست و بیشتر به لفظ و ظاهر کلام مربوط میگردد. اختلاف املایی و آوایی دو واژة «رای» و «روی» در بیت زیر، از این قبیل است:
بدیهی است که در این گونه موارد، توجه به ساختار متقارن و متوازن بیت، این اختلاف را برجستهتر میگرداند. توجه به روابط منطقی خاص موجود در بین عناصر تصویری متعدد، موجب پیدایی اشکال هندسی منظّمی میشود که میتوانیم آن را «هندسة تصویری شعر» بنامیم. توجه به ابیات زیر که از یک غزل انتخاب شدهاند، میتواند این نکته را تا اندازهای روشن گرداند:
تو ما
تیغ زهر قبول رضا
پرهیزگار عشق هوا
عقل صبر پرهیزگار
تو من
لطف قهر حکم زجر در آرایههایی ازقبیل «طرد و عکس» و «قلب»، ترتیب معمول عناصر تصویرساز عوض میشود و عکس حالت نخست میگردد:
بوستان سرو نگار
نگار بوستان سرو در «ذوبحرین» نیز که از آرایههای لفظی به شمار میرود، شاعر تلاش میکند با رعایت ظاهری یکسان، دو نظام موسیقایی متفاوت ایجاد نماید (!همان، 80) از این لحاظ میتوان آن را با «ایهام» که از آرایههای معنوی است، مقایسه کرد؛ در ایهام نیز شاعر در پی آن است تا با وجود یک ساختار، دو معنی متفاوت القا نماید. جایگاه نحوی عناصر تصویرآفرین، در شکلگیری هندسة تصویری شعر، کاملاً تأثیرگذار است و طبیعتاً هرچه تصویرذهنی حاصل، حالت متقارنتر و متناسبتری داشته باشد، جلوة هنری و تأثیر آن بیشتر و با منطق تصویری شعر، سازگارتر خواهد بود. این نکته، تأثیرات متقابل دستور زبان و بلاغت را در یکدیگر بیش از پیش نشان میدهد:5
گاهی نیز این تقابل به تمامی کلمات بیت تسرّی یافته است؛ آرایة موازنه را که در متون شعری ما فراوان یافت میشود، از این قبیل میتوان شمرد:
شکل شعر گذشته، به گونهای است که همواره در آن تقارن مورد توجه بوده است؛ به عنوان نمونه، کوچکترین واحد آن؛ یعنی بیت، از دو مصراع تشکیل شده است که حداقل از لحاظ وزن با یکدیگر متقارناند. در برخی قالبها از قبیل مثنوی که هر دو مصراع یک بیت نیز با یکدیگر همقافیهاند، این تقارن حتی بیشتر نیز میشود. همچنین اشعاری که در اوزان بهاصطلاح دوری (!شفیعی کدکنی، 1381، 394) سروده شدهاند، این تقارن به واحدهای کوچکتر؛ یعنی نیممصراع نیز تسرّی پیدا مییابد. وجود این تقارن درشعر، بیتردید آن را منظّمتر مینماید؛ هرچه این تقارنها بیشتر باشند، آن نظم و ترتیب محسوستر میگردد. قافیه خود نیز یکی از دلایل همسانی با وجود تفاوت است؛ زیرا از کلماتی ساخته میشود که از صداهای همانند و ناهمانند ترکیب یافتهاند. اغلب آرایههای ادبی نیز، به قصد ایجاد این تناسبها و هماهنگیها در کلام به کار میروند. به عنوان نمونه، اساس آرایههایی از قبیل واجآرایی، جناس و لفّ و نشر، کاملاً بر تناسب آوایی و معنایی واجها و واژهها مبتنی است (! شمیسا، 1370: 12ـ15). اما به هر حال، هرگز دو مصراع یا دو بیت نمیتوان یافت که کاملاً همانند یکدیگر باشند و خواه ناخواه، تفاوتهایی با یکدیگر خواهند داشت. جانشینیهای وزنی و موسیقایی، یکی از دلایل این بیتقارنی است. تأکید و مدّت استمرار تلفظ کلمات نیز میتوانند از دلایل دیگر این تفاوت باشند.
