تعداد نشریات | 43 |
تعداد شمارهها | 1,652 |
تعداد مقالات | 13,415 |
تعداد مشاهده مقاله | 30,682,374 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 12,121,244 |
تقدّم کلام شیعه بر معتزله | ||
الهیات تطبیقی | ||
مقاله 3، دوره 6، شماره 13، شهریور 1394، صفحه 15-30 اصل مقاله (174.81 K) | ||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||
نویسندگان | ||
حبیب کارکن بیرق* 1؛ طوبی کرمانی2 | ||
1دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تربیت مدرس، تهران، ایران | ||
2دانشیار گروه فلسفه دانشکده الهیات دانشگاه تهران، تهران، ایران | ||
چکیده | ||
شیعه در طول تاریخ حیات خود، به اخذ اصول خویش از معتزله، متّهم شده است. در این مقاله، که به روش توصیفی- تحلیلی، تطبیقی و استنباطی نوشته شده است، با بیان ادلّه متعدّدی به ردّ اتّهام مذکور پرداخته شده است. دلیل شیعه دانستن معتزله و بالعکس، با عنایتِ موردی به ابن ابیالحدید معتزلی، موضوع دیگر این نوشتار است. یافتههای این پژوهش نشان میدهد که چهار عامل مشابهت شیعه و معتزله در برخی اصول، تلمّذ زید بن علی نزد واصل بن عطا، اینکه معتزله خود را شیعه دانستهاند، و تقیّه شیعه موجب شده است تا برخی شیعه را همان معتزله بدانند. پس از اثبات مغایرت کلام شیعه و معتزله، با استناد به اقوال امیرالمؤمنین(ع) در مسائلی همچون عدل، اختیار، عدم رؤیت خداوند، نفی تشبیه و مستقلّات عقلیه -که میان شیعه و معتزله مشترک است -تقدّم کلام شیعه بر معتزله به اثبات رسیده است؛ زیرارئیس معتزله، واصل بن عطا سالها پس از شهادت ایشان متولد شده است. | ||
کلیدواژهها | ||
شیعه؛ معتزله؛ کلام؛ اصول؛ امیرالمؤمنین(ع) | ||
اصل مقاله | ||
شیعه در طول تاریخ حیات پر فراز و نشیب خود، در معرض اتّهامات متعدّدی قرارگرفته است. از جمله اینکه برخی سعی دارند تشیّع را به نوعی معرفی کنند که صرفاً مذهبی سیاسی است، نه مکتبی کلامی. به عنوان مثال، دکتر صبحیصالح مینویسد: «... موضوع اساسی که عقائد شیعه بر محور آن دور میزند، و آنچه که ایشان به واسطه آن از سایر فِرق اسلامی جدا میشوند، مسألهی امامت است که موضوعی سیاسی است، گرچه لباس دینی بر تن کرده باشد ... » (صبحی، 1411: 3، 47). همچنین محمد ابو زهره کتاب «تاریخ مذاهب اسلامی» خود را، به دو بخش کلّی تقسیم کرده است: (بخش اوّل: «دستهها و گروههای سیاسی»؛ بخش دوّم: «مذاهب اعتقادی») و شیعه را در بخش اوّل جای داده، مینویسد: «شیعه قدیمیترین مذهب سیاسی اسلام است» (ابو زهره، 1384: 59). وی تحت تأثیر «دوزی» مستشرق، اساس مذهب شیعه را گرایشی ایرانی میداند که به سلطنت و حکومت موروثی در خاندان شاه ملتزم بوده است و ایرانیان، معنا و مفهوم گزینش خلیفه را اصلاً نمیدانستهاند (همان:67-65). بدین ترتیب، در نظر امثال وی، شیعه، خلافت اهلبیت(ع) را - بلا تشبیه - همانند سلطنت میدانند که از نسلی به نسلی دیگر به ارث میرسد. حتی برخی پا را فراتر نهاده، تشیّع را نه تنها مذهبی اسلامی نمیدانند، بلکه اصلاً آن را مذهب یا دین به حساب نمیآورند، و آن را ساختهی ایرانیان و قضیّهای سیاسی میدانند که برای تبدیل حکومت اموی به عبّاسی ایجاد شد (رک: آل کاشف الغطاء، 1413: 18). با وجود چنین نگرشها و اتّهاماتی، هیچ جای تعجّب نیست اگر ببینیم شیعه در مورد اصول اعتقادی خود نیز متّهم به اخذ از معتزله میشود. با توجّه به اینکه این اتّهام از قدیمالایّام وجود داشته، و با وجود پاسخ دانشمندان شیعه در طول تاریخ، هنوز نیز به قوّت خود باقی است، لذا در این مقاله برآنیم تا با بیان برخی ریشههای تاریخی ادّعا و اتّهام مذکور، علل آن را - در حدّ وسع و بضاعت - بررسی کنیم و ضمن پاسخ بدانها، وجوه تمایز شیعه و معتزله را بیان نموده، از این رهگذر تقدّم کلام شیعه را بر معتزله اثبات نماییم. بدیهی است قبل از اثبات تقدّم نظری بر نظر دیگر، ابتدا باید تفاوت آنها اثبات گردد. با توجه به اینکه بنا بر ادّعای خصم، شیعه همان معتزله است یا اصول خود را از معتزله گرفته است، منطقاً ابتدا باید مغایرت شیعه و معتزله را اثبات نماییم و سپس به بیان اثبات تقدّم کلام شیعه بر معتزله بپردازیم.
1. قدیمی بودن تهمت اخذ کلام شیعه از معتزله اخذ اصول شیعه از معتزله، ادّعای جدیدی نیست، و سابقهای طولانی در تاریخ کلام اسلامی دارد، که به ذکر چند مورد میپردازیم: 1- ابو الحسن اشعری پس از آنکه «روافض» را در باب «تجسیم» به شش گروه تقسیم میکند، در باب گروه ششم مینویسد: « ... میپندارند پروردگارشان جسم و صورت نیست و شبیه اشیاء نیست ... و در توحید قائل به قول معتزله و خوارج هستند، اینها قومی از متأخّرین ایشان هستند، ولی قُدمای ایشان ... قائل به تشبیه بودند» (الاشعری، 1400: 35). 2- شهرستانی مینویسد: «شیعیان در ابتدا در اصول بر مذهب ائمه خویش بودند، سپس در اثر اختلاف روایاتِ ائمه و سپری شدن زمان، هر فرقهای از ایشان طریقی را برگزید؛ بعضی از امامیّه، معتزلی... و بعضی اَخباری ... شدند» (شهرستانی، 1364: 1، 193). قاضی عضدالدین ایجی نیز نظیر همین مطلب را بیان کرده است (رک: جرجانی، 1325: 8، 392). شهرستانی در جای دیگر مینویسد: «شیعه ... بر پنج فرقه است: کیسانیّه، زیدیّه، امامیّه، غُلاة و اسماعیلیّه. برخی از ایشان در اصول به اعتزال، برخی به سنّت و برخی نیز به تشبیه تمایل دارند» (شهرستانی،1364: 1، 170). 3- ابوالحسین خیّاط معتزلی مینویسد: «...این است توحید همه رافضه، جز چند تنی که با معتزله همراه شدند و معتقد به توحید گشتند، لذا رافضه آنها را از خود راندند و از آنها تبرّی جستند» (به نقل از أمینی، 1414: 3، 121). 4- شیخ مفید در پاسخ یکی از معتزله که معتقد است یک فقیه و متکلّم رافضی از اهل بغداد، کلام را از اصحاب معتزلیِ وی به سرقت برده است، مینویسد: «لَسنا نَعرف للشیعة فقیهاً متکلّماً على ما حَکیتَ عنه مِن أخذه الکلامَ من المعتزلة» (مفید،1414: 41). 5- در نهایت، به کلام سید مرتضی اشاره میکنیم که به شیخ مفید میگوید: «من هم پیوسته از معتزلیان شنیدهام که نسبت به اسلاف و گذشتگان ما مىدهند که ما مُشبِّه هستیم و مُشبِّه از عامّه را نیز مىشنوم که همین حرف را مىزنند و گروهى از اهلحدیث شیعه را، نیز مىبینم که مطابق همین عقیده دارند و مىگویند: ما نفى تشبیه را از معتزله فراگرفتهایم»(مجلسی، 1379: 2، 446). شیخ در ردّ سخنی مشابه همین سخن، پاسخ میدهد: «... هرگز دانشمندان ما قائل به جبر نشدهاند، مگر یک عامى و بیسوادى باشد که تأویل اخبار را نداند یا فرد نادرى از فقها و اهل نظر؛ و روایت آل محمد(ص) در مورد دیده نشدن خدا و عدالت بیشتر از حد شماره است» (همان: 447).
