تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,651 |
تعداد مقالات | 13,405 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,241,769 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,084,621 |
منشأ مناظرههای ادبی ( ایران باستان و میانرودان) | ||||
پژوهشهای ادب عرفانی | ||||
مقاله 1، دوره 1، شماره 1، خرداد 1386، صفحه 1-10 اصل مقاله (109.72 K) | ||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||
نویسنده | ||||
پرویز اذکایی* | ||||
استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه همدان | ||||
چکیده | ||||
ادب فارسی که بر دو سبک خراسانی (شرقی) و عراقی (غربی) یا جبالی منقسم است ، اشکال یا انواع آنها صبغه اقلیمی دارد، که از جمله طرز یا شیوه «مناظره» متعلق به ادب مادستانی یا غربی است. منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک که یک مناظره ادبی است، خود متأثر از شیوهها یا طرز و سبک «مناظره»های ادبی سومری باستان و بابلی است؛ قومی که از نواحی شمالی ایران زمین به جنوب میانرودان (عراق کنونی) کوچیدند، و تمدن پر آوازه سومری یا بابلی قدیم را پدید آوردند. بیش از هفت منظومه، هم به طرز مناظرههای حکمی– ادبی از زبان سومری بر جای مانده است، و چنین سنّت ادبی بعدها نیز در متون اکدی و بابلی جدید و آشوری ادامه یافت، چنان که هم از مجاری مزبور به ادب پهلوی و از این طریق هم به ادب عربی و فارسی رسید ، که از جمله اولین مناظرات در زبان عربی میتوان شماری از آثار جاحظ بصری (سده سوم) و در فارسی هم منظومههای اسدی طوسی (سده پنجم) را یاد کرد. | ||||
کلیدواژهها | ||||
ادب مادستانی؛ ادب خراسانی؛ مناظره ادبی؛ درخت آسوریک؛ میانرودان؛ سومر | ||||
اصل مقاله | ||||
ده سال پیش از این، بنده در گفتار بلند «تاریخچة فهلوی» که در سخنواره (یادنامة شادروان دکتر پرویز خانلری) به طبع رسید1، با عنوان «سبک مادی» -که مراد زبان «مادی میانه» یا پهلوی شمال غربی ایران است- از جمله نگرة ادب فارسی شرقی و ادب فارسی غربی را پیشگزاردهام، که بر نهاد (Thesis) اساسی و مطلب اصلی، همانا ناظر به سُنَن و اَسالیب سبک «عراقی» (منسوب به نیمه غربی ایران زمین) در قبال سبک «خراسانی» است که ناظر به شیوههای سخن دری است. هم در آن رساله ما وجوه لفظی و معنوی سبک عراقی را در نظم و نثر فارسی پهلوی با ویژگیها و اسالیب «غربی» (سرزمین جبال) در سنجش با سبک دری خراسانی «شرقی» (خراسان بزرگ) و نمونههای برجسته هر یک فرا نمودهایم که اجمالاً اشارت خواهد رفت. پس آنگاه دیدم که تنی چند از ایران شناسان بنام نیز، چنین تقسیمبندی ادبی «غربی» (مادستان) و «شرقی» (خراسان) را در مطالعات خود لحاظ کردهاند؛ چنان که استاد «کرامرز» (J.H.Kramers) هلندی در گفتاری با عنوان «ایران در تاریخ و در داستان» آشکارا وجوه تمایز مزبور را بیان و رعایت نموده است (Kramers,1954:275-291). نیز استاد ریچارد فرای (R.Frye) طی گفتاری با عنوان «تجدید حیات فارسی در ایران غربی»، چنین تمایز و تقسیم سبک ادبی بین ایران شرقی و ایران غربی را تبیین کرده، میافزاید که پیشتر استاد ادوارد براون فقید نیز در «تاریخ ادب فارسی» خود بدان امعان نظر نموده است (R.Frye,1965:225-231). اخیراً هم استاد ژیلبر لازار فرانسوی در گفتار «گویش شناسی زبان فارسی»، بدین نتیجه رسیده است که در مجموع، بررسی گویش شناختی آثار منثور