تقابل و توازن توازن زیباییشناختی، عبارت است از اتّحاد و یگانگی در میان عناصری که بظاهر با یکدیگر در تضاد یا تعارضاند؛ با این حال به یکدیگر نیاز دارند یا یکدیگر را کامل میگردانند. عناصر متقابل، همواره همچون دو سوی یک رشتهاند که با وجود تضاد و تقابل، یکپارچه شدهاند تا یکدیگر را تکمیل نمایند؛ امّا در هر حال، باید زمینهای برای این پیوند باشد که هر دو متعلّق بدان باشند و در آن به وحدت و یکپارچگی برسند. هرکدام از این عناصر متضاد نیازمند یکدیگرند؛ از این جهت در میان آنها توازن وجود دارد. البته گاهی نیز این تقابلها دارای حالت پارادوکسی است و متناقضنما به نظر میرسد. در هر حال، این دو عنصر متقابل نباید طرفینی باشند که به طور کامل با یکدیگر در تقابلاند؛ وحدت موجود در میان رنگهای متقابل در نقاشی یا تقابل شخصیتها در یک داستان از این قبیل است. زبانشناسان اعتقاد دارند که هر انتخابی از محور همنشینی کلام، انتخابهای دیگر در محور جانشینی را تحت تأثیر قرار میدهد و محدود میگرداند (! باقری، 1367: 77و78)؛ بنابراین، صورت زبانی خاص عناصر تصویرآفرین ـ خواه شکل گفتاری و خواه شکل نوشتاری آن ـ یقیناً در نحو کلام بیتأثیر نخواهد بود؛ بخصوص زمانی که تصاویر موجود، ذاتاً و ضرورتاً ساختار نحوی ثابتی داشته باشند؛ به عنوان نمونه، در مواردی تشبیه با استفاده از یک ترکیب اضافی بیان میشود؛ از آنجایی که این ترکیب، بخش بیشتری از فضای محدود و معیّن مصراع و بیت را به خود اختصاص میدهد، بر ساختار نحوی کلامی که در آن بیان میشود، بیشتر تأثیر مینهد. از آنجایی که در شعر کلاسیک فارسی، بیت دارای ساختار موسیقایی معین و متقارنی است و از این لحاظ، دو مصراع موجود در یک بیت، کاملاً با یکدیگر متوازناند، وجود مضاعف چنین ترکیباتی، ساختار نحوی بیت را بیش از پیش به توازن میرساند؛ بهگونهای که گاهی به پیدایی آرایة موازنه یا حالت پختهتر آن؛ یعنی ترصیع میانجامد؛ قالب متوازن و از پیش تعیینشدة بیت، ذهن هنری شاعر را تحت تأثیر قرار میدهد و ناخودآگاه همه چیز؛ ازجمله تعابیر، ترکیبات و تصاویر را به سوی توازن میکشاند تا آنجا که در موارد بسیاری، حتی نوع دستوری این ترکیبات نیز یکسان میشوند و متوازن میگردند. به عنوان نمونه، اگر هر دو ترکیب موجود در ابیات زیر از نوع اضافة تشبیهیاند، نباید آن را کاملاً تصادفی و آنها را بیارتباط با یکدیگر بدانیم؛ بلکه باید آن را تلاش هنرمندانة آگاهانه یا ناخودآگاهی در جهت رسیدن به توازن نحوی و موسیقایی کلام بشماریم:
در بیت زیر تصاویر شعری، تعبیرات، ترکیبات و در نهایت، ساختار نحوی و موسیقایی کلام کاملاً به توازن رسیده است:
توجه به این توازنهای تصویری و نحوی، میتواند معیاری قیاسی (منطقی) به شمار آید و حتی ما را در تصحیح متون شعری نیز یاری دهد. در بیت زیر از سعدی، وجود «خستگی» و «راحت» از یک سو و وجود «درد» و «دوا» از سوی دیگر، دو مصراع و در مجموع، کل بیت را از لحاظ تصویری به توازن رسانده است؛ اما با توجه به یکسان بودن ساختار نحوی کلام در دو مصراع و حذف به قرینة واژة «است» در مصراع دوم، از لحاظ منطقی میتوان نتیجه گرفت که در این مصراع، ضمیر «ت» را باید به واژة «امید» بیفزاییم و آن را بدین صورت بیاوریم:
در حالی که این بیت در اغلب نسخهها بدین گونه آمده است:
نبودن این ضمیر، بیت را از لحاظ نحوی، تا اندازهای به بیتوازنی میکشاند. طبیعی است که با توجه به توازن تصویری موجود، این کاستی میتواند بزرگتر و برجستهتر به نظر آید. همچنین مناسبتر آن بود که در بیت زیر، «تنها» به صورت «تنها» نوشته شود تا با واژة «تنها» که در ادامة بیت و به دنبال آن آمده است، تناسب بیشتری داشته باشد و آرایة جناس زیبای موجود در آن آسیب نبیند:
این در حالی است که مصحّح، در موارد دیگر نیز برخی کلمات را چسبیده نوشتهاند که بهتر بود، جدا نوشته شوند.7 در بیت زیر شاعر دو واژة تصویرساز «دین» و «دنیا» را در تقابل با یکدیگر آورده است:
در مصراع دوم این بیت، شاعر از «دین دادن» و «دنیا بردن» سخن میگوید؛ این تقابل در مصراع اول نیز وجود دارد و بهتر است تعبیر «بدین» را به صورت «به دین» بیاوریم تا این تقابل برجستهتر باشد و تصویر موجود در شعر، حالت منطقیتری بیابد. به تعبیر دیگر، در این بیت، «بدین» مرکب از حرف اضافة «به» و ضمیر اشارة «این» نیست. این نوع خطاها در موارد دیگر و در کتابهای دیگری نیز دیده میشود؛ به عنوان نمونه، در کتاب درسی دورة پیشدانشگاهی، در بیت زیر از فردوسی، واژة «بیشتر» را جدا نوشتهاند که به جناس زیبای موجود در آن آسیب رسانده است:8
همچنان که گفتیم، زمانی که ساختار نحوی دو مصراع کاملاً یکسان باشد، وجود اختلاف در میان چنین تصاویر و ترکیبات متقابلی، برجستهتر به نظر میآید؛ به عنوان نمونه، در بیت زیر از سنایی، احساس میشود که دوگانگی و اختلاف موجود در میان دو تصویر شعری، حاصل از کاربرد دو ترکیب «بحر کمال»، که اضافة تشبیهی است و «عین قبول»، که اضافة اقترانی است، تا اندازهای بر توازن تصویری آن تأثیر نهاده و آن را اندکی کمرنگتر نموده است.
شاید عدم تقابل کامل واژههای «ناقص» و «کامل» از مصراع اول با دو واژة «کامل» و «نقصان» از مصراع دوم، سبب شده است که شفیعی کدکنی با اتکا به نسخه بدلهای موجود، در مصراع اول، به جای «ناقص«، «نقصان» را برگزینند:
ایشان در بیت زیر از سنایی، واژة پایانی را به صورت «اَحیا» (زندگان) خوانده است، در حالی که تحلیل روابط منطقی موجود در بین عناصر شعری نشان میدهد که «اِحیا» (زنده کردن) صحیحتر است:
(سنایی، 1362: 53 / شفیعی کدکنی، 1386: 73) برای آن که شاعر در مصراع اول، از «کشته شدن» حرف میزند و طبیعیتر آن است که در مصراع دوم نیز، از «زنده کردن» (اِحیا) که با آن در تقابل است، سخن بگوید، تا از لحاظ منطقی، بیت از توازن معنایی و هنری لازم برخوردار باشد؛ عشق بظاهر میکشد، اما در حقیقت، زنده میسازد و جاودانه میگرداند؛ عزرائیل بظاهر نامش «بویحیی» است؛ امّا در شمشیر او نشانی از زنده ساختن و زندگی بخشیدن نیست، زیرا کار او تنها کشتن و جان ستاندن است. تقابل موجود در میان مفاهیم نمادین «بنات النعش» و «دوپیکر» در بیت زیر از سنایی نیز از همین نوع است:
در واقع شاعر با مقابل هم قرار دادن دو عنصر نمادین «بنات النعش» ـ که نماد کثرت است ـ و «جوزا» (دوپیکر) که به یکدیگر پیوستن عاشق و معشوق و خلوت عاشقانه را تداعی میکند، بر این نکته تأکید نموده است.9 شاملو در شعر زیر، پست زیستن و پاک زیستن را در برابر یکدیگر نهاده است و برای آن که بر تقابل آن دو بیشتر تأکید نماید، هرکدام را در بندی جداگانه آورده، به گونهای که آن دو بند از هر لحاظ، حتی از لحاظ ساختار و شکل نوشتاری نیز با یکدیگر در تقابلاند؛ اما در عین حال، تناسب آن دو با یکدیگر نیز قابل توجه است. طول و ترتیب مصراعها و آهنگ کلمات در آنها بسیار با یکدیگر شبیهاند؛ اما