2.اخذ کلام شیعه از معتزله در کلام متأخّرین در میان متأخّرین نیز کم نیستند، کسانی که شیعه را در اصول، تابع معتزله میدانند، که به بیان چند مورد بسنده میکنیم: 1- احمد امین مصرى معتقد است: که شیعیان «در بسیارى از مسائل اصول دین، قائل به قول معتزله هستند. شیعه به مانند معتزله معتقد است که: صفات خداوند عین ذات اوست، قرآن، مخلوق است، کلام نفسى واقعیّتى ندارد، خداوند با چشم ظاهر در دنیا و آخرت دیده نمیشود، همانطور که شیعه با معتزله موافقت دارند در حسن و قبح عقلى، و به قدرت بندگان و اختیارشان، و اینکه از خداوند فعل قبیح صادر نمىگردد، و این که افعال خداوند بر اساس عِلَل و اغراض و مصالح مىباشد(امین،1429: 3، 191). وی در ادامه مینویسد: «و من کتاب «یاقوت»، ابو اسحاق ابراهیم بن نوبخت را - که از قدماء متکلّمین شیعه امامیّه است - خواندم، و دیدم گویا دارم کتابى از اصول معتزله را مىخوانم، مگر در مسائل معدودى، مثل فصل اخیر آن که در امامت است، و مثل امامت على و امامت یازده نفر پس از وى»1 (همان). 2- عبد الله علی القصیمی در کتاب «الصراع»، مینویسد: «شیعه به تبعیّت از معتزله، رؤیت خداوند در روز قیامت و صفات او را انکار میکنند...» (امینی،1414: 3، 355). 3- «آدام میتز» معتقد است، شیعه وارث معتزله است و در قرن چهارم هجری مذهب کلامی خاصّی نداشته است (به نقل از سبحانی،1425: 256). جالبتر اینکه وی معتقد است که طریقهی شیخ صدوق قمی - که به اعتراف وی بزرگترین دانشمند شیعی در قرن چهارم بوده است- در کتاب علل [الشّرایع] یادآور طریقهی دانشمندان معتزلی است که در جستجوی علل هر چیزی هستند (همان). غافل از اینکه شیخ صدوق در کتاب مذکور، احادیثی از پیامبر اکرم(ص) را که حول احکام و مصالح آنهاست و از طریق شرع وارد شده است، جمع آوری نموده است (رک: همان: 258). دلیل کسانی چون «آدام میتز»، بر اینکه اصول تفکر شیعی به معتزله برمیگردد، این است که در کتب کلامی شیعه آنچه از مباحث عدل و توحید یافت میشود، همچنین اعتقاد شیعه در حجّیت قول معصوم و اتمام حجّیت به وجود امام معصوم(ع)، تماماً چیزهایی است که معتزله به ویژه نظّام بدان قائل هستند (نعمة،1405: 23). 4- عبدالرحمنالشّرقاوی معتقد است که شیعه بسیاری از افکار معتزله را برگرفته است (همان). دلیل وی این است که امام زیدیّه- یکی از فِرق شیعه - شاگرد واصل بن عطاء- رئیس معتزله- بوده است (همان). 5- دکتر ناصر بن عبد ا... القفاری وهّابی درکتاب خود تحت عنوان «أصول مذهب الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة، عرض و نقد» مینویسد: در اواخر قرن سوّم شیعه در تعطیل صفات خداوند- که در کتاب و سنّت برای خداوند ثابت شده است- از معتزله تأثیرپذیرفتند و این گرایش به تعطیل در قرن چهارم با تصنیفات مفید و پیروانش همانند شریف مرتضی و ابو جعفر طوسی افزایش یافت که معتمَد ایشان در این امرکتب معتزله بود (به نقل از کورانی، 1419: 265). جالبتر اینکه مینویسد: «همچنین آنچه در تفسیرقرآن در آیات صفات و قَدَر و مانند آن ذکر میکنند، منقول از تفاسیر معتزله است» (همان). از همین رو، وی معتقد است کسی که کتابهای متأخرین شیعه را مطالعه کند بین آنها و کتابهای معتزله در باب اسماء و صفات، فرقی نمیبیند. به نظر وی شیعه، تکیه بر عقل، مسألهی خلق قرآن، نفی رؤیت خداوند در آخرت و انکار صفات را از معتزله اخذ نموده است (همان).
3. شیعه، اصول خود را از معتزله نگرفته است برای ردّ این ادّعا که شیعه، اصول خود را از معتزله نگرفته است، ادلّه ی متعددی وجود دارد که به بیان آنها می پردازیم: الف) ردّیات شیعه بر معتزله:در طول تاریخ، ردّیات متعدّدی بر آراء و آثار معتزله از سوی شیعه نوشته شده است، که به بیان چند مورد میپردازیم: 1- «الرّدّ على المعتزلة فی امامة المفضول»، تألیف أبو جعفر مؤمنالطاق. 2- «الرّدّ على المعتزلة فی الوعید»، تألیف شیخ مفید. 3- «الرّدّ على المعتزلة فی امر طلحة و الزبیر»2 تألیف هشام ابن الحکم. 4- «الرّدّ على المعتزلة» تألیف هشام بن الحکم (طهرانی،1403: 10، 225-224). 5- «جواب بعض المعتزلة فی اَنّ الإمامة لا تکون الا بالنصّ»، تألیف سید مرتضى علم الهدى (همان: 5، 179). 6- «الرّدّ على أبى على الجُبّائی فی التفسیر» تألیف شیخ مفید (همان: 10، 181). 7- « الرّدّ على أبى الهُذَیل العلّاف فی أنَّ نعیمَ أهلا لجنة منقطعٌ»، تألیف أبو محمد حسن بن موسى نوبختی (همان). 8- «المستثبت»، تألیف ابن قبه رازی – معاصر شیخ مفید - که آن را در ردّ «المسترشد»، ابوالقاسم بلخی نوشته است (همان: 21، 2 -1). با وجود این همه ردّیات از سوی شیعه بر معتزله، چگونه میتوان مدّعی شد که شیعه اصول خویش را از ایشان گرفته است؟! ب) تقبیح معتزله از سوی شیعه: معتزله هم از طرف ائمه شیعه(ع)، و هم از طرف دانشمندان شیعه مورد تقبیح قرار گرفتهاند: 1- قرآن برخلاف قول معتزله است. راوی نقل میکند که در مجلس امام رضا(ع) در مورد کبائر و اعتقاد معتزله - که کبائر بخشیده نمیشوند -، سخن میرفت. امام(ع) فرمود: ابوعبدا... [امام صادق](ع) فرمود: «قرآن، بر خلاف قول معتزله نازل شده است. خداوند – عزّ و جلّ – میفرماید: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى ظُلْمِهِم» (الرعد: 6) (صدوق، 1398: 406). 2- لعن ائمه(ع)، بر معتزله علامه کراجکی در «کنزالفوائد» در فصلی تحت عنوان «اغلاط للمعتزله»، ضمن اشاره به کتاب ابن راوندی در فضائح معتزله،اعتقادات آنان را مُنافر عقل و در تضادّ با شریعت رسول خدا(ص) میداند و از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمودند: «لَعَنَ اللهُ المُعتزِلَةَ اَرادَت اَن تَوَحَّدَ فَاَلحَدَت، وَ رامَت اَن تَرفَعَ التَّشبیهَ فَاَثبَتَت»3 (کراجکی،1410: 126-125). 