قرنهای دهم و یازدهم (میلادی)- چهارم و پنجم (هجری) ما را به تشخیص دو گروه عمده در میان صورتهای محلّی زبان مشترک این دوران رهنمون میشود: گروه غربی و گروه شرقی، که این تقسیمبندی امری دور از انتظار نیست (ژیلبر لازار: 27). اما ویژگیهای سبکی یا به اصطلاح «طرز» (ژانر/Genre) ادبی در این دو قطر شرقی و غربی ایران زمین- که حَسَب تعبیر دکتر شفیعی کدکنی «صبغة اقلیمی» دارند- (شفیعی کدکنی، 1358: 179، 204، 268، 271)، سخت متأثر از عوامل طبیعی و جغرافیایی آن دو اقلیماند که حتی بر نظامات و اَشکال اقتصادی- اجتماعی نیز تأثیر نهادهاند. دانسته است که سرزمین پهناور خراسان از خوارزم تا سیستان بیشترینه و به طور عمده «هامونی» یا دشتی و صحراست، و در برابر آن مادستان از آذربایجان شمالی تا لُرستان جنوبی بیشترینه و به طور عمده «کوهستانی» یا گریوه و جبال است. اینک اشارتوار توان گفت که از انواع یا از اَشکال شعر فارسی «قصیده» در وجه غالب، از مختصّات سبک خراسانی و بسامد سرایش آن در زبان دری آشکارا بیشتر است (دکتر شفیعی در این خصوص به تفصیل بحث کرده است) و اما از انواع یا از اشکال شعر فارسی «غزل» در وجه غالب، از مختصّات سبک «مادی» (عراقی) و بسامد سرایش آن در زبان فارسی غربی (- فهلوی نوین) آشکارا بیشتر است. هم بدین سان، و بر حسب استقراء دربارة دیگر قوالب بیان منظوم نیز، اگر «قطعه» شعری را- که بسا از فروع یا اشکال «قصیده» به شمار میرود- بتوان متعلّق به ادب خراسانی دانست، شیوه یا طرز «مناظره» یا «مراجعه» همانا متعلق به ادب مادستانی است. دکتر جلال خالقی مطلق در مقالة ممتّعی که دربارة «اسدی طوسی» (م465) نوشته (1356، ش4: 643-678؛ 1358، ش1:130-168)، خاطر نشان کرده است که مناظرههای اسدی (مانند: آسمان و زمین، عرب و عجم، نیزه و کمان، و جز اینها)- که در همدان و دیلمان سروده- قبل از وی در شعر دری بیسابقه است؛ حال آن که در ادب پهلوی سابقة طولانی داشته، مانند «درخت آسوریک» و جز آن، چندان که توان گفت «مناظره» گویی را وی از ادب پهلوی سرزمین جبال ایران اخذ کرده است. دانسته است که کتاب «درخت آسوری» منظومة مفاخره آمیزی است میان یک «بُز» و یک «نخل» که به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی سروده شده، اکنون متن آن به خطّ پهلوی کتابی در دست است، که شادروان استاد دکتر ماهیار نوّابی آن را ویراسته، با آوا نوشت و ترجمة فارسی و یادداشتها و فهرستها طبع کرده است (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346). در این منظومه درخت خرما و بزی سودها و برتریهای خود را یکایک، هم به طرز مناظره برمیشمرند و میستایند تا سرانجام «بز» فایق میآید. این مفاخره به نظر بعضی نشان دهندة معارضه میان دو جامعة دینی مختلف؛ یعنی بُز نمایندة دین زردشتی، و نخل نماینده دین کفرآمیز آشوری (=بابلی) است؛ اما بعضی دیگر این معارضه را جلوهای از تضادّ میان زندگی دامداری- که بز نماد آن است- با زندگی مبتنی بر کشاورزی- که نخل نماد آن است- دانستهاند(احمد تفضّلی،1376: 256-257). داستان پهلوی دیگر «خسرو (قبادان) و ریدک» مشهور است، که پاسخهای جوانی فرهیخته به پرسشهای خسرو انوشروان، بیشتر درباره خوراکهای گوناگون و دیگر چیزهای درباری است؛ و گر چه بایستی آن را از نوع «مجاوبه» دانست، نه «مناظره». تاوادیا معتقد است که هر دو داستان بستگی نزدیکی با دین دارند، ولی «درخت آسوریک» با تبلیغ دین، و دومی (خسرو قبادان) با احیاء دین پیوستهاند(تاوادیا، 1355: 188-192). ایران شناس نامور ژ. س. پِتِر آسموسن (J.P.Asmussen) گویا برای نخستین بار طی گفتاری به عنوان یک «مناظرة یهودی- ایرانی» (در ارمغان نامة سیلور جوبیلی، 1969) اعلام کرد که فنّ مناظره یک یادگار ادبی سومری در میانرودان است؛ چنان که رشته تألیفاتی در باب گفتگوی میان جانوران و گیاهان وجود دارد، که آنها را ادبیّات حکیمانة سومری- بابلی نامیدهاند؛ و از آن جمله «درخت تمر و خرما» (کذا، ظاهراً مناظرة «غلّه و گلّه») سخت بر ادب میانرودانی و شرق نزدیک نافذ گشته؛ چنان که مثلاً بر مناظرة «کالیماخوس» یونانی (سدة سوم ق.م) و خصوصاً بر داستان ایرانی عهد اشکانی «درخت آسوریک» پهلوی مؤثّر بوده است؛ یعنی همان درخت بابلی (خرما) که استرابون (سده یکم میلادی) در جغرافیای خود (کتاب 16، فصل 1، بند 14) یاد کند که: «میگویند یک سرودة پارسی هست، که طیّ آن بیش از 360 ویژگی سودمند از برای نخل (=درخت بابلی) بر شمار آمده است»(J.P.Asmussen, 1887: 151) آنگاه آسموسن میافزاید که علمای مبرّزی در باب همین قدیمترین ادب مناظرة ایرانی (درخت آسوریک) پژوهش کرده و آن را مطابق با نمونة میانرودانی باستان دانستهاند، که هم به نوبة خود بر ادب عربی و فارسی دورة اسلامی تأثیر گذاشته است؛ چنان که مناظرات اسدی طوسی (سدة پنجم هـ ق) خود کهنترین ادب فارسی نوین در این طرز به شمار میآید. بیگمان قصّة یهودی- فارسی گفتگوی «میش و مو» هم ادامة مستقیم همان سنّت کهن ایرانی ما قبل اسلامی است(Ibid, 1970: 23-25). و امّا «سومر» که در ازمنة باستانی همان سرزمین بابل بود، شامل میانرودان جنوبی یا عراق کنونی (از حدود بغداد تا دهانة خلیج فارس) چنان که برجستهترین سومر شناس جهان ساموئل نوح کریمر (S.N.Kramer) اظهار میدارد: نخستین ساکنان آن دیار اقوامی «ایرانی- سامی» بودند (یعنی مردمانی که از نجد ایران کوچیدند و با طوایف سامی در آنجا آرمیدند) و سپس سومریان کوهنشین که از حدود هزارة چهارم (ق. م) در آنجا نشیمن گزیدند و تمدّن پُر آوازة «سومری» را پدید کردند، علیالتحقیق اعلام گردیده که خاستگاه آنها سرزمینهای شمالی ایران (پیرامون بحر خزر و کوهستان قفقاز بوده؛ همان به اصطلاح ایرانیان نخستین که بر اقالیم غربی ایران زمین سرریز شدند، و قدیمترین آثار مکتوب آنها؛ یعنی الواح میخی سومری از حدود/2800ق.م تاریخگذاری شده است. دورة تاریخ سومری تا سال 1750 ق. م رقم خورده، که از آن پس چیرگی با عنصر سامی «اکدی» است. سپس باز استیلای اقوام ایرانیِ کاسی (حدود شش قرن) و بعدها هم که از عهد کوروش کبیر هخامنشی (550 ق. م) سرزمین بابل یا سومر باستان و سراسر میانرودان (عراق) دوازده قرن تمام بخش غربی امپراتوریهای ایرانی بوده است(کرامر، 1958: 354-356). اینک، نخست باید گفت که کلمة «اَدَب» (adab) واژهای است سومری؛ درست همان طور که واژههای همکردة «دبیر و دیوان و دبستان» از ستاک «دیپ/ دیپی» (dip) فارسی باستان، به معنای «خطّ و کتابت» در اصل همانا از «دوب» (dub) سومری به معنای «لوحه» (کتیبه) فراجسته است(اذکائی، 1375: 31). نیز کلمة «شعر» -که از عبری و عربی تداول یافته- در اصل از واژة سومری «سر/سئر» (Sir) فرا آمده، اسمی عام برای «سرود»ها یا به اصطلاح «نظم» در نزد سومریان بوده، که از جمله «سِئر- هَمون» بر ترانههای آهنگین اطلاق میشده است. اما «اَدَب» سرودی بوده است همراه با ابزارهای