مفهوم آنها با یکدیگر در تقابل است و وجود این تقابل با وجود آن تشابه، آن را برجستهتر میگرداند. حتی فاصلة موجود در بین دو بند این شعر نیز کاملاً معنیدار است و بیش از پیش بر این تقابل تأکید مینماید: گر بدین سان زیست باید پست من چه بیشرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچة بنبست گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه، بر فراز بیبقای خاک (شاملو، 1380، 173) توجه به این نوع تقابلها و توازنهای منطقی نشان میدهد که در بیت زیر، واژة پهنه به معنی «عرصه»، «میدان» و «ساحت» است، نه چوگان (آنچنان که شفیعی آورده است) (! شفیعی کدکنی، 1386: 252)، برای آن که در مصراع اول، سخن از «سر در راه نهادن» و «پیمودن راه» و رسیدن به سرزمینی (مُلک) است که مراد از آن، همان عرصة بیکران الوهیت است.10 در مصراع دوم نیز از «گوی» و «پهنه» سخن میرود که مقصود از آن، همان فضای لامکان و بیکران الهی است. تقابل «سر» با «گوی» و «ملک» با «پهنه»، نشان میدهد که واژة اخیر در آن به معنی «عرصه» و «میدان» است نه چوگان و در این مفهوم با واژة «گوی»، ایهام تناسب دارد.
سلطه و چیرگی سلطه و غلبه نیز از مهمترین اصول ساختار زیباییشناختی به شمار میرود. در یک اثر ارزشمند از لحاظ زیباییشناختی، تمامی عناصر تصویری غالباً در یک سطح نیستند؛ برخی، برتر و فراترند و برخی دیگر، تابع و وابسته و فروتر. یک یا چند عنصر مهم و مؤکّد در وحدت، وساطت میکنند و بهواسطة آنها کل اثر به بیان مؤکّد میرسد. توجه ما در میان تمامی بخشها به طور اتفاقی توزیع نمیشود؛ بلکه به بخشهای معینی معطوف میگردد که دارای مرکزیتاند و بر دیگر بخشها که کمتر مورد توجهاند، تسلّط و چیرگی دارند. عناصر مسلّط نه تنها از لحاظ اهمیت برترند؛ بلکه علاوه بر آن، نمایانگر آن کلاند. ارزش آن کل در آنها تمرکز یافته است؛ این اجزا و عناصر اصلی، به منزلة کلیدهایی هستند که بهوسیلة آنها میتوان ساختار آن کل را دریافت. به عنوان نمونه، در یک داستان، یک یا چند شخصیت وجود دارند که در آن نقش محوری و مرکزی دارند و روح نمایش در گفتار، کردار و حالات آنها تجسم یافته است. در یک تصویر، عناصر معینی هستند که بهگونهای خاص توجه ما را جلب مینمایند و دیگر عناصر در گرداگرد آنها فراهم میآیند. به عنوان نمونه، حافظ غزل زیبایی با ردیف «چو شمع» دارد که عنصر شمع در آن محوریترین نقش را ایفا میکند و بیش از هر عنصر دیگری مورد توجه قرار میگیرد:
در آثار بازمانده از روزگاران کهن ایران نیز که تداعیکنندة تثلیث میترایی است، «میترا» (Mithra) در مرکز است و «کوتس» (Kotes) و «کوتوپاتس» (Kotopates) در کنارههای آن (! رضایی، 1368: 99). توجه خاص به مطلع و مقطع شعر از دیدگاه قدما (!همایی، 1361: 95 ) و اهمیت تجدید مطلع در میان قصیده (همان، 112) یا تکرار آن در پایان غزل (!همان، 72) نیز این نکته را به اثبات میرساند که مرکز و کنارهها از اهمیت بیشتری برخوردارند. مرکزیت بخشیدن به برخی عناصر، در هنرهای گوناگون به شیوههای متفاوتی انجام میپذیرد؛ به عنوان نمونه، در نقاشی با غلظت و تراکم رنگ، در موسیقی با بلندی بخشیدن به صدا و در شعر با تکیهدار ساختن وزن. گاهی ممکن است در یک اثر هنری بیش از یک عنصر مسلّط وجود داشته باشد؛ به عنوان نمونه، در یک داستان یا نمایش، ممکن است چند شخصیت اصلی وجود داشته باشد؛ در این حالت، یا باید در میان آنها فرمانبرداری و تابعیت ببینیم