3- معتزله همچون مجوس هستند امام صادق(ع) فرمودند: «إِنَّ الْقَدَرِیَّةَ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ هُمُ الَّذِینَ أَرَادُوا أَنْ یَصِفُوا اللَّهَ بِعَدْلِهِ فَأَخْرَجُوهُ مِنْ سُلْطَانِه» (الصدوق، 1398: 382). منظور از « قَدَریّه»، کسانى هستند که منکر قَدَرند، و این مسلک معتزله است، که قائل به تفویض هستند. این که امام(ع) فرمود: «قدریّه، مجوس این امّت هستند» بدین جهت است که قَدَریّه مىگویند: خالق افعال اختیارى انسانها، خود انسانها هستند، و خدا خالق چیزهاى دیگر است، در نتیجه قائل به دو اِله شدند، همانطور که مجوس قائل به دو اِله بودند، یکى خالق خیر و یکى هم خالق شرّ. و اینکه فرمود: «خواستند خدا را به عدالت بستایند، او را از سلطنتش خارج کردند»، از این نظر بود که قَدَریّه براى فرار از جبر - که منافات با عدالت دارد - و به منظور اثبات عدالت خدا، سلطنت او را نسبت به اعمال اختیارى بندگان سلب کردند و گفتند: هیچ رابطهاى میان افعال بندگان و خدا وجود ندارد (طباطبایی، 1387: 19، 147). ج) مناظره شیعه با معتزله: چگونه ممکن است شیعه و معتزله یکی باشند، درحالیکه امام صادق(ع) با معتزله مناظره داشتهاند؟ گروهی از معتزله که در میان آنها عمرو بن عبید، واصل بن عطاء و حفص بن سالم بودند به خدمت امام صادق(ع) رسیدند، و عمرو بن عبید را از میان خود انتخاب کردند و امام(ع) با او به مناظره پرداختند (رک: طبرسی، 1421: 2، 365-362). متکلّمین بزرگ شیعه، نیز مناظراتی با معتزله داشتهاند. به عنوان مثال، هشام بن حکم، با عمرو بن عبید و ضِرار بن عمر مناظره نموده است (نعمة، 1405: 225-223). همچنین از میان علمای بزرگ شیعه، شیخ مفید به ابو القاسم کعبی (بلخی)- از بزرگان معتزله - گفت: «من عجیبتر از شما معتزلیان ندیدهام. در مورد عقایدى که با دیگران شریک هستید، بهترین سخن و استدلال را دارید. همین که سخن به امامت و اِرجاء مىرسد یک مرتبه بىربط و عامیانه صحبت مىکنید و اشتباه مىکنید، کورکورانه نمىفهمید چه مىگوئید و چه مىبافید ...» (مجلسی،1379: 2، 420). با وجود این مناظرات، آیا باز هم میتوان گفت که شیعه اصول خویش را از معتزله گرفته است؟ آیا مناظره به معنای عدم وفاق نیست؟! د) تغییر عقیده از اعتزال به تشیّع: در طول تاریخ، کسانی یافت میشوند که از مذهب اعتزال به تشیّع گرویدهاند. به عنوان مثال، ابو عبد الله محمد بن عبد الله بن مملک الاصفهانی- صاحب «الامامة»، متکلّمی که از اعتزالی به مذهب امامیّه گرایید و با أبوعلی جُبّائی- شیخ معتزله- مجالسی داشته است. همچنین وی در امامت، نقضی بر جُبّائی دارد (طهرانی، 1403: 2، 335؛ امین، 1403: 9، 390). همچنین است ابن قبّه رازی که نجاشی در مورد وی مینویسد: «محمد بن عبد الرحمان بن قبة الرازی، أبو جعفر: متکلّم، عظیمالقدر، حسنالعقیدة، قوی فی الکلام، کان قدیماً من المعتزلة و تَبَصَّر و انتقل» (به نقل از امین،1403: 9، 380). حال اگرتشیّع همان اعتزال باشد، تغییر مذهب از اعتزال به تشیّع را چگونه میتوان توجیه کرد؟ هـ) اتّهام رفض به تشیّع: در خلال کتب تاریخ کلام و عقائد، با برخی از معتزله مواجه میشویم که شیعه را متّهم به رفض مینمایند. به عنوان مثال، ابوالحسین خیّاط معتزلی مینویسد: رافضه معتقدند که خداوند دارای هیأت، صورت، حرکت، سکون و زوال و انتقال است، و معتقدند که خداوند ابتدا عالم نبود، سپس عالم شد (به نقل از امینی،1414: 3، 121). تا اینکه میگوید: این است توحید همه رافضه، جز چند تنی که با معتزله همراه شدند و معتقد به توحید گشتند؛ لذا رافضه آنها را از خود راندند و از آنها تبرّی جستند (همان). همچنین قاضی عبد الجبّار معتزلی هنگام نماز بر صاحب بن عَبّاد شیعی گفت: «نمیدانم چگونه بر این رافضی نماز بخوانم»4 (رک: همان: 4، 83). حال اگر تشیّع همان اعتزال باشد، چه توجیهی برای این اتّهام از سوی معتزله وجود دارد؟ و) تفاوت موضع سیاسی شیعه و معتزله: یکی از تفاوتهای معتزله و شیعه این است که سلطهگران در عصرخویش معتزله را تأیید و از آنها حمایت میکردند، اما همین صاحبان قدرت بر ضد شیعه و مدام در پی ایشان بودند و نفس آنان را در سینه حبس میکردند، آنگونه که در تاریخ معروف است. به همین دلیل در اکثر زمانها معتزله ظهور و بروز داشتند و شیعه در خفا به سر میبرد (نعمة، 1405: 22). به عنوان مثال، در حالیکه مأمون عرصه را بر شیعه تنگ گرفته بود، از معتزله به طور جدّی حمایت میکرد(رک: فخری، 1389: 28-27). شیخ عبد ا... نعمه معتقد است که واصل بن عطاء- رئیس معتزله- نظریه «منزلة بین المنزلتین» را وضع کرد و عمرو بن عُبَید در این زمینه به راه او رفت و بدینسان معتقد شدند که مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر، و به واسطهی این اعتقاد به صورت غیر مستقیم، سلطهی طبقه حاکم را تأیید و آنان را از ظلم و جور تبرئه نمودند و سرور و شادی طبقهی حاکم را فراگرفت، هنگامی که طبقهای از علما را یافتند که حداقل، در مقابل ظلم آنان سکوت میکنند و در مورد آنان فتوا به ایمان یا کفر نمیدهند. اما شیعه، اوّلین حامل انقلاب فکری بر ضدّ طغیان در اسلام بود و روح انقلاب در نظریّاتش پنهان بود و عقیده ی امامت، ایشان را بر آن داشت که در تمام مراحل تاریخ به انتقاد از طبقه ی حاکم بپردازد و با آنها در تعارض باشد و هر نوع حکومتی جز حکومت امام معصوم(ع) را غاصب و ظالم بداند (نعمة، 1405: 29). به اعتقاد شیخ نعمة امویّین توانستند اکثر فِرق اسلامی را بر ضدّ شیعه متّحد کنند و دشمن سرسختی به نام معتزله را در مقابل ایشان ایجاد کنند، دشمنی که در نزاع مستمر با شیعه بوده است، ولی در طول زمان از بین رفتند (همان). مؤید این نظر، سخن شیخ مفید است که می فرماید: «بسیارى از اخلاف حضرت على (ع) کشته یا تبعید شدهاند، و ما بقى آنان همیشه گرفتار ترس و بد گمانى دستگاه حاکم نسبت به ایشان مى زیستهاند. از سوى دیگر، معتزله که به بانگ بلند، مدّعى آن اند که «امر به معروف و نهى از منکر مىکنند»، و مىگویند که مىتوانند از اطاعت یک حکومت بد خوددارى ورزند، در عمل از آزار دیدن اجتناب کرده و با فرمانروایان سر کار راه آمدهاند» (به نقل از مکدرموت، 1372: 