موسیقایی، که شاعران باستانی آنها را با سازهای زهی میخواندهاند. دیگر آن که «اَدَبستان» در تداول سومری «اِدوبّا» (edubba) چنان که پیشتر در کلمة «dub» (یعنی لوحهای نوشتنی) یاد کرده شد، به معنای «لوح خانه» بوده است که میتوان دقیقاً آن را همان «مکتب خانه»ی سابق خودمان دانست. «اِدوبّا» (= ادبستان) یا مکتب، بالمّره کانونی فرهنگی در سومر شد، که چون همواره ادیبان و عالمان و حکیمان از آنجا برمیآمدند، همانا خود نخستین «فرهنگستان» (آکادمی) در جهان به شمار میرود (Kramer:207, 230, 231). باری، بخشی از ادبیات سومری- که آنها را تصانیف «حکیمانه» وصف کردهاند- از جمله شامل «مناظره» (disputation) هاست، که مردان فرهیختة سومری عنایت بلیغ نسبت به آنها داشتهاند. ما از توصیف و بیان فنّی این صنعت ادبی در نزد ایشان میگذریم، اما مشهورترین مناظرات که امروزه الواح میخی نبشتة آنها در دست است عبارتند از: 1- گفتگوی تابستان و زمستان یا «اِمِش و اِنتِن»؛ 2- گفتگوی گلّه و غلّه؛ 3- گفتگوی پرنده و ماهی؛ 4- گفتگوی درخت و نای؛ 5- گفتگوی سیم و روی؛ 6- گفتگوی کلنگ و خیش؛ 7- گفتگوی سنگ آسیا و تله سنگ. دکتر طه باقر عراقی گفتگوی «شبان و برزگر» را هم افزوده - که بسا بیش از اینها بوده- و هر یک از این مناظرههای هفتگانه بین دویست تا سیصد بیت است. چنین مینماید که مناظرة پهلوی «درخت آسوری» (نخل و بز) در معنا متأثّر از گفتگوی میان «غلّه و گلّه» (یعنی گیاه و چارپا)ی سومری بوده باشد. در ضمن، یادآوری میکند که «نازشگری به تبار و نیا»؛ بویژه آنچه در میان عربها به عنوان «اَراجیز در انساب» معروف است، همانا ریشه در «ادب مفاخره»ی سومری دارد که این نیز گونهای از فّن مناظره است. این را هم باید افزود که متون مناظره در دورة «اکدّی» (پس از سومر) یا به اصطلاح «بابلی» بسیار است، و اینک از گزارش ما بیرون، تنها به ذکر دو نمونه بسنده میکند: یکی چکامة «آقا و نوکر»، و دیگری «استاد و شاگرد» که ویژگی خندستان (= کمدی) دارد (رینیه لابات، 1988: 413-418). اما پیش از ذکر مناظرههای ادبی عربی و فارسی کهن، نکته یا نکاتی دربارة منظومة پهلوی «درخت آسوریک» سزاست که یاد شود؛ و آن دربارة مَثَل معروف «مروارید پیش خوک افشاندن» است، که در ابیات 110و 111 منظومه (طبع نوائی، ص 79) ارسال شده؛ چنان که دانسته است ناصرخسرو قبادیانی نیز آن را طی قصیده معروف (نکوهش مکن چرخ نیلوفری را) در این بیت گنجانده:
و استاد دکتر محقّق مضمون آن را حسب اشارت ثعالبی به قولی مأثور از حضرت عیسی (ع) اسناد نموده (محقق، 1344: 39) که در انجیل متّی (باب 7، بند6) چنین آمده است: «آنچه مقّدس است به سگان مدهید، و نَه مرواریدهای خود را پیش گرازان اندازید، مبادا آنها را پایمال کنند» (الخ) و همین مطلب هم بدین عنوان خود یکی از گفتارهای محقّقانة دکتر بهمن سرکاراتی است، که جهت اطلاع از مباحث و استمتاع از آن بایستی به متن مقاله رجوع کرد (سرکاراتی، 1382، ش4: 19-36). تنها چیزی که بنده بر نظر ایشان تعلیق دارم، دربارة انتخاب درخت بابلی (خرما) به عنوان نماد رسوم و معتقدات اَنیرانی در مقابل «بُز» است که نمایندة دین مزدیسنا و آیین ایرانی است. اما اینجانب- چنان که قبلا هم اشارت رفت- «بُز» را نماد کوهستان زاگرس و «نخل» را نماد هامونة میانرودان، و همان تقابل بین نظامهای دامداری و کشاورزی میدانم. باری، در دورة اسلامی با استمرار «طرز» (ژانر) ادبی مناظره، دامنه و دایرة شمول آن از اشیاء و اشجار و جانوران، به میان افراد و جماعات و حتی بلاد و اقوام گسترش یافت و پدیدههای صناعی و طبیعی را هم دربرگرفت. اما برجستهترین ادیب و نویسندة «مناظره»های مختلف، همانا جاحظ بصری (160- 255 هـ .