و آنها دارای یک حالت سلسلهمراتبی باشند، یا آن که آنها را با یکدیگر در تقابل و توازن بیابیم. در این حالت دشوار است که بتوانیم بگوییم، کدامیک از آن دو از دیگری بااهمیتتر است؛ مزیت این حالت؛ یعنی وجود چند عنصر اصلی، در آن است که توانایی تحریک، انگیزش و جانبخشی بیشتری دارد. زمانی که کار وسیع و گسترده باشد، این عناصر در ساختار و سازمانی برتر با یکدیگر ارتباط مییابند و گروههای کوچکتری در گرداگرد آنها تشکیل میگردد که با یکدیگر کاملاً در ارتباطاند.
توسعه و تکامل در شعر، کیفیت احساس وزن و آهنگ و عناصر تصویرساز باید با وقایع و احساساتی که بیان میشوند، هماهنگ باشد؛ در غیر این صورت، آنچه حاصل میشود، زشت و ناخوشایند و حتی مضحک خواهد بود. حرکت یا دارای حالت دورانی است و در طول یک خط انجام میپذیرد و دوباره ما را به نقطة آغاز بازمیگرداند، یا دارای سیر صعودی است و در نهایت به یک نقطة اوج میرسد؛ در این حالت، توسعه یا تکامل یک جریان در راهیابی به یک اوج یا هدف است. این نوع از وحدت، در جریانها یا تسلسلهایی پدیدار میگردد که در آن تمامی عناصر، یکی پس از دیگری در رسانیدن به هدف یا نتیجهای مشارکت مینمایند. این نوع وحدت در مورد تمامی واقعیتهایی که به منظور رسیدن به غایت یا هدفی به یکدیگر پیوند میخورند، دیده میشود. نمیتوانیم این نوع از ترتیب و توالی را یک ترادف صرف یا حتی یک زنجیرة ساده از علّتها و معلولها به شمار آوریم. این ترتیب و توالی باید هدفمند باشد؛ برای آن که جریانی جنبة زیباییشناختی بیابد، هدفی که حاصل میگردد، باید ارزشمند باشد. رابطة علّی یکی از مهمترین جنبههای این نوع از وحدت است، همان گونه که در نمایش و داستان میبینیم؛ در این گونة هنری، مجموعهای از کردارها و گفتارها را میتوان یافت که روی در غایتی دارند و بر یک سلسله از وسایل و اهداف تکیه نمودهاند که روابط علّی و معلولی خاصی آنها را به یکدیگر پیوند داده است. به عنوان نمونههایی از این نوع وحدت و یکپارچگی میتوان به جریان یک داستان یا نمایش یا تکامل تدریجی یک احساس در یک غزل از آغاز کلام تا پایان آن اشاره کرد. شاید بتوانیم شعر زیبای «مرگ قو»، اثر حمیدی شیرازی را نمونهای از این دست بشماریم؛ تمامی عناصر تصویری موجود در این شعر، به نوعی جریان مفهومی شعر را پیش میبرند تا در نهایت آن را به غایتی که در نظر شاعر است، برسانند. کاربرد کلمة «بمیرد» به عنوان ردیف نیز در دستیابی به این هدف یقیناً شاعر را یاری میدهد:
نتیجهگیری عناصر تصویری موجود در شعر، از لحاظ معنایی و زیباییشناختی، روابط منطقی خاصی با یکدیگر دارند که بدون توجه به آنها، فهم دقیق و درست متن امکانپذیر نخواهد بود. مهمترین اصول حاکم بر این روابط، عبارتند از: 1ـ وحدت در کثرت 2ـ هماهنگی و تناسب 3ـ تقابل و توازن 4 ـ تسلّط و چیرگی 5ـ توسعه یا تکامل. با وجود آن که در یک اثر، تمامی اصول و مبانی مؤثّر بر منطق تصویری شعر یا برخی از آنها میتوانند همراه با یکدیگر وجود داشته باشند، در مجموع، تجلّی «وحدت با وجود کثرت و تنوّع» را میتوان از انواع دیگر کهنتر و بنیادیتر به شمار آورد. در «هماهنگی و تناسب»، «تقابل و توازن» و «تسلط و چیرگی»، اجزا و عناصر تصویر حالتی ایستا یا فاصلهدار دارند؛ در صورتی که «توسعه یا تکامل»، پویایی دارد و وابسته به زمان است. سه حالت نخست، حاصل ایجاد هماهنگیاند؛ اما حالت چهارم، نتیجة گسترش و پیشرفت به شمار میآید.