166). ز) قول به وجود امام معصوم(ع): در نقد سخن کسانی که معتقدند شیعه اصول خود را از معتزله گرفته است، باید گفت: شیعه از قدیم ترین زمانهای تشیّع با اعتقاد به امام معصوم(ع) ممتاز بوده است، بلکه این امر تنها نشانه ای است که شیعه را از سایر فِرق اسلامی جدا می سازد. آنچه حتی دو نفر در آن اختلاف ندارند، این است که حجّیت اِجماع، نزد شیعه تنها به دخول امام معصوم(ع) در جمع اِجماع کنندگان، یا اشتمال اِجماع به رأی و قول امام(ع) است. بعضاً قول به حجّیتِ قول امام معصوم(ع) به نَظّام [معتزلی] نیز نسبت داده شده است5. از لحاظ تاریخی ثابت شده است که نَظّام، شاگرد هشام بن حکم شیعی بوده است و این تفکّر را از او اخذ کرده بود (نعمة،1405: 24). ک) برخی اختلافات اساسی شیعه و معتزله: شیخ مفید به موارد بسیاری زیادی از اختلافات میان شیعه و معتزله اشاره کرده است که ما به بیان چند مورد از آنها- البته بدون رعایت ترتیبی که ایشان ذکر کردهاند- اکتفا میکنیم: امامیه اتفاق دارند بر اینکه: 1- باید در هر زمانی امامی باشد که حجّت خداوند بر بندگان مکلّف باشد؛ چرا که تمام مصلحت دین به وجود امام است. اجماع معتزله بر خلاف این است و خالی بودن زمانهای بسیاری را از وجود امام جایز میدانند. 2- امامت پس از پیامبر(ص) خاصّ بنی هاشم است، که به ترتیب در علی، حسن، حسین(ع) و فرزندان حسین(ع) قرار دارد، ولی اجماع معتزله برخلاف این است. 3- رسول خدا(ص) در دوران حیات خویش امیرالمؤمنین(ع) را به جانشینی برگزیدند و بر امامت وی پس از وفات خود نیز تصریح نمودند و هر کس این امر را نپذیرد، واجبی از واجبات دین را انکار کرده است؛ ولی اجماع معتزله بر خلاف این است. 4- متقدّمین بر امیرالمؤمنین(ع) گمراه و فاسق هستند و به دلیل اینکه موجب به تأخیر افتادن خلافت ایشان شدند، عاصی و ظالم هستند و به خاطر ظلمشان در آتش جهنم مخلَّد خواهند بود، ولی اجماع معتزله برخلاف این است. آنها به ولایت متقدّمین معتقدند و چنین میپندارند که آنان حقّی را از امیرالمؤمنین(ع) نگرفتهاند، لذا اهل نعیم خواهند بود. 5- تمام ناکثین و قاسطین از اهل بصره و شام به دلیل محاربه با امیرالمؤمنین(ع) کافر، گمراه و ملعون هستند و به همین خاطر در آتش جهنم مخلَّد خواهند بود، ولی اجماع معتزله برخلاف این است، البته به استثنای غزّال6 و ابن باب7. معتزله به جز این دو نفر، آنان را فاسق دانسته، نه کافر؛ ولی آنان را به دلیل فسقشان مخلَّد در نار میدانند. 6- عقل، در علم و نتایجش نیازمند به سمع است و از سمعی که عاقل را بر کیفیّت استدلال آگاهی میدهد، جدا نمیگردد، ولی اجماع معتزله برخلاف این است. اینان معتقدند کار عقل، فارغ از سمع و توقیف است. 7- آباء رسول اکرم(ص) از آدم(ع) تا عبد ا... بن عبدالمطلب مؤمن و موحّد بودهاند و در اینباره به قرآن کریم و احادیث استدلال میکنند. همچنین اجماع دارند بر این که عموی پیامبر(ص) ابوطالب در حال ایمان از دنیا رفت و مادر ایشان نیز موحّد بود و در زمرهی مؤمنین محشور خواهد شد، ولی اجماع معتزله برخلاف این است. 8- رسول خدا(ص) در روز قیامت بر جمعی از مرتکبین کبائر از امّت خویش شفاعت خواهند نمود، همچنین امیرالمؤمنین(ع) و أئمه آل محمد(ع) نیز بر گناهکاران از شیعیان خویش شفاعت خواهند نمود و خداوند به واسطه شفاعت ایشان بسیاری از خطاکاران را نجات خواهد داد؛ ولی اجماع معتزله برخلاف این است. به اعتقاد اینان شفاعت رسول خدا(ص) برای اهل طاعت خواهد بود، نه برای اهل معصیت؛ و ایشان برای هیچ یک از مستحقین عقاب شفاعت نخواهند نمود. 9- مسلمان با انجام کبائر گرچه فاسق میشود، ولی از اسلام خارج نمیشود، ولی اجماع معتزله بر خلاف این است. اینان معتقدند مرتکب کبائر نه مؤمن است و نه مسلمان. 10- اسلام غیر از ایمان است؛ یعنی [به صورت عامّ و خاصّ مطلق میتوان گفت] هر مؤمنی مسلمان است، ولی هر مسلمانی مؤمن نیست، ولی اجماع معتزله برخلاف این است. آنها میان اسلام و ایمان فرقی نمیبینند (رک: مفید، 1414: 48-39). اینک با وجود این اختلافات کلّی و جزئی، آیا معقول است که این همه وجوه تمایز را نادیده گرفت و با مشاهده چند مشابهتِ ظاهری، شیعه را تابع معتزله دانست؟! 4. شیعه بودن معتزله 4-1. ابن ابی الحدید شیعی از میان شخصیّتهای معروف معتزلی که برخی او را شیعه دانستهاند، میتوان به ابن ابیالحدید اشاره کرد. به عنوان مثال، بوعمران مینویسد: «ما، در میان منابع شیعی امامی، از متون رضی، برادرش مرتضی، و ابن ابیالحدید استفاده کردیم» (بوعمران،1382: 372). وی در جای دیگر درباره ابن ابیالحدید مینویسد: «شیعی است و به صراحت اعلام میکند که پیرو آیین اعتزال است» (همان: 112)! 4-2. ردّ شیعه بودن ابن ابیالحدید به دلیل این شهرت نادرست - که برای هر کسی که شرح وی بر نهج البلاغه را مطالعه کند، آشکار است- به ذکر دو مورد از موارد بسیار متعدّد، از اختلافات اساسی وی با شیعه میپردازیم: الف) وی (1415: 1، 132)درباره امام عصر(عج) مینویسد: «... اکثر محدّثین بر آن هستند که وی از فرزندان فاطمه(س) است، و اصحاب معتزلیِ ما آن را انکار نمیکنند ... جز این که در نظر ما وی هنوز خلق نشده است و بعداً خلق خواهد شد». ب) همچنین در شرح خطبه صد و چهل و چهار، هنگامی که به فراز «إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْش» میرسد، به دفع اشکال مقدّری پرداخته، مینویسد: «اگر اشکال کنی که تو، این کتاب را بر اساس قواعد و اصول معتزله شرح کردی، پس سخنت در باب این کلام ... چیست؟» (همان: 9، 42) و سپس به توجیه آن میپردازد. لذا ملاحظه میشود که وی صراحتاً از اعتزال سخن میگوید8، گرچه در معنای دیگری خود را شیعه میداند که بعداً بیان خواهد شد. دکتر حفنی داود مینویسد: احمد امین، توهّم نموده است که ابن ابیالحدید شیعه بوده است (حفنی داود، 1399: 178-177). اما به تعبیر وی او در اصول، معتزلی و در فروع، حنفی مذهب است؛ و او را جز رشته ضعیف اعتزالش به شیعه مرتبط نمیکند (همان).