ق) است که به طور منظّم آثاری در این رشته- البته به نثر- پدید آورد؛ چنان که بسیاری از کتابها یا رسالات وی در زمینة متقابلان است، مانند: المحاسن و الاضداد، خصائص البلدان، و جز اینها. لیکن آنچه بویژه در باب گفتگوهای همستاران یا نابسانان، اشارتوار میتوان یاد کرد، از این قرار است: کتاب العرجان و البرصان (= لَنگها و پیسها)، مفاخرة الجواری و الغلمان (= نازش کنیزکان و پسرکان به هم)، فخر القحطانیه و العدنانیه (که معلوم است راجع به دعوای عربهاست)، فخر السودان و البیضان (= نازش سیاهپوستان و سپیدپوستان)، کتاب الاسد و الذئب (= داستان شیر و گرگ)، کتاب الزرع و النخل (= داستان کشتهها و خرمابن)، کتاب افتخار الشتاء و الصیف (= نازش زمستان و تابستان) که پیشتر گذشت. همین نخستین مناظرة ادبی مشهور سومری به عنوان «اِمِش و اِنتِن» بوده است؛ و دیگر «مفاخرة عرب و عجم» (= نازشگری تازی و پارسی) که کتابی بر ضّد «آزاد مردیه» (یعنی ایرانیان) و شعوبیّت ایرانی با طرفداری از عربها بوده است. باید افزود که جاحظ موضع ضد شعوبی خود را حتی در جزوی از کتاب الحیوان ضمن مفاخرة بین صاحب الکلب و صاحب الدیک نشان داده است؛ چه همان طور که علیرضا ذکاوتی میگوید این جزوه در واقع رمزی است از مناظره عرب که چادرنشین و صاحب سگ است، و عجم که آبادی نشین و صاحب خروس است؛ زیرا که خروس در آیینهای کهن ایرانی، و نیز بین پیروان آیینهای متأثّر از آنها مقدّس بوده و هست؛ پس از این راه هم «خروس» میتواند رمز ایران و شعوبیه باشد، و بسا نوع مطالب مناظره «صاحب الدیک و صاحب الکلب» در کتاب الشعوبیة او هم مذکور بوده است. همچنین است مناظرة «زرع و نخل» که در واقع مقابلة عرب و نبطی است (جاحظ، 1380: 140-171). پس از آن نیز رسالات یا منظومات به طرز مناظرة ادبی در موضوعات مختلف، خواه به عربی و یا سپس هم به فارسی دری نوشته آمده که استقصاء آنها خود کتابی مفرد و مستقل میطلبد؛ ما تنها میتوانیم به برخی نمونهها در مفاضله بلاد و یا مفاخره اقوام اشارت کنیم، مانند «ذمّ اهل کوفه» از طرف مردم بصره یا برعکس (که چند رساله دارد) و یا مناظرة «عِراق و جبال» که بر زبان یک شاعر اهل واسط عراق و شاعری از مردم همدان جاری شده، در واقع مناظرة «گرما و سرما»ست، که ابن فقیه همدانی پیرو مکتب جاحظ بصری آن را در کتاب جغرافیای خود گنجانده است (ابن فقیه ]نسخه خطی[ گ 119-122؛ مختصر البلدان،227-237؛ اذکائی، 1380: 425-439). منظومهای همانند درخت آسوری به نام قصّة «میش و رَز/ مو» با دو تحریر، یکی به فارسی یهودی (61 بیت) و دیگر به فارسی دری (49بیت) در دست است، که البته هیچ یک از این دو در فصاحت و بلاغت به پای آن نمیرسند (تفضلی، 1376، ص 258). قصاید مناظرة حکیم اسدی طوسی پیشتر در این گفتار یاد شد که معروفند. پس از آن هم در زبان فارسی تا عهد اخیر (همچون مناظرات روانشاد پروین اعتصامی) شمار آنها بسیار است، که باید از جمله در مجلّدات فهرستهای نسخ خطّی فارسی استاد احمد منزوی جستجو کرد (نیز: الذریعه، ج22، صص290 ،294، 295، 299). ولی استاد ایرج افشار سی سال پیش رساله «در معنی شمشیر و قلم» (به نثر و نظم) اثر ابوصاعد محمّد بن ابی الفتوح طوسی (سدة 8 هـ .