پینوشتها 1ـ مطلع این قصاید به ترتیب، اینچنین است:
2ـ بدین ترتیب، میتوان گفت که «لفّ و نشر» نیز خود نوعی تناسب است و برای ایجاد آن به کار میرود. 3ـ ایشان در توضیحات خود بر این بیت، واژة «سخت» را قید شمردهاند و این خود نشان میدهد که آن را ساکن خواندهاند (! شفیعی کدکنی، 1387: 346). 4ـ نظامی میگوید:
در ابیات زیر نیز این تناسب را میتوان دید:
5ـ در این مورد (!کوشش، 1387: 56) 6ـ اگر «عشق»، «آتش» باشد، طبیعیتر و منطقیتر آن است که «تدبیر» نیز «آب» باشد و اگر جز این باشد، تصویر، غیرمعقول و غیرمنطقی به نظر خواهد رسید. 7ـ ظاهراً شفیعی کدکنی در اختیار این شیوة خاص املایی تحت تأثیر متون اصلی مورد استفادة خود بودهاند و برای این نوع چسبیدهنویسی نمونههای دیگری نیز در این اثر ایشان میتوان یافت؛ ازجمله:
(سنایی، 1362: 29؛ شفیعی کدکنی، 1386: 84)
(سنایی، 1362: 30 ؛ شفیعی کدکنی، 1386 : 85) البته در مواردی نیز از متون مورد استفادة خود پیروی نکرده و شکل املایی آن را تغییر دادهاند:
با توجه به این قراین، طبیعیتر به نظر میرسید که ایشان در بیت مورد بحث نیز صورت املایی «به دین» را به شکل «بدین» ترجیح دهند تا ضمن تأکید بر تقابل «دین» و «دنیا»، از احتمال ایجاد توهم یاد شده نیز اجتناب شود. 8ـ این در حالی است که دستور خط فرهنگستان که کتابهای دبیرستانی و پیشدانشگاهی نیز از آن پیروی کنند، خود پیشنهاد میکند که واژههای پرکاربردی نظیر «بهتر» و «بیشتر» را بهاصطلاح، سرهم و پیوسته بنویسیم (! دستور خط فارسی، 1384: 23) 9ـ ابوالفتح ذوالکفایتین در نامهای خطاب به الواذاری کاتب نوشته است: «قد انتظمت یا سیدی فی رفقة لی فی سمط الثریا فان لمتحفظ علینا النظام باهداء المدام صرنا کبنات النعش، والسلام» (ثعالبی، بیتا، 108). 10ـ در عین حال، «سر در راه نهادن»، مفهوم کنایی «از جان گذشتگی در این راه» را نیز تداعی میکند که مورد توجه شاعر نیز هست؛ از نظر سنایی، تنها راه رسیدن به خدا، از خودگذشتن است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع 1ـ باقری، مهری .(1367). مقدمات زبانشناسی، تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز، چاپ اول. 2ـ ثعالبی، ابومنصور .(بی تا). الاعجاز و الایجاز، بیروت: انتشارات دارصعب. 3ـ حافظ، شمس الدین محمد .(1374). دیوان، تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، با مقدمه و کشف الابیات از رحیم ذوالنور، تهران: انتشارات زوّار، چاپ دوم. 4ـ حمیدی شیرازی، مهدی .(1382). فنون شعر و کالبدهای پولادین آن، تهران: انتشارات عطایی، چاپ شانزدهم. 5ـ خاقانی، افضل الدین بدیل بن علی (1368)، دیوان، تصحیح ضیاء الدین سجادی، تهران: انتشارات زوار، چاپ سوم. 6- دستور خط فارسی .(1384). فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران: انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ چهارم. 7ـ رضایی، عبدالعظیم .(1368). اصل و نسب و دینهای ایرانیان باستان، تهران: نشر عبدالعظیم رضایی، چاپ اول. 8ـ رودکی سمرقندی، جعفر بن محمد .