5. چرا برخی شیعه را معتزله میدانند؟ ما در تحقیق خود در باب اینکه «چرا برخی شیعه را معتزله میدانند؟» به چهار دلیل دست یافتهایم، که به بیان آنها میپردازیم: الف) مشابهت شیعه و معتزله در برخی اصول: ابن خلّکان، «قاضی تنوخی» را به معتزله نسبت داده است (امین، 1429: 1، 172). عباس محمود عقّاد، «ابن الرّومی» را شیعی و معتزلی میداند (همان: 8، 255). علامه سید محسن امین در نقد سخن وی مینویسد: موافقت معتزله با شیعه در برخی عقائد مانند قول به اختیار، مخلوق بودن قرآن و حسن و قبح عقلی است (همان). به دلیل همین مشابهتهاست که برخی محقّقین، بسیاری از بزرگان شیعه مانند سید مرتضى9 و صاحب بن عَبّاد را به اعتزال نسبت میدهند. در مقابل، برخی نیز کسانی چون ابن ابیالحدید معتزلی را شیعه میدانند (همان). به اعتقاد علامه امین، امکان ندارد که شیعه معتزلی و معتزلی شیعه باشد (همان). همچنین ابن حجر نیز «علامه حلّی» را شیعیِ معتزلی خوانده است (همان: 398). نقد این سخن نیز نظیر همان است که ذکر شد (رک: همان). این شباهتها تا جایی است که برخی معنقدند معتزله هنوز هم در قالب تشیّع به حیات خود ادامه میدهد، به عنوان مثال، ابوعمران پس از اشاره به زوال معتزله توسط متوکّل عبّاسی، مینویسد: «این دعوی که آیین معتزلی، دیگر انتشار نیافت، به معنی نادیده گرفتن اتّحاد آن با مذهب تشیّع است که نظریات اساسی این آیین، مخصوصاً نظریه اختیار انسانی را حفظ کرده است. اغلب این نکته را فراموش میکنند که نظام فکری معتزلی، در گرایشهای مختلف شیعی که این نظام در دوران حکومت آل بویه با آنها در آمیخت، به حیات خود ادامه داد، و همچنان ادامه میدهد» (ابوعمران،1382: 371). علامه طباطبایی در ردّ کسانی که شیعه و معتزله را به دلیل وجود برخی مشابهتها یکی دانستهاند، مینویسند: «... بسیار اشتباه کردهاند، براى این که اصولى که از ائمه اهل بیت(ع) روایت شده - که معتبر در نظر شیعه تنها همین اصول است - هیچ سازشى با مذاق معتزله ندارد» (طباطبایی، 1387: 5، 454). اما نکته مهمی که باید به آن توجّه داشت این است که حتّی در همه موارد مشابهت نیز نمیتوان توافق صد در صدی میان شیعه و معتزله یافت. به عنوان مثال، شیعه با تفکّر معتزلى با همه عقلگرایى آن مخالف است؛ زیرا تفکّر معتزلى نیز هر چند عقلى است، ولى جدلى است، نه برهانى؛ و به همین جهت است که اکثریّت قریب به اتّفاق فلاسفه اسلامى، شیعه بودهاند (مطهری، 1378: 65). در باب حسن و قبح ذاتى نیز باید گفت: برخى از شیعه که تحت تأثیر کلام معتزله بودهاند این اصل را به همان شکل معتزلى پذیرفتهاند، ولى برخى دیگر که عمیقتر فکر کردهاند، در عین اینکه حسن و قبح ذاتى را قبول کردهاند، این احکام را در سطح عالم ربوبى جارى ندانستهاند (همان: 76-75). در باب قاعده لطف و انتخاب اصلح، نیز وضع به همین منوال است (رک: همان). لذا گرچه برخی از متکلّمین شیعه از معتزله تأثیر پذیرفتهاند، نه همهی آنها - کما اینکه ممکن است هر کسی و هر مکتبی از سایر افراد و مکاتب، متأثّر گردد - اما نباید این را به حساب تبعیّت صد در صد از آن افراد یا مکاتب گذاشت. ب) تلمّذ زید بن علی نزد واصل بن عطاء: احمد امین مینویسد: « ... من ترجیح مىدهم که این شیعه هستند که تعالیمشان را از معتزله اخذ کردهاند و تتبّع و تفحّص از مبداء نشؤ و نماى مذهب اعتزال ما را بدین مسأله رهبرى مىکند. زید بن على، زعیم فرقهی شیعهی زیدیّه- که شیعیان زیدیّه بدو انتساب دارند - شاگرد واصل بوده است. و جعفر هم به عمویش زید متّصل مىگردد. ابو الفرج اصفهانى در «مقاتل الطالبیّین» گوید: رویّه جعفر بن محمد چنان بود که براى زید بن على در وقت سوار شدن بر مرکب، رکاب مىگرفت، و چون بر فراز زین قرار مىگرفت: لباسهایش را منظّم و مرتّب مىنمود. بنابراین، اگر آنچه را که شهرستانى و غیره از شاگردى زید در برابر واصِل بیان کردهاند درست باشد، چندان با عقل سازگار نیست که واصِل شاگرد جعفر بوده باشد و بسیارى از معتزله بودهاند که شیعى مذهب بودهاند. بنابراین، ظاهر آن است که از طریق ایشان اصول معتزله به شیعه راه یافته است» (به نقل از تهرانی، 1426: 17-16، 579-578). عبدالرحمنالشرقاوی نیز تلمّذ زید، نزد واصل بن عطاء را دلیل اخذ بسیاری ازافکار شیعه ازمعتزله میداند (نعمه، 1405: 23). در نقد این سخن باید گفت: جایى که مورّخین گفتهاند: واصِل بن عطا در مدرس حضرت امام جعفر صادق(ع) حاضر مىشد، و از علوم ایشان بهرهمند مىگردید، سپس آن را رها کرد و براى خود مجلس مستقلّى تشکیل داد، دیگر جاى این توهّم بىمورد است ... در نتیجه چون اوّلًا، سنّ زید از امام جعفر صادق(ع) بیشتر بود، و ثانیاً، زید عموى حضرت بود، لذا فرط احترام حضرت به او منافات با عظمت علم امام در برابر زید و نسبت به او ندارد. همچنین میدانیم که علوم امام جعفر صادق(ع) از پدرشان حضرت امام محمد باقر(ع) اخذ شده است که با سلسله مراتب به امیرالمؤمنین(ع) میرسد. مکتب اهل بیت(ع) مکتب واحد و متّحد و منسجمی است. آن مطالب دقیق و عمیق از اسرار توحید و حقیقت لُبِّ معرفت که در عبارات امام جعفر صادق(ع) و در سخنان آباء ایشان تا امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد، به خواب واصِل بن عَطاء هم نیامده است (تهرانی، 1426: 17-16، 579-578). علامه سید محسن امین نیز جواب تقریباَ مشابهی به این سخن احمد امین دادهاند (رک: امین، 1403: 1، 68). دکتر حفنی داود، به عنوان یک اهل سنّتِ منصف، در مقدّمه خود بر عقائد الإمامیه علامه مظفّر بیان میدارد که نه تنها شیعه، متأثّر از معتزله نیست، بلکه اعتزال است که در آغوش شیعه رشد یافت (مظفر، بیتا: 19). وی در جای دیگر بر خلاف تصوّر رایج، مینویسد: «اکثر معتزله از شاگردان بزرگان امامیّه بودند ... زیرا واصل بن عطاء- رئیس معتزله- شاگرد ابوهاشم، و ابوهاشم شاگرد پدرش محمّد بن حنفیه و او نیز شاگرد پدرش امام علی(ع) بود» (حفنی داود، 1399: 178-177). ج) معتزله خود را شیعهاند: ابن ابیالحدید (1415: 20، 514)پس از ذکر نام چند تن از بزرگان شیعه در صدر اسلام، بیان میدارد که تمام آثار و اخباری که در فضیلت شیعه وارد شده است، و اینکه به آنها وعده بهشت داده شده است، تنها شامل همین دسته است، نه کسانی که بعدها به «شیعه» مشهور شدند؛ چرا که به اعتقاد وی لفظ «شیعه» در ابتدا تنها به کسانی اطلاق میشد که قائل به تفضیل امیرالمؤمنین(ع) بر سایرین بودند، نه کسانی مانند امامیّه که بعدها در امامت سلف، طعنه وارد کردند. به نظر وی، از همین رو