ق) را در «یادگار نامة حبیب یغمایی»(ص 27-54) طبع کرد، که بعدها دیدم این موضوع (مناظره بین السیف و القلم) در ادب عربی هم سابقه دارد، چنان که بروکلمان بیش از پنج رساله (المفاخرات بین السیف و القلم) به ضبط آورده است (GAL,II:121(40);sup,II:5,9,174,910(53)) در پایان گفتار، همان طور که در آغاز دربارة تمایز ادب غربی (جبالی) و ادب شرقی (خراسانی) و تقدّم آن یک بر این، اشاراتی از ایران شناسان به نام گفتاورد نمودیم، سزاست که عقیدة دانشمند ایرانی شادروان دکتر مهرداد بهار را نیز در این خصوص بیان کنیم. وی در گفتاری با عنوان «اساطیر ایرانی در پهنة تلفیق فرهنگی آریایی و بومی» از جمله مکرّر نموده است: «باستان شناسی دربارة نجد ایران هم به همین نتیجه میرسد که تمدّن از جبال زاگرس در غرب به شرق ایران میرود؛ چه از دورهای پیش از تاریخ، گلهداری و کشاورزی در زاگرس ایجاد میشود، و به مرور به شرق نجد ایران- به حدود افغانستان میرود؛ یعنی تمدّن از شرق ایران به غرب ایران نمیرسد. باستان شناسی ارتباط فرهنگ زاگرس با فرهنگ فلسطین را هم در درّة رود اردن ثابت میکند.......» (مهرداد بهار، 1381: 403). پی نوشت 1- آن گفتار در کتاب باباطاهر نامه، (تهران، توس، 1375، صص 161-223)نیز چاپ شد. | ||||
مراجع | ||||
1- ژیلبر لازار .(1384). شکلگیری زبان فارسی، مترجم مهستی بحرینی، تهران. 2- شفیعی کدکنی.(1358). صور خیال در شعر فارسی، تهران: آگاه. 3- خالقی مطلق، جلال.(1356). دربارة اسدی طوسی، مجله دانشکدة ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، سال(؟)، ش4، صص 643-678. 4- ــــــــــــــــــ، .(1357). درباره اسدی طوسی، سال14، ش(؟)، صص 130- 138. 5- تفضلی، احمد .(1376). تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، تهران. سخن. 6- - تاوادیا، .(1355). زبان و ادبیات فارسی (فارسی میانه)، ترجمه س. نجمآبادی، تهران: دانشگاه تهران. 7-ساموئل نوح کریمر.(1958). من الواح سومر، مترجم: باقر طه، بغداد، فرانکلین. 8- اذکائی، پرویز .(1375). فهرست ماقبل الفهرست، ج1، مشهد: آستان قدس. 9- لابات، رینیه .(1988). المعتقدات الدینیه فی بلاد وادی الرافدین،]بیجا[ ،]بینا[. 10- محقق، مهدی .(1344). تحلیل اشعار ناصرخسرو، دانشگاه تهران. 11- سرکاراتی، بهمن.(1382). گفتار درباره درخت آسوریک، نامه پژوهشگاه (ویژة ناصرخسرو) سال(؟)، ش4. 12- جاحظ .(1380). الحیوان، تهران: طرح نو، چاپ دوم. 13- همدانی، ابن فقیه .(نسخه خطی)، گ 119-122/ مختصر البلدان، لیدن: طبع دخویه. 14- اذکائی. پرویز .(1380). همدان نامه، تهران: نشر مادستان. 15- بهار، مهرداد .(1381). از اسطوره تا تاریخ، ویرایش دکتر اسماعیلپور، تهران: ]بینا[. 16- J. H. Kramers. (1954). ANALECTA ORIRNTALIA (plsthmos nritinges and selected minor works), vol.I, Leiden, pp. 275-291. 17- R. Frye. (1965). Arabic and Islamic studies (in honor of A. R.Gibb Hamilton), Leiden, pp. 225-231. 18- J.P. Asmussen. (1981). Geogrsphy of Strabo, tr. By H. Hamilton, vol. III. 19- ____________ . (1970). Iran society silver jubilee Souvenir, Calcutta. 20- S. N. Kramer. (1972). The Sumerians, 5th, Chicago. | ||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 967 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 368 |