(1373). دیوان، تصحیح سعید نفیسی و ی. براگینسکی، تهران، انتشارات نگاه، چاپ اول. 9ـ سعدی، مصلح بن عبدالله .(1362). کلیات سعدی، تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم. 10ـ سنایی، ابوالمجد مجدود بن آدم .(1362). دیوان، تصحیح مدرّس رضوی، تهران: انتشارات سنایی، چاپ سوم. 11ـ سنگری، محمدرضا و ذوالفقاری .(1377). زبان و ادبیات فارسی 1 و 2 دورة پیشدانشگاهی، تهران: نشر کتابهای درسی ایران، چاپ هفتم. 12ـ شاملو، احمد .(1380). مجموعة آثار (جلد یکم: شعرها)، به کوشش نیاز یعقوبشاهی، تهران: انتشارات زمانه و انتشارات نگاه، چاپ دوم. 13ـ شفیعی کدکنی، محمدرضا .(1381). موسیقی شعر، تهران: انتشارات آگاه، چاپ هفتم. 14------------------- .(1386). تازیانههای سلوک، تهران: انتشارات آگاه، چاپ هفتم. 15ـ شمیسا، سیروس .(1370). نگاهی تازه به بدیع، تهران: انتشارات فردوسی، چاپ سوم. 16ـ فرّخی سیستانی، علی بن جولوغ .(1371). دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات زوار، چاپ چهارم. 17ـ فردوسی، ابوالقاسم منصور بن حسن .(1344).شاهنامه، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات مؤسسة مطبوعاتی علمی، چاپ دوم. 18ـ عنصری بلخی، ابوالقاسم حسن بن احمد .(1363). دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات سنایی، چاپ دوم. 19ـ کسدی، اسیون .(1388). گریز از بهشت (سرچشمههای نقد و نظریهپردازی ادبی جدید)، ترجمة رحیم کوشش، تهران: انتشارات سبزان، چاپ اول. 20ـ کوشش، رحیم .(1387). دستور و بلاغت، سیر تحول دستور زبان فارسی از آغاز تا امروز (ویژهنامة همایش گرامیداشت استاد عبدالعظیم قریب)، تهران: نشر مؤسسة تحقیقات و علوم انسانی، چاپ اول، ص. 56. 21ـ گات، بریس و مک آیور، لوپس .(1384). دانشنامة زیباییشناسی، ترجمة گروه مترجمان، تهران: انتشارات فرهنگستان هنر، چاپ اول. 22ـ مختاری غزنوی، بهاء الدین عثمان بن عمر .(1382). دیوان، تصحیح جلال الدین همایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم. 23ـ مسعود سعد .(1374). دیوان، تصحیح رشید یاسمی، تهران: انتشارات نگاه، چاپ اول. 24ـ منوچهری دامغانی، ابوالنجم احمد بن قوص .(1375). دیوان، تصحیح محمد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات زوار، جاپ دوم. 25ـ مولوی، جلال الدین محمد .(1362). مثنوی معنوی، تصحیح رینولد الین نیکلسون، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم. 26ـ مهاجر، مهران و نبوی، محمد .(1381). واژگان ادبیات و گفتمان ادبی، تهران: انتشارات آگه، چاپ اول. 27ـ نظامی، الیاس بن یوسف .(1363). کلیات حکیم نظامی گنجوی، تصحیح وحید دستگردی، تهران: انتشارات مؤسسة مطبوعاتی علمی، چاپ دوم. 28ـ ولک، رنه .(1377). تاریخ نقد جدید، ترجمة سعید ارباب شیرانی، تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ دوم. 29ـ همایی، جلالالدین .(1361). فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران: انتشارات توس، چاپ دوم.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 3,412 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 500 |