است که اصحاب معتزلی وی در کتب و تصانیف خویش گفتند: «ماییم که حقّاً شیعهایم». به نظر ابن ابیالحدید، این قول به سلامت نزدیک تر و به حق شبیه تر است از قول کسانی که در دو طرف افراط و تفریط قرار گرفتند! بنابراین، چنانکه ملاحظه میشود، معتزله خود را شیعه خواندهاند، و این امر میتواند برای کسانی که اطّلاع درستی از تمایزات این دو مکتب ندارند، موجب اشتباه امر گردد. ولی ناگفته پیداست که این سخن معتزله، تفسیر جدیدی از لفظ «شیعه» است که ارتباطی با مکتب تشیّع ندارد. نظیر همین مطلب را میتوان در کتاب «الشیعة هم اهلالسّنّة»، تألیف دکترتیجانی یافت. ایشان چنانکه از عنوان کتاب نیز پیداست، تصریح میکند که اهلسنّت واقعی، همان شیعیان هستند (تیجانی،1428: 10). اما آشکار است که این سخن، به این معنا نیست که شیعیان به مذهب اهلسنّت در آمدهاند. د) تقیّه شیعه: علامه آقا بزرگ تهرانی، معتقد است که برخی از شیعیان خود را در عنوان اعتزال پنهان میساختند، همچنان که صاحب ریاض در ترجمهی بسیاری از آنان، به این امر اشاره کرده است. ایشان «ابو سعید مسعود بن ناصر سجستانی» را از این افراد میداند، گرچه که ابن طاووس وی را از اهلسّنت به شمار آورده است (طهرانی،1403: 56). بعید نیست که برخی از دانشمندان شیعه، به دلیل قرار گرفتن در تنگنا از سوی حکّام وقت – چنان که قبلاً اشاره شد - از روی تقیّه، تظاهر به اعتزال نموده باشند. چنانکه علامه امینی در مقدّمهی بحث از مذهب قاضی تنوخی، متذکّر شدهاند که دستیابی به حقیقتِ مذهب کسانی که در قرن سوّم و چهارم زندگی میکردهاند بسیار مشکل است؛ زیرا دو قرن یاد شده، عصر اختلاف و تشتّت آراء و تکثیر نحلههای مختلف است. در این عصر، چیزی را که مخالف اعتقاد قلبی کسی بود به وی نسبت میدادند، و وی برخلاف نظر باطنیِ خویش، به مذهبی غیر از مذهب واقعی خود تظاهر میکرد (امینی، 1414: 3، 458-457). ایشان در مورد مذهب تنوخی و فرزند وی نیز معتقدند که این دو، مذهب حقیقی خود را پنهان میداشتند و به هر جایی که میرفتند، طبق نظر مردم آنجا اظهار عقیده میکردند (همان). بنابر آنچه گفته شد، تقیّه نیز یکی از عواملی است که در طول تاریخ، دربارهی مذهب برخی بزرگان شیعه، موجب اشتباه امر گردیده است.
6. تقدم کلام شیعه بر معتزله تا کنون تمایز کلام شیعه از معتزله به اثبات رسید. حال نوبت آن است که اثبات کنیم که کلام شیعه بر معتزله تقدم دارد. به دلیل اینکه این بحث در این مقال نمیگنجد تنها به برخی از بیانات امیرالمؤمنین(ع) اشاره خواهیم داشت که استناد به اقوال ایشان به تنهایی اثبات کنندهی فضل تقدم اعتقادات شیعه بر معتزله است؛ زیرا هنگام شهادت ایشان واصل بن عطا (131-80)، که رئیس معتزله است هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بود. لازم به ذکر است که قبل از تولّد واصل، شیعه متکلّمینی چون «قیس ماصر» داشت که از شاگردان امام سجاد(ع) بود (نعمة، 1405: 24). از لحاظ تاریخی ثابت شده است که واصل، با ابوهاشم عبد الله بن محمد حنفیه ملاقات داشت و از او اخذ علم نمود. شیعهی زیدیّه نیز در مذهب اعتزال به واسطهی محمد حنفیه، به علی بن ابی طالب(ع) باز میگشتند (همان: 25 و 24). لذا شیعه نه تنها اصول خود را از واصل و امثال او نگرفته است، بلکه قبل از معتزله و اشاعره، در همان ابتداى طلوعش به بحثهاى کلامى پرداخته است؛ یعنى بعد از رحلت رسول خدا(ص)، تعداد بسیاری از بزرگان صحابه چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمرو بن الحَمِق و غیر آنان و از بزرگان تابعین امثال رشید هجرى و کمیل و میثم تمّار و سایر علویّین آغازگر این بحثها بودند، که همهی آنان به دست امویان کشته شدند، ولى در زمان امام محمد باقر و امام جعفر صادق(ع) مجدداً تشکّلى یافته، و آوازهشان بلند گردید و بحثهاى کلامى را شروع کردند و به تألیف کتابها و رسالهها پرداختند (طباطبایی، 1387: 5، 453). شهید مطهرى، پس از تبیین دیدگاه مستشرقان در باب پیدایش بحثهاى عقلى در جهان اسلام مینویسند: «آرى، این است نوع تفسیر و توجیه پیدایش بحثهاى عقلى- دینى اسلامى از نظر مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى. این گروه عمداً یا سهواً بحثهاى استدلالى و عقلى عمیقى را که اوّلین بار وسیله امیرالمؤمنین(ع) طرح شده فراموش مىکنند. حقیقت این است که طرح بحثهاى عقلى عمیق در معارف اسلامى اوّلین بار بهوسیله على(ع) در خطب و دعوات و مذاکرات آن حضرت مطرح شد» (مطهری، 1378: 2، 64). ابن ابیالحدید نیز در مقدمه شرح خود (1415: 1، 16) هنگامی که منشأ علوم مختلف اسلامی را به امیرالمؤمنین(ع) میرساند، دربارهی علم الهی که آن را اشرف علوم معرفی میکند، بیان میدارد که علم معتزله و از طریق ایشان، علم اشاعره به آن حضرت میرسد و دربارهی شیعه مینویسد: «و أما الامامیة و الزیدیة فانتم اؤهم الیه ظاهر». پس از این این مقدمه به بیان اقوال امیرالمؤمنین(ع) میپردازیم. الف) عدل: «عدل، مورد وفاق شیعه و معتزله است. معنى عدل این است که خداوند فیض و رحمت و همچنین بلا و نعمت خود را بر اساس استحقاقهاى ذاتى و قبلى مىدهد و در نظام آفرینش از نظر فیض و رحمت و بلا و نعمت و پاداش و کیفر الهى نظم خاصّى برقرار است» (مطهری، 1378: 2، 74). هنگامی که از امیرالمؤمنین(ع) سؤال شد که آیا خداوند بندگان را به کارهایشان مجبور کرده است؟ فرمودند: «اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یُجْبِرَهُمْ عَلَى فِعْلٍ، ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْه» (مجلسی، 1403: 90: 86). همچنین در جای دیگر عدل را شالودهاى دانستهاند که قوام و استوارى جهان به آن است: «الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَمِ» (همان: 75، 83) ب) اختیار انسان: معتزله در مقابل اشاعره، که انسان را مجبور میدانند قائل به اختیار (البته به شکل تفویض) هستند. اما امیر المؤمنین(ع) قبل از ایشان به این مسأله تصریح کردهاند، جایی که هنگام بازگشت از صفّین پیر مردى به ایشان عرض کرد: آیا این راهى که ما رفتیم به قضا و قدر خداوند بود، یا نه؟ ایشان فرمودند: بله اى پیر مرد، به خدا سوگند بر هیچ تلّى بالا نرفتید، و به هیچ زمین پستى فرود نشدید، مگر به قضایى از خداوند، و قدرى از او. پیر مرد عرضه داشت: حال که چنین است زحماتى را که تحمل کردم، به حساب خدا مىگذارم. حضرت فرمودند: اى پیر مرد البته این طور هم نپندار، که منظورم از این قضا و قدر، قضا و قدر حتمى و لازم او باشد، چون اگر چنین باشد که هر کارى انسان انجام می دهد و یا نمی دهد همه به قضا حتمى خدا صورت بگیرد، آن وقت دیگر ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر معناى صحیحى نخواهد داشت، و وعد و وعید بىمعنا خواهد شد، دیگر هیچ بدکارى را نمىتوان ملامت کرد، و هیچ نیکوکارى را نمیتوان ستود ... و این همان اعتقادى است که بتپرستان، و دشمنان خداى رحمان و نیز قَدَرىها و مجوسیان این امّت بدان معتقدند. اى شیخ همین که خدا به ما تکلیف کرده، کافى است که بدانیم او ما را مختار میداند، و همچنین اینکه نهى کرده، از باب زنهار دادن است، و در برابر عمل کم ثواب زیاد میدهد، و اگر نافرمانى میشود چنان نیست که مغلوب شده باشد، و اگر اطاعت شود مطیع را مجبور به اطاعت کرده باشد، خداى تعالى زمین و آسمانها و آنچه را که بین آن دو است به باطل نیافریده، این پندار کسانی ست که کفر ورزیدند، و واى به حال کسانى که کفر ورزیدند از آتش10. از این بیانات نورانی کاملاً مشخص است که انسان مختار است نه مجبور. البته تفاوت جوهری اختیار از دیدگاه شیعه با تفویض معتزله - که معادل واگذاشته شدن انسان به خود و معزول بودن مشیّت الهى از تأثیر است - نیز کاملاً آشکار میباشد. لذا هنگامی که از امیرالمؤمنین(ع) در باب قَدَر سؤال شد، فرمودند: «فَإِنَّهُ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ» (مجلسی، 1403: 5، 57).همچنین «معلّل بودن افعال اللّه به اغراض» که دیدگاه معتزله و مورد انکار اشاعره میباشد، نیز در این بیانات به اثبات رسیده است. ج) عدم رؤیت خداوند در دنیا و آخرت: معتزله برخلاف اشاعره قائلند به اینکه خداوند، نه در دنیا و نه در آخرت دیده نمیشود. پیش از ایشان امیرالمؤمنین(ع) هر گونه ادراک انسان درباره خداوند را رد کردهاند: «وَ لَا تُدْرِکُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ» (نهجالبلاغه: خطبه 186). ایشان در مواضع متعددی نیز رؤیت خداوند با چشم را مردود دانستهاند: «لَا تَرَاهُ النَّوَاظِرُ» (همان: خطبه 185). همچنین: «لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» (صدوق، 1398: 305). د) نفی تشبیه: استاد شهید مطهرى (ره) بیان میدارند که مورّخان «ملل و نحل» مدّعىاند که مسأله توحید صفاتى که معتزله اختصاصاً آن را «اصل توحید» مىخوانند و همچنین مسأله نفى تشبیه (اصل تنزیه) اولین بار به وسیله جهم بنصفوان در نیمه اوّل قرن دوم هجرى ابراز شد و پیروان او را جهمیّه نامیدند. معتزله همچنانکه در عقیده اختیار؛ پیرو قدریّه شدند، در عقیده توحید و تنزیه پیرو جهمیّه شدند. لذا معتزله در دو اصل اساسى اصول پنجگانه خود، یعنى اصل توحید و اصل عدل- بنا بر این نقلها- تابع دو فرقه دیگر بودند. لذا در حقیقت مکتب معتزله تحوّل یافته و تکامل یافته قدریّه و جهمیّه است (مطهری، 1378: 2، 49-50). طبق این نظر، معتزله نفی تشبیه را از دیگران گرفتهاند. اگر این دیدگاه را هم نپذیریم بنابر اینکه ایشان نیز علم خود را منتهی به مولای متقیان(ع) میدانند این مطلب را نیز از ایشان گرفتهاند؛ همچنان که قاضی عبد الجبار معتزلی تصریح میکند که: «و أمّا أمیرالمؤمنین (ع) فخطبه فی بیان نفی التشبیه و فی اثبات العدل اکثر من أن تُحصى» (به نقل از سبحانی، 1412: 2، 117). به عنوان نمونهای از موارد بسیار: «وَ نِظَامُ تَوْحِیدِهِ نَفْیُ التَّشْبِیهِ عَنْهُ» (مفید، 1413: 223). ه) مستقلّات عقلیه: معتزله معتقدند که عقل، برخی از مسائل را مستقلًا و بدون نیاز به راهنمایى شرع درک مىکند و بر همین اساس برخلاف اشاعره قائل به حسن و قبح ذاتی میباشند. این مطلب نیز در سخنان امیرالمؤمنین(ع) موج میزند. به عنوان نمونه در اولین خطبه نهجالبلاغه میفرمایند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ». و این بدان معناست که برای پذیرش دین باید از عقل استفاده کرد و وجود خداوند را با عقل دریافت و صفات او را شناخت و سپس به عبادت او پرداخت. ایشان در جای دیگر عبادت کننده بىعلم را به درازگوش آسیاب تشبیه میکنند که همواره به دور خود مىچرخد و گامى پیش نمىرود: «الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَةِ یَدُورُ وَ لَا یَبْرَحُ» (مجلسی، 1403: 1، 208). با عنایت بدانچه بیان شد، باید گفت: «... اگر شباهتى میان کلمات على(ع) و برخى سخنان معتزله مشاهده شود، احتمالى که باید داده شود این است که معتزله از آن حضرت اقتباس کردهاند» (مطهری، 1382: 16، 405)
نتیجه مکتب سیاسی - اعتقادی تشیّع، در طول حیات خود از سوی افراد مُغرض در معرض انواع اتّهامات بوده است و البته از کسانی که از شیعه با عنوان «رافضی» یاد میکنند، انتظاری جز این نمیتوان داشت. یکی از این اتّهامات این است که شیعه، اصول خود را از معتزله گرفته است. منشأ این امر علاوه بر بغضی که در دشمنان شیعه وجود داشته و دارد، عدم مراجعه به آثار مستقیم شیعه و اقوال ائمهی ایشان است.ادّعای مذکور، ادّعایی کلّی است که اساس مکتب را هدف قرار داده است تا اصالت آن را مورد تردید و انکار قرار دهد. لکن جایی که ابن ابیالحدید معتزلی (1415: 20، 515)، خود تصریح میکند که: «مذهب اصحاب ما در عدل و توحید مأخوذ از أمیرالمؤمنین است»، آراء شیعه به طریق اولی، برگرفته از آن بزرگوار و جانشینان معصوم ایشان(ع) میباشد. دیگر چه نیازی است که شیعه اصول خود را از معتزله یا هر مکتب دیگری بگیرد؟اگر کسانی میپندارند که شیعه قبل از معتزله، مکتب کلامی خاصّی نداشته است، نه از آن روست که متکلّم یا صاحب نظری نداشته است - چنان که در این نوشتار ملاحظه شد-، بلکه از آن روست که ایشان در پرتو پیروی از ائمه(ع)، نیازی نداشتند تا برای خود مکتب مستقلّی ایجاد کنند و این دیگران بودند که به دلیل عدم متابعت از اهل بیت(ع)، مجبور شدند خود دست به توجیه و تفسیر و تأویل بزنند، که در بسیاری از موارد، سر از مخالفت صریح با تعالیم الهی درآوردند! اشاعره آیات مربوط به اختیار را تأویل کردند و معتزله آیات مربوط به جبر را. در این مقاله ابتدا به اثبات رسید که کلام شیعه غیر از کلام معتزله است. سپس با استناد به اقوال امیرالمؤمنین(ع) در مسائلی همچون عدل الهی، اختیار انسان، عدم رؤیت خداوند در دنیا و آخرت، نفی تشبیه و مستقلّات عقلیه، که از مسائل میان شیعه و معتزله است، ثابت شد که کلام شیعه بر کلام معتزله مقدّم است؛ زیرا هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) از این معارف ناب سخن میگفتند، هنوز رئیس معتزله واصل بن عطا، پا به این عرصه هستی نگذاشته بود.
پینوشت 1- مکدرموت، پس از بیان برخی عقاید نوبختیان از قول شیخ مفید، مینویسد: «در همهی مسائل یاد شده، جز در مورد «تحریف قرآن» و «منزلت میان دو منزلت»، نوبختیان با معتزله در یک خط واقع هستند و با شیخ مفید موافقت ندارند»(مکدرموت،1372: 33-32). لذا نباید هنگام مطالعهی کتابی، آراء نویسندهی آنرا به حساب نظر مکتب او گذاشت، چه بسا نظریه پردازانی که متعلّق به یک مکتباند و دارای اختلاف عقیده میباشند. 2- از جمله موارد اختلافی شیعه و معتزله این است که، اینان طلحه و زبیر و عایشه را تبرئه میکنند. شیخ طوسی دراینباره مینویسد: «همهی اخباری که معتزله با استناد به آنها مدّعی توبهی طلحه و زبیر و عایشه هستند، اخبار آحادند که اهمیتی ندارند، همچنین در آنها تصریحی دربارهی توبهی آنها وجود ندارد. محکمترین دلیل بر عدم توبهی آنها این است که اگر توبه کرده بودند، به سوی امیرالمؤمنین(ع) میشتافتند و وارد لشکر ایشان میشدند» (طوسی،1400: 229). 3-ما این روایت را در جوامع روایی نیافتیم؛ در بحارالانوار (1403: 5، 8) نیز همین سخن از کنز الفوائد کراجکی نقل شده است. 4-برخی صاحب بن عَبّاد را معتزلی دانستهاند. شاید یکی از علل این امر، کتابی در اعتزال است، که شیخ مفید معتقد است این کتاب جعلی و منسوب به صاحب است، نه از آنِ او (رک: همان). 5-شهرستانی دربارهی نظّام مینویسد: وی اجماع و قیاس را در احکام شرعی، حجّت نمیدانست و تنها به حجّیّت قول امام معصوم اعتقاد داشت (شهرستانی، 1364: 1، 71). همچنین نقل میکند که وی امامت را به نصّ و تعیین میدانست و معتقد بود که امیرالمؤمنین(ع) در مواضع مختلفی از جانب رسول اکرم(ص) منصوص بود، به گونهای که امر بر کسی مشتبه نگردد، ولی عمر آنرا پنهان کرد. از همین رو شهرستانی وی را در این مورد- همچنین به دلیل بیاحترامی نسبت به بزرگان صحابه- متمایل به رفض! [تشیّع] میداند. 6-«غزّال»، لقب «واصل بن عطاء»، رئیس معتزله است (زرکلی، 1410: 5، 118). 7-منظور «عمرو بن عبید» است، که در عصر خویش شیخ معتزله و مفتی آن و یکی از زُهّاد مشهور است (همان:81). 8-در قصیده عینیّهی خویش، در مدح مولای متّقیان(ع) نیز میگوید: و رأیتُ دینا لاعتزال و أنّنى أهوى لأجلک کُلَّ منیَ تشیّع. 9-واقعاً جالب است که برخی سید مرتضی را معتزلی دانستهاند، با اینکه وی کتاب «الشافی» را در ردّ بر «المغنی» قاضی عبدالجبّار معتزلی تألیف نموده است! 10-«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ» (ص: 27). | ||
مراجع | ||
- آل کاشف الغطاء، محمد حسین (1413)، اصل الشیعة و اصولها، بیروت، مؤسسهالاعلمی للمطبوعات: الطبعة الرابعه. - ابن ابیالحدید، عزّ الدین ابی حامد عبد الحمید بن هبة ا... المداینی (1415ق)، شرح نهجالبلاغه، قدّم له و علَّق علیه: الشیخ حسینالاعلمی، بیروت: مؤسسهالاعلمی للمطبوعات، الطبعة الأولى. - ابو زهره، محمد (1384). تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمه: علیرضا ایمانی، قم: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، چاپ اول. - اشعری، ابو الحسن (1400)، مقالات الاسلامیّین و اختلاف المصلّین، ویسبادن (آلمان): فرانسشتاینر، الطبعة الثالثه. - امین، احمد (1429)، ضحی الاسلام، بیروت: شرکة ابناء شریف الانصاری للطباعه و النشر و التوزیع. - أمین، العلامه السید محسن (1403)، أعیان الشیعه، تحقیق و تخریج: حسن الأمین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات. - امینی، العلامة عبدالحسین احمد (1494)، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، بیروت: مؤسسهالاعلمی للمطبوعات، الطبعة الأولى الممیّزه. - بوعمران (1382)، مسألهی اختیار در تفکّر اسلامی و پاسخ معتزله به آن، ترجمه: اسماعیل سعادت، تهران: هرمس، چاپ اوّل. - تیجانی السماوی، محمد (1428)، الشیعة هم اهلالسّنة، قم: مؤسسه انصاریان، چاپ دهم. - تهرانی، علامه سید محمد حسین حسینى (1426)،امامشناسى، مشهد: نشر علامه طباطبایى، چاپ سوّم. - جرجانی، السید الشریف علی بن محمد (1325)، شرح المواقف، تألیف: القاضی عضد الدین عبد الرحمن بن احمد الایجی، مع حاشیتین علیه ...، مصر: مطبعةالسعادة، الطبعة الاولی. - حلّی، جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر (المعروف به علامة حلی). (1421)، نهج الحق و کشف الصدق، تعلیقات: عین ا... حسنی ارموی، بیروت: دارالکتاب اللبنانی، الطبعة الاولی. - حفنی داود، حامد (1399)، نظرات فی الکتب الخالدة، مراجعة و تعلیق: سید مرتضى رضوی، القاهرة: دارالعلم للطباعة، الطبعة الأولى. - زرکلی، خیر الدین (1410)، الأعلام، بیروت: دارالعلم للملایین. - سبحانی، آیت ا... الشیخ جعفر (1421)، أضواء على عقائد الشیعه الإمامیه، قم: مؤسسه إمام صادق(ع)، الطبعة الأولى. - همو. (1425)، رسائل و مقالات، قم: مؤسسة امام صادق(ع)، الطبعة الثانیة. - سبحانی، آیت ا... الشیخ جعفر (1412)، الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، قم: المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة. - شهرستانی، محمد بن عبد الکریم (1364)، الملل والنحل، تحقیق: محمد بدران، قم: شریف رضی. - صبحی، احمد محمود (1411ق)، فی علم الکلام (دراسة فلسفیة لآراءالفِرق الاسلامیة فی اصولالدّین)، (الزیدیّة)، بیروت: دارالنهضةالعربیة للطباعة و النشر، الطبعة الثالثة. - صدوق، ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه قمی (1398)، التوحید، قم: جامعه مدرسین حوزۀ علمیه، الطبعة الأولى. - طباطبایی، سید محمد حسین (1387)، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: سید محمد باقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، چاپ بیست و پنجم. - طبرسی، ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب (1421)، الاحتجاج، تعلیقات و ملاحظات: سید محمد باقر خرسان، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات. - طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن (1400ق)، الاقتصاد الهادی الی طریقالرشاد، تهران: مکتبه جامع چهل ستون. - طهرانی، علامه شیخ آقا بزرگ (1403)، الذریعة إلى تصانیف الشیعه، بیروت: دارالأضواء، الطبعة الثالثة. - فخری، ماجد (1389)، سیر فلسفه در جهان اسلام، ترجمه: گروه مترجمان، زیر نظر نصر ا... پور جوادی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ چهارم. - کراجکى، ابو الفتح محمد بن علی (1410ق)، کنز الفوائد، قم: دار الذخائر، الطبعة الاولی. - کورانی عاملی، شیخ علی (1419)، الوهابیة و التوحید، بیروت: دارالسیره، الطبعة الثانیة. - مجلسی، علامه محمد باقر (1403)، بحارالأنوار الجامعه لدُرر اخبار الائمه الاطهار(ع)، بیروت: مؤسسه الوفاء، الطبعة الثانیة. - مجلسی، علامه محمد باقر (1379)، احتجاجات(ترجمه ج 10و9 بحارالانوار)، ترجمه: موسی خسروی، تهران: اسلامیه، چاپ اول. - مطهری، مرتضی (1387)، آشنایی با علوم اسلامی، تهران: صدرا، چاپ بیست و دوّم. - مطهری، مرتضی (1382)، مجموعه آثار، تهران: صدرا، چاپ یازدهم.
| ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 2,598 تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 645 |